گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > نگرشي بر مقاله قبض و بسط تئوريك شريعت
کتاب نگرشي بر مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت / قسمت چهاردهم: قطعی نبودن نظریه داروین، ابدیت قرآن، تحریف معنوی قرآن، مشکلات پیغمبران

داروين در ارائه منتهي شدن انسان به بوزينه دليل قطعي ندارد

آنچه را كه داروين در كتاب «أصل الإنسان» خود، از جهت بنيان و سازمان طبيعي آورده است مجرّد مشابهتي بيش نيست.

او ميگويد:

)) يكي از دليلهاي من، مشابهت ساختمان طبيعي است. زيرا بدن انسان از جهت نظر كلّي بر مثال جسدهاي حيواناتِ ديگر از پستانداران تركيب شده است.

استخوانهاي هيكل انسان مشابه و مقابلي دارد، و آن هيكل بوزينه و خفّاش و گوساله دريائي است مثلاً.

و اين تمثيل و مشابهت در عضلات و اعصاب و ظرفهاي گردش خون و أمعاء و أحشاء داخلي و مخّ و دماغش جاري است. و علاوه بر اين انسان با حيوانات در قابليّت سرايت مرض و ميكربهاي مسري در بعضي از امراض مثل مرض هاري و مرض آبله و سفليس و مرض كوليرا[383] و غير آنها مشترك است كه


صفحه 386

 اين دلالت قطعي دارد بر شدّت مشابهت ميان او و ميان حيوانات در خون و نسج بافتها، از جهت دقّت تركيب و سازمان.

و علاوه بر اينها بوزينگان در معرض زكام و صرْع و التهاب امعاء و آب مرواريد چشم و تب قرار ميگيرند.

و داروها و عقاقير طبّي همان عملي را كه در انسان ميكند در آنها نيز مينمايد. و از ملاحظه اينكه بعضي از انواع بوزينگان ميل شديد به خوردن چاي و قهوه و مشروبات روحيّه‌ای كه سُكرآور است دارند، و نيز از ملاحظه آلام و ناراحتيهاي عصبي كه در اثر سكر و مستي در آنها پيدا ميشود، شدّت مشابهت آنها با انسان حتّي در مزه و حسّ بطور عموم نسبت به اشياء براي ما آشكار ميشود.

و در انسان دانه‌ها و تبخالهاي خارجي و داخلي بروز ميكند كه عيناً از جنس دانه‌هائي هستند كه بر سائر حيوانات از طبقه پستانداران بروز مينمايد. و تمام اينها دلالت دارند بر شدّت شباهت در ميان انسان و حيوانات بالا بخصوص با بوزينگان در عموميّت و كلّيّت بنيان و سازمان و دقّت نسوج، و تركيب شيميائي، و اُلفت با هم. (( [384]

آنچه در نزد مسلمين از مشابهت بين انسان و بوزينه ثابت است، بيشتر از آنستكه از داروين نقل شده است؛ با اين حال حكم به اتّصال و توليد نميكنند

آنچه كه در بيان ائمّه مسلمين و علماي آنها از مشابهت ميان انسان و بوزينه يافت ميشود، بسيار بيشتر است از آنچه از داروين نقل شده است؛ معذلك حكم به اتّصال و توليد نشده است.

بيان حضرت صادق عليه السّلام در «توحيد مفضّل» در شگفتي خلقت بوزينه

در كتاب توحيدي كه حضرت جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام به مُفَضَّل بن عُمَر جُعْفيّ إملاء نموده‌اند اينطور وارد است: تَأَمَّلْ خَلْقَ الْقِرْد[385]ِ


صفحه 387

وَ شَبَهَهُ بِالانْسَانِ فِي كَثِيرٍ مِنْ أَعْضَآئِهِ أَعْنِي الرَّأْسَ وَ الْوَجْهَ وَ الْمِنْكَبَيْنِ وَ الصَّدْرَ. وَ كَذَلِكَ أَحْشَآؤُهُ شَبِيهَةٌ أَيْضًا بِأَحْشَآءِ الانْسَانِ. وَ خُصَّ مَعَ ذَلِكَ بِالذِّهْنِ وَ الْفِطْنَةِ الَّتِي بِهَا يَفْهَمُ عَنْ سَآئِسِهِ مَا يُؤْمِي إلَيْهِ.

وَ يَحْكِي كَثِيرًا مِمَّا يَرَي الانْسَانَ يَفْعَلُهُ حَتَّي أَنَّهُ يَقْرُبُ مِنْ خَلْقِ الانْسَانِ وَ شَمَآئِلِهِ فِي التَّدْبِيرِ فِي خِلْقَتِهِ عَلَي مَا هِيَ عَلَيْهِ؛ أَنْ يَكُونَ عِبْرَةً لِلانْسَانِ فِي نَفْسِهِ فَيَعْلَمَ أَنَّهُ مِنْ طِينَةِ الْبَهَآئِمِ وَ سِنْخِهَا إذْ كَانَ يَقْرُبُ مِنْ خَلْقِهَا هَذَا الْقُرْبَ. وَ لَوْلَا أَنَّهُ فَضِيلَةٌ فَضَّلَهُ بِهَا فِي الذِّهْنِ وَ الْعَقْلِ وَ النُّطْقِ كَانَ كَبَعْضِ الْبَهَآئِمِ.

عَلَي أَنَّ فِي جِسْمِ الْقِرْدِ فُضُولاً أُخْرَي يُفَرِّقُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الانْسَانِ كَالْخَطْمِ وَ الذَّنَبِ الْمُسْدَلِ وَ الشَّعْرِ الْمُجَلِّلِ لِلْجِسْمِ كُلِّهِ.

وَ هَذَا لَمْ يَكُنْ مَانِعًا لِلْقِرْدِ أَنْ يُلْحَقَ بالانْسَانِ لَوْ أُعْطِيَ مِثْلَ ذِهْنِ الانْسَانِ وَ عَقْلِهِ وَ نُطْقِهِ. وَ الْفَصْلُ الْفَاصِلُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الاَْنسانِ بِالصِّحَّةِ هُوَ النَّقْصُ فِي الْعَقْلِ وَ الذِّهْنِ وَ النُّطْقِ. [386]

« [ اي مفضّل! ] تأمّل و تفكّر كن در آفرينش بوزينه و شباهت او با انسان در اعضاي وي كه مراد من سر و صورت و دو شانه و سينه اوست. و همچنين امعاء و احشاي او شبيه به احشاء آدمي است. و علاوه بر اينها، خداوند به او چنان هوش و زيركي را عنايت نموده است كه هر اشاره‌ای را كه صاحبش و تربيت كننده اش كند ميفهمد؛ و بسياري از كارهائي كه انسان بجا ميآورد، او تقليد نموده و مثلش را انجام ميدهد، تا بجائي كه در تدبیر خداوند


صفحه 388

درخلقتش بر آنگونه که هست به خلقت انسان و شمائلش نزديك است،برای اینکه عبرت براي او (انسان )گردد درباره خودش (كه چگونه خداوند خلقت او را با خلقت بوزينه مشابهت داده است؟) و بنابراين بداند كه: خداوند او را نيز از طينت و سنخ بهائم خلق فرموده است. چرا كه با خلقت بهائم، تا اين درجه خلقتش نزديك است. و اگر فضيلتي كه خداوند به انسان در ذهن و عقل و منطق داده است و آنرا موجب افضليّت وي قرار داده است نبود، انسان هم مثل بعضي از بهائم بود.

علاوه بر اين، در بوزينگان بعضي از زياديهاي ديگري است كه موجب فرق ميان آنها و آدميان شده است، كه عبارت است از پوزه، و دُم آويزان، و موئي كه سراپاي بدنشان را پوشانيده است.

وليكن اينها مانع از الحاق بوزينگان به بنيآدم نميشد اگر به آنها ذهن انسان و عقل و نطق او داده شده بود. و در حقيقت و به درستي آنچه موجب جدائي و فرق ميان انسان و آنهاست اينست كه: آنها در عقل و ذهن و منطق نقصان دارند.»

در اشتراكات بوزينه با انسان ، بنا به نقل «حيوة الحيوان» دَميري

دَميريّ در كتاب «حيوة الحيوان» آورده است كه:

)) اين حيوان، قبيح و مليح و باهوش و سريع الفهم است، و قابل تعلّم صنعت است. و در حكايت آمده است كه: پادشاه نَوْبَه براي متوكّل خليفه عبّاسي دو تا ميمون را به رسم هديّه فرستاد، كه يكي از آنها خيّاط بود و ديگري زرگر. و اهل يمن از اين حيوان براي قيام به حوائجشان استفاده ميكنند تا بجائيكه قصّاب و بقّال حفظ دكّان خود را بدو ميسپارند؛ تا آنكه بروند و بازآيند. و اين حيوان دزدي ميداند، و دزدي ميكند...

و اين حيوان در غالب حالات انسان با وي شريك است؛ زيرا ميخندد، و به طرب ميآيد، و تغنّي ميكند، و كارهاي مردم را تقليد و حكايت ميكند. و


صفحه 389

 أشياء را با دست بر ميدارد، و داراي انگشتاني است كه با استخوانهاي روي انگشت (أنمُلَة) جدا جدا شده است؛ و داراي ناخن است. و قبول تلقين و تعليم ميكند؛ و با مردم اُنس ميگيرد، و بطور عادت و طريق معتاد با چهار دست و پا راه ميرود، وليكن به مقدار كمي روي دو پا راه ميرود. و در پلك زيرين دو چشمانش مژگان است؛ و هيچيك از اصناف حيوان غير از آن، اين مژگان را ندارند؛ و او در اينجهت مثل انسان است. و چون در آب افتد خفه ميشود؛ همچون آدمي كه شنا را ياد ندارد.

و او براي خود ازدواج و نكاح معهود و مقرّر دارد؛ و براي حفظ زنش غيرت زياد بهخرج ميدهد؛ و اين دو خصلت از مفاخر انسان است. و چون شَبَق بر او غالب آيد، با دهانش استمناء ميكند. و همچون زن آدمي كه اولادش را حفظ ميكند، بوزينه ماده، حافظ و نگهبان اولاد خويشتن است...

اين حيوان به قدري قابل تعلّم و آماده براي فراگيري است كه بركسي مخفي نيست. بوزينهاي كه براي يزيد بود؛ آنرا چنان تعليم و تمرين داده بودند كه سوار الاغ ميشد و با اسب سواران به مسابقه ميرفت. و چون روزي كه ميمون، سوار بر الاغي بود و در مسابقه از اسبي سبقت گرفت؛ يزيد درباره او ميگويد:

مَنْ مُبْلِغُ الْقِرْدِ الَّذي سَبَقَتْ بِهِ                 جَوادَ أميرِالْمُؤْمِنينَ إتانُ؟ (1)

تَعَلَّقْ أباقُشٍّ بِها إنْ رَكِبْتَها         فَلَيْسَ عَلَيْها إنْ هَلَكْتَ ضَمانُ[387] (2)


صفحه 390

1 ـ كيست كه اين داستان را برساند و حكايت كند كه: آن حيواني كه ميمون با سواري بر آن، بر اسب تازي و تندروي أميرالمؤمنين يزيد سبقت گرفت، ماده الاغي بود؟!

2 ـ اي أباقشّ (ميمون) چون سوار اين ماده خر ميشوي، عنانش را محكم بگير! زيرا كه اگر افتادي از روي آن و هلاك شدي، آن ماده خر ضامن تو نيست!

ابن عديّ در كتاب «كامل» خود روايت ميكند از أحمد بن طاهر بن حرملة بن أخي حرملة بن يحيي كه او گفت: من در شهر رَمْلَه ديدم ميموني كه زرگري ميكرد؛ و چون ميخواست در بوته بدمد، اشاره به مردي ميكرد كه براي او بدمد. و نيز در همين كتاب در ترجمه محمّد بن يوسف بن مكندر، از جابر رَضيَ اللهُ تَعالي عنه وارد است كه او گفت:


صفحه 391

إنَّ النَّبيَّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ كانَ إذا رَأَي الْقِرْدَ خَرَّ ساجِدًا.[388]

«چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بوزينه را ميديد، به سجده خداوند خود را روي زمين ميانداخت.»

و اين روايت را در «مستدرك» كمي جلوتر از كتاب جمعه براي بيان شاهد ذكر نموده است...

بيهقي از أبوهريره از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه فرمود: شما آب را با شير مخلوط مكنيد! زيرا مردي قبل از شما بود، و چون ميخواست شير را بفروشد، با آب مخلوط مينمود. ميموني براي خود خريد و سوار كشتي شده در دريا رفت. چون در ميان آب متمكّن شد، خداوند به ميمون او الهام نمود تا كيسه زر او را بردارد و بر بالاي دَكَل[389] برود و كيسه را باز كند، و در حاليكه صاحبش به او نظاره ميكند يك دينار از آن برگيرد و در دريا افكند و دينار ديگر برگيرد و در كشتي بيندازد. همينطور يكي به دريا و يكي به كشتي، تا تمام كيسه زر را به دو قسمت نمود؛ قيمت آب را در دريا فكند و قيمت شير را در كشتي. (([390]

آري! آنچه را كه داروين در مشابهت جسمي و معنوي انسان با ميمون مبالغه ورزد، تازه گفتارش به پايه گفتار اصحاب رسائل إخوانُ الصَّفا نميرسد كه


صفحه 392

گفته‌اند:

أمّا الْقِرْدُ فَلِقُرْبِ شَكْلِ جِسْمِهِ مِنْ جَسَدِ الانْسانِ صارَتْ نَفْسُهُ تُحاكي النَّفْسَ الانْسانِيَّة. [391]

«امّا بوزينه به علّت نزديك بودن جسمش به جسد انسان، نفسش طوري شده ا ست كه از نفس انساني حكايت ميكند.»

شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّههاي غير برهاني نميفروشد

باري التزام به اصل تبدّل انواع و انتهاء نسل انسان به بوزينه، براي ساكنان مغرب زمين كه نه فلسفه درستي دارند و نه كتاب راستيني، بعيد نيست. وليكن براي مسلماني كه در برهان و حكمتش همچون بوعليها، و فارابيها، و ملاّ صدراها را تحويل داده است، و كتاب متقن و اصيلش با نداي آسماني خود پيوسته از متابعت تخمين و حدس و گمان و گفتار بدون علم و بی‌سند قطعي، منع ميكند؛ بسيار جاي شگفت است كه بر اثر دانشهاي تجربيّه و تئوريهاي غير ثابته و غير مُثبته، يكسره خود را ببازد و به مكتب پندار دل ببندد و حقائق را به ثمن بخس بفروشد؛ و با تشكيل مقدّمات وهميّه بخواهد نتيجه قطعيّه بگيرد. اين راه براي حكماء مسدود است؛ و براي متشرّعين و ملتزمين به قرآن كريم غير قابل قبول.

مطايبه مؤلّف با كسي كه قائل به انتهاء نسل بشر به ميمون بود

مطايبه: روزي با كسي كه قائل به منتهي شدن نسل انسان به بوزينه بود بحث داشتم. او اصرار و ابرام را از حدّ گذراند؛ و دليلي هم غير همين مسائل پنداري و اوهام خياليّه كه در اين كتاب از آن سخن به ميان آمد نداشت؛ و حقير نيز با كمال استواري و استحكام گفتارش را مردود ميدانستم، و مواضع مغالطه را مينماياندم.

در مجلس بعد كه برخورد به ميان آمد، ناگهان گفتم: آقا! براي من ثابت


صفحه 393

شده است كه مردم بر دو دسته هستند:

اوّل: كساني كه ظاهراً و باطناً آدمي زاده هستند. دوّم: كساني كه ظاهراً آدم زاده، ولي در باطن از نسل ميمونند!

گفت: شما كه خلاف اين را ميگفتيد؛ و ميگفتيد كه آيه اوّل از سوره نساء صراحت دارد بر آنكه همه افراد بشر از يك نسل، و همه منتهي به نفس واحده و زوجهاش (آدم و حوّا) ميشوند!

گفتم: الآن هم عقيده ام همين است؛ ولي از بس شما اصرار در ميمونزادگي خود نموديد، اينك براي من شبهه حاصل شده است كه مبادا شما حقيقةً بوزينه باشيد و به لباس انسان در آمده‌اید!

خنديد و گفت: آقا اينك بما هم لقبي عنايت فرمودند.

گفتم: ابداً! اين حقيقتي است كه خود شما بدان اعتراف و اقرار نموده‌اید؛ و من هم براي اثبات مدّعاي شما شواهدي دارم! گفت: آن شواهد كدام است؟!

گفتم: اوّل قاعده: كُلُّ شَيْءٍ يَرْجِعُ إلَي أصْلِه. «هر چيزي به اصل و ريشه خود بازگشت ميكند.»

اگر ريشه و نياي شما بوزينه نبود، اين كشش و جذبه به اجداد محترم از كجاست؟!

دوّم: لزوم و وجوب حفظ نسب؛ زيرا در اسلام اگر كسي خود را در نسب ديگري داخل كند، و نسبت غير صحيحي در نسب خود معتقد شود حرام است. فلهذا آنجناب براي حفظ شجره و انساب، ملتزم به اين امر شده‌اید!

سوّم: لزوم و وجوب صله رحم؛ زيرا در اسلام صله رحم واجب است و قطع رحم حرام است. و جنابعالي براي صله با بوزينگان عالم، و عدم قطع رابطه خواسته‌اید اين مراتب وِداد و اتّصال محفوظ باشد!


صفحه 394

هَنيئًا لَكُمْ وَ شَكَّرَ اللَهُ مَساعِيَكُمْ! بنابراين اگر به اداره ثبت احوال مراجعه نموده؛ و في المَثل براي خود يكي از القاب: عنترزاده، پورميمون، بوزينه نژاد، نَسْناسُ الاصل،[392] شامپانزه نيا، قِرْد نَسب را انتخاب كنيد، بيراهه نرفته‌اید!

باري! اينك سخن را در ردّ مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت به پايان ميبريم. و با آنكه بسيار سعي شد كه گفتار به درازا نكشد معذلك در ده اشكال اساسي بر مقاله مزبور، سخن طولاني شد؛ و خود قسمت معظمي از كتاب را گرفت و چاره هم نبود. زيرا اين مقاله بسيار مضرّ و خطرناك به نظر رسيد؛ و لازم بود مواقع و مواضع شبهه و خلط و مغالطه بيان شود، و اشتباهات نموده شود.

تازه اين ده اشكال، خلطهاي واضح و روشني بود كه در اين مقاله به چشم ميخورد. امّا از خبطها و غلطهاي ديگري كه بسيار مهمّ نبود، بواسطه ضيق مجال چشمپوشي شد.

مطالعه كنندگان گرامي ميتوانند اصل مقاله را كه در دو شماره[393] وارد شده است مطالعه كنند تا مواضع خبطه‌ای دگر را دريابند.

اين حقير با وجود كسالت و مرض و نقاهت و پيري و كثرت شواغل و مشاغل علمي بر خود فريضه دانستم كه اين مطالب را به مناسبت ابحاث قرآني كه در دست است بنويسم تا كسانيكه اين مقالات را مطالعه نموده‌اند، بيانات حقير را نيز مطالعه كنند و قرآن را از مظلوميّت بدرآورند.

در مقاله بسط و قبض به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است

در اين مقاله به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است؛


صفحه 395

 به تمام مقدّسات و حقائق عالم ايراد شده است. در اين مقاله روح و جان مكتب شكّاكيّون و سوفسطائيّون و هِگِل مشربان ارائه و تأييد شدهاست. در اين مقاله منظور بهعزلت كشيدن شريعت و قرآن است. مسأله جدا كردن فهم شريعت از خود شريعت است كه خود شريعت امري دست نيافتني و صامت است؛ و آنچه قابل وصول و دسترسي بشر است فهم ماست از شريعت، كه آنهم چون فهم ماست امري است نسبي و متغيّر و گذرا. و بدين ترتيب، تحوّل حاصله در علوم جديد، فهم ما را از شريعت متحوّل خواهد ساخت؛ و تحوّل فهم ما از شريعت منافاتي با ثبات خود شريعت كه چون عنقاي مغرب در پس كوه قاف است و احدي را بدان دسترسي نيست و هر چه گفته‌اند و نوشته‌اند شرحي است از آن نه خود آن، ندارد. التزام بدين نظريّه، التزام به هَدم شريعت است و انكار اصل شريعت و انكار خدا، و انكار قرآن، و انكار سنّت محمّدي است.

كتاب «آيات شيطاني» و نوشته‌هائي نظير «مقالۀ بسط و قبض» از يك چشمه آب ميخورند

و بسيار جاي تأسّف است كه آن مرد اجنبي زنديق، در انگلستان كه مركز مخاصمه و عداوت با اسلام است به نام سلمان رشدي كتابي بنام «آيات شيطاني» بنويسد، آنگاه در كشور اسلام و مهد تشيّع پس از ده سال از انقلاب شكوهمند اسلامي، نظير اين مقاله از كسي كه خود را معلّم و اهل فلسفه و مطالعه ميداند نوشته شود. [394]

اين را ذكر كردم تا بدانيد: همه از يك چشمه آب ميخورند. يعني دانشگاه‌هاي فلسفه و جامعه شناسي و ماشابَه هما كه در آنجاها برپاست و جوانان ما را هم با تبليغات واهي و پر سر و صدا از تحصيل علوم راستين بازداشته و بدانصوب گرايش ميدهند، و در آن محيطها تربيت ميشوند و


صفحه 396

فارغ التّحصيل ميگردند؛ براي بروز و ظهور اينگونه ثمرات است. وقتيكه فلسفه اصيل و متين اسلام كنار برود، و بجاي آن در دانشگاهها فلسفه غرب را تدريس كنند، غير از اين توقّع نميتوان داشت.

الهيّات را از زبان شيطان آموختن چه معني دارد؟ فلسفه را از زبان زنادقه فرا گرفتن چه معني دارد؟ صدرالمتألّهين شيرازي توصيه ميكند: فلسفهاش را افراد پاك و متعبّد و متهجّد بخوانند؛ اين را مقايسه كنيد با فلسفه‌ای كه در دانشگاهها تدريس ميشود، و فقط سخن از كانت و دكارت و راسل و فرويد و أمثالهم به ميان ميآيد. آيا اين محصّل را خداشناس ميكند؟!

از تحريف ظاهر قرآن بدتر، تحريف معني و مراد آنست

احترام و اكرام قرآن، به بحث و تحقيق و تدقيق و قرائت و تدبّر و تفسير و حفظ آنست، كه در اينصورت قرآن زنده است. اگر بنا بشود طلاّ ب علوم با قرآن و حفظ و ممارست و مزاولت با آن سر و كاري نداشته باشند و تفسير و تدبّر در آن را از اهمّ امور نشمارند، رفته رفته كتاب خدا مهجور ميشود؛ و هر كس آيهاي را عنوان نموده و به دلخواه خود معني ميكند و آنرا بر مراد و منظور خود منطبق ميسازد. اينست خطر عظيم قرآن كه ازخطر جنگ يمامه كه مسلمين براي رفع و دفع غائله مُسَيلمه كذّاب چهارصد و يا هفتصد نفر از قاريان قرآن را از دست دادند، و نزديك بود كه با از دست رفتن حاملين قرآن، كتاب خدا بكلّي از صفحه جهان رخت بر بندد؛ عظيمتر و خطيرتر است.

متجدّدين فرنگ رفته و دين و وجدان را به غارت داده، چون قدرت انكار قرآن را ندارند، زيرا كه بر مصلحتشان تمام نميشود، لهذا در عين تعظيم و تكريم از قرآن، با ايجاد شبهه و تأويل نادرست و برگرداندن ظواهر آيات، بدون شاهد و دليل از معاني خود، و با ارائه دادن مكتبهاي بسيار در مقابل قرآن، و آراء و انظار بی‌شمار در برابر قول و گفتار احمدي و سنّت محمّدي، تيشه بر ريشه ميزنند؛ و حدّاقلّ اين تحفه آسماني و كتاب ربّاني را كه لَا يَأْتِيهِ الْبَـٰطِلُ


صفحه 397

مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ ے تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيد[395]ٍ ميباشد؛ در نزد شاگردان و محصّلين بدون سابقه و خاليالذّهن، مثل يك كتاب واهي و كم ارزش، و يا مانند تورات و انجيل محرّف و دست برده شده جلوه ميدهند.

دراينصورت عِرق اصلي حياتي انسان را زده‌اند و رگ وَتينِ قلب را بريده‌اند، و به مغز مفكّر مسلمان و انديشمند ضربه وارد نموده‌اند كه ديگر تا پايان تحصيل بلكه حقّاً تا آخر عمر اين نوباوگان تحصيل كرده با همين نظر به كتاب الهي مينگرند، و آنرا هم در رديف أنْياب أغوال و أساطير الاوّلين نظر مينمايند.

با توجّه به سرّ اين مطلب معلوم ميشود كه: چرا معاندين قرآن در هر زمان به صورتي خاصّ و به شكلي مخصوص، مردم را از دقّت و بررسي در حقائق و تفسير و تأويل و رسيدگي به شأن نزول و سيره و سنّت و منهاج رسول خدا كه قرآن بر وي فرود آمده است، منع ميكنند. و بهر صورتي كه هست مردم را در راهي قرار ميدهند كه كمتر با اين موهبت عظمي سر و كار داشته باشند؛ و كمتر به فكر أصالت و تفكّر و تعمّق و دورانديشي كه قرآن به آن دعوت ميكند بوده باشند.

قرآن انسان را از علوم جزئيّه به علوم كلّيّه حقيقيّه ميرساند؛ و در آنجا ديگر دستگاه مجاز را اعتباري نيست.

احتجاج قيس بن سعد بن عبادة با معاويه در مدينه

أبان از سُلَيم بن قَيس هِلالي، و از عُمر بن أبي سَلِمَه كه حديث آن دو يكي است، روايت ميكند كه گفتند:

)) چون معاويه در زمان خلافت خود، بعد از شهادت أميرالمؤمنين


صفحه 398

 عليه السّلام و مصالحه با حضرت امام حسن عليه السّلام (و در روايت ديگر، بعد از شهادت امام حسن عليه السّلام) به قصد حجّ حركت كرد و وارد مدينه شد، اهل مدينه به استقبالش رفتند. چون نظرش به آنها افتاد، ديد كه قريش بيشتر از أنصار به استقبالش شتافته‌اند. از علّت اين مطلب پرسش كرد.

به او گفتند: انصار مردم فقيري هستند؛ مركوب نداشتند تا بر آن سوار شوند.

معاويه رو كرد به قَيس بْن سَعْد بن عُبادَة و گفت: اي جماعت انصار! چرا شما با برادران قريشي خود به استقبال من نيامده‌اید؟!

قَيْس كه پسر سعد رئيس انصار، و خود نيز رئيس انصار بود گفت: اي أميرمؤمنان! نداشتن چارپايان سبب عدم حركت بود.

معاويه گفت: فَأيْنَ النَّواضِح؟ «نواضح آنها كجا بود؟!» (و با اين كلام ميخواست انصار را سرزنش و تعييب كند. چون نواضح به شتران آبكش گويند؛ و با اين سخن خواست بفهماند كه: ايشان از جمله مزدورانند نه از اكابر و اعيان، و اگر انصار مركوب ندارند، سزاوار بود بر نواضح خود سوار شوند و به استقبالم بيايند!)

اين سخن بر مجاهد في سبيل الله، صحابي پرارزش و عاليقدر: قيس بن سعد كه از مواليان و شيعيان و خواصّ حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام بود، و رئيس انصار بود بسيار گران آمد و در پاسخ گفت:

أفْنَيْناها يَوْمَ بَدْرٍ وَ يَوْمَ اُحُدٍ وَ ما بَعْدَهُما في مَشاهِدِ رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِه وَ سَلَّمَ حينَ ضَرَبْناكَ وَ أباكَ عَلَي الاسْلامِ حَتَّي ظَهَرَ أمْرُاللَهِ وَ أنْتُمْ كارِهونَ!

«ما نواضح و شتران آبكش خود را در روز غزوه بدر و غزوه احد و در غزوات پس از آنها در جنگهاي رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از دست


صفحه 399

داديم؛ در وقتيكه تو را و پدرت را براي قبول اسلام با شمشير زديم، تا اينكه امر خدا با وجود كراهت و ناخوشايندي شما ظاهر شد.»[396]

معاويه گفت: اللَهُمَّ غَفْرًا! «خداوندا غفران از تست!»

قَيْس گفت: أما إنَّ رَسولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ قالَ: سَتَرَوْنَ بَعْدِي أَثَرَةً!

«آگاه باش كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: شما جماعت انصار پس از من ميبينيد كه بر شما مقدّم ميشوند؛ و حقّ شما را از غنيمت و فَيْء ميربايند، و به خصوص خود منحصر ميكنند.»

و پس از آن گفت: اي معاويه! تو ما را به شتران آبكش تعيير و تعييب ميكني؟! سوگند به خدا كه ما در روز جنگ بدر، بر پشت همين شتران سوار بوديم و با شما با شمشيرها و نيزه‌ها برخورد داشتيم؛ و شما براي خاموش كردن نور خدا ميكوشيديد و ميخواستيد تا كلمه و گفتار شيطان گفتار بالا و با ارج باشد، و سپس تو و پدرت از روي اكراه در اسلامي كه ما شما را براي قبول آن با شمشير زديم، داخل شديد!


صفحه 400

معاويه گفت: گويا تو بر نصرتي كه بما نمودي بر ما منّت ميگذاري؟! منّت از آنِ خدا و از آنِ قريش است كه اسلام را بر پا داشتند! آيا شما اي جماعت انصار! بر ما منّت ميگذاريد كه رسول خدا را كه از قريش است و پسر عموي ماست و از ماست ياري كرده‌اید؟! منّت از آن ماست كه خداوند شما را انصار ما و پيروان ما قرار داد؛ و خداوند شما را بواسطه ما هدايت نمود!

قيس گفت: خداوند تعالي محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم را مبعوث نمود كه رحمت است براي جهانيان، و او را به سوي همه، به سوي جنّ و انس، و قرمز و سياه و سفيد برانگيخت. او را براي نبوّت خود اختيار كرد، و براي رسالت خود اختصاص داد. و اوّلين كسي كه به او ايمان آورد و او را تصديق نمود، پسر عمويش: عليّ بن أبي طالب عليه السّلام بود.

و أبوطالب از پيامبر دفاع ميكرد و نميگذاشت كفّار قريش وي را اذيّت كنند و يا از دعوتش باز دارند.

برشمردن قيس براي معاويه، فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام را

در اينحال قيس زبان به فضائل و مناقب أميرالمؤمنين عليه السّلام، و مشاهد وي، و داستان آيه إنذار و قصّه عشيره گشود و قضيّه را مفصّلاً گفت كه رسول خدا در آنروز گفت: أَيُّكُمْ يَنْتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيري وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي؟!

«كداميك از شما دعوت مرا اجابت ميكند بر اينكه: برادر من و وزير من و وصيّ من و خليفه من در امّت من، و وليّ هر مؤمني پس از من باشد؟!»


صفحه 401

تمام قوم و خويشاوندان رسول خدا سكوت اختيار كردند، تا رسول خدا سه بار اين خواهش و دعوت را تكرار نمود. و علي عليه السّلام گفت: أَنَا يَا رَسُولَ اللَهِ! صَلَّي اللَهُ عَلَيْكَ!

«منم اي رسول خدا، صلوات و درود خدا بر تو باشد!»

فَوَضَعَ رَأْسَهُ في حِجْرِهِ وَ تَفَلَ في فيهِ وَ قالَ: اللَهُمَّ امْلَا جَوْفَهُ عِلْمًا وَ فهْمًا وَ حُكْمًا.

ثُمَّ قالَ لاِبي طالِبٍ: يَا أَبَا طَالِبٍ! اسْمَعِ الانَ لاِ بْنِكَ وَ أَطِعْ؛ فَقَدْ جَعَلَهُ اللَهُ مِنْ نَبِيِّهِ بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَي!

«در اينحال رسول خدا سر علي را در دامنش گذاشت و در دهان او آب دهان بيفكند، و گفت: بار پروردگارا شكم و باطن وي را پر از علم و فهم و حُكم كن! و سپس به أبوطالب گفت: اي أبوطالب! اينك گفتار پسرت را گوش كن! و از او اطاعت كن! زيرا خداوند او را به نسبت به من، به منزله هرون نسبت به موسي قرار داد!»

و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در ميان خودش و ميان علي عقد اُخوّت و برادري بست.

قيس شروع كرد به بيان مناقب عليّ عليه السّلام، و آنقدر براي معاويه برشمرد تا از آن چيزي نماند؛ و با آن مناقب بر معاويه راه را ميبست و احتجاج مينمود. و پس از آن اشاره به حضرت جعفر بن أبيطالب طيّار نمود، و اشاره به تزويج فاطمه عليها سلام الله كرد، و اشاره به ارتحال رسول الله نمود، و اشاره به اجتماع انصار در سقيفه بني ساعده براي بيعت با سَعْد بْن عُبادة: پدر قيس كرد و گفت:

فَجآءَتْ قُرَيْشٌ فَخاصَمونا بِحُجَّةِ عَليٍّ وَ أهْلِ بَيْتِهِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ وَ خاصَمونا بِحَقِّهِ وَ قَرابَتِه. فَما يَعْدو قُرَيْشٌ أنْ يَكونوا ظَلَموا الا نْصارَ وَ ظَلَموا


صفحه 402

ءَالَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ. وَ لَعَمْري ما لاِ حَدٍ مِنَ الانْصارِ وَ لا لِقُرَيْشٍ وَ لا لاِ حَدٍ مِنَ الْعَرَبِ وَ الْعَجَمِ فِي الْخِلافَةِ حَقٌّ مَعَ عَليٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ وَ وُلْدِهِ مِنْ بَعْدِه.

«در اينحال قريش به سقيفه آمدند، و با دليل و حجّتي كه از براي عليّ و أهل بيت او عليهم السّلام بود با ما مخاصمه و احتجاج كردند، و با حقّ او و قرابت او با ما استدلال كردند؛ و عليه ما اقامه حجّت كردند. بنابراين حضور و شتاب قريش در سقيفه براي اين بود كه به انصار ظلم كنند، و به آل محمّد عليهم السّلام ظلم كنند.

و بجان خودم سوگند كه با وجود علي عليه السّلام و اولادش پس از وي، نه براي هيچيك از انصار و نه براي قريش و نه براي احدي از عرب و عجم در امر خلافت حقّي نيست.»

معاويه به غضب آمد و گفت: اي پسر سعد! اين مطالب را از چه كسي گرفته اي؟! و از كه روايت كرده اي؟! و از كه شنيده اي؟! آيا پدرت بتو چنين خبر داده است، و از او فراگرفته اي؟!

قيس گفت: شنيدم و فرا گرفتم از كسي كه از پدرم بهتر است؛ و حقّش بر گردن من از پدرم عظيمتر است!

معاويه گفت: آن مرد كيست؟!

قيس گفت: عليُّ بنُ أبي طالب عليه السّلام، عالم اين امّت و صدّيق اين اُمّت؛ آنكه خداوند درباره او نازل فرموده: قُلْ كَفَي بِاللَهِ شَهِيدَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ. [397]

«بگو اي پيغمبر: در ميان من و ميان شما كافي است كه خداوند شاهد و گواه باشد، و كسي كه در نزد او علم كتاب است.»


صفحه 403

در اينحال قيس هيچ آيه اي را كه درباره علي عليه السّلام نازل شده بود، رها نكرد مگر آنكه آنها را يك يك قرائت نمود.

معاويه گفت: صدّيق اين امّت، أبوبكر است و فاروق آن عُمر است. و آنكه در نزد وي علم كتاب است، عبدالله بن سلام است.

قيس گفت: سزاوارتر و أولي به اين نامها آن كسي است كه خداوند درباره او نازل كرده است:

أفَمَن كَانَ عَلَي بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ ے وَ يَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ. [398]

«آيا آن كسي كه از جانب پروردگارش با بيّنه و حجّت و برهان است، و در كنارش شاهدي است از او.»

عليّ كسي است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در روز غدير خمّ او را به خلافت نصب نمود و درباره او فرمود:

مَنْ كُنْتُ أَوْلَي بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَي بِهِ مِنْ نَفْسِهِ.

«هر كس كه ولايت من به او از ولايت خودش به او بيشتر است؛ عليّ ولايتش به او از ولايت خودش به او بيشتر است.» و در غزوه تبوك راجع به او فرمود: أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَي إلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي.

«اي عليّ! نسبت تو با من به مثل نسبت هرون است با موسي، بغير آنكه پيغمبري پس از من نيست.»

غضب نمودن معاويه و امرنمودن او به سبّ أميرالمؤمنين عليه السّلام

چون سخن قيس بدينجا رسيد، معاويه كه در آن زمان در مدينه بود امر كرد تا منادي او در مدينه ندا كند، و نيز نسخه‌ای به عمّال خود نوشت كه: هركس در فضائل علي سخن گويد و زبان به مدح وي بگشايد و از او برائت نجويد، خونش هدَر و مالش مباح است. و من ذمّه خود را بريّ كردم از كسي كه


صفحه 404

در مناقب علي لب باز كند. در اينحال خطباء در هر ناحيه و شهر و قريهاي بر فراز منابر زبان به لعن عليّ بن أبيطالب عليه السّلام گشودند، و از او برائت جستند؛ و شروع كردند به عيبگوئي در اهل بيت او عليهم السّلام ـ و لعنت فرستادن بر آنها ـ به عيبهائي كه دامانشان از آنها پاك بود.

بحث ابن عبّاس با معاويه در مدينه درباره حجّيّت قرآن

سپس معاويه به حلقه‌ای از قريش كه در ميان آنها ابن عبّاس بود، عبورش افتاد. چون قريش او را ديدند همگي براي او برخاستند غير ابن عبّاس. معاويه گفت: اي پسر عبّاس! چرا همانطور كه اصحاب تو براي من برخاستند تو براي من برنخاستي؟ اين علّتي ندارد مگر ناراحتي و كراهتي كه از من داريد؛ بجهت جنگ من با شما در روز صفّين. اي پسرعبّاس! پسرعموي من عثمان، مظلوم كشته شد.

ابن عبّاس گفت: عمر بن خطّاب هم مظلوم كشته شد.[399] پس امر خلافت را به فرزندانش بسپار؛ و اينست پسر او!

معاويه گفت: عمر را مرد مشركي كشت. ابن عبّاس گفت: عثمان را كه كشت؟!

معاويه گفت: مسلمانان! ابن عبّاس گفت: اين گفتارت كه بيشتر حجّتت را باطل كرد، و خون عثمان را بيشتر حلال كرد. اگر او را مسلمين كشته باشند و او را مخذول و ذليل نموده باشند، بنابراين خون عثمان به حقّ ريخته شده است.

معاويه گفت: ما به تمام شهرها نوشته ايم و فرمان صادر كرده ايم كه از ذكر مناقب عليّ و اهل بيت او دست بدارند؛ تو نيز زبان خود را نگهدار و توقّف كن!

ابن عبّاس گفت: تو ما را از قرائت قرآن باز ميداري؟! گفت: نه.


صفحه 405

ابن عبّاس گفت: تو ما را از معني و تفسير و تأويل قرآن باز ميداري؟! گفت: آري! تو قرآن را براي مردم قرائت كن وليكن معني مكن و تفسير و تأويلش را باز مگو!

ابن عبّاس گفت: ما قرآن را بخوانيم؛ و از مراد و مقصود خدا چيزي را نفهميم؟ و از منظور و مفهومش نپرسيم؟! معاويه گفت: آري.

ابن عبّاس گفت: آيا خواندن قرآن واجبتر است يا عمل كردن به آن؟! گفت: عمل كردن به آن.

ابن عبّاس گفت: چگونه ميتوانيم عمل به قرآن كنيم، در صورتيكه معني و مراد از آنچه را كه خدا بر ما نازل كرده است ندانيم؟ معاويه گفت: سؤال كن معنايش را از كسي كه معني ميكند بغير از آنچه تو و اهل بيت تو آنرا معني ميكنند!

ابن عبّاس گفت: اي معاويه! قرآن بر ما اهل بيت نازل شده است؛ تو ميگوئي: من سؤال كنم معنايش را از آل أبوسفيان و آل أبومُعَيط و يهود و نصاري و مجوس؟ معاويه گفت: مرا با اين طوائف قرين ميكني؟!

ابن عبّاس گفت: من تو را با آنها قرين نميكنم مگر در اين زمان كه نهي ميكني امّت را كه خداوند را با قرآن عبادت نكنند، و ستايش و پرستش نكنند به قرآن و به آنچه در قرآن است از امر، و نهي، و حلال و حرام، و ناسخ و منسوخ، و عامّ و خاصّ، و محكم و متشابه؛ و اگر امّت از اين مسائل نپرسند و نشناسند هلاك ميشوند، و دچار تشتّت و اختلاف ميگردند، و گم و نابود و نيست ميشوند!

معاويه گفت: قرآن را بخوانيد! معني هم بكنيد! ليكن آنچه را كه خدا درباره شما نازل نموده است و يا رسول خدا دراينباره گفته است براي مردم نگوئيد و روايت مكنيد! و غير از اينها را بگوئيد و روايت كنيد!

ابن عبّاس گفت: خداوند تعالي در قرآن ميگويد:


صفحه 406

يُرِيدُونَ أَن يُطْفِـُوا نُورَ اللَهِ بِأَفْوَ'هِهِمْ وَ يَأْبَي اللَهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُو وَ لَوْ كَرِهَ الْكَـٰفِرُونَ. [400]

«ميخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش نمايند، و خداوند جدّاً نگهدارنده و تمام كننده نور خود است؛ و اگر چه بر كافرين خوشايند نباشد.»

معاويه گفت: اي پسر عبّاس! خودت را از گزند من مصون بدار! و زبانت را از من باز دار! و اگر دست بر نميداري و حتماً بايد بگوئي، در پنهاني بگو؛ و اين مطالب را در آشكارا بيان مكن و مگذار به گوش احدي برسد!

معاويه به منزل خود بازگشت، و براي ابن عبّاس پنجاه هزار درهم (و در روايت ديگر يكصد هزار درهم) فرستاد.

و از اين به بعد بلاء و شدّت در تمام شهرها بر شيعيان عليّ و اهل بيتش عليهم السّلام شديد شد. و شديدترين ناحيه‌ای كه مورد بلاء و شدّت واقع شد شهر كوفه بود، چون شيعيان آنحضرت در آنجا بسيار بودند.

والي ساختن معاويه، زياد را بر عراقين، و سخت شدن امر بر شيعيان

معاويه ولايت و حكومت كوفه را به زياد داد؛ و علاوه بر بصره، بر كوفه هم والي ساخت يعني عراقَيْن را به تصرّف او داد. و زياد در جستجوي شيعه بر آمد زيرا خوب آنها را ميشناخت و بدانها عالم بود و گفتارشان را شنيده بود، به علّت آنكه خودش در ابتداي امر از شيعيان بود. زياد بطوري در تعقيب و تفحّص و تجسّس شيعه بر آمد، تا در زير هر ستارهاي و در زير هر سنگ و كلوخي آنها را جُست و كشت. و همه را آواره كرد، و خوف و هراس انداخت. دستها و پاها بريد و بر تنه‌هاي درخت خرما بر دار آويزان كرد، و چشمهايشان را ميل كشيد و كور كرد، و همه را فراري داد و بپراكند و متفرّق و متشتّت نمود.

بطوريكه شيعيان از عراقين (كوفه و بصره) كه محلّ و موطنشان بود، همه


صفحه 407

 كنده شدند، و هيچكس نماند مگر آنكه يا كشته شد، يا بر سر دار رفت، يا پا به فرار گذارد. (( [401]

متجاوز از پنجاه سال أميرالمؤمنين عليه السّلام را بر بالاي منابر و در خطبه‌ها لعن ميكردند، تا در سنه 99 هجري كه خلافت به عمر بن عبدالعزيز رسيد، فرمان داد كه لعنت را ترك كنند.

فجايع بني اُميّه صفحه تاريخ را سياه كرده است. درست شياطيني بوده‌اند كه در مقابل نور حقيقت نبويّ و سرّ ولايت علويّ قيام كرده‌اند. از مطالعه دقيق حالات و طرز رفتارشان، براي ما مفاد اين كريمه مباركه تجلّي ميكند:

وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفَي بِرَبِّكَ هَادِيًا وَ نَصِيرًا. [402]


صفحه 408

«و همينطور است اي پيامبر كه ما براي هر پيغمبري، دشمني را از ميان مجرمان قرار داديم، و پروردگار تو در هدايت و نصرت كافي است؛ و با وجود او نياز به هدايت و نصرت دگري نيست.»

مبارزه با قرآن از بدو طلوع قرآن تا امروز ادامه دارد؛ هر روز به شكل خاصّ و نهج مخصوصي. جنگهاي مشركين و كافرين از قريش و غير قريش با رسول خدا، فقط براي برداشتن قرآن و به منصّه ننشستن آن بود.

در مدّت اقامت رسول خدا در مدينه حدود هفتاد جنگ واقع شد كه اگر قسمت بر زمان اقامت كنيم، بطور متوسّط در هر دو ماه يكبار پيامبر اكرم براي دفاع و حفظ و حراست از قرآن مجبور بودند جنگ نمايند. در زمان أميرالمؤمنين عليه السّلام دفاع از قرآن به صورت ديگري بود. معاويه مجسّمه خباثت و پليدي و خرابكاري، همان منويّات أبوسفيان: پدرش را كه در جنگهاي بدر و اُحد و أحزاب و غيرها چه مصيبتهائي بر مسلمين آوردند؛ در لباس ديگر اجرا كرد و مو به مو عمل كرد.

بني اُميّه قيامشان براي از ريشه بركندن قرآن بوده است

سيره معاويه هدم اركان اسلام، و هدم قرآن بود در لباس اسلام و در پوشش قرآن. و اين به مراتب از جهت عمق و تأثير، از جنگهاي پدرش أبوسفيان شديدتر و ضرباتش مهلكتر بود.

اين مرد مجرم و شيطان دسيسه باز و حيله گر و مكّار كه ديديم در جواب قيس كه ميگويد: ما به شما در بدر و اُحد شمشير زديم تا شما به اكراه اسلام آورديد، ميگويد: اللَهُمَّ غَفْرًا! «خداوندا گناه ما را بيامرز!» و اينجا خداشناس ميشود و غفران ميطلبد، و آنگاه كه در برابر احتجاج و استدلال قويّ ابن عبّاس در حقّانيّت و مظلوميّت أميرالمؤمنين عليه السّلام و غاصبيّت خود فروميماند و فرمان لعن و سبّ آنحضرت را صادر ميكند و به شهرها مينويسد؛ چون از بحث به منزل باز ميگردد پنجاه هزار درهم براي ابن عبّاس حقّ السّكوت


صفحه 409

 هديّه ميكند، و بر طبق سنّت و سيره عمر كه به شهرها نوشت: قرآن بخوانند ولي تفسير نكنند و حديثي از پيامبر روايت نكنند، او هم جلوي قرآن را ميگيرد.

روايات و احاديث وارده در تفسير قرآن از رسول اكرم، حقيقت قرآن است. و اينان چون بخوبي واقف بودند كه احاديث رسول الله، جنايت و خيانت آنها را برملا ميكند، منع از حديث و روايت كردند.

قرآن را بخوانند؛ امّا بی‌معني و بدون محتوي، بدون فهم و درايت؛ زيرا اريكه حكومتشان با فهم سازگار نبود. قرآن كتاب علم و تعقّل است، بنابراين امر به عدم تفسير و معناي قرآن در جميع موارد، امر به هدم آنست.

ولي خداوند وعده داده است قرآن را حفظ كند، و متعهّد شده است از دستبرد و تحريف ظاهري و باطني مصون بدارد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَـٰـفِظُونَ. [403]

«حقّاً و تحقيقاً به عهده ماست كه قرآن را نازل كنيم؛ و ما حقّاً و تحقيقاً نگهدار و حافظ آنيم.»

«تو مترس از نسخ دين اي مصطفي»

مصطفي را وعده كرد الطاف حقّ          گر بميري تو نميرد اين سَبَق[404]

من كتاب و معجزت را خافضم[405]           بيش و كم كن را زقرآن رافضم

من تو را اندر دو عالم رافعم                          طاغيان را از حديثت دافعم

كس نتاند بيش و كم كردن در او                تو به از من حافظي ديگر مجو


صفحه 410

رونقت را روز روز افزون كنم                             نام تو بر زرّ و بر نقره زنم

منبر و محراب سازم بهر تو                       در محبّت قهر من شد قهر تو

نام تو از ترس پنهان ميبرند                          چون نماز آرند پنهان بگذرند

خُفيه ميگويند نامت را كنون                     خُفيه هم بانگ نماز اي ذوفنون

از هراس و ترس كفّار لعين                         دينْت پنهان ميشود زير زمين

من مناره بر كنم آفاق را                              كور گردانم دو چشم عاق را

چاكرانت شهرها گيرند و جاه                     دين تو گيرد ز ماهي تا به ماه

تا قيامت باقيش داريم ما                    تو مترس از نسخ دين اي مصطفي

اي رسول ما تو جادو نيستي                   صادقي، هم خرقه موسيستي

هست قرآن مر تو را همچون عصا                  كفرها را دركشد چون اژدها

تو اگر در زير خاكي خفته‌ای                 چون عصايش دان تو آنچه گفته اي

گرچه باشي خفته تو در زير خاك         چون عصا آگه بود آن گفت پاك[406]

خداوند براي هر پيغمبري در راه رسيدن به مقصود، مشكلاتي ايجاد مينموده است

وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَـنُ فِي أُمْنِيَّتِهِ ے فَيَنسَخُ اللَهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَـنُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَهُ ءَايَـتِهِ ے وَ اللَهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ * لِّيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَـنُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّـلِمِينَ لَفِي شِقَاقِ بَعِيدٍ * وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبتَ لَهُو قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَهَ لَهَادِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِلَي صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ * وَ لَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ حَتَّي تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ. [407]


صفحه 411

«و ما پيش از تو هيچ رسولي و هيچ نبيّي را نفرستاديم مگر آنكه چون آرزو ميداشت كه دعوتش مورد قبول آيد و كتابش و گفتارش و دينش پذيرفته شود، و بدون مشكلات با حوادث و فتنه‌هاي شيطاني مقصد و مقصودش در اجابت مردم تحقّق پذيرد، شيطان در اين آرزو تصرّف ميكرد؛ و از مخالفين و معاندين افرادي را بر ميگماشت تا از در ستيزه در آيند. و در دعوت او و پذيرش خلق، ايجاد خَلَل ميكردند و مردم را به شبهه و شكّ ميانداختند.

امّا خداوند القائات شيطان را بر باد فنا ميداد و شبهات او را زائل مينمود، و پيامبران را موفّق و مظفّر و پيروز ميگردانيد و به مقصود و مراد خودشان كه تحقّق دعوت و قبول دين بود ميرساند، و پس از آن خداوند آيات خود را استحكام ميبخشيد؛ و خداوند عليم و حكيم است.

نسخ القائات شيطانيّه بدست خداوند قادر، دو فائده داشت: يكي آنكه: آن القائات براي كسانيكه در دلهايشان مرض روحي است و براي آنانكه دلهايشان را قساوت گرفته و سخت و سنگين شده است، فتنه و بلاء و امتحاني بود كه از شكّ و شبهه بر نگردند و باقي بمانند، و بواسطه اختيار خود در برابر ظهور امر پيامبران و پيشرفت دعوتشان، در ضلالت و گمراهي ثابت و استوار شوند؛ و البتّه ستمگران در مخالفتي سخت و صعب و دور از حقّ گرفتارند.

فائده ديگر آنكه: كسانيكه اهل درايت و ادراكند، و از جانب خداوند به ايشان اعطاء علم و دانش شده است بفهمند و بدانند كه آن آرزو و مقصود پيامبران، حقّي از جانب پروردگارت بوده است و به آن ايمان بياورند، و دلهايشان شكسته وخاضع و خاشع و براي قبول آن نرم و ملايم شود. و حقّاً خداوند آنان را كه ايمان آورده‌اند، به سوي راه راست و صراط مستقيم هدايت ميكند.


صفحه 412

و امّا آن كسانيكه كافر شده‌اند، و بعد از اين جريان ايمان نياورده‌اند ـ همچون كفّار قريش ـ پيوسته نسبت به نسخ القائات شيطاني و تحقّق آرزوي پيامبران در شكّ و ريب ميمانند؛ تا آنكه ناگهان ساعت قيامت در رسد و يا آنكه عذاب روز عقيم (كه پس از آن روز، روز ديگري نيست) آنها را فرا گيرد.»

 

پاورقي


[383] ـ كوليرا، عبارتست از وَباي بومي كه كشنده نيست، ولي موجب قي و اسهال ميشود. و در نواحي آفريقا بسيار است.

[384] ـ «نقد فلسفه داروين» أبوالمجد شيخ محمّدرضا اصفهاني، طبع 1331 قمري، ج 1، ص 51 و 52

[385] ـ قِرْد با كسره قاف و سكون راء بوزينه نر را گويند و جمعش قِرَدَة است با فتحه راء و نيز جمعش قُرود آمده است و قِرْدَة با كسره قاف و سكون راء بوزينه مادّه را گويند و جمعش قِرْد است («حيَوة الحيوان» دَميري).

[386] ـ «بحار الانوار» علاّمه مجلسي، كتاب السّمآء و العالَم، از طبع كمپاني: ج 14، ص 666 و 667؛ و از طبع حروفي: ج 64، ص 59

[387] «أبوقَيس» ميمون يزيد

ـ مسعودي در «مُروج الذَّهب» طبع دارالاندلس، ج 3، ص 67 و 68 كنيه ميمون يزيد را أبوقَيس ذكر كرده، و اين دو بيت را به بعضي از شعراي شام نسبت داده است. او ميگويد:

)) فسق و فسوق يزيد و عمّالش بالا گرفت؛ و در زمان او مردم در مكّه و مدينه غنا و آوازهخواني ميكردند، و كارهاي لهو و لعب شايع شد، و آشاميدن شراب در ميان مردم ظاهر شد. يزيد ميموني داشت كه به او أبوقيس كنيه داده بود و در مجلس منادمه خود او را حاضر ميكرد، و متّكا و بالشي براي او ترتيب داده بود. و او ميمون خبيثي بود. اين ميمون را بر گورخر ماده وحشي كه تربيت و رام كرده بود، و لگام و زين بر آن نهاده بود سوار ميكرد و در روز مسابقه در ميدان مسابقه ميآورد تا با اسب سواران به مسابقه بپردازد. روزي كه قبائي از حرير سرخ و زرد در بر او كرده بود و قلنسوهاي از حرير ملوّن و منقّش رنگارنگ برسرش نهاده بود، و بر روي آن گورخر زيني از حرير قرمز منقوش كه به الوان و رنگها ملمّع بود، أبوقيس ـ ميمون يزيد ـ با گورخر مادهاش از اسب سواران در مسابقه پيش برد، و همچنان سواره و فاتح به حجره يزيد داخل شد. آنروز يك تن از شعراي شام در وصف ميمون يزيد اين شعر بگفت:

تَمَسَّكْ أباقَيسٍ بِفَضلِ عِنانِها         فلَيسَ علَيْها إنْ سَقَطْتَ ضَمانُ

ألا مَنْ رَأي القِرْدَ الّذي سَبَقَتْ بِه         جِيادَ أميرِالْمُؤمنينَ إتانُ؟ ((

[388] ـ اين روايت سندش ضعيف است. و ممكنست علي تقدير صحّت، سجده حضرت به جهت عظمت مقام انسان در پيشگاه خدا باشد كه با آنكه ميتوانست او را مثل بوزينهاي قبيح المنظر و خبيث الاخلاق خلق كند، او را انسان نموده به شرف تكليفِ وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الاسْمَآءَ كُلَّهَا مشرّف فرمود؛ عقل و منطق و ذهن داد، و وي را خليفه خود نمود.

[389] ـ در «أقرب الموارد» آمده است كه: )) دَقَل عبارتست از چوبي بلند كه در وسط سفينه نصب ميكنند و شراع كشتي را به آن ميبندند. ((

[390] ـ «حيوة الحيوان» دميري، طبع مرغوب سنگي، مادّه قرد

[391] ـ «نقد فلسفه داروين» ج 1، ص 54

[392] ـ در «أقرب الموارد» در مادّه نَسْنَسَ آورده است كه: )) نَسْناس يكي از معاني آن، نوعياز بوزينه است. ((

[393] ـ «كيهان فرهنگي» شماره سري 0 5 و 52، ارديبهشت 67، شماره 2، ص 12 تا ص 18؛ و تير 67، شماره 4، ص 12 تا ص 18: مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، نظريّه تكامل معرفت ديني

[394] ـ اين عبارت در طبع اوّل «نور ملكوت قرآن» جلد 2، به هنگام صفحه بندي جاافتاده، كه در اينجا آورده شده است.

[395] ـ آيه 42، از سوره 41: فصّلت «و حقّاً و تحقيقاً قرآن كتاب عزيزي است كه باطل به سراغ او نميتواند بيايد، نه از برابرش و نه از پشت سرش. آن كتاب از جانب خداوند حكيم و حميد نازل شده است.»

[396] ـ شيخ محمود أبوريّه در كتاب «شيخ المضيرة أبوهريرة الدّوسي» طبع دوّم، ص 172 نظير اين سؤال و جواب را از معاويه و أبو قتاده أنصاري نقل ميكند از «استيعاب» طبع هند؛ ج 1، ص 161 كه: چون معاويه به مدينه آمد، أبوقتاده أنصاري با او ملاقات كرد. معاويه به وي گفت: تمامي مردم از من ديدن كرده‌اند غير از شما جماعت انصار! علّت خودداري شما چيست؟ أبوقتاده گفت: ما جنبنده و ستور نداريم. معاويه گفت: أيْنَ النَّواضِحُ؟! «شتران آبكش شما كجا هستند؟!» أبوقتاده گفت: عَقَرْناها في طلَبِكَ و طلبِ أبيكَ يَومَ بدرٍ! «ما آنها را در روز بدر هنگامي كه در جستجو و يافتن تو و پدرت بوديم، پِي كردهايم!» گفت: نَعَمْ يا أبا قَتادةَ!

و از آن چيزهائي كه أبوقتاده آنروز به معاويه گفت اين بود كه: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم بما گفت: إنّا نَرَي بَعدَه أثَرَةً. «ما حقّاً پس از رسول خدا مورد غضب و حمله و طغيان واقع ميشويم؛ حقّ ما را ميگيرند و ميربايند و ميبرند، و بخودشان اختصاص ميدهند.» معاويه گفت: فَما أمَرَكُمْ عِندَ ذلِك؟! «در آنصورت به شما چه امر كرد؟!» أبو قتاده گفت: أمَرَنا بِالصَّبر! «ما را به صبر و شكيبائي امر فرمود!» معاويه گفت: اصْبِروا حَتّي تَلْقَوْه! «صبر كنيد تا او را ديدار كنيد!

[397] ـ ذيل آيه 43، از سوره 13: الرّعد

[398] ـ صدر آيه 17، از سوره 11: هود

[399] ـ در تعليقه «كتاب سُلَيم» آمده است كه: اين گفتار از باب الزام خصم بوده است؛ چون معاويه به مظلومانه بودن قتل عمر اعتقاد داشت.

[400] ـ آيه 32، از سوره 9: التّوبة

[401] ـ اين روايت در «كتاب سُلَيم بن قَيس هلاليّ» شيعه نامدار و ثقه و مورّخ امين است كه از سلمان و أبوذرّ و بعضي از اصحاب ديگر روايت ميكند، و محضر حضرت سجّاد إمام زين العابدين عليه السّلام را ادراك كرده، و در سنه 0 9 هجري خائفاً و هارباً وفات يافته است. و اين روايت در ص 199 تا ص 4 0 2 از كتاب اوست. و بسياري از علماء از او نقل كرده‌اند؛ از جمله مجلسي در «بحار الانوار»، و شيخ سليمان قندوزي در «ينابيع المودّة» باب0 3، ص 4 0 1، از طبع اوّل اسلامبول، و محدّث قمّي در «منتهي الآمال» ج 1، ص 172.

حضرت صادق عليه السّلام درباره كتاب سُلَيم ميفرمايند: مَنْ لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ مِنْ شيعَتِنَا وَ مُحِبّينا كِتابُ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلاليِّ، فَلَيْسَ عِنْدَهُ مِنْ أمْرِنا شَيْءٌ وَ لايَعْلَمُ مِنْ أسْبابِنا شَيْئًا. وَ هُوَ أبْجَدُ الشّيْعَةِ؛ وَ هُوَ سِرٌّ مِنْ أسْرارِ ءَالِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ. «از شيعيان ما و دوستداران ما كسي كه نزدش كتاب سليم بن قيس هلالي نباشد، در امر ما چيزي را نميداند و از اسباب ما چيزي را مطّلع نيست. كتاب سليم، ابجد شيعه است؛ و سرّي است از اسرار آل محمّد عليهم السّلام.» (مقدّمۀ كتاب سليم، ص 11، به نقل از «بحار» و نيز «سفينة البحار» طبع سنگي، ج 1، ص 651 )

[402] ـ آيه 31، از سوره 25: الفرقان

[403] ـ آيه 9، از سوره 15: الحجر

[404] ـ كتاب تعليم اطفال. (تعليقه)

[405] ـ خافض: الخَفْضُ عَمودُ الخباء. [ «خَفْض به معناي چوب و عمود خيمه است.» ] يعني من كتاب و معجزات را سازنده ستونم، به اين معني كه آلت نگهداري از براي او ميسازم. (تعليقه)

[406] ـ «مثنوي» ملاّي رومي، جلد سوّم، از طبع ميرزا محمودي، ص 223؛ و از طبع ميرخاني: ص 231 و 232

[407] ـ آيات 52 تا 55، از سوره 22: الحجّ

      
  
فهرست
  مقدمه
  إشكال اوّل: «أصالت و ابديّت دين إلهي و محدوديّت فهم بشري».
  علوم تجربي نميتواند تعبّد را از ميان بردارد
  ايمان به غيب و فرشتگان عالم عِلوي، شرط تقوي و رستگاري است..
  إشكال دوّم: «عظمت و تقدّم علوم اسلامي بر علوم امروزي».
  علوم و معارف اسلام مندرس نميشوند
  آيات وارده در قرآن كريم كه بشر را تشويق به آموختن علم حكمت مينمايد
  برخي از روايات وارده در شأن حكمت (ت)
  تعريف و تمجيد اسلام از حكماي يونان، و نزول سوره لقمان.
  قيام فلاسفه إلهي يونان، عليه مادّيّون.
  ضرر غرب در عدم توجّه به توحيد و معارف و اخلاق، بواسطه ترك فلسفه إلهي..
  گفتار آلكسيس كارل در ضرر بشريّت بواسطه تمدّن و فرهنگ جديد
  حقّ بزرگ فلاسفه اسلام در پاسداري از توحيد و قرآن.
  مراتب علمي و عملي حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي (ت)
  جمع كردن صدر المتأ لّهين بين عقل و شرع و شهود
  لزوم زنده داشتن تدريس «أسفار أربعه» در حوزه‌هاي علميّه.
  تهيدستي فلسفۀ غرب و فلاسفۀ غربي..
  قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است..
  اهتمام شديد حوزه نجف در تدريس فلسفه و عرفان.
  يادداشت خطي مؤلف در ضرورت تحصيل حکمت و فلسفه و توصيفي از حکماي مسمان
  عبارات مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت در ردّ فلسفه إلهي..
  بحث در إلهيّات و فلسفه مابعدالطّبيعة، ربطي به بحث در طبيعيّات ندارد
  فلسفه مابعدالطّبيعة بر اساس قواعد ثابت منطقي است و طبيعيّات اثري در آن ندارد
  اشكال وارد بر صاحب مقاله، در جدا كردن وظائف طبيعت از ماوراي طبيعت..
  علماءِ اسلام، برجسته ترين دانشمندان، و پدران علوم طبيعي هستند
  جابر بن حيّان، ذوالنّون مصري و أبو زكريّاي رازي، پايه گذاران علم شيمي هستند
  گفتار عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» دربارۀ تأسيس آن حضرت علوم اسلامي را (ت)
  پيشگامي مسلمين و عظمت آنان در علم فيزيك..
  تبرّز و ظهور أبوريحان بيروني، در مسائل فيزيك و هيئت و نجوم
  ترازوي أبوريحان بيروني، و تحقيقات او درباره چاه آرتزين.
  عبدالحليم جندي: تمام علوم اصلي اروپا به امام جعفر صادق عليه السّلام منتهي ميگردد (ت)
  قانون ظروف مرتبطه در علم فيزيك، كشف أبوريحان است..
  نبوغ أبوريحان در فلكيّات و علم نجوم
  مزيّت علوم اسلامي و مسلمين در طريقۀ علمي خود (ت)
  اصول علم نقشه كشي از ابتكارهاي أبوريحان است..
  أبوريحان قائل به سكون زمين نبوده است..
  استخراج جَيب (سينوس) يك درجه، از اكتشافات أبوريحان است..
  اكتشافات جديد أبوريحان در مسائل رياضي و هيئت..
  برتري مسلمين در علوم، به جهت «اسلوب تجربي» آنان بود (ت)
  خواجه نصيرالدّين طوسي: مدوِّن زيج إيلخاني..
  تأثير علوم و فرهنگ و تمدّن اسلام در علوم اروپائي(ت)
  تقدّم مسلمين در علم طبّ و داروسازي..
  فوائد و مزاياي طبّ قديم و ضررهاي پزشكي امروز.
  مضرّات پزشكي جديد كه بر اساس تكنولوژي امروز ترتيب يافته است..
  اختراع دستگاه‌هاي جديد در پزشكي، از حذاقت طبيب ميكاهد
  إشكال سوّم: «اساس حوزه‌هاي علميّه بر قرآن و عرفان است».
  شرح إشكال، در ضمن سه مطلب..
  مطلب أوّل: مراد و مقصود از علمي كه در اسلام بدان توصيه شده است كدام است؟.
  مدّت عمر انسان محدود است و بايد صرف آموختن علم مفيد كند
  اللَهُمَّ إنّي أَعوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ.
  وسعت علوم موجب انتخاب بهترين آنهاست..
  لزوم تحصيل علوم أهمّ و ترك علوم مهمّه، به ضرورت تنگي وقت..
  مراد از علم نافع و علمي كه شارع بدان ترغيب نموده است..
  إنّمَا الْعِلمُ ثَلاثةٌ: ءَايةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قآئِمَة.
  اشرف و افضل علوم، علم معرفة الله است..
  «اي دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت».
  علوم طبيعي، حسّي و خيالي بوده و در آنها اثري از تكامل نفس نيست..
  توسعه علوم تجربي بدون ربط با خدا، بر ضرر بشريّت است..
  آلكسيس كارل: رهروان طريق دانش از پيش نميدانند به كجا كشانده ميشوند!
  مطلب دوّم: حوزه‌هاي علميّه بر چه اساس تشكيل شده است؟.
  علّت تشكيل حوزه‌هاي علميّه دينيّه، وصول به اهداف عاليه قرآن بوده است..
  علّت تأسيس دانشسراي عالي و دانشكدۀ إلهيّات و معقول و منقول، مبارزه با حوزۀ علميّه بود
  خواسته استعمار، از ميان رفتن قرآن است..
  مطلب سوّم: انتظار حوزه علميّه از مربيّان و گردانندگان آن چيست؟.
  حوزههاي علميّه براي تربيت فقيه عارف بالله است..
  علوم دينيّه بايستي براي راهيابي به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهي منوَّر گردد
  لا يَحِلُّ الْفُتْيا لِمَن لا يَسْتَفْتِي مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ بِصَفآءِ سِرِّه
  علم مجازي همچون ناودانِ سوراخ است، و علم حقيقي همچون آب حيات..
  روايات دربارۀ صاحبان علوم ظاهري و مجازي..
  «كليد گنج سعادت قبول اهل دل است».
  إشكال چهارم: «إعراض روشنفكران از مباني اسلامي، در اثر فرهنگ خارجي».
  پاسخ گفتار مقاله بسط و قبض، گفتار مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» است..
  علوم و معارف اسلامي در عصر مشروطيّت و بعد از آن، در حدّ كمال بوده است..
  إشكال پنجم: «مجاز و استعارۀ قرآن، عين صدق و بلاغت است».
  إشكال بر صاحب مقاله، عدم فرق ميان مجاز و دروغ است..
  بحث دربارۀ معناي حقيقي و مجازي، و صدق و كذب..
  تعريف و أقسام استعاره (ت)
  استعمال لفظ در معناي مجازي كمتر از استعمال آن در معناي حقيقي نيست..
  كلمات أعلامِ از محقّقين دربارۀ مجازات قرآن.
  كنايه و مجاز، بليغ‌تر از تصريح و حقيقت هستند
  نسبت ميان حقيقت و مجاز با صدق و كذب، عموم و خصوص من وجه است..
  كلام و إشكال در فهم صاحب مقاله از مجازات قرآن.
  شواهدي از سكّاكي در استعمال أفعال در معناي مجازيِ: اراد? افعال.
  در بعضي از موارد، حمل لفظ بر معناي حقيقي بعيدتر است از معناي مجازي..
  إشكال ششم: «تعدّي از ظهورات قرآن، إسقاط حجّيّت قرآنست».
  تفسير «پرتوي از قرآن» جن زدگي را به بيماري صرع و يا ميكربي تفسير نموده است..
  تفسير و توجيهي كه براي «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـانُ مِنَ الْمَسِّ» نموده‌اند
  نواحي چهارگانۀ إشكال بر صاحب مقاله در اين مبحث..
  ناحيۀ اوّل: كشف پزشكي توان نفي علل ماوراء طبيعت، و يا مقابلۀ با ظاهر قرآن را ندارد
  صاحب تفسير «المَنار» تأثير جنّ را در مرض صرع انكار دارد
  شيطانزدگي إجمالاً در مورد جنون متحقّق است..
  إشكال استاد علاّمۀ طباطبائي بر آنكه: استناد جنون به خدا إشكال دارد
  گفتار صاحب تفسير «روح المعاني» دربارۀ مسّ شيطان، قريب به نظريّۀ علاّمه است..
  استشهادات تفسير «روح المعاني» بر تخبّط از شيطان و جنزدگي..
  آيۀ «وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَـانٍ» دليل بر عدم تخبّط انسان از مسّ شيطان نيست..
  ناحيۀ دوّم: قرآن ميگويد: انس و جنّ دو گروه با شعور و قابل خطاب و تفهيمند
  انسان و جنّ، دو موجود مادّي و داراي پيامبر مشتركي از انسان هستند
  شرح حال جنّ، در سورۀ جنّ از قرآن كريم
  آيات قرآن راجع به اسلام و كفر جنّيان.
  به تمام افراد جنّ مثل انسان تكليف ميشود؛ و جهنّم و بهشت پاداش عمل است..
  انسان از جنّ قويتر است؛ لهذا پيامبر جنّيان از انسان است..
  مفسّر قرآن بايد عارف به لسان قرآن باشد
  مفسّر عاليقدر اسلام: علاّمۀ طباطبائي در شهرهاي عرب مشهورتر است از ايران.
  پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه‌هاي شياطين جنّي و إنسيّ..
  تعويذ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به معوِّذتين و آية الكرسيّ..
  نمونه‌هائي از مشاهدۀ خارجي جنّيان در زمان ما
  داستان إحضار جنّ توسّط آقاي بحريني در محضرحضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  مشاهدۀ آثار جنّيان در مشهد مقدّس توسّط آية الله حاج شيخ محمّد كاظم دامغاني..
  ناحيۀ سوّم: حجّيّت ظهورات قرآن بنابر ا صل عقلائي غير قابل ترديد
  مَن فَسَّرَ الْقُرءانَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ.
  روايات وارده در عدم جواز تفسير به رأي، فوق حدّ تواتر است..
  ناحيۀ چهارم: تأويل و توجيه علوم غيبيّه، در اصل همان روح مكتب مادّيّون است..
  حكمت و عرفان و شرع، همگي از يك منبع‌اند و متّفقاً دلالت بر يك چيز دارند
  إشكال هفتم: «برهان علاّمۀ طباطبائي در استناد علل طبيعي به علل مجرّده».
  كلام استاد علاّمۀ طباطبائي در وجود سلسله علل طوليّه بين خداوند و موجودات طبيعيّه.
  إشكال صاحب مقاله بر گفتار حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  جهات عديدۀ إشكال بر صاحب مقاله.
  جهت اوّل: حقّانيّتِ حقّ، مشروط به پذيرش همگان و نداشتن مخالف نيست..
  كلام استوار، گفتاري است كه بر اصل برهان و اوّليّات پيريزي شود
  جهت دوّم: علل طوليّه در حوادث، مستفاد از آيات قرآن است..
  قرآن براي حوادث، علل طبيعي قائل است و همه را مستند به خدا ميداند
  قرآن، علل طبيعيّه را در تحت علل مجرّده و مستند به آنها ميداند
  تمام امور و حوادث در تحت نظر و تدبير فرشتگان است به امر خداوند
  ملائكه‌اي كه قرآن كريم نسبت تدبير امور را به آنها ميدهد
  أصناف فرشتگان مأمور به شؤون مختلف جهان، و تفسير «وَ النَّـازِعَـاتِ غَرْقًا ».
  ملائكه واسطۀ بين خداوند و مخلوقات هستند در بدء و عود
  وجود ملائكه عنوان وساطت بين خدا و خلق را دارد، بدون منافات با استناد به علل مادّيّه.
  فرشتگان، واسطۀ محضه هستند؛ و در عمل هيچگونه استقلال و استكبار ندارند
  بين وساطت ملائكه در تدبير امور و بين عبادت و تسبيح آنان تنافي نيست..
  تفسير «وَ الصَّـافَّـاتِ صَفًّا» كه مراد ملائكۀ وحي هستند
  مراد از «وَ الْمُرْسَلَـاتِ عُرْفًا» نيز ملائكۀ وحي ميباشند
  وظائف و شؤون ديگر ملائكۀ سماوي، در تعبيرات قرآن كريم
  معاونت فرشتگان در غزوۀ بدر، و در قضيّۀ افشاء سرّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
  كيفيّت تمثّل ملائكه بر حسب اختلاف اذهان، مختلف است..
  جهت سوّم: منطق قويم و مقدّمات برهاني شخص حكيم، براي همه الزام آور است..
  سرباز زدن از اصول عقليّۀ برهانيّه، اعتراف به جهالت و كوردلي است..
  إشكال هشتم: «منطق قرآن، حجّيّت عقل و يقين است نه فرضيّه‌هاي وهمي».
  إشكال صاحب مقاله بر علاّمۀ طباطبائي (قدّه) در حفظ ظاهر شرع و تقديم آن بر فرضيّه‌هاي علمي..
  تجربيّات علمي، تكامل انواع را نشان ميدهد؛ نه تطوّر و تبدّلشان را
  تئوريها تا با ادلّۀ مُتقنه به ثبوت نرسند فرضيّه‌اند نه قانون.
  قطع و يقين، ذاتاً حجّت است؛ و عقل امر به پيروي از آن دارد
  عقل قبل از شرع حجّت است؛ و خدا دو حجّت دارد
  روايات وارده در تقدّم عقل بر شرع..
  عقل، اوّلين حجّت ميان خدا و بندگان است..
  حجّت خدا بر بندگان، پيغمبر است و حجّت در ميان بندگان و خدا، عقل.
  روايت نفيس حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام در حجّيّت عقل.
  تتمّۀ روايت حضرت در أفضليّت عقل: ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ.
  شرح و تفسير بعضي از فقرات حديث..
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّه‌هاي غير برهاني نميفروشد
  إشكال نهم: «فطرت، راه تكويني كمال؛ و أحكام فطري رسانندۀ به كمالند».
  عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن أحكام، در مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت..
  معناي فطري بودن أحكام دين مقدّس اسلام
  تفسير آية: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
  تفسير علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، مراحل فطرت را در سنّت ديني..
  معني و مراد از فطرت بنابر تفسير حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، در بحث مستقلّ «الميزان».
  تمام موجودات بسوي غايت و كمال نوعي خود در حركتند
  سير كمالي انسان، ضرورةً در اجتماع متحقّق ميگردد
  مردم بر اثر عقائد مختلفه أحكام و سنّتهاي متفاوتي را پيريزي ميكنند
  عالم تشريع و شريعت بايد منطبق بر عالم تكوين و فطرت باشد
  مراد از فطرت و اسلام و دين الله و سبيل الله، نزد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  أحكام شرع گرچه اعتباري هستند ولي بر اساس عقل و وصول انسان به كمال هستند
  عمل لواط خلاف فطرت انسان، و در جميع شرايع حرام است..
  در سنّت تكوين و فطرت، هرگونه آميزش از غير طريق زناشوئي ممنوع است..
  ردّ فتواي مشهور مالكيّه، به آياتي است كه دربارۀ قوم لوط وارد شده است..
  وقاحت و قباحت وطي زنان از غير محلّ توالد و تناسل.
  «فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَ نَّي' شِئْتُمْ» دلالت بر جواز وطي زنان از غير محلّ تناسل ندارد
  ايجاد امراض مهلكه از جمله ايدز در نتيجۀ آميزش غير مشروع..
  زنا همچون لواط، خلاف فطرت و ممنوع است..
  غيرت بر ناموس و محافظت زنان و حجاب بانوان، از احكام اوّليّه است..
  أشعار وافي عراقي دربارۀ غيرت مردان و حجاب بانوان.
  شراب خوردن ضدّ حكم فطرت و عقل مستقلّ و شرع قويم است..
  صراحت آيات كريمۀ قرآن بر حرمت شرب خمر.
  رباخواري از مصاديق روشن أحكام ضدّ فطرت است..
  عبارات اكيد و شديد قرآن مجيد در حرمت ربا
  شرح نفيس علاّمه آية الله طباطبائي در پيرامون ربا و آيۀ ربا
  إفادات علاّمۀ طباطبائي در عموميّت مفاد «فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُ
  لطائف آيات وارده در حرمت ربا به نظر آية الله علاّمة طباطبائي (قدّه)
  فطرت، راه تكويني هر انسان به سوي كمال مطلوب خود ميباشد
  بحث متين علاّمة طباطبائي (قدّه) در ملاك تشخيص أحكام فطرت و مسائل فطريّه.
  «تنبيهات»؛ تنبيه اوّل: وصول به جزئيّات أحكام فطرت براي عامّۀ بشر غير مقدور است..
  عقل، أحكام كلّي فطرت را ادراك ميكند
  تنبيه دوّم: فطرت، مطابق با عقل انساني است نه عقل حيواني..
  تنبيه سوّم: دو قاعدۀ ملازمۀ بين أحكام عقليّه و شرعيّه، در أحكام فطري نيز صادقاند
  تنبيه چهارم: أحكام اضطراريّه همانند غير آنها فطري هستند
  جميع أحكام اوّليّه و ثانويّۀ اضطراريّه، أحكام فطرت محسوب ميشوند
  تنبيه پنجم: فرق حقيقت علم و اخلاق، فرق امور حقيقيّه و اعتباريّه است..
  مطالب صاحب مقالۀ بسط و قبض در كتاب «دانش و ارزش».
  إشكال صاحب مقاله بر حضرت علاّمه در خلط ميان «هست» و «بايد».
  مطالب كتاب «دانش و ارزش» در بيان عبارات حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه) دربارۀ ادراكات اعتباري..
  إشكال مؤلّف كتاب «دانش و ارزش» بر علاّمه، ناشي از عدم فهم معناي «اعتباري» است..
  تشريح و تحقيق در معناي اعتباريّات و قيامشان به حقائق..
  در نزدعلاّمه، هر اعتباري بر حقيقتي استوار است..
  امور اعتباريّه محلّشان ذهن است ولي حكايت از خارج ميكنند
  حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّۀ ذهنيّه مؤثّر هستند
  خبط مؤلّف «دانش و ارزش» در عدم حجّيّت قياسي كه بر پايۀ برهان عقلي باشد
  تنبيه ششم: موضوع اوّل: تفسير نادرست آيۀ فطرت، از مؤلّف «دانش و ارزش».
  عقل مستقلّ، حكم به لزوم متابعت از فطرت مينمايد
  معناي فطرت، بنابر اصل اشتقاق لغت عرب..
  كلام اساطين عربيّت: راغب و ابن أثير و زمخشري در معناي فطرت..
  در امور اعتباري، فرقي بين «بايدها» و «نبايدها» نيست..
  موضوع دوّم: ادّعاي مؤلّف «دانش و ارزش» مبني بر عدم استنتاج بايدها و نبايدهاي قرآن از مسائل علمي..
  اخلاقيّاتي در قرآن كريم كه مستند به مسائل علمي است..
  تفاوت مرد و زن در أحكام و تكاليف، بر اساس اختلاف سازمان وجودي و طبيعي آنهاست..
  خبط و مغالطۀ صاحب كتاب «دانش و ارزش» در سبب اختلاف حقوق مرد و زن.
  إشكال دهم: «نظريّۀ تبدّل انواع، صرف فرضيّه بوده و دليل قطعي ندارد».
  صاحب مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، قائل به مذهب داروين است..
  نظريّۀ تكامل در انواع، فرضيّه‌اي است كه به ثبوت علمي نرسيده است..
  داروين در ارائه منتهي شدن انسان به بوزينه دليل قطعي ندارد
  آنچه در نزد مسلمين از مشابهت بين انسان و بوزينه ثابت است، بيشتر از آنستكه از داروين نقل شده است؛ ب
  بيان حضرت صادق عليه السّلام در «توحيد مفضّل» در شگفتي خلقت بوزينه.
  در اشتراكات بوزينه با انسان، بنا به نقل «حيوة الحيوان» دَميري..
  «أبوقَيس» ميمون يزيد (ت)
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّههاي غير برهاني نميفروشد
  مطايبه مؤلّف با كسي كه قائل به انتهاء نسل بشر به ميمون بود
  در مقاله بسط و قبض به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است..
  كتاب «آيات شيطاني» و نوشته‌هائي نظير «مقالۀ بسط و قبض» از يك چشمه آب ميخورند
  از تحريف ظاهر قرآن بدتر، تحريف معني و مراد آنست..
  احتجاج قيس بن سعد بن عبادة با معاويه در مدينه.
  برشمردن قيس براي معاويه، فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام را
  غضب نمودن معاويه و امرنمودن او به سبّ أميرالمؤمنين عليه السّلام
  بحث ابن عبّاس با معاويه در مدينه درباره حجّيّت قرآن.
  والي ساختن معاويه، زياد را بر عراقين، و سخت شدن امر بر شيعيان.
  >> بني اُميّه قيامشان براي از ريشه بركندن قرآن بوده است..
  «تو مترس از نسخ دين اي مصطفي».
  خداوند براي هر پيغمبري در راه رسيدن به مقصود، مشكلاتي ايجاد مينموده است..
  قرآن و پاسداران آن، أبدي هستند
  حكومت يزيد استبداد محض، و براي هدم قرآن بود
  به منجنيق بستن مسجد الحرام توسّط لشكريان يزيد (ت)

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی