بسم الله الرحمن الرحیم
اين همان جاهليّتى است كه در روايات متواتره از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم وارد شده است كه:
مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ، ماتَ ميتَةً جاهليَّة. اين روايت از نقطه نظر مُفاد و دلالت بسيار جاى دقّت و تحقيق است.
[اولاً] بايد ديد مردن جاهلى يعنى چه، و مردم جاهليّت در چه درجه از بدبختى و زبونى بودهاند كه شخصى كه بدون امام بميرد مانند آنان جان سپرده است؛ گرچه فعلاً از قرآن و سنّت پيغمبر اكرم تبعيّت مىكند، ولى در عين حال چون امام را مربّى خود نمىداند، و احكام اسلام را طبق سليقه و تشخيص خود به جاى مىآورد همانند مردمان جاهليّت است. اهل جاهليّت، با ملت اسلام از نقطه نظر شقاوت و سعادت در دو قطب مختلف و متباعد از يكديگر قرار دارند. تمام نكبتها و زشتىها و رذائل اخلاقى و مفاسد اجتماعى و كژ روىهاى عقيدتى در آنها موجود بود: آدمكشى، قربانى كردن طفل و جوان خود را در برابر بت، زير خاك نمودن دختر زنده بىگناه، شرب خمر، دزدى و قطع طريق، قمار، و رِبابه حدّ اعلى و مضاعف، زنا و هتك نواميس، شرك و بتپرستى عميق و ساير مفاسد روحى، قساوت دل، ماده پرستى، فقدان حميّت و انصاف.
امّا در تربيت اسلامى رحم و مروّت، صفا و وفا، ايثار و اغماض، حيا و عفّت، خدا شناسى و عبوديّت، معاملات از روى تراضى، حفظ حقوق فردى و اجتماعى، فداكارى براى هدايت كفّار و مشركين، يتيم نوازى و احسان به فقرا و مستمندان، روشنى دل، حصول يقين، انشراح صدر، و تجلّى انوار ملكوتيّه الهيّه در قلب، به طورى كه اين ملّت را ملّت علم و آن را ملّت جهل، اين را نور، و آن را ظلمت، اين را ترّقى و تكامل، آن را جمود و نقصان، اين را طيران و پرش، آن را توقّف و تقيّد مىتوان شمرد. و همه آن رذائل براى آن ملت بخت برگشته از ناحيه جهل آنان، و اين همه فضائل و ملكات براى ملّت اسلام به علّت علم و سعه نور در وجود و روح آنان بوده است. و لذا آن زمان را قرآن مجيد به زمان جاهليّت نامگذارى نموده است، و اين زمان را اسلام.
مسلمانان در اثر مواجهه با پيامبر اكرم و تعليمات آن حضرت در قطب مثبت آمدند، اهل جاهليّت به علّت فقدان راهنما و قطع رابطه با هدايت الهى در آن قطب منفى قرار گرفتند. لذا عنوان جهل به جاى بزرگترين سبّ و لعن و دشنام و اظهار تنفّر و انضجارى است كه قرآن مجيد بر آنها روا مىدارد، و عنوان جاهليّت را كه معرِّف و نام فاميلى در شناسنامه آنان قرار داده است، حاكى از آنكه تمام اين مفاسد ناشى از جهل بوده، و جهل بزرگترين گناه نابخشودنى آنان است. و در جایى كه عنوان جهل و جاهليّت را ذكر مىكند ديگر محتاج به ذكر هيچ عيب دگر نيست، و اين عنوان خود به تنهایى جامع تمام آن عناوين زشت مىباشد، و آنجایى كه تا حدّ نهایى مىخواهد از كارى يا عقيدهاى انتقاد كند آن را كار يا عقيده جاهلى مىشمارد.
أفَحُكْمَ الجاهِلِيَّة يَبْغُونَ. [1]
«آيا اين مردم حكم جاهليّت را جستجو مىكنند».
يَظُنُّونَ بِاللهِ غَيْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجاهِلِيَّة. [2]
«گمان مىبرند به خدا گمان باطل مانند گمان مردم جاهليّت».
إذْ جَعَلَ الَّذينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّة حَمِيَّة الجاهِلِيَّة. [3]
«در آن زمانى كه كفّار در دل خود عصبيّت جاهليّت را راه دادند و از آن حميّت پيروى كردند».
قُلْ أفَغَيْرَ اللهِ تَأْمُرُونّى اعْبُدُ ايُّهَا الجاهِلُونَ. [4]
«اى پيغمبر به اين مردم مشرك بگو: آيا شما مرا امر مىكنيد كه غير از خدا را پرستش كنم؟ اى مردمان جاهل».
قال أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين. [5]
حضرت موسى در جواب قوم خود كه گفتند: آيا ما را به سخريّه و استهزاء گرفتى؟ در پاسخ گفت:
«من پناه مىبرم به خدا كه از گروه جهّال بوده باشم».
اگر شخصى در ملّت اسلام كارهايش طبق سليقه و خواهشهاى خود باشد و از تبعيّت امام زنده سرپيچى كند، چه تفاوتى دارد با مردم اهل جاهليّت؟ آنها خودسر و خود رأى بودند اين نيز خودسر و خود رأى است، آن به شكلى خاص و اين نيز به صورت و شكلى مخصوص. اگر ربط واقعى با امام نباشد چه تفاوت بين آن صورت و اين صورت؟ چون حقيقت عدم ربط، كه ظلمت هوا و ميل نفسانى است در هر دو جا يكى است. كمال و عُلُوّى كه مسلمانان پيدا نمودند در اثر ربط با پيامبر بود، اگر پس از پيامبر اين رابط كه به صورت ربط با امام است از بين برود همان حقيقت جاهليّت است كه بدين صورت جلوه كرده است، لذا شخص بدون امام در زندگى و مرگ، زندگى و مرگ مردمان جاهل را دارا خواهد بود. امام است كه انسان را در اثر تعليم و تربيت خارجى و در اثر اشراقات انوار ملكوتى باطنى زنده مىكند و دل تاريك را با مبدأ نور و روشنایى ربط مىدهد و سيراب مىكند.
از كتاب «كنز الفوائد» كراجكى روايت شده است با اسناد متّصل خود از سَلَمة بن عطا از حضرت صادق عليهالسّلام، قالَ: خَرَجَ الحُسَيْنُ بْنُ عَلِىّ عليهما السّلام ذاتَ يَوْمٍ عَلى اصْحابِهِ فَقالَ: الحَمْد لِلّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ الصَّلاة عَلى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ صلّى الله عليه و آله و سلّم. يا ايُّهَا النّاسُ انَّ اللهَ- وَ اللهِ- ما خَلَقَ العِبادَ إلاّ لِيَعْرِفوُهُ، فَاذا عَرَفُوُه عَبَدُوهُ، فَاذا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبادَتِهِ عَنْ عِبادَة مَنْ سِواهُ. فَقالَ لَهُ رَجُلٌ: بِابى انْتَ وَ امِّى يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ ما مَعْرِفَة اللهِ؟ قالَ: مَعْرِفَة اهْلِ كُلِّ زَمانٍ امامَهُمُ الَّذى يَجِبُ عَلَيْهِمْ طاعَتُهُ. [6]
«حضرت فرمودند: روزى حضرت سيد الشّهداء عليهالسّلام خارج شده بر اصحاب خود و خطبه مختصرى فرمودند، و پس از حمد خداوند جلّ و عزّ و درود بر محمّد رسول خدا فرمودند: اى مردم سوگند به خدا كه پروردگار، بندگان خود را نيافريده است مگر براى آنكه او را بشناسند؛ پس در وقتى كه او را شناختند او را مىپرستند و به عبادت او بر مىخيزند، و زمانى كه او را پرستش نمودند بىنياز مىشوند با عبادت او، از پرستش و عبادت هر كسى غير از خدا. مردى گفت: پدر و مادرم فدايت باد اى فرزند رسول خدا، معرفت خدا چيست؟ حضرت فرمود: معرفت و شناسایى اهل هر زمانى امامشان را كه واجب است در آن زمان از او اطاعت كنند».
ملاحظه مىشود كه در اينجا حضرت معرفت خدا را عين معرفت امام شمرده است چون راه منحصر براى معرفت خدا معرفت امام است. چون اوّلاً تعليم و تربيت و اخذ احكام دين توسّط امام صورت مىگيرد؛ و ثانياً امام اسم اعظم خداست و معرفت آنها به نورانيّت عين معرفت خداست؛ بنابراين معرفت امام و معرفت خدا از هم جدا نبوده و قابل تفكيك نيستند.
و بر همين اساس از «قرب الاسناد» حِمْيَرى از ابن عيسى از بزنطى از حضرت رضا عليه السّلام روايتى است:
قالَ: قالَ أبُوجَعْفَرٍ عليهالسَلام: مَنْ سَرَّهُ انْ لا يَكُونَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللهِ حِجابٌ حَتّى يَنْظُرَ الَى اللهِ وَ يَنْظُرَ اللهُ الَيْهِ فَلْيَتَوالَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ يَتَبَّرأ مِنْ اعْدائِهِمْ وَ يَأتَمَّ بِالإمامِ مِنْهُمْ، فَانَّهُ إذا كانَ كَذلِكَ نَظَرَ اللهُ الَيْهِ وَ نَظَرَ الَى اللهِ. [7]
«حضرت فرمودند كه: حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام فرمودند: كسى كه خوشحال مىشود و دوست دارد كه بين او و بين خدا هيچ حجابى نباشد به طورى كه او خدا را ببيند و خدا او را نظر كند، بايد آل محمّد را دوست داشته و از دشمنان آنها بيزارى جويد و به امام آنها اقتداء نموده و پيروى نمايد، در اين صورت خدا به او نظر مىكند و او به مقام ملاقات و ديدار خدا مىرسد».
از اين روايت استفاده مىشود كه اصلاً مقام لقاء خدا بدون تبعيّت از امام صورت نخواهد گرفت و عاشقان و سوختگان بارگاه عزّش تا سر تسليم در حرم امامش نسپرند به عزّ وصول و مقام ديدار نائل نخواهند شد. لذا مىبينيم كه بسيارى از سالكين و عاشقين كه در بدو سلوك از عالم تشيّع محروم بودهاند چون داراى نيّت صادقه بوده و بدون عناد و لجاج سلوك كردهاند در عاقبت امر مطلب بر آنها مكشوف شده است، آنها مقام ولايت را اعتراف و از شيعيان پاك گشتهاند، و اگرچه در زمان تقيّه مىزيستهاند، ولى از كلمات و اشارات، بلكه بعض از تصريحات آنها ارشادشان به مقام حقّ مشهود است.
[ثانیاً] جهت ديگر از بحث در روايت وارده از رسول خدا آنكه: انسان بايد معرفت به امام زنده و ظاهر پيدا كند تا به مرگ جاهلى نمرده باشد. امام زنده، معلّم و دستگير و صاحب ولايت مطلقه فعليّه، و قادر بر افاضه انوار ملكوتى در دل مؤمن، و مُسَيْطر بر عالم مُلك است، و پيروى از دستورات و سنن رسول اكرم تنها، يا امامانى كه بدرود حيات گفتهاند بدون اتكّاء و تعلّم و تربيت از امام زنده مفيد و مثمر ثمر نخواهد بود، و الاّ چه نياز به پيغمبر اكرم باشد در صورتى كه حضرت ابراهيم عليهالسّلام كه از دنيا رفته و صاحب شريعت بوده ممكن است از دستورات او پيروى نمود؟! و بعد از رسول الله ديگرچه نيازى به امام زنده مولى الموحّدين اميرالمؤمنين عليه افضل الصّلاة و السّلام باشد؟! مگر آن مرد نگفت: كَفانا كِتابُ اللهِ «كتاب خدا براى ما كافى است» ما به آن عمل مىكنيم و نيازى به امام نداريم. اين سخن از درجه اعتبار نزد اهل فنّ ساقط است. متابعت از دستورات پيمبر يا امامى كه مرده است پيروى از خواستههاى نفس و اميال شخصى است كه آنها را پسنديده و به هر طور كه نفسش بخواهد تفسير و تأويل مىكند و سپس بدان عمل مىنمايد، ولى متابعت از امام زنده حقيقتاً تبعيّت از حقّ است. و علاوه ولايت و قدرت روحى در امام زنده است، و لذا بازگشت تمام استشفاعات و توسّلات از صاحبان يقين از اولياء خدا و ائمّه طاهرين عليهمالسّلام به استشفاع و توسّل از امام حىّ و زنده خواهد شد.
بنابراين افرادى كه در غيبت امام زندگى مىكنند از اكثر فضائل و فواضل بدون ترديد محروماند و براى آنكه از موت جاهلى رهایى يابند بايد مقدّمات ظهور را فراهم كنند و با عمل به دستورات قرآن و مجاهده در راه خدا و ائتلاف دلها زمينه را براى ظهورش آماده نمايند، چون علّت غيبت، نقص و فتور در مردم است و عدم استعداد آنان، نه نقص در آن حضرت. اگر اين نقص رو به كاهش رود و دلها كم كم قوّت گيرد و تعليمات قرآنى صحيحاً بر دلها بنشيند ظهور آن حضرت حتمى خواهد شد. كما آنكه در نامهاى كه آن حضرت به شيخ مفيد رضوان الله عليه نوشتهاند متذكّر اين حقيقت مىگردند كه:
وَ لَوْ أنَّ اشْياعَنا- وَفَّقّهُمُ اللهُ لِطاعَتِهِ- عَلَى اجْتِماعِ مِنَ القُلُوبِ فِى الوَفاءِ بِالعَهْدِ عَلَيْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ اليُمْنُ بِلِقائِنا. [8]
«اگر شيعيان و پيروان ما- كه خداوند توفيق دهد آنها را به اطاعت خود- بر اتّحاد آراء و افكار به وفاى عهدى كه با آنان شده است يكدله اتّفاق كنند، هر آينه يمن تشّرف آنها به ديدار و ملاقات ما به تأخير نمىافتاد».
بنابراين معلوم مىشود علّت عدم ظهور، افتراق آراء و عدم اتّحاد دلهاست بر وفاى به عهدى كه با آنان شده است؛ و اين تقصيرى است بزرگ از شيعيان بلكه از جميع امّت. و تمام محروميّتها از فقدان انصاف و گسترش ظلم و بيداد و شرك و اعتساف با تمام مظاهر زشت و ناپسندش، همه و همه معلول اين فتور و سستى و بالنّتيجه غيبت آن حضرت است.
و روايت وارده از رسول خدا به جابر بن عبدالله انصارى كه شيعيان در زمان غيبت از آن حضرت بهرهمند مىشوند مانند كسى كه از آفتاب در زير ابر بهرهمند شود منافات با اين معنى ندارد، چون البتّه وجود آن حضرت با آن نفس زكيّه و دل واسع و ولايت تكوينيّه موجود است، چه غائب چه ظاهر، غاية الامر در زمان غيبت، آن نور دستگيرى ظاهرى نمىكند، و مردم در تحت تعليم و تربيت و ارشاد و سير تكاملى واقع نمىشوند و اين مايه تأسّفى است بس بزرگ. تفاوت بسيارى است در ميان آنكه خورشيد طلوع كند درختان را سر سبز، و به زمين نور و حرارت بيشترى دهد، امراض و ميكروبها را بكشد، صحت و سلامت را به جاى آن بياورد و بواطن اشياء را ظهور دهد، و ميان آنكه خورشيد در پس ابر باشد، آسمان مهآلوده، و ميكروبهاى زكام و غير آن هميشه مردم را مريض بنمايند. آرى مردم در زمان غيبت بهرهمند مىشوند و در زمان ظهور هم بهرهمند مىشوند ولى اين كجا و آن كجا؟! گرچه در زمان غيبت هم بعضى از افراد با همّت، با ارادهاى استوار و عزمى راسخ و نيّتى متين پاى در مقام عمل نهاده تا به حدّى كه در اثر صفاى دل و طهارت روح به شرف معرفت آن حضرت فائز مىگردند. و البتّه اين ظهورى است شخصى براى آنها، مانند كسى كه در آسمان مهآلود و ابرى بر هواپيما سوار و از ابرها تجاوز كند و خود را به آفتاب برساند. لذا در زمان غيبت هم راه و سير تكاملى براى دلباختگان حريم مقدّسش مسدود نيست و آن كه به مقام معرفت رسيده و آن وجود را به حقيقت ولايت و نورانيّت درك نموده براى او ظهور و غيبت چه تفاوت دارد! از بزرگى سؤال كردند چه موقع انسان به شرف حضور آن حضرت مشّرف مىگردد؟ در پاسخ گفت: وقتى كه غيبت و ظهورش براى انسان تفاوتى نكند. از بزرگى ديگر نيز سؤال كردند: آيا شما خدمت امام زمان رسيدهايد؟ در جواب گفت: كور است آن چشمى كه صبح از خواب بيدار شود و در اوّل وهله نظرش بر آن حضرت نيفتد. [9]
__________________________________________________
[1]ـ سوره مائده (5) آيه 50.
[2]ـ سوره آل عمران (3) آيه 154.
[3]ـ سوره فتح (48) آيه 26.
[4]ـ سوره زمر (39) آيه 64.
[5]ـ سوره بقره (2) آيه 67.
[6]ـ بحار الانوار، ج 7، ص 18.
[7]ـ بحار الانوار، ج 7، ص 17.
[8]ـ احتجاج شيخ طبرسى، ج 2، ص 325.
[9]ـ امام شناسى، ج 3، ص 28.
|