فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  جمعه  10 فروردين 1403 - الجمعه  17 رمضان  1445 - Fri  29 Mar 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > اخلاق و اجتماع > عيد غدير، عيد بزرگ اسلام و روز تهنيت است.

عيد غدير، عيد بزرگ اسلام و روز تهنيت است.


 

عيد غدير، عيد بزرگ اسلام و روز تهنيت است.

فهرست:

روز غدير خمّ ، روز عيد است‌

خطبۀ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در فضيلت‌ غدير

أبيات‌ بِشْنَوي‌ كُرْدي‌ ، دربارۀ عيد غدير

معناي‌ عيد در لغت‌ و در اصطلاح‌ مردم‌

سيّد ابن‌ طاوس‌ (ره‌) روز بلوغ‌ فرزند خود را عيد مي‌گيرد

معناي‌ عيد فطر و عيد قربان‌

عيد غدير ، أفضل‌ اعياد است‌

أئمّۀ شيعه‌ و شيعيان‌ ، عيد غدير را زنده‌ نگه‌مي‌دارند

عيد غدير ، در نزد سائر مسلمين‌ از عامّه‌

شاهان‌ بايد به‌ عوض‌ تاجگذاري‌ ، عيد غدير را عيد كنند

مصافقه‌ و بيعت‌ با مردم‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در روز غدير

بيعت‌ أبوبكر و عمر با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ ولايت‌

تهنيت‌ و تسليم‌ شيخين‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ ولايت‌

تهنيت‌ عمر به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در روز غدير

تحليل شيعه‌ از يكايك‌ عمل‌ صحابه‌

بحث‌ سيّد ابن‌ طاوس‌ ، با فقيه‌ سنّي‌ مذهب‌ درحرم‌ كاظمين‌ عليهما السّلام‌

بيان‌ سيد ابن‌ طاوس‌ در موارد مختلفي‌ كه‌ صحابه‌ مخالفت‌ رسول‌ الله‌ كرده‌اند

توبۀ فقيه‌ سنّي‌ از متابعت‌ خلفاء و رجوع‌ به‌ امامت‌ أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌

 

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،

و لعنة الله على اعدائهم اجمعين، من الآن الى قيام يوم الدين،

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم

 

قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:

قال عيسى بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مآئدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آية منك و ارزقنا و انت‏خير الرازقين - قال الله انى منزلها عليكم فمن يكفر بعد منكم فانى اعذبه عذابا لا اعذبه احدا من العالمين [1].

«عيسى بن مريم عرض كرد: بار پروردگارا براى ما از آسمان مآئده‏اى فرو فرست، كه براى اول ما و آخر ما (خود ما و ياران ما و كسانى كه بعد از ما مى‏آيند) عيد باشد، و برهان و نشانه روشن از جانب تو باشد، و روزى براى ما بفرست، و تو از ميان روزى فرستندگان، مورد انتخاب و اختيار ما هستى!

خداوند فرمود: من آن مآئده آسمانى را براى شما فرو مى‏فرستم، ولى هر كس از شما كه بعد از نزول مآئده كافر شود (و پس از نزول انكار كند، و كفر ورزد، و اين مائده را پنهان كند، و اعتراف ننمايد) پس من او را به عذابى مبتلا مى‏كنم كه هيچ يك از عالميان را به آن عذاب مبتلا نكرده باشم‏» .

ما ثمر را به حقيقت ز شجر يافته ‏ايم         مى‏نبرّيم شجر را كه ثمر يافته‏ايم

همه جا ناظر حقيم در اطوار وجود         شكر گوئيم و ازين شكر شكر يافته‏ايم

از در كعبه در آ در حرم كعبه ما         آنچه دريافته‏ايم از ره [2]دريافته‏ايم

تا جگر خون نشوى ره به در دل نبرى         ما ره دل به دو صد خون جگر يافته‏ايم

هر كرا عيب نشد يافته از بى‏هنرى است         عيب ما يافت از آن شد كه هنر يافته‏ايم

شيخ و زاهد همه زريافته در حكمت دين         ما در اين فلسفه اكسير نظر يافته‏ايم

سفر از خلق به حق كن زره فكر كه ما         گنج دريافتگان را ز سفر يافته‏ايم

تا شوى با خبر از خود خبر از خلق مجوى         ما در اين بى‏خبرى اصل خبر يافته‏ايم

اى پسر پند نيوش از پدر پير كه ما         دولت عافيت از پند پدر يافته‏ايم

برنداريم سر از پاى خم باده فروش         ما نهاديم سر اينجا كه اثر يافته‏ايم

در به در عمرى ازين خانه به آن خانه شديم         تا به خاك در ميخانه مقر يافته‏ايم

شب قدر از نظر خلق نهان آمد و ما         اين شب قدر ز تاثير سحر يافته‏ايم

قمر از پرتو خورشيد منور شد و ما         پرتو مهر درخشان ز قمر يافته‏ايم

طرفه گويند مسيحا كه خدايش پدر است         ما خداوند مسيحا ز پسر يافته‏ايم

روشن از نور على چشم فؤاد است ‏حكيم         كه ز خاك قدمش كحل بصر يافته‏ايم.[3]

روز غدير خمّ ، روز عيد است‌

يوم الغدير سوى العيدين لى عيد         يوم يسر به السادات و الصيد1 [4]

نال الامامة فيه المرتضى و له         فيه من الله تشريف و تمجيد2 [5]

1- روز غدير غير از دو عيد فطر و قربان، براى من عيد است، روزى است كه سادات و پادشاهان (و يا شيران) در آن روز مسرور و خوشحال مى‏گردند.

2- آن روز، روزى است كه على مرتضى در آن به شرف امامت و ولايت كليه الهيه نائل شد، و لذا براى مرتضى از جانب خداوند تشريف و تمجيد يعنى شرف و مجد و كرامت و علو برقرار است.

و ناصبى شديد النصب قابلنى         يوم الغدير بوجه غير ذى جذل 1

فقال: قل لى ماذا اليوم قلت له         اليوم عيد امير المؤمنين على‏2 [6]

 

1- «يك مرد ناصبى (دشمن اهل بيت و ناسزاگوى در حق آنها) كه در عداوت شديد بود، در روز عيد غدير، با چهره گرفته با من روبرو شد.»

2- و به من گفت: بگو به من كه امروز كدام روز است؟ من به او گفتم: «امروز عيد امير مؤمنان على بن ابيطالب است.»

از «امالى‏» ابو عبد الله نيشابورى، و «امالى‏» شيخ ابو جعفر طوسى، در خبرى از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حضرت رضا سلام الله عليه وارد است كه انه قال عليه السلام: حدثنى ابى عن ابيه ان يوم الغدير فى السمآء اشهر منه فى الارض.ان لله تعالى فى الفردوس قصرا لبنة من فضة، و لبنة من ذهب، فيه ماة الف قبة حمرآء، و ماة الف خيمة من ياقوتة خضرآء، ترابه المسك و العنبر، فيه اربعة انهار: نهر من خمر، و نهر من مآء، و نهر من لبن، و نهر من عسل، حواليه [7]اشجار جميع الفواكه، عليه الطيور، و ابدانها من لؤلوء، و اجنحتها من ياقوت، تصوت بالوان الاصوات.اذا كان يوم الغدير ورد الى ذلك القصر اهل السموات يسبحون الله و يقدسونه و يهللونه .فتطاير تلك الطيور، فتقع فى ذلك المآء، و تمرغ على ذلك المسك و العنبر فاذا اجتمع الملائكة طارت فينفض ذلك عليهم. و انهم فى ذلك اليوم ليتهادون نثار فاطمة عليها السلام.

فاذا كان آخر اليوم، نودوا: انصرفوا الى مراتبكم! فقد امنتم من الخطر و الزلل الى قابل فى هذا اليوم تكرمة لمحمد و على - الخبر[8]و [9]

«حضرت امام رضا عليه السلام گفتند: پدر من از پدرش روايت كرده است كه: روز غدير در آسمان‏ها مشهورتر است از روى زمين، خداوند تعالى در بهشت فردوس قصرى دارد كه يك خشت آن نقره، و يك خشت آن از طلاست، و در آن صدر هزار قبه (اطاقى كه سقف آن به شكل گنبد مستدير است) و صد هزار خيمه از ياقوت سبز است، خاك آن مشك و عبير است، و در آن چهار نهر است: نهرى است از خمر (شراب مست كننده) و نهرى است از آب، و نهرى از شير، و نهرى است از عسل.

در اطراف و جوانب آن قصر درختانى است كه همه گونه ميوه‏ها را دارند، و بر آنها پرندگانى است كه بدن‏هايشان از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است، و به انواع نعمه‏ها و آوازها نغمه‏سرائى دارند.چون روز غدير شود اهل آسمان‏ها داخل اين قصر مى‏شوند، و خداوند را تسبيح و تقديس مى‏نمايند، و تهليل مى‏گويند.آنگاه اين مرغان به پرواز درمى‏آيند، و خودشان را در آب مى‏افكنند و سپس از آب بيرون آمده، و بدن‏هاى‌تر و تازه خود را در آن مشك و عبير مى‏مالند.

و چون فرشتگان جمع شوند، همه اين مرغان به پرواز مى‏آيند، و آن مشك و عبير بدن خود را، بر آنان مى‏پاشند، و آن ملائكه در آن روز آنچه بر سر فاطمه عليها السلام نثار شده است، براى همديگر به رسم هديه مى‏برند.

چون روز غدير، به پايان مى‏رسد، ندآئى به آنان مى‏رسد: برگرديد! و در منازل و مراتب خود مستقر گرديد! خداوند به جهت گرامى داشتى كه براى محمد و على نموده است، شما را از هر خطرى و از هر لغزشى، تا سال ديگر چنين روزى در مصونيت و امن قرار داده است‏» .

خطبۀ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در فضيلت‌ غدير

و از مصباح المتهجد شيخ طوسى در خطبه غدير وارد است كه:

ان امير المؤمنين عليه السلام قال: ان هذا يوم عظيم الشان، فيه وقع الفرج، و رفع الدرج و صحت الحجج، و هو يوم الايضاح و الافصاح عن المقام الصراح، و يوم كمال الدين، و يوم العهد المعهود، و يوم الشاهد و المشهود، و يوم تبيان العقود عن النفاق و الجحود، و يوم البيان عن حقائق الايمان، و يوم دحر الشيطان، و يوم البرهان، هذا يوم الفصل الذى كنتم توعدون، هذا يوم الملا الاعلى الذى انتم عنه معرضون، هذا يوم الارشاد و يوم المحنة للعباد، و يوم الدليل على الرواد، هذا يوم ابدى خفايا الصدور و مضمرات الامور، هذا يوم النصوص على اهل الخصوص، هذا يوم شيث، هذا يوم ادريس، هذا يوم يوشع، هذا يوم شمعون. [10]

هذا يوم الامن المامون، هذا يوم اظهار المصون من المكنون، هذا يوم ابلآء السرائر.

فلم يزل عليه السلام يقول: هذا يوم هذا يوم...

فراقبوا الله عز و جل، و اتقوه و اسمعوا له و اطيعوه! و احذروا المكر و لا تخادعوه! و فتشوا ضمائركم و لا تواربوه و تقربوا الى الله تعالى بتوحيده و طاعة من امركم ان تطيعوه! و لا تمسكوا و لا يجنح بكم الغى فتضلوا عن سبيل الرشاد باتباع اولئك الذين ضلوا و اضلوا.

قال الله عز من قآئل فى طائفة ذكرهم بالذم فى كتابه:

انا اطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيل - ربنا آتهم ضعفين من العذاب و العنهم لعنا كبيرا[11].و قال تعالى:

و اذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفآء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا من عذاب الله من شى‏ء قالوا لو هدانا الله لهديناكم.[12]

افتدرون الاستكبار ما هو؟ هو ترك الطاعة لمن امروا بطاعته و الترفع على من ندبوا الى متابعته و القرآن ينطق من هذا عن كثير، ان تدبره متدبر زجره و وعظه الى آخر الخطبة. [13]

«امير المؤمنين عليه السلام در ضمن خطبه، فرمودند: حقا امروز روزى است كه شان و منزلت‏بزرگ دارد، كه در آن فرج و گشايش واقع شد، و درجه و مرتبه بالا رفت، و حجت‏ها تصحيح شد و آن روز واضح ساختن و پرده برداشتن و روشن كردن، از مقام خالص و صريح و بى‏شائبه است، و روز كمال دين است و روز پيمان استوار عهد معهود، و شاهد و مشهور است، و روز انكشاف و وضوح پيمان‏ها از نفاق‏ها و انكار است، و روز بيان و پرده‏بردارى از حقايق ايمان است، و روز منع كردن و دور نمودن شيطان است، و روز برهان است.

اين روز جدائى بين حق و باطل است كه به شما وعده داده شده است! اين روز عالم ارواح مجرده است، كه شما از آن روى گردان هستيد؟ اين روز ارشاد و هدايت است، و اين روز محنت و سختى براى بندگان خدا است، و روز راهنمائى و دلالت‏بر پيشگامان حقيقت، و پويندگان معرفت، و جويندگان معنى است، و اين روزى است كه پنهانى‏هاى در سينه‏ها را ظاهر كرد، و امور مخفيه و پنهان را آشكارا ساخت، و اين روز نص و تصريح بر خواص است، اين روز شيث است، اين روز ادريس است، اين روز يوشع است، اين روز شمعون است، اين روز امن و امان، و در حفظ و صيانت درآمده است، اين روز اظهار و ابراز آن چيزى است كه از سر مصون و محفوظ از عالم مكنون سر به درآورد، اين روز آشكار نمودن نيت‏ها و پندارها است.

و پيوسته آنحضرت مى‏فرمود: اين روز چه است، اين روز چه است.

پس اى مردم! خداوند عز و جل را مراقب باشيد! و در حفظ و مصونيت او درآئيد، و گوش به او فرا دهيد! و فرمان او را اطاعت كنيد، و از مكر و حيله بپرهيزيد! و با خدا خدعه نكنيد! و از دل‏ها و پندارها و نيت‏هاى خود بحث و تفحص به عمل آوريد! و با خداى خود با گول و خدعه عمل نكنيد!

و به خداوند عز و جل با توحيد او، و با پيروى نمودن از كسى كه خدا امر كرده است كه از او اطاعت كنيد! تقرب و نزديكى جوئيد! و به ضلالت آويزان نشود، و گمراهى و انحراف شما را از حق منحرف نكند! تا در نتيجه از راه رشد و كمال باز مانيد و گمراه شويد، در اثر پيروى كردن از آن كسانى كه خودشان گمراه شدند، و مردم را گمراه كردند.خداوند عزيز گفتار، درباره جماعتى كه از آنها در كتاب خود مذمت نموده است، مى‏گويد:

(آنها مى‏گويند:) «ما از بزرگان خود و از پيشوايان خود پيروى نموديم، و آنها ما را از پيمودن راه راست منحرف كرده، به كجى و ضلالت كشانيدند.بار پروردگارا! ايشان را دو چندان از عذاب بده! و دور باش و لعنت‏سخت و بزرگى برايشان مقدر كن‏» .

و خداوند مى‏فرمايد: «و در آن وقتى كه مستضعفان با مستكبران در ميان آتش با هم به بحث و محاجه مى‏پردازند، ضعفاء به آنانكه استكبار ورزيده‏اند، مى‏گويند: ما پيرو شما بوديم، و تابع و به دنبال شما بوديم، اينك آيا شما ما را از عذاب، گر چه به مقدار مختصرى باشد مى‏رهانيد؟ ! مستكبران در پاسخ مى‏گويند: اگر خدا ما را راهنمائى كند و دستى بگيرد، ما نيز شما را راهنمايى مى‏كنيم‏» !

آيا مى‏دانيد استكبار چيست؟ ! استكبار ترك اطاعت از آن كسى است كه خداوند امر به اطاعت از او را نموده است، و سركشى و بلندپروازى از پيروى نمودن كسى كه امر به پيروى از او شده است.و قرآن درباره افراد بسيارى از اين قبيل سخن مى‏گويد، و بيان دارد، اگر تدبر كننده‏اى در قرآن تدبر كند، قرآن او را موعظه مى‏دهد، و تهديد و تحذير مى‏كند» .

فنجكردى گويد:

لا تنكرن غدير خم انه         كالشمس فى اشراقها بل اظهر 1

فيه امامة حيدر و كماله         و جلاله حتى القيامة تذكر2 [14]

1- تو البته البته عيد غدير خم را انكار مكن! چرا كه آن در وضوح، همچو خورشيد تابان بلكه درخشان‏تر است.

2- در آن روز امامت‏حضرت حيدر، و كمال او و جلالت او است، كه تا روز قيامت پيوسته بيان مى‏شود.

أبيات‌ بِشْنَوي‌ كُرْدي‌ ، دربارۀ عيد غدير

بشنوى گويد:

يوم الغدير لذى الولاية عيد         ولدى النواصب فضله مجحود 1

يوم يوسم فى السمآء بانه         العهد و فيه ذلك المعهود 2

و الارض بالميراث اضحت وسمه         لو طاع موطود و كف حسود3 [15]

1- روز غدير براى كسى كه داراى ولايت است، عيد است، و در نزد نواصب و دشمنان اهل بيت فضل آن مورد انكار است.

2- روزى است كه در آسمان به عنوان عهد و ميثاق در آن عيد حضور مى‏يابند و مجتمع مى‏گردند، و در آن روز، همان معهود و پيمان استوار الهى برقرار شد.

3- و زمين بواسطه ميراث از آسمان علامت و نشانه عيد را در خود ظاهر كرد، تا شخص ثابت قدم و اصيل و استوار پيروى كند و انقياد نمايد، و شخص حسود و حقود، دست‏باز دارد و جلوگير شود.

و نيز بشنوى گويد:

و قد شهدوا عيد الغدير و اسمعوا         مقال رسول الله من غير كتمان 1

الست‏بكم اولى من الناس كلهم         فقالوا: بلى! يا افضل الانس و الجان 2

فقام خطيبا بين اعواد منبر         و نادى باعلى الصوت جهرا باعلان 3

بحيدرة و القوم خرس اذله         قلوبهم ما بين خلف و عينان 4

فلبى مجيبا ثم اسرع مقبلا         بوجه كمثل البدر فى غصن البان 5

فلاقاه بالترحيب ثم ارتقى به         اليه و صار الطهر للمصطفى ثان 6

و شال بعضديه و قال و قد صغى         الى القول اقصى القوم تالله و الدانى 7

على اخى لا فرق بينى و بينه         كهارون من موسى الكليم بن عمران 8

و وارث علمى و الخليفة فى غد         على امتى بعدى اذا زرت جثمانى 9

فيارب من والى عليا فواله!         و عاد الذى عاداه و اغضب على الشانى‏10[16]

1- و به تحقيق كه حضور يافتند در عيد غدير، و گوش‏هاى خود را فرا راه گفتار رسول خدا بدون كتمان و اختفا نهادند.

2- كه: آيا من به شما از همه مردم به شما اولويت ندارم؟ ! گفتند: بلى! اى افضل از همه انس و جن!

- پس پيامبر در ميان چوب‏هائى كه منبر كرده بودند، به خطبه برخاست، و با بلندترين صدا، آشكارا نداد در داد،

4- و حيدر را طلب كرد، در حالى كه قوم، همگى لال و خموش و با دلهاى ذليل و شكسته بودند، و جمعى در پشت‏سر، و جمعى در برابر او قرار داشتند.

5- و در پاسخ رسول خدا، حيدر لبيك گفت و با اجابت‏با سرعت رو به سوى پيامبر آورد، با چهره‏اى كه همچون ماه شب چهاردهم، در ميان شاخه درخت صنوبر مى‏درخشيد.

6- پيامبر با على حيدر بر فراز منبر ملاقات و ديدار كرد، و مرحبا گفت، و سپس مصطفى او را به سوى خود بالا برد، و بر بالاى منبر حيدر طاهر و مطهر براى مصطفى، شخص دوم قرار گرفت.

7- و پيامبر، دو بازوى على را بلند كرد، و سوگند به خدا در حاليكه دورترين قوم و نزديك آنها گوش به سخنان پيغمبر مى‏داد، درباره او چنين گفت:

8- على برادر من است، فرقى ميان من و او نيست، همانند هارون نسبت‏به موساى كليم پسر عمران.

9- و او وارث علم من است، و خليفه و جانشين من است‏بر امت من، در فردا كه جسمم را ببينم و تهى كنم.

10- پس اى پروردگار من، تو ولايت آنكس را داشته باش كه او ولايت او را دارد، و دشمن آنكس باشد كه او با على دشمنى مى‏نمايد، و غضب و خشم خود را بر بدخواه و بدگوى على قرار بده!

بارى عيد غدير را عيد گويند، به جهت آنكه آن خاطرات و مسائل مهمه كه در آن روز در خم غدير به وقوع پيوست، و آن خطبه رسول الله، و گرفتن دو بازوى على را بطورى كه سپيدى زير بغل هر دو معلوم شد، و نشان دادن و معرفى نمودن به مردم، و سپس امر به تسليم به لفظ السلام عليك يا امير المؤمنين به پيرو نصب آن حضرت را به خلافت رسول الله، و اعطآء ولايت كليه الهيه، و نزول آيه اكمال دين و اتمام نعمت، و آيه تبليغ و انقياد و تسليم مخالفان در برابر آن عظمت و ابهت و شكوه واقعى و ظاهرى، و سپس مخالفت كردن آنها به مجرد رحلت رسول خدا، و بالاخره آن پى‏آمدهاى سريع و غيرها، همگى در روز عيد غدير برمى‏گردد، و عود مى‏كند، و خود را نشان مى‏دهد، و آن بركات نازله پيوسته بر اهلش فرو مى‏آيد و مى‏ريزد.

معناي‌ عيد در لغت‌ و در اصطلاح‌ مردم‌

زيرا كه كلمه عيد از ماده عود است‏يعنى بازگشتن.در «اقرب الموارد» گويد: عيد به موسم و هر روزى كه در آن اجتماعى و يا تذكار و يادبودى از صاحب فضيلتى بوده باشد، گفته مى‏شود، و بعضى گفته‏اند: براى هر حادثه مهمى.ابن اعرابى گويد: براى آنكه در هر سالى آن واقع و حادثه، با فرح و سرور مجددى عود مى‏كند.

اصل كلمه عيد، عود بود، چون واو ساكن بود، و ماقبلش مكسور بوده، آنرا به يآء قلب نمودند، عيد شد، و جمع آن اعياد و تصغير آن عييد آيد، كه از واحد اعلال شده بنا كرده‏اند، يا به جهت آنكه مفردش عيد شده است، و يا به جهت فرق ميان آن و ميان كلمه عود كه به معناى چوب است، و جمع آن اعواد و تصغير آن عويد مى‏آيد.و در اصل ماده گويد: عاد الى كذا يعود عودا و عودة و معادا يعنى برگشت، و به سوى آن چيز شد.و گفته شده است: بعد از اعراض و انصراف بازگشت كرد.

و نظير همين گفتار را در «صحاح اللغة‏» و در «مصباح المنير» ذكر كرده است، و در مصباح اضافه كرده است كه: و عيدت تعييدا يعنى من در مراسم عيد حضور پيدا كردم.

حال كه معناى عيد را در لغت دانستيم، ببينيم در اصطلاح مردم و طوائف و ملل و نحل كلمه عيد را به چه معنى استعمال مى‏كنند؟ و براى وضوح اين مطلب مى‏گوييم: در نزد هر طائفه و جماعت، و هر ملت و مذهبى، يك چيز مخصوص داراى اهميت است كه چون سالگرد آن واقعه و حادثه، و يا آن خاطره برسد، به جهت‏بزرگداشت و تجليل از روح و معناى آن، آن خاطره را تجديد مى‏كنند، و به سرور و فرح در يادبود آن واقعه مى‏گذرانند و با آنكه نفس آن حادثه گذشته است، ولى با يادبود و خاطره موجود باقيمانده از آن در ذهن، خود را به روح و جان آن حادثه نزديك مى‏كنند، و نفس و روح خود را از يادبود آن اشراب و متمتع‏ مى‏سازند.

دنياپرستان چون وصول به منافع دنيوى فقط موردنظر و هدف آنهاست، در وقت‏بروز و ظهور حادثه دنيوى عيد مى‏گيرند، پادشاهان پس از لشكركشى و خون‏ريزى و غلبه بر حريف و سلطه بر اقوام موردنظر جشن مى‏گيرند، و طاق نصرت مى‏بندند، و آن خاطره پيروزى را همه ساله اعاده مى‏كنند.

ايرانيان قديم نوروز را عيد مى‏گرفتند، به جهت آنكه سبزه از زمين مى‏رويد و درخت‏ها سبز مى‏شود و فصل خرمى و شادابى زمين است، فصل خزان و زمستان سپرى شده، و اينك زمين رو به رشد و نمو است.

اين منطق كسانى است كه ابدا با معنويات و روحانيات سر و كار ندارند، و ارزش‏هاى انسانى را فقط در ماده و سبزه مى‏جويند، و در حقيقت‏با عيد بهائم كه آنها در فصل بهاران شاد و شادابند، و در مرغزارها و مراتع مى‏چرند، و در فصل زمستان افسرده و كسل و خزيده هستند، چه تفاوتى دارد؟ آنها بدان صورت، انسان هم بدين صورت.حقيقت و واقعيت‏يكى است، براى آنها بدان شكل، و براى اين انسان دو پا بدين شكل.

سيّد ابن‌ طاوس‌ (ره‌) روز بلوغ‌ فرزند خود را عيد مي‌گيرد

سيد ابن طاوس در كتاب «كشف المحجة‏» روز تولد پسرش را عيد نمى‏گيرد، بلكه روز بلوغ و به شرف تكليف درآمدن او را عيد مى‏گيرد كه قابل خطاب خداوندى شده و قلم تكليف بر او جارى شده است.او در فصل صد و سوم گويد: اى فرزند من: محمد! چون به زمانى رسيدى كه خداوند جل جلاله تو را به كمال عقل مشرف كرد، و خداوند جل جلاله در استصلاح حال تو براى همنشينى و گفتگوى با خودش و براى دخول در محضر مقدس خودش براى اطاعت او مفاخره و با فرشتگان ملاعنه مى‏كند، آن وقت را تاريخ زده و محفوظ بدار! زيرا كه از افضل اوقات اعياد است.و در هر سالى از سالها كه خداوند عمر با بركت تو را به آن تاريخ برساند، شكر خداوند را تجديد كن، و صدقات و خدمات براى خداوند بخشنده عقل و خرد بجاى آور، كه او تو را بر شرف دنيا و آخرت دلالت كرده است، و بدان كه من خواهر تو را (شرف الاشراف) كمى پيش از آنكه به سن بلوغ برسد در نزد خود خواندم و آنچه مى‏دانستم از احوال او كه خداوند جل جلاله به او اجازه داده است كه در خدمت او به كم و بسيار قيام كند، براى او شرح دادم و آنرا در كتاب البهجة لثمرة المهجة ذكر كرده‏ام.

فصل صد و چهارم: و اگر خداوند همانطور كه مرا عادت داده است كه در رحمت و عنايت او بسر برم، زنده باقى گذارد، من روز بلوغ تو را كه مشرف به شرف تكليف مى‏شوى عيد مى‏گيرم و يكصد و پنجاه دينار تصدق مى‏دهم كه در مقابل هر سال از عمر تو ده دينار واقع شود، اگر بلوغ تو بر حسب سال باشد، و با اين مال من در خدمت‏خداوند اشتغال ورزم زيرا كه مال مال اوست، و من مملوك او هستم و تو هم بنده او هستى! پس ما اين مال را مصرف مى‏كنيم در آن جائى كه خداوند جل جلاله دوست دارد در آنجا مصرف شود[17].

ولى اديان الهى براى پيروان خود بر اساس ارزش‏هاى انسانى، و وصول به اهداف ايمانى و خروج از شرك و آزادى از دست جباران و طاغيان زمان كه بشر را استخدام نموده و براى منافع استكبارى خود از او متمتع مى‏شده‏اند، اعياد را پايه‏ريزى كرده‏اند.

معناي‌ عيد فطر و عيد قربان‌

در دين مقدس اسلام روز فطر و روز قربان، عيد است.اما در فطر به جهت‏ آنكه در يكماه تمام مردم دست از زياده‏روى در شهوات برداشته، روزها روزه، و شب‏ها به قيام مشغول، و با بهره‏هائى بيش از ساير ايام همچون انفاق در راه خدا، و تلاوت بيشترى از كلام خدا، و چشم‏پوشى از محرمات و مكروهات، نفس اماره خود را تزكيه و تطهير نموده‏اند، حالت روحانيت و معنويت در ايشان بالا رفته است، و سبكى و تجرد و امكان عروج به عوالم قدس براى آنها امكان بيشترى پيدا كرده است، زيرا طعام و شهوت و غضب كليد جهنم و سلطه شيطان است.و در اين ماه كه خداوند مائده آسمانى ميهمانان خود را جوع و گرسنگى قرار داده است معلوم مى‏شود كه بهترين تحفه از جانب رب الارباب است.

اندرون از طعام خالى دار         تا در او نور معرفت‏بينى

در اين موقع كه موقع گرفتن نتيجه و مزد است، آن روز را بايد عيد گرفت، و از خداوند كريم و رحيم عيدى دريافت كرد.اما عيد گرفتن نه به معناى ساز و دهل زدن است، و نه به معناى شيرينى خوردن و رنگارنگ پوشيدن، و تفريح و تفرج بهيمانه كردن، بلكه به معناى يك درجه از تزكيه و تطهير بالاتر، و يك صيقل بهتر به نفس دادن تا آماده بركات و نزول موآئد آسمانى گردد.

شب عيد فطر دو غسل دارد: يكى در اول شب، و يكى در آخر شب، و آن شب احياء و زنده‏دارى است‏يعنى تا به صبح به عبادت و قيام و ذكر و ياد محبوب و معشوق ازلى و حبيب سرمدى مشغول بودن، و در روز عيد نيز غسل دارد.

و رفتن براى نماز عيد، و با تمام مردم در صحرا بجاى آوردن، و آنرا با كيفيتى خاص، در دو ركعت و با نه قنوت بجاى آوردن، و زبان به ذكر تهليلات گشودن كه: الله اكبر، الله اكبر، لا اله الا الله و الله اكبر، الله اكبر، و لله الحمد و الحمد لله على ما هدانا و له الشكر على ما اولانا.

و اما در قربان، به جهت آنكه مردم به عشق لقآء و ديدار وجه الله، دست از خانه و لانه و وطن و كسب و كار و شهرت و جاه و جميع علائق شسته، و به سوى بيت الله الحرام من كل فج عميق روان شده، و طواف و سعى و وقوف در عرفات را كه خارج از حرم است، بجاى آورده سپس داخل در حرم و مشعر آمده و شب را به اذن دخولى كه از حضرت او دريافت كرده است، در مزدلفه آرميده، و سپس به منى آمده، و شيطان را هفت‏بار سنگ زده، و قربانى كرده، و سر تراشيده، و در اين مدت پاى و سر برهنه به دنبال حبيب در جستجو و در تكاپو بوده است.

اينك جاى آن دارد كه موقع خروج از احرام است، به شكرانه قبولى اعمال و پذيرش اين اعمال سخت، و در عين حال شيرين و لذت‏بخش عيد بگيرد، و الحمد لله بگويد، و به مراسم عيد كه آنهم باز ذكر خدا و تطهير بيشترى است، مهيا گردد، نماز عيد بخواند، و زبان به تقديس و تمجيد الهى بگشايد، و از جمال و جلال او بيان كند، و از محاسن و زيبائى‏هاى او اعلان وحدت و توحيد ذات و اسماء و صفات و افعال را در عالم منتشر كند و بگويد: الله اكبر الله اكبر لا اله الا الله و الله اكبر الله اكبر و لله الحمد الله اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام، الحمد لله على ما ابلانا.

و نه تنها خود حجاج، بلكه جميع مسلمين در سراسر بقاع عالم بدين موهبت عظمائى كه نصيب برادرانشان در آن مواقف كريمه شده است، عيد بگيرند، و به دنبال اعماليكه در ذوالقعدة و ده روز از ذوالحجه به جاى آورده‏اند، قربانى كنند، و نماز عيد بخوانند، و براى جماعت‏با امام، پاى برهنه به صحرا روند.

روز جمعه عيد است، چون روز اجتماع مردم به نماز جمعه و شنيدن خطبه‏ها و تطهير است.و بهمين جهت اسلام نام آنرا جمعه گذارد، يعنى روز اجتماع و بهم پيوستگى امت مسلمان، و در قبل از اسلام آن را يوم العروبة مى‏گفتند.اسلام نماز جمعه را واجب كرد، به وجوب عينى تعيينى در هر زمان تا روز قيامت و تارك آنرا لعنت فرستاد.و ليكن شرط صحت آن با جماعت و در تحت نظر و امامت امام عادل و يا منصوب از ناحيه اوست.در زمان حضور امام، خودش اقامه مى‏كند، و در زمان غيبت‏بر فقيه عادل جامع الشرائط كه به ادله نيابت عامه، متكفل وظائف امام است واجب است اقامه كند.

نماز جمعه واجب است‏به وجوب مطلق، نه به وجوب مشروط، مانند حج نسبت‏به استطاعت، بلكه مانند نماز ظهر است نسبت‏به طهارت و غسل و وضوء.و بنابراين امام و حاكم شرع، شرط انعقاد و صحت و شرط واجب است نه شرط وجوب.فلهذا اگر امام در غيبت ‏بود و فقيه جامع الشرائط قدرت بر حكومت نداشت، و در تقيه بسر مى‏برد، بواسطه ترك نماز جمعه، همه مردم گنهكارند به جهت ترك نماز عينى تعيينى كه حائز اهميت‏سرشارى است.

و بر همه آنها واجب است قيام كنند و تشكيل حكومت اسلامى دهند، تا آن امام غائب ظهور كند، و يا فقيه مقبوض اليد، مبسوط اليد گردد، و بتواند اجراء حدود كند، و منع از ثغور اسلام بنمايد، و از جمله وظائف حاكم، تشكيل نمازهاى جمعه در قلمرو حكومت اوست.

افرادى كه در زمان حكومت جائره نماز جمعه نمى‏خوانند، معذب مى‏شوند كه: چرا تشكيل حكومت اسلامى نداده‏ايد؟ ! كه بتوانيد نماز جمعه بخوانيد، گر چه با نداشتن حاكمى چنين، نماز از آنها صحيح نيست و مردود است.

و بهمين جهت كه روز جمعه، روز عيد و اجتماع است، و مردم پاك و پاكيزه مى‏شوند، و از خطاها و گناهان يكهفته گذشته بيرون مى‏آيند، دعاها در آن روز مستجاب، و شب جمعه نيز داراى اهميت و خصوصيتى براى تهيؤ و آمادگى وظائف روز مى‏شود، كه از ساير شب‏ها ممتاز مى‏گردد.

عيد غدير ، أفضل‌ اعياد است‌

اما عيد غدير، كه اشرف و افضل اعياد است، به جهت ربط امت ‏با امام، و وحدت دل‏هاى آنان با ولايت، و ورود در سلك سالكان راه، و روندگان طريق مودت و محبت و ايثار و انفاق، و عقل و شعور، و گسترش نور ربانى، و نفحات قدسيه سبحانى، و ارتباط ملك با ملكوت است.

عيد غدير، روز عبوديت و تسليم در برابر حق، و خروج از فرعونيت نفس اماره، و انداختن ريسمان ذل رقيت‏حضرت سبحان است، و اقرار و اعتراف به يگانه خاصه از خواص درگاه با عظمت او، و قدم در صراط مستقيم ايقان نهادن، و گام استوار و راستين در ترك تجاملات نمودن، و بدون شائبه و تعارف به حق و حقيقت و واقعيت در آمدن، و از زمره بهائم خارج شدن، و به صف انسان پيوستن است.

عيد غدير، نداى حضرت قدوس و سبوح را: به حصر ولايت در قرآن كريم به ايها الرسول بلغ پاسخ صحيح دادن، و گفتار حضرت پيامبر اعظمش را به: من كنت مولاه فعلى مولاه با جان و دل پذيرفتن، و در تحت دعاى اللهم وال من ‏والاه قرار گرفتن، و از نفرين خانمان سوز و عاد من عاداه بيرون شدن، و استقبال از و انصر من نصره، و استدبار از و اخذل من خذله نمودن است.

عيد غدير، تماشاى جمال ملكوتى مولى الموالى امير المؤمنين عليه السلام را بر روى دو دست پيغمبر معظم، در فراز منبر برآمده بر پالانهاى اشتران، در زير درختان سمرات وادى جحفه در غدير خم، و نمايش دادن ولايت را به كافه مردم، و نزول ملكوت و جبروت در اين عالم ملك است كه: هان اى دشمنان على و اى مخالفان اهل بيت كه پيوسته رسول خدا را با شكايت‏هائى كه از على مى‏كرديد، آزار و اذيت مى‏رسانيديد، اينك بدانيد كه: على سزاوار شكايت نيست، و در خور اذيت و آزار نيست.

او والى ولايت، و يگانه شاهباز بلند پرواز سدره‏نشين كاخ عرفان است.او از خود شما به جان‏هاى شما نزديكتر است، و ولايتش بيشتر است.او تكوينا و تشريعا سيد و سالار و سرور و سپهسالار شماست!

پيغمبر على را به اطراف بگردانيد، تا همه ببينند، همچون زليخا كه يوسف را به زنان مصرى نشان داد كه اى زنانيكه مرا در عشق اين جوان، مورد ملامت قرار داده‏ايد، و مى‏گوييد: تو كه ملكه عزيز مصر هستى، ملكه وجاهت و زيبائى، آخر حيف نيست كه مفتون يك جوان گمنام كه بنده شما و زر خريد شماست‏شده‏اى؟ !

زليخا زنان مصر را دعوت كرد، و در يك خانه دو در قرار داد، و به هر يك از آنها يك ترنج و يك كارد داد كه: يوسف مى‏آيد، و از اينجا عبور مى‏كند، شرط ادب شما اينست كه همين كه او را ديديد، با اين كارد يك قطعه از ترنج، ترنج‏خوشبو و معطر ببريد، و به او به رسم هديه تعارف كنيد!

زليخا يوسف را از يك در وارد كرد، از جلوى زنان مصرى عبورى نموده، و از در ديگر خارج شد.همينكه زنان چشمشان به آن جمال كه نمونه‏اى از جمال حضرت حق بود افتاد، و خواستند ترنج را ببرند، و به يوسف تقديم كنند، سر از پا نشناختند، و دست از ترنج نشناختند، دستهاى خود را بجاى ترنج‏بريدند، و خون جارى شد، و نفهميدند.

گرش ببينى و دست از ترنج‏بشناسى         روا بود كه ملامت كنى زليخا را

يوسف كه خارج شد زليخا زنان مصرى را گفت: اين چه وضعى است؟ اين چه كيفيتى است؟ ! چرا لباسهاى سپيد خود را خونين كرده‏ايد؟ چرا دستهايتان را بريده‏ايد؟

زنان نگاهى به دست‏ها و به دامن‏هاى خود نمودند، و يكباره گفتند: حاش لله ما هذا الا ملك كريم: [18]سبحان الله اين جوان نيست مگر فرشته‏اى بلندپايه!

زليخا گفت:

فذلكن الذى لمتننى فيه[19]

اين همان جوان زر خريد و بنده ماست، كه شما مرا درباره او به ملامت و سرزنش كشيده بوديد!

پيامبر هم على را به روى دست‏بلند كرد، تا همه مردم ببينند، و بدانند كه آن جوانى كه از او بدگوئى مى‏كردند، و بغض و كنيه و احقاد بدريه و حنينيه و شرف و منزلت عظيم او، از جهت‏شجاعت و علم و عرفان و ايثار، و حالات روحى، و جذبات سبحانى و غيرها به آنها اجازه نمى‏داد، در مقابل او خاضع باشند و ابهت و جلالت او را گردن نهند، و حسدهاى ديرين، مانع مى‏شد كه بند طوع او را بر گردن نهند، اينك بر روى دستهاى پيامبر خاتم الانبيآء و المرسلين سيد ولد آدم، شفيع پيغمبران سلف و شاهد آنها در پيشگاه موقف الهى، ارائه مى‏شود، كه اسلام و ايمان در او منطوى است، و عملى مقبول نيست مگر به پيروى از او، و از منهاج او و سنت او. اوست قسيم بهشت و دوزخ.اوست ميزان عدل و نصفت.اوست مخزن اسرار و گنجينه معرفت.اوست از هر مؤمنى به او اولاتر و نزديكتر.اوست‏حامل قرآن.اوست فرقان بين حق و باطل.اوست مامور به جنگ بر تاويل كتاب خدا، همچنانكه پيامبر مامور بود به جنگ بر تنزيل آن.اوست لوادار دفع و قلع و قمع ناكثين و قاسطين و مارقين.اوست‏شهيد در محراب عبادت در بيت‏خدا همانطور كه ميلادش در كعبه و بيت‏خدا بود.

عيد غدير نمايشگر اين تجليات، و بروز و ابراز و ظهور و اظهار اين واقعيات است.

أئمّۀ شيعه‌ و شيعيان‌ ، عيد غدير را زنده‌ نگه‌مي‌دارند

و بهمين جهت عنايت‏خداوندى بر آن شد كه حديث غدير شهره آفاق گردد، و در زبان‏ها سارى و جارى شود.و روز غدير، موسم پراهميت گردد، تا حجتى قائم براى متابعان امام حق و مقتداى امت‏شود.فلهذا پيوسته ائمه طاهرين سلام الله عليهم، اين واقعه را زنده نگه مى‏داشته‏اند، و با مخالفان به آن احتجاج مى‏نمودند، و اصحاب بزرگوار و گرامى و تابعين ذوى العزة و الاحترام و علمآء سلف، خلفا عن خلف در مجالس و محافل، و در مجتمعات با ذكر اشعار و قصائد آبدار، به رغم مرور دهور و گردش ايام، اين واقعه را تازه و جديد و طرى به نسل‏هاى آينده مى‏سپرده‏اند.

امامان معصومين سلام الله عليهم اجمعين، شيعيان خود را امر به شادى و سرور و تهنيت و تبريك و تسليم و روزه و انفاق در اين روز نموده، و با عنوان عيد، و نام و نشانه عيد با آن رفتار مى‏نمودند.

و بالاخص طائفه اماميه در اين روز، اجتماع عظيمى در كنار مرقد مطهر مولى امير المؤمنين عليه السلام در نجف اشرف دارند، و زيارتى غدير از زيارتى‏هاى مخصوصه آن حضرت است.رجال شيعه از قبائل و شهرهاى دور و نزديك، گرداگرد قبر آن حضرت اجتماع دارند، و زيارت مخصوصه او را كه از ائمه طاهرين روايت‏شده، و حاوى جميع كمالات و بيانگر همه مقامات و درجات اوست مى‏خوانند، و از كتاب و سنت آنچه را براى دفع مخالفان است، با حجت‏هاى دامغه بازگو مى‏كنند.

و در تمام شهرها و حتى قرآء و قصبات، روز غدير، روز عيد رسمى است، و مليون‏ها مرد و زن مسلمان اعم از شيعه و سنى، اين روز را محترم مى‏شمارند، و به آداب عبادى و امور حسبى و قربى مشغول مى‏شوند.

سنت عيد گرفتن در روز غدير، به اين داستان، خلود و دوام بخشيده است، و متن غدير را ثابت و محقق، و گذشتگان آن را به آيندگان مى‏سپارند.بيدارى به عبادت در شب غدير، و صله ارحام و ضعفآء و توسعه بر عيال، و زينت‏بستن، و لباس‏هاى نو و جامه‏هاى پاك و پاكيزه پوشيدن، و احسان و بر و گسترش خيرات و مبرات در اين روز، همه و همه از موجبات بقآء اين اثر جاويد است، تا مردم ‏به دنبال ريشه و سرچشمه غدير بروند، و تفحص و تجسس از اصل قضيه بنمايند، و شاخه‏هاى ايمان در دل‏هاى ايشان رشد كند و قوى گردد.

و چقدر زيباست كه ايرانيان امروزه كه در اثر غرب‏زدگى مبتلا به آداب و رسوم ملى باستانى، و عيدهاى مجوسى و زردشتى شده‏اند، و غالبا در ايام نوروز براى خود و خانواده خود لباس نو تهيه مى‏كنند و جشن و سرور دارند، اين بدعت زشت را ترك نموده، و عيد غدير را كه ستون ايمان است‏به عنوان تعطيل رسمى تا چند روز براى ديدن‏ها و سرورها، و تجديد لباس‏هاى كهنه به لباس‏هاى نو قرار دهند، تا يكسره ديو زشت طبيعت جاى خود را به فرشته رحمت دهد، و شيعه كه پيوسته كارهايش از روى تعقل و حساب بوده است، در اين مقطع نيز بى‏حساب و غافلگير در دام نيفتد.

عيد غدير، سلسله مكتب تشيع را در هر سال، گذشته را به آينده متصل مى‏كند و رشته را دوام مى‏بخشد، و پيوسته ديو شوم و غول استكبار و خودسرى را منكوب، و مبارزه با آنرا جاودان مى‏كند.

در اينجا ذكر دو نكته لازم است:

عيد غدير ، در نزد سائر مسلمين‌ از عامّه‌

اول آنكه اين عيد، اختصاص به شيعه ندارد، گر چه در شيعه مزيد عنايت و علاقه خاصى به آنست، اما از نقطه نظر اصل احترام و عيد قرار دادن، ساير افراد مسلمين غير از نواصب و خوارج، اين روز را محترم مى‏شمارند، و عيد مى‏گيرند، و روى همين اصل است كه مسعودى گفته است: پيامبر اكرم درباره امير المؤمنين على بن ابيطالب (رضى الله عنه) در غدير خم گفت: من كنت مولاه فعلى مولاه.و اين در روز هجدهم از ماه ذوالحجه بوده است.و غدير خم نزديك آبى است كه معروف است‏به خرار در ناحيه جحفه، و ولد على و شيعته يعظمون هذا اليوم.[20]

و اولاد على و شيعان او اين روز را معظم مى‏دارند.

و محمد بن طلحه شافعى گويد: ترمذى در صحيح خود، با اسناد خود از زيد بن ارقم روايت كرده است كه: رسول خدا فرمود: من كنت مولاه فعلىّ‏ مولاه و با اين لفظ فقط ترمذى آورده و چيزى بر آن نيفزوده است.ولى غير ترمذى نيز روزى را كه اين جمله را رسول خدا گفت، و موضعى را كه در آن بيان كرد آورده‏اند، و آن هنگام بازگشت رسول خدا از حجة الوداع بود، در روز هجدهم از ذوالحجه، و موضع ما بين مكه و مدينه در محلى كه به آن خم مى‏گفتند، در غديرى كه آنجا بود.و به همين مناسبت آن را روز را غدير خم نام نهادند.و خود امير المؤمنين در شعرى كه سروده‏اند، و ما در گذشته آورديم، نام غدير خم را برده‏اند.و اين روز عيد شد، و موسم و محل اجتماع مردم قرار گرفت، چون وقتى بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على را به اين منزلت رفيع تخصيص و تشريف داد، و احدى از مردم را در اين منزله و مرتبه با على شريك نگردانيد.[21]

و ابن خلكان در ترجمه احوال المستعلى پسر المستنصر بالله آورده است كه: بويع فى عيد غدير خم و هو الثامن عشر من ذى الحجة سنة سبع و ثمانين و اربعمائة. [22]

«مستعلى در روز عيد غدير خم، مردم با او به خلافت‏بيعت كردند، و آن روز روز هجدهم از شهر ذو الحجه سنه 487 از هجرت بود» .

و علامه امينى گويد كه: ابن خلكان نيز در ترجمه المستنصر بالله عبيدى آورده است كه: او در شب پنجشنبه، دوازده شب مانده به آخر ماه ذو الحجه سنه 487 وفات يافت.

آنگاه ابن خلكان گويد : اين شب همان شب غدير است ، يعني شب هجدهم از ذوالحجه ، و آن غدير ، غدير خم است ( با ضم خاء و تشديد ميم ) و من جماعت كثيري را ديده ام كه می‌پرسند : اين شب در چه موقع از ذوالحجه بوده است ؟ و اين مكان بين مكه و مدينه است و در آنجا غدير آبي ( بركه و آبگير) است و گفته می‌شود كه در آنجا نيزاري هم بوده است. و چون پيغمبر اكرم عليه السلام از مكه شرفها الله تعالي در سال حجه الوداع باز می‌گشتند ، و به اين مكان رسيدند ، بين خود و علي بن ابي طالب عقد برادري بستند و گفتند : عَلِيٌّ مِنيِّ كَهَارُونَ مِنْ  مُوسَي.اللَّهُمَّ و الِ منْ والاُه ، وَ عَادَاهُ مَنْ عَادَاهُ ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

و شيعيان به اين روز تعلق و وابستگي بزرگ دارند. و حازمي گويد : غدير خم يك وادي است بين مكه و مدينه در جحفه كه در آنجا غديري است و پيامبر در آنجا خطبه خواندند و آن وادي معروف است به شدت وخامت و ترس ، و زيادي حرارت. الخ كلام ابن خلكان.

وثعالبي در (( ثمار القلوب )) بعد از آنكه شب غدير را از شبهاي مشهوره و معروفه در نزد امت شمرده است ، گويد : و آن شب شبي است كه فرداي آن رسول خدا عليه السلام بر روي جهاز اشتران خطبه خواندند، و در آن خطبه گفتند : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. و شيعه أين شب را بزرگ می‌دارد و به قيام و عبادت تا به صبح می‌گذراند.[23]

و از مويدات اين عيد ، تبريك و تهنيتي است كه شيخين و امهات المومنين ( زنهاي رسول خدا ) و ديگران از صحابه ، به امر رسول خدا به امير المومنين گفتند : و معلوم است كه تهنيت از خواص عيد و ايام سرور است.

دوم : آنكه تاريخ زمان اين عيد ، به زماني دور دست بر می‌گردد ، كه همين طور متصلاً تواريخ نشان می‌دهد ، تا می‌رسد به زمان و عصر رسول خدا كه ابتدايش همان روز عيد غدير سنه دهم از هجرت بعد از حجه الوداع است كه رسول خدا براي برپاكردن اين مراسم در بيابان وسيع و در حضور جماعت معظم از براي برپا كردن اين مراسم در بيابان وسيع و در حضور جماعات معظم از مسلمين ، مقر و مستقر حكومت خود را بعد از خود ، از جهت وجهه دنيويه و دينيه معين كرد و براي حضار از آنها مستواي شامخ و ممشاي واضح جيلاً بعد جيل ونسلاً بعد نسل مشخص نمود ، و فرمود : فَلْيُبَلَّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ بايد حضار به غائبين برسانند و اين مشهد عظيم را بعد از ورود خود در اوطان بازگو كنند و عليهذا آن روز موسم عظيم و روز مشهودي بود كه هر شخص منتحل و متعلق به اسلام را در برابر چنين بنيانگذاري متين براي امامت و خلافت مسلمانان مسرور و فرحمند می‌ساخت و بدين موهبت كبري ، مبتهج و خوشحال می‌نمود كه راه شريعت و انوار احكام آن ادامه می‌ يافت ، بطوري كه آراؤ فاسده و اهواء كاسده بتوانند با اين منهج تا روز بازپسين در مسير خود حركت كنند و به كمال نفساني و تماميت خود از قوه و استعداد به فعليت نائل آيد.

و كدام روزي در خور آن است كه از غدير ، اعظم و اكبر و اشرف باشد ؟ با آنكه اكمال دين و اتمام نعمت ، و بيان شاهراه طريق و تمسك به عروه الوثقاي حق، در اين روز مقرر شد. پس عيدي اعظم است كه قرآن كريم به توسط جبرئيل، حامل امين وحي الهي با زبان ارشاد و خطابه و امر و انشاء حضرت رسول اللهي ، آن را پايه ريزي كرده و بر اين اساس متين ، استوار ساخته است.

شاهان‌ بايد به‌ عوض‌ تاجگذاري‌ ، عيد غدير را عيد كنند

اگر چه امروزه شاهان به خطا و زلت ، و جفا و غفلت ، روز قرار بر اريكه سلطنت و بر عريشه حكومت خود را عيد می‌گيرند و محفل و محافلي پر از سرور و حبور و چراغاني و نقل پاشي ، و القاء خطبه‌ها و سرودن قصائد و شعرها و گستردن سفره‌هاك رنگين طعام ، تشكيل می‌دهند و در بين اقوام و اجيال اين رويه مرسوم است و ليكن سزاوار شايسته است كه ديگر دست از اين اعتباريات بردارند ، و از اين مجازها عبور كنند و همگي مجتمعاً و متفق الكلمه ، روز غدير را كه روز حكومت عدل ، و امارت انصاف و روز پيشوائي حق و ولايت عظماي خداوندي است عيد بگيرند و مردم و امت را به اين راه و روش دعوت كنند. فَنِعْمَ الْمَنْهَجُ الْقَويمُ.

در آن روزيكه نص از جانب رسول خدا كه : لَايَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي إنْ هُوَ إلاً وَحْيٌ يُوحَي می‌باشد ، آمد كه عيد بگيرند و به تمام معني الكلمه تبجيل و تجليل و تكريم آن را به عمل آرند ، و چون عيد ديني و مذهبي و الهي است ، در زيادي كارهاي مقرب الي الله از روزه و نماز و دعا و ملاقات برادران ديني و تبريك و تهنيت گفتن خودداري نكنند و كف دست راست خود را بر كف دست راست برادران ايماني قرار داده ، مصافحه كنند و با شكر و سپاس حضرت ايزدمنان به پاس چنين موهبتي بگويند :

الْحَمْدُلِلّهِ الَّذي جَعَلَنَا مِنَ المُتَمَسِّكينَ بِوَلَايَهِ أميرِالْمُؤْمِنينَ وَ اْلأئِمَّهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ.

(( حمد و سپاس ، اختصاص به خداوندي دارد كه ما را از تمسك كنندگان به ولايت اميرالمومنين و ائمه عليهم السلام قرار داد)).

و همچنين از انواع وجوه بر و احسان ، از قبيل اعطاء انگشتري و خلعت و لباس و هديه عطر و عود و عبير واطعام برادران مومن بالاخص ضعفاء و فقرا و ارحام و اهل علم و طلاب توام با عمل و سلاك راه خدا از شوريدگان و عاشقان مولي الموالي عليه السلام بنحو اتم و اكمل ، بجاي آورند.

مصافقه‌ و بيعت‌ با مردم‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در روز غدير

و بر همين اصل بود كه پس از پايان خطبه ، حضرت رسول خدا امر كردند براي اميرالمومنين چادري و خيمه أي افراشتند و امر كردند كه مومنين بيايند و به خود آن حضرت تبريك و تهنيت گويند ، بر اثر تماتيت نعمنت و كماليت دين كه با پيوند ولايت به نبوت ثمر بخشيده و ميوه‌تر و تازه حيات را ارزاني داشته است.

و امر كردند كه بزرگان قريش و شيوخ انصار و مهاجرين و سرشناسان آنها بيايند و به امير المومنين عليه السلام تهنيت گويند و به عنوان امارت مومنين به لفظ السلام عليك يا اميرالمومنين سلام كنند و امارت و ولايت او را گردن نهند ، همچنانكه به شيخين : ابوبكر و عمر و زوجات خود امر كردند كه : بر اميرالمومنين وارد شوند و تهنيت گويند و سلام به امامت و حكومت نمايند ، در برابر اين مقام عظيمي كه حائز شده است و مصدر امر و نهي در اداره امور مسلمانان به عنوان خلافت رسول الله قرار گرفته است.

علامه اميني گويد : محمدبن جرير طبري در كتاب الولايه ، حديثي را با اسناد خود از زيدبن ارقم تخريج كرده است كه مقداري از آن را بيان كرديم و در آخرش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله می‌گويد :

مَعَاشِرَ النَّاسِ ! قُولُوا : أعْطَيْنَاكَ عَلَي ذَلِكَ عَهْداً عَنْ أنْفُسِنَا وَ مِيثَاقاً بِألْسِنَتِنَا وَصَفْقَهً بِأيْدِينَا ، نُؤدِّيهِ إلَي أوْلَادِنَا وَ أهَالينَا ، لَا نَبْغِي بِذَلِكَ بَدَلَا وَ أنْتَ شَهِيدٌ عَلَيْنَا وَكَفَي بِاَللهِ شَهيداً. قُولُوا مَا قُلْتُ لَكُمْ ! وَ سَلِّمُوا عَلَي عَلِيٍّ بِإمْرَهِ الْمُومِنينَ !

وقولوا : الْحَمدُلِلهِ الَّذي هَدَانَا لَهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أنْ هَدَانَا اللهُ ، فَإنَّ اللَهَ يَعْلَمْ كُلَّ صَوْتٍ وَ خَائِنَهَ كُلِّ نَفْسٍ. فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْرًا عَظِيمًا[24]

قُولُوا مَا يُرْضِي اللَهَ عَنْكُمْ فَـإنْ تَكْفُرُوا فإنَّ اللَهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ.[25]

(( أي جماعت مردم! بگوئيد ما از جانب نفس خودمان ، عهد و پيمان داديم و با زبان هايخود ميثاق نهاديم و با دست هاك خود مصافحه به بيعت و پذيرش ، با تو أي پيغمبر داده ايم كه : اين ولايت علي را به اولادمان و به اهل عشيره مان برسانيم و اداء حق كنيم كه هيچگاه به جاي ولايت علي ، بدل و عوضي نجوئيم وبر اين عهد استوار باشيم ! و تو أي پروردگار ، شاهد و گواه بر ما هستي! و كافي است كه خداوند شهيد حاضر و گواه باشد.

آنچه را كه من به شما گفتم ، بگوئيد ! و بر علي به عنوان امير و پيشواي مومنين سلام كنيد و بگوئيد :

سپاس و حمد مختص خداوندي است كه ما را بدينجا و بدين امر ولايت هدايت كرد و اگر خداوند ما را هدايت نمي كرد ، هيچگاه ما چنان نبوديم كه بتوانيم هدايت شويم.

خداوند از هر سر و صدائي خبر دارد و هر نفس خائن را می‌شناسد ، پس هركس كه اين عهد و ميثاق را بشكند ، شكست بر نفس خودش وارد ساخته است و هركس كه وفا كند به آنچه كه خداوند با او پيمان نهاده است ، پس خداوند البته به او اجر و پاداش عظيمي عنايت می‌كند.

بگوئيد ، آنچه را كه خداوند را از شما راضي می‌كند و اگر كفران نمائيد ، پس خداوند از شما بی‌نياز است))!

زيدبن ارقم گويد : در اينجا مردم مبادرت می‌كردند به گفتار سَمِعْنَا وَ أطَعْنَا عَلَي اللَهِ وَ رَسُولهِ بِقُلُوبِنَا (( شنيديم و با جانهايمان امر خدا و رسولش را پذيرفتيم و گردن نهاديم )).

بيعت‌ أبوبكر و عمر با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ ولايت‌

و اولين كسي كه با پيغمبر صلي الله عليه و آله مصافقه كرد ( دست داد به عنوان بيعت و پذيرفتن پيمان ) ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و سپس باقي مهاجران و انصار بودند و سپس باقي مردم پيوسته بيعت می‌كردند تا نماز ظهر و عصر را با هم در يك زمان به جاي آوردند و اين مصافقه و بيعت مردم به طول انجاميد ، تا آنكه پيامبر نماز مغرب و عشاء را با هم در يك زمان به جا آوردند و تا ثلث از شب كه سپري شد پيوسته بطور پي در پي بيعت و مصافقه صورت می‌گرفت.

و أحمدبن مُحمد طَبَريّ شهير به خليلي در كتاب مناقب علي بن ابيطالب كه در سنه 411 در قاهره تاليف شده است ، از طريق شيخ خود محمدبن ابي بكربن عبدالرحمن اين روايت را آورده است و در آن روايت گويد : مردم براي بيعت نمودن با علي بر يكديگر پيشي می‌گرفتند و می‌گفتند :

سَمِعْنَا وَ أطَعْنَا لِمَا أمَرَنَا اللَهُ وَ رَسُولُهُ بِقُلُوبِنَا وَ أنْفُسِنَا وَ ألْسِنَتِنَا وَ جَمِيِعِ جَوَارِحِنا ثُمَّ انْكَبُّوا عَلَي رَسُولِ اللَهِ وَ عَلَي عَلِيٍّ بِأيْدِيهِمْ.

(( شنيديدم و با جانهايمان و دل هايمان و زبانهايمان و با تما اعضاء و اجزاء بدنمان اطاعت كرديم و پذيرفتيم آنچه را كه خداوند و رسول او به ما امر كردند. و سپس با دست های خود خود را به روي رسول خدا و به روي علي می‌انداختند براي بيعت )).

و اولين كساني كه به عنوان پيمان و بيعت دست دادند با رسول خدا ، ابوبكر و عمر و طلحه و زبير بودند و پس از آنها باقي مهاجرين و مردم بنا بر اختلاف طبقات و مقدار منزلت آنها ، تا جائيكه نماز ظهر و عصر در وقت واحد خوانده شد ، و نماز مغرب و عشاء نيز در وقت واحد خوانده شد ، و پيوسته تا ثلث از شب در بيعت و مصافقه پي در پي می‌آمدند و رسول خدا هر وقتي كه فوجي بعد از فوج ديگر می‌آمدند می‌گفت : الْحَمدُلِلهِ الَّذي فَضَّلَنَا عَلَي جَميِع العالَمينَ (( سپاس و حمد ، اختصاص به خداوندي دارد كه ما را بر همه اهل عالم برتري دارد)).

و اين مصافقت و بيعت از آن به بعد ، رسم و سنت شد و كساني كه حقي در اين امر نداشتند آن را براي خود به عمل آوردند.

و در كتاب النشرو الطي گويد : و مردم مبادرت می‌كردند به بله بله گفتن كه نعم نعم سمعنا و اطعنا امرالله و رسوله ، آمنا به بقلوبنا . و بر پيغمبر وعلي هجوم می‌آوردند و ازدحام می‌نمودند تا نماز ظهر و عصر در يكجا خوانده شد. و باقي آن روز نيز به بيعت اشتغال داشتند ، تا نماز مغرب و عشاء نيز با هم خوانده شد و هرگاه دسته أي براي بيعت می‌آمدند ، رسول خدا می‌گفت : الْحَمدُلِلهِ الَّذي فَضَّلَنَا عَلَي جَميِع العالَمينَ .

و مَوْلَوِي وَلِيُّ اللَهِ لَكْهَنُوي در كتاب مرآت المومنين در ذكر حديث غدير گويد : عمر پس از اين با علي ديدار كرد و گفت : هَنِيئاً يَا ابْنَ أبِي طَالِبٍ . أصْبَحْتَ وَ أمْسَيْتَ مَوْلَي كُلِّ مُوْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ (( گوارا باشد أي پسر ابوطالب ! صبح كردي و شب كردي ، در حالي كه آقاي من و آقاي هر مرد مومن و هر زن مومنه أي هستي )). و كان يهني اميرالمومنين كل صحابي لاقاه (( و هر صحابي كه اميرالمومنين را ديدار می‌كرد ، به او تبريك و تهنيت می‌گفت )).

و مورخ ابن خاوند شاه متوفي در 903 در روضه الصفا در جزء دوم ، از ج 1 ص 173 بعد از بيان داستان غدير گويد : سپس رسول خدا در خيمه أي مختص به خودش نشست و امر كرد تا امير المومنين علي عليه السلام در خيمه ديگر بنشيند و امر كرد تا كافه مردم علي را در خيمه خودش تهنيت گويند و چون مردان از تنهيت گفتن فارغ شدند ، پيامبر زنهاي خود را ( امهات المومنين ) را امر كرد تا اينكه به نزد علي در خيمه او بروند و تهنيت گويند. آنها رفتند و تهنيت گفتند و از كساني كه از صحابه كه علي عليه السلام را تهنيت گفت ، عمر بن خطاب بود كه می‌گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤمِنَاتِ.

و مورخ غياث الدين متوفي در سنه 942 در حبيب السير ، در جزء سوم ، از ج 1 ، ص 144 گويد : و پس از آن اميرالمومنين به امر پيغمبر صلي الله عليه و آله در خيمه ديگري مختص به خودش نشست ، مردم براي ملاقات و زيارت او می‌رفتند و او را تهنيت می‌گفتند و در ميان آنها عمربن خطاب بود كه گفت :

بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ ! أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ !

و سپس پيغمبر زنهاي خود را ( امهات المومنين را ) امر كرد تا بر علي وارد شوند و تهنيت گويند.[26]

روايات وارده در تهنيت شيخين : عمر و ابوبكر بسياراست ، بزرگان حديث و تفسير تاريخ از اهل تسنن در كتب خود آورده‌اند و جماعت راويان و مورخان اين حديث به قدري است كه نمي توان آن را سبك شمرد ، بعضي به طور ارسال مسلم روايت كرده‌اند و بعضي با مسانيد صحيحه و رجال موثقي كه منتهي به صحابه أي مانند ابن عباس و براء بن عارب و ابوهريره و زيد بن ارقم می‌شود و مرحوم علامه اميني آن روايات را در كتاب شريف الغدير از شصت كتاب معتبر و مشهور آنان كه مولفان آنها از مشاهير و اعاظم مشايخ عامه هستند آورده است.[27]

و ما در اينجا فقط از چند كتاب نقل می‌كنيم :

1ـ ابواسحق ثعلبي در تفسير الكشف و البيان با سند متصل خود از براء بن عارب روايت كرده است كه او گفت : ما چون با رسول خدا در حجه الوداع در غدير خم فرود آمديم ، رسول خدا اعلان كرد كه : الصلوه جامعه. و در زير دو درخت ، زمين را براي رسول خدا جارو كردند ، پيامبر دست علي را گرفت و گفت : ألَسْتُ أوْلَي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ ؟ قَالُوا : بَلَي. پيامبر گفت : هَذَا مَوْلَي مَنْ أنَا مَوْلَاهُ ! اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ! و به دنبال اين ، عمر علي را ديدار كرد و گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ !

2ـ شيخ الاسلام حموئي در فرائد السمطين ، با سند متصل خود ار شهربن حوشب از ابوهريره آورده است كه : هركس درروز هجدهم ذوالحجه روزه بگيرد ، خداوند براي او اجر شصت سال روزه را می‌ نويسد. و آن روز ، روز غدير خم است ، در آن هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله دست علي عليه السلام را گرفت و گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ در اين حال عمربن خطاب به علي گفت : بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ ! أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي كُلَّ مُسْلِمٍ .[28]

تهنيت‌ و تسليم‌ شيخين‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ ولايت‌

3ـ خطيب خوارزمي با يك سند متصل خود از برآء بن عازب روايت كرده است كه : ما با رسول خدا از حج مراجعت می‌كرديم. آنگاه عين متن روايتي را كه ما از ثعلبي در (( كشف و بيان )) آورديم ، آورده است و در پايان نيز گويد : عمربن خطاب ، علي را ديدار كرد و گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ !

. وبا سند ديگر متصل خود ، از ابوهريره ، متن روايتي را كه ما را از حموني در (( فرائد السطين )) آورديم ، روايت كرده است و در پايان نيز گويد : فقال له عمربن الخطاب : بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ ! أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي كُلَّ مُسْلِمٍ .[29]

4ـ احمد بن حنبل ، در مسند خود با سند متصل ، از عدي بن ثابت ، از برآء بن عازب آورده است ، كه او گفت : ما با رسول خدا در سفري بوديم و در غدير خم فرود آمديم و در ميان ما ندا داده شد : الصلوه جامعه ، و در زير دو درخت را براي رسول خدا جارو زدند و نماز ظهر را به جاي آورد و دست علي را گرفت و گفت : الستم تعلمون اني اولي بكل مومن من نفسه ؟ گفتند : آري و در حاليكه دست علي را گرفته بود گفت : من كنت مولاه فعلي مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و پس از اين عمر با علي ملاقات كرد و گفت: هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ![30]

5ـ حافظ ابوبكر خطيب بغداداي ، از حبشون بن موسي بن أيوب [31]با سند  متصل روايت ميكند كه از شهربن حوشب ، از ابوهريره كه او گفت : كسي كه روز هجدهم از ماه ذي الحجه را روزه بگيرد ، ثواب روزه شصت ماه براي او نوشته می‌شود و آن روز غدير خم است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت و گفت : الْسْتُ وَلِيَّ الْمؤْمِنينَ ؟ گفتند : بلي يَا رَسُولَ اللهِ !

پيامبر گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. پس از اين عمر بن خطاب گفت : بخ بخ لك يا ابن ابي طالب! اصبحت مولاي و مولي كل مسلم ! و در اين حال خداوند نازل كرد :

اليوم اكملك لكم دينكم. و كسي كه روز بيست و هفتم از ماه رجب را روزه بدارد ، ثواب روزه شصت ماه براي او نوشته می‌شود و آن روز اولين روزي است كه جبرائيل عليه السلام بر محمد صلي الله عليه و آله نازل شد. و اين روايت به نام روايت حبشون مشهور است.[32]

6ـ حافظ ابن عساكر دمشقي ، با دو سند از برآء بن عازب روايت می‌كند كه : ما با رسول خدا حج كرديم ، و پس از آن داستان نزول و خطبه را در غدير خم شرح می‌دهد ، در يك روايت می‌ گويد : عمربن خطاب گفت :

هنيئاً لك يا ابن ابي طالب ! اصبحت اليوم ولي كل مومن ! [33و در روايت ديگر می‌گويد : عمر به او گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ![34]

و با دو سند ديگر از ابوهريره روايت می‌كند : سند اول همان روايتي است كه ما از ((تاريخ بغداد )) به روايت حبشون نقل كرديم[35] و سند دوم روايتي است كه از ابوبكربن مرزقي ذكر می‌كند و در پايان آن عمر می‌گويد : بَخٍّ بخٍّ يَا ابْنَ ابِيطَالِبٍ ! أصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَي كُلَّ مُسْلِمٍ[36]

و همچنين در تفسير گفتار شافعي كه والء را به معناي ولاء اسلام گرفته است ، قول عمر را ذكر كرده است . ابن عساكر با سند خود از ربيع بن سليمان روايت ميكند كه من از شافعي شنيدم كه در معناي گفتار پيغمبر به علي بن ابيطالب : من كنت مولاه فعلي مولاه می‌گفت : مراد ولاء اسلام است، همانطور كه خداوند عزوجل می‌گويد : ذَلِكَ بِأنَّ اللَهَ مَوْلَي الَّذِينَ آمَنُوا و أنَّ الْكافِرينَ لَا مَوْلَي لَهُمْ.[37]

و اما گفتار عمر بن خطاب به علي أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلَّ مومن ! می‌گويد : ولي كل مسلم.[38]

باري از آنچه ما مفصلا در معناي ولاء ذكر كرديم ، همچون آفتاب روشن شد كه : اين تفسير شافعي غلط است و مراد از ولاء ايمان ، ولايت به همان معناي امارت و امامت و سروري و پيشوائي است كه ملزوم قرب و آن ملزوم معناي اول و واقعي آن است كه : الْوَلآءُ حُصُولُ الشَّيْئَيْنِ فَزَائِداً حُصُولاً لَيْسَ بَيْنَهُمَا مَا لَيْسَ مِنْهُمَا. وَعلي كل تقدير ، شاهد ما از گفتار شافعي استشهاد به حديث عمر در تهنيت است.

تهنيت‌ عمر به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در روز غدير

7ـ حافظ ابولقاسم حسكاني در شواهد التنزيل در تحت روايات وارده در آيه مباركه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا شش روايت ذكر كرده است كه در دو تاي آنها تهنيت عمر ذكر شده است.

اول از حاكم پدرش ، از ابوحفص شاهين ، با سند خود از ابوهريره نيز كه در آن ثواب روزه روز غدير آمده است و در پايان دارد كه عمر بن خطاب گفت : بخ بخ لك يا ابن ابي طالب.[39]

دوم از ابوبكر يزدي ، با سند خود از ابو هريره نيز كه در آن اجر و پاداش شصت ماه روزه در روز غدير ذكر شده است. و پس از قضيه خطبه رسولخدا و اعلان ولايت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، عمر بن خطاب گفت : بخ لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ! و خداوند نازل نمود : اليوم اكملت لكم دينكم.[40]

8 ـ فخر رازي در زيل آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك گويد : وجه دهم آن است كه : اين آيه در فضيلت علي بن ابيطالب نازل شده است و چون اين آيه فرود آمد پيغمبر دست علي را گرفت و گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. پس عمر علي را ملاقات كرد و گفت : هَنِيئاً لَكَ يَا ابْن أبي طَالِبٍ أصْبَحْتَ مَوْلَايَ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ ! اين قول ابن عباس ، و برآءبن عاذب و محمد بن علي است.[41]

9ـ شهرستاني در ( ملل و نحل ) گويد : و مثل آنچه جاري شده است در كمال اسلام و انتظام حال ، در وقتي كه گفتار خداوند تعالي نازل شد به : يَا أيٌّهَا الرَّسُولُ بَلِّغ مَا اُنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ و چون رسول خدا به غدير خم رسيد ، امر فرمود زير درخت‌ها را پاك كنند و ندا دادند : الصَّلَوهُ جَامِعَهٌ. و پس از آن در حالي كه بر روي جهاز شتران قرار گرفت ، گفت : مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ! وَ أدِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ. و سه بار گفت : هَلْ بَلَّغْتُ ؟ آيا تبليغ كردم؟

اماميه مدعي هستند كه اين نص صريح است و ما تامل و دقت می‌كنيم كه به چه كيفيت و به چه معنايي پيامبر صلي الله عليه و آله ولاي كسي بوده است ، همانگونه ولايت را درباره علي عموميت می‌دهيم. و صحابه از معناي توليت همان را فهميده‌اند كه ما فهميده ايم ، حتي اينكه عمر در وقتيكه با علي روبرو شد ، گفت : طُوبَي لَكَ يا عَلِيُّ ! أصْبَحْتَ مَوْلَي كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ[42]

10 ـ ابن‌ حجر هَيتَمي‌ متوفّي‌ در سنۀ 973 ، بعد از بيان‌ حديث‌ : مَن‌ كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِيُّ مَوْلَاهُ كه‌ در جواب‌ بريده‌ فرمود ، كه‌ اوّلاً گفت‌ : يا بُرَيْدَةُ ألَسْتُ أوْلَي‌ بِألمُؤمِنِينَ مِن‌ أنفسِهِم‌ ؟! قُلتُ : بَلَي‌ يا رَسُولَ اللَهِ ! چنين‌ گويد كه‌ : ما بر فرض‌ تسليم‌ بر اينكه‌ مراد از مَولَي‌ ، أوْلَي‌ باشد ، وليكن‌ تسليم‌ نمي‌شويم‌ كه‌ مراد أولويّت‌ در امامت‌ است‌ ، بلكه‌ مراد اُولويّت‌ در پيروي‌ و متابعت‌ و قُرب‌ به‌ رسول‌ خداست‌ ، مثل‌ گفتار خداوند : إِنَّ أوْلَي‌ النَّاسِ بِإبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ . و ما هيچگاه‌ دليل‌ قطعي‌ و يا دليل‌ ظنّي‌ بر نفي‌ اين‌ احتمال‌ نداريم‌ ، بلكه‌ همين‌ احتمال‌ معيّن‌ است‌ ، زيرا كه‌ أبوبكر و عُمَر همين‌ معني‌ را فهميده‌اند .

و بهترين‌ دليل‌ براي‌ اين‌ احتمال‌ ، فهم‌ أبوبكر و عمر است‌ كه‌ آنها چون‌ حديث‌ را شنيدند به‌ علي‌ گفتند : أمْسَيْتَ يا ابنَ أبيطالبٍ مَولَي‌ كُلِّ موْمِنٍ وَ مُؤمِنَةٍ، و اين‌ حديث‌ را دارقطني‌ تخريج‌ كرده‌ است[43]‌.

منظور ما از روايت‌ شهرستاني‌ و ابن‌ حَجَر هَيتَمي‌ ، استشهاد به‌ تهنيت‌ شيخن‌ بود به‌ حضرت‌ مولي‌ الموالي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ ، نه‌ به‌ معني‌ و مرادي‌ كه‌ آنان‌ در معناي‌ ولايت‌ از نزد خود آورده‌اند ، و آن‌ معني‌ را بر فهم‌ أبوبكر و عمر تحميل‌ كرده‌اند . زيرا ما در طي‌ دورۀ «امام‌ شناسي‌» در مجلد پنجم‌ و هفتم‌ به‌ وضوح‌ به‌ اثبات‌ رسانده‌ايم‌ ، كه‌ ولايت‌ يك‌ معني‌ بيشتر ندارد ، و آن‌ عبارت‌ است‌ از رفع‌ حجاب‌ رسانده‌ايم‌ ، كه‌ ولايت‌ يك‌ معني‌ بيشتر ندارد ، و آن‌ عبارت‌ است‌ از رفع‌ حجاب‌ بين‌ دو چيز ، بطوري‌ كه‌ غير از ذات‌ آن‌ دو چيز ، چيز ديگري‌ در بين‌ نباشد ، و لازمۀ اين‌ معني‌ ، قرب‌ و سيطره‌ و امامت‌ و إمارت‌ از جانب‌ خداوند است‌، در وقتي‌ كه‌ ولايت‌ بين‌ بنده‌ و خدا تحقّق‌ پذيرد . و همۀ صحابه‌ بدون‌ استثناء همين‌ معني‌ را فهميده‌اند زيرا ايشان‌ عرب‌ بوده‌اند ، و به‌ حاقّ معناي‌ آن‌ علم‌ داشته‌اند .

عمر و ابوبكر نيز همين‌ معني‌ را فهميده‌اند ، و بر همين‌ اساس‌ با علي‌ سلام‌ كرده‌ ، و بيعت‌ نموده‌ و تهنيت‌ گفته‌اند ، وليكن‌ بعداً عملاً از التزام‌ بدين‌ معني‌ تجاوز و عدول‌ كرده‌اند ، و امامت‌ الهيّه‌ را به‌ دسائس‌ از آن‌ اهل‌ بيت‌ ، و علي‌ بن‌ أبيطالب‌ سلب‌ كرده‌ ، و به‌ خود اختصاص‌ داده‌اند ، و غاصب‌ اين‌ مقام‌ گرديده‌اند .

شيعه‌ مي‌گويد : شيخين‌ خيانت‌ كرده‌اند ، و عالماً عامداً خلافت‌ وامامت‌ را از اهل‌ بيت‌ رسول‌ خدا بيرون‌ برده‌اند ، و در اين‌ صورت‌ كجا مي‌توان‌ به‌ فهم‌ آنها استدلال‌ كرد ؟ آيا اين‌ استدلال‌ غير از خصاردۀ به‌ مطلوب‌ است‌ ؟ و هيچيك‌ از اهل‌ تسنّن‌ و عامّه‌ نمي‌توانند ، فهم‌ اين‌ دو نفر را به‌ دليل‌ عملشان‌ دليل‌ بگيرند، زيرا عمل‌ آنها صراحةً تجاوز و تعدّي‌ بوده‌ است‌ .

غَزَّالِي‌ در كتاب‌ سِرُّ العَالَمِين‌ از اين‌ حقيقت‌ پرده‌ بر مي‌دارد و صريحاً مي‌گويد : عمر در جواب‌ رسول‌ خدا به‌ حديث‌ ولايت‌ : مَن‌ كُنتُ مَولَاهُ فَعَلِيُّ مَولَاهُ پاسخ‌ مثبت‌ داد ، و با تسليم‌ و رضايت‌ به‌ امامت‌ و ولايت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلامبَخٍ بَخٍ لَكَ يَا أَبَاالحَسَنِ لَقَدْ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَولَايَ كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مؤمِنَةٍ گفت‌. و اين الفاظ دلالت بر تسليم و رضا و تحكيم امارت علي دارد و ليكن به واسطه غلبه هواي نفس اماره ، در اثر محبت به رياست و بر دوش گرفتن بار خلافت و بر افراشتن پرچم هاي بزرگ و نيز به علت به حركت در آمدن اشتياق قلبي آنها در صداي بهم خوردن پرچم هاك لشكر و در هم ريختن اسباب تازي با مردان جنگي ، در فتح شهرها و گشودن كشورها ، ايشان را از جام شراب هواي نفس اماره مست كرد تا به همان خلاف ديرين جاهليت خود باز گشتند و حق را به پشت سر انداختند و با ثمن بخس و بهاي بی‌ارزشي ، پيمان خداوند را فروختند و چه معامله بد و زيانباري كردند.

و رسول خدا پيش از آنكه مرگ او فرا رسد ، گفت : دوات وكاغذي بياوريد ، براي آنكه اشكال امر شما را از بين ببرم و براي شما بگويم كه چه كسي بعد از من استحقاق خلافت را دارد.

عمر گفت : اين مرد را رها كنيد كه هجر می‌گويد و اختلاط بهمرسانده است ! و يا بواسطه غلبه مرض ، هذيان می‌گويد و گفتارش نامعقول است[44] !

تحليل شيعه‌ از يكايك‌ عمل‌ صحابه‌

شيعه يكايك كردار ايشان را مورد تحليل و بررسي قرار می‌دهد و علي العمياء و كوركورانه به عنوان مارك سلف صالح و برچسب صحابي پيغمبر ، با آنها معامله عدالت و تقوي نمي كند ، بلكه با ذره بين هاك قوي تجزيه و جرح و تعديل به عمل می‌آورد و هر صحابي را كه سخنش با عملش مطابق نباشد ، رد می‌كند و هر صحابي را كه طبق قرآن و سنت رسول خدا عمل نكند ، مردود می‌شمرد و تمام كتابهايي را كه عامه از فضائل و مناقب شيخين و همراهان و دست اندر كارانشان نوشته‌اند ، با ديده شك و ترديد و ابهام می‌نگرد و قبول نمي كند و نمي تواند قبول كند ، زيرا با اين تاريخ وسيع و گسترده أي كه در روايت سازي در مناقب شيخين و معاويه و عثمان و امثالهم داريم ، كجا می‌توان به يك منقبت از آنها يقين حاصل كرد و نويسندگان اين صحاح و مسانيد و سائر كتب ، چون از وعاظ السلاطين هستند و بر طبق مرام و عقيده خود و طبق مذهب و ممشاي خود ، اين كتب را گردآوري كرده‌اند ، از درجه اعتبار ساقط است و ما كه از كتب عامه رواياتي را كه در فضائل اهل بيت و در مثالب اعداء آنها ذكر می‌كنيم از جهت حجيت است ، بلكه از جهت فن جدال و محكوم كردند و مفحم نمودن خصم است ، با مسلماتي كه خود بر آنها اعتراف دارند و خلاصه مكتب تشيع مكتب حق و بررسي واقعيات است و كنار زدند اباطيل و موهومات.

بحث‌ سيّد ابن‌ طاوس‌ ، با فقيه‌ سنّي‌ مذهب‌ درحرم‌ كاظمين‌ عليهما السّلام‌

در اينجا مناسب است داستان تشيع يك فقيه سني مذهب را كه از مستنصريه بوده است ، به دست عالم جليل و فقيه نبيل : سيد ابن طاووس رحمه الله عليه ، در اينجا ذكر می‌كنيم تا كيفيت ورود شيعه و مكتب شيعه در بحث روشن شود و دانسته شود كه همه عالم تسنن به ناچار بايد به حق اعتراف كند و دست از پيروي خلفاء غاصب بردارد ، به ناچار بايد از مكتب اهل بيت پيروي كند زيراكه مَاوَرَآءَ الْعُبَّادَانِ قَرْيَهٌ.[45]

سيد علي بن طاوس دركتاب (( كَشْفُ الْمَحَجَّه لِثَمَرَهِ الْمُهْجَهِ )) در فصل نود و هشتم می‌ گويد : بدان أي فرزند من! من در حرم مطهر مولانا حضرت موسي بن جعفر و حضرت امام محمد تقي عليه السلام بودم كه يك فقيهي سني از مدرسه مستنصريه بغداد ، بدانجا آمد و اين فقيه پيش از اين نيز با من تردد داشت وگاهي به سراغ من می‌آمد. در اين وقت چون ديدم جاي آن دارد كه در مذهبش با او معاوضه كنم ، گفتم : أي فلان !

نظر تو چيست درباره اسبي كه از تو گم شود و به من متوسل شوي در پيدا كردن آن و يا آنكه اسبي از من گم شود و براي پيدا كردن و رد آن به تو متوسل شوم ! آيا پيدا كردن و رد كردن اين اسب ، كار خوبي و يا كار واجبي است ؟!

گفت : آري!

گفتم : اينك هدايت گم شده است ، يا از من و يا از تو ! و مصلحت در آن است كه بنشينيم و انصاف دهيم و در نفس هاك خود بنگريم ، ببينيم كه اين هدايت چه كسي گم شده است ، تا آن را به او برگردانيم ! گفت : آري.

گفتم : من با تو احتجاج نمي كنم و استدلال نمي نمايم با آنچه اصحاب من از شيعه نقل كرده‌اند ، زيرا كه آنها در نزد تو متهم هستند ، تو هم احتجاج و استدلال مكن به آنچه اصحاب تو از عامه نقل كرده‌اند ، زيرا كه آنها در نزد من و يا بنا بر عقيده من متهم هستند ، و ليكن ما احتجاج و استدلال به قرآن می‌كنيم و يا به آنچه بين اصحاب من و اصحاب تو اجماعي و اتفاقي است و در آن خلاف نيست يا به آنچه اصحاب من براي تو و اصحاب تو براي من روايت كرده اند! گفت : اين عين انصاف است !

گفتم : نظر تو درباره روايات بخاري و مسلم در دو كتاب صحيح خودشان چيست ؟! گفت : حق است بدون شك !

گفتم : آيا ميداني كه مسلم درصحيح خود، از زيدبن ارقم روايت كرده است كه پيغمبر صلي الله عليه و آله ما را در خم مخاطب قرارداد و در خطبه گفت : أيُّهَا النّاسُ إنّي بَشَرٌ يُوشِكُ أنْ اُدْعَي فَاُجيبَ وَ إنَّي مُخْلِفٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ : كِتَابَ اللَهِ وَ عِتْرَتي أهْلَ بَيْتي ، اُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أهْلِ بَيْتي اذكركم الله في اهل بيتي !

(( أي مردم من بشري هستم و نزديك است كه از طرف خداوند مرا بخوانند و من اجابت كنم و بميرم. و من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانقدر از خود باقي می‌گذارم : كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت من هستند! من خدا را درباره اهل بيتم به ياد شما می‌آورم! ))

گفت : اين مطلب صحيح است !

گفتم : ميداني كه مسلم در صحيح خود ، در مسند عائشه روايت كرده است از رسول اكرم كه چون آيه إنَّمَا يُريدُ اللَهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.

(( خداوند حقا اراده كرده است كه فقط از شما اهل البيت هرگونه پليدي و رجس را بزدايد و به مقام طهارت و پاكي مطلق برساند )) نازل شد ، آن حضرت علي و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام را جمع كرد و گفت : اينها اهل بيت من هستند!

گفت : آري ! اين مطلب صحيح است.

گفتم : آيا ميداني كه بخاري و مسلم ، در دو صحيح خود روايت كرده‌اند كه : طائفه انصار بعد از رحلت رسول خدا در سقيفه بني ساعده جمع شدند ، تا با سعدبن عباده بيعت كنند و آنها در پي ابوبكر و عمر نفرستادند و در پي هيچيك از مهاجرين نفرستادند ، تا اينكه چون خبر اجتماع انصار به ابوبكر و عمرو ابوعبيده رسيد ، آنها به سقيفه آمدند و ابوبكر به آنها گفت : من براي خلافت بر شما يكي از اين دو نفر : عمر و ابوعبيده را می‌ پسندم ! عمر گفت : من مقدم بر تو نمي شوم ! و عمر با ابوبكر به خلافت بيعت كرد و آن افرادي كه از انصار بيعت كردند ، با ابوبكر بيعت كردند و علي و بني هاشم تا شش ماه از بيعت امتناع كردند.

و ديگر اينكه بخاري و مسلم گفته‌اند ، در آنچه را كه حميدي از صحيح آن دو در يك جا گرد آورده است كه : در زمان حيات فاطمه براي علي عليه السلام در بين مردم منزلت و مكانتي بود ، و همين كه پس از شش ماه از رحلت پيغمبر ، فاطمه رحلت كرد ، وجوه مردم از علي انصراف نمودند.

و چون علي ديد كه : مردم از او برگشته‌اند ، خارج شد و با ابوبكر مصالحه كرد!

گفت : اين سخن ، صحيح است.

گفتم : نظر تو چيست درباره بيعتي كه از آن ، اهل بيت رسول خدا تخلف كرده‌اند ؟ آن اهل بيتي كه رسول خدا آنها را جانشين و خلف بعد از خودش قرار داده است و درباره آنها مردم را مخاطب ساخته و گفته است : آيه تطهير نازل شده است ؛ و آنها هم نه تنها در يك مدت كوتاهي از بيعت با ابوبكر تخلف ورزيده‌اند ، تا اينكه بتوان گفت بواسطه بعضي از مشاغل شخصي بيعت را به تاخير انداخته‌اند ، بلكه اين تاخير بيعت ، بعلت طعن و وارد كردن اشكال در خلافت ابوبكر بدون شك بوده است ، آنهم در مدت شش ماه. و اگر كسي از بيعت بواسطه غضبي كه بر خليفه دارد و يا بواسطه شبهه أي كه براي او پيدا شده است ، تخلف ورزد ، آن غضب در مدت كوتاهي برمي گردد و آن شبهه نيز در زمان كوتاهي زائل می‌ شود و نيازي بدين مدت طولاني يعني شش ماه ندارد.

و به مقتضاي حديث بخاري علي با ابوبكر بيعت نكرد ، مگر پس از آنكه فاطمه عليهاالسلام رحلت كرده بود و ديده بود كه : وجوه مردم از او برگشته‌اند و در اين صورت و كيفيت براي مصالحه با ابوبكر بيرون رفت.

و اين صورت حالي است كه بيانگر آن است كه او در حال اختيار و رضايت بيعت نكرده است.

و بخاري و مسلم نيز در اين حديث ، روايت كرده‌اند كه : احدي از بني هاشم بيعت نكردند تا زماني كهعلي عليه السلام بيعت كرد.

گفت : من در هيچيك از كارهايي كه سلف و صحابه انجام داده‌اند ، طعن و اشكال وارد نمي كنم !

بيان‌ سيد ابن‌ طاوس‌ در موارد مختلفي‌ كه‌ صحابه‌ مخالفت‌ رسول‌ الله‌ كرده‌اند

گفتم : اين است قرآن كه گواهي می‌دهد كه آنها درزمان پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم كارهايي رابه جا آورده‌اند كه به هيچ وجه نمي توانند و توانائي آن را ندارند كه ورود طعن و اشكال را بر خودشان انكار كنند و اين در حالي بود كه پيغمبر حيات داشت و مردم به او اميد داشتند واز او می‌ترسيدند و وحي خداوندي بر او نازل می‌شد و اسرار و مخفيات آنها را براي پيغمبر بيان می‌كرد.

و چون جائز باشد براي آنها مخالفت با پيغمبر در زمان زندگي پيغمبركه مورد رجاء و مورد خوف آنهاست ، بنابراين در حال مرگ پيغمبر كه نه اميد دارند ونه ترسي دارند و ديگر وحي هم نازل نمي شود كه از نيات مختفي و كارهاي سرپوشيده و اسرار ايشان به پيغمبر خبر دهد. در اين صورت مخالفت آنها با پيغمبر اقرب است و نزديكتر.

گفت : در كجاي قرآن ، مخالفت آنها ذكر شده است ؟

گفتم : در مخالفت ايشان در خال خوف ، خداوند جل جلاله می‌فرمايد :

وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ.[46]

(( ( و خداوند شما را ياري كرد ) در روز حنين ، در آن وقتي كه بسياري لشكر و سپاه شما ، شما را به شگفت در آورد و هيچ آن بسياري كثرت سپاه شما ، كاري براي شما نكرد و زمين با اين فراخي آن بر شما تنگ شد و سپس شما پشت كرده و رو به فرار گذاشتيد )) !

اصحاب تواريخ گفته‌اند كه در آنحال همه گريختند وبا پيغمبر نماند مگر  هشت تن : علي عليه السلام و عباس و فضل بن عباس و ربيعه و ابوسفيان : دو پسران حارث بن عبدالمطلب و اسامه بن زيد و عبيده پسر ام ايمن. و نيز روايت شده است :ايمن پسر ام ايمن و خداوند درباره مخالفت آنها در حال امن گفته است :

وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ اللَّهْوِ وَمِنْ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.[47]

(( و زماني كه كار لهوي را ببينند و يا تجارتي را بنگرند ، به سوي آن می‌شتابند و تو را در حال نماز هنگام قيام تنها می‌گذارند ! بگو : آنچه درنزد خداست از لهو و تجارت ، بهتر است و خداوند بهترين روزي دهندگانست )).

جمعي از مورخان ذكر كرده‌اند كه : پيامبر در روز جمعه مشغول خواندن خطبه بود ، كه به مردم خبر رسيد كه : شتراني زينت شده كه متعلق به بعض صحابه بود ، آورده است. مردم براي تماشاي آنها شتافتند و پيامبر را به حال قيام تنها گذاشتند ، در حالي كه در آن اشتران چيزي نبود كه به ايشان منفعتي بخشد. حالا گمان و پندار تو چيست اگر خلافتي براي آنها حاصل شود كه اميد منفعت در آن و رياست در آن را داشته باشند ؟!

و خداوند راجع به بدي معاشرت آنها با پيغمبر گفته است :

وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ. [48]

(( و اگر تو سخت رفتار و سنگين دل باشي ، از طرف تو پاشيده می‌شوند و متفرق می‌گردد ، بنابراين از گناهانشان بگذر و براي آنان مغفرت طلب كن و در امور با آنها مشورت كن ! ))

و اگر در سوء صحبت و بدي برخوردشان با پيغمبر ، معذور بودند ، خداوند نمي فرمود : از گناهانشان بگذر و براي آنان مغفرت طلب كن و در امور با آنها مشورت كن ! ))

و اگر در سوء صحبت و بدي برخوردشان با پيغمبر ، معذور بودند ، خداوند نمي فرمود : از گناهانشان بگذر و براي آنها آمرزش بخواه ! و تو می‌داني كه در صحيح مسلم و بخاري وارد است كه : آنها با پيغمبر معارضه كردند ، در وقتي كه غنيمتي آمده بود و پيغمبر سهميه مولفه قلوبهم[49] را از سهميه آنان بيشتر قرار داد.

و معارضه كردند با پيغمبر كه چرا می‌خواهي كعبه را تغيير دهي؟ فلهذا پيغمبر كه می‌خواست ساختمان كعبه را به همان حدود زمان ابراهيم عليه السلام برگرداند ، از خوف معاوضه ايشان ، دست از اين اقدام برداشت.

و معارضه كردند با پيغمبر در هنگامي كه براي تبرئه صفوان بن معطل كه عائشه را قذف كرده بود ، خطبه می‌خواند ، به طوري كه پيغمبر نتوانست خطبه را به پايان برساند.

گفتم : آيا ميداني كه تمام اين مطالب در صحيح مسلم و بخاري است ؟!

گفت : صحيح است ! گفتم : درباره اينكه ايشان چيز كمي را از دنيا بر پيغمبر ترجيح دادند و بر پيامبر انتخاب و اختيار كردند ، خداوند می‌فرمايد : يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إذَا نَاجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَا كُمْ صَدَقَهَّ.[50]

(( أي كساني كه ايمان آورده‌اید ، زماني كه بخواهيد با پيغمبر به تنهائي سخن گوئيد ، و نجوي كنيد ، قبل از اين راز گفتن صدقه أي بايد بدهيد )) و تو می‌داني كه آنها از محادثه و نجواي با پيامبر ، امتناع كردند ، براي آنكه به دادن يك گرده نان و يا كمتر از آن مبتلا نشوند. و علي بن ابيطالب عليه السلام ده درهم صدقه داد ، براي ده بار نجوائي كه با پيغمبر كرده بود و سپس اين حكم نسخ شد ، بعد از اينك عار و فضيحت و رسوائي را براي ايشان تا روز قيامت بجاي گذارد ، زيرا خداوند آيه فرستاد :

أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ .[51]

(( آيا از اينكه پيش از راز گفتن با پيغمبر صدقه دهيد ، از فقر ترسيديد ؟! پس حالا كه صدقه نداده‌اید و خدا هم شما را خواهد بخشيد ، اينك نماز را بپاي داريد ))

بنا بر آنچه گفته شد ، اگر در روز قيامت ، در موقف عرض در پيشگاه خداوند جل جلاله ، حاضر شوي و در محضر رسولش حاضر شوي و از تو بپرسند : چطور از گروهي تقليد كردي در اعمالشان و كردارشان و حال آنكه مثل اين امور وحشت زا را از آنها ديده بودي ؟ كدام عذري و كدام حجتي براي تو در نزد خدا و رسولش باقي ماند ، در اينكه از اين گروه تقليد و تبعيت نموده أي ؟!

فقيه مستنصريه مبهوت شد و در حيرت عظيمي فرو رفت.

من به او گفتم : آيا ندانسته أي كه در صحيح بخاري و مسلم در مسند جابربن سمره و غير او وارد است كه : پيغمبر در احاديث بسياري گفته‌اند :

لَا يَزَالُ هَذَا الدِّينُ عَزِيزاً مَا وَلَّاهُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَهً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ.

(( پيوسته اين دين استوار و ثابت است ، تا وقتي كه دوازده خليفه بر آن حكومت كنند كه همگي از قريش می‌باشند. )) و در بعضي از احاديث آن حضرت عليه السلام كه در صحيحين وارد است ، بدين عبارت است :

لَا يَزَالُ امْرِ النَّاسِ مَاضِياً مَا وَلاّهُمُ اثْنَا عَشَرَ خَلِيفَهً كُلُّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ.

(( پيوسته امر مردم در جريان و گردنش است ، تا زماني كه دوازده خليفه بر آنها حكومت كنند ، كه همگي آنان از قريش می‌باشند ))‌ و امثال اين عبارات همگي متضمن اين عدد دوازده می‌ باشد.

آيا تو در اسلام سراغ داري طائفه أي را كه معتقد به ولايت اين عدد دوازده باشند ، غير از طائفه اماميه ؟! پس اگر اين احاديث ، صحيح است ، همانطور كه خودت بر عهده گرفتي كه آنچه را كه بخاري و مسلم روايت می‌كنند صحيح است ، پس أين احاديث مصحح عقيده اماميه است ، و شاهد بر صدق روايات اسلاف  و گذشتگان ايشان است ! و اگر دروغ است ، پس به چه علت شما آنها را دركتب صحاح خود روايت كرده‌اید ؟!

گفت : من چه كنم با آنچه را كه بخاري و مسلم ، درباره پاكي و تزكيه ابوبكر و عمر و عثمان ، و درباره پاكي و تزكيه پيروان و متابعان آنها روايت كرده‌اند ؟!

گفتم : تو ميداني كه در صدر بحث ، من با تو شرط كرد كه احتجاج نكني و استدلال ننمائي به آن احاديثي كه اصحاب تو از عامه در بيان آنها متفرد هستند ! و تو ميداني كه انسان گرچه در اعلا درجه و بزرگترين مقام عدالت باشد و براي خودش به يك درهم و كمتر از آن شهادت دهد ، شهادت او قبول نيست ؛ و اگر در همان حال شهادت دهد بر عليه بزرگترين اهل عدالت ، به هرچه شهادت دهد ، از اموري كه شهادت امثال او در آن امور پذيرفته می‌ شود ، شهادتش مقبول است ؟!

بخاري و مسلم ، اعتقاد به امامت اين قوم دارند و بنا براين شهادت آنها بر نفع قوم شهادتي است بر اساس اعتقاد نفوس آنها و بر اصل معتقداتشان و به جهت تقويت رياستشان و منزلتشان در قلوب مردم.

توبۀ فقيه‌ سنّي‌ از متابعت‌ خلفاء و رجوع‌ به‌ امامت‌ أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌

فقيه مستنصريه گفت : سوگند به خداوند كه ميان من و ميان حق ، عداوتي نيست ، نيست اين گفتار تو مگر واضح و آشكارا كه هيچ شبهه أي در آن نيست و من از آن عقيده أي كه داشته ام به سوي خداوند تعالي توبه می‌كنم و بازگشت می‌نمايم.

و چون اين فقيه مستنصريه از شروط توبه فارغ شد ، ناگهان مردي از پشت سر من آمد و خود را به روي دست های من انداخت و هي می‌بوسيد و گريه می‌كرد.

گفتم : تو كيستي ؟! گفت : به اسم من چكار داري ؟! من در پرسش از نام او جديت كردم ، تا اين حد كه به او گفتم : تو اينك صديق من هستي ! و يا صاحب حقي بر من هستي ! و برعهده من است كه پاداش دهم و جزا و كفايت كنم ! آن مرد از بيان اسم خود امتناع كرد.

من ازآن فقيه مستنصريه پرسيدم: اين مرد كيست؟! گفت فلان بن فلان از فقهاي مدرسه نظاميه بغداد است، كه الان من نام او را به خاطر ندارم.[52]

 

 

 

پاورقي


[1] آيۀ صد و چهارده‌ و صد و پانزده‌ از سورۀ مائده‌ : پنجمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌

[2] اشاره‌ است‌ به‌ حديث‌ متواتر از شيعه‌ و از عامّه‌ كه‌ حضرت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند : أنَا مَدِينَةُ العِلْمَ وَ عَليُّ بَابُها وَ مَن‌ أرادَ المدِينَة‌ فَلْيَأتِهَا مِن‌ بَابِها . «من‌ شهر علم‌ مي‌باشم‌ ، و علي‌ دَرِ اوست‌ ، و هر كس‌ بخواهد در شهر وارد شود ، بايد از دَرِ آن‌ شهر وارد شود» .

[3] «شمع‌ جمع‌» ، فؤاد كرماني‌ ، ص‌ 212 .

[4] صِيد جمع‌ أصيَد است‌ به‌ معناي‌ مَلِك‌ و يا شير .

[5] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ . طبع‌ سنگي‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 540 و در اين‌ كتاب‌ ، اين‌ اشعار را به‌ شاعري‌ نسبت‌ داده‌ است‌ و قائل‌ آن‌ را مشخص‌ نكرده‌ است‌ ولي‌ در «الغدير» ج‌ 4 ، ص‌ 319 آن‌ را از أبوالحسن‌ فنجكردي‌ ذكر كرده‌ است‌ و دو بيت‌ نيز به‌ آنها افزده‌ است‌ :

يَقول‌ احمد خيرُ المرسلين‌ ضُحي‌         في‌ مجمع‌ حضرته‌ البيض‌ و السُّودُ

والحمدلله‌ حمداً لاانقضاء له        ‌ له‌ الصنّايع‌ و الالطاف‌ و الجودٌ

[6] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 540 .

[7] حَوْلَ وَ حَوْلَي‌ وَ حَوال‌ ، وَ حَوَالِي‌ ، به‌ معناي‌ أطراف‌ محيط‌ به‌ چيزي‌ است‌ ، گفته‌ مي‌شود : قَعَدَ حَولَهُ وَ حَولَيه‌ وَ حَوَالَيْهُ يعني‌ در جهات‌ محيط‌ به‌ آن‌ چيزي‌ و يا آن‌ كس‌ . و بايد دانست‌ استعمال‌ لفظ‌ حَوَالي‌ به‌ كسر لام‌ كه‌ امروزه‌ در السنه‌ شايع‌ شده‌ است‌ غلط‌ است‌ . مي‌گويند: شهر ري‌ در حوالي‌ طهران‌ است‌ ، اين‌ غلط‌ است‌ بايد بگويند : در حَوَالاي‌ طهران‌ است‌ . و حَوَالِيّ به‌ كسر لام‌ و تشديد ياء جمع‌ حَوَليّ است‌ ، به‌ معناي‌ كرّه‌ خر و گوساله‌ . و ماشابههما كه‌ يك‌ سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ باشد.

[8] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ج‌ 1 ، ص‌ 540 .

[9] ـ اين‌ خبر را بتمامه‌ در «اقبال‌» ص‌ 468 آورده‌ است‌ ، و در صدر خبر گويد : با إسنادي‌ كه‌ قبل‌ از اين‌ ذكر كرديم‌ براي‌ ما از شيخ‌ مورد وثوق‌ در روايت‌ : محمّد بن‌ أحمد بن‌ داود در كتاب‌ «كمال‌ الزّيارات‌» كه‌ او گفت‌ : خبر داد به‌ ما أبوعلي‌ أحمد بن‌ محمّد بن‌ عمّار كوفي‌ كه‌ گفت‌ : خبر داد به‌ ما پدرم‌ ، و او گفت‌ : خبر داد به‌ ما علي‌ بن‌ حسن‌ بن‌ علي‌ بن‌ فضّال‌ از محمّد بن‌ عبدالله‌ بن‌ زرارة‌ از أحمد بن‌ محمّد بن‌ أبي‌ نصر كه‌ او گفت‌ : ما در حضور حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ بوديم‌ و آن‌ مجلس‌ مملوّ بود از جمعيّت‌ و سخن‌ از روز عيد غدير به‌ ميان‌ آمد و بعضي‌ از مردم‌ منكر آن‌ شدند . آنگاه‌ حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ گفتند : براي‌ من‌ حديث‌ كرد پدرم‌ از پدرش‌ عليهما السّلام‌ ـ و آنوقت‌ اين‌ روايت‌ را به‌ عين‌ همين‌ عبارات‌ ذكر مي‌كند ، و در تتمّۀ آن‌ دارد : ثم‌ التفت‌ فقال‌ لي‌ : يا ابن‌ أبي‌ نصر أينما كنت‌ فاحضر يوم‌ الغدير عند أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فإنّ الله‌ تبارك‌ و تعالي‌ يغفر لكلّ مؤمنٍ و مؤمنة‌ و مُسْلمٍ و مسلمةٍ ذنوب‌ ستيّين‌ سنة‌ و يعتق‌ من‌ النار ضعف‌ ما اعتق‌ من‌ شهر رمضان‌ و ليلة‌ القدر و ليلة‌ الفطر ولَدرهم‌ فيه‌ بألف‌ درهم‌ لاخوانك‌ العارفين‌ و أفضل‌ علي‌ إخوانك‌ في‌ هذا اليوم‌ و سرّ فيه‌ كلّ مؤمن‌ و مؤمنة‌ ثمّ قال‌ : يا اهل‌ الكوفة‌ لقد أعطيتم‌ خيراً كثيراً و انّكم‌ لمّمن‌ امتحن‌ الله‌ قلبه‌ للإيمان‌ ، مستذلّون‌ مقهورون‌ ممتحون‌ يصبّ البلاء عليهم‌ صبّاً ثمّ يكشفه‌ كاشف‌ الكرب‌ العظيم‌ و الله‌ لو عرف‌ النّاس‌ فضل‌ هذا اليوم‌ بحيقته‌ لصافحتهم‌ الملائكة‌ في‌ كلّ يوم‌ عشر مرّات‌ . «و سپس‌ حضرت‌ رضا رو كردند به‌ من‌ و گفتند : اي‌ پسر أبو نصر ! هر كجا باشي‌ در روز عيد غدير خود را در نزد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ حاضر كن‌ ! زيرا خداوند در آن‌ روز گناه‌ شصت‌ سالۀ هر مرد مؤمن‌ و هر زن‌ مؤمنه‌ و هر مرد مسلم‌ و هر زن‌ مسلمه‌ را مي‌آمرزد و از آتش‌ آزاد مي‌كند در برابر آنچه‌ را كه‌ در ماه‌ رمضان‌ و شب‌ قدر و شب‌ فطر آزاد كرده‌ است‌ . و يك‌ درهم‌ انفاق‌ در آن‌ روز براي‌ برادران‌ عارف‌ خود در مقابل‌ هزار درهم‌ است‌ و در اين‌ روز احسان‌ خود ت‌ را بر برادرانت‌ زياد كن‌ و هر مرد مؤمن‌ و زن‌ مؤمنه‌اي‌ را شاد كن‌ . و سپس‌ فرمود : اي‌ اهل‌ كوفه‌ : به‌ شما خير كثيري‌ داده‌ شده‌ است‌ و شما از كساني‌ هستيد كه‌ خداوند دلهاي‌ آنها را به‌ ايمان‌ آزمايش‌ كرده‌ است‌ و پيوسته‌ در تحت‌ سيطره‌ و قدرت‌ ذليل‌ و مقهور و مورد امتحان‌ و بلا بوده‌ايد و بلا بر شما از جوانب‌ مي‌ريزد و سپس‌ كاشف‌ الكرب‌ العظيم‌ آن‌ بلا را بر مي‌دارد . سوگند به‌ خدا كه‌ اگر مردم‌ فضليت‌ روز غدير را به‌ حقيقت‌ آن‌ بدانند ملائكه‌ هر روز با آنها ده‌ بار مصافحه‌ مي‌كنند .

[10] در «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 540 اين‌ مقدار از خطبه‌ را ذكر كرده‌ است‌ آنهم‌ از وسط‌ ان‌ ، اصل‌ اين‌ خطبه‌ در «مصباح‌» شيخ‌ بسيار طويل‌ است‌ و در صفحات‌ بزرگ‌ بيست‌ و يك‌ سطري‌ ، پنج‌ صفحه‌ را شاغل‌ شده‌ است‌.

[11] آيۀ 68 ، از سورۀ 33 : احزاب‌ .

[12] تركيبي‌ از آيۀ 47 ، از سورۀ 40 : غافر و آيۀ 21 ، از سورۀ 14 : ابراهيم‌ .

[13] «مصباح‌ المتهجّد» ص‌ 524 تا ص‌ 529 و قبل‌ از بيان‌ خطبه‌ گويد : روايت‌ كردند براي‌ ما جمعي‌ از أبو محمّد هارون‌ بن‌ موسي‌ تعكبري‌ كه‌ : روايت‌ كرد براي‌ ما حسن‌ بن‌ علي‌ بن‌ أحمد خراساني‌ حاجب‌ در ماه‌ رمضان‌ سنۀ 337 و او گفت‌ : روايت‌ كرد براي‌ ما سعيد بن‌ هارون‌ أبو عمر و مروزي‌ در حالي‌ كه‌ عمرش‌ از هشتاد سال‌ گذشته‌ بود ، و او گفت‌ : روايت‌ كرد براي‌ ما فيّاض‌ بن‌ محمّد بن‌ عمر طوسي‌ در طوس‌ سنۀ 259 در حالي‌ كه‌ سنّش‌ به‌ نود سال‌ رسيده‌ بود كه‌ او در حضور حضرت‌ أبوالحسن‌ علي‌ بن‌ موسي‌ الرّضا عليهما السّلام‌ بود در روز غدير و در حضور آن‌ حضرت‌ جمعي‌ از خواصّ او بودند كه‌ آنها را آن‌ حضرت‌ براي‌ صرف‌ افطار در محضر خود نگهداشته‌ بود ، و به‌ مهاي‌هاي‌ آنان‌ طعام‌ و خيرات‌ و صِلِه‌ها و خلعت‌ها حتي‌ انگشتري‌ و كفش‌ فرستاده‌ بود و هيئت‌ و لباس‌ و حال‌ مخصوصان‌ خود را و خدمتگزاران‌ خود را را تغيير داده‌ بود و آلات‌ و اسباب‌ آن‌ مجلس‌ را نيز تغيير داده‌ بود به‌ اسبابي‌ كه‌ سابقاً در آن‌ مجلس‌ نبود ، و مرسوم‌ نبود كه‌ در كار باشد و خلاصه‌ تازگي‌ داشت‌ و آن‌ حضرت‌ از تقدّم‌ روز غدير و فضيلت‌ آن‌ نقل‌ مينمود و از جمله‌ به‌ بيانات‌ آن‌ حضرت‌ اين‌ بود كه‌ : حديث‌ كرد براي‌ من‌ هادي‌ پدرم‌ از جدّم‌ حضرت‌ صادق‌ و او گفت‌ : حديث‌ كرد براي‌ من‌ پدرم‌ باقر از حضرت‌ سيّد العابدين‌ ، از پدرش‌ حضرت‌ حسين‌ كه‌ او گفت‌ : در بعضي‌ از سالهاي‌ خلافت‌ پدرم‌ اتفاق‌ افتاد كه‌ روز جمعه‌ و غدير با هم‌ شدند . پدرم‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ پنج‌ ساعت‌ كه‌ از روز گذشت‌ بالاي‌ منبر رفت‌ و حمد خدا را به‌ جاي‌ آورد حمدي‌ كه‌ مثل‌ آن‌ شنيده‌ نشده‌ بود ، و ثناي‌ او را به‌ جاي‌ آورد ثنائي‌ كه‌ غير پدرم‌ بدان‌ توجّه‌ نكرده‌ بود، و آن‌ مقدار از گفتار او كه‌ حفظ‌ شده‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ : الحمدلله‌ الّذي‌ جعل‌ الحمد من‌ غير حاجة‌ منه‌ الي‌ حامديه‌ طريقاً من‌ طرق‌ الاعتراف‌ بلا هويّتيّه‌ و صَمَدانية‌ و ربّانيّه‌ و فرقانيّة‌ تا آخر خطبه‌ كه‌ حاوي‌ نفيس‌ترين‌ معارف‌ و حكم‌ و بيان‌ حقيقت‌ روز عيد غدير است‌ .

و اين‌ خطبه‌ را بتمامه‌ با مقدّمات‌ آن‌ كه‌ سخنان‌ حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ است‌، سيّد ابن‌ طاوس‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ با سند متصّل‌ خود از شيخ‌ طوسي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ . (إقبال‌ ص‌ 461 تا ص‌ 464) .

[14] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 540 . و فَنجْكِردْ با فتح‌ فاء و سكون‌ نون‌ و جيم‌ ، و كسر كاف‌ و سكون‌ راء قريه‌اي‌ از نواحي‌ نيشابور است‌ . فنجكردي‌ از شعراي‌ اهل‌ بيت‌ در قرن‌ ششم‌ بوده‌ است‌ . و نام‌ او شيخ‌ أبوالحسن‌ علي‌ بن‌ أحمد است‌ و در «الغدير» ج‌ 4 ، از ص‌ 319 تا ص‌ 325 در احوال‌ و اشعار او بحث‌ كرده‌ است‌ .

[15] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 540 ، و «الغدير» ج‌ 4 ، ص‌ 34 ، و گوينده‌ آن‌ : بَشْنوي‌ كُردي‌ از اعلام‌ قرن‌ رابع‌ بوده‌ است‌ . و از متضلّعين‌ در تشيّع‌ و مادحين‌ عترت‌ طاهر بوده‌ است‌ ، بشنوي‌ اشعار ديگري‌ دربارۀ عيد غدير دارد كه‌ بسيار راقي‌ است‌ از جمله‌ گويد :

وَ قَد شهدوا عيدالغدير و أسمعوا         مقالَ رسول‌ الله‌ من‌ غير كتمان‌

ألست‌ بكم‌ أولي‌ من‌ الناس‌ كلّهم‌         فقالوا بلي‌ يا أفضل‌ الإنس‌ و الجان‌

[16] «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 534 و «الغدير» ج‌ 4 ، ص‌ 34 . و در «مناقب‌» در بيت‌ پنجم‌ : فَلَبي‌ مُجيباً آورده‌ است‌ و در «الغدير» ، فَلَبَّ مُجيباً . و در بيت‌ آخر در «مناقب‌» : وَدَان‌ مَدانِيه‌ لا تنصر الثّاني‌ آورده‌ است‌ و در «الغدير» ، و عاد الذي‌ عاداه‌ و اغضب‌ علي‌ الثّاني‌ .

[17] فصل‌ 103 و 104 از طبع‌ سنگي‌ ص‌ 124 و ص‌ 125 . سيّد ابن‌ طاووس‌ همانطور كه‌ در فصل‌ سيزدهم‌ از اين‌ كتاب‌ مي‌گويد ، نام‌ آن‌ را كشف‌ المحجّة‌ لِثَمَرِة‌ المُهجَة‌ و يا إسعاد ثَمَرة‌ الفوادِ عَلَي‌ سَعَادَة‌ الدنيا و المَعاد و يا كشف‌ المَحَجَّة‌ بأكفَّ الحُجَّة‌ گذارده‌ است‌ ، و همچنانكه‌ در فصل‌ نهم‌ از اين‌ كتاب‌ مي‌گويد : عمر او داخل‌ در سنۀ 649 هجريّه‌ قمريه‌ شده‌ است‌ ، و چون‌ روز نيمۀ ماه‌ محرم‌ قبل‌ از ظهر در سنۀ 589 در شهر چِّلّه‌ سِيفيّه‌ متولد شده‌ است‌ بنابراين‌ در نيمۀ محرم‌ سنۀ 649 ، داخل‌ در شصت‌ و يك‌ سالگي‌ شده‌ است‌ ، و در اين‌ وقت‌ سن‌ پسر بزرگ‌ او محمّد شش‌ سال‌ تمام‌ ، و داخل‌ در هفت‌ سال‌ شده‌ است‌ و سنّ پسر كوچكش‌ علي‌ دو سال‌ تمام‌ و داخل‌ در سه‌ سال‌ شده‌ است‌ . اين‌ كتاب‌ را بصورت‌ وصيتنامه‌اي‌ براي‌ دو فرزندش‌ محمّد و علي‌ و آن‌ كسان‌ از اهل‌ او از جماعت‌ او كه‌ اميد انتفاع‌ آنها را از اين‌ كتاب‌ دارد ، و براي‌ صاحبان‌ مودّت‌ و محبّت‌ خود نوشته‌ است‌ ، گرچه‌ خطابات‌ در اين‌ كتاب‌ با نام‌ و خطاب‌ وَلَدي‌ محمد است‌ . فلهذا شيعيان‌ به‌ اين‌ كتاب‌ أرج‌ كامل‌ مي‌نهند و علماء عامل‌ و طلاّب‌ فاضل‌ پيوسته‌ آن‌ را در جيب‌ خود نگه‌ مي‌داشتند و در حضر و سفر با خود داشتند و مرحوم‌ آية‌ الله‌ ميرزا محمد طهراني‌ دائي‌ پدر حقير توصيه‌ به‌ حقير مي‌نمود كه‌ هميشه‌ اين‌ كتاب‌ را در جيب‌ داشته‌ باشم‌ .

[18] قدري‌ از آيۀ 31 و 32 ، از سورۀ 12 : يوسف‌ .

[19] قدري‌ از آيۀ 31 و 32 ، از سورۀ 12 : يوسف‌ .

[20] «التنبيّه‌ و الإشراف‌» ص‌ 221 و ص‌ 222 .

[21] «مطالب‌ السئؤل‌» ، ص‌ 16 .

[22] «وفيات‌ الاعيان‌» طبع‌ بيروت‌ ، ج‌ 1 ، ص‌ 180 .

[23] ـ «الغدير» ج‌ 1 ، ص‌ 268 و ص‌ 269 .

[24] آيۀ 10 ، از سورۀ 48 : فتح‌ .

[25] آيۀ 7 ، از سورۀ 39 : زمر .

[26] «الغدير» ، ج‌ 1 ، ص‌ 270 تا ص‌ 272 .

[27] «الغدير» ، ج‌ 1 ، ص‌ 272 ، تا ص‌ 283 .

[28] «فرائد السمطين‌» ج‌ 1 ، باب‌ سيزدهم‌ ، ص‌ 77 .

[29] «مناقب‌» خوارزمي‌ ، طبع‌ سنگي‌ و طبع‌ حروفي‌ ، ص‌ 94

[30] «مُسند احمد حنبل‌» ج‌ 4 ، ص‌ 281 .

[31] خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد» پس‌ از ذكر اين‌ روايتي‌ كه‌ در آن‌ ثواب‌ روزۀ شصت‌ ماه‌ براي‌ روز عيد غدير وارد شده‌ است‌ گويد : اين‌ روايت‌ به‌ حديث‌ حبشون‌ معروف‌ است‌ ، و اينطور گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ او متفرد به‌ اين‌ روايت‌ است‌ ، و به‌ تحقيق‌ كه‌ در ذكر اين‌ روايت‌ ، احمد بن‌ عبدالله‌ نيّري‌ از حبشون‌ متابعت‌ كرده‌ است‌ . و خطيب‌ بعد از ذكر اين‌ روايت‌ كه‌ در ترجمۀ احوال‌ حَبَشون‌ ثقه‌ است‌، و در بصره‌ ـ از بغداد ـ ساكن‌ بوده‌ است‌ و همچنين‌ گويد : ازهريّ به‌ ما خبر داده‌ است‌ كه‌ علي‌ بن‌ عمر حافظ‌ به‌ او گفته‌ است‌ كه‌ : حبشون‌ بن‌ موسي‌ بن‌ ايّوب‌ صدوق‌ است‌ . و اين‌ روايت‌ را از حبشون‌ ، ابن‌ كثير دمشقي‌ در «البداية‌ و النّهاية‌» ج‌ 5 ، ص‌ 214 روايت‌ كرده‌ است‌ و گفته‌ است‌ علاوه‌ بر حبشون‌ ، احمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ أحمد نيّري‌ آن‌ را روايت‌ كرده‌ است‌ . و احمد بن‌ عبدالله‌ نيري‌ و حبشون‌ هر دو نفر صدوق‌ هستند ، و هر دو نفر از علي‌ بن‌ سعيد رَملي‌ از ضمره‌ روايت‌ كرده‌اند .

[32] «تاريخ‌ بغداد» ، ج‌ 8 ، ص‌ 290 . و وفات‌ خطيب‌ بغداديّ در سنۀ 463 بوده‌ است‌ .

[33] «تاريخ‌ دمشق‌» ج‌ 2 ، ص‌ 47 و ص‌ 48 حديث‌ شمارۀ 546 و شمارۀ 547 .

[34] «تاريخ‌ دمشق‌» ج‌ 2 ، ص‌ 47 و ص‌ 48 حديث‌ شمارۀ 546 و شمارۀ 547 .

[35] «تاريخ‌ دمشق‌» ، ج‌ 2 ، ص‌ 76 و ص‌ 77 حديث‌ شمارۀ 576 و شمارۀ 577 .

[36] «تاريخ‌ دمشق‌» ، ج‌ 2 ، ص‌ 76 و ص‌ 77 حديث‌ شمارۀ 576 و شمارۀ 577 .

[37] آيۀ 11 ، از سورۀ 47 : محمّد : اي‌ پيغمبر مطلب‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ خداوند مولاي‌ كساني‌ است‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند ، و حقّاً كه‌ كافران‌ مولائي‌ ندارند .

[38] «تاريخ‌ دمشق‌» ، ج‌ 2 ، ص‌ 87 حديث‌ شمارۀ 588 .

[39] «شواهد التنزيل‌» ج‌ 1 ، ص‌ 156 ، حديث‌ شمارۀ 210 .

[40] «شواهد التنزيل‌» ج‌ 1 ، ص‌ 158 ، حديث‌ شمارۀ 213 .

[41] «تفسير فخر رازي‌» ، طبع‌ دارالطّباعة‌ العامرة‌ ، كه‌ در هامش‌ آن‌ «تفسير أبوالسعود» است‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 636 .

[42] ـ «المِلَل‌ و النِحَل‌» كه‌ در حاشيۀ «الفِصَل‌» طبع‌ شده‌ است‌ ، ص‌ 220 و ص‌ 221 .

[43] ـ «الصواعق‌ المحرّقة‌» ، ص‌ 26 .

[44] ـ «سرّ العالَمين‌» طبع‌ نجف‌ ، مطبعۀ نعمان‌ ، سنۀ 1385 ، ص‌ 21 ، و ما در ج‌ 8 از «امام‌ شناسي‌» ، درس‌ 118 تا 120 در ص‌ 248 ـ 249 به‌ اثبات‌ رسانده‌ايم‌ كه‌ سرّ العالمين‌ از غزالي‌ است‌ . و عليهذا به‌ تشكيكي‌ كه‌ جناب‌ دانشمند محترم‌ آقاي‌ سيّد جعفر مرتضي‌ عاملي‌ در نسبت‌ اين‌ كتاب‌ به‌ غزالي‌ كرده‌اند ـ در مجله‌اي‌ كه‌ به‌ نام‌ ستراثنا» منتشر مي‌شود ، در شمارۀ دوم‌ ، سال‌ اوّل‌ ، پائيز 1406 ، ص‌ 97 و ص‌ 98 ـ نبايد توجّه‌ كرد ، زيرا أوّلاً عدم‌ اجتماع‌ غزالي‌ با مُعرّي‌ در حيات‌ ، دليل‌ بر تصرّفي‌ در اين‌ خصوص‌ مي‌شود نه‌ در اصل‌ كتاب‌ و همۀ ابواب‌ آن‌ . و أبو حامد نيز ممكن‌ است‌ در نسخ‌ با اين‌ حامد اشتباه‌ نوشته‌ شده‌ باشد ، و كتبي‌ را كه‌ نام‌ برده‌اند و در آن‌ كتاب‌ ، غزالي‌ بخود نسبت‌ داده‌ است‌ و در صورت‌ كتب‌ غزالي‌ نيست‌ ، در صورتي‌ كه‌ عين‌ اين‌ كتب‌ با مطالب‌ محتويّۀ در آن‌ ، انتسابش‌ به‌ مصنّف‌ ديگري‌ محقّق‌ نشود نمي‌توان‌ از غزالي‌ بشمار نياورد ، زيرا ممكن‌ است‌ از كتبي‌ باشد كه‌ خود او تصنيف‌ كرده‌ و بعد از مردنش‌ مفقود شده‌ باشد و كم‌ لها من‌ نظير .

[45] ـ مثالي‌ است‌ كه‌ در عَرَب‌ مشهور است‌ . يعني‌ آن‌ سوي‌ آبادان‌ ، قريه‌اي‌ ديگر نيست‌ . كنايه‌ از آنكه‌ مطلب‌ در اينجا تمام‌ است‌ و راه‌ گريزي‌ نيست‌ .

[46] ـ ايه 25، سوره 9 توبه

[47] ـ آيۀ 11 ، از سورۀ 62 : جمعه‌ .

[48] ـ آيۀ 159 ، از سورۀ 3 : آل‌ عمران‌ .

[49] ـ مؤلّفة‌ قلوبهم‌ جماعتي‌ از كفّار هستند كه‌ به‌ جهت‌ آنكه‌ دست‌ از جنگ‌ و معارضه‌ با مسلمين‌ بردارند و يا به‌ جهت‌ تأليف‌ قلوب‌ و نرم‌ شدن‌ دلهايشان‌ به‌ اسلام‌ تا آنكه‌ بالاخره‌ اسلام‌ بياورند ، سهميّه‌اي‌ از زكوة‌ براي‌ آنها در قرآن‌ كريم‌ مقرر شده‌ است‌ .

[50] ـ آيۀ 12 ، از سورۀ ‌58 : مجادله‌ .

[51] ـ آيۀ ‌13 ، از سورۀ ‌58 : مجادله‌ .

[52] ـ(( كشف المحجه )) ، فصل 98 ، طبع سنگي ، ص 107 تا ص 115

به نقل از كتاب امام شناسي ج9  تاليف حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني

مشاهده ادامه مطلب

چاپ ارسال به دوستان

 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی