گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > امام شناسی > امام شناسي جلد 5
 کتاب امام شناسي / جلد پنجم / قسمت سوم: آثار و حالات اولیاء خدا، آیات و روایات در فناء در اوصاف الهی

 

 

آيات و روايات وارد در فناء در اوصاف الهي

در «كافى‏» در ضمن حديثى از حضرت باقر عليه السلام روايت است كه:

ان الله جل جلاله قال: ما تقرب الى عبد من عبادى بشى‏ء احب الى مما افترضت عليه، و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه، فاذا احببته كنت‏سمعه الذى يسمع به، و بصره الذى يبصر به، و لسانه الذى ينطق به، و يده التى يبطش بها، ان دعانى اجبته، و ان سالنى اعطيته - الحديث [47].

«خداوند سبحانه و تعالى مي‌‏فرمايد: هيچگاه بنده‏اى از بندگان من به من تقرب و نزديكى نجسته است، كه در نزد من محبوبتر باشد از آنچه من بر او واجب كردم، و بنده من پيوسته بواسطه بجا آوردن كار نافله و مستحب به من تقرب و نزديكى مي‌‏جويد، تا جائيكه من او را دوست مي‌‏دارم، و چون او را دوست داشتم، من گوش او هستم كه با آن مي‌‏شنود، و چشم او هستم كه با آن مي‌‏بيند، و زبان او هستم كه با آن تكلم مي‌‏كند، و دست او هستم كه با آن مي‌‏گيرد.

اگر بنده مؤمن من مرا بخواند او را اجابت مي‌‏كنم، و اگر از من سؤال كند به او مي‌‏دهم-الحديث‏».

اين حديث را فريقين از شيعه و عامه روايت كرده‏اند، و از احاديث رائجه و دارجه محسوب است.

و تصديق صحت متن آن، اين آيه مباركه است:

«قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم‏» (آيه 31، از سوره 3: آل عمران).

«بگو (اى پيامبر) اگر شما چنين هستيد كه خدا را دوست داريد، بايد از من پيروى كنيد تا بالنتيجه خدا هم شما را دوست داشته باشد، و گناهان شما را بيامرزد».

بارى انسان قبل از وصول به اين مرحله، در بين مردم بود، معاشرت مي‌‏كرد، گفتگو و تكلم داشت، با قواى نفسانى خود از چشم، و گوش، و زبان، و دست،




  صفحه  61

اينك در بين مردم با نور خداست، معاشرت مي‌‏كند و گفتگو و تكلم دارد، ولى آن تقوا تغيير و تبديل پيدا كرده است، و به نور خدا مبدل شده، اينك چشم و گوش و زبان و دست از آن او نيست، از آن خداست.

چو تافت‏بر دل من پرتو جمال حبيب         بديد ديده جان حسن در كمال حبيب [48]

مسعودى در «اثبات الوصية‏» در ضمن خطبه‏اى كه امير المؤمنين عليه السلام درباره انتقال رسول الله از آدم تا وقتيكه متولد شدند بيان مي‌‏كند نقل كرده كه آنحضرت چنين به درگاه خدا عرض مي‌‏كند:

سبحانك اى عين تقوم نصب بهاء نورك؟ و ترقى الى نور ضياء قدرتك؟ و اى فهم يفهم ما دون ذلك الا ابصار كشفت عنها الاغطية، و هتكت عنها الحجب العمية، و فرقت ارواحها الى اطراف اجنحة الارواح فناجوك فى اركانك، و ولجوا بين انوار بهائك، و نظروا من مرتقى التربة الى مستوى كبريائك، فسماهم اهل الملكوت زوارا، و دعاهم اهل الجبروت عمارا-الخطبة [49].

«پاك و مقدس هستى‏اى خداوند!كدام چشمي‌ است كه در برابر روشنى نور تو تاب بياورد؟و بتواند به نور درخشنده و نوربخش قدرت تو، بالا رود و دست‏يابد؟و كدام فهمي‌ است كه بتواند پائين‏تر از اينها را بفهمد، و ادراك كند؟مگر آن چشمانى كه تو از روى آنها پوشش‏ها را برگرفتى، و پرده‏ها و حجاب‏هاى كور و تاريك را از آنها زدودى و پاره كردى، و جان‏هاى آنها را به سوى اطراف بالهاى ارواح، منتشر و پراكنده نمودى،

پس ايشان با تو در مقامات تو و اركان عظمت تو وارد شده، و با تو آهسته سخن گويند، و در ميان انوار روشنى بخش بهاء و درخشش تو فرو روند، و از اين خاكدان و تربت‏با نظر ارتقاء به سوى مستواى مقام كبريائيت تو نظر كنند، پس اهل ملكوت آنان را زائر شمارند، و اهل جبروت آنان را عامر و آباد كننده بخوانند».

در اينجا ملاحظه مي‌‏شود كه بالصراحه مي‌‏فرمايد: آن چشم‏هائيكه از روى آنان حجاب و پرده را برداشتى، مي‌‏توانند به بهاء نور عظمت تو، و به نور درخشنده




  صفحه  62

‏قدرت تو نظر كنند، و اين نيست مگر به فناء صفت در صفات و اسماء خداوند. چون تا مقام فناء در صفت ابصار متحقق نگردد، رؤيت نور حضرت احديت محال است، و در حال فناء ديگر چيزى غير از خدا نيست كه بر او محيط شود، و اوست و بس، او خود را مي‌‏بيند.

و از جمله رواياتى كه دلالت‏بر فناء صفت است، روايتى است كه صدوق در «توحيد» آورده از هشام در حديث زنديقى كه از حضرت صادق عليه السلام از نزول خداوند تعالى به آسمان دنيا پرسيده بود، و حضرت در پاسخ گفته بودند: ليس كنزول جسم عن جسم الى جسم، «نزول خداوند همچون نزول جسمي‌ از جسمي‌ به سوى جسمي‌ نيست‏» تا آنكه فرمودند:

و لكنه ينزل الى سماء الدنيا بغير معاناة و لا حركة فيكون هو كما فى السماء السابعة على العرش كذلك فى سماء الدنيا.

«و ليكن خداوند به سوى آسمان دنيا كه نزول مي‌‏نمايد، بدون تهيه اسباب و بدون حركت است، پس بعد از نزول هم در آسمان دنيا، همانطور است كه در آسمان هفتم بر روى عرش است‏».

حضرت در اينجا اضافه كردند كه:

انما يكشف عن عظمته، و يرى اولياءه نفسه حيث‏شاء، و يكشف ما شاء من قدرته، و منظره بالقرب و البعد سواء [50].

«خداوند از عظمت‏خود پرده برمي‌‏دارد، و خود را به هر قسمي‌ كه بخواهد به اولياى خود نشان مي‌‏دهد، و به هر مقدارى كه بخواهد قدرت خود را ظاهر و منكشف مي‌‏كند، و محل نظر خدا در نزديكى و دورى يكسان است‏».

نشان دادن خود را به اولياى خود، غير از فناء وصفى، يعنى فناء در عالم بصر، در عالم علم و بصيرت خداوند نيست، زيرا كه با وجود بقاء و عدم حصول فناء، ممكن، محال است‏خدا را ببيند، زيرا كه معنايش احاطه محدود بر غير محدود است، و اما در فناء چيزى نيست غير از ذات اقدس او كه بيننده باشد، و لذا اين ارائه و نشان دادن را فقط براى اولياى خود كه رفع هر گونه حجاب نموده‏اند متذكر مي‌‏گردد.




  صفحه  63

در «عدة الداعى‏» مرحوم ابن فهد از وهب بن منبه نقل مي‌‏كند كه

فيما اوحى الله الى داود: يا داود! ذكرى للذاكرين، و جنتى للمطيعين، و حبى للمشتاقين، و انا خاصة للمحبين [51].

«از جمله چيزهائى كه خداوند به داود وحى فرستاد، اين بود كه گفت:اى داود من ياد كسانى هستم كه مرا ياد مي‌‏كنند، و بهشت من براى كسانى است كه اطاعت مرا مي‌‏نمايند، و محبت من به كسانى است كه شوق ديدار مرا دارند، و من (با تمام صفات جمال و جلال) براى كسانى هستم كه مرا دوست دارند».

در دعاهاى متعارف و معمول، از اين قبيل مطالب و درخواست‏هاى دعا كنندگان بسيار است، از جمله در مناجات شعبانيه حضرت امير المؤمنين عليه السلام چنين وارد است كه:

الهى و الهمنى ولها بذكرك الى ذكرك! و اجعل همي‌ الى روح نجاح اسمائك و محل قدسك! [52]

«خداوندا به من الهام كن و عطا كن شدت اشتياق و وجد و سرور را در ذكر خودت و ياد خودت، كه بدانها به مرتبه عالى‏تر از ذكر خودت و ياد خودت راه يابم، و هم و اراده مرا قرار بده در فرح و راحتى وصول و ظفر و كاميابى به اسماء خودت، و محل پاكى و پاكيزگى ذات مقدست‏».

تا آنكه عرض مي‌‏كند:

الهى هب لى كمال الانقطاع اليك، و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك، حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك.

الهى و اجعلنى ممن ناديته فاجابك و لاحظته فصعق لجلالك، فناجيته سرا، و عمل لك جهرا.

«خداوندا!كمال انقطاع مرا به سوى خودت، بر من ارزانى دار، و چشم‏هاى دلهاى ما را به درخشش و روشنى نظر كردن به سوى تو، روشن و نورانى فرما، تا جائيكه ديدگان دل ما، حجاب‏هاى نور را پاره كند و سپس به معدن عظمت تو واصل شود، و جان‏هاى ما به مقام عز قدس تو معلق گردد».




  صفحه  64

خداوندا!مرا از آنان قرار ده، كه ايشان را ندا فرمودى، و به سوى خود خواندى، و آنها اجابت تو را نمودند!و با ديده مراقبت‏بر آنان نظر افكندى!و از جلال تو مدهوش شدند!و سپس با آنان در سر و خلوت به نجوى و سخن پنهان گفتن پرداختى!و ايشان در جهر و آشكارا و علن براى خدمت تو قيام كردند و عمل نمودند!»

تا آنكه عرض مي‌‏كند

الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبا [53].

«خداوند: مرا به نور عزت خودت كه بسيار نيكو و نشاط انگيز است‏برسان!تا اينكه به مقام تو عارف شوم!و از غير تو چشم بپوشم!و از تو پيوسته در خوف و مراقبت‏باشم‏».

و پس از فناء در اوصاف، مرحله سوم از فناء پيش مي‌‏آيد، و آن فناء در ذات است، يعنى ذات ولى خدا در ذات خداوند مندك و فانى مي‌‏شود، و وجودش مضمحل مي‌‏گردد، و از او اثرى نمي‌‏ماند.

در اينجا هر اسم و رسمي‌ محو و نابود مي‌‏شود، و حضرت حق قائم مقام او مي‌‏گردد.

اين مقام مقمي‌ است‏بزرگتر و برتر از آنكه لفظى بتواند آن را حكايت كند، و يا اشاره‏اى بدان راه يابد. و اصولا اطلاق مقام بر آن مجاز است، و اين از مواهب حضرت سبحان است‏به رسول اكرمش: محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله و سلم، و پس از آن حضرت براى اولاد طاهرين آنحضرت نيز مفتوح گرديده است، و نيز براى اولياى خدا از امت آنحضرت مفتوح است، به مقتضى و مدلول روايات بسيارى كه دلالت دارند بر آنكه خداوند سبحانه و تعالى، شيعيان آنها را در درجات اخروى به آن سروران ملحق مي‌‏نمايد.

درباره فناء در ذات در روايت وارده در معراج رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمده است كه درباره ولى خدا، خداوند مي‌‏فرمايد:

و ينقل من دار الفناء الى دار البقاء، و من دار الشيطان الى دار الرحمن [54].




  صفحه  65

«از خانه فانى به سوى خانه باقى انتقال پيدا مي‌‏كند، و از خانه شيطان به سوى خانه رحمن منتقل مي‌‏شود».

و از اينجا به دست مي‌‏آيد كه: آنچه را كه خداوند سبحانه و تعالى به امت‏ها وعده داده است، از مقامات و كرامات در آخرت، براى اولياى خدا در دنيا معين فرموده، و به آنها در دنيا روزى كرده، و لحوق به امامشان نيز در اينجا تحقق مي‌‏گيرد.

و از جمله موهبت‏هاى حضرت حق تبارك و تعالى به اولياى خودش، سير دادن آنهاست در عوالم متوسطى كه بين مبدا سير، و بين وصول و فناء در خدايشان حاصل مي‌‏شود.

روايت معراجيه (( يا احمد )) در آثار سلوك به ولايت

در اينجا روايات در كتب مفصله اخلاقيه و عرفانيه، بالاخص در «بحار الانوار» مرحوم مجلسى رضوان الله عليه بسيار است. و ما براى نمونه، قدرى از روايت معراجيه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را، كه مصدر به يا احمد است ذكر مي‌‏كنيم:

در «ارشاد القلوب‏» [55] مرفوعا و در «بحار الانوار» از «ارشاد القلوب‏»، و با دو سند ديگر كه از بعضى از كتب حديث، و بعضى از كتب قديمه يافت‏شده است، روايتى بسيار عالى المضمون كه داراى نكات دقيق و عجائب سير و سلوك الى الله است، بيان مي‌‏كند. اين روايت‏حقا روايتى است جامع و كامل و براى سير در مقام ولايت، از بيان هيچ دستورى خوددارى نكرده است، و ما در اينجا مختصرى از آن را مي‌‏آوريم:

يا احمد: هل تدرى اى عيش اهنا، و اى حياة ابقى؟!قال: اللهم لا!

قال: اما العيش الهنى‏ء، فهو الذى لا يفتر صاحبه عن ذكرى، و لا ينسى نعمتى، و لا يجهل حقى، يطلب رضاى فى ليله و نهاره!

و اما الحياة الباقية، فهى التى يعمل لنفسه، حتى تهون عليه الدنيا، و تصغر فى عينه، و تعظم الآخرة عنده، و يؤثر هواى على هواه، و يبتغى مرضاتى، و يعظم حق عظمتى، و يذكر علمي‌ به، و يراقبنى بالليل و النهار عند كل سيئة او معصية، و ينقى قلبه عن كل ما اكره، و يبغض الشيطان و وساوسه، و لا يجعل لابليس على قلبه سلطانا و سبيلا.

فاذا فعل ذلك، اسكنت قلبه حبا حتى اجعل قلبه لى، و فراغه و اشتغاله و همه و




  صفحه  66

حديثه من النعمة التى انعمت‏بها على اهل محبتى من خلقى! و افتح عين قلبه و سمعه حتى يسمع بقلبه و ينظر بقلبه الى جلالى و عظمتى، و اضيق عليه الدنيا و ابغض اليه ما فيها من اللذات، و احذره من الدنيا و ما فيها كما يحذر الراعى غنمه من مراتع الهلكة فاذا كان هكذا يفر من الناس فرارا، و ينقل من دار الفناء الى دار البقاء، و من دار الشيطان الى دار الرحمن.

«اى احمد!آيا مي‌‏دانى كدام عيش گواراتر، و كدام زندگى باقى‏تر است؟!عرض كرد: بار خدايا نه!

خداوند خطاب كرد: اما عيش گوارا، آن عيشى است كه كسى كه داراى آن است، از ياد من سست نشود، و نعمت مرا فراموش ننمايد، و نسبت‏به حق من نادان نباشد، و رضا و پسند مرا در شب و روز خود بجويد،

و اما زندگى جاودان و باقى، آن حياتى است كه شخص براى خود كار كند، تا بجائيكه دنيا در نزد او سبك شود، و در نظر او كوچك نمايد، و آخرت در نزد او بزرگ آيد، و خواهش مرا بر خواهش خود مقدم دارد، و در دنبال رضايت من برآيد، و آن را بجويد، و حق بزرگى و عظمت مرا بزرگ شمارد، و علم مرا به خودش ياد آورد، و در شبانه‏روز، در وقت پيشآمد هر طاعت و معصيتى، مرا در نظر آورد، و مراقبت كند، و دل خود را از هر چه كه ناخوشايند من است پاك كند، و شيطان و وسوسه‏هاى او را دشمن دارد، و براى تسلط ابليس بر دلش هيچ قدرت و راهى نگذارد، و چون چنين كند من محبت و عشق خود را در قلب او جا مي‌‏دهم، تا جائيكه قلب او را براى خودم مي‌‏گذارم، و فراغت او، و اشتغال او، و هم او، و گفتار او را از آن گونه نعمت‏هائى قرار مي‌‏دهم كه با خصوص اهل محبت از بندگان خودم كرده‏ام، و به آنها بدينگونه نعمت‏بخشوده‏ام، و چشم دل او را باز مي‌‏كنم، و گوش دل او را باز مي‌‏كنم، تا آنكه با دلش بشنود، و با دلش ببيند جلال و عظمت مرا، و دنيا را بر او تنگ مي‌‏كنم، و لذات دنيا را در نزد او ناگوارا و ناپسند مي‌‏نمايم، و همچون شبانى كه گوسپندان خود را از مرتع‏ها و چراگاههاى هلاكت بر حذر مي‌‏دارد، من او را از دنيا و آنچه كه در دنياست، بر حذر مي‌‏دارم.

يا احمد! و لازيننه بالهيبة، و العظمة، فهذا هو العيش الهنى‏ء و الحياة الباقية، و




  صفحه  67

هذا مقام الراضين.

فمن عمل برضاى الزمه ثلاث خصال: اعرفه شكرا لا يخالطه الجهل، و ذكرا لا يخالطه النسيان، و محبة لا يؤثر على محبتى محبة المخلوقين.

فاذا احبنى احببته، و افتح عين قلبه الى جلالى، و لا اخفى عليه خاصة خلقى، و اناجيه فى ظلم الليل، و نور النهار، حتى ينقطع حديثه مع المخلوقين، و مجالسته معهم، و اسمعه كلمي‌ و كلام ملائكتى، و اعرقه السر الذى سترته عن خلقى، و البسه الحياء حتى يستحيى منه الخلق كلهم، و يمشى على الارض مغفورا له، و اجعل قلبه واعيا و بصيرا، و لا اخفى عليه شيئا من جنة و لا نار.

و اعرفه ما يمر على الناس فى يوم القيامة من الهول و الشدة، و ما احاسب الاغنياء و الفقراء و الجهال و العلماء.

و انومه فى قبره، و انزل عليه منكرا و نكيرا حتى يسالاه، و لا يرى غمرة الموت و ظلمة القبر، و اللحد، و هول المطلع، ثم انصب له ميزانه، و انشر ديوانه، ثم اضع كتابه فى يمينه فيقرؤه منشورا.

ثم لا اجعل بينى و بينه ترجمانا، فهذه صفات المحبين.

«اى احمد!و من او را به هيبت و عظمت زينت مي‌‏دهم!اينست عيش گوارا، و زندگانى جاودان!، و اينست مقام كسانى كه از من راضى‏اند.

و بنابر اين، هر كس به رضاى من عمل كند، من سه صفت را پيوسته ملازم با او مي‌‏گردانم:

من آن گونه شكرى را به او مي‌‏شناسانم كه ابدا در آن جهل نباشد، و آن گونه به ياد بودن را به او مي‌‏نمايانم كه در آن نسيان نباشد، و محبتى را كه با وجود آن هيچگاه محبت مخلوقات را بر محبت من مقدم ندارد.

و چون او مرا دوست‏بدارد، من هم او را دوست مي‌‏دارم، و چشم دل او را به سوى جلال خود باز مي‌‏كنم، و خواص از بندگان خود را از او پنهان نمي‌‏دارم، و در شب‏هاى تاريك، و در روشنى روز با او در پنهان سخن مي‌‏گويم، و مناجات دارم، تا آنكه ديگر، گفتارش با مردمان قطع مي‌‏شود، و رفت و آمدش با آنان بريده مي‌‏گردد.

و من گفتار خودم را، و گفتار فرشتگانم را به او مي‌‏شنوايانم، و آن راز و سرى




  صفحه  68

‏را كه از خلق خودم مخفى داشته‏ام، به او نشان مي‌‏دهم، و لباس حياء بر قامت او مي‌‏پوشانم، بطوريكه تمام مخلوقات از او حيا مي‌‏كنند، و با حال آمرزيدگى و بخشودگى در روى زمين راه مي‌‏رود، و دل او را فراگير و بينا مي‌‏كنم، و هيچ چيز از بهشت و جهنم را از او پنهان نمي‌‏دارم، و آنچه در روز قيامت‏بر مردم مي‌‏گذرد، از هول و اضطراب، و شدت، به او مي‌‏نمايانم، و آن كيفيتى را كه از اغنياء و فقراء و جهال و علماء حساب مي‌‏كشم، به او مي‌‏شناسانم، و او را در قبرش به خواب مي‌‏برم، و نكير و منكر را خودم بر او وارد مي‌‏سازم، تا از او پرسش كنند.

و او به هيچ وجه سكرات مرگ، و تاريكى قبر و لحد را نمي‌‏بيند. و ترس از امور هولناك آخرت كه بر او اشراف مي‌‏كنند ندارد.

و سپس من خودم، ميزان عمل او را نصب مي‌‏كنم، و نامه عمل او را باز مي‌‏گردانم، و نامه عمل او را از طرف راست كه جانب سعادت است‏به او مي‌‏رسانم، و او آن نامه را گسترده و باز شده مي‌‏خواند.

و ديگر آنكه من بين خودم و او هيچ مترجم و واسطه در سخن گفتن قرار نمي‌‏دهم، و اينست صفات محبان‏».

يا احمد! اجعل همك هما واحدا! فاجعل لسانك لسانا واحدا! و اجعل بدنك حيا لا تغفل عنى، من يغفل عنى لا ابالى باى واد هلك - الحديث [56].

«اى احمد! اراده و مقصود خود را، مقصود واحدى قرار بده! و زبانت را زبان واحدى بگردان! و پيوسته افكار و خيالت را زنده كن، تا هيچوقت از من غافل نشوى! هر كس از من غافل شود، من باكى ندارم كه در هر بيابان و هر نقطه‏اى هلاك شود».

در «كافى‏» با اسناد خود روايت كرده است كه: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به حارثة بن مالك بن نعمان انصارى برخورد كردند و گفتند: حالت چطور است‏اى حارثه؟!

فقال: يا رسول الله: مؤمن حقا! فقال له رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: لكل شى‏ء حقيقة، فما حقيقة قولك؟! فقال يا رسول الله! عزفت نفسى عن الدنيا فاسهرت ليلى، و اظمات




  صفحه  69

هواجرى، و كانى انظر عرش ربى، و قد وضع للحساب، و كانى انظر الى اهل الجنة يتزاورون فى الجنة، و كانى اسمع عواء اهل النار فى النار.

فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: عبد نور الله قلبه، ابصرت فاثبت-الحديث [57].

«حارثه گفت:اى رسول خدا!مؤمن هستم به حقيقت ايمان!

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از براى هر چيزى حقيقتى است، حقيقت گفتار تو چيست؟!

حارثه گفت: نفس من به دنيا پشت كرده است!و من شب‏ها بيدارم، و روزهاى گرم روزه و تشنه‏ام، و گويا من چنين مي‌‏بينم كه عرش پروردگارم را براى حساب خلايق گذرانده‏اند، و گويا من چنين مي‌‏بينم اهل بهشت را كه در بهشت‏به ديدار و زيارت هم مي‌‏روند، و گويا من چنين مي‌‏بينم كه در ميان آتش، جهنميان فرياد مي‌‏كشند، و زوزه مي‌‏كشند.

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: اين بنده‏ايست كه خداوند دل او را به نور ايمان منور كرده است،اى حارثه شمت‏باز شده است، و مخفيات را مي‌‏بينى، و بنابر اين بر اين حال ثابت‏باش‏»

ما به حول الله و قوته در ج 2 «معاد شناسى‏» مجلس نهم، مقدار مختصرى در حالات اولياء الله آورده‏ايم، و اين مطالبى كه در اينجا آورديم، اجمال و اختصارى است، كه از يك دنيا اخبار و آثار و قصص و حكايات زنده، درباره اولياى خدا بازگو مي‌‏كند، و اگر با ذهنى صاف و فكرى استوار در آنها تدبر كنيم خواهيم يافت كه راه ولايت و وصول به مقام عبوديت محضه حضرت حق متعال باز است، و بر روى كسى بسته نيست، غاية الامر، امامان و پيشوايان دين، معلمان اين طريق، و هاديان اين سبيل مي‌‏باشند. فلله درهم و عليه اجرهم. و لازمه مقام امامت آنست كه: دست ماموم را بگيرند، و به همان جائى كه خودشان رفته‏اند رهبرى كنند، و السلام علينا و على عباد الله الصالحين.

پاورقي




[47] اين حديث را كلينى با دو سند متصل آورده است. «اصول كافى‏» ج 2 ص 352، از طبع حيدرى.

[48] از مغربى است.

[49] «اثبات الوصية‏» طبع سنگى، ص 95.

[50] «بحار الانوار»، كتاب الاحتجاج، از طبع كمپانى، ج 4  صفحه  137
و مرحوم مجلسى اين جملات را از بعضى از نسخه‏هاى «توحيد» صدوق نقل مي‌‏كند.

[51] «عدة الداعى‏»، ص 186.

[52] «عدة الداعى‏» ص 186.

[53] «اقبال‏»  صفحه  685
تا 687، از ابن خالويه روايت مي‌‏كند.

[54] «ارشاد القلوب‏» باب 54، حديث معراج،  صفحه  284
از طبع مصطفوى.

[55] همين مصدر اخير.

[56] «بحار الانوار» طبع كمپانى، ج 17،  صفحه  8
و 9، و طبع حروفى، ج 77،  صفحه  28
و 29. و نيز اين حديث را شيخ حر عاملى در «جواهر السنية‏» از  صفحه  145
تا 154 از طبع سنگى آورده است.

[57] اين روايت را به اين مضمون، از حضرت صادق عليه السلام در ج 2، از «اصول كافى‏» آورده است ص 54، و به مضمون قريب به آن نيز در  صفحه  53
آورده است، و مجلسى در «بحار الانوار» در ج 15 از طبع كمپانى در قسمت دوم كه كتاب ايمان و كفر است، در  صفحه  63
و 64، از «كافى‏» و در  صفحه  67
و 68 از «محاسن‏» برقى روايت كرده است.

 

.

      
  
فهرست
  درس شصت و يكم و شصت و دوم: تفسير آيه «هنالك الولاية لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا»
  تحقيق معناي لغوي ولايت....
  بيان استاد علامه طباطبائي قدس سره در معناي ولايت
  درس شصت و سوم و شصت و چهارم: تفسير آيه «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏
  كيفيت ارتباط ولائي خداوند با مومن....
  پيمودن طريق ولايت مبتني بر چشم پوشي از همه چيز جز خداست ..
  عارفان خدا ، ذات او را عبادت مي‌نمايند..
  صفات و مقامات اولياي خدا
  تفسير آيه نور ، و نور خاص اولياي الهي ..
  آيات وارده در توحيد افعالي اولياي خدا
  >> آيات و روايات وارد در فناء در اوصاف الهي.....
  روايت معراجيه (( يا احمد )) در آثار سلوك به ولايت.....
  درس شصت و پنجم تا شصت و هفتم: تفسير آيه «النبي اولى بالمؤمنين من انفسهم‏»..
  معناي‌ توحيد خداوند متعال‌
  موجودات‌ ، همگي آيات و مظاهر حقّ مي‌باشند..
  حضرت‌ حقّ در موجودات‌ تجلّي‌ دارد.
  اختلاف ولايت خدا در موجودات به حسب مراتب وجود است
  سير انسان‌ در مراتب‌ ولايت‌
  انسان‌ كامل‌ متحقّق‌ به‌ ولايت‌ مطلقۀ خداست‌
  ولايت‌ مطلقۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  شرح‌ كلام‌ ابن‌ سينا در مقامات‌ اهل‌ عرفان‌ بالله‌
  کلمات بوعلي سينا دربارۀ عرفآ
  شرح‌ قيصري‌ بر گفتار ابن‌ عربي‌ دربارۀ انسان‌ كامل‌
  گفتار شيخ‌ عبدالكريم‌ جبلي‌ دربارۀ انسان‌ كامل‌
  گفتار حكيم‌ سبزواري‌ راجع‌ به‌ انسان‌ كامل‌
  اشاره‌اي‌ به‌ كلمات‌ صدرالمتألّهين‌ قدّس‌ سرّه‌ دربارۀ انسان‌ كامل‌
  اشعار ابن‌ فارض‌ در تحقّق‌ اسماء و صفات‌ الهي‌ در انسان‌ كامل‌
  در لوازم‌ و آثار ولايت‌ كليّۀ كه‌ فناء مطلق‌ است‌
  بيان‌ استاد علاّمۀ طباطبائي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در ولايت‌ ائمه‌ عليهم‌ السّلام‌
  در معناي‌ ولايت‌ تكويني‌ و تشريعي‌
  داستان‌ ازدواج‌ زينب‌ با زيد بن‌ حارثه‌
  عناد و كتمان‌ عامّه‌ نسبت‌ به‌ فضائل‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  درس شصت و هشتم تا هفتاد و يكم: تفسير آيه «ان ولي الله الذي نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين‏».
  آيات‌ دالّه‌ بر انحصار ولايت‌ در خداوند عزّوجلّ.
  ولايت‌ عين‌ توحيد بوده‌ و براي‌ قوام‌ عالم‌ ضروري‌ است‌
  ولايت‌ وليّ خدا همچون‌ صورت‌ و نقش‌ ولايت‌ كليّۀ الهيه‌ است‌
  حديث‌ سلسلة‌ الذهب‌ دربارۀ ولايت‌
  حديث‌ سلسلة‌ الذهب‌ بنا به‌ نقل‌ قدماي‌ اصحاب‌
  تحقيق‌ پيرامون‌ حديث‌ سلسلة‌ الذهب‌
  انحراف‌ فرقۀ وهابيّه‌ در توحيد ذات‌ الهي‌
  مذهب‌ وهابيّه‌ ملازم‌ انكار صريح‌ آيات‌ قرآن‌ است‌
  گفتگوي‌ مؤلّف‌ با برخي‌ علماي‌ اهل‌ سنّت‌ در مسجد الحرام‌
  وهابيّه‌ قائل‌ به‌ جسمانيّت‌ خداوند هستند.
  گفتار ابن‌ حجر راجع‌ به‌ سخافت‌ شخصيّت‌ و آراء ابن‌ تيميّه‌
  گفتار علماي‌ عامّه‌ و مورّخين‌ راجع‌ به‌ ابن‌ تيميّه‌
  گفتار علماي‌ عامّه‌ در كفر ابن‌ تيميّه‌
  عقائد پيروان‌ محمّد بن‌ عبدالوهّاب‌
  الفاظ‌ براي‌ معاني‌ عامّه‌ وضع‌ شده‌اند.
  گمراهي‌ وهابيّه‌ در فهم‌ حقائق‌ قرآني‌
  داستان سرتيپ قريب با شيخ وهابي..
  وهابيّه‌ تنها معاني‌ ظاهري‌ آيات‌ قرآن‌ را مي‌فهمد.
  انحرافات‌ عقيدتي‌ شيخيّه‌
  لازمۀ كلام‌ شيخيّه‌ وجود استقلالي‌ براي‌ امام‌ است‌
  غايت‌ عشق‌ به‌ حضرت‌ ولي‌ عصر ، معرفت‌ به‌ حقيقت‌ آن‌ حضرت‌ است‌ نه‌ تشرّف‌ به‌ حضور مادّي‌ ايشان
  كج‌ فكري‌ شيخ‌ احمد أحسائي‌ بنيادگزار طايفه‌ شيخيّه‌
  واقعيّت‌ تشيّع‌ مبني‌ بر درايت‌ است‌ نه‌ مجرّد روايت‌
  فهم‌ كلام‌ امام‌ نياز به‌ عقل‌ و درايت‌ دارد.
  لقاء امام‌ زمان‌ عليه‌ السّلام‌ را براي‌ كشف‌ ولايت‌ و لقاء خدا بايد خواست‌
  راه لقاي امام زمان عليه السلام باز است..
  درس‌ هفتاد و دوّم‌ تا هفتاد و پنجم:تفسير آيۀ : إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولَهُ وَالَّذِينَ
  نزول آيۀ ولايت دربارۀ امير المؤمنين عليه السلام..
  روايات‌ وارده‌ در تفسير آيۀ ولايت‌
  اشعار شعراي‌ صدر اسلام‌ راجع‌ به‌ صدقه‌ دادن‌ انگشتري‌
  شأن‌ نزول‌ آيۀ تطهير در تفسير أبوالفتوح‌
  بيان‌ تفسير ثعلبي‌ در شأن‌ نزول‌ آيۀ ولايت‌
  داستان‌ صدقه‌ دادن‌ انگشتري‌ مورد قبول‌ مفسّرين‌ و محدّثين‌ است‌
  روايات‌ عامّه‌ دربارۀ داستان‌ اعطاء خاتم‌
  نامۀ عمروعاص‌ به‌ معاويه‌ دربارۀ داستان‌ خاتم‌
  روايات‌ خاصّه‌ در آيه‌ ولايت‌ و داستان‌ خاتم‌
  روايت‌ و بيان‌ حضرت‌ هادي‌ عليه‌ السّلام‌ در آيۀ ولايت‌
  احتجاج‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ با منافقين‌ به‌ آيۀ ولايت‌
  احتجاج‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ با مهاجرين‌ و انصار به‌ آيۀ ولايت‌
  مشخصات و ارزش انگشتري صدقه داده شده.
  بيان‌ و تفسير آيۀ ولايت‌
  شبهات‌ فخر رازي‌ پيرامون‌ آيه‌ و ردّ بر آنها

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی