فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  پنجشنبه  9 فروردين 1403 - الخمیس  16 رمضان  1445 - Thers  28 Mar 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > اخلاق و اجتماع > سیمای پیامبر 2

سیمای پیامبر 2


_______________________________________________________________

هو العليم

مقاله پیش رو دومین سخنرانی از سلسله سخنرانی های حضرت آیت الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی

در ارتباط با تاریخ پیامبر اکرم می باشد که  در سال 1413 قمری ایراد گردیده وحاوی نکات بسیار

 دقیق و عمیق در رابطه با شخصیت پیامبر اکرم واولیاء الهی می باشد

_______________________________________________________________

دانلود فایل پی دی اف دانلود پی دی اف موبایل

 

1.      چگونه میتوان به حقیقت توحید و لقای پروردگار متعال نائل شد

2.      لزوم نیاز به استاد و راهنما بمنظور وصول به حقیقت توحید

3.      حقیقت وحی

4.      کیفیت اطلاع اولیاء الهی بر حقایق غیبی

5.      کیفیت تجلی معانی بر قلب اولیاء و بیان اقسام آن

6.      فرمایش امام رضا علیه السلام در نشان دادن راه وصول به حقیقت توحید

7.      فرق میان اولیاء الهی با سایر افراد در هر مرتبه کمالی عمل براساس مقام جمعیت و ظاهر می باشد

8.      هدایت شخصیه واختصاصیه پیامبر اکرم از جانب پروردگار متعال

9.      میزان هدایت سالک توسط ولی کامل به میزان اتصال نفس او به ولی می باشد

10.  وجود مصالح بسیار خفی و دقیق در دستورات اولیاء الهی نفیا و اثباتا

11.  حکایت مرحوم میرزا علی رضا شاه دکنی

                                             

                                                                أعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطَانِ الرَّجِیم

     بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ         

                                 اَلحَمدُلِلهِ رَبِّ العَالَمِینِ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَاوَ نَبِیِّنَا أَبُوالقَاسِمِ مُحَمِّدٍ

                                 وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِریِنِ وَ لَعنَةُ عَلَی اَعدَائِهِم اَجمَعِین

 

چگونه میتوان به حقیقت توحید و لقای پروردگار متعال نائل شد

 

قال الله الحکیم فی کتابه: وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اَللّٰهَ شَيْئاً ﴿آل‏عمران‏، 144

 

در آیه‌ای از آیات قرآن، خداوند به پیامبر می‌فرماید که به مردم بگو:

 

 قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ﴿الكهف‏، 110؛ بگو من بشری هستم مثل خود شما، فرقی با شما ندارم؛ تنها فرق من این است که: یُوحی إلیَّ، به من وحی می‌شود؛ آن وحی چیست؟ وحی توحید است: أنّما إلهُکُم إلهٌ واحدٌ؛ توحید به من وحی می‌شود. از بین آنچه که به پیغمبر اکرم وحی می‌شود پیغمبر فقط مسئله توحید را گوشزد می‌کند؛ یعنی آخرین مرحله کمالی انسان و بالاترین نقطه وصول به جذبات معنوی و صفات ملکوتی، مرتبه توحید است. وحدت در الهیّت و تحقق این مسئله، مطلوب تشریع شرایع، مخصوصا شریعت پیغمبر است.

بنابراین هر کسی که بخواهد به این نقطه برسد، این مطلب را متفرع میکند، هر کسی که بخواهد به این مسئله برسد، به توحید برسد که همان لقاء پروردگار است: فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ﴿الكهف‏، 110.

در یک مجلسی من با اتفاق حضرت آقا چند سال پیش ،در تهران شرکت می‌کردیم، حدود بیست نفر از علمای معروف تهران و غیر تهران در آن مجلس بودند. صحبت درباره  رساله لقاء الله مرحوم حاج میرزا جواد ملکی تبریزی شد، یکی از آنها گفت: این رساله لقاء الله عنوانش یک عنوان درویشی و تصوف است و مطرود است؛ چون ما در قرآن لقاء الله نداریم، همه جا لقاء ربّه داریم:  و من کان یرجوا لقاء ربه ، و این یک چیزی است که از خودشان درآوردند؛ لقاء الله برای درویش‌هاست، برای صوفی‌هاست. (خب حالا نداشته باشیم در قرآن، چه جهتی دارد برای اینکه انسان طرد کند؟!) و همه قبول کردند.

آقا فرمودند:« نه آقا !!  اتفاقا در قرآن داریم: مَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ اَللّٰهِ فَإِنَّ أَجَلَ اَللّٰهِ لَآتٍ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ . » ﴿العنكبوت‏، 5 آیه صریح؛ خوب شد دیگر، رساله لقاء الله عنوانش خیلی عنوان خوبی شد و دیگر مطلبی نماند ، الحمدلله.

کسی که دنبال لقاء پروردگار می‌خواهد برود یعنی: ( أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ..)  فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ﴿الكهف‏، 110، پیغمبر راه دستش می‌دهد؛ دستور العملش این است که :  عمل خودش را درست بکند، کار خودش را بر میزان و منطق قرار بدهد، کارش را صحیح انجام بدهد؛ وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً  احدی را نه در عمل و نه در نیت و فکر و نه در سویدا و سرّ خود شریک پروردگار قرار ندهد، چون اگر بخواهد شریک قرار بدهد خدا خوب شریکی است.

 در روایتی است از امام صادق علیه السلام که فرمودند:  خداوند می‌فرماید به پیغمبر اکرم: به این بندگان من بگو در نماز کسی را شریک من قرار ندهند.( آدم نماز می‌خواند حواسش در بازار است، در خانه است، پیش زن و بچه است، پیش کار و کاسبی است، پیش دفتر و دستک است، پیش مقام و موقعیت و شخصیت و میز است؛ شخصی می‌گفت: «هر وقت چیزی را گم می‌کنم در نماز پیدا می‌کنم، وقت خوبی است.» اینها واقعیت است! اینها خیلی اسرار است که چطور قوای ابالسه در بهترین وقت و در دقیق‌ترین موقع با اطلاع از آنچه که در نیت انسان است دنبال آن می‌گردند ببینند کجاست ، بعد آن را می‌آورند و در ذهن خطور می‌دهند. اینها کشک نیست، اینها واقعیت است!  آنها می‌دانند ما فلان چیز را کجا گم کردیم ، بعد می‌روند قوا را بسیج می‌کنند و پیدایش می‌کنند. فرض کنید که فلان چیز را گذاشتیم در صندوقخانه، بعد همین که انسان می‌خواهد متوجه شود، فورا شیطان می‌گوید بروید به او بگویید که کجاست، بروید یادش بیاورید. خلاصه بهترین وسیله است، اگر یک وقت چیزی گم کردید دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانید مسئله‌تان حل می‌شود.

«خداوند می‌فرماید: کسی را بندگانم با من در نماز شریک نکنند ، چون من شریک خوبی هستم، وقتی این نماز می‌آید بالا ، من می‌بینم نصف آن، دو سومش، سه چهارمش، چهار پنجمش، نود درصدش و همینطور برای بقیه است، این بیچاره آمده و ده درصد برای ما گذاشته است ، من می‌گویم: من شریک خوبی هستم، آن سهم خودم را هم می‌بخشم به شریک خودم  بروید در سرش بزنید و بگویید من نخواستم!» [1]

شخصی وقتی نماز می‌خواند زود از جایش بلند میشد و می‌رفت در اتاق دیگر، می‌گفت: میروم تا وقتی که ملائکه می‌آیند من را پیدا نکنند تا بزنند نماز را بر سرم.

این راه و روشی است که به ما نشان دادند: یک عمل صالح، دوم در نیت غیر از خدا را شریک با خدا قرار ندهیم.

 

 لزوم نیاز به استاد و راهنما بمنظور وصول به حقیقت توحید

 

بنابراین طبق این آیه آنچه که میزان است، رسیدن به مقام توحید است و عبور از حجب نفسانی و پیمودن اسماء و صفات الهی و رسیدن به مقام ذات که همان توحید ذاتی است؛ منظور این است. وحی و عدم وحی در کمال کسی دخالت ندارد؛ دیدن و ندیدن مناظر در بین راه ، در کمال کسی دخالت ندارد؛ آمدن و نیامدن فرشتگان و القاء مسائل در انسان در کمال و در راه کسی مدخلیت ندارد؛ این آیه فقط و فقط میزان و معیار برای توجه انسان را رسیدن به مقام توحید و عبور از حجب - چه حجب ظلمانی و چه حجب نورانی - می‌داند. منتهی در این بین، یک شخصی باید راهنما باشد و راه را نشان بدهد، و باید مسائل طریق و راه را برای انسان باز کند؛ این همان است. فرقی از این نقطه نظر نمی‌کند؛ لذا می‌فرماید: ﴿قُل إنّما أنا بَشَرٌ مِثلُکُم ﴾: از نقطه نظر ظاهر و باطن، آنچه که شما دارید من هم دارم، فقط فرق یوحی إلیّ است، ولی این امر باعث کمال من نیست، باعث کمال من رسیدن به مرتبه توحید است، و برای رسیدن به مرتبه توحید دیگر فرق نمی‌کند:

 

فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً  ﴿الكهف‏، 110

                                 

حقیقت وحی و بیان اقسام آن

 

این وحی که بر پیغمبران نازل می‌شود، این وحی چیست؟ این وحی عبارت است از: تجلی صورت یا معنایی در نفس پیغمبر. یک ولی چه پیغمبر باشد و یا نباشد - از این نقطه نظر فرقی نمی‌کند - یک معنا یا یک صورتی از عالم حقایق (همانطوری که عرض کردیم) در نفس او ظاهر می‌شود و اطلاع پیدا می‌کند. آنچه که در این عالم می‌گذرد و مربوط به ماده است از نقطه نظر تحقق، احتیاج به گذشت زمان و به مرور زمان دارد؛ مسئله‌ای که قرار است فردا اتفاق بیفتد آن مسئله در امروز انجام نمی‌گیرد، هر وجود مادی با شرایط خودش محدود به شرائط و زمان و مکان است ، وجود امروز وجود فردا نیست؛ وجود فردا وجود پس فردا نیست، لازمه وجود مادی گذشت زمان و مرور زمان است. زلزله‌ای که قرار است در یک نقطه اتفاق بیفتد یک شرایطی را می‌طلبد، آن شرایط نیاز به زمان دارند تا اینکه علل و اسباب متحقق شود بعد آن زلزله انجام بگیرد. تمام حوادث مادی نیاز به زمان دارند، و ما هیچ گونه اطلاعی از حوادث آینده نداریم به هیچ وجه من الوجوه. یک نفر تابه حال نیامده است و ادعا بکند که از حوادث آینده خبر دارد، هیچ کس! دقیق‌ترین و مهم‌ترین دستگاه‌ها ، همه براساس حدس و گمان می‌آیند و خبر می‌دهند؛ در فلان رشته از زمین، در فلان نقطه عمق، یک حرکت گسیلی دارد انجام می‌شود و این گسل‌ها این حرکت باطن زمین و پوسته را می‌رسانند به یک جایی و زلزله می‌شود، اما اینکه خود دستگاه زلزله را نشان بدهد، ابدا ! هیچ دستگاهی در دنیا نداریم که بیاید بگوید آقا شما بعد از ده سال دیگر صاحب فرزندی می‌شوید به یک همچنین نامی؛ داریم؟! ابدا! تمام همت ما آقایان مادی در این است که اگر یک چیزی را دیدیم، تازه بگوییم بله درست است؛ می‌گوید:

 

             از کرامات شیخ ما این است     شیره را خورد و گفت شیرین است

 

 هنری که ما داریم و افتخار و فخری که ما بر بقیه می‌فروشیم فقط همین است که یک قضیه را ببینیم، تازه اگر درست بگوییم ! تازه اگر درست بگوییم.!

می‌گویند: یک نقاشی آمد شغلش را تغییر داد به طبابت، بهش گفتند: آقا چرا رفتی طبیب شدی؟ گفت: وقتی که نقاشی می‌کردم عیوب نقاشی پیدا می‌شد و مردم می‌دیدند و مس گفتند: آقا اینجا را خراب کردی، آنجا را خراب کردی، این چه وضعیه؟! دعوا می‌شد، ولی از وقتی که رفتم دکتر شدم فقط عیبم را عزرائیل می‌داند، هیچ کس دیگر از آن خبر ندارد چه به سر مردم دارم می‌آورم.

قضیه این است ، تازه اگر ببینیم و درست بفهمیم. این هنر ماست؛ قضایا را بگذارند جلویمان تازه اگر ببینیم و درست بفهمیم.

این مساله مربوط به مسائل مادی است که احساس مادی غیر از ماده را ادراک نمی‌کند، این واضح است؛ اما صحبت فقط در ماده منحصر نمی‌شود، صحبت فقط اختصاص به ماده ندارد، تمام آنچه که در این عالم می‌گذرد یک صورتی در بالا دارد: صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی؛ تمام قضایا و تمام حقایق عالم امکان، در آن وجود واقعی و حقیقی خود که وجود علّی است، در آن وجود علّی و متناسب با آن وجود مجرد خود در عالم ملکوت اعلی تحقق دارند.

عوالم بالا خود مراتبی دارد: ملکوت سفلی داریم ، ملکوت اعلی داریم، برزخ خیالی داریم، برزخ بالاتر از خیال ، تحقق معانی جزئیه داریم، عالم معانی کلی داریم؛ تمام اینها عوالمی است مترتب بر همدیگر که اینها از ماده به دور هستند؛ اینها مجرد هستند، و در تجرد خود آنها هم مراتبی هست. بنابراین شخصی که متصل می‌شود به  عالم معنا، نه اینکه صورت مادی مسئله را ادراک می‌کند، بلکه همان صورت معنوی و حقیقی را که در آن عالم نیازی به زمان و مکان ندارد را احساس می‌کند.

شما وقتی که می‌خوابید نفس شما به بدن مثالی ملبس می‌شود، لباس مثال می‌پوشد می‌رود در عالم مثال و از آن حقایقی که در عالم مثال است پرده برمی‌دارد و خبر می‌دهد، البته به مقتضای سعه خودش و سعه قضیه.

                                            

 کیفیت اطلاع اولیاء الهی بر حقایق غیبی و وحیانی

 

پیغمبران وقتی که وحی به آنها می‌شود ، متصل می‌شوند به عالم ملکوت، صورتی اگر در عالم ملکوت باشد یا معنایی در ملکوت اعلی باشد، آن معنا را تلقی می‌کنند و در ذهن خود جای می‌دهند و بعد برای مردم بیان می‌کنند. امّا اگر این حقایق در آن عالم نبود نه تنها پیغمبر، خود پروردگار هم نمی‌توانست خبر بدهد؛ به عبارت دیگر، به اصطلاح طلبه‌ها: از عدم مطلق نمی‌شود خبر داد. تا تحقق حقیقت این قضایا در آن عالم نباشد کسی نمی‌تواند از آنها خبر بدهد، تا این مسائل وجود نداشته باشد کسی نمی‌تواند اطلاع بدهد. بنابراین باید اینها در آن عوالم تحقق داشته باشد؛ ما تا چشم ظاهر داریم نمی‌توانیم ببینیم، اما اگر چشم باطن باز شد آنها را ادراک می‌کنیم.

حالا آن صورتی که برای پیغمبر به صورت وحی می‌آید، ممکن است به چند قسم باشد؛ یک قسم این است که: نفس آن واقعه را می‌بیند، خود آن واقعه را می‌بیند؛ یک قضیه‌ای است که فردا اتفاق می‌افتد، پس فردا اتفاق می‌افتد و حضرت می‌آید آن واقعه را قبل از اینکه اتفاق بیفتد شرح می‌دهد و خصوصیاتش را می‌گوید. اگر دقت کرده باشید در این روایات و متونی که ائمه به عنوان کأنّی بک ، کأنّی؛ به معنای: مثل اینکه ، اینطور من دارم می‌بینم.

 

«کأنّی بکَ یا علی و أنتَ تُصلِّی فی المِحرابِ ...» پیغمبر در قضایای ضربت خوردن امیرالمومنین از بالای منبر فرمودند: «من دارم یا علی تو را می‌بینم که در محراب نماز می‌خوانی و أشقی الأولین و الآخرین مبعوث میشود و می‌آید تو را ضربتی می‌زند که محاسنت با خون سرت خضاب می‌شود.[2] این «کأنّی» یعنی دارم می‌بینم، یعنی واقعه را دارم می‌بینم، گویا الان ایستاده‌ام و تو در محراب هستی، در محراب مسجد کوفه، ابن ملجم از جای خودش حرکت می‌کند، قدم‌هایی را که برمی‌دارد الان دارم می‌بینم، آمد، آمد، شمشیر را برداشت و زد بر سر تو.

تمام قضایایی را که در تحققش نیاز به زمان دارد ، چون در ملکوت ثابت است، پیغمبر دارد می‌بیند؛ و این ثبوتش ثبوت عکسی و صوری نیست، که عکسی از یک قضیه بردارند و انسان نگاه به این عکس بکند و مسائلی که در این عکس جریان دارد را توضیح بدهد، نخیر! خود نفس آن واقعه را دارد می‌بیند به طوری که قابل تغییر نیست؛ یعنی اصل و حقیقت علت را دارد می‌بیند، معلول هنوز نیامده و جهت مادی هنوز تحقق پیدا نکرده است. اما آن جهت معنا و تجرّد این قضیه که این ماده، صورت نازلۀ آن مجرد است و تا آن مجرد نباشد ماده نیست، و مجرد هم وقتی تحقق پیدا کرد دیگر معنا ندارد از بین برود، وجود دارد، تمام اینها مسائلی است که همه باید در جای خودش تامل بشود. حضرت می فرماید: من الان دارم می‌بینم.

امیرالمومنین می‌فرماید: «ای اهل کوفه! دارم می‌بینم روزی را که خداوند یک غلام ثقفی را بر شما مسلط می‌کند که به صغیر و کبیر شما رحم نمی‌کند.»[3] یعنی حضرت دارد آمدن حجاج بن یوسف ثقفی را به عنوان ولایت بر کوفه می‌بیند، کشتارهایی را که دارد می‌کند می‌بیند ، تمام آن خصوصیات را مثل اینکه ما الان یک منظره‌ای را تماشا می‌کنیم، حضرت دارد می‌بیند. الان من دارم نگاه می‌کنم به این درخت‌هایی که درحیاط است، خصوصیاتش را دارم می‌بینم، آیا هیچ می‌توانم انکار بکنم؟ بگویم این درخت وجود ندارد؟! حتی برگهایش را می‌توانم برای شما من باب مثال بشمارم، همینطور مانند این قضیه برای پیغمبر یا امام یا ولی است. وقتی که مسئله‌ای بیان می‌کند دارد می‌بیند،  نفسش دارد آن مساله را می‌بیند، گرچه از نقطه نظر مادی هنوز تحقق پیدا نکرده است.

خدا رحمت کند مرحوم حاج هادی ابهری را ، ایشان گاه گاهی خطوراتی برایش پیدا می‌شد و مرد خیلی باصفا و باصداقتی بود. یادم است که عده‌ای از رفقای همدانی امثال مرحوم آقا حاج محمد حسن بیاتی و امثال ذلک در شب نیمه شعبان آمده بودند در منزل ما برای مراسم إحیا و ما هم در آن موقع حدود، شانزده سال و نیم بیشتر نداشتیم. خب آنها شروع کردند به نماز و دعا و دعای کمیل. ما هم چند رکعتی با آنها نماز خواندیم و خوابمان گرفت و رفتیم و خوابیدیم، این آقایان هم تا صبح مشغول به عبادت بودند و به جای ما کار می‌کردند.

آن موقع مرحوم حاج هادی مریض بود و در بستر افتاده بود و حالش هم سخت بود و در همان سال هم از دنیا رفت. ایشان مبتلا به سرطان ریه بود. ایشان صبح آمد و ما هم با اخوی بزرگتر از خودمان آقا سید محمد صادق آمدیم و نشستیم پیش ایشان . یک قدری حالش بهتر شده بود و یک خرده سر کیف بود و داشت چپق می‌کشید. یک دفعه یک هویی کرد ، گفتیم حاجی چی شده چه خبر است؟ گفت که: اِلَدی الان دیدم که شما با این برادرت به همراه آقاجانت، هر سه امسال دارید دور کعبه طواف می‌کنید! اصلا یک بچه شانزده ساله فکر کربلا به ذهنش نمی‌رسد چه رسد به مکه و طواف و فلان، آن هم در آن زمان، که اصلا به حسب ظاهر غیر ممکن بود. ما گفتیم جدی می‌گویی حاجی؟ گفت: من که دیدم حالا نمی‌دانم درست بود یا نه . می‌گفت: دیدم دارید طواف می‌کنید! - این همان صورت است که در ذهنش آمده - خلاصه ما این جریان را به طور کلی فراموش کردیم و پی آن را هم نگرفتیم تا اینکه بالاخره در اواخر ماه رمضان یک مرتبه یک قضیه‌ای پیش آمد و مسئله رفتن به مکه ما مطرح شد و دیدیم که نه ، مثل اینکه حاجی خیلی بی‌ربط هم نمی‌گوید و یک چیزی دیده است و خلاصه با چه مشکلاتی بالاخره رفتیم ؛ از طریق ایران اجازه ندادند و رفتیم و از طریق کویت بالاخره مشرف شدیم.

 این همان صورتی است که در آن عالم تحقق دارد و قبل از اینکه مسئله مادی تحقق پیدا بکند آن صورت مجرد می‌آید و در ذهن و نفس شخصی که نفس صاف و پاکی دارد، جای می‌گیرد.

 

کیفیت تجلی معانی بر قلب اولیاء و بیان اقسام آن

گاهی از اوقات هم به جای صورت ، معنا می‌آید؛ یعنی خود آن قضیه و خود آن منظره در ذهن انسان نمی‌آید، بلکه معانی آن قضیه و معانی آن واقعه خارجی در ذهن انسان خطور می‌کند . آن هم درست‌ است و واقعیت دارد.

 من باب مثال انسان در درون خودش احساس می‌کند یک قضیه ای دارد انجام می‌شود، فرض کنید که من باب مثال فلان شخص می‌رود و فلان کار را انجام می‌دهد و بعد که آن کار انجام می‌شود چه کارش می‌کنند، مسائل یکی یکی انجام می‌گیرد و بعد یک قضیه‌ای برایش پیش می‌آید.

انسان خود آن شخص را در تک تک این قضایا نمی‌بیند. ولی تحقق آنها را احساس می‌کند که بالاخره یک همچین قضیه‌ای انجام می‌شود، اما اینکه خود شخص را با صورت در این واقعه ببیند، اینطور نیست. این را می‌گویند: تجلی معنا. معنا برای انسان جلوه می‌کند و در این مساله فرقی میان پیغمبر یا ولی وجود ندارد.

 خود تجلی معنا هم بر دو قسم است: یا اینکه انسان  موقعیت تک تک موارد و خصوصیات مساله را می‌داند ، به طوری که یقین پیدا می‌کند به اینکه این مسئله حتمی است و این مرتبه برای کسی است که به مقام عصمت از خطا رسیده باشد یا اینکه ادراک نمی‌کند، مطلبی به ذهنش می‌آید ولی دائما در حال تردید است که آیا این مساله ای  که مشاهده کرده است درست است یا درست نیست؟

 این مرتبه برای افرادی است که به مقام عصمت نرسیده اند، به مرتبه عصمت از خطا نرسیده اند و مساله در ذهنشان به حال تردید باقی می‌ماند تا اینکه قضیه یک طرفه بشود، اگر در خارج انجام گرفت معلوم می‌شود این مطلب درست بوده و اگر انجام نگرفت معلوم می‌‌شود خطورات شیطانی بوده است.

 

انسان برای رسیدن به مقام غیب و اتصال به غیب باید به این دستورات عمل کند:  فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً  ﴿الكهف‏، 110بدون تهذیب نفس و بدون گذشتن از نفس و بدون عبور از حجب نفسانی ، رسیدن به این معانی غیرممکن است و برای انسان پیدا نمی‌شود. لذا برای بچه‌ها و اطفال تا قبل از اینکه آنها آلوده شوند نظیر این مسائل خیلی ممکن است اتفاق بیفتد.

  فرمایش امام رضا علیه السلام در نشان دادن راه وصول به حقیقت توحید

نقل می‌کنند: یکی از علمای معروف مازندران ، حاجت و خواسته ای داشت، یکی از رفقایش می‌خواست برود به زیارت امام رضا علیه السلام. هنگام رفتن به او گفت : وقتی که می‌روی خدمت حضرت و دعا می‌خوانی و همه را دعا می‌کنی ما را هم در نظر بیاور و یادت نرود ؛ خلاصه ما یک حاجتی داریم، حاجت ما را و جواب آن را بگیر و بیاور. لابد مطمئن بوده است به اینکه حضرت بی‌جواب نمی‌گذارند حاجت او را.

 آن شخص می‌آید و چهل روز هم ظاهرا می‌ماند در مشهد و به طور کلی فراموش می‌کند که استدعای آن شخص را به عرض امام برساند، تا اینکه در روز آخر که آمده بوده برای وداع و می‌خواسته زیارت کند و برگردد ، یک مرتبه برایش مکاشفه‌ای پیدا می‌شود: می‌بیند خدام آمدند و حرم را خلوت کردند و همه افراد را  بیرون بردند ، و وقتی که حرم از تمامی افراد خالی شد می بیند حضرت رضا علیه السلام از درون ضریح بیرون آمدند و رو کردند به این شخص و فرمودند:« برو به رفیقت بگو:

 

            آئینه شو جمال پری طلعتان طلب    جاروب زن خانه و پس میهمان طلب

 

حضرت می‌خواستند اشاره کنند به اینکه : برای رسیدن به آن مقامات و برای رسیدن به آنجا احتیاج به تهذیب نفس است و تا انسان آئینه نشود ، آئینه صیقلی و صاف، عکس رخ محبوب در او خوش ننماید؛ چون عکس محبوب در ظرف مستعد باید واقع شود، اگر ظرف مستعد نباشد و زنگار داشته باشد طبعا دیده نمی‌شود؛ لذا در روایت هم داریم که : « ألا و ان لربکم فی ایام دهرکم نفحات ألا فتعرضوا علیها و لا تعرضوا عنها [4]؛  همیشه پروردگار متعال دارای جلواتی است، منتهی صحبت در این است که ادراک این جلوات نیاز به این دارد که آن آینه صیقل داده شود تا بتواند  آن جلوات و مطالب را بگیرد.

این ، نحوه وحیی‌ است که خداوند به پیغمبران می‌کند. پیغمبر اکرم در سن چهل سالگی به مقام رسالت رسیدند، گرچه قبل از آن ارتباط و اتصال با مقام ملکوت اعلی داشتند اما از نقطه نظر تشریع دین اسلام و از نقطه نظر تبلیغ دین برای مردم ، که ابتدای آن با قرآن کریم شروع می‌شود قبل از آن یک همچنین مطلبی نبوده.

 

    فرق میان اولیاء الهی با سایر افراد در هر مرتبه کمالی عمل براساس مقام جمعیت و ظاهر می باشد

 خود پیغمبر اکرم بر طبق شریعت حضرت ابراهیم و بر طبق همان منهاجی که بعدا پروردگار متعال برای آن حضرت ترسیم می‌کند عمل می‌کردند؛ یعنی نماز صبح و نماز ظهر و نماز عصر و امثال ذلک به حال خودش بوده، روزه به حال خودش بوده ، تمام اینها بوده لکن برای مردم بیان نمی‌کردند، ولی خود حضرت عمل می‌کردند؛ چون نفس آن حضرت با اصل و حقیقت شریعت آشنا شده بوده است و لذا اتفاقا قبل از اینکه پیغمبر اکرم مامور شوند به توجه در موقع صلاة به سمت کعبه، به بیت المقدس نمازشان را می خواندند. بعضی از اصحاب نقل می‌کنند : قبل از اینکه حکم به توجه به سمت کعبه بیاید، ما با چند نفر از اصحاب در مدینه راه می‌رفتیم، - خود آن اصحاب نقل می‌کنند - یک نفر در میان ما بود، و ما می‌دیدیم او در موقع نماز به یک سمت دیگر نماز می‌خواند، به او گفتیم : آقا به سمت بیت المقدس باید نماز بخوانی ! ما مامور به این هستیم ! او می‌گفت: نه ، باید به سمت کعبه نماز بخوانیم. این سفر را انجام دادند و بعد آمدند به پیغمبر عرض کردند که یا رسول الله! این شخص در نمازهایی که ما می‌خواندیم به سمت کعبه نماز می‌خواند و می‌گفت : من به سمت کعبه می‌خوانم، شما به سمت بیت المقدس بخوانید ، آیا اشکال ندارد؟ حضرت رو کردند به او و فرمودند که: به زودی من مامور برای توجه قبله به سمت کعبه می‌شوم، و تو قبل از اینکه من مامور بشوم آن مطلب را فهمیدی و به سمت کعبه نماز می‌خوانی. [5]

نفرمودند: آیا نمازت باطل است یا نمازت درست است؟! یعنی پیغمبر ادراک توجه به سمت کعبه را نه اینکه هنگامی که جبرئیل آمد و قبله را در مسجد ذو القبلتین برگرداند فهمیدند ، نه از همان اول رسالت می‌دانستند که باید تا این وقت نماز را به سمت بیت المقدس بخوانند و از این به بعد نماز را به سمت کعبه بخوانند. این مسئله‌ای بوده که پیغمبر می‌دانستند منتهی زمان و موقع‌اش کی بوده است؟ آن وقتی که جبرئیل آمد در حال رکوع پیغمبر را برگرداند به سمت به کعبه. مسجد ذو قبلتین الان هست خیلی هم قشنگ ساختند و انشالله خدا قسمت کند.

این اطلاع  به خاطر این است که آن شخص به واسطه خصوصیت و روحیاتی که داشته ، رفته و آن را ادراک کرده است. حالا ، چون مقام جمعیت نداشته که با وجود ادراک آن مطلب و با وجود ادراک آن قضیه باز به تکلیف قبلی خودش بخواهد عمل بکند ، چون این جهت را نداشته است از آن صورت آمده و تبعیت کرده است. اما اگر مقام جمعی داشت ، آن صورت و آن واقعه را که می‌دید به آن ترتیب اثر نمی‌داد. می‌آمد چه کار می‌کرد؟ همان تکلیف ظاهری خودش را انجام می‌داد. فرق بین پیغمبر و ولی کامل و بین شخصی که ناقص است و این ها را می‌بیند در همین جااست، و بسیاری از مسائل از همین جا ناشی می‌شود، بسیاری از تصادم‌ها از همین جا ناشی می‌شود، بسیاری از اختلافات از همین جا ناشی می‌شود که اولیاء می‌دانند و بر طبق مطلب دیگری عمل می‌کنند . اما ما تا یک قضیه‌ای را می‌بینیم فورا می‌خواهیم به آن عمل کنیم در حالتی که هنوز وقتش نیامده است.

 

هدایت شخصیه واختصاصیه پیامبر اکرم از جانب پروردگار متعال

 

پیغمبر در سن چهل سالگی به بعثت رسیدند ولی در تمام مدت از زمان طفولیت تا چهل سالگی در تحت تربیت و نظر پروردگار بودند، اعمال و رفتار پیغمبر براساس یک هدایت شخصیه و یک هدایت خصوصی که پروردگار متعال برای شخص پیغمبر در نظر گرفته بود ، یک به یک انجام می‌گرفت و پیغمبر بر همان اساس حرکت می‌کرد.

 

 أمیر المومنین علیه السلام در نهج البلاغه می‌فرماید: « و لقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن أن کان فطیما ، أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم لیله و نهاره ؛ از هنگامی که پیغمبر از شیر گرفته شد، خداوند بزرگترین ملک از ملائکه خود را موکل کرد که تمام اعمال و رفتار پیغمبر را زیر نظر بگیرد .» [6]، این نحوه هدایت را می‌گویند:  هدایت شخصیه، اسم دیگر هم می‌توانیم بگذاریم.

تمام اعمال و رفتار پیغمبر را زیر نظر بگیرد، طریق مکارم اخلاق را یک به یک و لحظه به لحظه به پیغمبر بیاموزد در شب و در روز.

 

 و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه؛ من چه بودم؟ موقعیت من چه بود؟ همانطور که آن ملک برای پیغمبر یک به یک مسائل را روشن می‌کرد من هم از  پیغمبر دقیقا و لحظه به لحظه متابعت می‌کردم همانطوری که فصیل و بچه شتر به دنبال مادرش حرکت می‌کند و قدم در جای او می‌گذارد. آنوقت در ادامه حضرت می‌فرماید: « یرفع لی کل یوم من اخلاقه علما؛ در هر روز یک علمی از علائم و نشانه ای از نشانه‌های پروردگار را برای من روشن می‌کرد که از آنها چه مسائل و حقائقی برای من باز می‌شد » ،اینها دیگر مسائل بعد است.

 این خصوصیت پیغمبر اکرم بود از هنگام طفولیت. أمیر المومنین علیه السلام از پیغمبر اکرم نقل می‌کند و می‌فرماید:« هیچ گاه در طول زندگی ، در دوران طفولیت یا بعد از دوران طفولیت، یک عمل از آن اعمالی که اقران و امثال من انجام میدادند از من سر نزد مگر در دو نوبت، که در هر کدام از این دو نوبت پروردگار آمد و مانع شد.»  و این خیلی مسأله دقیقی است . این مطلب را داشته باشید تا  بعد از اینکه ما سیره پیغمبر و تاریخ پیغمبر را می‌گوییم بتوانیم به آن نتیجه برسیم، آن نتیجه مهم است.

حضرت می‌فرماید پیغمبر اکرم به من فرمود: یک بار من در این شعب‌های مکه ، کوه های مکه داشتم گوسفندان را به چرا می‌بردم، سنم حدود هشت سال بود. خب عادت بچه‌ها این است که بیایند و بازی کنند، در مجالس شرکت بکنند، خیلی مبالاتی ندارند در کارهایشان و در رفتارشان توجهی ندارند. یک شب به آن شخصی که با من این گوسفندها را  به چرا می‌برد گفتم که: از این گوسفندان من محافظت کن ، من می‌روم در مکه تا با  افرادی که در مکه هستند ، با همین جوانها، بچه‌ها، یکی ، دو ساعت صحبت بکنم و برگردم. حضرت در کوههای مکه بودند. گوسفندان را به آن شخص می‌سپارند و خودشان به سمت مکه حرکت می‌کنند. یکی دو ساعت با این بچه‌ها، و افرادی که در کوچه و خیابان می‌نشینند ، مشغول صحبت و مسامره به اصطلاح می شوند. وقتی که می‌آیند و نزدیک مکه می‌رسند، می‌بینند از خانه‌ای صدای دف و نی و آواز و موسیقی بلند است. حضرت به طرف آن صدا حرکت می‌کند، و وقتی که می‌آیند می‌بینند : بله، آنجا مجلس عروسی است و افراد آن منزل به طرب  مشغولند. حضرت در آنجا می‌نشیند که توجه به آن طرب و موسیقی داشته باشند که یک مرتبه خواب آن حضرت را فرا می‌گیرد. با طلوع شمس و شدت حرارت آفتاب بر بدن آن حضرت ایشان از خواب بلند می‌شوند و می‌بینند که روز شده است. حرکت می‌کنند و می‌آیند به سمت آن کوه. آن شخصی که گوسفندان آن حضرت را نگه داشته بود   -و او هم طفلی بود مثل خود حضرت -تعجب می‌کند  ومی گوید: تابحال کجا بودی؟ حضرت جریان را شرح می‌دهند. همین قضیه دوباره فردا شب اتفاق می‌افتد. دوباره آن حضرت را خواب فرامی‌گیرد به طوری که حضرت به آنجا که می‌رسند، یک مرتبه می‌افتند و با طلوع شمس از خواب برمی‌خیزند.[7]

یکی دیگر از آن موارد این است که پیغمبر اکرم در هنگام طفولیت و در سنین بین شش ، هفت سالگی بودند، و مشغول ترمیم خانه کعبه و یا بنایی در اطراف بیت الله الحرام بودند. بچه‌ها می‌آمدند و سنگ و کلوخ و و سایل بنایی را می‌ریختند در لباس هایشان. پیغمبر هم همراه با آنها از همین سنگ و کلوخ ها برمی‌داشت و می‌ریخت در لباس عربی و بعد می‌رفت و خالی می‌کرد. یک دفعه پیغمبر بارش سنگین بود و رسم بر این بوده که در زیر لباس عربی بچه عرب‌ها چیزی و شلواری نمی‌پوشیدند، همین که پیغمبر می خواهد سنگ ها را بردارد یک مرتبه ملکی صدا می زند : یا محمد! لباست را بینداز! پیغمبر هر چه این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند کسی را نمی‌بیند، دوباره همت می‌کند برای اینکه سنگ ها را بردارد، ناگهان دوباره صدایی می‌شنود که یا محمد! لباست را بینداز! حضرت دوباره به این طرف و آن طرف نگاه می‌کند و گوینده‌ای را نمی‌بیند . همین که می‌خواهد سنگ ها را بردارد آن ملک می‌آید و با بال خودش می‌زند به دست پیغمبر و تمام آن سنگ‌ها را روی زمین می‌ریزد .[8]

این را می‌گویند: هدایت شخصیه؛ یعنی از هنگام بچگی یک عمل خلاف نمی‌تواند انجام بدهد. حالا دیگر در مسائل دیگر نرویم که کار خراب می‌شود فعلا به همین مقدار اکتفا می کنیم البته نمی‌خواهم مطلب را یک طرفه بیان کنم .

این برنامه و منهاج پیغمبر اکرم در دوران طفولیت بود. طبری در تاریخ خودش روایتی از امام باقر علیه السلام نقل می‌کند و می‌گوید: یکی از اصحاب امام باقر این روایت را برای من نقل کرد، و گفت از آن حضرت راجع به تفسیر این آیه - إِلاّٰ مَنِ اِرْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ﴿الجن‏، 27؛ «علم غیب اختصاص به پروردگار متعال و کسی که به مقام رسالت رسیده باشد دارد و ملکی می‌آید و آن راه را به او نشان می‌دهد و نگهبان و محافظ بر اعمال آن پیغمبر هست»- سوال پرسیدم؟

امام باقر علیه السلام فرمودند: «منظور از این آیه پیغمبر اکرم است که از هنگام طفولیت خداوند ملکی را گماشت تا اینکه آن حضرت را از انحرافات مصون و محفوظ بدارد.[9]

 

این مطلب و همین قضیه راجع به بقیه پیغمبران هم صادق است، آن پیامبرانی که به مقام رسالت می‌خواهند برسند خداوند متعال از ابتدا مسیر آنها را به نحوی قرار می‌دهد که گناه و معصیتی از آنها سر نزند تا اینکه بعدا موجب اشتباه و خلط نشود.

لذا درباره حضرت یوسف داریم وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ ﴿يوسف‏، 24؛ «اگر آن منظره‌ای که پروردگار در مقابل حضرت یوسف قرار داد نبود حضرت یوسف به این گناه آلوده می‌شد و دامنش به این گناه آلوده می‌شد.» برهان پروردگار را دید، آن دلیل و آیه را دید، آن اهمیت قضیه برایش جلوه کرد و مسئله برایش روشن شد، و با روشن شدن مسئله و آنچه که خداوند به او نشان داد تبعا آن عمل دیگر نمی‌شود از انسان متمشی شود، این مربوط به پیغمبر.

 

میزان هدایت سالک توسط ولی کامل به میزان اتصال نفس او به ولی می باشد

 

و اما همین مطلب درباره افرادی که متصل به نفس ولی بشوند صادق است. به مقدار اتصالی که سالک به نفس مرشد و ولی پیدا می‌کند به همان مقدار از نقطه نظر اشتباه و انحراف ، موضع او مشخص و روشن می‌شود. به واسطه اتصالی که انسان با مقام ولایت دارد، آن ولی مسیر انسان را به نحوی قرار می‌دهد که در آن بزنگاه‌ها و در آن موارد خاص آنچه که مطلوب اوست بر نفس او پیدا می‌شود و متابعت می‌کند. اگر شخص بخواهد راهی را برود بدون اینکه خود او  بداند و بفهمد ، موانعی را در مسیر او ایجاد می‌کند که او را از رسیدن به آن راه و قضیه بازمی‌دارد. شخص می‌خواهد یک عملی را انجام بدهد یک مرتبه می‌بینید مریض شد، اگر مریض نمی‌شد به این قضیه مبتلا می‌شد.

 

وجود مصالح بسیار خفی و دقیق در دستورات اولیاء الهی نفیا و اثباتا

 

 و لذا برای راه یابی به مطلوب آنچه را که می‌گویند دقیقا انسان باید انجام بدهد، هم از نقطه نظر اثبات و هم از نقطه نظر عدم و نفی. از نقطه نظر اثبات من باب مثال ، می‌گویند: آقا بلند شو برو فلان جا، بعد به آدم هم می‌گویند از این راه برو، از این خیابان برو ، انسان نگاه می‌کند می‌بیند که الان این خیابان شلوغ است . سر ماشین را کج می‌کند و می‌گوید از این خیابان برویم که خلوت‌تر است. درست شد؟ از این خیابان می‌رود و به مقصد هم می‌رسد، اما احتمال دارد اگر از آن خیابان می‌رفت در یک قضیه‌ای واقع می‌شد و یک مطلبی برای او پیدا می‌شد که می‌بایست همان راه را برود تا آن مطلب برای او پیدا شود. مثلا با شخصی برخورد می‌کرد ، منظره‌ای را می‌دید، بودن در آن خیابان و در آن موقعیت یک حالی برای او پیش می‌آورد که حتما برای رسیدن به آن حال می‌بایست نه تنها به آن ذی المقدمة و به آن مقصد برود بلکه مقدمه را هم بر طبق گفته او باید تنظیم کند. ما می‌رویم و به مقصد می‌رسیم و بعد می‌بینیم مطلب را انجام دادیم، اما آنچه که از ما فوت شده است و می‌بایست در این مسیر برای ما پیدا شود دیگر از آن خبر نداریم، او این را می‌داند و ما نمی‌دانیم . این از نقطه نظر اثباتی.

و اما از نقطه نظر نفیی: اگر ما راه دیگری را انتخاب کنیم ممکن است در این راهی را که انتخاب کردیم شیطانی بر سر راه ایستاده باشد، قضیه‌ای در مسیر ما واقع شده باشد، مطلبی در جلوی چشم ما قرار گرفته باشد، حالی که متناسب با بودن ما در آن موقعیت و در آن مکان است و آن حال برای ما ضرر دارد، آن حال متحقق شده باشد؛ حالا ما مسیر خود را برمی‌گردانیم و به آن طرف حرکت می‌کنیم. به آن نقطه که می‌رسیم یک اثر نفسانی در ما پیدا می‌شود که به این زودی از بین نمی‌رود، شخصی را می‌بینیم که مانعی برای ما ایجاد می‌کند و امثال ذلک.

به طور کلی تمام قضایایی که در باطن امر وجود دارد و برای ما مخفی است ولی الهی نسبت به آنها اشراف دارد و دارد نگاه میکند ، نه تنها نسبت به ذی المقدمة ، بلکه خود مقدمه را هم او برای ما ترسیم میکند، اگر ما از آن مقدمه غافل شویم هم اثباتا و هم نفیا چه می‌شود؟  دچار خسران می‌شویم.

پس نگوییم که: این مطلب اختصاص به پیغمبر دارد، نگوییم که این قضیه اختصاص به انبیا دارد. نخیر! هدایت خداوند برای همه هست، در پیغمبر به یک نحو و در دیگری به نحو دیگر. آن کسی که باید با رعایت تمام جهات و خصوصیات از راه این شخص مواظبت کند ، خود او راه این شخص را برایش ترسیم می‌کند. اگر رفتی می‌رسی اگر نرفتی اثباتا و نفیا چه می‌شود؟ انحراف برایت پیدا می‌شود. ولی ما می‌بینیم به مقصد و به ذی المقدمة رسیدیم غافل از اینکه چه چیزهایی فوت شده و چه مسائلی برایمان پیش آمده است. این را مانمی‌بینیم.

                         

حکایت مرحوم میرزا علی رضا شاه دکنی

 نقل می‌کنند: یکی از اولیاء شهید و از مردان وارسته شخصی بود به نام معصوم علیشاه دکنی. ایشان یک شخص خیلی وارسته و بزرگی بود.  اهل تصوف و صوفیه - البته  آنهایی که در مسیر صحیح و واقع بودند - غالب آنها شاه را پسوند برای اسماء خودشان می‌آوردند. و منظور از شاه ، نه این حکومت‌های ظاهری یکی دو روزه و اینها باشد که یک روز به انسان بدهند و یک روز بگیرند، منظور تسلط بر عوالم امکان و نفوذ اراده و مشیت نفس ولی است در عوالم امکان. این منظور است از شاه واقعی. حالا دیگران آمدند این اسمها را برای خودشان برداشتند.

ایشان یک شخصی از شاگردان خودش را به نام میرزا علی رضاشاه دکنی که او هم به نام دکنی معروف بود می‌فرستد به هند برای تبلیغ ؛ چون مدتی در دکن هندوستان بوده . از طرف این استاد خودش می‌رود در آنجا ، خب کم کم مسجد و افراد به دورش جمع می‌شوند. مطالبی که بیان می‌کند مطالب خیلی شیرین و افراد را هم جذب می‌کند و کم کم افراد، در پای منبرش زیاد می‌شوند وبا تعقیب و تشویق افراد روبرو می‌شودو خلاصه کم کم کارش می‌گیرد.

یک روز بالای منبر بوده ، می‌گویند: همین که بالای منبر داشته صحبت می‌کرده ، یک دفعه از ذهنش خطور می‌کند که : به به ! خب الحمدلله شریعت پیغمبر و عرفان چقدر ترقی پیدا کرده و این حرف هایی که زده نمی‌شد  الان ما داریم با این فصاحت و بلاغت بیان می کنیم و خلاصه اسبمان را داریم در این میدان جولان می‌دهیم و افراد جمع شدند و خب الحمدلله کار ما هم گرفته و دیگر مردم در این راه افتادند و دارند می‌آیند. خلاصه داشت برای خودش می‌بافت و درست می‌کرد، مثل ماها.

در همین موقع که مشغول این خطورات بود ، ناگهان یک درویشی از در می‌آید داخل و از گوشه مسجد پیدا می‌شود و می‌آید و یک راست مردم را کنار می‌زند و می‌رود بالای منبر. تمام مسجد را طی می‌کند و می‌رود بالای منبر.

 مردم می‌گویند: عجب درویش احمقی است ! خب بگیر بنشین و گوش بده ببین چه حرفهای خوبی دارد می‌زند . در همین حال آن درویش می رود بالای منبر یک کاغذ در می آورد و  نشانش می دهد. او نگاه می کند می بیند هنوز مرکبش خشک نشده است . استادش معصوم علیشاه در این کاغذ نوشته: تو موظف هستی هر چه که این درویش عمل می‌کند ترتیب اثر بدهی و مخالفت نکنی، نگاه می کند می بیند هنوز مرکبش خشک نشده است . استادش کجاست؟ کربلا. آن درویش می رود بالای منبر و در گوش ایشان می گوید: آن کاری که به من دستور داده اند را  انجام بدهم یا انجام ندهم؟ می گوید: انجام بده! - خیلی مرد بوده است !! –می گوید: انجام بده! اما می گوید: یک قدری صبر کن و رو می کند به مردم و میگوید: مردم من چقدر بر گردن شما حق دارم؟ چقدر برای شما تبلیغ کردم؟ همه مردم اقرار و اعتراف   می کنند. می گوید: به حق حقی که بر گردن شما دارم، این درویش هر کاری  که خواست با من بکند یک نفر از شما نباید اعتراض بکنید ! قبول کردید؟ همه مردم می گویند:  قبول می‌کنیم. این درویش بلند می شود وعمامه او را از سرش بر می  دارد و می اندازد به گردنش و از بالای منبر او را پایین می کشد و می برد بیرون مسجد در خیابان ولش می کند و می گوید:  حالا برو در یک شهر دیگر مشغول تبلیغ شو ! من هم رفتم خداحافظ!

ما به نحوه عمل این شخص کار نداریم که آیا ممکن بود غیر از این انجام بدهد یا نه، این خودش یک بحث دیگری است، اما نفس خود کار، اگر شخصی متصل به نفس ولی باشد، در هر موقع مشکوکی و در هر موضعی که احتمال انحراف می‌رود : یا صورت واقعی آن قضیه برایش جلوه می‌کند، یا اینکه آن ولی با القای معنایی که در نفس او می‌کند القاء معنا نه القا صورت ،  او را به همان سمتی که هست می‌آید حرکت می‌دهد، پس بنابراین راه هدایت و راه رسیدن به کمال همچون پیغمبر اکرم برای همه باز است، قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ﴿الكهف‏، 110 ، حالا فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ، مثل پیغمبر، هر کسی می‌خواهد به آنجا برسد راهش همین است غیر از این به راه نخواهد رسید. این است مطلب.

 

 

اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد

 

 

 

[1] الدر المنثور، ج 4، ص 255؛ الله شناسی، ج 1 ، ص 240:

در «الدّرّ المنثور» از ابن أبى حاتِم، از سعيد بن جُبَير در اين آيه وارد است كه: رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم گفت: إنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ: أَنَا خَيْرُ شَرِيكٍ؛ فَمَنْ أَشْرَكَ مَعِى فِى عَمَلِهِ أَحَدًا مِنْ خَلْقِى تَرَكْتُ الْعَمَلَ كُلَّهُ لَهُ، وَ لَمْ أَقْبَلْ إلَّا مَا كَانَ لِى خَالِصًا. ثُمَّ قَرَأَ النَّبِىُّ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَلِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا.

 «پروردگارتان مى‏گويد: من شريك پسنديده و برگزيده‏اى هستم؛ پس‏ كسيكه در كردارش احدى را از خلق براى من شريك قرار دهد، من تمام عملى را كه بجا آورده است براى آن شريك واگذار مى‏نمايم، و من عمل را نمى‏پذيرم مگر آنكه خالص براى من بوده باشد. سپس پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلّم قرائت كردند آيه فَمَن كَانَ يَرْجُوا را تا آخر آن.»

[2] ینابیع المودة، ج 1، ص 167؛ امام شناسی، ج 1، ص 116:

فَقالَ: يا عَلِىُّ! أبْكِى لِما يُسْتَحَلُّ فِيكَ فىِ هذَا الشَّهْرِ، كَانّى بِكَ وَ انْتَ تُريدُانْ تُصَلّى، وَ قَدَ انْبَعَثَ أشْقَى اْلَّاوِلينَ وَ الْاخِريَن، شَقيقُ عاقِرِ ناقَةِ صالِحٍ، يَضْرِبُكَ ضَرْبَةً عَلى رَأْسِكَ، فَيُخْضَبُ بِها لِحْيَتُكَ. فَقُلْتُ يا رَسولَ اللهِ وَ ذلِكَ فى سَلامَةٍ مِنْ دِينِى؟

قَالَ: فِى سَلامَةٍ منِ ديَنِك‏. مثل اينكه من مى‏بينم كه تو در حال نماز و مناجات با پروردگارت هستى، در اين حال شقى ترينِ اوّلين و آخرين، هم دوش و هم رديف پى كننده ناقه صالح برانگيزد و چنان ضربتى بر مغز سر تو فرود كند كه از آن ضربت محاسنت به خون خضاب شود.عرض كردم: اى پيغمبر خدا؟ آيا در آن حال دين من سالم خواهد بود؟ فرمود- كه درود خدا بر او و آلش باد-: بلى دين تو سالم خواهد بود.»

[3] بحار الانوار، ج 34، ص 299 ؛امام شناسی، ج 12، ص 108:

مجلسى در «شرح نهج البلاغة» ابن أبى الحديد از عثمان بن سعيد، از يحيى تَيمى، از اعمش روايت كرده است كه اسمعيل بن رجا براى من حديث كرد كه در وقتى كه أمير المؤمنين عليه السّلام خطبه ميخواند و از ملاحم ذكر ميكرد، أعْشَى باهِلَة در حاليكه در آن روز جوان نورسيده‏اى بود برخاست و به حضرت گفت: اى أمير المؤمنين چقدر اين گفتار تو به خرافات شبيه است! على عليه السّلام به او گفتند: إنْ كُنْتُ آثِمًا فِيمَا قُلْتَ يَا غُلَامُ فَرَمَاكَ اللهُ بِغُلَامِ ثَقِيفٍ. ثُمَّ سَكَتَ. «اى جوان در اين گفتارت اگر خيانت كرده‏اى خداوند تو را به غلام ثقيف حوالت ميدهد و به او گرفتار ميسازد. و سپس ساكت شد».

مردى برخاست و گفت: اى أمير المؤمنين غلام ثقفى كيست؟ حضرت گفتند: غُلامٌ يَمْلِكُ بَلْدَتَكُمْ هَذِهِ، لَا يَتْرُكُ لِلَّهِ حُرْمَة إلَّا انْتَهَكَهَا، يَضْرِبُ عُنُقَ هَذَ الْغُلَامِ بِسَيْفِهِ‏ جوانى است كه بر اين شهر شما حكومت ميكند، و هيچيك از حرمت‏هاى خدائى را دست بردار نيست مگر آنكه پاره كند، و با شمشير خود گردن اين جوان را ميزند».

گفتند: اى أمير المؤمنين مدّت حكومتش چه اندازه است؟ حضرت گفتند: عِشْرِينَ إنْ بَلَغَهَا، «بيست سال، اگر به اين مقدار برسد» گفتند: آيا خودش كشته ميشود، و يا ميميرد؟ حضرت گفتند: ميميرد به دردى كه در شكم او پيدا ميشود و از زيادى مقدار آنچه از شكمش بيرون مى‏آيد، تختش را سوراخ ميكند.

اسمعيل بن رَجا ميگويد: قسم به خدا با دو چشمم ديدم كه: أعشى باهله را در جمله اسيرانى كه از لشگر عبد الرّحمن بن محمّد بن أشعث اسير كرده بودند در مقابل حجّاج حاضر نمودند. حجّاج او را توبيخ و تقريع كرد و آن شعرى را كه سروده بود و در آن عبد الرّحمن بن محمّد بن أشعث را تحريض و تحريك بر جنگ كرده بود از وى طلب كرد تا بخواند. و در همان مجلس گردن او را زد.

حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام در خاتمه آن خطبه معروف و عجيبى كه در روز عاشورا ايراد كردند اشاره به اين غلام ثقفى نموده و بر آن قوم نفرين ميكنند كه ثَقِيف را بر ايشان مسلّط كن: اللَهُمَّ احْبِسُ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِى يُوسُفَ، وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلَامَ ثَقِيفٍ فَيَسُومَهُمْ كَأْسًا مُصَبَّرَة، فَإنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَ خَذَلُونَا، وَ أَنْتَ رَبُّنَا، عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إلَيْكَ أنَبْنَا وَ إنَبْنَا وَ إلَيْكَ الْمَصِيرُ، «بار پروردگارا، قطرات باران آسمان را بر اين قوم فرو بند، و همچون قحط و گرسنگى زمان يوسف را بر ايشان مقدّر كن، و جوان ثقيف را بر آنها بگمار تا آنان را از كاسه زهر تلخ بچشاند، چون اينها ما را تكذيب نمودند و مخذول و منكوب كردند، و تويى پروردگار ما، ما توكّل بر تو نموديم و بسوى تو بازگشت مى‏كنيم و تمام بازگشت‏ها بسوى توست»

[4] المراقبات، ص 4.

[5] نماز به سمت کعبه قبل از تغییر قبله.

[6] نهج البلاغه (عبده)، ج 2، ص 156؛ امام شناسی، ج 1، ص 72:

وَ لَقَد قَرَنَ اللهُ بِهِ صَلَّى اللهُ عَليهِ وَ آلِهِ مِن لَدُن ان كَانَ فَطِيماً اعظَمَ مَلَكٍ مِن مَلَائِكتهِ، يَسلُكُ بِهِ طَريقَ المَكَارِمِ وَ مَحَاسِنِ أخلَاقِ العَالَمِ لَيلَهُ وَ نَهارَهُ، وَ لَقَد كُنتُ اتَّبِعُهُ اتّبَاعَ الفَصِيلِ اثَرَ امِّه، يَرفَعُ لِى فِى كُلِّ يَومٍ مِن اخلَاقِهِ عِلماً وَ يَأمُرُنى بِالاقتِداءِ بِهِ. و از روزى كه آنحضرت را از شير بازگرفتند، خداوند بزرگترين مَلَكى از فرشتگان خود را با او ملازم نمود، كه طريق اخلاق پسنديده و صفات عاليه انسانى و امور محسنه خلقهاى عالم را در شب و روز به او بيآموزد. و اما من پيوسته مانند بچه شترى كه از هر طرف بدنبال مادرش مى‏دود، دائماً بدنبال او حركت مى‏كردم، و از او پيروى مى‏نمودم، و آنحضرت هر روز براى من از اخلاق حميده خود نشانه‏اى را ظاهر مى‏نمود، و مرا به پيروى و متابعت از آن اخلاق امر مى‏فرمود.

[7] تاریخ الطبری، ج 2، ص 279.

[8] شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج 13، ص 208.

[9] شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج 13، ص 207.

 

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی