گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > الله ‌شناسي > الله شناسی جلد 1
کتاب الله‌شناسي / جلد اول / قسمت اول: تفسیر آیه نور، مشیّت خدا، ولایت خدا، اعتقاد حنبلیه و وهابیت به جسمانیت خدا

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم‌

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدٓئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي‌ قِيامِ يَوْمِ الدّينِ

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌

تفسير آيه نور

قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في‌ كِتابِهِ الْكَريم‌:

اللَهُ نُورُ السَّمَـٰوَ'ت وَ الارْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي‌ زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنـَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن‌ شَجَرَةٍ مُبَـارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‌ٓءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَي‌ نُورٍ يَهْدِي‌ اللَهُ لِنُورِهِ مَن‌ يَشَآءُ وَ يَضْرِبُ اللَهُ الامْثَـٰلَ لِلنَّاسِ وَ اللَهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ.

فِي‌ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن‌ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُو يُسَبِّحُ لَهُو فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالاصَالِ .

رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن‌ ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَو'ةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَو'ةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰرُ.

لِيَجْزِيَهُمُ اللَهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُم‌ مِن‌ فَضْلِهِ وَ اللَهُ يَرْزُقُ مَن‌ يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ.

(آيۀ سي‌ و پنجم‌ تا سي‌ و هشتم‌ از سورۀ مباركۀ نور: بيست‌ و چهارمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)


صفجه 26

«خداوند نور آسمانها و زمين‌ است‌. مَثَل‌ نور او مانند چراغدان‌ دروني‌ ديوار بدون‌ منفذ مي‌باشد كه‌ در آن‌ چراغ‌ بوده‌ باشد. آن‌ چراغ‌ در داخل‌ شيشه‌ و حبابي‌ است‌ (كه‌ بر روي‌ آن‌ گذارده‌ شده‌ است‌) و آن‌ حبابِ آبگينه‌اي‌ گويا همچون‌ ستاره‌اي‌ درخشان‌ است‌. آن‌ چراغ‌ برافروخته‌ مي‌شود از مادّۀ زيتونيِ درخت‌ بركت‌ داده‌ شدۀ زيتون‌، كه‌ نه‌ نسبت‌ با مشرق‌ دارد و نه‌ با مغرب‌. (بلكه‌ در ميان‌ بيابان‌ در زير آسمان‌ در حال‌ اعتدال‌ از خورشيد و هوا و زمين‌ بهره‌ مي‌گيرد.) به‌ قدري‌ آن‌ روغن‌ زيتون‌ كه‌ مادّۀ برافروختگي‌ اين‌ چراغ‌ مي‌باشد، درخشنده‌ و پرلمعان‌ و نور افزاست‌ كه‌ اگر آتشگيرانه‌اي‌ با آن‌ تماسّ حاصل‌ نكند باز هم‌ شعله‌ور است‌. آن‌ حباب‌ نور ديگري‌ است‌ افزون‌ بر روي‌ نور چراغ‌. خداوند با نور خودش‌ هدايت‌ مي‌كند مومناني‌ را كه‌ بخواهد (به‌ منزلگه‌ قرب‌ خود برساند) و مثل‌هائي‌ براي‌ مردم‌ مي‌زند؛ و خداوند به‌ تمام‌ چيزها بسيار داناست‌. آن‌ چراغ‌ ـ يا آن‌ مومنان‌ هدايت‌ شدۀ به‌ نور خدا ـ در خانه‌هائي‌ هستند كه‌ خداوند به‌ آنها اجازه‌ داده‌ است‌ كه‌ داراي‌ رفعت‌ معنوي‌ گرديده‌، و در آنها اسم‌ خدا بر دلها برده‌ شود. بطور مستمرّ و مداوم‌ در آن‌ خانه‌ها صبحگاهان‌ و شامگاهان‌ تسبيح‌ خداوند را مي‌نمايند مرداني‌ كه‌ ايشان‌ را باز نمي‌دارد از ياد خدا نه‌ تجارتي‌ و نه‌ خريد و فروشي‌، و باز نمي‌دارد از برپا داشتن‌ نماز و دادن‌ زكوة‌؛ چرا كه‌ در حالي‌ هستند كه‌ مي‌ترسند از روزي‌ كه‌ در آن‌، دلها و چشمهاي‌ بصيرت‌ واژگون‌ گردد. اين‌ بدان‌ سبب‌ است‌ كه‌ خداوند به‌ بهترين‌ اعمال‌ نيكوئي‌ كه‌ بجا آورده‌اند ايشان‌ را جزا دهد، و از فضل‌ خود نيز بر آنان‌ زيادتي‌ بخشد؛ و خداوند به‌


صفجه 27

هركس‌ كه‌ بخواهد، بدون‌ حساب‌ روزي‌ مي‌دهد.»

تفسير علامه طباطبايي از آيه مباركه نور

حضرت‌ اُستادنا الاعظم‌ علاّمه‌ آية‌ الله‌ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ در تفسير اين‌ آيات‌ و آيات‌ بعد كه‌ راجع‌ به‌ كفّار مي‌باشد در«بيان‌» خود فرموده‌اند:

«اين‌ آيات‌ متضمّن‌ مقايسۀ ميان‌ مومنين‌ به‌ حقيقت‌ ايمان‌ و ميان‌ كفّار مي‌باشد. مومنين‌ را از كفّار بدينگونه‌ تميز مي‌دهد كه‌ ايشان‌ بواسطۀ اعمال‌ صالحۀ خود به‌ نوري‌ از پروردگارشان‌ هدايت‌ مي‌شوند كه‌ نتيجه‌اش‌ معرفت‌ خداوند سبحانه‌ مي‌باشد. و آن‌ نور آنانرا به‌ بهترين‌ جزاء و فضل‌ از خداي‌ تعالي‌ سلوك‌ مي‌دهد، در آن‌ روز كه‌ از دلها و چشمهايشان‌ پرده‌ برداشته‌ مي‌شود. و كافران‌ ر، اعمالشان‌ سلوك‌ نمي‌دهد مگر به‌ سوي‌ سرابي‌ كه‌ اصلاً حقيقتي‌ را دربر ندارد. و آنها در ظلماتي‌ كه‌ بعضي‌ از ظلمتها بالاي‌ بعضي‌ ديگر از آن‌ بوده‌، و كافران‌ در آن‌ منغمر شده‌اند، به‌ سر مي‌برند. و خداوند براي‌ ايشان‌ نوري‌ قرار نداده‌ است‌ و بنابراين‌ آنان‌ داراي‌ نوري‌ نخواهند بود.

خداوند سبحانه‌ حقيقت‌ اين‌ نور را بيان‌ نموده‌ است‌ كه‌ خداوند يك‌ نور عامّي‌ دارد كه‌ بدان‌، آسمانها و زمين‌ نور مي‌گيرند. و بواسطۀ آن‌ نور مي‌باشد كه‌ آنها در عالم‌ وجود، پس‌ از آنكه‌ ظاهر نبوده‌اند ظهور پيدا مي‌كنند.

و از آنجا كه‌ مبيّن‌ است‌ كه‌ ظهور چيزي‌ بواسطۀ چيز ديگري‌، لازمه‌اش‌ آن‌ مي‌باشد كه‌ آن‌ چيز دگرِ ظاهر كننده‌، خودبخود ظاهر باشد؛ لهذا آن‌ چيز كه‌ به‌ ذات‌ خود ظاهر باشد و ديگري‌ را نيز ظاهر نمايد نور است‌ و بس‌. (الظّاهِرُ بِذاتِهِ الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ هُوَ النّورُ.)

بنابراين‌، خداي‌ تعالي‌ نور است‌ كه‌ به‌ اشراق‌ آن‌ نور بر آسمانها و زمين‌، آنها ظهور پيدا مي‌كنند؛ همچنانكه‌ به‌ اشراق‌ انوار حسّيّه‌ بر اجسام‌ مادّيّه‌ و طبيعيّه‌، براي‌ حسّ ما آنها ظهور پيدا مي‌نمايند. مگر آنكه‌ در اين‌ ميان‌ تفاوتي‌ وجود دارد، و آن‌ اينستكه‌ ظهور اشياء بواسطۀ نور خداوندي‌، عين‌ وجود آنها


صفجه 28

مي‌باشد؛ و امّا ظهور اجسام‌ مادّيّۀ طبيعيّه‌ بواسطۀ انوار حسّيّه‌، غير اصل‌ وجودشان‌ است‌.

و خداوند يك‌ نور خاصّي‌ دارد كه‌ بدان‌ مومنين‌ نور مي‌گيرند و بواسطۀ اعمال‌ صالحه‌شان‌ هدايت‌ مي‌شوند، و آن‌ عبارت‌ است‌ از نور معرفت‌ كه‌ بواسطۀ آن‌ دلها و چشمهايشان‌ در روزي‌ كه‌ دلها و چشمها دگرگون‌ مي‌شود استناره‌ مي‌نمايند، و بواسطۀ آنست‌ كه‌ به‌ سعادت‌ خالدۀ خود راه‌ مي‌يابند. و در آن‌ روز با شهود عياني‌ مشاهده‌ مي‌كنند آنچه‌ را كه‌ در دنيا از آنان‌ پنهان‌ بوده‌ است‌.

خداوند متعال‌ اين‌ نور را مثال‌ زده‌ است‌ به‌ چراغي‌ كه‌ در زير شيشه‌ و حبابي‌ قرار دارد؛ و در مشكاتي‌ (چراغدان‌ ديواري‌ بدون‌ منفذ) قرار دارد، و از روغني‌ كه‌ در نهايت‌ صافي‌ مي‌باشد مشتعل‌ مي‌گردد. و بنابراين‌ حباب‌ و شيشۀ روي‌ آن‌ چراغ‌ بطوري‌ تلالو مي‌كند كه‌ تو گوئي‌ ستاره‌اي‌ است‌ رخشنده‌، و لهذا نوري‌ را بر نوري‌ مي‌افزايد.

آن‌ چراغ‌ در خانه‌هاي‌ عبادتي‌ قرار داده‌ شده‌ است‌ كه‌ در آنها مرداني‌ هستند از مومنان‌ كه‌ تجارت‌ و بيع‌ آنانرا از ذكر خدا و عبادت‌ به‌ خود مشغول‌ نمي‌كند و پيوسته‌ تسبيح‌ و تقديس‌ خدا را بجا مي‌آورند.

بنابراين‌، اين‌ معني‌ عبارت‌ مي‌باشد از صفت‌ و احوال‌ مومنيني‌ كه‌ خداوند آنان‌ را از نور معرفت‌ خود كه‌ در پي‌ آمد آن‌ سعادت‌ خالده‌ است‌، مكرّم‌ و مجلّل‌ داشته‌ است‌. و بر كافران‌ حرام‌ نموده‌ است‌ و ايشان‌ را در ظلمتهائي‌ كه‌ قدرت‌ بر ديدن‌ ندارند يله‌ و واگذارده‌ است‌. و عليهذا آنان‌ را كه‌ به‌ پروردگارشان‌ مشغول‌ شده‌اند و از عَرَض‌ زندگي‌ دُنيوي‌، با نور داده‌ شدۀ از جانب‌ خدا اعراض‌ نموده‌اند، تخصيص‌ داده‌ است‌؛ وَ اللَهُ يَفْعَلُ ما يَشآءُ لَهُ الْمُلْكُ وَ إلَيْهِ الْمَصيرُ.


صفجه 29

و در تفسير آية‌: اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ تا آخر آن‌ فرموده‌اند:

«مشكاة‌ بنا بر آنچه‌ را كه‌ راغب‌ و غير او ذكر كرده‌اند عبارت‌ است‌ از كُوَّةٌ غَيْرُ نافِذَةٍ (شكاف‌ و دريچۀ داخل‌ ديوار كه‌ منفذ ندارد) و از مادّة‌«كَوَّ» مي‌باشد. و آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ در داخل‌ ديوار اطاق‌ درست‌ مي‌كنند تا بعضي‌ از اثاثيه‌ را مثل‌ چراغ‌ و غيره‌ در آن‌ بگذارند، و آن‌ غير از فانوس‌ مي‌باشد.

و دُرّيّ از كواكب‌ به‌ ستاره‌ بزرگي‌ گويند كه‌ نورش‌ زياد باشد. و در آسمان‌ بيشتر از چند ستاره‌ وجود ندارد. و إيقاد شعله‌ور ساختن‌ است‌. و زَيْت‌ روغني‌ است‌ كه‌ از دانۀ زيتون‌ مي‌گيرند.

و در تفسير اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ بايد گفت‌: لفظ‌ نور داراي‌ معني‌ معروفي‌ است‌. و آن‌ عبارت‌ مي‌باشد از آنچه‌ كه‌ بواسطۀ آن‌، چيزهاي‌ مادّيّه‌ و طبيعيّه‌ در مقابل‌ ديدگان‌ ما ظهور پيدا مي‌كنند. بنابراين‌ اشياء خارجيّه‌ با نور، ظاهرند؛ امّا خود نور، خود به‌ خود براي‌ ما ظهور دارد و مكشوف‌ مي‌باشد. لهذا نور براي‌ چشمها اوّلاً خودش‌ ظاهر است‌ و ثانياً غير خود از اشياء محسوسه‌ را ظهور مي‌بخشد. اين‌ اوّلين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ بر او لفظ‌ نور وضع‌ شده‌ است‌، سپس‌ تعميم‌ داده‌ شده‌ به‌ هر چيزي‌ كه‌ بوسيلۀ آن‌ محسوسي‌ ادراك‌ و منكشف‌ گردد؛ يا به‌ طريق‌ استعاره‌ و يا به‌ طريق‌ حقيقت‌ ثانويّه‌.

روي‌ اين‌ بيان‌ تمام‌ حواسّ ظاهري‌ نور به‌ شمار مي‌آيند، و يا داراي‌ نوري‌ هستند كه‌ محسوساتشان‌ با آنها ظهور پيدا مي‌كنند؛ مانند قوّۀ شنوائي‌ و بويائي‌ و چشائي‌ و بساوائي‌ (سمع‌ و شمّ و ذوق‌ و لمس‌) و سپس‌ آنرا براي‌ غير از محسوسات‌ تعميم‌ داده‌اند. و عقل‌ را نور شمرده‌اند به‌ علّت‌ آنكه‌ بواسطۀ آن‌ معقولات‌ ظهور پيدا مي‌كند.

تمام‌ اين‌ اشتقاقات‌ بواسطۀ تحليل‌ معني‌ نور ظاهري‌ مُبصَر با ديدگان‌ است‌ كه‌ به‌: ظاهر در ذات‌ خويشتن‌، و ظاهر كنندۀ غير خود، منحلّ و منقسم‌


صفجه 30

مي‌شود.

و از آنجائي‌ كه‌ اشياء با وجودشان‌، خودشان‌ را براي‌ غيرشان‌ ظاهر مي‌نمايند، بنابراين‌ خودشان‌ مصداق‌ تامّ نور مي‌باشند. و از آنجا كه‌ وجود اشياء ممكنة‌ الوجود به‌ ايجاد خداي‌ تعالي‌ است‌، بنابراين‌ ذات‌ خداوند متعال‌ مصداق‌ اتمّ نور مي‌باشد. و لهذا در آنجا وجود و نوري‌ وجود دارد كه‌ اشياء بدان‌ متّصف‌ مي‌گردند، و آن‌ عبارت‌ است‌ از وجود و نوري‌ كه‌ بطور استعاره‌ از خداي‌ تعالي‌ اخذ نموده‌اند. و وجود و نوري‌ وجود دارد كه‌ به‌ ذات‌ خود قائم‌ مي‌باشد و اشياء بواسطۀ آنها استناره‌ مي‌كنند، و آن‌ عبارت‌ است‌ از وجود و نور الله‌.

بناءً عليهذا خداي‌ سبحانه‌ نوري‌ است‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ بواسطۀ او ظهور پيدا مي‌كنند، و اين‌ همان‌ معني‌ است‌ كه‌ از اللَهُ نُورُ السَّمَـٰو'تِ وَالارْضِ اراده‌ شده‌ است‌. زيرا در اينجا نور اضافه‌ و نسبت‌ به‌ آسمانها و زمين‌ پيدا كرده‌ است‌، و سپس‌ حمل‌ بر خدا (اسم‌ جلاله‌ و الله‌) شده‌ است‌. و روي‌ اين‌ مبني‌ سزاوار است‌ قول‌ كسي‌ كه‌ مي‌گويد معني‌ اين‌ است‌ كه‌: اللَهُ مُنَوِّرُ السَّمَواتِ وَ الارضِ. يعني‌ الله‌ نور دهندۀ آسمانها و زمين‌ مي‌باشد. و عمدۀ غرض‌ او آنست‌ كه‌ مراد از نور در اينجا نور مستعار قائم‌ به‌ موجودات‌ و وجودي‌ كه‌ حمل‌ بر موجودات‌ مي‌شود نيست‌؛ تَعالَي‌ اللَهُ عَنْ ذَلِك‌ وَ تَقَدَّسَ.

و از اينجا استفاده‌ مي‌شود كه‌ خداي‌ تعالي‌ براي‌ هيچ‌ موجودي‌ مجهول‌ نمي‌باشد. به‌ سبب‌ آنكه‌ هر چيزي‌ كه‌ براي‌ خودش‌ و يا براي‌ غير خودش‌ ظهور پيدا كند فقط‌ بواسطۀ ظهور دادن‌ خداي‌ تعالي‌ امكان‌ دارد، و بنابراين‌ حتماً مي‌بايست‌ خداي‌ تعالي‌ در ذات‌ خودش‌ براي‌ آن‌ چيز پيش‌ از آن‌ چيز، ظهور داشته‌ باشد. و به‌ سوي‌ اين‌ واقعيّت‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ قول‌ خداوند بعد از دو آيه‌:

أَلَمْ‌تر أَنَّ اللَهَ يُسَبِّحُ لَهُ و مَن‌ فِي‌ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ وَ الطَّيْرُ


صفجه 31

صَـٰٓفَّـٰتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ و وَ تَسْبِيحَهُ.

«آيا نديدي‌ كه‌ تسبيح‌ مي‌كنند براي‌ خدا هر كس‌ كه‌ در آسمانها و زمين‌ است‌، و پرندگان‌ در حال‌ پرواز بطوري‌ كه‌ بالهاي‌ خود را بدون‌ حركت‌ مي‌گشايند. تمام‌ اين‌ موجودات‌ از كيفيّت‌ نماز و تسبيحي‌ كه‌ براي‌ خدا مي‌كنند علم‌ و اطّلاع‌ دارند.»

زيرا تسبيح‌ براي‌ خدا و علم‌ به‌ تسبيح‌ و علم‌ به‌ نماز، با جهالت‌ به‌ كسي‌ كه‌ براي‌ وي‌ نماز مي‌خوانند و تسبيحش‌ را مي‌نمايند معقول‌ نمي‌باشد. و اين‌ گفتار نظير قول‌ خداست‌:

وَ إِن‌ مِن‌ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـٰكِن‌ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ. (آيۀ 44، از سورۀ 17: أسري‌)

«و هيچيك‌ از چيزها موجود نمي‌باشند مگر آنكه‌ با حمد او تسبيحش‌ را مي‌كنند، وليكن‌ شما تسبيحشان‌ را نمي‌فهميد!»

و در اين‌ حقيقت‌، بحث‌ تامّي‌ إن‌شآءالله‌ خواهيم‌ نمود.

و محصّل‌ كلام‌ اين‌ شد كه‌: مراد از نور در قول‌ خداوند: اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ نور اوست‌ از جهت‌ آنكه‌ اشراق‌ مي‌شود از آن‌ نور عامّي‌ كه‌ بواسطۀ آن‌ هر چيزي‌ استناره‌ مي‌نمايد؛ و آن‌ مساوي‌ است‌ با وجود هر چيز، و ظهور هر چيز براي‌ خودش‌ و براي‌ غيرش‌؛ و آن‌ عبارت‌ مي‌باشد از رحمت‌ عامّۀ إلهيّه‌.«

و در تفسير مَثَلُ نُورِهِ فرموده‌اند:» خداوند نور خودش‌ را توصيف‌ مي‌كند. و اضافۀ نور به‌ سوي‌ ضميري‌ است‌ كه‌ راجع‌ است‌ به‌ خداي‌ تعالي‌. و ظاهرش‌ آنست‌ كه‌«اضافۀ لاميّه‌» است‌ و دليل‌ است‌ بر آنكه‌ مراد، وصف‌ نوري‌ كه‌ الله‌ باشد نيست‌؛ بلكه‌ نور مستعاري‌ است‌ كه‌ وي‌ افاضه‌ مي‌كند. و از اين‌ گذشته‌ باز هم‌ مراد، نور عامّ مستعاري‌ كه‌ هر شي‌ء بواسطۀ آن‌ ظهور پيدا مي‌كند


صفجه 32

(كه‌ عبارت‌ است‌ از وجودي‌ كه‌ اشياء از آن‌ مستفيض‌ مي‌شوند و بدان‌ متّصف‌ مي‌گردند) نمي‌باشد. و دليل‌ ما بر اين‌، كلام‌ اوست‌ پس‌ از تتميم‌ مثَل‌ كه‌: يَهْدِي‌ اللَهُ لِنُورِهِ مَن‌ يَشَآءُ«خداوند بواسطۀ نورش‌ هركس‌ را كه‌ بخواهد هدايت‌ مي‌كند.» زيرا اگر مراد از آن‌ نور عامّ بود، اختصاص‌ به‌ چيزي‌ غير از چيز دگر نداشت‌.

بلكه‌ آن‌ عبارت‌ مي‌باشد از نور خدا كه‌ اختصاص‌ به‌ مومنيني‌ دارد كه‌ به‌ حقيقت‌ ايمان‌ تلبّس‌ دارند، بنابر آنچه‌ كه‌ از خود كلام‌ الهي‌ مستفاد مي‌شود.

و خداوند در بقيّۀ كلمات‌ خود نور را به‌ خودش‌ نسبت‌ داده‌ است‌ همانطور كه‌ در قول‌ او آمده‌ است‌:

يُرِيدُونَ لِيُطْفِـُوا نُورَ اللَهِ بِأَفْوَ هِهِمْ وَ اللَهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَـٰفِرُونَ. (آيۀ 8، از سورۀ 61: صَفّ)

«آن‌ كافران‌ مي‌خواهند نور خدا را با دهانهايشان‌ خاموش‌ كنند، و خداوند تمام‌ كنندۀ نور خود است‌ و اگر چه‌ كافران‌ ناپسند دارند.»

و نيز در قول‌ او آمده‌ است‌: أَوَ مَن‌ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَـٰهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ و نُورًا يَمْشِي‌ بِهِ فِي‌ النَّاسِ كَمَن‌ مَثَلُهُ و فِي‌ الظُّلُمَـٰتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَ. (آيۀ 122، از سورۀ 6: أنعام‌)«و آيا كسي‌ كه‌ مرده‌ بوده‌ است‌ پس‌ ما وي‌ را زنده‌ كرديم‌ و براي‌ او نوري‌ قرار داديم‌ كه‌ با آن‌ نور در ميان‌ مردم‌ راه‌ مي‌رود، همانند كسي‌ است‌ كه‌ مثَل‌ او در تاريكيها مي‌باشد و از آن‌ بيرون‌ نمي‌شود؟!»

و نيز در قول‌ او آمده‌ است‌: يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن‌ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَل‌ لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ. (آيۀ 28، از سورۀ 57: حديد)«عطا ميكند شما را دو نصيب‌ از رحمتش‌، و قرار ميدهد براي‌ شما نوري‌


صفجه 33

را كه‌ بوسيلۀ آن‌ راه‌ ميرويد.»

و نيز در قول‌ او آمده‌ است‌: أَفَمَن‌ شَرَحَ اللَهُ صَدْرَهُ و لِلْإسْلَـٰمِ فَهُوَ عَلَي‌ نُورٍ مِن‌ رَبّـِهِ. (آيۀ 22، از سورۀ 39: زمر)«پس‌ آيا كسي‌ كه‌ خداوند سينه‌اش‌ را براي‌ پذيرش‌ اسلام‌ گشوده‌ است‌ و بنابراين‌ او با نوري‌ است‌ كه‌ از پروردگارش‌ به‌ او داده‌ شده‌ (مساوي‌ است‌ با كسي‌ كه‌ در ظلمات‌ است‌ و از آن‌ بيرون‌ نمي‌شود)؟»

اين‌ همان‌ نوري‌ مي‌باشد كه‌ خداوند براي‌ بندگان‌ مومنش‌ قرار داده‌ است‌ تا از آن‌ در طريق‌ به‌ سوي‌ پروردگارشان‌ استضائه‌ نمايند، و آن‌ عبارت‌ مي‌باشد از نور ايمان‌ و نور معرفت‌.

و مراد از نور، قرآن‌ نمي‌باشد بطوري‌ كه‌ بعضي‌ گفته‌اند. زيرا آيه‌ بيان‌ حال‌ همۀ مومنين‌ را مي‌كند قبل‌ از نزول‌ قرآن‌ و بعد از نزول‌ آن‌. علاوه‌ بر اين‌، اين‌ نور وصف‌ مؤمنين‌ را مي‌نمايد كه‌ بدان‌ متّصف‌ مي‌شوند؛ همانطور كه‌ اشاره‌ به‌ آن‌ دارد كلام‌ خدا: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ. (آيۀ 19، از سورۀ 57: حديد)«از براي‌ مومنين‌ مي‌باشد مزدشان‌ و نورشان‌.» و كلام‌ خدا: يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا. (آيۀ 8، از سورۀ 66: تحريم‌)«مومنين‌ مي‌گويند: بار پروردگارم! نور ما را براي‌ ما تمام‌ گردان‌!»

و معلوم‌ است‌ كه‌ قرآن‌ صفت‌ مومنين‌ نمي‌باشد. و اگر به‌ اعتبار معارفي‌ كه‌ از قرآن‌ بدست‌ مي‌آيد و منكشف‌ مي‌گردد ملاحظه‌ شود، مرجعش‌ به‌ همان‌ سخن‌ ماست‌.«

و در تفسير كَمِشْكَوٰةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي‌ زُجَاجَةٍ فرموده‌اند:» مُشبّهٌ به‌ در اينجا مجموع‌ كلام‌ خدا از مِشْكَوٰةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ است‌ نه‌ مجرّد


صفجه 34

مِشْكَوٰةٍ، وگرنه‌ معني‌ فاسد مي‌گشت‌. و اينگونه‌ تعبير در تمثيلات‌ قرآن‌ بسيار مي‌باشد.«

و در تفسير الزُّجَاجَةُ كَأَنـَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ فرموده‌اند:» تشبيه‌ زجاجه‌ (حباب‌ روي‌ چراغ‌) به‌ كوكب‌ درّيّ (اختر تابناك‌) از جهت‌ ازدياد لمعان‌ نور چراغ‌ و اشراق‌ او با تركيب‌ حباب‌ بر روي‌ چراغ‌ است‌ كه‌ بدين‌ جهت‌ شعله‌ زياده‌ مي‌شود؛ به‌ سبب‌ آنكه‌ چون‌ بر روي‌ شعلۀ چراغ‌ حباب‌ بگذارند، شعله‌ ساكن‌ مي‌شود و بواسطۀ تموّج‌ هواها و وزش‌ بادها مضطرب‌ نمي‌گردد. بنابراين‌ آن‌ چراغ‌ به‌ علّت‌ تلالو نورش‌ و ثبات‌ و دوام‌ اشراقش‌ همچون‌ يك‌ ستارۀ درخشان‌، نوربخش‌ و ضياء دهنده‌ مي‌باشد.«

و در تفسير يُوقَدُ مِن‌ شَجَرَةٍ مُبَـٰرَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‌ٓءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ فرموده‌اند:» اين‌ جمله‌ خبر بعد از خبر مي‌باشد براي‌ مصباح‌. يعني‌ مصباح‌ شعله‌ ميزند بطوريكه‌ اشتعالش‌ را از شجرۀ مباركۀ زيتون‌ اخذ كرده‌ است‌. يعني‌ اشتعالش‌ از روغني‌ مي‌باشد كه‌ از زيتون‌ گرفته‌ شده‌ است‌.

و مراد از آنكه‌ اين‌ درخت‌ شرقي‌ نيست‌ و غربي‌ نيست‌ آنستكه‌ در سمت‌ شرقي‌ (بستان‌) روئيده‌ نشده‌ است‌، و در سمت‌ غربي‌ (بستان‌) نيز روئيده‌ نشده‌ است‌ تا اينكه‌ خورشيد بر آن‌ در يكي‌ از دو طرف‌ روز بتابد و در طرف‌ ديگر سايه‌اش‌ بر آن‌ برگردد تا بالنّتيجه‌ ثمره‌اش‌ پخته‌ نشود و روغني‌ را كه‌ از آن‌ اخذ مي‌كنند صافي‌ نباشد و لهذا روشنائيش‌ ممتاز نگردد؛ بلكه‌ آن‌ شجره‌ در ميان‌ بستان‌ و در وسط‌ آنست‌ تا حظّ خود را از تابش‌ خورشيد در تمام‌ مدّت‌ طول‌ روز برگيرد، و به‌ جهت‌ پختگيِ ثمره‌اش‌، روغنش‌ ممتاز و عالي‌ شود.

و دليل‌ ما بر اين‌ معني‌ اين‌ فقره‌ از قول‌ خداست‌ كه‌: يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‌ٓءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ، زيرا ظاهرش‌ مي‌رساند كه‌ مراد، صفاي‌ روغن‌ و كمال‌


صفجه 35

استعداد آنست‌ براي‌ اشتعال‌؛ و اين‌ متفرّع‌ مي‌باشد بر آن‌ دو صفت‌: نه‌ شرقي‌ و نه‌ غربي‌ بودن‌ آن‌.

و امّا گفتار بعضي‌ از مفسّرين‌ كه‌ مراد از لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ آن‌ است‌ كه‌ شجرۀ زيتوني‌ كه‌ از درختهاي‌ دنيا باشد نيست‌ تا آنكه‌ يا در مشرق‌ و يا در مغرب‌ برويد، و همچنين‌ گفتار بعضي‌ از مفسّرين‌ ديگر كه‌ مراد آن‌ است‌ كه‌ از شجرۀ زيتون‌ نواحي‌ معموره‌ كه‌ در شرق‌ مي‌رويد نمي‌باشد و از شجرۀ غرب‌ معموره‌ نيز نيست‌ بلكه‌ از شجرۀ شام‌ است‌ كه‌ ميان‌ شرق‌ و غرب‌ عالم‌ است‌ و زيتونش‌ از بهترين‌ اقسام‌ زيتون‌ مي‌باشد؛ هيچكدام‌ از اين‌ دو گفتار از سياق‌ كلام‌ فهميده‌ نمي‌گردد.«

و در تفسيرنُورٌ عَلَي‌ٰ نُورٍ فرموده‌اند:» خبر است‌ براي‌ مبتداي‌ محذوف‌ كه‌ ضميري‌ باشد كه‌ به‌ نور زجاجۀ مفهوم‌ از سياق‌ بازگشت‌ مي‌كند. و معني‌ آن‌ اين‌ مي‌شود: نور زجاجۀ مذكوره‌ در كمال‌ تلمّع‌ خود، نور عظيمي‌ مي‌باشد بر نور عظيمي‌.

و در معني‌ و مراد از بودن‌ نور بر روي‌ نور بعضي‌ گفته‌اند: مراد تضاعف‌ نور است‌ نه‌ تعدّد آن‌. بنابراين‌ نبايد گفت‌: آن‌ نور معيّني‌ يا غيرمعيّني‌ مي‌باشد در بالاي‌ نور ديگري‌ مانند خود، و نه‌ آنكه‌ آن‌ نور مجموع‌ دو نور است‌ با وصف‌ دوئيّت‌؛ بلكه‌ آن‌ نور به‌ سبب‌ تضاعفش‌ نور متضاعف‌ غيرمحدودي‌ مي‌باشد. و اين‌ نوع‌ تعبير در كلام‌، تعبير شايع‌ و رائجي‌ است‌.

و اين‌ گفتار در معني‌ نُورٌ عَلَي‌ٰ نُورٍ داراي‌ في‌الجمله‌ جودتي‌ است‌، و اگرچه‌ ارادۀ تعدّد نور همچنين‌ خالي‌ از لطف‌ و دقّت‌ نمي‌باشد. چون‌ نوري‌ كه‌ از مصباح‌ طالع‌ مي‌شود، بالاصاله‌ و بالحقيقه‌ نسبتي‌ به‌ مصباح‌ دارد، و بالمجاز والاستعاره‌ نسبتي‌ به‌ زجاجه‌ و حبابي‌ كه‌ بر روي‌ چراغ‌ است‌. و اين‌ دو نور با تغاير دو نسبت‌ متغايرند، و با تعدّد دو نسبت‌ متعدّد. و اگرچه‌ به‌ حسب‌


صفجه 36

حقيقت‌، نوري‌ در ميان‌ نيست‌ مگر از چراغ‌، و حباب‌ روي‌ آن‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ نوري‌ ندارد؛ امّا به‌ حسب‌ تعدّد، نسبت‌ نور زجاجه‌ غير از نور مصباح‌ است‌ و آن‌ نوري‌ است‌ كه‌ قيام‌ به‌ مصباح‌ دارد و از آن‌ استمداد مي‌نمايد.

و اين‌ اعتبار بعينه‌ جاري‌ است‌ در مُمثَّلٌ له‌ يعني‌ در نور ايمان‌ و معرفت‌. چرا كه‌ نور ايمان‌ و معرفت‌ به‌ حقّ متعال‌ نوري‌ است‌ مستعار كه‌ بر دلهاي‌ مومنان‌ تابيده‌ است‌ و مقتبس‌ مي‌باشد از نور حقّ متعال‌؛ به‌ او قيام‌ دارد و از آن‌ استمداد مي‌نمايد.

و محصّل‌ كلام‌ آن‌ شد كه‌: ممثّلٌ له‌، نور خداوند است‌ كه‌ بر قلوب‌ مومنين‌ اشراق‌ مي‌كند، و مثَل‌ كه‌ همان‌ مُشبَّهٌ بِه‌ بوده‌ باشد، نوري‌ مي‌باشد كه‌ از زجاجۀ واقع‌ بر روي‌ مصباحي‌ كه‌ از روغن‌ جَيّدِ صاف‌ شعله‌ور شده‌ است‌ و در مشكاة‌ قرار داده‌ شده‌ است‌ نشأت‌ گرفته‌ است‌.

به‌ جهت‌ آنكه‌ نور مصباحي‌ كه‌ از زجاجه‌ اشراق‌ مي‌كند و مشكاة‌ آنرا در خود جمع‌ مي‌نمايد و منعكس‌ مي‌كند، در نهايت‌ قوّت‌ و جودت‌ بر مستنيرين‌ به‌ آن‌ اشراق‌ مي‌كند.

(بنابراين‌، اگر چه‌ مشكاة‌ و چراغدان‌ از نزد خود نوري‌ ندارد) امّا در اينجا در تنوير مصباح‌ و زجاجه‌ مدخليّتش‌ بواسطۀ آنست‌ كه‌ در بطن‌ مشكات‌ نور مجتمع‌ مي‌شود و به‌ فضاي‌ اطاق‌ منعكس‌ مي‌گردد.

و اعتبار بودن‌ روغن‌ چراغ‌ از شجرۀ زيتونۀ لاشرقيّه‌ و لاغربيّه‌، براي‌ دلالت‌ بر پاكي‌ و صافي‌ روغن‌ و نيكو بودن‌ آنست‌ كه‌ در صفا و پاكي‌ نور اشراق‌ شدۀ از شعلۀ آن‌، و در جودت‌ نور و ضياء چراغ‌ موثّر هستند. زيرا فقرۀ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‌ٓءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ (روغنش‌ بطوري‌ است‌ كه‌ اگر هم‌ آتشي‌ با آن‌ تماسّ نگيرد باز هم‌ درخشنده‌ و نورافزاست‌.) بر اين‌ منظور دلالت‌ دارد.

و اعتبار بودن‌ نور بر روي‌ نور، به‌ جهت‌ دلالت‌ بر تضاعف‌ نور مي‌باشد،


صفجه 37

يا بجهت‌ آنكه‌ نور زجاجه‌ در روشنائي‌ و درخشش‌ از نور مصباح‌ مدد مي‌گيرد.«

و در تفسير يَهْدِي‌ اللَهُ لِنُورِهِ مَن‌ يَشَآءُ فرموده‌اند:» جملۀ استينافيّه‌ مي‌باشد كه‌ بدان‌ اختصاص‌ مومنين‌ به‌ نور معرفت‌ و ايمان‌ و حرمان‌ غيرشان‌ تعليل‌ مي‌گردد.

و بدين‌ جهت‌ از سياق‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ مراد از كلام‌ خدا مَن‌ يَشَآءُ قومي‌ مي‌باشند كه‌ خداوند ذكرشان‌ را بعداً نموده‌ است‌، در گفتارش‌ كه‌: رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن‌ ذِكْرِ اللَهِ ـ تا آخر آيه‌. زيرا مراد از مَن‌ يَشَآءُ خصوص‌ مومنيني‌ هستند كه‌ به‌ صفت‌ كمال‌ ايمان‌ متّصف‌ گرديده‌اند."1

و در تفسير وَ يَزِيدَهُمْ مِن‌ فَضْلِهِ فرموده‌اند:» فضل‌ به‌ معني‌ عطاء مي‌باشد. و اين‌ آيه‌ نصّ است‌ در آنكه‌ خداي‌ تعالي‌ به‌ مومنين‌ واقعي‌ عطا مي‌نمايد از فضل‌ خود آنچه‌ را كه‌ در ازاي‌ اعمال‌ صالحۀ ايشان‌ نيست‌. و واضحتر از اين‌ قوله‌ تعالي‌ مي‌باشد در جاي‌ ديگر: لَهُم‌ مَا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ. (آيۀ 35، از سورۀ 50: ق‌ٓ)2 چون‌ ظاهر اين‌ آيه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ اين‌ زيادتي‌ موعودي‌ كه‌ به‌ آنها مي‌دهد امري‌ است‌ بالاتر از آنچه‌ خواسته‌ها و مشيّت‌ ايشان‌ به‌ آن‌ تعلّق‌ مي‌گيرد.

و اين‌ در حالي‌ است‌ كه‌ كلام‌ خداي‌ سبحان‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ اجر و پاداش‌ آنها همانست‌ كه‌ خودشان‌ مي‌خواهند و اراده‌ دارند. زيرا مي‌فرمايد:

أُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ * لَهُم‌ مَا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَ لِكَ جَزَآءُ الْمُحْسِنِينَ. (آيۀ 34، از سورۀ 39: زمر)


صفجه 38

«ايشانند آن‌ كساني‌ كه‌ تقوي‌ پيشه‌ گرفته‌اند. از براي‌ آنانست‌ آنچه‌ را كه‌ بخواهند در نزد پروردگارشان‌؛ و آنست‌ اي‌ پيامبر، پاداش‌ احسان‌ كنندگان‌!»

و نيز مي‌فرمايد:أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي‌ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَآءً وَ مَصِيرًا * لـَهُمْ فِيهَا مَا يَشَآءُونَ خَـٰلِدِينَ. (آيۀ 15 و 16، از سورۀ 25: فرقان‌)«بلكه‌ بهشت‌ جاودان‌ كه‌ به‌ مردمان‌ متّقي‌ وعده‌ داده‌ شده‌ است‌، پاداش‌ و بازگشت‌ آنان‌ مي‌باشد. از براي‌ ايشانست‌ آنچه‌ را كه‌ بخواهند، و پيوسته‌ در آن‌ مخلّد هستند.»

و نيز مي‌فرمايد: لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَآءُونَ كَذَ لِكَ يَجْزِي‌ اللَهُ الْمُتَّقِينَ. (آيۀ 31، از سورۀ 16: نحل‌)«از براي‌ مومنين‌ است‌ در آن‌ بهشت‌ آنچه‌ را كه‌ بخواهند. آنطور است‌ اي‌ پيامبر، كه‌ خداوند متّقيان‌ را پاداشي‌ مي‌دهد.»

(عليهذا مومنين‌ فقط‌ به‌ جزاي‌ اعمال‌ صالحۀ خود كه‌ مدّ نظر و در تحت‌ اراده‌ و مشيّت‌ آنهاست‌ ميرسند.) و امّا اين‌ زيادتي‌ كه‌ وراي‌ جزاي‌ اعمال‌ است‌ امري‌ مي‌باشد اعلي‌ و اعظم‌ از آنكه‌ مشيّت‌ انسان‌ به‌ آن‌ تعلّق‌ گيرد تا سعي‌ و كوشش‌ بتواند بدان‌ راه‌ يابد.

و اين‌ مسأله‌ از شگفت‌انگيزترين‌ اموري‌ مي‌باشد كه‌ قرآن‌ به‌ مومنين‌ وعده‌ مي‌دهد و آنانرا بشارت‌ مي‌بخشد. پس‌ تا مي‌تواني‌ در اين‌ امر مهمّ تدبّر كن‌. "3

بحث فلسفي علامه در حقيقت مطلقه مشيّت خداوند و يخلق الله ما يشاء

حضرت‌ استاد علاّمه‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ در كشف‌ حقيقت‌ مطلقۀ مشيّت‌ پروردگار كه‌: يَخْلُقُ اللَهُ مَا يَشَآءُ إِنَّ اللَهَ عَلَي‌ٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ، كه‌ آيۀ 45، از همين‌ سورۀ نور مي‌باشد در بحث‌ مستقلّ فلسفي‌ فرموده‌اند:

»ما هيچ‌ شكّ و ترديدي‌ نداريم‌ در آنكه‌ آنچه‌ را كه‌ از موجودات‌


صفجه 39

ممكنة‌الوجود مي‌يابيم‌، همه‌ را معلول‌ و منتهي‌ به‌ واجب‌ تعالي‌ مي‌بينيم‌. و بسياري‌ از آنها ـ مخصوصاً در مادّيّات‌ ـ در تحقّق‌ و وجودشان‌ توقّف‌ دارند بر شرائطي‌ كه‌ بدون‌ آنها موجود نمي‌شوند. مثل‌ انسان‌ كه‌ او پسر است‌؛ وجودش‌ متوقّف‌ بر وجود پدر و مادر و شرائط‌ ديگري‌ است‌ كه‌ آنها بسيارند، از شرائط‌ زمانيّه‌ و مكانيّه‌.

و از آنجا كه‌ به‌ ضرورت‌ حكم‌ عقل‌ هريك‌ از آنچه‌ را كه‌ اين‌ موجود بر آنها توقّف‌ دارد جزء علّت‌ تامّۀ اوست‌، لهذا حضرت‌ واجب‌ تعالي‌، جزء علّت‌ تامّۀ اوست‌ نه‌ علّت‌ تامّۀ او به‌ تنهائي‌.

آري‌، واجب‌ تعالي‌ نسبت‌ به‌ مجموع‌ عالم‌، علّت‌ تامّه‌ مي‌باشد؛ چرا كه‌ عالم‌ متوقّف‌ بر چيزي‌ غير از واجب‌ نيست‌. و همچنين‌ است‌ صادر اوّل‌ كه‌ به‌ دنبالش‌ بقيّۀ اجزاء مجموعۀ عالم‌ پديدار مي‌گردد. و امّا بقيّۀ اجزاء عالم‌، حقّتعالي‌ جزء علّت‌ تامّۀ آنها مي‌باشد. زيرا بالضّروره‌ آنها توقّف‌ دارند بر ماقبلشان‌ از علّتها و از شرائط‌ و مُعِدّاتي‌ كه‌ به‌ آنها بستگي‌ دارد.

اين‌ در صورتي‌ است‌ كه‌ ما هر يك‌ از اجزاء عالم‌ را به‌ خودي‌ خود اعتبار نموده‌ و پس‌ از آن‌، تنها آنرا به‌ واجب‌ تعالي‌ نسبت‌ دهيم‌.

و اين‌ مسأله‌ را با نظر دقيق‌تري‌ مي‌توان‌ سنجيد، و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ ارتباط‌ وجودي‌ در ميان‌ هر چيز و ميان‌ علّتهاي‌ ممكنۀ او و شروط‌ و معدّات‌ او كه‌ ابداً راهي‌ براي‌ انكار آن‌ نداريم‌، حكم‌ مي‌كند به‌ گونه‌اي‌ از اتّحاد و اتّصال‌ ميان‌ آنه. بنابراين‌ هر يك‌ جزء را كه‌ در نظر بگيريم‌ در وجودش‌ بطور مطلق‌ و منفصل‌ نمي‌باشد، بلكه‌ در وجودِ با تعيّنش‌ مقيّد است‌ به‌ جميع‌ آنچه‌ را كه‌ به‌ آنها ارتباط‌ دارد، و آن‌ اجزاء در هويّت‌ خود اتّصال‌ به‌ غير خود دارند.

بنابراين‌، فرد انساني‌ را كه‌ ما در مثال‌ متقدّم‌ موجود مستقلّ مطلق‌ و آزاد و رهائي‌ اعتبار كرديم‌ و بر اين‌ اصل‌ آنرا متوقّف‌ بر علل‌ و شروط‌ كثيره‌اي‌ يافتيم‌ كه‌


صفجه 40

واجب‌ تعالي‌ يكي‌ از آنها بود، برحسب‌ اين‌ نظر اخير بازگشت‌ مي‌كند به‌ هويّت‌ مقيّده‌ به‌ جميع‌ آنچه‌ را كه‌ در وجودش‌ توقّف‌ بر آنها داشت‌ از علّتها و از شرائط‌ غير واجب‌ تعالي‌.

و لهذا حقيقت‌ زيد مثلاً همين‌ نيست‌ كه‌ پس‌ انساني‌ است‌، بلكه‌ به‌ حكم‌ ضرورت‌ عقلي چيزي‌ است كه‌ حقيقتش‌: فلان‌، پسر فلان مرد و فلان زن كه‌ در آن‌ زمان‌ و آن‌ مكان‌ متولّد شده‌ است‌ و بر وجود او فلان‌ چيز و فلان‌ چيز تقدّم‌ داشته‌ است‌ و فلان‌ چيز و فلان‌ چيز از ممكنات‌ با او تقارن‌ داشته‌ است‌ مي‌باشد.

اينست‌ حقيقت‌ و هويّت‌ زيد مثل. و به‌ حكم‌ عقل‌ ضروريّ هر موجودي‌ كه‌ حقيقتش‌ اينطور باشد متوقّف‌ بر هيچ‌ چيز غير از واجب‌ نمي‌تواند بوده‌ باشد. پس‌ واجب‌ تعالي‌ تنها علّت‌ تامّۀ او مي‌باشد كه‌ بر هيچ‌ چيز غير از آن‌ توقّف‌ ندارد، و حاجتي‌ به‌ اراده‌ و مشيّت‌ غير از او ندارد.

قدرت‌ خداوند متعال‌ نسبت‌ به‌ او مطلق‌ است‌، نه‌ مشروط‌ به‌ شرط‌ و مقيّد به‌ قيد. و اين‌ است‌ گفتار خداوند متعال‌: يَخْلُقُ اللَهُ مَا يَشَآءُ إِنَّ اللَهَ عَلَي‌ٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.«خداوند است‌ فقط‌ كه‌ مي‌آفريند هرچه‌ را كه‌ بخواهد؛ تحقيقاً خداوند برهر چيز توانا مي‌باشد."4

بحث روايي علامه طباطبايي در تفسير آيه مباركه نور

و حضرت‌ استاد علاّمه‌ قدَّس‌ اللهُ تربتَه‌ از جمله‌ در بحث‌ روائي‌ فرموده‌اند:

«و در«توحيد» صدوق‌ وارد است‌ كه‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ چون‌ از قول‌ خداوند عزّوجلّ: اللَهُ


صفجه 41

نُورُ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ مَثَلُ نُورِهِﮮ كَمِشْكَوٰةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ سؤال‌ نمودند فرمود: آن‌ مثَلي‌ مي‌باشد كه‌ خدا براي‌ ما زده‌ است‌؛ فَالنَّبِيُّ وَ الائِمَّةُ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمْ مِنْ دِلَالَاتِ اللَهِ، وَ ءَايَاتِهِ الَّتِي‌ يُهْتَدَي‌ بِهَا إلَي‌ التَّوْحِيدِ وَ مَصَالِحِ الدِّينِ وَ شَرَآئِعِ الْإسْلَامِ وَ السُّنَنِ وَ الْفَرَآئِضِ. وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.

«بنابراين‌ پيغمبر و ائمّه‌ صلوات‌ الله‌ عليهم‌ از دلالتهاي‌ خداوندي‌ و آيات‌ وي‌ هستند، آن‌ دلالات‌ و آياتي‌ كه‌ بدان‌ مي‌توان‌ به‌ سوي‌ توحيد و مصالح‌ دين‌ و شرايع‌ اسلام‌ و سنن‌ و فرائض‌ راه‌ جست‌. و هيچ‌ قوّه‌اي‌ موجود نمي‌باشد مگر به‌ خداوند عليّ عظيم‌.»

آنگاه‌ فرموده‌اند:» من‌ مي‌گويم‌: اين‌ روايت‌ از قبيل‌ اشاره‌ به‌ بعضي‌ از مصاديق‌ است‌، و از افضل‌ مصاديق‌ مي‌باشد كه‌ عبارتند از پيامبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ و طاهرين‌ از اهل‌ بيت‌ او عليهم‌ السّلام‌؛ وگرنه‌ آيه‌ با ظاهر خود، غير ايشان‌ از انبياء و اوصياء و اولياء را بواسطۀ عموميّت‌ خود شامل‌ مي‌شود.

بلي‌! اين‌ آيه‌ عموميّت‌ به‌ جميع‌ مومنين‌ ندارد، زيرا در توصيف‌ مومنين‌ صفاتي‌ را اخذ نموده‌ است‌ كه‌ شامل‌ جميع‌ نمي‌شود؛ مثل‌ قوله‌ تعالي‌: رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن‌ ذِكْرِ اللَهِ ـ الخ‌.«آن‌ مومنين‌، گروهي‌ از مردانند كه‌ نه‌ تجارت‌ و نه‌ خريد و فروش‌، ايشان‌ را از ياد خدا باز نمي‌دارد ـ تا آخر آيه‌.»

و در تفسير«الدّرّ المنثور» آمده‌ است‌ كه‌: ابن‌ مَردويَه‌ از أبوهريره‌ از پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ روايت‌ كرده‌ است‌ در معني‌ قول‌ خدا زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ فرمود: قَلْبُ إبْرَاهِيمَ؛ لَا يَهُودِيٌّ وَ لَا نَصْرَانِيٌّ.«مراد، قلب‌ حضرت‌ إبراهيم‌ مي‌باشد كه‌ نه‌ يهودي‌ است‌ و نه‌ نصراني‌.»

من‌ مي‌گويم‌: اين‌ روايت‌ از قبيل‌ ذكر بعضي‌ از مصاديق‌ است‌، و مثل‌ آن


صفجه 42

‌ از طريق‌ شيعه‌ از بعضي‌ از ائمّۀ اهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌ وارد است‌.

و نيز در«الدّرّ المنثور» با تخريج‌ ابن‌ مردويه‌ از أنس‌ به‌ مالك‌ و بُرَيدَه‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفتند: رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ چون‌ اين‌ آيه‌ را قرائت‌ نمودند: فِي‌ بُيُوتٍ أَذِنَ اللَهُ أَن‌ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، مردي‌ برخاست‌ و گفت‌: اي‌ پيغمبر خد! كدام‌ خانه‌هائي‌ هستند اين‌ خانه‌ها؟! فرمود: بُيُوتُ الانْبِيَآءِ. «خانه‌هاي‌ پيغمبران‌.» در اين‌ حال‌ أبوبكر به‌ سوي‌ رسول‌ الله‌ برخاست‌ و گفت‌: يَا رَسُولَ اللَهِ! هَذَا الْبَيْتُ مِنْهَ، لَبَيْتُ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ؟! قَالَ: نَعَمْ! مِنْ أَفَاضِلِهَ!«اي‌ رسول‌ خد! اين‌ بيت‌ از آن‌ بيوت‌ مي‌باشد، بيت‌ عليّ و فاطمه‌؟! فرمود: بلي‌! اين‌ بيت‌ از جملۀ با فضيلت‌ترين‌ آن‌ بيوت‌ است‌! 5

باري‌، اين‌ اشارۀ مختصري‌ بود از تفسير آيۀ مباركه‌، كه‌ بواسطۀ تيمّن‌ و تبرّك‌ به‌ كلام‌ دُرر بار سيّدنا الاعظم‌ و سندنا الاقوم‌: حضرة‌ العلاّمة‌ الاكرم‌ حشَره‌اللهُ مع‌ المقرَّبينَ و المُخلَصينَ من‌ أنبيآئِه‌ و أوليآئِه‌ المُعَظَّمين‌، خامۀ ما مبارك‌ آمد.

معني‌ و مفاد ولايت‌ خداوند

و امّا تفصيل‌ و شرح‌ مطالب‌ آن‌ بزرگمرد كه‌ از آيات‌ استفاده‌ مي‌گردد، بدين‌گونه‌ است‌ كه‌:

«الله‌» اسم‌ جامع‌ كمال‌ از جمال‌ و جلال‌ الهي‌ است‌ كه‌ در برگيرندۀ همۀ أسماء و صفات‌ كلّيّه‌ و جزئيّه‌ مي‌باشد. و چون‌ بحث‌ ما در الله‌ شناسي‌ مي‌باشد بايد از اين‌ كلمۀ مباركۀ جلاله‌ از هر جهت‌ بحث‌ را استيفاء نمود تا تمام‌ اطراف‌ و جوانب‌ مسأله‌ روشن‌ گردد: از نور ذات‌ بحت‌ و وجود صرف‌، تا نور اسماء و صفات‌ كلّيّه‌ آنهم‌ در مراتب‌ و درجات‌ متفاوته‌، تا برسد به‌ نور اسماء و


صفجه 43

صفات‌ جزئيّه‌، تا هيولاي‌ مُبهمه‌ كه‌ مادّۀ كثيفۀ قابلۀ عروض‌ اجناس‌ و فصول‌ و انواع‌ مي‌باشد.

بايد ديد: كيفيّت‌ نزول‌ قديم‌ در حادث‌، و كلّيّت‌ در جزئيّت‌، و انوار محضه‌ در انوار مشوبۀ به‌ ظلمت‌؛ و بطور كلّي‌ الله‌ در اسم‌ أحديّت‌ و در اسم‌ واحديّت‌ چگونه‌ مي‌باشد.

كيفيّت‌ نزول‌ نور مطلق‌ در شبكه‌هاي‌ تعيّن‌، يكي‌ پس‌ از ديگري‌ چگونه‌ است‌. معني‌ ولايت‌ كلّيّه‌ و مطلقه‌ كه‌ واحد است‌ و از اختصاصات‌ حضرت‌ الله‌ است‌، كدام‌ مي‌باشد.

و براي‌ بحث‌ در اين‌ مقام‌، استمداد از آيۀ مباركۀ نور بسيار حائز اهمّيّت‌ است.

خدا را سپاسگزاريم‌ تا در مجلّد پنجم‌«امام‌ شناسي‌» از دورۀ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌ دربارۀ ولايت‌ بتمام‌ شؤونها بحث‌ نموديم‌، و از معني‌ لغوي‌ آن‌ گرفته‌ تا موارد استعمال‌، و كيفيّت‌ ولايت‌ و مُفاد و محتواي‌ آن‌ در وجود أقدس‌ حضرت‌ ختمي‌ مرتبت‌ و مقام‌ مقدّس‌ أميرالمومنين‌ و ائمّه‌ عليهمُ السّلامُ، عليهم‌ جميعاً صلواتُ اللهِ و سلامُ أنبيآئِه‌ المُرسلينَ و ملٓئِكتهِ المُقرّبينَ إلي‌ يومِ الدّينِ، بحثهاي‌ كافي‌ و وافي‌ به‌ عمل‌ آمد. معلوم‌ شد ولايت‌ تكوينيّه‌ و ولايت‌ تشريعيّه‌ چيستند.

شايد بحث‌ در ولايت‌ و منكشف‌ شدن‌ آن‌، از اهمّ مباحث‌ و مطالب‌ ومسائل‌ اصول‌ اعتقاديّه‌ بوده‌ باشد. شناخت‌ وليّ (صاحب‌ ولايت‌) و آثار وليّ و ولايت‌، و شناخت‌ كيفيّت‌ موضوع‌ مقام‌ رحمت‌، و افاضۀ فيض‌ از جانب‌ حضرت‌ ربّ فيّاض‌ در ماهيّات‌ امكانيّه‌ بواسطۀ نفس‌ وليّ، و آياتي‌ كه‌ در اين‌ باره‌ در قرآن‌ كريم‌ آمده‌ است‌، و روايات‌ مسلّمۀ مُسندۀ صحيحۀ مرويّه‌ از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌، از اعظم‌ و اكبر مسائل‌ اصوليّه‌ است‌.


صفجه 44

دانسته‌ شد: تفسير و معني‌ و شأن‌ نزول‌ و آثار كريمۀ شريفۀ‌: إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ و وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَو'ةَ وَ يُوْتُونَ الزَّكَو'ةَ وَ هُمْ رَ'كِعُونَ 6 چه‌ مي‌باشد.

و دانسته‌ شد: معني‌ و محتواي‌ فرمودۀ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: یاعَلِيُّ! أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُوْمِنٍ وَ مُوْمِنَةٍ مِنْ بَعْدِي، چيست‌.

«اي‌ عليّ، تو وليّ و صاحب‌ اختيار و أولي‌ در تصرّف‌ به‌ نفوس‌ هر مرد مومن‌ و هر زن‌ مومنه‌ بعد از من‌ مي‌باشي‌!»

به‌ به‌ از اين‌ آيۀ مباركه‌! نوربخش‌ دله، و صفا دهندۀ فكره، و نيرو دهندۀ نفوس‌ و جانه: اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ كه‌ در هجدهمين‌ جزء از قرآن‌ كريم‌ آمده‌ است‌.

الله‌، اسم‌ جامع‌ صفات‌ كمال‌ و منزّه‌ از صفات‌ نقص‌ و عيب‌ است‌ كه‌ دربرگيرندۀ صفات‌ جماليّه‌ و جلاليّه‌، و داراي‌ صرافت‌ ذاتي‌، و در حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ لايتناهي‌ مي‌باشد. نور آسمانها و زمين‌ است‌. يعني‌ چه‌ نور آسمانها و زمين‌؟! آيا خدا نور حسّي‌ است‌، و آسمانها و زمين‌ چيز ديگرند؟! و اين‌ نور محسوس‌ كه‌ در آسمانها و زمين‌ مشاهده‌ مي‌گردد خدا مي‌باشد؟! بنابراين‌، آن‌ وقتي‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ وجود ندارد، طبعاً خدائي‌ هم‌ نيست‌ كه‌ نور آسمانها و زمين‌ باشد. پس‌ خدا نيست‌. معني‌ و محصّل‌ آيه‌ در آن‌ فرض‌ چه‌ خواهد شد؟!

يا اينكه‌اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ يعني‌: اللَهُ مُنَوِّرُ السَّمَواتِ


صفجه 45

وَالارْضِ.«خدا نور دهندۀ آسمانها و زمين‌ مي‌باشد.» خودش‌ و حقيقتش‌ نور نيست‌، نور دهنده‌ است‌. يعني‌ نوري‌ كه‌ آسمانها و زمين‌ دارند از جانب‌ خداست‌. مُنوِّر يعني‌ نور دهنده‌.

اعتقاد طوائف‌ مسلمانان‌ دربارۀ اينكه‌ خداوند نور آسمانها و زمين‌ است

دسته‌اي‌ از عامّه‌ قائلند به‌ معني‌ اوّل‌، و جمعي‌ از خاصّه‌ كه‌ راه‌ تأويل‌ را گشوده‌اند قائلند به‌ معني‌ دوّم‌. دستۀ اوّلين‌ معتقدند كه‌ خدا جسم‌ است‌ و اشكالي‌ ندارد كه‌ واقعيّتش‌ نور مادّي‌ باشد. و دستۀ دوّمين‌ معتقدند كه‌ خدا مادّه‌ و مادّي‌ نيست‌، بنابراين‌ نور آسمانها و زمين‌ كه‌ نور مادّي‌ است‌ نمي‌تواند خدا بوده‌ باشد. لهذا در اينجا حتماً بايد آيه‌ را تأويل‌ نموده‌ و لفظ‌ نور را به‌ معني‌ مُنوِّر گرفت‌ تا از اين‌ ورطه‌ جان‌ سالم‌ به‌ در برد كه‌ قول‌ به‌ جسميّت‌ خدا باشد، كه‌ مستلزم‌ شرك‌ و محدوديّت‌ و امكان‌ اوست‌؛ و امّا نور دهنده‌ اشكال‌ ندارد، چون‌ خداوند خالق‌ و مُوجِد همۀ موجودات‌ مجرّده‌ و مادّيّه‌ است‌ و خلقت‌ او و نوربخشي‌ او آسمانها و زمين‌ را به‌ نور مادّي‌ مستلزم‌ اشكالي‌ نيست‌ و معني‌ معقول‌ و شايسته‌ از آن‌ بدست‌ مي‌آيد.

وهّابيه و حنبليه معتقد به‌ جسميّت‌ خدا مي‌باشند

از ميان‌ مسلمانان‌ فقط‌ طائفۀ حنابله‌ (تابع‌ أحمد بن‌ حَنبَل‌) معتقد به‌ معناي‌ اوّل‌ هستند و بر آن‌ اصرار مي‌ورزند. ابن‌ تَيمِيَّه‌، حنبلي‌ است‌ و بر اين‌ قول‌ مجدّانه‌ ايستادگي‌ دارد و مي‌گويد: مراد و مفهوم‌ از آيات‌ قرآن‌ در عبارات‌ و الفاظ‌ مستعملۀ در آن‌، همين‌ معاني‌ معروف‌ و متفاهم‌ مادّي‌ و طبيعي‌ و جسمي‌ مي‌باشد. حمل‌ الفاظ‌ و كلمات‌ آنرا بر غير از اين‌ نبايد جائز شمرد. وهّابيّه‌ (تابع‌ محمّد بن‌ عبدالوهّاب‌) كه‌ مذهبشان‌ حنبلي‌ مي‌باشد بر اين‌ امر اصرار و ابرام‌ دارند. حنابله‌ مي‌گويند: مراد از عرش‌، و كرسي‌، و يَد، و نور، و استواء، و نزول‌، و مجي‌ء ربّ و امثال‌ ذلك‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ بسيار وارد شده‌ و استعمال‌ گرديده‌ است‌، مراد و مفاد آنها همين‌ معاني‌ مستعمله‌ و متفاهمۀ عرفيّه‌


صفجه 46

مي‌باشد؛ و به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ جائز نيست‌ اندك‌ تصرّفي‌ و تغييري‌ در آيات‌ نمود و اين‌ الفاظ‌ و كلمات‌ را به‌ معاني‌ دگري‌ وسيعتر و مجرّدتر حمل‌ كرد.

ابن‌ تيميّه‌ صريحاً مي‌گفته‌ است‌: مراد از نزول‌ خدا همين‌ نزول‌ مشاهد و محسوس‌ است‌. و در روايت‌ نبويّه‌ كه‌ وارد است‌ خدا شبهاي‌ جمعه‌ نزول‌ مي‌كند، يعني‌ همين‌ گونه‌ پائين‌ آمدن‌. وي‌ بر فراز منبر كه‌ به‌ خطبه‌ خواندن‌ مشغول‌ بود و دربارۀ همين‌ معاني‌ بحث‌ مي‌نمود صريحاً گفت‌: نزول‌، همين‌ نزول‌ مي‌باشد. و خداوند پائين‌ مي‌آيد همچون‌ پائين‌ آمدن‌ من‌! اين‌ طور، ببينيد: در اينحال‌ يك‌ پلّه‌ از آنجا كه‌ بود پائين‌ آمد و كيفيّت‌ نزول‌ خدا را محسوساً به‌ مردم‌ نشان‌ داد.

اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ يعني‌ خداوند همين‌ نور محسوس‌ مي‌باشد.

الرَّحْمَـٰنُ عَلَي‌ الْعَرْشِ اسْتَوَي‌' 7 يعني‌ خداوند بر روي‌ تخت‌ خود استقرار يافت‌.

وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَـاوَات وَ الارْضَ 8 يعني‌ صندلي‌ نشيمنگاه‌ او به‌ قدر آسمانها و زمين‌ گسترده‌ مي‌باشد.

وَ جَآءَ رَبـُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا 9 يعني‌ در روز بازپسين‌، پروردگار تو و فرشتگان‌، در صفوف‌ مرتّب‌ دسته‌ دسته‌ مي‌آيند.

اين‌ طائفه‌ مي‌گويند: عرش‌ به‌ معني‌ تخت‌ سلطنت‌ است‌، و همانطور كه‌ سلطان‌ در هنگام‌ حكم‌ بر روي‌ تخت‌ فرمانفرمائي‌ خويشتن‌ مي‌نشيند و تكيه‌


صفجه 47

مي‌زند و مستقرّ مي‌شود، اين‌ آيه‌ هم‌ مي‌رساند كه‌ خداوند بر روي‌ تخت‌ خود (البتّه‌ در بزرگي‌ و وسعت‌ به‌ اندازۀ خود خدا) استقرار پيدا كرد.

و نشيمنگاهي‌ كه‌ خدا بر روي‌ آن‌ نشسته‌ است‌، در وسعت‌ و گسترش‌ به‌ قدر آسمانها و زمين‌ است‌.

و خداوند كه‌ پروردگار توست‌، با صفوف‌ ملئكه‌ در روز قيامت‌ صفّ اندر صفّ جلو مي‌آيند، بعينه‌ مانند جلو آمدن‌ مردمان‌ كه‌ داراي‌ پا مي‌باشند و آنها را يكايك‌ برمي‌دارند تا از نقطه‌اي‌ به‌ نقطۀ ديگر انتقال‌ پيدا مي‌كنند.

و در آيۀ يَدُ اللَهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ 10 مي‌گويند: يعني‌ خداوند دستي‌ دارد بسيار قويتر و بزرگتر و قدرتمندتر از سائر دستها كه‌ بر فراز آنها و در مقام‌ اعلائي‌ نسبت‌ به‌ آنها قرار دارد.

اين‌ جماعت‌ عقيده‌ دارند: خداوند را با چشم‌ بصَر در دنيا نمي‌توان‌ ديد، ولي‌ در آخرت‌ خدا ديده‌ مي‌شود با همين‌ چشمهاي‌ ظاهري‌ حسّي‌ كه‌ مردم‌ دارا هستند. خداوند با جسمي‌ كه‌ داراي‌ چشم‌ و گوش‌ و دست‌ و پا مي‌باشد به‌ سوي‌ مردم‌ مي‌آيد مانند همين‌ آمدنهاي‌ معمولي‌، و بر تخت‌ حكومتش‌ جلوس‌ مي‌نمايد مانند همين‌ جلوسهاي‌ معمولي‌؛ غاية‌الامر بزرگتر و عظيمتر و قدرتمندتر.

امّا حكماي‌ اسلام‌ و فلاسفۀ الهيّون‌ أعلام‌ همگي‌ برآنند كه‌: الفاظ‌ براي‌ معني‌ عامّ وضع‌ شده‌اند. و بطور كلّي‌ در هر لساني‌ و در هر لغتي‌، هر كلمه‌اي‌ را كه‌ بشر تا بحال‌ وضع‌ كرده‌ است‌ و يا از اين‌ به‌ بعد وضع‌ خواهد كرد، براي‌ معاني‌ عامّه‌ مي‌باشد؛ نه‌ خصوصيّت‌ آن‌ معني‌ محدود حسّي‌ و طبيعي‌ و مادّي‌ و مقيّد به‌ فلان‌ زمان‌ و فلان‌ مكان‌.


صفجه 48

مثلاً لفظ‌«چراغ‌» را شما در نظر بگيريد. اين‌ لفظ‌ بر چراغ‌ اطاق‌ شما در شب‌ فلان‌ صدق‌ مي‌كند بدون‌ مدخليّت‌ اطاق‌ شما و شب‌ فلان‌ در تحقّق‌ معني‌ چراغ‌. و لهذا مي‌نگريد كه‌ اين‌ لفظ‌ بدون‌ عنايت‌ دگري‌، بر چراغ‌ اطاق‌ دوستتان‌ در شب‌ دگري‌ نيز صدق‌ مي‌نمايد. از اينجا بدست‌ مي‌آيد كه‌ در مفهوم‌ و معني‌ لفظ‌ چراغ‌، خصوصيّت‌ اين‌ زمان‌ يا آن‌ زمان‌ و خصوصيّت‌ اين‌ مكان‌ يا آن‌ مكان‌ دخالت‌ نداشته‌، و بر همۀ مصاديق‌ چراغ‌ به‌ يك‌ نهج‌ صادق‌ است‌.

و از اينجا وسعت‌ مفهوم‌ را قدري‌ گسترش‌ مي‌دهيم‌، مي‌بينيم‌ كه‌ در تحقّق‌ معني‌ آن‌ خصوص‌ مِسين‌ بودنِ روغن‌دان‌ آن‌ و يا بلورين‌ بودن‌ و يا از سفال‌ و خزف‌ بودن‌ نيز مدخليّتي‌ ندارد؛ و به‌ همۀ آنها به‌ يك‌ سنخ‌، اطلاق‌ لفظ‌ چراغ‌ مي‌شود. بنابراين‌، خصوصيّت‌ ظروف‌ چراغ‌ دخالتي‌ در مفهوم‌ آن‌ ندارد.

در زمان‌ پيشين‌ بر ظرفي‌ كه‌ درونش‌ روغن‌ بود و در آن‌ فتيله‌اي‌ قرار مي‌دادند و شيشه‌ و حبابي‌ بر روي‌ شعلۀ متصاعدۀ از فتيله‌ مي‌گذاردند، چراغ‌ صادق‌ بود. بعداً كه‌ بجاي‌ روغنهاي‌ شعله‌ دهنده‌ بالاخصّ روغن‌ كرچك‌ ـ كه‌ به‌ نام‌ روغن‌ چراغ‌ معروف‌ شد ـ و روغن‌ زيتون‌، نفت‌ را مصرف‌ كردند، باز هم‌ بدون‌ اندك‌ عنايتي‌ در تغيير معني‌ چراغ‌، لفظ‌ چراغ‌ را بر روي‌ آن‌ نهادند. و سپس‌ هم‌ كه‌ چراغ‌ گازي‌ به‌ بازار آمد، به‌ آن‌ چراغ‌ گفتند. و اينك‌ كه‌ چراغ‌ برق‌ سراسر عالم‌ را فرا گرفته‌ است‌، به‌ آن‌ چراغ‌ مي‌گويند. و پس‌ از اين‌ هم‌ اگر چراغهاي‌ مختلفي‌ آسانتر و بهتر و باكاربرد بيشتر از نيروي‌ الكتريسيته‌ كشف‌ گردد، به‌ آن‌ چراغ‌ خواهند گفت‌.

تمام‌ اينها بدون‌ اندك‌ تصرّفي‌ در معني‌ و موضوعٌ له‌ لفظ‌ چراغ‌ مي‌باشد كه‌ به‌ همان‌ عنايتهاي‌ پيشين‌، در موارد پسين‌ استعمال‌ نمودند.

از اينجا بدست‌ مي‌آيد كه‌ هيچيك‌ از جميع‌ اين‌ خصوصيّتهاي‌ متفاوته‌ و اشكال‌ مختلفه‌، در معني‌ و مراد و مفهوم‌ كلمۀ چراغ‌ مدخليّت‌ ندارد؛ و از اوّل


صفجه 49

‌ لفظ‌ چراغ‌ براي‌ معني‌ عامّي‌ كه‌ جميع‌ اينها را شامل‌ گردد و بر نهج‌ واحد صدق‌ نمايد وضع‌ گرديده‌ بوده‌ است‌.

چراغ‌ يعني‌: چيزي‌ كه‌ در محفظه‌اي‌ محدود، محفوظ‌ گرديده‌ و براي‌ روشني‌ دادن‌ اشياء بكار مي‌برند.

معني‌ نور: الظّاهِرُ بِذاتِهِ الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ

نور هم‌ در اصلِ وضع‌ لغت‌، براي‌ نور حسّي‌ نمي‌باشد كه‌ انحصار در انوار مدركۀ با حسّ باصره‌ داشته‌ باشد. معني‌ نور چيزي‌ است‌ كه‌ خود بخود ظاهر باشد، و چيزهاي‌ ديگر را ظاهر سازد.

يكي‌ از مصاديق‌ آن‌، نور محسوس‌ مادّي‌ و ظاهري‌ است‌ مثل‌ نور خورشيد و ماه‌ و نور مصباح‌. زيرا اين‌ نورها در وجود خودشان‌ و در ذاتشان‌ نياز به‌ ظاهر كننده‌اي‌ ندارند؛ خود بخود ظاهرند. ما نور آفتاب‌ و ماهتاب‌ را با چيز دگري‌ نمي‌بينيم‌، بلكه‌ خود بخود روشن‌ هستند؛ امّا اشياء را بواسطۀ آنها مشاهده‌ مي‌كنيم‌. صحرا و دري، كوه‌ و دشت‌، باغ‌ و راغ‌، چيزهاي‌ بسياري‌ كه‌ در هر ساعت‌ با آنها سروكار داريم‌ را بايستي‌ حتماً بواسطۀ نور ادراك‌ نمائيم‌. پس‌ بر اين‌ نور ظاهر النّورُ هُوَ الظّاهِرُ بِذاتِهِ، الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ صادق‌ است‌، و لهذا بدان‌ نور مي‌گوئيم‌.

وليكن‌ كلمۀ نور انحصار در نور مادّي‌ حسّي‌ ندارد. نور فكري‌، نور عقلي‌، نور نفسي‌، نور قلبي‌، نور عالم‌ ملكوت‌، نور اسماء و صفات‌ الهيّه‌، نور جمال‌ و جلال‌، نور ذات‌ حقّ تعالي‌ و تقدّس‌؛ از امثال‌ نور مي‌باشند.

شما حقيقةً مي‌گوئيد: فلان‌ كس‌ داراي‌ فكري‌ نوراني‌، يا عقلي‌ نوراني‌، يا نفسي‌ نوراني‌، و يا قلبي‌ نوراني‌ مي‌باشد، بدون‌ اندك‌ تصرّف‌ و تغيير در معني‌ نور. انوار عالم‌ مثال‌ و عالم‌ عقل‌، و نور صفت‌ جمال‌ يا صفت‌ جلال‌ حقّ متعال‌، از مسائل‌ واضحۀ نزد عرفاست‌. نور ذات‌ حقّ تعالي‌ كه‌ از همه‌ عجيبتر مي‌باشد.

بطور كلّي‌ اهل‌ عرفان‌ براي‌ صفات‌ مختلفۀ حقّ سبحانه‌ و تقدّس‌ انواري‌ را


صفجه 50

معرّف‌ مي‌شمرند، كه‌ از روشن‌ترين‌ كه‌ مانند نور مهتاب‌ است‌ شروع‌ مي‌شود تا برسد به‌ نور ذات‌ كه‌ سياه‌ رنگ‌ است‌.

بنابر اين‌ اصل‌ و قاعده‌، ذات‌ خداوند نور است‌. زيرا در خودي‌ خود و در هويّت‌ خويشتن‌ محتاج‌ به‌ روشن‌ كننده‌اي‌ نيست‌، و تمام‌ ماسوا از عقل‌ اوّل‌ تا عقل‌ دهم‌، و از عاليترين‌ اسم‌ و صفت‌ تا نازلترين‌ آنه، همه‌ و همه‌ به‌ نور خدا روشن‌ مي‌شوند.

خداوند أصل‌ الوجود است‌ و موجودات‌ به‌ ايجاد او موجود مي‌گردند، و بنابراين‌ هويّتش‌ نور است‌ كه‌: الظّاهِرُ بِنَفْسِهِ الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ.

اللَهُ نُورُ السَّمَـاوَات وَ الارْضِ يعني‌ الله‌ اصل‌ وجود آسمانها و زمين‌ است‌، و اصل‌ حقيقت‌ و پيدايش‌ آنها و به‌ وجود آورندۀ آنهاست‌.

خداست‌ اوّل‌، و پس‌ از آن‌ موجودات‌. او محتاج‌ به‌ معرّف‌ نيست‌؛ و همۀ موجودات‌ نيازمند به‌ معرّفي‌ وي‌. اوست‌ اصل‌ وجود، و بقيّۀ موجودات‌ به‌ ايجاد او. اوست‌ ظاهر به‌ هويّت‌ خود، و بقيّه‌ ظاهر به‌ ظهور او. اوست‌ نور، و بقيّه‌ مُنوَّر به‌ نور او. اوست‌ اصل‌ حقيقت‌، و بقيّه‌ مجاز و عاريت‌.

بحث‌ در عموميّت‌ موضوعٌ له‌ لفظ‌ براي‌ معني‌ عامّ، بحثي‌ است‌ نفيس‌؛ و ما بحمد الله‌ و حُسن‌ توفيقه‌ در معني‌ و حقيقت‌ صراط‌ در مجلس‌ 51 تا 53، و در معني‌ و حقيقت‌ ميزان‌ در مجلس‌ 54 و 55 از مجلّد 8«معاد شناسي‌» از دورۀ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌ در پيرامون‌ آن‌ بحثي‌ كافي‌ نموده‌ايم‌.

 

پاورقي


1«الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 15، ص‌ 130 تا ص‌ 135

2«از براي‌ ايشانست‌ در بهشت‌ متّقيان‌ آنچه‌ را كه‌ خودشان‌ در آنجا بخواهند؛ و در نزد ما زيادتي‌ مي‌باشد كه‌ به‌ آنها عطا مي‌نمائيم‌.»

3«الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 15، ص‌ 140

4«الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 15، ص‌ 149 و 150؛ و اين‌ آيه‌، آيۀ 45، از سورۀ 24: النّور مي‌باشد.

5«الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 15، ص‌ 152 و 153

6 آيۀ 55، از سورۀ 5: المآئدة‌:«اين‌ است‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ وليّ شما خداوند است‌، و رسول‌ او، و كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند كه‌ اقامۀ نماز مي‌كنند و ايتاء زكوة‌ مي‌نمايند در حالت‌ ركوعشان‌.»

7 آيۀ 5، از سورۀ 20: طه‌

8 آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة‌

9 آيۀ 22، از سورۀ 89: الفجر

10 آيۀ 10، از سورۀ 48: الفتح‌

      
  
فهرست
  مقدّمۀ اُولي‌
  مقدّمۀ ثانيه‌
  مبحث‌ 1 و 2: تفسير آيۀ نور
  >> تفسير آيه نور
  تفسير علامه طباطبايي از آيه مباركه نور
  بحث فلسفي علامه در حقيقت مطلقه مشيّت خداوند و يخلق الله ما يشاء
  بحث روايي علامه طباطبايي در تفسير آيه مباركه نور
  معني‌ و مفاد ولايت‌ خداوند
  وهّابيه و حنبليه معتقد به‌ جسميّت‌ خدا مي‌باشند.
  معني‌ نور: الظّاهِرُ بِذاتِهِ الْمُظْهِرُ لِغَيْرِهِ.
  مواردي‌ كه‌ در قرآن‌ و اخبار، به‌ انوار معنويّه‌، اطلاق‌ نور شده‌ است. ‌
  موارديكه‌ در «نهج‌ البلاغة‌» و اخبار، لفظ‌ نور در نور معنوي‌ آمده‌ است‌
  اخبار و روايات‌ وارده‌ در «اوّلُ ما خَلَقَ اللهُ»..
  نخست‌ آفريدۀ خدا، حقيقت‌ محمّديّه‌ است‌
  انسان‌ كامل‌: كسي‌ كه‌ در او تمام‌ شؤون‌ آيۀ نور تجلّي‌ دارد.
  دعاهائي‌ كه‌ در آنها به‌ خداوند، نور طلاق‌ شده‌ است‌
  تطبيق‌ آيۀ نور بر خمسۀ طيّبه‌
  روايات‌ وارده‌ در خلقت‌ ائمّه‌ عليهم‌ السّلام
  كيفيّت‌ اشتقاق‌ نور ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ از نور واحد..
  حضرت‌ فاطمة‌ الزّهراء از رجال‌ آيۀ نور و در بيوت‌ آن‌ هستند..
  مبحث‌ 3 و 4: خدا را مي‌توان‌ ديد
  آيۀ: سَنُرِيهِمْ ءَايَـاتِنَا فِي‌ الافَاقِ وَ فِي‌ أَنفُسِهِمْ..
  ضمير «أَنـَّهُ الْحَقُّ» بر ميگردد به‌ مقدّر مأخوذ از «سَنُرِيهِمْ ءَايَـاتِنَا»..
  خداوند در آيات‌ آفاقي‌ و انفسي‌ ظهور دارد وليكن‌ مردم‌ در لقاي‌ او شكّ دارند..
  خدا را با خدا، نه‌ با غير او، مي‌توان‌ شناخت‌
  ابيات‌ رفيعۀ شبستري‌ در عدم‌ امكان‌ شناخت‌ خدا از غير خدا
  اعتقاد علماء راجع‌ به‌ دو دسته‌ از اخبار رؤيت‌ پروردگار.
  قاعدۀ: لا يَعْرِفُ شَيْءٌ شَيْئًا إلاّ بِما هُوَ فيهِ مِنْهُ.
  قابليّت‌ انسان‌ در آفرينش‌، نامتناهي‌ است‌
  امكان‌ معرفت‌ تامّه‌ و لقاي‌ حقيقيّۀ خدا براي‌ مقرّبان‌ درگاه‌ وي‌
  ديدار پيغمبر اكرم‌ خدا را در شب‌ معراج‌، و وحيِ به‌ او
  كيفيّت‌ لقاء پيامبر، خداوند را در ليلۀ معراج‌
  آيات‌ سورۀ النّجم‌ دلالت‌ بر ديدار پيامبر، خدا را در معراج‌ دارد.
  بحث‌ علاّمۀ طباطبائي‌ دربارۀ آيات‌ سورۀ النّجم‌ و روايات وارده در رؤيت پيغمبر، خدا را در معراج
  گفتار بيضاوي‌ در تفسير آيات‌ معراج‌
  كلام‌ جبرئيل‌: لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لَاحْتَرَقْتُ...
  لِي‌ مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُنِي‌ فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ.
  هرچه‌ غير خداست‌ حجاب‌ است‌، و تا حجاب‌ هست‌ معرفت‌ تامّه‌ حاصل‌ نخواهد گشت‌
  ابيات‌ حكيمانۀ مجنون‌ راجع‌ به‌ معشوقه‌اش‌ ليلي‌
  جَلَّ جَنابُ الْحَقِّ عَنْ أنْ يَكونَ شَريعَةً لِكُلِّ وارِدٍ.
  اشعار إبراهيم‌ بن‌ أدهم‌ دربارۀ محبّت‌ و عشق‌ به‌ خداوند..
  بيان‌ حال‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ در خلوت‌ با محبوب‌
  عظمت‌ اوج‌ عرفاني‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌، بيان‌ وَ هُوَ بِالافُقِ الاعْلَي‌' ميباشد..
  مبحث‌ 5 تا 8: خداوند عاشق‌ ماسوي‌، و ماسوي‌ عاشق‌ اوست‌
  تفسير آيۀ: يَـأَيـُّهَا الإنسَـانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي‌' رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـاقِيهِ.
  كلام‌ شيخ‌ بهائي‌ راجع‌ به‌ «رسالۀ عشق‌» أبوعلي‌ سينا
  «رسالۀ عشق‌» بوعليّ: خداوند و جميع‌ موجودات‌ امكانيّه‌ صاحب‌ عشق هستند.
  بيان‌ عشق‌ در نفوس‌ متألّهه‌ ، از «رسالۀ عشق‌» ابن‌ سينا
  اثبات‌ صدر المتألّهين‌ ، سريان‌ عشق‌ را در جميع‌ موجودات‌ به‌ وجه‌ احسن‌
  ردّ صدر المتألّهين‌ بر شيخ‌ الرّئيس‌ دربارۀ عشق‌ در بسائط‌ غير حيّه‌
  صدر المتألّهين‌: تعلّق‌ عشق‌ به‌ جسم‌ و جسمانيّات‌ محال‌ است‌
  اتّصال‌ واقعي‌ ميان‌ دو جسم‌ محال‌ است‌ ؛ تعشّق‌ ميان‌ دو جسم‌ محال‌ است
  تجرّد نفس‌ ، موجب‌ بقاي‌ او و فناي‌ در ذات‌ خداست‌
  بايد چشم را از ديدن غير پاك كرد.
  فرياد مجنون‌ هنگام‌ فَصْد ، از نيشتر خوردن‌ بر رگ‌ ليلي‌
  خدا را با خدا بايد شناخت‌ ؛ «آفتاب‌ آمد دليل‌ آفتاب‌»
  «عاشقان‌ ، كشتگان‌ معشوقند»
  كلام‌ اميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: الْبَعْرَةُ تَدُلُّ عَلَي‌ الْبَعِيرِ ، وَ الرَّوْثَةُ تَدُلُّ
  اكتفا كردن‌ به‌ «دينُ العجائز» موجب‌ خسران‌ و ندامت‌ و حسرت‌ است‌
  اشعار بلند پايۀ شبستري‌ در لزوم‌ حركت‌ به‌ سمت‌ خداوند.
  شرح‌ «مفاتيح‌ الإعجاز» در اشعار «گلشن‌ راز»
  مراتب‌ ظهورات‌ خداوند در عوالم‌ ، غير متناهي‌ است‌
  «سيمرغ‌» ذات‌ واحد مطلق‌ و «كوه‌ قاف‌» حقيقت‌ انساني‌ است‌
  بهشت‌ و دوزخ‌ را مظاهري‌ در جميع‌ عوالم‌ الهي‌ موجود مي‌باشد.
  ادلّۀ مثبتۀ وجود بهشت‌ و دوزخ‌ در عوالم‌ بعد از عالم‌ دنيا
  عوالم‌ خمسه‌: لاهوت‌ ، جبروت‌ ، ملكوت‌ ، مُلك‌ و ناسوت‌
  جابلقا مجمع‌ البحرين‌ الوهيّت‌ و امكان‌ ، و جابلسا تعيّن‌ نشأۀ انساني‌ است‌
  جابُلْقا عالم‌ مثال‌ در مشرق‌ ارواح‌ ، و جابُلْسا عالم‌ مثال‌ در مغرب‌ است‌
  جمع‌ آوردن‌ مشارق‌ و مغارب‌ در قرآن‌ اشاره‌ است‌ به‌ عدم‌ انحصار عوالم‌ در عالم‌ ظاهر
  دوازده‌ بار بايزيد را به‌ جرم‌ الحاد ، از بسطام‌ بيرون‌ كردند.
  در حشر معلوم‌ شود كه‌ غير از حقّ تعالي‌ همه‌ سراب‌ بوده‌اند.
  تحريص‌ و ترغيب‌ به‌ مكاشفات‌ و تجلّيات‌ و سَيَران‌ به‌ عوالم‌ لطيفه‌
  براي‌ سير عوالم‌ ربوبي‌ ، ارشاد استاد كامل‌ لازم‌ است‌
  تا فرصت‌ باقي‌ مي‌باشد بايد دست‌ به‌ سلوك‌ و راه‌ عرفان‌ زد.
  انساني‌ كه‌ دنبال‌ خودشناسي‌ نرود ، محروم‌ترين‌ خلائق‌ است‌
  راه‌ وصول‌ به‌ معرفة‌ الله‌ ، عبور از نفس‌ پرستي‌ است‌
  در راه‌ وصول‌ به‌ معرفة‌ الله‌ ، اقتصار به‌ مجرّد تقليد مستحسن‌ نيست‌
  مراد از « عَلَيْكُمْ بِدينِ الْعَجآئِزِ » امر به‌ انقياد محض‌ است‌ نه‌ نهي‌ از تفكّر در معرفة‌ الل
  تا سالك‌ از همه‌ چيز نگذرد ، به‌ مراد نخواهد رسيد.
  شرائط‌ و آداب‌ سلوك‌ راه‌ خدا
  تجلّيات‌ عبارتند از: آثاري‌ ، افعالي‌ ، صفاتي‌ ، ذاتي‌
  سالك‌ پس‌ از فناء در تجلّي‌ ذاتي‌ ، باقي‌ به‌ بقاء حقّ مي‌گردد.
  سالك‌ بايد از تجلّيات‌ حسّي‌ و خيالي‌ و عقلي‌ عبور نمايد.
  تا هستي‌ سالك‌ باقي‌ است‌ ، تجلّي‌ ذاتي‌ حقّ محال‌ است‌
  اگر «كوه‌ توئي‌» نباشد ميان‌ تو و حقّ هيچ‌ راه‌ نيست‌
  تجلّي‌ ذاتي‌ حقّ بر جبل‌ ، و بيهوش‌ افتادن‌ حضرت‌ موسي‌
  سلوك‌ و رياضات‌ ، بجهت‌ استعداد يافتن‌ براي‌ جذبات‌ الهيّه‌ است‌
  معراج‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ ليلة‌ المعراج‌
  مشاهدۀ سالك‌ آثار و احكام‌ اسماء و صفات‌ الهي‌ را در نزد تحقّق‌ به‌ مقام واحديّت‌
  شناخت‌ خدا با صفات‌ كلّيّه‌ و ذات‌ او محال‌ است‌ ؛ و فناء در هر دو ممكن‌
  خلع‌ و لبس‌ سقراط‌ و أفلاطون‌: حكماي‌ الهي‌
  ابيات‌ راقيۀ شيخ‌ بهائي‌ در ملاقات‌ خدا با او.
  بيان‌ حضرت‌ حدّاد در كيفيّت‌ برآورده‌ شدن‌ حاجتها در حال‌ فناء
  مبحث‌ 9 و 10: امكان‌ ديدار و لقاء خداوند براي‌ مؤمنين‌ خوش‌ كردار
  تفسير آيۀ مباركۀ: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ.
  تفسير «الميزان‌» دربارۀ آيۀ: فَمَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ.
  لقاء خداوند فقط‌ با توحيد بدون‌ شائبۀ شرك‌ جليّ و خفيّ امكان‌ پذير است‌
  معرفت‌ تفصيلي‌ لازم‌ است‌ كه‌ زدايندۀ شرك‌ است‌
  يَا مَنْ دَلَّ عَلَي‌ ذَاتِهِ بِذَاتِهِ ، وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ.
  بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِي‌ عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِي‌ إلَيْكَ..
  غزل‌ فروغي‌ بسطامي‌ در ظهور خداوند در همۀ عالم‌
  فقرات‌ مناجات‌ تاج‌ الدّين‌ ابن‌ عطاء الله‌ اسكندريّ..
  فقرات‌ مناجات‌ كه‌ از توحيد محض‌ خبر مي‌دهد.
  ابيات‌ هاتف‌ اصفهاني‌ در تجلّي‌ خداوند از در و ديوار
  إلَهي‌ كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ في‌ وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَيْكَ..
  إلَهي‌ تَقَدَّسَ رِضاكَ أنْ تَكونَ لَهُ عِلَّةٌ مِنْكَ !
  ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ؟! و ما الَّذي‌ فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟!
  يا مَنِ احْتَجَبَ في‌ سُرادِقاتِ عِزِّهِ عَنْ أنْ تُدْرِكَهُ الابْصارُ
  نظريّۀ مجلسي‌ (ره‌) راجع‌ به‌ دعاي‌ عرفه‌ و ذيل‌ آن‌
  مناجاتيكه‌ازابن عطاءالله‌ مشهور است‌ ، از اوست‌ و إسنادش‌ به‌ سيّدالشّهداء غلط‌ ميباشد
  نزد عرفاي‌ عاليمقدار ، پرده‌ برگرفتن‌ از رخ‌ عبارت‌ است‌ از تجلّي‌ جمال‌
  مفهوم قرب و تقرب به خدا
  در اثر كردار ستودۀ انسان‌ ، خداوند حجاب‌ را از چشم‌ او برمي‌گيرد.
  شرح‌ لاهيجي‌ حديث‌ « فَبي‌ يَسْمَعُ وَ بي‌ يُبْصِرُ » را
  محبّت‌ خدا به‌ عبد تجلّي‌ و رفع‌ حُجب‌ است؛ و محبّت‌ عبد به‌ خدا انجذاب‌ سرّ اوست‌
  حديث‌ « كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي‌ يَسْمَعُ بِهِ » مُتّفقٌ عليه‌ ميان‌ همۀ اهل‌ اسلام‌ است‌
  مصادر بسيار معتبر شيعه‌ راجع‌ به‌ حديث‌ لَايزَالُ الْعَبْدُ ...
  تحقيق‌ شيخ‌ بهائي‌ پيرامون‌ خبر « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ » بنا به‌ نقل‌ مجلسي‌
  نقل‌ مجلسي‌ (ره‌) دقيق‌ترين‌ معني‌ را در مضمون‌ « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ ».
  تحقيق‌ ميرزا رفيعا پيرامون‌ خبر « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ ».
  نقل‌ مجلسي‌ تحقيق‌ محقّق‌ طوسي‌ و ديگران‌ را در حديث‌ « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ ».
  روايات‌ مرويّه‌ از كتب‌ خاصّه‌ دربارۀ حديث‌ « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ ».
  روايات‌ مرويّه‌ از كتب‌ عامّه‌ دربارۀ حديث‌ « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ ».
  بيان‌ و تفسير خبر « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ » در كتب‌ اساطين‌ و اعلام‌ اهل‌ عرفان‌
  ابيات‌ ابن‌ فارض‌ در پيرامون‌ حديث‌ « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ ».
  استشهاد سعدالدّين‌ سعيد فرغاني‌ به‌ حديث‌ « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ ».
  شرح‌ فرغاني‌ اشعار ابن‌ فارض‌ را در حديث‌ « لَا يَزَالُ الْعَبْدُ ».
  شرح‌ حال‌ و مقام‌ علمي‌ سعدالدّين‌ سعيد فرغاني‌
  معني‌ سَمِعَ اللَهُ لِمَنْ حَمِدَهُ ، كلام‌ خداوند است‌ بر لسان‌ بندۀ خود.
  معني« كُنْتُ سَمْعَهُ وَ ... » انكشاف‌ تجلّي‌ وجود خداوند است‌ در افعال‌ سالك‌ محبّ
  اشعار مغربي‌ و حكيم‌ سبزواري‌ در حقيقت‌ فناء در وجود حقّ..
  معني‌ كلام‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌: حَتَّي‌ سَمِعْتُهَا مِنَ الْمُتَكَلِّمِ بِهَا
  طرق‌ عديده‌ از خاصّه‌ و عامّه‌ در خبر صادقي‌: مَا زِلْتُ أُكَرِّرُهَا حَتَّي‌ سَمِعْتُ مِنْ قَآئِل
  مبحث‌ 11 و 12: خداوند همه‌ جا هست‌؛ چشم‌ بگشا و ببين‌!
  تفسير آيۀ: مَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ اللَهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَهِ لَاتٍ...
  تفسير «الميزان‌» راجع‌ به‌ آيۀ: مَن‌ كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ اللَهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَهِ لَاتٍ...
  تفسير آيات‌ اوائل‌ سورۀ عنكبوت‌ در امتحان‌ مؤمنين‌ و رجاء لقاي‌ خداوند
  مراد از « الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّـَاتِ» مشركين‌ هستند كه‌ مؤمنين‌ را از راه‌ خدا باز ميدارن
  بيان‌ علاّمه‌: لقاء الله‌ منحصر به‌ قيامت‌ نيست‌؛ و معني‌ حقيقي‌ آن‌ مراد است‌
  مراد از لقاء الله‌: وُقوفُ الْعَبْدِ مَوْقِفًا لا حِجابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ رَبِّهِ.
  بيان‌ علاّمه‌: كسي‌ كه‌ توقّع‌ لقاء خدا را دارد بايد كمر همّت‌ به‌ جهاد بربندد
  اشعار مغربي‌ در لزوم‌ مجاهدت‌ براي‌ لقاء خداوند.
  اشعار لاميّۀ ابن‌ فارض‌ در لزوم‌ مجاهدت‌ براي‌ لقاء خداوند.
  لاميّۀ ابن‌ فارض‌، شرح‌ عظيمي‌ در آثار عشق‌ خدا بيان‌ مي‌كند.
  لزوم‌ چشم‌ فروبستن‌ از غير براي‌ لقاء خداوند، در اشعار ابن‌ فارض‌
  لاميّۀ ابن‌ فارض‌ دقيق‌ترين‌ دستورهاي‌ سلوكي‌ را مي‌دهد.
  لاميّۀ ابن‌ فارض‌ متضمّن‌ آخرين‌ دقائق‌ و لطائف‌ عشق‌ مي‌باشد.
  همراهي‌ و اتّحاد محبّ و محبوب‌ در هر حالي‌ از حالات‌
  عاشقان‌ لقاء خدا، از هيچ‌ گزندي‌ نمي‌هراسند.
  خبر يونس‌ بن‌ ظبيان‌ دربارۀ صفات‌ اولوالالباب‌
  منهاج‌ و روش‌ موحّدين‌ در توحيد و معرفت‌ الهي‌، در حديث‌ امام‌ صادق‌عليه‌ السّلام‌
  بيان‌ امام‌: معرفت‌ خداوند از طريق‌ دارج‌ و رائج‌ بدست‌ نمي‌آيد.
  حجج‌ الهيّه‌ انحصار در ائمّۀ دوازده‌گانه‌ دارند.
  روايت‌ «مصباح‌ الشّريعة‌»: وَ إنَّ الْمُوقِنِينَ لَعَلَي‌ خَطَرٍ عَظِيمٍ.
  شرح‌ ملاّ عبدالرّزّاق‌ گيلاني‌ پيرامون‌ حديث‌ «مصباح‌ الشّريعة‌»
  تنها نيروي‌ عشق‌ حقيقي‌ است‌ كه‌ راه‌ وصول‌ به‌ خدا را باز مي‌نمايد.
  عشقبازي‌ سر حلقۀ عاشقان‌: حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌
  روايت‌ ابن‌ عبّاس‌ در كربلا در وقت‌ حركت‌ به‌ صفّين‌
  استيذان‌ طائفۀ جنّ از سيّدالشّهداء براي‌ كارزار، و بيان‌ حضرت‌ در جواب‌ ايشان‌
  ملاقات‌ عبدالله‌ بن‌ عبّاس‌ و عبدالله‌ بن‌ عمر و عبدالله‌ بن‌ زُبير با حضرت سيّدالشّهداء
  عبدالله‌ بن‌ عمر، امام‌ حسين‌ را نصيحت‌ ميكند كه‌ با دشمنان‌ صلح‌ و از جنگ بپرهيز
  ملاقات‌ فرزدق‌ با حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ در راه‌ كوفه‌
  ابيات‌ حضرت‌ در توجّه‌ به‌ عالم‌ بقاء و اعراض‌ از دنياي‌ فاني‌
  توجّه‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ بسوي‌ كعبۀ عشّاق‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی