گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
مقالات > سخنرانیهای علامه طهرانی > مواعظ اخلاقی > عید قربان

دریافت فایل صوتی

_______________________________________________________________

هو العليم

سخنرانی حضرت علامه طهرانی پیرامون شرائط و خصوصیات عید

 

تاریخ 1403 هجری قمری

حضزت علامه آیت الله

حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی (قدس الله نفسه الزکیة)

_______________________________________________________________

 

فهرست:

1 فلسفه قربانى كسب تقوى است.
2 قرآن كتابى محكم و متقن است.
3 هر عملى ظاهرى دارد و روحى كه ظاهر آن در دنیا مى ماند ولى روحش براى انسان باقى مى ماند.
4 هر عمل صالحى موجب یك حالت نفسانى براى انسان مى شود كه او را به سوى خدا بالا مى برد.
5 ارزش هر عملى، به اندازه آن روح و باطنى است كه ایجاد مى كند نه به ظاهر آن عمل‏
6 از نظر اسلام و قرآن؛ هر مقدار از عمل كه براى خدا باشد باقى مانده و غیر از آن، هر چقدر هم چشمگیر باشد از بین مى رود.
7 عید نوروز عید اسلامى نیست بلكه بدعت و انحراف است.
8 شیرینى و شكلات خوردن و خوشحالى كردن نشانه عید نیست.
9 نماز روز عید بخاطر شكر كردن از خداست بخاطر بهره هاى او در این روز.
10 در حجّ همه باید از تمامى تعلّقاتشان بگذرند.
11 سفر حج براى انسان قهراً یك حالت تجرّد ایجاد مى كند.
12 سفر مكه در عین آسانى، از مشكلترین سفرها است.
13 بیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام درباره قرار گرفتن خانه خدا در سرزمینى غیر مطبوع.
14 در سرزمین عرفات، هیچ كس در آمرزش خود شك ندارد مگر شقى.
15 بیان فلسفه جنگها، دعوتها، و تبلیغات اسلام.
16 معناى قربانى كردن در حج.
17 شرایط گوسفند قربانى.
18 مسلمان باید اساس زندگى خود را بر تقوى قرار دهد.
19 روز عید یعنى روز جایزه و قبولى.
20 عید حقیقى؛ عید غدیر است.
21 در مكتب امیرالمؤمنین علیه السلام، عقلها رشد مى كنند.
22 وظائف مؤمن در روز عید غدیر.
23 از نظر اسلام: عیدآن روزى است كه انسان به بهره اى برسد كه او را به خدا نزدیك تر كند
24 اساس و محور دین.
25 محور قرآن و دین اسلام توحید است.
26 در تحت حكومت كفر در آمدن، به هیچ وجه با منطق اسلام سازگار نیست.
27 هجرت از دارالكفر به دارالاسلام واجب است.
28 ایمان و اسلام واقعى با زندگى در تحت حكومت كفر قابل جمع نیست.
29 فاسق بودن در دارالاسلام بهتر از ایمان ظاهرى در دارالكفر است.
30 زحمت كشیدن براى حكومت اسلام اجر شهادت دارد.
31 بى تفاوت بودن نسبت به حقّ و باطل خلاف روح دین اسلام است.
32 دستگیرى از مؤمن مظلوم در هر كجاى دنیا كه باشد بر دیگر مؤمنین واجب است.
33 بهشت در زیر سایه شمشیرها است.
34 نتیجه احتیاط كاریها و بى تفاوت بودنها، بوجود آمدن مظالمى مانند مظالم حكومت بنى امیه و بنى عباس است.
 


أعوذُ بالله منَ الشيطانِ الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم


الْحَمْدُ لِلَّهِ الْوَاصِلِ الْحَمْدَ بِالنِّعَمِ وَ النِّعَمَ بِالشُّكْرِ نَحْمَدُهُ عَلَى آلَائِهِ كَمَا نَحْمَدُهُ عَلَى بَلَائِهِ وَ نَسْتَعِینُهُ عَلَى هَذِهِ النُّفُوسِ الْبِطَاءِ عَمَّا أُمِرَتْ بِهِ السِّرَاعِ إِلَى مَا نُهِیتْ عَنْهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ مِمَّا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ وَ أَحْصَاهُ كِتَابُهُ عِلْمٌ غَیرُ غَادِرٍ وَ كِتَابٌ غَیرُ مُغَادِرٍ وَ نُؤْمِنُ بِهِ إِیمَانَ مَنْ عَاینَ الْغُیوبَ وَ وَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ إِیمَاناً نَفَى إِخْلَاصُهُ الشِّرْكَ وَ یقِینُهُ الشَّكَّ وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیكَ لَهُ إلَهً واحِداً أَحَداً صَمَداً فَرْداً حَیاً قَیوماً دائِماً أَبَداً وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرسَلَهُ بِالْهُدَى وَ دِینَ الْحَقِّ لِیظْهِرَهُ عَلَى الَّدینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُون‏ عِبادَالله أُوصِیكُمْ بِتَقوی الله اَلَّتی هِی الزَادُ وَ بِهَ المَعَادُ زادٌ مُبَلِّغٌ وَ مَعَادٌ مُنْجِحٌ دَعا إلَیهَا أَحسَنُ دَاعٍ وَ وَعَاهَا خَیرُ وَاع[1] .
قالَ اللَهُ الْحَكیمُ فى كِتابِهِ الْكَریم: لَنْ ینالَ اللَهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ ینالُهُ التَّقْوى‏ مِنْكُم[2]

    

فلسفه قربانى كسب تقوى است

این گوسفندان و شتران و گاوهایی را كه قربانی می‌كنید در هر جا در مِنی یا در مكّه و یا در سایر اماكن ، نه گوشتهای آنها به خدا می‌رسد و نه خونهای آنها ولیكن تقوایی كه از ذبح آنها و نحر آنها نصیب شما می‌شود آنها به خدا می‌رسد. یناله یعنی؛به خدا می‌رسد تقوایی را كه مُكتَسب از نحر و ذبح این حیوانات است . یعنی چه؟

    

قرآن كتابى محكم و متقن است

آیۀ قرآن است ، إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ* وَ مَا هُوَ بِالْهَزْل‏ [3] قرآن كتاب فاصل است یعنی مُتقن و محكم و كلام قاطع و بُرنده و شوخی هم نیست و مزاح هم نیست و بر اساس تسامح هم قرآن با انسان صحبت نمی‌كند. این آیه می‌رساند كه تمام این قربانی هایی كه در دنیا می‌شود و امر به او شده است،گرچه طبعا یك فوایدی دارد كه رسیدگی به ضعفا و فقراست،[رسیدگی] به مردم مستحق و مستمندان است، إطعام است، وَلیمه است، إشباع مؤمنین است. إطعام طعام را خدا دوست دارد اینها همه بر اساس خود محفوظ است ولی آن جان و روح و سِرِّ این،آن پاكی و طهارتی است كه انسان در اثر این عمل كسب می‌كند. یعنی؛ در اثر قربانی انسان كسب طهارت می‌كند آن به درد انسان می‌خورد . خودِ قربانی و إطعام و ریختن خون این حیوان ، گوشت و پوست را در راه خدا دادن ، اینها همگی متعلّق به این عالم است و به آن عالم چیزی نمی‌رود ، ولیكن روح ونتیجۀ این كار كه آن تقوای مُكتَسِبۀ از این هست او به سوی خدا می‌رود ، و حقیقتا به سوی خدا می‌رود و به خدا می‌رسد !

    

هر عملى ظاهرى دارد و روحى كه ظاهر آن در دنیا مى ماند ولى روحش براى انسان باقى مى ماند

یعنی چه كه به خدا می رسد؟ (إِلَیهِ یصْعَدُ الكَلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعَه)[4] عمل صالحی كه انسان انجام می‌دهد ، عمل صالح هر چه می‌خواهد باشد، برای انسان ایجاد یك روح و یك پدیدۀ نفسی و یك حال بقاء و تجرّد و یك حادثۀ ‌روحانی در نفس می‌كند، كه آن به سوی خدا می‌رود إِلَیهِ یصْعَدُ به سوی خدا بالا می‌رود . چه چیزی ؟ الكَلِمُ الطَّیبُ و آن چیزی كه موجب بلند شدن كلمۀ طیب و حرکت او به سوی خدا می‌شود عمل صالح است.
پس قربانی عمل صالح است و موجب تقوا می‌شود ، كه آن تقوا به سوی خدا بالا می‌رود پس انسان باید دنبال تقوا باشد. البته این مسأله اختصاصی به قربانی هم ندارد، از روی آن آیه (إِلَیهِ یصْعَدُ الكَلِمُ الطَّیبُ)، با تنقیح مناط کلی که می‌توانیم از آیه (لَنْ ینالَ اللَهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها) بكنیم می‌توان استفاده كرد كه هر عملی كه انسان در دنیا انجام می‌دهد، این عمل یك پیكر و ظاهری و یك جان و روحی دارد، ظاهرش در اینجا می‌ماند و روحش برای انسان باقی می‌ماند .

    

ارزش هر عملى، به اندازه آن روح و باطنى است كه ایجاد مى كند نه به ظاهر آن عمل‏

آ‌ن وقت باید حساب كنیم كه این عمل چه اندازه برای انسان ایجاد روح كرده است، [به همان میزان] آن عمل دارای ارزش است . در این جا دیگر مطلبِ طُرُق است. بعضی ها می‌گویند: هر چه عمل در دنیا بزرگ باشد و چشمگیر باشد و ظاهرش و اُبّهت و جلالت آن بیشتر باشد، او بهتر است. حالا ما چه كار داریم كه باطن آن چیست ! بعضی می‌گویند نه ! این عملِ ظاهر ، باید بر اساس پدید آوردن آن ملكوت و جان برای انسان باشد،اگر این اثر در آن قوی باشد قیمت دارد و الاّ قیمت ندارد !
این مطلب را قرآن می فرماید. مردم دنیا غالبا چشمشان به ظاهر است هر كس كارهایی بكند كه چشمگیر باشد و ظاهر باشد و سر و صدای زیاد داشته باشد به دنبالش می‌روند . به طور كلی طرز تفكّر و سطح اندیشۀ عامّه كوتاه است به همین علّت در یك حدود خیلی خیلی نازلی تأمل می‌كنند و تفكر می‌كنند و به طور كلی می‌توان گفت: كه احساسات بر عقول آنها غالب است و مشاهدات بر اندیشه‌های آنها غالب است. بنابراین اگر كسی كارهای خیلی چشمگیری بكند، مثلا فرض كنید كه مسجدی بسازد، بیمارستانی بسازد، طبع کتب دینی كند، از این كارها بكند ، در نزد اینها خیلی دارای ارزش است ولی حساب نمی‌كنند كه این كارها بر چه اساسی بوده است! آیا بر اساس قرآن و این آ‌یاتی كه برای شما خوانده شد و سایر آیات بوده است !؟
اصلا بنای فلسفۀ اسلام بر این گونه امور نیست. می‌گوید: آن عملی برای انسان قیمت دارد كه ایجاد روح كند و هر چه عمل در ایجاد آن پدیدۀ روحی قوی تر باشد آن بهتر است . پس بنابراین اگر انسان عملی در دنیا انجام بدهد، و خیلی این عمل چشمگیر باشد، ولیكن از روی تقوا نباشد، از روی خواست خدا نباشد، برای رضای خدا نباشد، در آن شائبۀ خودنمایی و خودپسندی ، آوازه ، صیت ، حس تقدّم ، حسّ تفاخر باشد، اینها به دست خدا نخواهد رسید، اینها متعلّق به این دنیاست. (أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَكُمْ)[5].
اما اینها به درد خدا نمی‌خورد به نزد خدا هم بالا نمی‌رود (ما عِنْدَكُمْ ینْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق)[6] آنچه پیش شماست، دستخوش زوال و نیستی واقع می‌شود، اما آنچه كه پیش خداست باقی می‌ماند. آنچه پیش شماست؛ یعنی راجع به شؤون شماست، راجع به شؤون دنیوی است ، آن زیادی دنیا و اعتبار و ثروت و اندیشه های مادی و شخصیت طلبی و زیاد كردن آبرو و خلاصه آن چیزهایی را كه در دنیا از نقطۀ نظر دنیویت ، انسان به آنها إتّكال دارد، اینها همه مال شماست در این دنیا ! با شما به آن دنیا نمی‌رود! آنچه پیش خداست، باقی می‌ماند .
آنچه پیش خداست چیست ؟ نه آنچه را كه خدا در روز ازل با خودش خلق كرده است باقی می‌ماند! بله آن مسلّم است! آن اسماء‌ و صفات مال خداست قرآن بگوید باقی می‌ماند یا نمی‌ماند متعلق به خداست. ما عِنْدَ اللَّهِ باق آنچه از اعمال برای شما حاصل می‌شود كه او برای خداست او باقی می‌ماند. آن پدیدۀ فكری و آن حادثۀ روحی و آن طلیعۀ ‌ملكوتی و آن حالِ خوش و آن اندیشۀ صحیح و آن عقیدۀ پاك و آن صفات و ملكات خوب آنها باقی می‌ماند . بعد از این كه انسان از دنیا می‌رود آنها با انسان هست چون پدیده نیست .
شما نمازی كه خواندید یك عمل ظاهری بود. وضو گرفتید رو به قبله ایستادید نمازی هم به جا آوردید تمام اینها عمل ظاهر بود دیگر ، اما یك باطنی داشت ، باطنی كه ما برای خدا انجام دادیم، باطنی كه غرضی از این عمل نداشتیم ، خودنمایی از این عمل نمی‌خواستیم ، باطن این بود كه در این حال نماز توجه به خدا داشتیم و با خدا صحبت می‌كردیم، باطنِ آن حالِ خوشی بود كه شما در حال نماز و دعا به دست آوردید. این باقی می‌ماند ، چون مادّی نیست.
این عمل مادّی از وضو و نماز مقدمۀ پیدایش آن عمل معنوی است، و هر چه بیشتر آن را پدید بیاورد قویتر است و لذا هر عملی برای انسان بهتر است كه مقرّبتر باشد ، مقرّبتر باشد یعنی برای خدا باشد ، برای خدا باشد یعنی حركتش و تحرّكش برای ایجاد آن پدیدۀ روحی بیشتر باشد این مناط كلی است كه قرآن مجید برای ما به دست آورده است .

    

عید نوروز عید اسلامى نیست بلكه بدعت و انحراف است

امروز روز عید قربان است! عیدقربان یعنی چه ؟ یعنی مردم باید امروز را عید بگیرند ، عید یعنی چه ؟ حقیقتا عید یعنی چه ؟ یعنی روزی است كه انسان شیرینی بخورد و شكلات بخورد و بستنی بخورد و دست بزند؟ و یا مثل سابق كه در روز عید نوروز حاج نوروز در كوچه ها راه می‌افتاد!؟ بله!؟ انسان هم یك دایره دُنبكی بردارد و بزند و یا اینکه چراغی آویزان کند و قالیچه ای ببندد و این نه!! اگر ما معنای عید را این طور بفهمیم اشتباه فهمیدیم و شاید اگر نام عید به فكر ما برسد و انسان این مظاهر را در ذهن خود متمثّل كند، این ناشی از تربیت‌های غلطی بوده كه در زمانهای اخیر بدون اختیار، ما را در آن مسیر سوق داده اند ولی معنی عید این نیست ، معنی عید آن روزی است كه انسان ، انسان بما هو انسان نه انسان بما هو حیوان ، نه انسان بما هو جنسٌ أعم ، نه انسان بما هو نامی ،‌بلكه انسان بما هو انسان ، انسان بما هو ناطق، این برسد به یك بهره‌ای كه برای او ایجاد فرح و سرور كند و او را پاك كند و تطهیر و تهذیب و  طاهر كند و به خدا نزدیك كند . این برای او عید است !

    

نماز روز عید بخاطر شكر كردن از خداست بخاطر بهره هاى او در این روز

روز عید فطر عید است روز سُرور مؤمنین است برای چه ؟ برای این كه مردم همه یک ماه روزه گرفتند، روزها همه گرسنه بودند، تشنه بودند، شبها به عبادت برخواستند، قرآن خواندند، نماز خواندند، حالا كه روز عید فطر می‌شود خدا به مردم جایزه می‌دهد ! جایزه چیست ؟ جایزه سبك كردن آنها است. جایزه حركت دادن آنها است جایزه نتیجۀ یك یكِ از دقائق و لحظاتی است كه در ماه رمضان گذشته و برای آنها ایجاد پدیدۀ روحی را كرده و آنها را به طرف این معنای طهارت سوق داده و حرکت داده است . الان روز عید فطر اینها خودشان را سبك می‌بینند و ملائكه هم جوائز برایشان می آورند می گویند : آفرین كاری كردی و امروز روزِ بهرۀ توست. آن وقت به شكرانۀ این انسان می‌رود و نماز می‌خواند. دیگر شیرینی نمی‌خورد. روز شیرینی خوردن یا دایره زدن نیست، توجه كردید! روز نماز است كه بر اساس این مُدركی كه خداوند به انسان داده است، انسان باید برود در بیابان و همه در یك جا جمع شوند و نماز بخوانند. خطبه بخوانند، و تكبیر بگویند؛ لا اله الا الله الحمدلله الحمدلله علی ما هدانا و له الشكر علی ما أولانا .خدایا ما تو را شكر می‌كنیم كه این توفیق را به ما دادی كه ما را امسال زنده نگه داشتی تا ماه رمضان را پشت سر گذاشتیم و كسب پدیدۀ روحی كردیم و این حال برای ما پیدا شد و باید برویم در بیابان و رو به خاك بگذاریم و پا برهنه برویم و عبا را هم بگذاریم روی كمر ، دستها را هم بالا بزنیم و پا برهنه همان طوری كه حضرت امام رضا علیه السلام رفتند برای نماز كه سنّت رسول خدا بود، این طور انسان به حال شکستگی برود و شكرانۀ این موهبتی را كه خدا در یك دوران ماه رمضان بلكه در یك سال به انسان كرده و این نتیجه را در روز عید فطر به انسان می‌دهد، یعنی؛ واقعا برای انسان عید است. یعنی وقتی كه شخصی شاگرد مدرسه  است درس می‌خواند این در دوران سال درس می‌خواند عیدش آن وقتی است كه برگۀ قبولی به او بدهند ، حالا اگر او رفوزه شد و پدرش برای او مثلا یك كت و شلوار یك میلیونی خرید به چه درد او می‌خورد ؟ تمام زر و زینتهای دنیا را به او داد! عید او قبولی اوست ولو با لباس کهنه باشد ! اگر در مدرسه شاگرد اول شد، این برایش عید است. اگر قبول شد این برایش عید است و اما اگر رفوزه شد، حالا این شیرینی بخورد و خوشحالی کند، این چه عیدی است برای او؟

    

در حجّ همه باید از تمامى تعلّقاتشان بگذرند

پس عید اسلام همچنین عیدیست. عید فطر است ! عید قربان است ! مردم همه از نقاط مختلف حركت كردند رفتند در منا و امروز دارند قربانی می‌كنند و از زن و بچه و كسب و كار و تجارت و هر كس به هر ذرّه و مقدار در شهر و وطن خود تعلقاتی دارد ، در این سفر دست از همۀ آن تعلقات برمی‌دارد، سر و پا برهنه میرود سراغ خدا میگوید: اللهم لبیك لك لبیك ، زنها كه بهترین نقطۀ از بدنشان كه همان صورتشان است آن را باید باز بگذارند و پایشان را برهنه كنند آنجا شرافتی نیست آن جا شرافتت را باید بدهی ! مردان هم كه بهترین نقطۀ شرفشان سرشان است كه آنرا به تاج و عمامه و كلاه مکلّل و معمّم میکنند ، آنها هم باید سر برهنه و پابرهنه بشوند شاه باشد یا وزیر فرقی نمی‌كند و اگر كسی چیزی سرش بگذارد گناه كرده و اگر زنی خودش را بپوشاند گناه كرده باید همه بروند آنجا و دور آن خانۀ خدا بچرخند و (وَ لْیطَّوَّفُوا بِالْبَیتِ الْعَتیق [7]و لِیشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ[8]) و تماشا كنند ببینند چه خبرهاست!

    

سفر حج براى انسان قهراً یك حالت تجرّد ایجاد مى كند

دنیا تنها ماده نیست! تنها خوردن و إطفاء شهوت كردن نیست! دنیا تنها گذراندن نیست! بلكه همۀ این گذرانها برای ایجاد یك شیء ثابت است، (ما عندكم ینفد و ما عندالله باق). پس این سفر خواهی نخواهی برای انسان ایجاد تجّرد می‌كند سفر مكّه امروز هم كه آسان ترینِ سفرهاست، باز هم مشكل ترینِ سفرهاست. سفر مكه مشكل است، هر كس رفته مكه دیده مشكل است ولو سفرها آسان شده نسبت به سابق ولی در عین حال باز هم مشكل است باید هم مشكل باشد خداوند سفر را این طور قرار داده تا مردم به مشكلات برخورد كنند و قدر این سفر را بدانند.

    

بیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام درباره قرار گرفتن خانه خدا در سرزمینى غیر مطبوع.

امیرالمؤمین علیه السلام در آن خطبۀ قاصعه است در نهج البلاغه می‌فرماید: خداوند اگر می‌خواست این خانۀ خود را در سرزمینهای  سبز و خوش آب و هوا قرار می‌داد اگر این طور بود مردم آنجا را تفرجگاه خود قرار می دادند . ولی خانۀ خود را آورد در جایی كه گرم و در وسط كوه‌های صَلب كه از شدت آفتاب رنگ سنگها سیاه شده است وسط آن جا خانۀ خود را قرار داده و مردم از هر جای دنیا باشند، شاه باشد، وزیر باشد بزرگ باشد، كوچك باشد، باید بلند شود پابرهنه برود دورِ خانۀ خدا روی آن سنگها طواف کند ! برای چه؟
برای این كه (إِلَیهِ یصْعَدُ الكَلِمُ الطَّیبُ) آنجا كلمۀ طیب پیدا می‌شود، آنجا انسان باید بار خودش را سبك كند، آنجا از وِزر و ‌آلودگی خود را بیرون بیاورد! آنجا مشاهدۀ منافع كند، منافع ، نه مال و تجارت! منافع آن منافعی كه بنیانگذار اسلام حضرت ابراهیم برای خود قرار داد و به دست ‌آورد. آن چه منافعی بود؟

    

در سرزمین عرفات، هیچ كس در آمرزش خود شك ندارد مگر شقى

آن منافع را حضرت اسحاق و حضرت یعقوب و حضرت اسماعیل آنها به دست آ‌وردند ، آن حالات خوشی كه آنها در حج به دست آوردند آن وقوفی كه آنها در عرفات كردند ولذا داریم اگر كسی در روز عرفه در عرفات حاضر شود بعد از این كه دور آن سنگها ی صِلاب حركت كرد و طواف كرد و بعد از اینكه بین آن دو کوه سعی كرد و بعد آمد و در عرفات وقوف كرد و نزدیك غروب آفتاب دعا كرد، این اگر گمان كند كه گناهان او آ‌مرزیده نشده ، لَا یلُومَنَّ إلَّا نَفْسَه‏ فقط باید خودش را ملامت كند، چه عجب مرد شقیی است كه بلند شده از خانۀ خودش رفته برای خدا این كارها را كرده ، آمده از ظهر تا غروب در عرفات برای خدا وقوف كرده باز هم این تردید دارد كه آیا خدا گناهانش را آمرزیده یا نیامرزیده است! خوب این مال شقاوت خودش است! چرا انسان به خدا این قدر سوء ظن داشته باشد؟ چرا انسان بر خدا این قدر سختگیر باشد ؟ خدا در را باز كرده می‌گوید : بفرما ! نه ! نخیر!!! خدایا من قابل نیستم تو من را راه بدهی ! بابا چشمت را باز كن مگر كوری؟ ببین در باز است بفرما ! می گوید نخیر در را برای من باز نكردند ! می‌گوییم قبول كن در باز است بیا ! می‌گوید نخیر بنده قابل نیستم! پس تو كه قابل نیستی برو!!! معنایش این است دیگر فَلَا یلُومَنَّ إلَّا نَفْسَه یعنی اینقدر در دلِ خودش ایجاد شك و تردید كرده و یأس وارد كرده است كه حالا هم که خدا می‌گوید بفرما داخل ، درِ بهشت باز است باز هم قدمش حركت نمی‌كند.
یكی از رفقا می‌گفت: من خواب دیدم حضرت رسول را یك وقت در قیامت كه ایشان به افرادی كه در آتش داشتند می‌سوختند با داد و فریاد می‌خواست آنها را نجات دهد و دست می‌كرد در جهنم كه اینها را بیرون بیاورد اینها حاضر نمی‌شدند، خیلی عجیب است. حضرت رسول داد می‌زد، فریاد می‌زد، دستت را به من بده تا تو را بیرون بیاورم ! آنها گوش نمی‌دادند و حاضر نمی‌شدند .

    

معناى قربانى كردن در حج

شرکتِ در جنگهای اسلام ، دعوت به اسلام ، تبلیغات اسلام برای چیست؟ فقط برای از جهنم به بهشت رفتن است؟ أئمه علیهم السلام می‌گویند: بیایید شما را بیرون بیاوریم! ما می‌گوییم: آقا ما بیرون نمی‌رویم! عید قربان همچنین روزیست كه همۀ مردم حركت كردند و رفتند در عرفات وقوف كردند و شب هم آمدند در مشعر آنجا تماشای جمال و جلال خدا كردند و امروز آمدند رمی‌ جمار كردند و قربانی، قربانی یعنی؛ خدایا من همان طوری كه حضرت ابراهیم بنیانگذار اسلام خواست فرزند خود و جان خود را در راه تو قربانی كند و تو این گوسفند را به جای او برایش فدیه فرستادی ، فدیه یعنی به جای او! یعنی من فدای شما شوم! یعنی چه؟ یعنی شما باید از دنیا بروی ، من بمیرم برای اینكه شما باقی بمانی! فدیه معنایش این است یعنی فدایت شوم! یعنی اگر تو بخواهی بمیری من فدای تو باشم! من به جای تو باشم این گوسفند فدیه است یعنی به عوض آن قربانی است. حكایت از قربانی می‌كند و گوسفندی كه ما می‌كُشیم همین است، می‌گوییم: خدایا ما حاضریم این جان خود را در راه تو قربانی كنیم ، اما الان به ما دستور ندادی كه سرت را بِبُر ، این گوسفند را به عنوان نمونه و حاكی از جان دادن و فدا كردنِ خود قرار می دهیم.

    

شرایط گوسفند قربانى

لذا مستحب است گوسفندی را كه انسان در منا قربانی می‌كند خیلی خوب باشد، گوسفند پرقیمت باشد ، یکساله كمتر نباشد ، شاخش خوب باشد ، نر باشد ، گوسفند چاق باشد ، سالم باشد و چشمش خوب باشد ، چپ نباشد ، نابینا نباشد ، بدنش بریده نباشد ، ناقص نباشد و انسان آن گوسفندی كه میخرد خودش قربانی كند ، چون نفس قربانی خودِ انسان است ، انسان باید نفسش را قربانی كند و در واقع این قربانی حاکی از نفسِ خودِ اوست، در هنگام قربانی دعا بخواند و نبات هم در دهان گوسفند بگذارد که دهان آن گوسفند شیرین باشد چون قربانی كردن كارِ شیرینی است ! تلخ که نیست ! اینها همه معنا دارد!
آن وقت این كارها را كه انسان كرد می‌فهمد لَنْ ینالَ اللَهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها معنایش چیست! من امروز برایم عید می‌شود .
خدا را شكر كه ما یك عمری زندگی كردیم در شهر خودمان فكرمان به كسب و كار و تجارت و شخصیتمان بود و در بند این بودیم كه چرا او به من سلام نكرد؟چرا او به من اعتماد نكرد؟ در فلان مجلس به من اعتناء نكرد! فلان خانم در مجلس عروسی دخترش چرا ما را دعوت نكرد؟ ما این همه برای او زحمت كشیده بودیم چرا ما را دعوت نكرد؟ آقای فلان چرا ما را در عقد پسرش دعوت نكرد؟ برای عقیقۀ ‌پسرش ما را دعوت نكرد؟ چرا من فلان روز رفتم با اینكه این همه از او جنس می‌خریم به من بیست تومان قرض نداد؟ همۀ فكرهای ما در همین محدوده است فكرهای بزرگترهای ما مگر چیست؟ همین مسائل در یك سطح عالیتر و بزرگتریست! یكی آفتابه می‌دزدد و یكی مثلا فرض كنید كه یك صندوقچۀ طلا و برلیان می‌دزد. وقتی مناط دزدی باشد فرقی نمی‌كند، فكر ما از این كثرات بالاتر نمی‌رود.
حالا رفتیم ما حج كردیم و تماشا كردیم و واقعا این مسائل كه ما قبلا داشتیم چه بود!؟ این كثرات چه بود!؟ چقدر ما را خسته می‌كرد! چقدر ما را كسل می‌كرد! چقدر ناراحت می‌كرد! ضعیف می كرد! اینجا چه جای خوبیست! اینجا چه زمینه های خوبی است! عرفات چه جای خوبیست! مشعر چه جای خوبیست! منا چه جای خوبیست! طواف كردن چه عمل خوبیست! انسان در بیت الله بنشیند و همین طور خانۀ خدا را تماشا كند چقدر خوب است!
این اعمال و مناسك چیست؟ اینها حقیقتی دارد یا نه!؟ آیا در جهان انسانیت اینها مسئله‌ای است یا نه!؟ می‌فهمد بله اینها اموری حقیقیست! بدبختها آن كسانی هستند كه این مسائل را كنار گذاشتند! یك شخصی بود این می‌گفت: من تمام عمرم را در اروپا و امریكا و دانشگاه‌ها سپری كردم یك سال یكی از رفقای من به من گفت: آقا شما همه كار كردید دیگر حالا یك توبه ای كن! حجی برو! خودش به من می‌گفت: چون یك روز با یكی از بستگان ما كه می‌خواست مكه برود با هم آمدند ، ما كه نمی‌شناختیم او را، خودش تعریف می كرد می گفت: اولین سفر را كه رفتیم گفتم میروم برای تماشا كردن! این سفر را برای تماشا برویم ، گفت: خدا شاهد است آن لذّتی كه من از آن سفر بردم تا به حال هیچ لذّتی در دنیا به پای آن لذّت نرسیده و اصلا نمی‌شود لذّات را با او قیاس كرد و از آن سفر تا به حال این سفر یازدهم است كه می‌خواهم امسال بروم و تا حالا هر سال رفتم!

    

روز عید یعنى روز جایزه و قبولى ؛ عید حقیقى؛ عید غدیر است

خوب این انسان جلب ماهیت می‌كند ، این همان تقواست. پس بنابراین ما مسلمانها باید متوجه این جهت باشیم كه اساس زندگی خود را بر تقوا قرار بدهیم و عید را روز جایزه و قبولی بدانیم. و عید قربان برای كسی عید است كه بداند اعمالش قبول است، عید قربان برای كسی بهتر است كه جایزۀ ‌بهتری گرفته باشد ، نمرۀ بهتری گرفته باشد ، حالِ بهتری پیدا کرده باشد ، تجرّدش بیشتر شده باشد ، این برای او عید است نماز عید بخواند و شكر خدا را به جای بیاورد این برای او عید است ولی عید برای خوردن و ‌آشامیدن و اینها نیست و اصلا عید حقیقی این عید است.
عید حقیقی عید غدیر است كه ما به مقام ولایت معرفی شدیم ، ما امیرالمؤمنین را شناختیم! اگر ما نمی‌شناختیم تكلیف ما چه بود؟ ما امیرالمؤمنین را نمی‌شناختیم ، ما از این سِیف تبعیت نمی‌كردیم ، ما بر اساس تشیع و ولایت نبودیم ، حالا فرض بفرمایید تمام بدن ما را با الماسها با لباس الماس بافت می پوشانیدند، این چه فایده ای برای ما داشت ؟ امیرالمؤمنین دست گذاشت روی عقل ما و با عقل ما سر و كار پیدا كرد. یعنی؛ ما را از مرحلۀ بهیمیّت به انسانیت رسانید، به ما شَرَف داد!! اما مكتبهای دیگر در عقل انسان تصرف نمی‌كنند ، در مادّۀ انسان تصرف می‌كنند! هر مكتبی را شما می خواهید ببینید ، ببینید ! و لذا روز عید غدیر عید است.

    

وظائف مؤمن در روز عید غدیر

روایت داریم در روز عید غدیر كسی روزه بگیرد ثواب هشتاد هزار سال روزه می‌برد ، صدقه بدهید ، دیدن برادران مؤمن بروید به آنها بخاطر ولایت تهنیت بگویید ، بَه بَه از امروز كه شما به ولایت رسیدید برای بچه‌های خودتان لباس عید را در روز عید غدیر بخرید ، لباس نو به تن كنید، عبای نو به تن كنید، چارقد نو سر كنید، لباس نو تن كنید ، اگر ندارید یك كلاف ابریشم نو گردن خودتان بیاندازید كه ما امروز یك چیزِ نو خریدیم ، اینها سنت است!!!
حالا ببیند ما تا چه اندازه عقب رفتیم تا عید قربان رفت! عید فطر رفت! عید غدیر رفت! و عیدهای جدید نوروز آمد سرِجای آن نشست و عید نوروز چیست ؟ هیچ اساس اسلامی‌ندارد!!! یك بدعتی است!!! لباس می‌پوشیم ، لباس نو می‌پوشیم ، خانه را تكان می‌دهیم ، دیدنِ همدیگر می‌رویم ، هر فجایعی را كه شما فرض كنید در عید نوروز پیدا می‌شود و ما هم كه مسلمان هستیم می‌گوییم آقا ما می‌رویم دیدن فلان كس اما به قصد تبعیت از سنّت زردشت نمی‌رویم ما به قصد دیدن می‌رویم ! خوب بندۀ خدا می‌خواهی دیدن كنی چرا پریروز نرفتی ؟ چرا اصلا این مبدأ را عید غدیر قرار نمی‌دهید ! اصلا اسلامِ اسلام به چیست؟ ما كه مسلمان هستیم و ادعای تحرّك داریم و ادعای تعهّد داریم آیا نباید كارهای خودمان را بر یك اساسی قرار بدهیم ؟ این مسئله‌‌ای است!
ما اگر عید غدیر را عید قرار بدهیم و دیدن همدیگر برویم و لباس نو بپوشیم و تبریك بگوییم و تهنیت بگوییم و در مجالس و محافل ، ذكرِ اهل بیت كنیم و فضایل امیرالمؤمنین را بگوییم و خصوصیات ایشان را بگوییم و اصلا این امر را زنده كنیم كما این كه زنده كردند ، این می‌شود برای ما عید ! اما نه اگر دائما خودمان را آوردیم پایین آوردیم پایین پایین ، از تعقل افتادیم به احساسات و این حرفها! که آقا ما در عید نوروز اگر فرش خانه را عوض نكنیم و فلان تلویزیون را اجاره نكنیم و فلان دكور را نیاوریم می‌آیند خانۀ ما و می‌گویند فلان كس فقیر است آن وقت می‌رود در یک عید نوروز مبلغ زیادی می دهد یك دست مثلا اسباب زینت اتاق كرایه می‌كند كه وقتی می‌آیند دیدن می کنند آبرویش نرود ، این بیچاره كه خودش ندارد و مثلا روی زمین می‌نشیند! اینها همه بدبختی است، اینها همه انحراف است و مؤمن آن كسی است كه دارای تفكّر و تعقّل باشد. خدا انشاءالله كه همۀ ما را از سطح احساسات به مرحلۀ تعقل برساند و از دیدن و شنیدن و پیروی آراء باطل و افكار كوتاه و كوتاه كننده به درجۀ ‌تأمّل و تفكّر و درایت و آن حقیقت ولایت برساند.
حقیقت ولایت یعنی همین نقطه‌ای كه انسان را دعوت می‌كند به واقعیت و به بطن واقعیت و از همۀ عوارض و زوائد انسان را میرهاند. خدا انشاءالله همۀ ما را به این مقام معرفی كند.
 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ‏

إِنَّا أَعْطَیناكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ[7]

    

معناى اساس و محور دین

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ


در قرآن مجید ما یك فلسفه ای داریم ، هر دین و هر مذهب و مكتبی یك فلسفه ای دارد. فلسفه یعنی؛ آن محور تأمّل و محور تفهّمی‌ كه تمام دستورات آن دین بر اساس آن محور است. محور قرآن توحید است و دعوت بر توحید می‌كند و بر آن اساس دعوت می‌كند بر حفظ جامعه و وحدت جامعه و تمام راههایی كه انسان را به خدا و توحید می‌رساند این راهها را به انسان نشان میدهد و تمام موانعی را كه راه انسان را می‌بندد و از رشد انسان جلوگیری می‌كند از بین می برد .

    

در تحت حكومت كفر در آمدن، به هیچ وجه با منطق اسلام سازگار نیست

ما در قرآن مجید بیش از بیست آیه داریم كه میفرماید: ای مؤمنین شما با یهود و نصاری و دشمنان خدا دوستی نكنید! رفاقت نكنید! آ‌میزش نكنید! آنها را ولیّ خود نگیرید! (لا تَتَّخِذُوا الْكافِرینَ أَوْلِیاء)[8] كافرین را اولیاء خود نگیرید (یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُم‏)[9] آنها را لباس زیر و زیرپوش خود قرار ندهید كه به بدنتان بچسبند ، همراز خودتان نگیرید، زیرا اگر با آنها تماس داشته باشید، (لا یأْلُونَكُمْ خَبالا)[10] آنها راهشان، مقصدشان راه شما نیست با شما ظاهرا مماشات و ‌آمیزش می‌كنند ولی از هر إقدام خرابی ‌و فسادی بر شما خودداری نمی‌كنند . چون هدف آنها سعادت شما نیست هدف آنها مادّه و زندگی دنیوی است. پس برای رسیدن خودشان به مقصودشان از هر خرابی و فسادی دربارۀ شما خودداری نخواهند كرد.

    

هجرت از دارالكفر به دارالاسلام واجب است

این منطق قرآن است و در قرآن مجید داریم كه خداوند برای كفار نسبت به مؤمنین سبیل قرار نداده است. یعنی راهی قرار نداده كه كفار ولو فی الجمله نفوذ و تسلطی نسبت به مسلمانها داشته باشند! مؤمن نمی‌تواند روزی را ببیند كه كافر بر او مسلط باشد. در تحت حكومت كفر درآمدن با منطق اسلام سازگار نیست ! می‌دانید امیرالمؤمنین علیه السلام چقدر شمشیر زد. برای اینكه از تحت ولایت و حكومت كفر خارج شود؟ چون آنها می‌گفتند كه مسلمانها باید در تحت حكومت ما باشند و ما اجازه نمی‌دهیم که آنها آزادانه دینی بیاورند و پیغمبری داشته باشند و در مدینه باشند و هر كاری می‌خواهند بکنند ، نه! باید در تحت ولایت ما باشند و این امر اصلا با روح اسلام سازش ندارد ، كه یك نفر مسلمان در تحت ولایت كفر باشد یعنی این مساوی با منهای اسلام است ، پس بنابراین طبق ممشای اسلام در حكومت كفر ما هر درجه و هر مرتبه ای از اسلام را داشته باشیم این مجازی است وحقیقی نیست! مثل این كه شما بروید در خارج زندگی كنید در تحت حكومت آنها و یك نمازی برای خودتان بخوانید آن روح و جان شما در تحت حكومت كفر است و لذا هجرت از دار الكفر به سوی دارالاسلام واجب است. اصلا زندگی كردن در دارالکفر غلط است. اگر كسی در خارج زندگی كند حرام است، برای هر كاری برود در خارج زندگی كند حرام است و اگر برود تبعۀ آنها بشود از حرام هم بالاتر! حرام مؤكّد است !!! و هر شخصی كه در تحت ولایت كفر است و آن قانونی كه بر او حكومت می كند قانون كفر است باید از آن قانون خودش را خارج كند بیاید در دارالاسلام و هجرت از دارالكفر به سوی دارالاسلام واجب است.

    

ایمان و اسلام واقعى با زندگى در تحت حكومت كفر قابل جمع نیست

آیۀ صریحۀ قرآن داریم و حتی كسانی كه در دارالكفر باشند اگر حكومت اسلام برگردد آنها نمی‌توانند حكومت اسلام را در دست بگیرند، مگر این كه به دارالاسلام برگردند. پس اگر ما در تحت ولایت كفر باشیم و نماز بخوانیم ، روزه بگیریم ، صدقه بدهیم ، حج كنیم ، نكاح كنیم ، تجارت كنیم و همۀ این كارها را بكنیم شبهای قدر قرآن بر سر بگیریم، ولیكن آن پرتو كفر بر سر ما باشد تمام این اعمال ما بی ارزش است و پوچ است و مجاز است!

    

فاسق بودن در دارالاسلام بهتر از ایمان ظاهرى در دارالكفر است

اگر ما در تحت حكومت اسلام باشیم ، دین اسلام ما را دعوت می‌كند به عمل صحیح ، نماز صحیح ، روزۀ صحیح ، حج صحیح همۀ واقعیت‌هایی كه به ما نشان می‌دهد ولیكن اگر فرض كنید من باب مثال ما در تحت حكومت اسلام نماز هم نخوانیم روزه هم نگیریم هزار معصیت هم بكینم باز بهتر است از این كه در تحت حكومت كفر باشیم و همۀ كارها را خوب انجام دهیم، این یك بحث درازی دارد كه انشاءالله اگر آقایان حال داشته باشند از حالا ما می‌ایستیم برای صحبت كردن خسته می‌شویم تا غروب و شب هم نماز مغرب و عشا را می‌خوانیم و بعد هم ادامه می دهیم تا صبح بعد هم تا هر جائی که خدا بخواهد ولیکن می دانیم که حال آنرا نداریم، پس بنابراین به همین جا ختمش می‌كنیم.

    

زحمت كشیدن براى حكومت اسلام اجر شهادت دارد

و از جان و روح آیات قرآن و از اخبار این طور بدست می آید كه وقتی انسان در تحت حكومت اسلام است و برای حكومت اسلام زحمت می كشد و كار می كند این اجر شهید را دارد و اگر گناهی هم بکند خدا می بخشد! اما اگر نه! این بی طرف بود و بی تفاوت بود و برایش اهمیّتی نداشت نماز هم بخواند ، آنقدر مفاتیح زیر بغلش باشد که پاره ‌شود این عین عبدالله عمر می شود كه بعد از رسول خدا از مقدّسین مدینه بود هیچ فایده به حال او نخواهد داشت. مسأله از این قرار است! حالا چطور می‌تواند مسلمان بی تفاوت باشد حیات و زندگی اسلامی وابسته به حكومت اسلام است آن وقت چطور انسان می‌تواند بی تفاوت باشد مسأله چه معنا دارد كه بی تفاوت باشد ؟

    

بى تفاوت بودن نسبت به حقّ و باطل خلاف روح دین اسلام است

ما در روز عید فطر در خطبه‌هایی كه خواندیم راجع به این موضوع مفصل بحث كردیم، امروز دیگر وارد این موضوع نمی‌شویم ولیكن صحبت در همین بی تفاوت بودن است می‌خواستم عرض كنم كه بی تفاوت بودن كار غلطی است ! چرا؟ چرا كار غلطی است؟ چون بالاخره بی تفاوت بودن یعنی چه ؟ یعنی یكی حق است و یكی باطل! اگر انسان ببیند حق با این است باید برود دنبال این و اگر با او است برود دنبال او ، بی تفاوت بودن یعنی چه!؟ اینكه انسان بنشیند و بگوید نه با این و نه با آن بگذارید بر سر همدیگر بزنند تا خسته شوند اللهم اشغل الظالمین بالظالمین و اجعلنا بینهم سالمین غانمین این حرفها غلط است سالمین غانمین یعنی چه ؟ اینها ناشی از نابینایی و كوری و عِماء است این حرفها یعنی چه؟ اینها ناشی از عدم تربیت شدن به تربیت اسلامی‌است.

    

دستگیرى از مؤمن مظلوم در هر كجاى دنیا كه باشد بر دیگر مؤمنین واجب است

تربیت اسلامی‌ می‌گوید كه اگر انسان این طرف دنیا باشد و آن طرف دنیا یك مسلمانی را ستمی احاطه كند و در تحت ظلم باشد و فریاد بزند و بگوید مسلمانها من را نجات بدهید و انسان متمكّن باشد كه از این طرف دنیا برود آن طرف دنیا و از او دستگیری كند و نكند خدا او را به رو در آتش می‌اندازد!! ما از این روایات چقدر داریم؟ شما بگویید چقدر نداریم! كتابهای ما غیر از اینها چیزی نیست شما كدامیك از كتابهای ما را باز می‌كنید از كافی و من لا یحضر و محاسن برقی و كتب صدوق و اینها را ببینید از این روایات پر است ، اصلا مبنای دین ما بر این مسأله است! مبنای دین ما بر این احتیاط كاری نیست.

    

بهشت در زیر سایه شمشیرها است

آقا من در جنگ نیایم دستم خونی می‌شود ، در موقع اداء نماز من این دستم را چطور آب بكشم آنجا آب به دست نمی‌‌آید آنجا چگونه تیمم كنم و تیمم در صورتی كه جبیره ممكن نباشد باید جبیره كنم و.... بهتر این كه ما اصلا در این مسائل وارد نشویم تا این كه مبتلا نشویم خیلی خوب مرحبا مبارکتان باشد بفرمائید! پیغمبر فریاد می‌زند كه بیا ! می‌گوید من نمی‌توانم بیایم! خُب بنشین همان جا آقا جان! هر چیزی حساب دارد خدا به انسان عقل داده عقل را باید بگذاری زیر پایت و هیچ حساب نكنی؟ و دودش در چشم خود انسان می‌رود، چون خداوند سعادت را در تحت شمشیر قرار داده است إن الجنة تحت ظلال السیوف بهشت تحت آنجایی است كه آفتاب به این شمشیر می‌خورد و سایۀ او بر سر كفار و مشركین در میدان جنگ می‌افتد، آنجا بهشت است. وقتی ما جمعیّتی هستیم كه بهشت را تحت ظِلال سیوف می‌دانیم، پس هر وقتی كه شمشیر برهنه دست ماست ما اهل بهشتیم، ولی وقتی شمشیر برهنه دست ما نیست ما اهل بهشت نیستیم! حالا مقدّس باشیم دائما مسأله بدانیم مدام شك بین سه و چهار و مُقارنات نماز و مقدّمات نماز و... بدانیم ، اینها به جای خودش محفوظ و باید باشد ولی نه اینكه یك جهت گرفته شود و جهت دیگر تعطیل شود، این مسأله مسئلۀ مهمی است!

    

ترس از جنگ عاقبت حسان بن ثابت انصاری را تغییر می دهد

حسّان بن ثابت از شعرای معروف زمان رسول خداست و شعرهای خیلی خوبی هم می‌گفت و حضرت هم دربارۀ ‌او دعا كردند كه انشاءالله دائما تو را روح القدس تأیید كند تا آن هنگامی كه ما را با زبان خود یاری می‌كنی! این قید در آن هست ما نصرتنا بلسانك ولی می بینیم بعدا برگشت . حالا شاهد در این است که این یك آدم ترسویی بود. 94 سال هم عمر كرد. عیبش این بود که آدم ترسویی بود ، در جنگ خندق كه رسول خدا و مسلمانها اینها همه بیرون آمدند، در میان بیابان و مشغول كندن خندق شدند این اصلا نیامد خندق را بكند، خُب می‌ترسید. هنوز جنگ نشده است ، دارند خندق می‌كنند ،اصلا نیامد خندق را بكند. رسول خدا و تمام مسلمانها و حتی پیرمردها همه مشغول كار بودند، این در مدینه هم حتی نماند از ترس اینكه بعضی از دشمن‌ها در مدینه می‌رسند و ممكن است بیایند و غارت كنند ، او را با جماعتی از زنان و بچه های مسلمانها درقلعه ای جای داده بودند حسّان هم با زن و بچه های مردم رفته بود در آنجا ، حالا شاهد در اینجا کیست ؟ صفیه دختر عبدالمطلب كه عمۀ پیغمبر است. می‌گوید: كه من دیدم كه یك نفر یهودی تنها آمد و دور این حصن ، دور این قلعه كه ما زن و بچه‌ها در آن هستیم دارد گردش می‌كند و من آمدم پیش حسّان گفتم : حسّان الان رابطۀ پیغمبر با بنی قریظه خیلی تاریك است و بنی قریظه دشمن ما هستند و الان خود پیغمبر با مسلمانها با نحور خود یعنی با گردنهای خود برای دفاع رفتند و من ایمن نیستم از این یهودی كه این بیاید یک تفحّصی كند و بعد برود به یهود خبر بدهد و تمام آنها بیایند و این زن و بچه را غارت كنند و بكُشند و از بین ببرند . بلند شو برو این را بكش ! گفت :حسّان یك نگاهی كرد و گفت یغفرالله لكِ یابنت عبدالمطلب مالی بالشجاعة ؟ خدا پدرت را بیامرزد من را با شجاعت چه كار ؟ من را با اینها چه كار ؟ صفیه می‌گوید إعتَذَرتُ خودم را پیچاندم ، مقنعه‌ام را محكم بستم و عمود را برداشتم (عمود یعنی قَدّاره) رفتم پایین یهودی را كشتم، آمدم بالا و گفتم ای حسّان من او را كشتم برو صَلَبش را بردار و بیاور( صَلَب یعنی لباس و خُوُد و شمشیر) یعنی اینکه هر كسی را بكشند صلبش متعلق به کشندۀ اوست و علت این كه من او را برهنه نكردم و صلبش را نیاوردم این بود كه او مرد بود و من نخواستم دست به بدن او بزنم ، برو و صلبش را بردار و بیاور گفت : یغفرالله لكِ یا بنت عبدالمطلب مالی بالصلب حاجة! خدا پدرت را بیامرزد من به صلب او چه حاجتی دارم !؟ نتیجه چه می‌شود آقایان ؟ نتیجۀ این طرز فكر این می‌شود كه انسان یهودی را نكشد و به صلبش هم حاجت نداشته باشد و خودش در آنجا راحت بنشیند نتیجه اش این می‌شود آ‌نها غلبه می‌كنند و می‌ آیند و همین قلعه را می‌گیرند و تمام این زن و بچۀ خودت ای حسّان را جلوی خودت سر می‌برند و خودت ر ا هم سر می‌برند و به هزار كار بالاتر از كشته شدن در مقابل چشم تو با تو انجام می‌دهند پس بنابراین


امر طبیعت است كه باید شود ضعیف
هر ملتی که راحت و عیش خو کند

    

غرور و منیت سعد ابی وقاص مانع بیعت او با امیرالمومنین می شود

سعد بن وقاص از شَجعان روزگار بود افسر تیراندازِ لشگر رسول خدا سعد بود، رئیس تمام تیراندازان بود، جنگهایش هم خیلی روشن است، خیلی خوب است سنی ها هم او را از عشرۀ مبشّره می‌دانند ولی این شخص بعد از رحلت رسول خدا با امیرالمؤمنین بیعت نكرد بعد از این هم كه عثمان را كشتند همۀ مهاجرین و انصار با امیرالمؤمنین بیعت كردند سعد بیعت نكرد از متخلفین از بیعت بود می‌دانید چرا بیعت نكرد ؟ برای اینكه سعد بود! سعد كه نمی‌تواند با علی بیعت كند سعد از نقطۀ‌ نظر طراز و شخصیت ، شخصیت ظاهری خودش را هم طراز علی می‌دانست می‌گوید من زیر بار او نمی‌توانم بروم. عین طلحه و زبیر مثل عبدالرحمن بن عوف مثل عمر مثل ابابكر مثل اینها كه بیعت نمی‌كردند.
اینها که آن مكارم اخلاق و آن درجات و ولایت را نداشتند ! عارف كه نبودند ! می‌گفتند ما از ریش سفیدها و از لوادارن بودیم. علی یكی ، ما هم یكی ! ما چرا زیر بار او برویم؟ صحبت در این است! سعد می‌گوید من یك نفر فرمانده هستم من باید فرمانده باشم نه فرمانبَر! این را در باطن خودش حساب می‌كند ولو این كه آدم مقدسی است ولو این كه آدم نمازخوانی است ولی زیر بار علی رفتن این قابل پذیرش برای او نیست! چرا بیعت نمی‌كنی؟ می گوید : بیعت نمی‌كنم علت هم ندارد! خیال می‌كند اگر بیعت نكند و با علی نباشد و با معاویه هم نباشد خودش را می‌كِشد كنار و می‌رود در یك گوشه ای زندگی می‌كند و تا آخر عمر راحت است نه!!! این نخواهد بود! در همین دنیا به بدترینِ از محاكمات مبتلا می‌شود!

    

سعد ابی وقاص ،امیرالمومنین علیه السلام را بواسطه سه خصوصیت سبّ نمی کند

بعد از اینكه امیرالمؤمنین را كشتند، همین سعد ابی وقاص آمد پیش معاویه ، معاویه هم مرد شیطانی بود خیلی زرنگ بود، از مفكّرین قوۀ واهمه و واقعا از ایادی شیطان بود . سعد آمد پیش او ، معاویه به او گفت : یا سعد لِمَ لا تَسُبُّ عَلیّاً چرا علی را سَب نمی‌كنی؟ مگر نمی‌دانی من دستور دادم علی را در تمام دنیا سَب ‌كنند، تو چرا سب نمی‌كنی؟ آن كسی كه از بیعت با امیرالمؤمنین خودداری كند الان در پیشگاه معاویه كه جبار روزگار است مجبور می‌شود بیاید، بالاخره الان حاكم است و حقوق دستِ معاویه است باید بیاید زمین ادب ببوسد تا این كه زندگی او بگذرد . سعد هم باشد باید بیاید و این جبار الان دارد او را محاكمه می‌كند . چرا تو علی را سَب نمی‌كنی؟ گفت : ای معاویه من سه فضیلت دربارۀ علی سراغ دارم كه اگر هر كدامیك از آنها برای من بود قسم به خدا از تمام نقاطی كه آفتاب طلوع می‌كرد برای من بهتر بود خیر لی مما طلعت علیه الشمس . گفت : آن فضائل چیست؟ گفت:
فضیلت اول: تزویج فاطمه ، پیغمبر نور دیدۀ خود فاطمه ، بهترینِ دختران، سِرِّ‌ خود را به علی ابن ابیطالب تزویج كرد و از او این چنین اولادی آمدند و حسن و حسین اولادهای پیغمبر هستند این فضیلت مال علی است و علی بواسطۀ این ازدواج جزو اهل بیت رسول الله شد، آیات قرآن كه دربارۀ اهل بیت نازل شد شامل علی شد و جزو اهل بیت شد .
فضیلت دوم: اینكه در جنگ خیبر كه پیغمبر عَلَم را داد به دست ابوبكر كه برود با مسلمانها فتح كند رفت و شكست خورد و برگشت. روز دیگر رسول خد عَلَم را داد به دست عمر با مسلمانها رفت و شكست خورد و برگشت. شب آمدند و به رسول خدا گفتند كه عمر شكست خورده و برگشته رسول خدا فرمود: لَاُعَطَینَّ غَدَاً الرَّایةَ رَجُلًا یحِبُّ اللَه وَ رَسَوْلَهُ و یحبَّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ کَرّارٌ لَیسَ بِفَرّارِ یفْتَحُ اللهُ عَلَى یدَیه‏ من فردا عَلَم را به دست كسی می‌دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند او كرّار است حمله می‌كند و فرّار نیست و خدا به دست او خیبر را فتح می‌کند! همۀ ما منتظر بودیم كه فردا عَلَم به دست چه كسی داده می‌شود چون احتمال علی را نمی‌دادیم چون علی چشمش درد گرفته بود افتاده بود در بستر نمی‌توانست چشمش را باز كند همۀ اصحاب می‌گفتند: آن كسی كه فردا رسول خدا انتخاب می‌كند برای جنگ كیست. صبح كه شد رسول خدا گفتند: علی! گفتند: یا رسول خدا او افتاده در بستر و از شدت درد چشمش باز نمی‌شود. فرمودند: بیاوریدش! علی را آوردند پیش پیغمبر، رسول الله از آب دهانشان بر چشمهای علی مالیدند و گفتند حرکت كن و برو! علی رفت و خیبر را فتح كرد. این فضیلتی كه برای علی است و این خصوصیات برای هیچ كس نیست. علّامۀ حلّی در منهاج الیقین ده فضیلت برای علی ابن ابیطالب ذكر می‌كند كه یكی از ده فضیلت این است، ده فضیلتی كه اختصاص به علی بن ابیطالب دارد كه هیچ یك از صحابه در این ده فضیلت با او یك قدم اشتراك ندارند .
فضیلت سوم: این است كه رسول خدا دربارۀ او فرمود یا عَلِىُّ انْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى الّا انَّهُ لَا نَبِىَّ بَعْدى‏ در همۀ غزوات علی با پیغمبر بود ، در یك جنگ، جنگِ تبوك رسول خدا علی را با خود نبرد و گفتند در مدینه بمان! تو ولی‌ و سرپرست امور مدینه باش! هنگامی‌كه من نیستم تا مراجعت کنم. رسول خدا آمدند بیرون مدینه در جوف یك فرسخی مدینه منافقین این طرف و آن طرف شروع كردند به سعایت كه علی مورد بغض رسول خدا واقع شده است و رسول خدا حركت او را ناپسند داشت و لذا او را در مدینه باقی گذاشت. منافقین گفتند: كه با خود شجاع‌ها را برده و تو را گذاشته كه سرپرست زن و بچۀ مردم باشی خانه داری مردم مدینه را بكنی امیرالمؤمنین از مدینه حركت كردند و در جوف و در كنار رسول خدا عرضه داشتند: یا رسول الله از من بدی دیدی كه در این جنگ مرا با خود نبردی رسول خدا فرمودند: نه! والله! یا عَلِىُّ انْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى الّا انَّهُ لَا نَبِىَّ بَعْدى‏ منزلۀ تو و نسبتِ تو با من مثل هارون است نسبت به حضرت موسی فقط مقام رسالت نداری و فقط فرقش این است که هارون بعد از حضرت موسی پیغمبر بود تو مقام پیغمبری نداری ولی از هر جهت مثل من هستی و الان در مدینه در این موقعیت باید یا من بمانم یا تو (بزرگان سنّی هم این روایت را نقل كرده اند) برگرد به مدینه. وضع منافقین مدینه این طور بود كه یا باید پیغمبر بماند یا علی و الاّ مدینه را آ‌شوب می‌كردند ، بواسطۀ دسیسه‌هایی كه با خارجی ها داشتند مثل سلطان روم و این جنگ هم بر علیه رومی‌ها بود و لذا پیغمبر امیرالمؤمنین را در این جا گذاشت كه مثل وجود خودش باشد و چون پیغمبر هم می‌دانست که در این جنگ خونریزی اتفاق نمی‌افتد (در تبوك هم خونریزی اتفاق نیفتاد) و لذا نیازی به شجاعت علی نیست و لذا با خود نبُرد و او را در مدینه گذاشت که به منزلۀ خودش باشد . عَلِىُّ انْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى الّا انَّهُ لَا نَبِىَّ بَعْدى این سه فضیلت دربارۀ علی نگذاشت او را صَب كنم.
معاویه گفت : تو این حرفها را از پیغمبر شنیدی؟ گفت: بله! سعد این حرفها را زد و معاویه اوقاتش تلخ شد. سعد خواست كه از مجلس معاویه بیرون بیاید ، سعد هم شخصیتی است ، معاویه می گوید چرا به خاطر من علی را صب نمی‌كنی ؟ این هم این قضیه را برای معاویه گفت و همین كه از در خواست خارج شود در تاریخ كامل ابن اثیر که او از بزرگان اهل تسنن است دارد كه : زرق له معاویه فقال اقعد حتی تسمع جوابك معاویه خلاصه كار زشتی كرد از برای او كار زشتی كرد و بعد گفت بنشین تا اینكه جوابت را بشنوی سعد نشست معاویه گفت: والله لكنت عندی ما كنت عندی قط العن منك مثل الان من هیچ گاه تو را در قلب خودم ملعون تر و ناشایسته تر ندیدم مثل این كه الان تو را نا شایسته می‌بینم تو كه این حرف را از پیغمبر شنیدی چرا علی را یاری نكردی؟ توجه كردید! چرا یاری نكردی؟ والله لو سمعته من رسول الله لكنت خادما لعلی من اگر خودم این حرفها را از پیغمبر شنیده بودم خودم خادم علی بودم. حالا دروغ می‌گوید!ولی الان دارد با سعد احتجاج می كند! می‌گوید: من كه این حرفها را منكرم از پیغمبر نشنیدم اما تو كه ادعا می‌كنی من علی را صبّ نمی‌كنم به خاطر این جهت چون علی ولی است و به این دلیل چرا او را یاری نكردی هلّا نصرت؟

سعد گفت: إنی رأیت ریحا سوداء مظلمه فقلت إخ إخ فأنخت راحلتی حتی مرت ریح تسّروا . من دیدم كه دنیا تاریك است یك باد سیاهی وزیده و پیش خودم گفتم إخ! إخ! یعنی بخواب! راحلۀ خودم را خواباندم و توقف كردم تا اینكه غبار و اینها برطرف شد و حركت كردم كنایه از این كه جنگ جمل و صفین و نهروان اینها اتفاق افتاد یك آشوبی شد و من نخواستم در این محاربه شركت كنم و در اینها یك فتنی ‌بود و امتحاناتی بود كه نخواستم شركت كنم و لذا راحله ام را خواباندم وقتی كه اینها از بین رفت به راه خودم ادامه دادم معاویه گفت: لیس إخ فی قرآن إخ در قرآن مجید وارد نشده است! آنچه در قرآن مجید وارد شده این است وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتی‏ تَبْغی‏ حَتَّى تَفی‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّه‏ اگر دیدی كه دو نفر، دو طایفه از مسلمانها، دو طایفه از مؤمنین با همدیگر جنگ می‌كنند شما بروید بین آنها صلح بدهید اگر یك دسته حاضر به صلح نشد و آن می‌خواست بر عداوت و بر بغی و ستم خود ادامه دهد با او جنگ كنید تا او را بر امر خدا مجبور كنید. بگو ببینم تو با كدام گروه بودی؟ أكنت مع العادلة علی الباغیه؟ ام كنت مع الباغیة علی العادله؟ جنگها با باغی بر علیه عادل یا با عادل بر علیه باغی جنگیدی؟ سعد نتوانست جواب معاویه را بدهد ، بعد سعد به معاویه گفت: كه من سزاوارتر هستم به این جایی كه تو الان نشستی تا تو! معاویه هم یك متلكی به قول ما به او گفت كه مضمونش چنین است كه تو همچنین شایستگی را نداری! قوم و خویشهای خودت هم حتی تو را به ریاست قبول ندارند! فامیل خودت هم خودت را قبول ندارند پس این را آرزو نكن!!!
حالا بفرمایید جناب سعد شما كه كنار رفتید و این جنگها بر دوش امیرالمؤمنین بود و این قضایا پیش آمد حالا اگر شما آمده بودی با امیرالمؤمنین ، این تقویتِ نیروی امیرالمؤمنین نبود؟ در ركاب امیرالمومنین در صفین بزرگانِ از مهاجرین و انصار كشته شدند ، بزرگانِ از مسلمانها مثل اُویس قَرَنی مثل عمار یاسر اینها كشته شدند، خیلی عجیب بود اگر تو می‌‌آمدی این موجب تقویت نبود؟ تو لشگر علی را تقویت نمی‌كردی؟ تو كه فاتح ایران بودی! تو كه رئیس سنگ اندازان و تیراندازان بودی؟ اگر می‌آمدی قسمت تیراندازی لشگر را تو در دست می‌گرفتی. آیا باری برنمی‌داشتی؟ و اگر بودی باز مسأله همین طور بود؟ نه دیگر! اگر تو بودی شاید این طور نمی‌شد اگر تو بودی شاید شكست بر علی پیدا نمی‌شد! شاید حَكَمین پیش نمی‌آمد! و حُقّه بازیهای معاویه صورت نمی‌گرفت!

    

نتیجه احتیاط كاریها و بى تفاوت بودنها، بوجود آمدن مظالمى مانند مظالم حكومت بنى امیه و بنى عباس است

پس نباید انسان بگوید: كه من بعضی اوقات كنار هستم و كاری ندارم بعضی اوقات كنار بودن ضرر زدن است و شكست دادن است! یعنی بعضی اوقات احتیاط بر خلافِ احتیاط است! به طور كل خون مسلمانها و شیعه برای آنها مباح بود ! همین شیعیان كه در كوفه بودند و مدام علی فریاد میزد: برخیزید و از حق دفاع كنید آن قدر ذلیل شدند كه همۀ بزرگانشان را كشتند! همه را دربه در كردند! و مردم را زنده لای آجرها می گذاشتند و عمارت می ساختند و كار به جایی رسید كه هر كسی كه متهم بود به شیعۀ امیرالمؤمنین بودن، نه اینكه یقینا بلكه به صِرف اتهام، خونش حلال بود! یعنی كسی نمی‌توانست بگوید من شیعه هستم همین كه می‌گفت من شیعه هستم خونش حلال بود! اینها مال چه بوده است؟ به خاطر احتیاط كاری! احتیاط در جای خود خوب است ولیكن در غیر جای خود غلط است!
ما می‌خواهیم آب پاكی پیدا كنیم كه وضو بگیریم حالا آن قدر می‌گردیم كه آب پاك پیدا ‌كنیم ، كه نمازمان هم قضا می شود ، بابا آن قدر نمی‌خواهد دنبال آب بگردی ، با همین آبی كه ظاهرا گفتند طاهر است وضو بگیر نمازت قضا نشود!
می گویند: این حكومتها به درد نمی‌خورد باید حكومتِ امام زمان باشد حكومتِ امام زمان چنین است و چنان است و عدلش چگونه است و...! درست است، آن حقیقتِ حكومت است، ولی ‌آیا امام زمان انسان را امر می‌كند كه انسان از هر قِسم جنایتی تبعیت كند و زیر بار كفر برود و دفاع از حقِ خود نكند؟ این بر خلاف حكومت امام زمان است! این كه احتیاط كاری نیست ضدِّ احتیاط است! بله وقتی حكومت در دست خودِ مسلمانها باشد در تحت او هر كاری می‌خواهند بكنند بكنند! اما نه اینكه وقتی حكومت دارد شكسته می‌شود آنها در ضمن بخواهند احتیاط كاری كنند! اینها همه اشتباه كاری است احتیاط كاری نیست! این مسأله خیلی مسألۀ مهمی است آن وقت مسأله می‌رسد به حكومت بنی امیه و بنی عباس و منصور و هارون و مأمون و متوكل و اینها می‌‌آیند كارهایی می‌كند كه اصلا قابل توصیف نیست! متوكل قبر حضرت سیدالشهدا را چندین مرتبه آب بست! تمام قبر را خراب كرد! باز شیعیان قبر را ساختند باز خراب كرد! باز خراب كرد! باز خراب كرد! چندین مرتبه خراب كرد! و بعد دستور داد كه روی قبر آب ببندند و زراعت كنند! كسی اصلا سر قبر نرود!
یكی از شعرای دربار متوكل است به نام ابوشمط چند خط شعر می‌گوید: شعرهای او خیلی شعرهای بسیطی هم است. در ردّ رافضیه و در ردّ اهل بیت مفاد شعرهای او این بود كه: شما بنی عباس هستید وارث حكومت پیغمبر، بحمدالله كه الان حكومت پیغمبر دست شما آمده است و حكومت به صاحبش رسیده است و شما وارث پیغمبر هستید اینها چه كسانی بودند كه می‌گفتند ما وارث پیغمبر هستیم او كه یك دختر بیشتر نداشت و امامت هم كه به دختر نمی‌رسد ارث هم كه به داماد نمی‌رسد ، پیغمبر هم که پسری نداشت. پس شما ولی پیغمبر هستید و این حكومت متعلق به شماست و هر كاری می‌خواهید بكنید و برای غیر شما از كسانی كه مدعی هستند حتی یك قُلامه ای‌ نیست (وقتی قلم را می‌تراشند به آن تكه‌های آن قُلامه می‌گویند) و برای آنها جز پشیمانی و ندامت هیچ چیز نیست بگذارید بسوزند و تماشا كنید. این شعر را بر علیه اهل بیت گفت ، در تاریخ كامل ابن اثیر داریم در همان مجلس متوكل برای این شخص ولایت یمامه و یمن را یعنی استانداری یمامه و یمن را برایش نوشت و چهار خلعت به او داد و پسرش منتصر به او خلعت داد و سه هزار دینار در آن مجلس بر سرش ریختند! سه هزار دینار از كجا می‌‌آمد؟ نتیجۀ آن سكوتها و احتیاط‌ها جمع شدن سه هزار دینار است و ریختن سر شاعری كه هجو رافضه می‌كند و بعد متوكل دستور داد كه این سه هزار دینار را كسی جمع نكند و فقط منتصر و سعد یكی از نزدیكانش جمع كنند و همه را بدهند به این! بهترین فرد درباری كه پسر پادشاه است او باید این پولها را جمع كند و بدهد به او، سه هزار دینار! آن وقت این آقای متوكل شراب می‌خورد ، مست می‌كرد و حاجب او می‌گوید یك شب كه با او كار داشتند آمدند پیش سعد و او گفت كه اینها بیایند با متوكل صحبت كنند او می گوید: دختران برای ایشان می‌خواندند و شعر می‌خواندند با هجویات و چه و چه! یك روزی همین منتصِر كه پسر متوكل است می‌گوید من آمدم در دربار دیدم كه دارند می‌خوانند و عُبادۀ مخنّث كه یك فرد زشت عملی بود در دربار متوکل، یك متكای بزرگی بسته زیر لباسش و لباس از روی متكا عبور داده و كمرش را بسته و سرش را هم تراشیده مثل أصلع، چون شكم امیرالمؤمنین بزرگ بود و سرِ امیرالمؤمنین أصلع بود، مو نداشت این به شكل علی خودش را درآورده بود و اشعار می‌خواند در ردّ امیرالمؤمنین و همه می‌خندند و هجو می‌كنند در مجلس خلیفۀ رسول الله متوكل به نام خلیفۀ مسلمین دارند هجو امیرالمؤمنین را می‌كنند. منتصِر می‌گوید: من خیلی اوقاتم تلخ شد، نهیب زدم به او كه ساكت باش! آن بازیگر (عُبادة) ساكت شد. متوكل گفت: چرا ساكت شدی به كارت مشغول باش! من رو كردم به پدرم گفتم: یا امیرالمؤمنین آخر اینها از مشایخ تو هستند پسر عموی تو هستند تو هر چه می‌خواهی از گوشتهای آنها بخوری بخور. ولی نگذار گوشتهای آنها را در زیر دندانهای این كلاب و این سگ ها! یعنی تو خودت هر چه می خواهی دربارۀ علی بگویی بگو! ولی نگذار دیگر اینها بگویند.
نامِ علی که از بزرگان بنی هاشم است حالا تو از بزرگان بنی عباس هستی بالاخره قوم و خویشی با علی داری! این چه وضعی است پیش آوردی؟ چرا گوشت آنها را زیر دندان این کِلاب می اندازی؟ منتصر می گوید: متوکل همه را گوش داد و بعد رو کرد و به مغنیان دستور داد که همه با هم بگویید:
                            غار الفتی علی ابن عمه    

                            رأس الفتی فی ...
تمام مغن
ّیان شروع کردند با همدیگر دست زدن و خواندن که: این جوان (منتصر) بر پسر عمویش (علی علیه السلام) غیرت کرد. سرِ این جوان بر فلان مادرش! تمام این مغنیّان در این مجلس شروع کردند به زدن و خواندن برای منتصر، که پسر پادشاه خواسته در این مجلس دفاع از امیرالمؤمنین بکند! و همین یکی از جهاتی شد که منتصر قصد قتل متوکل را کرد و البته با سوابق زیادی که داشتند بالاخره غلامان ترک را امر کرد که نیمه شب رفتند قطعه قطعه اش کردند.
خوب حالا اگر انسان بگوید که جناب متوکل سه هزار دینار که بر سر ابو شمط ریختی متعلق به که بود؟ مال کدام مسلمان بود؟ خلیفۀ مسلمین از این کارها می کند؟ امیرالمؤمنین هیچ از این کارها نداشت این حکومتی که الان بدست آوردید از کجا بدست آوردید، مگر این مال قرآن نبود، حالا خدا و پیغمبر و معاد و اینها همه رفت کنار شما ریاست ظاهری دارید یا ندارید الان پادشاه هستی یا نه؟ این حکومت غیر از این است که با شمشیر امیرالمؤمنین بدست آمده است . اگر امیرالمؤمنین در جنگ بدر و حُنین و احزاب و اینها شمشیر نمی زد آن وقت این حکومت الان دست شما بود؟ حالا گرفتی چرا مسخره می کنی چرا مجلس تغنّی بر علیه امیرالمؤمنین تشکیل میدهی؟ اینها چیزهایی است كه نزد خدا مخفی نخواهد ماند،(وَإِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ) مسلمان آن كسی است كه همیشه متوجه باشد زیاده روی نكند! تند نرود! كند هم نرود، كند رفتن آ‌دم را عقب می‌ اندازد، تند رفتن هم آدم را خسته می‌كند، از راه می‌اندازد و خیر شیعتنا النمط الاوسط هم تندی غلط است و هم كندی غلط است اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام نمط اوسط بودند مالك بن اشتر و أصبق بن نباته اینها می‌گویند كه ما نسبت به امیرالمؤمنین حالمان این طور بود كه با این كه با هم می‌نشستیم صحبت می‌كردیم و شوخی می کردیم، علی در میان ما یكی از ما بود شناخته نمی‌شد اصلا یكی از ما بود! اما در پذیرش فرمان او به اندازه‌ای مطیع بودیم مثل این كه یك شمشیر زنی با شمشیر كشیده بر بالای سر ما ایستاده و الان می‌خواهد فرود بیاورد. ما این قدر تخطّی نمی‌كردیم مطیع بودیم و این معنای ولایت و معنی تشیّع است. امیرالمؤمنین شخصیتی ندارد كه برای خودش تاج و تختی بگذارد آن هم مثل یكی از مردم است ولی امر امر خدا است باید اجرا بشود خوب توجه کردید؟ امیدواریم كه امروز كه روز عیدقربان است خداوند بهرۀ ما را بهرۀ كافی قرار دهد ما را از همان شیعیان اوسط قرار دهد كه نه تندرو باشیم و نه كندرو از احتیاط كاریهای بی جا هم عقل ما و بدن ما و نفس ما را نگه دارد.

    

 


[1] ـ نهج البلاغه

[2] ـ سوره حج آیه 37

[3] ـ سوره طارق آیه 13 و 14

[4] ـ سوره فاطر آیه 10

[5] ـ سوره حدید آیۀ 20

[6] ـ سورۀ نحل آیۀ 96

[7] ـ سوره کوثر

[8] ـ سورۀ نساء آیۀ 144

[9] ـ سورۀ آل عمران آیۀ 118

[10] ـ همان

      
  
فهرست
  بیاناتی در روز عید قربان سال 1403 هجری قمری
  فلسفه قربانى كسب تقوى است
  قرآن كتابى محكم و متقن است
  هر عملى ظاهرى دارد و روحى كه ظاهر آن در دنیا مى ماند ولى روحش براى انسان باقى مى ماند
  ارزش هر عملى، به اندازه آن روح و باطنى است كه ایجاد مى كند نه به ظاهر آن عمل‏
  عید نوروز عید اسلامى نیست بلكه بدعت و انحراف است
  نماز روز عید بخاطر شكر كردن از خداست بخاطر بهره هاى او در این روز
  در حجّ همه باید از تمامى تعلّقاتشان بگذرند
  سفر حج براى انسان قهراً یك حالت تجرّد ایجاد مى كند
  بیان حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام درباره قرار گرفتن خانه خدا در سرزمینى غیر مطبوع
  در سرزمین عرفات، هیچ كس در آمرزش خود شك ندارد مگر شقى
  معناى قربانى كردن در حج
  شرایط گوسفند قربانى
  روز عید یعنى روز جایزه و قبولى ؛ عید حقیقى؛ عید غدیر است
  وظائف مؤمن در روز عید غدیر
  معناى اساس و محور دین
  در تحت حكومت كفر در آمدن، به هیچ وجه با منطق اسلام سازگار نیست
  هجرت از دارالكفر به دارالاسلام واجب است
  ایمان و اسلام واقعى با زندگى در تحت حكومت كفر قابل جمع نیست
  فاسق بودن در دارالاسلام بهتر از ایمان ظاهرى در دارالكفر است
  زحمت كشیدن براى حكومت اسلام اجر شهادت دارد
  بى تفاوت بودن نسبت به حقّ و باطل خلاف روح دین اسلام است
  دستگیرى از مؤمن مظلوم در هر كجاى دنیا كه باشد بر دیگر مؤمنین واجب است
  بهشت در زیر سایه شمشیرها است
  ترس از جنگ عاقبت حسان بن ثابت انصاری را تغییر می دهد
  غرور و منیت سعد ابی وقاص مانع بیعت او با امیرالمومنین می شود
  سعد ابی وقاص ،امیرالمومنین علیه السلام را بواسطه سه خصوصیت سبّ نمی کند
  نتیجه احتیاط كاریها و بى تفاوت بودنها، بوجود آمدن مظالمى مانند مظالم حكومت بنى امیه و بنى عباس است

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی <-- -->