گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اخلاق، حكمت و عرفان > روح مجرد
روح مجرد / قسمت بیست و دوم:اکتشافات محی الدین با علم حروف، عرفان حافظ و ملای رومی، غزل حافظ درباره امام زمان علیه السلام، کیفیت تهجد آقای حداد، ابیات مثنوی در فتوت أمیرالمومین علیه السلام

اكتشافات‌ محيي‌ الدّين‌ عربي‌ با علم‌ حروف‌، راجع‌ به‌ بعضي‌ از امور غيبيّه‌

مُحيي‌ الدّين‌ عربيّ، و محقّق‌ فيض‌ كاشاني‌، و شيخ‌ بَهاء الدّين‌ عامِليّ در اين‌ فنّ از سرآمدان‌ روزگار بوده‌اند.

محدّث‌ نيشابوري‌ در ترجمۀ احوال‌ محيي‌ الدّين‌ از جمله‌ ميگويد: وي‌


صفحه 517

در علم‌ حروف‌ يد طولائي‌ داشت‌. و از جمله‌ استخراج‌ او اين‌ بود كه‌: إذا دَخَلَ السّينُ في‌ الشّينِ، ظَهَرَ قَبْرُ مُحْيي‌ الدّينِ. يعني‌ «چون‌ سين‌ در شين‌ داخل‌ شود، قبر محيي‌ الدّين‌ ظاهر ميشود». اين‌ ببود و قبر محيي‌ الدّين‌ پنهان‌ بود تا سلطان‌ سليم‌ عثماني‌ داخل‌ شام‌ شد و از قبر او تفحّص‌ بعمل‌ آورد و آنرا پس‌ از اندراس‌ تعمير نمود، و سرّ كلمۀ سين‌ كه‌ سلطان‌ سليم‌، و شين‌ كه‌ شهر شام‌ است‌ مكشوف‌ شد.

و از جمله‌ اكتشافات‌ و استخراجات‌ اوست‌ راجع‌ به‌ ظهور حضرت‌ قائم‌ عليه‌ السّلام‌:

إذا دارَ الزَّمانُ عَلَي‌ حُروفٍ                     بِبِسْمِ اللَهِ فَالْمَهْديُّ قاما

وَ إذْ دارَ الْحُروفُ عَقيبَ صَوْمٍ       فَأقْروا الْفاطِمي‌ مِنّي‌ سَلاما[17]

البتّه‌ بايد دانست‌ كه‌: معني‌ اين‌ شعر را نمي‌تواند بفهمد مگر آن‌ كس‌ كه‌ از راسخين‌ در علم‌ باشد، وگرنه‌ رمز نبود و حلّش‌ براي‌ همه‌ با شرائط‌ خاصّي‌ ممكن‌ بود؛ همانطور كه‌ از معني‌ سين‌ و شين‌ بدون‌ ورود سليم‌ در شام‌ كسي‌ نمي‌تواند خبردار شود مگر آنكه‌ از راسخين‌ در علم‌ بوده‌ باشد.

در تفسير «صافي‌» در باب‌ حروف‌ مقطّعۀ فواتح‌ سُوَر گويد: التَّخاطُبُ بِالْحُروفِ الْمُفْرَدَةِ سُنَّةُ الاحْبابِ في‌ سُنَنِ الْمُحآبِّ. فَهُوَ سِرُّ الْحَبيبِ مَعَالْحَبيبِ، بِحَيْثُ لا يَطَّلِعُ عَلَيْهِ الرَّقيبُ.

بَيْنَ الْمُحِبّينَ سِرٌّ لَيْسَ يُفْشيهِ             قَوْلٌ، وَ لا قَلَمٌ لِلْخَلْقِ يَحْكيهِ [18]

«تخاطب‌ و گفتگو با همديگر با حروف‌ مفرده‌ (كلمات‌ تهجّي‌: ا، ب‌، ج‌، د، ع‌، و غيرها) سنّتي‌ است‌ در ميان‌ أحباب‌ در سنّت‌هاي‌ عالم‌ محبّت‌ ميان‌


صفحه 518

دوستان‌ و محبّين‌ كه‌ اساس‌ كارشان‌ بر محبّت‌ طرفيني‌ برقرار شده‌ است‌. بنابراين‌، آن‌ تخاطب‌ بدين‌ طرز عبارت‌ است‌ از: سرّ حبيب‌ با حبيب‌، بطوريكه‌ بر آن‌ مطّلع‌ نشود رقيب‌.»

عرفان‌ حافظ‌ شيرازي‌ و ملاّمحمّد مولويّ مُخّ اسلام‌ است‌

بطور كلّي‌ كلمات‌ اولياي‌ خدا و عرفاي‌ بالله‌ داراي‌ رموز و اشارات‌ و كناياتي‌ است‌ كه‌ فهم‌ آنها اختصاص‌ به‌ خود آنها و همطرازانشان‌ دارد. از اشارات‌ و رموز عارف‌ عاليقدر اسلام‌ خواجه‌ حافظ‌ شيرازي‌ كسي‌ ميتواند اطّلاع‌ پيدانمايد كه‌ هم‌ درجه‌ و هم‌ مقام‌ با او باشد.

امّا صد حيف‌ و هزار افسوس‌ كه‌ ما قدر و قيمت‌ اين‌ بزرگان‌ را ندانستيم‌، و معاني‌ اشعارشان‌ را به‌ امور مبتذل‌ حمل‌ كرديم‌، و يا اگر شرحي‌ در احوال‌ آنها نگاشتيم‌ نتوانستيم‌ از عهدۀ شرح‌ و شكافتن‌ آن‌ معاني‌ و اسرار برآئيم‌؛ تا خارجيان‌ و كفّار آمدند و براي‌ خود عرفان‌ ساختند، و عرفان‌ را از اسلام‌ جدا پنداشتند، و مقام‌ عظيم‌ عرفان‌ و عرفا را كه‌ مخّ و اُسّ و ريشۀ اسلام‌ است‌ امري‌ مباين‌ با تعليمات‌ ديني‌ وانمود كردند، و براي‌ ما عرفان‌ ايراني‌ و هندي‌ و رومي‌ ساختند، و همه‌ را خطّي‌ در برابر خطّ اسلام‌، و راهي‌ غير از مسير دين‌ نمودار نمودند، و ريشۀ عرفان‌ مولوي‌ معنوي‌ و حافظ‌ شيرازي‌ و مغربي‌ و أمثالهم‌ را عرفان‌ ايراني‌ قلمداد كردند كه‌ با روح‌ اسلام‌ سازگار نباشد.

اينها همه‌ و همه‌ نتيجۀ جمود و تحجّر و يك‌ چشمي‌ به‌ مسائل‌ دين‌ نگريستن‌ است‌؛ و حساب‌ توحيد را از عالم‌ امر و خلق‌ جدا نمودن‌ و به‌ أئمّه‌ و لواداران‌ عرفان‌ به‌ نظر موجودات‌ ساخته‌ شدۀ بدون‌ تكليف‌ و مأموريّت‌ نگريستن‌ است‌ كه‌ ما را دچار اين‌ مصيبت‌ عظمي‌ نمود؛ تا جائيكه‌ اينك‌ براي‌ آنكه‌ از آنها عقب‌ نمانيم‌ و در اين‌ بازي‌، محكوم‌ و سرافكنده‌ نگرديم‌، بايد با هزار دليل‌ اثبات‌ كنيم‌ كه‌ عرفان‌ حافظ‌ و مولانا متّخَذ از روح‌ قرآن‌ و روح‌ نبوّت‌ و ولايت‌ است‌.


صفحه 519

شما به‌ يك‌ يك‌ از غزلهاي‌ حافظ‌ بنگريد و ببينيد چگونه‌ آن‌ لطائف‌ و حقائق‌ معنوي‌ را در كسوت‌ عبارات‌ گنجانيده‌، و با چه‌ دقائق‌ و اشاراتي‌ ميخواهد آن‌ حقيقت‌ منظور و مراد خود را ارائه‌ دهد. رضوانُ الله‌ علَيه‌ رضواناً شاملاً.

غزل‌ شيواي‌ حافظ‌ شيرازي‌ دربارۀ حضرت‌ صاحب‌ الزّمان‌ ارواحنا فداه‌

مثلاً اين‌ غزل‌ را در وصف‌ حضرت‌ صاحب‌ الزّمان‌ سروده‌، و از غيبت‌ و انتظار وي‌ ياد كرده‌، و خود را از مشتاقان‌ و شيفتگانش‌ معرّفي‌ نموده‌ است‌؛ وليكن‌ با چه‌ عبارات‌ نمكين‌، و اشارات‌ دلنشين‌، و كنايات‌ و استعاراتي‌ كه‌ حقّاً بي‌اختيار بر زبان‌ انسان‌ جاري‌ ميشود كه‌ او لسان‌ الغيب‌ است‌:

سَلامُ اللَهِ ما كَرَّ اللَيالي‌                     وَ جاوَبَتِ الْمَثاني‌ وَ الْمَثالي‌ (1)

عَلي‌ وادي‌ الاراكِ وَ مَن‌ عَلَيْها             وَ دارٍ بِاللِوَي[19]‌ فَوْقَ الرِّمالِ (2)

دعاگوي‌ غريبان‌ جهانم‌                           وَ أدْعو بِالتَّواتُرِ وَ التَّوالي‌ (3)

به‌ هر منزل‌ كه‌ رو آرد خدا را                 نگه‌ دارش‌ به‌ لطف‌ لايزالي‌ (4)

منال‌ اي‌ دل‌ كه‌ در زنجير زلفش‌    همه‌ جمعيّت‌ است‌ آشفته‌ حالي‌ (5)

ز خَطّت‌ صد جمال‌ ديگر افزود             كه‌ عمرت‌ باد صد سال‌ جلالي‌ (6)

تو مي‌بايد كه‌ باشي‌ ورنه‌ سهل‌ است‌         زيانِ مايۀ جانيّ و مالي‌ (7)

بدان‌ نقّاش‌ قدرت‌ آفرين‌ باد                  كه‌ گِرد مَه‌ كشد خطّ هِلالي‌ (8)

فَحُبُّكَ راحَتي‌ في‌ كُلِّ حينٍ                 وَ ذِكْرُكَ مونِسي‌ في‌ كُلِّ حالِ (9)

سويداي‌ دل‌ من‌ تا قيامت‌               مباد از شور سوداي‌ تو خالي‌ (10)

كجا يابم‌ وصال‌ چون‌ تو شاهي                 ‌ من‌ بد نام‌ رِند لااُبالي‌ (11)

خدا داند كه‌ حافظ‌ را غرض‌ چيست‌

وَ عِلْمُ اللَهِ حَسْبي‌ مِن‌ سُؤالي‌ (12)


صفحه 520

و در تعليقه‌ گويد: اين‌ بيت‌ هم‌ در آن‌ غزل‌ است‌ و گويا از خواجه‌ باشد:

أموتُ صَبابَةً يا لَيْتَ شِعْري‌             مَتَي‌ نَطَقَ الْبَشيرُ عَنِ الْوِصالِ (13)[20]

در بيت‌ اوّل‌ و دوّم‌ ميگويد: سلام‌ خدا باد پيوسته‌ و هميشه‌ تا وقتيكه‌ شبها مرتّباً يكي‌ پس‌ از ديگري‌ مي‌آيند و مي‌روند، و طلوع‌ و غروب‌ موجب‌ پياپي‌ در آمدن‌ آنهاست‌، تا زمين‌ و خورشيد و ماه‌ و ستارگان‌ باقي‌ است‌، و تا وقتيكه‌ رشته‌هاي‌ دو صدايه‌ و سه‌ صدايۀ تارها و نغمه‌ها و آهنگهاي‌ چنگ‌ها و سازها مي‌نوازند و قدرت‌ و تاب‌ و توانشان‌ براي‌ بلند داشتن‌ اين‌ سرود باقي‌ است‌ (زيرا مثاني‌ به‌ معني‌ صداهاي‌ دوباره‌اي‌ است‌ كه‌ تار و چنگ‌ ميدهد، و مَثالي‌ در أصل‌ مَثالِث‌ بوده‌ است‌ يعني‌ صداهاي‌ سه‌ باره‌ كه‌ از آنها شنيده‌ مي‌شود.) بر وادي‌ اراك‌ كه‌ منزلگاه‌ حضرت‌ حجّت‌ است‌ (زيرا سرزمين‌ اراك‌ سرزمين‌ حجاز است‌ كه‌ در آنجا فقط‌ درخت‌ اراك‌ وجود دارد.) و بر آن‌ كسيكه‌ برفراز آن‌ زمين‌ سكونت‌ دارد و بر خانه‌اي‌ كه‌ در قسمت‌ نهائي‌ در آن‌ بالاي‌ رَمْلها و شنها بنا شده‌ است‌.

سپس‌ در بيت‌ سوّم‌ ميگويد: دعاگوي‌ غريبان‌ جهانم‌، و بطور تواتر و پشت‌ سر هم‌ من‌ دعا ميكنم‌ و دعاگو هستم‌؛ كه‌ باز روشن‌ است‌: آن‌ غريب‌ جهاني‌ كه‌ از شدّت‌ غربت‌ و تنهائي‌ ظهور نمي‌كند غير از حضرت‌ حجّت‌ كسي‌ نيست‌.

و در بيت‌ چهارم‌ ميرساند: او كه‌ محلّ ثابتي‌ ندارد ـ گرچه‌ اصلش‌ از مكّه‌ و از وادي‌ الاراك‌ است‌ ـ و دائماً در عالم‌ در گردش‌ است‌، اي‌ خداوند مهربان‌ از تو درخواست‌ مي‌نمايم‌ تا با لطف‌ دائمي‌ خودت‌ او را در هر منزلي‌ كه‌ وارد مي‌شود و در آن‌ مسكن‌ مي‌گزيند نگهداري‌ كني‌.


صفحه 521

و در بيت‌ پنجم‌ ميگويد: اي‌ دل‌ ! در فراق‌ او ناله‌ مكن‌، چرا كه‌ گرچه‌ در غيبت‌ است‌ و چهره‌ و رخساره‌اش‌ را از نماياندن‌ مخفي‌ ميدارد، وليكن‌ بواسطۀ گيسوان‌ و زلف‌ سياه‌ او ـ كه‌ كنايه‌ از هجران‌ و غيبت‌ است‌ ـ آشفته‌ حالان‌ ميتوانند كسب‌ جمعيّت‌ كنند و به‌ مقصود نائل‌ آيند.

و در بيت‌ ششم‌ ميگويد: اينك‌ كه‌ رشد و بروز جمال‌ در تو فزوني‌ يافته‌ است‌، خداوند عمر تو را طويل‌ گرداند و از گزند حوادث‌ مصون‌ بدارد.

و در بيت‌ هفتم‌ ميگويد: توئي‌ وليّ والاي‌ ولايت‌ كه‌ قوام‌ كون‌ و مكان‌ بر تو قائم‌ است‌؛ و تو بايد بر قرار و مقرون‌ به‌ بقاء و صحّت‌ و آرامش‌ بوده‌ باشي‌، چرا كه‌ در رأس‌ مخروطي‌، و بر همۀ ماسوي‌' حكومت‌ داري‌. و در برابر اين‌ امر مهمّ و ارزشمند، زيانهاي‌ جاني‌ و ضررهاي‌ مالي‌ هر چه‌ هم‌ فراوان‌ باشد، به‌ من‌ و يا به‌ جهانيان‌ برسد، مهمّ نيست‌ بلكه‌ خيلي‌ سهل‌ و آسان‌ است‌.

و در بيت‌ هشتم‌ ميگويد: آفرين‌ بر دست‌ قدرت‌ پروردگار كه‌ تو را در اين‌ چندين‌ قرني‌ كه‌ تا به‌ حال‌ گذشته‌، حفظ‌ و نگهداري‌ نموده‌ است‌؛ همان‌ نقّاش‌ قدرت‌ كه‌ بر گرد ماه‌ بر فراز آسمان‌ خطّي‌ به‌ شكل‌ هلال‌ مي‌كشد تا مردم‌ ماه‌ را ببينند، با آنكه‌ بدون‌ شكّ تمام‌ كرۀ ماه‌ موجود است‌، امّا كسي‌ آنرا نمي‌بيند، و در غيبت‌ و پنهاني‌ ميگذارد، و فقط‌ از اين‌ كرۀ آسماني‌ به‌ قدر هلالي‌ نمايان‌ است‌ بطوريكه‌ اگر كسي‌ نظر كند مي‌پندارد كره‌اي‌ نيست‌، فقط‌ هلالي‌ بر آسمان‌ موجود است‌. امام‌ زمان‌ هم‌ موجود است‌ همچون‌ كرۀ تامّ و تمام‌، امّا كسي‌ آنرا نمي‌بيند و ادراك‌ نمي‌كند و فقط‌ به‌ قدر ضخامت‌ هلالي‌ از آثار او در جهان‌ مشهود است‌ و مردم‌ از آن‌ منتفع‌ ميگردند، ولي‌ بايد ظهور كند و از پردۀ خفا برون‌ آيد و چون‌ بَدْر و ماه‌ شب‌ چهاردهم‌ نور دهد و همۀ جهان‌ را منوّر كند.

خوب‌ توجّه‌ كنيد: اگر اين‌ بيت‌ را اينطور معني‌ نكنيم‌، معني‌ آن‌ چه‌ ميشود؟! تعريف‌ كردن‌ از ماه‌ آسماني‌ به‌ پنهاني‌، و خطّ هلالي‌ در شبهاي‌


صفحه 522

نخستين‌ طلوع‌ آن‌ بر گرد آن‌ كشيدن‌ چه‌ مدحي‌ را متضمّن‌ است‌؟!

و اگر مراد از ماه‌ را سيما و چهرۀ محبوب‌ فرض‌ كنيم‌ و خطّ هلالي‌ را هم‌ محاسنش‌ بدانيم‌ كه‌ بر گرد آن‌ روئيده‌ است‌، با آنكه‌ اين‌ استعاره‌ با آن‌ استعارۀ قرص‌ ماه‌ آسمان‌ و اختفاي‌ آن‌ در شبهاي‌ نخستين‌ جز بمقدار هلالي‌ كه‌ نمايان‌ است‌، دو مفاد است‌ معذلك‌ اين‌ استعاره‌ نيز منافاتي‌ با وجود حضرت‌ صاحب‌الزّمان‌ ندارد؛ زيرا آن‌ انساني‌ كه‌ در خارج‌ بر گرد صورتِ چون‌ ماهش‌ محاسن‌ روئيده‌ است‌، با توصيف‌ غربت‌ و ولايت‌ و سروري‌ و پادشاهي‌ و سائر اوصافي‌ كه‌ در اين‌ غزل‌ آمده‌ است‌، غير از آنحضرت‌ نمي‌تواند مراد و مقصود باشد.

و در بيت‌ نهم‌ ميگويد: من‌ پيوسته‌ با تو سر و كار دارم‌. محبّت‌ توست‌ كه‌ راحت‌ دل‌ من‌ است‌ در هر حال‌، و ذكر توست‌ كه‌ أنيس‌ من‌ است‌ بطور پيوسته‌ ومدام‌.

گرچه‌ نظير اين‌ مضمون‌ در سائر غزلهاي‌ حافظ‌ موجود است‌ و آنها راجع‌ به‌ خود ذات‌ أقدس‌ حقّ تعالي‌ است‌، وليكن‌ در اين‌ غزل‌ به‌ قرينۀ سائر ابيات‌ غير از حضرت‌ حجّت‌ نمي‌تواند بوده‌ باشد. پس‌ ضمير مخاطب‌ ذِكْرُكَ و حُبُّكَ راجع‌ به‌ اوست‌.

و به‌ همين‌ طريق‌ مفاد بيت‌ دهم‌ است‌ كه‌ در دعا ميگويد: دريچۀ قلب‌ من‌ كه‌ مملوّ از خون‌ حيات‌ بخش‌ من‌ است‌، و پيوسته‌ آن‌ خون‌ در جنبش‌ و حركت‌ و ضربان‌ و خروش‌ است‌، هيچگاه‌ از معامله‌ و سر و كار داشتن‌ و تلاش‌ براي‌ بدست‌ آوردن‌ محبّت‌ و رضاي‌ تو خالي‌ نباشد.

و در بيت‌ يازدهم‌ مخاطب‌ خود را شاه‌، و خودش‌ را رِند و گداي‌ لااُبالي‌ خوانده‌ است‌؛ و وصال‌ اين‌ درجۀ پست‌ و زبون‌ را با آن‌ شاه‌ با عظمت‌ و با تقوي‌ و داراي‌ عصمت‌ و طهارت‌، بعيد به‌ شمار آورده‌ است‌. در اين‌ بيت‌ هم‌ معلوم‌ است‌ كه‌: مراد وي‌ از «چون‌ تو شاهي‌» غير آن‌ صاحب‌ ولايت‌ كلّيّۀ إلهيّه‌


صفحه 523

نمي‌باشد.

و در بيت‌ دوازدهم‌ خيلي‌ روشن‌ و واضح‌ از سخنان‌ و تخاطب‌ فوق‌ بطور رمز و اشاره‌، پرده‌ بر ميدارد كه‌: اينها كه‌ گفتم‌ همه‌ اشاره‌ و كنايه‌ و استعاره‌ و رمز بود كه‌ چه‌ ميخواهم‌ بگويم‌؛ صراحت‌ نبود و من‌ نمي‌خواستم‌ يا نمي‌توانستم‌ آن‌ وجود أقدس‌ را چنانكه‌ بايد و شايد معرّفي‌ كنم‌، و عشق‌ سوزان‌ خود را براي‌ لقاء و ديدارش‌ در قالب‌ غزل‌ آورم‌؛ امّا خداوند عليم‌ و خبير ميداند كه‌ در دل‌ من‌ چه‌ مراد بوده‌ است‌، و او كفايت‌ ميكند از كلام‌ و سؤالي‌ كه‌ من‌ بخواهم‌ آنرا برزبان‌ آورم‌.

و در بيت‌ إلحاقي‌ ميگويد: من‌ از شدّت‌ عشق‌ و آتش‌ وَجْد بالاخره‌ خواهم‌ مرد، و در انتظار فرج‌ او جان‌ خواهم‌ سپرد؛ و مانند يعقوب‌ در فراق‌ يوسف‌ كور خواهم‌ شد و چشمم‌ پيوسته‌ بر در است‌ كه‌ چه‌ موقع‌ بشير، بشارت‌ از لقاء وصال‌ ميدهد؛ و يوسف‌ گمگشتۀ بياباني‌ در چاه‌ غربت‌ در افتاده‌، غريب‌ و تنها، سرگشته‌ و متحيّر مرا بشارت‌ ديدار ميدهد، و با فرج‌ او و لقاي‌ او چشمانم‌ بينا ميگردد، و چون‌ مرده‌ از قبر برخاسته‌ زنده‌ ميگردم‌ و حيات‌ نوين‌ مي‌يابم‌.

* * *

كيفيّت‌ تهجّد حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ در مدّت‌ عمر

مرحوم‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ رضوانُ الله‌ عليه‌ به‌ قرائت‌ قرآن‌ با صوت‌ حزين‌ بسيار علاقمند بود. صدا و آهنگ‌ او بسيار جذّاب‌ و دلربا بود. خودش‌ در وقت‌ خواندن‌ مَحْو مي‌شد و هركس‌ مي‌شنيد تغيير حالت‌ و جذبه‌ در او پيدا مي‌گشت‌. نوارهائي‌ از قرآن‌ و بعضي‌ از أشعار عرفاني‌ كه‌ با همين‌ لهجه‌ و صوت‌ جذّاب‌ قرائت‌ نموده‌اند، از ايشان‌ بجاي‌ مانده‌ است‌ و همگي‌ حكايت‌ از همين‌ معني‌ ميكند.

در نمازهاي‌ نافلۀ شب‌ سوره‌هاي‌ بزرگ‌ را با تكيه‌ به‌ صدا و آهنگ‌ و صوت‌


صفحه 524

زيبا و حزين‌ ميخواندند، و چه‌ بسا چندين‌ ساعت‌ فقط‌ نماز شبشان‌ بدين‌ كيفيّت‌ طول‌ مي‌كشيد. و پيوسته‌ استعمال‌ عطر مي‌نمودند، و در اطاق‌ خودشان‌ غالباً عود روشن‌ ميكردند، بطوريكه‌ اگر كسي‌ بعد از يكي‌ دو روز هم‌ در آن‌ اطاق‌ وارد مي‌شد پس‌ از آنكه‌ بجاي‌ ديگر رفته‌ بودند، از بوي‌ عطر خاصّ ايشان‌ و از بوي‌ عود اطاق‌ مي‌فهميد اينجا سيّد هاشم‌ بوده‌ است‌.

تا آخر عمر شبها تقريباً خواب‌ نداشتند. اوّل‌ شب‌ قدري‌ استراحت‌ ميكردند، سپس‌ بيدار مي‌شدند و وضو ميگرفتند و چهار ركعت‌ نماز بدان‌ كيفيّت‌ انجام‌ ميدادند، و سپس‌ رو به‌ قبله‌ در حال‌ توجّه‌ و خَلْسه‌ مدّتها مي‌نشستند و در حال‌ توجّه‌ و تفكّر تامّ بودند.

سپس‌ قدري‌ استراحت‌ ميكردند و بيدار مي‌شدند، و به‌ همين‌ طريق‌ چهار ركعت‌ نماز ميگزاردند و خيلي‌ طول‌ مي‌كشيد، باز رو به‌ قبله‌ به‌ حال‌ خَلْسه‌ و توجّه‌ تامّ و تمام‌ مي‌نشستند تا قريب‌ اذان‌ صبح‌.

يك‌ شب‌ در اينحال‌ فرمودند: رفقاي‌ ما الحمد للّه‌ همه‌ اهل‌ تهجّد و تعبّدند، ولي‌ ما ريش‌ جنبانيم‌؛ ما ريش‌ خود را مي‌جنبانيم‌.

چنان‌ با نيك‌ و بد سَر كن‌ كه‌ بعد از مردنت‌ عُرفي‌             مسلمانت‌ به‌ زمزم‌ شويد و هندو بسوزاند[21]


صفحه 525

ايشان‌ بعضي‌ از اوقات‌ از اشعار مغربي‌ و اشعار مثنوي‌ و اشعار ابن‌ فارض‌ ميخواندند آنهم‌ با چه‌ كيفيّت‌ ! هر وقت‌ حال‌ سوز، شدّت‌ مي‌نمود برخي‌ از اشعار مغربي‌ و تائيّۀ كبراي‌ ابن‌ فارض‌ و برخي‌ از غير تائيّه‌ را با آهنگ‌ و صوت‌ خوش‌ آنهم‌ صوت‌ حزين‌ قرائت‌ مي‌نمودند كه‌ در نوار مضبوط‌ شده‌ است‌. ولي‌ از اشعار مثنوي‌ چيزي‌ ضبط‌ نشده‌ است‌. و علّت‌ آنستكه‌ در آن‌ اوقات‌ كه‌ گرم‌ حال‌ بودند و بعضي‌ اوقات‌ در دالان‌ راهرو خانه‌ مي‌افتادند و آن‌ اشعار را ميخوانده‌اند كسي‌ نبوده‌ است‌ كه‌ آنها را ضبط‌ نمايد.

از اشعار باباطاهر هم‌ گهگاهي‌ خوانده‌اند، ولي‌ ممارست‌ عمدۀ ايشان‌ بر اشعار ابن‌ فارض‌ بوده‌ است‌.

ابيات‌ «مثنوي‌» در فتوّت‌ و اخلاص‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌

به‌ اشعار مثنوي‌ دربارۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و قتل‌ او عَمْرو بن‌ عَبْدِوَدّ را، تا كشته‌ شدن‌ او به‌ دست‌ ابن‌ ملجم‌ مرادي‌ لعنَهُ الله‌ بسيار علاقمند بودند. و حقير چندين‌ بار در سفرهاي‌ عديده‌ مشاهده‌ كردم‌ كه‌ آنها را با صوت‌ جذّاب‌ قرائت‌ مي‌نمودند؛ و چنان‌ مشهود بود كه‌ خود ايشان‌ در همان‌ حالي‌ هستند كه‌ حضرت‌ توصيف‌ ميكند، و لهذا مبتهج‌ مي‌شدند و گويا اين‌ اشعار عيناً حكايت‌ حال‌ خود ايشان‌ است‌.

اين‌ ابيات‌ آبدار چنانكه‌ در «مثنوي‌» آمده‌ است‌، بدين‌ كيفيّت‌ است‌:


صفحه 526

خَدو انداختن‌ خَصم‌ بر روي‌ أميرالمؤمنين‌ عليّ عليه‌ السّلام‌

و انداختن‌ آن‌ حضرت‌ شمشير را از دست‌

از علي‌ آموز اخلاص‌ عمل‌                             شير حقّ را دان‌ منزّه‌ از دَغَل‌

در غزا[22] بر پهلواني‌ دست‌ يافت‌              زود شمشيري‌ بر آورد و شتافت‌

او خَدو[23] انداخت‌ بر روي‌ عليّ                        افتخار هر نبيّ و هر وليّ

او خَدو انداخت‌ بر روئي‌ كه‌ ماه‌                سجده‌ آرد پيش‌ او در سجده‌ گاه‌

در زمان‌ انداخت‌ شمشير آن‌ علي                    كرد او اندر غزايش‌ كاهلي‌

گشت‌ حيران‌ آن‌ مبارز زين‌ عمل‌                   از نمودن‌ عفو و رحم‌ بي‌محلّ

گفت‌ بر من‌ تيغ‌ تيز افراشتي ‌                     از چه‌ افكندي‌ مرا بگذاشتي‌؟!

آن‌ چه‌ ديدي‌ بهتر از پيكار من ‌                 تا شدي‌ تو سست‌ در اشكار من‌

آن‌ چه‌ ديدي‌ كه‌ چنان‌ خشمت‌ نشست‌   تا چنين‌ برقي‌ نمود و باز جست‌

آن‌ چه‌ ديدي‌ كه‌ مرا زان‌ عكسِ ديد            در دل‌ و جان‌ شعله‌اي‌ آمد پديد

آن‌ چه‌ ديدي‌ بهتر از كون‌ و مكان‌           كه‌ به‌ از جان‌ بود و بخشيديم‌ جان‌

در شَجاعت‌ شير ربّانيستي‌                   در مُروّت‌ خود كه‌ داند كيستي‌؟!

مولانا مفصّلاً شعر را ادامه‌ ميدهد تا ميرسد به‌ اينجا كه‌:

سؤال‌ كردن‌ آن‌ كافر از آن‌ حضرت‌ كه‌: چون‌ بر من‌ ظفر

يافتي‌، چرا از قتل‌ من‌ إعراض‌ فرمودي‌ و مرا نكشتي‌؟!

پس‌ بگفت‌ آن‌ نو مسلمانِ وليّ                 از سر مستي‌ و لذّت‌ با عليّ

كه‌ بفرما يا أميرالمؤمنين‌                   تا بجنبد جان‌ به‌ تن‌ همچون‌ جنين‌


صفحه 527

هفت‌ أختر هر جنين‌ را مدّتي‌                 ميكند اي‌ جان‌ به‌ نوبت‌ خدمتي‌

تا ميرسد به‌ اينجا كه‌ ميگويد:

بازگو اي‌ باز پر افروخته‌                                 با شه‌ و با ساعدش‌ آموخته‌

بازگو اي‌ باز عنقاگير شاه‌                 اي‌ سپاه‌ اشكن‌ به‌ خود، ني‌ با سپاه‌

امّت‌ وَحْدي‌ يكيّ و صد هزار                           بازگو اي‌ بنده‌ بازت‌ را شكار

در محلّ قهر، اين‌ رحمت‌ ز چيست‌؟          اژدها را دست‌ دادن‌ كار كيست‌؟

جواب‌ گفتن‌ عليّ عليه‌ السّلام‌ كه‌ سبب‌ شمشير افكندن‌

چه‌ بود در آن‌ حال‌

گفت‌: من‌ تيغ‌ از پي‌ حقّ ميزنم‌                           بندۀ حقّم‌ نه‌ مأمور تنم‌

شير حقّم‌ نيستم‌ شير هوا                         فعل‌ من‌ بر دين‌ من‌ باشد گوا

من‌ چو تيغم‌ وآن‌ زننده‌ آفتاب‌                     ما رَمَيْتُ إذْ رَمَيْتُ در حِراب‌[24]

رخت‌ خود را من‌ ز رَه‌ برداشتم‌                      غير حقّ را من‌ عدم‌ انگاشتم‌

من‌ چو تيغم‌ پُر گهرهاي‌ وصال‌                       زنده‌ گردانم‌ نه‌ كشته‌ در قتال‌

سايه‌ام‌ من‌ كدخدايم‌ آفتاب‌                         حاجبم‌ من‌ نيستم‌ او را حجاب‌

خون‌ نپوشد گوهر تيغ‌ مرا                                 باد از جا كي‌ برد ميغ‌ مرا

كَه‌ نيم‌ كوهم‌ ز صبر و حلم‌ و داد                        كوه‌ را كي‌ در ربايد تندباد

آنكه‌ از بادي‌ رود از جا خَسي‌ است‌         زانكه‌ باد ناموافق‌ خود بسي‌ است‌

باد خشم‌ و باد شهوت‌ باد آز                              برد او را كه‌ نبود اهل‌ نياز

باد كِبر و باد عُجب‌ و باد خِلم[25]                    برد او را كه‌ نبود از اهل‌ علم‌

كوهم‌ و هستيّ من‌ بنياد اوست‌                 ور شوم‌ چون‌ كاه‌ بادم‌ باد اوست‌


صفحه 528

جز به‌ باد او نجنبد ميل‌ من‌ نيست‌                     جز عشق‌ أحد سر خيل‌ من‌

خشم‌ بر شاهان‌ شه‌ و ما را غلام‌                  خشم‌ را من‌ بسته‌ام‌ زير لگام‌

تيغ‌ حلمم‌ گردن‌ خشمم‌ زده‌ است‌       خشم‌حقّبرمن‌ چورحمت‌ آمده‌است‌ [26]

غرق‌ نورم‌ گر چه‌ سقفم‌ شد خراب             ‌ روضه‌ گشتم‌ گر چه‌ هستم‌ بوتراب‌

چون‌ درآمد علّتي‌ اندر غزا                                 تيغ‌ را ديدم‌ نهان‌ كردن‌ سزا

تا أحَبَّ لِلَّه‌ آيد نام‌ من‌                                  تا كه‌ أبْغَضْ لِلَّه‌ آيد كام‌ من‌

تا كه‌ أعْطي‌' لِلَّه‌ آيد جود من‌                         تا كه‌ أمْسَكْ لِلَّه‌ آيد بود من‌

بخل‌ من‌ لِلَّهْ، عطا لِلّه‌ و بس‌                        جمله‌ لِلّه‌ ام‌ نيَم‌ من‌ آنِ كس‌

و آنچه‌ لِلَّه‌ ميكنم‌ تقليد نيست‌              نيست‌ تخييل‌ و گمان‌، جز ديد نيست‌

باز مولانا در اينجا بعد از شرح‌ و بسط‌ مفصّل‌ ميرسد به‌ اينجا كه‌:

گفتن‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ گوش‌ ركابدار أميرالمؤمنين‌

عليّ عليه‌ السّلام‌ كه‌ هر آينه‌ كشتن‌ أمير به‌ دست‌ تو خواهد بود

گفت‌ پيغمبر به‌ گوش‌ چاكرم‌                             كو بُرَد روزي‌ ز گردن‌ اين‌ سرم‌

كرد آگه‌ آن‌ رسول‌ از وحي‌ دوست‌                 كه‌ هلاكم‌ عاقبت‌ بر دست‌ اوست‌

او همي‌ گويد بكش‌ پيشين‌ مرا                          تا نيايد از من‌ اين‌ منكر خطا

من‌ همي‌ گويم‌ چو مرگ‌ من‌ ز تست‌         با قضا من‌ چون‌ توانم‌ حيله‌ جُست‌؟

او همي‌ افتد به‌ پيشم‌ كاي‌ كريم‌                     مر مرا كن‌ از براي‌ حقّ دو نيم‌

تا نيايد بر من‌ اين‌ انجام‌ بد                            تا نسوزد جان‌ من‌ بر جان‌ خَود

من‌ همي‌ گويم‌: برو جَفَّ الْقَلَمْ                   زين‌ قلم‌ بس‌ سرنگون‌ گردد علم‌

هيچ‌ بغضي‌ نيست‌ در جانم‌ ز تو                       زانكه‌ اين‌ را من‌ نميدانم‌ ز تو


صفحه 529

آلت‌ حقّي‌ تو، فاعل‌ دست‌ حقّ                  چون‌ زنم‌ بر آلت‌ حقّ طَعْن‌ و دَقّ؟

أيضاً مولانا در اينجا پس‌ از شرح‌ بسيار مفصّل‌ ميگويد:

غير تو هر چه‌ خوش‌ است‌ و ناخوش‌ است‌     آدمي‌ سوز است‌ و عين‌ آتش‌ است‌

هر كه‌ را آتش‌ پناه‌ و پشت‌ شد             هم‌ مجوسي‌ گشت‌ و هم‌ زردشت‌ شد

كُلُّ شَيْءٍ ما خَلا اللَهْ باطِلُ [27]                       إنَّ فَضْلَ اللهِ غَيْمٌ هاطِلُ

باز رو سوي‌ عليّ و خونيش‌                                 وان‌ كرم‌ با خوني‌ و افزونيش‌

بقيّۀ قصّۀ أميرالمؤمنين‌ عليّ عليه‌ السّلام‌ و مُسامحت‌ و

إغماض‌ او با خوني‌ و ركابدار خويش‌

گفت‌: دشمن‌ را همي‌ بينم‌ به‌ چشم‌                 روز و شب‌ بر وي‌ ندارم‌ هيچ‌ خشم‌

زانكه‌ مرگم‌ همچو جان‌ خوش‌ آمده‌ است‌         مرگ‌ من‌ در بعث‌، چنگ‌ اندر زده‌ است‌

مرگِ بی‌مرگي‌ بود ما را حلال‌                                     برگ‌ بی‌برگي‌ بود ما را نوال‌

برگ‌ بي‌برگي‌ ترا چون‌ برگ‌ شد                               جان‌ باقي‌ يافتيّ و مرگ‌ شد

ظاهرش‌ مرگ‌ و به‌ باطن‌ زندگي‌                            ظاهرش‌ أبتَر[28] نهان‌ پايندگي‌

از رحم‌ زادن‌ جَنين‌ را رفتن‌ است‌                        در جهان‌ او را ز نو بشكفتن‌ است‌

آنكه‌ مردن‌ پيش‌ جانش‌ تهلكه‌ است‌                 حكم‌ لا تُلْقوا[29] نگيرد او به‌ دست‌


صفحه 530

چون‌ مرا سوي‌ أجل‌ عشق‌ و هواست‌                      نَهيِ لا تُلْقوا بِأيْديكُمْ مراست‌

زانكه‌ نهي‌ از دانۀ شيرين‌ بود                            تلخ‌ را خود نهي‌ حاجت‌ كي‌ شود

دانه‌اي‌ كش‌ تلخ‌ باشد مغز و پوست‌                 تلخي‌ و مكروهيش‌ خود نهي‌ اوست‌

دانۀ مردن‌ مرا شيرين‌ شده‌ است‌                         بَلْ هُم‌ أحْيآءٌ پي‌ من‌ آمده‌ است‌

اُقْتُلوني‌ يا ثِقاتي‌ لآئِمًا                                             إنَّ في‌ قَتْلي‌ حَياتي‌ دآئِمًا

إنَّ في‌ مَوْتي‌ حَياتي‌ يا فَتَي‌                                 كَمْ اُفارِقْ مَوْطِني‌ حَتَّي‌ مَتَي‌؟

فُرْقَتي[30]‌ لَوْ لَمْ تَكُنْ في‌ ذي‌ السُّكونْ                             لَمْ يَقُلْ إنّا إلَيْهِ رَاجِعُونْ

راجع‌ آن‌ باشد كه‌ باز آيد به‌ شهر                            سوي‌ وحدت‌ آيد از تفريق‌ دهر

اين‌ سخن‌ پايان‌ ندارد چاكرم‌                         چون‌ شنيد اين‌ سِر ز سيّد گشت‌ خَم‌

افتادن‌ ركابدار بر پاي‌ أميرالمؤمنين‌ عليّ عليه‌ السّلام‌ كه‌ اي‌ أمير

مرا بكش‌، و از اين‌ بَليّه‌ بِرهان‌ !

باز آمد[31] كاي‌ علي‌ زودم‌ بكش‌                                 تا نبينم‌ آن‌ دم‌ و وقت‌ ترُش‌

من‌ حلالت‌ ميكنم‌ خونم‌ بريز                                  تا نبيند چشم‌ من‌ آن‌ رستخيز

گفتم‌ ار هر ذرّه‌اي‌ خوني‌ شود                                 خنجر اندر كف‌ به‌ قصد تو بود

يكسر مو از تو نتواند بريد                                چون‌ قلم‌ بر تو چنين‌ خطّي‌ كشيد

ليك‌ بي‌غم‌ شو شفيع‌ تو منم‌                                 خواجۀ روحم‌ نه‌ مملوك‌ تنم‌


صفحه 531

پيش‌ من‌ اين‌ تن‌ ندارد قيمتي‌                           بی‌تن‌ خويشم‌ فَتي‌' اِبْنُ الْفَتِي‌

خنجر و شمشير شد ريحان‌ من‌                         مرگ‌ من‌ شد بزم‌ و نرگسدان‌ من‌

آنكه‌ او تن‌ را بدين‌ سان‌ پي‌ كند                         حرص‌ ميريّ و خلافت‌ كي‌ كند؟

زان‌ به‌ ظاهر كوشَد اندر جاه‌ و حكم‌                        تا اميران‌ را نمايد راه‌ و حكم‌

تا بيارايد به‌ هر تن‌ جامه‌اي‌                               تا نويسد او به‌ هر كس‌ نامه‌اي‌

تا اميري‌ را دهد جان‌ دگر                                         تا دهد نخل‌ خلافت‌ را ثمر

ميري‌ او بيني‌ اندر آن‌ جهان‌                                     فكرت‌ پنهانيت‌ گردد عيان‌

هين‌ گمان‌ بد مبر اي‌ ذولباب‌                             با خودآ واللهُ أعلمْ بالصّواب‌

در اينجا پس‌ از آنكه‌ مولانا شرح‌ مفصّلي‌ دربارۀ فتح‌ مكّه‌ ميدهد كه‌ مقصود حضرت‌ رسول‌ الله‌ از آن‌، جهانگيري‌ نبوده‌ است‌، باز بر ميگردد به‌ داستان‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و خَدو انداختن‌ آن‌ مرد مشرك‌ به‌ چهرۀ وي‌:

گفتن‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ با قرين‌ خود كه‌ سبب‌ نا كشتن‌

تو چه‌ بود؛ و مسلمان‌ شدن‌ او به‌ دست‌ او

گفت‌ أميرالمؤمنين‌ با آن‌ جوان‌                          كه‌ به‌ هنگام‌ نبرد اي‌ پهلوان‌

چون‌ خدو انداختي‌ بر روي‌ من‌                    نفْس‌ جنبيد و تبه‌ شد خوي‌ من‌

نيم‌ بهر حق‌ شد و نيمي‌ هوا                         شركت‌ اندر كار حق‌ نبود روا

تو نگاريدۀ كف‌ موليستي‌                               آنِ حقّي‌، كردۀ من‌ نيستي‌

نقش‌ حقّ را هم‌ به‌ امر حقّ شكن‌          بر زُجاجۀ دوست‌ سنگ‌ دوست‌ زن‌

گَبر اين‌ بشنيد و نوري‌ شد پديد                         در دل‌ او تا كه‌ زُنّارش‌ بُريد

گفت‌: من‌ تخم‌ جفا مي‌كاشتم‌                       من‌ ترا نوعي‌ دگر پنداشتم‌

تو ترازوي‌ أحد خو بوده‌اي‌                                   بل‌ زبانۀ هر ترازو بوده‌اي‌

تو تبار و اصل‌ خويشم‌ بوده‌اي‌                       تو فروغ‌ شمع‌ كيشم‌ بوده‌اي‌


صفحه 532

من‌ غلام‌ آن‌ چراغ‌ شمع‌ خو                    كه‌ چراغت‌ روشني‌ پذرفت‌ از او

من‌ غلام‌ موج‌ آن‌ درياي‌ نور                       كو چنين‌ گوهر در آرد در ظهور

عرضه‌ كن‌ بر من‌ شهادت‌ را كه‌ من‌                    مر ترا ديدم‌ سرافراز زَمَن‌

قرب‌ پنجَه‌ كس‌ ز خويش‌ و قوم‌ او                  عارفانه‌ سوي‌ دين‌ كردند رو

او به‌ تيغ‌ حلم‌ چندين‌ خلق‌ را                    وا خريد از تيغ‌، چندين‌ حلق‌ را

تيغ‌ حلم‌ از تيغ‌ آهن‌ تيز‌تر                       بل‌ ز صد لشكر ظفر انگيزتر[32]

 

پاورقي


[17] «روضات‌ الجنّات‌» طبع‌ سنگي‌، ج‌ 4، ص‌ 195؛ و «شرح‌ مناقب‌ مُحيي‌ الدّين‌» ملاّ سيّد صالح‌ خلخالي‌، صفحه‌ 26 و 27

[18] «شرح‌ مناقب‌ محيي‌ الدّين‌» ص‌ 28؛ و «نجم‌ ثاقب‌» اواخر باب‌ هفتم‌، ص‌ 147

[19] اللِوي‌ بر وزن‌ إلي‌، بالكسرِ والقصرِ: منقطعُ الرَّملِ أو هو ما الْتَوَي‌ من‌ الرَّملِ. و ألْوَي‌ القومُ: صاروا إلي‌ لِوَي‌ الرّملِ.

[20] «ديوان‌ حافظ‌ شيرازي‌» طبع‌ پژمان‌، ص‌ 212، غزل‌ 463

[21] در «خصال‌» شيخ‌ صدوق‌، باب‌ الاِثنَين‌، ص‌ 72 و 73 از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مرفوعاً روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: آن‌ حضرت‌ به‌ پسران‌ خود گفتند:

يا بَنيَّ ! إيّاكُمْ وَ مُعاداةَ الرِّجالِ ! فَإنَّهُمْ لا يَخْلونَ مِنْ ضَرْبَيْنِ: مِنْ عاقِلٍ يَمْكُرُ بِكُمْ، أوْ جاهِلٍ يَعْجَلُ عَلَيْكُمْ ! وَ الْكَلامُ ذَكَرٌ وَ الْجَوابُ اُنْثَي‌؛ فَإذا اجْتَمَعَ الزَّوْجانِ فَلابُدَّ مِنَ النِّتاجِ. ثُمَّ أنْشَأَ يَقولُ:

سَليمُ الْعِرْضِ مَنْ حَذَرَ الْجَوابا             وَ مَنْ دارَي‌ الرِّجالَ فَقَدْ أصابا

وَ مَنْ هابَ الرِّجالَ تَهَيَّبوهُ                     وَ مَنْ حَقَرَ الرِّجالَ فَلَنْ يُهابا

«اي‌ پسران‌ من‌ ! مبادا شما با مردمان‌ از سر خصومت‌ و دشمني‌ برخيزيد ! زيرا كه‌ايشان‌ خالي‌ از دو گروه‌ نمي‌باشند: يا عاقلند كه‌ در صدد مكر و خدعه‌ با شما بر مي‌آيند، و يا جاهلند كه‌ به‌ زودي‌ عليه‌ شما به‌ دفاع‌ قيام‌ مي‌كنند. گفتار، حكم‌ مرد نري‌ را دارد و پاسخ‌ در حكم‌ زن‌ ماده‌اي‌ است‌؛ و چون‌ مرد و زن‌ با هم‌ جمع‌ آيند گريز و گزيري‌ از تولّد بچه‌ نيست‌. سپس‌ حضرت‌ شروع‌ كردند و از خود اين‌ شعر را انشاء نمودند:

كسيكه‌ ميخواهد آبرويش‌ محفوظ‌ باشد، از جواب‌ دادن‌ خودداري‌ مي‌نمايد. و كسيكه‌ با مردمان‌ به‌ مدارا و ملايمت‌ رفتار نمايد وي‌ به‌ مقصد و مقصود خود ميرسد و راه‌ صواب‌ و درست‌ را طيّ كرده‌ است‌. و كسيكه‌ مردمان‌ را بترساند مردمان‌ نيز او را ميترسانند، و كسيكه‌ مردمان‌ را پست‌ و حقير بشمارد براي‌ او ارزشي‌ قائل‌ نمي‌شوند.»

[22] غزا جنگ‌ و جدال‌ است‌.

[23] خَُدو و خَِيُو هر دو به‌ معني‌ آب‌ دهان‌ است‌.

[24] حِراب‌: جنگ‌ و رزم‌ است‌. (تعليقه‌)

[25] خلم‌: غضب‌ و سبكسري‌ است‌. (تعليقه‌)

[26] در نسخه‌ بدل‌ طبع‌ ميرزا محمودي‌ آمده‌ است‌: خشم‌ حق‌ بر من‌ همه‌ رحمت‌ شده‌ است‌. (و در نسخه‌ بدل‌ طبع‌ علاءالدّوله‌ آمده‌ است‌: خشم‌ بر من‌ مهر و رحمت‌ آمده‌ است‌. م‌)

[27] كُلّ شَيْء... يعني‌ «هر چيز غير از خدا باطل‌ و نابود و بي‌پاست‌. بدرستيكه‌ فضل‌ خداوندي‌ ابر پر باران‌ است‌.» اقتباس‌ از شعر لبيد است‌ كه‌ جناب‌ رسالت‌ مـآب‌ فرموده‌: أصْدَقُ كَلِمَةٍ قالَهَا الْعَرَبُ كَلِمَةُ لُبَيْدٍ:

ألا كُلُّ شَيْءٍ ما خَلا اللَهُ باطِلٌ                 وَ كُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زآئِلٌ (تعليقه‌)

[28] أبْتَر: ناقص‌. (تعليقه‌)

[29] آنكه‌ مردن‌ را هلاكت‌ بداند، خود را محكوم لَا تُلْقُوا نشمارد؛ زيرا كه‌ اين‌ نهي‌ براي‌ آن‌ كسان‌ است‌ كه‌ مردن‌ را طلب‌ مي‌كنند و از روي‌ عشق‌ و شوق‌ خود را به‌ مرگ‌ ميرسانند و مانند پروانه‌ خويش‌ را به‌ شعلۀ آتش‌ ميزنند و مي‌سوزانند. اين‌ است‌ كه‌ گويد: زانكه‌ نهي‌ ازدانۀ شيرين‌ بود. فرج‌ الله‌ الحسيني‌ (تعليقه‌)

[30] ميگويد: اگر مفارقت‌ من‌ از عالم‌ ديگر در اين‌ سكون‌ و قرار در اين‌ جهان‌ نبود، خداي‌ تعالي‌ نمي‌فرمود: بگوئيد: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ، يعني‌ ما براي‌ خدائيم‌ و ما سوي‌ وي‌ باز ميگرديم‌. زيرا كه‌ رجوع‌ آن‌ بود كه‌ از جائي‌ آمده‌ باشند كه‌ بدانجا باز گردند. فرج‌ الله‌ الحسيني‌ (تعليقه‌)

[31] در نسخه‌ بدل‌ آمده‌ است‌:

آمد و در خاك‌ پيشم‌ اوفتاد         دم‌ به‌ دم‌ در پاي‌ من‌ سر مي‌نهاد

[32] اين‌ داستان‌ را مولوي‌ در آخر دفتر اوّل‌ از كتاب‌ «مثنوي‌» خود آورده‌ است‌: از طبع‌ ميرزا محمودي‌ ص‌ 96 تا ص‌ 103؛ و از طبع‌ ميرخاني‌ ص‌ 97 تا ص‌ 104. بايد دانست‌ كه‌: داستان‌ خدو و آب‌ دهان‌ انداختن‌ در حال‌ جنگ‌ بر روي‌ حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ از غير طريق‌ ملاّي‌ رومي‌ در «مثنوي‌» هم‌ روايت‌ شده‌ است‌، غاية‌ الامر همانطور كه‌ ديديم‌ ملاّي‌ رومي‌ قضيّه‌ را دربارۀ جنگ‌ با مرد مجوسي‌ ميداند كه‌ به‌ دست‌ حضرت‌ اسلام‌ آورد و غير ملاّي‌ رومي‌ راجع‌ به‌ عمرو بن‌ عبدِوَدّ ذكر كرده‌اند. در «مناقب‌ آل‌ أبي‌ طالب‌» ابن‌شهرآشوب‌ از طبع‌ حروفي‌ تحت‌ عنوان‌: فصلٌ في‌ حِلْمِهِ و شفَقَتِه‌، ج‌ 2، ص‌ 114 و 115 از طبري‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌:

لَمّا ضَرَبَ عَليٌّ طَلْحَةَ الْعَبْدَريَّ بَرَكَهُ، فَكَبَّرَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ وَ قالَ لِعَليٍّ: ما مَنَعَكَ أنْ تُجْهِزَ عَلَيْهِ؟! قالَ: إنَّ ابْنَ عَمّي‌ ناشَدَنِيَ اللَهَ وَ الرَّحِمَ حينَ انْكَشَفَتْ عَوْرَتُهُ فَاسْتَحْيَيْتُهُ.

وَ لَمّا أدْرَكَ عَمْرَو بْنَ عَبْدِوَدٍّ لَمْ يَضْرِبْهُ، فَوَقَعوا في‌ عَليٍّ عَلَيْهِ السّلامُ، فَرَدَّ عَنْهُ حُذَيْفَةُ؛ فَقالَ النَّبيُّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيهِ وَءَالِهِ: مَهْ يا حُذَيْفَةُ ! فَإنَّ عَليًّا سَيَذْكُرُ سَبَبَ وَقْفَتِهِ. ثُمَّ إنَّهُ ضَرَبَهُ. فَلَمّا جآءَ سَألَهُ النَّبيُّ عَن‌ ذلِكَ فَقالَ: قَدْ كانَ شَتَمَ اُمّي‌ وَ تَفَلَ في‌ وَجْهي‌ فَخَشيتُ أنْ أضْرِبَهُ لِحَظِّ نَفْسي‌. فَتَرَكْتُهُ حَتَّي‌ سَكَنَ ما بي‌، ثُمَّ قَتَلْتُهُ في‌ اللَهِ.

و شيخ‌ هادي‌ كاشف‌ الغطاء در «مستدرك‌ نهج‌ البلاغة‌» طبع‌ بيروت‌، باب‌ سوّم‌: مختارٌ في‌ حِكمه‌ عليه‌ السّلام‌ ص‌ 176 گويد: وَ صَرَعَ في‌ بَعْضِ حُروبِهِ رَجُلاً ثُمَّ جَلَسَ عَلَي‌ صَدْرِهِ لِيَحْتَزَّ رَأْسَهُ، فَبَصَقَ ذلِكَ الرَّجُلُ في‌ وَجْهِهِ؛ فَقامَ عَنْهُ وَ تَرَكَهُ. وَ لَمّا سُئِلَ عَن‌ ذلِكَ بَعْدَ التَّمَكُّنِ مِنْهُ قالَ عَلَيْهِ السّلامُ: اغْتَظْتُ مِنْهُ، فَخِفْتُ إنْ قَتَلْتُهُ أنْ يَكونَ لِلْغَضَبِ وَ الْغَيْظِ نَصيبٌ في‌ قَتْلِهِ؛ وَ ما كُنْتُ اُحِبُّ أنْ أقْتُلَهُ إلاّ خالِصًا لِوَجْهِ اللَهِ تَعالَي‌.

      
  
فهرست
  مدخل‌
  ديباچه‌
  مقدمه
  ذكر و ياد حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد در كلمات‌ علاّمه‌ آية‌ الله‌ طباطبائي‌ و آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ
  الحدّادُ و ما أدْراكَ ما الحدّادُ ؟!
  عدم‌ قدرت‌ مصنّف‌ بر شرح‌ احوال‌ و بيان‌ مدارج‌ و معارج‌ حدّاد
  سبب‌ تأليف‌ كتاب‌
  بخش نخستين: مقدّمۀ تشرّف‌ و توفيق‌ به‌ محضر و ملازمت‌ حضرت‌ حدّاد
  مقدّمۀ تشرّف‌ به‌ محضر حضرت‌ حدّاد
  دو سفر پيادۀ حقير به‌ كربلا در معيّت‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ عبّاس‌ قوچاني‌
  زيارت‌ پياده‌ به‌ كربلا در نيمۀ شعبان‌ 1376 هجريّۀ قمريّه‌
  سبب‌ شهرت‌ حضرت‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ به‌ «حدّاد».
  آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ عبّاس‌ به‌ نجف‌ برگشتند و حقير خدمت‌ حدّاد رسيدم‌
  اوّلين‌ بار تشرّف‌ مصنّف‌ به‌ محضر حضرت‌ حدّاد
  خواندن‌ حضرت‌ حدّاد داستان‌ روستائي‌ و گاو را از «مثنوي‌» در اوّلين‌ ملاقات‌
  نماز ظهر روز نيمۀ شعبان‌ در منزل‌ حدّاد ، و به‌ امامت‌ ايشان‌
  تشرّف‌ به‌ كربلاي‌ معلّي‌ براي‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌
  بيتوتۀ ماه‌ رمضان‌ در خدمت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ در دكّۀ مسجد
  شرحي‌ از عشق‌ و اشتياق‌ مرحوم‌ حدّاد
  كيفيّت‌ خواب‌ و خوراك‌ مرحوم‌ حدّاد در طول‌ مدّت‌ ماه‌ رمضان‌
  تحقيقي‌ دربارۀ حضرت‌ حمزه‌ و جاسم‌ (ت‌)
  امر حضرت‌ آقا به‌ ملازمت‌ و استفاده‌ از محضر حضرت‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد جواد انصاري‌ (قدّه‌)
  اوّلين‌ تشرّف‌ حقير در نجف‌ اشرف‌ به‌ محضر آية‌ الله‌ انصاري‌ همداني‌ (قدّه‌)
  تشرّف‌ به‌ همدان‌ و ادراك‌ حضور و ملازمت‌ آية‌ الله‌ انصاري‌ (قدّه‌)
  بناي‌ توقّف‌ حقير در طهران‌ و ارتباط‌ عميق‌ با آية‌ الله‌ انصاري‌ (قدّه‌)
  معارضۀ رفقا بعد از رحلت‌ آية‌ الله‌ انصاري‌ بر عدم‌ لزوم‌ استاد
  پنج‌ دليل‌ بعضي‌ از مدّعيان‌ ، بر عدم‌ لزوم‌ استاد در سير و سلوك‌ إلي‌ الله‌
  بعضي‌ ادّعا كردند : مراقبه‌ و ذكر و فكر و محاسبه‌ غلط‌ است‌
  پاسخ‌ از «اشكال‌ اوّل‌ : عدم‌ احتياج‌ به‌ استاد با وجود امام‌ زمان‌ عجّل‌ اللهُ فرجَه‌».
  پاسخ‌ از «اشكال‌ دوّم‌ : تبعيّت‌ از استاد ، پيروي‌ از ظهورات‌ نفساني‌ اوست‌».
  پاسخ‌ از «اشكال‌ سوّم‌ : خداوند در انسان‌ نيروي‌ اتّصال‌ به‌ ملكوت‌ را قرار داده‌ است‌»
  پاسخ‌ از «اشكال‌ چهارم‌ : كفايت‌ روح‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ انصاري‌ در تربيت‌ شاگردان‌».
  پاسخ‌ از «اشكال‌ پنجم‌ : استاد نداشتن‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ انصاري‌
  مرحوم‌ انصاري‌ در زمان‌ سلوك‌ خود ، نيازمند به‌ استاد بود
  مشكلات‌ مرحوم‌ انصاري‌ ايشان‌ را از پاي‌ درآورد ، و در 59 سالگي‌ رحلت‌ نمودند
  پاسخ‌ آنانكه‌ ميگويند : ذكر و ورد و فكر و رياضتهاي‌ مشروعه‌ غلط‌ است‌
  بدون‌ استاد و مراقبه و ذكر و فكر و رياضتهاي‌ مشروعه، سلوك جز پنداري بيش نيست‌
  سرّ واقعي‌ در اظهارات‌ اشكال‌ كنندگان‌ ، اباء از هيمنۀ ولايت‌ حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ بود
  چند بار مظلوميّت‌ حقير مشابه‌ با مظلوميّت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بود
  گفتار خداوند دربارۀ اصحاب‌ كهف‌ كه‌ پناهندۀ به‌ كهف‌ شوند
  مجموع‌ تلامذۀ آقاي‌ حدّاد در ايران‌ و عراق‌ از بيست‌ نفر متجاوز نبودند
  بخش دومين: سفر اوّل‌ حقير به‌ أعتاب‌ عاليات‌ در سنۀ 1381 هجريّۀ قمريّه‌ بغير از سفر بيت‌ الله‌ الحرام
  جريان‌ احوال‌ آقاي‌ حدّاد در سفر حقير در سنۀ 1381.
  شرح‌ حالات‌ تجرّدهاي‌ ممتدّه‌ و مستمرّۀ آقاي‌ حدّاد
  كيفيّت‌ فناء في‌الله‌ و تحيّر في‌ ذات‌ اللهِ آقاي‌ حدّاد
  عسرت‌ معيشت‌ حضرت‌ حدّاد در دوران‌ فناء ، وصف‌ ناشدني‌ است..
  وظيفۀ رفقا در هنگام‌ شدّت‌ واردات‌ يكي‌ از إخوان‌ طريق‌
  صبر و تحمّل‌ حدّاد در شدائد و امتحانات‌ الهيّه‌ ناگفتني‌ است‌
  اقتداء حضرت‌ آقا در بعضي‌ از نمازها بجهت‌ تثبيت‌ ايشان‌ حقير را در قرائت‌ و نفي‌ خواطر
  كيفيّت‌ نماز شب‌ و سجدۀ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد
  تشرّف‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ در ايّام‌ عيد غدير و مراجعت‌ به‌ كربلا براي‌ اوّل‌ ماه‌ محرّم‌
  تشريح‌ وقايع‌ عاشورا كه‌ عشق‌ محض‌ بوده‌ است‌
  قرائت‌ حضرت‌ حدّاد اشعار «مثنوي‌» را در غفلت‌ عامّ? مردم‌ از عاشورا
  اشعار مولوي‌ و شاعر وارد به‌ مردم‌ حلب‌ در مرثيۀ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌
  ملاّي‌ رومي‌ چه‌ خوب‌ قضاياي‌ عاشورا را تحقيق‌ مي‌كند
  قرائت‌ حضرت‌ حدّاد ابيات‌ عاشورا را گويا با جان‌ و روح‌ او خمير شده‌ است‌
  تشريح‌ حضرت‌ حدّاد وقايع‌ عاشورا را همچون‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌.
  مطالب‌ حضرت‌ حدّاد دربارۀ عاشورا مختصّ به‌ حالات‌ فناء ايشان‌ در آن‌ هنگام‌ است‌
  تشرّف‌ حضرت‌ حدّاد به‌ سامرّاء و زيارت‌ عسكريّين‌ سلام‌ الله‌ عليها
  بخش سومين: سفر دوّم‌ حقير به‌ أعتاب‌ عاليات‌ در سنۀ 1383 هجريّۀ قمريّه‌
  مشكلات‌ متديّنين‌ و اهل‌ علم‌ در زمان‌ پهلوي‌ پدر و پسر.
  غصب‌ نيمي‌ از منزل‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ و انتقال‌ ايشان‌ به‌ منزل‌ اجاري‌
  رحلت‌ سيّد محمّد نوادۀ حدّاد كه‌ شبيه‌ به‌ قاضي‌ بوده‌ است‌
  اختلاف‌ حالات‌ حضرت‌ آقا در هنگام‌ فوت‌ سيّد محمّد و فوت‌ بَيگم‌
  مشاهدۀ حدّاد ، عظمت‌ روحي‌ اطفال‌ شيعه‌ را پس‌ از مرگ‌
  نفس‌ بچّه‌ قابليّت‌ محضه‌ است‌ و آثار خوب‌ يا بد را اخذ ميكند و تا آخر عمر در وي‌ ثابت‌ مي‌ماند
  از جمله‌ ادلّۀ تجربي‌ و مشاهدۀ غير قابل‌ تأويل‌ عظمت‌ روحي‌ و اختيار وجداني‌ أطفال‌
  ادلّۀ شرعيّه‌ بر اينكه‌ عبادت‌ اطفال‌ حقيقي‌ است‌ نه‌ تمريني‌
  اجداد و نسب‌ حضرت‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد
  قضايا و احوالات‌ سيّد حسن‌ : جدّ حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد
  زادگاه‌ ، و عمر شريف‌ ، و رحلتگاه‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ موسوي‌ حدّاد قُدّس‌ سرّه‌
  آقا سيّد حسن‌ مَسقطي‌ از زبان‌ حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد قُدّس‌ سرّه‌
  تحريم‌ درس‌ مرحوم‌ مسقطي‌ و خارج‌ شدن‌ ايشان‌ از نجف‌
  كيفيّت‌ ارتحال‌ مرحوم‌ آقا سيّد حسن‌ مسقطي‌ ، و رسيدن‌ خبر آن‌ به‌ مرحوم‌ قاضي‌ (ت‌)
  آقا سيّد حسن‌ مسقطي‌ ، مصداق‌ تامّ خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ دربارۀ متّقين‌ است‌
  لزوم‌ تدريس‌ اخلاق‌ و عرفان‌ و فلسفه‌ و تفسير در حوزه‌هاي‌ علميّۀ شيعه‌ (ت‌)
  سفر حدّاد به‌ نجف‌ و تشرّف‌ بحضور مرحوم‌ قاضي‌ در مدرسۀ هندي‌
  تعبّد شديد حاج‌ سيّد هاشم‌ به‌ احكام‌ شرعيّه‌
  مرحوم‌ شيخ‌ زين‌ العابدين‌ مرندي‌ و زهد و ورع‌ ايشان‌ (ت‌)
  تفسير حاج‌ سيّد هاشم‌ ، بازگشت‌ حقيقت‌ لعنت‌ را در دعاي‌ عَلْقَمه‌
  كلام‌ حدّاد : از اولياء خدا شرّ و ضرر و بدي‌ تراوش‌ ندارد ؛ همه‌اش‌ خير محض‌ است‌
  كلام‌ حدّاد : نفرين‌ و لعنت‌ اولياي‌ خدا بر دشمنان‌ ، نفعي‌ است‌ عائد به‌ دشمنان‌ نه‌ به‌ خودشان‌
  دعاي‌ «صحيفۀ سجّاديّه‌» مشابه‌ با دعاي‌ عَلقمه‌ در لعن‌ كفّار.
  بخش چهارمين: سفر سوّم‌ حقير به‌ أعتاب‌ عاليات‌ در سنۀ 1385 هجريّۀ قمريّه‌
  سفر آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد ابراهيم‌ خسرو شاهي‌ ، و ملاقات‌ با حدّاد قَدّس‌ الله‌ نفسَه‌
  كلام‌ حضرت‌ حدّاد بعد از آنچه‌ بين‌ حقير و آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد ابراهيم‌ در مورد خواب‌ ايشان‌ ردّ
  دعوت‌ حقير آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد ابراهيم‌ را به‌ لزوم‌ إدراك‌ محضر آية‌ الله‌ انصاري‌ (قدّه‌)
  حربۀ واعظان‌ غير متّعظ‌ براي‌ خرد كردن‌ عرفا و عرفان‌ ، رَمْي‌ به‌ تصوّف‌ است‌
  استخارۀ آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد ابراهيم‌ براي‌ رجوع‌ به‌ حضور آية‌ الله‌ انصاري‌ ، و تعبير آن‌ توسّط‌
  زهد و ورع‌ آية‌ الله‌ آقا شيخ‌ عبّاس‌ طهراني‌ محمّدزاده‌ قدّس‌ الله‌ نفسَه‌
  رؤياي‌ آية‌ الله‌ آقا شيخ‌ عبّاس‌ و توضيح‌ و تفسير آن‌ (ت‌)
  نامۀ حاج‌ شيخ‌ عبّاس‌ طهراني‌ به‌ حقير ، و استمداد از آية‌ الله‌ آقا سيّد جمال‌ الدّين‌ گلپايگاني‌
  از نامۀ ايشان‌ پيداست‌ كه‌ هنوز بعضي‌ از مراحل‌ سلوكي‌ را در پيش‌ داشته‌اند (ت‌)
  حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد ، مافوق‌ افق‌ بود ؛ وي‌ از جزئيّت‌ به‌ كلّيّت‌ عبور نموده‌ بود
  حاج‌ سيّد هاشم‌ ، ظهور و مَظْهَر كلمۀ مباركۀ لا هُوَ إلاّ هُو بود
  اشعار شبستري‌ در حقيقت‌ عبوديّت‌ و فناء (ت‌)
  مواعظ‌ و ارشادهاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ كه‌ از افق‌ عالي‌ بود
  اقسام‌ خاطرات‌ از كلام‌ حدّاد
  شرح‌ مجالس‌ حضرت‌ حدّاد و كيفيّت‌ تشرّف‌ ايشان‌ به‌ حرم‌ ، در مدّت‌ توقّف‌ در كاظمين‌
  جريان‌ حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ قَدّس‌ الله‌ سرَّه‌
  ورود آية‌ الله‌ زنجاني‌ فَهري‌ در مسجد الخَيف‌ ، و ملاقات‌ با آقاي‌ حدّاد (قدّه‌)
  بيان‌ حدّاد كه‌ : التزام‌ به‌ طاعات‌ و تجنّب‌ از معاصي‌ بدون‌ توجّه‌ به‌ خدا ، مجوسيّت‌ محضه‌ است‌
  مراد حقيقي‌ از احتياط‌ در «وَ خُذْ بِالاِحْتياطِ في‌ جَميعِ ما تَجِدُ إلَيْهِ سَبيلاً».
  بيان‌ حضرت‌ حدّاد در حقيقت‌ رَمْي‌ جمرۀعقبه‌ ، و عظمت‌ حضرت‌ زهرا سلام‌ الله‌ عليها
  بخش پنجمين: سفر دوماهۀ زيارتي‌ حضرت‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ قَدّس‌ الله‌ سرَّه‌ به‌ ايران و توقّف‌ در ط
  شرح‌ توقّف‌ دوماهۀ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ در ايران‌
  كيفيّت‌ بيتوتۀ حاج‌ سيّد هاشم‌ و امّ مهدي‌ در بالاي‌ بام‌
  مسافرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد از طهران‌ به‌ همدان‌
  ورود حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ به‌ منزل‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ انصاري‌ در همدان‌ و توقّف‌ چند ساعته‌ در بي
  تراوشات‌ معنويّۀ حاج‌ سيّد هاشم‌ بر سر مزار حاج‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ در بهار همدان‌
  ثبوت‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ از زائرين‌ خود پذيرائي‌ ميكند
  روز بي‌سابقه‌اي‌ بر مزار حاج‌ شيخ‌ محمّد بهاري‌ أعلي‌ اللهُ مقامَه‌
  ملاقات‌ و خلوت‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌ با حضرت‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد رحمة
  دستورالعمل‌ خواستن‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌ از حضرت‌ حدّاد
  مسافرت‌ مرحوم‌ شهيد مطهّري‌ به‌ كربلا و ملاقات‌ با آقاي‌ حدّاد دو بار.
  عبارت‌ مرحوم‌ حدّاد به‌ مطهّري‌ : پس‌ كِيْ نماز مي‌خواني‌ ؟!
  تفسير آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ معني‌ تجرّد را و داستان‌ كدوي‌ آويخته‌ بر گردن‌
  «اگر تو مني‌ پس‌ من‌ كِيَم‌ ؟! اگر من‌ منم‌ پس‌ كو كدوي‌ گردنم‌؟!».
  در تجرّد ، سالك‌ خود را موجود ديگري‌ مي‌يابد مغاير با آنچه‌ مي‌پنداشته‌ ، و در عين‌ حال‌ مي‌بيند ك
  مراتب‌ عبوديّت‌ و تجرّد و حيات‌ (ت‌)
  ابيات‌ عارف‌ گرانقدر شيخ‌ محمود شبستري‌ در معني‌ تجرّد
  تمثيل‌ عارف‌ شبستري‌ در حقيقت‌ معني‌ تجرّد
  اوّلين‌ بار حصول‌ تجرّد براي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ در كربلا به‌ پيروي‌ از امر استاد قاضي‌ به‌ صبر و تحم
  آزار و اذيّتهاي‌ قولي‌ و فعلي‌ مادرزن‌ مرحوم‌ حدّاد كه‌ بيشتر بجهت‌ فقر ايشان‌ بوده‌ است‌
  دستور آية‌ الله‌ قاضي‌ به‌ صبر و تحمّل‌ در آزارهاي‌ مادر زن‌ .
  علّت‌ حصول‌ اوّل‌ مرتبۀ تجرّد براي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد
  يك‌ دستور اساسي‌ مرحوم‌ قاضي‌ ، عمل‌ كردن‌ به‌ روايت‌ عُنوان‌ بصري‌ بوده‌ است‌
  متن‌ كامل‌ روايت‌ عنوان‌ بصري‌ با ترجمۀ آن‌
  تعاليم‌ مرحوم‌ قاضي‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ ، و آن‌ از قرآن‌ است‌
  تعاليم‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ متّخذ از آيات‌ معجزه‌آساي‌ قرآن‌ جاويدان‌ است‌
  حضرت‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد بسياري‌ از كارهاي‌ نيكو را از حظوظ‌ نفسانيّه‌ مي‌شمردند ، چون‌ نفس
  حاج‌ سيّد هاشم‌ : مردم‌ چرا مكاشفه‌ مي‌خواهند ؟ عالَم‌ سراسرش‌ مكاشفه‌ است‌
  مراد از عرفان‌ خداوند ، فناء در ذات‌ اوست‌ ؛ خداست‌ كه‌ خود را مي‌شناسد
  ذكر مسانيد روايت‌ «كانَ اللَهُ وَ لَم‌ يَكُنْ مَعَهُ شَيْءٌ ، وَ الانَ كَما كانَ» (ت‌)
  غايت‌ و نهايت‌ سير انسان‌ و تمامي‌ موجودات‌
  تشرّف‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد به‌ زيارت‌ مرقد مطهّر حضرت‌ امام‌ ثامن‌ ضامن‌ : عليّ بن‌ موسي‌ الرّضا
  هفت‌ شوط‌ طواف‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ بر دور ضريح‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌
  فعل‌ اولياء خدا حجّت‌ است‌
  بحث‌ فقهي‌ دربارۀ جواز طواف‌ دور ضريح‌ مطهّر ائمّۀ أطهار سلام‌ الله‌ عليهم‌
  بحث‌ بليغ‌ علاّمۀ مجلسي‌ (ره‌) در جواز طواف‌ دور ضريح‌ ائمّۀ اطهار عليهم‌ السّلام‌
  كلام‌ محدّث‌ نوري‌ (ره‌) در باب‌ جواز طواف‌ بر قبور ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌
  بحث‌ فقهي‌ دربارۀ جواز بوسيدن‌ چهارچوب‌ درهاي‌ ورودي‌ قبور ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌
  تفسير سورۀ توحيد به‌ مدّت‌ ده‌ روز در مشهد مقدّس‌ به‌ امر حضرت‌ آقا
  پرسشها در مشهد مقدّس‌ از حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد ، و سه‌ مسألۀ مهمّ كه‌ دربارۀ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌
  مسألۀ اولي‌ : علّت‌ اشتهار حضرت‌ امام‌ رضا به‌ امام‌ غريب‌
  يكي‌ از جهات‌ عمومي‌ غربت‌ اولياء الهي‌ نفس‌ عنوان‌ ولايت‌ و عدم‌ تسانخ‌ آنان‌ با عالم‌ كثرت‌ و لو
  شرح‌ كسالت‌ مؤلّف‌ در حين‌ تأليف‌ كتاب‌ (ت‌)
  علّت‌ استنكاف‌ مؤلّف‌ از رفتن‌ به‌ خارج‌ جهت‌ معالجه‌ (ت‌)
  زبان‌ حال‌ اولياء الهي‌ در غربت‌ از عالم‌ طبع‌ و استغراق‌ در انوار ملكوتيّۀ قدسيّه‌
  يكي‌ از جهات‌ غربت‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ سياستهاي‌ شيطاني‌ مأمون‌ بود
  جهت‌ دوّم‌ از جهات‌ غربت‌ حضرت‌ ، انكار وكلاء موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ بر ولايت‌ آنحضرت‌ است
  اخبار وارده‌ در شأن‌ عليّ بن‌ أبي‌حمزة‌ بطائني‌ ، از اركان‌ فرقۀ واقفيّه‌
  جهت‌ سوّم‌ از جهات‌ غربت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ انكار امامت‌ و فرزندي‌ فرزندش‌ محمّد بن‌ علي‌ ا
  روايت‌ عليّ بن‌ جعفر دربارۀ درخواست‌ اعمام‌ و برادران‌ حضرت‌ رضا ، رضايت‌ دادن‌ آنحضرت‌ را به‌ حكم
  يكي‌ ديگر از جهات‌ غربت‌ حضرت‌ ، مخفي‌ ماندن‌ حقائق‌ توحيدي‌ در روايات‌ منقوله‌ از آنحضرت‌ است..
  مسألۀ ثانيه‌ : علّت‌ اشتهار حضرت‌ به‌ « غَوْثُ هَذِهِ الاُْمّةِ وَ غِياثُها».
  خبر يزيد بن‌ سَليط‌ از امام‌ صادق‌ و موسي‌ بن‌ جعفر در شأن‌ امام‌ رضا عليهم‌ السّلام‌
  ترجمۀ روايت‌ يزيد بن‌ سليط‌ دربارۀ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌
  جلالت‌ شأن‌ يزيد بن‌ سليط‌ در كتب‌ رجالي‌
  لقب‌ «غياث‌» در مورد هيچيك‌ از ائمّه‌ جز امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ نيامده‌ است‌
  مسألۀ ثالثه‌ : رابطۀ ميان‌ زيارت‌ آنحضرت‌ و زيارت‌ خانۀ خدا در ماه‌ رجب‌ المرجّب‌
  روايت‌ امام‌ محمّد تقي‌ دربارۀ افضليّت‌ زيارت‌ امام‌ رضا بر حجِّ غير از حجّةالاسلام‌
  مراد از «هَذا اليَومِ» در روايت‌
  اشكالات‌ وارده‌ در احتمال‌ ضبط‌ «رَحْب‌» در روايت‌ بجاي‌ «رَجَب‌».
  افضليّت‌ زيارت‌ مشاهد مشرّفه‌ در ماه‌ رجب‌
  پاداشهاي‌ مترتّبه‌ بر زيارت‌ حضرت‌ ثامن‌ الحجج‌ عليه‌ السّلام‌
  سرّ استحباب‌ زيارت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ در ماه‌ رجب‌ و رابطۀ آن‌ با حجّ كعبۀ بيت‌الله‌ الحرام
  رؤياي‌ صادقه‌ دربارۀ ارتباط‌ زيارت‌ آنحضرت‌ با حجّ و عمره‌
  اشعار بحرالعلوم‌ در فضيلت‌ كربلا و سائر مشاهد بر كعبه‌ ، و عظمت‌ إتيان‌ صلوة‌ در آنها
  در ذكر معجزات‌ و كرامات‌ صادره‌ از حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌
  بيان‌ حضرت‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ كه‌ : وجود خود امام‌ بزرگترين‌ معجزۀ الهي‌ است‌
  اولياي‌ خدا ، اسماء كلّيّۀ الهيّه‌ هستند و كار خلاف‌ نمي‌كنند
  معني‌ ولايت‌ ، عبوديّت‌ صرفه‌ و محو و نيست‌ شدن‌ در ذات‌ خداست‌
  ولايت‌ وليّ خدا مقامي‌ است‌ رفيع‌ كه‌ انديشه‌ را بدان‌ راه‌ نيست‌
  يكي‌ از علل‌ عدم‌ استجابت‌ بعضي‌ از دعاهاي‌ غالب‌ مردم‌ ، اينستكه‌ از درون‌ قلب‌ برنخاسته‌ است‌
  علّت‌ دوّم‌ اينستكه‌ دعاها غالباً به‌ منافع‌ شخصي‌ است‌
  علّت‌ سوّم‌ : غالب‌ خواسته‌هاي‌ مردم‌ ، بر خلاف‌ مصالح‌ واقعيّۀ آنان‌ است‌
  كلام‌ حدّاد : حاجات‌ مردم‌ غالباً امور مادّي‌ است‌ ؛ همه‌ مي‌گويند : وصله‌اي‌ به‌ وصله‌هاي‌ لباس‌
  كرامات‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ عليه‌ السّلام‌ در كنار طهران.
  بركات‌ و كرامات‌ مشهد امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ پيوسته‌ متّصل‌ است‌
  معجزۀ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ در شفا دادن‌ كور.
  به‌ خواب‌ آمدن‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ در اُتريش‌ بر جوان‌ كور ، و شفادادن‌ چشم‌ او را
  معجزۀ حضرت‌ ثامن‌ الحجج‌ به‌ نقل‌ آية‌ الله‌ حائري‌ قَدّس‌ اللهُ سرَّه‌
  معجزۀ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ به‌ نقل‌ آية‌ الله‌ لواساني‌ دامت‌ بركاتُه‌
  ضيافت‌ آية‌ الله‌ العظمي‌ حاج‌ سيّد محمّد هادي‌ ميلاني‌ از حضرت‌ حدّاد
  مراقبت‌ شديد مأمورين‌ سازمان‌ امنيّت‌ در آخرين‌ شب‌ توقّف‌ در مشهد
  كلمات‌ حضرت‌ آقا حاج‌ سيّد هاشم‌ در هنگام‌ وداع‌ ، و مراجعت‌ ايشان‌ از مشهد به‌ صوب‌ طهران‌ (ت‌)
  سفر حضرت‌ حدّاد براي‌ زيارت‌ مرقد مطهّر حضرت‌ معصومه‌ سلام‌ الله‌ عليها ، و به‌ شهر اصفهان‌
  مسافرت‌ حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد به‌ بلدۀ طيّبۀ قم‌ ، و كيفيّت‌ زيارت‌ حرم‌ مطهّر و قبرستان‌هاي
  ملاقات‌ حضرت‌ آية‌ الله‌ علاّمۀ طباطبائي‌ و حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد
  ابتهاج‌ حضرت‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ از قبرستان‌ شيخان‌ قم‌
  عظمت‌ و نورانيّت‌ قبر حضرت‌ معصومه‌ سلامُ الله‌ عليها
  كلام‌ رهبر عظيم‌ انقلاب‌ آية‌ الله‌ خميني‌ (ره‌) دربارۀ مرحوم‌ حاج‌ ميرزا جواد آقا ملكي‌ تبريزي‌ ،
  ذكر يك‌ دستور از كتاب‌ «أسرار الصّلوة‌» مرحوم‌ حاج‌ ميرزا جواد آقا تبريزي‌ (ت‌)
  نورانيّت‌ قبور واقعه‌ در قبرستان‌ شيخان‌ قم‌
  اعاظم‌ محدّثين‌ از قدماء كه‌ در قبرستان‌ قم‌ مدفونند
  قبر أحمد بن‌ إسحق‌ أشعري‌ وكيل‌ حضرت‌ عسكري‌ عليه‌ السّلام‌ در حُلوان‌ : سَر پُل‌ زهاب‌ است‌
  اداء نماز در مسجد جمكران‌ قم‌ ، در معيّت‌ حضرت‌ حدّاد
  ذكر مرحوم‌ نوري‌ نماز مسجد جمكران‌ را در «نجم‌ ثاقب‌» و ذكر سه‌ نكته‌ (ت‌)
  مسافرت‌ از قم‌ به‌ اصفهان‌ ، ملاقات‌ با مرحومه‌ بانو علويّۀ اصفهاني‌
  نمازگزاردن‌ در مساجد معروفۀ اصفهان‌ ، و زيارت‌ اهل‌ قبور در قبرستان‌ تخت‌ فولاد
  رسالۀ مختصري‌ از مرحوم‌ بيدآبادي‌ در سير و سلوك‌ (ت‌)
  كلام‌ حضرت‌ حدّاد : دو چيز فضاي‌ اصفهان‌ را صاف‌ نگه‌ داشته‌ است‌
  حفظ‌ قبور علماء بالله‌ و توسّل‌ عامّۀ مردم‌ بدانها از وظائف‌ حتميّه‌ است‌
  عذابهاي‌ آسماني‌ نتيجۀ اهانت‌ به‌ مقدّسات‌ است‌
  بيان‌ حضرت‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد در سبب‌ مسافرت‌ برخي‌ از اولياء الهي‌
  عدم‌ تمايل‌ حضرت‌ آقا براي‌ تماشاي‌ آثار عتيقۀ شهر اصفهان‌ ؛ و ديدار از يكي‌ از طلاّب‌ آشنا و محبّ
  مراجعت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ به‌ قم‌ و طهران‌ و ديدار از ارحام‌ و دوستاني‌ كه‌ دعوت‌ مي‌نمودند
  كلام‌ حضرت‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد به‌ آقاي‌ بياتي‌ در شاهزاده‌ حسين‌ همدان‌
  مراجعت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ از ايران‌ به‌ عتبات‌ عاليات‌
  بخش ششمين: سفر چهارم حقير به أعتاب در سنه 1387 هجريه قمريه
  ملاقات‌هاي‌ اعلام‌ از علماء با حضرت‌ حدّاد در كربلا..
  «فتوحات‌ مكّيّة‌» محيي‌ الدّين‌ عربي‌
  نصّ عبارت‌ محيي‌ الدّين‌ عربي‌ بر امام‌ زمان‌ طبق‌ عقيدۀ شيعۀ اماميّه‌
  محيي‌ الدّين‌ در «فتوحات‌» عمل‌ به‌ رأي‌ و قياس‌ را به‌ شدّت‌ محكوم‌ مي‌كند
  دليل‌ محدّث‌ نيشابوري‌ بر تشيّع‌ محيي‌ الدّين‌ ، إبطال‌ عمل‌ به‌ رأي‌ و قياس‌ است‌
  دلائلي‌ كه‌ علماء بر تشيّع‌ محيي‌ الدّين‌ ذكر نموده‌اند
  دلالت‌ «فَصُّ حِكْمَةٍ إماميَّةٍ في‌ كَلِمَةٍ هَرونيَّةٍ» بر تشيّع‌ محيي‌ الدّين‌
  مطالب‌ محيي‌ الدّين‌ در فَصّ داوديّ و در فصّ إسحقيّ.
  كلام‌ صدرالمتألّهين‌ در «مفاتيح‌ الغيب‌» دربارۀ احكام‌ مجذوبين‌
  براي‌ اولياي‌ عالي‌رتبه‌ ، امكان‌ دارد احكام‌ را از باطن‌ رسول‌الله‌ و كتاب‌ و سنّت‌ اخذ نمايند
  گفتار محيي‌ الدّين‌ در فصّ داوديّ ، طبق‌ عقيدۀ سنّت‌ است‌
  ردّ رهبر عظيم‌ انقلاب‌ بر فصّ داوديّ «فُصوص‌ الحِكَم‌».
  عامّه‌ كسي‌ را كه‌ مُتعه‌ كند مي‌كشند ، ولي‌ اگر زنا كند او را رها مي‌كنند
  عامّه‌ شيعه‌ را به‌ اتّهام‌ رَفْض‌ مي‌كشند ، ولي‌ كافر و مُلحد را رها مي‌كنند
  مرحوم‌ قاضي‌ ، محيي‌ الدّين‌ و ملاّي‌ رومي‌ را كامل‌ و شيعه‌ ميدانسته‌اند
  مقايسه‌ ميان‌ شعر حافظ‌ شيرازي‌ و ابن‌ فارض‌ مصريّ..
  كلام‌ قاضي‌ و حدّاد : وصول‌ به‌ توحيد بدون‌ ولايت‌ محال‌ است‌
  محي الدين: أقرب الناس اليه علي بن البيطالب، امام العالم وسر الانبياء اجمعين.
  تحقيقي‌ از حقير راجع‌ به‌ سير و سلوك‌ افراد در اديان‌ و مذاهب‌ مختلفه‌ و نتيجۀ مثبت‌ و يا منفي‌ آن
  عرفاي غير شيعه در طول تاريخ ، يا عارف نبوده‌اند و يا از ترس عامّه تقيّه مي‌نموده‌اند
  محيي‌ الدّين‌ و سائر عرفاء ، هر يك‌ در مقام‌ بقاء بعد از فناء نور خاصّي‌ دارند
  كلام‌ سعدالدّين‌ حَمَويّ دربارۀ محيي‌ الدّين‌ و شهاب‌ الدّين‌ سُهْرَوَرديّ..
  مكاشفاتي‌ در «فتوحات‌» وارد است‌ كه‌ با واقع‌ مطابقت‌ ندارد
  تحريفات‌ بسياري‌ در «فتوحات‌ مكّيّه‌» بعمل‌ آمده‌ است‌
  كلام‌ شعراني‌ در تحريفاتي‌ كه‌ در «فتوحات‌» بعمل‌ آمده‌ است‌
  نسبت كلام‌ «لَمْ يَقْتُلْ يَزيدُ الْحُسَيْنَ إلاّبِسَيْفِ جَدِّهِ» ‌ به‌ محيي‌ الدّين‌ تهمت‌ است‌
  ردّ صاحب‌ «روضات‌» بر محيي‌ الدّين‌ و بر جميع‌ عرفاء.
  تحقيقي‌ از مصنّف‌ دربارۀ حقيقت‌ وحدت‌ وجود
  آيات‌ دالّۀ بر وحدت‌ وجود در قرآن‌ كريم‌
  نقل‌ محيي‌ الدّين‌ از حضرت‌ سجّاد ، أشعار كتمان‌ توحيد را
  دفاع‌ قاضي‌ نورالله‌ از محيي‌ الدّين‌ در معني‌ وحدت‌ وجود
  گفتار مير سيّد شريف‌ در «حواشي‌ شرح‌ تجريد» در معني‌ صحيح‌ وحدت‌ وجود
  فرمان‌ آقا محمّد علي‌ كرمانشاهي‌ به‌ كشتن‌ سه‌ تن‌ از دراويش..
  كلام‌ استاد علاّمۀ طباطبائي‌ در حرّيّت‌ اهل‌ توحيد در زمان‌ رفع‌ جُمود و تحجّر.
  ادلّه‌ و شواهد قاضي‌ نورالله‌ از كلمات‌ أعلام‌ و أشعار بر حقيقت‌ توحيد
  صاحب‌ «روضات‌» شيخ‌ أحمد أحسائي‌ را «بَعْضُ مَشايِخِ عُرَفآئِنا الْمُتَأَخِّرين‌» ميداند
  مدح‌ عظيم‌ و تحسين‌ بليغ‌ صاحب‌ «روضات‌» از سيّد كاظم‌ رشتي‌
  ترجمۀ صاحب‌ «روضات‌» حافظ‌ رَجَب‌ بُرسيّ را
  أشعار فاخرۀ حافظ‌ رجب‌ بُرسيّ به‌ نقل‌ صاحب‌ «روضات‌».
  ردّ شديد صاحب‌ «روضات‌» بر حافظ‌ رجب‌ برسيّ.
  انتقاد صاحب‌ «روضات‌» از شيخ‌ أحمد أحسائي‌ و از پيروان‌ وي‌ وسيد علي‌محمد باب..
  لازمۀ پيمودن‌ طريقۀ ضدّ عرفان‌ ، مَدسوس‌ دانستن‌ آثار عظيمۀ مذهب‌ است‌
  گفتار علاّمۀ أميني‌ در ترجمۀ شاعر غدير : حافظ‌ رجب‌ برسيّ.
  روايت‌ وارده‌ در اوج‌ عظمت‌ مقام‌ و منزلت‌ امام‌ عليه‌ السّلام‌
  علاّمۀ أميني‌ : علّت‌ اختلاف‌ عرفاء با اهل‌ ظاهر ، اختلاف‌ استعداد نفوس‌ است‌
  علاّمۀ أميني‌ : كلام‌ عرفاء بالله‌ مافوق‌ انديشۀ بشر است‌ و كتمان‌ آن‌ لازم‌
  ردّ علاّمۀ أميني‌ بر صاحب‌ «أعيان‌ الشّيعة‌» نسبت‌ غلوّ را به‌ حافظ‌ رجب‌ برسيّ.
  أشعار بلند پايۀ حافظ‌ رجب‌ در مدائح‌ رسول‌ أكرم‌ و أهل‌ البيت‌ عليهم‌ السّلام‌
  روايات‌ وارده‌ در اينكه‌ رسول‌ أكرم‌ اوّلين‌ آفريدۀ خدا بود
  أشعار بلند پايۀ حافظ‌ رجب‌ برسي در مدح‌ و تعظيم‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌
  شيخيّه‌ و حَشويّه‌ با محيي‌ الدّين‌ عربي‌ و عرفاء در دو قطب‌ متعاكس‌ قرار دارند
  كلام‌ مرحوم‌ قاضي‌ : شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، خدا را پوچ‌ و بدون‌ اثر معرّفي‌ ميكند
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ بدون‌ استاد رياضت‌ كشيد ، و در وادي‌ خطير گرفتار آمد
  تعظيم‌ و تجليل‌ ملاّصدراي‌ شيرازي‌ و عبدالوهّاب‌ شَعراني‌ ، از محيي‌ الدّين‌ عربي‌
  توصيف‌ محدّث‌ نوري‌ ، جَلالت‌ شَعراني‌ را از لسانِ ميرحامد حسين‌ از اعلام‌ عامّه‌
  همه‌ بايد در راه‌ سير و سلوك‌ خدا قدم‌ نهند ؛ برسند يا نرسند
  كلام‌ محدّث‌ نوري‌ و نقل‌ خبر رجبيّون‌ از محيي‌ الدّين‌ عربي‌
  تحريف‌ محدّث‌ نوري‌ در نقل‌ عبارت‌ محيي‌ الدّين‌ از «محاضرات‌».
  مراد از روافض‌ در مكاشفۀ منقولۀ از «مسامرات‌» خوارج‌ هستند
  مطالب‌ واردۀ در «محاضرات‌» دالّۀ بر خلوص‌ شيخ‌ محيي‌ الدّين‌
  در «محاضرات‌» محيي‌ الدّين‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ دارد
  تفسير حضرت‌ حدّاد عبارت‌ محيي‌ الدّين‌ را : «وَ لِكُلِّ عَصْرٍ واحِدٌ يَسْمو بِهِ».
  گفتار اهل‌ توحيد در حال‌ فناء ، گفتار خداوند است‌
  جرم‌ و گناه‌ حسين‌ بن‌ منصور حلاّج‌ ، كشف‌ اسرار بود
  جُنَيد بغداديّ مي‌گويد : شيخ‌ ما در اصول‌ و فروع‌ و بلا كشيدن‌ عليّ مرتضي‌ است‌
  «شَطَحيّات‌» كلماتي‌ است‌ از سالك‌ مجذوب‌ كه‌ فيها رآئِحَةُ رُعونَةٍ وَ دَعْوًي‌
  بخش هفتمين: سفر پنجم‌ حقير به‌ أعتاب‌ عاليات‌ در سنۀ 1389 هجريّۀ قمريّه‌
  بعضي‌ از مكاتيب‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد به‌ خطّ خود براي‌ حقير.
  سلوك‌ راه‌ خدا بدون‌ انفاق‌ و ايثار و جلوۀ جلال‌ ، محال‌ است‌
  حاج‌ سيّد ضيآءالدّين‌ دُرّيّ و خواب‌ عجيب‌ در تفسير بيت‌ حافظ‌
  سلوك‌ حضرت‌ حدّاد ، مَبني‌ بر لزوم‌ استاد بود
  بعضي‌ اوقات‌ استاد ، شاگرد را به‌ جهتي‌ تحت‌ تربيت‌ استاد ديگر مي‌گذارد
  استاد مي‌تواند وصيّ ظاهري‌ و وصيّ باطني‌ داشته‌ باشد
  مخالفت‌ با رسول‌ خدا در امر اُسامه‌ و پدرش‌ ، از لِسان‌ محيي‌ الدّين‌ عربي‌
  حكم‌ به‌ جواز انتقال‌ از مذهبي‌ از مذاهب‌ عامّه‌ در هر حكمي‌ از احكام‌ ، از لسان‌ محيي‌الدّين‌
  بخش هشتمين: سفر ششم‌ حقير به‌ أعتاب‌ عاليات‌
  نصائح‌ حضرت‌ حدّاد به‌ بنده‌زادگان‌ ، و كلمات‌ ايشان‌ دربارۀ مرحوم‌ قاضي‌
  قرائت‌ حضرت‌ حدّاد اشعاري‌ را كه‌ مرحوم‌ قاضي‌ براي‌ ايشان‌ مي‌خوانده‌اند
  دعاهاي‌ منقوله‌ از حضرت‌ حدّاد در صَلَوات‌ و سَجَدات‌ نماز.
  دعاي‌ احْتِجاب‌ به‌ نقل‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد قَدَّس‌ اللهُ روحَه‌
  بعضي‌ از ادعيه‌اي‌ كه‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ قرائت‌ مي‌نمودند
  استخراجات‌ و رموز حروف‌ و اعداد ، نزد مرحوم‌ قاضي‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌
  اكتشافات‌ محيي‌ الدّين‌ عربي‌ با علم‌ حروف‌ ، راجع‌ به‌ بعضي‌ از امور غيبيّه‌
  >> عرفان‌ حافظ‌ شيرازي‌ و ملاّمحمّد مولويّ مُخّ اسلام‌ است‌
  غزل‌ شيواي‌ حافظ‌ شيرازي‌ دربارۀ حضرت‌ صاحب‌ الزّمان‌ ارواحنا فداه‌
  كيفيّت‌ تهجّد حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ در مدّت‌ عمر.
  ابيات‌ «مثنوي‌» در فتوّت‌ و اخلاص‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌
  بخش نهمين: سفر هفتم‌ حقير به‌ أعتاب‌ عاليات‌ در سنۀ 1392 هجريّۀ قمريّه‌
  بعضي‌ از نامه‌هاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ براي‌ حقير به‌ خطّ خودشان‌
  امتحان‌ الهي‌ و فتنۀ شديد در ميان‌ مجتمع‌ اصحاب‌ و محبّان‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد أعلي‌ اللهُ درجَت
  نشر كلمۀ شيطانيّه‌ كه‌ : اهل‌ توحيد ، اهل‌ ولايت‌ نيستند.
  نتيجۀ فساد و خلل‌ در كار اولياء خدا ، خسران‌ در دنيا و آخرت‌ است‌
  انفاق‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد ، مرز نداشت‌
  حالات‌ خوش‌ توحيدي‌ ، و بعضي‌ از كرامات‌ آقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌
  از ما گدائي‌ و از خداوند لطف‌ و احسان‌ و عطا و كرم‌
  بخش دهمين: سفر هشتم‌ حقير به‌ أعتاب‌ عاليات‌ در سنۀ 1394 هجريّۀ قمريّه‌
  سيّد خشك‌ مغزي‌ ، ادّعاي‌ سيّد حسني‌ را ميكند.
  جلوگيري‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ از فتنۀ مدّعي‌ سيّد حسني‌
  درجات مردم.
  كلام‌ حدّاد : سراسر عالم‌ همه‌ عشق‌ است‌ ؛ عشق‌ بالا به‌ پائين‌ و عشق‌ پائين‌ به‌ بالا.
  تفسير آيۀ : وَ مَا تَغِيضُ الاَْرْحَامُ وَ مَا تَزْدَادُ.
  تفسير حاج‌ سيّد هاشم‌ و بيان‌ سه‌ نكته‌ در عبارت‌ زيارت‌ رجبيّه‌
  قرائت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ أشعاري‌ از «ديوان‌ مغربي‌» را
  بَسْطُ الزّمان‌ وَطيُّ الزّمان‌ براي‌ يكي‌ از رفقاي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد.
  داستان‌ مرد زرگر كه‌ براي‌ او بسط‌ الزّمان‌ شد ، از «مشارق‌ الدّراريّ»
  تحفّظ‌ و خودداري‌ اكيد حاج‌ سيّد هاشم‌ از بروز كرامات‌ و خوارق‌ عادات‌
  تفسير آيۀ «إِنْ هِيَ إِلَّاأَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ» در حرم‌ مطهّر سامرّاء
  بخش‌ يازدهمين‌ : سفر نهم‌ و دهم‌ حقير به‌ أعتاب‌ عاليات‌ در سنۀ 1395. و سنۀ 1396 هجريّۀ قمريّه‌
  كلام‌ حدّاد در عقوبت‌ الهيّۀ إفشاء اسرار الهيّه‌
  كلام‌ حدّاد : عذاب‌ إفشاء سرّ ، استدراج‌ است‌
  نقل‌ حدّاد قول‌ رسول‌ خدا را : من‌ از پنج‌ كار اطفال‌ خوشم‌ مي‌آيد ، و تفسير آن‌
  معامله‌ و ادب‌ رفقا با حدّاد ، در لياقت‌ مقام‌ ايشان‌ نبود.
  از شرائط‌ اوّليّۀ احترام‌ به‌ سيّد هاشم‌ ، احترام‌ به‌ عائله‌ و اولاد و احفاد اوست‌
  از فتوّت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ قضايائي‌ شنيدني‌ است‌
  بدرقۀ حضرت‌ حدّاد تا سامرّاء ، و تا مَطار بغداد در سفر اخير بنده‌
  اشعار شبستري‌ در طلوع‌ نور توحيد.
  بخش‌ دوازدهمين‌ :سفر حقير به‌ شام‌ براي‌ زيارت‌ قبر بي‌بي‌ زينب‌ سلامُ الله‌ علَيها و ملاقات‌ با حضر
  زيارت‌ قبر حضرت‌ زينب‌ سلامُ الله‌ عليها در معيّت‌ حضرت‌ آقا
  سؤالهاي‌ سلوكي‌ رفقا و پاسخ‌هاي‌ توحيدي‌ حضرت‌ آقا در زينبيّه‌
  كلام‌ حدّاد : معاني‌ غامضۀ اسرار الهيّه‌ و ادعيۀ ائمّه‌ بدون‌ توحيد قابل‌ فهم‌ نيست‌
  كلام‌ حدّاد : در حقيقت‌ ، مضمون‌ بسياري‌ از خواسته‌ها در دعاها ، خواست‌ توحيد است‌
  كلام‌ حدّاد : «إيمانًا تُباشِرُ بِهِ قَلْبي‌» معني‌اي‌ غير از توحيد ميتواند داشته‌ باشد ؟.
  كلام‌ حدّاد : مفاد عبارت «أنا واثِقٌ مِنْ دَليلي‌ بِدَلالَتِكَ ، وَ ساكِنٌ مِنْ شَفيعي‌ إلي‌ شَفاع
  پاسخ‌ حدّاد در ربط‌ إخبار مرتاضان‌ گاو پرست‌ بر بعضي‌ از امور با حركت‌ دم‌ گاو.
  در شريعت‌ اسلام‌ ، فناء در غير ذات‌ اقدس‌ حقّ متعال‌ ممنوع‌ است‌
  كلام‌ حدّاد : پيروي‌ از خصوص‌ استاد كامل‌ ، از ضروريّات‌ مسائل‌ طريق‌ است‌
  در شريعت‌ ختمي‌ نبوّت‌ ، پيروي‌ واقعي‌ از جميع‌ انبياي‌ سَلَف‌ مردود است‌
  سالك‌ به‌ جائي‌ مي‌رسد كه‌ ميان‌ او و خاطرات‌ همچون‌ سدّ سكندر كشيده‌ مي‌شود.
  ابيات‌ شيخ‌ محمود شبستري‌ در لزوم‌ شناختن‌ انسان‌ حقيقت‌ خويش‌ را
  كلام‌ حدّاد : نجاست‌ را به‌ غير بزن‌ ، نه‌ به‌ خودت‌
  از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ : «وَلَكِنّي‌ لا أرَي‌ إصْلاحَكُمْ بِإفْسادِ نَفْسي‌»
  تواضع‌ شديد حاج‌ سيّد هاشم‌ نسبت‌ به‌ جميع‌ خلائق‌ مخصوصاً سالكين‌
  تواضع‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ بر اساس‌ تعليم‌ «صحيفۀ سجّاديّه‌» بود.
  ابيات‌ ابن‌ فارض‌ در فراق‌ احبّه‌ و أولياء الله‌ در مكّه‌ و خَيْف‌
  در حضور حضرت‌ حدّاد ، در روزهاي‌ توقّف‌ در زينبيّۀ شام‌
  شرح‌ حال‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد در آخرين‌ روز توقّف‌ در زينبيّۀ شام‌
  اشعار ابن‌ فارض‌ : شرح‌ حال‌ حقير با حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد ، و ترجمۀ اشعار.
  مدّت‌ حيات‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد پس‌ از مراجعت‌ از شام‌ ، و رحلت‌ در كربلاي‌ مُعَلَّي‌
  ابيات‌ ابن‌ فارض‌ مصريّ مناسب‌ با رحلت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد ، و ترجمۀ ابيات‌
  غزلهايي‌ از خواجه‌ حافظ‌ شيرازي‌ مناسب‌ حال‌
  رموز و اشارات‌ و دلالات‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ را كسي‌ نفهميد.
  كلام‌ حدّاد : تو همه‌اش‌ مكّه‌ ميروي‌ ، كربلا ميروي‌ ! پس‌ كِيْ بسوي‌ خدا ميروي‌؟!
  مناسبت اشعار ابن فارض و خواجه حافظ هر دو با رحلت حداد.
  محصّل‌ و خلاصه‌اي‌ از مطالب‌ سابقه‌ در شناخت‌ و معرفت‌ حضرت‌ حاج‌ سيّد هاشم‌ حدّاد روحي‌ فداه‌
  در حوزه‌ها بايد علاوه‌ بر حكمت‌ نظري‌ مؤسّسه‌هاي‌ حكمت‌ عملي‌ دائر گردد.
  معارف‌ الهيّه‌ مانند جواهر نفيسه‌ ، مصون‌ و محفوظ‌ از نظر اجانب‌ مي‌باشد.
  خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ روايت‌ مسعودي‌ دربارۀ قدرت‌ اولياء الله‌
  خلاصه‌ و محصّل‌ گفتار در عظمت‌ معنوي‌ و روحي‌ حاج‌ سيّد هاشم‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی