گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > معاد شناسي > معاد شناسي جلد 5
 کتاب معاد شناسی / جلد پنجم / قسمت هشتم: در قیامت کفار و فجار محجورند، قیام انسان در پیشگاه خداوند عزوچل

 

نور آخرت‌ را بايد از دنيا با خود برد

يعني‌ در آخرت‌ براي‌ منافقين‌ نور نيست‌. آنانكه‌ با خود در آخرت‌ نور آوردند، آن‌ را از دنيا آوردند.

منافق‌ به‌ كسي‌ ميگويند كه‌ زبانش‌ با قلبش‌ مغايرت‌ دارد. زبانش‌


صفحه 227

ايمان‌ آورده‌ و قلبش‌ نياورده‌ است‌. زبانش‌ ميگويد: نوكر آقا هستم‌، قربان‌ شما بروم‌، اسلام‌ از بركات‌ آقايان‌ علماء برقرار است‌؛ دلش‌ ميگويد: اي‌ ناجنس‌!

زبانش‌ ميگويد: براي‌ حضرت‌ آية‌ الله‌ صلوات‌ بفرستيد! دلش‌ ميگويد: خدا هلاكش‌ كند، اين‌ آدم‌ بدي‌ است‌.

منافقين‌ از كافران‌ و مشركان‌ بدترند؛ چون‌ كافر و مشرك‌ علناً و صريحاً ميگويند: ما كافريم‌، و اسلام‌ را قبول‌ نداريم‌، و شريعت‌ محمّد (صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌) را نمي‌پذيريم‌؛ و مسلمين‌ تكليف‌ خود را با آنها ميدانند؛ ولي‌ منافق‌ دَم‌ از اسلام‌ ميزند، پيوسته‌ تكلّم‌ از ايمان‌ و قرآن‌ و عدالت‌ ميكند؛ و در باطن‌ معتقد نيست‌ و در صدد تخريب‌ اسلام‌ است‌.

منافق‌ در مسجد مي‌آيد، در صفّ اوّل‌ نماز جماعت‌ مي‌ايستد، پشت‌ سر امام‌ و نزديك‌ به‌ او، لباس‌ خود را در مي‌آورد و عبا به‌ دوش‌ مي‌افكند، و پيوسته‌ نماز نافله‌ ميخواند، و مفاتيح‌ ميخواند، و در نماز وتيره‌ سورۀ واقعه‌ را ميخواند؛ ولي‌ هوش‌ و گوش‌ و تمام‌ نيروي‌ باطني‌ خود را متوجّه‌ ميكند كه‌ در مسجد چه‌ خبر است‌؟ چه‌ افرادي‌ با امام‌ جماعت‌ مراوده‌ دارند؟ امام‌ به‌ آنها چه‌ ميگويد؟ رأي‌ و نظرش‌ دربارۀ حكومت‌ چيست‌؟ و همه‌ را در ذهن‌ ثبت‌ ميكند، و به‌ عنوان‌ جاسوس‌ براي‌ دشمن‌ اسلام‌ ميبرد و بازگو ميكند. در ظاهر دست‌ امام‌ را ميبوسد، تا كمر براي‌ تعظيم‌ و تقديس‌ او خم‌ ميشود؛ و در باطن‌ نقشۀ زندان‌ و اعدام‌ او را مي‌كشد.


صفحه 228

بر همين‌ اساس‌ است‌ كه‌ رسول‌ الله‌ فرمود: مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيتُ. [190] «هيچ‌ پيغمبري‌ به‌ اندازۀ من‌ آزار و ستم‌ نكشيد.» چون‌ رسول‌ الله‌ از منافقين‌ داخلي‌ سخت‌ در آزار بود.

منافقين‌ در مسجد رسول‌ الله‌ مي‌آمدند و نماز هم‌ ميخواندند، و خود را با مسلمين‌ در اسلام‌ سهيم‌ و شريك‌ ميدانستند؛ ولي‌ شبها تا به‌ صبح‌ در مجالس‌ و محافل‌ مخفيانه‌ دور هم‌ مي‌نشستند و كارهاي‌ رسول‌ الله‌ را بيان‌ ميكردند و تمسخر و استهزاء ميكردند، و براي‌ اسلام‌ نقشه‌هاي‌ سرّي‌ مي‌كشيدند، و با كفّار و مشركين‌ در باطن‌ دست‌ داشتند.

وَ يَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَآئفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي‌ تَقُولُ وَ اللَهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَي‌ اللَهِ وَ كَفَي‌' بِاللَهِ وَكِيلاً. [191]

«منافقين‌ ميگويند: اي‌ رسول‌ خدا؟ ما در برابر فرمان‌ خدا و امر تو مطيع‌ و فرمان‌ برداريم‌! ليكن‌ چون‌ از نزد تو خارج‌ ميشوند جماعتي‌ از آنان‌ به‌ غير از آنچه‌ تو ميگوئي‌، شبانه‌ تدبير مي‌كنند؛ و خداوند گفتار آنان‌ را در آن‌ مجالس‌ مينويسد و ثبت‌ ميكند. پس‌ تو از آنها روي‌ گردان‌، و توكّل‌ بر خدا كن‌؛ و خداوند در تكفّل‌ امور تو كافي‌ است‌!»

و بر همين‌ اساس‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ آمده‌ است‌:


صفحه 229

إِنَّ الْمُنَـٰفِقِينَ فِي‌ الدَّرْكِ الاسْفَلِ مِنَ النَّارِ.[192]

«به‌ تحقيق‌ كه‌ منافقان‌ در پائين‌ترين‌ طبقات‌ جهنّم‌ و آتش‌ دوزخ‌ قرار دارند.»

منافقين‌ در قيامت‌ در ظلمات‌ به‌ سر مي‌برند

منافقين‌ در قيامت‌ در ظلمات‌ محضند، و در عَقَبات‌ تاريك‌ و كوره‌ راههاي‌ سخت‌ و صعب‌ گرفتارند. در عقبات‌ و كوره‌ راههائي‌ كه‌ به‌ مجرّد يك‌ لغزش‌ در ته‌ درّۀ جهنّم‌ واقع‌ ميشوند و خواهند شد، نه‌ نورِ خارج‌ هست‌ كه‌ آنها را به‌ راه‌ هدايت‌ كند و نه‌ نور باطن‌ خود آنها.

ظُلُمَـٰتُ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ. [193]

«ظلمت‌ به‌ روي‌ ظلمت‌، ظلمت‌هاي‌ متراكم‌ و انبوه‌، آنان‌ را احاطه‌ ميكند.»

اين‌ منافقين‌ و منافقات‌ به‌ مردان‌ مؤمن‌ و زنان‌ مؤمنه‌ ميگويند: شما به‌ ما نظر بيندازيد تا ما از نور شما اقتباس‌ كنيم‌، يعني‌ قَبَسي‌ برداريم‌، مشعلي‌ بگيريم‌، پرتوي‌ از اين‌ نور به‌ ما عائد گردد؛ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن‌ نُورِكُمْ.

پاسخ‌ مي‌آيد كه‌: شما به‌ پشت‌ سر خود (به‌ دنيا) برگرديد! و از آنجا نور بياوريد! قِيلَ ارْجِعُوا وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا. اينجا كسي‌ نور بدست‌ نمي‌آورد؛ آن‌ كس‌ كه‌ نور دارد، از دنيا با خود آورده‌ است‌، و خود شما بايد نور داشته‌ باشيد كه‌ نداريد.


صفحه 230

آن‌ مؤمنين‌ و مؤمناتي‌ را كه‌ ملاحظه‌ مي‌كنيد نور دارند، آنها نور را با خود از دنيا آورده‌اند؛ نور خود آنهاست‌.

مؤمنين‌ در درياهائي‌ از آب‌ رحمت‌ خدا شناورند، و منافقين‌ تشنۀ يك‌ جرعه‌ آب‌؛ بنابراين‌: وَ أَنَّ اللَهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ. [194]«خداوند نسبت‌ به‌ بندگان‌ خود ستم‌ روا نميدارد.» حجّت‌ را بر تمام‌ افراد بشر تمام‌ ميكند.

وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي‌' نَبْعَثَ رَسُولاً. [195]

«دأب‌ و روش‌ ما نيست‌ كه‌ كسي‌ را عذاب‌ كنيم‌ مگر آنكه‌ پيامبري‌ بسوي‌ او بفرستيم‌ (و حجّت‌ را تمام‌ بنمائيم‌).»

منافقين‌ چون‌ كلام‌ رسول‌ الله‌ را نپذيرفتند، و از طرف‌ ديگر با خدعه‌ و حيله‌ كه‌ همان‌ نفاق‌ است‌ دست‌ به‌ خرابكاري‌ ميزدند، در دَرْكِ أسفل‌ از آتش‌ مكان‌ دارند؛ تقاضاي‌ نور هم‌ مي‌كنند كسي‌ به‌ آنان‌ اعتنا نمي‌كند.

و امّا مؤمنانلَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ؛ [196] پيوسته‌ نور آنها و أجر آنها با خود آنهاست‌. هر كس‌ به‌ اندازۀ سعه‌ و ظرفيّت‌ ايماني‌ خود از عالم‌ نور بهرمند است‌.

نور هم‌ مانند آب‌، نهر و رودخانه‌ و درياچه‌ و دريا و اقيانوس‌ دارد؛ مؤمنان‌ صاحب‌ يقين‌ در درياها و اقيانوس‌هاي‌ نور غوطه‌ورند؛


صفحه 231

نُورٌ عَلَي‌' نُورٍ. [197]

تمام‌ نورهاي‌ متراكم‌ و شفّاف‌؛ نوري‌ به‌ روي‌ نوري‌، مؤمنين‌ را فرا ميگيرد.

أَوَ مَن‌ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـٰهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ و نُورًا يَمْشِي‌ بِهِ فِي‌ النَّاسِ كَمَن‌ مَثَلُهُ و فِي‌ الظُّلُمَـٰتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَ'لِكَ زُيِّنَ لِلْكَـٰفِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. [198]

«آيا آن‌ كسي‌ كه‌ مرده‌ بود پس‌ ما او را زنده‌ كرديم‌ و براي‌ او نوري‌ قرار داديم‌ كه‌ با آن‌ در ميان‌ مردم‌ راه‌ ميرود، مثل‌ كسي‌ است‌ كه‌ در ظلمات‌ است‌ و از آن‌ خارج‌ نگرديده‌ است‌؟ اينطور أعمال‌ كافران‌ براي‌ آنها زينت‌ داده‌ شده‌ است‌.»

كافران‌ دلخوشند كه‌ داراي‌ نور هستند، در حاليكه‌ در ظلمتند

يعني‌ كافران‌ دلخوشند كه‌ داراي‌ نور هستند، وليكن‌ چنين‌ نيست‌؛ آنان‌ در ظلمتند، و براي‌ آنان‌ اعمال‌ آنها زينت‌ داده‌ شده‌ و تخيّل‌ فهم‌ و بصيرت‌ مي‌كنند.

اين‌ آيه‌ ميرساند كه‌ ايمان‌ نور است‌ و حيات‌ است‌؛ و كسي‌ كه‌ ايمان‌ به‌ خداوند آورده‌ باشد و عمل‌ صالح‌ انجام‌ دهد زنده‌ است‌، و بقيّۀ مردم‌ مرده‌اند. زندگي‌ عبارت‌ است‌ از حياتِ علم‌، حيات‌ وجدان‌، حيات‌ ارتباط‌ با پروردگار و قيّوم‌ عالم‌. اينچنين‌ افراد كه‌ ايمان‌ آورده‌اند و با نور خدا در ميان‌ مردم‌ مشي‌ مي‌كنند، در اجتماعات‌ شركت‌ مي‌نمايند، معاشرت‌ مي‌كنند، نكاح‌ مي‌كنند،


صفحه 232

تجارت‌ و زراعت‌ و صناعت‌ مي‌نمايند، سفر مي‌كنند، ميخوابند و بيدار ميگردند؛ همۀ اين‌ اعمال‌ با نور خداست‌؛ با دل‌ آگاه‌ و چشم‌ بيناست‌؛ از روي‌ بصيرت‌ و آگاهي‌ دل‌ و وجدان‌ اين‌ كارها را مي‌كنند.

به‌ خلاف‌ اعمالي‌ كه‌ سائر مردم‌ انجام‌ ميدهند؛ آنها همين‌ كارها را مي‌كنند: سفر مي‌نمايند، بيل‌ دست‌ ميگيرند، زراعت‌ مي‌كنند، تجارت‌ دارند، به‌ امور صنايع‌ اشتغال‌ مي‌ورزند، نكاح‌ مي‌كنند، بچّه‌ مي‌آورند، به‌ مدرسه‌ ميفرستند؛ وليكن‌ همه‌ در ظلمت‌ است‌، پرده‌اي‌ از جهل‌ و عدم‌ بصيرت‌ و فقدان‌ يقين‌، پوششي‌ بر دل‌ و ضمير آنها شده‌ است‌. اين‌ كارها را مي‌كنند بدون‌ هدف‌ و مقصود، از روي‌ شكّ و ريب‌. فَهُمْ فِي‌ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ.[199]

پيوسته‌ در جهان‌ شكّ و احتمال‌ و گمان‌ رفت‌ و آمد دارند، و پا به‌ جهان‌ علم‌ و يقين‌ نگذارده‌اند.

ولي‌ مؤمنان‌ با قلب‌ روشن‌ و سينۀ گشاده‌ و فكر باز مانند شخص‌ بينا و بصيري‌ كه‌ از روي‌ تَرَوّي‌ و تأمّل‌ دست‌ به‌ كار ميزند، و با فكري‌ متين‌ و اراده‌اي‌ استوار اقدام‌ بر مَهامّ امور ميكند، دست‌ به‌ اين‌ كارها ميزنند.

آيا مؤمن‌ بينا و آگاه‌ چون‌ كافر نابينا و نادان‌ است‌؟

آيا كسي‌ كه‌ داراي‌ چنين‌ نوري‌ است‌، مانند كسي‌ است‌ كه‌ در ظلمات‌ است‌ و از آن‌ بيرون‌ نيست‌؟

آيا كسي‌ كه‌ با خداي‌ خودش‌ ربط‌ دارد، مانند كسي‌ است‌ كه‌ در زندان‌ تخيّل‌ و توهّم‌ خزيده‌، و عالم‌ به‌ اين‌ زيبائي‌ و گستردگي‌ را جدا


صفحه 233

و متفرّق‌ و بي‌ارتباط‌ با خدا مي‌بيند؟

مرد خدا نشناس‌ با عالَم‌ دشمن‌ است‌؛ از عالَم‌ جداست‌؛ با پدر و مادر، و زن‌ و فرزند، با رانندۀ ماشين‌، با قاصد پست‌، با رفيق‌ و شريك‌، و عالم‌ و جاهل‌، و پير و جوان‌ دشمن‌ است‌؛ موجودات‌ را به‌ نظر جدائي‌ و تفرقه‌ مينگرد.

و به‌ عوض‌ آنكه‌ به‌ تمام‌ موجودات‌ به‌ نظر انس‌ و ايتلاف‌ از جهت‌ همبستگي‌ در اصل‌ آفرينش‌ بنگرد، با نظر دوئيّت‌ و جدائي‌ و دشمني‌ نظر مي‌اندازد؛ و در زنداني‌ تاريك‌، مشحون‌ از جهل‌ و ناداني‌ بسر ميبرد؛ هر چه‌ بخواهد از اين‌ زندان‌، خود را برون‌ افكند نمي‌تواند؛ چشم‌ ندارد، محلّ خروج‌ را نميداند؛ مانند افرادي‌ كه‌ در دريا غرق‌ مي‌شوند و در زير لُجّه‌هاي‌ شگرف‌ آن‌ فرو ميروند، و از هر طرف‌ دست‌ و پا ميزنند قدري‌ پائين‌تر ميروند، تا اينكه‌ به‌ هلاكت‌ صِرف‌ ميرسند.

اينست‌ نتيجه‌ و عكس‌ العمل‌ ناداني‌ و غفلت‌ و خيانت‌ و جنايت‌ در دنيا.

خداوند هر عملي‌ كه‌ انسان‌ انجام‌ دهد، نموّ ميدهد و رشد ميدهد. اگر انسان‌ در راه‌ خير و در مسير نور مشي‌ كرد، آن‌ را تقويت‌ ميكند؛ و اگر در راه‌ ظلمت‌ و شرّ حركت‌ كرد، آن‌ را نموّ ميدهد.

اگر انسان‌ تخم‌ هندوانۀ شيرين‌ كاشت‌، محصول‌، هندوانۀ شيرين‌ است‌؛ و اگر تخم‌ حنظل‌ و هندوانۀ أبوجهل‌ كاشت‌، محصول‌ نيز همان‌ است‌.


صفحه 234

كُلاًّ نُمِدُّ هَاؤُلَآءِ وَ هَاؤُلَآءِ مِنْ عَطَآءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَآءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا. [200]

هر كس‌ هر چه‌ بخواهد به‌ او ميدهيم‌؛ اگر كسي‌ دنيا بخواهد، به‌ افرادي‌ از آنان‌ كه‌ بخواهيم‌ ميدهيم‌، و اگر كسي‌ آخرت‌ بخواهد و دربارۀ آن‌ سعي‌ و كوشش‌ كند و با ايمان‌ باشد ما به‌ او ميدهيم‌. «و همه‌ را مدد و كمك‌ مي‌نمائيم‌، چه‌ اين‌ دسته‌ را و چه‌ آن‌ دسته‌ را؛ و عطاي‌ پروردگار تو اي‌ رسول‌ ما ممنوع‌ و مقيّد نيست‌.»

إِنَّا هَدَيْنَـٰهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا.[201]

«ما راه‌ را به‌ انسان‌ نشان‌ ميدهيم‌ و او را بدان‌ راه‌ رهبري‌ مي‌كنيم‌؛ انسان‌ يا مي‌پذيرد و شاكر ميگردد، و يا نمي‌پذيرد و كافر ميشود.» به‌ اختيار يا راه‌ بهشت‌ و سعادت‌ و يا راه‌ جهنّم‌ و شقاوت‌ را مي‌پيمايد.

بنابراين‌ از اين‌ فقرۀ آيه‌: كَمَن‌ مَثَلُهُ و فِي‌ الظُّلُمَـٰتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا استفاده‌ مي‌شود كه‌ عدّه‌ افرادي‌ هستند كه‌ در ظلمتند، و نمي‌توانند خارج‌ شوند. ظلمت‌ در دل‌ آنها فرو رفته‌ و در قلب‌ آنها رخنه‌ كرده‌ است‌؛ اعضاء و جوارحشان‌ تاريك‌ است‌. هر جا بروند ظلمت‌ است‌؛ در قبر ظلمت‌ است‌؛ سر از قبر برون‌ آورند ظلمت‌ است‌؛ در حشر، و در صراط‌، و در ميزان‌، و سائر مواقف‌ ظلمت‌ است‌؛ و در تمام‌ مواطن‌ با ظلمت‌ مواجهند.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّـٰغُوتُ يُخْرِجُونَهُم‌ مِنَ النُّورِ إِلَي‌


صفحه 235

الظُّلُمَـٰتِ أُولَـٰئِكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. [202]

پس‌ از آنكه‌ ميفرمايد: خداوند وليّ كساني‌ است‌ كه‌ ايمان‌ آوردند، و آنها را از ظلمت‌ داخل‌ در نور ميكند، ميفرمايد: «اولياءِ كساني‌ كه‌ كافر شدند طاغوت‌ است‌، كه‌ آن‌ اولياء طاغوتي‌ آنانرا از نور داخل‌ در ظلمت‌ مي‌كنند؛ و ايشانند اصحاب‌ آتش‌ كه‌ در آن‌ جاودانند.»

معلوم‌ است‌ كه‌ مراد از نور و ظلمت‌، اين‌ نور و ظلمت‌ طبيعي‌ و خارجي‌ نيست‌؛ بلكه‌ مراد نور و ظلمت‌ معنوي‌ و روحاني‌، و انوار نفسانيّه‌ و ظلمات‌ نفسانيّه‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ با ايشان‌ قرين‌ و ملازم‌ است‌.

هر عمل‌ مؤمن‌ ورود به‌ نور، و هر عمل‌ كافر ورود به‌ ظلمات‌ است‌ هر عملي‌ كه‌ مؤمن‌ انجام‌ دهد او را به‌ عالم‌ نور رهبري‌ ميكند، و موجب‌ ازدياد نورش‌ ميگردد. و خداوند هم‌ مربّي‌ و مدبّر اوست‌، تا اينكه‌ او را در حريم‌ امن‌ و امان‌ خود داخل‌ كند.

و هر فعلي‌ كه‌ كافر و مُعرِض‌ از خدا انجام‌ دهد گامي‌ به‌ ظلمت‌ برداشته‌ است‌. افرادي‌ كه‌ به‌ خود و به‌ علوم‌ تجربي‌ خود متّكي‌ بوده‌ و چون‌ خدا را با چشم‌ بصَر نديده‌اند و با علوم‌ تجربي‌ مشاهده‌ نكرده‌اند و زير چاقوي‌ جرّاحي‌ لمس‌ نكرده‌اند، انكار نموده‌ و يكسره‌ در وادي‌ انكار وارد شده‌اند، پيشوايان‌ و مدبّران‌ امور ايشان‌ «طاغوت‌» است‌ يعني‌ ذوالطّغيان‌: طغيان‌ قدرت‌، طغيان‌ دانش‌، طغيان‌ مال‌ و هوي‌ و هوس‌.


صفحه 236

اينها مي‌خواهند بدينوسيله‌ از زير بار مسؤوليّت‌ و تعهّد خارج‌ شوند، ولي‌ نمي‌دانند كه‌ از خدا به‌ خدا فرار مي‌كنند؛ مانند كبكي‌ كه‌ براي‌ فرار از دست‌ صيّاد سر خود را در برف‌ ميبرد، نه‌ تنها فرار نكرده‌ بلكه‌ خود را بدينوسيله‌ به‌ دست‌ صيّاد سپرده‌ است‌؛ فقط‌ روي‌ چشم‌ خود پردۀ غفلت‌ و جهالت‌ افكنده‌ است‌.

چشمان‌ خود را به‌ هم‌ گذارده‌ و در برف‌ فرو كرده‌ است‌ كه‌ صيّاد او را نبيند؛ با اين‌ عمل‌، خودش‌ صيّاد را نمي‌بيند؛ نه‌ صيّاد او را.

كبك‌ در عالم‌ واقع‌ و در متن‌ خارج‌، خودش‌ را از حكومت‌ صيّاد خارج‌ نكرده‌ است‌؛ بلكه‌ بر اساس‌ جهالت‌ و پرده‌اندازي‌ بر روي‌ فهم‌ و بينائي‌ خود، خود را به‌ دست‌ خود طعمۀ صيّاد ساخته‌ است‌.

افرادي‌ كه‌ از دست‌ خدا فرار مي‌كنند تصوّر مي‌كنند كه‌ در يك‌ عالمي‌ از بهجت‌ و لذّت‌ و مسرّت‌ داخل‌ ميشوند؛ نميدانند كه‌ از رحمت‌ داخل‌ در نكبت‌ ميگردند، و طاغوت‌ يعني‌ اُمراء وحكّام‌ جور و مستكبران‌ از خدا بي‌خبر آنها را داخل‌ در ظلمت‌ مي‌كنند، و آن‌ مقدار نوري‌ را هم‌ كه‌ خود آنها دارند از آنها ميگيرند. كم‌كم‌ در اثر متابعت‌ طاغوت‌، در ظلمت‌ فرو ميروند تا به‌ محض‌ ظلمت‌ و به‌ تاريكي‌ محض‌ ميرسند، و در اينجاست‌ كه‌ ديگر در ظلمت‌ مُهر مي‌شوند و مُخلَّد ميگردند.

أُولَئكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. آنان‌ ياران‌ جهنّمند، و در جهنّم‌ جاودانه‌ زيست‌ مي‌كنند. چون‌ جهنّم‌ از مظاهر بُعد از رحمت‌ و قُرب‌ خداست‌؛ پس‌ كسيكه‌ در جهنّم‌ مخلّد است‌ در


صفحه 237

ظلمت‌ مخلّد است‌.

در قيامت‌ با آنكه‌ عالم‌ نور است‌، كفّار در ظلمتند

بنابراين‌، از اين‌ آيه‌ نيز استفاده‌ ميشود كه‌ در قيامت‌ با آنكه‌ عالَم‌، عالم‌ نور است‌ يك‌ عدّه‌ در ظلمت‌ و تاريكي‌ جاودانه‌ زيست‌ مي‌كنند.

نظير اين‌ مطلب‌ را دربارۀ حجاب‌ سابقاً بيان‌ كرديم‌ كه‌ آن‌ عالم‌ با آنكه‌ عالم‌ حجاب‌ نيست‌ و عالم‌ ظهور و بروز است‌، وليكن‌ در عين‌ حال‌ بعضي‌ از بعضي‌ محجوبند؛ كفّار محجوبند.

اين‌ محجوبيّت‌ لازمۀ محدوديّت‌ وجودشان‌ است‌. چون‌ وجود خود را در دنيا مُضيَّق‌ و محدود نمودند، در آنجا هم‌ همين‌ محدوديّت‌ موجب‌ حجاب‌ و بُعد آنان‌ ميگردد و از آن‌ تعيّن‌ و تقيّد نمي‌توانند خارج‌ شوند.

نظير اين‌ معني‌ را نيز در قرآن‌ كريم‌ داريم‌ كه‌ در آنجا مخفيّات‌ ظاهر ميشود. آنجا عالم‌ سرّ و حقيقت‌ است‌، و كسي‌ قدرت‌ بر دروغ‌ گفتن‌ ندارد. جواب‌ منكر و نكير را نمي‌تواند به‌ دروغ‌ بگويد. چون‌ سؤال‌ كنند: مَنْ رَبُّكَ؟ پروردگارت‌ كيست‌؟ به‌ دروغ‌ براي‌ رهائي‌ از عذاب‌ آنان‌ نمي‌تواند غير از آنچه‌ را كه‌ در دنيا مي‌پرستيده‌ و خداي‌ خود قرار داده‌ است‌ بازگو نمايد.

و در قيامت‌ نيز كه‌ يوم‌ الجمع‌ و يوم‌ الشّهود است‌ نمي‌تواند غير از معتقدات‌ خود چيزي‌ را ابراز نمايد.

وليكن‌ در عين‌ حال‌ در بعضي‌ از آيات‌ وارد است‌ كه‌ افرادي‌ كه‌ در اينجا اهل‌ دروغ‌ بوده‌اند، در آنجا نيز بواسطۀ حيلۀ دروغ‌ ميخواهند خود را رها كنند:


صفحه 238

انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي‌' أَنفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُم‌ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ.[203]

در آنجا ميگويند: خدايا ما شرك‌ نياورديم‌، و بر اين‌ امر سوگند نيز ياد مي‌كنند. «اي‌ پيامبر! ببين‌ چگونه‌ آنها بر نفس‌هاي‌ خود دروغ‌ مي‌بندند؛ و آنچه‌ را كه‌ در دنيا افترا مي‌بستند در اينجا گم‌ شد.»

فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن‌ سُوٓءٍ. [204]

چون‌ ملائكۀ غلاظ‌ و شداد بخواهند مردم‌ ستمگر را به‌ جهنّم‌ بكشند و قبض‌ روح‌ نمايند، مردم‌ ستمگر براي‌ رهائي‌ از دست‌ آنان‌ ميخواهند راه‌ آشتي‌ باز كنند و با حيله‌ و مكري‌ آنانرا گول‌ زده‌ و از شدّت‌ سكرات‌ و قبض‌ روح‌ خود بكاهند؛ لذا با ارائۀ مسالمت‌ و سازش‌ ميگويند: ما از افرادي‌ نبوده‌ايم‌ كه‌ در دنيا كارهاي‌ بدي‌ كرده‌ باشيم‌!

بَلَي‌'ٓ إِنَّ اللَهَ عَلِيمُ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. [205]

آري‌! خداوند به‌ آنچه‌ اين‌ افراد انجام‌ ميداده‌اند، داناست‌؛ و دروغ‌ آنان‌ نتيجه‌اي‌ ندارد.

يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَهُ جَمِيعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُو كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَي‌' شَيْءٍ أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ الْكَـٰذِبُونَ. [206]

«روز بازپسين‌ روزي‌ است‌ كه‌ خداوند همۀ آنها را جميعاً مبعوث‌ ميكند؛ و دوستان‌ كفّار و مشركين‌ همانطور كه‌ براي‌ شما سوگند


صفحه 239

ميخورند، براي‌ خداوند سوگند ياد مي‌كنند؛ سوگند دروغ‌. و چنين‌ مي‌پندارند كه‌ داراي‌ شأن‌ و مقامي‌ هستند. آگاه‌ باش‌ اي‌ پيغمبر! كه‌ آنان‌ از دروغگويانند.»

اين‌ سوگند دروغ‌، ظهور جبلّۀ دروغ‌ و دروغ‌ بافي‌ و دروغ‌پردازي‌ آنهاست‌ كه‌ در آن‌ عالم‌ بروز ميكند.

آنكه‌ سجيّه‌اش‌ دروغ‌ و سوگند دروغ‌ است‌، اين‌ سجيّه‌ با اوست‌، و با همين‌ سجيّه‌ وارد محشر ميگردد.

مرد دزد پيوسته‌ دوست‌ دارد دزدي‌ كند. اگر در خواب‌ رود، رؤياي‌ دزدي‌ مي‌بيند. در بيداري‌ براي‌ آنكه‌ از دزديش‌ كسي‌ مطّلع‌ نگردد، با ملاحظۀ اطراف‌ در خفا و پنهان‌ دزدي‌ ميكند، ولي‌ در عالم‌ خواب‌ كه‌ كسي‌ دزدي‌ او را نمي‌بيند بي‌محابا ميدزدد.

اشخاص‌ محتكر و گرانفروش‌، شبْ خوابِ احتكار و گرانفروشي‌ مي‌بينند، و از اين‌ خواب‌ها لذّت‌ مي‌برند. چون‌ از خواب‌ برمي‌خيزند افسوس‌ ميخورند كه‌ چرا در خواب‌ بود و اين‌ احتكارِ ارزاق‌، صورت‌ خارجي‌ نداشت‌؟

شخص‌ شهوت‌ران‌، در خواب‌ رؤياي‌ مناظر شهوي‌ مي‌بيند. پادشاه‌، خواب‌ امر و نهي‌ و بزن‌ و بگير مي‌بيند. عالِم‌، خواب‌ مطالعه‌ و تدريس‌ مي‌بيند. عابد خواب‌ عبادت‌ و نماز و ركوع‌ و سجود مي‌بيند.

اين‌ امر مسلّم‌ است‌؛ تجربه‌ شواهد صدق‌ بدست‌ مي‌دهد، و علّتش‌ نيز در فلسفۀ الهيّه‌ بيان‌ شده‌ است‌.


صفحه 240

بعضي‌ از افراد في‌ الجمله‌ دروغ‌ ميگويند، ولي‌ بعضي‌ دروغ‌ زن‌ و دروغ‌ بافند، مهارتي‌ در جعل‌ اكاذيب‌ دارند، در مقابل‌ ديدگان‌ انسان‌ بدون‌ تأمّل‌ و تروّي‌ قبلي‌ يك‌ داستان‌ دروغ‌ مي‌لافند و انسان‌ را گول‌ ميزنند. اين‌ افراد شيمۀ كثيف‌ دروغگوئي‌ در نفسشان‌ متحجّر ميگردد، و با اين‌ نفس‌ دروغ‌ زن‌ از دنيا ميروند و وارد محشر ميشوند.

در آنجا هم‌ ميخواهند خدا را گول‌ بزنند، و به‌ دروغپردازي‌ و سوگندبافي‌ و لاف‌زني‌ دست‌ ميزنند. و بكلّي‌ انكار كفر و شرك‌ و ستم‌ و جنايات‌ خود را مي‌كنند. عيناً مانند جيب‌بُرها؛ با آنكه‌ دستشان‌ در جيب‌ مردم‌ است‌ در همان‌ حال‌ اگر كسي‌ دست‌ آنها را بگيرد، باز انكار مي‌كنند. و چه‌ بسا ديده‌ شده‌ چون‌ دست‌ جيب‌بُر را با پول‌ واقع‌ در آن‌ گرفته‌اند، فوراً جيب‌بُر تهمت‌ را به‌ طرف‌ برگردانده‌ و او را متّهم‌ به‌ جيب‌بُري‌ از جيب‌ خود و برداشتن‌ آن‌ پول‌ نموده‌ است‌؛ نعوذ بالله‌.

اينچنين‌ روحيّه‌ها چون‌ در قيامت‌ حاضر شوند، ميخواهند گناه‌ را به‌ گردن‌ خدا بيندازند، و او را مسؤول‌ و محكوم‌ نمايند.

پس‌ بنا بر آنچه‌ گفته‌ شد از باب‌ ظهور سجايا و مَلَكات‌، در قيامت‌ بازار كذب‌ كاذبين‌ و انكار منكرين‌ و حجاب‌ محجوبين‌ رواج‌ دارد.

و با آنكه‌ آنجا عالم‌ حقيقت‌ محض‌ و صدق‌ خالص‌ و نور و اشراق‌ و عالم‌ ظهور و بروز است‌، چگونه‌ اين‌ خلاف‌ها در آنجا به‌وقوع‌ مي‌پيوندد؟

مراتب‌ نور در اثر قلّت‌ و كثرت‌ حجب‌، مختلف‌ است‌

با يك‌ مقدّمۀ كوتاه‌ مطلب‌ روشن‌ ميشود، و آن‌ اينكه‌ آن‌ عالم‌ با


صفحه 241

آنكه‌ عالم‌ نور است‌ ولي‌ مراتب‌ نور متفاوت‌ است‌؛ فرض‌ كنيد: خورشيد طلوع‌ كرده‌، و در اوّل‌ وهله‌ مي‌تابد بر يك‌ سقف‌ بلورين‌، و از آنجا عبور ميكند بر سقف‌ بلورين‌ ديگري‌ كه‌ در زير آن‌ واقعست‌، و همچنين‌ از طبقات‌ متعدّد عمارت‌ كه‌ هر يك‌ بلورين‌ است‌ عبور مي‌كند تا به‌ زمين‌ اطاقها و داخل‌ ساختمان‌ تحتاني‌ برسد.

اگر هر يك‌ از سقف‌ها و هر يك‌ از اين‌ بلورها في‌ الجمله‌ أنانيّت‌ و شخصيّت‌ داشته‌ باشند، همان‌ موجب‌ تأثير در نور مورد عبور ميگردد؛ و در اينصورت‌ از هر بلور عبور كند مقداري‌ رنگش‌ تيره‌تر مي‌شود، و چون‌ به‌ طبقۀ پائين‌ ميرسد بسيار تيره‌تر شده‌ و با آن‌ رنگ‌ روشن‌ و شفّاف‌ طبقۀ فوق‌ و اوّلين‌ طبقه‌ بسيار تفاوت‌ دارد.

شخصي‌ كه‌ در طبقۀ اوّل‌ است‌ نور خورشيد را مي‌بيند. و در تحت‌ ضياء و اشراق‌ آن‌ قرار دارد، ولي‌ با شخصي‌ كه‌ در طبقۀ تحتاني‌ است‌ بسيار تفاوت‌ دارد. اين‌ شخص‌ نيز در تحت‌ اشراق‌ است‌ ليكن‌ در اشراق‌ ضعيف‌ كه‌ از حجابهائي‌ عبور نموده‌ و تعيّنات‌ امكانيّۀ هر يك‌ حجاب‌ جديدي‌ بر آن‌ افزوده‌اند.

شكّ نيست‌ كه‌ افرادي‌ كه‌ در قيامت‌ وارد مي‌شوند داراي‌ درجات‌ مختلف‌ از ايمان‌ و علم‌ و تقوي‌ هستند، و مردم‌ گناهكار و عاصي‌ نيز در درجات‌ مختلفي‌ قرار دارند، و همين‌ اختلاف‌ موجب‌ قلّت‌ و كثرت‌ حُجُب‌ است‌؛ و در نتيجه‌ افرادي‌ كه‌ در معصيت‌ فرورفته‌اند و در شرك‌ و كفر و جحود و انكار، سرسخت‌ شده‌اند، در مراتب‌ بعيد و دور از رحمت‌ قرار دارند، و حجابهاي‌ آنان‌ بيشتر و نور


صفحه 242

كمتر و بالملازمه‌ ظلمت‌ و تاريكي‌ بيشتر است‌.

أُولَئِكَ يُنَادَوْنَ مِن‌ مَكَانِ بَعِيدٍ.[207]

«ندا به‌ گوش‌ آنان‌ از مسافت‌ دور ميرسد.»

افراد مقرّب‌، از اوّلين‌ مرحلۀ نور استفاده‌ كرده‌ و بدون‌ غشّ و رَين‌ و آلودگي‌ نور را مي‌گيرند. انبياء و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ بدون‌ واسطه‌ از ذات‌ مقدّس‌ حضرت‌ احديّت‌ كسب‌ فيض‌ مي‌كنند و استجلاب‌ نور مي‌نمايند. بقيّۀ افراد مقرّب‌ و اهل‌ اخلاص‌ و أبرار و اخيار و اصحاب‌ يمين‌ هريك‌ به‌ نوبۀ خود طبق‌ درجه‌ و مقام‌ خود نور دارند. وَ مَا مِنَّآ إِلَّا لَهُو مَقَامٌ مَعْلُومٌ. [208]

اصحاب‌ شمال‌ نيز در دركات‌ مختلفي‌ جاي‌ دارند، چون‌ درجۀ شقاوت‌ آنان‌ نيز مختلف‌ است‌.

بنابراين‌ اشقياء هم‌ در عالم‌ نور هستند وليكن‌ از وراء حجاب‌ و در زير پوشش‌ اسماء جلاليّه‌. مؤمنين‌ و مقرّبين‌ و أبرار و أخيار در تحت‌ اشراق‌ نور و اسماء جماليّه‌ هستند، و اشقياء و كفّار و فجّار در تحت‌ اشراق‌ نور و اسماء جلاليّه‌؛ و بين‌ اين‌ دو مسأله‌ فرق‌ بسيار است‌.

چون‌ پادشاهي‌ كه‌ در روز معهود به‌ همه‌ بار عام‌ دهد، اهل‌ خدمت‌ را هر يك‌ به‌ نوبۀ خود اكرام‌ و اهل‌ عصيان‌ را هر يك‌ به‌ نوبۀ خود عذاب‌ و زندان‌ و عقوبت‌ نمايد؛ و همه‌ پادشاه‌ را مي‌بينند و


صفحه 243

او در مر آي‌ و مَسمع‌ همۀ آنان‌ قرار دارد، ولي‌ فرمانبرداران‌ در تحت‌ الطاف‌ و عنايات‌، و متمرّدان‌ در تحت‌ قهر و غضب‌ و شدّت‌.

كيفيّت‌ عبور نور از هويّات‌ و ماهيّات‌ امكانيّه‌

افراد مؤمن‌ و صالح‌ العمل‌ در تحت‌ انوار جماليّه‌ و اسم‌ رحيم‌ و رؤوف‌ و ودود و ذوالمنّ و الكرم‌ در روز قيامت‌ واقع‌ ميشوند؛ و افراد كافر و جنايتكار در تحت‌ انوار قاهرۀ جلاليّه‌ و اسم‌ شديد العقاب‌ و جبّار و قهّار و أعظمُ المُتجَبِّرين‌ واقعند؛ و همه‌ در نور و اشراق‌، و اقرار و اعتراف‌، و عدم‌ امكان‌ تمرّد و انكار، و به‌ حسب‌ اختلاف‌ مراتب‌ و درجات‌ در مقامات‌ و كمالات‌ در حجابهاي‌ متفاوت‌ به‌ حسب‌ قرب‌ و بُعد و به‌ حسب‌ ظهور مراتب‌ قرب‌ و بُعد از بهشت‌ و دوزخ‌، قرار ميگيرند.

بنابراين‌ فرق‌ ميان‌ مؤمن‌ و غير مؤمن‌ خوب‌ واضح‌ شد، كه‌ آنجا عالم‌ صدق‌ است‌ و عالم‌ نور و اشراق‌ و عالم‌ ظهور و بروز. مؤمنان‌ چون‌ در دنيا صدق‌ غير مشوب‌ با كذب‌ و نور غير مشوب‌ با كدورت‌ و ظلمت‌ را داشته‌اند، همين‌ معاني‌ كه‌ در آنجا تجلّي‌ كند موجب‌ دخول‌ آنها در اشراق‌ و نور محض‌ مي‌باشد؛ و كافران‌ كه‌ از كذب‌ و سياهي‌ و كدورت‌ برخوردارند، در شبكه‌هاي‌ نورهاي‌ با حجاب‌ و پرده‌ قرار ميگيرند.

و آن‌ دسته‌ از آنها كه‌ ظلمت‌ و ستم‌، جِبلّي‌ آنها شده‌ است‌ و نفْسشان‌ با كذب‌ و دروغ‌ خمير شده‌ و با شقاوت‌ و قساوت‌ عجين‌ گرديده‌ است‌، در آنجا در شبكه‌هاي‌ نوري‌ بسيار دور و ضعيف‌ وآميخته‌ با تاريكيِ حجابهاي‌ ظلماني‌ قرار ميگيرند؛ و بلور قلب‌ آنها


صفحه 244

كه‌ آميخته‌ با رَين‌ و شَين‌ است‌، آن‌ نور پاك‌ و مجرّد و بسيط‌ الهي‌ را در اين‌ شبكه‌هاي‌ تاريك‌ و عَفِن‌ و آلودۀ قلب‌ به‌ صورت‌ نور تاريك‌ و سياه‌ نمودار نموده‌ و چنين‌ نوري‌ را داخل‌ دلشان‌ مي‌نمايد.

بلور خفه‌، نور را خفه‌ و بلور تيره‌ رنگ‌، نور را تيره‌ ميكند.

از نقطۀ نظر تابش‌ نور قابل‌ انكار نيست‌، ولي‌ از نقطه‌ نظر آلوده‌ شدن‌ آن‌ به‌ هواجس‌ نفساني‌ و پرده‌هاي‌ ادراك‌ و بصيرت‌ باطني‌، در تيرگي‌ و حجاب‌ و مظاهر بُعد واقع‌ ميگردند.

مغيرة‌ بن‌ شعبه‌ كسي‌ بود كه‌ عمداً خود را به‌ خطا مي‌زد

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ عمّار بن‌ ياسر فرمودند چنانچه‌ در «نهج‌ البلاغة‌» وارد است‌:

وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ لِعَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، وَ قَدْ سَمِعَهُ يُرَاجِعُ الْمُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ كَلَامًا:

دَعْهُ يَا عَمَّارُ! فَإنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا. وَ عَلَي‌ عَمْدٍ لَبَّسَ عَلَي‌ نَفْسِهِ، لِيَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِرًا لِسَقَطَاتِهِ. [209]

«چون‌ حضرت‌ ديدند كه‌ عمّار بن‌ ياسر با مُغيرة‌ بن‌ شُعبه‌ گفتگو، و در موضوعي‌ ردّ و بدل‌ در سخن‌ دارد، به‌ او فرمودند: اي‌ عمّار! او را واگذار و رها كن‌! چون‌ اين‌ مرد، از دين‌ چيزي‌ نگرفته‌ است‌ مگر به‌ آن‌ مقداري‌ كه‌ او را به‌ دنيا نزديك‌ كند. و از روي‌ علم‌ و عمد خود را به‌ اشتباه‌ ميزند، و بر نفس‌ خود و ادراكات‌ خود لباس‌ شبهه‌ مي‌پوشاند؛ براي‌ اينكه‌ موارد شبهه‌ را عذر براي‌ لغزشهاي‌ خود قرار دهد.»

اين‌ توصيف‌ حضرت‌ از مُغيره‌ بسيار عجيب‌ است‌، كه‌ كسي‌ به‌


صفحه 245

سرحدّي‌ رسد كه‌ عالِماً عامداً براي‌ مطالب‌ و دعاوي‌ باطل‌ پوششي‌ از شبهات‌ قرار دهد؛ براي‌ آنكه‌ در روز محاكمه‌ و در بين‌ مردم‌، آن‌ لباس‌ شبهه‌ را وجه‌ موجّه‌ خود قرار دهد.

اين‌ يك‌ حالت‌ نفاق‌ شديد دروني‌ است‌ كه‌ از روي‌ علم‌ و بصيرت‌ و نور و بينائي‌ عمد، و با وجود آگاهي‌، انسان‌ خود را به‌ نفهمي‌ و عدم‌ اطّلاع‌ زند؛ و بواسطۀ حمل‌ نمودن‌ كارهاي‌ مردم‌ بر وجه‌ غير صحيح‌ با آنكه‌ ميداند صحيح‌ است‌، يا بر وجه‌ صحيح‌ با آنكه‌ ميداند غلط‌ است‌، بخواهد در بين‌ مردم‌ به‌ جهت‌ باقي‌ ماندن‌ آبرويش‌، از مؤاخذه‌ فرار كند و پيوسته‌ آن‌ موارد شبهه‌ را مستمسك‌ عمل‌ خود بگيرد.

اين‌ خود يك‌ نوع‌ ظلمتي‌ در نور، و يك‌ طرز نابينائي‌ در عالم‌ بينائي‌ است‌؛ كه‌ در عالم‌ قيامت‌ به‌ همين‌ نحوه‌ و كيفيّت‌ ظهور خواهد نمود.

در بين‌ افراد جامعه‌ از اين‌ قبيل‌ افراد بسيارند كه‌ دين‌ را آلت‌ وصول‌ به‌ دنيا قرار ميدهند، و نماز ميخوانند، و سخنان‌ فريب‌دهنده‌ ميزنند براي‌ آنكه‌ در دنيا حكومت‌ كنند.

خطبۀ سيّدالشّهداء عليه‌ السّلام‌ در راه‌ كربلا

راجع‌ به‌ اهل‌ دنيا كه‌ چگونه‌ دين‌ را براي‌ منويّات‌ دنيوي‌ خود استخدام‌ مي‌كنند، حضرت‌ سيّدالشّهداء عليه‌ السّلام‌ در خطبۀ كوتاهي‌ در مسير خود بسوي‌ كربلا در «ذي‌ حُسَم‌» استعارۀ لطيفي‌ بكار برده‌ است‌ چنانكه‌ در «تحَف‌ العقول‌» است‌:

وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي‌ مَسِيرِهِ إلَي‌ كَرْبَلَا: إنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ


صفحه 246

تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الإنَآءِ، وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَي‌ الْوَبِيلِ. أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ، وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُنْتَهَي‌ عَنْهُ؟

لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي‌ لِقَآءِ اللَهِ مُحِقًّا. فَإنِّي‌ لَا أَرَي‌ الْمَوْتَ إلَّا سَعَادَةً؛ وَ لَا الْحَيَوةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إلَّا بَرَمًا.

إنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَي‌ أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَآءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ. [210]

«حضرت‌ فرمودند: اين‌ دنيا دگرگون‌ شده‌، و متنكّراً چهرۀ زشت‌ خود را مي‌نماياند. و خوبي‌ها و پسنديدگي‌هاي‌ دنيا پشت‌ نموده‌، و از خوبي‌هاي‌ آن‌ چيزي‌ نمانده‌ است‌ مگر به‌ قدر مختصري‌ به‌ اندازۀ


صفحه 247

آبي‌ كه‌ در ته‌ ظرفي‌ كه‌ آب‌ آن‌ را خالي‌ كرده‌اند، جمع‌ ميگردد؛ و مگر عيش‌ و زندگاني‌ پست‌ و بي‌ارزش‌، مانند چراگاهي‌ كه‌ در آن‌ چريده‌ و علفهاي‌ آن‌ را خورده‌ و پايمال‌ نموده‌ و نابود كرده‌اند.

آيا شما نمي‌بينيد كه‌ به‌ حقّ عمل‌ نمي‌شود، و از باطل‌ نهي‌ نمي‌گردد؟ و در اينصورت‌ مؤمن‌ از روي‌ حقّ و حقيقت‌ بايد در لقاي‌ خداي‌ خود و مرگ‌ رغبت‌ داشته‌ باشد. پس‌ در اين‌ شرائط‌ من‌ نمي‌بينم‌ مرگ‌ را مگر سعادت‌؛ و مشاهده‌ نمي‌كنم‌ زندگي‌ با ستمگران‌ را مگر ضجرت‌ و ملالت‌.

بدرستيكه‌ حقّاً مردم‌، بندگان‌ زرخريد و غلامان‌ حلقه‌ به‌ گوش‌ دنيا هستند؛ و دين‌ و مذهب‌، مانند آب‌ دهاني‌ است‌ كه‌ بر روي‌ زبانهايشان‌ مي‌چرخد؛ از دين‌ دفاع‌ مي‌كنند زماني‌ كه‌ معيشت‌هاي‌ آنان‌ تأمين‌ شود.

پس‌ زماني‌ كه‌ امتحان‌ در پيش‌ آيد معلوم‌ ميشود كه‌ دين‌داران‌ چه‌ بسيار كم‌ هستند.»


صفحه 249

 

مجلس سی و سوم:

قيام‌ انسان‌ در پيشگاه‌ خداوند عزّوجلّ


صفحه 251

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم‌

بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم‌

الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ

و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ

و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌

قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكريم‌:

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ

وَ الذَّارِيَاتِ ذَرْوًا * فَالْحَامِلَاتِ وِقْرًا * فَالْجَارِيَـاتِ يُسْرًا * فَالْمُقَسِّمَـاتِ أَمْرًا * إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ * وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَ'قِعٌ.

(آيات‌ اوّل‌ تا ششم‌، از سورۀ ذاريات‌: پنجاه‌ و يكمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

«سوگند به‌ بادهائي‌ كه‌ خاك‌ها را مي‌پراكنند و منتشر مي‌سازند، پس‌ سوگند به‌ ابرهائي‌ كه‌ آب‌هاي‌ سنگين‌ را حمل‌ مي‌كنند، پس‌ سوگند به‌ كشتي‌هائي‌ كه‌ در درياها به‌ آساني‌ حركت‌ دارند، پس‌ سوگند به‌ فرشتگاني‌ كه‌ امر خدا را در عالم‌ تقسيم‌ مي‌كنند (و به‌ اختلاف‌ مقامات‌ و مراتب‌ خود به‌ حسب‌ سعه‌ و ضيق‌ ماهيّت‌ خود، امر واحد حضرت‌ احديّت‌ را از عالم‌ لاهوت‌ اخذ نموده‌ و به‌ عوالم‌


صفحه 252

ديگر قسمت‌ مي‌كنند)؛ كه‌ آنچه‌ به‌ شما وعده‌ داده‌ شده‌ است‌، و يا آنچه‌ شما را از آن‌ بيم‌ داده‌اند، هر آينه‌ صادق‌ و درست‌ و صحيح‌ است‌؛ و هر آينه‌ مكافات‌ و پاداش‌، امر لازم‌ و واقع‌ شدني‌ است‌.»

تفسير آيۀ: وَ الذَّ'رِيَـٰتِ ذَرْوًا... وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَ'قِعٌ

در «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌» از پدرش‌ از ابن‌ أبي‌ عُمَير از جميل‌ ابن‌ دَرّاج‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در تفسير اين‌ آيات‌ به‌ همين‌ نَهجي‌ كه‌ ذكر شد روايت‌ ميكند.[211]

و نيز در تفسير «الدّرّ المَنثور» از عبدالرّزّاق‌ و فاريابي‌ و سعيد بن‌ منصور و حارث‌ بن‌ أبي‌ اُسامه‌ و ابن‌ جَرير و ابن‌ مُنذر و ابن‌ أبي‌ حاتِم‌ و ابن‌ أنباري‌ در «مصاحف‌» و از حاكم‌ در «مستدرك‌» با تصحيح‌ آن‌ و از بيهقي‌ در «شعب‌ ايمان‌» نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ همگي‌ از عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ به‌ همين‌ نهج‌ از تفسيري‌ كه‌ ذكر شد تخريج‌ كرده‌اند. [212]

و فخر رازي‌ در تفسيرش‌ گفته‌ است‌ كه‌: أقرب‌ آنستكه‌ بگوئيم‌ اين‌ چهار صفت‌، صفات‌ باد بوده‌ باشد. يعني‌ سوگند به‌ بادهائي‌ كه‌ ابرها را ايجاد ميكند و در آسمان‌ منتشر ميكند. و پس‌ سوگند به‌ بادهائي‌ كه‌ ابرهائي‌ را كه‌ حامل‌ سنگيني‌ آب‌ هستند و رودخانه‌ و سيل‌هاي‌ عظيم‌ را جاري‌ مي‌كنند و بعضي‌ از آنها سنگين‌تر از كوهها هستند، حمل‌ ميكند. پس‌ سوگند به‌ بادهائي‌ كه‌ ابرها را بعد از حمل‌ به‌ حركت‌ در مي‌آورد. و پس‌ سوگند به‌ بادهائي‌ كه‌ باران‌ها را بر أقطار


صفحه 253

زمين‌ تقسيم‌ ميكند.[213]

و شاهد بر تفسيرِ مرويّ از أمير مؤمنان‌ عليه‌ السّلام‌ آنستكه‌ اين‌ سوگندها اشاره‌ به‌ عموم‌ تدبيرات‌ عالم‌ دارد، چون‌ در آن‌ نمونه‌اي‌ از تدبيرات‌ امور خشكي‌ ذكر شده‌ است‌ كه‌ وَ الذَّ 'رِيَـٰتِ ذَرْوًا باشد، و نمونه‌اي‌ از تدبيرات‌ امور دريائي‌ كهفَالْجَـٰرِيَـٰتِ يُسْرًا بوده‌ باشد، و نمونه‌اي‌ از تدبيرات‌ امور جوّي‌ و فضائي‌ كه‌ فَالْحَـٰمِلَـٰتِ وِقرًا بوده‌ باشد، و بالاخره‌ نمونه‌اي‌ از تدبير امور فرشتگان‌ كه‌ وسائط‌ در تدبيرند و آن‌ فَالْمُقَسِّمَـٰتِ أَمْرًا مي‌باشد. [214]

و الحاصل‌ اينكه‌ خداوند به‌ اين‌ امور كه‌ از مَهامّ امور هستند قسم‌ ميخورد كه‌ إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ * وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَ 'قِعٌ؛ روز جزا راست‌ است‌، و امر تخيّلي‌ و موهومي‌ نيست‌ كه‌ پيامبران‌ براي‌ إسكات‌ نفوس‌ بشر، و مِهار زدن‌ به‌ دهانه‌ و لجام‌ نسلهاي‌ سركش‌ و متجاوز بشريّت‌، از نزد خود به‌ عنوان‌ فرضيّه‌ و تئوري‌، قيامت‌ و جزاء و پاداش‌ را ترتيب‌ داده‌ باشند و تقديم‌ به‌ مردم‌ نموده‌ و بدينوسيله‌ از تجاوزات‌ جلوگيري‌ كرده‌ باشند؛ اينطور نيست‌.

معاد عبارتست‌ از رجوع‌ انسان‌ بسوي‌ خدا؛ چون‌ معاد به‌ معناي‌ محلّ رجوع‌ يا زمان‌ يا اصل‌ رجوع‌ نمودن‌ است‌، و بواسطۀ آن‌ عود و بازگشت‌ انسان‌ بسوي‌ خدا تحقّق‌ مي‌پذيرد.

و از اينجا بدست‌ مي‌آيد كه‌ انسان‌ بايد از نزد خدا آمده‌ باشد تا


صفحه 254

عود و برگشتش‌ بسوي‌ خدا باشد؛ چون‌ سير و پيمودن‌ راهي‌ را كه‌ انسان‌ نرفته‌ است‌، برگشت‌ نمي‌گويند؛ بنابراين‌ ما از نزد خدا آمده‌ايم‌، و به‌ همان‌ جائي‌ بايد بازگشت‌ كنيم‌ كه‌ از همانجا آمده‌ايم‌.

كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ. [215]

«همانطور كه‌ خداوند عزّوجلّ شما را از جائي‌ ابتداء كرد و بَدء و نَشْأ شما را از آنجا سرشت‌ و آفريد و مقدّر فرمود، به‌ همانجا بازگشت‌ خواهيد كرد.»

كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ. [216]

«همانطور كه‌ ما اوّل‌ خلقت‌ را بدأ و ابتدا كرديم‌ و از جائي‌ كه‌ اوّلين‌ نقطۀ نزولش‌ بود پائين‌ آورديم‌ (و اين‌ عالم‌ را بر پا نموده‌ و بيافريديم‌)، همينطور اين‌ خلقت‌ را به‌ همان‌ نقطه‌ صعود ميدهيم‌ و به‌ همانجا باز ميگردانيم‌.»

انسان‌ با تمام‌ موجوديّت‌ و با شراشر وجود، عود مي‌كند

بنابراين‌ انسان‌ و حيوانات‌ و موجودات‌ ديگر همه‌ داراي‌ معادند، و به‌ همانجائي‌ كه‌ ابتداي‌ خلقت‌ آنها از آنجا بوده‌، بازگشت‌ و مراجعت‌ مي‌نمايند. و يكي‌ از موجودات‌ و مخلوقات‌، انسان‌ است‌ و او هم‌ داراي‌ معاد است‌.

و چون‌ انسان‌ با تمام‌ موجوديّت‌ و مراتب‌ هستي‌ خود نزول‌ كرده‌ و با همگي‌ شراشر وجودش‌ پائين‌ آمده‌ است‌ لذا بايد با تمام‌ موجوديّت‌ و شراشر وجودش‌ دوباره‌ صعود نموده‌ و بازگشت‌ كند


صفحه 255

ر والاّ معاد او به‌ تمام‌ معني‌ الكلمه‌ تحقّق‌ نپذيرفته‌ است‌.

انسان‌ با تمام‌ موجوديّت‌ خود نزول‌ كرد، و در عالم‌ كثرت‌ پيدا شد، و لباس‌ طبع‌ و مادّه‌ را در بر نمود. همين‌ انسان‌ با تمام‌ اين‌ مجموعه‌ كه‌ عبارتند از بدن‌ و مثال‌ و نفس‌، از ظاهر و باطن‌، و از ملك‌ و ملكوت‌ بايد عود كند؛ وگرنه‌ اگر بنا بشود مقداري‌ از انسان‌ در اينجا بماند و مقدار دگر برگردد، انسان‌ با تمام‌ موجوديّت‌ خود بازگشت‌ نكرده‌ است‌.

ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم‌ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. [217]

«و سپس‌ بازگشت‌ شما بسوي‌ من‌ است‌، و بنابراين‌ من‌ شما را به‌ آن‌ اعمالي‌ كه‌ بجا آورده‌ايد آگاهي‌ و تنبّه‌ خواهم‌ داد.»

جهاني‌ كه‌ ما در آن‌ زيست‌ مي‌كنيم‌، دنياي‌ عَبَث‌ و جَزاف‌ و بازي‌ نيست‌. انسان‌ خودش‌ را به‌ نفهمي‌ بزند يا نزند، أعمالش‌ در عالم‌ ضبط‌ و ثبت‌ است‌؛ و بلكه‌ همين‌ به‌ نفهمي‌ زدن‌ نيز ضبط‌ است‌.

بنابراين‌ انسان‌ از محاسبه‌ و مكاتبه‌ و محاكمه‌ بر كنار نيست‌؛ چون‌ انسان‌ تكلّم‌ ميكند، مي‌بيند كه‌ دستگاه‌ مُسجِّله‌ (ضبط‌ صوت‌) كلماتش‌ را حرف‌ به‌ حرف‌ ضبط‌ ميكند، و اگر انسان‌ كاغذ را يا صفحۀ كتاب‌ را ورق‌ زند، صداي‌ آن‌ صفحه‌ و آن‌ ورق‌ نيز منعكس‌ ميگردد.

پس‌ انسان‌ نمي‌تواند در عالم‌ كون‌ و تكوين‌ چيزي‌ را مخفي‌ كند. پس‌ بازگشت‌ انسان‌ به‌ خداست‌، و او را از جميع‌ كرداري‌ كه‌ بجا آورده‌ است‌ مطّلع‌ و آگاه‌ مي‌نمايد.


صفحه 256

يَـٰبُنَيَّ إِنَّهَآ إن‌ تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن‌ فِي‌ صَخْرَةٍ أَوْ فِي‌ السَّمَـٰوَ'تِ أَوْ فِي‌ الارْضِ يَأْتِ بِهَا اللَهُ إِنَّ اللَهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ. [218]

حضرت‌ لقمان‌ كه‌ يكي‌ از حكماي‌ بزرگ‌ بوده‌، و بنا بر بعضي‌ از روايات‌ داراي‌ منصب‌ نبوّت‌ نيز بوده‌ است‌، ضمن‌ پندها و سفارشهائي‌ كه‌ به‌ فرزندش‌ ميكند، اينستكه‌ ميگويد:

«اي‌ فرزند دلبند من‌! اگر به‌ اندازۀ سنگيني‌ يك‌ دانه‌ از خردَل‌ [219] به‌ وجود آيد و لباس‌ هستي‌ در بر كند، و در سنگي‌ بوده‌ باشد، يا در آسمانها باشد، و يا در زمين‌ باشد؛ خداوند آن‌ را مي‌آورد و در يوم‌الجمع‌ كه‌ روز قيامت‌ است‌ حاضر مي‌سازد؛ و خداوند حقّاً به‌ تمام‌ موجودات‌ و عالم‌ آفرينش‌ لطيف‌ و نافذ و خبير و مطّلع‌ است‌.»

پس‌ با وجودي‌ كه‌ يك‌ دانۀ خردل‌ كه‌ در ميان‌ سنگي‌ بوده‌ و در پشت‌ كوهي‌ قرار گرفته‌ باشد يا در عمق‌ دريائي‌ يا در فضاي‌ جوّ و در آسمانها بوده‌ باشد، و هر موجودي‌ كه‌ در ثقل‌ و سنگيني‌ به‌ اندازۀ اين‌ دانه‌ و اين‌ حبّۀ از خردل‌ بوده‌ باشد، از حيطۀ علم‌ و قدرت‌ و احاطۀ وجودي‌ و حياتي‌ حضرت‌ احديّت‌ مستور و خارج‌ نباشد؛ انسان‌ چگونه‌ مي‌تواند ادّعا كند كه‌ وجودش‌ و كردارش‌ و عقائدش‌ و صفاتش‌ از حيطۀ علم‌ و قدرت‌ خدا مستور است‌؟ و چگونه‌ هستي‌ خود را انكار ميكند؛ و معلوم‌ است‌ كه‌ اين‌ هستي‌ و وجود فعلي‌ در عالم‌ تكوين‌ ملازم‌ و مستلزم‌ ضبط‌ و ثبت‌ و تحقّق‌ معاد است‌؟

 


صفحه 257

خداوند تبارك‌ و تعالي‌ داراي‌ قدرت‌ است‌، و انسان‌ را زنده‌ ميكند؛ و آن‌ وقت‌ انسان‌ مي‌فهمد كه‌ در اين‌ دنيا عبث‌ خلق‌ نشده‌ بود، و روي‌ حساب‌ و كتاب‌ دقيق‌ بوده‌ است‌.

خواه‌ معاد را انكار كند يا نكند. بگويد كه‌: اين‌ معادي‌ را كه‌ پيغمبران‌ ميگويند، كسي‌ نرفته‌ است‌ كه‌ خبر آورد؛ چه‌ كسي‌ به‌ آخرت‌ سفر كرده‌ و خبر آورده‌ كه‌ چنين‌ و چنان‌ است‌؟ انسان‌ از نقطۀ نظر مدارك‌ حسّي‌ مي‌بيند كه‌ مي‌ميرد، بدنش‌ زير زمين‌ ميرود و مي‌پوسد، و روحش‌ هم‌ كه‌ قابل‌ ديدن‌ نيست‌ كه‌ بگوئيم‌ زنده‌ است‌؛ پس‌ حقيقت‌ انسان‌ همين‌ بدن‌ عنصري‌ اوست‌ كه‌ آن‌ هم‌ از بين‌ ميرود و متلاشي‌ ميگردد، و از روح‌ هم‌ كه‌ خبري‌ نيست‌؛ پس‌ معادي‌ نيست‌، خبري‌ نيست‌.

إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ. [220]

دهريّين‌ و مادّيّين‌ چنين‌ مي‌گفتند كه‌: هيچ‌ خبري‌ نيست‌، معادي‌ نيست‌. «غير از زندگي‌ دنيا چيزي‌ نيست‌؛ ما زنده‌ مي‌شويم‌ و مي‌ميريم‌، و براي‌ ما بعث‌ و نشور و حشري‌ نخواهد بود.»

اعلان‌ معاد از طرف‌ پيامبران‌، براي‌ چشم‌ ترس‌ مردم‌ نيست‌

پس‌ آنچه‌ پيامبران‌ گفتند، براي‌ مصالح‌ مجتمعات‌ بشري‌ بوده‌ است‌؛ براي‌ تنظيم‌ جوامع‌ و جلوگيري‌ از تجاوزات‌ و تعديّات‌ مردم‌ است‌، كه‌ يك‌ مَتَرسكي‌ كه‌ همان‌ عذاب‌ و كيفر جهان‌ بازپسين‌ است‌ پيوسته‌ در مَرأي‌ و مَسمع‌ مردم‌ ميگذاردند و دائماً در برابر قواي‌ متخيّله‌ و واهمۀ آنها جلوه‌ ميدادند كه‌ از سبعيّت‌ و بهيميّت‌ بشر تا


صفحه 258

اندازه‌اي‌ كاهش‌ دهند. مانند باغبانان‌ و برزگران‌ كه‌ در مزارع‌ خود براي‌ چشم‌ ترس‌ مرغان‌ و كلاغان‌ مجسّمه‌اي‌ قرار ميدهند و مترسكي‌ ميگذارند كه‌ مبادا به‌ حبوبات‌ و ميوه‌ها و گلها تجاوز شود.

پيامبران‌ نيز خدا و قيامت‌ را بهترين‌ وسيله‌ براي‌ چشم‌ ترس‌ بشر پنداشتند، و براي‌ بر سر جاي‌ خود نشاندن‌ مردم‌ و عدم‌ تعدّي‌ بر اموال‌ و اعراض‌ و نفوس‌ و نواميس‌ يكدگر، به‌ آنها خدا و معاد را تلقين‌ كردند؛ وگرنه‌ خبري‌ نيست‌؛ اين‌ مطالب‌ و اين‌ أحكام‌ عريض‌ و طويل‌ بر اساس‌ معاد واقعي‌ و بر اساس‌ خداي‌ حقيقي‌ اتّكاء و اعتماد ندارند.

چطور وقتي‌ كه‌ انسان‌ مُرد، بدنش‌ پوسيده‌ و متلاشي‌ شد، و در زير زمين‌ مضمحلّ و فاني‌ شد، و گم‌ شد و اثري‌ از آن‌ نماند؛ خداوند اين‌ ذرّات‌ را جمع‌ ميكند و دوباره‌ حيات‌ ميدهد؟ چطور ميشود؟

اين‌ محصّل‌ كلام‌ طبيعيّون‌ است‌ كه‌ در انكار معاد عليه‌ الهيّون‌ بيان‌ كرده‌اند.

جواب‌ از كلام‌ طبيعيّين‌ در انكار معاد

جواب‌ آنستكه‌ غير از پندار و استبعاد و ترتيب‌ مقدّمات‌ شِعري‌ و مغالطه‌اي‌ چيزي‌ بيان‌ نكرديد!

چرا جاي‌ تعجّب‌ است‌؟ شما نظري‌ به‌ اصل‌ خلقت‌ و ابتداي‌ آفرينش‌ خودت‌ بنما و ببين‌ از چه‌ بودي‌!

عجائب‌ آفرينش‌ انسان‌، كمتر از عجائب‌ عود او بسوي‌ خدا نيست‌

داستان‌ خلقت‌ انسان‌ عجيب‌ و عجيب‌تر نيست‌؟! بنده‌ يكروز به‌ بنده‌زاده‌ها مي‌گفتم‌: در آيات‌ آفاقيّۀ حضرت‌ ربّ العزّة‌ هر وقت‌ فكر ميكنم‌ هيچگاه‌ مانند تفكّر در جنين‌ و طفل‌ در شكم‌ مادر اينقدر


صفحه 259

دچار تحيّر و سرگشتگي‌ نمي‌شوم‌.

انسان‌ اصلش‌ از نطفه‌ است‌. بعد عَلقه‌ ميشود و پس‌ از آن‌ مُضغه‌ و سپس‌ استخوان‌، و گوشتي‌ هم‌ بر روي‌ آن‌ مي‌پوشد. و اين‌ دوراني‌ كه‌ جنين‌ در رحم‌ مادر طيّ ميكند تا تبديل‌ به‌ انسان‌ كامل‌ ميگردد و نَفَس‌ مي‌كشد و داراي‌ شعور و عقل‌ مي‌شود و پا به‌ دنيا ميگذارد، چه‌ خبرها هست‌!

و پس‌ از آنكه‌ به‌ دنيا قدم‌ گذاشت‌ و به‌ گفتگو پرداخت‌ و فرياد أنا رَجُلٌ او بلند شد، اين‌ تحوّلات‌ و تطوّرات‌ بقدري‌ عجيب‌ و غريب‌ است‌ كه‌ همينكه‌ انسان‌ بخواهد تفكّر كند و در مدارج‌ و معارج‌ صعودي‌ و تكاملي‌ اين‌ نطفه‌ تدبّر نمايد عقلش‌ مي‌ايستد و زبانش‌ لال‌ مي‌شود.

خلقت‌ همۀ موجودات‌ عجيب‌ است‌ وليكن‌ تعجّب‌ در طيّ مراحلِ تكاملي‌ نطفه‌ بسيار است‌.

در چند مورد كه‌ خداوند در قرآن‌ كريم‌ داستان‌ جنين‌ انسان‌ را بيان‌ ميكند، با بزرگي‌ و عظمت‌ ياد ميكند؛ و در يك‌ جا ميفرمايد:

فَتَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـٰلِقِينَ. [221]

خودش‌ به‌ خودش‌ ميگويد: بَه‌ بَه‌ از اين‌ خدا! مبارك‌ باد آن‌ دستي‌ كه‌ چنين‌ آفريده‌ است‌؛ پر بركت‌ باد و پر بركت‌ است‌ آن‌ پروردگاري‌ كه‌ بهترين‌ خلقت‌ كنندگان‌ است‌.

و واقعاً پر بركت‌ و پر جود است‌ چنين‌ دستي‌ كه‌ چنين‌ مي‌آفريند.


صفحه 260

نطفه‌، يك‌ ذرّۀ غير مرئي‌ به‌ چشم‌ غير مسلّح‌ است‌، كه‌ نه‌ عقل‌ دارد و نه‌ شعور، و نه‌ دست‌ دارد و نه‌ پا، و نه‌ سائر اعضاء و جوارح‌. اين‌ مبدأ آفرينش‌ انسان‌ است‌. يك‌ قطره‌ از نطفه‌ چون‌ به‌ ميليونها ذرّه‌ قسمت‌ گردد، يك‌ ذرّۀ ناديدني‌ آن‌ نطفه‌ است‌؛ يعني‌ هيچ‌. از آن‌ هيچ‌ خداوند چشم‌ مي‌آفريند، گوش‌ مي‌آفريند، قلب‌ و كبد و ريه‌ و كليه‌ و رگ‌ و پي‌ درست‌ ميكند، استخوان‌ و غضروف‌ و ماهيچه‌ و عصب‌ مي‌آفريند؛ هر دست‌ پنج‌ انگشت‌ و هر انگشت‌ هم‌ بندهائي‌ دارد، تمام‌ اينها عَصَب‌ دارند و تمام‌ اعصاب‌ متّصل‌ به‌ مغز است‌، عصب‌ حسّ هست‌، عصب‌ حركت‌ هست‌، يك‌ جا عصب‌ حركت‌ هست‌ و عصب‌ احساس‌ نيست‌؛ رودۀ انسان‌ حركت‌ دارد ولي‌ حسّ ندارد، معده‌ و قلب‌ و كليه‌ حركت‌ دارند ولي‌ حسّ ندارند يعني‌ احساسشان‌ ضعيف‌ است‌.

پيوسته‌ كليۀ ما و معدۀ ما در حركت‌ است‌، ولي‌ ما آن‌ حركت‌ را احساس‌ نمي‌كنيم‌؛ اينها عجائبي‌ است‌.

اينها همه‌ چطور از يك‌ ذرّۀ اسپرم‌ درست‌ شد؟! اسپرمي‌ كه‌ آنقدر ريز است‌ كه‌ به‌ چشم‌ ديده‌ نمي‌شود. آن‌ ذرّه‌اي‌ كه‌ بايد زير دستگاه‌هاي‌ بزرگ‌ كننده‌ و ذرّه‌بين‌هاي‌ قوي‌ قرار دهند تا قابل‌ ديدن‌ باشد؛ و با اين‌ حال‌ يك‌ ذرّۀ بسيطي‌ است‌ كه‌ بهيچوجه‌ من‌ الوجوه‌ در آن‌ اين‌ اعضاء گر چه‌ به‌ عنوان‌ اندماج‌ ديده‌ نمي‌شود.

اين‌ نطفه‌ در جوهره‌ و كينونت‌ خود چگونه‌ حركت‌ دارد؟ و با چه‌ سرعت‌ عجيبي‌ خود را تغيير و تحويل‌ ميدهد؟ و در هر آن‌ به‌ جلو


صفحه 261

مي‌آيد؛ به‌ صورت‌ خون‌ بسته‌ شده‌، و پس‌ از آن‌ به‌ صورت‌ موجود محكم‌تري‌ به‌ مثابۀ گوشت‌ جويده‌ شده‌ در مي‌آيد. و بعداً چند نقطه‌ به‌ صورت‌ خالهائي‌ در آن‌ پيدا مي‌شود كه‌ ميگويند: اين‌ نقطه‌ها و خال‌ها همان‌ مغز و كبد و قلب‌ است‌؛ و سپس‌ به‌ سرعت‌ نيز رو بطرف‌ تكامل‌ خويش‌ در حركت‌ است‌. و در اينحال‌ اگر انسان‌ اين‌ خال‌ها را ببيند، نمي‌تواند بفهمد كه‌ چشم‌ است‌ و قلب‌ است‌.

عيناً مانند اينكه‌ شما با مِدادي‌ به‌ روي‌ كاغذي‌ چند خال‌ بگذاريد؛ آيا مي‌شود گفت‌ كه‌ اين‌ خال‌ها چشم‌ است‌، و قلب‌ و كبد است‌؟ مي‌شود گفت‌ اين‌ بطن‌ راست‌، و آن‌ بطن‌ چپ‌ قلب‌ است‌؟ اين‌ دهليز قلب‌ است‌؟ اين‌ دهانۀ قلب‌ است‌؟

مُخّ چيست‌؟ چه‌ خبرها هست‌! قوّۀ حافظه‌، قوّۀ متفكّره‌، قوّۀ متخيّله‌، قوّۀ واهمه‌، حسّ مشترك‌؛ هر كدام‌ از اينها چه‌ دستگاههائي‌ را دارند؟ چه‌ نوارهائي‌ را دارند؟ نوارهاي‌ مغزي‌ انسان‌ چقدر طولاني‌ است‌؟! اينها از كجا درست‌ شده‌اند؟

ما ظاهرش‌ را مشاهده‌ مي‌كنيم‌ و متحيّر و مبهوت‌ و گنگ‌ و لال‌ از صنع‌ پروردگار متعال‌ ميگرديم‌، و عقلمان‌ مي‌ايستد و از تفكّر مي‌ماند؛ اگر باطنش‌ را پي‌ ببريم‌ ديگر هيچ‌.

اينها همه‌ از آن‌ ذرّۀ غير مرئي‌ بود؛ سُبحانَ الخالِقِ العَظيمِ الحَكيم‌.

اين‌ كارها را خدا كرده‌ است‌ يا نه‌؟ آيا مي‌توانيم‌ انكار كنيم‌؟ آن‌ خدائي‌ كه‌ چنين‌ كارهائي‌ ميكند نمي‌تواند مرده‌ زنده‌ كند؟


صفحه 262

در اينصورت‌ زنده‌ كردن‌ مردگان‌ از قدرت‌ خدا چه‌ بُعد و استبعادي‌ دارد؟

شگفتيهاي‌ خلقت‌ انسان‌ و زنده‌ شدن‌ زمين‌ در بهاران‌ دليل‌ بر معاد است‌

يَـٰٓأَيُّهَا النَّاسُ إِن‌ كُنتُمْ فِي‌ رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَـٰكُم‌ مِن‌ تُرَابٍ ثُمَّ مِن‌ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن‌ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي‌ الارْحَامِ مَا نَشَآءُ إِلَي‌'ٓ أَجَلٍ مُسَمًّي‌ ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوٓا أَشُدَّكُمْ وَ مِنكُم‌ مَن‌ يُتَوَفَّي‌' وَ مِنكُم‌ مَن‌ يُرَدُّ إِلَي‌'ٓ أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلَا يَعْلَمَ مِن‌ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْـًا وَ تَرَي‌ الارْضَ هَامِدَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنـبَتَتْ مِن‌ كُلِّ زَوْجِ بَهِيجٍ * ذَ'لِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ و يُحْيِ الْمَوْتَي‌' وَ أَنَّهُ و عَلَي‌' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * وَ أَنَّ السَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَن‌ فِي‌الْقُبُورِ. [222]

‌ «اي‌ مردم‌! اگر از بعث‌ و برانگيخته‌ شدن‌ انسان‌، و زنده‌ شدن‌ و قيام‌ او در پيشگاه‌ خداي‌ عزّوجلّ در شكّ هستيد، بدانيد كه‌: ما ابتداي‌ آفرينش‌ شما را از خاك‌ قرار داديم‌؛ و پس‌ از آن‌ از نطفه‌، و سپس‌ از عَلقه‌، و پس‌ از آن‌ از مُضغه‌ با خلقت‌ كامل‌ شده‌ يا كامل‌ نشده‌ (و البتّه‌ قبل‌ از اينكه‌ صورت‌ بندي‌ كنيم‌ كامل‌ نبود و بدون‌ صورت‌ بود، بعد صورت‌ آفريديم‌ و خلقتش‌ كامل‌ شد) تا براي‌ شما (قدرت‌ خويش‌ را) روشن‌ و آشكار كنيم‌؛ و آنچه‌ بخواهيم‌ در رَحِم‌ مادر مستقرّش‌ مي‌نمائيم‌ تا زمان‌ مشخّص‌ و معيّني‌ كه‌ بايد پا از رَحِم‌ به‌ دنيا گذارد.

و سپس‌ شما را به‌ صورت‌ طفلي‌ از رحم‌ بيرون‌ مي‌آوريم‌. و پس‌


صفحه 263

از آن‌ شما را (همينطور مرحله‌ به‌ مرحله‌ جلو مي‌بريم‌) تا به‌ مقام‌ رشد و استحكام‌ خود برسيد. بعضي‌ از شما (قبل‌ از پيري‌) وفات‌ مي‌يابد و بعضي‌ ديگر به‌ پست‌ترين‌ مراحل‌ زندگاني‌ و ضعيف‌ و ناچيزترين‌ دوران‌ عمر بازگشت‌ مي‌نمايد تا آنجا كه‌ بعد از علم‌ و آگاهي‌، چيزي‌ نداند.

و زمين‌ را مي‌بيني‌ ساكت‌ و صامت‌ و بي‌حركت‌ و خموش‌؛ چون‌ ما بر آن‌، آب‌ از آسمان‌ فرود آريم‌، به‌ اهتزاز و جنبش‌ در مي‌آيد و نموّ ميكند و بارور ميگردد و از هر جفتِ با بهجت‌ و طراوتي‌ ميروياند.

اينها همه‌ دليل‌ بر اينست‌ كه‌ فقط‌ خداوند حقّ است‌، و آن‌ خداوند مردگان‌ را زنده‌ ميكند، و او بر هر چيزي‌ تواناست‌؛ و اينكه‌ ساعت‌ بر پا شدن‌ قيامت‌ آمدني‌ است‌ و در آن‌ شكّي‌ نيست‌؛ و اينكه‌ خداوند تمام‌ كساني‌ كه‌ در قبرها هستند مبعوث‌ ميگرداند.»

آري‌ تمام‌ اين‌ حوادث‌ و وقايع‌ دليل‌ بر وحدانيّت‌ و حقّانيّت‌ ذات‌ مقدّس‌ اوست‌.

 

پاورقي


[190] ـ «بحار الانوار» طبع‌ حروفي‌، ج‌ 39، ص‌ 56

[191] ـ آيۀ 81، از سورۀ 4: النّسآء

[192] ـ قسمتي‌ از آيۀ 145، از سورۀ 4: النّسآء

[193] ـ قسمتي‌ از آيۀ 40، از سورۀ 24: النّور

[194] ـ قسمتي‌ از آيۀ 182، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[195] ـ ذيل‌ آيۀ 15، از سورۀ 17: الإسرآء

[196] ـ قسمتي‌ از آيۀ 19، از سورۀ 57: الحديد

[197] ـ قسمتي‌ از آيۀ 35، از سورۀ 24: النّور

[198] ـ آيۀ 122، از سورۀ 6: الانعام‌

[199] ـ ذيل‌ آيۀ 45، از سورۀ 9: التّوبة‌

[200] ـ آيۀ 20، از سورۀ 17: الإسرآء

[201] ـ آيۀ 3، از سورۀ 76: الإنسان‌

[202] ـ قسمتي‌ از آيۀ 257، از سورۀ 2: البقرة‌

[203] ـ آيۀ 24، از سورۀ 6: الانعام‌

[204] قسمتي‌ از آيۀ 28، از سورۀ 16: النّحل‌

[205] قسمتي‌ از آيۀ 28، از سورۀ 16: النّحل‌

[206] ـ آيۀ 18، از سورۀ 58: المجادلة‌

[207] ـ ذيل‌ آيۀ 44، از سورۀ 41: فصّلت‌

[208] ـ آيۀ 164، از سورۀ 37: الصّآفّات‌

[209] ـ «نهج‌ البلاغة‌» حكمت‌ 405، ج‌ 2، ص‌ 231 از طبع‌ عبده‌ مصر

[210] ـ اين‌ كلام‌ حضرت‌ را ابن‌ شُعبة‌ حرّاني‌ در «تحف‌ العقول‌» ص‌ 245 آورده‌ است‌ . و مجلسي‌ (ره‌) در «بحار الانوار» در «روضۀ بحار» كه‌ جلد 17 است‌ در ص‌ 148 آورده‌ ، و از طبع‌ حروفي‌ در جلد 78 ، ص‌ 116 آمده‌ است‌ . و عليّ ابن‌ عيسي‌ إربِلي‌ در «كشف‌ الغمّة‌» طبع‌ سنگي‌ ، ص‌ 185 آورده‌ است‌ .

سيّد ابن‌ طاووس‌ در «لُهوف‌» اين‌ خطبه‌ را از آن‌ حضرت‌ در «عُذَيب‌ الهِجانات‌» كه‌ يكي‌ از منازل‌ بين‌ مدينه‌ و كوفه‌ است‌ نقل‌ كرده‌ و فرموده‌ است‌ كه‌ : چون‌ در اينجا نامۀ عبيدالله‌ بن‌ زياد به‌ حرّ بن‌ يزيد رسيد و او را دربارۀ آن‌ حضرت‌ امر به‌ تضييق‌ كرد ، حضرت‌ اين‌ خطبه‌ را خواندند . («لهوف‌» طبع‌ سنگي‌ ، ص‌ 69 )

و طبري‌ در تاريخش‌ ضمن‌ وقايع‌ سنۀ 61 از آن‌ حضرت‌ در «ذي‌ حُسَم‌» نقل‌ كرده‌ است‌ . («تاريخ‌ طبري‌» ج‌ 5 ، ص‌ 403 و 404 ، طبع‌ محمّد أبوالفضل‌ إبراهيم‌) و نيز در ملحقات‌ «إحقاق‌ الحقّ» ج‌ 11 ، ص‌ 605 اين‌ خطبه‌ را نقل‌ كرده‌ ، و آن‌ را از كتابهاي‌ مهمّ تاريخ‌ و حديث‌ اهل‌ تسنّن‌ با ذكر أسناد آن‌ آورده‌ است‌ .

[211] ـ «تفسير قمّي‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 646

[212] الدرالمنثور ج6‏‏ص111

[213] ـ تفسير «مفاتيح‌ الغيب‌» طبع‌ دار الطّباعة‌، ج‌ 7، ص‌ 654

[214] ـ تفسير «الميزان‌» ج‌ 18، ص‌ 396

[215] ـ ذيل‌ آيۀ 29، از سورۀ 7: الاعراف‌

[216] ـ قسمتي‌ از آيۀ 104، از سورۀ 21: الانبيآء

[217] ـ ذيل‌ آيۀ 15، از سورۀ 31: لقمان‌

[218] ـ آيۀ 16، از سورۀ 31: لقمان‌

[219] ـ گياهي‌ است‌ مانند فلفل‌ كه‌ دانه‌هاي‌ كوچك‌ و سياه‌ و سوزنده‌ دارد.

[220] ـ آيۀ 37، از سورۀ 23: المؤمنون‌

[221] ـ ذيل‌ آيۀ 14، از سورۀ 23: المؤمنون‌

[222] ـ آيات‌ 5 تا 7، از سورۀ 22: الحجّ

 

      
  
فهرست
  مجلس بيست و هفتم: در طليعۀ قيامت‌، موجودات‌ با ربط‌ خود به‌ خدا، ظهور دارند..
  جلوه‌ نمودن‌ كوهها همچون‌ سراب‌ در وقت‌ قيامت‌
  در وقت‌ بروز قيامت‌، موجودات‌ همچون‌ سراب‌اند..
  سراب‌ بودن‌ موجودات به‌ معني‌ ظهور جنبۀ ربطي‌ آنها با خداوند است....
  صفات‌ حضرت‌ احديّت‌ اختصاص‌ به‌ آخرت‌ ندارد.
  صفات‌ و اسماء خدا، در دنيا و قيامت‌ تفاوت‌ ندارد.
  در روز قيامت‌ حقيقت‌ توحيد خداوند ظهور مي‌يابد..
  سلسلۀ علل‌ و اسباب‌ عالم‌ مادّه‌ داراي‌ جنبۀ ربطي‌ و الهي‌ هستند..
  علّت‌ ظهور نور توحيد در قيامت‌
  در قيامت‌ فقط‌ نور توحيد ظاهر است‌ و بس‌
  «هرچه‌ هست‌ و نيست‌ ملك‌ و مال‌ اوست‌»..
  گفتار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ راجع‌ به‌ توحيد..
  اشعار ابن‌ فارض‌ دربارۀ ظهور نور توحيد در مقرَّبين‌ و مخلَصين‌
  ترجمۀ اشعار ابن‌ فارض‌ دربارۀ ظهور نور توحيد..
  إعراض‌ از ياد خدا، موجب‌ نابينائي‌ در قيامت‌ است‌
  نجات‌ عمران‌ بن‌ شاهين‌ از عضدالدّوله‌، به‌ بركت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  اشعار ابن‌ أبي‌ الحديد در مدح‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  مجلس بيست و هشتم: خفاء جنبۀ وجه‌ الخلقي‌، و ظهور جنبۀ وجه‌ اللهي‌ در قيامت‌
  هر چيزي‌ جز وجه‌ خدا، فعلاً فاني‌ و هالك‌ است‌
  وجه‌ خلقي‌ اشياء، پيوسته‌ فاني‌ و وجه‌ الهي‌ آنها پيوسته‌ باقي‌ است‌
  روايات‌ وارده‌ در فناء وجه‌ خلقي‌ و بقاء وجه‌ ربّي‌
  احتجاج‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در بقاء روح‌
  زنده‌ كردن‌ جبرائيل‌ دو مرده‌ را در بقيع‌ براي‌ رسول‌ الله‌
  اشكالات‌ وارده‌ بر انعدام‌ زمان‌ بين‌ دو نفخ‌ صور.
  يگانه‌ راه‌ دفع‌ إشكال‌ از روايات‌ نفخ‌ صور كه‌ تحديد به‌ زمان‌ شده‌ است‌
  كيفيّت‌ تعدّد وجه‌ خلقي‌ و وجه‌ ربّي‌ موجودات‌
  دوئيّت‌ جنبۀ وجه‌ خلقي‌ و وجه‌ اللهي‌ بر اساس‌ نظر اعتباري‌ و حقيقي‌
  كسيكه‌ از جنبۀ وجه‌ اللهي‌ به‌ موجودات‌ بنگرد، معاني‌ توحيدي‌ را مي‌يابد..
  وجه‌ خَلقي‌ بر اساس‌ مجازي‌، و وجه‌ اللهي‌ بر اساس‌ نظر حقيقي‌ است‌
  فاني‌ نديدن‌ موجودات‌ را در ذات‌ الهي‌، ناشي‌ از دوبيني‌ است‌
  اگر انسان‌ نفس‌ را معالجه‌ كند وجهۀ الهي‌ موجودات‌ را در دنيا مي‌بيند..
  داستان‌ عطّار و شاگرد دوبين‌
  غير اهل‌ توحيد، همۀ مردم‌ در كارها براي‌ خدا شريك‌ قرار ميدهند..
  ندامت‌ اهل‌ شرك‌، هنگام‌ طلوع‌ وجه‌ الله‌
  جنبه‌هاي‌ وجه‌ خلقي‌، مفيد ظهور جنبۀ وجه‌ اللهي‌ نيستند
  از بين‌ رفتن‌ موجودات‌، از نقطۀ نظر وجه‌ خلقي‌ آنهاست‌ نه‌ وجه‌ ربّي‌
  قيامت‌، محلّ ادراك‌ توحيد خداست‌ نه‌ محلّ اصل‌ توحيد..
  مطالب‌ ذيل‌ دعاء عرفۀ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ (پاورقي).
  مبحث‌ «وجه‌ خلقي‌ و وجه‌ الهي‌» منافاتي‌ با حوادث‌ قيامت‌ در ادلّه ندارد.
  قرآن‌ تمام‌ عالم‌ آفرينش‌ را آيات‌ خدا يعني‌ وجه‌ خدا مي‌داند..
  مجلس ببيست و نهم: معاد بازگشت‌ به‌ خدا و شهود وجه‌ الله‌ است‌
  علّت‌ عدم‌ مشاهدۀ حقّ در دنيا، حجاب‌ پندار است‌
  ‎حديث‌ سلسلة‌ الذّهب‌
  در معناي‌ « كَلِمَةُ لَاالَهَ إلَّا اللَهُ حِصْنِي‌... »..
  نور خدا و وجه‌ الله‌ در قيامت‌ بر همه‌ مشهود مي‌شود.
  در قيامت‌ معبودهاي‌ خيالي‌، نفي‌ عبادت‌ مشركين‌ را نسبت‌ به‌ خود مي‌نمايند..
  در روز قيامت‌ مشركين‌ مي‌گويند ما خدا را عبادت‌ كرده‌ايم‌
  معاد، لقاء و شهود تفصيلي‌ حضرت‌ پروردگار است‌
  در قيامت‌ علم‌ و قدرت‌ خدا براي‌ همه‌ مشهود است‌
  قلب‌ سليم‌ دلي‌ است‌ كه‌ غير از خدا، هيچ‌ در او نباشد..
  قلب‌ سليم‌ دلي‌ است‌ كه‌ غير از خدا، هيچ‌ در او نباشد..
  امراض‌ باطني‌، مانع‌ از تجلّي‌ الهي‌ در قلب‌ انسان‌ ميگردد.
  افرادي‌ كه‌ غير خدا را در دل‌ تمكين‌ داده‌اند به‌ عذاب‌ دچارند..
  مؤمنان‌ در تحت‌ تجلّيات‌ جماليّه‌ و كافران‌ در تحت‌ تجلّيات‌ جلاليّه‌اند..
  در قيامت‌ اثر انحرافات‌ متخلّفين‌ ظهور مي‌نمايد..
  آيات‌ سورۀ إبراهيم‌ در تجلّي‌ اعمال‌ مشركين‌ در روز قيامت‌
  سواران‌ محشر: رسول‌ الله‌، صالح‌ پيامبر، أميرالمؤمنين‌ و فاطمۀ زهراء.
  اشعار ملاّي‌ رومي‌ دربارۀ مقام‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در عالم‌ توحيد..
  ولايت‌ كلّيّه‌ و تحقّق‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ وجه‌ اللهي‌
  مجلس سي ام: قيامت‌ در عرض‌ عالم‌ نيست‌ بلكه‌ بر آن‌ احاطه‌ دارد.
  زمان‌ قيامت‌ چه‌ موقع‌، و مكان‌ آن‌ كجاست‌؟.
  تمثيل‌ حجاب‌ بين‌ عالم‌ طبع‌ با عالم‌ قيامت‌ به‌ ديوار طولاني‌
  برزخ‌ و قيامت‌ انسان‌ در خود اوست‌ و ميتواند در دنيا به‌ آن‌ برسد
  بين‌ برزخ‌ و قيامت‌، حجاب‌ صورت‌ فاصله‌ است‌ از يك‌ چشم‌ بر هم‌ نهادن‌ نزديكتر.
  آيات‌ دالّۀ قرآن‌ بر نزديكي‌ قيامت‌
  اگر خواست‌ الهي‌ نبود تمام‌ افراد قيامت‌ و ملكوت‌ خود را مي‌ديدند..
  در قيامت‌، اهل‌ محشر دنيا و برزخ‌ را به‌ قيامت‌ نزديك‌ مي‌بينند..
  سعه‌ و احاطۀ عوالم‌، زمان‌ طولاني‌ را در نظر مجرمين‌ كوتاه‌ مي‌سازد.
  مجرمان‌ در آتشند، ولي‌ ادراك‌ سوختن‌ نمي‌كنند..
  نعمت‌هاي‌ بهشت‌ در نفوس‌ مختفي‌ است‌، و خداوند در بهشت‌ ظاهر مي‌كند..
  مقام‌ محمود در قيامت‌، شفاعت‌ كبري‌ است‌
  عبور فاطمه‌ عليها سلام‌ الله‌ از محشر، و شفاعت‌ كبري‌
  آيۀ « وَ هُمْ فِي‌ مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَـالِدُونَ » دربارۀ فاطمه‌ و شيعيان‌ اوست‌
  مجلس سي و يكم: قيامت‌، عالم‌ نور و اشراق‌ و بروز حقائق‌ است‌
  تفسير آيۀ: وَ أَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا.
  در قيامت‌ همه‌ چيز براي‌ همه‌ چيز مشهود و حاضر است‌
  حديث‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دربارۀ عالم‌ عِلوي‌
  شرح‌ حديث‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَآدِّ.
  اشعار حافظ‌ در كيفيّت‌ پيدايش‌ انسان‌ و عالم‌ ملكوت‌
  كلام‌ حكيم‌ سبزواري‌ دربارۀ موجودات‌ عالم‌ عِلوي‌
  شرح‌ كلام‌ أرسطو راجع‌ به‌ موجودات‌ عِلوي‌
  احاطۀ نفس‌ ناطقه‌ در مقام‌ كمال‌ خود، بر جميع‌ موجودات‌
  منزلت‌ انسان‌ در اشعار سعدي‌
  پيرامون‌ آيۀ: فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ..
  كيفيّت‌ درخشان‌ شدن‌ عالم‌ قيامت‌ و اطّلاع‌ نفوس‌ بر هم‌
  حيات‌ در دنيا محض‌ نبوده‌ و تؤام‌ با مرگ‌ است‌
  نفس‌ بايد از آلودگي‌ها پاك‌ گردد تا به‌ نور خدا منوّر شود.
  امتحانات‌ الهي‌ به‌ خاطر اقرار و اعتراف‌ مردم‌ است‌
  براي‌ اهل‌ قيامت‌، كيفيّت‌ نزول‌ نور توحيد و ولايت‌ در عوالم‌ مشهود است‌
  مجلس سي و دوم: در قيامت‌، در عين‌ نور و اشراق‌، كفّار و فجّار محجوبند..
  در قيامت‌ كفّار محجوبند..
  قرآن‌ مي‌فرمايد: چشم‌ها كور نيستند؛ دل‌‌ها كور مي‌شوند..
  رَين‌ و چرك‌ معاصي‌ نور دل‌ انسان‌ را محبوس‌ مي‌كند..
  اعراض‌ از ياد خدا موجب‌ معيشت‌ ضَنك‌، و كوري‌ در آخرت‌ است‌
  >> نور آخرت‌ را بايد از دنيا با خود برد
  منافقين‌ در قيامت‌ در ظلمات‌ به‌ سر مي‌برند..
  كافران‌ دلخوشند كه‌ داراي‌ نور هستند، در حاليكه‌ در ظلمتند..
  آيا مؤمن‌ بينا و آگاه‌ چون‌ كافر نابينا و نادان‌ است‌؟.
  در قيامت‌ با آنكه‌ عالم‌ نور است‌، كفّار در ظلمتند..
  مراتب‌ نور در اثر قلّت‌ و كثرت‌ حجب‌، مختلف‌ است‌
  كيفيّت‌ عبور نور از هويّات‌ و ماهيّات‌ امكانيّه‌
  مغيرة‌ بن‌ شعبه‌ كسي‌ بود كه‌ عمداً خود را به‌ خطا مي‌زد.
  خطبۀ سيّدالشّهداء عليه‌ السّلام‌ در راه‌ كربلا...
  مجلس سي و سوم: قيام‌ انسان‌ در پيشگاه‌ خداوند عزّوجلّ...
  تفسير آيۀ: وَ الذَّ'رِيَـاتِ ذَرْوًا... وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَ'قِعٌ..
  انسان‌ با تمام‌ موجوديّت‌ و با شراشر وجود، عود مي‌كند..
  اعلان‌ معاد از طرف‌ پيامبران‌، براي‌ چشم‌ ترس‌ مردم‌ نيست‌
  جواب‌ از كلام‌ طبيعيّين‌ در انكار معاد.
  عجائب‌ آفرينش‌ انسان‌، كمتر از عجائب‌ عود او بسوي‌ خدا نيست‌
  شگفتيهاي‌ خلقت‌ انسان‌ و زنده‌ شدن‌ زمين‌ در بهاران‌ دليل‌ بر معاد است‌
  دلالت‌ عجائب‌ خلقت‌ بدن‌ انسان‌ بر حقّانيّت‌ و وحدانيّت‌ خداوند
  شگفتيهاي‌ دوران‌ تكاملي‌ جنين‌ از دلائل‌ معاد است‌
  فعليّتهاي‌ مراتب‌ استعداد، در دوران‌ حيات‌ انسان‌
  تفسير آيۀ: ذَ 'لِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ و يُحِْي‌ الْمَوْتَي‌'
  أشعار هاتف‌ اصفهاني‌ در وحدانيّت‌ و حقّانيّت‌ حضرت‌ باري‌
  تمام‌ موجودات‌ معجزه‌ هستند و إعجاز مختصّ به‌ زنده‌ كردن‌ مرده‌ نيست‌
  سراسر عالم‌ وجود پر از عجائب‌ و غرائب‌ است‌
  اشكالات‌ مادّيّون‌ در معاد چيزي‌ جز استبعاد نيست‌
  مراتب‌ تكامل‌ انسان‌، يا قيام‌ قيامت‌ و ظهور آيات‌ انفسيّه‌
  أشعار عالي‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ راجع‌ به‌ مرگ‌
  مجلس سي و چهارم: ا نكار معاد توسط طبيعيون مبتني بر اصول علميه نيست....
  مسائل‌ علميّه‌ بايد مبتني‌ بر مقدّمات‌ يقيني‌ باشد..
  قرآن‌ كريم‌ فقط‌ پيروي‌ از يقين‌ را معتبر مي‌شمارد.
  منكرين‌ معاد در تمام‌ آيات‌ انفسيّه‌ و آفاقيّه‌ با نظر سطحي‌ عبور مي‌كنند..
  بدون‌ آمادگي‌ سرّ و ذات‌، برهان‌ و حتّي‌ معجزه‌ تأثيري‌ ندارد.
  بزرگان‌ عرب‌ با آنكه‌ بسيار باهوش‌ بودند، به‌ خاطر استكبار ايمان
  داستان‌ وليد بن‌ مغيره‌ و انكار او رسول‌ الله‌ را با وجود برهان‌
  آيات‌ قرآن‌ دربارۀ وليد، و إسناد او قرآن‌ را به‌ سحر..
  استهزاء قريش‌ نسبت‌ به‌ آيات‌ قرآن‌
  ردّ منكرين‌ خدا و معاد، بر اساس‌ استكبار است‌
  قرآن‌ بالاترين‌ معجزات‌ است‌
  يكي‌ از معجزات‌ رسول‌ الله‌، حفظ‌ قرآن‌ بود.
  از جملۀ آيات‌ دالّۀ بر معاد داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌ است‌
  داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌
  داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ طبق‌ حكايت‌ قرآن‌
  داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ طبق‌ «تفسير قمّي‌»..
  داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ در روايات‌
  روايات‌ وارده‌ دربارۀ داستان‌ گرگ‌ يوسف‌ (پاورقي).
  كلام‌ علامۀ طباطبائي‌ در ذيل‌ روايت‌ «تفسير قمّي‌»..
  «اصحاب‌ كهف‌» و «اصحاب‌ رقيم‌» يك‌ جماعت‌ هستند..
  تعداد اصحاب‌ كهف‌
  اسامي‌ اصحاب‌ كهف‌، و محلّ كهف‌ آنان‌
  كهف‌ اصحاب‌ كهف‌ كجا بوده‌ است‌؟.
  آيا كهف‌ اصحاب‌ همان‌ كهف‌ إفِسوس‌ است‌؟.
  كهف‌ وارد در قرآن‌، كهف‌ إفِسوس‌ است‌ يا رجيب‌
  اصحاب‌ كهف‌ در چه‌ زماني‌ بوده‌اند؟.
  آيا اصحاب‌ كهف‌ پس‌ از بيداري‌ مردند يا باز به‌ خواب‌ رفتند؟.
  علّت‌ دخول‌ اصحاب‌ كهف‌ در كهف‌
  حكمت‌ داستان‌ اصحاب‌ كهف‌، ارائه‌ بعث‌ و معاد است‌
  كافران‌ بجاي‌ تزكيه‌ و عمل‌ صالح‌ راه‌ قهقرا مي‌پيمايند..
  علم‌ خداوند حضوري‌ است‌ و هيچ‌ چيز از خداوند پنهان‌ نخواهد ماند..
  انكار معاد از مجرّد استبعاد تجاوز نمي‌كند..
  مكتبهاي‌ مادّي‌ انسان‌ را از مقام‌ خليفة اللهي‌ در رديف‌ بهائم‌ قرار ميدهد..
  خداوند مردم‌ را در يك‌ روز جمع‌ كرده‌ و بين‌ آنان‌ به‌ حقّ حكم مي‌نمايد..

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی