گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اخلاق، حكمت و عرفان > توحيد علمي و عيني
کتاب توحید علمی و عینی / قسمت ششم / ترتب عوالم خارج و مثال و عقل، وحدت حقیقی و کثرت حقیقی، اشتغال به عبارات بدون توجه به معانی بزرگترین حجاب است

 

بسمه‌ تعالی‌

في‌ الحقيقة‌ مطلب‌ را منشرح‌ فرموده‌ايد! و زحمت‌ بسيار كشيده‌ايد! لسان‌ عاجز از تشكّر مساعي‌ آن‌ بزرگوار است‌؛ چون‌ زحمت‌ اين‌ داعي‌ را كم‌ فرموده‌ايد!

چه‌ في‌ الحقيقة‌ جواب‌ هر سه‌ فصل‌ را در ضمن‌ بيانات‌ خود مذكور ساخته‌ايد! فشكر الله‌ مساعيكم‌، و جزاكم‌ الله‌ أحسن‌ الجزاء. لهذا بر سبيل‌ اختصار، اشاره‌ به‌ هر يك‌ مي‌شود:

أمّا فصل‌ أوّل‌ كه‌ مرقوم‌ فرموده‌ايد: «مخفي‌ نماند كه‌ ماهيّت‌ من‌ حيث‌ هي‌» الخ‌. آن‌ بعض‌ متألّهين‌ مي‌گويد كه‌: جواب‌ اين‌ مطلب‌ را خود آن‌ بزرگوار در منهاي‌ أخير از فصل‌ دوّم‌ مفصلاً بيان‌ شافي‌ فرموده‌ايد! آنجا كه‌ فرموده‌ايد: «فما تكرّر في‌ الكلمات‌ من‌ أنَّ الا نسان‌ اللاّ هوتيّ» الخ‌. چه‌ اعتراف‌ كرده‌ايد كه‌ وجود جميع‌ أشياء در جميع‌ عوالم‌ غير از عالم‌ خارج‌ موجود بالعرض‌ است‌؛ و في‌ الحقيقة‌ آثار در جميع‌ عوالم‌ از آنها مسلوب‌؛ و آثار براي‌ وجود حضرت‌ حقّ ـ جلّ و علا ـ است‌.

الانَ كما كان‌

آن‌ شخص‌ متألّه‌ مي‌گويد: الآن‌ كما كَانَ [1]. اگر در عوالم‌ عاليه‌ كه‌ دارالخلود است‌، با شدّت‌ قرب‌ به‌ منبع‌ وجود، وجود براي‌ آنها بالعرض‌ بود، در عالم‌ سفلي‌ كه‌ غايت‌ بعد از منبع‌ وجود است‌، به‌ حكم‌ آيۀ كريمۀ: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإ نسَـٰنَ فِي‌ أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَـٰهُ فِي‌ أَسْفَلَ سَافِلِينَ. [2]

عالم‌ خارج‌ تنزّل‌ عالم‌ مثال‌ است‌؛ و آن‌ تنزّل‌ عالم‌ عقل‌

در اسفل‌ السافلين‌ وجود حقيقي‌ را از خانۀ نَنِه‌شان‌ آوردند؟ و حال‌ آنكه‌ عالم‌ خارج‌ تنزّل‌ عالم‌ مثال‌ است‌؛ و به‌ منزلۀ عكس‌ و ظلّ اوست‌. و في‌ الحقيقة‌ هو خيالٌ في‌ خيال‌. اين‌ نيست‌ مگر از رَمَد داشتن‌ عين‌ بصيرت‌، كه‌ دار الغرور را وجود حقيقي‌ و منشأ اثار خارجيّه‌ ببيند؛ با اعتراف‌ به‌ اينكه‌ در دارالبقاء و دارالخلود، غير از وجود بالعرض‌ چيزي‌ نيست‌.

بلي‌ اين‌ اقتضاء غرور اين‌ دار است‌. اللَّهُمَّ ارْزُقنا التَّجافِيَ عَنْ دارِ الغُرورِ، وَ


صفحه 116

الإنَابَةَ إلَي‌ دارالخُلودِ. [3]

ما را ز جام‌ بادۀ گلگون‌ خراب‌ كن‌ زآن‌ پيشتر كه‌ عالم‌ فاني‌ شود خراب‌

«مُردم‌ اندر حسرت‌ فهم‌ درست‌». و همين‌ منشأ شده‌ كه‌: حصر وجود به‌ وجود دار الغرور شده‌؛ و حال‌ آنكه‌ مرگ‌ و نيستي‌ هزار مرتبه‌ بهتر از اين‌ اغترار به‌ وجود است‌. «به‌ هزار بار بهتر ز هزار پخته‌، خامي‌». زيرا كه‌ آن‌ نحو وجود در جميع‌ عوالم‌ إلهي‌ براي‌ انسان‌ بوده‌ و خواهد بود. چهار روزي‌ به‌ جهت‌ خلافت‌ إلهي به‌ مقتضاي‌: إِنِّي‌ جَاعِلٌ فِي‌ الَارْضِ خَليفَةً [4] بر سبيل‌ عاريت‌ به‌ كدخدائي‌ اين‌ دار فاني‌ آورده‌؛ و بعد به‌ مقرّ حقيقي‌ خود فِي‌ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ[5]« خواهد برد!

تا دوست‌ بوده‌ با او بوده‌ايم‌ و تا دوست‌ باشد با او خواهيم‌ بود.

وَ قُلْ لِلْمُغَنِّي‌ قُمْ وَ غَنِّ بِعَيْشِينا بَلَغْنَا المُنَي‌ قِدْماً وَ لِلْمُنْكِرِ الوَيْلُ.

مطرب‌ بگو كه‌ عين‌ جهان‌ شد به‌ كام‌ ما [6]

از نيستان‌ تا مرا ببريده‌اند از نفيرم‌ مرد و زن‌ ناليده‌اند [7]

من‌ مَلك‌ بودم‌ و فردوس‌ برين‌ جايم‌ بود آدم‌ آورد درين‌ دير خراب‌ آبادم‌ [8]

با چنين‌ گنج‌ كه‌ شد خازن‌ او روح‌ أمين‌ به‌ گدايي‌ به‌ در خانۀ‌ شاه‌ آمده‌ايم‌

و أما مرحوم‌ آخوند ملاّ صدرا طاب‌ ثراه‌ در أوّل‌ كتاب‌، اگر چه‌ توحيد خواصّ را


صفحه 117

تعقّل‌ نفرموده‌؛ ولي‌ در بحث‌ علّت‌ و معلول‌ كه‌ در ضيق‌ خناق‌ افتاده‌، اعتراف‌ به‌ مطلب‌ قوم‌ في‌ الحقيقة‌ نموده‌، كه‌: علّيّت‌ نيست‌ في‌ الحقيقة‌ مگر تنزّل‌ علّت‌ به‌ مرتبۀ نازله‌؛ وَ الانَ حَصْحَصَ الْحَقّ [9]را به‌ زبان‌ آورده‌ [10]؛ اگر چه‌ مطالب‌ كتابش‌ با آن‌ غالباً سازش‌ ندارد؛ و گويا سرّش‌ آن‌ است‌ كه‌: برهان‌ او را به‌ اعتراف‌ داشته‌ نه‌ بصيرت‌ شهودي‌. والله‌ العالم‌.

با آنكه‌ استادش‌ ميرداماد أعلي‌ الله‌ مقامه‌ كمال‌ تصلّب‌ در اين‌ مطلب‌ را دارد؛ و خودش‌ هم‌ مي‌گويد كه‌: سابقاً متصلّب‌ در اين‌ مطلب‌ بوديم‌. و ممكن‌ است‌ كه‌ اين‌ اشتباه‌ براي‌ ايشان‌ در مقام‌ شهود از باب‌ اشتباه‌ واجب‌ به‌ ممكن‌ بوده‌ باشد.

رَقَّ الزُّجَاجُ وَ رَقَّتِ الْخَمرُ فَتَشابَهَا وَ تَشَاكَلَ الامْرُ

فَكَأنَّما خَمْرٌ وَ لَا قَدَحٌ وَ كَأنَّمَا قَدَحٌ وَ لَا خَمْرٌ [11]


صفحه 118

و مرجع‌ أخير به‌ ضعف‌ شهود است‌؛ و بقاء إنّيّت‌ سالك‌، و عدم‌ اندكاك‌ آن‌.


صفحه 119

تا بود باقي‌ بقاياي‌ وجود كي‌ شود صاف‌ از كَدِر جام‌ شهود؟

تو خود حجاب‌ خودي‌ حافظ‌ از ميان‌ برخيز [12]

تا تو در فكر خودي‌، حقّ را به‌ خودپوشيده‌اي‌ با چنين‌ كفري‌ ز كفر ما كجا داري‌ خبر؟

 

تعارض‌ وحدت‌ حقيقي‌ با كثرت‌ حقيقي‌

و عجب‌تر آن‌ است‌ كه‌: با تصريح‌ به‌ آنكه‌ مراد به‌ وحدت‌ حقيقي‌ آن‌ است‌ كه‌: لا ثاني‌ له‌ كه‌ مستلزم‌ اعتباريّت‌ ساير وحدات‌ است‌، فضلاً عن‌ الكثرات‌، گويند كه‌: كثرت‌ هم‌ حقيقي‌ است‌؛ و حال‌ آنكه‌ كثرت‌ نيست‌ بنابراين‌، مگر ضمّ وحدات‌ اعتباريّه‌ بعضي‌ به‌ بعضي‌. و اين‌ بعينه‌ مثل‌ كوسه‌ و ريش‌ پهن‌ خواهد شد؛ و او را توحيد أخصّ الخواصّ مي‌شمارند.

كلّ ذلك‌ از ترس‌ آنكه‌ مبادا جَبَلانيّت‌ انسان‌ مندكّ شود؛ چون‌ خود را موجود، بلكه‌ وجود شمرده‌اند؛ نهايت‌ تفاوت‌ بالغني‌ و الفقر، و القُوَّة‌ و الضَّعف‌ گذارده‌اند.

پس‌ عدم‌ شو، پس‌ عدم‌،چون ارغنون ‌ قائلاً إنّا اليه‌ راجعون‌ [13]

گوش‌ خر بفروش‌ و ديگر گوش‌ خر [14]


صفحه 120

 

ما همه‌ شيران‌ ولي‌ شير عَلَم‌

ما همه‌ شيران‌ ولي‌ شير عَلَم‌ حمله‌مان‌ از باد باشد دمبدم‌

حمله‌مان‌ پيدا و ناپيداست‌ باد جان‌ فداي‌ آن‌ كه‌ ناپيدا است‌ باد [15]

بلكه‌ اين‌ وجود عرض‌ نيست‌؛ مگر در ظرف‌ اعتبار عقل‌. آن‌ هم‌ براي‌ ماهيّت‌ في‌ نفسها، كه‌ آن‌ هم‌ نيست‌ مگر در ظرف‌ اعتبار عقل‌؛ و إلاّ ماهيّت‌ هميشه‌ إمّا موجودةٌ و إمّا معدومةٌ. و في‌ الحقيقة‌ ماهيّات‌ نيست‌، مگر حدود ظهورات‌ و تجلّيات‌ حضرت‌ حقّ ـ جلّ و علا ـ. پس‌ في‌ الحقيقة‌ موجودند به‌ وجود حضرت‌ حقّ ـ جلّ و علا.

من‌ و تو عارض‌ ذات‌ وجوديم‌ مشبّكهاي‌ أنوار وجوديم‌

اللَهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الارْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمَشْكَوةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحٌ فِي‌ زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيُّ يُوقَدُ مِن‌ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسهُ نَارٌ نُورٌ عَلَي‌ نُورٍ يَهْدِي‌ اللَهُ لِنُورِهِ مَن‌ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَهُ الا مْثَـٰلَ لِلنَّاسِ. [16]

بلي‌ اگر سالك‌ در اين‌ مقام‌ دم‌ از وجود بزند حلالش‌ باشد؛ لكن‌ لا بوجوده‌؛ بل‌ بوجود الحقّ ـ جلّ و علا ـ في‌ ظهوراته‌ و أطواره‌. [17]

و اين‌ معني‌ حاصل‌ نشود مگر بعد از فناء وجود و ماهيّت‌ سالك‌. و كسي‌ كه‌ از براي‌ اشياء وجود مي‌بيند، هنوز حقيقت‌ فناء وجود براي‌ او حاصل‌ نشده‌؛ فضلاً عن‌ الماهيّة‌.


صفحه 121

كثرت‌ موجودات‌ بالغناء و الفقر، بعد از تنزّل‌ است‌

ابن‌ بود كلام‌ در مقام‌ توحيد؛ بلي‌ بعد از تنزّل‌ به‌ مقام كثرت‌ و اعتبار به‌ اعتبار مراتب‌، و علّيّت‌ و معلوليّت‌، و ظهور و بطون‌، و ساير درجات‌ وجود در ظرف‌ اعتبار، به‌ اعتبار كردن‌ ماهيّات را بأنفسها كه‌ مجرّد اعتبار است‌، و اعتبار كردن‌ وجود را براي‌ آنها كه‌ اعتبارٌ في‌ اعتبار است‌؛ آن‌ وقت‌ كثرت‌ در موجودات‌، بل‌ الوجودات‌، و التّفاوت‌ بالغني‌ و الفقر، و القوّة‌ و الضَّعف‌، و الاستقلال‌ و الرَّبط‌، و غير ذلك‌، همه‌ درست‌ است‌. و از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌: حيثيّت‌ تقييديّه‌ كه‌ مجرّد اعتبار است‌، أخذ در وجودات‌ إمكانيّه‌ شده‌، كه‌ اگر الغاء حيثيّت‌ شود، و صرف‌ الوجود ملحوظ‌ شود، تعدّد از بين‌ برداشته‌ شود، فلا تغفل‌!

و از اين‌ بيانات‌ معلوم‌ شد كه‌ همۀ اين‌ فرمايشات‌ از نرسيدن‌ به‌ مقام‌ توحيد خاصّ است‌.

ميان‌ ماهِ من‌ تا ماهِ گردون‌ تفاوت‌ از زمين‌ تا آسمانست‌

أعظم‌ حُجُب‌ وجهه‌ الكريم‌، اشتغال‌ به‌ عبارات‌، و نسيان‌ معاني‌ و حقايق‌ است‌

بلكه‌ غايت‌ ادراك‌ اين‌ متكلّم‌، توحيدِ فعل‌ إلهي‌ است‌، و هنوز حقيقت‌ فعل‌ إلهي‌ را نشناخته‌، فضلاً عن‌ الذات‌ و توحيده‌ و أسمائه‌ و صفاته‌. و أظرف‌ شي‌ءٍ في‌ أهل‌ العلوم‌ الرَّسميَّة‌ آن‌ است‌ كه‌: معاني‌ عاليۀ دقيقه‌ را به‌ ألفاظ‌ أدا مي‌كنند؛ و روحشان‌ از آنها خبري‌ ندارد. لالائي‌ را مي‌گويند، ولي‌ خوابشان‌ نمي‌برد.[18] مي‌گويند: حمام‌ است‌، ولي‌ نمي‌دانند خانه‌ كيست‌. و هذا من‌ أعظم‌ حُجُب‌ سُبُحات‌ وجهه‌ الكريم‌.

زلف‌ بر باده‌ مَدِه‌ تا ندهي‌ بر بادم‌. [19]

چو بشنوي‌ سخن‌ اهل‌ حقّ مگو كه‌ خطاست‌ سخن‌ شناس‌ نه‌ اي‌ دلبرا خطا اينجاست‌ [20]

و اينداعي‌ بعد از اعتراف‌ آن‌ بزرگوار، به‌ صرافت‌ و محوضت‌ وجود حضرت‌ حقّ ـ جلّ وعلا ـ در نوشتۀ سابقه‌، به‌ گمان‌ خود مبرهن‌ نموده‌ بودم‌ كه‌: جاي‌


صفحه 122

اين‌ گونه‌ كلمات‌ باقي‌ نماند. گويا هيچ‌ تأمّل‌ در خصوصيّات‌ عرايض‌ سابقه‌ نفرموده‌ايد! و آنها را مجرّد افسانه‌ و لقلقۀ لسان‌ پنداشته‌ايد!

اگر چنين‌ است‌، اين‌ داعي‌ مضايقه‌ از اعتراف‌ به‌ خطا و اشتباه‌ خود در تمام‌ آنچه‌ ناپسنديدۀ آن‌ بزرگوار است‌، ندارم‌؛ چه‌ كار بنده‌ هميشه‌ خطا واشتباه‌ بوده‌ و هست‌. و از اين‌ داعي‌ غير از نقل‌ كلام‌ بر طريقۀ ذوق‌ المتألّهين‌ نيست‌؛ و اين‌ داعي‌ را با تصديق‌ و تكذيب‌ كاري‌ نيست‌. والله‌ العالم‌ و هو المصدّق‌.

و أعجب‌ از اين‌ ترتيب‌ مقدّمات‌ عديده‌ است‌ در فصل‌ دوّم‌: با آنكه‌ در منها ي‌ قبل‌ از أخير كه‌ وجود هر محدودي‌ داراي‌ جهت‌ وجداني‌ است‌، و جهت‌ فقداني‌ الخ‌. تصريح‌ نموده‌ايد كه‌: آنچه‌ قابل‌اندكاك‌ و شايستۀ اندماج‌ است‌ در كامل‌ و قويّ، وجود محدود است‌ لا بحدوده‌ العدميّ أو الماهويّ. سبحان‌ الله‌ اين‌ غير از شرح‌ عبارت‌ حقير است‌ كه‌: به‌ دو كلمۀ اوّل‌ نوشته‌، معروض‌ داشته‌ شده‌ بود، كه‌: اگر مراد به‌ عينيّت‌ صفات‌ است‌ بحدودها، معقول‌ نيست‌؛ و اگر به‌ اسقاط‌ حدود است‌ بر سبيل‌ توسّع‌ در مسمَّيات‌ أسماء و صفات‌، مضايقه‌ نيست‌؟

عِلم‌ داراي‌ عنوان‌ علم‌ است‌، در صورت‌ بقاء حدّه‌ العَدَمِي‌

در اينجا مي‌فرمايند: الاستحباب‌ لا يكون‌ استحباباً في‌ قبال‌ الإ يجاب‌، و در آن‌ جا ملتفت‌ نمي‌شوند كه‌: لكنّ العلم‌ لا يكون‌ علماً في‌ قبال‌ الذات‌؛ أو الصّفة‌ لا تكون‌ صفةً في‌ قبال‌ الموصوف‌ إلاّ بحدودها العدميّة‌ و الماهويّة‌، تا معلوم‌ شود كه‌: عينيّت‌ بر سبيل‌ حقيقت‌ نيست‌؛ بلكه‌ بر سبيل‌ اندكاك‌ و اندماج‌ است‌؛كه‌ اين‌ حقير تعبير به‌ منشأيّت‌ و مصدريّت‌ نمودم‌.

و در نواميس‌ إلهيّه تعبير به‌ قيموميّت‌ و صمديّت‌ إلهي‌ براي‌ معاني‌ و ذوات‌ شده‌؛ و در كلمات‌ بعض‌ أهل‌ معرفت‌ كه‌ نقل‌ كرديد به‌ استجنان‌؛ و در كلمات‌ بعض‌ ديگر: بأنَّ الحقائق‌ في‌ الذات‌ كالشّجرة‌ في‌ النَّواة‌ تعبير شده‌.

همۀ داد و فرياد بنده‌، همين‌ يك‌ كلمه‌ بود كه‌: اگر ذات‌ واجب‌ صرف‌ الوجود است‌، لا يكون‌ الأشياء أشياءَ في‌ قبال‌ صرف‌ الوجود إلاّ بحدودها العدميّة‌ أو الماهويّة‌. [21]


صفحه 123

و عجب‌تر آن‌ است‌ كه‌: لفظ‌ صِرف‌ را بر سر علم‌ و قدرت‌ در مي‌آوريد، و گمان‌ مي‌كنيد: به‌ اين‌ مطلب‌ درست‌ مي‌شود؛ غافل‌ از آنكه‌ وجود را چون‌ حدّي‌ نيست‌، آوردن‌ صرف‌ براي‌ آن‌ است‌ كه‌ ضمّ از خارج‌ به‌ او نشود؛ و إلاّ‌ علم‌ و قدرت‌ و غير ذلك‌ كلّما كان‌، فالحدود العدميّة‌ و الماهويّة‌ داخلة‌ في‌ ذاتها.

و غايت‌ آنچه‌ لفظ‌ صرف‌ بكند؛ آن‌ است‌ كه‌ ضمّ از خارج‌ نشود؛ نه‌ آنكه‌ حدود ذاتيّة‌ داخل‌ شي‌ء را إسقاط‌ كند.

گويند: شخصي‌ از سفري‌ مراجعت‌ نموده‌، والده‌ را مرحومه‌، و عيال‌ را مريضه‌ يافت‌؛ به‌ مواصلت‌ عيالِ وي‌ شفا يافت‌؛ افسوس‌ مي‌خورد كه‌ دير رسيدم‌؛ و گرنه‌ والده‌ را شفا داده‌ بودم‌. و كلمات‌ قوم‌ را كه‌ گفته‌اند:

وجود اندر كمال‌ خويش‌ ساري‌ است‌ ـ تعيّن‌ها امور اعتباري‌ است‌

وجود اندر كمال‌ خويش‌ ساري‌ است‌ تعيّن‌ها اُمور اعتباري‌ است‌ [22]

حمل‌ بر عناوين‌ فرموده‌ايد، و غفلت‌ از معنونات‌ و مسمَّيات‌ فرموده‌ايد؛ و حال‌ آنكه‌ آن‌ بزرگوار همين‌ عرض‌ بنده‌ را مي‌گويد كه‌: إذَا كان‌ الواجب‌ تعالي‌ صرفَ الوجود، و وحدته‌ حقيقيّة‌، فلا يكون‌ الأشياءُ أشياءَ في‌ قباله‌ ـ جلّ و علا ـ إلاّ بالتعيّنات‌، و هي‌ الحدود العدميّة‌، أو الماهويّة‌، و هي‌ ليست‌ إلاّ اُموراً اعتباريّة‌. [23]


صفحه 124

يا خواب‌ بوده‌ام‌ من‌ و گم‌ گشته‌ است‌ راه‌ يا خواب‌ بوده‌ آنكه‌ مرا گشته‌ رهنمون‌ [24]

يا مرا شراب‌ غفلت‌ مست‌ كرده‌، و نمي‌فهمم‌ چه‌ مي‌گويم‌؟ يا شما بی‌مرحمتي‌ مي‌فرمائيد! و تصوّر عرايض‌ حقير و ديگران‌، بلكه‌ فرمايشات‌ خودتان‌ نكرده‌، مبادرت‌ به‌ إنكار مي‌فرمائيد؟!

بعد از اعتراف‌ به‌ اسقاط‌ حدود عدميّه‌، نزاعي‌ در بين‌ نيست‌

خداوند متعال‌ اين‌ رو سياه‌ را از غفلت‌ بيدار بفرمايد. و چون‌ شما إسقاط‌ حدود را قبول‌ نمي‌فرموديد تا رجوع‌ به‌ قيوميّت‌ و صمديّت‌ واجب‌ براي‌ معاني‌ شود؛ و با بقاء حدود عدميّه‌، عينيّت‌، تصوير نداشت‌؛ عرض‌ شده‌ بود كه‌: راجع‌ به‌ قول‌ أشاعره‌ است‌ كه‌: قدم‌ صفات‌ بوده‌ باشد؛ بلكه‌ أفحش‌ از قول‌ آنهاست‌، چه‌ كلام‌ آنها در خصوص‌ سبعه‌ است‌؛ و كلام‌ ما و شما بالاخره‌ منجر به‌ جميع‌ الأشياء شده‌ بود؛ و بعد از آنكه‌ اعتراف‌ فرمائيد به‌ إسقاط‌ حدود عدميّه‌؛ هرگز چنين‌ عرض‌ نخواهم‌ كرد: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.[25] و أعجب‌ از اينها زحمت‌ آن‌ بزرگوار است‌ در بيان‌ اصطلاح‌ در حمل‌ ذاتي‌ و حمل‌ هو هو، و فرمودند آنكه‌: كلام‌ در حمل‌ شايع


صفحه 125

‌ صناعي‌ است‌.

كلام‌ در عينيّت‌ صفات‌ با ذات‌ است‌؛ نه‌ اتّحاد صفات‌ با ذات‌ در وجود. عينيّت‌ شي‌ء با شي‌ء ذاتاً كه‌ محلّ كلام‌ است‌ در علمٌ كلُّهُ الخ‌ چه‌ ربط‌ به‌ حمل‌ شايع‌ صناعي‌ دارد؟!

مراد حقير به‌ حمل‌ هو هو، عينيّت‌ صفات‌ در حمل‌ بود، كه‌ محلّ كلام‌ ما بوده‌؛ و به‌ كلام‌ خواجه‌ در «شرح‌ اشارات‌» كه‌ تعبير حمل‌ به‌ مواطات‌ نموده‌اند، ربطي‌ ندارد.

انتزاع‌ صفات‌ بلا واسطۀ أمر خارج‌ كه‌ إثبات‌ فرموده‌ايد، عين‌ منشأيّت‌ و مصدريّتي‌ است‌ كه‌ اين‌ داعي‌ اصرار داشتم‌، چه‌ دخلي‌ به‌ عينيّت‌ دارد كه‌ شما ادّعا مي‌فرموديد؟!

در كلمات‌ اينها كه‌ نقل‌ فرموده‌ايد، هيچ‌ كس‌ گفته‌ بود كه‌: عَرَض‌ شي‌ء عين‌ ذلك‌ الشَّي‌ء است‌؟ يا مَبدأ عرض‌ شي‌ء مثل‌ إمكان‌ عين‌ ذات‌ ممكن‌ است‌؟ با آنكه‌ اطلاق‌ ذاتي‌ و عرضي‌ به‌ اصطلاح‌ هر دو، در اين‌ مقام‌ غلط‌ است‌. بلكه‌ تعبير شايسته‌ همان‌ منشأيّت‌ و قيوميّت‌ و مصدريّت‌ و صمديّت‌ و نحو ذلك‌ است‌.

و حمل‌ بدون‌ اسقاط‌ حدود عدميّه‌ بين‌ الشي‌ء و قيّومه‌، و المعلول‌ و علّته‌، به‌ هيچ‌ نحو از حمل‌ تصوير ندارد؛ تَعَالَي‌ الله‌ عَمَّا يَقولُ الظَّالِمُونَ عُلُواً كَبيرًا.[26]

و بعد از اعتراف‌ به‌ إسقاط‌ حدود عدميّه‌ و ماهويّه‌، نمي‌دانم‌ خصم‌ شما كيست‌، كه‌ زحمت‌هاي‌ شما براي‌ إلزام‌ او است‌؟ اين‌ داعي‌ كه‌ در همان‌ نوشتۀ اوّل‌ عرض‌ كرده‌ بودم‌، قبول‌ نفرموده‌ بوديد.

واز تصريحات‌ سابقه‌ و لاحقه‌ معلوم‌ شد كه‌: روايات‌، و كلمات‌ علماء، محمول‌ بر إسقاط‌ حدود و بيانِ قيّوميّت‌ و صمديّت‌ است‌؛ و غير از اين‌ تصوير ندارد؛ و غير از اين‌ ساحت‌ مقدّسۀ ايشان‌ معقول‌ نيست‌.

و أمّا آنچه‌ در فصل‌ ثالث‌ ذكر كرده‌ بودم‌، به‌ طريق‌ اختصار برهانش‌ را با خودش‌ ذكر كرده‌ بودم‌.


صفحه 126

ذات‌ بعد از فرض‌ محوضت‌ و بساطش‌، ضمّ اعتبار به‌ او ممتنع‌ است‌

أمّا مقام‌ ذات‌، بعد از اعتراف‌ به‌ محوضت‌ و صرافت‌، ضمّ اعتباري‌ به‌ او غلط‌، بلكه‌ خلاف‌ فرض‌ خواهد بود.

و أمّا أعظم‌ أسماء، مقام‌ محمّدي‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بودن‌، برهانش‌ عرض‌ شده‌ بود؛ و هي‌ الجامعة‌ بين‌ الاحديّة‌ و الواحديّة‌؛ توطئه وتمهیدی برای شرح مقام محمّدی بوده . و این حقیر اطلاق لفظ احدّیة الجمع بر او نکرده ، _ و إ ن کان کذالک بحسب الصطلاح عند بعض أو لم یکن _ فضلاً از آنکه تصریح کنم که متأ خّر ازمقام واحدیّت است که نسبت‌ به‌ اين‌ داعي‌ داده‌ايد.

و در اين‌ نوشتۀ‌ اخير كه‌ حاضر است‌؛ همچه‌ عرض‌ نكرده‌ام‌، و در نوشتجات‌ سابقه‌ كه‌ حاضر نيست‌، بسطي‌ در اين‌ مقام‌ يادم‌ نمي‌آيد داده‌ شده‌ باشد؛ و چنين‌ عبارتي‌ عرض‌ شده‌ باشد، كه‌ سبب‌ زحمت‌ سركار شود.

بلي‌ اسم‌ جَمع‌ نه‌ أحديّة‌ الجمع‌[27] در بعض‌ عرايض‌ سابقه‌ مذكور شده‌؛ و سبب‌ اشتباه‌ شده‌ بود، و جواب‌ او هم‌ عرض‌ شده‌ بود، و او دخلي‌ به‌ مقام‌ أسماء و صفات‌ نداشت‌؛ و ذكر شده‌ بود كه‌: مراد جميع‌ أشيا ءبما هي‌ أشياء است‌.

و أمّا كلمات‌ أهل‌ معرفت‌، كه‌ اصطلاحات‌ عرايض‌ بنده‌ مبتني‌ بر اصطلاحات‌ نبوده‌؛ و آنچه‌ عرض‌ كرده‌ام‌ با برهانش‌ إشاره‌ كرده‌ام‌؛ يا قضايا ي قياساتها معها بوده‌اند.

خداوند إدراك‌ حقايق‌ مرحمت‌ فرمايد؛ و اگر توفيق‌ إدراك‌ اصطلاحات‌ نيز مرحمت‌ فرمايد، كمال‌ مرحمت‌ خواهد بود. الحال‌ كه‌ توفيق‌ تأمّل‌ در مرادات‌ ايشان‌ نبود؛ و غرض‌ متعلّق‌ به‌ تأمّل‌ در آنها و تصديق‌ و عدم‌ تصديق‌ در آنها نيست‌؛ وَفقّنا الله‌ للعلم‌ النَّافع‌ و العمل‌ الصَّالح‌.

علم‌ رسمي‌ سر بسر قيل‌ است‌ و قال ‌ نه‌ ازو كيفيّتي‌ حاصل‌ نه‌ حال‌


صفحه 127

علم‌ نبود غير علم‌ عاشقيّ ما بقي‌ تلبيس‌ إبليس‌ شقيّ [28]

و صلّي‌ الله‌ علي‌ محمّدٍ وآله‌ الطاهرين‌.

ختم‌ مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ سيّد جواباً از مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ شيخ‌ أعلي‌ الله‌ مقامهما

 

پاورقي


[1] در «جامع‌ الاسرار» مرحوم‌ سيّد حيدر آملي‌ در دو جا اين‌ عبارت‌ را ذكر فرموده‌ است‌: أوّل‌ در ص‌ 56 شمارۀ 1122: و بالنظر إلي‌ هذا المقام‌ قال‌ أرباب‌ الكشف‌ والشّهود: و التّوحيد إسقاط‌ للإضافات‌. و قال‌ النبيّ كان‌ الله‌ و لم‌ يكن‌ معه‌ شي‌ء. و قال‌ العارف‌ (وهوي‌ الآن‌ كما كان‌، لانّ الإضافات‌ غير موجودة‌ كما مرّ. و أيضاً كان‌ في‌ كلام‌ النّبي‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بمعني‌ الحال‌؛ لا بمعني‌ الماضي‌ مثل‌ كان‌ الله‌ غفوراً رحيماً.

دوّم‌: در ص‌ 696 شمارۀ 181؛ لانّه‌ تعالي‌ دائماً بهو علي‌ تنزّهه‌ الذاتي‌ و تقدّسه‌ الازلي‌ لقوله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌: كان‌ الله‌ و لم‌ يكن‌ معه‌ شي‌ء، ول‌ قول‌ (بعض‌) عارفي‌ أُمّته‌: و الآن‌ كما كان‌. و ظاهراً مراد او از بعض‌ عارفين‌ اُمّت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌، حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ مي‌باشند. همچنانكه‌ حضرت‌ استادنا العلاّمة‌ الطباطبائي‌ قدس‌ الله‌ نفسه‌ در كتاب‌ توحيد، نسخۀ خطّي‌ حقير، ص‌ 6 آورده‌اند كه‌: كما في‌ حديث‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌: كان‌ الله‌ و لا شي‌ء معه‌؛ و هو الآن‌ كما كان‌.

و همانطور كه‌ مرحوم‌ صدوق‌ در كتاب‌ «توحيد» باب‌ نفي‌ المكان‌ و الزمان‌ والحركة‌ عنه‌ تعالي‌ ص‌ 178 و ص‌ 179، و مرحوم‌ مولي‌ محسن‌ فيض‌ در كتاب‌ «وافي‌»، ج‌ 1، از طبع‌ حروفي‌ اصفهان‌، باب‌ نفي‌ الحركة‌ والانتقال‌ ص‌ 403، و مرحوم‌ مجلسي‌ در كتاب‌ «بحار الانوار»، ج‌ 3، در همين‌ باب‌ ص‌ 327، و اين‌ دو نفر از توحيد صدوق‌، و صدوق‌، از عليّ بن‌ أحمدبن‌ محمّد بن‌ عمران‌ دقّاق‌، از محمّد بن‌ أبي‌ عبدالله‌ كوفي‌، از محمّد بن‌ اسمعيل‌ برمكي‌، ازع‌ ليّ بن‌ عبّاس‌، از حسن‌ بن‌ راشد، از يعقوب‌ بن‌ جعفر جعفري‌، از أبي‌ ابراهيم‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: إنّه‌ قال‌: إنّ الله‌ تبارك‌ و تعالي‌ كان‌ لم‌ يَزَل‌ بلا زمانٍ و لا مكانٍ. و هو الآن‌ كما كان‌. لا يخلو منه‌ مكانٌ و لا يَشْغَل‌ به‌ مكانٍ، و لا يَحْلُ في‌ مكانٍ. ما يكون‌ من‌ نجوي‌ ثلاثة‌ إلاّ هو رابعهم‌، و لا خمسة‌ إلاّ هو سادسهم‌، و لا أدني‌ من‌ ذلك‌ و لا اكثر إلاّ هو معهم‌ أينما كانوا. ليس‌ بينه‌ و بين‌ خلقه‌ حجابٌ غيرُ خلقه‌. احتجب‌ بغير حجاب‌ مَحْجوبٍ، واستتر بغير سِتْرَ مَسْتُور. لا اله‌ إلاّ هو الكبير المتعال‌.

مرحوم‌ فيض‌ در شرح‌ خود گويد: قوله‌: «حجاب‌ محجوبٍ و سترٍ مستور»انّما هو علي‌ اللاضافة‌ دون‌ التوصيف‌، اي‌ الحجاب‌ الذي‌ يكون‌ للمحجوب‌، و الستر الذي‌ يكون‌ للمستور، و للمتكلّفين‌ فيه‌ كلماتٌ اُخَر بعيدة‌.

[2] آيۀ 4 و 5، از سورۀ 95: تغابن‌.

[3] سيّد بن‌ طاووس‌ در «اقبا»، ص‌ 228، فيما يختص‌ بالليلة‌ السّابعة‌ و العشرين‌ با سلسلۀ سند خود از زيد بن‌ علي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: قال‌: سمعت‌ أبي‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ عليهما السّلام‌ ليلة‌ سبع‌ و عشرين‌ من‌ شهر رمضان‌ يقول‌ من‌ أوّل‌ الليلة‌ إلي‌ آخرها: اللّهم‌ ارزقنا التجافي‌ عن‌ دار الغرور و الإنابة‌ إلي‌ دارالخلود و الاستعداد للموت‌ قبل‌ حلول‌ الفوت‌.

[4] آيۀ 30، از سورۀ 2: بقره‌.

[5] آيۀ 55، از سورۀ 54: قمر.

[6] «ديوان‌ حافظ‌» طبع‌ پژمان‌، ص‌ 3، غزل‌ 4.

ساقي‌ به‌ نور باده‌ بر افروز جام‌ ما مطرب‌ بگو كه‌ كار جهان‌ شد بكام‌ ما

[7] «ديوان‌ مثنوي‌ معنوي‌»، ص‌ 1 سرلوحۀ أشعار.

[8] «ديوان‌ حافظ‌، ص‌ 162، غزل‌ 362.

[9] آيۀ 51، از سورۀ 12: يوسف‌: قَالَتَ امْرَأَتَْ الْعَزِيزُ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقَّ.

[10] حضرت‌ استادنا العلاّمة‌ الطباطبائي‌ در رسالۀ «توحيد» كه‌ به‌ نام‌ «رسالة‌ الله‌» معروف‌ است‌ و ضمن‌ هفت‌ رسالۀ ايشان‌ است‌ گفته‌اند: كه‌ مرحوم‌ صدر المتألّهين‌ در مباحث‌ توحيد بر اساس‌ تشكيك‌ در وجود تسهيلاً للمتعلّمين‌ مباحث‌ خود را بنا نهاده‌ است‌. و اين‌ مبني‌ تمام‌ نيست‌ به‌ علّت‌ آنكه‌ موجودات‌ را رابط‌ و متعلّق‌ مي‌داند؛ و بالاخره‌ در برابر واجب‌ وجود ضعيف‌ و غير مستقلّي‌ براي‌ آنها قرار مي‌دهد، و نهايت‌ أمر استهلاك‌ و اختفاء آنها در ذات‌ واجب‌ است‌؛ نه‌ فناء و محو شدن‌ آنها. و ما بر اساس‌ برهاني‌ كه‌ ذكر نموديم‌ موجودات‌ فاني‌ و محو در ذات‌ اويند. و خود صدرالمتألّهين‌ در بحث‌ علّت‌ و معلول‌ از «اسفار» گفته‌ است‌ كه‌: إنّ هناك‌ طوراً آخر من‌ التَّوحيد وراء هذا الطّور. و ما در ص‌ 290 از همين‌ مجموع‌ در تعليقۀ تذييل‌ ششم‌ بر مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ سيّد قدس‌ سرّه‌ عين‌ عبارات‌ استاد علاّ مه‌ را ذكر كرده‌ايم‌.

[11] اين‌ رباعي‌ از أشعار معروف‌ و رايج‌ و دارج‌ در كلمات‌ عرفاء و حكماء بالله‌ است‌ و مرحوم‌ آخوند مولي‌ صدرا در ج‌ 2، از طبع‌ حروفي‌ «أسفار اربعة‌» خود در ص‌ 345 بدان‌ استشهاد نموده‌ است‌. و مراد از خمر، حقيقت‌ وجود حقّ جلّ و عزّ و مراد از زُجاج‌، قوالب‌ إمكانيّة‌ و ماهيّات‌ و معنونات‌ نفس‌ وجود است‌، كه‌ به‌ جهت‌ تلالؤ و رقّت‌ و آينه‌ بودن‌ آيات‌ إلهيه‌ در إرائۀ ذات‌ حقّ، چه‌ بسا ذات‌ حقّ با شبكه‌هاي‌ امكانيّه‌ و وجود منبسط‌ بر حقايق‌ اشتباه‌ مي‌شود. و كسي‌ كه‌ رؤيت‌ و لقاء حق‌ بر او غلبه‌ داشته‌، گويا غير از حقّ چيزي‌ را نمي‌بيند و إدراك‌ نمي‌كند؛ و رؤيت‌ وحدت‌ و شهود وي‌ چنان‌ بر وي‌ سيطره‌ دارد كه‌ اصلاً موجودات‌ محدوده‌ و ماهيّات‌ امكانيّه‌ را إنكار مي‌نمايد. كسي‌ كه‌ رؤيت‌ و لقاي‌ خودش‌ و موجودات‌ بر او غلبه‌ دارد، گويا غير از همين‌ ماهيّات‌ إمكانيّه‌ و تعيّنات‌ محدوده‌ چيزي‌ را إدراك‌ نمي‌كند، و وجود وحدت‌ و صرف‌ حضرت‌ حقّ را مشاهده‌ نمي‌كند، و آن‌ را انكار مي‌نمايد. و حقّا اين‌ رباعي‌ در رسانيدن‌ اين‌ حقيقت‌ غوغا كرده‌ است‌. اين‌ رباعي‌ از صاحب‌ بن‌ عبّاد است‌، همانطور كه‌ در «أعيان‌ الشيعة‌» ج‌ 11، ص‌ 327 از طبع‌ دوّم‌ آورده‌ است‌.

و نيز در «ريحانة‌ الادب‌» ج‌ 2، ص‌ 358، و در ج‌ 8 ص‌ 93 آن‌ را از صاحب‌ بن‌ عبّاد ذكر نموده‌ است‌. أمّا در «ريحانة‌ الادب‌»، ج‌ 2، ص‌ 358 در ترجمۀ أحوال‌ زاهي‌، دو بيت‌ از وي‌ آورده‌ است‌ و آنگاه‌ گفته‌ است‌: به‌ مضمون‌ اين‌ دو بيت‌ هم‌ صاحب‌ بن‌ عبّاد گويد: رقّ الزّجاج‌ و رقّت‌ الخمر، تا آخر. و دو بيت‌ زاهي‌ اين‌ است‌:

وَ مُدامَةٍ كضيائها في‌ كَأسِهَا نور علي‌ فَلكِ الانامِلِ بَازِغٌ

رَقَّت‌ و غاب‌ عن‌ الزَّجاجة‌ لُطفُها فكانَّما الإبريق‌ مُنها فارغٌ

البته‌ اين‌ مضمون‌ همان‌ مضمون‌ دو بيت‌ صاحب‌ است‌، گر چه‌ شعر صاحب‌ سليس‌تر و بديع‌تر است‌. فلهذا شعر صاحب‌ ضرب‌ المثل‌ كتب‌ و گفتار عرفاء بالله‌ و طلاّ ب‌ اين‌ فنّ گرديده‌ است‌ بر خلاف‌ شعر زاهي‌. ولي‌ بايد ديد كه‌ آيا صاحب‌ مضمون‌ بيت‌ خود را از زاهي‌ أخذ كرده‌ است‌ و يا بالعكس‌. به‌ نقل‌ «ريحانة‌ الادب‌» ج‌ 2، ص‌ 358، تولّد زاهي‌ در سنۀ 318 بوده‌ است‌ و وفات‌ وي‌ را در سنۀ 352 و يا بعد از 360 نوشته‌ است‌.

و در ج‌ 8، (الكني‌) ص‌ 94 در ترجمۀ أحوال‌ صاحب‌ بن‌ عبّاد تولّد او را در سنۀ 324 و يا 326 و وفات‌ وي‌ را در سنۀ 385 و يا به‌ زعم‌ بعضي‌ در 387 ذكر كرده‌ است‌؛ معلوم‌ مي‌شود كه‌: اين‌ دو بزرگوار با هم‌ معاصر بوده‌اند؛ گر چه‌ زاهي‌ في‌ الجمله‌ تقدّم‌ زماني‌ دارد. و عليهذا ممكن‌ است‌ صاحب‌ از زاهي‌ اقتباس‌ كرده‌ باشد؛ و به‌ احتمال‌ ضعيف‌، عكس‌ آن‌ هم‌ ممكن‌ است‌. و نيز محتمل‌ است‌ هيچ‌ كدام‌ از يكديگر اقتباس‌ نكرده‌ باشند؛ بلكه‌ هر دو مستقلاً و بديعاً اين‌ معناي‌ رشقيق‌ را در قالب‌ شعر ريخته‌ باشند. و نظير اين‌ مضمون‌ را عارف‌ شهير: ابن‌ فارض‌ در خمريّة‌ معروف‌ خود آورده‌ است‌ كه‌:

و لم‌ يُبْقِ منها الدَّهرُ غيرَ حُشاشةٍ كأنَّ خفاها في‌ صُدور النّهي‌ كتم‌

و در «نامۀ دانشوران‌ ناصري‌» در شرح‌ حال‌ ابن‌ فارض‌، ج‌ 5، ص‌ 404 و ص‌ 405 تحقيق‌ لطيفي‌ در مفاد و مراد از اين‌ بيت‌ نموده‌ است‌ و ما عين‌ عبارت‌ او را ملخصّاً در اينجا مي‌آوريم‌: لفظ‌ خفاء از أضداد است‌ به‌ نصّ علماء لغت‌. هم‌ براي‌ ظهور وضع‌ شده‌، و هم‌ در خلاف‌ آن‌. و اينجا مراد بر اقتصار ايهام‌ در معني‌ دور است‌ كه‌ ظهور باشد؛ و ديگر از لفظ‌ نِهي‌ است‌ چه‌ تبادر در آن‌ ضمّ نون‌ مي‌باشد به‌ توهّم‌ جمعيّت‌ زياده‌ به‌ معناي‌ خَرَد؛ و اينجا به‌ كسر نون‌ است‌ و آن‌ را مقصوراً و ممدوداً در لغت‌ تازي‌ معناي‌ شيشه‌ وضع‌ گرديده‌؛ و مقصود شيخ‌ شيشۀ شراب‌ است‌ جنساً. و مي‌خواهد بفهماند كه‌: آن‌ مُدامَۀ از طول‌ زمان‌ چندان‌ صافي‌ و بی‌ميغ‌ شده‌ كه‌ با آنكه‌ در شيشه‌ هست‌ گوئي‌ نيست‌؛ و نيم‌ وجودي‌ از آن‌ باقي‌ است‌؛ بسان‌ زندۀ نيم‌ جان‌. مي‌فرمايد: عبور دهور از آن‌ چيزي‌ بر جاي‌ نگذاشته‌ جز بقيۀ رواني‌؛ چنانكه‌ بود او را از هر سوي‌ شيشه‌ نابود أنديشي‌؛ و پنداري‌ كه‌ همان‌ زجاجه‌ است‌ بدون‌ مُدامة‌. و همه‌ جام‌ است‌ گوئي‌ نيست‌ مي‌. همانا سياقت‌ بيت‌ از مضمون‌ شعر صاحب‌ كافي‌ افتاده‌ كه‌ گويد:

رقّ الزُّجاجُ و رقّت‌ الخمرُ فتشابها و تشاكل‌ الامر

فكأنّما خمرٌ و لا قدحٌ فكأنّما قدح‌ و لا خمر

(انتهي‌). رحلت‌ ابن‌ فارض‌ در سنۀ ششصد و سي‌ و دو بوده‌ است‌ و خمريّه‌ او از خمريّه‌هاي‌ معروف‌ و مشهور است‌ و با اين‌ بيت‌ شروع‌ مي‌شود:

شَرِبنا علي‌ ذكر الحبيب‌ مُدَامَةً سَكرنا بها من‌ قبل‌ أن‌ يُخلق‌ الكرمُ

و مجموعاً چهل‌ و يك‌ بيت‌ است‌؛ و در ديوان‌ او طبع‌ بيروت‌، سنه‌ 1382 از ص‌ 140 تا ص‌ 143 آمده‌ است‌.

[12] «ديوان‌ حافظ‌» ص‌ 118، غزل‌ 265:

ميان‌ عاشق‌ و معشوق‌ هيچ‌ حايل‌ نيست‌ تو خود حجاب‌ خودي‌ حافظ‌ از ميان‌ برخيز

[13] «مثنوي‌» طبع‌ ميرخاني‌، به‌ ترتيب‌ ص‌ 300 س‌ 7،، و ص‌ 17 و س‌ 18، و نيم‌ بيت‌ أخير اين‌ است‌: كاين‌ سخن‌ را در نيابد گوش‌ خر.

[14] «مثنوي‌» طبع‌ ميرخاني‌، به‌ ترتيب‌ ص‌ 300 س‌ 7،، و ص‌ 17 و س‌ 18، و نيم‌ بيت‌ أخير اين‌ است‌: كاين‌ سخن‌ را در نيابد گوش‌ خر.

[15] «مثنوي‌» طبع‌ ميرخاني‌، ص‌ 18 س‌ 17.

[16] آيۀ 35، از سورۀ 24: نور.

[17] قيصري‌ در «شرح‌ فصوص‌ الحكم‌» در مقدّمۀ آن‌ در ورق‌ 18 ص‌ 36 گويد: و يؤيّد ما ذكرنا قول‌ أميرالمومنين‌ وليّ الله‌ في‌ الارضيين‌ قطب‌ الموحدين‌ علي‌ بن‌ أبي‌ طالب‌ عليه‌ السّلام‌ في‌ خطبة‌ كان‌ يخطبها للناس‌: سأنا نقطة‌ باء بسم‌ الله‌؛ أنا جنب‌ الله‌ الذي‌ فرَّطتم‌ فيه‌؛ و أنا القلم‌؛ و أنا اللّوح‌ المحفوظ‌؛ و أنا العرش‌؛ و أنا الكرسي‌؛ و أنا السّموات‌ السبع‌ و الارضون‌». إلي‌ أن‌ صَحافي‌ أثناء الخطبة‌، و ارتفع‌ عنه‌ حكم‌ تجلّي‌ الوحدة‌، و رجع‌ إلي‌ عالم‌ البشريّة‌؛ و تجلّي‌ له‌ الحقّ بحكم‌ الثكرة‌؛ فشرع‌ معتذراً فأقرّ بعبوديّته‌ و ضعفه‌ و انقهاره‌ تحت‌ أحكام‌ الاسماء الإلهيّة‌؛ و لذك‌ قيل‌: الانسان‌ الكامل‌ لابدّ أن‌ يسري‌ في‌ جميع‌ الموجودات‌ كسريان‌ الحقّ فيها. و ذلك‌ في‌ السفر الثالث‌ الّذي‌ من‌ الحقّ الي‌ الخلق‌ بالحقّ؛ و عند هذا السّفر يتمّ كماله‌، و به‌ يحصل‌ له‌ حقّ اليقين‌ من‌ المراتب‌ الثلاث‌. و من‌ هيهنا يتبّين‌ أنّ الآخريّة‌ عين‌ الاوّليّة‌؛ و يظهر سرّ هو الاوّل‌ و الآخر و الظاهر و الباطن‌ و هو بكلّ شي‌ء عليم‌.

[18] در «أمثال‌ و حكم‌» دهخدا، ج‌ 3، ص‌ 1358 بدين‌ عبارت‌ آورده‌ است‌ كه‌: لالائي‌ مي‌داني‌ چرا خوابت‌ نمي‌برد؟ اندرز و پندي‌ كه‌ ديگران‌ را دهي‌، چرا خود كار نبندي‌؟!

[19] «ديوان‌ حافظ‌»، طبع‌ پژمان‌، ص‌ 145 غزل‌ 322؛ ناز بُنياد مكن‌ تا نكني‌ بنيادم‌.

[20] «ديوان‌ حافظ‌»، ص‌ 11، غزل‌ 19:

چو بشنوي‌ سخن‌ اهل‌ دل‌ مگو كه‌ خطاست‌ سخن‌ شناس‌ نه‌اي‌ جان‌ من‌ خطا اينجاست‌

[21] قونوي‌ در «نصوص‌»، ص‌ 288 و ص‌ 289 گويد: أعلم‌ أنّ إطلاق‌ اسم‌ الذات‌ لا يصدق‌ علي‌ الحقّ إلاّ باعتبار تعيّنه‌ الّذي‌ يلي‌ في‌ تعقّل‌ الخلق‌ غير الكمّل‌ الإطلاق‌، المجهول‌ النَّعت‌، العديم‌ الاسم‌. و أنّه‌ وصفٌ سلبيُّ للذات‌. فإنّه‌ مفروض‌ الامتياز عن‌ كلّ تعيّن‌. و إنّما الامر الثبوتي‌ الواقع‌ هو التعيّن‌ الاوّل‌، و أنّه‌ بالذات‌ مشتمل‌ علي‌ الاسماء الذاتيّة‌ الّتي‌ هي‌ مفاتيح‌ الغيب‌. و مسمّي‌ الذات‌ لا يغاير أسماءَها بوجهٍ ما. و أمّا الاسماء فتغاير و يضادّ بضعها بضعاً و يتحد أيضاً بعضها مع‌ بعض‌ من‌ حيث‌ الذات‌ الشاملة‌ لجميعها؛ و الاحديّة‌ وصف‌ التعيّن‌، لا وصف‌ المطلق‌ المعيّن‌. إذ لا اسم‌ للمطلق‌ و لا وصف‌. و من‌ حيثيّة‌ هذه‌ الاسمائ باعتبار عدم‌ مغايرة‌ الذات‌ لها نقول‌: إنّ الحقّ مؤثّر بالذات‌. فافهم‌.

[22] از أشعار شيخ‌ محمود شبستري‌، در «گلشن‌ راز».

[23] قيصري‌ در «شرح‌ فصوص‌ الحكم‌» در مقدّمۀ آن‌ در ورق‌ 3 ص‌ 6 گويد: بل‌ هو الّذي‌ يلزمه‌ جميع‌ الكمالات‌ و به‌ تقوم‌ كلّ من‌ الصّفات‌ كالحيوة‌ و العلم‌ و الإرادة‌ و القدرة‌ و السمع‌ و البصر و غير ذلك‌. فهو الحيّ العليم‌ المريد القادر السميع‌ البصير بذاته‌ لا بواسطة‌ شي‌ء آخر. إذ به‌ يلحق‌ الاشياء كلّها كمالاتها. بل‌ هو الذّي‌ يظهر بتجليّه‌ و تحوّله‌ في‌ صور مختلفة‌ بصورٍ تلك‌ الكمالات‌ فيصير تابعاً للذوات‌ لانّها أيضاً وجودات‌ خاصّة‌ مستهلكة‌ في‌ مرتبة‌ أحديّته‌ ظاهرة‌ في‌ واحديّته‌؛ و هو حقيقة‌ واحدة‌ لا تكثّر فيها؛ و كثرة‌ ظهوراتها و صورها لا يقدح‌ في‌ وحدة‌ ذاتها و تعيينها و امتيازها بذاتها، لا بتعيّن‌ زائد عليها؛ إذ ليس‌ في‌ الوجود ما يغايره‌ ليشرك‌ معه‌ في‌ شي‌ء و يتميّز عنه‌ بشي‌ء و ذلك‌ لا ينافي‌ ظهورها في‌ مراتبها المتعيّنة‌ بل‌ هو.صل‌ جميع‌ التعيّنات‌ الصّفاتيّة‌ و الاسمائيّة‌، و المظاهر العلميّة‌ و و العينيّة‌؛ و لها وحدة‌ لا يقابل‌ الكثرة‌ هي‌ أصل‌ الوحدة‌ المقابلة‌ لها؛ و هي‌ عين‌ ذاتها الاحديّة‌، و الوحدة‌ الاسمائيّة‌ المقابلة‌ للكثرة‌ الّتي‌ هي‌ ظلّ تلك‌ الوحدة‌ الاصليّة‌ الذاتيّة‌ أيضاً عينها من‌ وجهٍ.

[24] اين‌ بيت‌ در مرائي‌ از زبان‌ حال‌ حضرت‌ زينب‌ سلام‌ الله‌ عليها آمده‌ است‌ كه‌ چون‌ در وقت‌ عبور از قتلگاه‌ كربلا چشمش‌ بر پيكر به‌ خون‌ آغشته‌ برادرش‌ افتاد چنين‌ گفت‌ كه‌:

گفت‌ اين‌ به‌ خون‌ طپيده‌ نباشد حسين‌ من ‌ اين‌ نيست‌ آنكه‌ در بر من‌ بود تا كنون‌

يكدم‌ فزون‌ نرفت‌ كه‌ رفت‌ از كنار من‌ اين‌ زخم‌ها به‌ پيكر او چون‌ رسيد چون‌

گر اين‌ حسين‌ قامت‌ او از چه‌ بر زمين‌ ور اين‌ حسين‌ رأيت‌ او از چه‌ واژگون‌

گر اين‌ حسين‌ من‌ سر او از چه‌ بر سنان‌ ور اين‌ حسين‌ من‌ تن‌ او از چه‌ غرق‌ خون‌

يا خواب‌ بوده‌ام‌ من‌ و گم‌ گشته‌ است‌ راه‌ يا خواب‌ بوده‌ آنكه‌ مرا گشته‌ رهنمون‌

مي‌گفت‌ و مي‌گريست‌ كه‌ جانسوز ناله‌اي ‌ آمد ز حنجر شه‌ لب‌ تشنگان‌ برون‌

كاي‌ عندليب‌ گلشن‌ جان‌ آمدي‌ بيا ره ‌ گم‌ نگشته‌ خوش‌ بنشان‌ آمدي‌ بيا

[25] آيۀ 155 و 156 از سورۀ 2: بقره‌: وَ بَشِّر الصَّـٰبِرينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.

[26] اقتباس‌ است‌ از آيۀ 43، از سورۀ 17: إسراء. سُبْحَـٰنَهُ وَ تَعَالَي‌ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوًا كَبِيرًا.

[27] مولي‌ عبدالرّزاق‌ كاشاني‌ در كتاب‌ «اصطلاحات‌» ص‌ 88 در هامش‌ كتاب‌ «منازل‌ السّائرين‌» گويد: الاحَد هو اسم‌ الذات‌ باعتبار انتفاء تعدّد الصفات‌ و الاسماء و النسب‌ و التعيّنات‌ عنها. الاحَديّة‌ اعتبارها من‌ إسقاط‌ الجميع‌. الاحديّة‌ الجمع‌ اعتبارها من‌ حيث‌ هي‌ هي‌ بلا إسقاطها و لا إثباتها بحيث‌ تندرج‌ فيها نسبة‌ الحضرة‌ الواحديّة‌.

[28] از اشعار شيخ‌ بهاء الدّين‌ عاملي‌ است‌ در كتاب‌ «نان‌ و حلوا»:

قد صرفت‌ العمر في‌ قيل‌ و قال‌ يا نديمي‌ قم‌ فقد ضاق‌ المجال‌

واسقني‌ تلك‌ المدام‌ السلسبيل ‌ إنّها تهدي‌ الي‌ خير السَّبيل‌

هانني‌ صهباء عن‌ خمر الجنان‌ دع‌ كؤوساً واسقنيها بالدّنان‌

ضاق‌ وقت‌ العمر عن‌ لذّاتها هاتها من‌ غير مهل‌ هانها

قل‌ لشيخ‌ قلبه‌ منها نفور لا تخف‌ فاللّه‌ توّاب‌ غفور

قم‌ أزل‌ عنّي‌ بها رسم‌ الهموم‌ إنّ عمري‌ ضاع‌ في‌ علم‌ الرّسوم‌

علم‌ رسمي‌ سر بسر قيل‌ است‌ و قال‌ نه‌ ازو كيفيّتي‌ حاصل‌ نه‌ حال‌

علم‌ نبود غير علم‌ عاشقي ‌ ما بقي‌ تلبيس‌ ابليس‌ شقي‌

طبع‌ را افسردگي‌ بخشد مدام‌ مولوي‌ باور ندارد اين‌ كلام‌

زو نگردد بر تو هرگز كشف‌ راز گر بود شاگر تو صد فخر راز

      
  
فهرست
  مقدمه (به قلم تلميذ علامه: سيد محمد حسين حسيني طهراني)
  ‌سبب‌ مكاتيب‌، دو بيت‌ از عطّار نيشابوري‌ است‌
  پاسخ‌ آية‌ الله‌ آخوند مولي‌ محمّد كاظم‌ خراساني‌ از معناي‌ دو بيت‌ عطّار
  ترجمۀ أحوال‌ شيخ‌ اسمعيل‌ تائب‌: گرد آورند? مكاتيب‌
  تدريس‌ علاّمۀ حاج‌ سيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ تبريزي‌، مكاتيب‌ را در حوزۀ علميّۀ قم‌
  سبب‌ اهتمام‌ مؤلّف‌ بر نشر مكاتيب‌ و تذييلات‌
  ترجمۀ أحوال‌ حاج‌ سيّد احمد كربلائي‌ قدس‌ الله‌ نفسه.
  احوال‌ سيّد جمال‌ الدّين‌ گلپايگاني‌ قدس‌ الله‌ نفسه.
  احوال‌ شيخ‌ علي‌ محمّد نجف‌ آبادي‌ قدّس‌ الله‌ نفسه‌
  كيفيّت‌ مناجات‌ حاج‌ سيّد احمد كربلائي‌ در مسجد سَهْله‌
  انتقال‌ شاگردي‌ سيّد جمال‌ الدين‌ در علم‌ عرفان‌ از شيخ‌ علي‌ محمّد، به‌ حاج‌ سيّد احمد.
  عدم‌ قبول‌ سيّد احمد، مقام‌ مرجعيّت‌ شيعيان‌ را
  ترجمۀ احوال‌ آية‌ الله‌: آقا ميرزا محمّد تقي‌ شيرازي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه.
  ترجمۀ احوال‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ اصفهاني‌ قدس‌ الله‌ سرّه.
  مكاشفۀ سيّد جمال‌ الدّين‌ بر رحلت‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ اصفهاني‌
  زهد و بي‌اعتنائي‌ شيخ‌، نسبت‌ به‌ زخارف‌ دنيويّه.
  تقاضاي‌ شيخ‌ از مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا جواد آقا، دستور سلوك‌ عرفاني‌ را
  نامۀ آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا جواد آقاي‌ ملكي‌ تبريزي‌، به‌ شيخ‌، متضمّن‌ دستور سلوك‌ در راه‌ خدا
  براي‌ سلوك‌، تضعيف‌ قواي‌ حيوانيّت‌ لازم‌ است‌
  براي‌ سلوك‌، تقويت‌ قواي‌ روحانيّت‌ لازم‌ است..
  ترجمۀ احوال‌ علاّمه‌ آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ قدس‌ الله‌ سرّه.
  أوصاف‌ و علوم‌ علاّمه‌ در دو جهت‌ علمي‌ و عيني‌، فوق‌ گفتار است‌
  ترجمۀ احوال‌ شيخ‌ فريد الدّين‌ عطّار نيشابوري‌
  تشيّع‌ عطّار، به‌ شهادت‌ اشعار، و به‌ شهادت‌ أعلام‌ فنّ.
  گفتار قاضي‌ نور الله‌ شوشتري‌، راجع‌ به‌ عطّار
  تولاّي‌ عطّار به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و اهل‌ بيت‌ او
  گفتار قاضي‌، آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا، بر اينكه‌ رسيدن‌ به‌ كمال‌ بدون‌ ولايت‌ محال‌ است‌
  علوّ روح‌ و نفس‌ عطّار، در منطق‌ الطيّر
  شرحي‌ از كتاب‌ منطق‌ الطيّر عطّار
  جمع‌ شدن‌ پرندگان‌ نزد هُدهُد، و مطالبۀ سيمرغ‌ را
  پرواز مرغان‌، و عبور از هفت‌ وادي‌، براي‌ وصول‌ به‌ كوه‌ قاف‌
  وصولِ سي‌ مرغ‌ به‌ كوه‌ قاف‌، و يافتن‌ سيمرغ‌ را
  مفاد مَن‌ عَرَفَ نَسَه‌ فقد عَرف‌ ربّه.
  بيان‌ زحمات‌ مؤلّف‌ براي‌ تهيهّ نسخۀ صحيح‌
  مكتوب‌ اوّل‌ مرحوم‌ شيخ‌ در صفات‌ ثبوتيّه‌ و سلبيّه‌ و صفات‌ جمال‌ و جلال‌ حقّ تعالي‌
  مكتوب‌ اوّل‌ مرحوم‌ سيّد در علّت‌ عدم‌ وصول‌ عقل‌ وجود به‌ كمال‌ عزّ حضرت‌ حقّ تعالي‌
  مكتوب‌ دوّم‌ مرحوم‌ شيخ‌ در ايراد به‌ مرحوم‌ سيّد.
  استدلال‌ شيخ‌ بر عينيّت‌ صفات‌ با ذات‌ حقّ تعالي‌
  مكتوب‌ دوّم‌ مرحوم‌ سيّد جواباً عنه‌
  استدلال‌ سيّد بر محدوديّت‌ صفات‌ و علوّ مقام‌ ذات‌ از هر اسم‌ و رسم‌
  شواهد سيّد (ره‌) بر علوّ ذات‌، و محدوديّت‌ صفات‌
  مكتوب‌ سوّم‌ مرحوم‌ شيخ‌
  مرتبۀ أحديّت‌ ذات‌ و غيب‌ الغيوب‌، و مرتبۀ أحديّت‌ جمع‌
  اعتبارات‌ وجود، و مرتبۀ فيض‌ أقدس‌
  بيان‌ مقام‌ جمع‌، و مقام‌ جمع‌ الجمع‌
  در بيان‌ علم‌ قبل‌ الإيجاد، اضافۀ اشراقيّه‌
  در بيان‌ كيفيّت‌ احاطۀ علّت‌ به‌ معلول‌
  عزّت‌ از صفات‌ جلال‌ است‌؛ و كلّ جلالٍ يرجع‌ إلي‌ جمال‌
  مكتوب‌ سوّم‌ مرحوم‌ سيّد.
  فناء جميع‌ الاشياء عند قيام‌ الحقّ بذاته‌؛ و اسقاط‌ الإضافات‌
  مقام‌ احديّت‌ و واحديّت‌، و مقام‌ محمّدي‌: جامع‌ ميان‌ آن‌ دو
  كيفيّت‌ انتشاء أسماء و صفات‌، از ذات‌ حقّ تعالي‌
  ذاتِ مشتمل‌ بر صفات‌، بدتر از هميان‌ ملاّ قطب‌ است‌
  إطلاق‌ أسماء إلهيّه‌ بر أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ در اخبار كثيره‌
  ممكن‌ الوجود، هم‌ ماهيّت‌ و هم‌ وجودش‌ اعتباري‌ است‌
  فناء اشياء قبل‌ الإيجاد، و فناء أشياء بعد الإيجاد.
  معناي‌ استغراق‌ ذات‌ حقّ تعالي‌، در كمال‌ عزّ خود.
  صِرفُ الشي‌ء كلُّ شي‌ء؛ و ليس‌ بشي‌ء منه‌
  الوجود إذا سَقَطَ عنه‌ الاضافات‌، فهو صرف‌ الوجود.
  عالم‌ جمع‌ متأخّر از أسماء و صفات‌؛ أوّل‌ قوس‌ نزول‌ و آخر قوس‌ صعود.
  كلمۀ جامعۀ الهي‌، انسان‌ كامل‌ است‌
  اضافۀ اشراقيّه‌ خداوند، عين‌ علم‌ فعلي‌ اوست‌
  مناط‌ در تعدّد استدلال‌، تعدّد كبري‌ است‌
  در مقام‌ ذات‌، فناي‌ جميع‌ اشياء است‌ حتّي‌ الاسماء و الصفات
  مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ شيخ‌ (ره‌)
  حيثيّتي‌ كه‌ مناط‌ طارديّتِ عدم‌ چيزي‌ است‌؛ نمي‌شود مناط‌ طارديّت‌ عدم‌ چيز دگر باشد.
  صفحات‌ الاعيان‌ بالإضافۀ الي‌ الباري‌ كصفحات‌ الاذهان‌ إلينا
  وحدتِ حقِّ تعالي‌، وحدت‌ انبساطيّۀ اطلاقيه‌ است‌
  مراد از ذاتي‌ در باب‌ بُرهان‌، و ذاتي‌ در باب‌ ايساغوجي‌
  معناي‌ حمل‌ مواطاة‌، و حمل‌ اشتقاقي‌ (حمل‌ هُوَ هُو، و حمل‌ دُو هُو)
  استدلال‌ شيخ‌ بر آنكه‌ صرف‌ الوجود، صرف‌ العلم‌ و القدرة‌ است‌
  وجود كلّه‌، وجوب‌ كلُّه‌، حيوة‌ كلّه‌، علمٌ كلُّه‌، قدرةٌ كلُّه‌
  معناي‌ انسان‌ لاهوتي‌، و جَبَروتي‌، و مثالي‌، و ناسُوتي‌
  وجدانُ الواجب‌ ذاته‌، وجدانُه‌ جميعَ الموجودات‌ بنحو البساطة‌ و الجمع‌
  انّ الله‌ علمٌ لا جهلَ فيه‌، و حيوةٌ لا موت‌ فيه‌، و نورٌ لا ظلمةَ فيه‌
  هر مشتقّي‌ كه‌ از موضوعي‌ انتزاع‌ شود، مبدأ آن‌ هم‌ انتزاع‌ مي‌شود.
  كلمات‌ محقّق‌ صدرالدّين‌ قونوي‌، در عينيّت‌ ذات‌ و صفات‌
  قيام‌ چيزي‌ به‌ چيزي‌، يا قيامٌ فيه‌ است‌، و يا قيامٌ عنه‌
  في‌ اعتبارات‌ الوجود: بشرط‌ شي‌ء، و لا بشرطٍ، و بشرطِ لا.
  فيض‌ أقدس‌ و فيض‌ مقدّس‌
  احديّت‌ و واحِديّت‌ ذاتيّه‌، و أحديّت‌ و واحديّت‌ و صفيّه‌
  وجود منبسط‌ و مظهر أعظم‌ آن‌: عقل‌ اوّل‌ را حقيقة‌ الحقايق‌ نامند.
  مرتب? جلاء، و مرتبۀ استجلا
  احديّت‌، و أحديّة‌ الجمع‌
  الذّات‌ بالقياس‌ إلي‌ نفسها، لا ظهور علي‌ بطونٍ، و لا بطون‌ علي‌ ظهورٍ
  عَلِمَ، و شَاءَ، و أرادَ، و قَدَّر، و قَضَي‌، و أمْضَي‌
  ذاتِ بَحت‌، صرف‌ الوجود، و هويّت‌ مطلقه‌، و غيب‌ مكنون‌ است‌
  غيب‌ الهويّة‌ هو الذات‌ باعتبار اللاّ تعيّن‌؛ و غيب‌ المكنون‌ كنهها
  الذّات‌ في‌ مرتبة‌ ذاته‌، واحدة‌ لكلّ كمال‌
  مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ سيّد جواباً از مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ شيخ‌، أعلي‌ الله‌ مقامهما
  >> الآنَ كما كان‌
  عالم‌ خارج‌ تنزّل‌ عالم‌ مثال‌ است‌؛ و آن‌ تنزّل‌ عالم‌ عقل‌
  رَقَّ الزّجاج‌ و رقّت‌ الخمر
  تعارض‌ وحدت‌ حقيقي‌ با كثرت‌ حقيقي‌
  ما همه‌ شيران‌ ولي‌ شير عَلَم‌
  كثرت‌ موجودات‌ بالغناء و الفقر، بعد از تنزّل‌ است‌
  أعظم‌ حُجُب‌ وجهه‌ الكريم‌، اشتغال‌ به‌ عبارات‌، و نسيان‌ معاني‌ و حقايق‌ است‌
  عِلم‌ داراي‌ عنوان‌ علم‌ است‌، در صورت‌ بقاء حدّه‌ العَدَمِي‌
  وجود اندر كمال‌ خويش‌ ساري‌ است‌ ـ تعيّن‌ها امور اعتباري‌ است‌
  بعد از اعتراف‌ به‌ اسقاط‌ حدود عدميّه‌، نزاعي‌ در بين‌ نيست‌
  ذات‌ بعد از فرض‌ محوضت‌ و بساطش‌، ضمّ اعتبار به‌ او ممتنع‌ است‌
  مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ شيخ‌، جواباً از مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ سيّد أعلي‌ الله‌ مقامهما
  معناي‌ وجود انسان‌ در عوالم‌ سابقه‌
  در دارِ وجود، جز صرف‌ الوجود المتجلّي‌ بذاته‌ في‌ مقام‌ فعله‌، نيست‌
  ملاحظۀ وحدت‌ در كثرت‌، و كثرت‌ در وحدت‌
  امكان‌ انتزاع‌ مفاهيم‌ متعدّده‌، از مصداق‌ واحد.
  وجود واجبي‌، بعينه‌ حيثيّت‌ علم‌ و قدرت‌ است‌
  مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ سيّد، جواباً از مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ شيخ‌ أعلي‌ الله‌ درجتهما
  وجودك‌ ذنبٌ لا يُقاس‌ به‌ ذنبٌ..
  آياتي‌ چند در احاطۀ خداي‌ تعالي‌ به‌ اشياء
  التزام‌ به‌ وحدت‌ إطلاقي‌، با كثرت‌ أشياء، بدون‌ اعتباريّت‌ اشياء محال‌ است‌
  و ما رميتَ إذ رميتَ، و لكنَّ الله‌ رَمَي‌
  مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ شيخ‌، جواباً از مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ سيّد أعلي‌ الله‌ درجتهما
  صرف‌ الوجود كلّما فرضتَه‌ ثانياً، عاد أوّلاً.
  وجود لا بشرط‌ في‌ السَّمِّ سَمُّ، و في‌ التِّرياق‌ ترياق‌
  وجود رابط،عين ربط است نه شيئ له الربط.
  لا ينقلب‌ ما سنخه‌ طردُ العدم‌، إلي‌ ما سنخه‌ لا يأبي‌ عن‌ الوجود و العدم‌
  ماهيّت‌ از مفاهيم‌ است‌، نه‌ هر مفهومي‌ ماهيّت‌ است‌
  مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ سيّد، جواباً از مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ شيخ‌ أعلي‌ الله‌ مقامهما
  دفع‌ شبهۀ ابن‌ كمونه‌ فقط‌ منوط‌ به‌ صرف‌ الوجود دانستن‌ حضرت‌ واجب‌ است‌
  وجود منبسط‌ را هيچ‌ ناداني‌، وجود واجبي‌ نمي‌داند.
  لم‌ يكن‌ إلاّ هو، يحيي‌ و يميت‌، و هو حيُّ لا يموت‌
  امانت‌ را به‌ اختيار بايد به‌ صاحبش‌ ردّ كرد، و گرنه‌ او به‌ زور مي‌گيرد.
  در عالم‌ عقل‌، همۀ گردها گردو مي‌شوند.
  مكتوب‌ هفتم‌ حضرت‌ شيخ‌، جواباً از مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ سيّد أعلي‌ الله‌ درجتهما
  صرف‌ الوجود لا يكون‌ محدوداً بالحدود المباينة‌ لطبع‌ الوجود.
  مشائين‌ و متكلّمين‌ براي‌ وجود، حقايق‌ متباينه‌ قائلند.
  از جهت‌ وحدت‌ است‌ كه‌ گويند: لا تكرار في‌ التجلّي‌
  وجود رابط‌ اگر بطور ربط‌ ملاحظه‌ نشود، رابط‌ نيست‌
  در عالم‌ عقل‌، گردو و غير گردو، مساوي‌ است‌
  مكتوب‌ هفتم‌ حضرت‌ سيّد، جواباً از مكتوب‌ هفتم‌ حضرت‌ شيخ‌ أعلي‌ الله‌ درجتهما
  موحّدان‌ عالم‌، در نهايت‌ قلّت‌ مي‌باشند.
  تذييلات‌ و محاكمات‌ استاد آية‌ الله‌ علاّمه‌: حاج‌ سيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ أعلي‌ الله‌ مقامه‌
  تصدير: در بيان‌ شرح‌ مكاتيب‌ و سبب‌ تذييلات‌ و محاكمات‌ به‌ قلم‌ معظّم‌ له‌
  ترجمۀ أحوال‌ سيّد احمد رضوان‌ الله‌ عليه‌ به‌ قلم‌ علاّمه‌
  ترجمۀ احوال‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ به‌ قلم‌ علاّمه‌
  تذييل‌ اوّل‌ بر مكتوب‌ اوّل‌ شيخ‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌
  تشريح‌ مبناي‌ تشكيك‌ در وجود.
  ماهيّت‌ اعتبار حدّ وجود است‌؛ نه‌ حدِّ وجود.
  علم‌ حضوري‌ اكتناهي‌، مستلزم‌ قيام‌ وجود معلول‌ است‌ به‌ وجود عالم‌
  تذييل‌ اوّل‌ بر مكتوب‌ اوّل‌ سيّد قدّس‌ الله‌ سرّه‌
  تشريح‌ مبناي‌ وحدت‌ و تشخّص‌ در وجود.
  نتيجۀ برهان‌ حكماء بر تشكيك‌ در وجود، وحدت‌ است‌ نه‌ تشكيك
  وجود واحد شخصي‌ است‌، و وجود موجودات‌، عاريه‌ است‌، نه‌ مِلكي‌ و حقيقي‌
  نظريّۀ وحدت‌ در وجود؛ نظريّه‌اي‌ است‌ أدق‌ از تشكيك‌
  وجود مجازي‌، واسطه‌ است‌ بين‌ تعيّنات‌ مفهومي‌ و حقيقت‌ هستي‌
  عِلمْ قبل‌ الإيجاد، و بعد الإيجاد، يك‌ علم‌ است‌
  تذييل‌ دوّم‌ بر مكتوب‌ دوّم‌ شيخ‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌
  فريد الدين‌ عطّار نيشابوري‌ از عرفاء بالله‌ بوده‌، شعرش‌ را بايد به‌ اين‌ مسلك‌ معني‌ نمود.
  تذييل‌ دوّم‌ بر مكتوب‌ دوّم‌ سيّد أعلي‌ الله‌ درجته.
  ذات‌، از هر اسم‌ و رسم‌ بالاتر است‌، و إطلاق‌ مقام‌ در آنجا مجاز محض‌ است‌
  تذييل‌ سوّم‌ بر مكتوب‌ سوّم‌ شيخ‌ قدّس‌ سرّه‌
  حدّ أعلاي‌ وجود را بنا بر مذهب‌ تشكيك‌ نمي‌توان‌ سه‌ مرتبه‌ قرار داد.
  بحث‌ عرفاء بر اصل‌ تميز حقيقت‌ است‌ از مجاز، نه‌ موجود از معدوم‌، و نه‌ مستقلّ از رابط‌
  تذييل‌ سوّم‌ بر مكتوب‌ سوّم‌ سيّد قدّس‌ سرّه‌
  در انسان‌، حسّي‌ كه‌ جوهر را ادراك‌ كند، وجود ندارد.
  حمل‌ عِلْم‌ و وجود ذهني‌ بر خارج‌، حمل‌ حقيقه‌ و رقيقه‌ است‌
  از لحاظ‌ مفهوم‌ نسبي‌ بطور استقلال‌، مفهوم‌ اسمي‌ حاصل‌ مي‌شود.
  صرفُ الوجود، واجد جميع‌ كمالات‌ وجودي‌ است‌
  عرفاء تشكيك‌ وجود را در ظهورات‌ مي‌دانند، نه‌ در مظاهر
  تتمّۀ تذييل‌ سوّم‌ بر مكتوب‌ سوّم‌ سيّد (ره‌)؛ و چهار تذييل‌ بر چهار مكتوب‌ ديگر سيّد (ره‌)؛ و چهار
  تتمّۀ تذييل‌ سوّم‌ بر مكتوب‌ سوّم‌ سيّد (ره‌)
  كيفيّت‌ تعيّن‌ أحد و واحِد، و ساير أسماء، و أعيان‌ ثابته‌
  در عالم‌ كثرت‌، موجودات‌ نسبت‌ به‌ حقّ تعالي‌، معاني‌ حرفيّه‌ مي‌باشند.
  مِنكَ، و إليكَ، و لكَ، و بكَ..
  هو هويّت‌ صورت‌ آئينه‌، به‌ نحو حمل‌ حقيقه‌ و رقيقه‌ است‌
  آئينه‌ و موجودات‌، حاكي‌ هستند، نه‌ مَحْكي‌
  قرآن‌ كريم‌، همۀ موجودات‌ را آيات‌ خدا مي‌داند.
  آيات‌ دالّه‌ بر آنكه‌ همۀ موجودات‌، آيات‌ خدا هستند.
  قرآن‌ كريم‌، حضرت‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌، و ناقۀ صالح‌ را آيه‌ مي‌داند.
  ما رأيتُ شيئاً إلاّ و رأيتُ الله‌ قبله‌
  تذييل‌ چهارم‌ بر مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ شيخ‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌
  حمل‌ حقيقي‌ و حمل‌ مجازي‌
  وجود واحد است‌ و حقيقي‌، و تعيّنات‌ كثيرند واعتباري‌
  نظريّۀ وحدت‌ وجود، وارد است‌ بر نظريّ? تشكيك‌ در وجود.
  بنا بر تشكيك‌، مرتبۀ أعلا نمي‌تواند داراي‌ صرافت‌ باشد.
  معيّت‌ وجودي‌ حقّ تعالي‌، با جميع‌ موجودات‌ يكسان‌ است‌
  وجود، وقتي‌ داراي‌ صرافت‌ است‌، كه‌ به‌ جميع‌ موجودات‌ يكسان‌ باشد.
  عارف‌ بالله‌، با شهود، و با برهان‌، و با شرع‌، مؤيّد است‌
  در عالم‌ وجود، وحدت‌ حقيقي‌، و كثرت‌ اعتباري‌ است‌
  بر برهانِ حقيقي‌ بودن‌ وحدت‌، و اعتباريّت‌ كثرت‌، مذهب‌ تثليث‌ و ثنويّه‌، نفي‌ مي‌شوند.
  وحدتِ حقّ متعال‌، وحدت‌ بالصّرافه‌ است‌، نه‌ وحدت‌ عددي‌
  فرض‌ إمكان‌ تعدّد، براي‌ واحد بالصّرافه‌ محال‌ است‌
  شأن‌ مفهوم‌، كليّت‌ است‌، و با تكثير قيود جزئي‌ نمي‌شود.
  لازمۀ مفهوم‌، انعزال‌ از مفاهيم‌ ديگر است‌
  در ذات‌ حقّ تعالي‌، جميع‌ صفات‌ فاني‌ بوده‌، حدود خود را ندارند.
  نفيِ صفات‌ از ذات‌، اخصتصاي‌ به‌ صفات‌ زائده‌ ندارد.
  معناي‌ صفت‌، يعني‌ زيادي‌؛ و هر صفت‌ زائد است‌
  اوّلين‌ كسي‌ كه‌ وحدت‌ حقّ را صرف‌ دانسته‌ و آنرا تشريح‌ كرد، أميرالمؤمنين‌ صلوات‌ الله‌ عليه‌ بود
  قرآن‌ كريم‌، وحدتِ حقّۀ حقيقيّه‌ را بيان‌ كرد، ولي‌ علماء نفهميدند.
  براي‌ خود صدرالمتألّهين‌ هم‌ معلوم‌ نشد كه‌: وحدت‌ حقّه‌ با تشكيك‌ سازش‌ ندارد.
  فقط‌ عرفاء بالله‌، از وحدت‌ بالصّرافة‌ حقّ خبر دارند.
  خطبه‌هاي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، در وحدت‌ صرافۀ ذات‌ حقّ..
  كمال‌ الإخلاص‌ نفي‌ الصّفات‌ عنه‌
  نفي‌ وحدت‌ حقّۀ حقيقيّه‌، اثبات‌ وحدت‌ عددي‌ است‌
  الاحَدُ لا بتأويل‌ عَدَدٍ؛ من‌ وصفه‌ فقد حَدَّه‌
  داخلٌ في‌ الاشياء علي‌ غير ممازجة‌، و خارجٌ منها علي‌ غير مباينة‌
  دو قسم‌ وحدت‌ براي‌ حقّ تعالي‌ ثابت‌ است‌؛ و دو قسم‌، ممنوع‌
  حكم‌ التَّمييز بينوتُه‌ صفةٍ، لا بينونةُ عُزلةٍ.
  در معناي‌ احديّت‌، و واحديّت‌، و حقيقت‌ محمّديّه‌
  وجود منبسط‌، فيض‌ مقدّس‌ و مشيّت‌ فعليّه‌ است‌
  معني‌ أزليّته‌ تعالي‌ تقدّمه‌ الزّماني‌، من‌ أشنع‌ الخطاء
  كان‌ ربّاً إذ لا مربوب‌، و إلهاً إذ لا مألوه‌
  تذييل‌ چهارم‌ بر مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ سيّد قدّس‌ الله‌ نفسه‌
  كيفيّت‌ سعه‌ و إحاطۀ عوالم‌ بالا، بر عوالم‌ زيرين‌ خود.
  عوالم‌ هر چه‌ رو به‌ بالا رود، تجرّدش‌ بيشتر مي‌شود.
  أصالة‌ الكثرة‌، زير بناي‌ مذهب‌ مادّيين‌ است‌
  سؤال‌ طلبه‌اي‌، از مرحوم‌ عارف‌ بي‌بديل‌: قاضي‌ (ره‌) دربارۀ واقعيّت‌ وجود.
  گفتار سيّد حسن‌ مسقطي‌، در أصالت‌ و واقعيت‌ وجود.
  تا گوش‌ عالم‌ پندار سپرده‌ نشود، گوش‌ به‌ عالم‌ غيب‌ گشوده‌ نمي‌گردد.
  أبياتي‌ از ابن‌ فارض‌ مصري‌، در اصالت‌ و وحدت‌ حقّ تعالي‌
  وانْحَسَرت‌ دونَ إدراك‌ عظمته‌ خَطائف‌ أبصار الانام‌
  واستعلي‌ مُلكك‌ عُلوّاً سقطت‌ الاشياء دون‌ بلوغ‌ أمّده‌
  أبياتي‌ از شيخ‌ سعدي‌ در اصالت‌ و وحدت‌ حقّ تعالي‌
  مرحوم‌ شيخ‌، اعتراف‌ به‌ اصول‌ عرفاء نموده‌ است‌
  تذييل‌ پنجم‌ بر مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ شيخ‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌
  عالم‌ مادّه‌، ضعيف‌ترين‌ عوالم‌ است‌
  تمام‌ عوالم‌ فعلاً موجودند.
  يا من‌ هَداني‌ إليه‌، و دَلَّني‌ حقيقة‌ الوجود عليه‌
  هو كلّ الوجود، و كلّه‌ الوجود.
  خواب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ حضرت‌ خضر را؛ و تعليم‌ ذكر يا مَن‌ هُو يا من‌ لا هُوَ إلاّ هُو.
  أشعار شيخ‌ ابراهيم‌ دسوقي‌، دربارۀ توحيد حقّ متعال‌
  واجب‌ الوجود فردانيّ الذات‌، تام‌ الحقيقة‌
  معناي‌ موجود در دعاي‌ صحيفۀ سجّاديّه‌
  تذييل‌ پنجم‌ بر مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ سيّد قدس‌ الله‌ سرّه‌
  بِم‌ عرفتَ رَبَّك‌؟ بما عرّفني‌ نفسه‌
  لا يعرف‌ شي‌ءٌ شيئاً إلاّ بما هو فيه‌ منه‌
  كلام‌ يعقوب‌ بن‌ اسحق‌ در عدم‌ امكان‌ إحاطۀ انسان‌ به‌ حقّ تعالي‌
  كلام‌ شيخ‌ بهاء الدين‌ عاملي‌ در «أربعين‌» راجع‌ به‌ عدم‌ اكتناه‌ حقّ تعالي‌
  كلُّ ما ميزّتموه‌ بأوهامكم‌ في‌ أدقّ معانيه‌، مخلوقٌ مصنوعٌ مثلكم‌
  از ما تو هر آنچه‌ ديده‌اي‌ پايۀ تست‌
  قيام‌ موجودات‌ به‌ حقّ تعالي‌، صمديّت‌ و قيوميّت‌ اوست‌
  معناي‌ اعتباري‌ بودن‌ أشياء پوچ‌ و بدون‌ معني‌ بودن‌ نيست‌
  تذييل‌ ششم‌ بر مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ شيخ‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌
  اولين‌ كسي‌ كه‌ در كتابهاي‌ خود، وحدت‌ عددي‌ را از حقّ تعالي‌ نفي‌ كرد، صدرالمتألّهين‌ بود.
  برهان‌ علاّمۀ طباطبائي‌ بر قاعدۀ بسيط‌ الحقيقة‌ كلّ الاشياء
  تشريح‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قاعدۀ بسيط‌ الحقيقة‌ كلّ الاشياء را
  صرف‌ الحقيقة‌، كلّما فرضة‌ ثانياً، فإذاً هُوَ هو.
  شيخ‌ در معناي‌ صرف‌ الوجود، تصرّف‌ نموده‌ است‌
  تصرّف‌ شيخ‌، موجب‌ تبديل‌ وحدت‌ بالصّرافة‌، به‌ وحدت‌ عددي‌ است‌
  مسألۀ أمرٌ بين‌ الامرين‌
  ظاهر آيات‌ قرآن‌، معصيت‌ و شقاوت‌ را مستند به‌ارادۀخدامي‌نمايد؛و ارادۀخدا عين‌ ارادۀبنده‌است‌
  مذهب‌ جبر، و مذهب‌ تفويض‌
  مذهب‌ أمرٌ بين‌ الامرين‌
  انسان‌ اختيار دارد، و اختيار او عين‌ اختيار خداست‌
  جبر و تفويض‌، هر دو غلط‌ و خلاف‌ است‌
  جبر ظلم‌ است‌، تفويض‌ شرك‌ است‌
  مثال‌ علاّمۀ طباطبائي‌ براي‌ جبر و تفويض‌، و امرٌ بينهما
  تمام‌ عالم‌ امكان‌، أمرٌ بين‌ الامرين‌ است‌
  بسياري‌ از خواصّ، از ترس‌ جبر، در دام‌ تفويض‌ افتاده‌اند.
  گفتار آية‌ الله‌ حاج‌ آقا رضا همداني‌ در «مصباح‌ الفقيه‌».
  أمرٌ بين‌ الامرين‌، از دقيق‌ترين‌ مسائل‌ توحيد است‌
  حلّ معناي‌ بين‌ الامرين‌، فقط‌ منوط‌ به‌ مذهب‌ عرفاء است‌
  تذييل‌ ششم‌ بر مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ سيّد طهرّ الله‌ تربته‌
  وجود واجب‌ تعالي‌، لا بشرط‌ از جميع‌ حدود است‌
  بشرط‌ لا دانستن‌ واجب‌، مستلزم‌ تحديد، و تركيب‌، و عددي‌ بودن‌ است‌
  بزرگاني‌ كه‌ تصريح‌ دارند بر آنكه‌ شبهۀ ابن‌ كمّونه‌ بدون‌ توحيد وجود قابل‌ حلّ نيست‌
  كلام‌ صدرالمتألّهين‌ در بسيط‌ الحقيقة‌ كلّ الاشياء
  كلام‌ صدر الدّين‌ قونوي‌، در وحدت‌ حقّۀ حقيقيّۀ حقّ تعالي‌
  أصل‌ شبهۀ ابن‌ كمّونه‌، از شيخ‌ شهاب‌ الدّين‌ سهروردي‌ صاحب‌ حكمة‌ الإشراق‌ است‌
  تشريح‌ و بيان‌ كيفيّت‌ شبهۀ ابن‌ كمّونه‌
  لِمَ لا يكون‌ هناك‌ هويتان‌ بسيطتان‌ مستغنيان‌ عن‌ العلّة‌؟.
  بنا بر أصالة‌ الوجود، شبهه‌، جواب‌ سهل‌ دارد؛ نه‌ بر أصالة‌ الماهيّة‌
  پاسخ‌ قائلين‌ به‌ أصالة‌ الماهيّة‌، از شبهۀ ابن‌ كمّونه‌
  صدر المتألّهين‌، پاسخ‌ از اين‌ شبهه‌ را بنا بر وحدت‌ وجود، عرشي‌ ناميده‌ است‌
  در بعضي‌ از جاها كلام‌ صدرالمتألّهين‌، بعينه‌ كلام‌ عرفاست‌
  مواضعي‌ كه‌ صدرالمتألّهين‌، تصريح‌ به‌ مذهب‌ عرفا دارد.
  بعد از تنزّل‌ از توحيد، احكام‌ كثرت‌ همگي‌ باقي‌ است‌
  تقسيمات‌ وجود، به‌ في‌ نَفسه‌ و لِنفسه‌، و بِنَفسه‌
  وجود رابط‌، وجود نسبت‌ است‌
  كلام‌ توحيد در مقام‌ فناء كلّي‌ است‌، نه‌ بعد از نزول‌ آن‌
  مقام‌ و مَشْهَدِ رأيتُ ربّي‌ بعين‌ ربّي‌
  أشعار حكيم‌ سبزواري‌، در وحدت‌ حقّ متعال‌
  عبارتي‌ از خواجه‌ حوراء مغربي‌
  ما يتقرّب‌ إليَّ عبدٌ من‌ عبادي‌ أحبّ ممّا افترضته‌ عَلَيه‌
  تذييل‌ هفتم‌ بر مكتوب‌ هفتم‌ حضرت‌ شيخ‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌
  غير از سوفسطائيّه‌، حكماي‌ عالَم‌، عالَم‌ را با واقعيت‌ مي‌نگرند.
  واقعيّات‌ جهانِ هستي‌، مركب‌اند از وجود و ماهيّت‌
  اصالت‌ از وجود است‌؛ و وجود واحد است‌ بالوحدة‌ الحقّة‌ الحقيقيّة‌
  حركت‌ كشتي‌، واسطۀ در عروض‌ است‌ براي‌ حركت‌ سرنشنيان‌ آن‌، نه‌ واسطۀ در ثبوت‌
  حمل‌ لفظِ موجودٌ بر زيدٌ، وحدت‌ است‌، نه‌ اتّحاد.
  آيات‌ قرآن‌، همۀ مخلوقات‌ را مِلك‌ طِلق‌ خدا مي‌داند.
  لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدُ الْقَهَّار
  روايات‌ وارده‌، در وحدت‌ حقّۀ حقيقيّۀ الهيّه‌
  إنَّ الله‌ لم‌ يَزَل‌ بلا زمانٍ و لا مكانٍ، و الآن‌ كما كان‌
  انّ الله‌ خِلْوٌ مِن‌ خلقه‌، و خَلقه‌ خِلْوٌ منه‌، خُلُوَّ حقيقي‌ نيست‌
  انّ الله‌ شي‌ءٌ بحقيقة‌ الشّيئيّة‌، غير أنّه‌ لا جسمٌ و لا صورةٌ.
  انّ الله‌ يمسك‌ الاشياء بأظلّتها؛ مراد از أظلَّه‌، ماهيّات‌ است‌
  دليله‌ آياته‌، و وجود اثباته‌، و معرفته‌ توحيده‌
  هو الدّالُّ بالدليل‌ عليه‌، و المؤدِّي‌ بالمعرفة‌ إليه‌
  زيادتي‌ صفت‌ بما هي‌ صفةٌ از ذات‌، در برهان‌، و شهود، و شرع‌
  خطبه‌هاي‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، در زيادي‌ صفات‌ از ذات‌
  روايت‌ وارده‌ بر مخلوقيّت‌ صفات‌
  أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ أسماء خدا هستند، و اسم‌ صفت‌ است‌، و زياده‌ بر ذات‌
  الله‌ اكبر، يعني‌ اكبر من‌ أن‌ يُوصَف‌
  تذييل‌ هفتم‌ بر مكتوب‌ حضرت‌ سيّد قدّس‌ الله‌ سرّه‌ الزّكيه‌
  داعي‌ حضرت‌ سيّد (ره‌) بر ادامۀ مكاتيب‌، ارشاد به‌ توحيد بوده‌ است‌
  داعي‌ مولّف‌ بر نشر مكاتيب‌ و تذييلات‌
  علّت‌ تأبّي‌ شيخ‌، از قبول‌ زيادتي‌ صفات‌ از ذات‌
  علّت‌ تأبّي‌ شيخ‌ از قبول‌ اندكاك‌ و فناء موجودات‌ در حقّ تعالي‌
  مقالۀ عرفاء بالله‌، توحيد است‌، نه‌ اتّحاد و حلول‌
  قصّۀ حكيم‌ اصفهاني‌ كه‌ قائل‌ به‌ وحدت‌ وجود بود.
  گفتار صدر المتألّهين‌ كه‌ اكثر ناظرين‌، كلام‌ عرفا را ادراك‌ نمي‌كنند.
  گفتار حكيم‌ سبزواري‌ (قدّه‌) در فرق‌ بين‌ هويّت‌ و ماهيّت‌
  در هر دوره‌، افراد بسيار قليلي‌ به‌ مقام‌ توحيد رسيده‌اند.
  سبحان‌ الله‌ عمّا يصفون‌ إلاّ عبادالله‌ المخلَصين‌
  مراتب‌ عرفان‌ الهي‌، بنا به‌ گفتار خواجه‌ نصيرالدّين‌ طوسي‌
  روايت‌ وارده‌ بر آنكه‌ در آخرالزّمان‌ قومٌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ سورة‌ التّوحيد و الحديد.
  سورۀ توحيد، و شش‌ آيۀ اوّل‌ از سورۀ حديد.
  كلام‌ صدرالمتألّهين‌ در كيفيّت‌ تجلّي‌ الهي‌ در نفوس‌ قدسيّه‌
  كلام‌ حكيم‌ سبزواري‌ در كيفيّت‌ انعكاس‌ شعاع‌ نور حقّ به‌ مظاهر عالم‌ امكان‌
  انسان‌ كامل‌، مظهر أتمّ شهود حقّ است‌ بتمام‌ مظاهره‌
  خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در رفع‌ حجاب‌هاي‌ نور توحيد براي‌ اولياي‌ خدا
  خاتمۀ بحث‌، و دعا و طلب‌ غفران‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی