فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  پنجشنبه  9 فروردين 1403 - الخمیس  16 رمضان  1445 - Thers  28 Mar 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > تازه ترين مطالب > ابيات‌ حضرت‌ سيد الشهداء عليه‌ السّلام‌ در شب‌ عاشورا

ابيات‌ حضرت‌ سيد الشهداء عليه‌ السّلام‌ در شب‌ عاشورا


مهلت‌ خواستن‌ حضرت‌ سيّد الشهداء عليه‌ السّلام‌ در شب‌ عاشورا براي‌ نماز و قرآن‌ و دعا و استغفار

از حضرت صادق عليه السلام روايت است که: تاسوعا روزي است که: حضرت امام حسين عليه السلام را با اصحابش محاصره کردند؛ و لشگريان شام اطراف او را گرفتند:و شترهاي خود را در آنجا خوابانيدند، و پسر مرجانه،‌و عمربن سعد به فراواني لشگر خود مسرور شدند. زيرا که حسين عليه السلام را ضعيف ديدند، و بيقين دانستند که: ديگر از اهل عراق کسي براي ياري او نمي آيد، و او را مدد نمينمايد. بِأبي الْمُستَضْعَفُ الْغَرِيبُ [27] (پدرم به فداي غريبي که ستمگران او را ضعيف شمردند)

عمربن سعد فرياد زد: سوار شويد، و نزديک سراپرده حسين برويد. حضرت در جلوي خيمه خود سربر زانو نهاده، و در حاليکه به شمشيرش تکيه زده بود، چُرت مختصري او را گرفته بود که رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم را می‌بيند که: باو ميگويد: إنّکَ صَائِرٌ (تَروُحُ _ خ ل) إلَينَا عَن قَريبٍ. [28] حضرت زينب صداي حرکت لشگريان را شنيد؛ و حضور امام حسين آمد و گفت: دشمن بما نزديک شده است.

امام حسين عليه السلام به برادرش: عَبَّاس گفت:ارْکَبْ – بّنَفْسِي أنْتَ – حَتَّي تَلْقَاهُمْ وَ أسْئالْهُمْ عَمَّا جَآءَهُمْ؟! وَ مَا الَّدِي يُرِيدُونَ؟!

(سوار شو – جانم بفدايت – و اين سپاه را ديدار کن؛ و از آنها بپرس: چرا آمده‌اید؟! و چه ميخواهيد؟!

عباس سوار شد، و با بيست نفر سواره که در ميان آنها زُهَيْرُبْنُ الْقَيْن، وَ  حَبِيبُ بْنُ مَظَاهِر بود به نزد آنها آمد؛ و مطلب را پرسيد. گفتند: امر أمير: عبيد الله بن زياد آمده است که: به شما بگوئيم: يا برحکم او تسليم شويد؛ و يا با شما جنگ نمائيم!

عباس برگشت، تا اين پيغام را به برادرش بدهد – در اينحال همراهان عباس نزد سپاه ايستادند، و شروع به موعظه و أندرز نمودند. حبيب بن مظاهر به آنها گفت: قسم به خدا که:در فرداي قيامت، شما که برخدا وارد می‌شويد؛ بد قومي خواهيد بود که: ذريّه و عترت، و أهل بيت پيغمبرش را کشته باشد! و نيز عبادت کنندگان اين شهر را که شبها در سحرگاه به تهجد، قيام دارند؛ و ذکر خدا را بسيار می‌نمايند، بکشيد!

عزرة بن قيس باو گفت: تو تا آن مقداري که در توان داري، خودستائي ميکني! زُهَيْر پاسخ را داد که: اي عزرَة!خداوند اورا ستوده، وهدايت نموده است. إي عزرَة! من ترا قسم ميدهم بخداوند که: ازآنان نباشي که پرچم ضلالت را، در کشتن نفوس طاهره، ياري کنند!

عزرَة گفت: اي زُهَير تو در نزد ما از شيعيان أهل البيت محسوب نبودي؛ و بر غير رأي و طريقه ايشان بودي!

زُُهَير گفت: أفَلَسْتَ تَسْتَدِلُّ بِمَوقِفِي هَذَا أنِّي مِنْهُمْ ( آيات تو از اين موقفي که من فعلاً دارم؛ نميتواني پي ببري که من از ايشانم؟!)

سوگند بخدا:من هيچوقت نامه‌ای به سوي او ننوشتم،وقاصدي را به حضور او نفرستاديم، و هيچگاه وعده نصرت و ياريم را به وي نداده ام. وليکن در بين راه با او برخورد کردم. و چون او را ديدم، به ياد رسول خدا، و مکانت و منزلت او، در نزد وي افتادم؛ و دانستم که:از دست دشمن بر سر او چه خواهد آمد؟ و راي من بر آن شد که: او را نصرت کنم، و از ياران و حزب او باشم. و جان خود را فداي جان او کنم، تا حق خدا، و حق رسولش را که شما ضايع نموديد؛ من حفظ کرده باشم!

عباس برگشت و آنچه را که آنقوم گفته بودند، به برادرش حسين عليه السلام اعلام نمود.

حضرت فرمود: ارْجِعْ إلَيْهِمْ وَ اسْتَمْهِلْهُمْ هَذِهِ العَشِيَّةَ إلَي غَدٍ؛ لَعَلَّنَا نُصَلِّي لِرَبِّنَا الْلَّيْلَةَ، وَ نَدْعُوُه، وَ نَسْتَغْفِرُهُ؛ فَهُوَ يَعْلَمُ أنِّي اُحِبُّ الصَّلَاةَ لَهُ وَتِلَاوَةَ کِتَابِهِ، وَ کَثْرَةَ الدُّعَآءِ وَ الاسْتِغْفَارِ.

(اي عباس! به نزد آنان برگرد! و اين يک شب را تا فردا از آنها مهلت بگير! شايد براي پروردگارمان در اين شب، نماز بخوانيم، و او را بخوانيم، و استغفار کنيم. چون خدا ميداند که: من نماز، و تلاوت قرآن، و کثرت دعا، و استغفار را دوست ميدارم.)

عباس عليه السلام بازگشت؛ و مهلت گرفت. و فرستاده‌ای از نزد عمربن سعد آمد، و در جائيکه آواز رس بود، بايستاد و گفت: ما شما را تا فردا مهلت داديم؛ اگر تسليم شديد؛ شما را به نزد اميرعبيدالله بن زياد، ميفرستيم؛ و اگر سرباز زديد، ما شما را رها نخواهيم نمود![29]

إمام حسين عليه السلام، اصحاب خود را جمع نمود، و خطبه‌ای ايراد کرد، و حمد و ثناي خدا را بجاي آورد؛ و پس از مدح و تمجيد از اين ياران باوفا و با صفا فرمود: جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، به من خبر داده است که: إنِّي سَاُسَاقُ إلَي الْعِرَاقِ فَاُنْزِلُ أرَضاً يُقَالُ لَهَا عَمورٌ، أوْ کَرْبَلَا؛ وَ فِيهَا أسْتَشْهِدُ، وَ قَدْ قَرُبَ الْمُوْعِدُ.[30]

(من حتماً به سوي عراق کشانده می‌شوم و برده می‌شوم؛ و در زميني که بآن عموريا کربلا گويند فرود ميآيم؛ و در آنجا به شهادت ميرسم؛ و اينک آن موعد، نزديک شده است.

اينک به شما اجازه دادم که: همگي متفرق گرديد؛ و من ذمام و بيعت را از شما برداشتم. اينک شب فرارسيده است؛ و شما را در زير پوشش خود گرفته است؛ آن پوشش را همچون شتر راهواري گرفته، و هر کدام از شما دست يکي از مردان أهل بيت مرا بگيرد و برود! خداوند بهمه شما پاداش خير دهد! برويد و متفرق شويد در شهرهاي خود و أوطان خود فَإنَّ الْقَوْمَ انَّمَا يَطْلَبُونَنِي؛ وَ لَوْ أصَابُونِي لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرِي!

(زيرا که اين قوم فقط مرا ميخواهند، و مرا طلب می‌نمايند؛ و اگر دستشان به من برسد، از جستجوي غير از من دست برميدارند)

برادران، و پسران و پسران برادر، و پسران عبدالله بن جعفر گفتند: خدا ما را پس از تو زنده نگذارد! ما اين کار را نميکنيم تا بعد از تو زنده بمانيم. اولين کسي که بدينگونه پاسخ داد حضرت عباس بن علي بود و سپس هاشميّون به پيروي از او.

اولاد عقيل، و مسلم بن عوسجة، و زهيربن القين هر کدام برخاستند؛ و به نحوي کريمانه و بزرگوارانه با لساني عجيب شرمندگي خود را از اينکه ما چرا يک جان بيشتر نداريم؛ تا آنرا در راه تو ايثار کنيم بيان داشتند.[31]

شب عاشورا سخت ترين شبي بود که بر اهل بيت رسالت گذشت. زيرا مکاره، و مصائب، و اعلام خطر از دولت جائره بني اميّه قطعي بود؛ و صداي ولوله زنان، و صيحه کودکان از شدت عطش، و انقلاب عظيم، قيامتي را بر پا کرده بود.*

أبيات‌ حضرت‌ سيد الشهداء عليه‌ السّلام‌ در شب‌ عاشورا؛ و بيهوش‌ شدن‌ حضرت‌ عقيلۀ بنی‌ هاشم‌: زينب‌ كبري‌ سلام‌ الله‌ عليها

حضرت سجاد: علي بن الحسين عليه السلام گفتند:در آن شبي که پدرم فردايش کشته شد، من نشسته بودم، و عمّه ام زينب از من پرستاري مينمود؛ ناگاه پدرم برخاست، و در خيمه ديگر رفت و حَوِيّ[32] را که غلام آزاد شده ابوذر غفاري بود، و در فن اسلحه سازي مهارت داشت، با خود برد؛ و پدرم با خود اين اشعار را ميخواند:

يَا دَهْرُ اُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِيلِ         کَمْ لَکَ بِالْإشْرَاقِ وَ الْأصِيلِ (1)

مِنْ صَاحِبٍ وَ طَالِبٍ قَتِيلِ              وَ الْدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيل (2)

وَ إنَّمَا الْأمْرُ إلَي الْجَلِيلِ          وَ کُلُُّ حَيٍّ سَالِکٌ سَبِيلِي (3)

1- اُف باد بر تو اي روزگار؛ بد دوستي هستي! چه بسيار در وقت صبح و در وقت شب که گذشته است؛

2- تو يار و همنشين خودت، و طالب حق را کشته اي! و روزگار بدل قبول نميکند. و به بدل قناعت نميورزد.

3- و فقط، امر و اراده بدست خداوند بزرگ است. و هر يک از افراد زندگان، بهمان راهي ميروند که: من ميروم.

پدرم اين أبيات را دوبار، و يا سه بار تکرار کرد؛ تا من مقصودش را دريافتم، گريه گلوي مرا گرفت؛ و من آنرا بازگردانيدم، و خودداري و سکوت نمودم، و دانستم که: بلا فرود آمده است. و أما عمه ام زينب، آنچه را که من شنيدم، او هم بشنيد؛ ولي از آنجا که رقت قلب، و زاري و نمودن شيوه و سرشت زنان است؛ نتوانست خود را نگهدارد.

وَ ثَبَتْ تَجُرُّ ذَيْلَهَا حَاسِرَةً حَتَّي انتَهَتْ إلَيْهِ وَ قالتْ وَا ثْکلَاهُ! لَيْتَ الْمَوْتُ أعْدَ  مَنِي الحَيَوة. الْيَوْمَ مَاتَتْ اُمِّي فَاطِمَةُ، وَ أبِي عَلِيٌ، وَ أخِي الْحَسَنُ! يَا خَلِيفَةَ الْمَاضِي، وَ ثِمَالَ الْبَاقِي!

(برجست، با سر برهنه، در حاليکه دامنش به زمين می‌کشيد، به نزد پدرم خود را رسانيد؛ و گفت: واي ازين مصيبت! کاش مرگ مرا در کام خود ميگرفت؛ و به زندگي من خاتمه داده بود. امروز مادرم فاطمه، و پدرم علي، و برادرم حسن از دنيا رفتند! اي جانشين گذشتگان من؛ و اي پناه و ياور بازماندگان من!)

برادرش فرمود: يَا اُخَيَّةُ! لَا يَذْهَبَنَّ بِحِلْمِکَ الشَّيْطَانُ! لَوْتُرِکَ الْقَطَا لَنَام.[33] و أشک در چشمانش حلقه زد.

(اي خواهرک مهربان من! صبرت را شيطان نبرد؛ اگر صيادان ميگذاشتند، مرغ قطا در آشيانه و لانه خود ميخوابيد).

عمه ام گفت: يَا وَيْلَتَاهُ! أفَتُغتَصَبُ نَفسُکَ اغتِصَاباً؟ فَذاکَ أقرَحُ لِقَلبي وَأشُّدُ علَي نَفسِي!

(ای وای بر من! پس تو را به ستم ميگيرند؟! واين بيشتر دل مرا جريحه دار و آزرده ميکند، و تحملش بر جان من دشوارتر است!) آنگاه چنان سيلي بر چهره خود زد، و گريبان چاک نمود که: بيهوش بر روي زمين بيفتاد.

حضرت امام حسين عليه السلام برخاست، و آب بر روي او پاشيد؛ تا بهوش آمد، و به او گفت:

يَا اُخْتَاهُ اتَّقِي اَللهَ وَتَعَزِّي بِعَزَآءِ‌اَللهِ!وَ اعلَمِی أنَّ أهلَ الْأرْضِ يَمُوتُونَ؛ وَ أنَّ أهْلَ السَّمَآءِ لَايَبْقُونَ؛ وَأنَّ کُلَّ شَيْيءٍ هَالِکٌ إلَّا وَجْهَ اَللهِ الَّذِي خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ؛ وَيَبْعثُ الْخَلْقَ وَيَعُودوُنَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ ( جَدِّي خَيْرٌ مِنِّي خ ل) أبِي خَيْرٌ مِنيِّ؛وَ أمِّي خَيْرٌ مِنِّي، وَأخِي خَيْرٌ مِنِّي (وَلِي خ‌ل ) وَلِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اَللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيه وآلِهِ اُسْوَةٌ.

(إي خواهر من، تقواي إلهي راپيشه گير؛ و به شکيبائي از جانب خداوند، خود را تسلّي بده! وبدان که: أهل زمين ميميرند؛ وأهل آسمان باقي نميماند؛ و هر چيزي فاني گردد مگر وَجْه خدا: آن خدائيکه مخلوقات را به قدرت خود آفريد؛ وآنها را بر ميانگيزاند؛ و باز ميگرداند، درحاليکه خودش فرد و تنها است. جدّمن بهتر از من بود؛پدرم بهتر از من بود؛ مادرم بهتر از من بود؛ برادرم بهتر از من بود. و من و هر مسلماني بايد به رسول خدا صلّي الله عليه وآله تأسّي جوئيم!)

نيست زينب، وقت بيهوشيِّ تو         تنگدل شد شه، زخاموشي تو

بلبل عشقي،توبر گل زنده‌ای               پيش گل، برصد نوا زيبنده اي

گُل بدست آمد، کجا شد جوش تو؟         يا زبوي گل ‌زسر شد هوش تو؟

برتو گريد ديده گُل بی‌حساب                 بهر بی‌هوشان، روا باشد گلاب[34]

يا اُخَيَّهُ إنِّي أقْسَمْتُ عَلَيْکِ فَأبَريِّ قَسَمِي! لَاتَشُقِّي عَلَيَّ جَيْباً؛ وَ لَا تَخْمِشِي عَلَيَّ وَجْهاً‌؛ وَلَاتَدْعِي عَلَيَّ بِالْوَيْلِ وَالثُبُورِ إذَا أنَا هَلَکْتُ![35]

(اي خواهرک من،من به تو سوگند ميدهم؛ سوگند مرا راست گردان! گريبانت را براي من چاک مزن! وچهره ات را مخراش؛ وچون من بميرم واويلا مگو! و زاري وشيون بلند مکن! حضرت سجّاد ميگويد: در اينحال زينب را به نزد من آورد وبنشانيد،‌ونزد أصحاب رفت؛ و همه شب به نماز،وتلاوت قرآن،و دعا واستغفار مشغول بود. وتا به صبح به تضرّع ايستاده بود، وأصحابش نيز همينطور بودند، واز خيمه آنها صدائي مانند زنبور عسل اززمزمه قرآن، وتلاوت کتاب خدا، ومناجات بلند بود. نفس المهموم ص 141 بدنبال اينمطلب گويد: همانطور که إمام زمان عجّل الله فرجه،در اين باره گفته‌اند:

کَانَ لِلْقُرْآنِ سَنَداً وَلِلاُ مَّةِ عَضُداً.

وَفِي الطَّاعَةِ مُجْتَهِداً حَافِظاً لِلْعَهد وَالْمِيثَاقِ؛ نَاکِباً عَنْ سُبُل الْفُسَّاق؛ بَاذِلاً لِلْمَجْهُودِ؛ طَوِيلَ الرُّکُوعِ وَالسُّجُودِ زَاهِداً فِي الدُّنْيَا زُهْدَ الرَّاحِلِ عَنْهَا؛ نَاظِراً الَيْهَا بِعَيْنِ الْمُسْتَوْحِشِینَ مِنْهَا.

(او براي قرآن تکيه گاهي بود؛ وبراي اُمَّت بازوي توانائي؛ و در إطاعت خداوند کوشا بود، عهد وميثاق را حفظ مينمود؛ واز راه متجاوزان برکنار بود، تمام طاقت خود را بذل ميکرد؛ رکوع و سجود را طولاني مينمود؛ در دنيا بطوري بی‌رغيب بود که تو گوئي ميخواهد از آن رخت بربندد و کوچ کند؛ وبا نگاه اشخاص وحشت دار از دنيا، بدنيا می‌نگريست.)

به نقل از كتاب نور ملكوت قرآن جلد 1

پاورقي 



[27] نفس المهموم، ص 137.

[28] ارشاد مفيد، طبع سنگي، ص 249 و تاريخ طبري، طبع مطبعة استقامت سنه 1358، ج 4، ص 315، والکامل في التاريخ، ابن أثير، طبع اول ج 3، ص 284 و مقتل مقرم ص 230.

[29] ارشاد مفيد ص 249، و تاريخ طبري، ج 4، ص 315 تا ص 317، الکامل، ج 3 ص 285، البداية و النهايه ابن کثير، ج 8، ص 176، و اعلام الوري ص 141.

[30] مقتل مقرم ص 233 از اثبات الرجعة، فضل بن شاذان.

[31] ارشاد مفيد، ص 250، و تاريخ طبري، ج 4، ص 317، و الکامل، ج 3، ص 285، والبداية و النهاية ج 8، ص 176 و ص 177 (ومقتل مقرّم ص 234 ).

*(مقتل مقرّم )ص237

[32]در کتاب دمع السجوم ص 117 گفته است: حوي با فتح حآء مهمله، و يآء مشدده، ر وزن سري به ضبط مرحوم محدث قمي صاحب تاليف نفس المهموم؛ و با ضمه حآ و فتح و او به ضبط تاريخ طبري، مولاي أبوذر غفاري بود. يعني غلام آزاد شده او.

[33] در دمع السجوم ص 117 گفته است: قطا مرغي است که نام او بفارسي اسفرود است. و بترکي باقرقره، و معروف به سنگ خوار است براي آنکه در سنگستانها بسيار می‌ باشد نه آنکه راستي سنگ خورد انتهي و در برهان قاطع گفته است: قطاه بضم أول و ثاني بألف کشيده و بتازده بلغت رومي مرغيست که آنرا بفارسي سنگ خوارک گويند، و در عربي کفل أسب را گويند که جاي سوار شدن رديف است؛ و در لغت نامه دهخدا گويد: قطا مرغي است که بفارسي آنرا سنگخوار گويند و گويند که آواز کردن قطا در بيابان مسافران را دليل باشد که: دراينجا آبست (آنندراج) و در جامع الشواهد در بيت عباس بن أحنف:

بَکَيتُ الَي سِربِ القَطا إذمَرَرنَ بي         فَقُلتُ وَ مِثلي بَالبُکآءِ جَديرُ

أَسربَ القَطا هَل مَن يُعيرُ جَناحَهُ         لَعلِّي إلَي مَن قَد هَويتُ أطيرُ

گفته است: القطا کعصا جمع قطاة با قاف وطآء مهمله و تآء مثنّاة مثل قناة طائري است معروف. أما ميداني در مجمع الامثال ج 2 ص 174 در تحت شماره 3230 گوید : لو ترک القطا لنام ليلا مثالي است؛ و اصل آن راجع به عمروبن مامة بوده است که بر قومي از قبيله مراد وارد شد، و ايشان شبانه براي ديدار او آمدند، و بدين جهت مرغان قطا را از اماکن و آشيانه‌هاي خود بپراکندند. زن عمر و بن مامة چون ديد، مرغان قطا در شب به پرواز آمده‌اند، به شوهر خود نهيب زد، و او را مؤاخذه نمود، شوهرش گفت: أنما هي القطا (اينها فقط مرغان قطا هستند) زن گفت: لوترک القطا لنام ليلا (اگر آنها را واميگذاردند در شب ميآرميدند) واين را مثل ميزنند براي کسيکه بدون اراده و اختيارش، او را برکاريکه خوشايندش نيست، إکراهاًو إجباراً وادار می‌کنند. انتهي در لغت نامه لاروس عربي به عربي در ماده قطو، گفته است: القطا: جنس طير من فصيلة الجونيات (و در ماده جون گفته است: الجوني: نوعي است از قطا که شکم و بالهايش، سياه است و جمع آن جُونٌ است) و سپس گفته است: واحد آن قطاة است و أنواع آن بسيار است. و همگي شبيه به کبوتر هستند؛ و در هدايت به آن مثل ميزنند: و الناس أهدي في القبيح من القطا و أضلّ في الحسني من الغربان و شکل آنرا شبيه به کبوتر آورده است.

[34] اين ابيات رابه مناسبت از ديوان زبدة ألاسرار ص 183، در ميان روايت آوريم.

[35] ارشاد، ص 251، ص 252. وتاريخ طبري،ج 4، ص318 وص319. والکامل،ج3،ص 285، ص286 والبداية والنهاية، ج8، ص 177 و مقتل مقرّم طبع دوّم نجف ص239 و240.

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی