بسم الله الرحمن الرحیم
يكي از علل شهادت امام علي بن موسي الرِّضا عليه السّلام، بيان حكم واقع بود
مأمون حضرت رضا عليهالسّلام را به دربارش آورده است تا مويّد و موكّد احكام باطله و مسائل مشتبهۀ او باشند نه اينكه در هر مسألهاي حكمي را خلاف رأي و نظريّۀ وي بيان كنند. براي سلاطين جائره و حكَّام جابره مصيبتي از آن عظيم تر تصوّر نميشود كه كسي در مقابل رأي و تصميم و نظريّۀ ايشان، اظهار علم و حيات كند.
احتجاج مرد صوفي با مأمون و تصميم مأمون به قتل امام رضا عليه السّلام
در «بحارالانوار» در باب اسباب شهادت امام رضا صلوات الله عليه گويد: در «علل الشَّرايع» و «عيون أخبار الرِّضا»، از مكتّب، و ورَّاق، و هَمْداني جميعاً از علي از پدرش از محمد بن سنان روايت مينمايد كه او گفت: من در محضر مولايم امام رضا عليهالسّلام در خراسان بودم، و عادت مأمون اين بود كه روزهاي دوشنبه و پنجشنبه برايمراجعات مردم مينشست، و امام رضا عليهالسّلام را در سمت راست خودمينشانيد.
روزي به مأمون خبر دادند كه: مردي از صوفيان دزدي كرده است. امر كرد تا وي را احضار نمايند. چون به وي نگاه كرد، ديد مردي است ژوليدۀ درهم رفته و شكسته، و در پيشانيش ميان دو چشمش آثار سجود است.
مأمون گفت: بد است كه اين آثار جميله در كسي باشد كه اين فعل قبيح از او سرزده باشد، آيا تو را به دزدي نسبت دادهاند، با اين آثار نيكوئي كه من در ظاهرت مينگرم؟!
مرد صوفي گفت: من دزدي را از روي اضطرار انجام دادم نه از روي اختيار، هنگامي كه تو مرا از حقّي كه خداوند برايم از خُمْس و فَيْء معيّن كرده است محروم نمودهاي؟!
مأمون گفت: تو چه حقّي در خمس و فيْء داري؟!
صوفيگفت: خداوند عزّوجلّ خمس را بهشش قسمت نمودهاست وگفتهاست:
وَاعْلَمُوا أنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبَي وَالْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِالسَّبِيلِ إنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَ مَا أنْزَلْنَا عَلَي عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعَانِ. (1)
و فيْء را بر شش قسمت نموده است، و خداي عزّوجلّ گفته است:
وَ مَا أفَاءَ اللهُ عَلَي رَسُولِهِ مِنْ أهْلِ الْقُرَي فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَي وَ الْيَتَامَي وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِالسَّبِيلِ كَيْلَايَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الاغْنِيَاءِ مِنْكُمْ.(2)
صوفي گفت: به علت آنكه تو مرا منع كردي در حالي كه من ابنالسَّبيل ميباشم، در راه واماندهام، و مسكين هستم، چيزي ندارم و از حَمَلۀ قرآن كريم هستم!(3)
مأمون به او گفت: من چگونه به واسطۀ اين افسانهسرائيها و أساطير تو، حَدِّي از حدود خدا و حكمي از احكام او را تعطيل كنم دربارۀ دزدي كه سرقت نموده است؟!
صوفي گفت: اوَّل ابتداء به خودت كن، و آن را تطهير نما، سپس غير خودت را تطهير كن! اوَّلاً حدِّ خدا را بر خودت جاري نما پس از آن بر غير خودت!
مأمون رو كرد به حضرت امام رضا عليهالسّلام و گفت: چه ميگويد؟!
حضرت فرمود: او ميگويد: تو دزدي كردهاي تا او دزدي كرده است!
مأمون بهشدَّت خشمگين شد و بهصوفي گفت: سوگند بهخدا دستت را ميبرم!
صوفي گفت: چگونه دستم را ميبري با وجودي كه تو غلام من هستي؟!
مأمون گفت: اي واي بر تو! من از كجا غلام تو شدهام؟!
صوفي گفت: به سبب آنكه مادرت را از اموال مسلمين خريداري كردهاند. بنابراين تو غلام جميع مسلمين ميباشي چه در مشرق و چه در مغرب، تا اينكه تو را آزاد نمايند، و من تو را آزاد نكردهام! از اين گذشته تو جميع خمس را بلعيدهاي، و به آل رسول حقّشان را ندادهاي، و به من و نظيران من حقّمان را أدا ننمودهاي!
و أيضاً از اين گذشته مرد خبيث را قدرت نيست كه بتواند همانند خودش خبيثي را تطهير كند.
حتماً بايد تطهير به دست شخص طاهري تحقّق پذيرد. و كسي كه بر او حدّ لازم آمده باشد نميتواند حدّ بر غير جاري كند مگر آنكه اوَّلاً ابتداء به خود نمايد. آيا نشنيدهاي كه خداوند عزّوجلّ ميگويد:
اَتَأمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أنْفُسَكُمْ وَ أنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أفَلَاتَعْقِلُونَ. (4)
مأمون رو كرد به حضرت امام رضا عليهالسّلام و گفت: نظريّۀ شما دربارۀ وي چيست؟!
امام رضا عليهالسّلام فرمود: خداوند جلّ جلاله به محمد صلّي اللهعليه وآله وسلّم ميفرمايد: فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ. (5)
و آن عبارت است از حجّتي كه به جاهل ميرسد. بنابراين جاهل با جهلش آن را ميفهمد همان طور كه عالم با علمش ميفهمد. و دنيا و آخرت با حجّت قيام دارند. و اين مرد صوفي با برهان و دليل، حجّت آورده است.
مأمون امر كرد تا صوفي را رها كردند، و خودش از مردم كناره گرفت، و به امر امام رضا عليهالسّلام مشغول شد تا وي را سمّ داده به شهادت رسانيد. و او فَضْل بن سَهْل و جماعتي ديگر از شيعيان را نيز كشته بود.
صدوق رضی الله عنه گويد: اين حديث به طوري كه من حكايت كردهام روايت گرديده است، و من عهده دار صحَّتش نميباشم. (6)
در اينجا چقدر مناسب است روايت دگري را راجع به امام رضا عليهالسّلام بياوريم گرچه از موضوع بحث خارج ميباشد، امَّا كمال ملايمت با سِرِّ آزار و اذيَّتهاي منصور به امام صادق عليهالسّلام را دارد.
بي باكي امام رضا عليهالسّلام در برابر مأمون و سبب شهادت آن حضرت
در «عيون أخبار الرِّضا» عليهالسّلام از تميم قُرَشي، از پدرش از احمد بن علي انصاري روايت است كه: گفت:
من از أبُوالصَّلْت هَرَوي پرسيدم و گفتم: چگونه مأمون با وجود اكرامش و محبّتش به امام رضا عليهالسّلام طيب نفس پيدا كرد تا امام رضا را بكشد، و با وجود آنكه او را وليعهد خود بعد از خود قرار داده بود؟!
ابوالصّلت گفت: مأمون آن حضرت را اكرام و محبّت مينمود چون به فضل او اعتراف داشت، و ولايت عهد را پس از خود براي او نهاد تا به مردم نشان دهد كه: او طالب دنياست، و منزلت او را در نفوس مردم ساقط كند. و چون در اين تدبير نتيجهاي نگرفت، و از امام رضا براي مردم ميلي به سوي دنيا ظاهر نشد، بلكه اين امر موجب زيادتي فضل حضرت نزد مردم و برتري محل و موقعيّت او در نفوسشان گرديد، متكلّمين از علماء و دانشمندان را از شهرها جلب كرد به طمع آنكه يكي از ايشان بالاخره حجَّت و برهان حضرت را در بحث ميشكند، و منزلت و مكانتاو در نزد علماء ساقط ميگردد، و به واسطۀ علماء موقعيّت امام نيز در نزد عامّه ساقط ميشود.
در تمام اين مباحثات و مجادلات هيچ خصم علمي و طرف مقابل صاحب دانشي و فنّي از يهود و نصاري و مجوس و صابئين و بَرَاهَمَه و مُلْحدين و دَهْرِيّين، و نه خصمي از فرق مسلمين مخالفين با او بحث نكرد مگر آنكه حضرت حَجَّت او را قطع نمود، و با برهان و دليل او را ملزم مينمود و مردم ميگفتند: وَاللهِ إنَّهُ أوْلَي بِالْخِلَافَةِ مِنَ الْمَأمُون . «سوگند به خداوند كه او براي خلافت از مأمون سزاوارتر ميباشد.»
جاسوسان و متصدّيانِ گزارش اخبار، اين خبرها را براي مأمون ميبردند، و بدين جهت غيظش زيادتر ميشد، و حَسَدش شدت مييافت.
وَ كَانَ الرِّضَا عليهالسّلام لَايُحَابِي الْمَأمُونَ مِنْ حَقٍّ وَ كَانَ يُجِيبُهُ بِمَا يَكْرَهُ فِي أكْثَرِ أحْوَالِهِ فَيَغِيظُهُ ذَلِكَ، وَ يَحْقِدُهُ عَلَيْهِ، وَ لَايُظْهِرُهُ لَهُ.
فَلَمَّا أعْيَتْهُ الْحِيلَةُ فِي أمْرِهِ اغْتَالَهُ فَقَتَلَهُ بِالسُّمِّ. (7)
«و عادت امام رضا عليهالسّلام اين بود كه از بيان حقّ در برابر مأمون باك نداشت، و در بسياري از حالات مأمون، به او جوابهائي ميداد كه براي وي ناپسند ميآمد. اينها موجب غيظ و خشم مأمون ميشد، و در دل حِقد و كينه ميبست، وليكن بر امام رضا ظاهر نميكرد.
چون تدبير و حيله در امر امام رضا براي مأمون ايجاد خستگي و سختي نمود، با مرگ پنهاني و غِيلَةً او را با خورانيدن سمّ بكشت.»
|