فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  چهار شنبه  5 ارديبهشت 1403 - الأربعاء  14 شوال  1445 - Wednes  24 Apr 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > اخلاق و اجتماع > سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام كاظم عليه السّلام‏

سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام كاظم عليه السّلام‏


بسم الله الرحمن الرحیم

سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام كاظم عليه السّلام‏

امام كاظم عليه السّلام: مسأله وصايت و امامت از اختيار ما خارج مى‏باشد

نصايح امام صادق به امام كاظم عليهما السلام به نقل دميرى‏

امام کاظم علیه السلام مظهر رحمت لایتناهی حق

 

 

 

 

سير علوم و تاريخ شيعه در عصر امام كاظم عليه السّلام‏[1]

حضرت امام موسى كاظم عليه السّلام[2] ايَّام امامتش را[3] در ميان دو زندان سپرى نمود: زندان خانه‏اش كه بعيد از تماس با مردم از خوف بنى عباس بود، و زندان بنى عباس كه شديد الظُّلم و الظُّلمة بوده است.

اين محدوديّت و تنگنائى تا به جائى رسيده است كه چون راوى حديث‏ بخواهد روايتى را به او نسبت و استناد دهد با نام صريح او نمى‏توانسته است إسناد دهد، بلكه گاهى به كنيه او مثل ابو ابراهيم، و ابو الحسن و گاهى با ألقاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و يا عَالِم و أمثالها إسناد مى‏داده است. و گاهى با اشاره مثل گفتار راوى: عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد» به علّت آنكه چون تقيّه در ايّام حضرت شديد بوده است، نام مبارك حضرت بسيار اندك در حديث به ميان آمده است، و به علّت آنكه تضييق بر آنحضرت از معاصرينش از عبّاسيّين همچون منصور، و مهدى، و هادى بسيار بوده است.

و هنوز هارون الرّشيد بر تخت سلطنت استقرار نيافته بود كه او را در زندانهاى داراى طبقه ميخكوب نمود. آنحضرت- كه سلام خدا بر او باد- مدّت چهارده سال را بدين منوال سپرى كرد كه گاهى او را به زندان مى‏بردند، و گاهى از آن آزاد مى‏نمودند. و اين مدّت، تمام زمانى مى‏باشد كه وى با امارت هارون الرّشيد در حيات بوده است.

و با اين گونه أعمال سخت و قساوت آميز، علويّين را ترسانيدند، و شيعه را به دهشت افكندند. مدّ نظر و چشم اميد جميع شيعيان به امامشان در زندان بود، وليكن آنحضرت أبداً راه نجاتى براى طالبيّين، و راه چاره و خلاصى براى شيعيانْ درست‏تر از اين نيافت كه در برابر حكم عباسيّين پر قساوت و سنگين دل، خود را يله و رها سازد و در مقام دفاع برنيايد. امَّا هارون الرّشيد بدين جنايات و جرائم وارد بر امام عليه السّلام اكتفا ننمود تا اينكه در زمانى كه او در محبس سِنْدىِ بْنِ شاهك زندانى بود، وى با دسيسۀ خورانيدن سمّ، آخرين ضربۀ خود را زد، و لهذا آنحضرت- روحى فداه- در زندان، كشته جور و اعتساف گرديد.

هارون، نمكى را بر جراحت پاشيد و آن اين بود كه: به احدى از شيعيان و مُواليان او إذن تشييع نداد، بلكه امر كرد تا حمّالها بدن او را از محبس برداشته و بر روى جسر بغداد گذاردند، و بر قُرْحَه و دُمَل نارس، آخرين نشترش را با اين ندا فرو برد كه: هَذَا إمَامُ الرَّافِضَةِ. «اين است بدن امام رافضيان!»

   اين اعمال از عباسيّين شعلۀ آتش غضبشان را فرو نمى‏نشانَد، و از شأن و منزلت امام نمى‏كاهد، بلكه فقط و فقط از قساوتشان در ساعت انتقام كشف مى‏كند، و از فراموشيشان سياست اقليّتهاى مذهبى را، و غفلتشان از مشحون شدن دلها از حِقْد و غَيْظى بر آنها كه در كمون خود پنهان مى‏دارد پرده بر مى‏دارد.

آرى آتش با يك چوبۀ كبريت، و با يك جرقّۀ فندك و چخماق در مى‏گيرد. آتش خاموش نبود وليكن گلهاى آتش در زير خاكستر بود. از همۀ اينها كه بگذريم امام عليه السّلام در نزد آنان گناه نداشته است، جز آنكه وى صاحب حقيقى مقام امامت مى‏باشد.

و از آنجائى كه سليمان بن جعفر عموى هارون نگريست آنچه را كه سِنْدى با جنازه امام انجام داد، امر كرد تا جنازه را از دست پاسبانان داروغه گرفتند، و در جانب غربى از شطّ نهادند و منادى خود را امر كرد تا مردم را براى حضور جنازه و تشييع آن فراخواند. أكثر شيعه بغداد در آن جانب سكونت داشتند و محلّه كَرْخ با همۀ وسعتش فقط منزلگاه شيعه بود، و امر كرد تا منادىِ او مردم را به حضور در تشييع جنازۀ آنحضرت دعوت كند. پس مردم از هر جهت شتافتند، و جنازه را بر دوشهايشان تشييع كرده، تا به تربت طاهره‏اش در مقابر قريش به خاك سپردند.

دلهاى شيعيان از خشم و غضب بر اين فعل شنيع هارون همچون ديگ مى‏جوشيد. و اگر اين فعل سليمان نبود، نزديك بود انقلابى درگيرد، و از روى قهر و جبر از شرطه و نگهبانان مأخوذ دارند، مگر آنكه هارون الرّشيد مطمئن است كه با وجود فِشار و شدّتش بر شيعه، آنان جهش و پرشى ندارند و اگرچه مقدار ضرب و فشار بر شيعيان فزونى گيرد.

و شايد انتباه سليمان بدين خطر وى را وادار نمود تا آن كار را انجام دهد. سليمان با سر و پاى برهنه دنبال جنازه امام به راه افتاد. چرا كه در اين عمل موجب خنكى و تازگى غِلّ و فرو نشاندن شعله آتش، و فروكش كردن نائره‏اى بود كه نگرانى از اشتعال آن مى‏رفت. و يا آنكه رشيد پس از آنكه با كشتن امام به مقصد و مقصود خود رسيد، سرّاً به سليمان اشاره كرده باشد كه اين گونه عمل كند.

و ممكن است اين طرز رفتار سليمان به جهت غيرتى بوده باشد كه بر پسر عمويش (حضرت امام كاظم) داشته، و از آن كردار شنيع هارون رنجيده و ملالت خاطر پيدا كرده باشد.

جمعيّت كثير شيعه در آن عصر در بغداد و غير بغداد از بلاد عراق كافى بود كه بتوانند در مقابل آنگونه فشارها و سلطه‏ها و فرود آوردن رنجها و شكنجه‏هاى متوالى بر ايشان بايستند و دفاع نمايند، وليكن آيا آن ضربات پى در پى بر رئوسشان، و آن گونه ضَغْط و شدّت و رنجى كه بر ايشان وارد مى‏گرديد به كلى قوايشان را برده و فرسوده و بى محتوى گرديده اند؟ و يا آنكه تقيّه آنان را وادار مى‏نموده است كه در برابر آن قساوت استسلام نموده، حاضر براى تحمّل فشار و شدّت شوند؟ و يا آنكه تعدادشان بدون تجهيزات و وسائل دفاعيّه بوده است؟ و يا امام به ثوره و انقلابشان رضا نمى‏داده است، چون مى‏دانسته است كه به ثمر نمى‏رسد و تا نهايت پيش نمى‏رود؟ و يا آنكه ايشان زعيم و سياستمدار مربّى نداشته‏اند كه چرخ حركتشان را به جنبش درآورد و آنان را در خطرات و ترسناكهائى براى رهائى از اين مهلكه وارد كند؟

گمان من آن است كه: خُلُوِّشان از رئيس انقلابى نهضت دهنده، تنها عامل تسليمشان در برابر آن قدرتها و خضوع در مقابل آن تعدّيات و تجاوزات بوده است. و از اينجاست كه مى‏يابيم در عصر عبّاسيّون عِرَاقَيْن (كوفه و بصره) و حَرَمَيْن (مكّه و مدينه) و يَمَن از حكم بنى عباس سرباز زدند در ايَّام حكومت مأمون چون توده مردم زعيمهائى از علويّين يافتند كه ايشان را در برابر وجوه بنى عباس بجهاند، و از شانه هايشان خيش‏هاى استعباد را باز كند.

امام كاظم عليه السّلام: مسأله وصايت و امامت از اختيار ما خارج مى‏باشد[4]

در اصول کافی، باب الحجّة، از یزید بن سلیط روایت می‌کند که:

در خدمت امام صادق علیه السّلام به مکّه می‌رفتیم در حالی‌که موسی بن جعفر علیه السّلام و سایر برادران آن حضرت نیز همراه بودند. امام صادق علیه السّلام مطالبی از امامت و ولایت دربارۀ فرزندشان موسی بن جعفر و فرزند او علیّ بن موسی الرّضا علیهم السّلام فرمودند؛ تا اینکه پدرم از امام صادق علیه السّلام سؤال کرد: بِأبی أنتَ و أُمّی، و هَل وُلِد؟

قال: نَعَم و مَرّت به سِنونَ.

قال یزیدُ: فَجاءَنا مَن لَم نَستطِع معَه کَلامًا.

قال یزیدُ: فقُلتُ لأبی‌إبراهیم علیهِ السّلامُ: فأخبِرنی أنتَ بِمثلِ ما أخبَرَنی به أبوکَ علیه السّلامُ. فقال لی: نَعَم، إنَّ أبی کانَ فی زَمانٍ لیسَ هذا زمانَه. فَقلتُ لَه: فَمَن یَرضَی مِنک بِهذا فعلیه لَعنةُ اللهِ! قال: فضَحِک أبو‌إبراهیمَ ضِحکًا شَدیدًا، ثمّ قال:

أُخبِرُک یا أبا‌عُمارةَ! إنّی خَرجتُ مِن مَنزلی فأوصَیتُ إلی ابنی فلانٍ، و أشرکتُ معه بَنیَّ فی الظّاهِرِ، و أوصَیتُه فی الباطِن فأفردتُه وحدَه؛ و لو کانَ الأمرُ إلیّ لَجعلتُه فی القاسمِ ابنی، لِحُبّی إیّاهُ و رأفَتی علیه، ولکنَّ ذلکَ إلی اللهِ عزَّوجلَّ، یجعلُه حیثُ یشاءُ.

و لَقد جاءَنی بخَبرِه رَسولُ اللهِ صلّی اللهُ علیه و آلِه و سلّم، ثمّ أرانِیه و أرانی مَن یکون مَعَه. و کذلکَ لا یُوصَی إلی أحدٍ مِنّا حَتّی یأتی بخَبرِه رسولُ اللهِ صلّی اللهُ علیه و آله و سلّم و جَدّی علیٌّ صلواتُ اللهِ علیه... .[5]

«پدر و مادرم فدای تو باد! آیا او (علیّ بن موسی الرّضا علیهما ‌السّلام) به دنیا آمده است؟

امام صادق علیه السّلام فرمود: بلی و چند سال هم از عمر او گذشته است.

یزید بن سلیط می‌گوید: در این اثناء فرد مشکوکی آمد و ما نتوانستیم صحبت را ادامه دهیم و کلام ما قطع شد.

یزید بن سلیط می‌گوید: من این قضیّه را به موسی بن جعفر علیهما ‌السّلام یادآور شدم و عرض کردم: می‌خواهم همان‌طور که دربارۀ امامت از پدر بزرگوارت شنیدم از شما نیز بشنوم (امامِ پس از شما را بشناسم، و او را به من معرّفی نمایید).

موسی بن جعفر علیهما ‌السّلام فرمودند: بله، بین زمان پدرم و زمان من فرق است (و ما الآن در زمان تقیّه بسر می‌بریم و نمی‌توانیم از این مسائل چیزی بر زبان آوریم).

من گفتم: لعنت خدا بر کسی باد که به این مقدار از شما اکتفا کند و قانع شود!

یزید می‌گوید: در این هنگام امام موسی بن جعفر علیهما‌ السّلام از این شوخی من شدیداً‌ به خنده افتادند و فرمودند:

ای أبوعُمارَه، به تو خبر می‌دهم! هنگامی که من به قصد سفر از منزل خود خارج شدم به فرزندم (علی) وصیّت نمودم، و سایر فرزندانم را به حسب ظاهر در این وصیّت با او شریک قرار دادم، ولی او را وصیّ باطنی خودم قرار دادم و فقط او را به منصب و مسئولیّت گماردم.

و اگر مسأله امامت و وصایت به میل و دلخواه خودم بود، مسلّماً فرزندم قاسم را به این منصب منصوب می‌کردم؛ چون او را بسیار دوست دارم و نسبت به او با رأفت و عطوفت خاصّی برخورد می‌کنم. و لیکن باید بدانی که مسألۀ امامت و ولایت و وصایت از اختیار ما خارج است و فقط و فقط منحصر در اختیار و اراده و مشیّت خدای متعال است و بس؛ در هر فرد که بخواهد قرار می‌دهد.

و به تحقیق که خبر و مسألۀ امامت او از ناحیۀ رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به من رسیده است، و او را به من نمایانده است و هر کسی که با او خواهد بود (ممکن است منظور امام علیه السّلام، اصحاب و شیعیانی باشند که امامت و ولایت حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما ‌السّلام را تصدیق کردند و مانند سایر فرقه‌ها پس از امامت موسی بن جعفر علیهما ‌السّلام به انحراف و اعوجاج نیفتادند، و ممکن است مقصود خصوص فرزندش حضرت جواد الائمّه علیه السّلام باشد؛ والله العالم). و همین‌طور از این پس نیز به هیچ امامی وصیّت نخواهد شد تا اینکه خبر و قضیّۀ او از ناحیۀ رسول خدا و علیّ مرتضی علیهما‌ الصّلاة و السّلام برسد... .»

در این روایت، موسی بن جعفر علیهما السّلام به طور وضوح می‌فرمایند که: «گرچه ممکن است میل و رغبت ما نسبت به مسألۀ خلافت و امامت در فردی مخالف با ارادۀ حقّ باشد، ولی ما جز ارادۀ حق چیزی نمی‌خواهیم و فقط خواست و مشیّت او را اذعان و ابلاغ می‌نماییم.» یعنی مرتبۀ میل و شوق در عالم کثرت و تعلّقات نفس مسأله‌ای است، و مسألۀ خواست واقعی و ارادۀ حقیقی در امور فقط و فقط به مشیّت و تقدیر الهی برمی‌گردد، و هیچ چیز جز آن بر صفحۀ قلب و ضمیر ما خطور نخواهد کرد.

در وفات حضرت ابراهیم فرزند رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم، رسول خدا گریستند و بسیار متألّم و متأثّر شدند و فرمودند:

العَینُ تَدمَعُ، و القَلبُ یَحزَنُ، و لا نَقولُ إلّا ما یَرضَی رَبُّنا؛[6]

«چشم گریان می‌شود و دل غمناک می‌گردد، ولی ما جز آنچه موجب رضای پروردگار است کلامی نخواهیم گفت.»

امّا عمَر به آن حضرت و زنانی که در فقدان او می‌گریستند اعتراض نمود و این عمل را منافی رضا و تسلیم در قبال اراده و خواست پروردگار می‌دانست[7].  ولی آن مسکین نمی‌دانست که لازمۀ بقاء در عالم کثرت، تعلّق به امور ظاهری است؛ و این مسأله یک قضیّه نفسانی نیست که منشأ آن توجّه به عالم بهیمیّت و اعتباریّات و منحاذ از اتّصال آن به مبدأ توحید باشد، بلکه عین خواست و مشیّت پروردگار است. و اصلاً اگر توجّه و تعلّقی برای انسان نسبت به امور مربوطۀ به خود نباشد، او انسان نیست بلکه سنگ و چوب است و بی‌اراده و بی‌روح و حیات است. این توجّه و انس و لطف همان نزول صفت رحمت و رأفت پروردگار است، و این که اشکالی ندارد؛ اشکال در این است که انسان این مسائل را جدا از مشیّت و مصلحت پروردگار مدّ نظر قرار دهد، و دل در هوای آنها ببندد و خدا را در این روابط و تعلّقات به حساب نیاورد.

و امّا اگر این صفات در راستای مشیّت او قرار گیرد و در عین حال انسان در مقام عبودیّت همان مصلحت پروردگار را در تمام این حرکات و سکنات نصب العین خویش سازد، این که ایرادی ندارد؛ این عین خواست و میل همۀ اولیای الهی وعرفای ربّانی است.

نصايح امام صادق به امام كاظم عليهما السلام به نقل دميرى‏[8]

و جعفر به پسرش: موسى الكاظم وصيّت كرده و گفته است:

يَا بُنَىَّ احْفَظْ وَصِيَّتِى تَعِشْ سَعِيداً وَ تَمُتْ شَهِيداً!

يَا بُنَىَّ إنَّ مَنْ قَنِعَ بِمَا قُسِمَ لَهُ اسْتَغْنَى، وَ مَنْ مَدَّ عَيْنَيْهِ إلَى مَا فِى يَدِ غَيْرِهِ مَاتَ فَقِيراً.

وَ مَن لَمْ يَرْضَ بِمَا قَسَمَ اللهُ لَهُ اتَّهَمَ اللهَ فِى قَضائِهِ. وَ مَنِ اسْتَصْغَرَ زَلَّةَ نَفْسِهِ اسْتَعْظَمَ زَلَّةَ غَيْرِهِ.

يَا بُنَىَّ مَنْ كَشَفَ حِجَابَ غَيْرِهِ انْكَشَفَتْ عَوْرَاتُ بَيْتِهِ، وَ مَنْ سَلَّ سَيْفَ الْبَغْىِ قُتِلَ بِهِ. وَ مَنِ احْتَفَرَ لِاخِيهِ بِئْراً سَقَطَ فِيهَا. وَ مَنْ دَاخَلَ السُّفَهَاءَ حَقِرَ. وَ مَنْ خَالَطَ الْعُلَمَاءَ وَقُرَ. وَ مَنْ دَخَلَ مَدَاخِلَ السُّوءِ اتُّهِمَ.

يَا بُنَىَّ قُلِ الْحَقَّ لَكَ أوْ عَلَيْكَ. وَ إيَّاكَ وَ النَّمِيمَةَ فَإنَّهَا تَزْرَعُ الشَّحْنَاءَ فِى قُلُوبِ الرِّجَالِ.

يَا بُنَىَّ إذَا طَلَبْتَ الْجُودَ فَعَلَيْكَ بِمَعَادِنِهِ!

 «اى نور چشم، پسرم، وصيّت مرا به خاطرت بسپار، تا به سعادت زندگى كنى و به شهادت بميرى!

اى نور چشم، پسرم، هر كس قناعت ورزد به آنچه براى او معيّن شده است بى نياز مى‏گردد، و هر كس چشمان خود را بدوزد به آنچه در دست دگرى است از فقر و مسكنت مى‏ميرد. و هر كس راضى نباشد به آنچه خداوند براى وى مقدّر نموده است خداوند را در حكمش متَّهم داشته است. و هر كس لغزش خودش را كوچك بشمارد لغزش غيرش را بزرگ مى‏شمارد.

اى نور چشم، پسرم، هر كس كه پرده عصمت غير را بدرد زشتيهاى خانه او دريده خواهد شد. و هر كس شمشير ستم را از غلاف بكشد خودش به آن كشته مى‏گردد. و هر كس براى برادرش چاهى بكند خودش در آن سقوط مى‏نمايد. و هر كس با سفيهان همكلام گردد حقير مى‏شود. و هر كس با علماء بياميزد صاحب وقار مى‏شود. و هر كس داخل شود در محلهاى زشت متَّهم مى‏گردد.

اى نور چشم، پسركم، هميشه حق را بگو، به نفع تو باشد و يا به ضررت. و از نمّامى و سخن چينى بپرهيز، چرا كه در دلهاى مردان تخم كينه مى‏كارد.

اى نور چشم، پسركم، اگر جود كردن را خواستارى به معدنهاى جود روى آور!»

بايد دانست: دَميرى، شافعى مذهب بوده است، و در كتاب «حياة الحيوان» مطالبى را كه بر ردّ ابو حنيفه ذكر كرده است بسيار مى‏باشد و در مادّه بَعُوض بالمناسبة مطالبى بسيار نفيس از حضرت امام موسى بن جعفر عليهما السلام نقل كرده است، و از جمله گويد: وَ كَانَ الشَّافِعِىُّ يَقُولُ: قَبْرُ مُوسَى الْكَاظِمِ عليه السّلام التِّرْيَاقُ الْمُجَرَّبُ.

 «شافعى مى‏گفت: قبر امام كاظم عليه السّلام براى برآوردن حوائج تِرياق مجرّب است».

امام کاظم علیه السلام مظهر رحمت لایتناهی حق[9]

محمّد بن يعقوب كلينى از عدّه اى از أصحاب، از سهل از ابن سنان از سعدان از سماعة آورده است كه:

قَالَ: كُنْتُ قَاعِدًا مَعَ أَبِى الْحَسَنِ الاوَّلِ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ النَّاسُ فِى الطَّوَافِ فِى جَوْفِ اللَيْلِ.

فَقَالَ: يَا سَمَاعَةُ! إلَيْنَا إيَابُ هَذَا الْخَلْقِ، وَ عَلَيْنَا حِسَابُهُمْ؛ فَمَا كَانَ لَهُمْ مِنْ ذَنْبٍ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اللَهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَمْنَا عَلَى اللَهِ فِى‏

تَرْكِهِ لَنَا، فَأَجَابَنَا إلَى ذَلِكَ. وَ مَا كَانَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ النَّاسِ اسْتَوْهَبْنَاهُ مِنْهُمْ، وَ أَجَابُوا إلَى ذَلِكَ وَ عَوَّضَهُمُ اللَهُ عَزَّ وَ جَلَّ .

 «سَماعة بن مهران گويد: من با حضرت امام موسى كاظم عليه السّلام در مسجد الحرام نشسته بوديم و مردم در دل شب به طواف خانه مشغول بودند.

حضرت فرمود: اى سماعة! بازگشت اين خلق به سوى ماست، و حساب آنها بر عهده ماست؛ پس آن گناهان و خطاهائى كه بين آنها و خداوند عزّ و جلّ صورت گرفته است، ما از خدا جدّاً خواسته‏ايم كه به ما واگذارد، و خداوند درخواست ما را پذيرفته است. و آن گناهان و خطاهائى كه بين آنها و مردم صورت گرفته است، ما از مردم در روز قيامت مى‏خواهيم كه به ما ببخشند، و مردم نيز دعوت ما را اجابت مى‏كنند و در عوض خداوند عزّ و جلّ به آنان پاداش مى‏دهد.»



[1] امام شناسی جلد16و17 از صفحه199 الی202

[2] - حضرت در سال 128 و يا 129 متولد شدند و در پنجم و يا بيست و پنجم از ماه رجب سنه 183 شهيد، و در مقابر قريش همانجائى كه قبرشان امروزه مزار مى‏باشد مدفون گرديده‏اند.

[3] - امامت به آنحضرت در سال وفات پدرشان: سنه 148 منتقل شد. و بنابراين مدت زمان امامتشان سى و پنج سال بوده است.

[4] - اسرارملکوت جلد دوم صفحات 369 الی 373

[5] -  الکافی، ج 1، ص 313.

[6] - مسکّن الفؤاد، ص104؛ بحار الأنوار، ج 79، ص 91، با قدری اختلاف:

«و روی الزبیر بن بکّار:

أنّ النّبیّ صلّی الله علیه و آله لمّا خُرِج بإبراهیم خرَج یمشی، ثمّ جلس علی قبره، ثم وَلَّی؛ فلمّا رآه رسولُ الله صلّی الله علیه و آله قد وُضع فی القبر دمَعَت عیناه. فلمّا رأی الصحابةُ ذلک بَکَوا حتّی ارتفعت أصواتُهم. فأقبل علیه أبوبکر فقال: یا رسول الله! تبکی و أنت تَنهَی عن البکاء؟ فقال النّبیُّ صلّی الله علیه و آله: ”تدمَع العینُ و یُوجَعُ القلبُ و لا نقول ما یُسخِط الرَّبَّ عزّوجلّ.“»

[7] - الغدیر، ج 6، ص 159:

«عن ابن عبّاس قال: لمّا ماتت زینبُ بنتُ رسول ‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم، قال رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: ”ألحِقُوها بسَلَفِنا الخیرِ عثمانَ بن مظعون“؛ فبکت النساءُ، فجعل عمرُ یضربهنّ بسوطه فأخذ رسولُ ‌الله صلّی الله علیه و آله و سلّم یدَه و قال: ”مهلًا یا عمرُ! دَعْهنَّ یبکین و إیاکنّ و نعیقَ الشیطان!“

إلی أن قال: و قعَد رسولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم علی شفیر القبر، و فاطمةُ إلی جنبه تَبکِی، فجعَل النّبیُّ صلّی الله علیه و آله و سلّم یمسح عینَ فاطمةَ بثوبه رحمةً لها.»

[8] - امام شناسی جلد16 صفحات 506الی508

[9] -معادشناسی جلد نهم صفحات 265و266

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی