گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > نور ملکوت قرآن > نور ملكوت قرآن جلد 2
کتاب نورملكوت قرآن / جلد دوم / قسمت نهم / خطبه نهج‌البلاغه درباره خلقت انسان، اشتباه كتاب "راه طي شده" تاليف مهندس بازرگان

خطبۀ «نهج البلاغة» در خلقت آدم از گل

امّا روايت «نهج البلاغة» خطبۀ اوّل از آنستكه أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن خطبهاي در وصف اوّل آفرينش، دربارۀ صفت خلقت آدم عليه السّلام ميفرمايد:

ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الارْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَآءِ حَتَّي خَلَصَتْ، وَ لَاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّي لَزُبَتْ. فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَآءٍ وَ وُصُولٍ، وَ أَعْضَآءٍ وَ فُصُولٍ.


صفحه188

أَجْمَدَهَا حَتَّي اسْتَمْسَكَتْ، وَ أَصْلَدَهَا حَتَّي صَلْصَلَتْ. لِوَقْتٍ بمَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ. ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ، فَمَثُلَتْ إنْسَانًا ذَا أَذْهَانٍ يُجِيلُهَا، وَ فِكْرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا، وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا، وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا، وَمَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ، وَ الاذْوَاقِ وَ الْمَشَآمِّ وَ الالْوَانِ وَالاجْنَاسِ.

مَعْجُونًا بِطِينَةِ الالْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ، وَ الاشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ، وَ الاضْدَادِ الْمُتَعَادِيَةِ، وَ الاخْلَاطِ الْمُتَبَايِنَةِ، مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ وَ الْبَلَّةِ وَ الْجُمُودِ ـ الخطبةَ.[198]

«و سپس خداوند سبحانه از زمين سخت و سنگلاخ، و از زمين نرم و هموار، و نيز از زمين شيرين كه مستعدّ روئيدن گياه باشد، و از زمين شورهزار غير مستعدّ؛ پاره خاكي را جمع كرد، و آنرا با آب شستشو داد تا خالص شود، و با رطوبت در آميخت تا بهم بچسبد. و از آن خاك آميخته شده با رطوبت و تري، صورتي را بيافريد كه داراي اعضاء و اطراف، و داراي پيوستگيها و گسستگيها (بافتها و مفصلها و غيرها) بود.

خداوند آنرا جامد و خشك نمود، تا خودش را بگيرد و در هم فرو نريزد. و محكم و مستحكم ساخت تا مانند كوزۀ كوزهگر خشك شد. و تا وقت معيّن و زمان معلومي آنرا به همين نحو نگهداشت. و پس از آن از روح خودش در آن دميد تا بصورت انساني جاندار در آمد و بر پا ايستاد. كه داراي ذهن و نيروي ادراك دوّار و انديشۀ متحرّك شود، و صاحب فكر ثاقِب كه بواسطه آن در كارها تصرّف كند، و اعضاء و جوارحي كه آنها را در خدمت خود در آورد، و آلات و


صفحه189

ادواتي كه در كارهايش آنها را به حركت در آورد، و شناخت و معرفتي كه با آن ميان حقّ و باطل فرق گذارد، و در ميان چشيدنيها و بوئيدنيها و رنگها و اشياء و اجناس موجود در خارج، هر يك را بشناسد و از همديگر تميز دهد.

انسان معجوني است كه خميره و طينت وي از رنگهاي مختلف، و اشياء مشابهي كه با هم ايتلاف دارند، و اضدادي كه با يكديگر ضدّيّت و ناسازگاري دارند، و اخلاطي كه با هم دوري و مباينت دارند؛ سرشته شده است؛ از گرما و سرما، و رطوبت و خشكي ـ تا آخر خطبه.»

«نهج البلاغة» كلام معدن حِكَم و علم و باب مدينۀ علم و حكمت است. و از هر جهت ممتازترين كتاب بعد از قرآن كريم است. و هر خطبه و هر مكتوب آن به تنهائي دلالت بر صدور آن از مكتب وحي و عصمت و ايقان دارد.

روايات ديگري دربارۀ خلقت آدم از گل

امّا روايت « قصص الانبيآء » با إسناد خود، از شيخ صدوق از پدرش از سعد از ابن يزيد از ابن أبي عُمَير از هشام بن سالم، از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه آنحضرت گفتند:

كَانَتِ الْمَلٰـئِكَةُ تَمُرُّ بِـَادَمَ عَلَيْهِ السَّلَامُ، أَيْ بِصُورَتِهِ؛ وَ هُوَ مُلْقًي فِيالْجَنَّةِ مِنْ طِينٍ، فَتَقُولُ: لاِمْرِ مَا خُلِقْتَ؟! [199]

«حال فرشتگان اينطور بود كه بر شكل و مجسّمۀ آدم عليه السّلام كه از گل بود و در بهشت افتاده بود؛ چون عبور ميكردند، به او ميگفتند: براي چه منظوري آفريده شدهاي؟!»

«قصص الانبيآء»از قطب راوندي، يعني شيخ و امام قطب الدّين أبيالحسين بن سعيد بن هبة الله بن حسن راوندي، متوفّي در سنۀ 573 هجري


صفحه190

قمري است. و اين مرد بزرگ از اساطين و فحول علماء شيعه و از اعاظم رُوات و اكابر از موثّقين بوده است. و چون سلسلۀ سند روايت وي تا معصوم كه در اين حديث آمده است همگي صحيح است، فلهذا اين روايت از صِحاح است و در استنادش به معصوم و حجّيّت آن ترديد نيست. [200]

و اگر اين «قصص الانبيآء» از اين مرد بزرگ نباشد، بدون شكّ از سيّد اجلّ و اكرم و افخم: سيّد ضياء الدّين أبوالرّضا فضل الله راوندي است كه از شاگردان أبوعليّ پسر شيخ طوسي است، و از اعيان و اعلام علماي شيعه و موثّقين است كه در راوند كاشان نزول نموده و آنجا را مسكن و محلّ اقامت خود قرار داده است.

شرح حال وي را مفصّلاً مرحوم سيّد جلال الدّين محدّث اُرمَويّ در مجموعۀ اشعاري كه از ايشان به ضميمۀ كتاب « نقض » بطبع رسانيده است، بيان كرده، و در تبحّر و تضلّع ايشان در علوم و ادبيّت و عربيّت داستانها نقل كرده است.

و بنابراين اگر «قصص الانبيآء» مذكور از تأليفات ايشان هم باشد، در كمال اتقان، و روايت وارد در موضوع ما صحيحة السّند خواهد بود.

و امّا روايت عيّاشي، از سلمان فارسي است كه او گفت:

إنَّ اللَهَ لَمَّا خَلَقَ ءَادَمَ فَكَانَ أَوَّلَ مَا خَلَقَ عَيْنَاهُ، فَجَعَلَ يَنْظُرُ إلَي


صفحه191

جَسَدِهِ كَيْفَ يُخْلَقُ؟ فَلَمَّا حَانَتْ وَ لَمْ يَتَبَالَغِ الْخَلْقُ فِي رِجْلَيْهِ، أَرَادَ الْقِيَامَ فَلَمْ يَقْدِرْ. وَ هُوَ قَوْلُ اللَهِ: خُلِقَ الانْسَانُ عَجُولاً. [201]

وَ إنَّ اللَهَ لَمَّا خَلَقَ ءَادَمَ وَ نَفَخَ فِيهِ، لَمْ يَلْبَثْ أَنْ تَنَاوَلَ عُنْقُودًا فَأَكَلَهُ. [202]

«خداوند هنگاميكه آدم را خلق كرد، اوّلين چيزي را كه از او آفريده دو چشمش بود. آدم در اينحال شروع كرد تا ببيند چگونه آفريده ميشود؟ در اينحال كه نزديك بود خلقتش تمام شود، وليكن هنوز آفرينش به پاهاي وي نرسيده بود، خواست بر پا خيزد امّا نتوانست. و از اينجاست كه خداوند ميفرمايد: انسان بسيار شتاب كننده خلق شده است.

و خداوند چون آدم را خلق نمود و در آن دميد، بدون درنگ دست برد و خوشهاي را گرفت و خورد.»

اين روايت گرچه به اصطلاح اهل حديث، مُرْسَل است، وليكن روايت عيّاشي آنرا در تفسير خود، حائز اهمّيّت است. عيّاشي از علماء بزرگ، و از مفسّران عظيم المنزله، و در نهايت اتقان و وثوق و اطمينان است.

بعضي از علماء او را بر محمّد بن يعقوب كلينيّ صاحب «كافي» از جهت فضل مقدّم ميدارند.

باري! روايات واردۀ در مطلب ما بسيار است، ولي ما اين چند روايت را كه از جهت سند و از جهت دلالت معتبر بود، انتخاب نموده و در اينجا ذكر


صفحه192

كرديم تا معلوم شود اسرائيليّات ربطي به مانحن فيه ندارند.

اشتباهات ديگر كتاب «خلقت انسان»

اينها تذكّرات لازم و مهمّي بود كه براي مطالعه كنندگان كتاب « خلقت انسان » لازم بود بيان شود؛ ورنه اشتباهات بسيار ديگري كه در مطاوي كتاب آمده است؛ از قبيل استفادۀ پدر و مادر داشتن آدم را از لفظ خَلق در آيات:

خَلَقَ الانسَـنَ مِن صَلْصَـٰـلٍ.[203] «انسان را خداوند از صلصال خلق نمود.»

و خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ'حِدَةٍ.[204] «شما را خداوند از نفس واحدي خلق كرد.»

و إِنِّي خَـٰـلِقُ بَشَرًا مِّن طِينٍ.[205] «من خلقت كنندۀ بشري از گل ميباشم.»

كه كلمۀ خلق را به معناي ايجاد كردن چيزي را از چيزي، نه بمعناي ايجاد و انشاء ابتدائي گرفته‌اند. [206]

و از قبيل استفادۀ اين معني از لفظ صِهْر در آية:

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَـآءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُو نَسَبًا وَ صِهْرًا وَ كَانَ رَبـُّكَ قَدِيرًا. [207]

«و اوست خداوندي كه از آب، بشري را خلق كرد؛ و پس از خلق، در او رابطۀ خويشاوندي و نسب، و رابطۀ دامادي و سبب را قرار داد. و پروردگار تو توانا است.»

كه از كلمه صهر خواسته‌اند استفاده كنند كه تحقّق اين معني در خود آدم أبوالبشر مستلزم رابطۀ دامادي و پيوستگي او با انسانهاي هم عصر خود بوده


صفحه193

است.[208]

استوار نبودن استدلال كتاب «خلقت انسان» به آيات قرآن

و نظائر اين قبيل استدلال‌ها كه پاسخش بر خواننده پوشيده نيست؛ از آنها صرف نظر شد.

و همچنين از اتّهامي كه به حضرت علاّمه استاد قدَّس الله سرَّه زده و در بحث و توضيح اضافي به ايشان نسبت داده‌اند كه:

)) آقاي طباطبائي در مقالۀ مورد بحث، با مراجعه به تفسير جزء هشتم[209] راجع به آيۀ 11 از سورۀ شريفۀ أعراف، و براي بي اثر ساختن مدلول تكاملي بسيار نمايان آن آيه، چنين فرموده‌اند كه: در آيۀ 11 أعراف، حرف ثُمَّ عطف ترتيبي و تراخي نيست، بلكه اين حرف به معناي واو است و عطف كلامي ميباشد. (( [210]

عبارات فوق، خطاي محض و نارواي روشن به عبارات حضرت استاد است.

آنچه حضرت علاّمه قدَّس الله سرَّه، در مجلّد هشتم در تفسير آيۀ مباركة:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَـٰـكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَـٰـكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَـٰـئكَةِ اسْجُدُوا لاِîَدَمَ. [211]

«و به تحقيق كه ما شما را آفريديم. و سپس شما را صورت بندي كرده و شكل داديم. و پس از آن به ملئكه گفتيم كه: شما براي آدم سجده كنيد!»

فرموده‌اند اينستكه: ثمّ در اينجا به معناي تراخي حقيقي است. و انتقال خطاب در آيه، از عموم به خصوص يعني از خَلَقْنَـٰـكُمْ و صَوَّرْنَـٰـكُم به ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَـٰـئِكَةِ اسْجُدُوا لاَِدَمَ كه خطاب دربارۀ خصوص آدم پس از جميع بني آدم، به فرشتگان شده است؛ براي اينست كه دو حقيقت را بفهماند و بيان كند:


صفحه194

علاّمۀ طباطبائي به دو علّت، كلمۀ «ثُمّ» را در «ثُمَّ صَوَّرْنَـٰكُمْ» براي تراخي ميدانند

)) اوّل آنكه: سجدهاي كه خداوند به فرشتگان امر فرمود، براي جميع بني آدم است؛ يعني براي عالم و نشأة انسانيّت است. اگر چه آدم عليه السّلام بخصوصه قبلۀ منصوب براي سجده بود.

و بنابراين آدم عليه السّلام در امر سجده، مثال و الگو و نمونهاي بود كه با آن مقام انسانيّت مشخّص ميشد. و آدم در اين سجده، نائب مناب و قائم مقام جميع افراد انسان بود با وجود كثرت و فراوانيشان.

آدم در اين سجده از جهت خصوصيّت و شخصيّت خودش مسجود نبود؛ عيناً مانند كعبه كه آنرا قبله قرار ميدهند تا به سوي آن در عبادات رو كنند، و امّا بواسطه آن مثال و الگو و نمونه، ناحيۀ ربوبيّت حضرت احديّت تحقّق پذيرد، و مسجود واقعي حضرت ذات خداوندي قرار گيرد. ((

آنگاه ايشان براي اثبات اين مدّعي، از آيات قرآن سه دليل آورده‌اند، و روي آن به تفصيل بحث كرده‌اند.

)) دوّم آنكه: خلق آدم عليه السّلام، خلقت همگان است. (( و آنگاه براي اثبات اين مدّعي، دو آيه از قرآن به عنوان دليل، و دو آيه هم به عنوان إشعار و تأييد ذكر فرموده‌اند.

و پس از ختم بحث و تفسير خود فرموده‌اند: )) و از براي مفسّرين در اين آيه گفتار مختلفي است؛ در «مجمع البيان» گويد: و سپس خداوند نعمتش را در ابتداي خلقت ذكر نمود و گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَـٰـكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَـٰـكُمْ.

أخْفَش گفته است: ثمّ در اينجا به معناي واو است. و زَجّاج او را ردّ كرده است و گفته است: اين سخن خطاست. و خليل و سيبويه و جميع كساني كه علمشان مورد وثوق است، اين سخن را جائز نشمرده‌اند. و ثُمَّ براي چيزي است كه بوده باشد بعد از آن چيزي كه قبل از آن ذكر شده است؛ و در غير اينصورت استعمال نميشود. ((


صفحه195

علاّمه بعد از نقل اين گفتار، علّتي را كه زجّاج براي كلام خود آورده است ذكر كرده‌اند كه: )) عرب ميگويد: ما به شما چنين و چنان كرديم. و مراد از كلمۀ شما خود آنها نيستند؛ نياكانشان هستند. و در قرآن هم آمده است:

وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَـٰـقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ. [212]

«و ياد بياوريد اي قوم يهود! زماني را كه از شما پيمان گرفتيم؛ و كوه طورسينا را بر بالاي سرتان نگهداشتيم.»

كه در اينجا خطاب به يهود زمان پيغمبر است بواسطۀ عملي كه خداوند با يهود زمان حضرت موسي كرده است.

و عليهذا ثمّ به معناي واو نيست. و از اين طريق داراي معناي تراخي خودش ميباشد. اين كلام زجّاج بود. (( [213]

حضرت علاّمه، دليل زجّاج را بر صحّت استعمال اينگونه خطاب، براي افادۀ معناي تراخي در اينجا به دو دليل ردّ كرده‌اند. نه آنكه براي ثمّ اثبات معناي واو نموده باشند.

يعني ميگويند ثمّ داراي معناي تراخي است؛ و بواسطۀ آن دو حقيقتي كه بيانش را فرموده‌اند، در تراخي استعمال شده است، نه به جهت علّتي كه زجّاج ذكر كرده است. و از ردّ زجّاج، ردّ ثمّ را در تراخي نكرده‌اند تا كلام أخفش كه به معناي واو گرفته است ثابت شود؛ بلكه تعليل زجّاج را در استعمال ثمّ در تراخي ردّ كرده‌اند تا كلام خودشان (كه بواسطۀ بيان آن دو حقيقت، ثمّ در تراخي استعمال شده است) ثابت گردد.

و آنچه را كه حضرت علاّمه در جلد 16، دربارۀ اين آيه آورده‌اند


صفحه196

اينستكه:

)) و چه بسا با اين آيه از سورۀ أعراف: وَ لَقَدْ خَلَقْنَـٰـكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَـٰـكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَـٰـئِكَةِ اسْجُدُوا لادَمَ استدلال شده است بر قول تبدّل انواع و تولّد آدم از پدر و مادر؛ بر اساس آنكه لفظ ثمّ دلالت بر تراخي زماني دارد، و لازمهاش اينستكه قبل از آفرينش آدم، بايد نوع انساني وجود داشته باشد تا آنكه خداوند فرشتگان را امر به سجدۀ بر آدم كند.

و در اين كلام اشكال است. زيرا در اين آيه كلمۀ ثمّ براي ترتيب كلامي است؛ و اينگونه استعمال در كلام خداوند كثير الورود است. و علاوه بر اين، ثمّ معناي ديگري دارد ] كه براي ترتيب حقيقي است [ و ما در تفسير آيه در جزء هشتم از كتاب بدان اشاره كرده ايم. (( [214]

با آنچه ما در اينجا از بيان حقيقت و شرح گفتار حضرت علاّمه در دو موضع آورديم، معلوم شد كه: نسبت مؤلّف «خلقت انسان» به آنحضرت در انسلاخ ثمّ را از معناي تراخي به معناي واو چقدر اشتباه است! و به نظر حقير گويا اصلاً ايشان معني و مقصود استاد را نفهميده‌اند؛ آنگاه در مقام دفع و ردّ برآمده‌اند.

چقدر خوب است انسان تا در فنّي تخصّص نيابد، در آن وارد نشود. بحث، و تحليل، و نقد، و تزييف، و اجتهاد، و ارائۀ نظر در علمي كه انسان بدان راه ندارد؛ تحقيقاً جز دوري و تبعيد مسافت از مقصود و منظور، براي صاحبش هيچ اثري ندارد.

حقير قبل از چهل سال، كتابي را از اوّل تا به آخر با دقّت مطالعه ميكردم، ديدم نويسندۀ آن با آنكه تحقيقاً مرد مغرض نيست، شخصي


صفحه197

است خوش نفس، اهتمام بليغي كرده و به نظر خود خواسته است به اسلام و دانشجويان ارائۀ مطلب دقيقي را بكند، و برداشت مطلب هم درست بود، و مِن حيثُ المجموع كتاب مفيدي بود؛ ولي معذلك دچار خبطها و اشتباهات روشن و آشكاري شده بود كه همان وقت كه تحصيلاتم در حوزۀ مقدّسۀ علميّۀ قم بود، كتاب را نزد حضرت استاد علاّمه بردم و جريان را معروض داشتم. ايشان هم نامهاي به مؤلّف دربارۀ بعضي از اين اشتباهات نوشتند، براي ايشان فرستادند. حقير بعد از آن نامه توقّفي ديگر در قم نداشتم، و براي ادامۀ تحصيلات رهسپار أرض غَريّ: نجف اشرف براي استفاده از جوار و كنف مولي الموحّدين أميرالمؤمنين عليّبن أبيطالب عليه السّلام شدم؛ و ديگر معلومم نشد جواب نامه چه بوده است؟! وليكن شنيدم در طبع هاي مجدّد كتاب، آن موارد را اصلاح كرده‌اند.

اين كتاب دربارۀ سير پيمبران، و هدف غائي آنان در تكامل بشر، و ترتيب تبليغ و هدايتشان آمده است. و در پايان، بحثي از قيامت با استفاده از آيات قرآن مينمايد.

اصل برداشت كتاب بر اساس علوم طبيعي و مخصوصاً بحث نهائي آن كه در قيامت است، روي مادّه و بقاي مادّه و آثار و خواصّ محيّرالعقول آن ميباشد. و با اثبات بقاي مادّه بر قانون لاوازيه، و تبدّل و تغيّر انرژي بدون محو شدن اصل آن بنابر اصل اوّل قانون ترموديناميك، و بر اساس امتناع تولّد موجود ذيحيات از مادّۀ بی‌جان؛ بحث را دنبال ميكند و حتّي از قانون لامارْك و داروين هم سراغي از قيامت ميآورد. و با قانون لاوازيه، طليعۀ بشارت بخش آنرا عليه مادّيّون و طبيعيّون منكر خداوند، نويد ميدهد.

اشتباهات مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» در بعضي از مطالب آن

امّا چند اشكال مهمّ در اين بحث وجود دارد:

اوّل: أصالت مادّه و توجّه شديد به آثارش، بطوريكه در بسياري از موارد


صفحه198

صريحاً آمده است كه: بنا بر فرض انكار روح و بقاي آن، باز هم مطلب ما جاي خود را از دست نميدهد؛ و ارزش خود را حائز است. گفتار ايشان در حقيقت بحثي است بر روي روش انبياء و نتائج زحماتشان در تكميل بشريّت، و پيدايش معاد و روز بازپسين؛ امّا اين بحث فقط بحثي است فيزيكي و مكانيكي. بطوريكه در اين چهار چوب ختم ميشود، و با اقرار و اعتراف به نتائج حاصلۀ از اين مادّه و روابط دقيق و عميق آن پايان ميپذيرد.

دوّم: انكار روح مجرّد، و بطور كلّي جميع مجرّدات. نه نامي از فرشتهاي برده شده، نه از ملك مقرّبي و نه از عالم عِلوي. بلكه صريحاً و تلويحاً انكار عالم معني را در مقابل عالم مادّه، و انكار عالم علوي را در برابر عالم سِفلي، و انكار تمايز روح را از جسم ميكند.[215] و دعا و توسّل را بدون اثر ميداند. و صحّت و سلامت را تنها در امر بهداشت و مراعات دستورات حفظ الصّحه ميبيند، چه به حضرت مريم و يا حضرت عبّاس توسّل بشود يا نشود. [216]

سوّم: آنكه بطور كلّي علم حكمت و فلسفه را ضايع و باطل ميداند، و انتشار آنرا در بلاد مسلمين در زمان خلفاي عبّاسيّين، ناشي از مبارزه با مكتب


صفحه199

اهل بيت، و قرار دادن سدّي در برابر آنان ارائه ميدهد. [217]

و عجيب آنكه حكمت را به معناي فلسفۀ يونان گرفته، و حديث مرويّ از حضرت صادق عليه السّلام را كه فرمود: الْحِكْمَةُ ضَآلَّةُ الْمُؤْمِنِ «حكمت، يعني علم به حقائق و واقعيّات و اسرار جهان آفرينش گمشدۀ مؤمن است.» به معناي گمراه كنندۀ مؤمن تفسير نموده است و گفته است: )) ظاهراً دربارۀ همين فلسفه يا حكمت يونان است كه حضرت صادق ميفرمود: الْحِكْمَةُ ضَآلَّةُ الْمُؤْمِنِ. «حكمت گمراه كنندۀ مؤمن است.» ((

و در پاورقي گفته است: )) بعضي‌ها براي دفاع از حكمت يونان، ضَآلَّـةُ الْمُؤْمِن را گمشدۀ مؤمن ترجمه كرده‌اند. (( [218]

و همچنين در جاي ديگر گفته است: )) ما از قدم اوّل بيراهه رفتيم كه حالا به چنين تنگنا افتاديم! امام ما راست فرمود كه: الْحِكْمَةُ ضَـآلَّـةُ الْمُؤْمِنِ. (( [219]

چهارم: نسبت مطالبي غير صحيح را به فلاسفه و فقهاء اسلام ميدهد كه در اثر برخورد و تلاقي افكار فلسفي حكماي بزرگ يونان با ايشان، در آنها پيدا شد. تا آنكه ميگويد:

)) منشأ كوچكترين حركت يا اثري كه در اشياء يا اشخاص رخ ميدهد[را ] بايد در مشيّت عالم بالا، و با وساطت ارواح لطيفه اعمّ از جنّ و ملك و غيره جستجو كرد.

ابرها به تازيانه ملائك به غرّش در ميآيند. قوس و قُزَح كمان حضرت امير است. زلزله و صاعقه و سيل و قحطي، بلاهاي آسماني است كه براي گوشمالي مردم گنهكار نازل ميشود. اگر مردم توبه كنند و دست به دعا


صفحه200

بردارند، ابري تشكيل و باران رحمت سرازير خواهد شد.

علّت امراض، قهر خدا يا تلافي است كه از مابهتران بواسطۀ آسيبي كه به آنها رسيده است ميكنند. و راه علاج آب دعا، يا طلسم و تسخير ارواح است.(( [220]

پنجم: توجّه و عنايت تامّ و تمام به مكتب غرب و دانشمندان اروپائي و علماي امور تجربي و طبيعي و مكانيك، و بی‌اعتنائي به علماء و فقهاي اسلام؛ و آنان را بنام آخوندها در رديف كشيش‌ها ذكر كردن[221] و خلاصه افراد جامد، و راكد، و كوته فكر، و كوته نظر معرّفي نمودن. و بطور كلّي سوابق خدمات نوابغ علم و علماي فعلي را كه در متن فكر و انديشه غوطهورند، فراموش كردن و نگاه به لابراتوار فلان فرانسوي و يا آزمايشگاه فلان انگليسي دوختن.

از جمله مطالب اوست كه:

))پيشرفت علوم نه تنها عالم طبيعت شناس را به جائي آورده است كه عملاً موحّد ميباشد، بلكه صفات ثبوتيّۀ خدا را هم خيلي بهتر از امثال علاّمۀ حلّي و شيخ مرتضي انصاري درك ميكند.

درست است كه او اللَهُ أكْبَر به لفظ نميگويد، ولي بزرگي و وسعتي كه از دنيا يعني از مصنوع خدا فهميده است، و قدرتي كه حتّي در درون يك اتم سراغ دارد؛ ميليونها برابر آن چيزي است كه در قرون سابق با هيئت يوناني فرض مينمودند.(( [222]


صفحه201

إشكال علاّمۀ طباطبائي بر كتاب «راه طيّ شده»

آنچه اينك بخاطر دارم نامۀ حضرت علاّمه قدَّس الله نفسَه به ايشان فقط در حدود دو صفحه بود كه اجمالاً اشاراتي به بعضي از مطالب فوق نمودند. از جمله آنكه: حكمت در قرآن مجيد آمده، و به معناي والاي معرفت و كاخ انديشۀ واقعي طبق مدركات حقيقي انسان است. و در موارد عديده خداوند و پيامبرش را در اينكه حكمت به او داده است ميستايد. و در روايات هم معنائي جز اين ندارد.

و ضالّه از مادّۀ ضَلَّ يَضِلُّ ضَلالاً به معناي گم شدن، فعل لازم است و ثلاثي مجرّد است؛ و متعدّي آن كه به معناي گمراه كردن است، أضَلَّ يُضِلُّ إضْلالاً از باب إفعال و ثلاثي مزيدٌ فيه است.

بنابراين، ضَآلَّةُ الْمُؤْمِنِ يعني علم حكمت يگانه گمشدۀ مؤمن است؛ و شاهد بر اين مطلب تتمّهاي است كه دارد، و آن اينستكه: أَيْنَمَا وَجَدَهَا أَخَذَهَا. «هر كجا كه مؤمن حكمت را پيدا كند، فرا ميگيرد.»

يعني درست مانند كسي كه چيزي را گم كرده است و در صدد جستجو


صفحه202

برمي آيد، و هر كجا چشمش بدان بيفتد آنرا بر ميدارد. [223]

و امّا اينكه شما صداي غرّش ابر را به تازيانۀ ملك، و قوس الله[224] را به


صفحه203

كمان حضرت أمير نسبت داده‌اید، و نظائر اين مسائل؛ اين نسبت به فلاسفۀ اسلام بسيار غريب است!

فلاسفه درجه اوّل اسلام همچون أبوعلي سينا و فارابي و صدرالمتألّهين شيرازي، و فلاسفه درجه دوّم همانند ابن رُشد و بَهْمَنيار و خواجه نصيرالدّين طوسيّ؛ اينك تمام كتابهايشان در دست است، و ما چنين مطلبي را از ايشان نديدهايم و نشنيدهايم!

و امّا اثبات عالم مجرّدات و روح مجرّد، منافاتي با حقيقت مادّه و آثار آن ندارد؛ و در ميان آنها بينونت و جدائي نيست. عيناً مانند حكومت و اثري كه قوّه در مادّه دارد، همينطور مجرّدات در مادّيّات اثر دارند، و از هم جدا و متفرّق نيستند. عالم مجرّدات در باطن و در طول عالم مادّه است، نه در ظاهر و در عرض آن. فلهذا با وجود تمام آثاري كه براي مادّه بيان ميشود، و هيچيك از آنها براي حكماء و فلاسفه مورد انكار نيست؛ عالم علوي از مجرّدات و بسائط و بالاخره اسماء و صفات و ذات حضرت باري تعالي شانه ـ كه در تجرّد آن بنا بر قول موحّدين در برابر مادّيّين شبه‌هاي نيست ـ همه و همه فعلاً موجود، و با مادّه و طبيعت همراه، و انفكاكي براي آنها تصوّر نميشود. ـ انتهي آنچه را كه اينك در ذهن داشتيم بعد از مرور اين زمان طويل.

باري! منظور و مراد اينستكه: اگر انسان در فنّي متخصّص شد، بايد فقط در آن فنّ اجتهاد كند. حقّ دخالت در فنون ديگر را بطوريكه نظر بدهد و حكم كند، ندارد؛ و گرنه نظير اين اشتباهات براي وي رخ ميدهد.

 

 

پاورقي


[198] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 1؛ و از طبع عيسي البابي الحلبي ـ مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 1، ص 0 2 و 21

[199] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 11، حديث 33، ص 111؛ و نيز اين حديث در «قصص الانبيآء» خطّي موجود است.

[200] ـ علاّمۀ خبير و محدّث كبير، آقاي حاج شيخ آقا بزرگ طهراني در «الذّريعة» ج 17، ص 5 0 1، شمارۀ 574 دربارۀ «قصص الانبيآء» گويد: )) از قطب الدّين هبة الله راوندي است. و از او فارس در «سعد السّعود» نقل كرده است. و صاحب «رياض»، و همچنين در «بحار» از كتاب سيّد ابن طاووس: «النّجوم»، و «فلاح السّآئل» آنرا به سيّد فضل الله أبي الرّضا راوندي تلميذ أبوعلي نسبت داده‌اند. وليكن تعدّد آن امكان دارد كه هر كدام از آن دو بزرگوار تأليف جداگانهاي به نام «قصص الانبيآء» داشته باشند؛ و الله العالم. (( ـ انتهَي موضع الحاجة.

[201] ـ در اين روايت عيّاشي از سلمان، و نيز روايتي كه عيّاشي در تفسير و شيخ در «أمالي» (بنا به نقل تفسير «برهان» طبع سنگي، ج 1، ص 599 ) از هشام بن سالم نقل كرده‌اند، وارد است: خُلِقَ الْإِنْسانُ عَجولاً؛ وليكن در قرآن دو آيه در اين مورد آمده است: خُلِقَ الانسَـٰـنُ مِنْ عَجَلٍ (صدر آيۀ 37، از سورۀ 21: الانبيآء) و وَ كَانَ الانسَـٰـنُ عَجُولاً (ذيل آيۀ 11، از سورۀ 17: الإسرآء).

[202] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 11، ص 118 و 119، حديث شمارۀ 49

[203] ـ آيۀ 14، از سورۀ 55: الرّحمن

[204] ـ آيۀ 1، از ســورۀ 4: النّـسـآء

[205] ـ آيۀ 71، از ســـورۀ 38: ص

[206] ـ «خـلـقـت انـســان» ص 111

[207] ـ آيۀ 54، از سورۀ 25: الفرقان

[208] ـ «خلقت انسان» ص 121

[209] ـ «الميزان» ص 18 تا 20

[210] ـ «خلقت انسان» ص 185، بحث و توضيح اضافي

[211] ـ آيۀ 11، از سورۀ 7: الاعراف

[212] ـ آيۀ 63، از سورۀ 2: البقرة

[213] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 8، ص 18 تا 0 2

[214] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 16، ص 274

[215] ـ در همين كتاب، ص 9 0 1 ميگويد: )) بطور خلاصه تمام آن دعواها كه علماي قديم بر سر جسم و ذات و مادّه و روح ميكردند، به اينجا ختم شد كه جز انرژي چيز ديگري در بين نيست. و مقدار كلّ انرژي موجود در دنيا يا بعبارةٍ اُخري مقدار كلّ دنيا، ثابت و لايزال است. (( ـ انتهي. اين گفتار عين سخن مادّيّون است. و آنها بيش از اين چيزي نميگويند. در اينجا حكيم الهي است كه ميتواند گفتار آنها را ابطال كند؛ و گر نه دانشمند فيزيكي و يا زيست شناس، همينجا متوقّف ميشود و خواهي نخواهي سر تسليم فرود ميآورد. بايد دانست كه براي استدلال بر توحيد، و برهان عقلي؛ خواندن درس حكمت و فلسفه از ضروريّات است.

[216] ـ كتاب «راه طيّ شده» طبع اوّل (سنۀ 1327 هجري شمسي) ص 0 6

[217] ـ همان مصدر، ص 92

[218] ـ همان مصدر، ص 59

[219] ـ همان مصدر، ص 64

[220] ـ «راه طيّ شده»، ص 59

[221] ـ همان مصدر، ص 48: )) امّا كدام دين؟ دين كشيشها و آخوندها! دين تحريف يافتۀ كساني كه طبيعتي و ماوراء طبيعتي قائلند. آنهائي كه دين را ممزوج با افكار قديمي و تابع علوم و فلسفۀ غلط يونان نموده‌اند، و اصرار دارند آنرا هميشه در قالب يك سلسله تشريفات و ظواهر كهنۀ مندرس جلوه دهند. (( ـ تا آخر.

[222] ـ همان مصدر، ص 52 و 53؛ و در ص 53 نيز ميگويد: )) دانشمند ميكربشناس امروزي هم به مراتب بهتر از فقهاي دين تصوّر ريزهكاريهاي طبيعت و لطافتي را كه بدست خالق آن پرداخته شده است مينمايد. اينها شبانهروزي پنج مرتبه، 33 دفعه سبحان الله نميگويند، ولي دستگاه خلقت را طوري منظّم و محفوظ از خطا ميدانند كه با يك حساب چند رقمي كوچك، وقايع ميليونها سال قبل و يا سرنوشت هزاران سال بعد را خبر ميدهند. ما حصل آنكه چون مصنوع را كاملتر و دقيقتر از ما شناخته‌اند، مسلّماً بهتر از ما ميتوانند صانع را پرستش نمايند و به او نزديكترند. (( ـ انتهي.

و بنابراين گفتار بايد ابن أبي العوجاءها، و عبدالله بن مقفّعها، و دانشمندان فيزيك كمونيست شوروي امروز كه صد در صد انكار خدا را دارند، واقعاً اهل توحيد باشند. نه چنين نيست! تا عالم مادّه را با تمام آثارش، تحت اراده و قيمومت خداي شاعر عالم حيّ بسيط ازلي و ابدي فرد واحد احد صمد قيّوم ندانند؛ مشركند و كافر.

[223] الحِكمةُ ضآلّةُ المُؤمن

ـ در «مستدرك نهج البلاغة» تأليف شيخ هادي كاشف الغطاء، ص 158 آورده است كه: )) أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: الْحِكْمَةُ ضآلَّةُ الْمُؤْمِنِ، وَ السَّعيدُ مَنْ وَعَظَ بِغَيْرِهِ. و آنچه در خود «نهج البلاغة» وارد است آنستكه: الْحِكْمَةُ ضآلَّةُ الْمُؤْمِنِ؛ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أهْلِ النِّفاقِ. و در «تحف العقول» بدين عبارت است كه: فَلْيَطْلُبْها وَ لَوْ في أَيْدي أهْلِ الشَّرِّ. (( انتهي آنچه در «مستدرك» آمده بود.

و مجلسي رضوان الله عليه، در «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 2، ص 99 روايت كرده است از «أمالي» شيخ با سند متّصل خود از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام از رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم كه فرمود: كَلِمَةُ الْحِكْمَةِ ضآلَّةُ الْمُؤْمِنِ، فَحَيْثُ وَجَدَها فَهُوَ أحَقُّ بها.

قالَ أميرُالمؤمنينَ عليه السّلام: خُذِ الْحِكْمَةَ أنَّي كانَتْ، فَإنَّ الْحِكْمَةَ تَكونُ في صَدْرِ الْمُنافِقِ فَتَلَجْلَجُ في صَدْرِهِ حَتَّي تَخْرُجَ فَتَسْكُنَ إلَي صَواحِبِها في صَدْرِ الْمُؤْمِنِ. («نهج البلاغة» باب حِكَم، ص 154 از طبع مصر با تعليقۀ محمّد عبده) و در «بحار» فَتَتَخَلَّجُ ضبط كرده است، يعني: تَضْطَرِبُ.

قالَ أميرُالمؤمنينَ عليه السّلام: الْحِكْمَةُ ضآلّةُ الْمُؤْمِنِ؛ فَخُذِ الْحِكْمَةَ وَلَوْ مِنْ أهْلِ النِّفاقِ. («نهج البلاغة» باب حكم، ص 154 )

و راغب اصفهاني در «محاضرات» گويد: )) رسول اكرم صلّي الله عليه وآله و سلّم ميفرمايد: الْحِكْمَةُ ضآلَّةُ الْمُؤْمِنِ، أيْنَما وَجَدَها قَيَدَّها. و نيز گفته شده است: خُذ الحِكمةَ مِمّن تسمَعها منه؛ فرُبَّ رَمْيةٍ من غيْرِ رامٍ، و حِكمةٍ من غَيرِ حكيمٍ. و نيز گفته شده است: لا يَمنَعنَّك ضَعَةُ القآئلِ عن الاِسْتماعِ إليه؛ فرُبّ فمٍ كريهٍ مَجَّ عِلمًا ذكيًّا، و تِبْرٍ صافٍ في صَخْرٍ جاسٍ. (( (جلد اوّل، ص 0 5 )

و در «سفينة البحار» ج 2، ص 224 گويد: )) و قالَ عيسَي عليه السّلام: لا تَضَعوا الْحِكْمَةَ في غَيْرِ أهْلِها فَتَظْلِموها! وَ لا تَمْنَعوها أهْلَها فَتَظْلِموهُمْ! وَ كُنْ كَالطَّبيبِ الْحاذِقِ يَضَعُ دَوآءَهُ حَيْثُ يَعْلَمُ أنَّهُ يَنْفَعُ. ((

[224] ـ در روايت آمده است كه: قُزَح اسم شيطان است، و شما بدين پديدۀ آسماني قوسُ قُزَح نگوئيد! و قَوس الله بگوئيد!

 

      
  
فهرست
  بحث چهارم: قرآن روشن كنندۀ همه چيز است، و قابل نسخ نيست.. و تفسير آية: وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِت
  چگونه قرآن واضح كنندۀ هر پنهان، و حلاّل هر مشكل است؟.
  نقل مرحوم فيض كلامي را از بعضي از اهل معرفت در اينكه قرآن تِبيان هر چيز است..
  كسيكه به علوم كلّيّه راه يابد معناي تبيانِ قرآن لِكُلِّ شَيْءٍ را ميفهمد.
  سبب عجز همگان از آوردن مثل قرآن، كلّيّت معاني و علوم آنست..
  تَحدّي قرآن به نزول مانند قرآن، و يا ده سوره و يا يك سوره مثل قرآن.
  فقط اولياء إلهي از حقائق و تأويل قرآن مطّلع ميباشند.
  منكران قرآن، يا با وصول به علوم كلّيّه و يا با رفتن از دنيا قرآن را درمييابند.
  آيات دالّه بر آنكه قرآن از جانب خداوند است..
  خطبۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام در جامعيّت قرآن.
  انقسامهاي مختلف قرآن، در خطبۀ حضرت..
  انقسام قرآن به حرام و حلال، و فرائض و فضائل.
  ناسخ و منسوخ، و رُخصت و عزيمت قرآن.
  خاصّ و عامّ، و عِبَر وامثال قرآن.
  مُرسل و محدود، و محكم و متشابه و مجمل و مبيّن قرآن.
  مجمل و مبيّن قرآن.
  ثبوت در كتاب و نَسخ در سنّت، و ثبوت در سنّت و نسخ در كتاب..
  واجب موقّت، و معصيت كبيره و صغيره، در قرآن.
  معناي «مَقبولٌ في أدناه» و «مُوسَّعٌ في أقصاه» در قرآن.
  روايات وارده در اينكه: قرآن تبيان و روشنگر همه چيز است..
  امر قرآن در معالجۀ امراض مختفيۀ انسان، عجيب است..
  قرآن، آدمي را به آخرين درجه از مقام انسانيّت ميرساند.
  وَ إِنَّهُ لَكِتَـابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَـاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ
  معناي عزّت قرآن كه بهيچوجه منفعل نميشود و شكست ناپذير است..
  روايات واردۀ ديگر، در عظمت مقام قرآن.
  درجات و مراتب آيات قرآن، و منازل بهشت..
  عدد مجموع آيات قرآني (ت)
  كلّيّت قرآن موجب استدلال هر كسي به آن است؛ إنَّ الْقُرْءانَ حَمّالٌ ذُو وُجوهٍ.
  رسالت قرآن، انسان سازي است؛ نه حلّ مسائل علمي..
  استدلال بر حركت وضعي زمين با آونگ فوكو (ت)
  تصريح به مسائل علمي موجب تشويش مردم و بازماندن قرآن از أداء رسالت خود ميگردد
  تطبيق آيات قرآن بر علوم عصر، راه صحيحي نيست..
  تئوريها ثبات ندارند، و پيوسته محكوم تئوريهاي ديگرند.
  حكومت دو هزار سالۀ فرضيّۀ بطلميوس بر عقول منجّمين عالم.
  اختلاف نظر منجّمين در اصول علم هيئت، در قرون اخيره.
  تقدّم مسلمين در اكثر مسائل هيئت (ت)
  كشف قوّ? جاذبۀ زمين، قريب هزار سال قبل از نيوتون بوده است..
  ترجمۀ احوال ثابت بن قرّه (ت)
  معتقد بودن ثابت بن قُرّة به جاذبۀ زمين.
  إشكال علماء طبيعي بعد از نيوتون، بر عموميّت قانون جاذبۀ وي..
  إشكال اَينشتين بر عموميّت قوّۀ جاذبۀ نيوتون.
  اعتراف اينشتين بر عدم دليل تجربي و نظري بر غير متناهي بودن فضا
  معناي عرش و كرسيّ..
  استعمال اصطلاح «فضاي لايتناهي» از اسلام نيست..
  در تفسير آية: ذَ' لِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ.
  اعتراضهاي ملحدان و منكران از آنستكه از همه چيز معناي مادّي ميفهمند.
  در موقف قيامت براي مادّيّين مشهود ميشود كه قوانين طبيعت همگي حقّ بوده، و آن نسبت ثبات و أصالتي كه
  اختلاف آراء و نظريّه‌ها پايان ندارد
  اختلاف آراء فلاسفۀ مادّيـّين در حقيقت مادّه 84.
  از جمله مسائل مورد اختلاف و بحث، مسألۀ اصل نوع انسان است..
  قول به منتهي شدن انسان به آدم و حوّا، و هر يك از حيوانات به اصل خود (فيكسيسم)
  قول به منتهي شدن انسان و تمام انواع حيوانات به يك نوع واحد(تكامل، ترانسفورميسم)
  گفتار فرضيّۀ قائلين به تکامل؛ و عدم و جود حلقۀ مفقوده.
  قائلين به نظريّۀ ترانسفورميسم قبل از داروين.
  كووِيۀ فرانسوي (واضع علم تشريح تطبيقي) از مدافعين فيكسيسم بوده است..
  داروين، خود مسيحيِ متديّن و خداشناس بود؛ ولي نظريّۀ او مستمسك مادّيّين شد.
  مختصري از ترجمۀ احوال مرحوم آية الله شيخ محمّد جواد بلاغي نجفي (ت)
  آيات قرآن دلالتي بر اشتقاق زوجۀ آدم از او ندارد
  رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه حوّا از ضلع چپ آدم آفريده شده، معتبر نيست..
  صراحت قرآن بر خلقت آدم از خاك.
  شرح حال مرحوم آية الله شيخ محمّد حسين مسجد شاهي (ت)
  نقد أبوالمجد بر فلسفۀ داروين.
  حرمت استعمال علامتهاي مختصّۀ به غير مسلمين (ت)
  مقالات و رسائل شبلي شميّل مصري در طرفداري از نظريّۀ نشو و ارتقاء
  أشعار شبلي شميّل دربارۀ رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم.
  مقالات شبلي شميّل در جواب از شبهات و إشكالات كرومر به دين اسلام.
  بحث و إشكال در مورد فرضيّۀ داروين.
  فرضيّۀ داروين مستلزم اثبات نظريّۀ مادّيّين نيست..
  در حكمت متعاليه، آفريدن خدا از راه سنّت تكامل و يا از غير آن يكسان است..
  قائل شدن به خداي محصور در نظام مادّه، همان مادّيگري است..
  بر فرض پيدا شدن حلقۀ مفقوده، باز سنّت تكامل اثبات نميشود
  كلام ابن سينا در لزوم ممكن دانستن مطالبي كه بر امتناعش برهان اقامه نشده است..
  امكان ثبوتي و دليل اثباتي براي خلقت دفعي و إعجازي انسان.
  خلقت عيسي إعجازي بود، همانند خلقت آدم كه از خاك بود
  آياتي از قرآن در ردّ سه طائفه از مسيحيان كه به اُلوهيّت عيسي معتقد بودند.
  آيات قرآن، نظريّۀ ترانسفورميستها را دربارۀ آدم ردّ ميكند.
  اشكالات وارده بر بعضي از قائلين به تكامل، در بحث از آيات خلقت إعجازي عيسي..
  دلالت آية: وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنسَـانِ مِن طِينٍ، بر سرشت آدم از گل.
  آية: ثُمَّ سَوَّيـهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ، دلالت بر عقيدۀ تكامل ندارد
  آيات سورۀ مؤمنون به مثابۀ آيات سورۀ سجده، دلالت بر پيدايش آدم از خاك دارد
  آية: ثُمَّ جَعَلْنَـاهُ نُطْفَةً، دلالت بر خلقت آدم از عصارهاي از گل دارد
  استدلال بعضي از قائلين به تكامل، به آيات قرآن پايهاي ندارد
  استدلال واهي بعضي بر نظريّۀ نشو و ارتقاء، با تمسّك به آيات سورۀ مؤمنون.
  دانشمندان ژئولوژي، دليل مُتقني بر اتّصال اين نسل به امّتهاي گذشته ندارند.
  روايات وارده در اينكه خداوند قبل از آدم، دوره‌هائي از آدم آفريده است..
  مراد از آدم در قرآن، آدم شخصي است نه آدم نوعي..
  آيات قرآن كريم كه ظهور در شخصي بودن آدم دارند.
  ظاهر قرآن، نكاح اولاد آدم در ميان خودشان بوده است..
  حرمت نكاح خواهران و دختران فطري نيست، بلكه طبق مصالح مجتمع است..
  ردّ علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله نفسَه، بر فرضيّۀ تبدّل انواع.
  مجموع ادلّۀ علوم طبيعي، تطوّر انواع را ثابت ميكند نه تبدّل را
  گفتار طبيعيّون در بازگشت عمر انسان به صدها ميليون سال پيش، پايۀ تحقيقي ندارد (ت)
  ردّ علاّمۀ طباطبائي (قدّه) بر مؤلّف كتاب «خلقت انسان» در نظريّۀ تبدّل انواع.
  ردّ بي‌اساس مؤلّفِ «خلقت انسان» گفتار استاد را در نظريّۀ تبدّل انواع.
  إشكالهاي كتاب «خلقت انسان» بر استادْ علاّمه بي‌اساس است..
  اشتباهات كتاب «خلقت انسان» در استناد به آيات قرآن.
  تشويش صاحب «خلقت انسان» در ردّ استاد علاّمه به دليل واهي..
  شخصي بودن آدم، دليل متقني است بر ردّ نظريّۀ تكامل.
  اتّهامات كتاب «خلقت انسان» به كتاب توراتِ موافق با قرآن.
  در توراتْ تحريف واقع شده، ولي جميع آن تحريف شده نيست..
  موارد تحريف شدۀ تورات مشخّص است؛ مانند آنچه دربارۀ علّت بيرون شدن آدم از بهشت آمده است (ت)
  تورات كتاب آسماني است، و در آن حكم خدا و هدايت و نور است..
  معناي «اسرائيليّات»، و غلط انداز بودن اين تعبير در روش تفسيري دفعي بودن خلقت آدم از گل.
  طريق تشخيص اسرائيليّات از روايات معتبره، صحّت سند روايت است..
  معرّفي إجمالي «تنقيح المقال» و برخي كتب رجالي ديگر (ت)
  عمل به روايت صحيحة السّند واجب است، گرچه مطابق با بعضي از مطالب تورات باشد.
  خطبۀ «نهج البلاغة» در خلقت آدم از گل.
  روايات ديگري دربارۀ خلقت آدم از گل.
  اشتباهات ديگر كتاب «خلقت انسان».
  استوار نبودن استدلال كتاب «خلقت انسان» به آيات قرآن.
  علاّمۀ طباطبائي به دو علّت، كلمۀ «ثُمّ» را در «ثُمَّ صَوَّرْنَـاكُمْ» براي تراخي ميدانند.
  >> اشتباهات مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» در بعضي از مطالب آن.
  إشكال علاّمۀ طباطبائي بر كتاب «راه طيّ شده».
  الحِكمةُ ضآلّةُ المُؤمن (ت)
  إشكال اوّل: «أصالت و ابديّت دين إلهي و محدوديّت فهم بشري».
  بنا بر روش و ممشاي اين مقاله، از ثبات دين جز اسمي باقي نخواهد ماند
  علوم تجربي نميتواند تعبّد را از ميان بردارد
  ايمان به غيب و فرشتگان عالم عِلوي، شرط تقوي و رستگاري است..
  إشكال دوّم: «عظمت و تقدّم علوم اسلامي بر علوم امروزي».
  استعمال لفظ «قديم» و «جديد» از حربه‌هاي استعمار است..
  علوم و معارف اسلام مندرس نميشود
  آيات وارده در قرآن كريم كه بشر را تشويق به آموختن علم حكمت مينمايد
  برخي از روايات وارده در شأن حكمت (ت)
  تعريف و تمجيد اسلام از حكماي يونان، و نزول سوره لقمان.
  قيام فلاسفه إلهي يونان، عليه مادّيّون.
  ضرر غرب در عدم توجّه به توحيد و معارف و اخلاق، بواسطه ترك فلسفه إلهي..
  گفتار آلكسيس كارل در ضرر بشريّت بواسطه تمدّن و فرهنگ جديد
  حقّ بزرگ فلاسفه اسلام در پاسداري از توحيد و قرآن.
  مراتب علمي و عملي حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي (ت)
  جمع كردن صدر المتأ لّهين بين عقل و شرع و شهود
  لزوم زنده داشتن تدريس «أسفار أربعه» در حوزه‌هاي علميّه.
  تهيدستي فلسفۀ غرب و فلاسفۀ غربي..
  قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است..
  اهتمام شديد حوزه نجف در تدريس فلسفه و عرفان.
  عبارات مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت در ردّ فلسفه إلهي..
  بحث در إلهيّات و فلسفه ما بعد الطّبيعة، ربطي به بحث در طبيعيّات ندارد
  فلسفه مابعدالطّبيعة بر اساس قواعد ثابت منطقي است و طبيعيّات اثري در آن ندارد
  اشكال وارد بر صاحب مقاله، در جدا كردن وظائف طبيعت از ماوراي طبيعت..
  علماءِ اسلام، برجسته ترين دانشمندان، و پدران علوم طبيعي هستند
  جابر بن حيّان، ذوالنّون مصري و أبو زكريّاي رازي، پايه گذاران علم شيمي هستند
  گفتار عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» دربارۀ تأسيس آن حضرت علوم اسلامي را (ت)
  پيشگامي مسلمين و عظمت آنان در علم فيزيك..
  تبرّز و ظهور أبوريحان بيروني، در مسائل فيزيك و هيئت و نجوم
  ترازوي أبوريحان بيروني، و تحقيقات او درباره چاه آرتزين.
  عبدالحليم جندي: تمام علوم اصلي اروپا به امام جعفر صادق عليه السّلام منتهي ميگردد (ت)
  قانون ظروف مرتبطه در علم فيزيك، كشف أبوريحان است..
  نبوغ أبوريحان در فلكيّات و علم نجوم
  مزيّت علوم اسلامي و مسلمين در طريقۀ علمي خود (ت)
  اصول علم نقشه كشي از ابتكارهاي أبوريحان است..
  أبوريحان قائل به سكون زمين نبوده است..
  استخراج جَيب (سينوس) يك درجه، از اكتشافات أبوريحان است..
  اكتشافات جديد أبوريحان در مسائل رياضي و هيئت..
  برتري مسلمين در علوم، به جهت «اسلوب تجربي» آنان بود (ت)
  خواجه نصيرالدّين طوسي: مدوِّن زيج إيلخاني..
  تأثير علوم و فرهنگ و تمدّن اسلام در علوم اروپائي(ت)
  تقدّم مسلمين در علم طبّ و داروسازي..
  فوائد و مزاياي طبّ قديم و ضررهاي پزشكي امروز.
  مضرّات پزشكي جديد كه بر اساس تكنولوژي امروز ترتيب يافته است..
  اختراع دستگاه‌هاي جديد در پزشكي، از حذاقت طبيب ميكاهد
  إشكال سوّم: «اساس حوزه‌هاي علميّه بر قرآن و عرفان است».
  مطلب أوّل: مراد و مقصود از علمي كه در اسلام بدان توصيه شده است كدام است؟.
  مدّت عمر انسان محدود است و بايد صرف آموختن علم مفيد كند
  اللَهُمَّ إنّي أَعوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ.
  وسعت علوم موجب انتخاب بهترين آنهاست..
  لزوم تحصيل علوم أهمّ و ترك علوم مهمّه، به ضرورت تنگي وقت..
  مراد از علم نافع و علمي كه شارع بدان ترغيب نموده است..
  إنّمَا الْعِلمُ ثَلاثةٌ: ءَايةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قآئِمَة.
  اشرف و افضل علوم، علم معرفة الله است..
  «اي دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت».
  علوم طبيعي، حسّي و خيالي بوده و در آنها اثري از تكامل نفس نيست..
  توسعه علوم تجربي بدون ربط با خدا، بر ضرر بشريّت است..
  آلكسيس كارل: رهروان طريق دانش از پيش نميدانند به كجا كشانده ميشوند!
  مطلب دوّم: حوزه‌هاي علميّه بر چه اساس تشكيل شده است؟.
  علّت تشكيل حوزه‌هاي علميّه دينيّه، وصول به اهداف عاليه قرآن بوده است..
  علّت تأسيس دانشسراي عالي و دانشكدۀ إلهيّات و معقول و منقول، مبارزه با حوزۀ علميّه بود
  خواسته استعمار، از ميان رفتن قرآن است..
  مطلب سوّم: انتظار حوزه علميّه از مربيّان و گردانندگان آن چيست؟.
  حوزههاي علميّه براي تربيت فقيه عارف بالله است..
  علوم دينيّه بايستي براي راهيابي به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهي منوَّر گردد
  لا يَحِلُّ الْفُتْيا لِمَن لا يَسْتَفْتِي مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ بِصَفآءِ سِرِّه
  علم مجازي همچون ناودانِ سوراخ است، و علم حقيقي همچون آب حيات..
  روايات دربارۀ صاحبان علوم ظاهري و مجازي..
  «كليد گنج سعادت قبول اهل دل است».
  إشكال چهارم: «إعراض روشنفكران از مباني اسلامي، در اثر فرهنگ خارجي».
  پاسخ گفتار مقاله بسط و قبض، گفتار مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» است..
  علوم و معارف اسلامي در عصر مشروطيّت و بعد از آن، در حدّ كمال بوده است..
  إشكال پنجم: «مجاز و استعارۀ قرآن، عين صدق و بلاغت است».
  إشكال بر صاحب مقاله، عدم فرق ميان مجاز و دروغ است..
  بحث دربارۀ معناي حقيقي و مجازي، و صدق و كذب..
  تعريف و أقسام استعاره (ت)
  استعمال لفظ در معناي مجازي كمتر از استعمال آن در معناي حقيقي نيست..
  كلمات أعلامِ از محقّقين دربارۀ مجازات قرآن.
  كنايه و مجاز، بليغ‌تر از تصريح و حقيقت هستند
  نسبت ميان حقيقت و مجاز با صدق و كذب، عموم و خصوص من وجه است..
  كلام و إشكال در فهم صاحب مقاله از مجازات قرآن.
  شواهدي از سكّاكي در استعمال أفعال در معناي مجازيِ: ارادۀ افعال.
  در بعضي از موارد، حمل لفظ بر معناي حقيقي بعيدتر است از معناي مجازي..
  إشكال ششم: «تعدّي از ظهورات قرآن، إسقاط حجّيّت قرآنست».
  تفسير «پرتوي از قرآن» جن زدگي را به بيماري صرع و يا ميكربي تفسير نموده است..
  تفسير و توجيهي كه براي «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـانُ مِنَ الْمَسِّ» نموده‌اند
  نواحي چهارگانۀ إشكال بر صاحب مقاله در اين مبحث..
  ناحيۀ اوّل: كشف پزشكي توان نفي علل ماوراء طبيعت، و يا مقابلۀ با ظاهر قرآن را ندارد
  صاحب تفسير «المَنار» تأثير جنّ را در مرض صرع انكار دارد
  شيطانزدگي إجمالاً در مورد جنون متحقّق است..
  إشكال استاد علاّمۀ طباطبائي بر آنكه: استناد جنون به خدا إشكال دارد
  گفتار صاحب تفسير «روح المعاني» دربارۀ مسّ شيطان، قريب به نظريّۀ علاّمه است..
  استشهادات تفسير «روح المعاني» بر تخبّط از شيطان و جنزدگي..
  آيۀ «وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَـانٍ» دليل بر عدم تخبّط انسان از مسّ شيطان نيست..
  ناحيۀ دوّم: قرآن ميگويد: انس و جنّ دو گروه با شعور و قابل خطاب و تفهيمند
  انسان و جنّ، دو موجود مادّي و داراي پيامبر مشتركي از انسان هستند
  شرح حال جنّ، در سورۀ جنّ از قرآن كريم
  آيات قرآن راجع به اسلام و كفر جنّيان.
  به تمام افراد جنّ مثل انسان تكليف ميشود؛ و جهنّم و بهشت پاداش عمل است..
  انسان از جنّ قويتر است؛ لهذا پيامبر جنّيان از انسان است..
  مفسّر قرآن بايد عارف به لسان قرآن باشد
  مفسّر عاليقدر اسلام: علاّمۀ طباطبائي در شهرهاي عرب مشهورتر است از ايران.
  پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه‌هاي شياطين جنّي و إنسيّ..
  تعويذ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به معوِّذتين و آية الكرسيّ..
  نمونه‌هائي از مشاهدۀ خارجي جنّيان در زمان ما
  داستان إحضار جنّ توسّط آقاي بحريني در محضر حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  مشاهدۀ آثار جنّيان در مشهد مقدّس توسّط آية الله حاج شيخ محمّد كاظم دامغاني..
  ناحيۀ سوّم: حجّيّت ظهورات قرآن بنابر ا صل عقلائي غير قابل ترديد
  مَن فَسَّرَ الْقُرءانَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ.
  روايات وارده در عدم جواز تفسير به رأي، فوق حدّ تواتر است..
  ناحيۀ چهارم: تأويل و توجيه علوم غيبيّه، در اصل همان روح مكتب مادّيّون است..
  حكمت و عرفان و شرع، همگي از يك منبع‌اند و متّفقاً دلالت بر يك چيز دارند
  إشكال هفتم: «برهان علاّمۀ طباطبائي در استناد علل طبيعي به علل مجرّده».
  كلام استاد علاّمۀ طباطبائي در وجود سلسله علل طوليّه بين خداوند و موجودات طبيعيّه.
  إشكال صاحب مقاله بر گفتار حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  جهات عديدۀ إشكال بر صاحب مقاله.
  جهت اوّل: حقّانيّتِ حقّ، مشروط به پذيرش همگان و نداشتن مخالف نيست..
  كلام استوار، گفتاري است كه بر اصل برهان و اوّليّات پيريزي شود
  جهت دوّم: علل طوليّه در حوادث، مستفاد از آيات قرآن است..
  قرآن براي حوادث، علل طبيعي قائل است و همه را مستند به خدا ميداند
  قرآن، علل طبيعيّه را در تحت علل مجرّده و مستند به آنها ميداند
  تمام امور و حوادث در تحت نظر و تدبير فرشتگان است به امر خداوند
  ملائكه‌اي كه قرآن كريم نسبت تدبير امور را به آنها ميدهد
  أصناف فرشتگان مأمور به شؤون مختلف جهان، و تفسير «وَ النَّـازِعَـاتِ غَرْقًا ».
  ملائكه واسطۀ بين خداوند و مخلوقات هستند در بدء و عود
  وجود ملائكه عنوان وساطت بين خدا و خلق را دارد، بدون منافات با استناد به علل مادّيّه.
  فرشتگان، واسطۀ محضه هستند؛ و در عمل هيچگونه استقلال و استكبار ندارند
  بين وساطت ملائكه در تدبير امور و بين عبادت و تسبيح آنان تنافي نيست..
  تفسير «وَ الصَّـافَّـاتِ صَفًّا» كه مراد ملائكۀ وحي هستند
  مراد از «وَ الْمُرْسَلَـاتِ عُرْفًا» نيز ملائكۀ وحي ميباشند
  وظائف و شؤون ديگر ملائكۀ سماوي، در تعبيرات قرآن كريم
  معاونت فرشتگان در غزوۀ بدر، و در قضيّۀ افشاء سرّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
  كيفيّت تمثّل ملائكه بر حسب اختلاف اذهان، مختلف است..
  جهت سوّم: منطق قويم و مقدّمات برهاني شخص حكيم، براي همه الزام آور است..
  سرباز زدن از اصول عقليّۀ برهانيّه، اعتراف به جهالت و كوردلي است..
  إشكال هشتم: «منطق قرآن، حجّيّت عقل و يقين است نه فرضيّه‌هاي وهمي».
  إشكال صاحب مقاله بر علاّم? طباطبائي (قدّه) در حفظ ظاهر شرع و تقديم آن بر فرضيّه‌هاي علمي..
  تجربيّات علمي، تكامل انواع را نشان ميدهد؛ نه تطوّر و تبدّلشان را
  تئوريها تا با ادلّۀ مُتقنه به ثبوت نرسند فرضيّه‌اند نه قانون.
  قطع و يقين، ذاتاً حجّت است؛ و عقل امر به پيروي از آن دارد
  عقل قبل از شرع حجّت است؛ و خدا دو حجّت دارد
  روايات وارده در تقدّم عقل بر شرع..
  عقل، اوّلين حجّت ميان خدا و بندگان است..
  حجّت خدا بر بندگان، پيغمبر است و حجّت در ميان بندگان و خدا، عقل.
  روايت نفيس حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام در حجّيّت عقل.
  تتمّۀ روايت حضرت در أفضليّت عقل: ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ.
  شرح و تفسير بعضي از فقرات حديث..
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّه‌هاي غير برهاني نميفروشد
  إشكال نهم: «فطرت، راه تكويني كمال؛ و أحكام فطري رسانندۀ به كمالند».
  عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن أحكام، در مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت..
  معناي فطري بودن أحكام دين مقدّس اسلام
  تفسير آية: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
  تفسير علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، مراحل فطرت را در سنّت ديني..
  معني و مراد از فطرت بنابر تفسير حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، در بحث مستقلّ «الميزان».
  تمام موجودات بسوي غايت و كمال نوعي خود در حركتند
  سير كمالي انسان، ضرورةً در اجتماع متحقّق ميگردد
  مردم بر اثر عقائد مختلفه أحكام و سنّتهاي متفاوتي را پيريزي ميكنند
  عالم تشريع و شريعت بايد منطبق بر عالم تكوين و فطرت باشد
  مراد از فطرت و اسلام و دين الله و سبيل الله، نزد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  أحكام شرع گرچه اعتباري هستند ولي بر اساس عقل و وصول انسان به كمال هستند
  عمل لواط خلاف فطرت انسان، و در جميع شرايع حرام است..
  در سنّت تكوين و فطرت، هرگونه آميزش از غير طريق زناشوئي ممنوع است..
  ردّ فتواي مشهور مالكيّه، به آياتي است كه دربارۀ قوم لوط وارد شده است..
  وقاحت و قباحت وطي زنان از غير محلّ توالد و تناسل.
  «فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَ نَّي' شِئْتُمْ» دلالت بر جواز وطي زنان از غير محلّ تناسل ندارد
  ايجاد امراض مهلكه از جمله ايدز در نتيجۀ آميزش غير مشروع..
  زنا همچون لواط، خلاف فطرت و ممنوع است..
  غيرت بر ناموس و محافظت زنان و حجاب بانوان، از احكام اوّليّه است..
  أشعار وافي عراقي دربارۀ غيرت مردان و حجاب بانوان.
  شراب خوردن ضدّ حكم فطرت و عقل مستقلّ و شرع قويم است..
  صراحت آيات كريمۀ قرآن بر حرمت شرب خمر.
  رباخواري از مصاديق روشن أحكام ضدّ فطرت است..
  عبارات اكيد و شديد قرآن مجيد در حرمت ربا
  شرح نفيس علاّمه آية الله طباطبائي در پيرامون ربا و آيۀ ربا
  إفادات علاّمۀ طباطبائي در عموميّت مفاد «فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُوا إِلَي اللَهِ».
  لطائف آيات وارده در حرمت ربا به نظر آية الله علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  فطرت، راه تكويني هر انسان به سوي كمال مطلوب خود ميباشد
  بحث متين علاّمۀ طباطبائي (قدّه) در ملاك تشخيص أحكام فطرت و مسائل فطريّه.
  «تنبيهات»؛ تنبيه اوّل: وصول به جزئيّات أحكام فطرت براي عامّۀ بشر غير مقدور است..
  عقل، أحكام كلّي فطرت را ادراك ميكند
  تنبيه دوّم: فطرت، مطابق با عقل انساني است نه عقل حيواني..
  تنبيه سوّم: دو قاعدۀ ملازمۀ بين أحكام عقليّه و شرعيّه، در أحكام فطري نيز صادقاند
  تنبيه چهارم: أحكام اضطراريّه همانند غير آنها فطري هستند
  جميع أحكام اوّليّه و ثانويّۀ اضطراريّه، أحكام فطرت محسوب ميشوند
  تنبيه پنجم: فرق حقيقت علم و اخلاق، فرق امور حقيقيّه و اعتباريّه است..
  مطالب صاحب مقالۀ بسط و قبض در كتاب «دانش و ارزش».
  إشكال صاحب مقاله بر حضرت علاّمه در خلط ميان «هست» و «بايد».
  مطالب كتاب «دانش و ارزش» در بيان عبارات حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه) دربارۀ ادراكات اعتباري..
  إشكال مؤلّف كتاب «دانش و ارزش» بر علاّمه، ناشي از عدم فهم معناي «اعتباري» است..
  تشريح و تحقيق در معناي اعتباريّات و قيامشان به حقائق..
  در نزدعلاّمه، هر اعتباري بر حقيقتي استوار است..
  امور اعتباريّه محلّشان ذهن است ولي حكايت از خارج ميكنند
  حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّۀ ذهنيّه مؤثّر هستند
  خبط مؤلّف «دانش و ارزش» در عدم حجّيّت قياسي كه بر پايۀ برهان عقلي باشد
  تنبيه ششم: موضوع اوّل: تفسير نادرست آيۀ فطرت، از مؤلّف «دانش و ارزش».
  عقل مستقلّ، حكم به لزوم متابعت از فطرت مينمايد
  معناي فطرت، بنابر اصل اشتقاق لغت عرب..
  كلام اساطين عربيّت: راغب و ابن أثير و زمخشري در معناي فطرت..
  در امور اعتباري، فرقي بين «بايدها» و «نبايدها» نيست..
  موضوع دوّم: ادّعاي مؤلّف «دانش و ارزش» مبني بر عدم استنتاج بايدها و نبايدهاي قرآن از مسائل علمي..
  اخلاقيّاتي در قرآن كريم كه مستند به مسائل علمي است..
  تفاوت مرد و زن در أحكام و تكاليف، بر اساس اختلاف سازمان وجودي و طبيعي آنهاست..
  خبط و مغالطۀ صاحب كتاب «دانش و ارزش» در سبب اختلاف حقوق مرد و زن.
  إشكال دهم: «نظريّۀ تبدّل انواع، صرف فرضيّه بوده و دليل قطعي ندارد».
  صاحب مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، قائل به مذهب داروين است..
  نظريّۀ تكامل در انواع، فرضيّه‌اي است كه به ثبوت علمي نرسيده است..
  داروين در ارائه منتهي شدن انسان به بوزينه دليل قطعي ندارد
  آنچه در نزد مسلمين از مشابهت بين انسان و بوزينه ثابت است، بيشتر از آنستكه از داروين نقل شده است؛ ب
  بيان حضرت صادق عليه السّلام در «توحيد مفضّل» در شگفتي خلقت بوزينه.
  در اشتراكات بوزينه با انسان، بنا به نقل «حيوة الحيوان» دَميري..
  «أبوقَيس» ميمون يزيد (ت)
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّههاي غير برهاني نميفروشد
  مطايبه مؤلّف با كسي كه قائل به انتهاء نسل بشر به ميمون بود
  در مقاله بسط و قبض به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است..
  كتاب «آيات شيطاني» و نوشته‌هائي نظير «مقالۀ بسط و قبض» از يك چشمه آب ميخورند
  از تحريف ظاهر قرآن بدتر، تحريف معني و مراد آنست..
  احتجاج قيس بن سعد بن عبادة با معاويه در مدينه.
  برشمردن قيس براي معاويه، فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام را
  غضب نمودن معاويه و امرنمودن او به سبّ أميرالمؤمنين عليه السّلام
  بحث ابن عبّاس با معاويه در مدينه درباره حجّيّت قرآن.
  والي ساختن معاويه، زياد را بر عراقين، و سخت شدن امر بر شيعيان.
  بني اُميّه قيامشان براي از ريشه بركندن قرآن بوده است..
  «تو مترس از نسخ دين اي مصطفي».
  خداوند براي هر پيغمبري در راه رسيدن به مقصود، مشكلاتي ايجاد مينموده است..
  قرآن و پاسداران آن، أبدي هستند
  حكومت يزيد استبداد محض، و براي هدم قرآن بود
  به منجنيق بستن مسجد الحرام توسّط لشكريان يزيد (ت)
  اهتمام شديد يزيد در رواج منكرات و إشاعۀ فحشاء.
  أشعار يزيد در مدينه در وصف شراب، در حضور امام حسين عليه السّلام
  أشعار كفر آميز يزيد در هجاء رسول الله و تمسخر به يوم المعاد
  زدن يزيد با چوب بر دندانهاي سيّد الشّهداء عليه السّلام، و اعتراض أبو بَرزة أسلمي..
  مسلم بن عقبة سه روز مدينه را بر لشكريان يزيد مباح كرد (ت)
  يزيد هم طبق منطق عمر، حقّانيّت را بر اصل قدرت و شمشير ميداند
  تكريم و تعظيم يزيد از عبيدالله بن زياد لعنة الله عليهما
  تمثّل يزيد به ابيات ابن زِبَعْرَي، صريح در كفر اوست..
  گفتار يزيد و عمرو بن سعيد صريح است در كشته شدن امام حسين از روي كينۀ جاهليّت..
  جنايات معاويه و يزيد، و واقعۀ حرّه (ت)
  كلمات و گفتار دختر عقيل بن أبيطالب پس از شنيدن خبر شهادت سيّد الشّهداء عليه السّلام
  هدف معاويه و يزيد و حزب آنها از متابعانشان در دنيا، هدم شرف قرآن است..
  كلام بيروني در علّت كوبيدن بني اُميّه، شكل نعل اسب را بر در منازل خود
  كلام عِماره (فقيه يمني) در عداوت بني اُميّه با آل رسول.
  كلمات برير بن خضير با عبدالله بن سمير، در شب عاشورا
  خواندن سر بريدۀ امام حسين عليه السّلام بر بالاي نيزه، آيۀ كهف را
  نامۀ شيخ صدوق در جواب سلطان ركن الدّولة، دربارۀ تلاوت رأس مطهّر (ت)
  اشعار مراثي حجّة الإسلام نيّر در عظمت بُراق عشق أباعبدالله الحسين عليه السّلام

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی