گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
مقالات > اعتقادات > معاد شناسي > معاد شناسي جلد 2
كتاب معادشناسي / جلد دوم / قسمت دهم:داستان مشاهده افراد با صورت های ملکوتی، مشاهدات رسول الله در معراج، ظهور اعمال در برزخ، مومن کلمه طیبه است، یاران امیرالمومنین در صفین، خطبه امیرالمومنین قبل ازشهادت

نشان‌ دادن‌ حضرت‌ صادق‌ به‌ أبوبصير صور ملكوتي‌ را

محمّد بن‌ حسن‌ صفّار در كتاب‌ «بصآئر الدَّرجات‌» روايت‌ كرده‌ است‌ از محمّد بن‌ حسين‌ از عبدالله‌ بن‌ جَبَلة‌ از عليّ بن‌ أبي‌ حمزه‌ از أبوبصير كه‌ گفت‌: در خدمت‌ حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حجّ مشرّف‌ شديم‌ و در هنگاميكه‌ در حال‌ طواف‌ بوديم‌ عرض‌ كردم‌: فدايت‌ شوم‌ اي‌ فرزند رسول‌ الله‌! يَغْفِرُ اللَهُ لِهَذَا الْخَلْقِ؟ «آيا خداوند تمام‌ اين‌ خلق‌ را مي‌آمرزد؟»

حضرت‌ فرمود: اي‌ أبوبصير اكثر افرادي‌ را كه‌ مي‌بيني‌ از ميمون‌ها و خوك‌ها هستند!

أبوبصير ميگويد: به‌ محضرش‌ عرض‌ كردم‌: به‌ من‌ نيز نشان‌ بده‌.

أبوبصير ميگويد: حضرت‌ به‌ كلماتي‌ تكلّم‌ نمود و پس‌ از آن‌ دست‌ خود را بر روي‌ چشمان‌ من‌ كشيد، من‌ ديدم‌ آنها را كه‌ به‌ صورت‌ خوك‌ و ميمون‌ بودند، و اين‌ امر موجب‌ دهشت‌ من‌ شد و لذا آن‌ حضرت‌ دوباره‌ دست‌ بر چشم‌ من‌ كشيد و من‌ آنها را به‌ همان‌ صورت‌هاي‌ اوّليّه‌ مشاهده‌ كردم‌.


صفحه 290

 

و سپس‌ فرمود:

يَا أَبَا مُحَمَّدٍ! أَنْتُمْ فِي‌ الْجَنَّةِ تُحْبَرُونَ وَ بَيْنَ أَطْبَاقِ النَّارِ تُطْلَبُونَ فَلَا تُوجَدُونَ، وَ اللَهِ لَا يَجْتَمِعُ فِي‌ النَّارِ مِنْكُمْ ثَلَاثَةٌ لَا وَ اللَهِ وَ لَا اثْنَانِ لَا وَ اللَهِ وَ لَا وَاحِدٌ [239].

«اي‌ أبا محمّد! شما در ميان‌ بهشت‌ خوشحال‌ و مسرور خواهيد بود و در بين‌ طبقه‌هاي‌ آتش‌ شما را ميجويند و يافت‌ نخواهيد شد؛ سوگند به‌ خدا كه‌ سه‌ نفر از شما در آتش‌ با هم‌ نخواهيد بود، و سوگند به‌خدا دو نفر از شما هم‌ نخواهيد بود، و سوگند به‌ خدا يك‌ نفر هم‌ نخواهد بود.» [240]


صفحه 291

 

داستان‌ مشاهدۀ افراد با صور ملكوتيّه‌، براي‌ يكي‌ از اهل‌ مراقبه‌

يكي‌ از دوستان‌ روشن‌ ضمير ما نقل‌ كرد كه‌: شخصي‌ از اهل‌ تفكّر و مراقبه‌ در گوشه‌اي‌ از صحن‌ حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ نشسته‌ و در دريائي‌ از تفكّر فرو رفته‌ بود، يكمرتبه‌ حالي‌ به‌ او دست‌ داد و صورت‌ ملكوتي‌ افرادي‌ را كه‌ در صحن‌ مطهّر بودند مشاهده‌ كرد؛ ديد خيلي‌ عجيب‌ و غريب‌ است‌.


صفحه 292

 

صورتهاي‌ مختلف‌ زننده‌ و ناراحت‌ كننده‌ از اقسام‌ صور حيوانات‌، و بعضي‌ از آنها صورتهائي‌ بود كه‌ از صورت‌ چند حيوان‌ حكايت‌ ميكرد. درست‌ مردم‌ را تماشا كرد؛ در بين‌ اين‌ جمعيّت‌ كسي‌ نيست‌ كه‌ صورتش‌ سيماي‌ انسان‌ باشد، مگر يك‌ نفر سلماني‌ كه‌ در گوشۀ صحن‌ كيف‌ خود را باز كرده‌ و مشغول‌ اصلاح‌ و تراشيدن‌ سر كسي‌ است‌؛ ديد فقط‌ او به‌ شكل‌ و صورت‌ انسان‌ است‌.

از بين‌ جمعيّت‌ با عجله‌ خود را به‌ او كه‌ نزديك‌ در صحن‌ بود رسانيد و سلام‌ كرد و گفت‌: آقا ميدانيد چه‌ خبر است‌؟

سلماني‌ خنديد و گفت‌: آقا تعجّب‌ مكن‌، آئينه‌ را بگير و خودت‌ را نگاه‌ كن‌!

خودش‌ را در آئينه‌ نگاه‌ كرد؛ ديد صورت‌ خود او هم‌ به‌ شكل‌ حيواني‌ است‌؛ عصباني‌ شده‌ آئينه‌ را بر زمين‌ زد.

سلماني‌ گفت‌: آقا برو خودت‌ را اصلاح‌ كن‌، آئينه‌ كه‌ گناهي‌ ندارد.

مشاهدات‌ رسول‌ الله‌ در معراج‌، افراد امّت‌ را به‌ صورتهاي‌ ملكوتي‌

روايت‌ كرده‌ است‌ با سلسلۀ سند صحيح‌، فخر شيعه‌ در علم‌ تفسير و حديث‌ «عليّ بن‌ إبراهيم‌ قمّي‌» در تفسير شريف‌ خود در اوّل‌ سورۀ إسرآء ـ كه‌ در مقام‌ بيان‌ كيفيّت‌ معراج‌ است‌ ـ از پدرش‌ إبراهيم‌


صفحه 293

 

[241] ابن‌ هاشم‌ از محمّد بن‌ أبي‌ عُمَير از هِشام‌ بن‌ سالم‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مفصّلي‌ را كه‌ قريب‌ ده‌ صفحه‌ است‌ و حاوي‌ مطالب‌ عالي‌ و آموزنده‌، و ما به‌ مناسبت‌ بحث‌ خود چند فقره‌ از آن‌ را در اينجا ترجمه‌ مي‌كنيم‌:

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند كه‌ من‌ در شب‌ معراج‌ در حال‌ معراج‌ به‌ جماعتي‌ برخورد كردم‌ كه‌ در جلوي‌ آنها سفره‌هائي‌ از گوشت‌هاي‌ پاكيزه‌ و طيّب‌ و سفره‌هائي‌ از گوشت‌هاي‌ خبيث‌ بود و آنها گوشت‌هاي‌ طيّب‌ را رها كرده‌ و از گوشت‌هاي‌ خبيث‌ ميخوردند.

از جبرئيل‌ سؤال‌ كردم‌: اينها چه‌ كساني‌ هستند؟

جبرائيل‌ گفت‌: جماعتي‌ از امّت‌ تو هستند كه‌ غذاي‌ حلال‌ را رها نموده‌ و از غذاي‌ حرام‌ ميخورند.

رسول‌ خدا فرمود: از آنجا عبور كردم‌ به‌ جماعتي‌ برخورد كردم‌ كه‌ لب‌هاي‌ كلفتي‌ مانند لب‌هاي‌ شتر داشتند و گوشت‌هاي‌ بدن‌هاي‌ آنها را قيچي‌ كرده‌ و در دهانهايشان‌ قرار ميدادند.

من‌ گفتم‌: اينان‌ چه‌ دسته‌اي‌ هستند، اي‌ جبرئيل‌؟

جبرائيل‌ گفت‌: افرادي‌ كه‌ پيوسته‌ در صدد عيب‌جوئي‌ از مردم‌ برآمده‌ و با زبان‌ و اشاره‌ به‌ عيب‌ ظاهر و باطن‌ مردم‌ مي‌پردازند.

رسول‌ خدا فرمود: و از آنجا مرور كردم‌ به‌ گروهي‌ كه‌ صورتهاي‌ آنان‌ و سرهاي‌ آنان‌ با سنگ‌ كوبيده‌ مي‌شد.

گفتم‌: اي‌ جبرئيل‌! اين‌ گروه‌ چه‌ كسانند؟


صفحه 294

 

گفت‌: افرادي‌ كه‌ نماز عشاء را ترك‌ مي‌كنند.

سپس‌ گذشتيم‌ از آنجا تا رسيديم‌ به‌ جماعتي‌ كه‌ آتش‌ در دهانهاي‌ آنها فرو ميرفت‌ و از دُبُرهاي‌ آنان‌ خارج‌ مي‌شد؛ پس‌ گفتم‌: اي‌ جبرئيل‌: اينان‌ كيانند؟

گفت‌: اينان‌ افرادي‌ هستند كه‌ اموال‌ يتيمان‌ را از روي‌ ظلم‌ و ستم‌ ميخورند، اينان‌ در حقيقت‌ در شكمهاي‌ خود آتش‌ ميخورند و بزودي‌ به‌ آتش‌ سَعير، آتش‌ گرفته‌ و در آن‌ سوخته‌ خواهند شد.

از آنجا عبور كرده‌ رسيديم‌ به‌ اقوامي‌ كه‌ از بزرگي‌ شكم‌ هرچه‌ ميخواستند از زمين‌ برخيزند نمي‌توانستند.

گفتم‌: اي‌ جبرئيل‌! اينان‌ چه‌ دسته‌اي‌ هستند؟

جبرئيل‌ گفت‌: اينها كساني‌ هستند كه‌ ربا ميخورند و نمي‌توانند از جاي‌ خود برخيزند مگر مانند برخاستن‌ كسي‌ كه‌ شيطان‌ زده‌ شده‌ و عقل‌ خود را بكلّي‌ از دست‌ داده‌ است‌؛ و اينها در راه‌ و روش‌ آل‌فرعونند و هر صبحگاه‌ و شبانگاه‌ بر آتش‌ عرضه‌ مي‌شوند، و پيوسته‌ درخواست‌ مي‌كنند كه‌ اي‌ پروردگار ما! ساعت‌ قيامت‌ چه‌ موقع‌ ميرسد و ديگر نميدانند كه‌ آن‌ ساعت‌ تلخ‌تر و دهشتناك‌تر است‌.

و از آن‌ محلّ عبور كرديم‌ به‌ زناني‌ كه‌ به‌ پستان‌هاي‌ خود آويخته‌ شده‌ بودند.

پرسيدم‌: اي‌ جبرئيل‌! اينان‌ چه‌ گروهي‌ از زنانند؟

جبرئيل‌ گفت‌: اينان‌ زناني‌ هستند كه‌ اموالي‌ را كه‌ از شوهرهايشان‌ باقي‌ مانده‌ و متعلّق‌ به‌ فرزندان‌ آن‌ شوهران‌ است‌ به‌


صفحه 295

 

فرزندان‌ غير آن‌ شوهرها ميدهند، و در حقيقت‌ ارثيّۀ يتيم‌هاي‌ آنها را صرف‌ غير آنها مي‌نمايند. [242]

آياتي‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ به‌ روشني‌ دلالت‌ بر تجسّم‌ أعمال‌ به‌ صورت‌هاي‌ ملكوتيّۀ خود دارد، يكي‌ اين‌ آيۀ مباركه‌ است‌:

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ'لَ الْيَتَـٰمَي‌' ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي‌ بُطُونِهِمْ نَارًا وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا [243].

«آن‌ كساني‌ كه‌ اموال‌ يتيمان‌ را از روي‌ ظلم‌ و ستم‌ ميخورند حقيقةً در شكم‌هاي‌ خود آتش‌ ميخورند، و بزودي‌ در سعير و آتش‌ جهنّم‌ خواهند سوخت‌.»

در اين‌ آيۀ مباركه‌ خوردن‌ مال‌ يتيم‌ را از روي‌ ستم‌، خوردن‌ آتش‌ تعبير نموده‌ است‌ و بطور حصر ميفرمايد: فقط‌ و فقط‌ آتش‌ ميخورند و شكمهاي‌ خود را از آتش‌ انباشته‌ مي‌كنند.

و ديگر آيۀ:

وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لَا يُنْفِقُونَهَا فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ فَبَشِّرْهُم‌ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * يَوْمَ يُحْمَي‌' عَلَيْهَا فِي‌ نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَي‌' بِهَا جِبَاهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هَـٰذَا مَا كَنَزْتُمْ لاِنفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ. [244]

«آن‌ كساني‌ كه‌ طلا و نقره‌ را اندوخته‌ و ذخيره‌ مي‌نمايند و در راه‌


صفحه 296

 

خدا انفاق‌ نمي‌كنند، اي‌ پيغمبر آنان‌ را از عذاب‌ سخت‌ و دردناك‌ خدا بترسان‌. روزي‌ خواهد رسيد كه‌ آن‌ طلاها و نقره‌ها را در آتش‌ دوزخ‌ گرم‌ كنند و با آنها پيشاني‌ها و پهلوها و پشت‌هاي‌ آنان‌ را داغ‌ كنند، و ملائكه‌ به‌ آنها گويند كه‌ اين‌ طلاها و نقره‌هاي‌ آتشين‌ را بچشيد اينها همان‌ چيزهائي‌ است‌ كه‌ شما براي‌ خود ذخيره‌ نموده‌ايد.»

و چنانكه‌ ملاحظه‌ ميشود در اين‌ آيۀ مباركه‌ طلا و نقرۀ داغ‌ شده‌ و داغ‌ كننده‌ را عين‌ ذخائر و گنج‌هائي‌ شمرده‌ است‌ كه‌ در دنيا ذخيره‌ ميكرده‌اند.

روايات‌ وارده‌ در ظهور اعمال‌ در برزخ‌ و قيامت‌ به‌ صور ملكوتي‌

و رواياتي‌ كه‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ و أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ راجع‌ به‌ ظهور و بروز حقيقت‌ اعمال‌ چه‌ در عالم‌ برزخ‌ و چه‌ در عالم‌ قيامت‌ رسيده‌ است‌، بسيار است‌ و ما براي‌ نمونه‌ به‌ ذكر چند روايت‌ كوتاه‌ ـ علاوه‌ بر آنچه‌ ذكر شد ـ اكتفا مي‌كنيم‌:

غزالي‌ در «إحيآء العلوم‌» از رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌:

إيَّاكُمْ وَ الظُّلْمَ فَإنَّ الظُّلْمَ ظُلُمَاتُ يَوْمِ الْقِيَمَةِ ـ الحديث‌. [245]

«از ظلم‌ اجتناب‌ كنيد زيرا كه‌ ستم‌، تاريكي‌هاي‌ روز قيامت‌ است‌.»

الْجَنَّةُ قِيعَانٌ وَ إنَّ غِرَاسَهَا لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ. [246]


صفحه 297

 

«بهشت‌ زمين‌هائي‌ است‌ و نهال‌هائي‌ كه‌ در آن‌ نهاده‌ ميشود لا إله‌ إلاّ الله‌ است‌.»

و نيز غزالي‌ روايت‌ ميكند از رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:

الْغَضَبُ قِطْعَةٌ مِنَ النَّارِ[247].

«غضب‌ پاره‌اي‌ از آتش‌ است‌.»

و نيز روايت‌ ميكند از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌:

مَنْ شَرِبَ فِي‌ ءَانِيَةٍ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ فَكَأَنَّمَا يُجَرْجِرُ فِي‌ بَطْنِهِ نَارُ جَهَنَّمَ؛ [248] و ظاهر عبارت‌، روايت‌ است‌.

«هر كس‌ در ظروف‌ طلا و نقره‌ چيزي‌ بياشامد مانند آنست‌ كه‌ در شكم‌ او آتش‌ جهنّم‌ به‌ غليان‌ و صدا در آيد.»

و در تعليقه‌ گويد: اين‌ حديث‌ صدورش‌ از اُمِّ سلمه‌ از رسول‌ الله‌ متّفقٌ عليه‌ است‌، وليكن‌ مصنّف‌ تصريح‌ به‌ حديث‌ بودنش‌ ننموده‌ است‌. (كتاب‌ «المُغْني‌ عن‌ حَملِ الاسفارِ في‌ الاسفارِ في‌ تخريجِ ما في‌ الإحيآءِ منَ الاخبار» لِلحافِظ‌ زَينِ الدّين‌ عبدِ الرّحيمِ بن‌ الحسينِ العراقي‌).

و نيز از رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ ميكند:

إذَا مَرَرْتُمْ بِرِيَاضِ الْجَنَّةِ فَارْتَعُوا! قِيلَ وَ مَا رِيَاضُ الْجَنَّةِ؟


صفحه 298

 

قَالَ: مَجَالِسُ الذِّكْرِ.[249]

«زمانيكه‌ مرور كرديد به‌ باغهاي‌ بهشت‌، در آن‌ بگرديد و استفاده‌ كنيد از ميوه‌هاي‌ آن‌! عرض‌ كردند: مراد از باغهاي‌ بهشت‌ چيست‌؟ فرمود: مجالس‌ ذكر خداوند عزّوجلّ.»

و نيز از رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ در وقتيكه‌ عَبادة‌ بن‌ صامت‌ را براي‌ جمع‌آوري‌ صدقات‌ فرستادند به‌ او گفتند:

اتَّقِ اللَهَ يَا أَبَا الْوَلِيدِ، لَا تَجِي‌ْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِبَعِيرٍ تَحْمِلُهُ عَلَي‌ رَقَبَتِكَ لَهُ رُغَآءٌ، أَوْ بَقَرَةٍ لَهَا خُوَارٌ، أَوْ شَاةٍ لَهَا تُؤَاجٌ!

فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَهِ! أَهَكَذَا يَكُونُ؟ قَالَ: نَعَمْ وَ الَّذِي‌ نَفْسِي‌ بِيَدِهِ إلَّا مَنْ رَحِمَ اللَهُ.

قَالَ: فَوَالَّذِي‌ بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لَا أَعْمَلُ عَلَي‌ شَيْءٍ أَبَدًا [250].

«رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ عبادة‌ بن‌ صامت‌ گفتند: اي‌ أبو وليد از خدا بترس‌! در روز قيامت‌ بر گردن‌ خود شتري‌ را حمل‌ نكني‌ كه‌ پيوسته‌ نعره‌ كشد، يا گاوي‌ را كه‌ صداي‌ خود را بلند كند، يا گوسپندي‌ را كه‌ فرياد برآورد!

عباده‌ گفت‌: اي‌ رسول‌ خدا آيا چنين‌ هم‌ ميشود؟

رسول‌ خدا فرمود: آري‌ سوگند به‌ آن‌ خدائي‌ كه‌ جان‌ من‌ در دست‌ قدرت‌ اوست‌، مگر آن‌ كسي‌ كه‌ مورد رحمت‌ خدا واقع‌ شود.

 


صفحه 299

 

عباده‌ گفت‌: پس‌ سوگند به‌ آن‌ كسي‌ كه‌ تو را به‌ حقّ مبعوث‌ گردانيده‌ است‌ من‌ ديگر ابداً اخذ صدقات‌ نخواهم‌ نمود.»

رسول‌ خدا ميخواهند به‌ عبادة‌ بفهمانند كه‌ اگر كسي‌ در اخذ صدقات‌ به‌ مردم‌ ظلم‌ كند و بيشتر از مقدار معيّن‌ بستاند يا از افرادي‌ كه‌ صدقه‌ بر آنان‌ تعلّق‌ نمي‌گيرد صدقه‌ بستاند، اين‌ عمل‌ او در روز بازپسين‌ به‌ صورت‌ شتر يا گاو و گوسفند نعره‌ زننده‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ دوش‌ خود حمل‌ مينمايد.[251]

و نيز از رسول‌ الله‌ روايت‌ ميكند كه‌:

رِيْحُ الْوَلَدِ مِنْ رِيحِ الْجَنَّةِ. [252]

«بوي‌ فرزند متولّد شده‌، از بوي‌ بهشت‌ است‌.»


صفحه 300

 

روايات‌ وارده‌ در نفقۀ فرشتگان‌ در ابنيۀ بهشتي‌

و از همۀ اين‌ روايات‌ روشن‌تر و واضح‌تر، روايتي‌ است‌ كه‌ عليّبن‌ إبراهيم‌ قمّي‌ در مقدّمۀ تفسيرش‌ از پدرش‌ از حمّاد از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند كه‌ قال‌ النّبيّ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ وسلّم‌:

لَمَّا أُسْرِيَ بِي‌ إلَي‌ السَّمَآءِ دَخَلْتُ الْجَنَّةَ فَرَأَيْتُ فِيهَا قِيعَانًا يَقَقًا، [253] وَ رَأَيْتُ فِيهَا مَلَٓئِكَةً يَبْنُونَ، لِبْنَةٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ لِبْنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ وَ رُبَمَا أَمْسَكُوا فَقُلْتُ لَهُمْ: مَا لَكُمْ رُبَمَا بَنَيْتُمْ وَ رُبَمَا أَمْسَكْتُمْ؟

فَقَالُوا: حَتَّي‌ تَجِيـٓئَنَا النَّفَقَةُ.

قُلْتُ: وَ مَا نَفَقَتُكُمْ؟

قَالُوا: قَوْلُ الْمُؤْمِنِ فِي‌ الدُّنْيَا سُبْحَانَ اللَهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَ اللَهُ أَكْبَرُ.

فَإذَا قَالَ، بَنَيْنَا؛ وَ إذَا أَمْسَكَ، أَمْسَكْنَا.[254]

«رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند: در آن‌ هنگامي‌ كه‌ مرا در آسمان‌ معراج‌ دادند من‌ داخل‌ بهشت‌ شدم‌، ديدم‌ در آنجا زمين‌هاي‌ بسياري‌ را كه‌ سفيد و روشن‌ افتاده‌ و هيچ‌ در آنها نيست‌، وليكن‌ فرشتگاني‌ را ديدم‌ كه‌ بناء مي‌سازند، يك‌ خشت‌ از طلا و يك‌ خشت‌ از نقره‌، و چه‌ بسا دست‌ از ساختن‌ بر ميدارند.

من‌ به‌ آن‌ فرشتگان‌ گفتم‌: به‌ چه‌ علّت‌ شما گاهي‌ مشغول‌ ساختن‌ ميشويد و گاهي‌ دست‌ بر ميداريد؟


صفحه 301

 

فرشتگان‌ گفتند: وقتيكه‌ نفقۀ ما برسد ما مي‌سازيم‌ و وقتيكه‌ نفقه‌اي‌ نميرسد دست‌ بر ميداريم‌ و صبر مي‌كنيم‌ تا آنكه‌ نفقه‌ برسد.

رسول‌ خدا به‌ آن‌ فرشتگان‌ گفتند: نفقۀ شما چيست‌؟

گفتند: نفقۀ ما گفتار مؤمن‌ است‌ در دنيا، كه‌ بگويد: سُبْحَانَ اللَهِ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ وَ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَ اللَهُ أَكْبَرُ.

پس‌ چون‌ مؤمن‌ بگويد، ما بنا مي‌كنيم‌؛ و زمانيكه‌ از گفتن‌ دست‌ بردارد ما نيز باز مي‌ايستيم‌.»

و در تفسير آيۀ: يَوْمَ يُنفَخُ فِي‌ الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا[255].

ده‌ صنف‌ از افراد امّت‌ صورتهاي‌ آنها متبدّل‌ مي‌گردد

از بَراءِ بن‌ عازب‌ روايتي‌ است‌ كه‌ ميگويد:

مُعاذ بن‌ جبل‌ در خانۀ أبو أيّوب‌ انصاري‌ نزديك‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نشسته‌ بود. معاذ از رسول‌ خدا دربارۀ آيۀ: يَوْمَ يُنفَخُ فِي‌ الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا و آيات‌ بعد از آن‌ سؤال‌ كرد.

حضرت‌ در پاسخ‌ گفتند: اي‌ معاذ از امر عظيمي‌ پرسش‌ كردي‌! آنگاه‌ رسول‌ خدا بگريست‌ و فرمود: ده‌ صنف‌ از امّت‌ من‌ متفرّق‌ محشور مي‌شوند بطوريكه‌ خداوند آنها را از مسلمانان‌ متمايز، و صورت‌هاي‌ آنها را متبدّل‌ ميگرداند. گروهي‌ از آنان‌ به‌ صورت‌ بوزينه‌ و گروهي‌ به‌ صورت‌ خوك‌ محشور ميشوند، و بعضي‌ صورت‌هايشان‌ به‌ طرف‌ پائين‌ و پاهايشان‌ به‌ طرف‌ بالا، بعكس‌ قرار دارند و بدين‌ كيفيّت‌ در محشر كشيده‌ ميشوند.

و بعضي‌ نابينا هستند و در حال‌ كوري‌ به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف


صفحه 302

 

‌ متحيّرانه‌ ميدوند، و بعضي‌ كرانند و لالانند و ابداً تعقّل‌ و ادراك‌ ندارند، و برخي‌ زبانهاي‌ خود را در حاليكه‌ به‌ روي‌ سينه‌هايشان‌ افتاده‌ است‌ مي‌جوند و چرك‌ و خون‌ از دهان‌هاي‌ آنها جاري‌ است‌ بطوريكه‌ اهل‌ محشر از اين‌ منظره‌ نفرت‌ كنند، و برخي‌ دست‌ها و پاهايشان‌ بريده‌ است‌، و برخي‌ از آنان‌ به‌ شاخه‌هائي‌ از آتش‌ به‌ دار گلو آويز شده‌اند، و گروهي‌ بوي‌ گندشان‌ از بوي‌ جيفه‌ و مردار بيشتر است‌، و گروهي‌ به‌ لباس‌هائي‌ از زِفْت‌ و قير كه‌ به‌ بدنشان‌ چسبيده‌ است‌ ملبّسند.

امّا آنان‌ كه‌ به‌ صورت‌ بوزينه‌ هستند، آنان‌ سخن‌چينان‌ از مردمانند. و آنان‌ كه‌ به‌ صورت‌ خوك‌ هستند، آنان‌ اهل‌ خوردن‌ مال‌ حرامند. و آن‌ كساني‌ كه‌ واژگونه‌ به‌ روي‌ زمين‌ كشيده‌ مي‌شوند، آنان‌ رباخوارانند. و آنان‌ كه‌ نابينا هستند، افرادي‌ هستند كه‌ در وقت‌ حكم‌ مراعات‌ عدالت‌ را ننموده‌ و در بين‌ مردم‌ جور و ستم‌ روا ميدارند. و آنان‌ كه‌ لالان‌ و كرانند، آنانند كه‌ به‌ كردار خود، خودپسندانه‌ مي‌نگرند. و آنان‌ كه‌ زبان‌هاي‌ خود را ميجوند، علما و خطبائي‌ هستند كه‌ گفتار آنها با كردارشان‌ مطابقت‌ ندارد. و آنان‌ كه‌ دست‌ها و پاهايشان‌ بريده‌ است‌ افرادي‌ هستند كه‌ همسايگان‌ خود را آزار ميدهند. و آنان‌ كه‌ به‌ دارهاي‌ آتشين‌ آويخته‌اند جاسوسان‌ و نمّاماني‌ هستند كه‌ در نزد سلطان‌ سعايت‌ مي‌كنند. و آنان‌ كه‌ بوي‌ گندشان‌ از جيفه‌ و مردار بيشتر است‌ افرادي‌ هستند كه‌ از لذّات‌ و شهوات‌ پيروي‌ نموده‌ و از اموال‌ خود حقّ خدا را نميدهند. و آنان‌ كه‌ از لباسهاي‌ قِطْران‌ و قيرِ چسبيده‌


صفحه 303

 

به‌ بدن‌ در بر دارند، آنان‌ اهل‌ كبر و خودپسندي‌ و تفاخر هستند.[256]

در اين‌ روايت‌ شريفه‌ خصوصيّات‌ صور ملكوتي‌ اهل‌ كبائر بيان‌ شده‌ است‌ بالاخصّ آنان‌ كه‌ به‌ صورت‌هاي‌ ميمون‌ و خوك‌ در محشر حضور پيدا ميكنند.

غيبت‌ مؤمن‌ را كردن‌ گوشت‌ مردۀ او را خوردن‌ است‌:

وَ لَا يَغْتَب‌ بَعْضُكُم‌ بَعْضًا أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَن‌ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ.[257]

«و نبايستي‌ كسي‌ از شما غيبت‌ ديگري‌ را بنمايد، آيا دوست‌ دارد يكي‌ از شما كه‌ گوشت‌ مردۀ برادر خود را بخورد؟ پس‌ اين‌ عمل‌ براي‌ شما ناپسند است‌.»

مؤمن‌ كلمۀ طيّبه‌ است‌، تُؤْتِي‌ٓ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ بِإِذْنِ رَبِّهَا

حال‌ بيائيم‌ سر تفسير آيه‌اي‌ كه‌ در مطلع‌ بحث‌ عنوان‌ شد:

أَلَمْ‌تر كَيْفَ ضَرَبَ اللَهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي‌ السَّمَآءِ.

ببين‌ خداوند چگونه‌ مثال‌ ميزند، مثال‌ كلمۀ طيبّه‌ روح‌ پاك‌ و


صفحه 304

 

روح‌ مؤمن‌ را.

تمام‌ موجودات‌ كلمۀ خدا هستند منتهي‌ به‌ اختلاف‌ سعه‌ و ضيق‌، گشايش‌ و تنگي‌ ماهيّت‌ وجودشان‌.

به‌ نزد آنكه‌ جانش‌ در تجلّي‌ است‌                         همه‌ عالم‌ كتاب‌ حقّ تعالي‌ است‌

عَرَض‌ إعراب‌ و جوهر چون‌ حروفست                            ‌ مراتب‌ همچو آيات‌ وقوفست‌

از و هر عالمي‌ چون‌ سورۀ خاصّ                     يكي‌ زان‌ فاتحه‌ ديگر چو إخلاص‌[258]

يك‌ موجود كلمۀ حسنه‌ است‌، كلمۀ طيّبه‌، كلمۀ عاليه‌. اين‌ كلمات‌ اسماء و صفات‌ حضرت‌ ذوالجلالند كه‌ در افراد انسان‌ به‌ حسب‌ ظروف‌ مختلفۀ آنها تجلّي‌ نموده‌ و هريك‌ از انسان‌ها مظهر اسم‌ يا اسمائي‌ شده‌اند.

مؤمنِ پاك‌ منزّه‌ مطهّر طيّب‌، كه‌ مرحلۀ عالَم‌ اخلاص‌ را طيّ نموده‌ و در عالم‌ خلوص‌ قدم‌ گذارده‌ است‌ و از مخلَصين‌ ـ بالفتح‌ ـ شده‌ است‌؛ مانند يك‌ درخت‌ طيّب‌ و پاكيزه‌اي‌ است‌ كه‌ ريشۀ استوار آن‌ در زمينْ ثابت‌ ولي‌ شاخه‌هايش‌ برافراشته‌ و بلند و سر به‌ آسمان‌ كشيده‌ است‌.

مؤمن كلمه طيبه است توتي اكلها كل حين باذن ربها

‌ تُؤْتِي‌ٓ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ بِإِذْنِ رَبِّهَا.

«پيوسته‌ اين‌ درخت‌ به‌ اذن‌ پروردگار خود ميوه‌هاي‌ سرشار و


صفحه 305

 

خوراكي‌ ميدهد.»

م‌ مؤمن‌ كه‌ به‌ درجۀ ايقان‌ رسيده‌ است‌ و حال‌ طمأنينه‌ و سكينه‌ در او پديد آمده‌، اصلش‌ ثابت‌ است‌ كه‌ همان‌ ربط‌ با خداي‌ خود باشد. مؤمن‌ با خدا عهد دارد عهدش‌ همان‌ ربط‌ اوست‌؛ اين‌ اصالت‌ و ريشۀ اوست‌.

و امّا شاخه‌هايش‌ كه‌ مُلك‌ و ملكوت‌ را فرا گرفته‌ است‌ دائماً ميوه‌ ميدهد و از عالم‌ قدس‌ بر اين‌ عالم‌ افاضه‌ ميكند و واسطه‌ در خير و رحمت‌ و بركت‌ ميگردد و ميوه‌هاي‌ معطّر و شيرينش‌ تمام‌ ذوات‌ عالم‌ امكان‌ را كه‌ در درجات‌ كثرت‌ قرار گرفته‌اند سير و سيراب‌ و شاداب‌ مي‌نمايد.

مؤمن‌ در تمام‌ مراحلِ عبور از اين‌ عالم‌ ـ در حال‌ سكرات‌، سؤال‌ منكر و نكير و بشير و مبشّر، در مدّت‌ اقامت‌ در عالم‌ برزخ‌، در عالم‌ حشر و مواطن‌ قيامت‌ از عَرْض‌ و سؤال‌ و حساب‌ و ميزان‌ و صراط‌ و جزا و تطايُر كتب‌ و غيرها ـ با قدمي‌ راستين‌ يكي‌ پس‌ از ديگري‌ طيّ منازل‌ و مراحل‌ نموده‌ و فِي‌ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ[259] به‌ آرامي‌ خواهد آرميد. چون‌ ربط‌ با خدا دارد و چشمۀ دلش‌ از كانون‌ چشمۀ علوم‌ و اسرار الهي‌ اشراب‌ ميشود و به‌ تمام‌ موجودات‌، از ينابيع‌ حكمت‌ كه‌ پروردگار منّان‌ از قلبش‌ بر زبانش‌ ساري‌ و جاري‌ ساخته‌ است‌ اعطاء خير و رحمت‌ و حكمت‌ مي‌نمايد.

وَ يَضْرِبُ اللَهُ الامْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.

 


صفحه 306

 

مؤمن‌ در واقع‌ درخت‌ نيست‌ بلكه‌ خداوند او را به‌ چنين‌ درخت‌ ثابت‌ و اصيل‌ و پرميوه‌ و سرشار از بهره‌اي‌ مثال‌ ميزند. اين‌ مثال‌ است‌ براي‌ اينكه‌ مردم‌ دريابند و مقام‌ عظمت‌ مؤمن‌ را كه‌ در اثر اطاعت‌ أوامر الهيّه‌ بدين‌ فوز عظيم‌ نائل‌ آمده‌ است‌ ادراك‌ كنند.

كافر مانند درخت‌ خبيثي‌ است‌ كه‌ از زمين‌ كنده‌ شده‌ باشد

وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن‌ فَوْقِ الارْضِ مَا لَهَا مِن‌ قَرَارٍ.

«امّا مَثل‌ انسان‌ كافر منكر معاند، انسان‌ ظالم‌ و متعدّي‌ و متجاوز ـ كه‌ نه‌ تنها خود از وجود خود بهرمند نمي‌شود بلكه‌ موجب‌ محروميّت‌ ابناء نوع‌، از ماء مَعين‌ چشمۀ زلال‌ حقيقت‌ ميگردد ـ مانند درخت‌ خبيث‌ و منكري‌ است‌ كه‌ از زمين‌ يكباره‌ كنده‌ شده‌ و ريشه‌هايش‌ بدون‌ ربط‌ با مبدأ خود، بدون‌ هيچ‌ اعتماد و اتّكالي‌ به‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌ است‌ و قرار و ثباتي‌ ندارد.»

مرد كافر و ظالم‌ و بدون‌ ربط‌ با عالِم‌ السّرّ و الخفيّات‌، مانند چنين‌ درخت‌ خشك‌ و بي‌بهره‌ و بدون‌ ربط‌ با كانون‌ تغذّي‌ و اشراب‌ است‌.

اينها افرادي‌ هستند كه‌ باطن‌ خود را تطهير نكرده‌اند؛ درون‌ آنها متلوّث‌ به‌ انواع‌ رذائل‌ و صفات‌ زشت‌ است‌. در امور، متردّد و متلوّن‌؛ و دربارۀ ذات‌ حضرت‌ قيّوم‌، در شكّ و رَيب‌؛ و نسبت‌ به‌ بني‌ نوع‌ خود، متكبّر و خودپسند و از خود راضي‌؛ و نسبت‌ به‌ حقائق‌ و امور اصيله‌، شكّاك‌؛ و اعتماد آنان‌ بر امور واهيه‌ و بي‌بنيان‌ است‌.

گرچه‌ در دنيا و امور اجتماعيّه‌ داراي‌ شخصيّت‌ و اعتبار و جاه‌ و


صفحه 307

 

شوكت‌ و نفوذ كلمه‌ و قدرت‌ باشند، ولي‌ در عالم‌ واقع‌ و در ميزان‌ سنجش‌ واقعيّات‌، بي‌مغز و تهي‌ و بي‌ارزش‌ و سبك‌ و بدون‌ أصالتند.

أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ، يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ، لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَـُوا إلَي‌ رُكْنٍ وَثِيقٍ. [260]

چون‌ ريسمان‌ ارتباط‌ خود را با خداي‌ خود پاره‌ كرده‌اند، بنابراين‌ به‌ محلّ اتّكاء و اعتمادي‌ التجاء ندارند و دل‌ آنان‌ به‌ نور علم‌ روشن‌ نگرديده‌ است‌ و بر اين‌ اساس‌ با هر بادي‌ كه‌ از هر طرف‌ بوزد بدان‌ سمت‌ حركت‌ مي‌كنند.

يُثَبِّتُ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي‌ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ فِي‌ الاخِرَةِ.

«خداوند جلّت‌ عَظَمَتُه‌ كساني‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند يعني‌ ريسمان‌ ربط‌ خود را با خداي‌ خود پيدا نموده‌ و گرايش‌ به‌ آن‌ ذات‌ مقدّس‌ پيدا كرده‌اند، در زندگي‌ دنيا و در زندگي‌ عُليا كه‌ خانۀ بازپسين‌ است‌ به‌ گفتار ثابت‌ نگاه‌ ميدارد.»

قول‌ ثابت‌، همان‌ كلمۀ طيّبه‌ است‌ و همان‌ ربط‌ با حضرت‌ ربِّ وَدود است‌.

خداوند آنها را به‌ گفتار ثابت‌ در تمام‌ عوالم‌ (در دنيا، در سكرات‌ موت‌ و در نَشَـآتي‌ كه‌ بعد از اين‌ است‌) نگاه‌ ميدارد كه‌ با قدم‌ راستين‌ و ارادۀ استوار و دل‌ نيرومند و فكر روشن‌ اين‌ راه‌ را طيّ كنند.


صفحه 308

 

كَلِم‌ طيّب‌ روح‌ مؤمن‌، و عمل‌ صالح‌ بالا برندۀ آنست‌

إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّـٰلِحُ يَرْفَعُهُ. [261]

«كَلِم‌ طيّب‌ كه‌ همان‌ روح‌ پاك‌ و پاكيزه‌ است‌ بسوي‌ حضرت‌ پروردگار بالا ميرود و عمل‌ صالح‌ موجب‌ بالا رفتن‌ آن‌ ميشود.»

و آنجا مقام‌ عزّت‌ است‌، عزّت‌ مطلقه‌؛ چون‌ قبل‌ از اين‌ جمله‌ ميفرمايد:

مَن‌ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فِلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا. [262]

«كسيكه‌ طالب‌ عزّت‌ باشد بايد بداند كه‌ تمام‌ درجات‌ و مراتب‌ عزّت‌ منحصراً اختصاص‌ به‌ پروردگار دارد.»

و كلمۀ طيّبه‌ كه‌ در آيۀ مورد بحث‌ داراي‌ أصالتي‌ ثابت‌ و ميوه‌اي‌ دائمي‌ است‌، همين‌ كلم‌ طيّب‌ است‌ كه‌ بسوي‌ خدا ميرود و به‌ مقام‌ عزّت‌ مطلقه‌ ميرسد؛ كما آنكه‌ در مناجات‌ شعبانيّه‌ وارد است‌:

إلَهِي‌ وَ أَلْحِقْنِي‌ بِنُورِ عِزِّكَ الابْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عَارِفًا وَ عَنْ سِوَاكَ مُنْحَرِفًا. [263]

عمل‌ صالح‌، مانند بنزين‌ است‌ كه‌ موجب‌ حركت‌ طيّارۀ روح‌ به‌فضاي‌ عالم‌ قدس‌ است‌.

در عالم‌ قدس‌، حياتيست‌ كه‌ موت‌ ندارد، عزّتي‌ است‌ كه‌ ذلّت‌ ندارد، غنائي‌ است‌ كه‌ فقر ندارد.

پس‌ قول‌ ثابت‌ كه‌ پروردگار عليّ اعلي‌ مؤمنين‌ را بدان‌ تثبيت‌


صفحه 309

 

فرموده‌ است‌، همان‌ گرايش‌ و ربطي‌ است‌ كه‌ بين‌ آنان‌ و ذات‌ اقدس‌ خود برقرار فرموده‌ و آن‌، موجب‌ عمل‌ صالح‌ و عمل‌ صالح‌، موجب‌ حركت‌ كلمۀ طيّبه‌ و روح‌ پاك‌ مؤمن‌ به‌ عالم‌ قدس‌ است‌.

و اين‌ حركت‌، حركت‌ انسان‌ است‌ به‌ صورت‌ انسان‌: انسان‌ واقعي‌؛ و خدا ميداند كه‌ لذّت‌ و بهجت‌ و نور و سرور و حُبور اين‌ انساني‌ كه‌ با همان‌ صورت‌ انسانيّت‌ بسوي‌ ميزبان‌ خود، حضرت‌ باري‌ تعالي‌ شأنه‌، ميرود چقدر است‌.

معيّت‌ و رفاقت‌ با ارواح‌ مقدّسۀ اولياي‌ خدا و ابرار و اخيار و صالحين‌ و شهداء و انبياء، از آثار آنست‌ و حقيقتش‌ تحقّق‌ به‌ مقام‌: لَا يَسَعُنِي‌ أَرْضِي‌ وَ لَا سَمَآئِي‌ بَلْ يَسَعُنِي‌ قَلْبُ عَبْدِي‌ الْمُؤْمِنِ بِي[264] خواهد بود.

وَ يُضِلُّ اللَهُ الظَّـٰلِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَهُ مَا يَشَآءُ.

و امّا خداوند ستمكاران‌ را در رويّۀ خود بسوي‌ عالم‌ نور و سرور هدايت‌ نمي‌فرمايد بلكه‌ راه‌ آنان‌ طبق‌ تمايلات‌ نفسانيّۀ خود بسوي‌ ظلمت‌ و گمراهي‌ است‌. نفس‌ آنان‌ چون‌ از صورت‌ نفس‌ انسانيّه‌ حكايتي‌ نمي‌كند، بنابراين‌ بسوي‌ مقام‌ انسانيّت‌ راه‌ ندارد بلكه‌ راهش‌ منحصر به‌ همان‌ عالَمي‌ است‌ كه‌ نفس‌ هيولاني‌ خود را بر آن‌ صورت‌، صورت‌ بندي‌ نموده‌ است‌.

 


صفحه 310

 

اگر صورت‌ شيطان‌ است‌، بسوي‌ عالَم‌ شيطان‌؛ و اگر صورت‌ حيوان‌ است‌، بسوي‌ آن‌ عالم‌ رهسپار خواهد گرديد؛ و اسمش‌ و رسمش‌ و نام‌ و نشانش‌ و موجوديّت‌ و فعليّتش‌ در مقام‌ انسان‌ و در عالم‌ انسان‌، ضايع‌ و گم‌ و باطل‌ خواهد شد.

وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَهُ وَلَـٰكِن‌ كَانُوٓا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.[265]

و در سورۀ آل‌ عمران‌ بدين‌ عبارت‌ است‌:

وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَهُ وَلَـٰكِنْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ. [266]

«خداوند به‌ ايشان‌ ستم‌ روا نميدارد وليكن‌ خود ايشانند كه‌ برخود ستم‌ مي‌كنند.»

ذَ'لِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ.[267]

«و به‌ آنها چنين‌ خطاب‌ ميشود كه‌ اين‌ نتائج‌ منفيّه‌ و جهنّم‌ افروخته‌ و تغيير صورت‌ انسانيّه‌ به‌ صورت‌ إبليس‌ و حيوان‌، به‌ علّت‌ همان‌ رفتار زشت‌ و كردار ناپسندي‌ بود كه‌ شما با خود فرستاديد؛ و البتّه‌ خداوند نسبت‌ به‌ بندگان‌ خود هيچگونه‌ ستمي‌ نخواهد نمود.»

تكلّم‌ با مردگان‌ با صور برزخي‌ آنان‌ بوده‌ است‌

در بسياري‌ از روايات‌ كه‌ در تكلّم‌ با افرادي‌ بعد از مرگشان‌ سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد، چه‌ خود ائمّۀ اطهار عليهم‌ السّلام‌ آنان‌ را ديده‌ و با آنها سخن‌ گفته‌اند و چه‌ به‌ ديگران‌ نيز نمايانده‌اند و چه‌ افراد ديگري‌


صفحه 311

 

احياناً با مردگاني‌ سخن‌ گفته‌ و آنها را مشاهد نموده‌اند، تمام‌ اين‌ تكلّم‌ها راجع‌ به‌ عالم‌ برزخ‌ و مثال‌ بوده‌ و برخورد و ملاقات‌ در مكاشفات‌ صوريّه‌ و مثاليّه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌.

و در بعضي‌ از اوقات‌ آنانرا به‌ صورت‌هاي‌ عادي‌ ديده‌اند، و در برخي‌ به‌ صورت‌هاي‌ برزخي‌ نوراني‌ يا ظلماني‌.

شيخ‌ مفيد در «اختصاص‌» با سند متّصل‌ خود از إدريس‌ بن‌ عبدالله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: شنيدم‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ ميفرمود: در وقتي‌ كه‌ من‌ با پدرم‌ عازم‌ تشرّف‌ به‌ مكّه‌ بوديم‌ و پدرم‌ در جلوي‌ من‌ بود، چون‌ به‌ موضعي‌ رسيديم‌ كه‌ آنرا ضَجَنان‌ گويند، ناگهان‌ مردي‌ پديدار شد كه‌ به‌ گردنش‌ سلسله‌ و زنجير بود و آنها را با خود مي‌كشيد.

روي‌ به‌ من‌ آورد و گفت‌: مرا آب‌ بده‌، مرا آب‌ بده‌!

پدرم‌ فرياد به‌ من‌ آورد كه‌ آبش‌ نده‌، خدا او را آب‌ ندهد!

و در پي‌ او مرد ديگري‌ بود كه‌ پيوسته‌ دنبال‌ او بود؛ زنجيرش‌ را كشيد و با آن‌ زنجير او را در پائين‌ترين‌ نقطه‌ از نقاط‌ آتش‌ انداخت‌ [268].

شيخ‌ مفيد در «اختصاص‌» مضمون‌ اين‌ روايت‌ را با چهار سند ديگر از حضرت‌ امام‌ محمّد باقر و امام‌ جعفر صادق‌ عليهما السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌، كه‌ از يك‌ روايت‌ آن‌ نيز معلوم‌ ميشود كه‌ نظير اين‌ قضيّه‌ براي‌ حضرت‌ باقر كه‌ با پدرشان‌ حضرت‌ امام‌ زين‌ العابدين‌


صفحه 312

عليهما السّلام‌ به‌ مكّه‌ ميرفتند اتّفاق‌ افتاده‌ است‌. [269]

شيخ‌ محمّد بن‌ حسن‌ صفّار در «بصآئر الدّرجات‌» از محمّد بن‌ عيسي‌ از عثمان‌ بن‌ عيسي‌ از راوي‌ ديگري‌ از عِباية‌ بن‌ رِبْعي‌ أسدي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: بر أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ وارد شدم‌ و ديدم‌ كه‌ در نزد آن‌ حضرت‌ مردي‌ با صورتي‌ شكسته‌ و لباسي‌ ژنده‌ نشسته‌ و حضرت‌ با او مشغول‌ گفتگو بودند.

چون‌ آن‌ مرد برخاست‌ عرض‌ كردم‌: يا أميرالمؤمنين‌! اين‌ مرد كه‌بود؟

فرمود: يوشع‌ بن‌ نون‌ وصيّ حضرت‌ موسي‌ [270].

آمدن‌ شمعون‌، وصيّ عيسي‌، در صفّين‌ با صورت‌ برزخي‌ خود

شيخ‌ مفيد در «مجالس‌» با سند متّصل‌ خود از قَيس‌، غلام‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌:

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نزديك‌ كوه‌ بود در صفّين‌، چون‌ هنگام‌ نماز مغرب‌ فرا رسيد به‌ مكاني‌ دور دست‌ رفته‌ و در آنجا نداي‌ اذان‌ در داد، و چون‌ از اذان‌ فارغ‌ شد مردي‌ به‌ نزد او آمد و به‌ كوه‌ نزديك‌ ميشد. چون‌ پيش‌ آمد ديديم‌ مردي‌ است‌ كه‌ موهاي‌ سروصورتش‌ سپيد و صورتي‌ روشن‌ دارد.

گفت‌: سلام‌ خدا بر تو باد اي‌ أميرالمؤمنين‌! و رحمت‌ خدا و بركات‌ خدا بر تو باد.

آفرين‌ بر وصيّ خاتم‌ النّبيّين‌ و پيشواي‌ پيشتازان‌ سفيدرو و نشانه‌ دار بهشت‌، و آفرين‌ بر عزيزترين‌ امين‌ درگاه‌ الهي‌ و مرد پر بهره‌ و


صفحه 313

 

فيضي‌ كه‌ به‌ ثواب‌ صدّيقان‌ فائز شده‌ و سيّد و سالار اوصياي‌ پيامبران‌ است‌.

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ حال‌ شما چطور است‌؟ آن‌ مرد گفت‌: حالم‌ خوب‌ است‌، و من‌ در انتظار روح‌ القدس‌ هستم‌. و به‌ خاطر ندارم‌ هيچكس‌ در راه‌ رضاي‌ خداوند عزّوجلّ امتحانش‌ از تو بزرگتر و ثوابش‌ از تو نيكوتر باشد، و نه‌ مكانت‌ و منزلت‌ او در نزد خدا رفيع‌تر و بلند پايه‌تر.

اي‌ برادر من‌! بر اين‌ مشكلات‌ و رنج‌هائي‌ كه‌ دست‌ به‌ گريبان‌ هستي‌ پايداري‌ و استقامت‌ داشته‌ باش‌ تا آنكه‌ حبيب‌ را ملاقات‌ نمائي‌!

من‌ اصحاب‌ و ياران‌ خود را ديدم‌ كه‌ ديروز از دست‌ بني‌ إسرائيل‌ چه‌ به‌ آنها ميرسيد؛ بدن‌ آنها را با ارّه‌ مي‌بريدند و بدن‌ آنها را روي‌ تخته‌هاي‌ چوب‌ ميخكوب‌ نموده‌ و حمل‌ ميكردند.

سپس‌ با دست‌ خود اشاره‌ به‌ اهل‌ شام‌ نموده‌ گفت‌: اگر اين‌ صورتهاي‌ مسكين‌ و مُتنكّر ميدانستند كه‌ چه‌ عذاب‌ سخت‌ و پاداش‌ بدي‌ براي‌ آنها به‌ جهت‌ نبرد با تو معيّن‌ گرديده‌ است‌، البتّه‌ دست‌ از جنگ‌ بر ميداشتند.

و پس‌ از آن‌ با دست‌ خود، نيز اشاره‌ به‌ اهل‌ عراق‌ نموده‌ گفت‌: اگر اين‌ چهره‌هاي‌ روشن‌ ميدانستند كه‌ چه‌ پاداش‌ و اجر بزرگي‌ به‌جهت‌ اطاعت‌ از فرمان‌ تو براي‌ آنها مهيّا گرديده‌ است‌، دوست‌ داشتند كه‌ بدن‌ آنها را با قيچي‌هاي‌ آهن‌ پاره‌پاره‌ كنند و در ياري‌ از تو ايستادگي‌ و مقاومت‌ بنمايند.


صفحه 314

 

و سپس‌ گفت‌: وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَكَاتُهُ. «سلام‌ و رحمت‌ و بركات‌ خدا بر تو باد.»

سلام‌ خود را نمود و از نظرها پنهان‌ شد.

در اين‌ حال‌ عمّار بن‌ ياسر و أبوالهَيثَمِ بن‌ التَّيَّهان‌ و أبو أيّوب‌ انصاريّ و عبادَة‌ بن‌ صامت‌ و خُزَيمة‌ بن‌ ثابت‌ و هاشم‌ مِرْقال‌ و جماعتي‌ ديگر از پيروان‌ خاصّ و حواريّين‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ گفتار آن‌ مرد را شنيده‌ بودند برخاستند و عرض‌ كردند: اي‌ أمير مؤمنان‌! اين‌ مرد كه‌ بود؟

حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: اين‌ مرد شَمعون‌ بن‌ صَفا وصيّ حضرت‌ عيسي‌ عليه‌ السّلام‌ بود كه‌ خداوند او را فرستاده‌ بود تا مرا در جنگ‌ و نبرد با دشمنان‌ خودش‌ تأييد و تقويت‌ نمايد.

تمامي‌ آن‌ ياران‌ گفتند:

فِدَاكَ ءَابَآؤُنَا وَ أُمَّهَاتُنَا، وَ اللَهِ لَنَنْصُرَكَ نَصْرَنَا لِرَسُولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ، وَ لَا يَتَخَلَّفُ عَنْكَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الانْصَارِ إلَّا شَقِيٌّ!

«پدران‌ ما و مادران‌ ما فداي‌ تو باد؛ سوگند بخدا چنان‌ جنگي‌ در ركاب‌ تو خواهيم‌ نمود و چنان‌ ياري‌ و نصرتي‌ از تو خواهيم‌ كرد كه‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ مينموديم‌؛ و هيچيك‌ از مهاجرين‌ و انصار دست‌ از ياري‌ تو بر نخواهند داشت‌ مگر آن‌ كسي‌ كه‌ شقيّ بوده‌ باشد.»

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دربارۀ آنها دعاي‌ خير نموده‌ و كردار


صفحه 315

 

آنان‌ را به‌ ستودگي‌ ياد فرمود. [271]

ياران‌ وفادار أميرالمؤمنين‌، در صفّين‌

اين‌ افراد در نبرد صفّين‌ مجاهدات‌ عظيمي‌ نمودند و غالباً كشته‌ شدند؛ عمّار، هاشم‌ مِرْقال‌، خُزَيمَه‌ و عِباده‌ و أبو أيّوب‌ از خواصّ اصحاب‌ و از ياران‌ باوفاي‌ حضرت‌ بودند.

اينان‌ از جملۀ آن‌ صد نفري‌ هستند كه‌ با أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ بيعت‌ كردند كه‌ دست‌ از جنگ‌ بر ندارند تا كشته‌ شوند؛ صدمين‌ آنها اُوَيس‌ قَرَني‌ بود. داستان‌ شهادت‌ اين‌ افراد طيّب‌ و طاهر و عاشق‌ و پاك‌ باخته‌ و عابد و ناسك‌ كه‌ از حواريّين‌ آن‌ حضرت‌ به‌ حساب‌ مي‌آيند و همه‌ از اصحاب‌ رسول‌ الله‌ هستند به‌ اندازه‌اي‌ شگفت‌آور است‌ كه‌ هر انسان‌ با وجدان‌ و حميّت‌ را، دستخوش‌ بهت‌ و حيرت‌ مي‌سازد.

معاويه‌ با نهايت‌ شيطنت‌ به‌ دستياري‌ عَمروعاص‌ قرآن‌ها را بر سر نيزه‌ نموده‌ و خود را مسلمان‌ و تابع‌ قرآن‌ ميداند و قرآن‌ را حَكم‌ قرار ميدهد. و چنان‌ شورش‌ و اضطرابي‌ در لشكر عراق‌ افكنده‌، و مقدّس‌ مـآبان‌ را دچار تحيّر و ترديد و احياناً گرفتار سوء ظنّ نموده‌ است‌.

امّا عمّار ياسر از جمله‌ افرادي‌ است‌ كه‌ با صداي‌ بلند فرياد برميدارد: سوگند بخدا اگر لشكر معاويه‌ بر ما غالب‌ شوند و ما را تا سَعَفات‌ هَجَر [272] عقب‌ نشانند و حكومت‌ تمام‌ بلاد اين‌ عَرْض‌ عريض‌


صفحه 316

 

را به‌ چنگ‌ آورند، باز ما يقين‌ داريم‌ كه‌ بر حقّيم‌ و آنان‌ بر باطلند.

ايمان‌ به‌ خدا در سويداي‌ دل‌ عمّار و همرزمانش‌ نشسته‌ و دنيا اگر پشت‌ به‌ پشتِ هم‌ دهد و بخواهد با صحنه‌ سازي‌ و عوام‌ فريبي‌ اين‌ چنين‌ راست‌ مردان‌ بيشۀ توحيد را بلغزاند، نخواهد توانست‌.

از اينجاست‌ كه‌ قطب‌ عالم‌ امكان‌ و محور ولايت‌ و كانون‌ حقّ و حقيقت‌، أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در سوك‌ آنان‌ اشك‌ رحمت‌ ميريزد و به‌ ياد آن‌ دلاوران‌ عالم‌ يقين‌ آه‌ مي‌كشد و براي‌ ملاقات‌ و ديدار آنان‌ آرزوي‌ مرگ‌ ميكند.

خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، يك‌ هفته‌ قبل‌ از شهادت‌

يك‌ هفته‌ مانده‌ بود كه‌ به‌ ضربت‌ ابن‌ ملجم‌ مرادي‌، فرق‌ مباركش‌ شكافته‌ شود؛ در مسجد كوفه‌ خطبه‌اي‌ ايراد فرمود و در آخر آن‌ ميفرمايد:

أَلَا إنَّهُ قَدْ أَدْبَرَ مِنَ الدُّنْيَا مَا كَانَ مُقْبِلاً وَ أَقْبَلَ مِنْهَا مَا كَانَ مُدْبِرًا، وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَهِ الاخْيَارُ، وَ بَاعُوا قَلِيلاً مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَي‌ بِكَثِيرٍ مِنَ الاخِرَةِ لَا يَفْنَي‌.

«آگاه‌ باشيد كه‌ آنچه‌ از دنيا روي‌ آورنده‌ بود اينك‌ پشت‌ كرده‌ است‌ و آنچه‌ از دنيا پشت‌ كننده‌ بود اينك‌ روي‌ آورده‌ است‌، و بندگان‌ اخيار پروردگار آهنگ‌ رحيل‌ كردند و رفتند، و مقدار مختصر از دنياي‌ غير باقي‌ را به‌ مقدار بسيار از آخرت‌ غير فاني‌ فروختند.»

مَا ضَرَّ إخْوَانُنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَآؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَنْ لَا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَآءً.

 


صفحه 317

 

«آن‌ برادران‌ ما كه‌ خونهايشان‌ در صفّين‌ ريخته‌ شد، ضرري‌ نكرده‌اند كه‌ امروز زنده‌ نيستند.» ـ تا آنكه‌ ميفرمايد:

أَيْنَ إخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكَبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَي‌ الْحَقِّ؟ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيَّهَانِ وَ أَيْنَ ذُوالشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَآؤُهُمْ مِنْ إخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَي‌ الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إلَي‌ الْفَجَرَةِ.

«كجا هستند برادران‌ من‌ كه‌ بر مركب‌ يقين‌ و راه‌ استوار ايمان‌ سوار شدند و بر طريق‌ حقّ گذشتند؟ عمّار كجاست‌؟ ابن‌ التَّيَّهان‌ كجاست‌؟ ذوالشّهادتين‌ كجاست‌؟

كجا هستند نظيرهاي‌ ايشان‌ از برادرانشان‌ كه‌ با يكديگر در راه‌ خدا براي‌ مرگ‌ پيمان‌ بستند و همه‌ به‌ شهادت‌ نائل‌ شده‌ و سرهاي‌ آنان‌ را جدا نموده‌ و براي‌ فجّار اهل‌ شام‌ فرستادند؟»

در اين‌ حال‌ آن‌ حضرت‌ دست‌ بر محاسن‌ شريفش‌ كشيده‌ و گريه‌اي‌ طولاني‌ نمود و پس‌ از آن‌ فرمود:

أَوَّهْ عَلَي‌ إخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْءَانَ فَأَحْكَمُوهُ، وَ تَدَبَّرُوا الفَرْضَ فَأَقَامُوهُ، أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ، دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَآئِدِ فَاتَّبَعُوهُ. [273]

«آه‌ بر فقدان‌ آن‌ برادران‌ من‌ كه‌ قرآن‌ را تلاوت‌ كرده‌ و آنرا استوار ساختند و در واجب‌ انديشه‌ كردند و آنرا به‌ پاي‌ داشتند، شريعت‌ و سنّت‌ رسول‌ الله‌ را زنده‌ كردند و بدعت‌ را ميراندند. چون‌ به‌ جهت‌


صفحه 318

 

جهاد خوانده‌ شدند اجابت‌ كردند و به‌ رهبر و پيشواي‌ خود وثوق‌ داشتند و از او پيروي‌ نمودند.»

باري‌ اين‌ راد مردان‌ كه‌ حضرت‌ به‌ آنها برادر خطاب‌ ميكند، كلمۀ طيّبه‌ هستند كه‌: تُؤْتِي‌ٓ أُكُلَهَا كُلَّ حِينِ بِإِذْنِ رَبِّهَا. پيوسته‌ با نظر رحمت‌ و افاضۀ فيضي‌ كه‌ خدا به‌ آنها مي‌نمايد ـ و اين‌ همان‌ اذن‌ خداست‌ ـ ميوه‌هاي‌ شيرين‌ و پر آب‌ حيات‌ معنوي‌ را در عالم‌ وجود بر همۀ مستعدّان‌ نثار مي‌كنند.

م‌ براي‌ ما كلمۀ طيّبه‌ هستند، چون‌ پس‌ از گذشت‌ چهارده‌ قرن‌ ذكرشان‌، فكرشان‌، تاريخشان‌، روش‌ زندگي‌ و زهد و عبادتشان‌، انقياد و تسليمشان‌ نسبت‌ به‌ امامشان‌، محبّت‌ و وِداد و ايثارشان‌، همه‌ و همه‌ جان‌ بخش‌ زندگي‌ ما و الگوي‌ حيات‌ و آئين‌ ونمونه‌هاي‌ بارز و روشن‌ رسم‌ و روش‌ و بالاخره‌ هدايت‌ كنندۀ وجود ما به‌ وطن‌ اصلي‌ ايمان‌ و مقرّ ايقان‌ ميباشد.

همين‌ قطرات‌ اشكي‌ كه‌ الآن‌ از سيماي‌ شما جاري‌ است‌، ربطي‌ است‌ كه‌ با برزخ‌ آنها پيدا نموده‌ايد و سرّ خود را به‌ آنها وابسته‌ و متّصل‌ مي‌بينيد، همان‌ ميوه‌اي‌ است‌ كه‌ در آسمان‌ ملكوتي‌ آنها به‌ اذن‌ پروردگارشان‌ داده‌ شده‌ و ما را متنعّم‌ نموده‌ است‌ و ما در سر سفرۀ آنان‌ نشسته‌ و از اين‌ مائدۀ آسماني‌ بهرمند ميگرديم‌.

شهادت‌ مسلم‌ بن‌ عوسجة‌ در روز عاشورا

ياران‌ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ هر يك‌ كلمۀ طيّبه‌اي‌ هستند كه‌ به‌ اندازۀ قدرت‌ و سعۀ وجودي‌ خود، آسمان‌ توحيد و ايثار را روشن‌ نموده‌ و از ثمرات‌ پربركت‌ حيات‌، نور و گرمي‌ بخشيده‌اند.


صفحه 319

 

مُسْلِم‌ بن‌ عَوْسَجَة‌ پيرمرد قاري‌ قرآن‌ و فقيه‌ اهل‌ كوفه‌، از اصحاب‌ آن‌ حضرت‌ است‌.

مردي‌ است‌ شجاع‌، فاضل‌، فقيه‌، قاري‌، وكيل‌ مسلم‌ بن‌ عقيل‌ در كوفه‌، عاشق‌ مقام‌ ولايت‌، و پاكباخته‌ و جان‌ باختۀ اين‌ مكتب‌.

در روز عاشورا يكي‌ از شجاعان‌ لشكر حضرت‌ حسين‌ بن‌ عليّ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ بود.

بعد از حُرِّ بن‌ يزيد رِياحيّ و عبدالله‌ بن‌ عُمَير أبو وَهَب‌ و بُرَير بن‌ خُضَير و چند نفر ديگر، يكي‌ از اصحاب‌ سيّد الشّهداء به‌ نام‌ نافع‌ بن‌ هِلال‌ به‌ ميدان‌ آمد؛ مرد شجاعي‌ بود.

لذا يكي‌ از افسران‌ سپاه‌ عُمر بن‌ سَعد براي‌ مقابله‌ با او آمد.

نافع‌ او را با يك‌ ضربت‌ شمشير از بين‌ برد؛ نام‌ او مُزاحم‌ بن‌ حُرَيث‌ است‌.

اين‌ منظره‌ را عَمرو بن‌ حَجّاج‌ زُبَيْدي‌ كه‌ از سرلشكران‌ عمرسعد بوده‌ و با چهار هزار نفر مأمور نگهداري‌ شريعۀ فرات‌ بود، ديد؛ با صداي‌ بلند فرياد زد:

كسي‌ ديگر جنگ‌ تن‌ به‌ تن‌ نكند، اينها شير بيشۀ شجاعت‌ هستند و مرگ‌ را بر كف‌ دست‌ گرفته‌اند؛ نديديد با يك‌ ضربه‌ رفيق‌ ما را از پاي‌ درآورد؟

اگر شما بخواهيد جنگ‌ تن‌ به‌ تن‌ كنيد همۀ شما را خواهند كشت‌؛ امّا اگر دست‌ به‌ دست‌ هم‌ دهيد و آنها را احاطه‌ كنيد، شمشير هم‌ نزنيد، نيزه‌ هم‌ نزنيد فقط‌ سنگ‌ بزنيد، همۀ آنها را مي‌كشيد!


صفحه 320

 

پس‌ دست‌ به‌ هم‌ دهيد و دور آنها را محاصره‌ كنيد!

عمر بن‌ سعد گفت‌: كلام‌ درست‌ همين‌ است‌؛ لذا عمر بن‌ سعد چند نفر فرستاد تا آخر نقطۀ لشكر اعلام‌ كردند كه‌ كسي‌ حقّ جنگ‌ تن‌به‌ تن‌ ندارد.

عمرو بن‌ حجّاج‌ كه‌ فرماندۀ ميمنه‌ بود با چهار هزار نفر سوار، به‌ سپاه‌ سيّد الشّهداء نزديك‌ شد، و عمر بن‌ سعد با قلب‌ لشكر خود به‌ جلو آمد.

اصحاب‌ حضرت‌ بايد اينك‌ در مقابل‌ حملۀ سي‌ هزار نفر قرار گيرند، و به‌ قول‌ خودشان‌ اگر سنگ‌ هم‌ بزنند تمام‌ ياران‌ را زير سنگ‌ لِه‌ مي‌كنند.

اصحاب‌ حضرت‌ دفاع‌ كردند. خصوصيّات‌ آنرا نمي‌دانيم‌؛ اجمالاً از اسب‌ها پياده‌ شده‌ و در يك‌ صفّ پولادين‌، فقط‌ با نيزه‌هاي‌ خود اسب‌هاي‌ دشمن‌ را به‌ هراس‌ انداختند؛ ساعتي‌ كشمكش‌ جنگ‌ ادامه‌ داشت‌ كه‌ عمر بن‌ سعد به‌ لشكرگاه‌ خود برگشت‌ و عمروبن‌ حجّاج‌ هم‌ برگشت‌؛ بطوري‌ غبار آسمان‌ و زمين‌ را گرفته‌ كه‌ چشم‌، چشم‌ را نمي‌بيند.

همينكه‌ غبار خوابيد ديدند مسلم‌ بن‌ عوسجة‌ به‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌ است‌. حضرت‌ با شتاب‌ تمام‌ خود را به‌ مسلم‌ رسانيد روي‌ به‌ او نموده‌ فرمود: خدا رحمت‌ كند ترا اي‌ مسلم‌.

فَمِنْهُم‌ مَن‌ قَضَي‌' نَحْبَهُو وَ مِنْهُم‌ مَن‌ يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِيلاً [274].

 

 

پاورقي


[239] ـ «بصآئر الدّرجات‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 75؛ و «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌، حالات‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌، جلد يازدهم‌، ص‌ 126؛ و از طبع‌ حروفي‌ ج‌ 47، ص‌ 79 از «بصآئر الدّرجات‌»

[240] ـ و نظير همين‌ واقعه‌ را از أبوبصير و حضرت‌ امام‌ محمّد باقر عليه‌ السّلام‌ در «مناقب‌» ابن‌ شهر آشوب‌، طبع‌ سنگي‌، جلد دوّم‌، ص‌ 276 آورده‌ است‌: قالَ أبوبَصيرٍ لِلْباقِرِ عَلَيْهِ السَّلامُ: ما أكْثَرَ الْحَجيجَ وَ أعْظَمَ الضَّجيجَ! فَقالَ: بَلْ ما أكْثَرَ الضَّجيجَ وَ أقَلَّ الْحَجيجَ! أ تُحِبُّ أنْ تَعْلَمَ صِدْقَ ما أقولُهُ وَ تَراهُ عَيانًا؟ فَمَسَحَ عَلَي‌ عَيْنَيْهِ وَ دَعا بِدَعَواتٍ فَعادَ بَصيرًا.

فَقالَ: انْظُرْ يا أبا بَصيرٍ إلَي‌ الْحَجيجِ. قالَ: فَنَظَرْتُ فَإذًا أكْثَرُ النّاسِ قِرَدَةٌ وَ خَنازيرُ، وَ الْمُؤْمِنُ بَيْنَهُمْ كَالْكَوْكَبِ اللامِعِ في‌ الظَّلْمآءِ، فَقالَ أبوبَصيرٍ: صَدَقْتَ يا مَوْلايَ، ما أقَلَّ الْحَجيجَ وَ أكْثَرَ الضَّجيجَ! ثُمَّ دَعا بِدَعَواتٍ فَعادَ ضَريرًا.

فَقالَ أبوبَصيرٍ في‌ ذَلِكَ. فَقالَ عَلَيْهِالسَّلامُ: ما بَخِلْنا عَلَيْكَ يا أبا بَصيرٍ، وَ إنْ كانَ اللَهُ تَعالَي‌ ما ظَلَمَكَ وَ إنَّما خارَ لَكَ، وَ خَشينا فِتْنَةَ النّاسِ بِنا وَ أن‌ يَجْهَلوا فَضْلَ اللَهِ عَلَيْنا، وَ يَجْعَلونا أرْبابًا مِنْ دونِ اللَهِ وَ نَحْنُ لَهُ عَبيدٌ لا نَسْتَكْبِرُ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا نَسْأَمُ مِنْ طاعَتِهِ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمونَ. و اين‌ روايت‌ را مجلسي‌ در «بحار» ج‌ 46، ص‌ 261 از طبع‌ حروفي‌ از «مناقب‌» نقل‌ كرده‌ است‌.

«أبوبصير به‌ حضرت‌ امام‌ محمّد باقر عليه‌ السّلام‌ عرض‌ كرد: چقدر حاجي‌ زياد است‌ و چقدر ناله‌ و فرياد بسيار است‌! حضرت‌ فرمود: بلكه‌ چقدر ناله‌ و فرياد بسيار است‌ و چقدر حاجي‌ كم‌ است‌! آيا دوست‌ داري‌ كه‌ راستي‌ گفتار مرا دريابي‌ و آنچه‌ را كه‌ گفتم‌ با ديدگان‌ خود ببيني‌؟

حضرت‌ دست‌ به‌ چشمان‌ او ماليدند و دعائي‌ خواندند، چشمان‌ أبوبصير كه‌ سابقاً نابينا بود بينا شد. حضرت‌ فرمودند: اي‌ أبوبصير نگاه‌ كن‌ بسوي‌ حاجي‌ها!

أبوبصير ميگويد:

من‌ نگاه‌ كردم‌ و ديدم‌ كه‌ اكثر مردم‌ از ميمون‌ها و خوك‌ها هستند و مؤمن‌ در ميان‌ آنها همچون‌ ستارۀ تابان‌ در شب‌ تاريك‌ ميدرخشيد. أبوبصير گفت‌: راست‌ گفتي‌ اي‌ مولاي‌ من‌ چقدر حاجي‌ كم‌ است‌ و چقدر ناله‌ و فرياد بسيار است‌! و پس‌ از آن‌ حضرت‌ دعائي‌ خواندند و چشمان‌ أبوبصير به‌ حالت‌ اوّليه‌ درآمد و نابينا شد. أبوبصير از علّت‌ نابينائي‌ خود سؤال‌ كرد. حضرت‌ فرمودند:

ما بر تو بخيل‌ نيستيم‌ و خدا به‌ تو ستم‌ ننموده‌ است‌، و اينطور دربارۀ تو پسنديده‌ است‌ و ما ترسيديم‌ كه‌ مردم‌ در فتنه‌ بيفتند و فضل‌ خدا را بر ما ناديده‌ گيرند و ما را ارباب‌ خود شمرند و خدا را فراموش‌ كنند؛ و حال‌ آنكه‌ ما بندگان‌ خدا هستيم‌ و از عبادت‌ او استكبار نداريم‌ و از اطاعت‌ او ملول‌ نمي‌شويم‌ و سر تسليم‌ فرود آورده‌ايم‌.»

[241] ـ سابقين‌، رواياتي‌ را كه‌ به‌ إبراهيم‌ بن‌ هاشم‌ منتهي‌ ميشد، حسن‌ كالصّحيح‌ ميدانستند. و علّت‌ آنرا اينطور ذكر ميكردند كه‌ قمّيّين‌ او را توثيق‌ نكرده‌اند ولي‌ متأخّرين‌ با شواهد و ادلّه‌اي‌ اثبات‌ مي‌كنند كه‌ او ثقه‌ است‌ و روايتش‌ صحيح‌ است‌. و براي‌ اين‌ مطلب‌ به‌ «قِصص‌ العلمآء» تنكابني‌، احوالات‌ شيخ‌ بهائي‌، ص‌ 177، از طبع‌ سنگي‌ مراجعه‌ شود.

[242] ـ «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌» طبع‌ سنگي‌ (سنۀ 1313 )، ص‌ 370 و 3

[243] ـ آيۀ 10، از سورۀ 4: النّسآء

[244] ـ ذيل‌ آيۀ 34 و آيۀ 35، از سورۀ 9: التّوبة‌

[245] ـ «إحيآء العلوم‌» جلد 3، ص‌ 219

[246] ـ مرحوم‌ مجلسي‌ در «بحار» طبع‌ آخوندي‌، ج‌ 7، ص‌ 229 در ضمن‌ بيان‌ خود، از شيخ‌ بهائي‌ نقل‌ كرده‌ كه‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ فرمودند: الْجَنَّةُ قيعانٌ وَ إنَّ غِراسَها سُبْحانَ اللَهِ وَ بِحَمْدِهِ.

[247] ـ «إحيآء العلوم‌» ج‌ 4، ص‌ 22 و ص‌ 79

[248] همان مصدر

[249] ـ «إحيآء العلوم‌» ج‌ 1، ص‌ 30

[250] ـ «إحيآء العلوم‌» ج‌ 2، ص‌ 121

[251] ـ ممكن‌ است‌ مراد از شتر يا گاو يا گوسفند نعره‌ زننده‌ در اين‌ روايت‌، اموالي‌ باشد كه‌ براي‌ حكّام‌ يا جمع‌آوري‌ كنندگان‌ صدقات‌، مردم‌ به‌ عنوان‌ هديه‌ مي‌آورند كه‌ بدينوسيله‌ استمالت‌ دل‌ آنها را نموده‌ و در اخذ صدقات‌ آنطور كه‌ بايد دقّت‌ به‌ عمل‌ نياورند؛ و شاهد بر اين‌ روايتي‌ است‌ كه‌ در «إحيآء العلوم‌» ج‌ 2، ص‌ 137 آمده‌ است‌:

رَوَي‌ أبو حُمَيدِ السّاعديّ أنَّ رَسولَ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ بَعَثَ واليًا عَلَي‌ صَدَقاتِ الازْدِ، فَلَمّا جآءَ إلَي‌ رَسولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ أمْسَكَ بَعْضَ ما مَعَهُ وَ قالَ: هَذا لَكُمْ وَ هَذا لي‌ هَديَّةٌ، فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: ألا جَلَسْتَ في‌ بَيْتِ أبيكَ وَ بَيْتِ اُمِّكَ حَتَّي‌ تَأْتيَكَ هَديَّتُكَ إنْ كُنْتَ صادِقًا؟ ثُمَّ قالَ: ما لي‌ أسْتَعْمِلُ الرَّجُلَ مِنْكُمْ فَيَقولَ هَذا لَكُمْ وَ هَذا لي‌ هَديَّةٌ؟ ألا جَلَسَ في‌ بَيْتِ اُمِّهِ لِيُهْدَي‌ لَهُ؟

وَ الَّذي‌ نَفْسي‌ بِيَدِهِ لايَأْخُذُ مِنْكُمْ أحَدٌ شَيْئًا بِغَيْرِ حَقِّهِ إلاّ أتَي‌ اللَهَ يَحْمِلُهُ، فَلا يَأْتيَنَّ أحَدُكُمْ يَوْمَ الْقيَمَةِ بِبَعيرٍ لَهُ رُغآءٌ أوْ بَقَرَةٍ لَها خُوارٌ أوْ شاةٍ تَيْعِرُ؛ ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ حَتَّي‌ رَأَيْتُ بَياضَ إبْطَيْهِ ثُمَّ قالَ: اللَهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ؟

[252] ـ «إحيآء العلوم‌» ج‌ 2، ص‌

[253] ـ يَقَق‌ به‌ معناي‌ سپيدي‌ روشن‌ است‌.

[254] ـ «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌» طبع‌ سنگي‌ (1313)، ص‌ 20

[255] ـ آيۀ 18، از سورۀ 78: النّبأ

[256] ـ اين‌ روايت‌ را غالب‌ مفسّرين‌ در تفسير آيۀ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا آورده‌اند: از جمله‌ زمخشري‌ در «كشّاف‌» ج‌ 2، ص‌ 518؛ ودر «مجمع‌ البيان‌» ج‌ 5، ص‌ 423؛ و أبوالفتوح‌ رازي‌، طبع‌ مظفّري‌، ج‌ 5، ص‌ 462؛ و امام‌ فخر رازي‌، در ج‌ 8، ص‌ 433 و 434؛ و «الدّرّ المنثور» ج‌ 6، ص‌ 307؛ و تفسير «صافي‌» ص‌ 555؛ و تفسير «برهان‌» ج‌ 2، ص‌ 1169؛ و تفسير «روح‌ البيان‌» ج‌ 10، ص‌ 299؛ و مرحوم‌ مجلسي‌ در «بحار» ج‌ 7، از طبع‌ حروفي‌، در باب‌ صفت‌ محشر، ص‌ 89 از «مجمع‌ البيان‌» آورده‌ است‌.

[257] ـ قسمتي‌ از آيۀ 12، از سورۀ 49: الحجرات‌

[258] ـ «گلشن‌ راز» با خطّ عماد اردبيلي‌، ص‌ 19

[259] ـ آيۀ 55، از سورۀ 54: القمر

[260] ـ «نهج‌ البلاغة‌» بابُ المَواعِظ‌ و الحِكم‌، ص‌ 172 از جلد دوّم‌، طبع‌ عبده‌ ـ مصر

[261] ـ قسمتي‌ از آيۀ 10، از سورۀ 35: فاطر

[262] ـ صدر آيۀ 10، از سورۀ 35: فاطر

[263] ـ «إقبال‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 687

[264] ـ در رسالۀ «مِرصاد العباد» طبع‌ بنگاه‌ ترجمه‌ و نشر كتاب‌ (سنۀ 1352 شمسي‌) در صفحات‌ 208 و 274 و 613 بدين‌ عبارت‌ آمده‌ است‌: لا يَسَعُني‌ أرضي‌ وَ لا سَمآئي‌، وَ إنَّما يَسَعُني‌ قَلْبُ عَبْدي‌ الْمُؤْمِنِ.

[265] ـ ذيل‌ آيۀ 33، از سورۀ 16: النّحل‌

[266] ـ ذيل‌ آيۀ 117، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[267] ـ آيۀ 182، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌؛ و آيۀ 51، از سورۀ 8: الانفال‌

[268] ـ «اختصاص‌» طبع‌ سربي‌، ص‌ 275 تا ص‌ 277؛ و «بصآئر الدّرجات‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 80 و 81

[269] همان مصدر

[270] ـ «بصآئر الدّرجات‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 80

[271] ـ «مجالس‌» مفيد، طبع‌ سربي‌ـ نجف‌، ص‌ 60 تا 62

[272] ـ مراد از سَعَفات‌ هَجَر، نخلستانهاي‌ مدينه‌ يا يمن‌ است‌. و در «قاموس‌» هَجَر را بفتحتَين‌ ذكر كرده‌ است‌.

[273] ـ «نهج‌ البلاغة‌» طبع‌ عبده‌ـ مصر، ص‌ 343 و 344؛ و ملاّ فتح‌ الله‌، طبع‌ سنگي‌، ص‌ 318 و 319

[274] ـ ذيل‌ آيۀ 23، از سورۀ 33: الاحزاب‌

      
  
فهرست
  مجلس هشتم: رستگاري در ايمان به خداست اختيارا و پيروي از احكام دين تعبدا
  ايمان‌ در حال‌ سَكَرات‌ و رفع‌ حجاب‌ غيبي‌ بي‌فائده‌ است....
  امّتها با اتّكا بر سرمايه‌ و دانش‌ باطلشان‌ از تسليم‌ در برابر حقّ امتناع مي‌ورزند..
  اساس‌ دستورات‌ دين‌ بر تعبّد است‌
  كلام‌ ملاّصدرا دربارۀ تعبّدي‌ بودن‌ احكام‌ شرعيّه‌
  كلام‌ علاّمۀ طباطبائي‌ (ره‌) دربارۀ لزوم‌ اطاعت‌ فرمان‌ خدا
  داستان‌ قارون‌ كه‌ به‌ علم‌ خود مغرور بود.
  بي‌فائده‌ بودن‌ توبه‌ در حال‌ نزول‌ عذاب‌
  ايمان‌ در حال‌ رفع‌ حجاب‌ غيبي‌ونزول عذاب فائده‌اي‌ ندارد.
  بر مستضعفين‌ عذاب‌ نيست‌
  عدم‌ پذيرش‌ عذر كسانيكه‌ قادر بر هجرت‌ بوده‌اند..
  سختي‌ قبض‌ روح‌ براي‌ كفّار و آساني‌ آن‌ براي‌ مؤمنين‌
  تأمّل‌ پروردگار در قبض‌ روح‌ بندۀ مؤمن و ‌نهايت‌ لطف‌ پروردگار به او..
  حضور ارواح‌ مقدّسۀ ائمّۀ طاهرين‌ در حال‌ احتضار.
  در بهشت نور محض و آزادي محض وآسايش محض است....
  اشتياق اصحاب سيد الشهدا عليه السلام به لقاي خداي متعال..
  اشتياق حضرت سيدالشهدا عليه السلام به مرگ براي اعلاء كلمه حق...
  مجلس نهم: اولياءخداترس واندوه وسكرات مرگ راندارند..
  معناي‌ ولايت‌ و آثار آن‌
  كيفيّت‌ تجلّي‌ صفات‌ خدا در اولياء خدا
  كلام‌ خواجه‌ نصير در «شرح‌ إشارات‌» دربارۀ صفات‌ عرفا.
  بر سيماي‌ اولياء خدا گرد خوف‌ و اندوه‌ نمي‌نشيند..
  ايمان‌ اولياء خدا به‌ مرتبۀ اعلا رسيده‌ است‌
  بشارت‌ به‌ اولياي‌ خدا غير از بشارت‌ به‌ غير آنهاست‌
  در قرآن‌ كريم‌ معناي‌ نعمت‌ همان‌ ولايت‌ است‌
  داستان‌ غزوۀ حمراء الاسد و اعطاي‌ ولايت‌
  مراد از گفتار ثابت‌ كلمۀ توحيد است‌
  خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دربارۀ صفات‌ اولياء خدا
  بندگان‌ خاصّ خدا چراغ‌ هدايت‌ و معرفت‌ را مي‌افروزند..
  اولياء خدا علم‌ها و نشانه‌هاي‌ هدايتند..
  اولياء خدا يكسره‌ به‌ بهشت‌ مي‌روند..
  كلام‌ أميرالمؤمنين‌ دربارۀ اوصاف‌ برادر الهي‌ خود.
  معيّت‌ پيروان‌ اولياء خدا با اولياء خدا
  ولايت‌ اولياء خدا عين‌ ولايت‌ خداست‌
  لازمۀ پيروي‌ از اولياء خدا لحوق‌ به‌ آنهاست‌
  حضور ائمّه‌ در حال‌ احتضار اولياء خدا و بردن‌ او را به‌ بهشت‌
  لحوق‌ «جَوْن‌» غلام‌ سياه‌ به‌ «سيّد الشّهداء»..
  لحوق اصحاب سيدالشهداء عليه السلام به آن حضرت....
  مجلس دهم: الحاق‌ مؤمنان‌ به‌ اولياي‌ خدا و منكران‌ به‌ اولياي‌ شيطان‌
  قبل‌ از تجرّد و مرگ‌ اختيار سعادت‌ و شقاوت‌ باقي‌ است‌
  در حال‌ تجرّد و مرگ‌ زشتيها و خوبيها هركدام‌ به‌ اصل‌ خود ميروند..
  گفتار حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ راجع‌ به‌ لحوق‌ مؤمنين‌ و منكران‌ به‌ مبادي‌ خود.
  ابتلائات‌ دنيوي‌ كفّارۀ گناه‌ مؤمن‌، و لذّات‌ دنيا پاداش‌ حسنات‌ كافر است‌
  شيطان‌، محك‌ جدائي‌ خوبي‌ها از زشتي‌هاست‌
  مؤمنان‌ در مواقع‌ امتحان‌ چون‌ كوه‌ راسخند..
  تشرّف‌ حارث‌ هَمْداني‌ به‌ خدمت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  دين‌ خدا به‌ مردان‌ شناخته‌ نمي‌شود بلكه‌ به‌ علامت‌ حقّ شناخته‌ مي‌شود.
  گفتار أميرالمؤمنين‌ به‌ حارث‌ دربارۀ درجات‌ و مقام‌ خود.
  أميرالمؤمنين‌ قسمت‌ كنندۀ آتش‌ دوزخ‌ است‌
  اشعار سيّد حميري‌ دربارۀ گفتار أميرالمؤمنين‌ به‌ حارث‌
  ترجمۀ أشعار حميري‌ دربارۀ گفتار أميرالمؤمنين‌ به‌ حارث‌
  در ترجمۀ احوال‌ سيّد حِمْيَري‌ (پ).
  در احوال‌ و مقامات‌ سيّد حِمْيَري‌ در وقت‌ مردن‌
  مجلس يازدهم: تمايزات‌ عالم‌ طبع‌ و برزخ‌ و قيامت‌
  خصوصيّات‌ عالم‌ برزخ‌
  نسبت‌ سعۀ عالم‌ برزخ‌ به‌ دنيا و سعۀ عالم‌ قيامت‌ به‌ برزخ‌
  نظر حكما دربارۀ تجرّد عالم‌ خيال‌
  عوالم‌ سه‌ گان? انسان‌: بدن‌ و ذهن‌ و نفس‌
  اشعار منسوب‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ دربارۀ حقيقت‌ نفس‌
  اندكاك‌ قواي‌ سه‌گانۀ رسول‌ خدا در ذات‌ احديّت‌
  مراتب‌ سه‌ گانۀ وجود انسان‌ در ادعيۀ مخصوص‌ نيمۀ شعبان‌
  روايت‌ وارده‌ در سؤال‌ منكر و نكير..
  بعد از مرگ‌، عمل‌ انسان‌ رفيق‌ و قرين‌ انسان‌ است‌
  در سؤال‌ منكر و نكير از وليّ خدا و عدوّ خدا
  در سختي‌ عذاب‌ قبر شخص‌ كافر..
  دو داستان‌ راجع‌ به‌ مشاهدۀ صور مثالي‌ متوفّي‌
  كساني‌ كه‌ به‌ حساب‌ خود رسيده‌اند راهشان‌ بسيار آسان‌ است‌
  تأسّف‌ إبليس‌ از رستگاري‌ مؤمن‌ هنگام‌ مرگ‌
  داستان‌ بُرَير بن‌ خضير و عبدالرّحمن‌ عبدربّه‌ أنصاري‌ در صبح عاشورا
  مجلس‌ دوازدهم‌: تمايزات‌ عالم‌ طبع‌ و برزخ‌ و قيامت‌
  كردار انسان‌ در دنيا بواسطۀ اتّحاد بدن‌ با صورت‌ مثالي‌ است....
  دلالت‌ آيات‌ قرآن‌ بر حيات‌ برزخي‌
  پس‌ از عبور از دنيا بلافاصله‌ ورود در برزخ‌ است‌
  تكلّم‌ رسول‌ خدا با كشتگان‌ از قريش‌ در بدر.
  تكلّم‌ أميرالمؤمنين‌ با كشتگان‌ جمل‌
  بحث‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ با زنديق‌ دربارۀ بقاء نفس‌
  تشييع‌ رسول‌ خدا از سعد بن‌ معاذ.
  تكلّم‌ ملاّ محمّد مهدي‌ نِراقي‌ با روح‌ مرده‌، در وادي‌ السّلام‌
  مائدۀ ملكوتي‌ در محراب‌ حضرت‌ مريم‌ فرود آمد..
  مائدۀ آسماني‌ كه‌ براي‌ حضرت‌ فاطمۀ زهراء نازل‌ شد..
  شربت‌ ملكوتي‌ كه‌ رسول‌ خدا براي‌ حضرت‌ عليّ أكبر عطا نمود.
  مجلس سيزدهم: در برزخ‌، دوراهي‌ سعادت‌ و شقاوت‌ دنيا يكسره‌ ميگردد.
  آياتي‌ كه‌ جزا را مقرون‌ به‌ زمان‌ كرده‌، اختصاص‌ به‌ برزخ‌ دارد.
  در برزخ‌، نمونه‌اي‌ از بهشت‌ و جهنّم‌ موجود است‌
  در برزخ‌، دري‌ از بهشت‌ و جهنّمِ قيامتي‌ باز ميگردد.
  دلالت‌ آيات‌ قرآن‌ بر وجود عالم‌ برزخ‌
  در برزخ‌، سؤال‌ با باطن‌ انسان‌ است‌ و امكان‌ دروغ‌ نيست‌
  إلَه‌ يعني‌ كسي‌ كه‌ قلب‌ انسان‌ متوجّه‌ اوست‌
  در جوابهائي‌ كه‌ افراد به‌ سؤال‌ مَنْ رَبُّكَ مي‌دهند..
  در احوالات‌ مؤمن‌ و كافر پس‌ از مرگ‌
  سختي‌ قبض‌ روح‌ كافر را حيوانات‌ احساس‌ مي‌كنند..
  معيشت‌ ضنك‌، در قرآن‌، همان‌ عذاب‌ عالم‌ برزخ‌ است‌
  داستان‌ مرحوم‌ سيّد جمال‌ الدّين‌ گلپايگاني‌ در وادي‌ السّلام‌ نجف‌
  مواعظ‌ مرحوم‌ قاضي‌ به‌ مرحوم‌ آملي‌ و درنگ‌ در وادي‌ السّلام‌
  گفتار حضرت‌ سجّاد دربارۀ سخن‌ گفتن‌ مرده‌
  رحلت‌ فاطمۀ بنت‌ أسد، و تشييع‌ و تكفين‌ رسول‌ الله‌ او را
  صدقات‌ رسول‌ الله‌ براي‌ فاطمه‌ بنت‌ اسد و خديجه‌ بنت‌ خويلد..
  اخبار غيبيّۀ حضرت‌ فاطمه‌ و كساني‌ كه‌ بر او نماز خواندند..
  مجلس چهاردهم: جلوۀ انسان‌ در برزخ‌، با صورت‌ ملكوتي‌ اوست‌
  در برزخ‌، انسان‌ و اعمال‌ او با صورت‌ ملكوتي‌ جلوه‌ دارند..
  ارتباط ملكوت با اَشكال و صور موجودات....
  عالم‌ طبع‌، نزول‌ عالم‌ ملكوت‌ است‌
  نشان‌ دادن‌ حضرت‌ صادق‌ به‌ أبوبصير صور ملكوتي‌ را
  داستان‌ مشاهدۀ افراد با صور ملكوتيّه‌، براي‌ يكي‌ از اهل‌ مراقبه‌
  مشاهدات‌ رسول‌ الله‌ در معراج‌، افراد امّت‌ را به‌ صورتهاي‌ ملكوتي‌
  روايات‌ وارده‌ در ظهور اعمال‌ در برزخ‌ و قيامت‌ به‌ صور ملكوتي‌
  روايات‌ وارده‌ در نفقۀ فرشتگان‌ در ابنيۀ بهشتي‌
  ده‌ صنف‌ از افراد امّت‌ صورتهاي‌ آنها متبدّل‌ مي‌گردد.
  >> مؤمن كلمه طيبه است توتي اكلها كل حين باذن ربها.
  كافر مانند درخت‌ خبيثي‌ است‌ كه‌ از زمين‌ كنده‌ شده‌ باشد..
  كَلِم‌ طيّب‌ روح‌ مؤمن‌، و عمل‌ صالح‌ بالا برندۀ آنست‌
  تكلّم‌ با مردگان‌ با صور برزخي‌ آنان‌ بوده‌ است‌
  آمدن‌ شمعون‌، وصيّ عيسي‌، در صفّين‌ با صورت‌ برزخي‌ خود.
  ياران‌ وفادار أميرالمؤمنين‌، در صفّين‌
  خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، يك‌ هفته‌ قبل‌ از شهادت‌
  شهادت‌ مسلم‌ بن‌ عوسجة‌ در روز عاشورا

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی <-- -->