گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
مقالات > اعتقادات > معاد شناسي > معاد شناسي جلد 4
 کتاب معاد شناسی/ جلد چهارم / قسمت هشتم: شادی معاویه و عایشه از شهادت علی علیه السلام، آیه سوره تحریم در مورد عایشه و حفصه، گریه جمادات در عزای علی علیه السلام به نقل عامه، گریه حیوانات در عزای حسینی

سرور معاويه‌ و عائشه‌ از شهادت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام

تمثّل‌ جستن‌ عائشه‌ به‌ اشعاري‌ بعد از شهادت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌

چون‌ خبر شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را براي‌ معاويه‌ بردند گفت‌:

إنَّ الاسَدَ الَّذي‌ كانَ يَفْتَرِشُ ذِراعَيْهِ في‌ الْحَرْبِ قَدْ قَضَي‌ نَحْبَهُ.

«آن‌ شير بيشۀ كارزار كه‌ در ميدان‌ نبرد دو ذراع‌ خود را مي‌گشود و صحنۀ جنگ‌ را قبضه‌ مي‌نمود، اجلش‌ در رسيد و مدّتش‌ سپري‌


صفحه 190

شد.» و پس‌ از آن‌ اين‌ شعر را بيان‌ كرد:

قُلْ لِلارانِبِ تَرْعَي‌ أيْنَما سَرَحَتْ                 وَ لِلظَّبآءِ بِلا خَوفٍ وَ لا وَجَلِ [168]

«به‌ خرگوش‌ها و آهوها بگو هرجا ميخواهند بچرند كه‌ ديگر براي‌ آنها هيچ‌ خوف‌ و ترس‌ نيست‌.»

خبر رحلت‌ وصيّ رسول‌ الله‌ به‌ مدينۀ طيّبه‌ رسيد، تمام‌ خانه‌ها را غم‌ و اندوه‌ فرا گرفت‌، امّا ببينيد عائشه‌ چه‌ ميگويد؛ چون‌ اين‌ خبر به‌ او رسيد سجدۀ شكر بجاي‌ آورد [169] و پس‌ از آن‌ بدين‌ شعر متمثّل‌ شد:

فَألْقَتْ عَصاها وَ اسْتَقَرَّ بِها النَّوَي‌             كَما قَرَّ عَيْنًا بِالاء يابِ الْمُسافِرُ [170]

 


صفحه 191

«عصاي‌ خود را انداخت‌ و در آنجا اقامت‌ كرد، و چنان‌ چشم‌ را تازه‌ و روشن‌ ساخت‌ همچنان‌ كه‌ مسافر به‌ سبب‌ بازگشت‌ خود از سفر چشم‌ اهل‌ خانه‌ را تازه‌ و روشن‌ مي‌سازد.»

كنايه‌ از آنكه‌ كار عليّ تمام‌ شد و در اقامتگاه‌ مرگ‌ چنان‌ بخفت‌ كه‌ ديگر سر بر نميدارد؛ و مانند اهل‌ خانه‌ كه‌ به‌ آمدن‌ مسافرشان‌ از سفر شاد و مسرور ميگردند، از اين‌ واقعه‌ در لذّت‌ و مسرّت‌ واقع‌ شديم‌.

و سپس‌ پرسيد: چه‌ كسي‌ عليّ را كشته‌ است‌؟ گفتند: مردي‌ از طائفۀ مراد. گفت‌:

فَإنْ يَكُ نآئِيًا فَلَقَدْ نَعاهُ                         غُلامٌ لَيْسَ في‌ فيهِ التُّرابُ

«گرچه‌ اين‌ مردِ مُرادي‌، مردِ غريب‌ و دوري‌ است‌ ليكن‌ خبر مرگ‌ عليّ را براي‌ ما جواني‌ آورده‌ است‌ كه‌ هيچگاه‌ خاك‌ در دهان‌ او نرود.»

ميخواهد بگويد سزاوار بود عليّ را از طائفۀ قريش‌ و از بزرگان‌ عرب‌ مي‌كشتند تا اين‌ افتخار از آنِ آنان‌ باشد، نه‌ مرد گمنام‌ از طائفۀ


صفحه 192

دور و غير معروف‌ عرب‌؛ ولي‌ ما خوشحاليم‌ كه‌ خبر مرگ‌ او را جواني‌ از عرب‌ آورده‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ زنده‌ باشد و هيچگاه‌ خاك‌ درون‌ قبر دهان‌ وي‌ را انباشته‌ نكند. [171]


صفحه 193

زينب‌ دختر اُمّ سَلَمه‌ گفت‌: أ لِعَليٍّ تَقولينَ هَذا؟ آيا دربارۀ عليّ چنين‌ سخني‌ ميگوئي‌؟»

در پاسخ‌ گفت‌: إنّي‌ أنْسَي‌، فَإذا نَسيتُ فَذَكِّروني‌. «من‌ فراموشكار شده‌ام‌، هر وقت‌ فراموش‌ نمودم‌ و چنين‌ سخني‌ گفتم‌ مرا به‌ ياد آوريد.» [172]

و آن‌ مردي‌ كه‌ خبر مرگ‌ أمير مؤمنان‌ را براي‌ عائشه‌ آورد سُفيان‌ بن‌ أبي‌ اُميّة‌ بن‌ عبد شمس‌ بن‌ أبي‌ وقّاص‌ بود. [173]

أبوالفرج‌ اصفهاني‌ در «مقاتل‌ الطّالبيّين‌» ميگويد: عائشه‌ بعد از


صفحه 194

اين‌ سخنان‌ بدين‌ رباعي‌ تمثّل‌ جست‌:

مازالَ إهْدآءُ الْقَصآئِدِ بَيْنَنا                             بِاسْم‌ الصَّديقِ وَ كَثْرَةِ الالْقابِ

حَتَّي‌ تَرَكْتُ وَ كانَ قَوْلُكَ فيهِمُ                 في‌ كُلِّ مُجْتَمَعٍ طَنينَ ذُبابِ [174]

«پيوسته‌ در ميان‌ ما، قصائد و اشعار و خطابات‌ به‌ نامهاي‌ صديق‌ و لقب‌هاي‌ بسيار خوب‌ بود، تا كار به‌ جائي‌ رسيد كه‌ من‌ ترك‌ كردم‌ و از صداقت‌ دست‌ برداشتم‌؛ و در اينصورت‌ گفتار تو در ميان‌ مردم‌ در هر مجتمع‌ و مجلسي‌ مانند صداي‌ مگس‌ بود.»

بغض‌ و عداوت‌ عائشه‌ و أتباع‌ او نسبت‌ به‌ أهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌

عائشه‌ بعد از جنگ‌ جمل‌ به‌ ابن‌ عبّاس‌ كه‌ از جانب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مأمور شده‌ بود با او سخن‌ گويد، گفت‌: إنَّ أبْغَضَ الْبُلْدانِ إلَيَّ بَلَدٌ أنْتُمْ فيهِ! [175] «مبغوض‌ترين‌ شهرها در نزد من‌ آن‌ شهري‌ است‌ كه‌ شما در آن‌ زيست‌ مي‌كنيد!»

عبدالله‌ بن‌ زُبَير خواهرزادۀ عائشه‌ كه‌ در مقام‌ مودّت‌ و دوستي‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ تا سر حدّ عشق‌، عائشه‌ او را دوست‌ ميداشت‌، يكروز به‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ گفت‌: إنّي‌ لَا كْتُمُ بُغْضَكُمْ أَهْلَ هَذَا الْبَيْتِ مُنْذُ أرْبَعينَ سَنَةً. [176]


صفحه 195

خون‌ گريستن‌ جمادات‌ در قتل‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌

در حاليكه‌ در شهادت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ سنگ‌ها خون‌ گريستند. آنقدر از اين‌ اخبار، گذشته‌ از مصنّفات‌ شيعه‌ در كتب‌ عامّه‌ آمده‌ است‌ كه‌ استقصاء آن‌ نياز به‌ زمان‌ دراز دارد.

حاكم‌ در «مستدرك‌» خود با سند متّصل‌ روايت‌ ميكند از ابن‌ شهاب‌ زُهْريّ كه‌ او ميگويد: در زمان‌ عبدالملك‌ بن‌ مروان‌ در هنگاميكه‌ نيّت‌ جنگ‌ داشتم‌ در بين‌ راه‌ وارد دمشق‌ شدم‌ تا بر او سلام‌ كنم‌.

عبدالملك‌ را در قُبّه‌اي‌ يافتم‌ كه‌ در روي‌ فرشي‌ گسترده‌ در نزديكي‌ قائم‌ بود و در زير دست‌ او مردم‌ در دو صفّ منظّم‌ بودند.

من‌ بر او سلام‌ كردم‌ و پس‌ از آن‌ نزد او نشستم‌.

گفت‌: اي‌ پسر شهاب‌! چاشتگاه‌ روزي‌ كه‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ كشته‌ شد، آيا ميداني‌ كه‌ در بيت‌ المقدس‌ چه‌ اتّفاق‌ افتاده‌ بود؟

گفتم‌: آري‌!

گفت‌: برخيز با من‌ بيا!


صفحه 196

من‌ برخاستم‌ و از پشت‌ مردم‌ ميرفتم‌ تا اينكه‌ به‌ پشت‌ قبّه‌ رسيدم‌. عبدالملك‌ در حاليكه‌ از روي‌ مهر و عطوفت‌، صورت‌ خود را به‌ طرف‌ من‌ نموده‌ بود گفت‌: بگو ببينم‌ چه‌ واقعه‌اي‌ حادث‌ شده‌ بود؟

من‌ گفتم‌: هيچ‌ سنگي‌ را از زمين‌ بيت‌ المقدس‌ بر نميداشتند مگر آنكه‌ در زير آن‌ خون‌ بود.

او به‌ من‌ گفت‌: از افرادي‌ كه‌ از اين‌ واقعه‌ خبر دارند غير از من‌ و تو كسي‌ باقي‌ نمانده‌ است‌؛ ديگر از اين‌ پس‌ نبايد كسي‌ اين‌ قضيّه‌ را از تو بشنود.

من‌ نيز اين‌ داستان‌ را تا وقتي‌ كه‌ عبدالملك‌ زنده‌ بود براي‌ كسي‌ نقل‌ نكردم‌.[177]

و نيز حاكم‌ با سند خود روايت‌ ميكند از زُهريّ كه‌ إنَّ أسْمآءَ الانْصاريَّةَ قالَتْ: ما رُفِعَ حَجَرٌ بِإيليآءَ لَيْلَةَ قَتْلِ عَليٍّ إلاّ وَ وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبيطٌ. [178]

«اسماء انصاريّه‌ ميگويد: در شبي‌ كه‌ عليّ را كشتند، در ايلياء هيچ‌ سنگي‌ را از زمين‌ بر نميداشتند مگر آنكه‌ در زير آن‌ خون‌ تازه‌ بود.»

در «قصص‌ الانبيآء» قطب‌ الدّين‌ راوندي‌ با سند خود از صدوق‌ و او با سند متّصل‌ خود از أبوبصير از حضرت‌ صادق‌ روايت‌ ميكند كه‌ آن‌ حضرت‌ فرمودند:

 


صفحه 197

هِشام‌ بن‌ عبدالملك‌ از پدرم‌ پرسيد: به‌ من‌ خبر ده‌ كه‌ در آن‌ شبي‌ كه‌ عليّ كشته‌ شد، مردمان‌ دوردست‌ از شهري‌ كه‌ عليّ در آن‌ بود، چگونه‌ كشته‌ شدن‌ او را فهميدند؟ و علامت‌ كشته‌ شدن‌ عليّ براي‌ مردم‌ چه‌ بود؟ آيا عبرت‌ و علامتي‌ در كشته‌ شدن‌ او بود؟

پدرم‌ به‌ هشام‌ فرمود: در آن‌ شبي‌ كه‌ عليّ به‌ شهادت‌ رسيد، هيچ‌ سنگي‌ را از روي‌ زمين‌ بر نميداشتند مگر آنكه‌ در زير آن‌ خون‌ تازه‌ يافت‌ ميشد، تا هنگاميكه‌ فجر طلوع‌ كرد و صبح‌ صادق‌ ظاهر شد. و نيز همينطور بود شبي‌ كه‌ هرون‌ برادر حضرت‌ موسي‌ مفقود الاثر شد، و همچنين‌ شبي‌ كه‌ يُوشَع‌ بن‌ نون‌ كشته‌ شد، و نيز شبي‌ كه‌ در آن‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ به‌ آسمان‌ برده‌ شد صلوات‌ الله‌ عليه‌، و همچنين‌ شبي‌ كه‌ در آن‌ حسين‌ صلوات‌ الله‌ عليه‌ كشته‌ شد. [179]

در «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ آمده‌ است‌ از ابن‌ عبّاس‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمود: چون‌ مؤمن‌ بميرد، آسمان‌ و زمين‌ تا چهل‌ روز بر او گريه‌ مي‌كنند، و چون‌ عالم‌ بميرد چهل‌ ماه‌ بر او ميگريند، و بر پيغمبر چون‌ بميرد، آسمان‌ و زمين‌ چهل‌ سال‌ گريه‌ مي‌كنند؛ و بر تو اي‌ عليّ چون‌ كشته‌ شوي‌، آسمان‌ و زمين‌ چهل‌ سال‌ گريه‌ مي‌كنند. [180]


صفحه 198

ابن‌ عبّاس‌ ميگويد: چون‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ شهادت‌ يافت‌ و در زمين‌ كوفه‌ بود، آسمان‌ تا سه‌ روز خون‌ باريد.

و أبوحمزه‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند و از سعيد بن‌ مُسيَّب‌ هم‌ روايت‌ شده‌ كه‌: چون‌ اميرمؤمنان‌ به‌ شهادت‌ رسيد، هيچ‌ سنگي‌ از روي‌ زمين‌ برداشته‌ نشد مگر آنكه‌ در زير آن‌ خون‌ تازه‌ بود.

و نيز خطيب‌ در «أربعين‌» و نَسَويّ در تاريخ‌ خود آورده‌اند كه‌ عبدالملك‌ مروان‌ از زُهْريّ سؤال‌ كرد كه‌ علامت‌ كشته‌ شدن‌ عليّ در روز شهادتش‌ چه‌ بود؟

زُهريّ گفت‌: هيچ‌ ريگي‌ را از زمين‌ بيت‌ المقدس‌ بر نداشتند مگر آنكه‌ در زير آن‌ خون‌ تازه‌ بود. [181]

مرحوم‌ مجلسي‌ نقل‌ ميكند از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ ميفرمود: سوگند بخدا در سوگ‌ جدّم‌ حسين‌ آسمان‌ گريست‌، مرغها گريستند، حيوانات‌ گريستند، وحوش‌ بيابان‌ گريستند، فرشتگان‌ گريستند.

در سوگ‌ جدّم‌ حسين‌ تا چهل‌ روز آسمان‌ خون‌ گريست‌، زمين‌ گريست‌، خورشيد گريست‌. و گريۀ آسمان‌ اين‌ بود كه‌ خورشيد در سرخي‌ طلوع‌ ميكرد و در سرخي‌ غروب‌ مينمود. [182]

محدّث‌ قمّي‌ از «تذكرة‌ سبط‌» نقل‌ ميكند كه‌ هلال‌ بن‌ ذكوان‌ گفت‌:


صفحه 199

چون‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ شهيد شد تا دو ماه‌ يا سه‌ ماه‌ خورشيد كه‌ طلوع‌ ميكرد و به‌ ديوارها مي‌افتاد، مثل‌ اين‌ بود كه‌ به‌ ديوارها خون‌ ماليده‌اند. [183]

اين‌ روح‌ ولايت‌ است‌ كه‌ در جمادات‌ اثر ميكند. امّا اين‌ انسان‌ از سنگ‌ سخت‌تر است‌؛ سجده‌ ميكند كه‌ عليّ را كشتند.

مگر دربارۀ عائشه‌ و حفصه‌ آيۀ سورۀ تحريم‌ نازل‌ نشد؟ و خداوند آن‌ دو زن‌ را به‌ زوجۀ نوح‌ و لوط‌ كه‌ عصيان‌ كردند و خيانت‌ ورزيدند تشبيه‌ نفرمود؟

آيۀ سورۀ تحريم‌ دربارۀ عائشه‌ و حفصه‌ نازل‌ شده‌ است‌

زمخشري‌ در «كشّاف‌» آورده‌ است‌:

إن‌ تَتُوبَآ ] إِلَي‌ اللَهِ [ خِطابٌ لِحَفْصَةَ وَ عآئِشَةَ عَلَي‌ طَريقَةِ الاِ لْتِفاتِ، لِيَكونَ أبْلَغَ في‌ مُعاتَبَتِهِما.

وَ عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ: لَمْ أزَلْ حَريصًا عَلَي‌ أنْ أسْأَلَ عُمَرَ عَنْهُما. حَتَّي‌ حَجَّ وَ حَجَجْتُ مَعَهُ. فَلَمّا كانَ بِبَعْضِ الطَّريقِ عَدَلَ وَ عَدَلْتُ مَعَهُ بِالاء داوَةِ، فَسَكِبْتُ الْمآءَ عَلَي‌ يَدِهِ فَتَوَضَّأَ؛ فَقُلْتُ: مَنْ هُما؟

فَقالَ: عَجَبًا يَابْنَ عَبّاسٍ! كَأنَّهُ كَرِهَ ما سَأَلْتُهُ عَنْهُ.

ثُمَّ قالَ: هُما حَفْصَةُ وَ عائِشَةُ. [184]


صفحه 200

«زمخشري‌ ميگويد: آيۀ مباركۀ قرآن‌ إِن‌ تَتُوبَآ إِلَي‌ اللَهِ خطاب‌ به‌ حفصه‌ دختر عمر و عائشه‌ دختر أبي‌بكر است‌، بر طريق‌ التفات‌ و برگردانيدن‌ وجهۀ سخن‌ از غيبت‌ به‌ تكلّم‌؛ براي‌ آنكه‌ در معاتبه‌ و سرزنش‌ آنان‌ به‌ نحو بليغ‌ بلكه‌ به‌ نحو ابلغ‌ دلالت‌ كند.

و از ابن‌ عبّاس‌ مروي‌ است‌ كه‌ او مي‌گفت‌: من‌ پيوسته‌ بر اين‌ حريص‌ بودم‌ و اصرار داشتم‌ كه‌ از خود عمر سؤال‌ كنم‌ كه‌ مخاطَب‌ در خطاب‌ إِن‌ تَتُوبَآ إِلَي‌ اللَهِ چه‌ كسانند؟ و اين‌ دو زن‌ كيانند؟

تا آنكه‌ موسم‌ حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ پيش‌ آمد و عمر آمادۀ حجّ شد و حركت‌ كرد. من‌ نيز رهسپار حجّ شدم‌. در ميان‌ راه‌ عمر براي‌ قضاء حاجت‌ از جادّه‌ كناره‌ گرفت‌، و من‌ نيز آفتابه‌ برداشته‌ و از جادّه‌ كنار رفتم‌.

عمر مشغول‌ وضو گرفتن‌ شد و من‌ موقع‌ را مغتنم‌ شمرده‌ و آب‌ وضو به‌ روي‌ دست‌ او ميريختم‌؛ و در اين‌ حال‌ پرسيدم‌: مراد از اين‌ دو زن‌ كه‌ مخاطب‌ اين‌ آيه‌ هستند كيستند؟

عمر گفت‌: عجبا اي‌ ابن‌ عبّاس‌! و مثل‌ اينكه‌ اين‌ سؤال‌ من‌ بر او سنگين‌ بود و ناگوار.

و پس‌ از آن‌ گفت‌: اين‌ دو زن‌ حفصه‌ و عائشه‌ هستند.»

عائشه‌ از دو نور ديدۀ رسول‌ خدا رو ميگرفت‌ و با حجاب‌ در برابر آنان‌ بود، و راضي‌ نبود آنها او را ببينند يا او آنانرا ببيند؛ و ابن‌ عبّاس‌ گفته‌ بود كه‌ دخول‌ حسنين‌ عليهما السّلام‌ بر او بدون‌


صفحه 201

حجاب‌ حلال‌ است‌.

ابن‌ سعد در «طبقات‌» بعد از ذكر اين‌ قضيّه‌ ميگويد: زن‌ پدر زن‌ جدّ پدري‌ يا مادري‌ بر انسان‌ مَحرَم‌ است‌. و أبوحنيفه‌ ومالك‌ بن‌ أنَس‌ گفته‌اند كه‌ نكاح‌ زن‌ پدر و زن‌ جدّ براي‌ فرزند وفرزندِ فرزند چه‌ پسري‌ باشد و چه‌ دختري‌ حلال‌ نيست‌؛ و زن‌ پدر و جدّ با فرزند محرم‌ است‌. و اين‌ حكم‌ إجماعي‌ است‌ و در آن‌ خلاف‌ نيست‌. و اين‌ مسأله‌ بر اُمّ المؤمنين‌ عائشه‌ مخفي‌ نبوده‌ است‌، الاّ آنكه‌ منظور و مقصود عائشه‌ از اين‌ احتجاب‌ و روگيري‌ چيز ديگري‌ بوده‌ است‌. [185]

در عزاي‌ سيّد الشّهداء ساكنين‌ آسمانها گريستند.

سه‌ روز بدن‌ انورش‌ به‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌، بدون‌ غسل‌ و بدون‌ كفن‌ انداختند و رفتند.

اگر به‌ حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ اجازه‌ ميدادند دفن‌ مي‌نمود، ولي‌ اجازه‌ نميدادند.

حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ ميفرمايد: به‌ ما اجازه‌ نميدادند به‌ قدر يك‌ وجب‌ به‌ آن‌ بدنها نزديك‌ شويم‌. اگر كسي‌ نزديك‌ ميشد، پاداشش‌ تازيانه‌ بود؛ وانگهي‌ او را از روي‌ بدن‌ به‌ قوّۀ قهريّه‌ دور ميكردند.

گريستن‌ حيوانات‌ در شهادت‌ سيّد الشّهداء عليه‌السلام‌

روايت‌ است‌ كه‌ وحوش‌ مي‌آمدند و دور آن‌ بدن‌ حلقه‌ ميزدند، روي‌ پا ايستاده‌ و دستها را بلند ميكردند و قطره‌ قطره‌ اشك‌ ميريختند.


صفحه 202

و مرغان‌ آسمان‌ گرداگرد آن‌ ابدان‌ طيّبه‌ به‌ پرواز در مي‌آمدند، و بالهاي‌ خود را روي‌ بدن‌ مطهّر سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ پهن‌ ميكردند كه‌ آفتاب‌ بر آن‌ نتابد.

اشعار مرحوم‌ نيّر تبريزي‌ در رثاي‌ سيّد الشّهداء عليه‌السلام‌

چون‌ صبا ديد به‌ صحرا بدن‌ بی‌كفنش‌                            خاك‌ ميريخت‌ بجاي‌ كفنش‌ بر بدنش‌

چونكه‌ از مركب‌ خود شاه‌ به‌ گودال‌ افتاد                 عهد يزدان‌ به‌ لبش‌ بود و شفاعت‌ سخنش‌

آخرين‌ بار كه‌ شه‌ جانب‌ ميدان‌ ميرفت‌                         خواهرش‌ داد به‌ او كهنه‌ترين‌ پيرهنش‌

تا كه‌ دشمن‌ نكند خواهش‌ تن‌پوش‌حسين                         كهنه‌ پيراهن‌ او بود بجاي‌ كفنش‌

گشت‌ آغشته‌ به‌ خونِ دل‌ او پيكر او                            از سم‌ اسب‌ سواران‌ به‌ بدن‌ تاختنش‌

و در اين‌ باب‌ مرحوم‌ نيّر تبريزي‌ چه‌ خوب‌ سروده‌ است‌:

شهيد عشق‌ كه‌ تنگست‌ پوست‌ بر بدنش‌                 تو خصم‌ بين‌ كه‌ به‌ يغما زره‌ بَرَد ز تنش‌

زِره‌ به‌ غارت‌ اگر بُرد خصم‌ خيره‌ چه‌ غم                     كه‌ بود جوشن‌ تن‌ زلف‌هاي‌ پر شكنش‌

شهي‌ كه‌ سندس‌ فردوس‌ بود پوشش‌ او                روا نديد به‌ تن‌ خصم‌ جامۀ كهنش‌ [186]


صفحه 203

و شافعي‌ در اين‌ باب‌ گفته‌ است‌:

تَزَلْزَلَتِ الدُّنْيا لاِ لِ مُحَمَّد                                 وَ كادَتْ لَهُمْ صُمُّ الْجِبالِ تَذوبُ

وَ غارَتْ نُجومٌ و اقْشَعَرَّتْ كَواكِبُ             وَ هُتِّكَ أسْتارٌ وَ شُقَّ جُيوبُ [187]

 

پاورقي


[168] ـ «منتهي‌ الآمال‌» طبع‌ رحلي‌ علميّۀ اسلاميّه‌، ج‌ 1، ص‌ 134

[169] ـ «مقاتل‌ الطّالبيّين‌» طبع‌ دارالمعرفة‌ـ بيروت‌، ص‌ 43

[170] ـ در اين‌ بيت‌، عائشه‌ تمثّل‌ نموده‌ است‌ به‌ أبيات‌ مُعقَّر بارقي‌ و آن‌ ابيات‌ اينست‌:

أ مِن‌ ءَال‌ شَعْثآءَ الحُمولُ البَواكرُ                     مع‌ الصّبح‌ أم‌ زالت‌ قُبَيلُ الاباعرُ

و حَلّت‌ سُلَيمَي‌ في‌ هِضابٍ و أيْكَةٍ                      فلَيس‌ عليها يومَ ذلك‌ قادرُ

فألقت‌ عصاها و استقرّ بها النّوي                   كما قَرّ عَينًا بالاء يابِ المُسافرُ

فصَبّحَها أملاكُها بِكَتيبةٍ                               عليها إذا أمْسَت‌ مِنَ اللهِ ناظرُ

با شانزده‌ بيت‌ ديگر. و اين‌ ابيات‌ متعلّق‌ به‌ يوم‌ شعب‌ جبلة‌ لعامر و عبس‌ برذبيان‌ و تميم‌ است‌. أبوعبيدة‌ گويد:

«يوم‌ شعب‌ جبلة‌» اعظم‌ ايّام‌ عرب‌ است‌ و اين‌ بجهت‌ آنستكه‌ چون‌ واقعۀ رحرحان‌ تمام‌ شد، لقيط‌ بن‌ زرارة‌ عليه‌ بني‌ عامر سپاهي‌ را جمع‌ كرد و بر ايشان‌ حمله‌ آورد. و بين‌ ايّام‌ رحرحان‌ و يوم‌ جبلة‌ يكسال‌ تمام‌ طول‌ كشيد. و روز شعب‌ جبلة‌ چهل‌ سال‌ قبل‌ از اسلام‌ بود، و همان‌ سال‌ تولّد حضرت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بود.

و سپس‌ اين‌ داستان‌ را شرح‌ ميدهد تا ميرسد به‌ شعرائي‌ كه‌ در اين‌ باره‌ شعري‌ سروده‌اند از جمله‌ جرير و دختنوس‌ خواهر لقيط‌ كه‌ در مرثيۀ لقيط‌ سه‌ بيت‌ سرود، و بعد اين‌ بيست‌ بيت‌ را مجموعاً از معقر بارقي‌ ذكر ميكند. («عقد الفريد» طبع‌ اوّل‌، سنۀ 1331 هجري‌، ج‌ 3، ص‌ 309 )

[171] ـ در ميان‌ عرب‌ ننگ‌ است‌ كسي‌ كه‌ از جهت‌ شرافت‌ نسب‌ پست‌تر است‌، يكي‌ از افراد قبيلۀ آنها را بكشد گرچه‌ مقتول‌ با آنها دشمن‌ باشد. فلهذا قريش‌ كه‌ خود را اشرف‌ عرب‌ ميدانستند، اگر غير قُرشي‌ آنها را مي‌كشت‌، براي‌ آنها عار بود. و از همين‌ لحاظ‌ عائشه‌ پرسيد: قاتل‌ عليّ كيست‌؟ اگر از قريش‌ است‌ كه‌ عيبي‌ ندارد؛ و اگر از غير آنهاست‌ اين‌ ننگ‌ است‌ براي‌ قريش‌!

در «نفس‌ المهموم‌» ص‌ 277 گويد: شيخ‌ مفيد و ابن‌ شهرآشوب‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: چون‌ سرهاي‌ شهداء كربلا را در نزد يزيد گذاردند و در ميان‌ آنها سر حسين‌ عليه‌ السّلام‌ بود، شروع‌ كرد با چوبدستي‌ خود بر دندان‌هاي‌ پيشين‌ او زدن‌، و گفت‌: يومٌ بيوم‌ بدرٍ! و شروع‌ كرد به‌ خواندن‌ اين‌ ابيات‌:

نُفَلِّقُ هامًا مِن‌ رجالٍ أعِزّةٍ                         علينا و هم‌ كانوا أعَقَّ و أظْلَما

برادر مروان‌ بن‌ حكم‌ كه‌ يحيي‌ نام‌ داشت‌ و پهلوي‌ يزيد نشسته‌ بود گفت‌:

لَهامٌ بِأدْنَي‌ الطَّفِّ أدْنَي‌ قَرابةً                 مِنِ ابنِ زيادِ العبدِ ذي‌ الحسَبِ الرَّذل‌

اُمَيّةُ أمسَي‌ نسلُها عَددَ الحَصَي             ‌ و بِنتُ رسولِ اللهِ ليس‌ لها نَسل‌ *

يزيد بر سينۀ يحيي‌ بن‌ حكم‌ زد و گفت‌: اسكُتْ لا اُمَّ لك‌!

مرحوم‌ آية‌ الله‌ شعراني‌ در ترجمۀ «نفس‌ المهموم‌» كه‌ به‌ نام‌ «دمع‌ السّجوم‌» است‌، اين‌ بيت‌ را « سُميّة‌ أمسي‌» ضبط‌ نموده‌ است‌. و از خود اين‌ مطلب‌ را اضافه‌ كرده‌ است‌ كه‌:

پيش‌ از اين‌ گفتيم‌ كه‌: زياد فرزند سمّية‌ را معاويه‌ ملحق‌ به‌ خويش‌ كرد؛ و شوهر سميّه‌ بندۀ بني‌ ثقيف‌ بود، و يحيي‌ بن‌ حكم‌ همان‌ هنگام‌ از اين‌ الحاق‌ راضي‌ نبود و مي‌گفت‌: بني‌ اُميّه‌ از شرفاي‌ قريش‌اند و زياد بنده‌زاده‌ است‌، نبايد داخل‌ قبيلۀ ما شود. در اينجا نيز اشارت‌ به‌ همان‌ عقيده‌ ميكند كه‌ ابن‌ زياد از ما نيست‌، و حسين‌ عليه‌ السّلام‌ و اولاد پيغمبر با ما خويش‌اند؛ ما نبايد بيگانه‌ را بر خويش‌ مسلّط‌ كنيم‌.

و نيز گوئيم‌: در جنگ‌ صفّين‌ يكي‌ از مردان‌ سپاه‌ معاويه‌ كه‌ نسب‌ عالي‌ نداشت‌، به‌ مبارزت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ آمد. معاويه‌ ميترسيد كه‌ آن‌ حضرت‌ بدست‌ آن‌ مرد كشته‌ شود؛ و اين‌ ننگ‌ است‌ كه‌ قُرشي‌ را غير قرشي‌ بكشد. و عرب‌ در آن‌ وقت‌ تعصّب‌ خويشي‌ داشتند كه‌ راضي‌ نبودند خويشان‌ آنها را هر چند دشمن‌ باشند، بيگانه‌ بكشد. و اينكه‌ مروان‌ در مدينه‌ با وليد مي‌گفت‌: حسين‌ را در همين‌ مجلس‌ به‌ قتل‌ رسان‌، براي‌ اين‌ بود كه‌ وليد هم‌ از بني‌ اُميّه‌ بود، و او را هم‌شأن‌ حسين‌ ميدانست‌. («دمع‌ السّجوم‌» ص‌ 248 و 249 )

*ـ اين‌ دو بيت‌ را در «مناقب‌» ابن‌ شهر آشوب‌ (ج‌ 4، ص‌ 114 ) به‌ اينصورت‌ آورده‌ است‌:

لَهامٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ أدنَي‌ قرابةً                 مِنِ ابنِ زيادِ العبدِ ذي‌ الحسَبِ الوَغْلِ

سُمَيَّةُ أمسَي‌ نسلُها عَددَ الحَصَي‌             و بِنتُ رسولِ اللهِ أمْست‌ بِلا نَسْلِ

[172] ـ «مقاتل‌ الطّالبيّين‌» ص‌ 42؛ و «الكامل‌ في‌ التّاريخ‌» ابن‌ أثير، طبع‌ دار صادرـ دار بيروت‌ ( 1385 ه ) ج‌ 3، ص‌ 394؛ و «تاريخ‌ طبري‌» تحقيق‌ محمّد أبوالفضل‌ إبراهيم‌ ج‌ 5، ص‌ 150؛ و «طبقات‌» ابن‌ سعد ج‌ 3، ص‌ 40

[173] ـ «مقاتل‌ الطّالبيّين‌» ص‌ 42

[174] ـ «مقاتل‌ الطّالبيّين‌» ص‌ 42

[175] ـ «أحاديث‌ اُمّ المؤمنين‌ عائشه‌» ج‌ 1، ص‌ 185

[176] ـ همان‌ مصدر، ج‌ 1، ص‌ 195، از مسعودي‌ و «شرح‌ نهج‌» ابن‌ أبي‌ الحديد؛ و اين‌ گفتار را ابن‌ أبي‌ الحديد در «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» طبع‌ مصر، دار إحياء الكتب‌ العربيّة‌، ج‌ 4، ص‌ 62 از سعيد بن‌ جبير آورده‌ است‌ كه‌: عبدالله‌ ابن‌ زبير به‌ ابن‌ عبّاس‌ گفت‌: ما حديثٌ أسمَعه‌ عنك‌؟! قال‌: و ما هو؟ قال‌: تأنيبي‌ و ذمّي‌! فقال‌: إنّي‌ سمعت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و ءَاله‌ يقول‌: بئس‌ المرءُ المسلمُ يَشبعُ و يجوع‌ جارُه‌! فقال‌ ابن‌ الزّبير: إنّي‌ لاكتم‌ بغضكم‌ أهلَ هذا البيت‌ منذُ أربعين‌ سنةً ـ و ذَكرَ تمامَ الحديث‌.

و در ص‌ 79 از همين‌ جلد گويد: و از منحرفين‌ از عليّ عليه‌ السّلام‌ و از مبغضين‌ او عبدالله‌ بن‌ زبير بود. عليّ عليه‌ السّلام‌ كراراً مي‌گفت‌: ما زال‌ الزّبير منّا أهلَ البيت‌ حتّي‌ نشأ ابنه‌ عبدالله‌ فأفسده‌.آنگاه‌ ابن‌ أبي‌ الحديد گويد: عبدالله‌ بود كه‌ زبير را وادار به‌ جنگ‌ نمود. و او بود كه‌ عائشه‌ را براي‌ حركت‌ بسوي‌ بصره‌ ترغيب‌ و تحريص‌ كرد. و كان‌ سَبّابًا فاحشًا يبغض‌ بني‌ هاشمٍ و يلعن‌ و يسبّ عليَّ بنَ أبي‌طالبٍ عليه‌ السّلام‌.

[177] ـ «مستدرك‌ حاكم‌» ج‌ 3، ص‌ 113 و ص‌ 144

[178] - همان

[179] ـ «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 9، ص‌ 677

[180] ـ اين‌ روايت‌ را محدّث‌ عظيم‌ الشّأن‌ سيّد هاشم‌ بحراني‌ در «مدينة‌ المَعاجز»، طبع‌ سنگي‌، ص‌ 179 آورده‌ و به‌ جاي‌ چهل‌ سال‌ گريه‌ دربارۀ أميرالمؤمنين‌، چهل‌ خريف‌ يعني‌ چهل‌ پائيز آورده‌ است‌.

[181] ـ «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 9، ص‌ 679

[182] ـ همان‌ مصدر، ج‌ 10، باب‌ 40، ص‌ 244 تا 249 در ضمن‌ چند روايت‌

[183] ـ «نفس‌ المهموم‌» طبع‌ إسلاميّه‌ (سنۀ 1368 ه. ق‌)، ص‌ 311

[184] ـ تفسير «كشّاف‌» جلد دوّم‌ از طبع‌ كلكتّه‌ در سنۀ 1276 هجريّه‌ كه‌ قديمي‌ترين‌ طبع‌ «كشّاف‌» است‌ (در مطبعۀ ليسي‌) ص‌ 1501؛ و در اوّلين‌ طبع‌ از مطبعۀ شرفيّه‌ (در 1307 هجريّه‌) ص‌ 471؛ و از طبع‌ دار الكتاب‌ العربيّـ بيروت‌ لبنان‌ (طبع‌ سنۀ 1366 هجريّه‌) ج‌ 4، ص‌ 566؛ و در ذيلش‌ ابن‌ حَجر عَسقلاني‌ در كتاب‌ «الكافي‌ الشّاف‌ في‌ تخريج‌ أحاديث‌ كشّاف‌» گفته‌ است‌: اين‌ حديث‌ متّفقٌ عليه‌ است‌.

[185] ـ «طبقات‌» ابن‌ سعد، ج‌ 8، ص‌ 73

[186] ـ «آتشكده‌» نيّر، ص‌ 122

[187] ـ اوّل‌ اين‌ اشعار چنين‌ است‌:

تَأَوَّهَ قَلْبي‌ وَ الْفُؤادُ كَئيبُ                             وَ أرَّقَ نَوْمي‌ فَالسُّهادُ عَجيبُ

فَمَنْ مُبْلِغٌ عَنّي‌ الْحُسَيْنَ رِسالَةً                     وَ إنْ كَرِهَتْها أنْفُسٌ وَ قُلوبُ

ذَبيحٌ بِلا جُرْمٍ كَأنَّ قَميصَهُ                     صَبيغٌ بِمآءِ الارْجُوانِ خَضيبُ           

فَلِلسَّيْفِ أعْوالٌ وَ لِلرُّمْحِ رَنَّةٌ                        وَ لِلْخَيْلِ مِنْ بَعْدِ الصَّهيلِ نَحيبُ

بعد مي‌گويد: «تَزَلْزَلَتِ الدُّنْيَا لِآلِ مُحَمَّدٍ» و پس‌ از اين‌ دو بيت‌ مي‌گويد:

يُصَلَّي‌ عَلَي‌ الْمَبْعوثِ مِن‌ ءَالِ هاشِمٍ                   وَ يُغْزَي‌ بَنوهُ إنَّ ذا لَعَجيبُ

لَئِنْ كانَ ذَنْبي‌ حُبُّ ءَالِ مُحَمَّدٍ                         فَذَلِكَ ذَنْبٌ لَسْتُ مِنْهُ أتوبُ

هُمُ شُفَعآئي‌ يَوْمَ حَشْري‌ وَ مَوْقِفي                    إذا ما بَدَتْ لِلنّاظِرينَ خُطوبُ

اين‌ ابيات‌ در «مناقب‌» طبع‌ سنگي‌، ج‌ 2، ص‌ 232 و 233 آمده‌ است‌.

 

      
  
فهرست
  مجلس بيستم: علائم‌ پيدايش‌ قيامت‌
  علائم‌ قيامت‌ و حضور انسان‌ در آن‌
  تحقّق‌ ظهور حضرت‌ مهديّ أرواحنا فداه‌ و رجعت‌، قبل‌ از قيامت حتمي‌ است‌
  حديث‌ سلمان‌ راجع‌ به‌ علائم‌ قيامت‌
  خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ پس‌ از جنگ‌ نهروان‌
  مخالفت‌ أشعث‌ بن‌ قيس‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌
  اعتراض‌ بعضي‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ راجع‌ به‌ قبول‌ حكميّت‌
  اعتراض‌ يكي‌ از اصحاب‌ و خطبۀ حضرت‌ دربارۀ تكاهل‌ أهل‌ كوفه‌
  اعتراض‌ زني‌ از بني‌ عبس‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌
  خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ در ترغيب‌ مردم‌ به‌ جهاد
  شكوۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ از مردم‌
  خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ در تحريص‌ بر جهاد
  شكوۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ از اصحاب‌ خود
  خطب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ درس‌ ادب‌ و اخلاق‌ و عزّت‌ و شرف است‌
  مجلس بيست و يكم: علائم‌ قيامت‌
  حديث‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السلام‌ در موكب‌ منصور
  بيان‌ علائم‌ آخر الزّمان‌ در حديث‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السلام‌
  ظهور ده‌ حادثه‌ از علائم‌ قيامت‌
  استفادۀ علائم‌ قيامت‌ از آيات‌ قرآن‌ كريم‌
  قصّۀ ذوالقرنين‌ و سدّ يأجوج‌ و مأجوج‌
  احتمالات‌ بسيار در اينكه‌ ذوالقرنين‌ كيست‌
  بيانات‌ علاّمۀ طباطبائي‌ دربارۀ ذوالقرنين‌
  مطالب‌ كتاب‌ «كيهان‌ شناخت‌» و تفسير «روح‌ المعاني‌» دربارۀ ذوالقرنين‌
  ذوالقرنين‌ يكي‌ از ملوك‌ حمير و يا اسكندر مقدوني‌ نبوده‌ است‌
  نظريّۀ علاّمۀ شهرستاني‌ دربارۀ ذوالقرنين‌
  نظريّۀ سِر أحمد خان‌ هندي‌ دربارۀ ذوالقرنين‌
  شواهدي‌ از أبوالكلام‌ آزاد دربارۀ نظريّۀ سِر أحمد خان‌ هندي‌
  رؤياي‌ حضرت‌ دانيال‌ دربارۀ ذوالقرنين‌
  بحث‌ در پيرامون‌ طائفۀ يأجوج‌ و مأجوج‌
  يأجوج‌ و مأجوج‌ همان‌ طائفۀ مغول‌ هستند.
  سدّ ذوالقرنين‌ ديوار چين‌ يا ديوار دربند نيست‌
  محلّ بناي‌ سدّ ذوالقرنين‌
  معني‌ خرد شدن‌ سدّ ذوالقرنين‌
  كلام‌ علاّمۀ طباطبائي‌ در تفسير: جَعَلَهُ و دَكَّآءَ
  روايات‌ دالّه‌ بر اينكه أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ ذوالقرنين‌ امّت‌ هستند.
  از علائم‌ قيامت‌، پيدايش‌ دود در آسمان‌ و خروج‌ دابّة‌ الارض‌ است‌
  مراد از دابّة‌ الارض‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ هستند.
  سؤال‌ نمودن‌ مردي‌ از عمّار بن‌ ياسر دربارۀ دابّة‌ الارض‌
  مراد از روايات‌ دربارۀ دابّة‌ الارض‌ و نظائر آنها، ظهور ولايت‌ است‌
  ولايت‌ مطلقۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ براي‌ عامّۀ مردم‌ ظهور ندارد
  علوّ مقام‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌
  كلمات‌ خليل‌ بن‌ أحمد در علوّ مقام‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌
  مجلس بيست و دوم: نفخ‌ صور و زنده‌ شدن‌ مردگان‌
  دميده‌ شدن‌ در صور و پيدايش‌ قيامت‌
  وقوع‌ صيحۀ آسماني‌ و خمود مردم‌
  معناي‌ صور و نفخ‌ در صور
  معناي‌ دميدن‌ إسرافيل‌ در صور چيست‌؟.
  بيان‌ معاني‌ عوالم‌ غيبي‌، از باب‌ تشبيه‌ معقول‌ به‌ محسوس‌ است‌
  موارد تشبيه‌ معقول‌ به‌ محسوس‌ در آيات‌ و روايات‌ بسيار است‌
  پيامبران‌ به‌ قدر عقول‌ مردم‌ با آنها گفتگو دارند.
  تعبير ديگر قرآن‌ از نفخ‌ صور، به‌ نداي‌ مُنادي‌
  علّت‌ آنكه‌ از نفخ‌ صور تعبير به‌ «موت‌» نشده‌ است‌
  روايت‌ وارده‌ در «تفسير قمّي‌» در ذيل‌ آيۀ صعق‌
  كيفيّت‌ نفخ‌ صور اسرافيل‌ و مردن‌ و زنده‌ شدن‌
  قبض‌ روح‌ جميع‌ فرشتگان‌ و تنها بقاءِ ذات‌ خدا عزّوجلّ.
  وصايا و مواعظ‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ براي‌ بيدار باش‌ مردم‌ است‌
  موعظۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ پس‌ از ضربت‌ خوردن‌
  خطبۀ امام‌ حسن‌ عليه‌السلام‌ بعد از شهادت‌ پدر
  كشتن‌ حضرت‌ مجتبي‌ عليه‌السلام‌ ابن‌ ملجم‌ را
  چرا أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ قاتل‌ خود را نكشتند.
  علّت‌ عدم‌ امكان‌ كشتن‌ كسي‌ قاتل‌ خودش‌ را
  ميل‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ به‌ عفو قاتل‌ خود
  علّت‌ عدم‌ عفو حضرت‌ مجتبي‌ عليه‌السلام‌ قاتل‌ أميرالمؤمنين‌ را
  مكارم‌ اخلاق‌ و معالي‌ درجات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌
  مجلس بيست و سوم: مراد از زنده‌ شدگان‌ به‌ صور و افراد مورد استثناء
  فناء في‌ الله‌ در نفخ‌ إماته‌، و بقاء بالله‌ در نفخ‌ إحياء
  مراد از «وَ مَن‌ فِي‌ الاَْرْضِ» در آيۀ صعق‌، اهل‌ برزخ‌ هستند.
  مراد از «مَن‌ فِي‌ السَّمَـاوَ'تِ» در آيۀ صعق‌، اهل‌ عالم‌ تجرّد هستند.
  صيحه‌ براي‌ مردم‌ دنيا و نفخ‌ صور براي‌ اهل‌ برزخ‌ است‌
  مراد از استثناء در آيۀ فزع‌ و صعق‌
  مراد از «إِلَّامَن‌ شَآءَ اللَهُ» در آيۀ فزع‌
  مراد از مستثني‌ در آيۀ فزع‌ صاحبان‌ ولايت‌اند.
  مراد از «إِلَّامن شَآءَ اللَهُ» در آيۀ صعق‌
  مراد از مستثني‌ در آيۀ فزع‌ و صعق‌، مخلَصين‌ هستند.
  لحوق‌ متابعان‌ به‌ افراد مورد استثناء در ورود به‌ بهشت‌
  لحوق‌ متابعان‌ در اثر اتّحادي‌ است‌ كه‌ از محبّت‌ و متابعت‌ ناشي‌ مي‌شود
  سرور معاويه‌ و عائشه‌ از شهادت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام.
  تمثّل‌ جستن‌ عائشه‌ به‌ اشعاري‌ بعد از شهادت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌
  بغض‌ و عداوت‌ عائشه‌ و أتباع‌ او نسبت‌ به‌ أهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌
  خون‌ گريستن‌ جمادات‌ در قتل‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌
  >> آيۀ سورۀ تحريم‌ دربارۀ عائشه‌ و حفصه‌ نازل‌ شده‌ است‌
  گريستن‌ حيوانات‌ در شهادت‌ سيّد الشّهداء عليه‌السلام‌
  اشعار مرحوم‌ نيّر تبريزي‌ در رثاي‌ سيّد الشّهداء عليه‌السلام‌
  مجلس بيست وچهارم: كساني‌ كه‌ در اثر نفخ‌ صور نمي‌ميرند مُخلَصين‌ هستند.
  مراد از افراد مورد استثناء از مردن‌ در نفخ‌ صور
  بندگان‌ مخلص‌ خدا، وجه‌ خدا هستند.
  مُخلَصين‌ به‌ مقام‌ فناء در ذات‌ حضرت‌ احديّت‌ رسيده‌اند.
  مواهب‌ الهيّه‌ براي‌ مخلَصين‌
  حديث‌ قدسي‌: عَبْدِي‌ أَطِعْنِي‌ أَجْعَلْكَ مِثْلِي‌
  بندگان‌ مخلَص‌ خدا بهيچوجه‌ براي‌ خود علم‌ و حيات‌ و قدرتي‌ نمي‌بينند.
  احوالات‌ و مقامات‌ مُخلَصين‌
  رفع‌ عذاب‌ از گنهكاران‌ زمين‌ به‌ بركت‌ اولياء خدا
  شرح‌ حالات‌ و مقامات‌ مُخلَصين‌ در احاديث‌ قدسيّه‌
  مُخلَصين‌ وجه‌ خدا هستند و حقيقت‌ آنان‌ در ملك‌ و ملكوت‌ سيطره‌ دارد
  علم‌ و قدرت‌ اولياي‌ خدا، علم‌ و قدرت‌ خداست‌
  وصاياي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌ پس‌ از ضربت‌ خوردن‌
  وصيّت‌ أميرالمؤمنين‌ به‌ امام‌ حسن‌ عليهما السّلام‌
  مجلس بيست وپنجم: انبياء و ائمّه‌ متحقّق‌ به‌ اسمآء الله‌ الحُسني‌ هستند.
  مقرّبين‌ و مُخلَصين‌، وجه‌ خدا و أسماي‌ حُسني‌ هستند.
  اگر امام‌ نباشد زمين‌ فرو مي‌رود
  افرادي‌ كه‌ در أعراف‌ هستند مسلّط‌ و مسيطر بر همۀ عوالم‌ هستند.
  مقام‌ إبراهيم‌ خليل‌ عليه‌السلام‌ و أسماء الله‌ تعالي‌
  مردن‌ و زنده‌ شدن‌ إرمياي‌ پيغمبر
  بين‌ سؤال‌ إرميا و ابراهيم‌ دربارۀ زنده‌ شدن‌ مردگان‌ فرق‌ بسيار بود
  سؤال‌ ابراهيم‌ عليه‌السلام‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ سكينه‌ و اطمينان‌ بود
  زنده‌ كردن‌ إبراهيم‌ خليل‌، مرغان‌ كشته‌ را، به‌ ظهور اسم‌ «المُحيي‌» و «المُميت‌» پروردگار
  داستان‌ زنده‌ شدن‌ كبوتر مرده‌ به‌ دست‌ وليّ خدا
  توحيد بالصّرافة‌ ذات‌ حقّ، در خطب‌ «نهج‌ البلاغة‌».
  علوّ مقامات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌
  روايات‌ وارده‌ در فضيلت‌ زيارت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌
  لعن‌ فرشتگان‌ بر قاتلين‌ أميرالمؤمنين‌ و سيّد الشّهداء
  مجلس بيست وششم:معناي‌ وجه‌ الله‌ و وجه‌ موجودات‌
  معناي‌ وجه‌ الله‌ در بين‌ موجودات‌
  در حقيقت‌ وجه‌ الله‌
  وجهة‌ الهيّة‌ موجودات‌، بسيط‌ و مجرّد و زوال‌ ناپذير است‌
  ائمّه‌ وَ مخلَصين‌ وجه‌ الله‌ بوده‌ و با همۀ موجودات‌ هستند.
  در معيّت‌ وجه‌ الله‌ با تمام‌ موجودات‌ عالم‌ آفرينش‌
  اگر انسان‌ راه‌ خدا را به‌ اختيار و مجاهده‌ طيّ نكند، او را اضطراراً عبور ميدهند.
  آيات‌ دالّه‌ بر انقراض‌ دنيا و رجوع‌ انسان‌ به‌ خدا
  در كيفيّت‌ عبور اولياي‌ خدا از مراحل‌ و عقبات‌ پس‌ از مرگ‌
  احاطۀ كلّيّۀ مقام‌ امامت‌ به‌ عوالم‌ برزخ‌ و قيامت‌
  ارتباط‌ و اجتماع‌ افراد در قيامت‌ بر اساس‌ واقعيّت‌ است‌
  دوستي‌هاي‌ غير خدائي‌ در قيامت‌ تبديل‌ به‌ دشمني‌ مي‌شود
  روابط‌ و دوستي‌ها در دنيا بر مبناي‌ امور اعتباريّۀ وهميّه‌ است‌
  ابن‌ ملجم‌ از أميرالمؤمنين‌ اسب‌ سواري‌ درخواست‌ مي‌كند.
  علامت‌ دوستي‌ واقعي‌ بروز امتحان‌ است‌
  حالات‌ و مقامات‌ عمّار بن‌ ياسر

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی <-- -->