_______________________________________________________________
هو العليم
این مقاله منتخبی است از فرمایشات مرحوم حضرت علامه طهرانی در مجلد پانزدهم
کتاب امام شناسی و در ارتباط با قصیده معروف فرزدق در مدح امام سجاد علیه السلام.
_______________________________________________________________
داستان سرودن فرزدق قصيدۀ خود را دربارۀ امام سجّاد عليهالسّلام
علاّمۀ مجلسي - رضوان الله تعالي عليه - در «بحار الانوار» از «مناقب» ابن شهرآشوب حكايت ميكند كه وي از «حِلْيَه» و «أغَاني» و غيرهما [1] روايت نموده است كه: هشام بن عبدالملك، حجّ نمود و از كثرت و ازدحام جمعيّت قدرت بر استلام حجرالاسود پيدا نكرد. در اين حال براي وي منبري نصب كردند، بر روي آن جلوس نمود و اهل شام گرداگرد او را گرفتند، در اين ميانه علي بن الحسين عليهما السّلام براي طواف كردن وارد مطاف شد و بر بدن او إزاري بود و رِدائي. از جهت سيما و صورت زيباترين چهره را داشت، و از جهت بوی خوش، بهترين و دل انگيزترين بو ها از وي متصاعد بود، در پيشانيش از أثر سجدۀ حضرت معبود همچون زانوی بز پينگي برآمده بود. شروع كرد به طواف نمودن. چون به موضع حجرالاسود رسيد، از هيبت و ابّهت او، مردم خود به خود كنار رفته و راه دادند تا استلام حجر كرد. يك مرد شامي از هشام پرسيد: مَنْ هَذَا يَا أمِيرَالْمُومِنِينَ؟! «اين مرد كيست اي اميرمومنان؟!»
هِشام گفت: لَا أعْرِفُهُ «نميشناسمش»، براي آنكه اهل شام به حضرت رغبت نكنند. فرزدق (كه از شعرا و مدّاحان بنياميّه بود) و حاضر بود گفت: لَكِنِّي أنَا أعْرِفُهُ. «وليكن من، آري من او را ميشناسم.» مرد شامي گفت: اي أبوفراس! كيست او؟!
فرزدق شروع كرد بالبَداهَة قصيدهاي سرودن كه بعضي از آن را «أغَاني» و بعضي را «حِلْيَه» و بعضي را «حماسه» ذكر كرده است، و تمامي قصيده از اين قرار است:
قصيدۀ فرزدق دربارۀ امام سجّاد عليهالسّلام
يَا سَائلِى: أيْنَ حَلَّ الْجُودُ وَ الْكَرَمُ عِنْدِى بَيَانٌ إذَا طُلَّابُهُ قَدِمُوا
هَذَا الَّذِى تَعْرِفُ الْبَطْحَاءُ وَطْأتَهُ وَ الْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَ الْحِلُّ وَ الْحَرَمُ
هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ
هَذَا الَّذِى أحْمَدُ الْمُخْتَارُ وَالِدُهُ صَلَّى عَلَيْهِ إلَهِى مَاجَرَى الْقَلَمُ
لَوْ يَعْلَمُ الرُّكْنُ مَنْ قَدْ جَاءَ يَلْثِمُهُ لَخَرَّ يَلْثِمُ مِنْهُ مَا وَطَى الْقَدَمُ
هَذَا عَلِىٌّ رَسُولُ اللهِ وَالِدُهُ أمْسَتْ بِنُورِ هُدَاهُ تَهْتَدِى الامَمُ
هَذَا الَّذِى عَمُّهُ الطَّيَّارُ جَعْفَرٌ وَ الْمَقْتُولُ حَمْزَةُ لَيْثٌ حُبُّهُ قَسَمُ
هَذَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسْوَانِ فَاطِمَةِ وَ ابْنُ الْوَصِىِّ الَّذِى فِى سَيْفِهِ نِقَمُ
إذَا رَأتْهُ قُرَيْشٌ قَالَ قَائلُهَا إلَى مَكَارِمِ هَذَا يَنْتَهِى الْكَرَمُ
يَكَادُ يُمْسِكُهُ عِرْفَانَ رَاحَتِهِ رُكْنُ الْحَطِيمِ إذَا مَا جَاءَ يَسْتَلِمُ
وَ لَيْسَ قَوْلُكَ: مَنْ هَذَا؟ بِضَائِرِهِ الْعُرْبُ تَعْرِفُ مَنْ أنْكَرْتَ وَ الْعَجَمُ
يُنْمَى إلَى ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتِى قَصُرَتْ عَنْ نَيْلِهَا عَرَبُ الإسْلَامِ وَ الْعَجَمُ
يُغْضِى حَيَاءً وَ يُغْضَى مِنْ مَهَابَتِهِ فَمَا يُكَلَّمُ إلَّا حِينَ يَبْتَسِمُ
يَنْجَابُ نُورُ الدُّجَى عَنْ نُورِ غُرَّتِهِ كَالشَّمْسِ يَنْجَابُ عَنْ إشْرَاقِهَا الظُّلَمُ
بِكَفِّهِ خَيْزُرَانٌ رِيحُهُ عَبِقٌ مِنْ كَفِّ أرْوَعَ فِى عِرْنِينِهِ شَمَمُ
مَا قَالَ: لَا، قَطُّ إلَّا فِى تَشَهُّدِهِ لَوْلَا التَّشَهُّدُ كَانَتْ لَاؤهُ نَعَمُ [2]
مُشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللهِ نَبْعَتُهُ طَابَتْ عَنَاصِرُهُ وَ الْخِيمُ وَ الشِّيَمُ
حَمَّالُ أثْقَالِ أقْوَامٍ إذَا فُدِحُوا حُلْوُ الشَّمَائلِ تَحْلُو عِنْدَهُ نَعَمُ
إنْ قَالَ قَالَ بِمَا يَهْوَى جَمِيعُهُمُ وَ إنْ تَكَلَّمَ يَوْماً زَانَهُ الْكَلِمُ
هَذَا ابْنُ فَاطِمَةٍ إنْ كُنْتَ جَاهِلَهُ بِجَدِّهِ أنْبِيَاءُ اللهِ قَدْ خُتِمُوا
اللهُ فَضَّلَهُ قِدْماً وَ شَرَّفَهُ جَرَى بِذَاكَ لَهُ فِى لَوْحِهِ الْقَلَمُ
مَنْ جَدُّهُ دَانَ فَضْلُ الانْبِيَاءِ لَهُ وَ فَضْلُ امَّتِهِ دَانَتْ لَهَا الامَمُ
عَمَّ الْبَرِيَّةَ بِالإحْسَانِ وَ انْقَشَعَتْ عَنْهَا الْعِمَايَةُ وَ الإمْلَاقُ وَ الظُّلَمُ
كِلْتَا يَدَيْهِ غِيَاثٌ عَمَّ نَفْعُهُمَا يُسْتَوْكَفَانِ وَ لَا يَعْرُوهُمَا عَدَمُ
سَهْلُ الْخَلِيقَةِ لَا تُخْشَى بَوَادِرُهُ يَزِينُهُ خَصْلَتَانِ: الْحِلْمُ وَ الْكَرَمُ
لَا يُخْلِفُ الْوَعْدَ مَيْمُوناً نَقِيبَتُهُ رَحْبُ الْفِنَاءِ أرِيبٌ حِينَ يُعْتَرَمُ
مِنْ مَعْشَرٍ حَبُّهُمْ دِينٌ وَ بُغْضُهُمُ كُفْرٌ وَ قُرْبُهُمُ مَنْجًى وَ مُعْتَصَمُ
يُسْتَدْفَعُ السُّوءُ وَ الْبَلْوَى بِحُبِّهِمُ وَ يُسْتَزَادُ بِهِ الإحْسَانُ وَ النِّعَمُ
مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللهِ ذِكْرُهُمْ فِى كُلِّ فَرْضٍ وَ مَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ
إنْ عُدَّ أهْلُ التُّقَى كَانُوا أئمَّتَهُم أوْ قِيلَ: مَنْ خَيْرُ أهْلِ الارْضِ قِيلَ: هُمُ
لَا يَسْتَطِيعُ جَوَادٌ بُعْدَ غَايَتِهِمْ وَ لَا يُدَانِيهِمُ قَوْمٌ وَ إنْ كَرُمُوا
هُمُ الْغُيُوثُ إذَا مَا أزْمَةٌ أزَمَتْ وَالاسْدُ اسْدُ الشَّرَى وَ الْبَأسُ مُحْتَدِمُ
يَأبَى لَهُمْ أنْ يَحِلَّ الذَّمُّ سَاحَتَهُمْ خِيمٌ كَرِيمٌ وَ أيْدٍ بِالنَّدَى هُضُمُ
لَا يَقْبِضُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أكُفِّهِمُ سِيَّانِ ذَلِكَ إنْ أثْرَوْا وَ إنْ عَدِمُوا
أىُّ الْقَبَائلِ لَيْسَتْ فِى رِقَابِهِمُ لِاوَّلِيَّةِ هَذَا أوْ لَهُ نِعَمُ
مَنْ يَعْرِفِ اللهَ يَعْرِفْ أوَّلِيَّةَ ذَا فَالدِّينُ مِنْ بَيْتِ هَذَا نَالَهُ الامَمُ
بُيُوتُهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ يُسْتَضَاءُ بِهَا فِى النَّائبَاتِ وَ عِنْد الْحُكْمِ إنْ حَكَمُوا
فَجَدُّهُ مِنْ قُرَيْشٍ فِى ارُومَتِهَا مُحَمَّدٌ وَ عَلِىٌّ بَعْدَهُ عَلَمُ
بَدْرٌ لَهُ شَاهِدٌ وَ الشِّعْبُ مِنْ احُدٍ وَ الْخَنْدَقَانِ وَ يَوْمُ الْفَتْحِ قَدْ عَلِمُوا
وَ خَيْبَرٌ وَ حُنَيْنٌ يَشْهَدَانِ لَهُ وَ فِى قُرَيْضَةَ يَوْمٌ صَيْلَمٌ قَتَمُ
مَوَاطِنٌ قَدْ عَلَتْ فِى كُلِّ نَائِبَةٍ عَلَى الصَّحَابَةِ لَمْ أكْتُمْ كَمَا كَتَمُوا
ترجمه قصيدۀ فرزدق
1- «اي كنجكاو پرسندۀ از من كه جود و كرم در كدام آستان بار خود را فرود آورده است، در نزد من است بيان اين رمز اگر خواستاران آن به سوي من روي آورده و گردآيند!
2- اين مردي كه تو او را نميشناسي، شخصيّتي است كه سرزمين بَطْحَاء (مسيل و رَمْلزار اطراف مكه تا سرزمين مِنَي) جاي يكايك گامها و قدمهاي او را ميشناسد، و بيت الله الحرام او را ميشناسد. و حِلّ و حرم (تمام نقاط خارج از حرم مكّه و داخل آن) همگی او را ميشناسند.
3- اين است پسر بهترين خلايق و تمامي بندگان خدا ! اين است مرد معتصم به تقواي الهي، و در مصونيّت در آمدۀ حفظ خداوندي، و مرد وارسته و پيراسته از هر زنگار عيب و نقص و كدورت، و آن مرد پاك و پاكيزه و طاهر، و قلّۀ مرتفع كوه فضيلت و شرافت!
4- اين است آن كس كه احمد مختار برگزيدۀ عالميان پدر اوست، آن كه خداي من، تا هنگامي كه قلم كتابت بر روي لوح آفرينش به حركت درآيد، مدام و پيوسته بر او درود و تحيّت و صلوات ميفرستد.
5- اگر ركن كعبه (كه در آن حجرالاسود واقع است) بداند چه كسي براي بوسيدنش آمده است، تحقيقاً از روي تواضع بر زمين ميافتد، تا جاي پاي وي را كه بر زمين قدم نهاده است، بوسه زند.
6- اين عليّ است، آن كه رسول خدا پدر اوست كه تمامي امَّتهاي جهان به نور هدايت وي راه يافتهاند.
7- اين است آن كه عموي او جعفر طيّار، و حمزة مقتول (سيّدالشّهداء) است؛ حمزه شير بيشۀ شجاعت و هژبر اژدر افكني است كه محبت و مودّت با او چون شير و شكر با جان مومنين آميخته، و سوگند غير قابل نقض و شكست با ارواح و نفوسشان برقرار نموده است.
8- اين است پسر بزرگ بانوان جهان: فاطمه و پسر وصيّ رسول خدا كه آتش خشم و غضب انتقام خداوندي از برق شمشير او مي درخشيد.
9- چون قبيلۀ قريش به او بنگرد، گويندۀ آن بدون اختيار از زبانش اين سخن ميتراود كه: مكرمت و مَجْد و كَرَم و جود و احسان در قبيلۀ قريش به اين سرور ارجمند منتهي ميگردد، و همه بايد كاروان نياز خود را در اين آستانۀ پر رحمت و سنگين بار فرود آورند، و از كرم او متمتّع گردند!
10- به جهت شناخت دست پر عطا و كرم او نزديك است كه ركن حطيم در وقتي كه او ميآيد تا بدان دست بياسايد و استلام نمايد، خود او را براي أخذ نيازها و بهره وري و انتفاع خود، نزد خود نگه دارد.
11- و اين گفتارت كه گفتي: كيست او؟ و تجاهل نمودي، ضرري به وي نميرساند چرا كه تمام عرب و تمام عجم ميشناسند اين مردي را كه تو او را ناشناس دانستي!
12- او منسوب است به أعلا نقطۀ قُلّۀ عزّت و شرافتي كه از نيل بدان جميع عالم اسلام از عرب آن، و از عجم آن كوتاه و قاصر آمدهاند.
13- او از فرط حيا و آزرم چشم فرو مينهد، و از فرط مَهَابت و ابَّهتِ او چشمها در برابر او فرو نهاده ميگردند و بنابراين كسي با وي سخن نميگويد مگر هنگامي كه تبسّم مليح بر سيمايش هويدا ميشود.
14- چنان از درخشش و لمعان نور پيشاني او پردههاي تاريكي و ظلمت شكافته ميشود، همچنانكه از إشراق و طلوع خورشيد جهان افروز، پردههاي مِه و تاريكي شكافته ميگردد.
15- در دست او خيزراني است كه بوي آن، همه جا مشام جان را عطرآگين مينمايد، از دست مرد شجاع و بافراستي كه محاسن او شگفت آور است و بالاي استخوان بيني او قدري برآمده و در كمال زيبايي و اعتدال ميباشد.
16- او هيچگاه در جواب تقاضاي خلايق لفظ لا' (نه) بر زبان نگذرانيد مگر فقط در تشهّدش كه لَا إلَهَ إلَّا الله ميگفت. و اگر هم أحياناً تشهّدي در ميان نبود لا'ي او نَعَم بود (نهِ او، آري بود).
17- شاخه وجودي او از اصل و تبار استوار رسول خدا جدا گرديده است. بنابراين عناصر غرائز و اخلاق و سجايا و صفات او، همه حميده و پاك و طيِّب است.
18- او باركش بارهاي اقوامي است كه از شدّت تحمّل آن به زانو درآمدهاند. و در برخورد با مستمندان شمايلی نيكو و سيمائي خوش ارائه ميدهد و جواب او به نَعَم (آري) دادن به نيازمندان براي وي شيرين است.
19- اگر به سخن درآيد، گفتاري را ابراز ميكند كه جميع ايشان آن را ميپسندند، و اگر روزي كلامي بگويد آن كلام موجب زينت و محْمدت او محسوب ميگردد.
20- اين پسر فاطمه است اگر در نَسَب او جاهل ميباشي! و در حَسَب، او كسي است كه رسالت نامۀ پيامبران خدائي آسماني به جدِّ أمْجَدَش مختوم گرديده، مهر شده و خاتمه يافته است!
21- از عهد قديم، خداوند او را فضيلت بخشيده و شرافت داده است، و از أزل، قلم قضا بر لوح تقدير وي اين گونه جاري شده است.
22- اين شخصيّتي است كه جميع پيغمبران در مقابل فضل و شرف جدَّش در مرتبۀ پائين قرار گرفتند، و جميع امَّتها در مقابل فضل و شرف امّتش، پست و حقير به شمار آمدند.
23- تابش شمس فروزان وجود او به احسان و عنايت، همه را فرا گرفته، و بدين جهت از خلايق، ضلالت و گمراهي، فقر و پريشاني، و ظلم و بيدادگري وارد به بيچارگان (يا تاريكيها) زدوده شده و از ميان برافتاده است.
24- هر دو دستش همچون بارانهاي پرآب و سرشار است كه ثمره و نفعش همگان را شامل ميگردد. اين دو دست پيوسته از آب زلال رحمت الهي تقاطر ميكنند و هيچ گاه دستخوش كمي و كاستي و فقدان واقع نميشوند.
25- خُلْق و خويش، نرم و ملايم است به طوري كه أبداً مردم از شدّت خشم و حِدَّت غضبش هراس ندارند، و دو خصلت حِلم و كرمش زينت بخش صفات عليا و اخلاق حميدۀ او هستند.
26- خُلف وعده نميكند، و باطن و طبيعتش سرشته با خير و بركت و يمن و رحمت است. درِ خانهاش براي پذيرائي واردين و وافِدين پيوسته گشوده است. وي شخصيّتي است عاقل، و در برابر شدائد و مشكلاتي كه به وي روي ميآورد با عقل و درايت چاره سازي مينمايد.
27- او از گروهي ميباشد كه محبّت بدانها دين است، و عداوتشان كفر است، و نزديك شدن به آنها نجات از هلاكت ها و اعتصام و پناه از گزندها و مصائب و آفات است.
28- گرفتاري ها و فتنه ها و گزند ها به واسطۀ محبّتشان دفع ميشود، و همين محبّت موجب مزيد احسان و نعمت ميگردد.
29- نام ايشان بعد از نام خدا در هر نماز واجب و فريضه اي واجب است، و در پايان سخن ها و خطبه ها و كتاب ها و قصائد، بردن اسم ايشان ختم كننده و پايان دهندۀ گفتار ميباشد.
30- اگر وقتي اهل تقوي را به شمار آورند آنان امامان و پيشوايانشان ميباشند، و اگر از بهترين مردم روي زمين سخن به ميان آورند باز هم آنان امامان و نامبرده شدگان هستند.
31- هيچ اسب يكّهتازِ تندروِ ميدان فضيلت و مَجْد و عُلُوّ رتبت را توان آن نميباشد كه به آخرين مرحلۀ سير آنها خود را برساند، و هيچ قومي نميتوانند خود را بدانها نزديك كنند، و يا لاأقلّ همسايه و همجوارشان گردند، گرچه آن قوم، قومي بزرگوار و صاحب مجد و كرامت باشند.
32- اگر قحط سالي روي آورد و سختي و تنگي دامنگير مردم گردد، اين خاندانند كه باران هاي رحمت براي خلايق ميباشند، و اگر شدّت و بأس و كارزاري پيش آيد، باز هم ايشانند كه يگانه شيران هژبران دفاع از نواميس مردم و حفظ بيضۀ اسلام و مسلمين ميباشند.
33- خوي كريمانه از طرفي و دستهاي پرعطا و بخشش از طرف ديگر نميگذارند تا مذمّت و عيب در ساحت منزلشان بار فرو ريزد.
34- عُسْر و ضيق معيشت و تنگدستي ايشان نميتواند آن دستهای باز و بخشنده را فروبندد، بنابراين عطايشان پيوسته جاري و ساري است چه دارا باشند و يا نادار.
35- كدام قبيله از قبايل است كه در گردنشان يا از جدّ او و تبار او كه اوَّلين آنهاست، و يا از خود او نعمتي و منّتي نبوده باشد؟
36- هر كس خدا را بشناسد، نياكان و جدِّ او را حتماً ميشناسد. زيرا به امّتهاي جهان، دين خدا از بيت اين مرد رسيده است.
37- در جميع مشكلات و سختي ها و وارداتِ گزنده و مشاجرات، تنها و تنها خانه های ايشان در قريش است كه مردم از آن استضائه مينمايند، و در پرتو أنوار آن فصل خصومت نموده و حكم را در ميزان عدل و داد استوار ميدارند.
38- و اين به سبب آن ميباشد كه: در ريشۀ اصلي وي جدّ او از قريش، و پس از او علی بن أبيطالب شاخص است.
39- شاهد و گواه او سرزمين بَدْر است، و تنگۀ كوه احد، و غزوۀ أحزاب كه دو حفرۀ خندق بدان گواهي دهند و همچنين روز فتح مكه كه آثار رشادت و عظمت او بر دوست و دشمن معلوم و مشهود ميباشد.
40- و دو غزوۀ خَيْبَر و غزوۀ حُنَيْن دو شاهد صادق براي اويند، و أيضاً در بنيقُرَيْضَه در كنار قلعه هاي ضخيم و مرتفع يهود در آن روز وحشت زا و تاريك و دشواري كه او يگانه فاتح و گشايندۀ آنها بوده است.
41- اين مواطن و مواضع، صحنه هاي پرهيجان و وحشت انگيزي بوده است كه صحابه از گشودن و چارۀ تدبير فتح آن فروماندند، و اين واقعيّتي است كه من آن را كتمان نمينمايم، همچنانكه آنان آن را كتمان داشتند.»
مقابلۀ فرزدق با بنياميّه
هشام از شنيدن اين قصيده خشمگين شد، و جائزۀ فرزدق را قطع نمود و گفت: ألَا قُلْتَ فِينَا مِثْلَهَا؟! «تو چرا دربارۀ ما مثل اين قصيده، قصيدهاي نسرودهاي؟!»
فرزدق گفت: هَاتِ جَدّاً كَجَدِّهِ، وَ أباً كَأبِيهِ، وَ اُمّاً كَاُمِّهِ حَتَّي أقُولَ فِيكُمْ مِثْلَهَا!
«جدِّي مانند جدِّ او بياور، و پدري مانند پدرش، و مادري مانند مادرش تا من دربارۀ شما مثل آن را بسرايم!»
فرزدق را در عُسْفَان ميان مكّه و مدينه محبوس نمودند. خبر اين قضيّه به حضرت امام علي بن الحسين عليهما السّلام رسيد. حضرت براي وي دوازده هزار درهم فرستاد و گفت: أعْذِرْنَا يَا أبَافِرَاسٍ، فَلَوْ كَانَ عِنْدَنَا أكْثَرُ مِنْ هَذَا لَوَصَلْنَاكَ بِهِ!
«اي أبوفراس عذر ما را بپذير! اگر در نزد ما بيشتر از اين بود، حتماً آن را براي تو ميفرستاديم!»
فرزدق آن را رد كرد و گفت: يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ! مَا قُلْتُ الَّذِي قُلْتُ إلَّا غَضَباً لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ! وَ مَا كُنْتُ لاِرْزَأَ عَلَيْهِ شَيْئاً!
«اي پسر رسول خدا ! آنچه را كه من سروده ام علّتي نداشت مگر آنكه دربارۀ خدا و رسول او خشمگين شدم، و من آن را به اميد چشمداشت خيري و صِلِهاي نسروده ام!»
حضرت آن را مجدّداً براي وي فرستادند و پيام كردند: بِحَقِّي عَلَيْكَ لَمَّا قَبِلْتَهَا فَقَدْ رَأَي اللهُ مَكَانَكَ وَ عَلِمَ نِيَّتَكَ!
«به حقّ من بر تو، سوگندت ميدهم كه: آن را بپذير! خداوند از منزلت تو خبر دارد و از نيّت تو مطّلع ميباشد.»
فرزدق آن را قبول كرد و شروع كرد تا هشام را در وقتي كه خود محبوس بود، هجو كردن، و از جملۀ هجويّات او اين أبيات ميباشد:
أيَحْبِسُنِى بَيْنَ الْمَدِينَةِ وَالَّتِى إلَيْهَا قُلُوبُ النَّاسِ يَهْوِى مُنِيبُهَا
يُقَلِّبُ رَأساً لَمْ يَكُنْ رَأسَ سَيِّدٍ وَ عَيْناً لَهُ حَوْلَاءَ بَادٍ عُيُوبُهَا
1. آيا او مرا زندانى مىكند ما بين مدينه و مكّهاى كه به سوى آن دلهاى مردم به جهت انابه و رجوع به خدا ميل مىكند؟
2. او سرى تكان مىدهد كه سر بزرگمرد و سالار نيست، و چشمان لوچى دارد كه عيبهايش آشكارا و نمايان است
چون خبر اين ابيات هجويّه را به هشام دادند او را آزاد نمود. و در روايت أبوبكر علاّف وارد است كه هشام او را به بصره تبعيد كرد.
و كَشِّي با سند خود از عبيد الله بن محمد بن عائشه، از پدرش، مثل اين روايت را بيان ميكند.
قدرداني امام سجاد عليهالسّلام از فرزدق
و أيضاً از «اختصاص» با سند متّصل دگري از فرعان كه از راويان فرزدق ميباشد روايت ميكند كه او گفت: من سالي با عبدالملك بن مروان حج نمودم چون نظرش به علي بن الحسين بن علي بن أبيطالب: افتاد، خواست تا او را در أنظار كاهش دهد و گفت: مَنْ هُوَ؟! «اين مرد كيست» فرزدق گفت: من بالبديهة قصيدۀ معروفۀ خود را گفتم: هَذَا ابْنُ خَيْرِ عِبَادِ اللهِ كُلِّهِمُ هَذَا التَّقِيُّ النَّقِيُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ.
تا آنكه به پايان رسانيد، و عبدالملك عادتش بر اين بود كه در هر سال به وي يك هزار دينار طلا ميداد. وي را در آن سال از عطاي خود محروم نمود. فرزدق شكوه به محضر امام علي بن الحسين عليهماالسّلام برد، و از وي تقاضا نمود تا او با عبدالملك در بازگشت صلۀ وي سخن گويد.
حضرت فرمود: أنَا أصِلُكَ مِنْ مَالِي بِمِثْلِ الَّذِي كَانَ يَصِلُكَ بِهِ عَبْدُالْمَلِكِ وَ صَنَّ عَنْ كَلَامِهِ. «من از مال خودم به مقداري كه او به تو صله ميداد، صله ميدهم، و حضرت از تكلّم با عبدالملك با نفس شامخ خود إبا كردند.»
فرزدق گفت: وَاللهِ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ! لَا رَزَأتُكَ شَيْئاً، وَ ثَوَابُ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فِي الآجِلِ أحَبُّ إلَيَّ مِنْ ثَوَابِ الدُّنْيَا فِي الْعَاجِلِ!
«قسم به خداوند اي پسر رسول خدا! من به تو أبداً چشم داشتي به هيچ وجه نداشتم، و ثواب خداي عزّوجلّ در آخرت محبوب تر ميباشد از ثواب و پاداش در اين دنياي زودگذر!»
ماجراي فرزدق به معاوية بن عبدالله بن جعفر طيّار رسيد، و وي يكي از سخاوتمندان مشهور بنيهاشم بود، به جهت فضيلت عنصر و نسبش، و يكي از ادباء و ظرفاي بنيهاشم بود. او به فرزدق گفت: اي أبوفراس! چقدر حدس ميزني از بقيّۀ عمرت بوده باشد؟! فرزدق گفت: به مقدار بيست سال.
ابن عبدالله به او گفت: فَهَذِهِ عِشْرُونَ ألْفَ دِينَارٍ أعْطَيْتُكَهَا مِنْ مَالِي وَاعْفُ أبَامُحَمَّدٍ! أعَزَّهُ اللهُ عَنِ الْمَسْألَةِ فِي أمْرِكَ!
«بيا اينك اين بيست هزار دينار ميباشد كه من آن را به تو عطا مينمايم از مال خودم، و أبو محمد (امام سجّاد) را معذور بدار از آنكه دربارۀ امر تو وساطت كند. خداوند وي را عزيز، و غير منفعل، و غير پذيراي مذلّت دربارۀ سوال صِله جائزه ات (از لئيمان بنياميّه) قرار داده است!»
فرزدق گفت: لَقَدْ لَقِيتُ أبَامُحَمَّدٍ بَذَلَ لِي مَالَهُ فَأعْلَمْتُهُ أنِّي أخَّرْتُ ثَوَابَ ذَلِكَ لاِجْرِ الآخِرَةِ.
«من ابو محمد (امام سجّاد) را ملاقات كردهام، و از مال خود به من بذل فرموده است و من او را آگاه نمودم كه: من پاداش اين عمل را واپس داشتم تا به اجر آخرت برسم!»(3)
1. معلِّق و محقّق اين مجلّد از طبع حروفي: سيد محمد مهدي خرسان در ج 46 ص 124 گويد: ايشان از متقدّمين و متأخّرين، جمع كثيري ميباشند و از اعلام متقدّمين ما: شيخ مفيد در «اختصاص» ص 191 و إربلي در «كشف الغمّة» ج 2 ص 267 و راوندي در «خرايج و جرايح» ص 195 و سيد مرتضي در «امالي» ج 1 ص 67 - ص 69 و شيخ حسين بن عبدالوهاب معاصر مرتضي و رضي و مشارك آنها در بعضي از مشايخ در «عيونالمعجزات» ص 63 طبع نجف. و از سائر أعلام مسلمين اينك طائفهاي از آنها را ميآوريم: أبوالفرج ابن الجوزي در «صفة الصَّفوة» ج2، ص 54 و سُبكي در «طبقات الشافعيّة» ج 1 ص 153 و ابن عماد حنبلي در «شذرات الذَّهب» ج 1، ص 142 و يافعي در «مرآة الجنان» ج 1 ص 239 و ابن عساكر در «تاريخ» در ترجمۀ امام زينالعابدين عليهالسلام، و ابن خَلَّكان در «وفيات الاعيان» در ترجمۀ فرزدق و ابن طلحة شافعي در «مطالب السئول» ص 79 طبع ايران و ابن صبّاغ مالكي در «الفصول المهمّة» ص 193 طبع نجف و سبط ابن جوزي در «تذكرة خواصّ الاُمّة» ص 185 طبع ايران و دميري در «حياة الحيوان» مادۀ «الاسد» و سيوطي در «شرح شواهد مغني» ص 249 طبع مصر سنۀ 1322 و گنجي شافعي در «كفايةالطالب» ص 303 طبع نجف، و خطيب تبريزي در شرح ديوان «حماسه» ج 2 ص 28 و عيني در «شرح شواهد كبري» در حاشيۀ «خزانة الادب» بغدادي ج 2 ص 513 و قيرواني در «زهرالآداب» ج 1 ص 65 و ابن نباته مصري در شرح رسالۀ ابن زيدون در حاشيۀ «غيث مسجم» صفدي ج 2 ص 163 و ابن كثير شامي در «البداية والنهاية» ج 9 ص 108 و گويد: و از جمله طرق ذكر اين قصيده صولي و جريري و چند تن ديگر ميباشند و ابن حجر در «الصّواعق المحرقة» ص 198 طبع مصر سنۀ 1375 و شبلنجي در «نور الابصار» ص 129 و صاوي در «ديوان فرزدق» ج 2 ص 848 و ديگران و ديگران.
2. در عبارتِ كانت لَاوهُ نَعَم قلب واقع است و اصل آن كانت لاوهُ نَعَمْ بوده است كه به جهت ضرورت نَعَمُ تلفّظ ميشود.
3. امام شناسی ج 15 ص 345.
|