گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
مقالات > سلوک عملی > مبانی سیر و سلوک الی الله (1)
 
ما در اين راه بايد اوّل حركت كنيم و بدانيم كه راه، خداست؛ ما مسافريم؛ مقصد داريم؛ مسافر بودن ما نفس ماست؛ مقصد خداست؛ راهي را كه حركت مي‌كنيم راه بيابان نيست، يا بالاي كوه برويم؛ عبور از صفات نفس است؛ يعني اين صفات را بايد تغيير بدهيم، صفات منفي تبديل به مثبت بشود، صفات سيّئه تبديل به حسنه بشود، حجابها از بين برود، روز به روز نور و ادراك بيشتر بشود، از تقيّد و تحديد و اين محدوديّت عالم مادّه و تعلّقات، خودمان را به عالم مجرّدات و عالم نور ببنديم و به آنجا نزديك بشويم؛ اين عبارت است از حركت در نفس است. مقصدمان هم خداست. مسافر زاد مي‌خواهد، راحله مي‌خواهد؛ زادمان توّكل بر خدا و راحله‌مان استعانت بر پروردگار و عمل به قرآن و سنّت پيغمبر و منهاج ائمّه عليهم السّلام اينها همه زادِ راه هستند؛ بايد بگيريم و (مسافرت) حركت كنيم و برسيم به مقصد. و اين راهِ رفتني است. اين راهي است كه رفته‌اند. و انسان هم نبايد بگويد من چنين و من چنان و ‌من قابليّت ندارم و اينها همه‌اش حرف است؛ همين قابليّتي كه انسان آورده مگر از خانۀ پدرش آورده، اينها همه‌اش دست پروردگار بوده، عنايت بوده، داده و او هم مي‌دهد، خدا كه با ما دشمني ندارد، خدا كه با ما سابقۀ سوء ندارد، از رحمت، ما را به وجود آورده است و ما هم به سوي رحمت خدا مي‌رويم، حركت به سوي رحمت خدا مي‌كنيم؛ آنوقت خدا ما را خلق كرده باشد روي اين سلسلۀ طويله، مسافتها، از نطفه و حالات مختلف جنين و بعد دنيا و اينها، و بعد اين انسان در يك امور مثلاً خيلي جزئي مهمل بگذارد و اعتناء نكند و بگويد من با تو مي‌خواهم ريش‌خندي كنم، من مي‌خواهم با تو دهان كجي كنم اي انسان! (خدا كه) استغفر اللـه؛ اگر انسان به يك انسان بخواهد اين كار را بكند، انسان او را تعييب مي‌كند. پس خدا خير محض است و رحمت محض، و ما را هم براي خير و رحمت محض دعوت كرده. هر جا ما ببينيم كه نظرمان خلاف اين باشد، اين مال خدا نيست؛ او را در خودمان بايد بجوئيم و او را درست كنيم كه نظر ما اشتباه است و إلاّ خداوند خير محض است.
إن شاء اللـه به خواست خدا كه حركت مي‌كنيم، مي‌رسيم، آنوقت ديده مي‌شود كه آنچه را كه فرموده‌اند، اي عجب درست درآمد! اينكه مي‌گفتند بهشت اينطور است و حورالعين اينطور است و )جَنَّاتٍ تجَرِى مِن تحَتِهَا الْأَنْهَر( 1اينطورست، اي! اي! عجب! درست در آمد! كما اينكه در قرآن مجيد داريم، كه بهشتي‌ها به جهنّمي‌ها مي‌گويند:
)قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا.) 2 ما آنچه را كه خدا به ما وعده داد از بهشت و رضوان و فضاهاي واسعه و )وَ نَزَعْنَا مَا فىِ صُدُورِهِم مِّنْ غِلّ‏ إِخْوَانًا عَلىَ‏ سُرُرٍ مُّتَقَبِلِين ‏(3 آن غلّ ـ غلّ همين كثافاتي را مي‌گويند مثل مثلاً شكر را كه مي‌خواهند آب كنند و مثلاً شيريني درست كنند، اين مثلاً رويش اوّل يك كثافاتي مي‌گيرد ـ و بعد مثلاً بايد يك مادّه‌اي بزنند به آنها، مثل آن مادّه‌اي كه مي‌زنند و تمام كثافات را مي‌گيرد، پاك و صاف و طيّب و طاهر مي‌‌‌‌كند، قلوب مؤمنين را خدا اينطوري از هر غلّ و تاريكي و كدورت (اين) بيرون بياورد.
 
 
بعد كم‌‌كم به جائي مي‌رسد كه انسان به همۀ اهل عالم به نظر محبّت و عطوفت نگاه مي‌كند ها، حتّي به كفّار، حتّي به اشقياء و براي آنها دلسوزي مي‌‌كند، براي كفّارها دلسوزي مي‌‌‌‌‌كند، اي اي خدايا بيا اين را هدايت كن! كافر است امّا هدايتش كن؛ زحمت مي‌كشد آنها را هدايت كند، زحمت مي‌كشد آنها را مسلمان كند. پيغمبر جنگ مي‌كرد، كشته مي‌شد[ند]، كشته مي‌داد، براي اينكه آنها مسلمان بشوند، راه خودشان را بگيرند، بروند؛ و اگر آنها مسلمان شدند به پيغمبر، اينها براي هدايت اتّصال و يگانگي نفس انسان است با او. يك نظر رحمت واسعه‌اي انسان پيدا مي‌‌كند به همۀ خلق و براي همۀ خلق خير خواه است هر كدام را به حسب درجۀ و مرتبۀ خود و همه را دوست دارد كه خوب اينها همه راه مستقيم و صراط انسانيّت و اسلام را طيّ كنند و همه به خدا برسند و همه از مقصد صحيح و ممشاي صحيح قدم بردارند و هيچ غلّي، حسدي، كبري، دغدغه‌اي، غشّي در نفس نيست؛ هيچ نگراني ديگر در آن نفس نيست.
ما كه در، بيمارستان خوابيده بوديم، بعضي روزها براي ما نهار مي‌‌آوردند ـ وقتي كه اجازه داده بودند كه ما بنشينيم و عرض مي‌شود غذا بخوريم تا يك هفته كه اصلاً ممنوع بود بعد كه ـ و از اين دستمال كاغذي‌ها هم آنجا بود، خوب يك دستمال، ما يك مقداريش را پاره مي‌كرديم مي‌انداختيم جلوي خودمان اين سفره‌مان بود، اين بنده‌زاده هم آنجا بودند و آن غذاها را مي‌گذاشتيم و يك لقمه مي‌خورديم و تا موقع غذا مي‌شد من مي‌گفتم آسيّد محسن اين سفره را بياور! ‌اين سفره را به جان شما آن رئيس جمهور آمريكا هم ندارد. اين سفره‌اي كه ما پاره مي‌كنيم، [دستمال كاغذي] اينجا مي‌اندازيم براي خودمان اين مقدار، و اين غذا را مي‌گذاريم توي آن و شماها هم نشسته‌ايد اينجا و با اين كمال صفا و با اين وفا و با اين خوشي و با اين دلشادي و با اين بي‌غمّ و غصّگي، قسم به خدا رئيس جمهورهاي دنيا ندارند، ندارندها! يعني آنها نمي‌توانند يك سفره بياندازند و بي‌فكر باشند. پس اگر انسان عاقل است ها، دنيا هم مي‌خواهد داشته باشد، راه آنها غلط است؛ چون آنها هم به واسطۀ رفتن به سوي دنيا، به عذاب دارند مي‌روند، به جهنّم دارند مي‌روند، آنها به ناراحتي دارند مي‌روند؛ انسان هر راهي طيّ مي‌خواهد بكند براي آسايش خيال است. وقتي مي‌بيند آن خيال را دارد بهم مي‌زند، شب با ناراحتي مي‌خوابد، صبح با ناراحتي بلند مي‌شود، هزار تا نقشۀ تزويرانه مي‌كشد براي اينكه طرف را بكوبد؛ اين چه زندگيست؟! اين چه دنيايي است؟! حالا بفرمائيد قصر هم از طلا بردند به آسمان! اگر انسان يك كاسۀ چوبين داشته باشد كه در او آب سرد گوارا بخورد بهتر است يا يك كاسۀ زرّين داشته باشد و در آن خون قي كند؟ مگر اين رئيس جمهورها، اين سلاطين‌هائي كه خون قي مي‌كنند و مي‌ميرند و اينها، در كاسۀ زرّين خون قي نمي‌كنند؟ حالا آن بيچارۀ بدبختي كه در روستا دارد زندگي مي‌كند و مؤمن است و مسلمان است و يك كاسۀ چوبين دارد با زن و بچّه‌اش دارد مي‌خورد و آب سرد گوارا مي‌خورد و مي‌گويد الحمدلله، اين بهتر است يا ‌آن؟ پس به خدا قسم اين دنيا پرستها همه اشتباه كردند همه؛
 
 
اهل دنيا از كهين و از مهين                       لعنةُ اللَه عليـهم أجمعـين
ـ از اشعار مولانا‌ ـ اهل دنياها، اين قيد در مقابل حيات اولياء، يعني غيرِ اهل اللـه از كهين و از مهين، لعنة اللـه، يعني دور باش. دور باش خدا بر اينها زده شده و اينها در اين حيات دنيا گرفتارند، آن لعنت كه برداشته بشود اينها بايد به واسطۀ مجاهدۀ خودشان از نفس خودشان بردارند، با توفيقات پروردگار اينها همه حركت مي‌كنند و مي‌آيند به اين راه، چه مي‌گويند؟) وَ قَالُواْ الحْمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الحْزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ*الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوب‏([4]حمد اختصاص به آن خدائي دارد كه ما را در اين، در اين دار مُقامَه، در اين جاي درنگ، در اين مقام مكين و مقام امين آورد از فضل خودش و در اينجا جا داد، اينجا كجاست؟ نه گرفتاريست، نه زحمت است، نه دغدغه است، نه ناراحتي فكر است، اينجا عالم امن است، اينجا عالم امان است، اينجا عالم سلام است، اينجا از اسماء حسناي پروردگار، اسم سلام واقع است، السّلام است.) لَا يَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لَا يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوب‏(. هيچي اينجا از آن گرفتاريها نيست. و اين مقام انسان است كه برود و آن مقام را درك كند و اين مال آن كسانيست كه در دنيا اين راه را طيّ كنند.
اگر انسان در دنيا بخوابد و بگويد من در آخرت مي‌رسم به مقامات و فلان، اينها همه‌اش اشتباه است. دنيا عالم كار است، مثل مثلاً فرض كنيد دانشكدۀ پزشكي، محصّل كه مي‌رود توي دانشكده آنجا بايد كار بكند. من ديپلمم را مي‌گيرم بعد مي‌روم آنوقت، اين غلط است، اينجا بايد كار كند، اگر كار كرد، ديپلم هم به او ندهند، او داراي علم و سرمايه هم هست، هر كجاي دنيا كه برود اين داراي سرمايۀ علمي هست. اگر كار نكرد هزار تا ديپلم هم كاغذ پاره است، بايد بزند توي دكّان پايش بستني بزند بفروشد، به درد نمي‌خورد؛ اين است مطلب.
دنيا جاي عمل است و نه حساب ؛ و آخرت جاي حساب است و نه عمل
 
دنيا محلّ عمل است، خدا ما را آورده براي اينكه بيدار باشيم، بينا باشيم، حركت به سوي پروردگار خُوب بكنيم و تمام آن مقاماتي كه در قرآن مجيد دستور داده، عنايت شده و بيان شده، اينها مال آن كسانيست كه در دنيا كار بكنند. الْيَوم عَمَلٌ وَ لَاحِسَاب وَ غَدًا حِسَابٌ وَ لَاعَمَل. «امروز، روز عمل است، حسابي نيست؛ فردا روز امتحان است و حساب است و روز عمل نيست.»
و هر عملي كه ما انجام بدهيم آن بهره و نتيجه توي شكم خودش است؛ هر اللـه‌يي كه بگوئيم از روي اخلاص، آن لبّيك پروردگار توي خود اين اللـه ماست؛ هر قدمي كه برداريم به سوي پروردگار، آن نتيجه در خود نفس همين عمل منطوي و نهفته است.
 
 
خوب! حالا مي‌خواهيم به سوي خدا حركت كنيم، بعد از اينكه خدا به ما تنبّه داد، فكر داد، چشمانمان را باز كرديم، ديديم اي عجيب! خورشيد طلوع كرده و قافله هم رفتند و ما مانده‌ايم؛ شب گرفتيم تا صبح خوابيديم و اي؟! قافله با ما بود؟ خوب، رفتند، رفتند و شايد هم الآن، [بله!] رسيده باشند؛ اي! اي! چرا خورشيد طلوع كرده حالا اين به خدا مي‌گويد: خدايا! خدايا! من چه كنم حالا اينجا؟ خورشيد طلوع كرده! اين بيابان هم من غريبم،‌ تكم، تنها هستم، جائي را نمي‌شناسم، خدايا! بِرِس به درد من! خدايا! من به تو توكّل كردم، بارم را به تو انداختم، تفويض بسوي تو كردم، من عقب ماندم، دست من را بگير! اين عالم يقظه و تنبّه است.
خداوند به او مدد مي‌كند، مي‌گويد: حالا كه چشمت برايت بيدار شد و از خواب برداشتي و متنبّه شدي، خوب ببين چقدر عقب ماندي، شب تا صبح گرفتي خوابيدي، اين را بايد تدارك كني! ديگر نگيري بخوابي! اينجا بيابان است، آفت است، شير است، پلنگ است، دزد است، بايد حركت كني! به مدد الهي حركت مي‌كند و گريه مي‌كند، إنابه مي‌كند و از آن مقداري كه خوابيده، رجوع مي‌كند به سوي پروردگار ـ توبه، يعني رجوع ـ و بازگشت مي‌كند؛ آن سيّئاتي كه در نظر گرفته روي آنها مطالعه‌اي مي‌كند و برمي‌گردد و مي‌گويد: خدايا! من الآن اعتراف كردم بر اشتباه خودم، و تو خداي مني تو رّب مني، تو مولاي مني، تو آقاي مني، تو سيّد مني؛ من ديگر غلط مي‌كنم بگويم اعتماد به نفس خود دارم ها؛ من اعتماد به تو دارم، اعتماد به خدا؛ در هيچ جاي از قرآن اعتماد به نفس نيست، لفظ اعتماد به نفس؛ من نمي‌دانم اين لفظ از كجا آمده، اعتماد انسان به نفس باشد؛ قرآن مي‌گويد: اعتماد به خدا بكن! نفس را بگذار زير پا! اين نفس را فداي پروردگار بكن! اعتماد به نفس در مقابل اعتماد به خدا، اين اعتماد به بُت است در مقابل حقيقت؛ آن نفسي كه نوراني باشد و آيت خدا باشد به او اعتماد كند، اعتماد به خداست؛ آن نفسي كه هنوز از مراحل اخلاص نگذشته، اين در پشت هزار تا سنگر محجوب است، به اين اعتماد كند خوب به هزار تا جهنّم اعتماد كرده! ديگر اين چه فايده دارد براي اين؛ اعتماد به خداست؛ و لذا در قرآن مجيد اصلاً اعتماد به نفس نداريم.
)وَ تَوَكلَ‏ عَلىَ الله‏([5]
)وَ تَوَكَّلْ عَلىَ الْحَىّ‏ الَّذِى لَا يَمُوتُ([6]
)وَ قُلِ الحْمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فىِ الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُن لَّهُ وَلىٌ مِّنَ الذُّلّ‏ وَ كَبرِّهُ تَكْبِيرَا([7].
)وَ تَوَكَّلْ عَلىَ الْحَىِّ الَّذِى لَا يَمُوتُ(
)فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْت([8].
اينها همه‌اش، اي پيغمبر! قلبت را بده به خدا، )وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلا([9]، از همۀ عالم بِبر و خودت را متصّل به خدا كن و منقطع بشو به سوي خدا و كارت را با خدا يك‌سره كن! اين حركت مي‌دهد.
آنوقت وقتي حركت مي‌دهد، همۀ افراد بشر، همه در همان من چه كنم؟ و مالم كم شد همسايه به ديوار من تيشه زد و مالياتم اينطور شد و همين حرفها اينها، فلان كس به من بد گفت و خواهر زنم به من چنين گفت و شريكم به من چنين گفت و من اينجا نمي‌روم به تقاصّ اينكه او به من, من جواب او را نمي‌دهم براي اينكه او فلان روز به من سلام نكرده؛ به همين حرفها هستند تا آخر، هيچي هيچي، و در همين افكار هم زنداني مي‌شود و در همين افكار هم مي‌ميرند؛ چون قبر انسان افكارش است؛ اين قبري كه ما را مي‌برند در‌ آن مي‌گذارند، اين قبر ما نيست، اين قبر بدن ماست‌، بدن ما از خاك بوده مي‌رود در خاك؛ نفس ما هر درجه‌اي از علوّ كه داشته باشد در همان مي‌ماند؛ اگر نفس ما آلوده باشد، در روحانيّت نفس ما را نمي‌برند؛ قبر ما همان افكار ماست، قبر ما همين خيالات ماست، قبر ما همين تو و مني هاست، از تو و مني بايد گذشت و تو و مني را فداي خدا كرد، آنوقت خدا آن عالمي كه انسان را در آنجا جا مي‌دهد، مناسب با يك حقيقتي است كه انسان با آن حقيقت در هنگام مرگ منطوي است.
      
  

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی <-- -->