گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > نگرشي بر مقاله قبض و بسط تئوريك شريعت
کتاب نگرشي بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت / قسمت هشتم: تفسیر به رأی، وحدت حکمت، عرفان و شرع، ارتباط علل طبیعی با علل مجرده، وساطت فرشتگان در جريان امور در هستي

مَن فَسَّرَ الْقُرءانَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ

از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم وارد است كه: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْءَانَ 


صفحه  210

 بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. [199]

«كسي كه قرآن را مطابق رأي خود تفسير كند، بايد براي نشيمنگاهش محلّي را از آتش بجويد و در آن اقامت كند.»

و در نبويّ ديگر است: مَنْ قَالَ فِي الْقُرْءَانِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ. [200]

«كسي كه در قرآن بدون يقين سخني براند، بايد براي نشيمنگاهش جائي را در آتش براي خود اتّخاذ كند.»

و در نبويّ سوّم است: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْءَانَ بِرَأْيِهِ فَقَدِ افْتَرَي عَلَي اللَهِ الْكَذِبَ. [201]

«كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند تحقيقاً از روي كذب و دروغ برخداوند بهتان بسته است.»

و در نبويّ چهارم كه عامّي است وارد است كه: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْءَانَ بِرَأْيِهِ فَأَصَابَ فَقَدْ أَخْطَأَ. [202]

«كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند، اگر احياناً تفسيرش نيز درست درآيد، تحقيقاً خطا كرده است.»

و از رسول خدا و ائمّه طاهرين كه قائم مقام او هستند روايت شده است كه:

إنَّ تَفْسِيرَ الْقُرْءَانِ لَا يَجُوزُ إلَّا بِالاثَرِ الصَّحِيحِ وَ النَّصِّ الصَّرِيحِ. [203]

«تفسير قرآن جائز نيست مگر با خبر صحيح و نصّي كه صراحت بر مدلول و مراد داشته باشد.»

و از «تفسير عيّاشي» از حضرت صادق عليه السّلام مرويّ است كه فرمود:

مَنْ فَسَّرَ الْقُرْءَانَ بِرَأْيِهِ، إنْ أَصَابَ لَمْ يُوجَرْ وَ إنْ أَخْطَأَ فَهُوَ أَبْعَدُ مِنَ السَّمَآءِ. [204] 


صفحه  211

«كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند، اگر درست درآيد مزدي نميبرد؛ و اگر خطا كند به دورتر از فاصله آسمان خطا كرده و دورافتاده است.»

از حضرت امام رضا عليه السّلام از پدرش، از پدرانش، از أميرالمؤمنين عليهم السّلام مروي است كه:

قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ قَالَ فِي الْحَدِيثِ الْقُدْسِيِّ: مَا ءَامَنَ بِي مَنْ فَسَّرَ كَلَامِي بِرَأْيِهِ. وَ مَاعَرَفَنِي مَنْ شَبَّهَنِي بِخَلْقِي. وَ مَا عَلَي دِينِي مَنِ اسْتَعْمَلَ الْقِيَاسَ فِي دِينِي. [205]

«گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده است: خداوند عزّوجلّ در حديث قدسي فرموده است: كسي كه قرآن را كه گفتار من است به نظريّه و رأي خودش تفسير كند، ايمان به من نياورده است. و كسي كه مرا شبيه مخلوقات من بداند، مرا نشناخته است. و كسي كه در پيدا كردن أحكام دين من از راه قياس وارد شود بر دين من نيست.»

و از «تفسير حضرت امام حسن عسكريّ عليه السّلام» از رسول خدا صلّيالله عليه و آله و سلّم در ضمن حديثي وارد است:

قَالَ: أَ تَدْرُونَ مَتَي يَتَوَفَّرُ عَلَي الْمُسْتَمِعِ وَ الْقَارِيîِ هَذِهِ الْمَثُوبَاتُ الْعَظِيمَةُ؟ إذَا لَمْ يَقُلْ فِي الْقُرْءَانِ بِرَأْيِهِ، وَ لَمْ يَجْفُ عَنْهُ، وَ لَمْ يَسْتَأْكِلْ بِهِ، وَ لَمْيُرَآءِ بِهِ.

وَ قَالَ: عَلَيْكُمْ بِالْقُرْءَانِ فَإنَّهُ الشَّافِعُ النَّافِعُ وَ الدَّوَآءُ الْمُبَارَكُ، عِصْمَةٌ لِمَنْ تَمَسَّكَ بِهِ وَ نَجَاةٌ لِمَنِ اتَّبَعَهُ.

ثُمَّ قَالَ: أَ تَدْرُونَ مَنِ الْمُتَمَسِّكُ بِهِ الَّذِي يَتَمَسَّكُهُ يَنَالُ هَذَا الشَّرَفَ الْعَظِيمَ؟ هُوَ الَّذِي يَأْخُذُ الْقُرْءَانَ وَ تَأْوِيلَهُ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ عَنْ وَسَآئِطِنَا السُّفَرَآءِ عَنَّا إلَي شِيعَتِنَا، لَا عَنْ ءَارَآءِ الْمُجَادِلِينَ.  


صفحه  212

فَأَمَّا مَنْ قَالَ فِي الْقُرْءَانِ بِرَأْيِهِ فَإنِ اتَّفَقَ لَهُ مُصَادَفَةُ صَوَابٍ فَقَدْ جَهِلَ فِي أَخْذِهِ عَنْ غَيْرِ أَهْلِهِ. وَ إنْ أَخْطَأَ الْقَآئِلُ فِي الْقُرْءَانِ بِرَأْيِهِ فَقَدْ تَبَوَّأَ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.[206]

«رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم گفتند: آيا ميدانيد شما، در چهموقعي بر شنونده و خواننده قرآن اين پاداشها و ثوابهاي عظيم بطور سرشار و فراوان ريخته ميشود و اطراف و جوانب وي را فرا ميگيرد؟! درصورتيكه در قرآن به رأي خود استناد نكند و به غير آن اعتماد و اطمينان ننمايد، و آن را مايه معيشت قرار ندهد، و آن را وسيله شهرت و اسباب خودنمائي خود نكند.

بر شما باد به اخذ و تمسّك به قرآن! زيرا كه آن شفاعت كنندۀ مفيد و داروي پربركت است. كسي كه بدان چنگ زند و متمسّك گردد، مصون و محفوظ ميماند، و كسي كه از آن پيروي نمايد نجات پيدا ميكند.

سپس رسول خدا گفتند: آيا ميدانيد آن كسي كه بدان متمسّك گردد، اينگونه تمسّكي كه بدين شرف عظيم نائل آيد كدام است؟! آن كسي كه قرآن را و تأويلش را از ما اهل بيت و از سفراي ما كه وسائط ميان ما و ميان شيعيان ما هستند بگيرد، نه از آراء و نظريّه‌هاي مجادِلان و بحث كنندگاني كه با ما رابطهاي ندارند.

بنابراين، آن كس كه قرآن را به نظر و رأي خود تفسير كند، اگر احياناً هم آن تفسيرش صحيح و مطابق با واقع اتّفاق افتاد، در اخذ اين تفسير از غير اهلش اشتباه كرده و به خطا در افتاده است. و اگر آن تفسيرش خطا در آمد، و در قرآن با نظريّه و رأي خود به اشتباه رفت، در اينصورت نشيمنگاه خود را در آتش  


صفحه  213

قرار داده است.»

روايات وارده در عدم جواز تفسير به رأي ، فوق حدّ تواتر است

مرحوم استاد الفقهاء و المجتهدين شيخ مرتضي أنصاري در كتاب اصول خود «رسائل» گويد: اخبار و روايات واردۀ در اين باب بقدري است كه در كتاب «وسآئل الشّيعة» در باب قضاء، مؤلّف آن آيت الله شيخ حرّ عاملي رضوان الله عليه ادّعا كرده است كه از حدّ تَواتر تجاوز مينمايد. [207]

ناحيۀ چهارم: تأويل و توجيه علوم غيبيّه، در اصل همان روح مكتب مادّيّون است

ناحيه چهارم از اشكال آنست كه: آيا با نپذيرفتن جنّ و تخبّط شيطان، در مسأله رباخواران و تأويل به مرض صَرْع و ميكرب، در همين جا مسأله متوقّف ميشود؛ و يا بايد آن را بر جميع چيزهائي كه چشم نميبيند و گوش نميشنود و علوم تجربي و طبيعي و پزشكي نميتواند آن را اثبات كند، امثال فرشتگان و روح و وسائط عالم بالا و بالاخره بهشت و دوزخ و ميزان و صراط و موقف و حشر و نشر، و ذات اقدس پروردگار، سرايت داد؟!

اگر بگويند: متوقّف ميشويم و سرايت نميدهيم، ميگوئيم: به چهعلّت؟ با آنكه ملاك و معيار و مناط عدم پذيرش در جميع اين مسائل واحد است؛ و آن اينست كه علوم تجربي نديده است!

و اگر بگويند: متوقّف نميشويم و به همه مسائل سرايت ميدهيم، در اينصورت، ما نتوانستيم تا بحال بفهميم كه فرق اين مكتب كه مُدّعي خداشناسي است با مكتب مادّيّون در چيست؟! آيا مجرّد قائل شدن به خدا، آنهم خداي موهومي كفايت ميكند يا نه؟!

و محصّل اشكال اينست كه: روح و جان اين تئوري كه ما شيطان و جنّ را ميكرب بگيريم، از همان مكتب مادّيّون و طبيعيّون منكر خدا، و منكر روح و تجرّد كه چندين هزار سال است در ميان بشر تنيده‌اند، سردرميآورد.  


صفحه  214

در قرآن كريم ايمان به غيب[208] و ايمان به فرشتگان[209] و ما شابههما موضوعيّت در اصل اسلام دارد. مسأله موت و برزخ و قيامت و زندگي جاويد در بهشت و يا دوزخ، و مُسائله و مكالمه جهنّميان با بهشتيان، و حور و قصور و رضوان، و آتش و دركات و ملائكه غضب و امثال آنها كه معظم از تمام قرآن را تشكيل ميدهد؛ جزء اصول اصيله اعتقادات است. اگر بنا بشود تمام اين مسائل بر توجيهات تخيّليّه و تمثيلات ذهنيّه تطبيق شود، ديگر بين اين اصول مسلّمه واقعه با انديشه‌هاي متمرّدين و مرتدّين از طبيعيّون و مادّيّون كه پشت پا به همه اصول زده‌اند، و غير از مادّه و شكم و فرج و سيرخوري و اطفاء شهوت و اعمال غضب و پيروي از پندارها و تخيّلات و قواي واهمه، چيز ديگري را سرلوحه عمل خود قرار نداده‌اند، چه فرقي موجود است؟!

حكمت و عرفان و شرع، همگي از يك منبعند و متّفقاً دلالت بر يك چيز دارند

فلسفه عاليه و حكمت متعاليه، و ذوقيّات و وجدانيّات عرفانيّه در مكتب عقل و احساس تمام اين مسائل را حلّ كرده است. و گفتار صادع شريعت راكه از قلب پاك و ضمير منيرش تراوش كرده است، همه را مستدلّ و بالعيانوالمشاهده، همچون خورشيد فروزان في رابعة النّهار نشان داده و ميدهد. و شرع و عقل و مشاهده، امروز بر اصل پايه گذاري قويم آن يگانه  


صفحه  215

مرد ملكوتي، و انسان جبروتي، و بشر لاهوتي، كه سرش را در حرم امن و امان خداوندي و پايش را بر فرق عالم ناسوت و طبيعت نهاده است، يعني مُحمّد ابن عبدالله و دوازده خليفه و جانشين بر حقّش كه گفتار و كردارشان مسطور و مضبوط است، يكي شده‌اند. فلسفه همراه با عرفان، و هر دو مؤيِّد و مُسَدِّد شرع قويم، همگي براي ما جاهلان و كوران اين نشأه مادّه و مزاج، و عالم كون و فساد، راهگشا و راهنما به سوي حرم اصلي و موطن جاويد، و وصول به مقام عزّ حضرت احديّت و علوّ سرمديّت گشته‌اند.

إلَهِي هَبْ لِي كَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إلَيْكَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِيَآءِ نَظَرِهَا إلَيْكَ حَتَّي تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إلَي مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِيرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. [210]

«بار خدايا نهايت درجه و آخرين مرتبه بريدگي از ماسواي خودت، و دلبستگي و وابستگي به خودت را به من عنايت كن! و چشمان دل ما را به  


صفحه  216

درخشش نظر به سويت نوراني فرما؛ تا آنكه ديدگان دلها حجابهاي نوراني را پاره كند و به معدن و منبع عظمت واصل گردد، و جانهاي ما به مقام عزّ پاكي و قدس تو بسته گردد.»

اين نواحي مختلف از اشكال، چهار ناحيه بود كه در توضيح و تشريح اشكال ششم بر صاحب مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت آورديم.

بايد دانست كه: صاحب مقاله در اين مطالب مستقيماً به نفي اين امور نپرداخته است؛ و آنچه ايشان به عنوان روش تفسيري مرحوم طالقاني و مقايسه آن با روش تفسيري مرحوم علاّمه طباطبائي آورده‌اند، در حقيقت صغرائي است براي قياسي كه ميگويد: «اگر مقدّمات علميِ مفسّر و معلومات وي از علوم تجربي و يا علوم عقلي تفاوت كند، فهم او از كلام الهي متفاوت ميشود؛ پس بايد گفت: فهم واحد و ثابت و صحيح از قرآن و متون ديني معني ندارد.» و اين خطرناكترين و مخرّبترين سخن ايشان است كه فهم صحيح از دين را به دليل اختلاف فهمها منكر ميشود. امّا چون در عين حال، ضمن اين نتيجهگيري غلط، جنبه تفسير مرحوم طالقاني را تأييد و تقويت كرده بود، لازم بود براي تخريب آن سبك از تفسير، اين نقدها بعمل آيد.

 


صفحه  217

 

 


صفحه  219

اشكال هفتم: عدم فهم و ادراك ايشانست گفتار استاد آيةالله علاّمه طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه الشّريف را در سِرّ گزينش علل طوليّه براي ايجاد امور خارجيّه و حوادث كونيّه از جانب حضرت ربّ العزّة، در اثبات عدم تنافي استناد ديوانگي به بعضي از امور طبيعيّه محسوسه و به بعضي از امور مخفيّه.

كلام استاد علاّمۀ طباطبائي در وجود سلسله علل طوليّه بين خداوند و موجودات طبيعيّه

حضرت علاّمه در اينجا عاليترين مطلب فلسفي و عرفاني و قرآني را كه وجود سلسله علّتهاي طوليّه فيما بين ذات قدّوس حضرت احديّت كه واحد و أحد است ذاتاً و صفةً، و بين موجودات و حادثات كثيره و مختلفه اين عالم بيان فرموده‌اند. و اشكالي را حلّ نموده‌اند كه بدون آن طريق از حلّ، ابداً مسألۀ كيفيّت انتشاء كثرت از وحدت، و حادث از قديم، و مادّي از مجرّد، و طبيعي از نورِ محض، حلّ نخواهد شد.

اين كتب علم و فلسفه، از قديم و جديد همه در دسترس است؛ همه اين كتب در راه كيفيّت حدوث حادث از مجرّد و استناد به علّت بسيط فرومانده‌اند، مگر آنانكه همين راه و مشي حضرت علاّمه را پيموده‌اند.

مادّيّون كه نتوانسته‌اند جمع در ميان دو علّت مادّي و معنوي بنمايند، يكسره خود را راحت كرده و تن از زير بار پذيرش خداوند قادر قاهر عليم حكيم  


صفحه  220

مختار ذوالإراده رها كرده، و انكار وجود خالق عليم را نموده‌اند.

الهيّون به مكتبهاي مختلف منقسم شده، برخي انكار علل معنوي را نموده و عامل را فقط همين علل مادّي دانسته‌اند، و برخي علل مادّي را انكار كرده و فقط علل معنوي را مؤثّر در جهان پنداشته‌اند.

و آنهائي كه هم به علل طبيعيّه و هم به علل معنويّه معتقد شده‌اند، در كيفيّت ارتباط و تأثير آن دو با هم، فرومانده‌اند و مطالب متشتّت و متفرّق آورده، و نهج قويم و راه متيني را كه عاري از تناقض در گفتار و يا تهافت در استدلال باشد، ارائه نكرده‌اند.

امّا قائل شدن به علّتهاي مادّيّه كه ضرورت و مشاهده ايجاب ميكند، و تبعيّت آنها از علّتهاي معنويّه كه نيز ضرورت برهان و ضرورت كشف بالعيان ثابت ميدارد، تا برسد بحضرت واحد حيّ قيّوم كه خود مبدأ و منشأ و مُعيد و مَعاد همه است، همچون آب صافي زلال خنك و گوارائي است كه در فصل تموز بر جگر سوختگان واديِ طلب و پويندگان باديه معرفت ميريزد، و تمام اشكالها را حلّ مينمايد؛ و باور نكردنيها را بالبداهه مبرهن ميكند.

از طرفي اين سلسله علّيّت را با اين قوام واستحكام ميپذيرد و صِحّه مينهد، و از طرفي وحدت حضرت علّة العلل را بتمام معني الكلمه چه وحدت در ذات و چه در صفات و چه در افعال، مستدلّ و پا بر جا ميدارد.

قائل شدن به سلسله علّتهاي طوليّه، هم ضامن فلسفي و هم عرفاني و هم قرآني دارد؛ و گرهگشاي مشكلات عويصه و غموضات عسيره در باب كلام و حكمت است. و براي شخص باحث كنجكاو از وصول به حقائق، هيچ مفرّي و گريزي نيست مگر آنكه آن را بپذيرد و از جان و دل قبول كند.

اگر تأثير دارو و تأثير ميكرب را از علل طبيعيّه جدا كنيم، راه غلط پيموده ايم، و اگر تأثير خدا را در آن دو انكار نمائيم باز راه غلط را پيمودهايم؛ امّا 


صفحه  221

 اگر گفتيم تاثير دارو و ميكرب از خداست، اين منطق استوار است؛ خواه بين ميكرب و دارو تا خداوند واسطهاي را همچون فرشتگان رحمت و يا جنّيان نِقمت، واسطه بدانيم و يا ندانيم. عمده، اعتراف به طوليّت علل است؛ وقتي آن را پذيرفتيم، مسأله ملائكه و شياطين نيز خود به ثبوت ميرسد و قابل پذيرش ميگردد.

امّا صاحب مقاله، چون جان و روح اين مرام را ادراك نكرده‌اند، در استناد حضرت علاّمه بعضي از انواع صَرْع را به ميكرب، و در عين حال به شيطان ايراد داشته‌اند. براي ايضاح اين مطلب لازم است عين گفتار صاحب مقاله را بياوريم و سپس روي آن بحث كنيم؛ امّا گفتارشان اينست:

إشكال صاحب مقاله بر گفتار حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)

)) به علاوه مرحوم طباطبائي خود اوّلاً گفته‌اند كه: آنچه آيه بر آن دلالت دارد، بيش از اين نيست كه دست كم بعضي انواع ديوانگي، مستند به مسّ جنّ است. و ثانياً استناد جنون به عللي چون شيطان موجب ابطال علل طبيعي نيست، بلكه آن علل غير طبيعي بالاتر و در طول علل طبيعياند، نه در عرض آنها.

ميبينيم كه: مشكل تعارض با علم طبيعي در اينجا با توسّل به چند قاعده فلسفي حلّ شده است و آن اينكه: اوّلاً اصل علّيّت در جهان جاري است. ثانياً علل طولي پلّكاني داريم. ثالثاً علل غير مادّي جانشين علل مادّي و طبيعي نميشوند، و فعل ميتواند در آنِ واحد مستند به هر دو باشد. و لذا آيه را بايد چنين فهميد كه معني نفي علل طبيعي يا مسّ مادّي و مستقيم شيطان را ندهد.

اين معني تازه، البتّه معني بلندي است، امّا فهمي است كه در سايه آن اصول فلسفي (كه جزء معتقدات علاّمه طباطبائي بوده و به هيچ وجه ضروري دين نيست) پديد آمده است.

نفي علّيّت در جهان (دست كم به شيوه اشاعره) يا نپذيرفتن علّيّت طولي، و اصلاً غير قابل هضم و تصوّر دانستن آن و قائل به دخالت مستقيم موجودات  


صفحه  222

غير مادّي در عالم بودن (مانند كثيري از متكلّمان) و يا به موجودات مادّي و مفارق قائل نبودن، و روح و ابليس و مَلَك را بر خلاف حكيمان، مادّه لطيف دانستن (باز به شيوه كثيري از متكلّمان و محدّثان) همه باعث ميشود كه: آن آيه چنان كه مرحوم طباطبائي ميخواهند، معني ندهد. (( [211]

جهات عديدۀ إشكال بر صاحب مقاله

جهت اوّل: حقّانيّتِ حقّ، مشروط به پذيرش همگان و نداشتن مخالف نيست

اين گفتار ايشان از جهات عديدهاي مخدوش است:

جهت اوّل آنكه: ايشان با آنكه تصريح دارند و اعتراف ميكنند كه اين تعليل علاّمه معناي بلندي است، يعني از جهت فنّ استدلال نميتوان بر آن خرده گرفت ميگويند: امّا ساخته و پرداخته ذهن علاّمه است و جزو ضروريّات دين نيست، زيرا مثلاً اشاعره و كثيري از متكلّمين و محدّثين آن را قبول ندارند.

اوّلاً بايد گفت: مگر آنچه را كه يك شخص حكيم و محقّق در قالب برهان ميريزد و روي آن استدلال ميكند بايد مطبوع و مقبول براي همه باشد، گرچه مقدّمات استدلالي آنها مخدوش و فاسد باشد؟! مگر آنچه را كه بوعلي و يا خواجه نصيرالدّين و يا صدر المتألّهين بر آن اقامۀ برهان كرده‌اند در باب الهيّات، بايد مخالفي نداشته باشد؟ و جميع مادّيّون و طبيعيّون در عالم را براندازد؟ و اينك كه ما ميبينيم بسياري از اقشار مادّيّون موجودند بايد بگوئيم: مقدّمات برهاني آن حكماي اهل توحيد غلط بوده، و بنابراين اصل اعتقاد به وحدت حضرت حقّ تعالي غلط است؟!

اگر گفتيم حقّ در ولايت با حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام است، آيا واقعيّت اين امر در صورتي است كه مخالفي نداشته باشد؟ و چون ابوبكر و عُمَر و دار و دستهشان در زمان حيات و ممات رسول الله اين مطلب را نپذيرفتند 


صفحه  223

 بايد بگوئيم: اصل ولايت و خلافت و امامت مخدوش است؟!

اگر گفتيم: حضرت محمّد بن عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلّم با وحي مُنزَل از سوي پروردگار ربّ العزّة آخرين پيامبر است، آيا ميتوانيم بگوئيم: اين سخن موقعي قابل قبول است كه جميع يهود و نصاري آن را بپذيرند، و چون نپذيرفته‌اند و اينك در جهان ميليونها ضدّ اسلام موجود است پس بنابراين اسلام آخرين دين نيست؟! و پيامبر اكرم خاتم رسل نيستند؟!

كلام استوار، گفتاري است كه بر اصل برهان و اوّليّات پيريزي شود

اصولاً اين حرف چه معني دارد كه كسي بگويد: سخن هر چه باشد، وقتي صحيح است كه همه بالفعل آن را بپذيرند؟ اين حرف نادرست است بتمام معني الكلمه از نادرستي.

بلكه سخن وقتي صحيح است كه قابل پذيرش باشد، و بر اساس مقدّمات برهاني و اوّليّات و مسلّمات و بديهيّات و امثالها پي ريزي شود. در آنصورت صحيح است و استوار؛ خواه كسي بپذيرد و يا نپذيرد.

سخن درست در عالم بسيار بوده است و كسي نپذيرفته است. زيرا پذيرش بايد از روي حسن عقيده و صفاي شنونده و ادراك و تعقّل او بدان مطلب باشد، وگرنه نميپذيرد.

آيا آنچه را كه اشاعره و يا بسياري از متكلّمين و محدّثين در اين باب گفته‌اند و كتب را پر كرده‌اند، درست است؟!

سيّد الشّهداء بر حقّ است گر چه سرش را شهر به شهر بگردانند و محفليِ بزم شراب يزيد كنند، و امروز هم در عربستان سعودي كتاب به نام «حقآئق أميرالمؤمنين يزيد» بنويسند و در مدارسشان درس بدهند.

بنابراين، كلام استوار و راستين گفتاري است كه بر اصل برهان قويم و بيّنه الهي باشد. اين مقدّمات برهاني بشر را الزام به قبول ميكند و در محكمه عدل محكوم مينمايد، و ابداً ربطي به پذيرش يا عدم پذيرش فعلي ندارد. بنابراين 


صفحه  224

 اگر حضرت علاّمه مطلبي را بيان فرمود، و علل طوليّه مادّيّه و مجرّده را تا حضرت احديّت اثبات كرد، و اين مطلب را روي پايه برهان و بر اساس استفاده از صريح آيات مباركات قرآن پايه ريزي كرد و مانند آفتاب ضرورت اين حقيقت را نشان داد، گفتار او استوار و گفتار غير او فاسد است؛ خواه اشعري باشد و يا متكلّم و يا محدّث و يا مثل كانْت باشد و يا دكارت.

تمام فلاسفه و حكمائي كه آمده‌اند و بر طبق نتيجه فكريّه خود مقدّماتي را ترتيب داده و كتبي را نوشته‌اند، همگي اينطور بوده‌اند. هر كس مطلبي را ارائه ميدهد، بر اين اساس است. مخالف وي فقط ميتواند در مقدّمات برهانيّه او تشكيك كند و اگر قدرت دارد، آنها را ابطال كند؛ نه اينكه در پشت سنگر جهل توقّف كند و بگويد: قبول ندارم.

جهت دوّم: علل طوليّه در حوادث، مستفاد از آيات قرآن است

جهت دوّم آنست كه: حضرت علاّمه در تفسير خود مفصّلاً اثبات سلسله علل مادّي و ارتباط آنها را به علل مجرّده معنوي و نوري، و بالاخره انتهاء آنها را به ذات اقدس حقّ نموده‌اند؛ و قائل شدن به طوليّت علل از ضروريّات برهان متين و دليل قويم ايشان است.

در جزء اوّل از تفسير «الميزان» در طيّ گفتاري پيرامون معناي معجزه و كيفيّت تأثير آن، ضمن هفت بحث اين حقيقت را بطوري روشن نموده‌اند و از آيات قرآن شواهدي را ايراد نموده‌اند كه جاي ترديد و شكّ را باقي نگذارده است.[212] در اينصورت چرا بگوئيم: قائل شدن به علّتهاي طوليّه ضروري دين نيست؟!

مگر اساس دين غير از كتاب الهي است؟ اگر با ربط و تفسير آيات قرآن اين معني به وضوح پيوست، باز هم ضروري دين نيست؟!


صفحه  225

قرآن براي حوادث، علل طبيعي قائل است و همه را مستند به خدا ميداند

قرآن براي حوادث طبيعيّه اسباب و عللي را قائل است، و قانون علّيّت عامّه را تصديق ميكند؛ همانطور كه عقل اين معني را اثبات ميكند. و تجربه نشان ميدهد كه هر جا احتراقي صورت گيرد بايد در آنجا علّت موجب احتراق، خواه آتش، خواه حركت و خواه اصطكاك و امثالها، بوده باشد. و از اينجاست كه از احكام علّيّت و معلوليّت و از لوازم آن، همان كلّيّت و عدم تخلّف آن است.

قرآن كريم در گفتارش و در مجراي روندش، در مسائلي همچون حيات و موت و رزق و نزول باران و پيدايش گياه و زرع و درخت و جاري شدن آبها و بالاخره جميع حوادث آسماني و زميني، روابط علّيّت مادّي را بيان ميكند؛ اگر چه بالاخره بر اساس مسأله توحيد جميع آنها را به خداوند متعال استناد ميدهد.

مانند آيه:

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَـوَ'تِ وَ الارْضِ وَ اخْتِلـفِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَ مَآ أَنزَلَ اللَهُ مِنَ السَّمَآءِ مِن مَّآءٍ فَأَحْيَا بِهِ الارْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّيَـٰحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَآءِ وَ الارْضِ لَا يَـٰتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ. [213]

«تحقيقاً در آفرينش آسمانها و زمين، و اختلاف شب و روز، و كشتياي كه بر روي دريا جاري است و به مردم منفعت ميبخشد، و آن آب باراني را كه خداوند از آسمان فرود ميآورد و بر اثر آن زمين را پس از مردگي و سردي و فسردگيش زنده و شاداب ميكند و در آن از هر نوع جنبندهاي را منتشر ميسازد، و در حركت دادن بادها و ابرهائي كه در بين آسمان و زمين مسخّر فرموده است، هر آينه آيات و نشانه‌هاي توحيد اوست براي مردمي كه تفكّر كنند.» 


صفحه  226

و مانند آيه:

اللَهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَـوَ'تِ وَ الارْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِمِنَ الثَّمَرَ'تِ رِزْقًا لَّكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِوَ سَخَّرَ لَكُمُ الانْهَـٰرَ.[214]

«خداوند است آنكه آسمانها و زمين را خلق نمود، و از آسمان آب را نازل كرد تا بوسيله آن آب، ثمرات و بهره‌هاي زميني براي شما اخراج فرمود تا روزي شما باشد. و كشتي را مسخّر شما كرد تا در دريا به امر او حركت كند، و نهرها و رودخانه‌هاي روي زمين را نيز براي شما مسخّر نمود.»

و حتّي در دو جاي از قرآن تصريح ميكند كه: اين كشتيهائي كه شما را بر روي آب حمل ميكنند، ساختمانشان طوري است كه قسمت جلوي آنها تيز و برّنده ساخته شده است تا بتوانند بدين سبب آب را بشكافند و در دريا جاري شوند. اين نوع از ساختمان كشتيها و هواپيماها از روي اسلوب خلقت طيور و پرندگان ساخته شده است كه در موقع حركت، سطح تماسّشان با هوا كم باشد و بتوانند هوا را بشكافند و به سرعت پيش بروند.

دخالت و تأثير ماخِرَة بودن[215] (يعني طرز و اسلوب جلوي كشتي) موجب حركت كشتي است؛ و در قرآن كريم از بيان اين علّيّت نيز دريغ نشده است.

آري، در دو جاي از قرآن مجيد لفظ مَواخِر كه جمع ماخِرَة است آمده است:

اوّل در سوره نَحْل: وَ تَرَي الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ ے وَ لَعَلَّكُمْ  


صفحه  227

تَشْكُرُونَ. [216]

دوّم در سوره فاطر: وَ تَرَي الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ ے وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ. [217]

«و ميبيني اي پيامبر كشتي را كه در دريا، ماخِرَة است (تا آب را بشكافد و عبور كند) اين براي آنست كه شما از فضل او بجوئيد، و به اميد آنكه سپاس و شكر او را بجاي آوريد!»

و حتّي بيان فرموده است كه: علّت خلقت كوهها آنست كه زمين را مانند ميخهاي كوبيده و مفتولهاي در بتون آرمه محكم بگيرد، و از تلاشي و سَيَلان و درهم فروريزي مصون بدارد:

أَلَمْ نَجْعَلِ الارْضَ مِهَـٰدًا * وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا. [218]

«آيا ما زمين را گاهواره قرار نداديم؟ و آيا كوهها را ميخهاي فرو رفته در زمين ننموديم؟»

وَ أَلْقَي فِي الارْضِ رَوَ'سِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَ أَنْهَـرًا وَ سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ. [219]

«و براي شما در زمين كوه‌هاي استوار را افكند بجهت آنكه شما را از اضطراب و سرگرداني مصون بدارد، و نهرهائي را و راه‌هائي را قرار داد بجهت آنكه شما راه را بيابيد!»

قرآن، علل طبيعيّه را در تحت علل مجرّده و مستند به آنها ميداند

اينها همه راجع به تصريح قرآن كريم درباره علّتهاي طبيعي و مادّي بود. امّا راجع به علّتهاي مجرّده و مافوق عالم مادّه و طبيعت، از وجود فرشتگان كه واسطه فيض از جانب حضرت حقّ هستند در تدبيرات تمام امور عالم خلقت، بقدري آيات قرآن در اين باره روشن و واضح است كه ميتوان آن  


صفحه  228

را از ضروريّات اين كتاب آسماني دانست. اوّلين آيات از سوره مباركه فاطر با اين آيه شروع ميشود:

الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَـوَ'تِ وَ الارْضِ جَاعِلِ الْمَلَـئِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلَـثَ وَ رُبَـعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَآءُ إِنَّ اللَهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. [220]

«سپاس و ستايش اختصاص به خداوند دارد كه آسمانها و زمين را از نيستي خلعت هستي پوشانيد، و فرشتگان را به عنوان واسطه ايجاد كرد، آنان داراي دو بال و سه بال و چهار بال هستند. و در آفرينش خود آنچه را كه بخواهد ميافزايد. حقّاً و تحقيقاً خداوند بر هر چيزي تواناست.»

ملائكه جمع مَلَك است؛ و عبارتند از موجوداتي كه خداوند خلقشان نموده و واسطه ميان خود و ميان اين جهان مشهود قرار داده است. و در تدبير امور عالم تكوين و عالم تشريع مأموريّت داده است.

وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَـنُ وَلَدًا سُبْحَـنَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لَايَسْبِقُونَهُو بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ ے يَعْمَلُونَ. [221]

«و مشركين گفتند: خداوند رحمن، فرشتگان را پسر خود اتّخاذ كرده است؛ پاك و منزّه است خداوند از اين نسبت، بلكه فرشتگان بندگان گرامي و معزّز خدا هستند كه در انجام مأموريّت خود، به گفتار از خدا پيشي نميگيرند، و به امر خدا عمل مينمايند.»

عبارت جَاعِلِ الْمَلَـئِكَةِ رُسُلاً با ملاحظه اينكه ملائكه جمع است و الفو لام بر سر دارد، ميرساند كه: تمام افراد و دسته‌هاي ملائكه، رُسُل و وسائطي هستند در بين خدا و خلقش در اجراء اوامري كه بديشان ميكند؛ خواه  


صفحه  229

در اوامر تكوينيّه، و خواه در اوامر تشريعيّه.

و عليهذا نبايد آيه را اختصاص داد به فرشتگاني كه بر پيغمبران عليهمالسّلام فرود ميآمدند و درباره خصوص احكام و شريعت، حامل وحي بوده‌اند؛ زيرا علاوه بر اطلاق لفظ رُسُل، آياتي در قرآن كريم داريم كه رسل و وسائط ميان خدا و خلقش را با تعبيري به غير از تعبير ملائكه ياد نموده است.

مثل آيه: حَتَّي إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لَايُفَرِّطُونَ.[222]

«تا زمانيكه چون مرگ يك نفر از شما در رسد، فرستادگان و رسل ما جان او را ميگيرند و كوتاهي نميكنند.»

و مثل آيه: إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ. [223]

«تحقيقاً رسل و فرستادگان ما مينويسند و ضبط ميكنند مكرها و خدعه‌هائي را كه شما بجاي ميآوريد.»

و مثل آيه: وَ لَمَّا جَآءَتْ رُسُلُنَآ إِبْرَ'هِيمَ بِالْبُشْرَي قَالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هَـذِهِ الْقَرْيَةِ. [224]

«و در وقتيكه رُسُل و فرستادگان ما براي ابراهيم بشارت آوردند، گفتند: ما هلاك كننده ساكنين اين قريه ميباشيم.»

و أجْنِحَة جمع جَناح است به معناي بال كه پرنده براي پرواز دارد (و به منزله دست است براي انسان) و طائر ميتواند با آن به آسمان پرواز كند و از آنجا به پائين بپرد، و از جائي به جائي طيران نمايد.

بناءً عليهذا فرشتگان مجهّز به قوا و خصوصيّاتي هستند كه مانند طائر و 


صفحه  230

 پرنده كه با بالهاي خود حركت ميكند، آنها نيز با آن قوا و بالها از آسمان به زمين ميآيند و سپس بالا ميروند، و از جائي به جائي دگر منتقل ميگردند.

و قرآن كريم آن را جَناح يعني بال ناميده است، بجهت آنكه منظور و مقصود از بال كه وصول به هدف است بر آن مترتّب است. و لازم نيست كه مانند بال مرغ داراي پر و بدين خصوصيّت باشد؛ زيرا از اطلاق كلمه جناح بر آن، بيش از اين بدست نميآيد. مانند كلمه عَرش و كُرسيّ و لَوح و قَلم و امثال آن كه در قرآن بسيار است.

و معناي أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَي وَ ثُلـٰثَ وَ رُبَـٰعَ آنست كه: بعضي از اصناف آنها مجهّز به دو قوّه و نيرو از جانب حقّ هستند، و بعضي مجهّز به سه قوّه، و بعضي مجهّز به چهار قوّه. و اينكه بلافاصله به دنبال آن ميگويد: يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَآءُ بر حسب سياق، مُشعر به اينست كه بعضي از اصناف ملائكه بقدري كه خداوند اراده كرده است، مجهّز به بيشتر از چهار قوّه هستند.

تمام امور و حوادث در تحت نظر و تدبير فرشتگان است به امر خداوند

حضرت استاد آية الله علاّمه طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه الشّريف در تفسير اين كريمه مباركه، در ذيل آن به عنوان: كَلامٌ في الْمَلآئكَةِ بياني دارند كه ما آن را در اينجا ميآوريم:

)) ذكر فرشتگان در قرآن كريم مكرّراً آمده است، وليكن فقط دوتاي از آنها را با نام جِبْرِيل و مِيكَال، و بقيّه را با عنوان وصف ذكر نموده است؛ مثل: مَلَكُ الْمَوْت و الْكِرَامِ الْكَاتِبين و السَّفَرَةُ الْكِرَامُ الْبَرَرَة و الرَّقِيب و الْعَتِيد و غير ذلك.

و آنچه از گفتار خداوند در كتابش، و از احاديث شايعه مسلّمه درباره صفات و اعمالشان بدست ميآيد آنست كه اوّلاً: ملائكه موجودات گرامي و گرانقدري هستند كه واسطه بين خدا و اين عالم شهادت ميباشند.

هيچ حادثه‌ای از حوادث و هيچ واقعهاي از وقايع نيست، چه كوچك و چه بزرگ، مگر آنكه ملائكه در آن دخالت دارند، و بر آن واقعه بحسب يك 


صفحه  231

 جهت و يا جهات متعدّدي كه باشد، مَلكي و يا ملائكه‌ای گماشته شده‌اند و آن ملائكه وظيفهاي و شأني ندارند مگر اجراء امر الهي را در مجراي آن و اثبات و تقرير آن را در مستقرّ آن، همانطور كه فرموده است:

لَا يَسْبقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ ےيَعْمَلُونَ. [225]

«از گفتار خدا پيشي نميگيرند؛ و آنها به امر خدا عمل مينمايند.»

و ثانياً: فرشتگان در آنچه خداوند به آنان امر نموده است خدا را معصيت نميكنند. پس آنان داراي نفسانيّت مستقلّي كه داراي اراده و اختيار مستقلّ باشند و چيزي را بخواهند كه خدا نخواسته است، نميباشند.

بنابراين، ملائكه داراي استقلال در عمل نيستند. و در امري كه خداوند به ايشان واگذار نموده است هيچگونه تغيير و تصرّفي، چه به تحريف و جابجاكردن و چه به زيادي و چه به كمي و نقصان، نمينمايند.

خدا ميگويد: لَا يَعْصُونَ اللَهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ. [226]

«ملائكه در آنچه را كه خداوند به آنها فرمان داده است مخالفت نمينمايند؛ و بدانچه امر شده‌اند رفتار ميكنند.»

و ثالثاً: ملائكه با آنكه از جهت كثرت بسيارند ولي از جهت مرتبت و بلندي و پستي داراي مراتب متفاوتي ميباشند؛ بعضي بر بالاي بعضي و برخي پائين برخي، بعضي فرمانده و مطاع و بعضي فرمانبر و مطيع هستند. فرمانده آنها به امر خدا امر ميكند و آن امر را به مأمور ميرساند و فرمانبر نيز مأمور به امر خدا و مطيع اوست؛ در ايشان ابداً شائبه أنانيّت و نفسانيّت نيست.

چنانكه ميگويد: وَمَا مِنَّآ إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ. [227] 


صفحه  236

«و هيچكدام از ما نيستند مگر آنكه براي او مقام و منزلت معلوم و مشخّص است.»

و نيز ميگويد: مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ. [228]

«آن رسول بزرگوار و گرامي كه از ناحيه خدا مأمور به آوردن قرآن است به نزد حضرت رسول الله، در آن مقام و مرتبت ارجمند، مطاع و فرمانده است؛ و در آنجا امين است.»

و نيز ميگويد: قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ. [229]

«ميگويند: پروردگارتان چه گفت؟! ميگويند: حقّ!»

و رابعاً: ملائكه هيچگاه در انجام مأموريّت خود مغلوب نميشوند و شكست نميخورند، زيرا به امر و اراده خدا عمل ميكنند. وَ مَا كَانَ اللَهُ لِيُعْجِزَهُو مِن شَيْءٍ فِي السَّمَـوَ'تِ وَ لَا فِي الارْضِ. [230]

«و قدرت و توان خدا اينطور است كه هيچ چيز، چه در آسمانها و چه در زمين نميتواند او را مغلوب نمايد.»

و نيز ميگويد: وَ اللَهُ غَالِبٌ عَلَي أَمْرِهِ. [231]

«و خداوند بر امرش غالب است.»

و نيز ميگويد: إِنَّ اللَهَ بَـٰلِغُ أَمْرِهِ. [232]

«تحقيقاً خداوند به امرش ميرسد.»

و از اين بيان روشن شد كه: ملائكه موجوداتي هستند كه در وجودشان از مادّه و جسميّت منزّه ميباشند. چون مادّه در معرض زوال و فساد و تغيّر است و  


صفحه  233

از خواصّ و آثارش استكمال تدريجي است كه با آن به سوي غايت مطلوب خود متوجّه است. و چه بسا با آفات و موانعي مصادف ميشود كه آن را از وصول به غايت محروم ميكند و پيش از وصول به آن باطل و معدوم ميگردد.

و از اينجا معلوم ميشود كه: آنچه در روايات از بيان صُوَر و أشكال ملائكه و هيئتهاي جسمانيّة آنها بيان شده است، بيان تمثّل و ظهوراتشان است براي انبياء و ائمّه عليهم السّلام كه براي ما توصيف نموده‌اند، نه بيان تشكّل و به صورت در آمدن آنها در چيزي.

فرق است ميان آنكه بگوئيم: فرشته متمثّل ميشود به صورتي، و ميان آنكه بگوئيم: متشكّل ميشود به آنصورت.

تمثّل فرشته به صورت انسان، ظهور اوست به صورت انسان نسبت به كسي كه وي را بدينصورت مشاهده ميكند. فرشته در ظرف مشاهده و ادراك به صورت و شكل انسان است، امّا در حاقّ حقيقت خود و در خارج از ظرف ادراك، مَلَكي است كه داراي صورت ملكوتي است.

بخلاف تشكّل و تصوّر، زيرا اگر فرشته‌ای به شكل انسان متشكّل گردد و به صورت وي متصوّر شود، انسان ميشود، بدون فرقي در ميان ظرف ادراك و يا خارج از آن. در اين فرض فرشته انسان است، هم در عالم خارج و هم در عالم ذهن. و در معناي تمثّل، گفتاري را در تفسير سوره مريم آورديم.

خداوند در قصّه مسيح و مريم، معناي تمثّل فرشته را بصورت انسان تصديق ميكند كه:

فَأَرْسَلْنَآ إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا. [233]

«در آن حال ما روح خود را به سوي مريم فرستاديم، و براي او بصورت  


صفحه  234

بشري متمثّل شد.»

و امّا آنچه در گفتارها شايع است كه:

إنَّ الْمَلَكَ جِسْمٌ لَطيفٌ يَتَشَكَّلُ بِأشْكالٍ مُخْتَلِفَةٍ إلاّ الْكَلْبَ وَالْخِنْزيرَ؛ وَ الْجِنَّ جِسْمٌ لَطيفٌ يَتَشَكَّلُ بِأشْكالٍ مُخْتَلِفَةٍ حَتَّي الْكَلْبِ وَالْخِنْزير. «فرشته جسم لطيفي است كه به هر شكل در ميآيد مگر به شكل سگ و خوك؛ و جنّ جسم لطيفي است كه به هر شكل در ميآيد حتّي به شكل سگ و خوك.»

نه دليل عقلي دارد و نه نقلي از كتاب و يا سنّت معتبر. واجماعي را كه بعضي بر اين مدّعي ادّعا كرده‌اند، علاوه بر آنكه مردود است، دليلي بر امثال آن در اين مسائل اعتقاديّه نداريم. (( [234]

ملائكه‌ای كه قرآن كريم نسبت تدبير امور را به آنها ميدهد

در مواضعي از قرآن كريم، خداوند بر فرشتگاني كه داراي مأموريّتهاي خاصّي هستند، قسم ياد كرده است.

مانند آيات اوّل از سوره نازعات:

وَ النَّـٰزِعَـٰتِ غَـرْقًا * وَ النَّـٰشِـطَـٰتِ نَشْــطًا * وَ السَّـٰبحَـٰتِ سَـبْحًا* فَالسَّـٰبقَـتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِرَ'تِ أَمْرًا. [235]

«سوگند به ملائكه‌ای كه با شدّت و جدّيّت در حين خطاب الهي از موقف خود كنده ميشوند. و سوگند به ملائكه‌ای كه به سوي مطلوب فرود ميآيند. و سوگند به ملائكه‌ای كه در حركتشان به هدف سرعت ميكنند. و پس از آن سوگند به ملائكه‌ای كه در انجام مأموريّت بر سائر اسباب سبقت ميگيرند و امر الهي را ايجاد و احداث مينمايند. و پس از آن سوگند به ملائكه‌ای كه به اذن خدا تدبير امور ميكنند.» 


صفحه  235

در اين آيات، خداوند بيان تدبير جميع امور اين جهان مُشاهَد و محسوس را بوسيله اين فرشتگان نموده است. و تمام اين صفات نَزْع و نَشْط و سَبْح و سَبْق و تدبير براي يك نوع از فرشتگانست كه از ساحت حضرت حقّ تعالي نزول، و از موقف و مقام خود براي اداره امور اين عالم شأنيّت و مأموريّت دارند.

اگر در وهله اوّل و در بدءِ نظر، معناي نازعات و ناشطات و سابحات و سابقات براي ما غير مشخّص باشد ـ اگر چه مفسّرين معاني مختلفي را در تفاسيرشان ذكر نموده‌اند ـ امّا با ملاحظه سه اصل مهمّ: يكي وضوح معناي الْمُدَبِّرَ'تِ أَمْرًا كه به معناي فرشتگان مدبّر جريانات و حوادث هستند، و دوّم به ملاحظه ارتباط مراد و معني در ميان اين پنج دسته كه صفاتشان را بيان فرموده است، و سوّم به لحاظ آوردن فاء تفريع و تراخي بر سر الْمُدَبّر'ت و السَّـٰبقَـت و نياوردن آن را بر سر سه دسته پيش از آن، كه النَّـٰزِعَـٰتِ و النَّـٰشِـطَـٰتِ و السَّـٰبحَـٰتِ باشد، ما ميتوانيم بخوبي ابهام را از آيه برداريم و معناي آن را بدست بياوريم.

توضيح آنكه: از فَالْمُدَبِّرَ'تِ أَمْرًا كه با فاء تفريع آمده است و دلالت بر تفرّع صفت تدبير بر صفت سبق ميكند، و همچنين در فَالسَّـبِقَـتِ سَبْقًا كه نيز با فاء تفريع آمده و دلالت بر تفرّع صفت سبقت بر صفت سَبْح و سرعت نمودن مينمايد، بدست ميآوريم كه: يك مجانست خاصّي ميان معاني مراد از اين سه آيه وجـود دارد؛ زيرا ميگويد: السَّـٰبحَـٰتِ سَـبْحًا* فَالسَّـٰبقَـتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِرَ'تِ أَمْرًا

«ملائكه‌ای كه سرعت ميكنند، و در امر خدا بر سائر امور سبقت ميگيرند، و در نتيجه تدبير امور را مينمايند.»

و مفادش اين ميشود كه: تدبير امور را ميكنند پس از آنكه به سوي آنها سبقت گرفته‌اند؛ و سبقت گرفته‌اند پس از آنكه در وقت نزول با سرعت به سوي 


صفحه  236

 آنها آمده‌اند.

و بنابراين، مفاد از سابحات (سرعت گيرندگان) و از سابقات (پيشي گيرندگان) همان ملائكۀ مدبّرات (تدبير كنندگان) هستند كه به اعتبار كيفيّت نزولشان براي انجام مأموريّت كه همان تدبير امور باشد، بدين صفات از آنها ذكر شده است.

و بطور كلّي و با نظر واسع ميتوان مجموع اين سه آيه را مفاد آيۀ شريفۀ ديگري دانست كه ميفرمايد:

لَهُ مُعَقِّبَـٰتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ ے يَحْفَظُونَهُو مِنْ أَمْرِ اللَهِ. [236]

«براي او فرشتگان پيكننده و دنبال كننده‌ای در پيش روي او و در پشت سر او هستند، تا وي را از امر خدا محفوظ و مصون بدارند.»

فرشتگان مأمور تدبير امور، بر اشياء و حوادث فرود ميآيند در حاليكه اسباب و عللي بر آنها تجمّع نموده‌اند؛ و آن علل در تأثير وجود و عدم آنها و در بقاء و در زوال و بالاخره در احوالات مختلفه آنها بر سر نزاع و كشمكشند.

امّا آنچه را كه قضاي محتوم و امر مبرم خداوندي بر آن تعلّق گيرد، فرشته مأمور براي اين تدبير و انجام اين امر به سرعت فرود ميآيد و از بقيّه اسباب پيشي ميگيرد و آن سبب مقتضي را طبق اراده و قضاي الهي تمام ميكند؛ تا آنچه در قضاء و امر حتمي حضرت حقّ بوده است تحقّق پذيرد.

أصناف فرشتگان مأمور به شؤون مختلف جهان، و تفسير «وَ النَّـٰزِعَـٰتِ غَرْقًا »

حالا كه مراد از اين سه آيه معلوم شد، كه اشاره به سرعت فرشتگان در حال نزول براي انجام مأموريّت و سبقت در انجام و تدبير آنهاست، حتماً بايد آيه وَ النَّـٰزِعَـٰتِ غَـرْقًا * وَ النَّـٰشِـطَـٰتِ نَشْــطًا  را هم بر نزع و خروجشان از موقف خطاب به سوي مأموريّت و تدبير امرشان حمل كرد. 


صفحه  237

بنابراين، نزوعشان شروع در حركت و نزول است به سوي هدف و مقصود كه با شدّت و جدّيّت تحقّق ميپذيرد، و نَشْطشان خروجشان است از آن موقف، همچنانكه سَبْحشان عبارت است از سرعت بعد از خروج كه به دنبالش سبقت در انجام امر و بالاخره تدبير آنست به اذن و اجازه حقّ تعالي.

و عليهذا اين آيات پنجگانه، سوگند حضرت حقّ است به صفات مختلفي كه ملائكه بدانها متلبّس ميشوند براي تدبير امري از امور اين عالم مشهود، از وقتي كه از جاي خود ميخواهند نازل شوند تا پايان امر تدبير.

و از آنكه تدبير را در آيه مطلق ذكر كرده است و مقيّد به چيزي ننموده، بدست ميآيد كه مراد، تمام اقسام تدبيرات اين جهان است. و أَمْرًا يا تميز است و يا مفعول براي مدبّرات، يعني ملائكه مدبّره تدبير مينمايند از جهت امر، و يا امر را؛ و مطلق تدبير، شأن مطلق فرشتگان است. و بنابراين، مراد از الْمُدَبِّرَ'تِ أَمْرًا بايد مطلق فرشتگان بوده باشند.

و اشكالي در تعبير از ملائكه با صيغه تأنيث (كه فرموده است: وَالنَّازِعات) نيست، زيرا موصوف آن، عنوان جماعت است و تأنيث آن لفظي است. و ممكن است به اعتبار روح باشد كه ملائكه با آن نازل ميشوند؛ چنانكه گويد:

يُنَزِّلُ الْمَلَـٰئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ ےعَلَي مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ[237] «خداوند فرشتگان خود را بواسطه و يا با روح كه از امر اوست، بر هر كدام از بندگانش كه بخواهد نازل مينمايد». و نيز ميگويد:

يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ ے عَلَي مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ ے لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ.[238]  


صفحه  238

«خداوند روح را بر هر كدام از بندگانش كه بخواهد ميافكند، تا مردم را از روز تلاقي و قيامت بيم دهد.»

اين آيات شباهت تامّي به آيات اوّل سوره صافّات: وَ الصَّـٰفَّـٰـتِ صَفًّا * فَالزَّ'جِـرَ'تِ زَجْـرًا * فَالتَّــٰلِيَـتِ ذِكْـرًا، و به آيـات اوّل سـوره مرسلات: وَالْمُرْسَلَـٰـتِ عُرْفًا * فَالْعَــٰصِفَـتِ عَصْفًا * وَ النَّــٰشِرَ'تِ نَشْرًا * فَالْفَـٰـرقَــٰتِ فَرْقًا * فَالْمُلْقِيَــٰتِ ذِكْرًا دارد كه آنها هم توصيف ملائكه مأمور به امر خدا را مينمايند كه در مقام امتثال و اطاعت هستند. با اين تفاوت كه آنها فقط توصيف ملائكه حامل وحي را ميكنند؛ و آيات مورد بحث توصيف مطلق ملائكۀ مدبّره امور عالم را مينمايند كه در تدبيرشان به اذن خداوند داراي چنين صفاتي ميباشند.

و ما حصل بحث اينست كه: صفاتي كه در اين آيات (سوره نازعات) مورد قسم خداوند قرار گرفته است، قابل انطباق بر صفات ملائكه‌ای است كه در امتثال اوامري كه از ساحت عزّ قدس پروردگار به تدبير امور اين عالم مشهود، به آنها تعلّق گرفته و صادر شده است در تكاپو و حركت ميباشند، تا جائيكه به اذن حقّ تعالي قيام به تدبير اين امور نموده‌اند.

 

پاورقي


[199] ـ «رسائل» شيخ مرتضي انصاري، باب حجّيّت ظنّ، از طبع محشّي طهران، ص0 6؛ مقدّمه خامسه تفسير «صافي» طبع رحلي سنگي، ص 9

[200] ـ «رسائل» شيخ مرتضي انصاري، باب حجّيّت ظنّ، از طبع محشّي طهران، ص 60

[201] ـ «رسائل» شيخ مرتضي انصاري، باب حجّيّت ظنّ، از طبع محشّي طهران، ص 60

[202] ـ «رسائل» شيخ مرتضي انصاري، باب حجّيّت ظنّ، از طبع محشّي طهران، ص 61؛ مقدّمه خامسه تفسير «صافي» طبع رحلي سنگي، ص 9

[203] ـ «رسائل» شيخ مرتضي انصاري، باب حجّيّت ظنّ، از طبع محشّي طهران، ص 61؛ مقدّمه خامسه تفسير «صافي» طبع رحلي سنگي، ص 9

[204] ـ «رسائل» شيخ مرتضي انصاري، باب حجّيّت ظنّ، ص 61؛ با مقدّمۀ خامسۀ تفسير «صافي» ص 9

[205] ـ «رسائل» ص 61؛ و «وسآئل الشّيعة» طبع امير بهادر، ج 3، كتاب قضاء، ص 372

[206] ـ «وسآئل الشّيعة» ج 3، كتاب قضاء، ص 371

[207] ـ كتاب «رسائل» محشّي طبع طهران، ص 61

[208] ـ مانند آيه 3، از سوره 2: البقرة: الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلَـوةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَـهُمْ يُنفِقُونَ ، و مانند آيه 94، از سوره 5: المآئدة: لِيَعْلَمَ اللَهُ مَن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ. و بطور كلّي تقسيم عوالم به دو عالم غيب و شهادت يك اصل مهمّ در قرآن كريم است؛ مثل آيۀ 73، از سوره 6: الانعام: عَـٰلِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَـدَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ، و مثل آيه 123، از سوره 11: هود: وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّمَـو'تِ وَ الارْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الامْرُ كُلُّهُ، و مثل آيه 92، از سوره 23: المؤمنون: عَـٰلِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَـدَةِ فَتَعَـلَي عَمَّا يُشْرِكُونَ.

[209] ـ مانند آيه 177، از سوره 2: البقرة: لَيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَـكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ الْمَلَـئِكَةِ وَ الْكِتَـبِ وَ الْنَّبِيّــنَ.

[210] ـ از جمله فقرات مناجات شعبانيّه است كه سيّد ابن طاووس در «إقبال» طبع سنگي، ص 685، از ابن خالوَيْه نقل كرده است و گفته است كه: )) نام ابن خالَوَيه، حسين بن محمّد و كنيهاش أبوعبدالله است، و نجاشي گفته است: عارف به مذهب ما بوده است و در علوم عربيّت و لغت و شعر استاد بوده است و در حَلَب سُكني گزيده است. و محمّد بن نجّار در «تذييل» او را ذكر كرده، و ما كلام او را در جزء سوّم از «تحصيل» آوردهايم. و در آنجا گفته است: حسين بن خالويه پيشوا و يگانه افراد در روزگار در هر يك از اقسام علوم و ادب بوده است، و به سوي او براي كسب علم و كمال از آفاق كوچ ميكردهاند، و در حلب اقامت گزيد. و آل حمدان وي را احترام و اكرام مينمودند. و در آنجا از دنيا رحلت كرد.

ابن خالويه گفته است: اين مناجاتي است كه أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب و ائمّه طاهرين از اولاد او عليهم السّلام در ماه شعبان آنرا قرائت ميكرده‌اند. و تمام مناجات را كه از شيواترين دعاها و دلنشينترين اسرار عاليه عرفاني است و تقريباً مفصّل است، نقل نموده است. ((

[211] ـ مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، مجلّه «كيهان فرهنگي» شماره سري 52، تيرماه 1367 شمسي، شمارۀ 4، ص 15، ستون سوّم

[212] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 1، ص 72 تا ص 88

[213] ـ آيه 164، از سوره 2: البقرة

[214] ـ آيه 32، از سوره 14: إبراهيم

[215] ـ در «أقرب الموارد» درمادّه مَخَرَ گويد: )) تَمَخَّر و اسْتَمْخَر الرّيحَ: استَقبلَها بأنْفِه. الماخِرة: مؤنّث ماخر، ج: مَواخر، الفُلك المواخر: الّتي تشُقُّ المآءَ معَ صَوتٍ. يعني: كشتيهائي كه با دهانه خود آب را ميشكافند و ايجاد صدا ميكنند. ((

[216] ـ ذيل آيه 14، از سوره 16: النّحل

[217] ـ ذيل آيه 12، از سوره 35: فاطر

[218] ـ آيه 6 و 7، از سوره 78: النّبأ

[219] ـ آيه 15، از سوره 16: النّحل

[220] ـ آيه 1، از سوره 35: فاطر

[221] ـ آيه 26 و 27، از سوره 21: الانبيآء

[222] ـ ذيل آيه 61، از سوره 6: الانعام

[223] ـ ذيل آيه 21، از سوره 0 1: يونس

[224] ـ قسمتي از آيه 31، از سوره 29: العنكبوت

[225] ـ آيه 27، از سوره 21: الانبيآء

[226] ـ ذيل آيه 6، از سوره 66: التّحريم

[227] ـ آيه 164، از سوره 37: الصّآفّات

[228] ـ آيه 21، از سوره 81: التّكوير

[229] ـ قسمتي از آيه 23، از سوره 34: سَبأ

[230] ـ قسمتـي از آيه 44، از سـوره 35: فاطـر

[231] ـ قسمتي از آيه 21، از سوره 12: يوسف

[232] ـ قسـمتي از آيه 3، از سوره 65: الطّلاق

[233] ـ ذيل آيه 17، از سوره 19: مريم

[234] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 17، ص 9 و 0 1

[235] ـ آيات 1 تا 5، از سوره 79: النّازعات

[236] ـ صدر آيه 11، از سوره 13: الرّعد

[237] ـ صدر آيه 2، از سوره 16: النّحل

[238] ـ ذيل آيه 15، از سوره 0 4: المؤمن

      
  
فهرست
  مقدمه
  إشكال اوّل: «أصالت و ابديّت دين إلهي و محدوديّت فهم بشري».
  علوم تجربي نميتواند تعبّد را از ميان بردارد
  ايمان به غيب و فرشتگان عالم عِلوي، شرط تقوي و رستگاري است..
  إشكال دوّم: «عظمت و تقدّم علوم اسلامي بر علوم امروزي».
  علوم و معارف اسلام مندرس نميشوند
  آيات وارده در قرآن كريم كه بشر را تشويق به آموختن علم حكمت مينمايد
  برخي از روايات وارده در شأن حكمت (ت)
  تعريف و تمجيد اسلام از حكماي يونان، و نزول سوره لقمان.
  قيام فلاسفه إلهي يونان، عليه مادّيّون.
  ضرر غرب در عدم توجّه به توحيد و معارف و اخلاق، بواسطه ترك فلسفه إلهي..
  گفتار آلكسيس كارل در ضرر بشريّت بواسطه تمدّن و فرهنگ جديد
  حقّ بزرگ فلاسفه اسلام در پاسداري از توحيد و قرآن.
  مراتب علمي و عملي حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي (ت)
  جمع كردن صدر المتأ لّهين بين عقل و شرع و شهود
  لزوم زنده داشتن تدريس «أسفار أربعه» در حوزه‌هاي علميّه.
  تهيدستي فلسفۀ غرب و فلاسفۀ غربي..
  قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است..
  اهتمام شديد حوزه نجف در تدريس فلسفه و عرفان.
  يادداشت خطي مؤلف در ضرورت تحصيل حکمت و فلسفه و توصيفي از حکماي مسمان
  عبارات مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت در ردّ فلسفه إلهي..
  بحث در إلهيّات و فلسفه مابعدالطّبيعة، ربطي به بحث در طبيعيّات ندارد
  فلسفه مابعدالطّبيعة بر اساس قواعد ثابت منطقي است و طبيعيّات اثري در آن ندارد
  اشكال وارد بر صاحب مقاله، در جدا كردن وظائف طبيعت از ماوراي طبيعت..
  علماءِ اسلام، برجسته ترين دانشمندان، و پدران علوم طبيعي هستند
  جابر بن حيّان، ذوالنّون مصري و أبو زكريّاي رازي، پايه گذاران علم شيمي هستند
  گفتار عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» دربارۀ تأسيس آن حضرت علوم اسلامي را (ت)
  پيشگامي مسلمين و عظمت آنان در علم فيزيك..
  تبرّز و ظهور أبوريحان بيروني، در مسائل فيزيك و هيئت و نجوم
  ترازوي أبوريحان بيروني، و تحقيقات او درباره چاه آرتزين.
  عبدالحليم جندي: تمام علوم اصلي اروپا به امام جعفر صادق عليه السّلام منتهي ميگردد (ت)
  قانون ظروف مرتبطه در علم فيزيك، كشف أبوريحان است..
  نبوغ أبوريحان در فلكيّات و علم نجوم
  مزيّت علوم اسلامي و مسلمين در طريقۀ علمي خود (ت)
  اصول علم نقشه كشي از ابتكارهاي أبوريحان است..
  أبوريحان قائل به سكون زمين نبوده است..
  استخراج جَيب (سينوس) يك درجه، از اكتشافات أبوريحان است..
  اكتشافات جديد أبوريحان در مسائل رياضي و هيئت..
  برتري مسلمين در علوم، به جهت «اسلوب تجربي» آنان بود (ت)
  خواجه نصيرالدّين طوسي: مدوِّن زيج إيلخاني..
  تأثير علوم و فرهنگ و تمدّن اسلام در علوم اروپائي(ت)
  تقدّم مسلمين در علم طبّ و داروسازي..
  فوائد و مزاياي طبّ قديم و ضررهاي پزشكي امروز.
  مضرّات پزشكي جديد كه بر اساس تكنولوژي امروز ترتيب يافته است..
  اختراع دستگاه‌هاي جديد در پزشكي، از حذاقت طبيب ميكاهد
  إشكال سوّم: «اساس حوزه‌هاي علميّه بر قرآن و عرفان است».
  شرح إشكال، در ضمن سه مطلب..
  مطلب أوّل: مراد و مقصود از علمي كه در اسلام بدان توصيه شده است كدام است؟.
  مدّت عمر انسان محدود است و بايد صرف آموختن علم مفيد كند
  اللَهُمَّ إنّي أَعوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ.
  وسعت علوم موجب انتخاب بهترين آنهاست..
  لزوم تحصيل علوم أهمّ و ترك علوم مهمّه، به ضرورت تنگي وقت..
  مراد از علم نافع و علمي كه شارع بدان ترغيب نموده است..
  إنّمَا الْعِلمُ ثَلاثةٌ: ءَايةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قآئِمَة.
  اشرف و افضل علوم، علم معرفة الله است..
  «اي دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت».
  علوم طبيعي، حسّي و خيالي بوده و در آنها اثري از تكامل نفس نيست..
  توسعه علوم تجربي بدون ربط با خدا، بر ضرر بشريّت است..
  آلكسيس كارل: رهروان طريق دانش از پيش نميدانند به كجا كشانده ميشوند!
  مطلب دوّم: حوزه‌هاي علميّه بر چه اساس تشكيل شده است؟.
  علّت تشكيل حوزه‌هاي علميّه دينيّه، وصول به اهداف عاليه قرآن بوده است..
  علّت تأسيس دانشسراي عالي و دانشكدۀ إلهيّات و معقول و منقول، مبارزه با حوزۀ علميّه بود
  خواسته استعمار، از ميان رفتن قرآن است..
  مطلب سوّم: انتظار حوزه علميّه از مربيّان و گردانندگان آن چيست؟.
  حوزههاي علميّه براي تربيت فقيه عارف بالله است..
  علوم دينيّه بايستي براي راهيابي به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهي منوَّر گردد
  لا يَحِلُّ الْفُتْيا لِمَن لا يَسْتَفْتِي مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ بِصَفآءِ سِرِّه
  علم مجازي همچون ناودانِ سوراخ است، و علم حقيقي همچون آب حيات..
  روايات دربارۀ صاحبان علوم ظاهري و مجازي..
  «كليد گنج سعادت قبول اهل دل است».
  إشكال چهارم: «إعراض روشنفكران از مباني اسلامي، در اثر فرهنگ خارجي».
  پاسخ گفتار مقاله بسط و قبض، گفتار مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» است..
  علوم و معارف اسلامي در عصر مشروطيّت و بعد از آن، در حدّ كمال بوده است..
  إشكال پنجم: «مجاز و استعارۀ قرآن، عين صدق و بلاغت است».
  إشكال بر صاحب مقاله، عدم فرق ميان مجاز و دروغ است..
  بحث دربارۀ معناي حقيقي و مجازي، و صدق و كذب..
  تعريف و أقسام استعاره (ت)
  استعمال لفظ در معناي مجازي كمتر از استعمال آن در معناي حقيقي نيست..
  كلمات أعلامِ از محقّقين دربارۀ مجازات قرآن.
  كنايه و مجاز، بليغ‌تر از تصريح و حقيقت هستند
  نسبت ميان حقيقت و مجاز با صدق و كذب، عموم و خصوص من وجه است..
  كلام و إشكال در فهم صاحب مقاله از مجازات قرآن.
  شواهدي از سكّاكي در استعمال أفعال در معناي مجازيِ: اراد? افعال.
  در بعضي از موارد، حمل لفظ بر معناي حقيقي بعيدتر است از معناي مجازي..
  إشكال ششم: «تعدّي از ظهورات قرآن، إسقاط حجّيّت قرآنست».
  تفسير «پرتوي از قرآن» جن زدگي را به بيماري صرع و يا ميكربي تفسير نموده است..
  تفسير و توجيهي كه براي «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـانُ مِنَ الْمَسِّ» نموده‌اند
  نواحي چهارگانۀ إشكال بر صاحب مقاله در اين مبحث..
  ناحيۀ اوّل: كشف پزشكي توان نفي علل ماوراء طبيعت، و يا مقابلۀ با ظاهر قرآن را ندارد
  صاحب تفسير «المَنار» تأثير جنّ را در مرض صرع انكار دارد
  شيطانزدگي إجمالاً در مورد جنون متحقّق است..
  إشكال استاد علاّمۀ طباطبائي بر آنكه: استناد جنون به خدا إشكال دارد
  گفتار صاحب تفسير «روح المعاني» دربارۀ مسّ شيطان، قريب به نظريّۀ علاّمه است..
  استشهادات تفسير «روح المعاني» بر تخبّط از شيطان و جنزدگي..
  آيۀ «وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَـانٍ» دليل بر عدم تخبّط انسان از مسّ شيطان نيست..
  ناحيۀ دوّم: قرآن ميگويد: انس و جنّ دو گروه با شعور و قابل خطاب و تفهيمند
  انسان و جنّ، دو موجود مادّي و داراي پيامبر مشتركي از انسان هستند
  شرح حال جنّ، در سورۀ جنّ از قرآن كريم
  آيات قرآن راجع به اسلام و كفر جنّيان.
  به تمام افراد جنّ مثل انسان تكليف ميشود؛ و جهنّم و بهشت پاداش عمل است..
  انسان از جنّ قويتر است؛ لهذا پيامبر جنّيان از انسان است..
  مفسّر قرآن بايد عارف به لسان قرآن باشد
  مفسّر عاليقدر اسلام: علاّمۀ طباطبائي در شهرهاي عرب مشهورتر است از ايران.
  پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه‌هاي شياطين جنّي و إنسيّ..
  تعويذ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به معوِّذتين و آية الكرسيّ..
  نمونه‌هائي از مشاهدۀ خارجي جنّيان در زمان ما
  داستان إحضار جنّ توسّط آقاي بحريني در محضرحضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  مشاهدۀ آثار جنّيان در مشهد مقدّس توسّط آية الله حاج شيخ محمّد كاظم دامغاني..
  ناحيۀ سوّم: حجّيّت ظهورات قرآن بنابر ا صل عقلائي غير قابل ترديد
  مَن فَسَّرَ الْقُرءانَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ.
  روايات وارده در عدم جواز تفسير به رأي، فوق حدّ تواتر است..
  ناحيۀ چهارم: تأويل و توجيه علوم غيبيّه، در اصل همان روح مكتب مادّيّون است..
  حكمت و عرفان و شرع، همگي از يك منبع‌اند و متّفقاً دلالت بر يك چيز دارند
  إشكال هفتم: «برهان علاّمۀ طباطبائي در استناد علل طبيعي به علل مجرّده».
  كلام استاد علاّمۀ طباطبائي در وجود سلسله علل طوليّه بين خداوند و موجودات طبيعيّه.
  إشكال صاحب مقاله بر گفتار حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  جهات عديدۀ إشكال بر صاحب مقاله.
  جهت اوّل: حقّانيّتِ حقّ، مشروط به پذيرش همگان و نداشتن مخالف نيست..
  >> كلام استوار، گفتاري است كه بر اصل برهان و اوّليّات پيريزي شود
  جهت دوّم: علل طوليّه در حوادث، مستفاد از آيات قرآن است..
  قرآن براي حوادث، علل طبيعي قائل است و همه را مستند به خدا ميداند
  قرآن، علل طبيعيّه را در تحت علل مجرّده و مستند به آنها ميداند
  تمام امور و حوادث در تحت نظر و تدبير فرشتگان است به امر خداوند
  ملائكه‌اي كه قرآن كريم نسبت تدبير امور را به آنها ميدهد
  أصناف فرشتگان مأمور به شؤون مختلف جهان، و تفسير «وَ النَّـازِعَـاتِ غَرْقًا ».
  ملائكه واسطۀ بين خداوند و مخلوقات هستند در بدء و عود
  وجود ملائكه عنوان وساطت بين خدا و خلق را دارد، بدون منافات با استناد به علل مادّيّه.
  فرشتگان، واسطۀ محضه هستند؛ و در عمل هيچگونه استقلال و استكبار ندارند
  بين وساطت ملائكه در تدبير امور و بين عبادت و تسبيح آنان تنافي نيست..
  تفسير «وَ الصَّـافَّـاتِ صَفًّا» كه مراد ملائكۀ وحي هستند
  مراد از «وَ الْمُرْسَلَـاتِ عُرْفًا» نيز ملائكۀ وحي ميباشند
  وظائف و شؤون ديگر ملائكۀ سماوي، در تعبيرات قرآن كريم
  معاونت فرشتگان در غزوۀ بدر، و در قضيّۀ افشاء سرّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
  كيفيّت تمثّل ملائكه بر حسب اختلاف اذهان، مختلف است..
  جهت سوّم: منطق قويم و مقدّمات برهاني شخص حكيم، براي همه الزام آور است..
  سرباز زدن از اصول عقليّۀ برهانيّه، اعتراف به جهالت و كوردلي است..
  إشكال هشتم: «منطق قرآن، حجّيّت عقل و يقين است نه فرضيّه‌هاي وهمي».
  إشكال صاحب مقاله بر علاّمۀ طباطبائي (قدّه) در حفظ ظاهر شرع و تقديم آن بر فرضيّه‌هاي علمي..
  تجربيّات علمي، تكامل انواع را نشان ميدهد؛ نه تطوّر و تبدّلشان را
  تئوريها تا با ادلّۀ مُتقنه به ثبوت نرسند فرضيّه‌اند نه قانون.
  قطع و يقين، ذاتاً حجّت است؛ و عقل امر به پيروي از آن دارد
  عقل قبل از شرع حجّت است؛ و خدا دو حجّت دارد
  روايات وارده در تقدّم عقل بر شرع..
  عقل، اوّلين حجّت ميان خدا و بندگان است..
  حجّت خدا بر بندگان، پيغمبر است و حجّت در ميان بندگان و خدا، عقل.
  روايت نفيس حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام در حجّيّت عقل.
  تتمّۀ روايت حضرت در أفضليّت عقل: ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ.
  شرح و تفسير بعضي از فقرات حديث..
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّه‌هاي غير برهاني نميفروشد
  إشكال نهم: «فطرت، راه تكويني كمال؛ و أحكام فطري رسانندۀ به كمالند».
  عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن أحكام، در مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت..
  معناي فطري بودن أحكام دين مقدّس اسلام
  تفسير آية: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
  تفسير علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، مراحل فطرت را در سنّت ديني..
  معني و مراد از فطرت بنابر تفسير حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، در بحث مستقلّ «الميزان».
  تمام موجودات بسوي غايت و كمال نوعي خود در حركتند
  سير كمالي انسان، ضرورةً در اجتماع متحقّق ميگردد
  مردم بر اثر عقائد مختلفه أحكام و سنّتهاي متفاوتي را پيريزي ميكنند
  عالم تشريع و شريعت بايد منطبق بر عالم تكوين و فطرت باشد
  مراد از فطرت و اسلام و دين الله و سبيل الله، نزد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  أحكام شرع گرچه اعتباري هستند ولي بر اساس عقل و وصول انسان به كمال هستند
  عمل لواط خلاف فطرت انسان، و در جميع شرايع حرام است..
  در سنّت تكوين و فطرت، هرگونه آميزش از غير طريق زناشوئي ممنوع است..
  ردّ فتواي مشهور مالكيّه، به آياتي است كه دربارۀ قوم لوط وارد شده است..
  وقاحت و قباحت وطي زنان از غير محلّ توالد و تناسل.
  «فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَ نَّي' شِئْتُمْ» دلالت بر جواز وطي زنان از غير محلّ تناسل ندارد
  ايجاد امراض مهلكه از جمله ايدز در نتيجۀ آميزش غير مشروع..
  زنا همچون لواط، خلاف فطرت و ممنوع است..
  غيرت بر ناموس و محافظت زنان و حجاب بانوان، از احكام اوّليّه است..
  أشعار وافي عراقي دربارۀ غيرت مردان و حجاب بانوان.
  شراب خوردن ضدّ حكم فطرت و عقل مستقلّ و شرع قويم است..
  صراحت آيات كريمۀ قرآن بر حرمت شرب خمر.
  رباخواري از مصاديق روشن أحكام ضدّ فطرت است..
  عبارات اكيد و شديد قرآن مجيد در حرمت ربا
  شرح نفيس علاّمه آية الله طباطبائي در پيرامون ربا و آيۀ ربا
  إفادات علاّمۀ طباطبائي در عموميّت مفاد «فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ
  لطائف آيات وارده در حرمت ربا به نظر آية الله علاّمة طباطبائي (قدّه)
  فطرت، راه تكويني هر انسان به سوي كمال مطلوب خود ميباشد
  بحث متين علاّمة طباطبائي (قدّه) در ملاك تشخيص أحكام فطرت و مسائل فطريّه.
  «تنبيهات»؛ تنبيه اوّل: وصول به جزئيّات أحكام فطرت براي عامّۀ بشر غير مقدور است..
  عقل، أحكام كلّي فطرت را ادراك ميكند
  تنبيه دوّم: فطرت، مطابق با عقل انساني است نه عقل حيواني..
  تنبيه سوّم: دو قاعدۀ ملازمۀ بين أحكام عقليّه و شرعيّه، در أحكام فطري نيز صادقاند
  تنبيه چهارم: أحكام اضطراريّه همانند غير آنها فطري هستند
  جميع أحكام اوّليّه و ثانويّۀ اضطراريّه، أحكام فطرت محسوب ميشوند
  تنبيه پنجم: فرق حقيقت علم و اخلاق، فرق امور حقيقيّه و اعتباريّه است..
  مطالب صاحب مقالۀ بسط و قبض در كتاب «دانش و ارزش».
  إشكال صاحب مقاله بر حضرت علاّمه در خلط ميان «هست» و «بايد».
  مطالب كتاب «دانش و ارزش» در بيان عبارات حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه) دربارۀ ادراكات اعتباري..
  إشكال مؤلّف كتاب «دانش و ارزش» بر علاّمه، ناشي از عدم فهم معناي «اعتباري» است..
  تشريح و تحقيق در معناي اعتباريّات و قيامشان به حقائق..
  در نزدعلاّمه، هر اعتباري بر حقيقتي استوار است..
  امور اعتباريّه محلّشان ذهن است ولي حكايت از خارج ميكنند
  حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّۀ ذهنيّه مؤثّر هستند
  خبط مؤلّف «دانش و ارزش» در عدم حجّيّت قياسي كه بر پايۀ برهان عقلي باشد
  تنبيه ششم: موضوع اوّل: تفسير نادرست آيۀ فطرت، از مؤلّف «دانش و ارزش».
  عقل مستقلّ، حكم به لزوم متابعت از فطرت مينمايد
  معناي فطرت، بنابر اصل اشتقاق لغت عرب..
  كلام اساطين عربيّت: راغب و ابن أثير و زمخشري در معناي فطرت..
  در امور اعتباري، فرقي بين «بايدها» و «نبايدها» نيست..
  موضوع دوّم: ادّعاي مؤلّف «دانش و ارزش» مبني بر عدم استنتاج بايدها و نبايدهاي قرآن از مسائل علمي..
  اخلاقيّاتي در قرآن كريم كه مستند به مسائل علمي است..
  تفاوت مرد و زن در أحكام و تكاليف، بر اساس اختلاف سازمان وجودي و طبيعي آنهاست..
  خبط و مغالطۀ صاحب كتاب «دانش و ارزش» در سبب اختلاف حقوق مرد و زن.
  إشكال دهم: «نظريّۀ تبدّل انواع، صرف فرضيّه بوده و دليل قطعي ندارد».
  صاحب مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، قائل به مذهب داروين است..
  نظريّۀ تكامل در انواع، فرضيّه‌اي است كه به ثبوت علمي نرسيده است..
  داروين در ارائه منتهي شدن انسان به بوزينه دليل قطعي ندارد
  آنچه در نزد مسلمين از مشابهت بين انسان و بوزينه ثابت است، بيشتر از آنستكه از داروين نقل شده است؛ ب
  بيان حضرت صادق عليه السّلام در «توحيد مفضّل» در شگفتي خلقت بوزينه.
  در اشتراكات بوزينه با انسان، بنا به نقل «حيوة الحيوان» دَميري..
  «أبوقَيس» ميمون يزيد (ت)
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّههاي غير برهاني نميفروشد
  مطايبه مؤلّف با كسي كه قائل به انتهاء نسل بشر به ميمون بود
  در مقاله بسط و قبض به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است..
  كتاب «آيات شيطاني» و نوشته‌هائي نظير «مقالۀ بسط و قبض» از يك چشمه آب ميخورند
  از تحريف ظاهر قرآن بدتر، تحريف معني و مراد آنست..
  احتجاج قيس بن سعد بن عبادة با معاويه در مدينه.
  برشمردن قيس براي معاويه، فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام را
  غضب نمودن معاويه و امرنمودن او به سبّ أميرالمؤمنين عليه السّلام
  بحث ابن عبّاس با معاويه در مدينه درباره حجّيّت قرآن.
  والي ساختن معاويه، زياد را بر عراقين، و سخت شدن امر بر شيعيان.
  بني اُميّه قيامشان براي از ريشه بركندن قرآن بوده است..
  «تو مترس از نسخ دين اي مصطفي».
  خداوند براي هر پيغمبري در راه رسيدن به مقصود، مشكلاتي ايجاد مينموده است..
  قرآن و پاسداران آن، أبدي هستند
  حكومت يزيد استبداد محض، و براي هدم قرآن بود
  به منجنيق بستن مسجد الحرام توسّط لشكريان يزيد (ت)

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی