گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اخلاق، حكمت و عرفان > توحيد علمي و عيني
کتاب توحید علمی و عینی / قسمت نهم / وجود واحد و تعینات کثیره، تشکیک وجود و صرافت وجود، عارف و شهود و برهان و شرع، اميرالمومنين و وحدت بالصرافه، وحدت بالصرافه و وحدت عددی، صدرا و وحدت حقه

 

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌

و صلّي‌ الله‌ عليه‌ محمّد وآله‌ الطيّبين‌ الطّاهرين‌؛

و لعنة‌ الله‌ علي‌ أعدائهم‌ أجمعين‌ من‌ الآن‌ إلي‌ قيام‌ يوم‌ الدّين‌

چون‌ مرحوم‌ شيخ‌ مكتوب‌ چهارم‌ خود را در ضمن‌ سه‌ فصل‌ بيان‌ نموده‌اند:

1 ـ در حقيقي‌ بودن‌ وحدت‌ و كثرت‌؛ 2 ـ در عينيّت‌ صفات‌ يا ذات‌؛ 3 ـ در اعتبارات‌ وجود، بشرط‌ لا و لا بشرط‌ شي‌ء؛ ما نيز تذييل‌ آن‌ را در ضمن‌ سه‌ فصل‌ بيان‌ مي‌نمائيم‌:

فصل‌ أوّل‌: محقّق‌ دواني‌ گفته‌ است‌: وجود واجب‌ واحد است‌ و حقيقي‌؛ و كثرات‌ در وجود اعتباري‌ است‌، يعني‌ در موجودات‌ امكانيّۀ به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجه‌ از حقيقت‌ وجود اثري‌ نيست‌. آنچه‌ هست‌ فقط‌ انتساب‌ به‌ وجود است‌. و لفظ‌ موجود بر هر دو قسم‌ إطلاق‌ مي‌شود به‌ نحو أعمّ؛ نظير معقولات‌ ثانيه‌ كه‌ موطنشان‌ در عقل‌ است‌. و بنابراين‌ مشتقّ موجود در خارج‌ دو فرد دارد؛ اوّل‌ وجود واجب‌ كه‌ حاقّ و حقيقت‌ وجود است‌؛ دوّم‌ وجود ممكنات‌ كه‌ رائحه‌اي‌ از وجود ندارند؛ و إطلاق‌ موجود بر آنها مجرّد مفهوم‌ و معناي‌ انتساب‌ است‌. يعني‌ نسبت‌ موجودٌ به‌ اصل‌ وجود كه‌ حقيقت‌ است‌، و به‌ تعيّنات‌ آن‌ كه‌ مجرّد انتساب‌ است‌ به‌ يك‌ نحو اطلاق‌ مي‌شود؛ همچون‌ نسبت‌ عالم‌ و قادر كه‌ به‌ زيد مي‌دهيم‌؛ و نسبت‌ مُشَمَّس‌ و تامِرِ و لابن‌ كه‌ مثلاً به‌ آب‌ گرم‌ شدۀ از حرارت‌ خورشيد، و به‌ شخص‌ خرما فروش‌، و شيرفروش‌ مي‌دهيم‌.


صفحه 194

حمل‌ حقيقي‌ و حمل‌ مجازي‌

در نسبت‌ عالم‌ و قادر كه‌ مشتقّي‌ است‌ از مشتقّات‌، چون‌ مبدأ علم‌ و قدرت‌ در زيد حقيقاً موجود است‌؛ فلهذا از اين‌ مبدأ مشتقّي‌ مي‌سازيم‌؛ و آن‌ را بر او حمل‌ كرده‌ و مي‌گوئيم‌: زيد عالم‌ و قادر، و اين‌ حمل‌ حمل‌ واقعي‌؛ زيرا واقعاً زيد متلبّس‌ به‌ مبدأ علم‌ و قدرت‌ است‌. و أمّا در نسبت‌ مُشزمَّس‌ و تَامِر و لابن‌، حقيقت‌ شمس‌ و تَمْر و لَبَن‌ در آب‌ گرم‌ شده‌ با شمس‌، و در مرد مباشر اُمور تمر و لبن‌ موجود نيست‌؛ و فعلي‌ كه‌ مبدأ آنها را در اينها برساند نداريم‌؛ فلهذا مشتقّي‌ از مادّۀ شَمس‌ و تَمْر و لَبَن‌ مي‌سازيم‌؛ و آن‌ را حمل‌ نموده‌ و مي‌گوئيم‌؛ الْمَاءُ مُشَمَّسٌ وَ زَيْدٌ تَامِرٌ وَ لابنٌ. در اين‌ صورت‌ اين‌ نسبت‌ انتساب‌ محض‌ است‌، چون‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ از مبدأ اشتقاق‌ ما كه‌ شمس‌ باشد در آب‌، و از حقيقت‌ تمر و لبن‌ در زيد اثري‌ نيست‌.

از لفظ‌ وجود هم‌ كلمة‌ الموجود را مشتقّ مي‌كنيم‌؛ چون‌ آن‌ را به‌ وجود واجب‌ حمل‌ كنيم‌ و نسبت‌ دهيم‌ و بگوئيم‌: الوُجُودُ مَوْجَوداً، اين‌ حقيقت‌ است‌؛ زيرا مبدأ وجود حقّاً در اين‌ مشتقّ موجود است‌؛ وليكن‌ اگر آن‌ را به‌ تعيّنات‌ و كثراتِ وجود حمل‌ كنيم‌، و بگوئيم‌: الكَثْراتُ مَوْجُودَةٌٍ وَ الاشياء مَوجَودَةٌ. اين‌ جرّد نسبت‌ است‌ و اعتبار، زيرا مبدأ وجود در اينها نيست‌، و جز انتسابي‌ به‌ حقيقت‌ وجود ندارند. حظّ و نصيب‌ آنها از وجود همان‌ مجرّد انتساب‌ و تعيّن‌، همچون‌ مشمَّمسَ و تامِر و لابن‌ است‌.

فعليهذا معني‌ و مفهوم‌ وجود در خارج‌ دو فرد دارد: يكي‌ واحد است‌ و حقيقي‌؛ و ديگر كثرات‌ و تعيّنات‌ آن‌ كه‌ اعتبار است‌ و انتساب‌. و اين‌ رأي‌ و نظريّۀ ذوق‌ المتألّهين‌ وحكماي‌ اسلام‌ است‌ كه‌ بنابراين‌ تقريب‌، اشكالي‌ بر كيفيّت‌ عروض‌ وجود بر ماهيّت‌ بدانها وارد نمي‌شود. مرحوم‌ صدر المتألّهين‌ در «أسفار»[1] مطلب‌ او را مشروحاً بيان‌ كرده‌؛ و ده‌ اشكال‌ بر او وارد نموده‌ است‌. و در پايان‌ گفته‌ است‌ كه‌: وَالعم‌ أنّا إنّما تعرّضنا لكلام‌ هذا العلاّمة‌ التحرير في‌ هذا الموضع‌ بالجرح‌ و التوهين‌ لما أكبَّ عليه‌ أكثر النّاظرين‌ و تلقّوه‌ بالقبول‌ و التحسين‌؛ زعماً منه‌ و منهم‌ أنّ فيه‌ إثباتاً


صفحه 195

للتوحيد الخاصي‌ الّذي‌ أدركه‌ العرفاء الشامخون‌ فضلاً عن‌ توحيد الواجب‌ الّذي‌ اعتقده‌ المسلمون‌. و لم‌ يَدْروا أنّ ذهابهم‌ إلي‌ اعتباريّة‌ الوجود، فرعٌ باب‌ التّعطيل‌ و سدّ طريق‌ الوصول‌ و التحصيل‌. لانّ طريقته‌ مشاهدة‌ سريان‌ نور الوجود في‌ جميع‌ الموجودات‌، و العلم‌ بأنّ موجوديّة‌ كلّ موجود باتّحاده‌ مع‌ حدّ و تلبّسه‌ بمرتبة‌ من‌ الوجود، لا أنّ موجوديّتها بخلوّها و عَربها عنه‌؛ و إلاّ فلم‌ يكن‌ يكن‌ بين‌ الموجود و المعدوم‌ فرق‌ يعتدّ به‌، بهذا المسلك‌ منهم‌ بعينه‌ ضدّ لمسكنا الّذي‌ سلكناه‌ بحمدالله‌. و الكلّ ميسّرٌ لما خلق‌ له‌. انتهي‌.

وجود واحد است‌ و حقيقي‌، و تعيّنات‌ كثيرند واعتباري‌

باري‌ همانطور كه‌ صدر المتألّهين‌ فرموده‌ است‌: اين‌ مسلك‌ صد در صد اشتباه‌ است‌. زیرا اصل‌ وجود ممكنات‌ را إنكار مي‌كند، و وجود را در آنها مجرّد انتساب‌ مي‌داند؛ و اين‌ مطلب‌ ضدّ كلام‌ عرفاء بالله‌ است‌. زيرا آنها اثبات‌ مي‌كنند كه‌ مفهوم‌ وجود مشترك‌ در ميان‌ موجودات‌، حقيقت‌ بسيط‌ است‌؛ و آن‌ حقيقت‌ بسيطه‌ همه‌ را شامل‌ شده‌، و ذرّه‌اي‌ از آن‌ بيرون‌ نيست‌. و اعتباريّت‌ وجود به‌ معناي‌ نسبت‌ وجود به‌ نفس‌ ماهيّات‌ است‌؛ نه‌ به‌ اين‌ وجود وسيع‌ و عامّ و شامل‌ و بحت‌ و بسيط‌، و نه‌ به‌ معني‌ و مفهوم‌ إنكار وجود و اعتبار نفس‌ انتساب‌ همچون‌ مُشمَّس‌ و تامِر و حدّاد. و عليهذا مسلك‌ عرفاء و حكماء بالله‌ درست‌ در جهت‌ مخالف‌ اين‌ مسلك‌ است‌. ولي‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ قدّس‌ سرّه‌ از لفظ‌ اعتباريّت‌ وجود كه‌ در هر دو مسلك‌ نسبت‌ به‌ ممكنات‌ به‌ كار رفته‌ است‌ برداشت‌ درستي‌ نفرموده‌، و براي‌ درهم‌ شكستن‌ رقيب‌ بحثِ خود، آن‌ عبارت‌ را وسيلۀ غلبۀ خود قرار داده‌ است‌. محقّق‌ دواني‌ وجود را در ممكنات‌ انكار دارد؛ عرفاء آن‌ را اثبات‌ مي‌كنند؛ و ليكن‌ مي‌گويند: اين‌ وجود وجود حقّ است‌ كه‌ همه‌ را فرا گرفته‌ و چيزي‌ از آن‌ خارج‌ نيست‌. اين‌ كجا و آن‌ كجا؟!

باري‌، نظريّۀ عرفاء بالله‌ شاخه‌اي‌ است‌ از أصالة‌ الوجود واعتباريّة‌ الماهيّة‌. زيرا قائلين‌ به‌ آن‌ يك‌ دسته‌ به‌ سوي‌ تشكيك‌ در وجود گرائيده‌اند، و يك‌ دسته‌ به‌ سوي‌ تشخّص‌ در وجود. و البتّه‌ نظريّۀ اين‌ دسته‌ حاكم‌ و وارد است‌ بر نظريّۀ دستۀ اوّل‌، زيرا اينها اصل‌ و مبناي‌ تشكيك‌ در وجود را ابطال‌ مي‌كنند و احكام‌ و قوانيني‌ براي‌ وجود از نو به‌ منصّه‌ ظهور و برهان‌ ارائه‌ مي‌دهند؛ نه‌ آنكه‌ نظريّه‌اي‌ معارض‌، و مخالف‌ با آن‌ دارند؛ بلكه‌ با فرض‌ مقدّمات‌ و اصول‌ تشكيك‌، تمام‌ أحكام‌


صفحه 196

تشكيك‌ را قبول‌ دارند؛ وليكن‌ ريشه‌ و بنياد مقدّمات‌ و اصول‌ تشكيك‌ را از بين‌ بر مي‌دارند؛ و نظريّۀ خود را در مقام‌ عدم‌ وجود موضوع‌ براي‌ سلسلۀ مطالب‌ و احكام‌ تشكيكيّه‌ استوار مي‌سازند.

و همانطور كه‌ حضرت‌ استاد علاّمه‌ در تذييل‌ اوّل‌ بر مكتوب‌ سيّد (ره‌) بيان‌ فرموده‌اند: اين‌ نظريّه‌ نظريّۀ دقيقي‌ است‌ به‌ نظريّۀ جلّي‌ و يا نظريّۀ أدقّي‌ است‌ نسبت‌ به‌ نظريّۀ دقيق‌، همانند نظريّۀ أصالة‌ الوجود كه‌ در برابر اصالة‌ الماهيّة‌ قد علم‌ كرد، و آن‌ را ابطال‌ نمود، نظريّۀ معارض‌ و مخالفي‌ نبود كه‌ رو در روي‌ آن‌ بايستد و قيام‌ كنند؛ بلكه‌ موضوع‌ أصالة‌ الماهيّة‌ را از بين‌ برد؛ و نظريّۀ جديدي‌ بر روي‌ موضوع‌ نويني‌ بر پا كرد.

نظريّۀ وحدت‌ وجود، وارد است‌ بر نظريّۀ تشكيك‌ در وجود

فلهذا نظريّۀ أصالة‌ الوجود تمام‌ أحكام‌ و مسائل‌ أصالة‌ الماهيّة‌ را بنا بر فرض‌ صحّت‌ مقدّمات‌ أصالة‌ الماهيّة‌ قبول‌ دارد؛ وليكن‌ موضوع‌ آن‌ را كه‌ استقلال‌ در ماهيّت‌ و تبعيّت‌ و اعتباريّت‌ وجود است‌ بر مي‌دارد؛ و با نظريّۀ مخالف‌ و ضد آن‌ كه‌ استقلال‌ در وجود و تبعيّت‌ و اعتباريّت‌ ماهيّت‌ است‌، وارد بحث‌ در احكام‌ و مسائل‌ وجود مي‌شود.

پس‌ اين‌ نظريّۀ بنا بر اصطلاح‌ اُصوليّين‌ وارد است‌ بر نظريّۀ اوّل‌ و مي‌گويد كه‌: نگاه‌ و تماشاي‌ به‌ ماهيّات‌ كثيره‌ كه‌ در چشمگير اوّل‌ خد را مستقلّ نشان‌ مي‌دهند، و وجود را عنان‌ طاري‌ و عارض‌ بر آن‌ مي‌بينند؛ و أحكامي‌ را بر آن‌ مترتّب‌ مي‌سازند، همگي‌ در حدّ اين‌ چشم‌ ديد و اين‌ گونه‌ نظر صحيح‌ است‌؛ وليكن‌ نگاه‌ و تماشاي‌ دقيق‌تر و عميق‌تر داريم‌ كه‌ وجود را مستقلّ نشان‌ مي‌دهد و ماهيّات‌ را شبكه‌هاي‌ وجود و حدود طاريه‌ و عارضۀ آن‌ مي‌بيند؛ و احكامي‌ نوين‌ براي‌ وجود، در مسائل‌ خود به‌ ميدان‌ مي‌آورد.

بنابراين‌، نظريّۀ أصالة‌ الوجود نسبت‌ به‌ أصالة‌ الماهيّة‌ نظريّۀ دقيقي‌ است‌ در برابر نظريّۀ جلّي‌. همچنين‌ در أصالة‌ الوجود، نظريّۀ عرفاء بالله‌ كه‌ تشخّص‌ در وجود است‌،معارض‌ و مخالف‌ نظريّۀ حكماء كه‌ تشكيك‌ در آن‌ است‌ نمي‌باشد؛ بلكه‌ نظريّۀ عالي‌تر و والاتر از آن‌ است‌ كه‌ بر آن‌ ورود دارد.

نظريّۀ عرفاء كه‌ همان‌ ذوق‌ المتألّهين‌ است‌ تمام‌ مسائل‌ تشكيك‌ در وجود را


صفحه 197

بنا بر مقدّمات‌ مربوطه‌ و اصول‌ موضوعي‌ آن‌ قبول‌ دارد، و أحكام‌ و قوانين‌ آن‌ را بر اساس‌ اين‌ اصول‌ مي‌پذيرد، و آن‌ نظريّه‌ را در مقابل‌ نظريّۀ أصالة‌ الماهيّة‌ مي‌ستايد؛ وليكن‌ در اصل‌ موضوع‌ و مقدّمات‌ آن‌ خدشه‌ وارد مي‌سازد. و بنابراين‌، مقدّمات‌ آن‌ را از ريشه‌ بر مي‌دارد؛ و نظريّۀ دقيق‌ خود را در برابر نظريّۀ جليّ ايشان‌ إبراز مي‌دارد.

بنا بر تشكيك‌، مرتبۀ أعلا نمي‌تواند داراي‌ صرافت‌ باشد

يكي‌ از مقدّمات‌ قائلين‌ به‌ تشكيك‌ در وجود آن‌ بود كه‌: حَدِّ أعلاي‌ وجود كه‌ از هر حدّي‌ بالاتر و برتر است‌؛ و أزلي‌ و أبدي‌ است‌، و ما لا نهاية‌ له‌ مي‌باشد؛ آن‌ ذات‌ واجب‌ الوجود است‌؛ و بقيّۀ مراتب‌ از بالا به‌ پائين‌ در درجات‌ مختلف‌ وجود شِدَّةً، وَ قُوَّةً، و كَثْرَةً، و ضَعفاً، و قِلَّةً، مراتب‌ ممكنات‌ مي‌باشند كه‌ به‌ حسب‌ اختلاف‌ درجات‌ وجودي‌ و ماهوي‌ خود قرار دارند.

ذوق‌ المتألّهين‌ مي‌گويد: اين‌ كه‌ ذات‌ واجب‌ را شما در بالا قرار داده‌ايد؛ گرچه‌ به‌ عناوين‌ صرافت‌ در وجود، و عدم‌ تناهي‌ و أزلّيت‌ معنون‌ نموده‌ايد؛ ولي‌ معذلك‌ آن‌ را محدود و متعيّن‌ به‌ اين‌ حد كرده‌ايد؛ كه‌ از ساير مراتب‌ جدا و متمايز ساخته‌ايد. و كَفَي‌ في‌ ذلك‌ أن‌ تكون‌ المرتبة‌ العاليةُ مغايرةً لساير المراتب‌ و في‌ قبالها. و بنابراين‌ همان‌ حدّ أعلا را كه‌ به‌ عنوان‌ بشرط‌ لائيّت‌ از ساير مراتب‌ مادون‌ جدا قرار داده‌ايد، به‌ اين‌ حَدّ و تميّز، متعيّن‌ و محدود نموده‌ايد؛ و از صرافت‌ محض‌ ساقط‌ كرده‌ايد!

و بعد از آنكه‌ اصل‌ طبيعت‌ وجود را بدون‌ هيچ‌ قيد و شرطي‌ در حاقّ محوضت‌ و بساطت‌ خود داراي‌ وجود صرف‌ پنداشته‌ايد؛ و براي‌ او مراتبي‌ را قرار داده‌ايد، مرتبۀ أعلاي‌ از همۀ مراتب‌، خود مرتبه‌اي‌ است‌، گرچه‌ به‌ خصوصيّت‌ عنوان‌ أشديّت‌ و أقوائيّت‌ و عدم‌ تناهي‌ متّصف‌ باشد.

روي‌ اين‌ گفتار: در حقيقت‌ شما قسمتي‌ از وجود صرف‌ را واجب‌ الوجود پنداشته‌ايد؛ آن‌ قسمتي‌ كه‌ خواه‌ ناخواه‌ محدود و متعيّن‌ است‌، گرچه‌ هزار كلمۀ صِرف‌ و لفظ‌ مَحض‌ را بر سر آن‌ درآورديد! اينها درد را دوا نمي‌كند؛ و با پيوند عبارت‌ صرف‌ محض‌ و محض‌ محوضت‌ و بسيط‌ بساطت‌، مرتبۀ أعلا را كه‌ متمايز است‌ از ساير مراتب‌، و محدود است‌ به‌ حدّ ساير مراتب‌، وجود حضرت‌ حقّ واجب


صفحه 198

‌ ـ جلّ و علا ـ را غير محدود و صرف‌ نمي‌سازد. و كَفَي‌ في‌ ذلك‌ منقصةً وَحَدّاً و تركيباً وافتقاراً و حدوثاً.

ذوق‌ المتألّهين‌ بنا بر بر شهود خود، و بنا بر همين‌ برهان‌، وجود حضرت‌ حقّ را حقيقت‌ وجود بحت‌ و صرف‌ و بسيط‌ من‌ جميع‌ الجهات‌ مي‌داند، كه‌ نه‌ تنها در مرتبۀ أعلا، بلكه‌ در تمام‌ مراتب‌ با تمام‌ موجودات‌ و با همۀ تعيّنات‌ معيّت‌ دارد. در أعلا نقطه‌ از ذِروۀ نور و شدّت‌ اوست‌؛ و در پائين‌ نقطه‌ از هيولاي‌ مبهم‌ و محض‌ استعداد اوست‌. هُوَ الَّذِي‌ فِي‌ السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فِي‌ الارْضِ إِلَهٌ[2] هُوَ الاوَّلُ وَ الاخِرَ وَ الظَّـٰهِرُ وَ الْبَـٰطِنُن‌ وَ هُوَ بِكُلِّ شَي‌ءٍ عَلِيمٌ.[3] وَ هُوَ مَعَكُم‌ أيْنَمَا كُنتُم‌.[4] ما يَكُونُ مِن‌ نَجوَي‌ ثَلَا ثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَا أَدْنَي‌ مِن‌ ذَلِكَ وَ لَا أَكوثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَمَا كَانُوا.[5]

معيّت‌ وجودي‌ حقّ تعالي‌، با جميع‌ موجودات‌ يكسان‌ است‌

معيّت‌ وجودي‌ او با يك‌ پشّه‌ و يك‌ ذرّۀ ذرّه‌ بيني‌ كه‌ به‌ چشم‌ نمي‌آيد، و با دستگاه‌ مكبّرۀ قوي‌ ديده‌ مي‌شود؛ و به‌ اندازۀ معيّت‌ او با أعظم‌ خلايق‌ و بزرگترين‌ موجودات‌، يكسان‌ است‌. نزديكي‌ و قرب‌ او به‌ همۀ موجودات‌ يكسان‌ است‌. و اين‌ إحاطه‌ نه‌ تنها إحاطۀ علمي‌ آن‌ هم‌ به‌ نحو اصولي‌ است‌؛ بلكه‌ إحاطۀ وجودي‌ و معيّت‌ ذاتي‌ است‌ كه‌ حقّاً و تحقيقاً از حبل‌ الوريد انسان‌ به‌ او نزديكتر است‌ و بين‌ انسان‌ و نيّت‌ و مقصد او فاصله‌ مي‌شود وَأْعَلَمُوا أَنَّ اللَهُ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبهِ.[6] و موجودات‌ همگي‌ به‌ اضافۀ اشراقيّۀ او پديد آمده‌اند؛ و نفس‌ موجودات‌ علم‌ حضوري


صفحه 199

‌ او هستند. [7]

وجود، وقتي‌ داراي‌ صرافت‌ است‌، كه‌ به‌ جميع‌ موجودات‌ يكسان‌ باشد

ذوق‌ المتألّهين‌ مي‌گويد: اين‌ حدّ أعلا را كه‌ شما صِرف‌ پنداشته‌ايد، در حقيقت‌ صرف‌ نيست‌؛ وحدت‌ او عددي‌ است‌ و محدود است‌. و آن‌ وجود صِرف‌ كه‌ چيزي‌ از حيطۀ او خارج‌ نيست‌، و كلّما فرضتَ له‌ ثانياً و نظرت‌ إليه‌، فإذا هوهو؛ وجود واحد شخصي‌ است‌؛ و هو الواجب‌ عزّ اسمه‌ و علا قدره‌؛ و موجودات‌ از حدّ أعلاي‌ وجود كه‌ أحديّت‌ و واحديّت‌ باشد؛ تا أدناي‌ وجود، همه‌ و همه‌ بدون‌ استثناء ظهورات‌ و تجليّات‌ او هستند؛ و هيچ‌ موجودي‌ حتّي‌ در پست‌ترين‌ درجه‌ و مرتبه‌ همچون‌ يك‌ كاه‌ خشكيده‌، و يا يك‌ مور ناتوانِ دست‌ وپا شكسته‌، از خود حول‌ و قوّه‌اي‌ ندارند؛ وجوداً، و شعوراً، و قدرةً، و حياةً، و موتاً و نشوراً، در تمام‌ مراحل‌ حيات‌ به‌ او بستگي‌ دارند؛ و نه‌ تنها مربوط‌ به‌ او هستند؛ بلكه‌ ربط‌ محض‌ مي‌باشند؛ و خداوند در اين‌ حدّ كوچك‌ و ظرف‌ حقير ماهوي‌ آن‌، خود را نشان‌ مي‌دهد.

وَاتَّخَذُوا مِن‌ دُونِهِ آلِهَةً لَا يَحْلِفُونَ شَيئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لَا يَمْلِكُونَ لاِ نفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لَا نَفْعًا وَ لَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لَا حَيوةً وَ لَا نُشورًا. [8]

وَ فِي‌ كُلِّ شَي‌ءٍ لَه‌ آيةٌ             تَدُلُّ عَلي‌ آنَّهُ وَاحِدٌ [9]

ذوق‌ المتألّهين‌ مي‌گويد: بنابراين‌،.صالت‌ اخصتصا به‌ ذات‌ أقدس‌ او دارد و موجودات‌ خارجيّه‌، تعيّنات‌ و اعتبارات‌ وجود او هستند؛ و ماهيّاتشان‌ اعتبار در


صفحه 200

اعتبار است‌. نسبت‌ اصل‌ وجود به‌ ذات‌ أقدس‌ حقّ حقيقي‌ است‌؛ و نسبت‌ به‌ وجود موجودات‌، مجازيّ؛ و نسبت‌ به‌ ماهيّاتشان‌ مجاز در مجاز است‌. وحدت‌ اختصاص‌ به‌ او دارد؛ و كثرات‌ از عالم‌ إمكان‌ است‌؛ دين‌ اسلام‌ دين‌ توحيد است‌؛ استقلال‌ و عزّت‌، و أصالت‌، و غِنا، و حيات‌، و وجود و وجوب‌ مختص‌ به‌ اوست‌؛ و تبعيّت‌ و ذلّت‌ و اعتباريّت‌ و فقر و موت‌ و عدم‌ و نيستي‌ از عالم‌ امكان‌ است‌.

سيه‌ روئي‌ ز ممكن‌ در دو عالم‌ جدا هرگز نشد والله‌ أعلم‌ [10]

عارف‌ بالله‌، با شهود، و با برهان‌، و با شرع‌، مؤيّد است‌

و المحصّل‌،، اين‌ نظريّۀ عرفاء بالله‌ در أصالة‌ الوجود، موضوع‌ تشكيك‌ رامتزلزل‌ مي‌سازد؛ و با سه‌ عرّابۀ قوي‌ شهود، و برهان‌، و ايات‌ كريمۀ قرآنيّه‌ و روايات‌ مسلّمۀ وارده‌ در مسألۀ توحيد بدان‌ حمله‌ مي‌كند؛ و از بنياد واژگون‌ مي‌سازد؛ و آن‌ نظريّۀ بدوي‌ و سطحي‌ و جلي‌ را با اين‌ ديدۀ عميق‌ و نظريّۀ دقيق‌ نوسازي‌ مي‌نمايد؛ و أحكام‌ و مسائل‌ خود را براي‌ عالم‌ توحيد و موحّدين‌ اظهار مي‌نمايد.

و از آنچه‌ معروض‌ شد، معلوم‌ مي‌شود كه‌: بيان‌ مرحوم‌ شيخ‌ در اين‌ مكتوب‌ آن‌ جا كه‌ فرموده‌اند: «پس‌ توهّم‌ اينكه‌ حقيقت‌ واحد كه‌ منحصر در واجب‌ است‌، طارد عدم‌ ماهيّات‌ ممكنه‌ است‌ بي‌وجه‌ است‌. زيرا عدمي‌ كه‌ بديل‌ و نقيض‌ است‌ در أحدهما غير ما هو بديلٌ و نقيضٌ في‌ الآخرة‌؛ و لا يرتفع‌ هذا البديل‌ و النقيض‌ إلاّ بتبدّله‌ بما يقوم‌ مقام‌ الآخر. و دقّت‌ در اين‌ عرض‌ زياده‌ از حدّ لازم‌ است‌ فإنَّه‌ الاساس‌ و العمدة‌ في‌ الباب‌ كما لا يخفي‌ علي‌ اُولي‌ الالباب» تمام‌ نيست‌. زيرا نظريّۀ طارد عدم‌ بودن‌ وجود ممكنات‌ براي‌ ماهيّات‌ ممكنه‌، و بديل‌ و نقيض‌ بودن‌ آن‌ در نظر حكيمِ مشكّك‌ است‌، نه‌ در نظر عارفِ متألّه‌.

عارف‌ متألّه‌ با شهود و وجدان‌، و با عقل‌ و برهان‌، اصل‌ اين‌ وجود محدود و طارد عدم‌ را از ممكنات‌ بر مي‌دارد؛ و با نظر تيزبين‌ و حادّ و حقيقت‌ بين‌ خود ـ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ [11] ـ وجود را گسترده‌ و ساري‌ و جاري‌ در جميع‌ ممكنات‌ مي‌بيند؛ و تعيّنات‌ إمكانيّه‌ را شبكه‌هاي‌ وجود، و لمعات‌ نور درخشان‌ آن‌ شمس‌


صفحه 201

مُشرق‌ مشاهده‌ مي‌كند. و با ورود اين‌ نظريّه‌ بر نظريّۀ أوّل‌، موضوعي‌ براي‌ وجود متعيّن‌ و طارديّت‌ عدم‌ ماهيّات‌ ممكنه‌ باقي‌ نمي‌گذارد. آنچه‌ هست‌ وجود حقّ است‌؛ و اوست‌ كه‌ در شبكه‌هاي‌ ماهيّات‌، ظهور و طلوع‌ دارد؛ و تعيّنات‌ و تشخّصات‌ را با نسبت‌ وجوداعتباري‌ و مجازي‌ منتسب‌ مي‌نمايد.

در عالم‌ وجود، وحدت‌ حقيقي‌، و كثرت‌ اعتباري‌ است‌

و از همين‌ جا روشن‌ مي‌شود كه‌ آنچه‌ را كه‌ مرحوم‌ شيخ‌ تبعاً لصدر المتألّهين‌ بيان‌ فرموده‌اند كه‌: أنَّ الوَحْدَةَ وَالكَثرة‌ كلتيهما حقيقتان‌ ملحوظتان‌ بنحو الوحدة‌ في‌ الكثرة‌ و الكثرة‌ في‌ الوحدة‌؛ نيز درست‌ است‌.

أوّلاً بايد از ايشان‌ پرسيد كه‌: اين‌ مطلب‌ را كه‌ به‌ حكماء متألّهون‌ و عرفاء شامخون‌ نسبت‌ داده‌اند، از عرفاء شامخون‌ يك‌ نفر را بدين‌ مطلب‌ قائل‌ باشند، خوب‌ بود نام‌ مي‌بردند.

مطلب‌ حقيقي‌ بودن‌ وحدت‌ و اعتباري‌ بودن‌ كثرت‌ از مسائل‌ ضروريّۀ دارجۀ بين‌ عرفاء بالله‌ است‌؛ و جزء اصول‌ مسلّمۀ آنهاست‌ كه‌ در نثر و نظم‌ كتابهاي‌ خود را پر كرده‌اند:

چو قاف‌ قدرتش‌ دم‌ بر قلم‌ زد هزاران‌ نقش‌ بر لوح‌ عدم‌ زد

از آن‌ دم‌ گشت‌ پيدا هر دو عالم ‌ وز آن‌ دم‌ شد هويدا جان‌ آدم‌

در آدم‌ شد پديد اين‌ عقل‌ و تمييز كه‌ تا دانست‌ از آن‌ اصل‌ همه‌ چيز

چو خود را ديد يك‌ شخص‌ معيّن‌ تفكّر كرد تا خود چيستم‌ من‌

ز جزوي‌ سوي‌ كلّي‌ يك‌ سفر كرد وز آنجا باز بر عالم‌ گذر كرد

جهان‌ را ديد امر اعتباري ‌ چو واحد گشت‌ در أعداد ساري‌

جهانِ خلق‌ و أمر از يك‌ نفس‌ شد كه‌ هم‌ آن‌ دم‌ كه‌ آمد باز پس‌ شد

ولي‌ آنجايگه‌ آمد شدن‌ نيست ‌ شدن‌ چون‌ بنگري‌ جز آمدن‌ نيست‌

به‌ اصل‌ خويش‌ راجع‌ گشت‌ أشياء همه‌ يك‌ چيز شد پنهان‌ و پيدا

تعالي‌ الله‌ قديمي‌ كو به‌ يك‌ دم‌ كند آغاز و انجام‌ دو عالم‌

جهانِ خلق‌ و امر آنجا يكي‌ شد يكي‌ بسيار و بسيار اندكي‌ شد

همه‌ از وَهْم‌ تست‌ اين‌ صورتِ غير كه‌ نقطه‌ دايره‌ است‌ از سرعت‌ سير [12]


صفحه 202

قضيّۀ اختلاف‌ وحدت‌ و كثرت‌ در حقيقي‌ بودن‌، و اعتباري‌ بودن‌، أمري‌ است‌ برهاني‌، كه‌ اگر وحدت‌ حقيقي‌ باشد، بايد كثرت‌ اعتباري‌ باشد؛ و اگر كثرت‌ حقيقي‌ باشد بايد وحدت‌ را اعتباري‌ دانست‌، در صورتي‌ كه‌ متعلّق‌ وحدت‌ و كثرت‌ و موضوع‌ آن‌ از جميع‌ الجهات‌، از شرايط‌ و ساير خصوصيّات‌ يكسان‌ باشد، مگر آنكه‌ موضوع‌ و متعلّق‌ آن‌ مختلف‌ باشد. در اين‌ صورت‌ وحدت‌ و كثرت‌ دو عنوان‌ وارد بر مورد واحد نخواهند بود؛ و از فرض‌ كلام‌ خارج‌ است‌.

اگر مثلاً سه‌ عدد سيب‌ را پهلوي‌ هم‌ در ظرفي‌ بگذاريم‌ و نظر به‌ تعداد آنها با مشخّصاتشان‌ بنمائيم‌؛ كثرت‌ آنها حقيقي‌؛ و وحدت‌ آنها كه‌ در ظرف‌ واحدي‌ قريب‌ به‌ هم‌ قرار گرفته‌اند؛ اعتباري‌ است‌. و اگر نظر به‌ موجوديّت‌ مغز آنها و خاصيّت‌ آنها كم‌ كنيم‌ بدون‌ ملاحظۀ هيئت‌ اجتماعيّۀ آنها، وحدت‌ آنها حقيقي‌ و كثرتشان‌ اعتباري‌ است‌. و ممكن‌ است‌ با وجود نظر واحد و موضوع‌ واحد، هم‌ وحدت‌ و هم‌ كثرتشان‌ هر دو حقيقي‌ و يا هر دو اعتباري‌ باشند؛ اين‌ محال‌ است‌.

بر برهانِ حقيقي‌ بودن‌ وحدت‌، و اعتباريّت‌ كثرت‌، مذهب‌ تثليث‌ و ثنويّه‌، نفي‌ مي‌شوند

و ما بر همين‌ برهان‌، اصل‌ تثليث‌ و أقانيم‌ ثلاثۀ نصاري‌ را باطل‌ مي‌دانيم‌؛ و آنها را به‌ كفر و شرك‌ منتسب‌ مي‌داريم‌. زيرا قائل‌ شدن‌ به‌ سه‌ اصل‌ قديم‌ (حيات‌ و علم‌ و قدرت‌) و يا (أب‌ و ابن‌ و رُوحُ القُدُس‌) و يا (خدا و عيسي‌ و جبرائيلي‌ با وحدت‌ بالصِّرافة‌ ذات‌ أقدس‌ واجب‌ الوجود، نمي‌سازد.

ما مي‌گوئيم‌: اگر آن‌ سه‌ اصل‌ قديم‌ واجب‌ الوجودند، وحدت‌ در ميان‌ آنها اعتباري‌ است‌ نه‌ حقيقي‌. بنابراين‌، اصل‌ تثليث‌ قدماء بر آنها ثابت‌ و لازم‌ و گردن‌ گير مي‌شود. و نمي‌توان‌ هم‌ قائل‌ به‌ وحدت‌ حقيقي‌ واجب‌ الوجود، و هم‌ تثليث‌ حقيقي‌ او بود. و چون‌ آنها تثليث‌ را حقيقي‌ مي‌دانند و بر آن‌ اصرار دارند؛ لذا برهان‌ تنافي‌ كثرت‌ با وحدت‌ بر عليه‌ آنها لازم‌؛ و مفرّي‌ از اين‌ عقبه‌ ندارند.

وحدتِ حقّ متعال‌، وحدت‌ بالصّرافه‌ است‌، نه‌ وحدت‌ عددي‌

و بعضي‌ از فلاسفۀ ايشان‌ كه‌ خواسته‌اند ميان‌ وحدت‌ و تثليث‌ را برهاناً جمع‌ كنند؛ و بر روي‌ غبار تثليث‌ صورت‌ آبروي‌ وحدت‌ را بكشند، و بگويند: وحدت‌ حقيقي‌ و كثرت‌ حقيقي‌ با هم‌ تنافي‌ ندارند؛ فقطّ با همين‌ برهانِ عدم‌ معقوليّت‌ در پاسخ‌ فرو مي‌مانند.


صفحه 203

ولي‌ ما مي‌گوئيم‌: ذات‌ واجب‌ الوجود، واحد است‌؛ و وحدت‌ او هم‌ عددي‌ نيست‌؛ بلكه‌ داراي‌ وحدت‌ بالصَّرافة‌ است‌؛ و تمام‌ موجودات‌ أزليّه‌ كه‌ جنبۀ غيريّت‌ و عنوان‌ صفتيّت‌ داشته‌ باشند، درپرتور او و به‌ تَبَع‌ او هستند. و در ذات‌ واجب‌ هم‌ نمي‌تواند حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ از هم‌ جدا و متمايز باشند؛ بلكه‌ اين‌ عناوين‌ مفاهيمي‌ هستند كه‌ منطبق‌ عليه‌ آنها بحدودها و قيودها خارج‌ از ذات‌ مي‌باشد. و أمّا در ذات‌ عين‌ قدرت‌ و حيات‌ و علم‌ است‌؛ نه‌ قدرت‌ را از علم‌ امتيازي‌ است‌؛ و نه‌ حيات‌ را از قدرت‌؛ و بالاخره‌ در آنجا غير از ذات‌ بحت‌ و بسيط‌ چيزي‌ نيست‌؛ و اوست‌ حقيقت‌ و بس‌. و ساير عناوين‌ تا وقتي‌ كه‌ عنوان‌ و مفهوم‌ اسم‌ و صفت‌ بر آنها بار است‌، جدا و منحاز و اُمور اعتباري‌ هستند. و چون‌ اين‌ حدود را از دست‌ بدهند، به‌ علّت‌ آنكه‌ شي‌ء محدود با حدود خود هر چه‌ باشد، راهي‌ براي‌ دخول‌ در ذات‌ را ندارد؛ و گرنه‌ تركيب‌ لازم‌ مي‌آيد. در اينجا ذات‌ است‌ فقط‌؛ خواه‌ به‌ آن‌ علم‌ بگوئيد، خواه‌ قدرت‌، خواه‌ حيات‌، و خواه‌ ذات‌ بحت‌ و بسيط‌. در هر صورت‌ يكي‌ است‌ بسيط‌ و بحت‌ و صرف‌، جلّ اسمه‌ و علا شأنه‌. [13]


صفحه 204

در اينجا در پاسخ‌ صدرالمتألّهين‌ و مرحوم‌ شيخ‌ بايد گفت‌: متعلّق‌ وحدت‌ در كثرت‌ اگر دو چيز باشد؛ همچون‌ روح‌ و بدن‌ إشكالي‌ ندارد كه‌ هر دو حقيقي‌ باشند. مي‌گوئيم‌: روح‌ در بدن‌ است‌. روح‌ واحد و بدن‌ داراي‌ اعضاء كثيره‌. وليكن‌ اگر متعلّق‌ هر دو همانطور كه‌ محلّ كلام‌ ماست‌ هر دو واحدند؛ يعني‌ وجود بحت‌ بسيط‌ و صرف‌ را يك‌ بار به‌ نظر وحدت‌ نگريستن‌، و سپس‌ سريان‌ او را در موجودات‌ كثيره‌ ملاحظه‌ نمودن‌، چگونه‌ حقيقتاً بدان‌ كثرت‌ مي‌بخشد؟ همان‌ موضوع‌ و همان‌ وجود است‌؛ يك‌ بار خودش‌ را ديده‌ايم‌؛ و يك‌ بار در كثرات‌ مشبّك‌هاي‌ ماهيّات‌ امكانيّه‌ مشاهده‌ نموده‌ايم‌.

آن‌ وجود، واحد است‌ كماكان‌، و الآن‌ كماكان‌؛ و آن‌ كثرت‌ اعتباري‌ بود، و الآن‌ هم‌ همچنين‌ است‌.


صفحه 205

فصل‌ دوّم‌: در بساطت‌ مَحضه‌ و صرافت‌ وجود حضرت‌ حقّ ـ جلّ و عزّ ـ و تبعيّت‌ و محدوديّت‌ أسماء و صفات‌ است‌ در مقابل‌ آنان‌ كه‌ صفات‌ را با حدودها عين‌ ذات‌ مي‌دانند؛ و اين‌ مستلزم‌ تركيب‌ است‌.

و إجمال‌ و فشردۀ اين‌ حقيقت‌ آن‌ است‌ كه‌: ذات‌ اقدس‌ حضرت‌ احديّت‌ عزّ شأنه‌ تامّ و تمام‌ است‌، و فوق‌ تمام‌ است‌؛ و ما لا يتناهي‌ است‌ بما لا يتناهي‌. يعني‌ أزلاً و أبداً و سرمداً و وجوداً و سعةً و إطلاقاً و عموماً و اسماً و صفةً و فعلاً غيرمتناهي‌ است‌. به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ در تحت‌ عنوان‌ حدّ و قيد و حصر و اندازه‌ در نمي‌آيد، و حتّي‌ با اشارۀ عقليّه‌ و قلبيّه‌ و ذهنيّه‌ مشارٌ اليه‌ واقع‌ نمي‌شود.

فرض‌ إمكان‌ تعدّد، براي‌ واحد بالصّرافه‌ محال‌ است‌

و لازمۀ اين‌ نحوۀ از وجود، وجوب‌ و وحدت‌ است‌. وحدت‌ عظيم‌ترين‌ صفت‌ از صفات‌ اوست‌؛ و از سنخ‌ وحدت‌هاي‌ عددي‌ و نوعي‌ و جنسي‌ و ماشابهها كه‌ ممكنات‌ بدانها متّصف‌ مي‌شوند، نيست‌. بلكه‌ وحدت‌ حقّۀ حقيقيّه‌ است‌ كه‌ از آن‌ تعبير به‌ وحدت‌ بالصّرافه‌ مي‌شود. يعني‌ وحدتي‌ كه‌ با وجود آن‌، فرض‌ امكان‌ تعدّد براي‌ آن‌ محال‌ است‌؛ و هرچه‌ در قبال‌ آن‌ فرض‌ شود، به‌ خود آن‌ بازگشت‌ مي‌كند. و لازمۀ چنين‌ وحدتي‌ تشخّص‌ در وجود است‌؛ و اصالت‌ و ثبوتي‌ است‌ كه‌ عين‌ وجود و متن‌ تحقّق‌ است‌.

فلهذا هر چيزي‌ كه‌ داراي‌ حدّ و اندازه‌ باشد، گرچه‌ حدّ آن‌ عقلي‌ باشد، از ذات‌ أقدس‌ او بيرون‌ است‌. أوصاف‌ و نعوتي‌ كه‌ آن‌ ذات‌ بدانها متّصف‌ مي‌باشد، همچون‌ حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ مفاهيمي‌ هستند كه‌ عقل‌ بدانها مي‌رسد؛ و برهان‌ آنها را براي‌ او إثبات‌ مي‌نمايد. اين‌ مفاهيم‌ بما هي‌ مفاهيمٌ محدود و از هم‌ متمايز و در ذات‌ او راه‌ ندارند؛ و گرنه‌ لازم‌ مي‌آيد كه‌ در ذات‌ تركيب‌ و كثرت‌ باشد؛ و صفات‌ متضادّه‌ و متعدّده‌ در آن‌ مجتمع‌ گردند.

شأن‌ مفهوم‌، كليّت‌ است‌، و با تكثير قيود جزئي‌ نمي‌شود

شأن‌ مفهوم‌ كلّيت‌ و كثرت‌ است‌؛ و اگر بدان‌ هزار قيد هم‌ ضميمه‌ كنيم‌، باز هم‌ از كثرت‌ و از مفهوم‌ خارج‌ نمي‌شود. مثلاً اگر بگوئيم‌: علمش‌ بزرگ‌ است‌ و بي‌نهايت‌ است‌؛ باز مفهوم‌ است‌. و اگر بگوئيم‌: علمش‌ مانند علم‌ موجودات‌ نيست‌؛ باز مفهوم‌ است‌ و مثار كثرت‌ است‌. تكثير قيود، آن‌ را شخص‌ خارجي‌ نمي‌كند و از كثرت‌ لازمۀ مفهوم‌ جدا نمي‌سازد. مصداق‌ و منطبقٌ عليهِ اين‌ مفاهيم


صفحه 206

در خارج‌ كه‌ وجود خارجي‌ أسماء و صفات‌ هستند، با عنوانشان‌ نيز محدود و از هم‌ متمايزند؛ و نمي‌توانند در ذات‌ اقدس‌ خداوندي‌ جاي‌ داشته‌ باشند. و تا وقتي‌ كه‌ عنوان‌ صفات‌ و أسما را دارند، بدان‌ ذِروۀ عالي‌ راه‌ ندارند؛ زيرا لازمۀ اتّصاف‌ ذات‌ بدين‌ صفات‌ تركيب‌ است‌؛ چنانچه‌ عينيّت‌ با ذات‌ داشته‌ باشند؛ و با آن‌ متّحد باشند.

و به‌ عبارت‌ ديگر منطبٌ عليه‌ مفهوم‌ علم‌، حقيقت‌ خارجي‌ علم‌ است‌؛ و اين‌ حقيقت‌ غير منطبقٌ عليه‌ مفهوم‌ حيات‌ و قدرت‌ است‌. و منطبقٌ عليه‌ مفهوم‌ قدرت‌ در خارج‌ غير از خارجي‌ بودن‌ و مصداقيّت‌ مفهوم‌ علم‌ است‌. زيرا لازمۀ كثرت‌ و اختلاف‌ مفاهيم‌ كثرت‌ و اختلاف‌ مصاديق‌ خارجي‌ آنهاست‌؛ گر چه‌ آن‌ مصاديق‌ به‌ حمل‌ شايع‌ صناعي‌ متّحد در وجود باشند؛ و مانند زيدٌ حيٌ عالمٌ قادرٌ بوده‌ باشند.

و در اين‌ صورت‌ ذاتي‌ را فرض‌ كرده‌ايم‌ كه‌ در آن‌ قدرت‌ غير متناهي‌ و علم‌ غير متناهي‌، و حيات‌ غير متناهي‌ است‌ و اين‌ عين‌ تركيب‌ است‌ كه‌ ذات‌ را حاوي‌ و مركّب‌ از اين‌ حقايق‌ نموده‌ باشيم‌.

و اين‌ در صورتي‌ است‌ كه‌ صفت‌ علم‌ و حيات‌ و قدرت‌ و ماشابههما كثرت‌ خود را از دست‌ نداده‌ باشند. امّا اگر اين‌ كثرت‌ را رها كردند؛ و خالص‌ و صافي‌ از حدّ وجودي‌ و ماهوي‌ خود گرديدند؛ يعني‌ حقيقت‌ علم‌ بدون‌ مفهوم‌ و حدّ آن‌، و حقيقت‌ حيات‌ بدون‌ مفهوم‌ و حدّ آن‌، و حقيقت‌ قدرت‌ بدون‌ مفهوم‌ و حدّ آن‌ شدند؛ در اين‌ صورت‌ يك‌ حقيقت‌ واحده‌ هستند كه‌ نفس‌ ذات‌ است‌، كه‌ عين‌ علم‌ است‌، و عين‌ حيات‌ است‌ و عين‌ قدرت‌ است‌. بنابراين‌ ذات‌ أقدس‌ در درون‌ خود صفت‌ ندارد؛ آنچه‌ دارد حقيقت‌ اوست‌ و عين‌ اوست‌.

و سرّ اين‌ مطلب‌ همانا شأن‌ مفهوم‌ و تناهي‌ و محدوديّت‌ آن‌ است‌؛ اگر چه‌ بر سر آن‌ لفظ‌ صرف‌ و لا يتناهي‌ را هم‌ در آوريم‌؛ و بگوئيم‌ مثلاً: صرف‌ العلم‌، و صرف‌ القدرة‌، و علم‌ و قدرت‌ غير متناهي‌. امّا چون‌ اين‌ صرافت‌ و عدم‌ تناهي‌ را بر سر موجودي‌ متعيّن‌ و متميّزي‌ چون‌ علم‌ و قدرت‌ در آورديم‌، نتوانسته‌ايم‌ از محدوديّت‌ ذاتي‌ خارجش‌ سازيم‌؛ و فقطّ خود علم‌ و قدرت‌ را با اين‌ قيود، غير متناهي‌ در حيطۀ مفهومي‌ خودشان‌ يعني‌ علم‌ و قدرت‌ فرض‌ كرده‌ايم‌. ولي‌ خود معناي‌ علم‌ در ذات‌


صفحه 207

خودش‌ محدود به‌ قدرت‌ است‌؛ و معني‌ و مفهوم‌ قدرت‌، محدود به‌ علم‌ است‌؛ و هر دو محدود به‌ حيات‌ هستند؛ و هكذا. بنابراين‌ هزاران‌ قيدِ صرف‌ و بسيط‌ و محض‌ و أمثالها علاج‌ درد را نمي‌كند؛ و توان‌ آن‌ را ندارد كه‌ ذات‌ عالي‌ و والا را بدين‌ گونه‌ از تركيبات‌ مركّب‌ ننمايد، و عينيّت‌ ببخشد.

لازمۀ مفهوم‌، انعزال‌ از مفاهيم‌ ديگر است‌

هر مفهومي‌ از مفهوم‌ ديگر منعزل‌، و اتّحاد در وجود مستلزم‌ اتّحاد در مفهوم‌ و ماهيّت‌ و ذات‌ نيست‌. و بنابراين‌ أسماء و صفات‌ محدود مي‌باشند به‌ حدِّ ماهوي‌ خودشان‌؛ و غير از ذات‌ أقدس‌ هستند؛ گرچه‌ همۀ آنها هم‌ در ذات‌ خود و در حيطۀ عنواني‌ خود غير متناهي‌ باشند؛ ولي‌ چون‌ صبغۀ غيريّت‌ دارند، در مادون‌ ذات‌ و درجۀ پائين‌تر از ذات‌ واقعند.

در ذات‌ حقّ تعالي‌، جميع‌ صفات‌ فاني‌ بوده‌، حدود خود را ندارند

آنچه‌ در ذات‌ است‌، همان‌ حقّ علم‌ كه‌ مافوق‌ از حدِّ مفهومي‌ آن‌ است‌؛ و حاقِّ قدرت‌ و حيات‌ كه‌ مافوق‌ از حدِّ مفهومي‌ آنهاست‌ مي‌باشند. در ذات‌ حيِّ عليم‌ قدير، بساطت‌ محض‌ است‌ و وحدت‌ محض‌ است‌. اين‌ مفاهيم‌ در آن‌ جا مندكّ و مضمحلّ و فاني‌ شده‌، و حدود خود را به‌ واسطۀ عظمت‌ و سيطره‌ و قدرت‌ و قهّاريّت‌ و بساطت‌ محض‌ و وحدت‌ صافي‌ و بدون‌ شائبۀ آن‌ از دست‌ داده‌اند.

در آن‌ جا حيات‌ عين‌ ذات‌ است‌؛ و علم‌ عين‌ قدرت‌ است‌؛ و هر دوي‌ آنها عين‌ حيات‌؛ و همۀ آنها عين‌ ذاتند؛ و تمام‌ أسماء و صفات‌ به‌ نحو أتمّ و أشدّ يعني‌ به‌ سرحدّ انعزال‌ از حدّ مفهومي‌ و ماهوي‌ خود، عين‌ يكدگر و عين‌ ذاتند.

نفيِ صفات‌ از ذات‌، اخصتصاي‌ به‌ صفات‌ زائده‌ ندارد

و در آنجا ذات‌ ذات‌ است‌ و حملي‌ كه‌ فقط‌ مي‌توان‌ نمود الَّذات‌ ذَاتٌ مي‌باشد و بازگشت‌ بقيّۀ حمل‌‌ها همچون‌ الذّات‌ عَالِمٌ والذَّاتُ قَادِرٌ به‌ اين‌ حمل‌ است‌.[14]


صفحه 208

و اين‌ است‌ معني‌ و حقيقت‌ نفي‌ صفات‌ از ذات‌ كه‌ مرحوم‌ سيّد احمد در مكتوب‌ سوّم‌ مي‌فرمايد: اصرار اين‌ رو سياه‌ و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بر سر آن‌ است‌ كه‌ بگوئيم‌: صفات‌ محدود و متعيّن‌اند، و نمي‌توانند با موصوف‌ كه‌ ذات‌ است‌ عينيّت‌ داشته‌ باشند. [15]

و مراد از نفي‌ صفت‌ از ذات‌ كه‌ در خطبۀ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ وارد شده‌ است‌، همين‌ مطلب‌ است‌؛ وليكن‌ مرحوم‌ شيخ‌ تبعاً لجماعة‌ من‌ المتكلّمين‌ آن‌ را حمل‌ بر نفي‌ صفات‌ زائده‌ بر ذات‌ نموده‌اند؛ و يا نفي‌ صفات‌ از ذات‌ در بعضي‌ از حالات‌ سلوكي‌ و عرفاني‌ كه‌ براي‌ سالك‌ در طي‌ مراحل‌ پيش‌ مي‌آيد. و جواب‌ ايشان‌ آن‌ است‌ كه‌: حمل‌ بر نفي‌ صفات‌ زائده‌، و يا بيان‌ حالتي‌ از حالات‌ سالك‌، حمل‌ من‌ درآوردي‌ است‌؛ و به‌ اصطلاح‌ تَعَبُّطي‌ و بدون‌ شاهد است‌؛ زيرا


صفحه 209

بر خلاف‌ ظاهر كلام‌ آن‌ حضرت‌ است‌؛ و بر خلاف‌ شواهدي‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ در دنبال‌ اين‌ عبارت‌ همانطور كه‌ اينك‌ بيان‌ مي‌كنيم‌؛ ذكر كرده‌اند.

معناي‌ صفت‌، يعني‌ زيادي‌؛ و هر صفت‌ زائد است‌

ترس‌ و دهشت‌ مرحوم‌ شيخ‌ از تأبّي‌ و امتناع‌ از إقرار و اعتراف‌ به‌ زياده‌ بودن‌ صفات‌ و عدم‌ عينيّت‌ آنها با ذات‌، پندار خلوّ ذات‌ است‌ از صفات‌ كمال‌، همچون‌ علم‌ همانطور كه‌ در مكتوب‌ سوّم‌ گفته‌اند كه‌: اين‌ در حقيقت‌ نفي‌ علم‌ است‌ از باري‌ تعالي‌. [16]

وليكن‌ اين‌ دهشت‌ بي‌مورد است‌ و خيالي‌ بيش‌ نيست‌. زيرا آن‌ كه‌ صفات‌ را پائين‌تر از ذات‌ مي‌نگرد؛ هزار بار بالاتر و قوي‌تر از اين‌ صفات‌ را در ذات‌ إثبات‌ مي‌كند؛ و آن‌ صفات‌ علم‌ و قدرت‌ و حيات‌ و ماشابهها است‌؛ بدون‌ حدود مفهوميّه‌ و عناوين‌ مميّزه‌.

او صفات‌ ناقصه‌ و محدوده‌ را از ذات‌ اقدس‌ جدا مي‌كند، و ذات‌ را مبرّي‌ و منزّه‌ از آن‌ مي‌داند؛ وليكن‌ صفات‌ كاملۀ غير محدوده‌ را براي‌ ذات‌ إثبات‌ مي‌كند؛ و أينَ الثَّرَي‌ مِنَ الثُّريَّا.

آن‌ ذاتي‌ كه‌ در بساطت‌ و محوضت‌ و صرافت‌ طوري‌ است‌ كه‌ علم‌ آفرين‌ است‌؛ و قدرت‌ آفرين‌. يعني‌ علمي‌ است‌ بسيط‌، و قدرتي‌ است‌ بسيط‌، كه‌ نفس‌ ذات‌ است‌؛ و با آن‌ هو هويّت‌ دارد؛ و از آن‌ علم‌ و قدرت‌ بسيط‌، و خارج‌ از حدود مفهوميّه‌، علم‌ و قدرت‌ مفهومي‌ و صفت‌ متميّزه‌، و اسم‌ تعيّنه‌ پديد مي‌آيد و تعيّن‌ مي‌پذيرد.

حَبَّذا بدين‌ ذات‌ كه‌ در قدرت‌ و علم‌ و حيات‌، بدين‌ سرحدّ از صرافت‌ است‌، و بدين‌ كمال‌ از وحدت‌، و عدم‌ قبول‌ تجزيه‌ و تركيب‌ و انقسام‌ است‌، كه‌ براي‌ اين‌ صفات‌ محدوده‌ و متعيّنه‌ عليّت‌ دارد، و در قالب‌ ظهور موجب‌ پيدايش‌ و خلق‌ آنهاست‌.

باري‌ بر اساس‌ اين‌ سعۀ ذات‌، و اين‌ بساطت‌ و عموميّت‌ و إطلاق‌ وجودي‌ او، مكني‌ و زماني‌ را نمي‌توان‌ تصوّر نمود كه‌ ذات‌ حضرت‌ احديّت‌ بوجوده‌، و وحدته‌،


صفحه 210

و نوره‌، و حياته‌، و علمه‌، و قدرته‌، در آنجا نباشد.

زيرا راهي‌ براي‌ تجزيه‌ و تكثير وجود أقدسش‌ نيست‌. تغاير و تمايزي‌ ميان‌ ظاهر و باطنش‌ نيست‌. ظاهر او در باطنش‌؛ و باطن‌ او در ظاهرش‌ مي‌باشد. اختلاف‌ ظاهر و باطن‌ به‌ واسطۀ حدّي‌ است‌ كه‌ آن‌ دو را از هم‌ جدا مي‌كند. و چون‌ اين‌ حدّ را كه‌ در خداوند اعتباري‌ است‌ نه‌ حقيقي‌، برداريم‌؛ يكي‌ مي‌شود.

به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ او در همۀ اشياء موجود است‌ بوجوده‌؛ وليكنعنوان‌ ولوج‌ و دخول‌، به‌ معناي‌ حلول‌ و اتّحاد نيست‌. دوئيّت‌ در اينجا معني‌ ندارد. اينجا توحيد است‌ و بس‌. دخول‌ دراشياء به‌ معناي‌ سعۀ وجودي‌ و تحقّق‌ توحيد است‌. و او در اشياء نيست‌ به‌ جهت‌ محدوديّت‌ و إنيّت‌ و ماهيّت‌ آنها.

و اين‌ است‌ مراد از كلام‌ دُرر بار حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌: جدائي‌ و بينونت‌ او از اشياء بنيونت‌ صفت‌ است‌ نه‌ بينونت‌ عُزلت‌. [17]

باري‌ اين‌ گونه‌ تعابير و تفاسير از وحدانيّت‌ حضرت‌ حقّ عزّ اسمه‌، اختصاص‌ به‌ قرآن‌ كريم‌ دارد؛ و در جهان‌ طبيعت‌ تا قبل‌ از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ هيچ‌ كس‌ بدان‌ لب‌ نگشود؛ و در هيچ‌ يك‌ از ساير كتب‌ آسماني‌ و از هيچ‌ پيغمبري‌ قبل‌ از پيغمبر اسلام‌ نقل‌ نشده‌ است‌؛ و اين‌ عظيم‌ترين‌ امري‌ است‌ كه‌ در دلالت‌ بر أشرفيّت‌ قرآن‌ و افضليّت‌ آن‌ حضرت‌ نسبت‌ به‌ ساير كتب‌ آسماني‌ و ساير پيامبران‌ الهي‌ دارد.

اوّلين‌ كسي‌ كه‌ وحدت‌ حقّ را صرف‌ دانسته‌ و آنرا تشريح‌ كرد، أميرالمؤمنين‌ صلوات‌ الله‌ عليه‌ بود

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در ميان‌ جميع‌ اُمّت‌ رسول‌ الله‌ يگانه‌ فردي‌ است‌ كه‌ حاقّ و حقيقت‌ توحيد را بدين‌ پايه‌ و بدين‌ مرتبه‌ از پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ گرفته‌ است‌؛ و با قدم‌ ثبات‌ و سير در عوالم‌ نامتناهي‌ آن‌ را در صقع‌ وجود خود جاي‌ داده‌ است‌ و متحقّق‌


صفحه 211

به‌ حقيقت‌ سورۀ توحيد و شش‌ آيۀ اوّل‌ از سورۀ حديد گرديده‌ است‌؛ و به‌ أعلي‌ ذروه‌ از أوج‌ مقام‌ انسان‌ كامل‌ رسيده‌ است‌.

خطبه‌هائي‌ را كه‌ آن‌ حضرت‌ در مقام‌ عرفان‌ و توحيد حضرت‌ حقّ و صفات‌ و اسماي‌ او بيان‌ نموده‌ است‌؛ همگي‌ وجدانيّات‌ و مشاهدات‌ دروني‌ و سريّ اوست‌؛ و مدركات‌ حضوري‌ و مكاشفات‌ حقّۀ حقيقيّه‌ و علوم‌ سرمديّۀ اوست‌ كه‌ چون‌ شمس‌ درخشان‌ از آن‌ پرده‌ بر مي‌دارد؛ و محبوب‌ و معبود خود را با بلندترين‌ صدائي‌ و با استوارترين‌ منطق‌ و برهاني‌ به‌ عالم‌ بشريّت‌ تا أبد معرّفي‌ مي‌كند.

قرآن‌ كريم‌، وحدتِ حقّۀ حقيقيّه‌ را بيان‌ كرد، ولي‌ علماء نفهميدند

حضرت‌ استادنا الاعظم‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ الشّريف‌ در تفسير خود، در بحث‌ توحيد پس‌ از حكايت‌ چند فقره‌ از چند خطبۀ مولانا أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و پس‌ از بحث‌ تاريخي‌ دربارۀ اعتقاد به‌ كيفيّت‌ توحيد، و طريق‌ مبارزۀ با شرك‌ و تثليث‌ و ثنويّت‌ (سه‌ گانه‌ و دوگانه‌ پرستي‌: مذهب‌ مسيحيان‌ و و زرتشتيان‌ مجوسي‌) إثبات‌ فرموده‌اند كه‌: در ميان‌ جميع‌ فلاسفۀ إلهيّين‌ از مصر قديم‌ و يونان‌ و اسكندريّه‌ تا قبل‌ از ظهور اسلام‌ نامي‌ از وحدت‌ حقّۀ حقيقيّه‌ و بالصِّرافة‌ ذات‌ أحديّت‌ نبود.

آنچه‌ از جميع‌ آنها نقل‌ شده‌ است‌؛ و همچنين‌ آنچه‌ از افرادي‌ كه‌ بعد از آنها در اسلام‌ آمده‌اند، و بر خطّ مشي‌ همان‌ حكمت‌ و فلسفه‌ مشي‌ نموده‌اند؛ وحدت‌ عددي‌ ذات‌ حقّ است‌؛ حتي‌ آنكه‌ شيخ‌ الرئيس‌ أبوعلي‌ سينا در كتاب‌ «شِفا» تصريح‌ به‌ وحدت‌ عدديّۀ ذات‌ حقّ تعالي‌ مي‌نمايد؛ و بعد از او فلاسفه‌ كه‌ آمدند تا حدود سنۀ يكهزار از هجرت‌ نبويّه‌، همگي‌ قائل‌ به‌ وحدت‌ عددي‌ حقّ شدند؛ و اهل‌ بحث‌ از متكلّمين‌ و باحثين‌ نيز آنچه‌ را كه‌ در احتجاجات‌ خود آورده‌اند، زياده‌ بر وحدت‌ عددي‌ نيست‌؛ در عين‌ آنكه‌ همۀ آنها براهين‌ و أدلّۀ خود را از قرآن‌ مجيد آورده‌اند. آمّا از اين‌ قرآن‌ غير از وحدت‌ عددي‌ نفهميده‌اند.

اين‌ محصّل‌ كلامي‌ است‌ كه‌ اهل‌ بحث‌ و نظر دربارۀ توحيد حضرت‌ حقّ گفته‌اند.

و امّا آنچه‌ را كه‌ قرآن‌ كريم‌ راجع‌ به‌ معني‌ و حقيقت‌ توحيد بيان‌ مي‌فرمايد؛ اوّلين‌ قدمي‌ است‌ كه‌ در تعليم‌ و تفهيم‌ اين‌ حقيقت‌ برداشته‌ شده‌ است‌؛ امّا


صفحه 212

مع‌ الاسّف‌ الشّديد، اهل‌ تفسير و به‌ طور كلّي‌ جميع‌ كساني‌ كه‌ با قرآن‌ كريم‌ سر و كار داشته‌اند، چه‌ از صحابۀ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌، و چه‌ از تابعين‌، و چه‌ از كساني‌ كه‌ بعد از آنها آمده‌اند، همگي‌ اين‌ بحث‌ را دنبال‌ ننموده‌، و مهمل‌ گذاشته‌اند.

اين‌ كتاب‌هاي‌ جوامع‌ أحاديث‌، و اين‌ كتابهاي‌ تفسير است‌ كه‌ همگي‌ در مرأي‌ و منظر ماست‌؛ در تمام‌ آنها از اين‌ حقيقت‌ اثري‌ به‌ چشم‌ نمي‌خورد؛ نه‌ با بياني‌ كه‌ شرح‌ آيات‌ قرآن‌ را دهد؛ و نه‌ با طيِّ طريق‌ برهان‌ و استدلال‌.

نديديم‌ ما كسي‌ را كه‌ بتواند از حجاب‌ اين‌ حقيقت‌ برقع‌ برافكند؛ مگر آنچه‌ در كلام‌ امام‌ أميرالمؤمنين‌ علي‌ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ خصوص‌ ديده‌ شده‌ است‌. آري‌ كلام‌ عليّ اين‌ درِ بسته‌ را گشود؛ و پرده‌ را از روي‌ آن‌ برداشت‌؛ و با بهترين‌ وجهي‌ و شيواترين‌ راهي‌ و روشن‌ترين‌ طريقي‌ از براهين‌، حجاب‌ را از رخسار آن‌ كنار زد.

و عجيب‌ آن‌ است‌ كه‌: بعد از علي‌ عليه‌ السّلام‌ نيز، اين‌ گونه‌ گفتار در كلام‌ اهل‌ فلسفه‌ و تفسير و حديث‌ ديده‌ نشده‌؛ تا پس‌ از هزار سال‌ از هجرت‌ در كلام‌ فلاسفه‌ آمد؛ و آنها خودشان‌ گفتند كه‌: ما اين‌ حقيقت‌ را از عليّ گرفته‌ايم‌.

و اين‌ سرّ آن‌ بود كه‌ ما نمونه‌هائي‌ از آن‌ گفتارهاي‌ عليّ را ذكر كرديم‌. زيرا كه‌ اينگونه‌ سلوك‌ احتجاجي‌ برهاني‌ در كلام‌ غير او نيامده‌ است‌، كه‌ همۀ آنها مبتني‌ بر صرافت‌ وجود و أحديّت‌ ذات‌ أقدس‌ جَلَّت‌ عَظَمته‌ بوده‌ باشد. [18]

و مراد و منظور حضرت‌ علاّ مه‌ (ره‌) از فلاسفۀ إسلام‌ پس‌ از هجرت‌، مرحوم‌ صدرالمتألّهين‌ شيرازي‌ قدّس‌ سرّه‌ مي‌باشد كه‌، او در كتابهاي‌ خود قائل‌ به‌ وحدت‌ بالصِّرافه‌ بودن‌ ذات‌ حقّ شد و اين‌ معني‌ را با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ به‌ ثوبت‌ رسانيد، و منطق‌ بوعلي‌ سينا را در توحيد عددي‌ بودن‌ ذات‌ حقّ ابطال‌ نمود.

براي‌ خود صدرالمتألّهين‌ هم‌ معلوم‌ نشد كه‌: وحدت‌ حقّه‌ با تشكيك‌ سازش‌ ندارد

و اين‌ حقير گويد: كلمات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ صريح‌ در تشخّص‌ وجود، و وحدت‌ حقّۀ حقيقيّه‌، و جدا بودن‌ صفات‌ از ذات‌، و معيّت‌ كونيّۀ حضرت‌ حقّ با جميع‌ موجودات‌ و ممكنات‌ است‌ كه‌ أبداً با تشكيك‌ در وجود و عينيّت‌ صفات‌ سازشي‌ ندارد. و آنچه‌ را كه‌ صدرالمتألّهين‌ پس‌ از هزار سال‌ از كلام‌ أميرالمؤمنين‌


صفحه 213

عليه‌ السّلام‌ دربارۀ صرافت‌ در وجود، و توحيد بالصِّرافه‌ بودن‌ حضرت‌ أحديّت‌ استفاده‌ نموده‌ است‌، گرچه‌ همه‌ حقّ است‌ و بجا و درست‌؛ وليكن‌ گويا صدرالمتألّهين‌ از لوازم‌ صرافت‌ كه‌ وحدت‌ و تشخّص‌ در وجود است‌، إغماض‌ فرموده‌؛ و بر اساس‌ صرافت‌ روي‌ مسألۀ تشكيك‌ در وجود مسائل‌ خود را سوار نموده‌ است‌. و اين‌ را مي‌توان‌ خبط‌ و اشتباهي‌ از وي‌ گرفت‌؛ زيرا بالاخره‌ مسألۀ تشكيك‌ سر از وحدت‌ عددي‌ بودن‌ حقّ در مي‌آورد؛ و قائل‌ شدن‌ به‌ تشكيك‌ كه‌ بالاخره‌ از وحدت‌ عدديّه‌ جدا نيست‌، با قائل‌ شدن‌ به‌ صرافت‌ بحقيقتها أبداً سازش‌ ندارد. و كسي‌ كه‌ به‌ مغزّي‌ و معناي‌ واقعي‌ صرافت‌ در وجود پي‌ ببرد، نمي‌تواند قائل‌ به‌ تشكيك‌ باشد كه‌ بالمآل‌ سر از وحدت‌ عدديّه‌ بيرون‌ مي‌زند.

و اگر صدر المتألّهين‌ به‌ حقيقت‌ صرافت‌ و لوازم‌ آن‌ پي‌ مي‌برد، بدون‌ شكّ إعلان‌ تشخّص‌ در وجود را مي‌داد؛ و إبا و امتناعي‌ از اين‌ مطلب‌ نداشت‌؛ امّا تبعاً لساير الفلاسفه‌ از تشكيك‌ در وجود تجاوز ننموده‌، و قائل‌ به‌ تشخّص‌ در آن‌ نگرديده‌ است‌. پس‌ در ادراك‌ صرافت‌ در وجود پيشقدم‌ است‌؛ و در عدم‌ إدراك‌ تشخّص‌ آن‌ از قافلۀ موحّدين‌ عقب‌ مانده‌ است‌.

مرحوم‌ صدرالمتألّهين‌ و مرحوم‌ سبزواري‌ قدّس‌ الله‌ أسرارهما، هر دو نفر از حكماي‌ شامخ‌ و إلهيّين‌ راسخ‌ مي‌باشند؛ وليكن‌ هيچ‌ كدام‌ به‌ مقام‌ أعلاي‌ عرفان‌ إلهي‌ نرسيده‌اند؛ گر چه‌ صدرالمتألّهين‌ در برهان‌ و استدلال‌ از سبزواري‌ قوي‌تر است‌، أمّا سبزواري‌ چاشني‌ عرفان‌ و وصول‌ در كلماتش‌ بيشتر؛ و كلماتش‌ آب‌دارتر و شيرين‌تر است‌. رحمة‌الله‌ عليهما.

 

پاورقي


[1] «أسفار»، الهيّات‌؛ في‌ توحيده‌ تعالي‌، طبع‌ حروفي‌، ج‌ 6، ص‌ 63 تا ص‌ 78.

[2] بعضي‌ از آيۀ‌ 84، از سورۀ‌ 43: زخرف‌.

[3] آيۀ‌ 3، از سورۀ‌ 57: حديد.

[4] بعضي‌ از آيۀ‌ 4، از سورۀ‌ 57: حديد‌.

[5] بعضي از آيۀ 7، از سوره 58: مجادله.

[6] بعضي‌ از آيۀ‌: از سورۀ‌: أنفال‌. و در اين‌ باره‌ سعدي‌ شيرازي‌ آورده‌ است‌:

گر گزندت‌ رسد ز خلق‌ مرنج‌ كه‌ نه‌ راحت‌ رسد ز خلق‌ نه‌ رنج‌

از خدا دان‌ خلاف‌ دشمن‌ و دوست‌ كه‌ دل‌ هر دو در تصرّف‌ اوست‌

گرچه‌ تير از كمان‌ همي‌ گذرد از كماندار ببيند اهل‌ خرد

(گلستان‌، طبع‌ عبدالعظيم‌ قريب‌، ص‌، باب‌ أوّل‌).

[7] ملاي‌ رومي‌ در تفسير آيۀ: وَ هُوَ مَعَكُمْ أَينَمَا كُنتمچنين‌ گويد:

گر به‌ جهل‌ آئيم‌ آن‌ زندان‌ اوست ‌ ور به‌ علم‌ آئيم‌ آن‌ ايوان‌ اوست‌

گر به‌ خواب‌ آئيم‌ مستان‌ وئيم‌ ور به‌ بيداري‌ بدستان‌ وئيم‌

ور بگرييم‌ ابر پر زرق‌ وئيم‌ ور بخنديم‌ آن‌ زمان‌ برق‌ وئيم‌

ور به‌ خشم‌ و جنگ‌ عكس‌ قهر اوست ‌ ور به‌ صلح‌ و عذر عكس‌ مهر اوست‌

ما كنيم‌ اندر جهان‌ پيچ‌ پيچ‌ چون‌ الف‌ كو خود ندارد هيچ‌ هيچ‌

(مثنوي‌، طبع‌ ميرخاني‌، ص‌ 41).

[8] آيۀ 3، از سورۀ 25: فرقان‌.

[9] در تعليقه‌ سبزواري‌ بر «أسفار» طبع‌ حروفي‌، ج‌ 6، ص‌ 108 به‌ عنوان‌ شاهد آمده‌ است‌.

[10] از أبيات‌ شيخ‌ محمود شبستري‌ در «گلشن‌ راز».

[11] آيۀ 22، از سورۀ 50: قاف‌.

[12] منتخي‌ از أشعار شيخ‌ محمود شبستري‌ در أوّل‌ «گلشن‌ راز».

[13] تمام‌ حكماء سعي‌ و اهتمام‌ خود را بر آن‌ مصروف‌ داشته‌اند تا بواسطۀ ضميمۀ صفات‌ با عين‌ ذات‌، ذات‌ أقدس‌ او را از شائبۀ تركيب‌ معرّي‌ و مبرّي‌ دارند.

مرحوم‌ صدر المتألّهين‌ در «أسفار» بعد از بيان‌ خود، شواهدي‌ را از أعلام‌ حكماء براي‌ اثبات‌ اين‌ مدّعا دليل‌ مي‌آورد. و اينك‌ ما كلام‌ او سايرين‌ را در اينجا مي‌آوريم‌ و سپس‌ به‌ بحث‌ پيرامون‌ آن‌ مي‌پردازيم‌. او در «أسفار» طبع‌ حروفي‌، ج‌ 6 در ضمن‌ بحث‌ عن‌ صفاته‌ تعالي‌ علي‌ وجهه‌ العموم‌ و الإطلاق‌، در ص‌ 120 و ص‌ 121 گويد: بيانٌ تفصيليّ: واجب‌ الوجود و إن‌ وصف‌ بالعلم‌ و القدرة‌ و الإرادة‌ و غيرها كما سنبيّن‌؛ لكن‌ ليس‌ وجود هذه‌ الصّفات‌ فيه‌ إلاّ وجود ذاته‌ بذاته‌. فهي‌ و إن‌ تغايرت‌ مفهوماتها لكنّها في‌ حقّه‌ تعالي‌ موجود بوجود واحد كما قال‌ الشيخ‌ في‌ التعليقات‌ من‌ أنّ الاوّل‌ تعالي‌ لا بتكثر لاجل‌ صفاته‌، لانّ كلّ واحد من‌ صفاته‌ اذا حقّفت‌ تكون‌ الصفة‌ الاخري‌ بالقياس‌ اليه‌. فيكون‌ قدرته‌ حيوته‌، و حيوته‌ قدرته‌، و تكونان‌ واحدة‌. فهو حيّ من‌ حيث‌ هو قادر، و قادر من‌ حيث‌ هو حيّ، و كذا في‌ سائر صفاته‌. و قال‌ أبوطالب‌ المكيّ: مشبّته‌ تعالي‌ قدرته‌، و ما يدركه‌ بصفاته‌ يدركه‌ بجميع‌ الصّفات‌؛ إذ لا اختلاف‌ هناك‌.

تا اينكه‌ مي‌گويد: كما قال‌ أبونصر الفارابي‌: وجود كلّه‌، وجوب‌ كلّه‌، علَم‌ كلّه‌، قدرة‌ كلّه‌، حيوة‌ كلّه‌. لا أنّ شيئاً منه‌ علم‌ و شيئاً آخر منه‌ قدرةُ ليلزم‌ التركيب‌ في‌ ذاته‌. و لا أنّ شيئاً فيه‌ علم‌ و شيئاً آخر قدرة‌ ليلزم‌ التكثّر في‌ صفاته‌ الحقيقيّة‌. فكذا صفاته‌ الاضافيّة‌ لا يتكّثر معناها و لا يختلف‌ مقتضاها و إن‌ كانت‌ زائدة‌ علي‌ ذاته‌. فمبتدئيّة‌ بعينها رازقيّته‌. و بالعكس‌؛ و هما بعينهما جوده‌ و كرمه‌ و بالعكس‌. و هكذا في‌ العفو و المغفرة‌ و الرّضا و غيرها. اذ لو اختلف‌ جهاتها و تكثرت‌ حيثيّاتها لادّي‌ تكثّرها الي‌ تكثّر مباديها. و قد علمت‌ أنّها عين‌ ذاته‌ تعالي‌. قال‌: الشيخ‌ المتألّه‌ شهاب‌ الدّين‌ المقتول‌ في‌ بعض‌ كتبه‌: و مما يجب‌ أن‌ نعلمه‌ و نحقّقه‌ أنّه‌ لا يجوز أن‌ يلحق‌ الواجب‌ اضافات‌ مختلفة‌ توجب‌ اختلاف‌ حيثيّات‌ فيه‌. بل‌ له‌ اضافة‌ واحدة‌ هي‌ المبدئيّة‌ تصحّح‌ جميع‌ الإضافات‌ كالرازقيّة‌ و المصوريّة‌ و نحوهما. و لا سلوب‌ فيه‌ كذلك‌. بل‌ له‌ سلب‌ واحد يتبعه‌ جميعها و هو سلب‌ الامكان‌. فإنّه‌ يدخل‌ تحته‌ سلب‌ الجسميّة‌ و العرضيّة‌ و غيرهما. كما يدخل‌ تحت‌ سلب‌ الجماديّة‌ عن‌ الانسان‌ سلب‌ الحجرية‌ و المدريّة‌ عنه‌ و ان‌ كانت‌ السلوب‌ لا تتكثّر علي‌ كلّ حال‌. انتهي‌ كلام‌ الشيخ‌ شهاب‌ الدين‌.

و ما نيز در اينجا به‌ همين‌ مقدار از كلام‌ صدر المتألّهين‌ و منقولات‌ او اكتفا مي‌كنيم‌، و يك‌ بحث‌ كوتاه‌ مي‌آوريم‌، و آن‌ اين‌ است‌ كه‌: تمام‌ صفات‌ هم‌ همانند علم‌ و قدرت‌ و حيوة‌ و إراده‌ اگر به‌ صفت‌ واحدي‌ برگردند، و آن‌ صفت‌ عين‌ ذات‌ باشد، اگر در ذات‌ مفهوم‌ خود را حفظ‌ كنند يعني‌ مندكّ و فاني‌ نشوند؛ و صدق‌ علم‌ و قدرت‌ و ما شابههما بجهت‌ تحقّق‌ حقيقت‌ آنها در ذات‌ باشد در اين‌ صورت‌ خواهي‌ نخواهي‌ در ذات‌ تركيب‌ پيدا مي‌شود؛ و از محوضت‌ و بساطت‌ و وحدت‌ بيرون‌ مي‌رود، و اگر اين‌ صفت‌ در ذات‌ مندكّ و مضمحلّ گردد به‌ طوري‌ كه‌ منطبق‌ عليه‌ عنواني‌ علم‌ و قدرت‌ و إراده‌ و ماشابههما در آنجا صادق‌ نباشد؛ در آنجا ديگر علم‌ و قدرت‌ بعنوانهما نمي‌توان‌ گفت‌. آنجا ذات‌ ذات‌ است‌؛ و اگر هم‌ بگوئيم‌: ذات‌ عالم‌ است‌ و قادر است‌؛ از لفظ‌ عالم‌ و قادر معناي‌ ذات‌ را اراده‌ كرده‌ايم‌؛ نه‌ منطبق‌ عليه‌ مفهوم‌ عنواني‌ آنها را؛ و اين‌ است‌ حقيقت‌ معناي‌ نفي‌ صفات‌ از ذات‌ كه‌ در اخبار أئمّۀ معصومين‌ عليهم‌ السّلام‌ وارد شده‌ است‌.

[14] عارف‌ كبير و شهر ابن‌ فارض‌ مصري‌ در «نظم‌ السلوك‌ » خود (تائيّۀ كبري‌) دربارۀ سير سالك‌ إلي‌ الله‌ مي‌فرمايد: او به‌ جائي‌ مي‌رسد كه‌: تمام‌ وجودش‌ علم‌ و ادراك‌ محض‌ مي‌شود، چشمش‌ مي‌شنود، و گوشش‌ مي‌بيند؛ و زبانش‌ مي‌بيند، و چشمش‌ نجوي‌ مي‌كند و به‌ پنهاني‌ سخن‌ مي‌گويد، و دستش‌ سخن‌ مي‌گويد و مي‌شنود؛ و به‌ طور كلّي‌ با هر عضو از أعضايش‌، همه‌ كارها را انجام‌ مي‌دهد؛ و اين‌ همان‌ فناي‌ در ذات‌ است‌ كه‌ در آنجا علم‌ و قدرت‌ و تمام‌ صفات‌ مندكّ مي‌شود و چيزي‌ غير از ذات‌ نيست‌:

تَحَقَقتُ أنَّا في‌ الحقيقة‌ واحِدٌ واثْبَتَ صَحو الجَمع‌ مَحو التثتِتِ

و كُلّي‌ لسانٌ ناظرٌ مِسمَعٌ يَدٌ لنُطقٍ و إدراكٍ وَ سَمعٍ و بَطشَةِ

فَعيني‌ نَاجَت‌ واللسان‌ مشاهِدٌ و يَنطق‌ منِّي‌ السزمعُ و اليَدُ اصْغَتِ

وَ سَمعيَ عينٌتجتَلي‌ كُلَ مابدا و عينيَ سمعٌ إن‌ شدا القوم‌ تُنصِتِ

و مِنِّيَ عَن‌ أيْدٍ لساني‌ يَدٌ كما يَدي‌ لي‌ لسانٌ في‌ خطابي‌ و خُطبَتي‌

كذاكَ يَدي‌ عَيْنٌ تري‌ كلَّ ما بَدَا و عيني‌ يدٌ مبسوطةٌ عند بَسطَنِي‌

و سَمعي‌ لسانٌ في‌ مخاطَبَني‌ كذا لساني‌ في‌ إصغائه‌ سمع‌ مُنصِتِ

و للشَّمَّ أحكامُ اطَراد القياس‌ في ‌ اتّحاد صفاتي‌ او بعكس‌ القضيَّة‌

و ما في‌ عضوٌ خُصَّ من‌ دون‌ غيره‌ بتعيين‌ وصفٍ مثلَ عَينِ البصيرة‌

و منِّي‌ علي‌ أفرادِها كُلُّ ذَرَّةٍ جوامع‌ أفعَالٍ الجوارح‌ أحْصَتِ

يُناجي‌ و يُصغي‌ عن‌ شهود مُصرف ‌ بمجموعه‌ في‌ الحال‌ يَدٍ قُدرةِ

و همينطور ادامه‌ مي‌دهد تا مي‌رسد به‌ اينكه‌ مي‌فرمايد:

هِيَ النفسُ إن‌ ألقت‌ هواها تَضاعَفَتْ قُواها و أعطَتْ فِعلَها كُلَّ ذَرَّةِ

و ناهيكَ جَمْعاً لا يفرق‌ مَساحَتي ‌ مكانٍ مَقبسٍ أو زمانٍ مُوقَّتِ

(ديوان‌ ابن‌ فارض‌، طبع‌ بيروت‌، سنۀ 1382 هجري‌، ص‌ 100 تا ص‌ 102، بيت‌ 578 از تائيّۀ كبري‌ تا بيت‌ 601).

[15] و اصرار حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و عرايض‌ اين‌ رو سياه‌ إلي‌ الآن‌ براي‌ آن‌ است‌ كه‌ شايد التفات‌ به‌ صرافت‌ و تجرّد ذات‌ أقدس‌ عن‌ جميع‌ الاعتبارات‌ حتّي‌ الاسماء و الصّفات‌ معلوم‌ شود؛ و معلوم‌ شود كه‌: كمال‌ الاسماء و الصّفات‌ بذاته‌ تعالي‌؛ لا كمال‌ ذاته‌ تعالي‌ بالاسماء و الصّفات‌.

[16] آنجا كه‌ گويد: و إلاّ لزم‌ خلوّ الذات‌ في‌ مرتبة‌ ذاته‌ عن‌ هذه‌ الصِّفة‌ الكماليّة‌.

[17] مرحوم‌ سبزواري‌ قدس‌ الله‌ نفسه‌ در حاشيۀ خود بر شرح‌ «منظومه‌» خود در ص‌ 66 از طبع‌ ناصري‌ راجع‌ به‌ كيفيّت‌ تقوّم‌ معلول‌ به‌ علّت‌ گويد: وَ هُو متقومٌ بالعلّة‌ اي‌ ليست‌ العلّة‌ خارجة‌ عنه‌ بحيث‌ لا مرتبة‌ له‌ خالية‌ عنها و لا ظهور له‌ خالياً عن‌ ظهورها. بل‌ الظهور لها أوّلاً و له‌ ثانياً كما قال‌ عليه‌ السّلام‌: ما رأيت‌ شيئاً إلاّ و رأيت‌ الله‌ قبله‌. و قال‌: داخلٌ في‌ الاشياء لا بالممازجة‌ و خارجٌ عن‌ الاشياء لا بالمزابلة‌. و أيضاً ليس‌ في‌ الاشياء بوالج‌ و لا عنها بخارج‌. و أيضاً: مع‌ كلِّ شي‌ء لا بمفارقة‌ و يغر كلّ شي‌ء لا بمزابلة‌. وأيضاً: داخل‌ في‌ الاشياء لا كدخول‌ شي‌ء في‌ شي‌ء؛ خارج‌ عن‌ الاشياء لا كخروج‌ شي‌ء عن‌ شي‌ء. و أيضاً: توحيده‌ تمييزه‌ عن‌ خلقه‌، و حكم‌ التمييز بينونة‌ صفة‌ لا بينونة‌ عزلة‌. و بالجملة‌ هذا متواترٌ بالمعني‌. (انتهي‌).

[18] «الميزان‌ في‌ تفسير القرآن‌» ج‌ 6، ص‌ 109 و ص‌ 110.

      
  
فهرست
  مقدمه (به قلم تلميذ علامه: سيد محمد حسين حسيني طهراني)
  ‌سبب‌ مكاتيب‌، دو بيت‌ از عطّار نيشابوري‌ است‌
  پاسخ‌ آية‌ الله‌ آخوند مولي‌ محمّد كاظم‌ خراساني‌ از معناي‌ دو بيت‌ عطّار
  ترجمۀ أحوال‌ شيخ‌ اسمعيل‌ تائب‌: گرد آورند? مكاتيب‌
  تدريس‌ علاّمۀ حاج‌ سيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ تبريزي‌، مكاتيب‌ را در حوزۀ علميّۀ قم‌
  سبب‌ اهتمام‌ مؤلّف‌ بر نشر مكاتيب‌ و تذييلات‌
  ترجمۀ أحوال‌ حاج‌ سيّد احمد كربلائي‌ قدس‌ الله‌ نفسه.
  احوال‌ سيّد جمال‌ الدّين‌ گلپايگاني‌ قدس‌ الله‌ نفسه.
  احوال‌ شيخ‌ علي‌ محمّد نجف‌ آبادي‌ قدّس‌ الله‌ نفسه‌
  كيفيّت‌ مناجات‌ حاج‌ سيّد احمد كربلائي‌ در مسجد سَهْله‌
  انتقال‌ شاگردي‌ سيّد جمال‌ الدين‌ در علم‌ عرفان‌ از شيخ‌ علي‌ محمّد، به‌ حاج‌ سيّد احمد.
  عدم‌ قبول‌ سيّد احمد، مقام‌ مرجعيّت‌ شيعيان‌ را
  ترجمۀ احوال‌ آية‌ الله‌: آقا ميرزا محمّد تقي‌ شيرازي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه.
  ترجمۀ احوال‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ اصفهاني‌ قدس‌ الله‌ سرّه.
  مكاشفۀ سيّد جمال‌ الدّين‌ بر رحلت‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ اصفهاني‌
  زهد و بي‌اعتنائي‌ شيخ‌، نسبت‌ به‌ زخارف‌ دنيويّه.
  تقاضاي‌ شيخ‌ از مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا جواد آقا، دستور سلوك‌ عرفاني‌ را
  نامۀ آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا جواد آقاي‌ ملكي‌ تبريزي‌، به‌ شيخ‌، متضمّن‌ دستور سلوك‌ در راه‌ خدا
  براي‌ سلوك‌، تضعيف‌ قواي‌ حيوانيّت‌ لازم‌ است‌
  براي‌ سلوك‌، تقويت‌ قواي‌ روحانيّت‌ لازم‌ است..
  ترجمۀ احوال‌ علاّمه‌ آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ قدس‌ الله‌ سرّه.
  أوصاف‌ و علوم‌ علاّمه‌ در دو جهت‌ علمي‌ و عيني‌، فوق‌ گفتار است‌
  ترجمۀ احوال‌ شيخ‌ فريد الدّين‌ عطّار نيشابوري‌
  تشيّع‌ عطّار، به‌ شهادت‌ اشعار، و به‌ شهادت‌ أعلام‌ فنّ.
  گفتار قاضي‌ نور الله‌ شوشتري‌، راجع‌ به‌ عطّار
  تولاّي‌ عطّار به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و اهل‌ بيت‌ او
  گفتار قاضي‌، آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا علي‌ آقا، بر اينكه‌ رسيدن‌ به‌ كمال‌ بدون‌ ولايت‌ محال‌ است‌
  علوّ روح‌ و نفس‌ عطّار، در منطق‌ الطيّر
  شرحي‌ از كتاب‌ منطق‌ الطيّر عطّار
  جمع‌ شدن‌ پرندگان‌ نزد هُدهُد، و مطالبۀ سيمرغ‌ را
  پرواز مرغان‌، و عبور از هفت‌ وادي‌، براي‌ وصول‌ به‌ كوه‌ قاف‌
  وصولِ سي‌ مرغ‌ به‌ كوه‌ قاف‌، و يافتن‌ سيمرغ‌ را
  مفاد مَن‌ عَرَفَ نَسَه‌ فقد عَرف‌ ربّه.
  بيان‌ زحمات‌ مؤلّف‌ براي‌ تهيهّ نسخۀ صحيح‌
  مكتوب‌ اوّل‌ مرحوم‌ شيخ‌ در صفات‌ ثبوتيّه‌ و سلبيّه‌ و صفات‌ جمال‌ و جلال‌ حقّ تعالي‌
  مكتوب‌ اوّل‌ مرحوم‌ سيّد در علّت‌ عدم‌ وصول‌ عقل‌ وجود به‌ كمال‌ عزّ حضرت‌ حقّ تعالي‌
  مكتوب‌ دوّم‌ مرحوم‌ شيخ‌ در ايراد به‌ مرحوم‌ سيّد.
  استدلال‌ شيخ‌ بر عينيّت‌ صفات‌ با ذات‌ حقّ تعالي‌
  مكتوب‌ دوّم‌ مرحوم‌ سيّد جواباً عنه‌
  استدلال‌ سيّد بر محدوديّت‌ صفات‌ و علوّ مقام‌ ذات‌ از هر اسم‌ و رسم‌
  شواهد سيّد (ره‌) بر علوّ ذات‌، و محدوديّت‌ صفات‌
  مكتوب‌ سوّم‌ مرحوم‌ شيخ‌
  مرتبۀ أحديّت‌ ذات‌ و غيب‌ الغيوب‌، و مرتبۀ أحديّت‌ جمع‌
  اعتبارات‌ وجود، و مرتبۀ فيض‌ أقدس‌
  بيان‌ مقام‌ جمع‌، و مقام‌ جمع‌ الجمع‌
  در بيان‌ علم‌ قبل‌ الإيجاد، اضافۀ اشراقيّه‌
  در بيان‌ كيفيّت‌ احاطۀ علّت‌ به‌ معلول‌
  عزّت‌ از صفات‌ جلال‌ است‌؛ و كلّ جلالٍ يرجع‌ إلي‌ جمال‌
  مكتوب‌ سوّم‌ مرحوم‌ سيّد.
  فناء جميع‌ الاشياء عند قيام‌ الحقّ بذاته‌؛ و اسقاط‌ الإضافات‌
  مقام‌ احديّت‌ و واحديّت‌، و مقام‌ محمّدي‌: جامع‌ ميان‌ آن‌ دو
  كيفيّت‌ انتشاء أسماء و صفات‌، از ذات‌ حقّ تعالي‌
  ذاتِ مشتمل‌ بر صفات‌، بدتر از هميان‌ ملاّ قطب‌ است‌
  إطلاق‌ أسماء إلهيّه‌ بر أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ در اخبار كثيره‌
  ممكن‌ الوجود، هم‌ ماهيّت‌ و هم‌ وجودش‌ اعتباري‌ است‌
  فناء اشياء قبل‌ الإيجاد، و فناء أشياء بعد الإيجاد.
  معناي‌ استغراق‌ ذات‌ حقّ تعالي‌، در كمال‌ عزّ خود.
  صِرفُ الشي‌ء كلُّ شي‌ء؛ و ليس‌ بشي‌ء منه‌
  الوجود إذا سَقَطَ عنه‌ الاضافات‌، فهو صرف‌ الوجود.
  عالم‌ جمع‌ متأخّر از أسماء و صفات‌؛ أوّل‌ قوس‌ نزول‌ و آخر قوس‌ صعود.
  كلمۀ جامعۀ الهي‌، انسان‌ كامل‌ است‌
  اضافۀ اشراقيّه‌ خداوند، عين‌ علم‌ فعلي‌ اوست‌
  مناط‌ در تعدّد استدلال‌، تعدّد كبري‌ است‌
  در مقام‌ ذات‌، فناي‌ جميع‌ اشياء است‌ حتّي‌ الاسماء و الصفات
  مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ شيخ‌ (ره‌)
  حيثيّتي‌ كه‌ مناط‌ طارديّتِ عدم‌ چيزي‌ است‌؛ نمي‌شود مناط‌ طارديّت‌ عدم‌ چيز دگر باشد.
  صفحات‌ الاعيان‌ بالإضافۀ الي‌ الباري‌ كصفحات‌ الاذهان‌ إلينا
  وحدتِ حقِّ تعالي‌، وحدت‌ انبساطيّۀ اطلاقيه‌ است‌
  مراد از ذاتي‌ در باب‌ بُرهان‌، و ذاتي‌ در باب‌ ايساغوجي‌
  معناي‌ حمل‌ مواطاة‌، و حمل‌ اشتقاقي‌ (حمل‌ هُوَ هُو، و حمل‌ دُو هُو)
  استدلال‌ شيخ‌ بر آنكه‌ صرف‌ الوجود، صرف‌ العلم‌ و القدرة‌ است‌
  وجود كلّه‌، وجوب‌ كلُّه‌، حيوة‌ كلّه‌، علمٌ كلُّه‌، قدرةٌ كلُّه‌
  معناي‌ انسان‌ لاهوتي‌، و جَبَروتي‌، و مثالي‌، و ناسُوتي‌
  وجدانُ الواجب‌ ذاته‌، وجدانُه‌ جميعَ الموجودات‌ بنحو البساطة‌ و الجمع‌
  انّ الله‌ علمٌ لا جهلَ فيه‌، و حيوةٌ لا موت‌ فيه‌، و نورٌ لا ظلمةَ فيه‌
  هر مشتقّي‌ كه‌ از موضوعي‌ انتزاع‌ شود، مبدأ آن‌ هم‌ انتزاع‌ مي‌شود.
  كلمات‌ محقّق‌ صدرالدّين‌ قونوي‌، در عينيّت‌ ذات‌ و صفات‌
  قيام‌ چيزي‌ به‌ چيزي‌، يا قيامٌ فيه‌ است‌، و يا قيامٌ عنه‌
  في‌ اعتبارات‌ الوجود: بشرط‌ شي‌ء، و لا بشرطٍ، و بشرطِ لا.
  فيض‌ أقدس‌ و فيض‌ مقدّس‌
  احديّت‌ و واحِديّت‌ ذاتيّه‌، و أحديّت‌ و واحديّت‌ و صفيّه‌
  وجود منبسط‌ و مظهر أعظم‌ آن‌: عقل‌ اوّل‌ را حقيقة‌ الحقايق‌ نامند.
  مرتب? جلاء، و مرتبۀ استجلا
  احديّت‌، و أحديّة‌ الجمع‌
  الذّات‌ بالقياس‌ إلي‌ نفسها، لا ظهور علي‌ بطونٍ، و لا بطون‌ علي‌ ظهورٍ
  عَلِمَ، و شَاءَ، و أرادَ، و قَدَّر، و قَضَي‌، و أمْضَي‌
  ذاتِ بَحت‌، صرف‌ الوجود، و هويّت‌ مطلقه‌، و غيب‌ مكنون‌ است‌
  غيب‌ الهويّة‌ هو الذات‌ باعتبار اللاّ تعيّن‌؛ و غيب‌ المكنون‌ كنهها
  الذّات‌ في‌ مرتبة‌ ذاته‌، واحدة‌ لكلّ كمال‌
  مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ سيّد جواباً از مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ شيخ‌، أعلي‌ الله‌ مقامهما
  الآنَ كما كان‌
  عالم‌ خارج‌ تنزّل‌ عالم‌ مثال‌ است‌؛ و آن‌ تنزّل‌ عالم‌ عقل‌
  رَقَّ الزّجاج‌ و رقّت‌ الخمر
  تعارض‌ وحدت‌ حقيقي‌ با كثرت‌ حقيقي‌
  ما همه‌ شيران‌ ولي‌ شير عَلَم‌
  كثرت‌ موجودات‌ بالغناء و الفقر، بعد از تنزّل‌ است‌
  أعظم‌ حُجُب‌ وجهه‌ الكريم‌، اشتغال‌ به‌ عبارات‌، و نسيان‌ معاني‌ و حقايق‌ است‌
  عِلم‌ داراي‌ عنوان‌ علم‌ است‌، در صورت‌ بقاء حدّه‌ العَدَمِي‌
  وجود اندر كمال‌ خويش‌ ساري‌ است‌ ـ تعيّن‌ها امور اعتباري‌ است‌
  بعد از اعتراف‌ به‌ اسقاط‌ حدود عدميّه‌، نزاعي‌ در بين‌ نيست‌
  ذات‌ بعد از فرض‌ محوضت‌ و بساطش‌، ضمّ اعتبار به‌ او ممتنع‌ است‌
  مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ شيخ‌، جواباً از مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ سيّد أعلي‌ الله‌ مقامهما
  معناي‌ وجود انسان‌ در عوالم‌ سابقه‌
  در دارِ وجود، جز صرف‌ الوجود المتجلّي‌ بذاته‌ في‌ مقام‌ فعله‌، نيست‌
  ملاحظۀ وحدت‌ در كثرت‌، و كثرت‌ در وحدت‌
  امكان‌ انتزاع‌ مفاهيم‌ متعدّده‌، از مصداق‌ واحد.
  وجود واجبي‌، بعينه‌ حيثيّت‌ علم‌ و قدرت‌ است‌
  مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ سيّد، جواباً از مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ شيخ‌ أعلي‌ الله‌ درجتهما
  وجودك‌ ذنبٌ لا يُقاس‌ به‌ ذنبٌ..
  آياتي‌ چند در احاطۀ خداي‌ تعالي‌ به‌ اشياء
  التزام‌ به‌ وحدت‌ إطلاقي‌، با كثرت‌ أشياء، بدون‌ اعتباريّت‌ اشياء محال‌ است‌
  و ما رميتَ إذ رميتَ، و لكنَّ الله‌ رَمَي‌
  مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ شيخ‌، جواباً از مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ سيّد أعلي‌ الله‌ درجتهما
  صرف‌ الوجود كلّما فرضتَه‌ ثانياً، عاد أوّلاً.
  وجود لا بشرط‌ في‌ السَّمِّ سَمُّ، و في‌ التِّرياق‌ ترياق‌
  وجود رابط،عين ربط است نه شيئ له الربط.
  لا ينقلب‌ ما سنخه‌ طردُ العدم‌، إلي‌ ما سنخه‌ لا يأبي‌ عن‌ الوجود و العدم‌
  ماهيّت‌ از مفاهيم‌ است‌، نه‌ هر مفهومي‌ ماهيّت‌ است‌
  مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ سيّد، جواباً از مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ شيخ‌ أعلي‌ الله‌ مقامهما
  دفع‌ شبهۀ ابن‌ كمونه‌ فقط‌ منوط‌ به‌ صرف‌ الوجود دانستن‌ حضرت‌ واجب‌ است‌
  وجود منبسط‌ را هيچ‌ ناداني‌، وجود واجبي‌ نمي‌داند.
  لم‌ يكن‌ إلاّ هو، يحيي‌ و يميت‌، و هو حيُّ لا يموت‌
  امانت‌ را به‌ اختيار بايد به‌ صاحبش‌ ردّ كرد، و گرنه‌ او به‌ زور مي‌گيرد.
  در عالم‌ عقل‌، همۀ گردها گردو مي‌شوند.
  مكتوب‌ هفتم‌ حضرت‌ شيخ‌، جواباً از مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ سيّد أعلي‌ الله‌ درجتهما
  صرف‌ الوجود لا يكون‌ محدوداً بالحدود المباينة‌ لطبع‌ الوجود.
  مشائين‌ و متكلّمين‌ براي‌ وجود، حقايق‌ متباينه‌ قائلند.
  از جهت‌ وحدت‌ است‌ كه‌ گويند: لا تكرار في‌ التجلّي‌
  وجود رابط‌ اگر بطور ربط‌ ملاحظه‌ نشود، رابط‌ نيست‌
  در عالم‌ عقل‌، گردو و غير گردو، مساوي‌ است‌
  مكتوب‌ هفتم‌ حضرت‌ سيّد، جواباً از مكتوب‌ هفتم‌ حضرت‌ شيخ‌ أعلي‌ الله‌ درجتهما
  موحّدان‌ عالم‌، در نهايت‌ قلّت‌ مي‌باشند.
  تذييلات‌ و محاكمات‌ استاد آية‌ الله‌ علاّمه‌: حاج‌ سيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ أعلي‌ الله‌ مقامه‌
  تصدير: در بيان‌ شرح‌ مكاتيب‌ و سبب‌ تذييلات‌ و محاكمات‌ به‌ قلم‌ معظّم‌ له‌
  ترجمۀ أحوال‌ سيّد احمد رضوان‌ الله‌ عليه‌ به‌ قلم‌ علاّمه‌
  ترجمۀ احوال‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ به‌ قلم‌ علاّمه‌
  تذييل‌ اوّل‌ بر مكتوب‌ اوّل‌ شيخ‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌
  تشريح‌ مبناي‌ تشكيك‌ در وجود.
  ماهيّت‌ اعتبار حدّ وجود است‌؛ نه‌ حدِّ وجود.
  علم‌ حضوري‌ اكتناهي‌، مستلزم‌ قيام‌ وجود معلول‌ است‌ به‌ وجود عالم‌
  تذييل‌ اوّل‌ بر مكتوب‌ اوّل‌ سيّد قدّس‌ الله‌ سرّه‌
  تشريح‌ مبناي‌ وحدت‌ و تشخّص‌ در وجود.
  نتيجۀ برهان‌ حكماء بر تشكيك‌ در وجود، وحدت‌ است‌ نه‌ تشكيك
  وجود واحد شخصي‌ است‌، و وجود موجودات‌، عاريه‌ است‌، نه‌ مِلكي‌ و حقيقي‌
  نظريّۀ وحدت‌ در وجود؛ نظريّه‌اي‌ است‌ أدق‌ از تشكيك‌
  وجود مجازي‌، واسطه‌ است‌ بين‌ تعيّنات‌ مفهومي‌ و حقيقت‌ هستي‌
  عِلمْ قبل‌ الإيجاد، و بعد الإيجاد، يك‌ علم‌ است‌
  تذييل‌ دوّم‌ بر مكتوب‌ دوّم‌ شيخ‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌
  فريد الدين‌ عطّار نيشابوري‌ از عرفاء بالله‌ بوده‌، شعرش‌ را بايد به‌ اين‌ مسلك‌ معني‌ نمود.
  تذييل‌ دوّم‌ بر مكتوب‌ دوّم‌ سيّد أعلي‌ الله‌ درجته.
  ذات‌، از هر اسم‌ و رسم‌ بالاتر است‌، و إطلاق‌ مقام‌ در آنجا مجاز محض‌ است‌
  تذييل‌ سوّم‌ بر مكتوب‌ سوّم‌ شيخ‌ قدّس‌ سرّه‌
  حدّ أعلاي‌ وجود را بنا بر مذهب‌ تشكيك‌ نمي‌توان‌ سه‌ مرتبه‌ قرار داد.
  بحث‌ عرفاء بر اصل‌ تميز حقيقت‌ است‌ از مجاز، نه‌ موجود از معدوم‌، و نه‌ مستقلّ از رابط‌
  تذييل‌ سوّم‌ بر مكتوب‌ سوّم‌ سيّد قدّس‌ سرّه‌
  در انسان‌، حسّي‌ كه‌ جوهر را ادراك‌ كند، وجود ندارد.
  حمل‌ عِلْم‌ و وجود ذهني‌ بر خارج‌، حمل‌ حقيقه‌ و رقيقه‌ است‌
  از لحاظ‌ مفهوم‌ نسبي‌ بطور استقلال‌، مفهوم‌ اسمي‌ حاصل‌ مي‌شود.
  صرفُ الوجود، واجد جميع‌ كمالات‌ وجودي‌ است‌
  عرفاء تشكيك‌ وجود را در ظهورات‌ مي‌دانند، نه‌ در مظاهر
  تتمّۀ تذييل‌ سوّم‌ بر مكتوب‌ سوّم‌ سيّد (ره‌)؛ و چهار تذييل‌ بر چهار مكتوب‌ ديگر سيّد (ره‌)؛ و چهار
  تتمّۀ تذييل‌ سوّم‌ بر مكتوب‌ سوّم‌ سيّد (ره‌)
  كيفيّت‌ تعيّن‌ أحد و واحِد، و ساير أسماء، و أعيان‌ ثابته‌
  در عالم‌ كثرت‌، موجودات‌ نسبت‌ به‌ حقّ تعالي‌، معاني‌ حرفيّه‌ مي‌باشند.
  مِنكَ، و إليكَ، و لكَ، و بكَ..
  هو هويّت‌ صورت‌ آئينه‌، به‌ نحو حمل‌ حقيقه‌ و رقيقه‌ است‌
  آئينه‌ و موجودات‌، حاكي‌ هستند، نه‌ مَحْكي‌
  قرآن‌ كريم‌، همۀ موجودات‌ را آيات‌ خدا مي‌داند.
  آيات‌ دالّه‌ بر آنكه‌ همۀ موجودات‌، آيات‌ خدا هستند.
  قرآن‌ كريم‌، حضرت‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌، و ناقۀ صالح‌ را آيه‌ مي‌داند.
  ما رأيتُ شيئاً إلاّ و رأيتُ الله‌ قبله‌
  تذييل‌ چهارم‌ بر مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ شيخ‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌
  حمل‌ حقيقي‌ و حمل‌ مجازي‌
  وجود واحد است‌ و حقيقي‌، و تعيّنات‌ كثيرند واعتباري‌
  نظريّۀ وحدت‌ وجود، وارد است‌ بر نظريّ? تشكيك‌ در وجود.
  بنا بر تشكيك‌، مرتبۀ أعلا نمي‌تواند داراي‌ صرافت‌ باشد.
  معيّت‌ وجودي‌ حقّ تعالي‌، با جميع‌ موجودات‌ يكسان‌ است‌
  وجود، وقتي‌ داراي‌ صرافت‌ است‌، كه‌ به‌ جميع‌ موجودات‌ يكسان‌ باشد.
  >> عارف‌ بالله‌، با شهود، و با برهان‌، و با شرع‌، مؤيّد است‌
  در عالم‌ وجود، وحدت‌ حقيقي‌، و كثرت‌ اعتباري‌ است‌
  بر برهانِ حقيقي‌ بودن‌ وحدت‌، و اعتباريّت‌ كثرت‌، مذهب‌ تثليث‌ و ثنويّه‌، نفي‌ مي‌شوند.
  وحدتِ حقّ متعال‌، وحدت‌ بالصّرافه‌ است‌، نه‌ وحدت‌ عددي‌
  فرض‌ إمكان‌ تعدّد، براي‌ واحد بالصّرافه‌ محال‌ است‌
  شأن‌ مفهوم‌، كليّت‌ است‌، و با تكثير قيود جزئي‌ نمي‌شود.
  لازمۀ مفهوم‌، انعزال‌ از مفاهيم‌ ديگر است‌
  در ذات‌ حقّ تعالي‌، جميع‌ صفات‌ فاني‌ بوده‌، حدود خود را ندارند.
  نفيِ صفات‌ از ذات‌، اخصتصاي‌ به‌ صفات‌ زائده‌ ندارد.
  معناي‌ صفت‌، يعني‌ زيادي‌؛ و هر صفت‌ زائد است‌
  اوّلين‌ كسي‌ كه‌ وحدت‌ حقّ را صرف‌ دانسته‌ و آنرا تشريح‌ كرد، أميرالمؤمنين‌ صلوات‌ الله‌ عليه‌ بود
  قرآن‌ كريم‌، وحدتِ حقّۀ حقيقيّه‌ را بيان‌ كرد، ولي‌ علماء نفهميدند.
  براي‌ خود صدرالمتألّهين‌ هم‌ معلوم‌ نشد كه‌: وحدت‌ حقّه‌ با تشكيك‌ سازش‌ ندارد.
  فقط‌ عرفاء بالله‌، از وحدت‌ بالصّرافة‌ حقّ خبر دارند.
  خطبه‌هاي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، در وحدت‌ صرافۀ ذات‌ حقّ..
  كمال‌ الإخلاص‌ نفي‌ الصّفات‌ عنه‌
  نفي‌ وحدت‌ حقّۀ حقيقيّه‌، اثبات‌ وحدت‌ عددي‌ است‌
  الاحَدُ لا بتأويل‌ عَدَدٍ؛ من‌ وصفه‌ فقد حَدَّه‌
  داخلٌ في‌ الاشياء علي‌ غير ممازجة‌، و خارجٌ منها علي‌ غير مباينة‌
  دو قسم‌ وحدت‌ براي‌ حقّ تعالي‌ ثابت‌ است‌؛ و دو قسم‌، ممنوع‌
  حكم‌ التَّمييز بينوتُه‌ صفةٍ، لا بينونةُ عُزلةٍ.
  در معناي‌ احديّت‌، و واحديّت‌، و حقيقت‌ محمّديّه‌
  وجود منبسط‌، فيض‌ مقدّس‌ و مشيّت‌ فعليّه‌ است‌
  معني‌ أزليّته‌ تعالي‌ تقدّمه‌ الزّماني‌، من‌ أشنع‌ الخطاء
  كان‌ ربّاً إذ لا مربوب‌، و إلهاً إذ لا مألوه‌
  تذييل‌ چهارم‌ بر مكتوب‌ چهارم‌ حضرت‌ سيّد قدّس‌ الله‌ نفسه‌
  كيفيّت‌ سعه‌ و إحاطۀ عوالم‌ بالا، بر عوالم‌ زيرين‌ خود.
  عوالم‌ هر چه‌ رو به‌ بالا رود، تجرّدش‌ بيشتر مي‌شود.
  أصالة‌ الكثرة‌، زير بناي‌ مذهب‌ مادّيين‌ است‌
  سؤال‌ طلبه‌اي‌، از مرحوم‌ عارف‌ بي‌بديل‌: قاضي‌ (ره‌) دربارۀ واقعيّت‌ وجود.
  گفتار سيّد حسن‌ مسقطي‌، در أصالت‌ و واقعيت‌ وجود.
  تا گوش‌ عالم‌ پندار سپرده‌ نشود، گوش‌ به‌ عالم‌ غيب‌ گشوده‌ نمي‌گردد.
  أبياتي‌ از ابن‌ فارض‌ مصري‌، در اصالت‌ و وحدت‌ حقّ تعالي‌
  وانْحَسَرت‌ دونَ إدراك‌ عظمته‌ خَطائف‌ أبصار الانام‌
  واستعلي‌ مُلكك‌ عُلوّاً سقطت‌ الاشياء دون‌ بلوغ‌ أمّده‌
  أبياتي‌ از شيخ‌ سعدي‌ در اصالت‌ و وحدت‌ حقّ تعالي‌
  مرحوم‌ شيخ‌، اعتراف‌ به‌ اصول‌ عرفاء نموده‌ است‌
  تذييل‌ پنجم‌ بر مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ شيخ‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌
  عالم‌ مادّه‌، ضعيف‌ترين‌ عوالم‌ است‌
  تمام‌ عوالم‌ فعلاً موجودند.
  يا من‌ هَداني‌ إليه‌، و دَلَّني‌ حقيقة‌ الوجود عليه‌
  هو كلّ الوجود، و كلّه‌ الوجود.
  خواب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ حضرت‌ خضر را؛ و تعليم‌ ذكر يا مَن‌ هُو يا من‌ لا هُوَ إلاّ هُو.
  أشعار شيخ‌ ابراهيم‌ دسوقي‌، دربارۀ توحيد حقّ متعال‌
  واجب‌ الوجود فردانيّ الذات‌، تام‌ الحقيقة‌
  معناي‌ موجود در دعاي‌ صحيفۀ سجّاديّه‌
  تذييل‌ پنجم‌ بر مكتوب‌ پنجم‌ حضرت‌ سيّد قدس‌ الله‌ سرّه‌
  بِم‌ عرفتَ رَبَّك‌؟ بما عرّفني‌ نفسه‌
  لا يعرف‌ شي‌ءٌ شيئاً إلاّ بما هو فيه‌ منه‌
  كلام‌ يعقوب‌ بن‌ اسحق‌ در عدم‌ امكان‌ إحاطۀ انسان‌ به‌ حقّ تعالي‌
  كلام‌ شيخ‌ بهاء الدين‌ عاملي‌ در «أربعين‌» راجع‌ به‌ عدم‌ اكتناه‌ حقّ تعالي‌
  كلُّ ما ميزّتموه‌ بأوهامكم‌ في‌ أدقّ معانيه‌، مخلوقٌ مصنوعٌ مثلكم‌
  از ما تو هر آنچه‌ ديده‌اي‌ پايۀ تست‌
  قيام‌ موجودات‌ به‌ حقّ تعالي‌، صمديّت‌ و قيوميّت‌ اوست‌
  معناي‌ اعتباري‌ بودن‌ أشياء پوچ‌ و بدون‌ معني‌ بودن‌ نيست‌
  تذييل‌ ششم‌ بر مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ شيخ‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌
  اولين‌ كسي‌ كه‌ در كتابهاي‌ خود، وحدت‌ عددي‌ را از حقّ تعالي‌ نفي‌ كرد، صدرالمتألّهين‌ بود.
  برهان‌ علاّمۀ طباطبائي‌ بر قاعدۀ بسيط‌ الحقيقة‌ كلّ الاشياء
  تشريح‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قاعدۀ بسيط‌ الحقيقة‌ كلّ الاشياء را
  صرف‌ الحقيقة‌، كلّما فرضة‌ ثانياً، فإذاً هُوَ هو.
  شيخ‌ در معناي‌ صرف‌ الوجود، تصرّف‌ نموده‌ است‌
  تصرّف‌ شيخ‌، موجب‌ تبديل‌ وحدت‌ بالصّرافة‌، به‌ وحدت‌ عددي‌ است‌
  مسألۀ أمرٌ بين‌ الامرين‌
  ظاهر آيات‌ قرآن‌، معصيت‌ و شقاوت‌ را مستند به‌ارادۀخدامي‌نمايد؛و ارادۀخدا عين‌ ارادۀبنده‌است‌
  مذهب‌ جبر، و مذهب‌ تفويض‌
  مذهب‌ أمرٌ بين‌ الامرين‌
  انسان‌ اختيار دارد، و اختيار او عين‌ اختيار خداست‌
  جبر و تفويض‌، هر دو غلط‌ و خلاف‌ است‌
  جبر ظلم‌ است‌، تفويض‌ شرك‌ است‌
  مثال‌ علاّمۀ طباطبائي‌ براي‌ جبر و تفويض‌، و امرٌ بينهما
  تمام‌ عالم‌ امكان‌، أمرٌ بين‌ الامرين‌ است‌
  بسياري‌ از خواصّ، از ترس‌ جبر، در دام‌ تفويض‌ افتاده‌اند.
  گفتار آية‌ الله‌ حاج‌ آقا رضا همداني‌ در «مصباح‌ الفقيه‌».
  أمرٌ بين‌ الامرين‌، از دقيق‌ترين‌ مسائل‌ توحيد است‌
  حلّ معناي‌ بين‌ الامرين‌، فقط‌ منوط‌ به‌ مذهب‌ عرفاء است‌
  تذييل‌ ششم‌ بر مكتوب‌ ششم‌ حضرت‌ سيّد طهرّ الله‌ تربته‌
  وجود واجب‌ تعالي‌، لا بشرط‌ از جميع‌ حدود است‌
  بشرط‌ لا دانستن‌ واجب‌، مستلزم‌ تحديد، و تركيب‌، و عددي‌ بودن‌ است‌
  بزرگاني‌ كه‌ تصريح‌ دارند بر آنكه‌ شبهۀ ابن‌ كمّونه‌ بدون‌ توحيد وجود قابل‌ حلّ نيست‌
  كلام‌ صدرالمتألّهين‌ در بسيط‌ الحقيقة‌ كلّ الاشياء
  كلام‌ صدر الدّين‌ قونوي‌، در وحدت‌ حقّۀ حقيقيّۀ حقّ تعالي‌
  أصل‌ شبهۀ ابن‌ كمّونه‌، از شيخ‌ شهاب‌ الدّين‌ سهروردي‌ صاحب‌ حكمة‌ الإشراق‌ است‌
  تشريح‌ و بيان‌ كيفيّت‌ شبهۀ ابن‌ كمّونه‌
  لِمَ لا يكون‌ هناك‌ هويتان‌ بسيطتان‌ مستغنيان‌ عن‌ العلّة‌؟.
  بنا بر أصالة‌ الوجود، شبهه‌، جواب‌ سهل‌ دارد؛ نه‌ بر أصالة‌ الماهيّة‌
  پاسخ‌ قائلين‌ به‌ أصالة‌ الماهيّة‌، از شبهۀ ابن‌ كمّونه‌
  صدر المتألّهين‌، پاسخ‌ از اين‌ شبهه‌ را بنا بر وحدت‌ وجود، عرشي‌ ناميده‌ است‌
  در بعضي‌ از جاها كلام‌ صدرالمتألّهين‌، بعينه‌ كلام‌ عرفاست‌
  مواضعي‌ كه‌ صدرالمتألّهين‌، تصريح‌ به‌ مذهب‌ عرفا دارد.
  بعد از تنزّل‌ از توحيد، احكام‌ كثرت‌ همگي‌ باقي‌ است‌
  تقسيمات‌ وجود، به‌ في‌ نَفسه‌ و لِنفسه‌، و بِنَفسه‌
  وجود رابط‌، وجود نسبت‌ است‌
  كلام‌ توحيد در مقام‌ فناء كلّي‌ است‌، نه‌ بعد از نزول‌ آن‌
  مقام‌ و مَشْهَدِ رأيتُ ربّي‌ بعين‌ ربّي‌
  أشعار حكيم‌ سبزواري‌، در وحدت‌ حقّ متعال‌
  عبارتي‌ از خواجه‌ حوراء مغربي‌
  ما يتقرّب‌ إليَّ عبدٌ من‌ عبادي‌ أحبّ ممّا افترضته‌ عَلَيه‌
  تذييل‌ هفتم‌ بر مكتوب‌ هفتم‌ حضرت‌ شيخ‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌
  غير از سوفسطائيّه‌، حكماي‌ عالَم‌، عالَم‌ را با واقعيت‌ مي‌نگرند.
  واقعيّات‌ جهانِ هستي‌، مركب‌اند از وجود و ماهيّت‌
  اصالت‌ از وجود است‌؛ و وجود واحد است‌ بالوحدة‌ الحقّة‌ الحقيقيّة‌
  حركت‌ كشتي‌، واسطۀ در عروض‌ است‌ براي‌ حركت‌ سرنشنيان‌ آن‌، نه‌ واسطۀ در ثبوت‌
  حمل‌ لفظِ موجودٌ بر زيدٌ، وحدت‌ است‌، نه‌ اتّحاد.
  آيات‌ قرآن‌، همۀ مخلوقات‌ را مِلك‌ طِلق‌ خدا مي‌داند.
  لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدُ الْقَهَّار
  روايات‌ وارده‌، در وحدت‌ حقّۀ حقيقيّۀ الهيّه‌
  إنَّ الله‌ لم‌ يَزَل‌ بلا زمانٍ و لا مكانٍ، و الآن‌ كما كان‌
  انّ الله‌ خِلْوٌ مِن‌ خلقه‌، و خَلقه‌ خِلْوٌ منه‌، خُلُوَّ حقيقي‌ نيست‌
  انّ الله‌ شي‌ءٌ بحقيقة‌ الشّيئيّة‌، غير أنّه‌ لا جسمٌ و لا صورةٌ.
  انّ الله‌ يمسك‌ الاشياء بأظلّتها؛ مراد از أظلَّه‌، ماهيّات‌ است‌
  دليله‌ آياته‌، و وجود اثباته‌، و معرفته‌ توحيده‌
  هو الدّالُّ بالدليل‌ عليه‌، و المؤدِّي‌ بالمعرفة‌ إليه‌
  زيادتي‌ صفت‌ بما هي‌ صفةٌ از ذات‌، در برهان‌، و شهود، و شرع‌
  خطبه‌هاي‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌، در زيادي‌ صفات‌ از ذات‌
  روايت‌ وارده‌ بر مخلوقيّت‌ صفات‌
  أئمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ أسماء خدا هستند، و اسم‌ صفت‌ است‌، و زياده‌ بر ذات‌
  الله‌ اكبر، يعني‌ اكبر من‌ أن‌ يُوصَف‌
  تذييل‌ هفتم‌ بر مكتوب‌ حضرت‌ سيّد قدّس‌ الله‌ سرّه‌ الزّكيه‌
  داعي‌ حضرت‌ سيّد (ره‌) بر ادامۀ مكاتيب‌، ارشاد به‌ توحيد بوده‌ است‌
  داعي‌ مولّف‌ بر نشر مكاتيب‌ و تذييلات‌
  علّت‌ تأبّي‌ شيخ‌، از قبول‌ زيادتي‌ صفات‌ از ذات‌
  علّت‌ تأبّي‌ شيخ‌ از قبول‌ اندكاك‌ و فناء موجودات‌ در حقّ تعالي‌
  مقالۀ عرفاء بالله‌، توحيد است‌، نه‌ اتّحاد و حلول‌
  قصّۀ حكيم‌ اصفهاني‌ كه‌ قائل‌ به‌ وحدت‌ وجود بود.
  گفتار صدر المتألّهين‌ كه‌ اكثر ناظرين‌، كلام‌ عرفا را ادراك‌ نمي‌كنند.
  گفتار حكيم‌ سبزواري‌ (قدّه‌) در فرق‌ بين‌ هويّت‌ و ماهيّت‌
  در هر دوره‌، افراد بسيار قليلي‌ به‌ مقام‌ توحيد رسيده‌اند.
  سبحان‌ الله‌ عمّا يصفون‌ إلاّ عبادالله‌ المخلَصين‌
  مراتب‌ عرفان‌ الهي‌، بنا به‌ گفتار خواجه‌ نصيرالدّين‌ طوسي‌
  روايت‌ وارده‌ بر آنكه‌ در آخرالزّمان‌ قومٌ متعمقون‌ فأنزل‌ الله‌ سورة‌ التّوحيد و الحديد.
  سورۀ توحيد، و شش‌ آيۀ اوّل‌ از سورۀ حديد.
  كلام‌ صدرالمتألّهين‌ در كيفيّت‌ تجلّي‌ الهي‌ در نفوس‌ قدسيّه‌
  كلام‌ حكيم‌ سبزواري‌ در كيفيّت‌ انعكاس‌ شعاع‌ نور حقّ به‌ مظاهر عالم‌ امكان‌
  انسان‌ كامل‌، مظهر أتمّ شهود حقّ است‌ بتمام‌ مظاهره‌
  خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در رفع‌ حجاب‌هاي‌ نور توحيد براي‌ اولياي‌ خدا
  خاتمۀ بحث‌، و دعا و طلب‌ غفران‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی