گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
مقالات > اعتقادات > معاد شناسي > معاد شناسي جلد 5
 کتاب معاد شناسی / جلد پنجم / قسمت دهم: انکار معاد توسط طبیعیون مبتنی بر اصول علمیه نیست، جزئیات اصحاب کهف

بزرگان‌ عرب‌ با آنكه‌ بسيار باهوش‌ بودند، به‌ خاطر استكبار ايمان نمي‌آوردند

در بسياري‌ از آيات‌ قرآن‌ مجيد وارد است‌ كه‌ بسياري‌ از امّت‌هاي‌ گذشته‌ با وجود مشاهدۀ برهان‌ و معجزه‌ از ناحيۀ پيغمبرشان‌ ايمان‌ نمي‌آورده‌اند، و حسّ خودخواهي‌ و خودپسندي‌ آنان‌ مانع‌ از قبول‌ حقّ و تلقّي‌ واقع‌ امر ميشد. و راجع‌ به‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ نيز أشراف‌ و اعيان‌ از قريش‌ بواسطۀ تكبّر و نخوت‌ ايمان‌ نمي‌آوردند، با آنكه‌ آنان‌ مردمي‌ بسيار زيرك‌ و با هوش‌ بودند و از داهيان‌ عرب‌ بشمار مي‌آمدند، و آيات‌ بيّنات‌ و معجزات‌ روشن‌ و غير قابل‌ تأويل‌ از رسول‌ الله‌ ميديدند؛ معهذا استكبار و بلندمنشي‌ راه‌ آنانرا به‌ حقّ مسدود مينمود؛ چون‌ نفس‌ آنان‌ اجازه‌ نميداد كه‌ در مقابل‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ كه‌ مردي‌ بدون‌ ثروت‌ و سلطنت‌ و جاه‌ و اعتبار دنيوي‌ بود سر فرود آورند.

اينجا جائي‌ است‌ كه‌ دُهاء و زيركي‌ به‌ درد نمي‌خورد، و هوش‌ و فكر قويّ بكار نمي‌آيد؛ اينجا پاكي‌ و صفاي‌ دل‌ لازم‌ است‌. اگر دل‌ كثيف‌ و قَذِر باشد، هزاران‌ انديشه‌ و تفكّر قويّ و صائب‌ را چون‌ خاك‌ و خاشاك‌ به‌ طوفان‌ فنا مي‌سپرد؛ و چون‌ آتش‌، گياهان‌ مَرغزار ذهن‌ را مي‌سوزاند و ريشه‌كن‌ ميكند؛ و براي‌ معجزات‌ و كرامات‌، تأويل‌ و تفسيرهاي‌ باطل‌ و ناروا ميكند؛ و علم‌ و يقين‌ و برهان‌ را به‌ باد مسخره‌ و استهزاء ميگيرد؛ و بالاخره‌ با هزار شيطنت‌ و عوام‌ فريبي‌ دسته‌اي‌ را


صفحه 299

دور خود جمع‌ نموده‌، و مانند آن‌ شيّادي‌ كه‌ عكس‌ مار را روي‌ زمين‌ كشيد و آن‌ عالم‌ و دانشمندي‌ را كه‌ بر روي‌ زمين‌ نام‌ مار را نوشته‌ بود متّهم‌ به‌ ناداني‌ نموده‌ و بازار او را خراب‌ و بازار خود را در جامعۀ به‌ جهل‌ نشسته‌ و در ناداني‌ و ظلمت‌ غوطه‌ خورده‌ رواج‌ داد؛ دعوت‌ حقّ را در زاويۀ خفا پنهان‌ نموده‌ و آن‌ أباطيل‌ و اراجيف‌ فكري‌ خود را به‌ كرسي‌ حكومت‌ مي‌نشاند.

داستان‌ وليد بن‌ مغيره‌ و انكار او رسول‌ الله‌ را با وجود برهان‌

وليد بن‌ مُغيرَة‌ از شيوخ‌ و بزرگان‌ عرب‌ بود. و در زيركي‌ و هوش‌ انگشت‌ نما، و در ثروت‌ و مُكنت‌، مال‌ و اموال‌ وافري‌ در بسيط‌ مكّه‌ و جزيرة‌ العرب‌ داشت‌؛ [247] و معذلك‌ چون‌ آيات‌ قرآن‌ را از خود


صفحه 300

رسول‌الله‌ شنيد و در تفكّر و تعمّق‌ فرو رفت‌ و راهي‌ براي‌ فرار نيافت‌، بالاخره‌ در آخر الامر آن‌ را به‌ سِحر مستند دانست‌ و گفت‌: اين‌ كلام‌ سحر است‌ و اين‌ مرد ساحر است‌؛ سحر روشن‌ و قوّي‌ و ساحر زبردست‌ و قوي‌ پنجه‌.

در «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌ قمّي‌» در سورۀ مدّثّر وارد است‌ كه‌: آيات‌ واردۀ در تهديد (آيۀ ذَرْنِي‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا و مابعدش‌) دربارۀ وليد بن‌ مغيره‌ نازل‌ شده‌ است‌. وليد، پيرمردي‌ بزرگ‌ و مجرّب‌، و از زيركان‌ و داهيان‌ عرب‌ محسوب‌ ميشد. و از جملۀ تمسخر كنندگان‌ رسول‌ الله‌ بود.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در بيت‌ الله‌ الحرام‌ در حِجر إسمعيل‌ مي‌نشست‌ [248] و مشغول‌ خواندن‌ قرآن‌ مي‌گشت‌.

طائفۀ قريش‌ نزد وَليد بن‌ مغيره‌ آمدند و گفتند: اي‌ أبا عَبد شمس‌! اين‌ كلماتي‌ كه‌ محمّد ميگويد چيست‌؟ آيا شعر است‌، يا كهانت‌ است‌، يا خطابه‌ است‌؟

وليد گفت‌: به‌ من‌ مهلت‌ دهيد تا خود من‌ كلام‌ او را بشنوم‌! و بنابراين‌ به‌ نزديك‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ آمد و گفت‌: اي‌ محمّد، از أشعارت‌ براي‌ من‌ بخوان‌!


صفحه 301

رسول‌ خدا فرمود: اين‌ كلمات‌، شعر نيست‌؛ بلكه‌ گفتار خداست‌ كه‌ آنرا براي‌ ملائكه‌ و انبياء و فرستادگانش‌ پسنديده‌ است‌.

وليد گفت‌: براي‌ من‌ مقداري‌ از آن‌ را بخوان‌!

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ سورۀ حم‌ٓ سجده‌ را قرائت‌ كردند تا چون‌ رسيدند به‌ اين‌ آيه‌:

فَإِنْ أَعْرَضُوا (يَا مُحَمَّدُ!) فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَـٰعِقَةً مِثْلَ صَـٰعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ.

«پس‌ (اي‌ محمّد!) اگر قريش‌ از تو روي‌ گردانيدند، تو به‌ آنها بگو من‌ شما را از صاعقۀ الهي‌ مانند صاعقه‌اي‌ كه‌ قوم‌ عاد و قوم‌ ثمود را گرفت‌ بيم‌ ميدهم‌.»

از شنيدن‌ اين‌ آيات‌ بدن‌ وليد به‌ لرزه‌ در آمد و پوستش‌ جمع‌ شد و هر موئي‌ كه‌ در سر و صورتش‌ بود راست‌ شد؛ و از آنجا به‌ سمت‌ خانۀ خود روانه‌ شد و از آن‌ پس‌ ديگر نزد قريش‌ حضور نيافت‌.

جماعت‌ قريش‌ به‌ نزد أبوجهل‌ رفتند؛ و گفتند: اي‌ أبا حَكَم‌! أباعبد شمس‌ (كه‌ همان‌ وليد باشد) به‌ دين‌ محمّد ميل‌ كرده‌ است‌؛ آيا نمي‌بيني‌ كه‌ ديگر در نزد ما حاضر نشد؟

أبوجهل‌ فردا صبح‌ زود به‌ نزد وليد رفت‌ و گفت‌: اي‌ عموجان‌! آبروي‌ ما را ريختي‌! و ما را سرشكسته‌ نمودي‌! و دشمنان‌ را در شماتت‌ بر ما چيره‌ ساختي‌! و به‌ دين‌ محمّد گرائيدي‌ و ميل‌ نمودي‌!

وليد گفت‌: من‌ به‌ دين‌ محمّد ميل‌ نكردم‌ وليكن‌ سخن‌ شگرف‌ و مهمّي‌ از او شنيدم‌ كه‌ از آن‌، پوستهاي‌ بدن‌ مرتعش‌ ميگردد!


صفحه 302

أبوجهل‌ گفت‌: آيا آن‌ سخنان‌، خطابه‌ است‌؟

وليد گفت‌: نه‌ خطابه‌ نيست‌؛ چون‌ خطابه‌ كلام‌ متّصل‌ است‌؛ و اين‌ كلام‌ نثري‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از آن‌ با بعضي‌ دگرش‌ مشابهت‌ ندارد!

أبوجهل‌ گفت‌: آيا آن‌ كلام‌، شعر است‌؟

وليد گفت‌: نه‌! چون‌ من‌ اشعار عرب‌ را شنيده‌ام‌! و از طرق‌ مختلف‌ آن‌ چون‌ بَسيط‌ و مَديد و رَمل‌ و رَجَز آن‌ اطّلاع‌ دارم‌؛ كلام‌ محمّد شعر نيست‌!

أبوجهل‌ گفت‌: پس‌ چه‌ نوع‌ كلامي‌ است‌؟

وليد گفت‌: مرا به‌ حال‌ خود واگذار تا در اين‌ موضوع‌ تفكّر كنم‌!

چون‌ فرداي‌ آن‌ روز رسيد، آنان‌ به‌ وليد گفتند: اي‌ أبا عبد شمس‌! در آن‌ مسأله‌اي‌ كه‌ بحث‌ شد: دربارۀ گفتار محمّد كه‌ با تو در ميان‌ گذاشتيم‌ چه‌ ميگوئي‌؟

وليد گفت‌: بگوئيد: سحر است‌؛ چون‌ دلهاي‌ مردم‌ را به‌ مجرّد شنيدن‌ بسوي‌ خود مي‌كشد!

در اين‌ حال‌ خداوند آيات‌ سورۀ مدّثّر را بر رسول‌ الله‌ نازل‌ فرمود: ذَرْنِي‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا. و وليد، «وحيد» ناميده‌ شده‌ بود به‌ علّت‌ آنكه‌ به‌ قريش‌ گفته‌ بود: من‌ در يك‌ سال‌ متكفّل‌ پردۀ خانۀ خدا مي‌شوم‌ و آن‌ را به‌ تنهائي‌ تهيّه‌ ميكنم‌؛ و تمام‌ جماعت‌ شما هم‌ در يك‌ سال‌ با هم‌ متكفّل‌ شويد!

و وليد اموال‌ بسياري‌ داشت‌ و باغها ترتيب‌ داده‌ بود؛ و ده‌ پسر در مكّه‌ داشت‌، و ده‌ غلام‌ نيز مالك‌ بود كه‌ در نزد هر يك‌ از آن‌ بندگان‌


صفحه 303

هزار دينار طلا بود كه‌ با آنها براي‌ وليد تجارت‌ ميكردند. و در آن‌ زمان‌ به‌ هزار دينار طلا، قِنطار مي‌گفتند. و بعضي‌ گفته‌اند كه‌ قنطار عبارتست‌ از يك‌ پوست‌ گاو پر از طلا. و خداوند آيات‌ ذَرْنِي‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا و مابعدش‌ را دربارۀ او فرو فرستاد.[249]

آيات‌ قرآن‌ دربارۀ وليد، و إسناد او قرآن‌ را به‌ سحر

و اين‌ آيات‌ كه‌ در سورۀ مدّثّر: هفتاد و چهارمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌ دربارۀ وليد نازل‌ شده‌ است‌، مجموعاً بيست‌ آيه‌ و از آيۀ يازدهم‌ تا آيۀ سي‌ام‌ مي‌باشد؛ بدين‌ طريق‌:

ذَرْنِي‌ وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا * وَ جَعَلْتُ لَهُ و مَالاً مَمْدُودًا * وَ بَنِينَ شُهُودًا * وَ مَهَّدتُّ لَهُ و تَمْهِيدًا * ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ * كَلَّآ إِنَّهُ و كَانَ لاِ يَـٰتِنَا عَنِيدًا * سَأُرْهِقُهُ و صَعُودًا *إِنَّهُ و فَكَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَـٰذَآ إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَـٰذَآ إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ* سَأُصْلِيهِ سَقَرَ * وَ مَآ أَدْرَي'كَ مَا سَقَرُ * لَا تُبْقِي‌ وَ لَا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ * عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ.

«واگذار مرا با آنكه‌ من‌ او را تنها خلق‌ كردم‌، و براي‌ او مال‌ فراوان‌ قرار دادم‌، و فرزنداني‌ كه‌ همه‌ حاضر بودند و پشت‌ و پناه‌ او به‌ شمار مي‌آمدند. و از هر جهت‌، اسباب‌ و وسائل‌ بزرگي‌ را براي‌ او آماده‌ ساختم‌؛ و با اين‌ حال‌ باز طمع‌ در زيادتي‌ داشت‌. نه‌، چنين‌ نيست‌ كه‌ ديگر زياد كنم‌؛ چون‌ او نسبت‌ به‌ آيات‌ ما معاند بود و به‌ عناد خود مباهات‌ مينمود. من‌ او را با عنف‌ و شدّت‌ ميگيرم‌ و به‌ عبور از عقبات‌


صفحه 304

تنگ‌ و صعب‌ العبور مبتلا مي‌سازم‌.»

او در آيات‌ قرآن‌ فكر كرد، و سپس‌ بر اساس‌ فكر خود تقدير كرد. يعني‌ در نظم‌ قرآن‌ و معاني‌ واردۀ در آن‌ به‌ تقديم‌ و تأخير، وضع‌ و رفع‌ براي‌ استنتاج‌ غرض‌ و مطلوب‌ خود سنجش‌ و اندازه‌گيري‌ نمود؛ و بالاخره‌ خواست‌ از نتيجۀ تفكير و تقدير خود مطلبي‌ بدست‌ آورد كه‌ موجب‌ رضاي‌ معاندين‌ و منكرين‌ قرآن‌ بوده‌ باشد؛ و به‌ قول‌ معروف‌ بعد از سبك‌ و سنگين‌ كردن‌ كه‌ آيا شعر است‌؟ يا كهانت‌ است‌؟ يا أساطير الاوّلين‌ و افسانه‌هاي‌ پيشينيان‌ است‌؟ يا هذيان‌ و سخنان‌ لاطائل‌ و بي‌فائده‌ است‌؟ بالاخره‌ تفكير و تقديرش‌ به‌ اين‌ نقطه‌ استقرار يافت‌ كه‌ سحر است‌ كه‌ از كلام‌ بشري‌ برخاسته‌ و اثر مغناطيس‌ آن‌ مانند سحر جادوگران‌ كه‌ بر روي‌ نفوس‌ اثر ميگذارد و بين‌ زن‌ و شوهرش‌ و بين‌ مرد و خانواده‌اش‌ و فرزندانش‌ افتراق‌ مي‌افكند، به‌ همين‌ نحو قرآن‌ سحري‌ است‌ كه‌ در نفوس‌ اثر ميگذارد و آنان‌ را به‌ معاني‌ و نكات‌ واردۀ در خود مجذوب‌ ميكند؛ وليكن‌ سحر انتخاب‌ شده‌ و تعيين‌ شده‌اي‌ است‌.

قرآن‌ ميگويد: «وليد فكر كرد و سنجش‌ نمود؛ پس‌ نابود و كشته‌ گردد وليد، چگونه‌ سنجش‌ نمود؟ و سپس‌ باز نابود و كشته‌ شود، چگونه‌ سنجش‌ كرد؟ و سپس‌ نظري‌ افكند و پس‌ از آن‌ صورت‌ خود را عَبوس‌ و گرفته‌ نمود، و در آن‌ حالت‌، اكراه‌ و ناپسندي‌ خود را در چهره‌ ظاهر ساخت‌، و سپس‌ از معاني‌ و حقائق‌ قرآن‌ يكباره‌ إعراض‌ نمود و به‌ واقعيّات‌ آن‌ پشت‌ كرد و استكبار و خودپسندي‌ خود را


صفحه 305

هويدا نمود و گفت‌: اين‌ قرآن‌ نيست‌ مگر سحر مشخّص‌ و معيّن‌ و انتخاب‌ شده‌اي‌؛ اين‌ قرآن‌ نيست‌ مگر گفتار بشر.» خداوند ميفرمايد:

«من‌ او را به‌ سَقَر آتش‌ ميزنم‌.

اي‌ رسول‌ ما! ميداني‌ سقر چيست‌؟ آتشي‌ است‌ كه‌ دست‌ ردّ بر سينۀ كسي‌ نمي‌نهد و همه‌ را در كام‌ خود فرو مي‌برد، و چيزي‌ را باقي‌ نميگذارد و رها نمي‌كند، پوست‌ بدن‌ را سياه‌ و سوخته‌ ميكند. و بر آن‌ آتش‌ دوزخ‌ نوزده‌ فرشتۀ عذاب‌ مأموريّت‌ پاسداري‌ و محافظت‌ آن‌ را دارند.»

استهزاء قريش‌ نسبت‌ به‌ آيات‌ قرآن‌

از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ است‌ كه‌ چون‌ اين‌ آيه‌ نازل‌ شد: عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ، يعني‌ پاسداران‌ جهنّم‌ نوزده‌ نفرند؛ أبوجهل‌ از روي‌ تمسخر به‌ طائفۀ قريش‌ گفت‌: مادرهايتان‌ به‌ عزايتان‌ بنشينند! من‌ شنيده‌ام‌ كه‌ ابن‌ أبي‌ كَبْشَه‌ (منظور حضرت‌ رسول‌ الله‌ است‌) ميگويد: پاسداران‌ و موكّلان‌ بر جهنّم‌ نوزده‌ نفرند. و شما جماعتي‌ هستيد؛ آيا هر ده‌ نفر از شما نمي‌توانند مجتمعاً حمله‌ كنند بر يك‌ نفر از خزنۀ جهنّم‌ هجوم‌ آورند و او را با شدّت‌ بگيرند، و اين‌ جهنّمي‌ را كه‌ محمّد ميگويد، از اين‌ نوزده‌ پاسبان‌ آسوده‌ كنند؟

أبو الاسد بن‌ اُسَيْد بن‌ كلدة‌ جَمَحيّ كه‌ مرد پهلوان‌ و شجاعي‌ بود گفت‌: من‌ به‌ تنهائي‌ از عهدۀ هفده‌ تن‌ از آنها بر مي‌آيم‌، و شما نيز مرا از شرّ آن‌ دو تن‌ باقيمانده‌ كفايت‌ كنيد.[250]

ردّ منكرين‌ خدا و معاد، بر اساس‌ استكبار است‌

روح‌ تنمّر و سركشي‌ كه‌ در بشر است‌ او را از تسليم‌ و انقياد در


صفحه 306

برابر حقائق‌ باز ميدارد؛ و تا اين‌ صفت‌ علاج‌ نپذيرد، انكار منكرين‌ به‌ جاي‌ خود باقي‌ خواهد بود. وليد بن‌ مُغَيره‌ و أبوجهل‌ و أبولهب‌ و أبوسفيان‌ و أمثالهم‌ مردم‌ عامي‌ نبودند؛ مردم‌ مطّلع‌ و دنيا ديده‌ و سفر كرده‌ و به‌ امپراطوري‌هاي‌ ايران‌ و روم‌ رفته‌، و از نقطۀ نظر امور اجتماعي‌ و سياسي‌ از رؤساء و زمامداران‌ و پيش‌ قراولان‌ و صاحب‌نظران‌ عرب‌ بودند؛ ولي‌ تسليم‌ و تبعيّت‌ از رسول‌ الله‌ و سپردن‌ امور سياسي‌ و اجتماعي‌ و حكومت‌ و ولايت‌ بر مردم‌ را به‌ دست‌ آن‌ حضرت‌ كه‌ از نتائج‌ و متفرّعات‌ ايمان‌ به‌ خدا و توحيد است‌، با روحيّۀ مستكبرانۀ آنان‌ سازش‌ نداشت‌.

اين‌ بود علّت‌ سركشي‌ و عدم‌ انقياد و برپاداشتن‌ جنگها و تحريك‌ احزاب‌ و دستجات‌ عليه‌ رسول‌ الله‌. مي‌گفتند: چرا پيغمبر خدا از طائفۀ بشر است‌؟ يعني‌ بايد فرشتۀ ملكوتي‌ باشد تا لياقت‌ آن‌ را داشته‌ باشد كه‌ ما افراد بشر در تحت‌ اوامر و حكومت‌ الهيّۀ او درآئيم‌.

حالا با هزار برهان‌ و منطق‌ و معجزه‌ و آيات‌ بخواهيد اين‌ روح‌ مستكبر و اين‌ نفس‌ خودپسند را رام‌ كنيد، مگر ميشود؟ اگر رسول‌ خدا از كلام‌ توحيدي‌ خود دست‌ برميداشت‌ و طبق‌ آراء و افكار آنان‌ عمل‌ مينمود، بدون‌ شكّ همه‌ تسليم‌ مي‌شدند گرچه‌ معجزه‌اي‌ هم‌ نمي‌آورد؛ و تا اين‌ روح‌ استكبار در آنان‌ است‌ تسليم‌ حقّ نمي‌شوند گرچه‌ رسول‌ الله‌ صدها برابر آنچه‌ از معجزات‌ آورده‌ است‌ بار ديگر بياورد، و گرچه‌ هر روز براي‌ آنان‌ شقّ القمر كند و شقّ الشّمس‌ نمايد،


صفحه 307

و هر روز بر آب‌ و آتش‌ عبور كند و مرده‌ زنده‌ نمايد و كور مادرزاد و شخص‌ پيس‌ و جذامي‌ را شفا بخشد.

دربارۀ حضرت‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ با وجود آن‌ معجزات‌ كه‌ از جملۀ آنها إحياء مردگان‌ بود، همه‌ را حمل‌ بر سحر كردند. چنانكه‌ در سورۀ مائده‌ داستانش‌ را خدا بيان‌ ميكند:

إِذْ قَالَ اللَهُ يَـٰعِيسَي‌ ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي‌ عَلَيْكَ وَ عَلَي‌' وَ'لِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي‌ الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَـٰبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْرَيـٰةَ وَ الْإِنجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْـَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي‌ فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرَا بِإِذْنِي‌ وَ تُبْرِي‌ُ الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ بِإِذْنِي‌ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي‌' بِإِذْنِي‌ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي‌ٓ إِسْرَئیلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم‌ بِالْبَيِّنَـٰتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَـٰذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ. [251]

«در روزي‌ كه‌ خداوند فرستادگان‌ از طرف‌ خود را جمع‌ ميكند، به‌ حضرت‌ عيسي‌ ميفرمايد:

اي‌ عيسي‌! ياد بياور نعمت‌هائي‌ را كه‌ من‌ بر تو و بر مادرت‌ دادم‌! در آن‌ زماني‌ كه‌ تو را به‌ روح‌ القُدس‌ مؤيّد گردانيدم‌ در وقتيكه‌ طفلي‌ در گاهواره‌ بودي‌، و در زمان‌ كهولت‌، با مردم‌ سخن‌ مي‌گفتي‌! و در آن‌ زماني‌ كه‌ به‌ تو كتاب‌ و حكمت‌ و توراة‌ و انجيل‌ را تعليم‌ نمودم‌! و در آن‌ زماني‌ كه‌ تو از گِل‌ مثل‌ صورت‌ پرنده‌اي‌ مي‌ساختي‌ به‌ اذن‌ من‌، و پس‌ از آن‌ در او ميدميدي‌ و بدينجهت‌ آن‌ گِل‌ دميده‌ شده‌ به‌ اذن‌ من‌


صفحه 308

به‌صورت‌ پرنده‌اي‌ به‌ پرواز در مي‌آمد! و كور مادرزادي‌ كه‌ چشمهاي‌ او بكلّي‌ محو بود و كسي‌ را كه‌ به‌ مرض‌ پيس‌ مبتلا بود، به‌ اذن‌ من‌ شفا ميدادي‌! و در آن‌ زماني‌ كه‌ مردگان‌ را به‌ اذن‌ من‌ از ميان‌ قبورشان‌ زنده‌ مينمودي‌ و خارج‌ ميكردي‌! و در آن‌ زماني‌ كه‌ براي‌ بني‌ إسرائيل‌ از آيات‌ و بيّنات‌ آوردي‌ و آنان‌ قصد سوء نسبت‌ به‌ تو داشتند؛ من‌ آنها را از گزند رسانيدن‌ به‌ تو باز داشتم‌! و بعد از اين‌ آيات‌ و معجزاتي‌ كه‌ به‌ دست‌ تو جاري‌ شد، مردمي‌ كه‌ ايمان‌ نياوردند و به‌ تو كافر شدند گفتند: اين‌ كارها غير از سحر آشكاري‌، چيز ديگري‌ نيست‌.»

و در سورۀ آل‌ عمران‌، چون‌ خداوند همين‌ معجزات‌ را به‌ علاوۀ إخبار از غيب‌ نسبت‌ به‌ آنچه‌ مردم‌ خورده‌ بودند و يا در خانه‌هايشان‌ ذخيره‌ كرده‌ بودند از حضرت‌ عيسي‌ بيان‌ ميكند و آن‌ حضرت‌ از مردم‌ احساس‌ كفر مي‌نمايد و فقط‌ حواريّون‌ ايمان‌ مي‌آورند، در دنبال‌ اين‌ وقايع‌ ميفرمايد:

وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَهُ وَ اللَهُ خَيْرُ الْمَـٰكِرِينَ.[252]

«(در مقابل‌ معجزات‌ عيسي‌) مردم‌ مَكر نمودند و خداوند مكر نمود، و خداوند بهترين‌ مكر كنندگان‌ است‌.»

باري‌ نسبتِ به‌ سحر دادن‌ و خدعه‌ زدن‌ به‌ انبياء كار تازه‌اي‌ نبوده‌ است‌، تمام‌ پيامبران‌ به‌ اين‌ مشكلات‌ مبتلا بوده‌اند. و همه‌ بر اساس‌ حسّ بلندمنشي‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد از آن‌ به‌ علوّ و استكبار تعبير شده‌ است‌.

 


صفحه 309

وجود رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ و حركات‌ و سكنات‌ و منطق‌ و سكوت‌ آن‌ حضرت‌ معجزه‌ بوده‌ است‌.

قرآن‌ بالاترين‌ معجزات‌ است‌

همين‌ قرآني‌ كه‌ امروز در دست‌ ماست‌ و ما هر صبح‌ و شب‌ ميخوانيم‌، همان‌ قرآني‌ است‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ آن‌ را سحر مي‌پنداشتند و بر اين‌ اساس‌ رسول‌ خدا را ساحر ميدانستند. اين‌ قرآن‌ كدام‌ آيه‌اش‌ سحر است‌؟ اين‌ قرآني‌ كه‌ از نقطۀ نظر دقائق‌ معاني‌، و رقائق‌ و لطائف‌ نكات‌، و اتقان‌ و إحكام‌ قوانين‌، و آداب‌ و سُنن‌، و از نقطۀ نظر حقائق‌ عرفانيّه‌، و بيان‌ مراتب‌ توحيد حضرت‌ باري‌ تعالي‌ شأنه‌، و تطبيق‌ أخبار انبياء سالف‌ و امّت‌هاي‌ آنان‌ با متن‌ واقع‌ و حقيقت‌ امر؛ بزرگترين‌ و شگفت‌انگيزترين‌ معجزه‌ از معجزات‌ رسول‌ اكرم‌ و تمام‌ انبياي‌ سالف‌ است‌ و امروز در دست‌ ماست‌، و حقّاً هر چه‌ دائرۀ علوم‌ و معارف‌ ما بيشتر گسترش‌ پيدا ميكند به‌ إعجاز و إعجاب‌ اين‌ يگانه‌ تحفۀ الهيّه‌ بيشتر پي‌ ميبريم‌؛ معجزۀ باقيۀ رسول‌ الله‌ تا روز قيامت‌ است‌.

إعجاز قرآن‌ نه‌ از نقطۀ نظر فصاحت‌ و بلاغت‌ است‌؛ زيرا قرآن‌ براي‌ طائفۀ عرب‌ زبان‌ فقط‌ نازل‌ نشده‌ است‌، بلكه‌ براي‌ تمام‌ مردم‌ جهان‌ است‌؛ و در اينصورت‌ چگونه‌ مي‌توان‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ آن‌ را اعجاز همگاني‌ گرفت‌. و در آيه‌اي‌ و يا روايتي‌ نيز نمي‌يابيم‌ كه‌ قرآن‌ از اين‌ جهات‌ تحدّي‌ نموده‌ باشد، و مردم‌ را به‌ آوردن‌ مثل‌ آن‌ فرا خوانده‌ باشد.

بلكه‌ اعجاز قرآن‌ همان‌ معاني‌ و حقائق‌ واقعه‌ در تحت‌ مدلول‌


صفحه 310

الفاظ‌ است‌ كه‌ تا روز بازپسين‌ هدايت‌ تمام‌ جوامع‌ بشري‌، چه‌ سپيد و چه‌ سياه‌، و چه‌ متمدّن‌ و چه‌ بياباني‌، و چه‌ عالِم‌ و چه‌ عامّي‌ را در هر نقطه‌ از نقاط‌ جهان‌ بر عهده‌ گرفته‌ است‌، و ارائۀ طريق‌ و ايصال‌ آنانرا به‌ مقام‌ توحيد حضرت‌ احديّت‌ عزّوجلّ متكفّل‌ است‌؛ اين‌ از نقطۀ نظر اعجاز خود قرآن‌ كريم‌.

يكي‌ از معجزات‌ رسول‌ الله‌، حفظ‌ قرآن‌ بود

و امّا از نقطۀ نظر معجزه‌ بودن‌ وجود رسول‌ الله‌، مطلبي‌ به‌ نظر حقير آمده‌ است‌ كه‌ شايان‌ دقّت‌ است‌؛ و اين‌ مطلب‌ را تا به‌ حال‌ از كسي‌ نشنيده‌ام‌ و يا در كتابي‌ نديده‌ام‌.

و آن‌ اينكه‌ ما ميدانيم‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ قرآن‌ را بدون‌ يك‌ حرف‌ كم‌ و زياد، حافظ‌ بوده‌اند و در نمازهاي‌ واجبه‌ و مستحبّه‌ ميخوانده‌اند، بخصوص‌ در ركعات‌ نماز شب‌. و در روايت‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ پنج‌ سورۀ مُسبِّحات‌ را كه‌ سوره‌هاي‌ حديد، حَشر، صفّ، جُمُعَة‌ و تَغابن‌ است‌ هر شب‌ قبل‌ از خواب‌ ميخوانده‌اند.

و چون‌ از علّت‌ قرائت‌ اين‌ سوره‌ها از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ كردند، در پاسخ‌ فرمودند: در هر يك‌ از اين‌ سوره‌ها آيه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ منزلۀ هزار آيه‌ از قرآن‌ است‌. و بنا بر همين‌ اساس‌ در روايت‌ وارد شده‌ است‌ كه‌ هر كس‌ مسبّحات‌ را شب‌ قبل‌ از خواب‌ بخواند، نمي‌ميرد مگر آنكه‌ رسول‌ اكرم‌ را مي‌بيند، و آن‌ حضرت‌ محلّ و مقام‌ او را در بهشت‌ به‌ وي‌ نشان‌ ميدهند.

و اين‌ حافظ‌ بودن‌ قرآن‌ نسبت‌ به‌ رسول‌ الله‌ معجزه‌ است‌، چون


صفحه 311

‌ غير از حفظ‌ سائر افراد است‌.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ خطّ نداشتند، و آياتي‌ كه‌ بر آن‌ حضرت‌ وحي‌ مي‌شد، خود نمي‌نوشتند؛ و در اين‌ مسأله‌ ابداً جاي‌ شكّ و ترديد نيست‌. در تمام‌ مدّت‌ عمر، كسي‌ رسول‌ الله‌ را با قلم‌ و كاغذ نديد كه‌ حتّي‌ يك‌ آيه‌ را خودشان‌ بنويسند، بلكه‌ به‌ كُتّاب‌ وحي‌ مراجعه‌ مي‌شد و آنان‌ مي‌نوشتند. رسول‌ الله‌ قرائت‌ ميكردند و آنها مي‌نوشتند.

و اين‌ مسأله‌ جاي‌ تعجّب‌ است‌ كه‌ رسول‌ الله‌ با آنكه‌ خطّ نداشتند و آيات‌ را خود نمي‌نوشتند، اين‌ سوره‌ها و سائر سوره‌هاي‌ قرآن‌ را بعد از نزول‌ و بعد از ماهها و سالها و بعد از بيست‌ سال‌ و زيادتر بدون‌ يك‌ كلمه‌ يا يك‌ حرف‌ كم‌ و بيش‌ ميخواندند.

اين‌ چه‌ قوّۀ حافظه‌اي‌ بوده‌ است‌؟ و اصولاً آيا مي‌توان‌ اينگونه‌ حفظ‌ را شدّت‌ و قدرت‌ قوّۀ حافظه‌ ناميد؟

آيا در تمام‌ دوران‌ تاريخ‌ بشريّت‌ چنين‌ امري‌ نظيرش‌ ديده‌ شده‌ است‌؟ آيا قوي‌ترين‌ سخنگويان‌ و زبردست‌ترين‌ خطباء، بدون‌ ضبط‌ سخنان‌ خود به‌ نوشتن‌ يا به‌ آلت‌ ضبط‌ صوت‌، ميتوانند فقط‌ به‌ قدر يك‌ دقيقه‌ عين‌ عبارات‌ انشاء شدۀ خود را در هنگام‌ خطابه‌ يا بعد از آن‌ بدون‌ يك‌ حرف‌ پيش‌ و پس‌ و كم‌ و زياد بازگو كنند؟

و مسلمانان‌ آن‌ زمان‌، آيات‌ قرآن‌ را نزد رسول‌ الله‌ ميخوانده‌اند و رسول‌ الله‌ مواضع‌ اشتباه‌ را تصحيح‌ مينموده‌اند؛ حتّي‌ «واو» به‌ جاي‌ «فاء» و «فاء» به‌ جاي‌ «واو» اشتباه‌ نمي‌شد؛ « وَ يَعْلَمُونَ »، « فَيَعْلَمُونَ »


صفحه 312

گفته‌ نمي‌شد. و اين‌ بسيار عجيب‌ و غريب‌ است‌ كه‌ هر چه‌ تأمّل‌ در اطراف‌ و جوانب‌ آن‌ بيشتر گردد اعجاز آن‌ مشهودتر مي‌شود.

اين‌ حقير اخيراً اين‌ مسأله‌ را با حضرت‌ استاد گرامي‌ خود: عالِم‌ بي‌بديل‌ و فقيه‌ نبيل‌ آية‌ الله‌ استاد علاّمۀ طباطبائي‌ مُدّ ظلّه‌ العالي‌ در ميان‌ گذاشتم‌.

فرمودند: آري‌ مطلب‌ همينطور است‌ كه‌ ميگوئيد! رسول‌ الله‌ آيات‌ قرآن‌ را بدون‌ يك‌ حرف‌ پس‌ و پيش‌ ميخوانده‌اند؛ و حتّي‌ عين‌ عباراتي‌ را كه‌ سالهاي‌ قبل‌ فرموده‌ بودند، در موضع‌ حاجت‌ بازگو ميكردند؛ و كَأنّه‌ اين‌ عبارت‌ را السّاعه‌ فرموده‌اند.

در هنگام‌ رحلت‌ آن‌ حضرت‌ كه‌ حضرت‌ فاطمه‌ سلام‌ الله‌ علَيها بسيار ناراحت‌ بودند و گريه‌ ميكردند و وَاسَوأَتَاهُ و وَاسَوأَةَ أَبِي‌ مي‌گفتند كه‌ به‌ قول‌ ما پارسي‌ زبانان‌ نداي‌ واويلايش‌ بلند بود، حضرت‌ رسول‌ به‌ او فرمودند: اي‌ فاطمه‌! اينطور سخن‌ نگو! همان‌ كلمات‌ را بگو كه‌ من‌ در مرگ‌ فرزندم‌ إبراهيم‌ گفتم‌:

الْقَلْبُ يَحْزُنُ، وَ الْعَيْنُ تَدْمَعُ، وَ لَا نَقُولُ إلَّا حَقًّا؛ وَ إنَّا بِكَ يَا إبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ.

ببينيد: رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در حال‌ سَكرات‌ موت‌، كه‌ مرض‌ از هر جانب‌ بر او غالب‌ شده‌ و حال‌ عادي‌ آن‌ حضرت‌ را تبديل‌ به‌ سنگيني‌ و انقلاب‌ نموده‌ است‌، در آن‌ حالِ شديد، آن‌ حضرت‌ عين‌ عبارتي‌ را كه‌ سالها قبل‌ در مرگ‌ ابراهيم‌ فرموده‌ بودند بازگو مي‌كنند.


صفحه 313

اين‌ عجيب‌ معجزه‌اي‌ است‌! آري‌، اين‌ احاطۀ بر ملكوت‌ است‌ و سيطرۀ بر عالم‌ معني‌، و ارتباطي‌ به‌ قوّۀ حافظه‌ و مسائل‌ مادّيّه‌ ندارد ـ تمام‌ شد كلام‌ استاد أدام‌ الله‌ ظِلّه‌.

و حقير در اينجا ميگويد: چقدر تفاوت‌ است‌ بين‌ اين‌ كلامي‌ كه‌ حكايت‌ از متن‌ واقع‌ ميكند، و بين‌ قول‌ عُمَر كه‌ چون‌ رسول‌ الله‌ كاغذ و دوات‌ خواستند تا چيزي‌ بنويسند كه‌ مردم‌ گمراه‌ نشوند گفت‌: قَدْغَلَبَهُ الْوَجَعُ؛ إنَّ الرَّجُلَ لَيَهْجُرُ. [253] «درد بر او غلبه‌ كرده‌ است‌، و اين‌ مرد هذيان‌ ميگويد.»

از جملۀ آيات‌ دالّۀ بر معاد داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌ است‌

از جمله‌ آيات‌ الهيّه‌ كه‌ دلالت‌ بر معاد دارد، داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌ است‌.

اين‌ داستان‌ از مشهورات‌ بين‌ اهل‌ ملل‌ و نحل‌ و تواريخ‌ است‌ و قرآن‌ كريم‌ شرحي‌ از آن‌ را به‌ قدري‌ كه‌ شاهد براي‌ مسألۀ معاد است‌ بيان‌ كرده‌ است‌. جملۀ اين‌ آيات‌ از آيۀ ششم‌ تا آيۀ بيست‌ و ششم‌ از سورۀ كهف‌ آمده‌ است‌.

خداوند در ضمن‌ بيان‌ اين‌ قضيّه‌ كه‌ سيصد و نه‌ سال‌ تمام‌ آنانرا به‌ خواب‌ عميق‌ فرو برد و سپس‌ بيدار نمود صريحاً ميفرمايد:

وَ كَذَ'لِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوٓا أَنَّ وَعْدَ اللَهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا.[254]

«و اينچنين‌ ما مردم‌ را بر احوال‌ آنان‌ مطّلع‌ نموديم‌ تا بدانند كه‌


صفحه 314

وعدۀ خدا حقّ است‌، و حقّاً كه‌ در ساعت‌ قيامت‌ ترديد و شكّي‌ نيست‌.»

در ابتداء خدا ميفرمايد:

فَلَعَلَّكَ بَـٰخِعٌ نَفْسَكَ عَلَي‌'ٓ ءَاثَـٰرِهِمْ إِن‌ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَـٰذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا * إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي‌ الارْضِ زِينَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً * وَ إِنَّا لَجَـٰعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيدًا جُرُزًا [255]

«شايد كه‌ تو بواسطۀ أسف‌ خوردن‌ بر عدم‌ ايمان‌ اين‌ مردم‌ ميخواهي‌ خود را به‌ هلاكت‌ در افكني‌!

ما آنچه‌ در روي‌ زمين‌ آفريديم‌ زينتهائي‌ است‌ كه‌ بر آن‌ قرار داديم‌ تا بيازمائيم‌ كه‌ عمل‌ كداميك‌ بهتر است‌. و ما بالاخره‌ روي‌ زمين‌ را پاك‌ و خالي‌ و چون‌ سنگِ صاف‌ بي‌محتوي‌ و بي‌نقوش‌ و صُوَر خواهيم‌ كرد.»

و از اينجا شروع‌ ميفرمايد به‌ متن‌ قصّۀ اصحاب‌ كَهف‌:

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـٰبَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ ءَايَـٰتِنَا عَجَبًا.[256]

«آيا تو چنين‌ مي‌پنداري‌ كه‌ قصّۀ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌، از آيات‌ عجيبۀ ما بوده‌ است‌؟»

داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌

و سپس‌ شروع‌ ميفرمايد به‌ شرح‌ اين‌ داستان‌:

اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌ جوانمرداني‌ بودند كه‌ در يك‌ مجتمع‌ وَثَني‌


صفحه 315

كه‌ عبادت‌ اوثان‌ و اصنام‌ در آن‌ رائج‌ و دارج‌ بوده‌ است‌ نشو و نما يافته‌، و چون‌ دين‌ توحيد در آن‌ مجتمع‌ راه‌ پيدا كرد، ايمان‌ آورده‌ و تنها خداوند خالق‌ زمين‌ و آسمان‌ را پرستيده‌، و از عبادت‌ ارباب‌ انواع‌ تجبّري‌ سر باز زدند. و سپس‌ مردم‌ با آنها معاملۀ سخت‌ نموده‌ و با شدّت‌ و تضييق‌ و عذاب‌، آنها را وادار به‌ عبادت‌ اوثان‌ و ترك‌ دين‌ توحيد و آئين‌ يگانه‌ پرستي‌ نمودند، بطوريكه‌ هر كه‌ از آنها بر مخالفت‌ خود اصرار مي‌ورزيد به‌ سخت‌ترين‌ وجهي‌ او را مي‌كشتند.

اين‌ جوانمردان‌ از روي‌ بصيرت‌ ايمان‌ به‌ خدا آوردند، و خداوند بر هدايت‌ آنها افزود، و درهاي‌ علم‌ و معرفت‌ را به‌ روي‌ آنان‌ گشود و از انوار الهيّه‌ به‌ قدري‌ كه‌ آنانرا صاحب‌ يقين‌ گرداند بر آنها مكشوف‌ ساخت‌ و دل‌هاي‌ آنها را به‌ خود مرتبط‌ گردانيد، بطوريكه‌ غير از خدا از هيچ‌ موجودي‌ ترس‌ و هراس‌ نداشتند، و ناگواري‌هاي‌ سخت‌ و حوادث‌ ناپسند آنانرا به‌ وحشت‌ نمي‌انداخت‌.

آنان‌ ميدانستند كه‌ اگر در چنين‌ اجتماعي‌ زيست‌ كنند ـ اين‌ اجتماع‌ جاهلي‌ مستكبر ـ هيچ‌ چاره‌ ندارند به‌ جز آنكه‌ طبق‌ سيرۀ آنان‌ رفتار كنند، و به‌ كلمه‌ و گفتار حقّ سخن‌ نگويند و به‌ شريعت‌ حقّ رفتار ننمايند. و چون‌ راه‌ توحيد و ترك‌ شرك‌ را يافته‌ بودند، دانستند كه‌ فقط‌ يگانه‌ راه‌ نجات‌ آنان‌ اعتزال‌ و كناره‌گيري‌ از مجتمع‌ جاهلي‌ است‌.

بنابراين‌، از هم‌ آهنگي‌ با مجتمع‌ شرك‌ و جاهلي‌ امتناع‌ نموده‌، و با دلي‌ محكم‌ و ايماني‌ مستحكم‌ بدون‌ هيچ‌ پروائي‌ براي‌ إعلان‌ توحيد حقّ تعالي‌ و تقدّس‌ قيام‌ نمودند، و ردّاً علَي‌ القوم‌ جِهاراً اعلان‌


صفحه 316

كردند:

داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ طبق‌ حكايت‌ قرآن‌

رَبُّنَا رَبُّ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ لَن‌ نَدْعُوَا مِن‌ دُونِهِ إِلَـٰهًا لَقَدْ قُلْنَآ إِذًا شَطَطًا * هَـٰٓؤُلَآءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن‌ دُونِهِ ءَالِهَةً لَوْ لَا يَأْتُونَ عَلَيْهِم‌ بِسُلْطَـٰنِ بَيِّنٍ فَمَنْ أظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَي‌' عَلَي‌ اللَهِ كَذِبًا [257].

«پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها و زمين‌ است‌. ما غير از او هيچ‌ خدائي‌ را نمي‌خوانيم‌ و عبادت‌ نمي‌كنيم‌؛ و در غير اينصورت‌ گفتار ما ياوه‌ و بدون‌ معني‌ خواهد بود.

اين‌ جماعتِ اقوام‌ ما، كساني‌ هستند كه‌ غير از خدا براي‌ تدبير امور خويش‌ مؤثّري‌ قائل‌ مي‌باشند. آنان‌ چرا براي‌ آلهه‌ و ارباب‌ خود كه‌ به‌ پرستش‌ آنها قيام‌ مي‌كنند، دليل‌ روشن‌ و حجّت‌ واضحي‌ اقامه‌ نمي‌كنند؟ پس‌ چه‌ كساني‌ ظلم‌ و ستم‌ آنها از اينها افزون‌ است‌ كه‌ بر خداي‌ خود افتراء و دروغ‌ مي‌بندند؟»

و سپس‌ با خود گفتند:

وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللَهَ فَأْوُوٓ إِلَي‌ الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم‌ مِن‌ رَحْمَتِهِ وَ يُهَيِّي‌ْ لَكُم‌ مِن‌ أَمْرِكُم‌ مِرْفَقًا.[258]

«و چون‌ شما از اين‌ جماعت‌ وَثَني‌ مذهب‌، و از اربابانشان‌ و آلهه‌ و خدايانشان‌ كناره‌ گرفتيد، پس‌ بسوي‌ كهف‌ پناه‌ بريد و آنجا را مأواي‌ خود قرار دهيد؛ تا آنكه‌ خداوند از رحمت‌ خود بر شما افاضه‌ كند، و براي‌ شما در امر خودتان‌ سهولت‌ و مرافقتي‌ مقدّر فرمايد!»


صفحه 317

پس‌ از آن‌ داخل‌ كهف‌ رفتند، و در مكان‌ واسعي‌ در داخل‌ آن‌ جاي‌ گرفتند. و سگ‌ آنان‌ نيز دو دست‌ خود را در دهانۀ كهف‌ دراز نموده‌ بود. و چون‌ ميدانستند كه‌ اگر قوم‌ از مكان‌ آنان‌ اطّلاع‌ پيدا كنند، آنانرا مي‌كُشند و به‌ شكنجه‌ و عذاب‌ ميگيرند، لذا در مقامِ دعا نسبت‌ به‌ خداي‌ خود چنين‌ خواستند:

فَقَالُوا رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن‌ لَدُنكَ رَحْمَةً وَ هَيِّي‌ْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا. [259]

«پس‌ گفتند: اي‌ پروردگار ما! از نزد خودت‌ رحمتي‌ بر ما ارزاني‌ دار! و در امر ما رشد و موفّقيّت‌ و وصول‌ به‌ مطلوب‌ را مقدّر و مهيّا فرما!»

فَضَرَبْنَا عَلَي‌'ٓ ءَاذَانِهِمْ فِي‌ الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا. [260]

«و ما بنا بر دعا و درخواست‌ آنان‌، سالياني‌ بر گوشهاي‌ آنان‌ زديم‌ كه‌ بخفتند و به‌ راحتي‌ فرو رفتند.»

و سگ‌ آنان‌ هم‌ با خودشان‌ به‌ خواب‌ رفت‌ ( وَ كَلْبُهُمْ مَعَهُمْ).و مدّت‌ سيصد و نُه‌ سال‌ قمري‌ كه‌ سيصد سال‌ شمسي‌ مي‌شود به‌ خواب‌ رفتند: ثَلَـٰثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعًا. [261]

تا آنكه‌ ميفرمايد:

وَ كَذَ'لِكَ بَعَثْنَـٰهُمْ لِيَتَسَآءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَآئلٌ مِنهُمْ كَمْ لَبِثْتمُ


صفحه 318

قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ. [262]

«و اينچنين‌ ما آنها را برانگيختيم‌ و بيدار كرديم‌ براي‌ آنكه‌ در ميان‌ خود به‌ گفتگو و مكالمه‌ پردازند.

يك‌ نفر از آنان‌ به‌ ديگران‌ گفت‌: شما چقدر درنگ‌ كرده‌ايد؟

آنان‌ در پاسخ‌ گفتند: يك‌ روز يا مقداري‌ از يك‌ روز!

چند نفر ديگر از آنان‌ در پاسخ‌ گفتند: خداوند و پروردگار شما داناتر است‌ به‌ مقدار درنگ‌ شما!»

و نيز مطلب‌ را قرآن‌ كريم‌ ادامه‌ ميدهد تا آنكه‌ ميفرمايد:

وَ كَذَ 'لِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوٓا أَنَّ وَعْدَ اللَهِ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لَا رَيْبَ فِيهَا [263].

«و اينچنين‌ ما مردم‌ را و اهل‌ مدينه‌ و شهر را بر احوال‌ آنها آگاه‌ كرديم‌ تا بدانند كه‌ وعدۀ خداوند حقّ است‌، و آمدن‌ ساعت‌ قيامت‌ و فرا رسيدن‌ موعد معهود جاي‌ شكّ و ترديد نيست‌.»

و از اينجا به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌ داستان‌ اصحاب‌ كهف‌، و پنهان‌ شدن‌ آنها در مغاره‌، و خوابيدن‌ سيصد و نُه‌ سال‌ و برانگيختن‌ آنانرا پس‌ از اين‌ مدّت‌ طولاني‌، و آمدن‌ به‌ شهر براي‌ خريد طعام‌، و اطّلاع‌ مردم‌ بر اين‌ داستان‌؛ همه‌ و همه‌ براي‌ اعلام‌ و اعلان‌ قضيّۀ معاد و كيفيّت‌ آن‌، و عدم‌ استبعاد آن‌ بوده‌ است‌.

داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ طبق‌ «تفسير قمّي‌»

خصوصيّات‌ داستان‌ را ارباب‌ احاديث‌ و تفاسير، مختلف‌ ذكر


صفحه 319

كرده‌اند. و ما شرح‌ اين‌ قضيّه‌ را در اينجا طبق‌ روايت‌ وارده‌ در «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌ قمّي‌» ذكر مي‌كنيم‌:

داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ در روايات‌

عليّ بن‌ إبراهيم‌ ميگويد: حديث‌ كرد براي‌ من‌ پدرم‌ از ابن‌ أبي‌ عُمَير از أبوبصير از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ فرمود: سبب‌ نزول‌ سورۀ كهف‌ اين‌ است‌ كه‌ طائفۀ قريش‌، سه‌ نفر را بسوي‌ نَجران‌ فرستادند تا از يهود و نصاري‌ مسائلي‌ را ياد بگيرند، تا آن‌ مسائل‌ را از رسول‌ الله‌ سؤال‌ كنند.

آن‌ سه‌ تن‌ عبارت‌ بودند از نَضْر بن‌ حارث‌ بن‌ كَلْدَة‌ و عُقْبة‌ بن‌ أبي‌ مُعَيط‌ و عاصِ بن‌ وآئِل‌.

اين‌ سه‌ نفر حركت‌ كردند بسوي‌ نجران‌، و به‌ نزد علماء يهود در آنجا رفتند و در خواست‌ تعلّم‌ مسائلي‌ را از آنها نمودند.

علماء يهود گفتند: شما از محمّد از سه‌ مسأله‌ پرسش‌ كنيد؛ اگر طبق‌ مداركي‌ كه‌ در نزد ماست‌ به‌ شما پاسخ‌ گفت‌، پس‌ بدانيد كه‌ او صادق‌ و راستگو است‌؛ و سپس‌ از يك‌ مسألۀ واحد ديگري‌ نيز سؤال‌ كنيد؛ اگر مدّعي‌ شد كه‌ ميداند، بدانيد كه‌ او كاذب‌ و دروغگو است‌!

آن‌ سه‌ تن‌ قرشي‌ گفتند: آن‌ مسائل‌ چيست‌؟

علماء يهود گفتند: از محمّد بپرسيد كه‌ آن‌ جوانان‌ و جوانمرداني‌ كه‌ در زمان‌ پيشين‌ بوده‌اند، و از ميان‌ قوم‌ و اهل‌ شهر خود خارج‌ شدند و غيبت‌ نمودند و خوابيدند؛ چقدر خوابشان‌ به‌ طول‌ انجاميد تا آنكه‌ از خواب‌ بيدار شدند؟ و تعداد آنها چند نفر بوده‌ است‌؟ و با آنها از غير آنان‌ چه‌ بوده‌ است‌؟ و داستان‌ و قصّۀ آنها چيست‌؟


صفحه 320

و ديگر بپرسيد از حضرت‌ موسي‌ در وقتي‌ كه‌ خداوند او را امر كرد كه‌ از آن‌ عالِم‌ پيروي‌ كند، و از او تعلّم‌ كند و فرا گيرد؛ آن‌ عالِم‌ كه‌ بود؟ و چگونه‌ از او تبعيّت‌ كرد؟ و داستان‌ او با آن‌ عالم‌ چيست‌؟

و ديگر بپرسيد از مردي‌ كه‌ در گردش‌ بود، و از محلّ غروب‌ خورشيد تا محلّ طلوع‌ آنرا بپيمود تا به‌ سدّ يأجوج‌ و مأجوج‌ رسيد؛ آن‌ مرد كه‌ بود؟ و داستان‌ و قصّۀ او چيست‌؟

و سپس‌ مفصّلاً آنها شرح‌ اين‌ سه‌ مسأله‌ را براي‌ آن‌ سه‌ نفر املاء كردند و گفتند: اگر محمّد پاسخ‌ شما را طبق‌ آنچه‌ ما براي‌ شما شرح‌ داديم‌ بيان‌ كرد پس‌ بدانيد كه‌ او صادق‌ است‌، و اگر بر خلاف‌ اين‌ بيان‌ كرد بدانيد كه‌ كاذب‌ است‌ و تصديق‌ او را ننمائيد!

قريش‌ پرسيدند: پس‌ آن‌ مسأله‌ چهارم‌ كدام‌ است‌؟

يهود گفتند: از او بپرسيد كه‌ قيامت‌ چه‌ موقع‌ بر پا خواهد شد! اگر مدّعي‌ شد كه‌ من‌ هنگام‌ فرا رسيدن‌ قيامت‌ را ميدانم‌، بدانيد كه‌ دروغگو است‌! چون‌ وقت‌ قيامت‌ را غير از ذات‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ هيچكس‌ نميداند.

آن‌ سه‌ تن‌ از نَجران‌ باز گشتند، و به‌ نزد أبوطالب‌ در مكّه‌ آمدند و گفتند: اي‌ أبوطالب‌! فرزند برادر تو چنين‌ مي‌پندارد كه‌ از أخبار غيبيّۀ آسمان‌ بر او نازل‌ ميشود، و ما مسائلي‌ داريم‌؛ اگر پاسخ‌ ما را داد ميدانيم‌ كه‌ در دعواي‌ خود صادق‌ است‌، و اگر پاسخ‌ نداد ميدانيم‌ كه‌ كاذب‌ است‌!

أبوطالب‌ گفت‌: از هر چه‌ ميخواهيد از اين‌ مسائلي‌ كه‌ مورد نظر


صفحه 321

شماست‌ از او سؤال‌ كنيد. قريش‌ از آن‌ سه‌ مسأله‌ از رسول‌ الله‌ سؤال‌ نمودند.

رسول‌ الله‌ بدون‌ آنكه‌ جواب‌ را مقرون‌ به‌ اراده‌ و مشيّت‌ خدا كند و «إن‌ شاء الله‌» بگويد فرمود: من‌ فردا جواب‌ شما را ميدهم‌. (به‌ اميد آنكه‌ تا فردا جبرائيل‌ امين‌ مي‌آيد و پاسخ‌ اين‌ مسائل‌ را از ناحيۀ مقدّس‌ ذات‌ حقّ تعالي‌ مي‌آورد.)

در اين‌ حال‌ مدّت‌ چهل‌ روز، وحي‌ از رسول‌ خدا منقطع‌ و مختفي‌ شد، تا به‌ سرحدّي‌ كه‌ رسول‌ خدا را غم‌ و اندوه‌ فرا گرفت‌، و صحابه‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ بودند و پيوسته‌ با آن‌ حضرت‌ بودند، در شكّ و ترديد افتادند. و قريش‌ خوشحال‌ شدند، و پيامبر و مؤمنين‌ را مسخره‌ و اذيّت‌ ميكردند. و حزن‌ و اندوه‌ أبوطالب‌ فزوني‌ گرفت‌.

چون‌ چهل‌ روز به‌ پايان‌ رسيد، بر پيامبر اكرم‌ سورۀ كهف‌ نازل‌ شد.

رسول‌ خدا از جبرائيل‌ پرسيد: درنگ‌ كردي‌! و در پاسخ‌ اين‌ سؤالات‌ كُندي‌ و تأمّل‌ كردي‌!

جبرائيل‌ گفت‌: ما ابداً چنين‌ توانائي‌ را در خود نداريم‌ كه‌ بدون‌ اذن‌ و فرمان‌ خدا فرود آئيم‌! در اين‌ حال‌ خداوند اين‌ آيات‌ را فرستاد:

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـٰبَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ ءَايَـٰتِنَا عَجَبًا.

و سپس‌ قصّه‌ و داستان‌ را براي‌ رسول‌ الله‌ بيان‌ كرد و گفت‌:

إِذْ أَوَي‌ الْفِتْيَةُ إِلَي‌ الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن‌ لَدُنكَ رَحْمَةً وَ


صفحه 322

هَيِّئ‌ْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا.

پس‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌ در زمان‌ پادشاه‌ جابر و سركشي‌ بودند كه‌ تمام‌ اهل‌ مملكت‌ خود را به‌ پرستش‌ بتها فرا ميخواند، و كسي‌ كه‌ دعوت‌ او را اجابت‌ نمي‌نمود او را مي‌كشت‌.

و آن‌ جوانان‌ گروهي‌ از ايمان‌ آورندگان‌ به‌ خداي‌ تعالي‌ بودند كه‌ پيوسته‌ خداوند عزّ وجلّ را عبادت‌ ميكردند. و پادشاه‌ در دروازۀ شهر افرادي‌ را گماشته‌ بود كه‌ نمي‌گذاشتند كسي‌ از شهر خارج‌ شود مگر آنكه‌ براي‌ بت‌ها سجده‌ كند.

آن‌ جوانان‌ به‌ بهانۀ صيد خارج‌ شدند. و در راه‌، عبورشان‌ به‌ چوپاني‌ افتاد و او را به‌ طريقه‌ و آئين‌ خود و به‌ مرام‌ و مقصود خود دعوت‌ كردند.

آن‌ چوپان‌ دعوت‌ آنانرا اجابت‌ نكرد؛ ليكن‌ سگ‌ آن‌ چوپان‌ دعوت‌ را اجابت‌ نمود، و با آنان‌ به‌ راه‌ افتاد.

حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: هيچكدام‌ از بهائم‌ داخل‌ بهشت‌ نمي‌شوند مگر سه‌ عدد از آنها كه‌ عبارتند از: خر بلعم‌ باعورا و گرگ‌ يوسف‌[264] و سگ‌ اصحاب‌ كهف‌.

 


صفحه 324

باري‌، اصحاب‌ كهف‌ از شهر خود به‌ بهانۀ شكار خارج‌ شدند؛ چون‌ از دين‌ و آئين‌ پادشاه‌ در ترس‌ و هراس‌ بودند. و چون‌ شب‌ فرارسيد، داخل‌ در غاري‌ شدند؛ و آن‌ سگ‌ نيز با آنان‌ معيّت‌ داشت‌.

خداوند پينكي‌ و حالت‌ خواب‌آلودگي‌ را بر آنان‌ مستولي‌ ساخت‌؛ همچنانكه‌ فرمايد: فَضَرَبْنَا عَلَي‌'ٓ ءَاذَانِهِمْ فِي‌ الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَدًا.


صفحه 325

آنان‌ در آن‌ غار آرميدند و به‌ خواب‌ عميق‌ فرو رفتند؛ تا زماني‌ كه‌ خداوند آن‌ پادشاه‌ طاغي‌ و ياغي‌ و باغي‌ را هلاك‌ نمود؛ و تمام‌ افراد آن‌ مملكت‌ را نيز بميرانيد، و اهل‌ آن‌ زمان‌ منقرض‌ شدند و زمان‌ ديگري‌ پديد آمد و اهل‌ ديگري‌ در آن‌ زمان‌ به‌ ظهور رسيدند.

در اين‌ حال‌ اصحاب‌ كهف‌ از خواب‌ بيدار شدند، و بعضي‌ از آنان‌ به‌ بعضي‌ ديگر گفتند: چقدر زمان‌ گذشته‌ است‌ كه‌ ما در اينجا خوابيده‌ايم‌؟

ديگران‌ نگاهي‌ به‌ خورشيد افكندند و ديدند كه‌ بالا آمده‌ است‌، لذا در پاسخ‌ گفتند: درنگ‌ ما در اينجا يك‌ روز يا مقداري‌ از يك‌ روز بوده‌ است‌.

و سپس‌ به‌ يك‌ نفر از ميان‌ خود گفتند: كه‌ اين‌ ورق‌ پول‌ را بگير، و بطوري‌ وارد شهر شو كه‌ كسي‌ تو را نشناسد، و متنكّراً براي‌ ما طعامي‌ خريداري‌ كن‌ و بياور! چون‌ اهل‌ شهر اگر ما را بشناسند و از احوال‌ ما مطّلع‌ شوند، بدون‌ شكّ ما را خواهند كشت‌، يا به‌ دين‌ و آئين‌ خود وارد خواهند ساخت‌.

آن‌ مرد براي‌ خريداري‌ غذا از كهف‌ بسوي‌ شهر رهسپار شد. ديد شهر غير از آني‌ است‌ كه‌ در خاطر خود معهود داشت‌، و جماعتي‌ را ديد كه‌ همه‌ به‌ خلاف‌ زيّ و عادت‌ سابقين‌ هستند.

او آنها را نشناخت‌ و با زبان‌ و تكلّم‌ آنها نيز آشنا نبود، و آنان‌ نيز از زبان‌ او خبري‌ نداشتند.

بدو گفتند: تو كه‌ هستي‌؟ و از كجا آمده‌اي‌؟


صفحه 326

آن‌ مرد، آنان‌ را از قضيّه‌ و داستان‌ خود آگاه‌ كرد.

پادشاه‌ آن‌ شهر با تمام‌ ياران‌ و اعوان‌ خود براي‌ كشف‌ اين‌ قضيّه‌ به‌ خارج‌ شهر حركت‌ كردند، و آن‌ مرد نيز همراه‌ آنان‌ بود. و آمدند تا به‌ در غار رسيدند. و ميخواستند كه‌ وارد شوند و از خصوصيّات‌ باخبر شوند.

بعضي‌ از آنان‌ مي‌گفتند كه‌: اين‌ جماعت‌ سه‌ نفر هستند و چهارمي‌ آنان‌ سگ‌ همراه‌ آنهاست‌. و بعضي‌ دگر مي‌گفتند: ايشان‌ مجموعاً پنج‌ نفر هستند و ششمي‌ آنان‌ سگ‌ آنهاست‌. و بعضي‌ ديگر مي‌گفتند: ايشان‌ هفت‌ نفرند و هشتمين‌ آنها سگ‌ آنهاست‌.

و چنان‌ خداوند عزّ وجلّ به‌ حجابي‌ از رعب‌ و ترس‌ آنانرا پوشانيده‌ بود كه‌ ابداً قدرت‌ بر دخول‌ و ورود در غار را نداشتند، و غير از همان‌ يك‌ نفر كه‌ از خود اصحاب‌ كهف‌ بود احدي‌ قادر بر دخول‌ نبود.

آن‌ يك‌ تن‌ چون‌ وارد شد، ديد كه‌ ياران‌ خود كه‌ در غارند همه‌ در خوف‌ و هراسند و چنين‌ پنداشته‌اند كه‌ جماعتي‌ كه‌ درِ غار اجتماع‌ نموده‌اند، ياران‌ همان‌ پادشاه‌ طاغي‌ و سركش‌ سابق‌ يعني‌ دقيانوس‌ هستند (و اينك‌ قصد دارند آنها را بكشند).

آن‌ يك‌ نفر رفقاي‌ خود را مطمئنّ ساخت‌ كه‌ چنين‌ نيست‌؛ بلكه‌ دقيانوس‌ و تمام‌ اهل‌ شهر مرده‌اند، و اينان‌ جماعت‌ دگري‌ هستند. و متوقّفين‌ در كهف‌ كه‌ ياران‌ او هستند در اين‌ مدّت‌ طولاني‌ همگي‌ به‌ خواب‌ عميق‌ فرو رفته‌اند؛ و خداوند آنانرا آيه‌ و نشانۀ توحيد و قدرت‌


صفحه 327

براي‌ مردم‌ قرار داده‌، و براي‌ معاد و روز بازپسين‌ شاهد صادقي‌ مقرّر داشته‌ است‌.

در اين‌ حال‌ همگي‌ به‌ گريه‌ در آمدند، و از خداي‌ خود مسألت‌ نمودند كه‌ آنانرا به‌ خوابگاه‌هايشان‌ برگرداند؛ و آنان‌ بار ديگر نيز به‌ خواب‌ روند.

پادشاه‌ آن‌ زمان‌ كه‌ از مؤمنين‌ بود گفت‌: سزاوار است‌ كه‌ اينك‌ ما در اين‌ محلّ مسجدي‌ بنا كنيم‌، و براي‌ ديدار و زيارت‌ مسجد بدين‌ نقطه‌ بيائيم‌؛ چون‌ اين‌ جماعت‌ كهف‌ از مؤمنان‌ هستند.

و از براي‌ اصحاب‌ كهف‌ در هر سالي‌ دوبار انتقال‌ و از پهلو به‌ پهلو شدن‌ است‌؛ شش‌ ماه‌ بر پهلوي‌ راست‌ خود ميخوابند، و شش‌ ماه‌ ديگر بر پهلوي‌ چپ‌. و سگ‌ آنان‌ نيز هميشه‌ ملازم‌ آنهاست‌ بطوريكه‌ دو دست‌ خود را در آستانۀ غار گسترده‌ است‌[265].

كلام‌ علاّمۀ طباطبائي‌ در ذيل‌ روايت‌ «تفسير قمّي‌»

علاّمۀ طباطبائي‌ بعد از نقل‌ اين‌ روايت‌ گفته‌اند: اين‌ روايت‌ از نقطۀ نظر متن‌ از واضحترين‌ روايات‌ واردۀ در اين‌ مقام‌ است‌، و نيز از سالمترين‌ و دورترين‌ آنهاست‌ از اضطراب‌ و تشويش‌؛ ليكن‌ معذلك‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ آن‌ كساني‌ كه‌ در تعداد اصحاب‌ كهف‌ اختلاف‌ كردند همان‌ افرادي‌ هستند كه‌ بر در كهف‌ اجتماع‌ كرده‌ بودند، و اين‌ خلاف‌ ظاهر آيه‌ است‌.

و ديگر دلالت‌ دارد بر آنكه‌ اصحاب‌ كهف‌ براي‌ بار دوّم‌ نمرده‌اند، بلكه‌ به‌ خواب‌ اوّليّۀ خود برگشتند. و نيز سگ‌ آنان‌ زنده‌ و در خواب‌


صفحه 328

است‌؛ و در هر سال‌ دو بار پهلو به‌ پهلو مي‌شوند از راست‌ به‌ چپ‌ و از چپ‌ به‌ راست‌؛ و آنان‌ فعلاً بر همان‌ هيئت‌ و قيافۀ خود در غار هستند؛ و ما فعلاً در روي‌ زمين‌ غاري‌ را سراغ‌ نداريم‌ كه‌ در آن‌ جماعتي‌ بدينگونه‌ و به‌ اين‌ هيئت‌ خوابيده‌ باشند[266].

اينك‌ با ذكر چند جهت‌ اين‌ داستان‌ را پايان‌ ميدهيم‌:

«اصحاب‌ كهف‌» و «اصحاب‌ رقيم‌» يك‌ جماعت‌ هستند

1 ـ كهف‌، شكاف‌ و نقبي‌ است‌ كه‌ در كوه‌ قرار دارد و از مَغاره‌ و غار وسيعتر است‌، بطوريكه‌ انسان‌ و حيوان‌ مي‌توانند به‌ خوبي‌ در آن‌ جا گيرند و زيست‌ كنند.

و رقيم‌، به‌ معناي‌ مرقوم‌ (چون‌ جريح‌ به‌ معناي‌ مجروح‌) است‌. و به‌ علّت‌ آنكه‌ نام‌ اصحاب‌ كهف‌ را در لوح‌ مِسين‌ يا زرّين‌ نگاشته‌ و در خزانۀ پادشاه‌ نصب‌ كرده‌اند، و يا به‌ علّت‌ آنكه‌ نام‌ آنانرا بر داخل‌ غار نقش‌ كرده‌اند لذا اصحاب‌ كهف‌ به‌ «اصحاب‌ رقيم‌» نيز موسوم‌ شدند.

پس‌ اصحاب‌ كهف‌ و اصحاب‌ رقيم‌ جماعت‌ واحدي‌ هستند.

و امّا بعضي‌ از روايات‌ ضعيفه‌ كه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ اصحاب‌ رقيم‌ غير از اصحاب‌ كهفند، و داستان‌ آنانرا بدين‌ طريق‌ ذكر ميكند كه‌ سه‌ نفر از مؤمنان‌ كه‌ در صحرا رفته‌ بودند و بواسطۀ طوفان‌ به‌ غاري‌ پناهنده‌ شدند و سنگي‌ بزرگ‌ حركت‌ كرده‌ و درِ غار را بكلّي‌ گرفت‌، و به‌ بركت‌ دعاي‌ هر يك‌ از آن‌ سه‌ نفر كه‌ خداي‌ را به‌ اعمال‌ صالحۀ خود ياد كردند ثلثي‌ از آن‌ سنگ‌ كنار رفت‌ و ثلثي‌ از در غار نمايان‌ شد؛ قابل‌ قبول‌ نيست‌. چون‌ از سياق‌ آيات‌ مباركات‌ قرآن‌ كريم‌ دور است‌ كه‌ دو


صفحه 329

داستان‌ مختلف‌ را گوشزد كند و يكي‌ را مفصّلاً شرح‌ دهد واز بيان‌ شرح‌ ديگري‌ بكلّي‌ چشم‌ بپوشد.

و بعضي‌ گفته‌اند كه‌ رقيم‌ اسم‌ كوهي‌ است‌ كه‌ كهف‌ در آن‌ قرار دارد؛ يا اسم‌ آن‌ صحرائي‌ است‌ كه‌ كوه‌ در آن‌ قرار دارد؛ يا اسم‌ شهري‌ است‌ كه‌ اصحاب‌ كهف‌ از آنجا به‌ خارج‌ كوچ‌ كرده‌ و به‌ كهف‌ وارد شدند؛ و يا اسم‌ سگي‌ است‌ كه‌ با اصحاب‌ كهف‌ بوده‌ است‌. وليكن‌ شاهدي‌ بر اين‌ دعاوي‌ نيست‌؛ بلكه‌ شاهد، بر آن‌ است‌ كه‌ رقيم‌ به‌ معناي‌ نوشته‌ است‌؛ و چون‌ نام‌ آنانرا نوشته‌اند به‌ اصحاب‌ رقيم‌ معروف‌ شده‌اند.

تعداد اصحاب‌ كهف‌

2 ـ تعداد اصحاب‌ كهف‌:

در قرآن‌ كريم‌ وارد است‌ كه‌:

سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمَـا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل‌ رَبِّي‌ٓ أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم‌ مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَآءً ظَاهِرًا وَ لَا تَسْتَفْتِ فِيهِم‌ مِنْهُمْ أَحَدًا.[267]

«ميگويند كه‌: تعداد آنها سه‌ نفر بوده‌ است‌ و چهارمي‌ آنان‌ سگ‌ آنهاست‌؛ و ميگويند كه‌: تعداد آنان‌ پنج‌ نفر بوده‌ است‌ و ششمي‌ آنان‌ سگ‌ آنهاست‌؛ اينها همه‌ گفتاري‌ است‌ رجماً بالغيب‌ و بدون‌ دليل‌؛ و ميگويند كه‌: تعداد آنان‌ هفت‌ نفر بوده‌ است‌ و هشتمين‌ آنها سگ‌ آنهاست‌.

 


صفحه 330

(اي‌ پيغمبر!) بگو: پروردگار من‌ به‌ تعداد آنها داناتر است‌؛ تعداد آنها را كسي‌ نميداند مگر اندكي‌.»

علاّمۀ طباطبائي‌ مُدَّ ظلّه‌ از چند جهت‌ استفاده‌ مي‌كنند كه‌ تعداد آنان‌ هفت‌ نفر بوده‌ است‌:

‌ اوّل‌ آنكه‌: چون‌ دو قول‌ اوّل‌ را قرآن‌ بيان‌ ميكند به‌ دنبالش‌ ميگويد: رَجْمَـا بِالْغَيْبِ؛ يعني‌ اين‌ تيري‌ است‌ كه‌ بدون‌ هدف‌ پرتاب‌ مي‌كنند، و كنايه‌ از آنكه‌ گفتاري‌ بدون‌ دليل‌ است‌؛ ولي‌ چون‌ ميفرمايد: «و بعضي‌ ميگويند: تعداد آنان‌ هفت‌ نفر است‌.» چيزي‌ را به‌ دنبالش‌ بيان‌ نمي‌كند.

دوّم‌ آنكه‌: در سَبْعَةٌ وَ ثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ با «واو» ذكر كرده‌ است‌ و در دو فقرۀ اوّل‌ «واو» را نياورده‌ است‌، و اين‌ دلالت‌ بر ثبات‌ و استقرار امر دارد.

و در «كشّاف‌» فرموده‌ است‌: اين‌ واوي‌ است‌ كه‌ بر سر جمله‌اي‌ كه‌ صفت‌ براي‌ نكره‌ آورده‌ايم‌ يا حال‌ از معرفه‌ قرار داده‌ايم‌ داخل‌ ميگردد؛ چون‌ گفتار تو كه‌ ميگوئي‌: جآءَني‌ رَجُلٌ وَ مَعَهُ ءَاخَرُ و مَرَرْتُ بِزَيْدٍ وَ بِيَدِهِ سَيْفٌ، و از همين‌ قبيل‌ است‌ قول‌ خداوند تعالي‌: وَ مَآ أَهْلَكْنَا مِن‌ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَهَا كِتَـٰبٌ مَعْلُومٌ.

و فائدۀ اين‌ واو، تأكيد اتّصال‌ صفت‌ است‌ به‌ موصوف‌، و دلالت‌ ميكند بر آنكه‌ اتّصاف‌ موصوف‌ به‌ اين‌ صفت‌ امر ثابت‌ و با استقراري‌ است‌. و اين‌ واو اعلام‌ ميكند كه‌ آن‌ كساني‌ كه‌ گفتند: آنها هفت‌ نفرند و هشتمين‌ آنها سگ‌ آنهاست‌، اين‌ مطلب‌ را از روي‌ ثبات‌ علم‌ و


صفحه 331

اطمينان‌ خاطر گفته‌اند و به‌ ظنّ و تخمين‌ اكتفا ننموده‌اند؛ كما آنكه‌ غير آنها اكتفاء به‌ گمان‌ نموده‌ و لذا رَجْمَـا بِالْغَيْبِ براي‌ آنان‌ گفته‌ شده‌ است‌.

‌ ابن‌ عبّاس‌ گويد: چون‌ واو در اينجا ذكر شد ديگر تعداد و شمارش‌ به‌ پايان‌ رسيد، و بعد از آن‌ ديگر شمارش‌ كنندۀ قابل‌ توجّهي‌ نخواهد بود؛ و ثابت‌ شد كه‌ بنا بر قطع‌ و ثبات‌، آنها هفت‌ نفر و هشتمي‌ آنها سگ‌ آنان‌ بوده‌ است‌ ـ انتهي‌ آنچه‌ در «كشّاف‌» آمده‌ است‌. [268]

و سوّم‌ آنكه‌: آيۀ مباركۀ:

وَ كَذَ'لِكَ بَعَثْنَـٰهُمْ لِيَتَسَآءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَآئِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ. [269]

دلالت‌ دارد بر آنكه‌ چون‌ خداوند آنانرا بيدار نمود يك‌ نفر از آنها گفت‌: چقدر درنگ‌ كرده‌ايد؟ گفتند: ما يك‌ روز يا بعضي‌ از يك‌ روز درنگ‌ كرده‌ايم‌! گفتند: پروردگار شما به‌ مقدار درنگ‌ شما داناتر است‌.

و چون‌ فاعل‌ دو گفتندها دو جماعت‌ هستند، و جماعت‌ از سه‌ نفر كمتر نيستند؛ پس‌ مجموع‌ اين‌ دو جماعت‌ با آن‌ يك‌ نفر پرسش‌ كننده‌ نمي‌تواند از هفت‌ نفر كمتر باشد.[270]

 

پاورقي


[247] ـ وليد بن‌ مغيرة‌ يكي‌ از آن‌ دو مرد بزرگ‌ عرب‌ است‌ كه‌ كفّار مكّه‌ و قريش‌ مي‌گفتند: چرا قرآن‌ را خدا بر يكي‌ از دو مرد بزرگ‌ اين‌ دو قريه‌ فرونفرستاده‌ است‌! مرد بزرگ‌ مكّه‌، وليد بن‌ مغيرة‌ و مرد بزرگ‌ طائف‌، عُروة‌ بن‌ مسعود ثقفي‌ است‌.

وَ قَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَـٰذَا الْقُرْءَانُ عَلَي‌' رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ. (آيۀ 31، از سورۀ 43: الزّخرف‌)

چنانچه‌ در «احتجاج‌» از حضرت‌ عسكري‌ از پدرش‌ عليهما السّلام‌ وارد است‌ كه‌ روزي‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در محوّطۀ كعبه‌ نشسته‌ بودند، در اين‌ حال‌ عبدالله‌ بن‌ اُميّة‌ مخزومي‌ به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌: اگر خدا اراده‌ كرده‌ بود كه‌ پيامبري‌ بسوي‌ ما بفرستد هر آينه‌ كسي‌ را ميفرستاد كه‌ در ميان‌ ما مالش‌ از همه‌ بيشتر بود وجاه‌ و اعتبارش‌ از همه‌ بهتر؛ چرا اين‌ قرآني‌ كه‌ تو مي‌پنداري‌ خدا بر تو نازل‌ كرده‌ و تو را به‌ پيغمبري‌ برگزيده‌ است‌ بر يكي‌ از دو مرد بزرگ‌ عرب‌ كه‌ از دو قريه‌ هستند نازل‌ نكرد، يا وليد بن‌ مغيرة‌ در مكّه‌ و يا عروة‌ بن‌ مسعود ثقفي‌ در طائف‌؟ («الميزان‌» ج‌ 18،

[248] ـ در چند طبع‌ از «تفسير قمّي‌» دارد: يَقْعُدُ في‌ الْحُجْرَةِ، وليكن‌ ظاهراً يَقْعُدُ فِي‌ الْحِجْرِ صحيح‌ مي‌باشد؛ چنانچه‌ در تفسير «برهان‌» و «الميزان‌» و «نورالثّقلين‌» و «صافي‌» كه‌ همين‌ روايت‌ را از «تفسير قمّي‌» نقل‌ كرده‌اند اينطور آمده‌ است‌.

[249] ـ «تفسير قمّي‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 702 و 703

[250] ـ «الميزان‌» ج‌ 20، ص‌ 170

[251] ـ آيۀ 110، از سورۀ 5: المآئدة‌

[252] ـ آيۀ 54، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[253] ـ «بحار الانوار» طبع‌ كمپاني‌، ج‌ 8، ص‌ 274

[254] ـ قسمتي‌ از آيۀ 21، از سورۀ 18: الكهف‌

[255] آيات‌ 6 تا 8، از سورۀ 18: الكهف‌

[256] ـ آيۀ 9، از سورۀ 18: الكهف‌

[257] ـ قسمتي‌ از آيۀ 14 و آيۀ 15، از سورۀ 18: الكهف‌

[258] ـ آيۀ 16، از سورۀ 18: الكهف‌

[259] ـ قسمتي‌ از آيۀ 10، از سورۀ 18: الكهف‌

[260] ـ آيۀ 11، از سورۀ 18: الكهف‌

[261] ـ قسمتي‌ از آيۀ 25، از سورۀ 18: الكهف‌

[262] ـ نيمۀ اوّل‌ آيۀ 19، از سورۀ 18: الكهف‌

[263] - همان مصدر آيه: 21

[264] ـروايات‌ وارده‌ دربارۀ داستان‌ گرگ‌ يوسف‌

در تفسير «منهج‌ الصّادقين‌» ج‌ 5، ص‌ 22 و 23، در ذيل‌ آيۀ 17 و 18 از سورۀ يوسف‌: قَالُوا يَـٰٓأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَ تَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَـٰعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ ـ الآيَتَيْنِ «برادران‌ يوسف‌ گفتند: اي‌ پدر، ما براي‌ مسابقه‌ به‌ صحرا رفتيم‌ و يوسف‌ را تنها نزد اثاثمان‌ گذاشتيم‌ پس‌ گرگ‌ او را خورد.» گويد: مروي‌ است‌ كه‌... پدر، ايشان‌ را گفت‌: اگر چنانست‌ كه‌ راست‌ ميگوئيد، اين‌ گرگ‌ كه‌ يوسف‌ را خورده‌ بگيريد نزد من‌ آوريد تا صدق‌ قول‌ شما را از او معلوم‌ كنم‌. ايشان‌ به‌ صحرا رفتند و گرگي‌ بگرفتند و دست‌ و پاي‌ وي‌ را ببستند و نزد پدر آورده‌ بيفكندند و گفتند: اين‌ گرگي‌ است‌ كه‌ يوسف‌ را خورده‌. يعقوب‌ گفت‌: دست‌ و پاي‌ او را بگشائيد! چون‌ وي‌ را گشودند يعقوب‌ گفت‌: اي‌ گرگ‌ نزد من‌ آي‌! آن‌ گرگ‌ بيامد و نزد يعقوب‌ بايستاد. يعقوب‌ گفت‌: اي‌ گرگ‌! شرم‌ نداري‌ كه‌ ميوۀ دل‌ من‌ و روشني‌ هر دو چشم‌ مرا بخوردي‌؟ گرگ‌ به‌ آواز آمد كه‌: لا بِحَقِّ شَيْبَتِكَ يا نَبيَّ اللَهِ ما أكَلْتُ وَلَدَكَ! وَ إنَّ لُحومَكُمْ وَ دِمآءَكُمْ مَعاشِرَ الانْبيآءِ مُحَرَّمَةٌ عَلَيْنا، وَ إنّي‌ لَمَظْلومٌ مَكْذوبٌ عَلَيَّ غَريبٌ في‌ بِلادِكُمْ. «بحقّ پيري‌ و موي‌ سفيد تو كه‌ من‌ فرزند تو را نخورده‌ام‌! بدرستيكه‌ خون‌ و گوشت‌ شما كه‌ پيغمبرانيد بر ما حرام‌ است‌، و من‌ مظلومم‌ و بر من‌ دروغ‌ بسته‌اند و در اين‌ زمين‌ غريبم‌.»

گفت‌: براي‌ چه‌ به‌ اين‌ زمين‌ آمده‌اي‌؟ گفت‌: يا نبيّ الله‌! مرا اينجا خويشانند؛ ديروز به‌ زيارت‌ ايشان‌ آمده‌ بودم‌ پسران‌ تو مرا گرفتند و بر بستند و نزد شما آوردند و اين‌ دروغ‌ بر من‌ بستند. يعقوب‌ نزد ديدن‌ اين‌ حال‌ و شنيدن‌ اين‌ مقال‌ از گرگ‌، گفت‌ كه‌: بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ.

همين‌ جريان‌ را در «تفسير أبوالفتوح‌ رازي‌» ج‌ 6، ص‌ 351 و 352؛ و «الدّرّالمنثور» ج‌ 4، ص‌ 10؛ و «تفسير سورۀ يوسف‌» أبوحامد غزالي‌، ص‌ 45 تا ص‌ 47 از طبع‌ سنگي‌ نيز در ذيل‌ همين‌ آيه‌ نقل‌ نموده‌اند.

و مؤيّد اين‌ داستان‌ روايتي‌ است‌ كه‌ مرحوم‌ مجلسي‌ در «بحار الانوار» طبع‌ حروفي‌، ج‌ 41، ص‌ 238 و 239، از «كشف‌ اليقين‌» نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: روزي‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در بعضي‌ از طرقات‌ كوفه‌ با گرگي‌ برخورد كردند و او در ضمن‌ كلام‌ خود با حضرت‌، عرض‌ كرد: من‌ گرگ‌ شريفي‌ هستم‌. چون‌ حضرت‌ دليل‌ اين‌ مطلب‌ را از او پرسيدند گفت‌:

لاِنّي‌ مِنْ شيعَتِكَ، وَ أخْبَرَني‌ أبي‌ أنّي‌ مِنْ وُلْدِ ذَلِكَ الذِّئْبِ الَّذي‌ اصْطادَهُ أوْلادُ يَعْقوبَ فَقالوا: هَذا أكَلَ أخانا بِالامْسِ وَ إنَّهُ مُتَّهَمٌ. «زيرا من‌ از شيعيان‌ شما هستم‌، و پدرم‌ به‌ من‌ خبر داد كه‌ من‌ از نسل‌ آن‌ گرگي‌ هستم‌ كه‌ فرزندان‌ يعقوب‌ او را گرفتند و گفتند: او برادر ما را خورده‌، و به‌ او تهمت‌ زدند.»

و نيز مرحوم‌ مجلسي‌ در ج‌ 10 «بحار» ص‌ 79، به‌ نقل‌ از «عيون‌ أخبار الرّضا» ج‌ 1، ص‌ 244، و «علل‌ الشّرآئع‌» ص‌ 595؛ و ص‌ 85، به‌ نقل‌ از «مناقب‌» ابن‌ شهر آشوب‌ ج‌ 1، ص‌ 510 روايتي‌ را از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و در ج‌ 46، ص‌ 353 به‌ نقل‌ از «احتجاج‌» ج‌ 2، ص‌ 66 از امام‌ محمّد باقر عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌ از آن‌ حضرت‌ سؤال‌ شد عَنْ شَيْءٍ مَكْذوبٍ عَلَيْهِ لَيْسَ مِنَ الْجِنِّ وَ لا مِنَ الإنْسِ، فَقالَ: الذِّئْبُ الَّذي‌ كَذَبَ عَلَيْهِ إخْوَةُ يوسُفَ.

«گرگ‌ يوسف‌» در أشعار، مَثَل‌ براي‌ كسي‌ است‌ كه‌ متّهم‌ به‌ كاري‌ شده‌ كه‌ هرگز آنرا انجام‌ نداده‌ است‌:

والله‌ كه‌ چو گرگ‌ يوسفم‌ والله                    ‌ بر خيره‌ همي‌ نهند بهتانم‌

(مسعود سعد سلمان‌)

به‌ خون‌ زرق‌ مرا پيرهن‌ بيالودند             و گرنه‌ پاكتر از گرگ‌ يوسفم‌ ز گناه‌

(انوري‌)

در كوي‌ تو معروفم‌ وَزْ روي‌ تو محروم‌             گرگ‌ دهن‌ آلوده‌ و يوسف‌ ندريده‌

(سعدي‌)

(«أمثال‌ و حِكم‌ دهخدا» ج‌ 3، ص‌ 1301 )

[265] ـ «تفسير عليّ بن‌ إبراهيم‌ قمّي‌» طبع‌ سنگي‌، از ص‌ 392 تا ص‌ 394

[266] ـ «الميزان‌» ج‌ 13، ص‌ 300

[267] ـ آيۀ 22، از سورۀ 18: الكهف‌

[268] ـ «الميزان‌» ج‌ 13، ص‌ 278

[269] ـ نيمۀ اوّل‌ آيۀ 19، از سورۀ 18: الكهف‌

[270] الميزان ج 13 ص278

      
  
فهرست
  مجلس بيست و هفتم: در طليعۀ قيامت‌، موجودات‌ با ربط‌ خود به‌ خدا، ظهور دارند..
  جلوه‌ نمودن‌ كوهها همچون‌ سراب‌ در وقت‌ قيامت‌
  در وقت‌ بروز قيامت‌، موجودات‌ همچون‌ سراب‌اند..
  سراب‌ بودن‌ موجودات به‌ معني‌ ظهور جنبۀ ربطي‌ آنها با خداوند است....
  صفات‌ حضرت‌ احديّت‌ اختصاص‌ به‌ آخرت‌ ندارد.
  صفات‌ و اسماء خدا، در دنيا و قيامت‌ تفاوت‌ ندارد.
  در روز قيامت‌ حقيقت‌ توحيد خداوند ظهور مي‌يابد..
  سلسلۀ علل‌ و اسباب‌ عالم‌ مادّه‌ داراي‌ جنبۀ ربطي‌ و الهي‌ هستند..
  علّت‌ ظهور نور توحيد در قيامت‌
  در قيامت‌ فقط‌ نور توحيد ظاهر است‌ و بس‌
  «هرچه‌ هست‌ و نيست‌ ملك‌ و مال‌ اوست‌»..
  گفتار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ راجع‌ به‌ توحيد..
  اشعار ابن‌ فارض‌ دربارۀ ظهور نور توحيد در مقرَّبين‌ و مخلَصين‌
  ترجمۀ اشعار ابن‌ فارض‌ دربارۀ ظهور نور توحيد..
  إعراض‌ از ياد خدا، موجب‌ نابينائي‌ در قيامت‌ است‌
  نجات‌ عمران‌ بن‌ شاهين‌ از عضدالدّوله‌، به‌ بركت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  اشعار ابن‌ أبي‌ الحديد در مدح‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  مجلس بيست و هشتم: خفاء جنبۀ وجه‌ الخلقي‌، و ظهور جنبۀ وجه‌ اللهي‌ در قيامت‌
  هر چيزي‌ جز وجه‌ خدا، فعلاً فاني‌ و هالك‌ است‌
  وجه‌ خلقي‌ اشياء، پيوسته‌ فاني‌ و وجه‌ الهي‌ آنها پيوسته‌ باقي‌ است‌
  روايات‌ وارده‌ در فناء وجه‌ خلقي‌ و بقاء وجه‌ ربّي‌
  احتجاج‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در بقاء روح‌
  زنده‌ كردن‌ جبرائيل‌ دو مرده‌ را در بقيع‌ براي‌ رسول‌ الله‌
  اشكالات‌ وارده‌ بر انعدام‌ زمان‌ بين‌ دو نفخ‌ صور.
  يگانه‌ راه‌ دفع‌ إشكال‌ از روايات‌ نفخ‌ صور كه‌ تحديد به‌ زمان‌ شده‌ است‌
  كيفيّت‌ تعدّد وجه‌ خلقي‌ و وجه‌ ربّي‌ موجودات‌
  دوئيّت‌ جنبۀ وجه‌ خلقي‌ و وجه‌ اللهي‌ بر اساس‌ نظر اعتباري‌ و حقيقي‌
  كسيكه‌ از جنبۀ وجه‌ اللهي‌ به‌ موجودات‌ بنگرد، معاني‌ توحيدي‌ را مي‌يابد..
  وجه‌ خَلقي‌ بر اساس‌ مجازي‌، و وجه‌ اللهي‌ بر اساس‌ نظر حقيقي‌ است‌
  فاني‌ نديدن‌ موجودات‌ را در ذات‌ الهي‌، ناشي‌ از دوبيني‌ است‌
  اگر انسان‌ نفس‌ را معالجه‌ كند وجهۀ الهي‌ موجودات‌ را در دنيا مي‌بيند..
  داستان‌ عطّار و شاگرد دوبين‌
  غير اهل‌ توحيد، همۀ مردم‌ در كارها براي‌ خدا شريك‌ قرار ميدهند..
  ندامت‌ اهل‌ شرك‌، هنگام‌ طلوع‌ وجه‌ الله‌
  جنبه‌هاي‌ وجه‌ خلقي‌، مفيد ظهور جنبۀ وجه‌ اللهي‌ نيستند
  از بين‌ رفتن‌ موجودات‌، از نقطۀ نظر وجه‌ خلقي‌ آنهاست‌ نه‌ وجه‌ ربّي‌
  قيامت‌، محلّ ادراك‌ توحيد خداست‌ نه‌ محلّ اصل‌ توحيد..
  مطالب‌ ذيل‌ دعاء عرفۀ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ (پاورقي).
  مبحث‌ «وجه‌ خلقي‌ و وجه‌ الهي‌» منافاتي‌ با حوادث‌ قيامت‌ در ادلّه ندارد.
  قرآن‌ تمام‌ عالم‌ آفرينش‌ را آيات‌ خدا يعني‌ وجه‌ خدا مي‌داند..
  مجلس ببيست و نهم: معاد بازگشت‌ به‌ خدا و شهود وجه‌ الله‌ است‌
  علّت‌ عدم‌ مشاهدۀ حقّ در دنيا، حجاب‌ پندار است‌
  ‎حديث‌ سلسلة‌ الذّهب‌
  در معناي‌ « كَلِمَةُ لَاالَهَ إلَّا اللَهُ حِصْنِي‌... »..
  نور خدا و وجه‌ الله‌ در قيامت‌ بر همه‌ مشهود مي‌شود.
  در قيامت‌ معبودهاي‌ خيالي‌، نفي‌ عبادت‌ مشركين‌ را نسبت‌ به‌ خود مي‌نمايند..
  در روز قيامت‌ مشركين‌ مي‌گويند ما خدا را عبادت‌ كرده‌ايم‌
  معاد، لقاء و شهود تفصيلي‌ حضرت‌ پروردگار است‌
  در قيامت‌ علم‌ و قدرت‌ خدا براي‌ همه‌ مشهود است‌
  قلب‌ سليم‌ دلي‌ است‌ كه‌ غير از خدا، هيچ‌ در او نباشد..
  قلب‌ سليم‌ دلي‌ است‌ كه‌ غير از خدا، هيچ‌ در او نباشد..
  امراض‌ باطني‌، مانع‌ از تجلّي‌ الهي‌ در قلب‌ انسان‌ ميگردد.
  افرادي‌ كه‌ غير خدا را در دل‌ تمكين‌ داده‌اند به‌ عذاب‌ دچارند..
  مؤمنان‌ در تحت‌ تجلّيات‌ جماليّه‌ و كافران‌ در تحت‌ تجلّيات‌ جلاليّه‌اند..
  در قيامت‌ اثر انحرافات‌ متخلّفين‌ ظهور مي‌نمايد..
  آيات‌ سورۀ إبراهيم‌ در تجلّي‌ اعمال‌ مشركين‌ در روز قيامت‌
  سواران‌ محشر: رسول‌ الله‌، صالح‌ پيامبر، أميرالمؤمنين‌ و فاطمۀ زهراء.
  اشعار ملاّي‌ رومي‌ دربارۀ مقام‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در عالم‌ توحيد..
  ولايت‌ كلّيّه‌ و تحقّق‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ وجه‌ اللهي‌
  مجلس سي ام: قيامت‌ در عرض‌ عالم‌ نيست‌ بلكه‌ بر آن‌ احاطه‌ دارد.
  زمان‌ قيامت‌ چه‌ موقع‌، و مكان‌ آن‌ كجاست‌؟.
  تمثيل‌ حجاب‌ بين‌ عالم‌ طبع‌ با عالم‌ قيامت‌ به‌ ديوار طولاني‌
  برزخ‌ و قيامت‌ انسان‌ در خود اوست‌ و ميتواند در دنيا به‌ آن‌ برسد
  بين‌ برزخ‌ و قيامت‌، حجاب‌ صورت‌ فاصله‌ است‌ از يك‌ چشم‌ بر هم‌ نهادن‌ نزديكتر.
  آيات‌ دالّۀ قرآن‌ بر نزديكي‌ قيامت‌
  اگر خواست‌ الهي‌ نبود تمام‌ افراد قيامت‌ و ملكوت‌ خود را مي‌ديدند..
  در قيامت‌، اهل‌ محشر دنيا و برزخ‌ را به‌ قيامت‌ نزديك‌ مي‌بينند..
  سعه‌ و احاطۀ عوالم‌، زمان‌ طولاني‌ را در نظر مجرمين‌ كوتاه‌ مي‌سازد.
  مجرمان‌ در آتشند، ولي‌ ادراك‌ سوختن‌ نمي‌كنند..
  نعمت‌هاي‌ بهشت‌ در نفوس‌ مختفي‌ است‌، و خداوند در بهشت‌ ظاهر مي‌كند..
  مقام‌ محمود در قيامت‌، شفاعت‌ كبري‌ است‌
  عبور فاطمه‌ عليها سلام‌ الله‌ از محشر، و شفاعت‌ كبري‌
  آيۀ « وَ هُمْ فِي‌ مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَـالِدُونَ » دربارۀ فاطمه‌ و شيعيان‌ اوست‌
  مجلس سي و يكم: قيامت‌، عالم‌ نور و اشراق‌ و بروز حقائق‌ است‌
  تفسير آيۀ: وَ أَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا.
  در قيامت‌ همه‌ چيز براي‌ همه‌ چيز مشهود و حاضر است‌
  حديث‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دربارۀ عالم‌ عِلوي‌
  شرح‌ حديث‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: صُوَرٌ عَارِيَةٌ عَنِ الْمَوَآدِّ.
  اشعار حافظ‌ در كيفيّت‌ پيدايش‌ انسان‌ و عالم‌ ملكوت‌
  كلام‌ حكيم‌ سبزواري‌ دربارۀ موجودات‌ عالم‌ عِلوي‌
  شرح‌ كلام‌ أرسطو راجع‌ به‌ موجودات‌ عِلوي‌
  احاطۀ نفس‌ ناطقه‌ در مقام‌ كمال‌ خود، بر جميع‌ موجودات‌
  منزلت‌ انسان‌ در اشعار سعدي‌
  پيرامون‌ آيۀ: فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ..
  كيفيّت‌ درخشان‌ شدن‌ عالم‌ قيامت‌ و اطّلاع‌ نفوس‌ بر هم‌
  حيات‌ در دنيا محض‌ نبوده‌ و تؤام‌ با مرگ‌ است‌
  نفس‌ بايد از آلودگي‌ها پاك‌ گردد تا به‌ نور خدا منوّر شود.
  امتحانات‌ الهي‌ به‌ خاطر اقرار و اعتراف‌ مردم‌ است‌
  براي‌ اهل‌ قيامت‌، كيفيّت‌ نزول‌ نور توحيد و ولايت‌ در عوالم‌ مشهود است‌
  مجلس سي و دوم: در قيامت‌، در عين‌ نور و اشراق‌، كفّار و فجّار محجوبند..
  در قيامت‌ كفّار محجوبند..
  قرآن‌ مي‌فرمايد: چشم‌ها كور نيستند؛ دل‌‌ها كور مي‌شوند..
  رَين‌ و چرك‌ معاصي‌ نور دل‌ انسان‌ را محبوس‌ مي‌كند..
  اعراض‌ از ياد خدا موجب‌ معيشت‌ ضَنك‌، و كوري‌ در آخرت‌ است‌
  نور آخرت‌ را بايد از دنيا با خود برد
  منافقين‌ در قيامت‌ در ظلمات‌ به‌ سر مي‌برند..
  كافران‌ دلخوشند كه‌ داراي‌ نور هستند، در حاليكه‌ در ظلمتند..
  آيا مؤمن‌ بينا و آگاه‌ چون‌ كافر نابينا و نادان‌ است‌؟.
  در قيامت‌ با آنكه‌ عالم‌ نور است‌، كفّار در ظلمتند..
  مراتب‌ نور در اثر قلّت‌ و كثرت‌ حجب‌، مختلف‌ است‌
  كيفيّت‌ عبور نور از هويّات‌ و ماهيّات‌ امكانيّه‌
  مغيرة‌ بن‌ شعبه‌ كسي‌ بود كه‌ عمداً خود را به‌ خطا مي‌زد.
  خطبۀ سيّدالشّهداء عليه‌ السّلام‌ در راه‌ كربلا...
  مجلس سي و سوم: قيام‌ انسان‌ در پيشگاه‌ خداوند عزّوجلّ...
  تفسير آيۀ: وَ الذَّ'رِيَـاتِ ذَرْوًا... وَ إِنَّ الدِّينَ لَوَ'قِعٌ..
  انسان‌ با تمام‌ موجوديّت‌ و با شراشر وجود، عود مي‌كند..
  اعلان‌ معاد از طرف‌ پيامبران‌، براي‌ چشم‌ ترس‌ مردم‌ نيست‌
  جواب‌ از كلام‌ طبيعيّين‌ در انكار معاد.
  عجائب‌ آفرينش‌ انسان‌، كمتر از عجائب‌ عود او بسوي‌ خدا نيست‌
  شگفتيهاي‌ خلقت‌ انسان‌ و زنده‌ شدن‌ زمين‌ در بهاران‌ دليل‌ بر معاد است‌
  دلالت‌ عجائب‌ خلقت‌ بدن‌ انسان‌ بر حقّانيّت‌ و وحدانيّت‌ خداوند
  شگفتيهاي‌ دوران‌ تكاملي‌ جنين‌ از دلائل‌ معاد است‌
  فعليّتهاي‌ مراتب‌ استعداد، در دوران‌ حيات‌ انسان‌
  تفسير آيۀ: ذَ 'لِكَ بِأَنَّ اللَهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ و يُحِْي‌ الْمَوْتَي‌'
  أشعار هاتف‌ اصفهاني‌ در وحدانيّت‌ و حقّانيّت‌ حضرت‌ باري‌
  تمام‌ موجودات‌ معجزه‌ هستند و إعجاز مختصّ به‌ زنده‌ كردن‌ مرده‌ نيست‌
  سراسر عالم‌ وجود پر از عجائب‌ و غرائب‌ است‌
  اشكالات‌ مادّيّون‌ در معاد چيزي‌ جز استبعاد نيست‌
  مراتب‌ تكامل‌ انسان‌، يا قيام‌ قيامت‌ و ظهور آيات‌ انفسيّه‌
  أشعار عالي‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ راجع‌ به‌ مرگ‌
  مجلس سي و چهارم: ا نكار معاد توسط طبيعيون مبتني بر اصول علميه نيست....
  مسائل‌ علميّه‌ بايد مبتني‌ بر مقدّمات‌ يقيني‌ باشد..
  قرآن‌ كريم‌ فقط‌ پيروي‌ از يقين‌ را معتبر مي‌شمارد.
  منكرين‌ معاد در تمام‌ آيات‌ انفسيّه‌ و آفاقيّه‌ با نظر سطحي‌ عبور مي‌كنند..
  بدون‌ آمادگي‌ سرّ و ذات‌، برهان‌ و حتّي‌ معجزه‌ تأثيري‌ ندارد.
  بزرگان‌ عرب‌ با آنكه‌ بسيار باهوش‌ بودند، به‌ خاطر استكبار ايمان
  داستان‌ وليد بن‌ مغيره‌ و انكار او رسول‌ الله‌ را با وجود برهان‌
  آيات‌ قرآن‌ دربارۀ وليد، و إسناد او قرآن‌ را به‌ سحر..
  استهزاء قريش‌ نسبت‌ به‌ آيات‌ قرآن‌
  ردّ منكرين‌ خدا و معاد، بر اساس‌ استكبار است‌
  قرآن‌ بالاترين‌ معجزات‌ است‌
  يكي‌ از معجزات‌ رسول‌ الله‌، حفظ‌ قرآن‌ بود.
  از جملۀ آيات‌ دالّۀ بر معاد داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌ است‌
  >> داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ و رقيم‌
  داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ طبق‌ حكايت‌ قرآن‌
  داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ طبق‌ «تفسير قمّي‌»..
  داستان‌ اصحاب‌ كهف‌ در روايات‌
  روايات‌ وارده‌ دربارۀ داستان‌ گرگ‌ يوسف‌ (پاورقي).
  كلام‌ علامۀ طباطبائي‌ در ذيل‌ روايت‌ «تفسير قمّي‌»..
  «اصحاب‌ كهف‌» و «اصحاب‌ رقيم‌» يك‌ جماعت‌ هستند..
  تعداد اصحاب‌ كهف‌
  اسامي‌ اصحاب‌ كهف‌، و محلّ كهف‌ آنان‌
  كهف‌ اصحاب‌ كهف‌ كجا بوده‌ است‌؟.
  آيا كهف‌ اصحاب‌ همان‌ كهف‌ إفِسوس‌ است‌؟.
  كهف‌ وارد در قرآن‌، كهف‌ إفِسوس‌ است‌ يا رجيب‌
  اصحاب‌ كهف‌ در چه‌ زماني‌ بوده‌اند؟.
  آيا اصحاب‌ كهف‌ پس‌ از بيداري‌ مردند يا باز به‌ خواب‌ رفتند؟.
  علّت‌ دخول‌ اصحاب‌ كهف‌ در كهف‌
  حكمت‌ داستان‌ اصحاب‌ كهف‌، ارائه‌ بعث‌ و معاد است‌
  كافران‌ بجاي‌ تزكيه‌ و عمل‌ صالح‌ راه‌ قهقرا مي‌پيمايند..
  علم‌ خداوند حضوري‌ است‌ و هيچ‌ چيز از خداوند پنهان‌ نخواهد ماند..
  انكار معاد از مجرّد استبعاد تجاوز نمي‌كند..
  مكتبهاي‌ مادّي‌ انسان‌ را از مقام‌ خليفة اللهي‌ در رديف‌ بهائم‌ قرار ميدهد..
  خداوند مردم‌ را در يك‌ روز جمع‌ كرده‌ و بين‌ آنان‌ به‌ حقّ حكم مي‌نمايد..

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی <-- -->