گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > امام شناسی > امام شناسي جلد 13
 کتاب امام شناسي / جلد سيزدهم / قسمت هفتم: جیش اسامه، وقایع روزهای آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله

 

امر رسول خدا به خروج وجوه مهاجرين و انصار با لشگر اسامه

پيامبر در بستر مرگ براى نوجوانى به نام اُسامَه لواى جنگ مى‏بندد و او را فوراً مأمور به خروج از مدينه مى‏كند و أمر حتمى و جدّى صادر مى‏نمايد كه: تمام اين وجوه و سرشناسان، كه يكايك نام مى‏برد، بايد در تحت لواى اُسامَه بيرون روند. اين تأكيد و ابرام و اصرار بعد از اصرار، و لعنت بر تخلّف كنندگان از لشكر اُسَامَه با اين فوريّت و تشديد فقط و فقط براى آن است كه رسول خدا كه خود را در آستانه مردن مى‏بيند، مدينه را از شرّ وجود اين مدّعيان و دايگان مهربانتر از مادر خالى كند و زمينه را به تمام معنى براى برقرارى و استقرار حكومت و ولايت اميرالمؤمنين




  صفحه  116

علىّ‏بن‏أبيطالب‏عليه السلام آماده و مهيّا سازد تا أمر خلافت بدون هيچ منازعى بر او تحقّق گيرد و خارى سدّ راه نباشد.

آيا حركت دادن اين سپاه عظيم به سردارى نوجوانى همچون اُسَامه كه پيران و سالخوردگان را در زير پرچم و فرمان او قرار داده و به فوريّت امر به حركت و خروج مى‏كند، جز اين غَرض و منظور، محملى دارد؟ [147]

ابن سعد در «طبقات» مى‏گويد: در أواخر ماه صفر از سنه دهم از هجرت روز چهارشنبه رسول خداصلى الله عليه وآله ابتداى مرضش بود كه تب كرد و سردرد گرفت. چون روز پنجشنبه شد با دست خود لوائى براى اسامه بست و گفت: در راه خدا جنگ كن و با كافرين به خدا مقاتله نما!

اُسَامَه از مدينه بيرون رفت و در جُرْف آماده جمع‏آورى سپاه شد. رسول خدا از هيچ يك از وجوه و سرشناسان صرف‏نظر ننمود مگرآنكه او را به اين غزوه و تحت لواى اسامه فرا خواند كه ميانشان أبُوبَكْر، و عُمَرُبْنُ خَطّاب، و أبوعُبيْده جَرّاح، و سَعدبْنُ أبى وَقّاص، و سَعِيدُبنُ زَيْد، و قُتَادةُ بنُ نُعمَان، و سَلِمةُبنُ أسْلَم بنِ حَريش بودند. در اينجا جمعى سخن به اعتراض گشودند و گفتند: اين نوجوان را بر مهاجرين اوّلين امارت و رياست مى‏دهد. رسول خداصلى الله عليه وآله به شدّت خشمگين شد و در حالى كه دستمالى بر سر بسته بود و قطيفه‏اى بر دوش افكنده بود بيرون شد و بر منبر رفت و حمد و ثناى خداوند را بجاى آورد و سپس گفت:

أمّا بَعْدُ: اى مردم اين گفتار چه سخنى است كه از بعضى از شما درباره امارت اسامه به من رسيده است؟! شما كه اكنون بر امارت او به من طعن مى‏زنيد و ايراد




  صفحه  117

مى‏گيريد، همانهايى هستيد كه قبلاً بر امارت پدرش زيدبن حارثه طعن زده، خرده مى‏گرفتيد! سوگند به خدا او لايق امارت بود و اينك پسرش پس از او لايق امارت است، و اُسامه از محبوبترين مردمان نزد من است. اُسامه و پدرش حقّاً نشانه و علامت هر خيرى هستند. شما سفارش و وصيّت مرا درباره وى به خوبى بپذيريد! چون اسامه از خوبان شماست [148] .

اين بگفت و از منبر فرودآمد و اين در روز شنبه بود...

كم‏كم حال پيغمبر سنگين مى‏شد و پيوسته مى‏فرمود: أنْفِذُوا بَعْثَ اُسَامة [149] «سپاه اسامه را حركت دهيد! سپاه اسامه را روان سازيد! سپاه اسامه را بيرون بريد!»

ابن هشام در «سيره» آورده است كه: رسول خداصلى الله عليه وآله ديد كه مردم در حركت به سوى جيش اسامه كُندى مى‏نمايند. در حالى كه در شدّت مرض خود بود دستمالى بر سر بسته، و از منزل بيرون شد، تا بر روى منبر نشست؛ و مردم گفته بودند درباره امارت اسامه: جوان تازه‏اى را بر تمام مهاجرين و أنصار حاكم كرده است. پيامبر حمد و ثناى خداوندى را بجاى آورده آن طور كه خداوند سزاوار حمد و ثنا بود، و سپس گفت: اى مردم لشگر اسامه را حركت دهيد! سوگند به جان خودم كه شما همين ايرادى را كه درباره پدرش داشتيد درباره او داريد . او مرد لايقى است براى




  صفحه  118

رياست لشگر همانند پدرش كه لايق بود [150] .

خطبه رسول خدا در تمسك به ثقلين

آنگاه رسول خداصلى الله عليه وآله از منبر پائين آمد و مردم در رفتن و تجهيز لشكر سرعت كردند [151] .

ابن سعد با سند خود از أبوسعيد خُدرى از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت مى‏كند كه فرمود: اِنّى اُوشِكُ أنْ اُدْعَى فَاُجِيبَ، وَ إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ : كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى، كتَابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدودٌ مِنَ السّماءِ إلَى الأرْضِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى. وَ إنّ اللّطِيفَ الْخَبِيرَ أخَبَرنِى: أنّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتّى يَرِدَا عَلَىّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا ! [152]




  صفحه  119

«نزديك است كه من از طرف پروردگارم دعوت شوم و اجابت كنم، و من در ميان شما دو متاع نفيس و گرانقدر باقى مى‏گذارم: كتاب خدا و عترت خود را! كتاب خداوند كه ريسمانى است كه ميان آسمان و زمين كشيده شده است، و عترت من كه اهل بيت من مى‏باشند. و تحقيقاً خداوند لطيف و خبير به من خبر داده است كه: آن دو از هم جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. اينك شما بنگريد كه چگونه حقّ مرا در اين دو يادگار بجامانده، رعايت مى‏كنيد؟ !»

شيخ مفيد در «ارشاد» گويد: و از امورى كه بر فضيلت و برترى اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏افزايد و او را به جلالت رتبه و منزلت اختصاص مى‏دهد، امور مختلف و




  صفحه  120

 متعددى است كه بعد از حجّة الوداع براى رسول الله رخ داد و قضايا و حوادثى است كه به قضا و قدر خداوندى اتّفاق افتاد. از جمله آنكه چون رسول الله دانست كه ارتحالش از اين جهان نزديك است بنابر اين آنچه را كه بيانش لازم بود براى امّت خويش بازگو كرد؛ فلهذا براى خود قائم مقام و خليفه‏اى در ميان مسلمين قرار داد و آنها را از اختلاف و فتنه پس از خود بر حذر داشت، و اكيداً آنان را به تمسّك به سنّت خود و اجماع و اتّفاق توصيه و سفارش نمود، و بر اقتداء به عترت خود و اطاعت و نصرت و حراست و محافظت از آنها، و اعتصام و تمسّك به ايشان در دين توصيه نمود، و از مخالفت و كناره‏گيرى بر حذر داشت. و از جمله بياناتى كه به اتّفاق و اجماع بيان فرمود و روايات بر آن دلالت دارد اين است كه فرمود:

أيّهَا النّاسُ! انّى فَرَطُكُمْ وَ أنْتُمْ وَارِدُونَ عَلَىّ الْحَوْضَ. ألَا وَ إنّى سَائِلُكُمْ عَنِ الثّقَلَيْنِ! فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونّى فِيهِمَا، فَإنّ اللّطِيفَ الْخَبيرَ نَبّأنِى أنّهُمَا لَنْ‏يَفْتَرِقَا حَتّى يَلْقَيَانِى. وَ سَأَلْتُ رَبّى ذَلِكَ فَأعْطاَنِيهِ. ألَا وَ إنّى قَدْ تَرَكْتُهُمَا فِيكُمْ: كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى، لَاتَسْبِقُوهُمْ فَتَفَرّقُوا، وَ لَا تَقْصُرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا، وَ لَا تُعَلّمُوهُمْ فَاِنّهُمْ أعَلَمُ مِنْكُمْ!

أيّهَا النّاسُ! لَا اُلْفِيَنّكُمْ بَعْدِى تَرْجِعُونَ كُفّاراً يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ! فَتَلْقَوْنِى فِى كَتِيبَةٍ كَبَحْرِ السّيْلِ الْجَرّارِ! ألَا وَ إنّ عَلِىّ بْنَ أبِيطَالِبٍ‏عليه السلام أخِى وَ وَصِيّى، يُقَاتِلُ بَعْدِى عَلَى تَأوِيلِ الْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ.

وَ كَانَ‏ صلى الله عليه وآله يَقُومُ مَجْلِساً بَعْدَ مَجْلِسٍ بِمِثْلِ هَذَا الْكَلامِ وَ نَحْوِهِ.

«اى مردم! من جلودار شما هستم و پيشاپيش شما مى‏روم، و شما پس از من بر من در كنار حوض كوثر وارد مى‏شويد! آگاه باشيد كه من از دو چيز ذيقيمت و پربها ازشما مؤاخذه مى‏كنم، پس بنگريد كه چگونه مرا در آن دو حفظ نموده، شرائط خلافت را بجاى مى‏آوريد؟! چون خداى لطيف و خبير به من خبر داده است كه آن دو از هم تفرّق پيدا نمى‏كنند تا مرا ديدار كنند، و من از خدايم اين تمنّى را نموده‏ام و او مسئلت مرا برآورده و خواهشم را به من عطا نموده است. آگاه باشيد كه من آن دو چيز را در ميان شما باقى گذاردم: كتاب خدا و عترت من كه اهل‏بيت من هستند،




  صفحه  121

شما از ايشان سبقت نگيريد كه متفرّق و متشتّت مى‏گرديد، و از آنها عقب نيفتيد و عمداً كوتاهى نكنيد كه هلاك مى‏شويد، و شما به آنان چيزى را نياموزيد چرا كه از شما داناترند.

اى مردم من پس از خودم شما را چنين نيابم كه به كفر برگشته و بعضى گردن ديگر را بزنيد آنگاه در ميان سپاهى همانند درياى سيل خروشان مرا ديدار كنيد! آگاه باشيد كه علىّ بن ابيطالب برادر من و وصىّ من است، بعد از من با مردم براى قبول مفاد و تأويل قرآن جنگ مى‏كند همان طور كه من براى قبول ظاهر و تنزيل آن جنگ نموده‏ام.

و رسول خداصلى الله عليه وآله پيوسته در مجلسى پس از مجلس ديگر اين گفتار را تكرار نموده و تذكّر مى‏داد.»

سپس پرچم امارت را براى اُسامة بن زيد بن حارثه بست، و به او امر كرد تا با تمامى امّت حركت كند، و به سوى همان جائى كه پدرش در بلاد روم شهيد شد، برسد. و رأى رسول الله بر اين شد كه جماعتى از متقدّمان از مهاجرين و أنصار در عسكر اسامه باشند، تا اينكه هنگام رحلتش در مدينه كسى نباشد تا در رياست اختلاف كند و طمع بر تقدّم در رياست بر مردم داشته باشد، و امر خلافت و امامت براى آن كسى كه خودش معيّن كرده است، محكم و مستحكم گردد و مُنازعى در اين بين پيدا نشود.

رسول خداصلى الله عليه وآله روى همين منظور عقد امارت را براى اسامه بست و در بيرون رفتن مخالفان و إخراجشان از مدينه جِدّ و جَهْد داشت و اُسامه را مأمور نمود كه مُعَسْكَر خود را در يك فرسخى (جُرْف) خارج مدينه قرار دهد و مردم را تحريض و ترغيب بر خروج مى‏نمود و از دو دلى و تلوّن و كندى و سستى جِدّاً منع مى‏نمود.

اسغفار رسول خدا براي مردگان بقيع و اخبار از روي آوردن فتنه‌ها

رسول خدا در همين امر بود كه مرضى كه در آن رحلت كرد به او عارض شد. و




  صفحه  122

چون احساس مرض مرگ نمود [153] دست على را گرفت و به دنبال او جماعتى از مردم بودند و متوجّه به سوى بقيع شد و به همراهانش گفت: من مأمور شده‏ام براى مردگان بقيع استغفار كنم. مردم با پيامبر آمدند تا در ميان قبور بقيع رسيدند. پيامبر گفت: السّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أهْلَ الْقُبُورِ، لِيَهْنِئْكُمْ مَا أصْبَحْتُمْ فِيهِ مِمّا فِيهِ النّاسُ! أقْبَلَتِ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللّيْلِ الْمُظْلِمِ يَتْبَعُ أوّلَهَا آخِرُهَا. «سلام بر شما خفتگان در ميان قبرها! گوارا باد براى شما سعادت و نجاتى كه با آن از دنيا رفته‏ايد و به فساد و فتنه امروز مردم مبتلا نشديد! فتنه‏ها همانند پاره‏هاى سياه شب ظلمانى روى آورده است كه آخرين آنها به دنبال و پيرو أوّلين آنهاست!»

پس از آن رسول خداصلى الله عليه وآله براى أهل بقيع استغفار و طلب غفران طولانى نمود و روى به أميرالمؤمنين‏ عليه السلام كرده گفت: جبرائيل در هر سال قرآن را يكبار عرضه مى‏داشت و در امسال دوبار عرضه داشته است و من محملى براى آن نمى‏يابم مگر




  صفحه  123

رسيدن اجل و مردنم را.

و سپس فرمود: اى على! مرا مخيّر گردانيدند ميان خزائن دنيا و جاودان زيستن در دنيا و ميان بهشت، و من لقاء پروردگارم و بهشت را اختيار نمودم. چون مرگ من فرارسيد، مرا غسل بده و عورت مرا بپوشان، زيرا اگر كسى چشمش بدان افتد كور مى‏شود.

خطبه ديگر از آن حضرت در آخرين روزهاي عمر خود

در اين حال رسول خدا به منزل مراجعت نمود و سه روز به حالت تب گذراند، و سپس در حالى كه سر خود را با دستمالى بسته بود و با دست راست بر أميرالمؤمنين‏ عليه السلام و بر دست چپ بر فضل بن عبّاس تكيه داده بود به سوى مسجد روان شد و بر منبر بالا رفت و بروى آن نشست و گفت:

مَعَاشِرَ النّاسِ! قَدْ حَانَ مِنّى خُفُوقٌ مِنْ بَيْنِ أظْهُرِكُمْ، فَمَنْ كَانَ لَهُ عِنْدِى عِدَةٌ فَلْيَأتِنِى اُعْطِهِ إيّاهَا! وَ مَنْ كَانَ لَهُ عَلَىّ دَيْنٌ فَلْيُخْبِرْنِى بِهِ! مَعَاشِرَ النّاسِ! لَيْسَ بَيْنَ اللهِ وَ بَيْنَ أحَدٍ شَىْ‏ءٌ يُعْطِيهِ بِهِ خَيْراً أوْ يَصْرِفُ عَنْهُ شَرّاً إلاّ الْعَمَلُ! أيّهَا النّاسُ ! لَايَدّعِى مُدّعٍ وَ لَا يَتَمَنّى مُتَمَنّ، وَ الّذى بَعَثَنِى بِالْحَقّ نَبِيّا لَا يُنْجِى إلاّ عَمَلٌ مَعَ رَحْمَةٍ، وَ لَوْ عَصَيْتُ لَهَوَيْتُ. اللّهُمّ هَلْ بَلّغْتُ؟! [154]

«اى جماعت مردم نزديك است كه من از ميان شما پنهان شوم! به هر كس كه وعده‏اى داده‏ام بيايد وعده‏اش را بدهم. و كسى كه از من طلبى دارد مرا إعلام نمايد! اى جماعت مردم! ميان خدا و مردم واسطه و سببى نيست كه خداوند بدان علّت خيرى را بدون عنايت كند و يا شرّى را از او برگرداند، مگر عمل. اى جماعت مردم!




  صفحه  124

بنابر اين هيچ مدّعى نمى‏تواند ادّعا كند و هيچ آرزومندى نمى‏تواند آرزو داشته باشد كه وى بدون عمل به جهت ديگرى به بهشت مى‏رود و يا از جهنّم بركنار مى‏شود. قسم به آن خدائى كه مرا به حقّ برانگيخته است، چيزى نمى‏تواند نجات دهد مگر عمل انسان توأم با رحمت خداوند. و اگر من هم گناه كنم سقوط مى‏كنم. بار پروردگارا! تو گواه باش كه آيا من تبليغ كردم و آنچه بر عهده داشتم رساندم؟! [155] »

پس از اين خطبه، پيغمبراكرم‏صلى الله عليه وآله از منبر به زير آمد و با مردم نماز خفيفى ادا كرد و داخل منزلش شد و در آن وقت، در حجره اُمّ‏سلمه بود، و يكروز يا دو روز در آنجا توقّف فرمود. آنگاه عائشه به سوى اُمّ‏سَلمه ـ رضى الله عنها ـ آمد، و از او درخواست كرد تا رسول خدا را به حجره خود برد و خود مباشرت مرض او كند، و از ساير زنان رسول‏الله نيز درخواست كرد، همگى إذن دادند، و رسول خدا به حجره‏اى كه عائشه در آن سكنى‏ داشت منتقل شد، و چند روز مرضش به طول انجاميد و شدّت كرد. بلال هنگام نماز صبح آمد و رسول الله‏صلى الله عليه وآله در تاب مرض بود، بلال ندا كرد: الصّلَوةَ يَرْحمكُمُ اللهُ . رسول خدا از نداى بلال متوجّه موقع نماز شد و گفت: بعضى از مردم با مردم نماز بخوانند . من الآن به توجّه نفس خويش




  صفحه  125

مشغولم. عائشه گفت: أمركنيد أبوبكر نماز كند، حفصه گفت: أمر كنيد عمر نماز كند.

رسول خداصلى الله عليه وآله چون ديد اين دو نفر در حالى كه هنوز خودش زنده است اين طور حريصند در اينكه آوازه پدر خود را بلند كنند و جلال و عظمتش را بنمايانند، و مفتون و شيفته اين نام و نشان هستند، فرمود: اُكْفُفْنَ فَإنّكُنّ صُوَيْحِبَاتُ يُوسُفَ! «دست از اين شخصيّت طلبى برداريد، شما تحقيقاً مانند زنان فتنه‏گر زمان يوسف مى‏باشيد كه هر يك در پنهانى براى يوسف پيغام عمل شنيع و مراوده فرستادند!»

پيامبر خداصلى الله عليه وآله از ترس آنكه مبادا يكى از آن دو نفر با مردم نماز بخوانند، خود برخاست كه به مسجد برود. پيامبر آن دو را امر كرده بود كه با اُسامه از مدينه خارج گردند، و خبرى از تخلّف آنها نداشت. أمّا چون از عائشه و حفصه آن گفتارشان را شنيد، دانست كه آنها از امر وى تخلّف نموده‏اند.

پيامبرصلى الله عليه وآله در رفتن به مسجد مبادرت كرد براى آنكه فتنه را بخواباند و شبهه را زايل نمايد. و چون ايستاد از شدّت ضعف قدرت آن را نداشت كه بر روى زمين قرار گيرد. دستهاى او را علىّ‏بن ابيطالب‏عليه السلام و فضل‏بن عبّاس گرفتند و او بر آنها تكيه داده و در حالى كه از شدّت مرض و ضعف پايهاى مباركش بر زمين كشيده مى‏شد داخل مسجد شد.

چون داخل مسجد شد، ديد أبوبكر مبادرت به نماز كرده است و در محراب ايستاده است. حضرت با دست خود اشاره فرمود كه: عقب برو! ابوبكر عقب رفت، و رسول خدا جاى او ايستاد و تكبير گفت و همان نمازى را كه ابوبكر خوانده بود از اوّل شروع كرد و اعتنائى بر مقدارى از نماز كه أبوبكر خوانده بود ننمود.

چون رسول خدا به منزل بازگشت أبوبكر و عُمر را با جماعتى كه در مسجد حضور داشتند نزد خود فراخواند، و سپس فرمود: ألَمْ‏آمُرْكُمْ أنْ تُنْفِذُوا جَيْشَ اُسَامَةَ؟! «آيا من به شما امر نكردم كه لشكر اسامه را روان سازيد؟!»

گفتند: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ «آرى اى رسول خدا!»

حضرت‏فرمود: فَلِمَ تَأخّرْتُمْ عَنْ أمْرِى؟!«پس چرا از اجراء امر من تأخير كرديد؟ !»




  صفحه  126

أبوبكر گفت: من خارج شدم پس از آن برگشتم تا ديدار و عهدم را با تو تجديد نمايم! عمر گفت: من از مدينه بيرون نرفتم براى آنكه دوست نداشتم أحوال تو را از قافله بپرسم!

رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: نَفّذُوا جَيْشَ اُسَامَةَ! نَفّذُوا جَيْشَ اُسَامَةَ ! سه بار فرمود: «جيش اسامه را بيرون بريد! جيش اسامه را حركت دهيد.» و سپس از ناراحتى و تَعَبى كه پيدا كرده بود و از غصّه و أسفى كه بر وى عارض شده بود، بيهوش شد [156] . لحظه‏اى بيهوش ماند و مسلمين صدا به گريه بلند كردند و ناله و زارى از زنان و أولاد آن حضرت و زنان مسلمين و جميع حضّار از مسلمانان بالا گرفت.

امر رسول خدا به آوردن قلم و دوات براي نوشتن وصيت

منع عمر از آوردن قلم و دوات و نسبت ياوه گويي به پيامبر

در اين حال رسول خداصلى الله عليه وآله به هوش آمد و نگاهى به آنها نمود و گفت: ائْتُونِى بِدَواةٍ وَ كَتِفٍ لِأكْتُبَ لَكُمْ كِتَاباً لَاتَضِلّوا بَعْدَهُ أبَداً! «دوات و كتف براى من بياوريد تا من براى شما نوشته‏اى بنويسم كه در أثر آن ابداً گمراه نشويد!»

در اين حال نيز پيامبر بيهوش شد. بعضى از حاضران برخاستند تا دوات و كتفى بياورند. عُمَر گفت: اِرْجِعْ فَإنّهُ يَهْجُرُ «برگرد! او هذيان مى‏گويد.» آن مرد برگشت و




  صفحه  127

حاضران در مجلس از كوتاهى كردن در احضار دوات و كتف پشيمان بودند و در ميان خود زبان به ملامت يكديگر گشوده مى‏گفتند: إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ. ما از مخالفت أمر رسول خدا ترسناكيم.

چون رسول خدا به هوش آمد، بعضى گفتند: اينك براى تو دوات و كتف بياوريم اى رسول خدا؟ !

فرمود: أبَعْدَ الّذِى قُلْتُمْ؟! لَا، وَلَكِنّى اُوصيكُمْ بِأهْلِ بَيْتِى خَيْراً . «آيا پس از آنچه گفتيد؟! نه، وليكن من به شما سفارش مى‏كنم كه با أهل بيت من به خوبى عمل كنيد!» پيامبر روى خود را از آن مردم برگردانيد. آنها برخاستند و عبّاس و فضل بن عبّاس و علىّ‏ بن ‏ابيطالب‏عليه السلام و أهل بيت او فقط باقى ماندند.

عبّاس گفت: اگر امر إمارت پس از تو در ما مستقر مى‏شود ما را بدان بشارت بده و اگر مى‏دانى كه ما محكوم إمارتهاى غير خواهيم شد، سفارش ما را به آنها بنما! رسول خدا فرمود: أنْتُمُ الْمُسْتَضْعَفُونَ مِنْ بَعْدِى! «شما بعد از من مورد تعدّى و ستم قرار خواهيد گرفت .» و ديگر رسول خدا سكوت كرد [157] .

جماعت حاضر برخاستند و از حيات رسول الله مأيوس شده و در حال گريه بيرون رفتند [158].




  صفحه  128

آنچه را كه ما در اينجا آورديم از عالم بصير فقيه و متكلّم شيعه أبُوعَبدالله محمّدبن محمّدبن نُعمان، شيخ مفيد است كه در سال 336 و يا 338 متولّد، و در سنه 413 هجرى قمرى رحلت كرده و عظمت و جلالش از توصيف بيرون است.

علماى شيعه مى‏گويند: عمر مى‏دانست كه رسول خداصلى الله عليه وآله مى‏خواهند كتباً وصيّت به أميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالب و إمامان از ذرّيّه او تا حضرت قائم بنمايند فلهذا از آوردن دوات و كتف جلوگيرى كرد و مجلس را بهم زد و نسبت هذيان و ياوه‏گوئى به رسول الله داد و به همين جهت در مدينه ماند و از خارج شدن با جيش اُسامه تخلّف كرد و صريحاً نقض سنّت رسول خدا را نموده، و به گفتار آن حضرت: إنّى تَارِكٌ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ : كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى أهْلَ بَيْتِى نه تنها ترتيب أثر نداد، بلكه با تمام قوا خود و دستيارانش در هدم آن كوشيدند.

ما در اينجا اينك به حول الله و قوّته از معتبرترين كتب و صحاح أهل سنّت همين مطالب را مى‏آوريم و اثبات مى‏كنيم جميع اين مطالب و قضايا را خودشان ذكر كرده‏اند و معذلك كوركورانه و على العمياء بنابر تعصّب جاهلى از او تبعيّت مى‏كنند و از آن زمان تا به حال و تا ظهور امام بحقّ حضرت مهدى ـ عجّل الله فرجه الشريف ـ ظالمانه و ستمگرانه شيعه را منكوب و مخذول و مظلوم قرار داده و مى‏دهند. و بنابر اين إثبات إمام شناسى ما بر أساس قول إجماعى و اتّفاقى است نه بر أساس خصوص أقوال علماء شيعه و روايات و منهاج أئمّه آنهاعليهم السلام.

ما در اينجا به طورى بحث خواهيم نمود كه هر عالم متتبّع از أهل سنّت را متقاعد كند و خواه ناخواه او را در سلك تشيّع و إمامت كشد. زيرا بحث اجتهادى بر اساس مبانى مسلّمه خود آنها در اُصول عقائد براى آنها الزامى است.

ابن‏سَعْد در «طبقات» با سند خود از أبومُوَيْهِبَه غلام رسول خدا روايت مى‏كند كه رسول خداصلى الله عليه وآله در وسط شب گفتند: من مأمور شده‏ام براى أهل بقيع استغفار كنم، بيا با هم برويم!

آن حضرت به راه افتاد، من هم با او بودم تا به بقيع آمد و براى مردگان آنجا دعا




  صفحه  129

و استغفار طولانى نمود و سپس خطاب به آنها گفت: لِيَهْنِئْكُمْ مَا أصْبَحْتُمْ مِمّا أصْبَحَ فِيهِ النّاسُ فِيهِ! أقْبَلَتِ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللّيْلِ الْمُظْلِمِ يَتْبَعُ بَعْضُهَا بَعْضاً، يَتْبَعُ آخِرُهَا أوّلَهَا، الآخِرَةُ شَرّ مِنَ الْاُولَى [159] ، [160] . «گوارا باد براى شما سعادت و نجاتى كه با آن از دنيا رفته‏ايد و به فساد و فتنه امروز مردم مبتلا نشديد! فتنه‏ها به مثابه پاره‏هاى ظلمانى شب تاريك روى آورده است بعضى به دنبال بعضى دگر، فتنه آخر به دنبال و پيرو فتنه أوّل است، و فتنه آخر از فتنه أوّل بدتر و شرّ آفرين‏تر است.»

اين دعا و استغفار همان مطلب شيخ مفيد است، منتهى در آنجا مى‏گويد با علىّ‏بن أبيطالب به بقيع رفته و در اينجا با أبومُوَيْهبه. أصل مطلب كه إخبار از فتنه‏هاى تاريك و ظلمانى است، در هر دو تفاوتى ندارد.

حاكم در «مستدرك» با سند خود از جماعتى از عائشه نقل مى‏كند كه: أوّلين وقتى كه مرض بر رسول الله عارض شد در حجره مَيْمُونَه بود. از آنجا بيرون آمد در




  صفحه  130

حالى‏كه دستمالى بر سر بسته بود در ميان دو مرد به طورى كه پايهايش به زمين كشيده مى‏شد. در طرف راست او عبّاس بود و در طرف چپْ مردى دگر. عبيدالله راوى روايت گويد: ابن‏عبّاس به من گفت : آن مرد دگر كه در طرف چپ حضرت بود على بود [161] .

تكيه دادن رسول خدا به عباس و علي عليه‌السلام و ورود به حجره عائشه

و طبرى در تاريخ خود، با سند خود از عائشه روايت مى‏كند كه گفت: چون مرض به رسول الله رسيد و او در حجره‏هاى همسرانش به نوبه خودشان گردش مى‏نمود، و در حال بدو مرض در حجره ميمونه بود، از زنان خود خواست در حجره من پرستارى شود، آنها إجازه دادند. [162] رسول خدا از آنجا در ميان دو مرد كه از أهلش بودند خارج شد، يكى فضل‏بن عبّاس و مردى ديگر، به طورى كه گامهايش بر روى زمين كشيده مى‏شد و سر خود را بسته بود، تا در حجره من داخل شد. عبيدالله راوى حديث مى‏گويد: من اين حديث را براى ابن‏عبّاس نقل كردم. گفت : مى‏دانى آن مرد دگر كه بود؟! گفتم: نه. گفت: او علىّ‏بن ابيطالب بود، وليكن عائشه قدرت ندارد نام على را به نيكى برد، در حالى كه مى‏توانست بگويد ميان فضل‏بن عباس و علىّ‏بن أبيطالب [163] .

اين روايات نيز به مضمون همان روايت شيخ مفيد است ليكن در اينجا فقط عائشه بجاى زبان باز كردن به نام على كه طاقتش را نداشته است به عبارت رَجُلٌ آخَر (مردى ديگر) بيان كرده است.

پاورقي




[147] در «غاية المرام»  صفحه  602
تا  صفحه  606
باب 75 و 76 از طريق عامّه دوازده حديث و از طريق خاصه يك حديث درباره جيش اُسامه آورده است كه رسول خدا در آن ابوبكر و عمر و عثمان و ابوعبيده جرّاح و عبدالرّحمن بن عوف و طلحة و زبير و غيرهم را قرار داده بودند؛ و درباره آنان كه از جيش اُسامه تخلّف نمودند، و درباره گفتار رسول خدا كه: إذا بويع لخليفتين فاقتلوا الأخير منهما، و اين درباره ابوبكر روايت شده است، ذكر نموده است.

[148] ابن سعد در «طبقات» ج‏2،  صفحه  248
تا  صفحه  250
در تحت عنوان ما قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله فى مرضه لاُسامة بن زيد رحمه‏الله، پنج روايت درباره تأكيد و اصرار حضرت رسول اكرم به اُسامه در تجهيز جيش روايت كرده است و از جمله همين روايت است و از جمله روايتى با سندخود از عروة بن زبير ذكر مى‏كند كه او گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله اسامه را براى جنگ برانگيختند و او را امر كردند تا با اسبان جنگى تا بَلْقاء همان جائى كه پدرش و جعفر كشته شده بودند برود. اسامه و اصحابش مجهّز حركت شدند و لشگرگاه خود را در جُرف قرار دادند. در اين حال پيامبر مريض شد و بر حال مرض بود سپس فى الجمله راحتى در خود احساس كرد، در اين حال دستمالى بر سر بسته از منزل بيرون رفت و گفت: أيّها الناس أنْفِذُوا بَعْثَ اُسَامَة.ـ ثَلَاثَ مرّاتٍ.ثم دخل النبىّ‏صلى الله عليه وآله فاسْتُعِزّ به فَتُوُفّى رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله. «اى مردم! جيش اسامه را حركت دهيد! سه‏بار فرمود. آنگاه داخل منزل شد، و از شدّت درد بيهوش شد و از دنيا رحلت كرد.»

[149] طبقات» طبع بيروت 1376، ج 2، ص.190

[150] السّيرة النبويّة» طبع بيروت، دار إحياء التراث العربى، ج 4،  صفحه  299
و ص 300، و «تاريخ‏طبرى» طبع استقامت، ج‏2، ص.431

[151] طبقات» ابن سعد، طبع بيروت، ج‏2، ص.194

[152] 153) از ادلّه عظمت وامامت اميرالمؤمنين‏عليه السلام آنست‏كه او را رسول خداصلى الله عليه وآله در هيچ لشگرى تحت فرمان كسى قرار نداد و در هر لشگرى كه او را مى‏فرستاد، فرمانده بود. در سپاهى كه براى فتح خيبر ابوبكر و سپس عمر را فرمانده كرد و آنها پا به هزيمت و فرار نهادند، اميرالمؤمنين‏عليه السلام نبود. امّا فردا كه فرمود: علم جنگ را به كسى مى‏دهم كه فرّار نيست و كرّار است و محبّ و محبوب خدا و رسول خداست، و به على‏عليه السلام داد و او را فرمانده نمود، ابوبكر و عمر را در زير لواى آن حضرت مأمور كرد. در سريّه اسامةبن زيد كه وجوه و اعلام مهاجرين و انصار را تحت فرمان و مأمور امر اسامه نمود اميرالمؤمنين‏عليه السلام را مأمور نكرد. و اين براى آن بود كه به همه نشان دهد اسامه هفده ساله ـ و يا هجده ساله و يا نوزده ساله، و يا بيست ساله، و هيچ‏كس از اين مقدار بيشتر نگفته است ـ را فرمانده كرده و ديگران را از قابليّت فرماندگى انداخته است. در اينجا مى‏بينيم ابن ابى الحديد معتزلى در قصيده رائيّه خود كه از قصائد سبع علويّات است در مقام افضليّت اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏گويد:

و لا كان فى بعث ابن زيدٍ مُؤَمّرَا                     عَلَيْه ليُضْحى لابنِ زيد مُؤَمّرَا

و لا كان يوم الغار يَهفُو جَنانُهُ                       حِذاراً و لا يومَ العَريشِ تَسَتّرَا

و لا كانَ مَعْزُولاً غداةَ بَراءةٍ                           و لا فى صلوةٍ اُمّ فيها مُؤَخّرَا

فتىً لم يُعَرّقْ فيهِ تَيْمُ ابْنُ مُرّةٍ                     و لا عَبَدَاللاّتَ الخبيثة أعْصُوا

إمَام هُدىً بالقُرْصِ آثَرَ فَاقتضَى             له القُرْصُ رَدّ القرصِ أبْيَض أزهَرا

يُزاحِمُه جِبريلُ تحتَ عباءَةٍ                  لَها قيل: كُلّ الصّيدِ فى جانب الفَرا

(از قصيده دوم ابن ابى الحديد، با شرح سيّد محمد صاحب «مدارك» كه با معلّقات سبعه و قصيده برده در يك مجموعه طبع سنگى شده است.)

در اينجا ابن ابى‏الحديد در برابر مثالب ابوبكر، مناقب آن حضرت را مى‏شمرد و مى‏گويد كه او در سپاه اُسامةبن زيد كه او را رسولخدا امير قرارداده بود قرار نگرفت تا اسامه امير وى باشد. و در وقت هجرت كه اميرالمؤمنين تا صبح در بستر پيامبر خسبيد و ابوبكر در غار به پيغمبر پيوست و قلبش از ترس مى‏تپيد، دلش نتپيد. و در جنگ بدر كه اميرالمؤمنين به تنهائى سى و پنج نفر را كشت و سى و پنج نفر ديگر را مسلمانان با معاونت ملائكه كشتند، و ابوبكر در سايبانى كه براى پيغمبر درست كرده بودند و خود را پنهان نموده بود؛ اميرالمؤمنين خود را پنهان نكرد. و در وقتى كه ابوبكر را براى ارسال سوره برائت به مكّه فرستاد و سپس او را عزل نمود و مأموريّت را به اميرالمؤمنين داد، اميرالمؤمنين را معزول نساخت و هرگز در نماز جماعت مؤخّر قرار نگرفت. على آن جوانمردى است كه رگ و ريشه تيم بن مرّة در خون او نبوده چون از طائفه و قبيله ابوبكر نبود، و رگ و ريشه اجداد رسول خدا در او بود، و او در زمانهاى دراز و عصرهاى متوالى همانند ابوبكر در مقابل بت لات خبيث به سجده در نيامد و آن را نپرستيد. على پيشوا و امام هدايت است كه در حال افطار قرص نان خود را به سائل داد و بدين سبب قرص خورشيد سپيد و درخشان براى او برگشت. على كسى است كه در روز مباهله با نصاراى نجران پيامبر او را با خود و فاطمه و حسنين‏عليهم السلام در زير كساى يمانى برد و جبرائيل نيز خود را در زير كسا داخل كرد و به افتخار همنشينى با وى مفتخر آمد. بدين جهت است كه على جامع فضايل و مناقب است، چنانچه در مثل مشهور آمده است كه: تمام و كمال تمام صيدها و شكارهاى خوش خوراك صحرائى را كه بخواهى بيابى آن را در داخل شكم حمار وحشى جستجو كن كه از همه لذيذتر و شكارش مشكل‏تر است.

[153] علّامه آية الله سيّد عبدالحسين شرف الدّين عاملى در «الفصول المهمّة» طبع دوم، ص‏86 گويد: روزى كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله جيش اسامه را تجهيز كردند و مرتب نمودند و وجوه مهاجرين و انصار مثل ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سعد و امثالهم را در آن نهادند، چهار شب به آخر ماه صفر (26 صفر) از سنه يازدهم هجرت بوده است. و فرداى آن روز (27 صفر) اُسامه را طلبيدند و فرمودند: برو به سوى مقتل پدرت و با اسبان غازى آن زمين را فراگير، من تو را امير بر اين لشگر قرار دادم. و در فرداى آن روز (28صفر) مرض بر رسول خداصلى الله عليه وآله روى داد و تب كرد، و در روز (29 صفر) رسول خدا ديد كه آن جماعت در حركت سنگينى مى‏كنند حضرت به سوى آنان بيرون شد و آنها را بر سير و حركت ترغيب نمود و با دست مبارك خود، لواء جنگ را براى اُسامه بست. و در  صفحه  87
گويد: جيش اُسامه تا روز دهم شهر ربيع الأول از حركت كندى و خوددارى كرد تا حضرت در اين روز كه روز شنبه بود و دو روز به ارتحالش مانده بود، دستمال بر سر بسته و با حالت شدّت مرض بيرون رفت و خطبه خواند و با حال غضب آنان را در طعن بر امارت اسامه نكوهش و سرزنش فرمود:

و در  صفحه  88
گويد: در روز 12 ربيع‏الأوّل اسامه با عمر و ابوعبيده به مدينه برگشتند در حالى كه آنحضرت در حال جان دادن بود. فرجع الجيش باللّواء إلى المدينة.

أقول: اين بنابر مشهور نزد عامّه است وليكن خاصّه رحلت آنحضرت را در روز 28 از ماه صفر گفته‏اند.

[154] اين روايت را ابن ابى‏الحديد نيز در «شرح نهج‏البلاغة» خود از طبع مصر در داراحياء الكتب العربيّة الكبرى، ج‏2،  صفحه  561
در شرح خطبه شماره 195 از «نهج البلاغة» روايت نموده است و آن خطبه در دعوت آن حضرت است به جهاد مردم و بيان منزلت و خصوصيّت خود نسبت به رسول خداصلى الله عليه وآله و كيفيّت مرگ رسول خدا و هبوط و صعود فرشتگان. و خطبه با اين عبارت شروع مى‏شود: و لَقد عَلِم المستحفظون من أصحَاب محمدصلى الله عليه وآله: أنّى لم أردّ على‏الله و على رسوله ساعةً قَطّ.

[155] در «غايةالمرام» ص‏217 و ص‏218 حديث أوّل از خاصّه از شيخ صدوق با سند متصل خود از حذيفة بن اُسَيْد روايت مى‏كند كه گفت: شنيدم از رسول خداصلى الله عليه وآله كه مى‏فرمود: معاشر النّاس! إنّى فَرَطُكم و أنتم واردون عَلَىّ الحوض، حوضاً ما بين بُصرَى و صَنعاء، فيه عدد النجوم قدحان من فضّةٍ، و إنى سَائلُكم حتّى تردون عَلَىّ الْحوضَ عن الثّقلين، فانظروا كيف تخلفونّى فيهما؟ الثقل الأكبر كتاب‏الله سبب طرفه بيدالله و طرفه بيدكم، فاستمسكوا به و لن‏تضلّوا و لاتبدّلوا فى عترتى أهل بيتى فانّه قد نبّأنى اللطيف الخبير أنّهما لن يَفْتَرِقا حتّى يَردا عَلَىّ الحوضَ. مَعَاشر أصحابى!كأنّى على الحوض أنتظر من يرد عَلَىّ منكم؛ و سوف تؤخّر اُناسٌ دونى فأقول يا ربّ! منّى و من اُمتّى. فيقال: يا محمد هل شعرت بما عملوا؟ انّهم ما رجعوا بعدك يرجعون على أعقابهم. ثم قال: اوصيكم فى عترتى خيراً و أهل بيتى. فقام إليه سلمان فقال: يا رسول الله! مَنِ الأئمّةُ بعدك؟ أما هم من عترتك؟ فقال: هم الأئمة من بعدى من عترتى عدد نقباء بنى‏اسرائيل تسعةٌ من صُلب الحسين، أعطاهم الله علمى و فهمى، فلاتعلّموهم فانّهم أعلم منكم، و اتّبعوهم فانّهم مع الحقّ و الحقّ معهم‏عليهم السلام.

[156] آية الله سيّد شرف‏الدين عاملى در «الفصول المهمّة» طبع دوم  صفحه  90
گويد: اسامه هفده ساله بود كه رسول خدا وى را بر آنان امارت داد بنابر قول أظهر. و گفته شده است: هجده ساله، و گفته شده است: نوزده ساله، و گفته شده است بيست ساله. و كسى نگفته است كه از بيست سال بيشتر داشته است. رسول اكرم اين جوان نوخاسته را أمير آنها نمود براى آنكه گردن بعضى از گردنكشان را بپيچد و سركشى و شموسى (چموشى) چموشان و قلداران را برگرداند و زمينه امن و ايمنى فراهم آورد براى آينده كه در صورت تأمير يكى از آنان تنافس و نزاعى پيدا نشود. امّا ايشان به خوبى از تدبير رسول خدا آگاه بودند، و اوّلاً در تأمير اسامه طعن زدند، و ثانياً از سير و حركت با وى تثاقل ورزيدند، و ثالثاً از جُرْف تجاوز نكردند تا رسول خدا به پروردگارش ملحق شد، و رابعاً اهتمام نمودند تا بعث اسامه را لغو كنند و لواء برافراشته را بگشايند و فرود آورند و اُسامه را عزل نمايند، و خامساً افراد كثيرى از ايشان از معيّت و همراهى با اسامه تخلّف نمودند. اين پنج مورد است كه در اين سَريّه نصوص صريح رسول الله و تأكيد جلىّ او را زير پا گذاشتند و رأى خود را در اين گونه از امور سياسى بر رأى رسول خدا مقدّم داشتند و اجتهاد روشن در برابر تعبّد و نصّ نمودند.

[157] شيخ مفيد در «امالى» طبع جامعة المدرّسين،  صفحه  212
با سند متّصل خود از زيدبن علىّ‏بن الحسين از پدرش‏عليهم السلام روايت كرده است كه گفت: رسول خدا در مرضى كه با آن رحلت نمود، سرش را در دامن اُمّ الفضل گذارد و بيهوش شد، قطره‏اى از قطرات اشگ اُمّ الفضل بر گونه رسول خدا افتاده چشمان خود را گشود و گفت: مالكِ يا اُمّ الفضل؟! «چرا گريه مى‏كنى اى اُمّ الفضل»؟! اُمّ الفضل گفت: نُعِيَت إلينا نَفْسُكَ، و أخبَرتَنا أنّك مَيّت. فان يكن الأمر لنا فبشّرنا، و إن يكن فى غيرنا فأوص بنا. « خبر مرگت به ما رسيده است، و تو ما را مطلّع نموده‏اى كه مى‏ميرى! پس اگر امارت در ماست ما را بشارت بده! و اگر در غير ماست سفارش ما را بكن.» رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: أنتم المقهورون المستضعفون بعدى! «شما پس از من مقهور مى‏شويد و مورد ظلم و تعدّى قرار مى‏گيريد بدون آنكه يار و ياورى داشته باشيد!»

[158] ارشاد مفيد» طبع سنگى  صفحه  97
تا  صفحه  101
و طبع حروفى  صفحه  165
تا ص 171، فصل.52

[159]الطبقات الكبرى» ج‏2،  صفحه  204
در ذكر خروج رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله الى البقيع و استغفاره لأهله و الشّهداء. و «تاريخ طبرى» طبع مطبعه استقامت، ج 2، ص 432، و «مستدرك» حاكم ج‏3، ص.52

[160] در «تاريخ المدينة» ابن شُبّة ابو زيد عمر بن شُبّة النميرى البَصرى كه تولدش در 173 و وفاتش در 262 هجرى بوده است از طبع منشورات دارالفكر قم سنه 1410 هجرى قمرى، در ج‏1، ص‏87 با سند متصل خود روايت كرده است از عبدالله بن عمرو بن العاص از أبومُوَيْهِبه كه گفت: أهَبّنى رسول الله يعنى بيدار كرد مرا رسول خدا و اين در دل شب بود و گفت: من مأمور شده‏ام كه براى اهل‏بقيع استغفار كنم. من با او به راه افتادم. چون بر بقيع مشرف شد گفت: السّلام عليكم يا أهل المقابر، لو تعلمون ما نجّاكم الله منه لَيهْن ما أصبحتم فيه مما أصبح الناس فيه. أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم يتبع آخرُها أوّلَها. الآخَرةُ شرّ من الاولى. و سپس براى آنها طلب مغفرت نمود و سپس فرمود: اى أبومُويهبة! به من كليدهاى خزائن دنيا را دادند به طورى كه در آن جاودان بمانم و مرا بين آن و بين لقاء پروردگارم كه در دنبالش بهشت است مخيّر كردند. من به رسول خدا گفتم: پدر و مادرم به فدايت! كليد خزائن دنيا و مخلّد زيستن در آن را بگير و پس از آن بهشت را! فرمود: لا والله اى أبومُويهبة من لقاء پروردگارم را برگزيدم و پس از آن بهشت را.

[161] المستدرك على الصحيحين فى الحديث» ج‏3، ص.56

[162] در «طبقات» ابن سعد، ج‏2  صفحه  232
گويد: در روايت ابن شهاب است كه گويد: فاطمه زهراء سلام الله عليها به زنان رسول خدا گفت: در خانه‏هاى زنها گرديدن براى رسول خدا مشقّت دارد، و از آنها إذن گرفت تا از حجره ميمونه در هجره عائشه بيايد.

[163] تاريخ طبرى» طبع مطبعه استقامت، ج‏2، ص.433 و نظير اين روايت را ابن سعد در «طبقات» ج‏2،  صفحه  231
و  صفحه  232
آورده است. و ابن هشام در «سيره» طبع چهارم بيروت، ج‏1، ص.298

 

.

      
  
فهرست
  درس صدو هشتاد و يکم تا صدو هشتاد و پنج: أمر رسول خدا به كتابت حديث ، و حديث ثقلين..
  آيات سوره آل عمران درباره فرايان جنگ احد.
  دلالت آيه بر ارتداد صحابه پس از مرگ پيامبر
  معناي شكر در آيه و سيجزي الله الشاكرين..
  مقام شاكرين مقام مخلصين است كه شيطان را بدان راه نيست..
  جانبازي و دلاوري علي عليه‌السلام در جنگ احد.
  نداي آسماني : لا فتي الا علي لا سيف الا ذولفقار
  تمثال ذوالفقار مرتضى على اميرالمؤمنين عليه السلام.
  در جنگ احد امير المومنين عليه‌السلام حامل رايت و لواء بود.
  خالي كردن سنگر و حمله خالد بن وليد.
  پايداري اميرالمومنين عليه‌السلام و ابودجانه و دفاع آنها از جان پيامبر (ص)
  امير المومنين عليه‌السلام به تنهايي كتيبه‌ها را منهزم ساخت..
  اسامي كشته شدگان از مشركين در احد به دست علي عليه‌السلام.
  پايداري علي عليه‌السلام و فرار ابوبكر و عمر و عثمان در احد.
  زخمهايي كه در احد بر رسول خدا (ص) وارد شد.
  اقرار عمر به فرار خود در جنگ احد.
  برخي از فراريان از مسلمين در جنگ احد.
  گفتار خالدبن وليد درباره فرار عمر.
  پايداري انس بن نضر و زخمهايي كه بر او وارد شد.
  فرار عثمان و پناه دادن به معاوية بن مغيره.
  معاويه بن مغيره حمزه را مثله كرده بود.
  جريان دستگيري معاويه بن مغيره.
  كشته شدن رقيه دختر رسول خدا به ضرب عثمان..
  اعتراف عثمان به فرار خود در جنگ احد.
  شماري از خيانتهاي عثمان..
  آيه قرآن بر عفو به معني غفران درباره عثمان ندارد.
  ترديدي در فرار عمر و عثمان در احد نيست..
  روايت صريحه رسول خدا در فرار عمر در روز احد.
  رسول خدا براي ابوبكر شهادت به بهشتي بودن ندادند.
  برخورد آيه الله معزي ملايري با سرهنگ سنبل در جده.
  رسول خدا در احد قصد كشتار نداشت..
  در مقام عزت ربويي، هيچ چيز مقاومت ندارد.
  مقام صبر و احسان رسول خدا (ص).
  لحظات آخر عمر رسول خدا و وصيت به فاطمه (ع).
  اشعار ابي طالب در مدح رسول خدا (ص).
  اشعار ابي طا لب درحمايت از رسول خدا(ص)
  امر رسول خدا به سد ابواب و آوردن كاغذ و قلم براي نوشتن وصيت..
  حزن و اندوه فاطمه عليها السلام در رحلت پدر.
  بيان علامه سيد شرف الدين در فضيلت حضرت زهرا (ع).
  اهميت مقام ولايت و جانشيني رسول خدا
  امر رسول خدا به خروج وجوه مهاجرين و انصار با لشگر اسامه.
  خطبه رسول خدا در تمسك به ثقلين..
  اسغفار رسول خدا براي مردگان بقيع و اخبار از روي آوردن فتنه‌ها
  خطبه ديگر از آن حضرت در آخرين روزهاي عمر خود.
  امر رسول خدا به آوردن قلم و دوات براي نوشتن وصيت..
  >> منع عمر از آوردن قلم و دوات و نسبت ياوه گويي به پيامبر.
  تكيه دادن رسول خدا به عباس و علي عليه‌السلام و ورود به حجره عائشه.
  روايات وارده در منع عمر از كتابت رسول خدا صلى الله عليه وآله در مرض موت..
  مقدمه چيني عمر براي جلو گيري از كتابت رسول خدا
  نسبت دادن عمر هجران را به رسول خدا (ص).
  تغيير دادن لفظ هجران از سوي طرفداران عمر.
  منظور رسول خدا از كتابت ، وصايت علي عليه‌السلام بوده است..
  قبول كردن قرآن بدون قبول گفتار رسول خدا غلط فاحش است..
  همدستي عمر با ابوبكر در منع از خلافت علي عليه السلام.
  قرآن به تنهايي كافي نيست..
  علت ننوشتن رسول خدا نامه را بعد از نسبت هذيان به او.
  بيان علامه طباطبائي (ره) در عدم تصريح به نام علي عليه‌السلام در قرآن..
  علت جلوگيري از كتابت حديث پيامبر (ص).
  روايت مجعول بخاري در تنقيص منزلت علي عليه‌السلام.
  پاسخ روايت مجعول بخاري..
  بيان مزورانه ابوالفداء دمشقي در جمع ميان روايات وصايت..
  روايات گذشته ساخته عايشه است..
  پاسخهاي علماي عامه در اعتذار عمل عمر همگي مردود است..
  جنايات عمر مسير تاريخ را عوض كرده است..
  صبر و تحمل رسول خدا و علي عليه‌السلام در برابر مشكلات..
  كلماتي چند از امير المومنين عليه‌السلام.
  اشعاري در مدح امير المومنين عليه‌السلام.
  درس يکصدو هشتاد و شش تا يکصد و نود: تواتر حديث ثقلين..
  وظيفه رسول خدا در بيان آيات براي مردم.
  حجيت گفتار ائمه معصومين عليه‌السلام.
  امام با قرآن در همه عوالم معيت دارد.
  روايات شيعه در حديث ثقلين..
  جمع آوري علي عليه‌السلام قرآن را و بردن آن به مسجد.
  معرفي رسول خدا علي عليه‌السلام را در حجره.
  مقام عترت در بيان ائمه عليه‌السلام.
  خطب نهج البلاغه در لزوم تمسك به عترت..
  روايات صواعق المحرقه در امامت ائمه طاهرين..
  احاديث وارده از عامه در تمسك به ثقلين..
  بيان علامه سيد شرف الدين درباره احاديث ثقلين..
  عبقات الانوار و شرح حديث ثقلين..
  مشاهير علماء كه حديث ثقلين را روايت كرده‌اند.
  حديث ثَقَلَيْن به روايت اميرالمؤمنين على‏بن ابيطالب عليه السلام:
  حديث ثَقَلين به روايت فاطمه زهرا عليها سلام‏الله:
  حديث ثقلين به روايت ابوذر غِفارى..
  حديث ثقلين به روايت جابربن عبدالله انصارى..
  حديث ثقلين به روايت حُذَيْفَةُ بْنُ يَمان..
  حديث ثَقَلَيْن به روايت حُذَيْفَةُ بنُ اُسَيْدٍ الغِفارى..
  حديث ثقلين به روايت ابورافع غلام رسول الله‏صلى الله عليه وآله.
  حديث ثقلين به روايت زيدبن ثابت..
  حديث ثَقَليْن به روايت ابوسعيد خُدْرى..
  حديث ثقلين به روايت زيدبن أرقم..
  حديث ثَقَلَين به روايت عبدالله بن حنطب..
  حديث ثقلين به روايت براء بن عازب..
  حديث ثقلين به روايت انس بن مالك..
  حديث ثقلين به روايت عامربن ليلى بن ضُمَره.
  نزد مولف مجموع راويان حديث ثقلين از صحابه 36 نفرند.
  منتخبي از احاديث وارده در تمسك به ثقلين..
  روايات درباره اهل بيت منحصر در حديث ثقلين نيست..
  اشعاري درباره امير المومنين عليه‌السلام.
  درس 191 تا 195: موارد صدور،و مواقع احتجاج، و بحث کلامي حديث ثقلين
  تفسير آيه و اعتصموا بحبل الله …..
  تفسير آيه اعتصام از علامه طباطبائي (ره).
  روايات وارده درباره حفظ و خلافت ثقلين در الميزان..
  روايات افتراق امت اسلام بر هفتاد و سه فرقه.
  روايات شباهت عملكرد اين امت با انتهاي گذشته.
  روايات رسول خدا كه بعضي از اصحاب را از حوض كوثر دور مي‌كنند.
  لزوم شناخت و پيروي امام معصوم.
  نتايج تفسير علامه طباطبائي (ره) از آيات در مورد ثقلين..
  مقاماتي كه رسول خدا به حديث ثقلين لب گشوده‌اند.
  مورد دوم : توصيه به عترت به وفد ثقيف...
  مورد سوم : خطبه رسول خدا درباره ثقلين در عرفات..
  مورد چهارم و پنجم و ششم : خطبه رسول خدا درباره ثقلين در مسجد خيف...
  مورد هفتم : خطبه رسول خدا درباره ثقلين در غدير خم..
  مورد هشتم و نهم : خطبه رسول خدا درباره ثَقَلَيْن بعد از نماز صبح و ظهر.
  مورد دهم : خطبه رسول خدا درباره ثقلين در حضور انصار.
  مورد يازدهم : گفتار رسول خدا درباره ثقلين بر منبر در آخرين خطبه خود.
  مورد اول : احتجاج امير المومنين عليه‌السلام در مسجد در خلافت عثمان..
  مورد دوم : احتجاج امير المومنين عليه‌السلام در رحبه كوفه.
  مورد سوم : احتجاج امير المومنين عليه‌السلام در مجلس شورايي عمر.
  مورد چهارم : احتجاج امير المومنين عليه‌السلام با طلحه.
  مورد پنجم: احتجاج اميرالمؤمنين ‏عليه السلام است..
  مورد ششم : احتجاج امام مجتبي عليه‌السلام پس از بيعت با او.
  مورد هفتم : احتجاج امام مجتبي عليه‌السلام بعد از صلح با معاويه.
  مورد هشتم : احتجاج سيد الشهداء عليه‌السلام در سرزمين مني...
  مورد نهم: شهادت ابن عبّاس است در تمسّك به حديث ثقلين..
  مورد دهم و يازدهم : شهادت عمروعاص و حسن بصري..
  بحث در سند و دلالت حديث ثقلين..
  رد صاحب عبقات برگفتار بخاري در منكر بودن حديث..
  رد صاحب عبقات بر ابن جوزي در اين باره.
  بحث درباره مفاد حديث ثقلين..
  معناى لغوى ثقلين..
  معناى لغوى اهل بيت و عترت..
  مراد از اهل بيت و عترت..
  روايات خاصه و عامه در تعيين دوازده امام.
  بطلان تفسير زيد بن ارقم از اهل بيت..
  مفاد حديث ثقلين حجيت اهل بيت و عترت است..
  مواخذه رسول خدا از امت در روز قيامت نسبت به ثقلين..
  فضل اهل بيت (ع) به نقل علامه حلي (ره).

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی