گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > ولايت فقيه در حكومت اسلام > ولايت فقيه در حكومت اسلام جلد 4
 کتاب ولايت فقيه در حکومت اسلام / جلد چهارم / قسمت اول: وجوب جهاد به امر ولایت فقیه، حرمت جهاد به امر حاکم ظالم، اصلاح جامعه و زمان ظهور، قیام زید بن علی، قیام پسران عبد الله محض

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَاقُوَّةَ إلَّابِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ

در خبر عبدالله‌ بن‌ مُغيره‌ آمده‌ بود كه‌: محمّد بن‌ عبدالله‌ از حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ از اين‌ خبر سؤال‌ كرد و من‌ هم‌ گوش‌ ميدادم‌ كه‌ مي‌گفت‌: پدر من‌ براي‌ من‌ حديث‌ كرد از أهل‌ بيتش‌ از آبائه‌ عليهم‌ السّلام‌ (ظاهراً از آبائه‌ عليهم‌السّلام‌ يا حضرت‌ صادق‌ و يا حضرت‌ باقر عليهما السَّلام‌ بوده‌اند) كه‌ بعضي‌ پيش‌ آن‌ حضرت‌ گفتند: در ولايت‌ ما لشكرگاه‌ و رباط‌ است‌؛ يعني‌ آنجائي‌ كه‌ ساخلوي‌ لشكر و محلّ تجمّع‌ جَيش‌ است‌ براي‌ اينكه‌ به‌ هر نقطه‌اي‌ كه‌ بخواهند حمله‌ كنند؛ و به‌ آن‌ موضع‌ قزوين‌ ميگويند: و دشمناني‌ هم‌ هستند كه‌ به‌ آنها ديلم‌ ميگويند. آيا در اينصورت‌ براي‌ ما جائز است‌ كه‌ برويم‌ جهاد كنيم‌، يا نگهداري‌ سنگر كنيم‌؟!

آنحضرت‌ در جواب‌ سائل‌ فرمودند: بر شما باد كه‌ حجّ خانۀ خدا را بجاي‌ آوريد! دو مرتبه‌ حديث‌ را إعاده‌ كرد، باز حضرت‌ فرمودند: بر شما باد به‌ اين‌ خانۀ خدا، پس‌ حجّ آن‌ را بجاي‌ آوريد. آيا خوشايند نيست‌ براي‌ احدي‌ از شما كه‌ در خانۀ خود باشد و از آنچه‌ خداوند به‌ او عنايت‌ كرده‌ از سعه‌ و أموال‌، بر عيالش‌ إنفاق‌ كند و منتظر أمر ما باشد (يعني‌ منتظر قيامت‌ و حكومت‌، و منتظر إمارت‌ و رياست‌ و إمارت‌ ما باشد). پس‌ اگر أمر و قيام‌ ما به‌ او رسيد، مانند


صفحه 4

كسي‌ است‌ كه‌ با رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ در جنگ‌ بدر شركت‌ كرده‌ است‌؛ و اگر بميرد در حاليكه‌ منتظر أمر ما باشد، مثل‌ كسي‌ است‌ كه‌ با قائم‌ ما در چادر و فُسطاط‌ او ميباشد؛ حضرت‌ بين‌ دو سبّابۀ خود را جمع‌ كردند و فرمودند: مي‌گويم‌ اينطور!

سپس‌ حضرت‌ جمع‌ كردند بين‌ سبّابه‌ و وُسطاي‌ خود را و گفتند: نميگويم‌ اينطور! براي‌ اينكه‌ سبّابه‌ و وسطي‌ يكي‌ از ديگري‌ أطول‌ است‌.

(وسطي‌ از سبّابه‌ أطول‌ است‌؛ يعني‌ اگر بگويم‌ آن‌ شخص‌ با حضرت‌ قائم‌ در فسطاط‌ چنين‌ است‌، لازم‌ مي‌آيد كه‌ بگويم‌ حضرت‌ قائم‌، مقامش‌ از اين‌ شخص‌ كه‌ منتظر أمر ماست‌ بيشتر است‌. يعني‌ من‌ مي‌خواهم‌ بگويم‌: آن‌ شخص‌ مَع‌ قَآئِمِنا كَالسَّبّابَتَيْنِ لايَفْضُلُ أحَدُهُما عَلَي‌ الآخَرِ.)

اين‌ روايت‌ را محمّد بن‌ عبدالله‌ عن‌ آبائه‌ براي‌ حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ نقل‌ مي‌كند، فَقَالَ أَبُوالْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: صَدَقَ؛ حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ تصديق‌ كردند و فرمودند: اين‌ راوي‌ درست‌ مي‌گويد و مطلب‌ همينطور است‌.

سوّم‌: در موثَّقۀ سَماعَه‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آمده‌ است‌ كه‌:

توبيخ‌ عبّاد بصري‌ حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ را بر ترك‌ جهاد، و بجا آوردن‌ حجّ

قَالَ: لَقِيَ عُبَّادٌ الْبَصْرِيٌّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي‌ طَرِيقِ مَكَّةَ، فَقَالَ لَهُ: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ! تَرَكْتَ الْجِهَادَ وَ صُعُوبَتَهُ وَأَقْبَلْتَ عَلَي‌ الْحَجِّ وَ لِينَتِهِ! إنَ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ يَقُولُ: إِنَّ اللَهَ اشْتَرَي‌' مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَ'لَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَـٰتِلُونَ فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَيْهِ حَقًّا فِي‌التَّوْرَيـٰةِ وَ الإنجِيلِ وَالْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفَي‌' بِعَهْدِهِ مِنَ اللَهِ فَأسْتَبْبِشرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي‌ بَايَعْتُم‌ بِهِ وَ ذَ'لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ.[1]

سماعه‌ مي‌گويد: «إمام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: عُبّاد بصري‌ در راه‌ مكّه‌ به‌ حضرت‌ زين‌ العابدين‌ عليه‌ السّلام‌ برخورد كرد و به‌ آن‌ حضرت‌ گفت‌: اي‌ عليّ بن‌ الحسين‌! تو جهاد و مشكلات‌ آن‌ را رها كردي‌ و به‌ حجّ روي‌ آوردي‌


صفحه 5

 و نرمي‌ و سهولت‌ و آرامش‌ حجّ را ترجيح‌ دادي‌! در حالتي‌ كه‌ خداوند عزّوجلّ مي‌گويد: خداوند از مؤمنين‌ جانهاي‌ آنها و مالهاي‌ آنها را در مقابل‌ بهشت‌ خريداري‌ نموده‌ است‌؛ اين‌ مؤمنين‌ در راه‌ خدا جهاد مي‌كنند، مي‌كشند و كشته‌ مي‌شوند؛ و اين‌ معامله‌ و اشترائي‌ كه‌ خدا با مؤمنين‌ كرده‌ است‌ (پيمان‌ و ميعادي‌ است‌ كه‌ خدا بر خود نهاده‌ است‌) و خود به‌ پيمان‌ و تعهّد حقّ، متعهّد اين‌ معامله‌ شده‌ است‌؛ و اين‌ پيمان‌ در تورات‌ و إنجيل‌ و قرآن‌ بيان‌ شده‌ است‌.

بنابراين‌، چه‌ كسي‌ بيش‌ از پروردگار متعهّد به‌ وفاي‌ چنين‌ عهد محكم‌ و مستحكمي‌ است‌ كه‌ خداوند با مؤمنين‌ بسته‌ و خود متعهّد به‌ وفاي‌ آن‌ شده‌ و در اين‌ كتب‌ آسماني‌ نازل‌ فرموده‌ است‌؟! پس‌ بشارت‌ باد شما را به‌ اين‌ بيعي‌ كه‌ با خدا مي‌كنيد! (يعني‌ جانها و مالهاي‌ خود را مي‌فروشيد و در مقابل‌ آن‌ بهشت‌ مي‌خريد) و اين‌ رستگاري‌ بزرگ‌ و نجات‌ و ظفر عظيمي‌ است‌.»

فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمَا: أَتِمَّ الايَةَ!

وقتي‌ عبّاد آيه‌ را تا اينجا خواند حضرت‌ به‌ او فرمودند: «بقيّۀ آيه‌ را بخوان‌!»

فَقَالَ: التَّـٰٓئِِبُونَ الْعَـٰبِدُونَ الْحَـٰمِدُونَ السَّـٰئِحُونَ الرَّ'كِعُونَ السَّـٰجِدُونَ الامِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَـٰفِظُونَ لِحُدُودِ اللَهِ وَ بَشّـِرِ الْمُؤْمِنِينَ.[2]

«آن‌ مؤمنين‌ كساني‌ هستند كه‌ تائب‌ به‌ سوي‌ خدا هستند و أهل‌ عبادتند، و پيوسته‌ حمد و سپاس‌ خدا را بجا مي‌آورند و به‌ سياحت‌ مي‌روند (و از تماشاي‌ آثار جمال‌ و جلال‌ پروردگار در بيابانها و كوهها و مناظر اين‌ عالم‌ به‌ خدا تقرّب‌ مي‌جويند) و أهل‌ ركوعند و أهل‌ سجودند، و أهل‌ أمر بمعروف‌ و نهي‌ از منكرند، و حافظين‌ حدود خدا هستند (از مقرّرات‌ و أحكام‌ و قوانين‌ خدا پاسداري‌ مي‌كنند) و مؤمنين‌ را بشارت‌ بده‌.»


صفحه 6

پاسخ‌ و استدلال‌ روشن‌ حضرت‌ بگفتار او از دنباله‌ همان‌ آيه‌َ مورد استشهاد

فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمَا: إذَا رَأَيْنَا هَـٓؤُلآءِ الَّذِينَ هَذِهِ صِفَتُهُم‌ فَالْجِهَادُ مَعَهُمْ أَفْضَلُ مِنَ الْحَجِّ.

«حضرت‌ رضا جواب‌ عبّاد را به‌ اين‌ نحو دادند: زماني‌ كه‌ ما ببينيم‌ أفرادي‌ را كه‌ أوصاف‌ آنها اينچنين‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ بيان‌ شده‌، پس‌ جهاد با آنها أفضل‌ است‌ از حجّ.»

بايد توجّه‌ نمود كه‌ منظور و مقصود حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ چيست‌! حضرت‌ مي‌خواهد بفرمايد: اين‌ كساني‌ كه‌ اينطرف‌ و آنطرف‌ مي‌روند و به‌ نام‌ خدا زير پرچم‌ مروان‌ و عبدالملك‌ بن‌ مروان‌ و غيرهم‌ جهاد مي‌كنند، اين‌ جهاد در راه‌ خدا نيست‌؛ اين‌ آدم‌ كشي‌ و مال‌ مردم‌ گرفتن‌ است‌! اين‌ سيطره‌ بر أموال‌ و نفوس‌ است‌! اينها حافظ‌ حدود خدا نيستند؛ اينها بر طبق‌ آيات‌ خدا جهاد نمي‌كنند؛ اينها أمانشان‌ درست‌ نيست‌؛ غنيمتي‌ را كه‌ مي‌گيرند درست‌ قسمت‌ نمي‌كنند و يكسره‌ غنائم‌ را به‌ أفراد خود اختصاص‌ مي‌دهند؛ ستم‌ مي‌كنند؛ زنان‌ را از بين‌ مي‌برند؛ آتش‌ مي‌زنند؛ و اين‌ لشكركشي‌ و كشورگشائي‌ عليه‌ قانون‌ قرآن‌ و إسلام‌ است‌؛ اينها توسعۀ مملكت‌ است‌. آنوقت‌ تو به‌ من‌ مي‌گوئي‌ بيايم‌ و زير لواي‌ اينها جهاد كنم‌؟!

اگر من‌ با اينها جهاد كنم‌، علم‌ و درايت‌ خود را تسليم‌ آنها كرده‌ام‌؛ و درتحت‌ أفكار آنها خود را تنازل‌ داده‌ام‌. يعني‌ مِن‌ جميع‌ الجهات‌ به‌ آنها كمك‌ كرده‌ام‌؛ كمك‌ به‌ شخصي‌ كه‌ جهاد نمي‌كند و كشتار او به‌ نام‌ جهاد براي‌ توسعۀ قدرت‌ و حكومت‌ و ظلم‌ و ستم‌ و گسترش‌ مملكت‌ است‌؛ مثل‌ قتال‌ جهانخواران‌ و پادشاهان‌ سفّاك‌ كه‌ بنام‌ جهاد و بنام‌ إسلام‌ است‌! تو به‌ اين‌ نام‌ فريفته‌ شدي‌ و مرا هم‌ سرزنش‌ مي‌كني‌ كه‌ چرا حجّ انجام‌ مي‌دهم‌ و جهاد نمي‌كنم‌؟! من‌ از خدا ميخواهم‌ كه‌ جهاد كنم‌؟ تو بمن‌ أفرادي‌ را كه‌ واجد أوصافي‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد بيان‌ شده‌ است‌ نشان‌ بده‌ تا من‌ هم‌ بروم‌ و زير پرچشمان‌ جهاد كنم‌. ولي‌ مي‌بيني‌ كه‌ اينها اينطور نيستند و اين‌ صفات‌ أصلاً در آنها نيست‌. آنوقت‌ اگر من‌ بروم‌ و با


صفحه 7

آنها جهاد كنم‌، به‌ هر مقداري‌ كه‌ در ركاب‌ و زير لواي‌ آنها جنگ‌ كنم‌، كشته‌ بشوم‌ و يا بكشم‌، كمك‌ به‌ ظلم‌ و كمك‌ به‌ إمارت‌ و حكومت‌ آنها كرده‌ام‌؛ كمك‌ به‌ جبّاريّت‌ و استبداد آنها كرده‌ام‌؛ كمك‌ به‌ از بين‌ رفتن‌ دين‌ و قانون‌ و سنّت‌ خدا كرده‌ام‌؛ و خداوند به‌ ما چنين‌ دستوري‌ نداده‌ است‌ كه‌ به‌ اين‌ نحو در زير لواي‌ آنها جهاد كنيد. فقط‌ صدر آيه‌ را قرائت‌ نكن‌، ذيل‌ آنرا نيز در نظر آور!

يكي‌ گفت‌: آن‌ آقايي‌ كه‌ بالاي‌ منبر بود أصلاً قائل‌ به‌ خدا نيست‌؛ گفتند: چرا؟! گفت‌: چون‌ مي‌گويد: لَاإلَهَ، هيچ‌ خدائي‌ نيست‌! در حالي‌ كه‌ اين‌ آقا بالاي‌ منبر مي‌گفته‌ است‌: لَاإلَهَ إلَّااللَهُ؛ و اين‌ شخص‌ چون‌ در مسجد بوده‌ است‌ لَاإلَهَ را شنيده‌، أمّا وقتي‌ خواسته‌ پايش‌ را از صحن‌ شبستان‌ بيرون‌ بگذارد، إلَّااللَهُ را نشنيده‌، و گفته‌ است‌: اين‌ آقا مي‌گويد: لَاإلَهَ.

اين‌ درست‌ نيست‌. كلام‌ خدا صدر و ذيل‌ دارد؛ خدا به‌ إنسان‌ نمي‌گويد كه‌ زير پرچم‌ باطل‌ و جور و ستم‌ برود؛ خدا إنسان‌ را أمر نمي‌كند كه‌ عليه‌ إدراكات‌ و عقل‌ و تفكّر خودش‌ قدم‌ بردارد.

حضرت‌ مي‌فرمايد: من‌ كه‌ عليّ بن‌ الحسينم‌، صرف‌ نظر از تمام‌ جهات‌ إمارت‌ و رياست‌ و إمامت‌، اگر حاكم‌ عادلي‌ پيدا شودكه‌ واجد اين‌ صفات‌ مذكورۀ در قرآن‌ باشد، مي‌روم‌ و به‌ او كمك‌ مي‌كنم‌ و جنگ‌ مي‌كنم‌.

چهارم‌: وَ في‌ خَبَرِ أبي‌ بَصيرٍ عَنْ أبي‌ عَبْدِاللَهِ [ عَلَيْهِ السَّلامُ ] عَنْ ءَابَآئِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ، الْمَرْويِّ عَنِ «العِلَلِ» وَ «الْخِصالِّ» قالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤمِنينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَايَخْرُجُ الْمُسْلِمُ فِي‌ الْجِهَادِ مَعَ مَنْ لَايُؤْمَنُ فِي‌ الْحُكْمِ وَ لَايُنْفِدُ فِي‌ الْفَيْ،ِ أَمْرَاللَهِ عَزَّ وَجَلَّ. فَإنَّهُ إنْ مَاتَ فِي‌ ذَلِكَ الْمَكَانِ كَانَ مُعِينًا لِعَدُونِّنَا فِي‌ حَبْسِ حَقِّنَا وَ الإشَاطَةِ بِدِمَآئِنَا[3]، وَ مِيتَتُهُ مِيْتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ.

«در «علل‌» و «خصال‌» أبي‌ بصير از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از


صفحه 8

پدرانشان‌ عليهم‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌: أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: هيچ‌ فرد مسلماني‌ در تحت‌ حكومت‌ كسي‌ كه‌ در حكمش‌ مأمون‌ نيست‌ بجهاد نمي‌رود، مگر انكه‌ در حبس‌ حقّ ما و ريختن‌ خون‌ ما شركت‌ كرده‌ است‌؛ و اگر بميرد به‌ مردن‌ أهل‌ جاهليّت‌ مرده‌ است‌.»

يعني‌ آن‌ رئيس‌ لشكر در أحكامي‌ كه‌ صادر مي‌كند، دل‌ إنسان‌ آرام‌ نيست‌ و متزلزل‌ است‌ كه‌ آيا حكم‌ به‌ حقّ مي‌كند يا به‌ باطل‌؟! در اينجا اين‌ را بكش‌، آنجا او را بزن‌، اين‌ را اسير كن‌، آن‌ را گردن‌ بزن‌، اين‌ مال‌ را بگير، واجب‌ الإجراء مي‌باشد يا نه‌؟ اين‌ إنسان‌ مأمون‌ نيست‌، و اين‌ حكم‌ مورد أمن‌ و آرامش‌ دل‌ نيست‌؛ چون‌ شخصي‌ است‌ كه‌ از او حكمهاي‌ خلاف‌ ديده‌ شده‌ است‌، پس‌ جهاد با اين‌ فرد جائز نيست‌.

خارج‌ نمي‌شود مسلماني‌ در جهاد با كسيكه‌ در حكمش‌ مأمون‌ نيست‌؛ و در غنيمتي‌ كه‌ مي‌گيرد أمر خدا را إجرا نمي‌كند. غنائمي‌ كه‌ بدست‌ مي‌آيد بايد طبق‌ أمر خدا قسمت‌ شود؛ اين‌ فرد روي‌ سليقۀ خودش‌ قسمت‌ مي‌كند. يك‌ فرد مسلمان‌ در چنين‌ جهادي‌ نمي‌تواند شركت‌ كند؛ و اگر مسلماني‌ با يك‌ چنين‌ شخصي‌ به‌ جهاد رفت‌، دشمن‌ ما را در حبس‌ حقّ ما و ريختن‌ و هدر دادن‌ خون‌ ما إعانت‌ نموده‌ است‌. بنابراين‌، چنانچه‌ مرگ‌ او فرا برسد، خواهد مُرد به‌ مردن‌ مردمان‌ جاهليّت‌.

خبر «تحف‌ العقول‌» در حرمت‌ خون‌ريزي‌ از كفّار در دار تقيّه‌ و حكومت‌ جائر

پنجم‌: وَ خَبَرِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ شُعْبَةِ، الْمَرْويِّ عَنْ «تُحَفِ الْعُقُولِ» عَنِ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلَامُ في‌ كِتابِهِ إلَي‌ الْمَأْمونِ: وَالْجِهَادُ وَاجِبٌ مَعَ إمَامِ عَادِلٍ؛ وَ مَنْ قَاتَلَ فَقُتِلَ دُونَ مَالِهِ وَ رَحْلِهِ وَ نَفْسِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ. وَ لَايَحِلُّ قَتْلُ أَحَدٍ مِنَ الْكُفَّارِ فِي‌ دَارِ التَّقِيَّةِ إلَّاقَاتِلٌ أَوْ بَاغٍ؛ وَ ذَلِكَ إذَا لَمْ تَحْذَرْ عَلَي‌ نَفْسِكَ. وَ لَاأَكْلُ أَمْوَالِ النَّاسِ مِنَ الْمُخَالِفينَ وَ غَيْرِهِمْ. وَالتَّقِيَّةُ فِي‌ دَارِ التَّقِيَّةِ وَاجِبَةٌ؛ وَ لَاحَنْثَ عَلَي‌ مَنْ هَلَكَ تَقِيَّةً يَدْفَعُ بِهَا ظُلْمًا عَنْ نَفْسِهِ.

در نامه‌اي‌ كه‌ ـ طبق‌ اين‌ خبر ـ حضرت‌ إمام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ براي‌ مأمون‌


صفحه 9

مي‌نويسند آمده‌ است‌ كه‌: جهاد واجب‌ است‌ با إمام‌ عادل‌؛ بنابراين‌، كسي‌ كه‌ براي‌ نگهداري‌ مال‌ و مسكن‌ خودش‌ و براي‌ نگهداري‌ جان‌ خود جهاد و مقاتله‌ كند و كشته‌ شود، اين‌ فرد شهيد است‌. وليكن‌ حلال‌ نيست‌ كشتن‌ يكي‌ از كفّار در دار تقيّه‌ مگر اينكه‌ آن‌ كافر، قاتل‌ يا متعدّي‌ و متجاوز باشد.

دار تقيّه‌ داريست‌ كه‌ حاكمي‌ جائر بر آن‌ مسلّط‌ شده‌ و أوامر و نواهي‌ زير فرمان‌ اوست‌؛ و در اينصورت‌ إنسان‌ بايد خونها را حفظ‌ كند. تقيّه‌ يعني‌ حفظ‌ كردن‌: (وَقَي‌ يَقي‌ وِقايَةً و وَقّيًا و واقيَةً و وَقَّي‌) فُلانًا: صانَهُ وَ سَتَرَهُ عَنِ الاذَي‌. (تَقَي‌ يَتْقي‌ تُقًي‌ و تِقآءً و تَقيَّةً) بِمَعْنِي‌ اتَّقَي‌. (اتَّقَي‌ اتِّقآءً وَ تَوَقَّي‌ تَوَقِّيًا) فُلانًا: حَذَرَهُ وَ خافَهُ؛ تَجَنَّبَهُ. از او حذر كرد؛ خودش‌ را حفظ‌ كرد.

دار تقيّه‌ يعني‌ آن‌ خانه‌اي‌ كه‌ إنسان‌ در آنجا بايد مواظب‌ باشد و خودش‌ را از شرّ دشمن‌ حفظ‌ كند. در وقتي‌ كه‌ إمام‌ عادل‌ بر سر كار است‌ تقيّه‌ نيست‌ و هر خوني‌ كه‌ بدستور او ريخته‌ شود، اين‌ خون‌ بجا ريخته‌ شده‌ است‌ ولو اينكه‌ حكم‌ كند همۀ كفّار را بكشيد. آنجا جاي‌ تقيّه‌، يعني‌ جاي‌ حفظ‌ خون‌ نيست‌؛ و اگر كسي‌ خلاف‌ قول‌ او رفتار كند گناه‌ كرده‌ است‌. و أمّا اگر حاكم‌ جائري‌ بر سر كار است‌ كه‌ أوامرش‌ بر أساس‌ حقّ نيست‌، و چه‌ بسا أوامر او خلاف‌ باشد، و غالباً هم‌ خلاف‌ است‌ (و اُصولاً أصل‌ وجود حاكم‌ جائر خلاف‌ است‌) بنابراين‌، آن‌ خونهائي‌ كه‌ ريخته‌ شود به‌ ناحقّ است‌ ولو از كفّار و مشركين‌ باشد. ريختن‌ خون‌ كفّار و مشركين‌ جائي‌ صحيح‌ است‌ كه‌ به‌ نظر حاكم‌ عادل‌ باشد؛ اگر حاكم‌، جائر باشد إنسان‌ حقّ كشتن‌ كفّار را هم‌ ندارد؛ اين‌ را مي‌گويند: دار تقيّه‌، يعني‌ خانه‌اي‌ كه‌ بايد در آن‌ خونها حفظ‌ شود.

حضرت‌ به‌ مأمون‌ ميفرمايد: كشتن‌ هيچيك‌ از كفّار در دار تقيّه‌ حلال‌ نيست‌ مگر آن‌ كافري‌ كه‌ فردي‌ را كشته‌ باشد و قصاصاً او را بكشند؛ و يا به‌ مرد مسلماني‌ تعدّي‌ كند كه‌ در اينصورت‌ او را مي‌كشند. وَ ذَلِكَ إذَا لَمْ تَحْذَرْ عَلَي‌ نَفْسِكَ، البته‌ جواز قتل‌ كفّار در جائيست‌ كه‌ از آنها بر نفس‌ خود خائف‌ نباشي‌، و


صفحه 10

إلاّ قتل‌ آنها جائز نيست‌. و همچنين‌ جائز نيست‌ خوردن‌ أموال‌ مخالفين‌ و غير مخالفين‌ در تحت‌ لواي‌ حاكم‌ جائر.

و تقيّه‌ هم‌ در دار تقيّه‌ واجب‌ است‌ وقتي‌ كه‌ دار، دار تقيّه‌ است‌ و حاكم‌ آنجا حاكم‌ جائر است‌، و اگر إنسان‌ تقيّه‌ نكند خونش‌ و ناموسش‌ و همه‌ چيزش‌ را به‌ باد داده‌ است‌؛ در اينصورت‌ حفظ‌ خون‌ در چنين‌ مرحله‌اي‌ از واجبات‌ است‌. و اگر إنسان‌ از روي‌ تقيّه‌ قسم‌ بخورد و مقصودش‌ حفظ‌ نفس‌ خود باشد مرتكب‌ گناه‌ نشده‌ است‌ و كفّاره‌ هم‌ ندارد.

خبر سمندري‌ در لزوم‌ جهاد در جائي‌ كه‌ هر فرد مسلمان‌ بتواند به‌ ذمّه‌ و عهد خود وفا نمايد

ششم‌: روايت‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ سَمَندَري‌ است‌ كه‌ مي‌گويد: قُلْتُ لاِبِي‌ عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنِّي‌ أَكُونُ بِالْبَابِ (يَعْنِي‌ بَابٍ مِنَ الابْوَابِ) فَيَنَادُونَ: السِّلَاحِ! فَأَخْرُجُ مَعَهُمْ؟!

مي‌گويد: من‌ بحضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ عرض‌ كردم‌ كه‌: من‌ در باب‌ هستم‌ (يكي‌ از اين‌ مكانهائي‌ كه‌ متعلّق‌ به‌ حكومت‌ است‌) و در آنجا ندا مي‌كنند و صدا مي‌زنند كه‌ بيائيد و سلاح‌ بگيريد (شمشير و نيزه‌ و غيره‌ تقسيم‌ مي‌كنند) و براي‌ جنگ‌ حركت‌ كنيد! و مردم‌ هم‌ براي‌ جنگ‌ حركت‌ مي‌كنند؛ آيا جائز است‌ در اين‌ جنگ‌ شركت‌ كنم‌؟!

فَقَالَ: أَرَأَيْتَكَ إنْ خَرَجْتَ فَأَسَرْتَ رَجُلاًفَأَعْطَيْتَهُ الامَانَ وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنَ الْعَهْدِ مَا جَعَلَهُ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ ] وَسَلَّمَ [ لِلْمُشْرِكِينَ، أَكَانَ يَفُونَ لَكَ بِهِ؟! قَالَ: لَاوَاللَهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ؛ مَا كَانَ يَفُونَ لِي‌. قَالَ: فَلَاتَخْرُجْ. ثُم‌ قَالَ لِي‌: أَمَا إنَّ هُنَاكَ السَّيْفُ.

حضرت‌ فرمود: به‌ من‌ بگو ببينم‌ كه‌ اگر با اينها بسوي‌ جهاد خارج‌ شدي‌ و يك‌ مردي‌ را به‌ إسارت‌ گرفتي‌ و به‌ او أمان‌ دادي‌، همانطور كه‌ پيغمبر به‌ يكي‌ از مشركين‌ عهد و أمان‌ مي‌داد، و او در اينصورت‌ محفوظبود و ديگر كسي‌ حقّ كشتن‌ او را نداشت‌ (در زمان‌ پيغمبر هر مسلماني‌ كه‌ يك‌ مشركي‌ را أسير مي‌گرفت‌ و به‌ او أمان‌ مي‌داد، تمام‌ لشكر از بالا و پائين‌، رئيس‌ و مرؤوس‌ اين


صفحه 11

‌ أمان‌ را محترم‌ مي‌شمردند) آيا أمان‌ تو هم‌ مانند أمان‌ پيغمبر محترم‌ است‌؟! گفت‌: نه‌ بخدا قسم‌ ـ فدايت‌ شوم‌ ـ اين‌ كار را نمي‌كنند و وفا هم‌ نمي‌كنند؛ چه‌ بسا آنكه‌ را من‌ أمان‌ داده‌ام‌ مي‌كشند. حضرت‌ فرمود: بنابراين‌، با آنها خارج‌ نشو! بعد فرمود: در آنجا شمشير است‌؛ يعني‌ ظلم‌ است‌، كشتن‌ است‌، عدالت‌ و دعوت‌ به‌ قرآن‌ و حقّ نيست‌. آن‌ جهادي‌ محترم‌ است‌ كه‌ در آن‌ أمان‌ باشد. هر أماني‌ محترم‌ است‌ و بر تمام‌ أفراد لازم‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ اعتنا كنند، كما اينكه‌ پيغمبر طبق‌ آيات‌ قرآن‌ به‌ أمان‌ مؤمنين‌ و مسلمين‌ اعتنا مي‌نمود، و غنيمتي‌ كه‌ إنسان‌ مي‌گيرد بايد طبق‌ قاعدۀ قرآن‌ باشد؛ أمّا اينها خروج‌ و كشتار است‌، نه‌ جهاد.

هفتم‌: خَبَر الْحَسَنِ بْنِ الْعَبّاسِ بْنِ الْجَوْشيِّ عَنْ أبي‌ جَعْفَرٍ الثّاني‌ عَلَيْهِالسَّلَامُ في‌ حَديثٍ طَويلٍ في‌ بَيانِ (إنَّا أَنْزَلْنَاهُ) قَالَ: وَ لَاأعْلَمُ فِي‌ هَذَا الزَّمَانِ جِهَادًا إلَّاالْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ وَ الْجوَارَ.[4]

در اين‌ خبر هم‌ حضرت‌ إمام‌ محمّد تقيّ عليه‌ السّلام‌ ضمن‌ بيان‌ مفصّلي‌ در تفسير سورۀ إنَّا أَنْزَلْنَاهُ مي‌فرمايد: من‌ در اين‌ زمان‌ جهادي‌ را نمي‌شناسم‌ و سراغ‌ ندارم‌ در عالم‌ متحقّق‌ شود مگر حجّ و عمره‌ و جِوار (پناه‌ دادن‌ مسلم‌).

خبر عبدالملك‌ در اينكه‌: جهاد حاكمان‌ وقت‌ اگر خير بود در آن‌ از حضرت‌ سبقت‌ نمي‌گرفتند

هشتم‌: خبر عبدالملك‌ بن‌ عمر است‌؛ قَالَ: قَالَ لِي‌ أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِالسَّلَامُ: يَا عَبْدَ الْمَلِكِ! مَا لِي‌ لَاأَرَاكَ تَخْرُجُ إلَي‌ هَذِهِ الْمَوَاضِعِ الَّتِي‌ يَخْرُجُ إلَيْهَا أَهْلُ بِلَادِكَ؟! قَالَ: قُلْتُ: وَ أَيْنَ؟ قَالَ: جُدَّةَ وَ عُبَّادَانَ وَالْمَصِيصَةِ وَ قَزْوِينَ. فَقُلْتُ: انْتِظَارًا لاِمْرِكُمْ وَ الاِقْتِدَآءَ بِكُمْ! فَقَالَ: إي‌ وَاللَهِ! لَوْ كَانَ خَيْرًا مَا سَبَقُونَا إلَيْهِ.

عبدالملك‌ بن‌ عمر مي‌گويد: حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ بمن‌ فرمودند: اي‌ عبدالملك‌! چرا من‌ تو را نمي‌بينم‌ كه‌ با مردم‌ خارج‌ شوي‌ بسوي‌ اين


صفحه 12

‌ مواضعي‌ كه‌ أهل‌ شهرها و هموطنان‌ تو خارج‌ مي‌شوند و بسوي‌ اين‌ مواضع‌ مي‌روند؟!

عرض‌ كردم‌: مقصودتان‌ چيست‌؟! كجا را در نظر داريد!! حضرت‌ فرمودند: جُدَّه‌ (جَدَّه‌ با فتحۀ جيم‌ غلط‌ است‌. جُدَّه‌ با ضمّه‌، شهري‌ است‌ كنار بحر أحمر و تا مكّه‌ فاصلۀ كمي‌ دارد.) و عُبّادان‌ و مَصيصَه‌ و قزوين‌ (در اين‌ نواحي‌ است‌ كه‌ لشكرها را تقسيم‌ مي‌كنند). گفتم‌: علّت‌ اينكه‌ من‌ خارج‌ نمي‌شوم‌ انتظار امر شما و قيام‌ و حكومت‌ شماست‌، تا در زير لواي‌ شما باشم‌ و بشما اقتدا نموده‌ باشم‌.

حضرت‌ فرمود: إي‌ وَاللَهِ! راست‌ گفتي‌! اگر اين‌ جهادي‌ كه‌ اينها مي‌كنند خير بود آنها از ما پيشي‌ نمي‌گرفتند؛ در حاليكه‌ ما در اين‌ جهاد پيش‌ قدم‌ هستيم‌ و در اين‌ أمر خير، مقدّميم‌.

معلوم‌ ميشود در آن‌ جهاد خبري‌ نيست‌، بلكه‌ شرّ محض‌ است‌ و خير در نزد ماست‌ كه‌ به‌ اين‌ جهادها دست‌ نمي‌زنيم‌.

قَالَ: قُلْتُ لَهُ: كَانَ ] نَوَاطٌ [ يَقُولُونَ لَيْسَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ خِلَافٌ إلَّاأَنـَّهُ لَايَرَي‌ الْجهَادَ.

عرض‌ كردم‌ كه‌ نواط‌ مي‌گويند: بين‌ ما و بين‌ جعفر هيچ‌ خلافي‌ نيست‌ مگر اينكه‌ آنحضرت‌ جهاد را واجب‌ نمي‌داند، ولي‌ ما جهاد را واجب‌ مي‌دانيم‌.

فَقَالَ: أَنَا لَاأَرَاهُ؟! بَلَي‌ وَاللَهِ إنِّي‌ لَارَاهُ وَلَكِنْ أَكْرَهُ أَنْ أَدَعَ عِلْمِي‌ إلَي‌ جَهْلِهِمْ.

حضرت‌ فرمود: من‌ جهاد را واجب‌ ندانم‌؟! بله‌ قسم‌ به‌ خدا من‌ جهاد را واجب‌ مي‌دانم‌ وليكن‌ كراهت‌ دارم‌ از اينكه‌ علم‌ خود را به‌ جهل‌ آنها بسپارم‌.

يعني‌ من‌ أوّل‌ مسلمانم‌؛ أوّل‌ مجاهد في‌ سبيل‌ الله‌ هستم‌؛ أوّلين‌ برافرازندۀ آيات‌ قرآن‌ براي‌ قيام‌ و جهادم‌؛ ولي‌ اين‌ جهادي‌ كه‌ اينها مي‌كنند از روي‌ جهالت‌ است‌، از روي‌ نابينائي‌ است‌، از روي‌ ناداني‌ است‌، از روي‌ عمي‌ و


صفحه 13

كوري‌ است‌. و من‌ اگر بخواهم‌ با اين‌ أفراد جهاد كنم‌ بايد تمام‌ إدراكات‌ خود را از بين‌ ببرم‌ و تابع‌ محض‌ ضلالت‌ و جهل‌ آنها بشوم‌؛ مگر از كسي‌ اينكار ساخته‌ است‌؟ مگر كسي‌ كه‌ داراي‌ قوّۀ مفكّره‌ است‌ مي‌تواند زير آراء ظلم‌ و بطلان‌ و جهل‌ برود؟! پس‌ موقعيّت‌ خارجي‌ براي‌ من‌ إيجاب‌ جهاد نمي‌كند، نه‌ اينكه‌ من‌ جهاد را واجب‌ نمي‌دانم‌.

مرحوم‌ صاحب‌ «جواهر» پس‌ از نقل‌ اين‌ روايت‌ مي‌فرمايد: إلَي‌ غَيْرِ ذَلِكَ مِنَ النُّصُوصِ الَّتي‌ مُقْتَضاها كَصَريحِ الْفَتاوَي‌ عَدَمُ مَشْروعيَّةِ الْجِهادِ مَعَ الْجآئِرِ وَ غَيْرِه‌.

مي‌فرمايد: مقتضاي‌ اين‌ نصوص‌ و غير آن‌ همانند سائر آن‌ نصوص‌ ـ مثل‌ صريح‌ فتاواي‌ بزرگان‌ علماي‌ شيعه‌ رضوان‌ الله‌ عليهم‌ ـ عدم‌ مشروعيّت‌ جهاد با حاكم‌ جائر است‌.

بَلْ في‌ «الْمَسالِكِ» وَ غَيْرِها عَدَمُ الاِكْتِفآءِ بِنآئِبِ الْغيبَةِ، فَلا يَجوزُ لَهُ تَوَلّيهِ.

بلكه‌ در «مسالك‌» و غير آن‌ گفته‌ است‌: در زمان‌ غيبت‌ اگر چه‌ قائل‌ به‌ ولايت‌ فيقه‌ هم‌ بشويم‌ فائده‌ ندارد، و بايد حتماً إمام‌ عصر و إمام‌ معصوم‌ باشد.

بَلْ في‌ «الرّياض‌» نَفْيُ عِلْمِ الْخِلافِ فيهِ حاكِيًا لَهُ عَنْ ظاهِرِ «الْمُنْتَهَي‌» وَ صَريحِ «الْغُنْيَةِ» إلَّامِنْ أحْمَدَ في‌ الاوَّلِ؛ قَالَ: وَ ظاهِرُهُما الإجْماعُ مُضافًا إلَي‌ ما سَمِعْتَهُ مِنَ النُّصوصِ الْمُعْتَبِرَةِ وُجودَ الإمام‌.

بلكه‌ در «رياض‌» ادّعاي‌ نفي‌ خلاف‌ كرده‌ و حكايت‌ نموده‌ است‌ اين‌ مطلب‌ را از ظاهر «منتهي‌» و صريح‌ «غنيه‌»، أمّا در «منتهي‌» از إجماع‌، فقط‌ أحمد را استثناء كرده‌ است‌. در «رياض‌» فرموده‌: ظاهر «منتي‌» و «غنيه‌» إجماع‌ است‌ بر عدم‌ جواز جهاد در صورتيكه‌ إمام‌ عصر و إمام‌ معصوم‌ نباشد؛ مضافاً به‌ آن‌ نصوصي‌ كه‌ در آنها جهاد را فقط‌ اختصاص‌ به‌ إمام‌ داده‌ است‌.

ايشان‌ مي‌فرمايد: لَكِنْ إنْ تَمَّ الإجْماعُ الْمَزْبورُ فَذاكَ، وَ إلَّاأمْكَنَ الْمُناقَشَةُ فيهِ بِعُمومِ وَلايَةِ الْفَقيهِ في‌ زَمَنِ الْغِيبَةِ الشّامِلَةِ لِذَلِكَ الْمُعْتَضَدَةِ بِعُمومِ


صفحه 14

أدِلَّةِ الْجِهَادِ، فَتَرَجَّحَ عَلَي‌ غَيْرِهَا.[5] انتهي‌ موضع‌ الحاجة‌.

مي‌فرمايد: اگر إجماع‌ مدّعي‌ ثابت‌ شود فَبِها، و إلاّجاي‌ مناقشه‌ است‌ كه‌ أوّلاً بگوئيم‌: ولايت‌ فقيه‌ در زمان‌ غيبت‌ شامل‌ مصالح‌ عامّۀ مسلمين‌ بوده‌ و معتضَد به‌ عموم‌ أدلّۀ جهاد است‌؛ و أدلّۀ جهاد هم‌ إطلاق‌ و عموميّت‌ دارد و مؤيّد عموميّت‌ حدود اختيار ولايت‌ فقيه‌ است‌؛ و در اينصورت‌ بر إطلاقاتي‌ كه‌ در آن‌، ظهور إمام‌ عصر قيد شده‌ است‌ رجحان‌ پيدا مي‌كند؛ و بالنّتيجه‌ مقصود از آن‌، حاكم‌ عادل‌ است‌ نه‌ إمام‌ عصر.

و محصّل‌ مطلب‌ اينست‌ كه‌: معلوم‌ نيست‌ إجماع‌ مدّعَي‌ ثابت‌ شود (همانطوري‌ كه‌ ايشان‌ بعنوان‌ إنّ تَمَّ فرموده‌اند) زيرا إجماعُ المحصَّلِ غيرُ حاصلٍ والمنقولُ غيرُ حجّةٍ؛ إجماع‌ محصّل‌ ثابت‌ نيست‌ و منقول‌ هم‌ حجّيّت‌ ندارد.

در اينجا هم‌ غير از إجماع‌ منقول‌ چيزي‌ نقل‌ نشده‌ است.

أدلّه‌ عامّه‌ ولايت‌ فقيه‌ براي‌ ايجاب‌ جهاد در زمان‌ غيبت‌ قائم‌ و استوار است‌

و عموم‌ أدّلۀ ولايت‌ فقيه‌ كه‌ قبلاً بحث‌ شده‌ است‌ دلالت‌ مي‌كند بر اينكه‌ تمام‌ شؤون‌ ولايت‌ إمام‌ براي‌ فقيه‌ أعلم‌ و أشجع‌ و أقوي‌، و آن‌ كسي‌ كه‌ با وليّ خود يعني‌ إمام‌ عصر متّصل‌ است‌ و مي‌تواند از آبشخوار ولايت‌ إشراب‌ بشود، ثابت‌ و محقّق‌ است‌؛ و چنين‌ شخصي‌ مي‌تواند أمر و نهي‌ كند. و عموم‌ أدلّۀ علم‌ و إطلاقات‌ أدلّۀ جهاد هم‌ إلي‌ يوم‌ القيامة‌ بر جاي‌ خودش‌ پا برجاست‌.

بنابراين‌، أدلّۀ جهاد در زمان‌ غيبت‌ و حضور تفاوتي‌ ندارد، و در زمان‌ ولايت‌ فقيه‌ عادل‌، در صورتي‌ كه‌ حكومت‌ بر او استوار باشد (يعني‌ حاكم‌ مبسوط‌ اليد باشد) مي‌تواند إقامۀ جهاد كند. بلكه‌ يكي‌ از واجبات‌ بر او إقامۀ جهاد است‌؛ و همانطوري‌ كه‌ بحث‌ شد: بر حاكم‌ لازم‌ است‌ لاأقلّ در هر سال‌ يكمرتبه‌ جهاد انجام‌ دهد تا اينكه‌ جهاد تعطيل‌ نشود. و عزّت‌ إسلام‌ بر أساس‌ جهاد است‌؛ و وقتي‌ جهاد از بين‌ برود مردم‌ حكم‌ مرده‌ را پيدا مي‌كنند و ذلّت‌ و عدم‌ تحرّك‌ بر آنها حاكم‌ مي‌شود. و چقدر رسول‌ خدا از جهاد مستبشر بود! و


صفحه 15

چقدر جهاد براي‌ آنحضرت‌ خوشايند بود! جهاد يعني‌ حيات‌؛ جهاد آدمكشي‌ نيست‌؛ جهاد مسلمان‌ كردن‌ شخص‌ كافر و إرائۀ قرآن‌ و إرائه‌ و إقامۀ نماز و أمربمعروف‌ و نهي‌ از منكر در سراسر عالم‌ است‌. و اين‌ از بهترين‌ خصالي‌ است‌ كه‌ قرآن‌ مجيد ـ بنحو الإطلاق‌ والعموم‌ ـ مؤمنين‌ را به‌ آن‌ أمر مي‌كند.

بنابراين‌، هيچ‌ وجهي‌ ندارد كه‌ ما جهاد را اختصاص‌ به‌ خود إمام‌ عصر عليه‌ السّلام‌ بدهيم‌ و در زمان‌ غيبت‌ باب‌ جهاد را مسدود كنيم‌؛ بلكه‌ جهاد با تمام‌ شرائط‌ و آداب‌ برجاي‌ خود باقي‌ است‌؛ ولي‌ البتّه‌ بايد تحت‌ نظر وليّ فقيه‌ جامع‌ الشّرائط‌ صورت‌ بگيرد. اگر فقيه‌ عادلي‌ با تمام‌ آن‌ خصوصيّات‌ باشد و مردم‌ هم‌ با او بيعت‌ كنند و حكومت‌ برقرار شود، آن‌ فقيه‌ بر حسب‌ مقتضياتي‌ كه‌ميداند به‌ جهاد أمر ميكند؛ و اگر مقتضي‌ ندانست‌ طبعاً أمر نمي‌كند.

بايد دانست‌: مقصود از تحقّق‌ جهاد در زمان‌ غيبت‌ اين‌ نيست‌ كه‌ وليّ فقيه‌ هر روز أمر به‌ جهاد كند؛ بلكه‌ منظور اين‌ است‌ كه‌ أمر جهاد به‌ دست‌ اوست‌؛ و هر وقتي‌ كه‌ صلاح‌ بداند به‌ جهاد أمر مي‌كند؛ وقتي‌ هم‌ كه‌ صلاح‌ نمي‌داند أمر نمي‌كند. كلام‌ هم‌ در جهاد است‌ نه‌ دفاع‌؛ و دفاع‌ در هر صورت‌ واجب‌ است‌.

وليكن‌ بحث‌ ما در اين‌ است‌ كه‌ يكي‌ از وظائف‌ حكومت‌ إسلام‌ و ولايت‌ إيجاد وزارت‌ جهاد است‌، كه‌ بايستي‌ مسلمانها را تربيت‌ و به‌ فنون‌ جنگ‌ آشنا نمايد و آنها را به‌ جهاد به‌ كفّار براي‌ مسلمان‌ نمودن‌ آنان‌ بفرستد. اين‌ از وظائف‌ حكومت‌ إسلام‌ است‌ و حتماً حكومت‌ إسلام‌ بايد چنين‌ وزارتخانه‌اي‌ داشته‌ باشد.

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ جهاد را خيلي‌ دوست‌ داشتند و درجهاد خيلي‌ مسرور و مبتهج‌ بودند. چون‌ جهاد دعوت‌ به‌ حيات‌ است‌، دعوت‌ به‌ مبدأ است‌، دعوت‌ به‌ وطن‌ أصلي‌ است‌. گويا رسول‌ خدا در روي‌ زمين‌، خود را با تمام‌ أفراد غريبه‌ مي‌بيند، مگر آن‌ كسيكه‌ إسلام‌ بياورد؛ كه‌ او ديگر أهل‌ وطن‌ است‌. و لذا رسول‌ خدا عاشق‌ بود بر اينكه‌ كسي‌ را مسلمان


صفحه 16

‌ كند. حتي‌ از كيفيّت‌ برداشتن‌ شمشير و تير و حركت‌ دادن‌ لشكر در بعضي‌ از همين‌ تواريخ‌ مطالبي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ موجب‌ تعجّب‌ إنسان‌ ميگردد، كه‌ تا چه‌ حدّ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ حتّي‌ نسبت‌ به‌ اسبي‌ كه‌ او را براي‌ جهاد مي‌بردند إبراز إحساسات‌ مي‌نمودند. روي‌ آن‌ اسب‌ دست‌ مي‌كشيد، دستمال‌ مي‌ماليد، پيراهن‌ خودش‌ را مي‌انداخت‌، با رِداي‌ خود خاك‌ را از روي‌ آن‌ اسب‌ مي‌گرفت‌؛ گويا با اسب‌ گفتگو مي‌كرد (آن‌ اسبي‌ كه‌ بر آن‌ سوار مي‌شدند و با آن‌ مي‌جنگيدند).

رسول‌ خدا از شيهه‌ اسب‌ مجاهد حظّ مي‌برند

واقِديّ در «مَغازي‌» نقل‌ مي‌كند: رسول‌ خدا كه‌ به‌ جنگ‌ تبوك‌ رفته‌ بودند، أَهْدَي‌ رَجُلٌ مِنْ قُضاعَةَ إلَي‌ النَّبيِّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ ] وَءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ فَرَسًا «دربين‌ راه‌ يكي‌ از مردم‌ قضاعه‌ اسبي‌ را به‌ رسول‌ خدا هديه‌ كرد» فَأَعطاهُ رَجُلاًمِنَ الانْصَارِ وَ أمَرَهُ أنْ يَرْبِطَهُ حِيالَهُ، اسْتِئْناسًا بِصَهيلِهِ.

«حضرت‌ آن‌ اسب‌ را به‌ يكي‌ از أنصار بخشيدند و گفتند: اين‌ اسب‌ مال‌ تو، وليكن‌ هميشه‌ او را نزديك‌ ما ببند كه‌ صداي‌ شيهه‌اش‌ را بشنويم‌؛ ما از صدای شيهۀ اسب‌ خيلي‌ خوشمان‌ مي‌آيد و با صداي‌ شيهۀ اسب‌ مأنوسيم‌.»

فَلَمْ يَزلْ كَذَلِكَ حَتَّي‌ قَدِمَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ ] وَءَالِهِ [ وَسَلَّمَ الْمَدينَةَ، فَفَقَدَ صَهيلَ الْفَرَسِ فَسَأَلَ عَنْهُ صاحِبَهُ، فَقالَ: خَصَيْتُهُ يَا رَسولَ اللَهِ.

«اين‌ مرد پيوسته‌ در راه‌، آن‌ اسب‌ را نزديك‌ إقامتگاه‌ پيغمبر مي‌بست‌ و آن‌ اسب‌ هم‌ دائماً شيهه‌ مي‌كشيد، تا اينكه‌ وارد مدينه‌ شدند و ديگر صداي‌ صهيل‌ اسب‌ بگوش‌ پيغمبر نرسيد؛ پيغمبر از صاحبش‌ سؤال‌ كردند: چرا اين‌ اسب‌ صدا نمي‌كند؟! گفت‌: خَصَيْتُهُ يا رَسولَ اللَهِ! من‌ أخته‌اش‌ كردم‌.» رسول‌ خدا هيچ‌ تعرّضي‌ به‌ او ننمودند وليكن‌ از مطالبي‌ كه‌ در پاسخ‌ فرمودند معلوم‌ مي‌شود كه‌ چقدر آنحضرت‌ ناراحت‌ شدند! (ميخواهند بگويند: من‌ بتو اسب‌ دادم‌، اسب‌ نر، كه‌ دائماً شيهه‌ بكشد و صدا كند و صدايش‌ بيابان‌ و دشت‌ را پر كند؛ صداي‌ صهيل‌ و شيهۀ اسبان‌ تازي‌ با مردان‌ غازي‌ در ميدان‌ كارزار دل‌ كفّار و


صفحه 17

مشركين‌ را مي‌لرزاند و مي‌ترساند و هر شيهۀ اسبي‌ حكم‌ چند شمشير برّان‌ را دارد؛ تو آمدي‌ اخته‌اش‌ كردي‌؛ چرا اينكار را كردي‌؟! من‌ كه‌ نخواستم‌ اسب‌ أخته‌ بتو بدهم‌؛ من‌ اسب‌ نر بتو دادم‌ كه‌ شيهه‌ بزند.»

البتّه‌ رسول‌ خدا هيچ‌ نگفتند، و او بواسطۀ إهداء رسول‌ خدا صاحب‌ اسب‌ شد و هر كاري‌ كه‌ ميخواست‌ مي‌توانست‌ بكند؛ وليكن‌ رسولخدا كه‌ گفتند اين‌ اسب‌ را بگير و پيوسته‌ نزديك‌ من‌ ببند، يعني‌ اينكه‌ صدايش‌ بمن‌ برسد و من‌ با شنيدن‌ صداي‌ او مبتهج‌ و مسرور شوم‌؛ ولي‌ او آمد و اين‌ بلا را بسر اسب‌ آورد.)

قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ [ وَءَالِهِ] وَسَلَّمَ: فَإنَّ الْخَيْلَ فِي‌ نَواصِيهَا الْخَيْرُ إلَي‌ يَومِ الْقِيَمَةِ.

«رسول‌ خدا فرمودند: در پيشاني‌ اسبهاي‌ نر خير نوشته‌ شده‌ است‌ تا روز قيامت‌. يعني‌ پيوسته‌ اين‌ حيوان‌ مركز تراوش‌ خير است‌.»

اتَّخِذُوا مِنْ نَسْلِهَا وَ بَاهُوا بِصَهِيلِهَا الْمُشْرِكِينَ. «شما از آن‌ نسل‌ بگيريد و بگذاريد بچّه‌ بياورد (اسب‌ نر بايد بچّه‌ بياورد) و با صدا و شيهه‌اش‌ به‌ مشركين‌ افتخار كنيد! اين‌ عظمت‌ شماست‌ در ميدان‌ جنگ‌.»

أعْرَافُهَا أدْفَآؤُهَا وَ أَذْنَابُهَا مَذَابُّهَا.

«يالهاي‌ اسب‌ كه‌ بر گردنش‌ افتاده‌ است‌ در حكم‌ پتو و لحافي‌ است‌ كه‌ اين‌ حيوان‌ را حفظ‌ مي‌كند؛ و دُمش‌ موجب‌ از بين‌ بردن‌ حيواناتي‌ است‌ كه‌ بر او جمع‌ مي‌شوند؛ و با او دور مي‌كند از خود، آنچه‌ را كه‌ ناملايم‌ است‌.»

مجاهدين‌ في‌سبيل‌ الله‌ در روز قيامت‌ بر منبرهائي‌ از نور بر فراز أهل‌ موقف‌اند

وَالَّذِي‌ نَفْسِي‌ بِيَدِهِ إنَّ الشُّهَدَآءَ لَيَأْتُونَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِأَسْيَاقِهِمْ عَلَي‌ عَوَاتِقِهِمْ لَا يَمُرُّونَ بِأَحَدٍ مِنَ الانْبِيَآءِ إلَّاتَنَحَّي‌ عَنْهُمْ؛ حَتَّي‌ إنَّهُمْ لَيَمُرُّونَ بِإبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ (خَلِيلِ الرَّحْمَنِ) فَيَتَنَحَّي‌ لَهُمْ حَتَّي‌ يَجْلِسُوا عَلَي‌ مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ.

«قسم‌ به‌ آن‌ كسي‌ كه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌، شهيدان‌ راه‌ خدا در روز قيامت‌ وارد صحنۀ قيامت‌ مي‌شوند در حالتي‌ كه‌ شمشيرها بر روي‌ شانه‌هاي‌ خود گذاشته‌اند و با اين‌ كيفيّت‌ وارد محشر مي‌شوند؛ و بر أحدي‌ از أنبياء عبور


صفحه 18

نمي‌كنند إلاّاينكه‌ آن‌ پيغمبر از ايشان‌ كناره‌ مي‌گيرد و به‌ آنها راه‌ مي‌دهد؛ تا اينكه‌ مرور مي‌كنند بر إبراهيم‌ خليل‌ (خليل‌ الرّحمن‌) او هم‌ براي‌ اينها راه‌ مي‌گشايد، يعني‌ كنار مي‌رود و راه‌ را براي‌ اينها باز مي‌كند؛ و اينها همينطور مي‌آيند تا بر روي‌ منبرهايي‌ از نور مي‌نشينند.»

يَقُولُ النَّاسُ: هَـٓؤُلَاءِ الَّذِينَ أُهْرِيقُوا دِمَآءَهُمْ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ؛ فَيَكُونُ كَذَلِكَ حَتَّي‌ يَقْضِيَ اللَهُ عَزَّ وَجَلَّ بَيْنَ عِبَادِهِ. «مردم‌ مي‌گويند: اينها كساني‌ هستند كه‌ خونهاي‌ خود را براي‌ ربّ العالمين‌ ريخته‌اند؛ همينطور آنها روي‌ آن‌ منابر از نور مي‌مانند تا اينكه‌ خداوند بين‌ بندگان‌ خود حكم‌ و قضاوت‌ كند.»

قَالُوا: وَ بَيْنَا رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ [وَءَالِهِ] وَسَلَّمَ بِتَبُوكَ قَامَ إلَي‌ فَرَسِهِ الظَّرِبِ فَعَلَّقَ عَلَيْهِ شِعَارَهُ وَ جَعَلَ يَمْسَحَ ظَهْرَهُ بِرِدَآئِهِ.

«گفتند: هنگامي‌ كه‌ رسول‌ خدا در راه‌ تبوك‌ حركت‌ مي‌كرد، بعضي‌ از أوقات‌ بر مي‌خاست‌ و بسوي‌ اسب‌ ظَرِبْ مي‌رفت‌ (اسب‌ ظرب‌، آن‌ اسبي‌ است‌ كه‌ مي‌گويند هم‌ چاق‌ است‌ و هم‌ كوتاه‌) و لباس‌ زير خود را مي‌كند و روي‌ سر و گردن‌ او مي‌انداخت‌ تا از شدّت‌ گرما يكقدري‌ تخفيف‌ پيدا كند، يا آفتاب‌ به‌ او نخورد؛ و با رداي‌ خود به‌ پشت‌ اين‌ اسب‌ مي‌ماليد.»

قيلَ يَا رَسُولَ اللَهِ: تَمْسَحُ ظَهْرَهُ بِرِدَآئِكَ؟! «گفته‌ شد: اي‌ رسول‌ خدا پشت‌ اين‌ اسب‌ را با رادي‌ خودت‌ مسح‌ مي‌كني‌؟!» قَالَ: نَعَمْ؛ وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ جِبْرِيلَ أَمَرَنِي‌ بِذَلِكَ؛ مَعَ أَنِّي‌ قَدْ بِتُّ اللَيْلَةَ وَ إنَّ المللَـٓئِكَةَ لَتُعاتِبُني‌ فِي‌ حَسِّ الْخَيْلِ وَ مَسْحِهَا.

«رسول‌ خدا فرمود: آري‌، تو چه‌ ميداني‌! شايد جبرئيل‌ بمن‌ أمر كرده‌ است‌ كه‌ اينكار را انجام‌ بدهم‌؛ علاوه‌ من‌ ديشب‌ در خواب‌ ديدم‌ كه‌ ملائكه‌ دربارۀ گرد افشاندن‌ از بدن‌ اسبها و مسح‌ كردن‌ آنها مرا مؤاخذه‌ مي‌كنند، كه‌ خودت‌ بايد به‌ سراغ‌ اسبت‌ بروي‌ و خاك‌ و گرد و غبار را از اسب‌ دور كني و اسبت‌ را مسح‌ كني‌ و دست‌ بكشي‌.»


صفحه 19

وَ قَالَ: أَخْبَرَنِي‌ خَلِيلِي‌ جِبْرِيلُ: أَنـَّهُ يَكْتُبُ لِي‌ بِكُلِّ حَسَنَةٍ أَوْ فَيْتُهَا إيَّاهُ حَسَنَةً.

«خليل‌ من‌ جبرئيل‌ بمن‌ خبر داد: هر حسنه‌اي‌ كه‌ من‌ به‌ اين‌ اسب‌ انجام‌ بدهم‌، خداوند براي‌ من‌ يك‌ حسنه‌ مي‌نويسد.»

وَ إنَّ رَبِّي‌ عَزَّ وَجَلَّ يَحُطُّ عَنِّي‌ بِهَا سَيِّئَةً. «و خداوند يك‌ سيّئه‌ هم‌ از سيّئات‌ من‌ بواسطۀ اين‌ عمل‌ از من‌ بر مي‌دارد و آن‌ سيّئه‌ را از بين‌ مي‌برد.»

وَ مَا مِنِ امْرِي‌ٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يَرْبِطُ فَرَسًا فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ فَيُوَّفِّيَهُ بِعَلِيفِهِ يَلْتَمِسُ بِهِ قُوَّتَهُ إلَّاكِتَبَ االلَهُ لَهُ بِكُلِّ حَبَّةٍ حَسَنَةٍ، وَ حَطَّ عَنْهُ بِكُلِّ حَبَّةٍ سَيّئَةً.

«هيچ‌ مسلماني‌ نيست‌ كه‌ اسبي‌ را در راه‌ خدا ببندد و با خود بكشد و به‌ اندازۀ كافي‌ و وافي‌ به‌ علوفۀ او رسيدگي‌ كند و مقصود او ااين‌ باشد كه‌ آن‌ اسب‌ قدرت‌ بگيرد، مگر اينكه‌ خداوند به‌ إزاء هر دانه‌ايكه‌ به‌ آن‌ اسب‌ داده‌ حسنه‌اي‌ براي‌ او مي‌نويسد، و به‌ إزاء هر دانه‌اي‌ كه‌ به‌ آن‌ اسب‌ داده‌ يك‌ سيّئه‌ از سيّئات‌ او را برمي‌دارد.

قِيلَ: يَا رَسولَ اللَهِ وَ أَيُّ الْخَيْلِ خَيْرٌ؟!

«عرض‌ شد: اي‌ پيغمبر، كدام‌ يك‌ از أقسام‌ اسبها بهترند؟»

قَالَ: أَدْهَمُ، أَقْرَحُ، أَرْثَمُ، مُحَجَّلُ الثُّلْثِ، مُطْلَقُ الْيَمِينِ؛ فَإنْ لَمْ يَكُنْ أَدْهَمُ فَكُمَيْتٌ عَلَي‌ هَذِهِ الصِّفَةِ.[6] «حضرت‌ فرمود: آن‌ اسب‌ قرمزي‌ كه‌ رنگش‌ به‌ سياهي‌ بخورد و در پيشانيش‌ سفيدي‌ بوده‌ باشد و لب‌هاي‌ بالا و دماغش‌ و پاهايش‌ تا ثُلث‌ ساق‌ سفيد بوده‌، همراه‌ با يمن‌ و بركت‌ رها شده‌ باشد؛ و اگر اسبي‌ به‌ اين‌ رنگ‌ پيدا نشد، آن‌ اسب‌ قرمزي‌ كه‌ رنگش‌ به‌ زردي‌ متمايل‌ باشد و او را كُمَيت‌ مي‌گويند (در صورتي‌ كه‌ اين‌ صفات‌ نيز در آن‌ بوده‌ باشد) از همۀ اسبها بهتر است‌.»

اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَءَالِ مُحَمَّد

 

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ

بحث‌ مهمّي‌ كه‌ بايد در اينجا مطرح‌ شود اين‌ است‌ كه‌: آيا أصل‌ تشكيل‌ حكومت‌ إسلامي‌ و تصدّي‌ وليّ فقيه‌ يك‌ أمر لازمي‌ است‌ يا لازم‌ نيست‌؟ و آيا أمر برپاداشتن‌ ولايت‌ فقيه‌ بر مؤمنين‌ و مسلمين‌ واجب‌ نيست‌؟ و تعيين‌ حاكم‌ شرع‌ در زمان‌ غيبت‌ كه‌ إمام‌ معصوم‌ در پردۀ استتار است‌ محلّي‌ ندارد؟ و آيا اين‌ أمر اختصاص‌ به‌ خود آن‌ حضرت‌ دارد؟ و در صورت‌ غيبت‌، تصدّي‌ مقام‌ إمامت‌ و آمريّت‌ و ولايت‌ براي‌ هر كس‌ أيًّا ما كانْ غصب‌ مقام‌ إمامت‌ و وصايت‌ و خلافت‌ محسوب‌ مي‌شود؟ و بنابراين‌، تشكيل‌ حكومت‌ بهر نحو، حكومتي‌ در مقابل‌ حكومت‌ او و ولايتي‌ در مقابل‌ ولايت‌ اوست‌؟ و نه‌ تنها اين‌ أمر، أمر مُستحسني‌ نيست‌، بلكه‌ مذموم‌ هم‌ مي‌باشد؛ چون‌ غصب‌ مقام‌ خلافت‌ و غصب‌ مقام‌ وصايت‌ است‌؟

و بر همين‌ أساس‌، بسياري‌ از أخباريّين‌ قائل‌ شده‌اند كه‌ در زمان‌ غيبت‌ ولايتي‌ نيست‌ و حدود هم‌ نبايد جاري‌ شود و تشكيل‌ نماز جمعه‌ هم‌ حرام‌ است‌. و بعضي‌ از فقهاء هم‌ كه‌ در وجوب‌ نماز جمعه‌ تشكيك‌ كرده‌اند و احتمال‌ حرمت‌ داده‌اند بر همين‌ أساس‌ است‌ كه‌ نماز جمعه‌ اختصاص‌ به‌ إمام‌ معصوم‌ يا إذن‌ خاصّ از قِبَل‌ او دارد. بنابراين‌، بدون‌ تصدّي‌ وي‌ يا منصوب‌ از قِبل‌ وي‌


صفحه 24

 حرام‌ است‌ و تشكيل‌ نماز جمعه‌ جائز نيست‌.

در اينصورت‌ يا أصلاً نماز جمعه‌ خواندن‌ حرام‌ است‌، يا اگر كسي‌ احتياطاً نماز جمعه‌ را بخواند بايد نماز ظهر را هم‌ بخواند؛ چون‌ با وجود قطع‌ به‌ اشتغال‌ ذمّه‌ يقين‌ به‌ فراغ‌ حاصل‌ نشده‌ است‌. و فراغ‌ ذمّه‌ در جائي‌ حاصل‌ مي‌شود كه‌ إنسان‌ در طرفين‌ شبهه‌ احتياط‌ كند و آن‌، نماز جمعه‌ و نماز ظهر است‌.

و بعضي‌ پا را از اين‌ فراتر گذاشته‌ و گفته‌اند: طبق‌ رواياتي‌ كه‌ در دست‌ است‌، در زمان‌ غيبت‌ فساد در عالم‌ زياد مي‌شود و منكرات‌ رو به‌ فزوني‌ گذاشته‌، ظلم‌ و جور عالم‌ را فرا مي‌گيرد؛ و قيام‌ حضرت‌ وقتي‌ است‌ كه‌ زمين‌ پر از شرك‌ و ظلم‌ شده‌ باشد؛ آنوقت‌ يَمْلَا اللَهُ بِهِ الارْضَ قِسْطًا وَ عَدْلاً بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا. بنابراين‌، هرچه‌ فساد بيشتر شود فرج‌ نزديكتر مي‌شود.

حتّي‌ بعضي‌ از عوام‌ مي‌گويند: چه‌ بهتر اينكه‌ فساد بيشتر شود تا حضرت‌ زودتر ظهور كنند. و هر قدمي‌ يا قلمي‌ كه‌ براي‌ إصلاح‌ برداشته‌ شود، جز اينكه‌ قدمي‌ عليه‌ آنحضرت‌ است‌ نخواهد بود؛ زيرا ظهور آنحضرت‌ را به‌ تأخير مي‌اندازد. و ما كه‌ عاشق‌ زيارت‌ آنحضرت‌ هستيم‌ بايد كاري‌ كنيم‌ كه‌ آنحضرت‌ زودتر ظهور كنند؛ و با عمل‌ صالح‌ ما و أمر بمعروف‌ و نهي‌ از منكر در خارج‌ صلاح‌ پيش‌ مي‌آيد، و هر چه‌ صلاح‌ پيش‌ بيايد ظهور آنحضرت‌ به‌ تأخير مي‌افتد.

تا جائي‌ كه‌ ميگويند: هر مقدار كه‌ رؤساي‌ ظلم‌ و جور بيشتر بر ما تعدّي‌ كنند و كفر عالم‌ را فرا بگيرد و پرچم‌ يهود و نصاري‌ بر سر ما باشد مسأله‌اي‌ نيست‌، چون‌ بَعْدَ مَا مُلِئَتْ ظُلْمًا وَ جَوْرًا خواهد بود. پس‌ بايد اين‌ را به‌ فال‌ نيك‌ گرفت‌ زيرا ظهور حضرت‌ نزديك‌ است‌.

در همين‌ زمان‌ پهلوي‌ بعضي‌ مي‌گفتند: اين‌ بي‌حجابي‌ كه‌ آمد ظهور حضرت‌ را نزديك‌ كرد؛ و إنسان‌ داعي‌ ندارد و نبايد اُصولاً بر خلاف‌ اين‌ مَمشي‌ رفتار كند و مردم‌ را أمر به‌ حجاب‌ نموده‌، يا براي‌ حجاب‌ زنها قيام‌ نمايد؛ زيرا كه‌ اين‌ كارها ظهور را به‌ تأخير مي‌اندازد.


صفحه 25

أمّا مرحوم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ آقا حسين‌ قمّي‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ از عراق‌ آمدند و با محمّدرضا پهلوي‌ معاهده‌ بستند كه‌ حجاب‌ بايد آزاد شود، و مردم‌ از بي‌حجابي‌ إجباري‌ در أمان‌ باشند، رحمة‌الله‌ عليه‌ رحمةً واسعه‌.

ايشان‌ سيّد غيور و پابرجائي‌ بود، وايستادگي‌ كرد و زنها را از إسارت‌ آنها بيرون‌ آورد. چندين‌ سال‌ بود كه‌ زنها چادر بسر نكرده‌ بودند و بعضي‌ هم‌ چادرها را با كفن‌هاي‌ خود بسته‌ بودند؛ چون‌ مي‌دانستند تا هنگامي‌ كه‌ بميرند روزي‌ نخواهد آمد كه‌ دومرتبه‌ حجاب‌ برگردد. و آن‌ مرد ايستادگي‌ كرد و پنج‌ مادّه‌ را از تصويب‌ دولت‌ گذراند كه‌ يكي‌ از آن‌ پنج‌ مادّه‌ آزادي‌ حجاب‌ بود، تا اينكه‌ زنها آزاد باشند و أفرادي‌ كه‌ مي‌خواهند چادر سرشان‌ كنند مجبور به‌ بي‌حجابي‌ نباشند.

اكنون‌ شاهد اينجاست‌ كه‌ در همان‌ زمان‌ عدّه‌اي‌ مخالفت‌ مي‌كردند و مي‌گفتند: اين‌ سيّد آمده‌ است‌ ظهور إمام‌ زمان‌ را به‌ تأخير اندازد! يا أخيراً كه‌ در همين‌ مجالس‌ دومرتبه‌ زمزمۀ بي‌حجابي‌ بود، أشرف‌ پهلوي‌ گفته‌ بود: من‌ نمي‌گذارم‌ زحمات‌ پدرم‌ هدر برود؛ و همان‌ كاري‌ كه‌ شده‌ بود (مدارس‌ و دانشگاهها بي‌حجاب‌ شدند) دو مرتبه‌ بايد انجام‌ شود! و وزارت‌ فرهنگ‌ هم‌ براي‌ إقدام‌ به‌ اين‌ كار دست‌ به‌ كار شده‌ بود؛ و بعضي‌ هم‌ واقعاً خوشحال‌ بوده‌ و مي‌گفتند: اين‌ كار به‌ ظهور إمام‌ زمان‌ كمك‌ مي‌كند و تعجيل‌ در ظهور مي‌شود!

و من‌ خود از واعظي‌ شنيدم‌ كه‌ يكساعت‌ در بالاي‌ منبر بحث‌ مي‌كرد و به‌ أدلّۀ مُتقنۀ شرعيّه‌ إثبات‌ مي‌كرد كه‌ دنيا مال‌ دنياپرستان‌ است‌. أئمّه‌ را به‌ دنيا داري‌، به‌ رياست‌، به‌ آمريّت‌، به‌ حاكميّت‌ چكار؟! دخالت‌ در اُمور سياسي‌ و اجتماعي‌ مردم‌ و رياست‌ بر مردم‌ و أمر و نهي‌ أصلاً مربوط‌ به‌ قضيّۀ إمامت‌ نيست‌. و قضيّۀ إمامت‌ و ولايت‌ در مسير ديگري‌ است‌. و قيام‌ حضرت‌ سيّدالشّهداء عليه‌ السّلام‌ أصلاً براي‌ مبارزۀ با يزيد نبوده‌ است‌، به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌الوجوه‌، حضرت‌ از طرف‌ پروردگار مأموريّتي‌ داشتند كه‌ بيايند و در كربلا


صفحه 26

كشته‌ بشوند؛ و بر أساس‌ ميعادي‌ كه‌ خداوند با آن‌ حضرت‌ در عهد ألست‌ نهاده‌ بود، حضرت‌ در همان‌ مسير حركت‌ كردند و به‌ فوز شهادت‌ رسيدند!

حقّاً بايد از نفهمي‌ و جهالت‌ به‌ خدا پناه‌ برد؛ كه‌ چقدر إنسان‌ بايد جاهل‌ باشد، چقدر بايد از قرآن‌ و سنّت‌ دور افتد كه‌ طرز تفكّرش‌ درست‌ همان‌ طرز تفكّري‌ باشد كه‌ دشمنان‌ براي‌ ما ترسيم‌ كرده‌اند، و خواسته‌اند ما را به‌ اين‌ طرز تفكّر متفكّر كنند!

ردّ أدلّه‌ قائلين‌ به‌ عدم‌ جواز حكومت‌ إسلام‌ و جهاد و جمعه‌ و إجراءحدود در زمان‌ غيبت‌

اين‌ مسكينان‌ نمي‌دانند كه‌ ظهور حقيقي‌ إمام‌ زمان‌ عليه‌ السّلام‌ تنها ظهور شخصي‌ و جسمي‌ و عيني‌ نيست‌. ظهور إمام‌ زمان‌ يعني‌ ظهور دين‌، يعني‌ ظهور صدق‌، يعني‌ ظهور عدالت‌، يعني‌ ظهور توحيد. و به‌ هر درجه‌اي‌ كه‌ دين‌ در ميان‌ مردم‌ ظهور پيدا كند آن‌ حضرت‌ ظهور پيدا كرده‌است‌؛ و به‌ هر درجه‌اي‌ كه‌ مردم‌ راست‌ بگويند و بر أساس‌ عدالت‌ رفتار كنند، حقيقت‌ آن‌ حضرت‌ ظهور پيدا كرده‌ است‌؛ و به‌ هر درجه‌اي‌ كه‌ مردم‌ گرفتار معصيت‌ و جنايت‌ شوند، حقيقت‌ آن‌ حضرت‌ بيشتر غائب‌ شده‌ است‌. آنوقت‌ با اين‌ أعمال‌، عوض‌ اينكه‌ خود را به‌ ظهور نزديك‌ كنند دور مي‌كنند؛ و بر خلاف‌ كتاب‌ و سنّت‌ عمل‌ مي‌كنند. و فقط‌ به‌ عشق‌ اينكه‌ ما عاشق‌ إمام‌ زمان‌ هستيم‌ به‌ يك‌ دعاي‌ ندبه‌ و گريه‌ كردن‌ اكتفا مي‌كنند؛ بعد دست‌ به‌ هر كاري‌ كه‌ بگوئيد مي‌زنند و از گرانفروشي‌ و احتكار و از سائر اُمور مادّي‌ و طبيعي‌ كه‌ نهي‌ شده‌ است‌ دست‌ بردار نيستند؛ و دلخوشند به‌ اينكه‌ اين‌ كافي‌ است‌.

با اينكه‌ اين‌ كافي‌ نيست‌. دعاي‌ ندبه‌ بايد خوانده‌ شود؛ ولي‌ بايد با دعاي‌ ندبه‌ فكر خود را به‌ حقيقت‌ إمام‌ زمان‌ نزديك‌ كرد، نه‌ اينكه‌ دور كرد و به‌ گريۀ ظاهري‌ اكتفا نمود و خود را در پوشش‌ جهالت‌ در مسيري‌ حركت‌ داد كه‌ خلاف‌ رضاي‌ آن‌ حضرت‌ است‌.

علي‌ كلّ تقدير، اين‌ منطقي‌ است‌ كه‌ الآن‌ هم‌ ممكن‌ است‌ بعضي‌ كم‌ و بيش‌ به‌ آن‌ پايبند باشند و بگويند: هر قيامي‌ قبل‌ از قيام‌ حضرت‌ قائم‌ عجّل‌ الله‌


صفحه 27

تعالي‌ فرجه‌ الشّريف‌ صورت‌ بگيرد، آن‌ قيام‌ باطل‌ است‌، أيًّا ما كان‌؛ و هيچكس‌ دست‌ به‌ كار خير و عدالت‌ نبايد بزند ـ ولو به‌ نحو موجبۀ جزئيّه‌ ـ چون‌ خلاف‌ نظريّۀ آن‌ حضرت‌ است‌.

بطلان‌ گفتار كساني‌ كه‌ إقدام‌ بر إصلاح‌ جامعه‌ را موجب‌ تأخير در ظهور مي‌دانند

اكنون‌ بحث‌ ما در اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ أوّلاً: كلّياتي‌ كه‌ در قرآن‌ مجيد و سنّت‌ است‌ بما چه‌ مي‌گويد؟ و ثانياً: وظيفۀ ما در زمان‌ غيبت‌ چيست‌؟ و ثالثاً: روايات‌ و آيات‌ و تواريخ‌ مستندي‌ كه‌ در اين‌ قضيّه‌ داريم‌ چه‌ مي‌باشد؟ و آيا واقعاً مطلب‌ همين‌ است‌ كه‌ اينها مي‌گويند يا نه‌؟! بلكه‌ إيجاد حكومت‌ إسلام‌ و ولايت‌ فقيه‌ و تبعيّت‌ از فقيه‌ عادل‌ أعلم‌ از ضروريّات‌ دين‌ است‌ و هر كسي‌ كه‌ در اين‌ أمر اهتمام‌ نورزد نماز و روزه‌اش‌ قبول‌ نيست‌؛ حجّ و أمر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكرش‌ قبول‌ نيست‌؛ و تشكيل‌ حكومت‌ إسلام‌ از أهمّ وظائف‌ مسلمين‌ است‌.

إطلاق‌ و تشديد آيات‌ قرآن‌ در لزوم‌ قيام‌ به‌ حقّ و گسترش‌ قسط‌ در جامعه‌

ما در قرآن‌ مجيد آياتي‌ بر وجوب‌ أمر به‌ معروف‌ و نهي‌ از منكر و قيام‌ به‌ قسط‌ داريم‌؛ و اين‌ آيات‌ إطلاق‌ داشته‌ و اختصاصي‌ به‌ زماني‌ دون‌ زماني‌ ندارد. پس‌ إطلاق‌ آنها شامل‌ زمان‌ غيبت‌، و نسبت‌ به‌ يك‌ يك‌ أفراد مسلمان‌ خواهد بود كه‌ آنها نبايد با يهود و نصاري‌ آشنايي‌ و مودّت‌ و دوستي‌ داشته‌ باشند و آنها را به‌ خود راه‌ بدهند.

يَـٰٓأَيُّـهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّن‌ دُونِكُمْ لَايَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِنْ أَفْوَ'هِهِمْ وَ مَا تُخْفِي‌ صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ.[7]

و يا مانند آيۀ: يَـٰٓأَيُّـهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوَّ'مِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ وَ لَايَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَي‌'ٓ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي‌' وَ اتَّـقُوا اللَهَ إِنَّ اللَهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ.[8]

اي‌ كساني‌ كه‌ إيمان‌ آورديد، شما بايد برپادارندگان‌ و برافرازندگان‌ در راه‌ خدا و براي‌ خدا باشيد! قوّام‌ در راه‌ خدا و هر چه‌ في‌ سبيل‌ الله‌ است‌ (أعمّ از


صفحه 28

 نماز و روزه‌ و أمر بمعروف‌ و نهي‌ از منكر و جهاد و صدقات‌ و زكوات‌ و نكاح‌ و كسب‌ و كار) باشيد؛ و هر چيزي‌ كه‌ در راه‌ خدا إمضاء شده‌، بر عهدۀ شماست‌.

يعني‌ قيام‌ به‌ حقّ كنيد و لواء حقّ را برافرازيد، تا مردم‌ در زير لواي‌ شما و در تحت‌ قيام‌ شما از بهره‌هاي‌ معنوي‌ متمتّع‌ باشند. شما بايد نسبت‌ به‌ تمام‌ مردم‌ عالم‌، شهداء بالقسط‌ و گواهان‌ به‌ عدل‌ و ناظر و گواه‌ باشيد (گواهي‌ لَهِ خود و عليه‌ ديگري‌ نداده‌، گواه‌ به‌ صدق‌ و به‌ حقّ باشيد). و اگر أفرادي‌ با شما دشمني‌ ورزيدند موجب‌ اين‌ نشود كه‌ شما از راه‌ عدالت‌ انحراف‌ پيدا كنيد و حكم‌ عليه‌ آنها و لَهِ دوستان‌ خود بدهيد. در هر حال‌ بايد حكم‌ به‌ عدالت‌ كنيد، خواه‌ به‌ دشمنان‌ خود و خواه‌ به‌ دوستان‌ خود. اين‌ طريق‌ و مسير به‌ تقوي‌ نزديكتر است‌ و شما را در پاكيزگي‌ و مصونيّت‌ از حوادث‌ نفساني‌ و شيطاني‌ بهتر نگاه‌ مي‌دارد.

يَـٰٓأَيُّـهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَوَّ'مِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَي‌'ٓ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَ'لِدَيْنِ وَالاقْرَبِينَ إِن‌ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَهُ أَوْلَي‌' بِهِمَا فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوَي‌'ٓ أَن‌ تَعْدِلُوا وَ إِن‌ تَلْوُٰوٓ ا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا.[9]

باز در اين‌ آيه‌ بنحو عموم‌ مي‌فرمايد: يَـٰٓأَيُّـهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا، اي‌ كسانيكه‌ إيمان‌ آورديد، شما برافرازندگان‌ و برپادارندگان‌ حقّ و قسط‌ در ميان‌ مردم‌ باشيد و پرچم‌ عدالت‌ را در دست‌ بگيريد؛ و نه‌ تنها خود قائم‌ به‌ قسط‌ بوده‌، بلكه‌ قوّام‌ به‌ قسط‌ باشيد. يعني‌ نه‌ اينكه‌ شما فقط‌ در بين‌ خود و خانوادۀ خود عدالت‌ و قسط‌ را عملي‌ كنيد، بلكه‌ بايد همۀ أفراد قيامشان‌ به‌ شما باشد و در قسط‌ و عدل‌ نگهدار و پاسدار و نگهبان‌ باشيد. شما بايد گواه‌ باشيد؛ گواه‌ لِلَّه‌، گواه‌ بحقّ، گواه‌ به‌ صدق‌؛ و اگرچه‌ گواهي‌ و شهادت‌ عليه‌ شما يا نزديكانتان‌ باشد، گواهي‌ به‌ حقّ بدهيد. اگر ديديد شخصي‌ فقير است‌، به‌ واسطۀ فقر بر او دل‌ نسوزانيد و حكم‌ شهادت‌ لَهِ او ندهيد و نگوئيد اين‌ شخصِ بيچاره‌ و ضعيفي‌


صفحه 29

 است‌. حكم‌ را بر أساس‌ حقّ قرار بدهيد. خدا أولي‌ است‌ بر آن‌ فقير و غنيّ؛ و ولايتش‌ بر آنها بيشتر است‌ از خود آنها. او بيشتر ملاحظۀ حقّ را دارد و حكم‌ به‌ حقّ مي‌كند. پس‌ متابعت‌ از هواي‌ خود نكنيد و هميشه‌ در راه‌ عدالت‌ حركت‌ كنيد. در أداي‌ شهادت‌ صريح‌ و روشن‌ حقيقت‌ را بيان‌ كنيد؛ نه‌ اينكه‌ به‌ قسمي‌ مجمل‌ و مبهم‌ باشد كه‌ بالم آل‌ لَهِ شخص‌ محبوب‌ خود قرار گيرد. يا اينكه‌ با وجود علم‌ و اطّلاع‌ از واقعيّت‌ بكلّي‌ از شهادت‌ إعراض‌ كنيد و شهادت‌ ندهيد. و بدانيد كه‌ خداوند به‌ أعمال‌ و نيّات‌ شما مطّلع‌ و خبير است‌. و در آنچه‌ انجام‌ خواهيد داد مورد بازخواست‌ قرار خواهيد گرفت‌.

در اين‌ آيات‌، عنوان يَـٰٓأَيُّـهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا بدون‌ إشكال‌ خطاب‌ به‌ عامّۀ مكلَّفين‌ است‌، أعمّ از مرد و زن‌.

در سورۀ مائده‌ در سه‌ مورد: ذيل‌ آيات‌ 44 و 45 و 47 به‌ ترتيب‌ وارد است‌: وَ مَن‌ لَّمْ يَحْكُم‌ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَـٰئِِكَ هُمُ الْكَـٰفِرُونَ ـ وَ مَن‌ لَّمْ يَحْكُم‌ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَـٰئِِكَ هُمُ الظَّـٰلِمُونَ ـ وَ مَن‌ لَّمْ يَحْكُم‌ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَـٰئِِكَ هُمُ الْفَـٰسِقُونَ.

كسانيكه‌ حكم‌ نكرده‌اند به‌ آنچه‌ خداوند نازل‌ فرموده‌ است‌ اين‌ جماعت‌ همه‌ كافرند؛ همه‌ ظالمند؛ همه‌ فاسقند.

آيا در زمان‌ غيبت‌ اين‌ عناوين‌ (كفر، فسق‌، ظلم‌) بر كسي‌ كه‌ حكم‌ بِما أنزَلَ اللَه‌ نكند ديگر صادق‌ نيست‌؟! و آيا مردم‌ در زمان‌ غيبت‌ از تكليف‌ رها شده‌، مثل‌ هَمَجٌ رَعآء و مانند حيوانات‌، بَلْ هُمْ أضَلّ مي‌شوند؟ و آيا خداوند آنها را مانند بهائم‌ قرار داده‌ است‌؛ و اگر بخلاف‌ ما أنزَلَ اللَه‌ حكم‌ كنند مورد مؤاخذه‌ قرار نمي‌گيرند؟!

و خلاصه‌ آيا قرآن‌ در آخر الزّمان‌ مرده‌ يا منسوخ‌ شده‌ است‌؟ و آداب‌ جاهلي‌ و سنن‌ ملّي‌ و آراء و أفكار شهواني‌، قرآن‌ را نسخ‌ كرده‌اند؟ و آيات‌ مَنْ لَّم ْيَحْكُم‌ بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ ديگر در اينجا صادق‌ نيست‌؟ و إنسان‌ در هر جا منظره‌اي‌


صفحه 30

 از قباحت‌ و فساد و ظلم‌ و ستم‌ ـ شخصي‌ يا اجتماعي‌ ـ ديد بايد سكوت‌ اختيار كند، چون‌ اين‌ قيام‌ و أمر به‌ معروف‌ بر خلاف‌ مسير و نظر إمام‌ به‌ حقّ است‌؟!

عجبا! اگر اينطور باشد، آن‌ إمام‌ ديگر إمام‌ به‌ حقّ نيست‌؛ آن‌ إمام‌ ظلم‌ است‌. آن‌ إمامي‌ كه‌ نخواهد إنسان‌ قيام‌ به‌ عدل‌ و قيام‌ به‌ حقّ كند، إغاثۀ مظلوم‌ كند، بلكه‌ دوست‌ داشته‌ باشد ظالم‌ بر ظلم‌ خود إدامه‌ دهد، يا به‌ ظالم‌ كمك‌ كند، يا در دستگاههاي‌ ظالمانه‌ وارد بشود و اين‌ أمر با روح‌ آن‌ إمام‌ ملايمت‌ داشته‌ باشد، آن‌ إمام‌ ديگر إمام‌ زمان‌ نيست‌؛ او شيطاني‌ است‌ رجيم‌ در تمام‌ عوالم‌ إلي‌ يَوْمِ الوَقتِ المَعْلوم‌، و اين‌ فرد بشر را إغوا مي‌كند.

پيغمبر أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ وقتي‌ از جنگ‌ تبوك‌ برگشتند (جنگ‌ تبوك‌ خيلي‌ طول‌ كشيد و مشكلاتي‌ داشت‌، گرچه‌ انجام‌ نشد، ولي‌ طول‌ سفر در تابستان‌ و حركت‌ از مدينه‌ تا به‌ شام‌ موجب‌ بسياري‌ از مرارت‌ها و مشكلات‌ شد.) خبر دادند كه‌ ديگر جنگي‌ واقع‌ نمي‌شود؛ يعني‌ ديگر جنگي‌ در زمان‌ حيات‌ خود پيغمبر واقع‌ نمي‌شود، و همين‌ طور هم‌ شد و غزوۀ تبوك‌ آخرين‌ غزوه‌ايست‌ كه‌ رسول‌ خدا انجام‌ دادند. و در اين‌ وقت‌ مسلمين‌ شروع‌ كردند به‌ فروش‌ أسلحه‌هاي‌ خود و مي‌گفتند: جهاد پايان‌ يافت‌؛ و مردم‌ متمكّن‌ هم‌ بواسطۀ تمكّن‌ خود آن‌ سلاحها را مي‌خريدند. چون‌ اين‌ جريان‌ به‌ گوش‌ رسول‌ خدا رسيد آنها را از اين‌ عمل‌ نهي‌ كرده‌ و فرمودند: لَاتَزَالُ عِصَابَةٌ مِنْ أُمَّتِي‌ يُجَاهِدُونَ عَلَي‌ الْحَقِّ حَتَّي‌ يَخْرُجَ الدَّجَّالُ[10]. دائماً جماعتي‌ از اُمّت‌ من‌ در راه‌ حقّ جهاد مي‌نمايند تا زماني‌ كه‌ دجّال‌ خروج‌ كند.

مَنْ رَأَي‌ سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَهِ...

طبري‌ در تاريخ‌ خود نقل‌ و روايت‌ مي‌كند از أبومِخْنَف‌ از عَقَبة‌ بن‌ أبي‌ العيزار كه‌ او روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ حضرت‌ سيّدالشّهداء عليه‌ السّلام‌ أصحاب‌ خود و أصحاب‌ حُرّ را در بَيْضة‌ مخاطب‌ قرار داده‌ و به‌ اين‌ خطبه‌ مشغول‌ شدند:

فَحَمِدَ اللَهَ وَ أَثْنَي‌ عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّـهَا النَّاسُ! إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ


صفحه 31

 عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ قَالَ: مَنْ رَأَي‌ سُلْطَانًا جَآئِرًا مُسْتَحِلا لِحُرُمِ اللَهِ نَاكِثًا لِعَهْدِ اللَهِ مُخَالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ، يَعْمَلُ فِي‌ عِبَادِ اللَهِ بِالإثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، فَلَمْ يُعَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لَا قَوْلٍ، كَانَ حَقًّا عَلَي‌ اللَهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ.[11]

پس‌ حمد خداوند را بجاي‌ آورد و ثنا بر او فرستاد و پس‌ از آن‌ فرمود: اي‌ مردم‌! رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ فرمود: هر كسي‌ بنگرد سلطان‌ ستمگري‌ را كه‌ حرام‌ خدا را حلال‌ شمرد، و عهد خدا را بشكند، و خلاف‌ سنّت‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ رفتار كند، و در ميان‌ بندگان‌ خدا به‌ گناه‌ و ستم‌ عمل‌ كند و آن‌ شخص‌ بيننده‌ سكوت‌ اختيار كند و نه‌ از راه‌ كردار و نه‌ گفتار او را سرزنش‌ ننمايد و در مقام‌ إنكار و عيب‌ گوئي‌ بر نيايد، بر خدا واجب‌ است‌ او را به‌ همان‌ جائي‌ ببرد كه‌ آن‌ سلطان‌ جائر را مي‌برد.

خطبۀ حضرت‌ إدامه‌ دارد، و فقط‌ بَدْو آن‌ خطبه‌ كه‌ شاهد كلام‌ ما بود در اينجا ذكر شد.

پاسخ‌ از ظهور رواياتي‌ كه‌ هر گونه‌ قيام‌ را قبل‌ از ظهور حضرت‌ قائم‌ محكوم‌ مي‌كند

أفرادي‌ كه‌ مي‌گويند در زمان‌ غيبت‌ إنسان‌ نبايد به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ قيامي‌ و إقدامي‌ كند به‌ چند روايت‌ تمسّك‌ مي‌كنند:

أوّل‌ روايتي‌ است‌ كه‌ كليني‌ در «روضة‌ كافي‌» عن‌ محمّد بن‌ يحيي‌، عن‌ أحمد بن‌ محمّد، عن‌ الحسين‌ بن‌ سعيد، عن‌ حَمّاد بن‌ عيسي‌، عن‌ الحسين‌ بن‌ المختار، عن‌ أبي‌ بصير، عن‌ أبي‌عبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ مي‌كند كه‌:


صفحه 32

قَالَ: كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ.[12]

سلسلۀ سند را به‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌رساند كه‌ آن‌ حضرت‌ فرمود:

«هر پرچمي‌ كه‌ قبل‌ از قيام‌ قائم‌ برافراشته‌ گردد، صاحب‌ آن‌ پرچم‌ طاغوت‌ است‌؛ و مردم‌ او را عبادت‌ مي‌كنند و دست‌ از عبادت‌ پروردگار عزّوجلّ برداشته‌، او را معبود خود قرار مي‌دهند.» يعني‌ آن‌ صاحب‌ پرچم‌، طاغوت‌ است‌ و در مسير غير پروردگار حركت‌ مي‌كند؛ و خود را معبود مردم‌ قرار داده‌ است‌ و أفرادي‌ كه‌ به‌ او مي‌گروند عابد او هستند و عبادتشان‌ هم‌ در غير راه‌ خدا قرار دارد.

و اين‌ رايت‌ هم‌ اختصاص‌ به‌ يك‌ رايت‌ ندارد (كُلُّ رَايَةٍ) هر پرچمي‌ برافراشته‌ گردد (كُلّ اضافه‌ به‌ راية‌ شده‌ است‌، رايت‌ هم‌ نكره‌ است‌ و إفادۀ عموم‌ مي‌كند). بنابراين‌، اين‌ حكم‌ تا قبل‌ از قيام‌ قائم‌ إدامه‌ دارد. اين‌ است‌ مفاد اين‌ روايت‌.

حال‌ از سند كه‌ بگذريم‌ آيا خود اين‌ متن‌ قابل‌ قبول‌ است‌، يا اينكه‌ منظور خاصّي‌ را در بر دارد؟ از قرينۀ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمْ مي‌توان‌ استفاده‌ كرد كه‌ آن‌ رايتي‌ كه‌ برداشته‌ شود، نه‌ هر رايتي‌ است‌ كه‌ در راه‌ قائم‌ و در مسير دين‌ و در مسير قرآن‌ و در مسير ولايت‌ و در مسير رضايت‌ خود حضرت‌ قائم‌ برافراشته‌ گردد؛ بلكه‌ آن‌ رايتي‌ است‌ كه‌ در مقابل‌ رايت‌ قائم‌ است‌.

چون‌ قائم‌ عليه‌ السّلام‌ فقط‌ يك‌ قيام‌ دارد و آن‌ قيام‌ بحقّ است‌؛ و آن‌ قيام‌ وقتي‌ تحقّق‌ پيدا ميكند كه‌ به‌ موقع‌ انجام‌ شود و بجاي‌ خود و به‌ منصّۀ خود نشسته‌ باشد. و هر كسي‌ قبل‌ از قيام‌ قائم‌ رايتي‌ را ـ و لو بنام‌ دين‌ ـ برافرازد، اگر در غير مسير حضرت‌ قائم‌ باشد بعنوان‌ خودپسندي‌ و شخصيّت‌ طلبي‌ و يا


صفحه 33

لاأقلّ بعنوان‌ خودمحوري‌ تحقّق‌ خواهد يافت‌؛ و ولايتي‌ را كه‌ به‌ خود نسبت‌ مي‌دهد در مقابل‌ ولايت‌ قائم‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ نه‌ مندكّ و فاني‌ در ولايت‌ و قيام‌ قائم‌، و نه‌ در مسير و ممشاي‌ آن‌ حضرت‌.

پس‌ هر رايتي‌ كه‌ در مقابل‌ قيام‌ قائم‌ باشد فَصَاحِبُها طَاغُوتٌ. چون‌ قيام‌ قائم‌ إنسان‌ را با از بين‌ رفتن‌ شخصيّت‌ و استكبار و خودمنشي‌ كه‌ در أفراد موجود است‌ بسوي‌ پروردگار حركت‌ مي‌دهد؛ و اين‌ رايت‌ أفراد را بسوي‌ خود دعوت‌ مي‌كند و هر جائي‌ كه‌ محوري‌ و مركزي‌ از شخصيّت‌ طلبي‌ باشد، آن‌ طاغوت‌ است‌ و يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ.

مجلسي‌ در «مر آت‌ العقول‌»[13] اين‌ روايت‌ را موثّق‌ دانسته‌ است‌.

روايت‌ ديگر در «بحار الانوار» علاّمۀ مجلسي‌ است‌ در أحوالات‌ حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ كه‌ از «مناقب‌» ابن‌ شهر آشوب‌ روايت‌ مي‌كند:

بحث‌ از قيام‌ زيدبن‌ عليّ بن‌ الحسين‌ و نهي‌ إمام‌ از آن‌

يُرْوَي‌ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ لَمَّا عَزَمَ عَلَي‌ الْبَيْعَةِ قَالَ لَهُ أَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلا مُ: يَا زَيْدُ؛ إنَّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيِّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشِّهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَوِيَ جَنَاحَاهُ؛ فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ سَقَطَ فَأَخَذَهُ الصِّبْيَانُ يَتَلا عَبُونَ بِهِ. فَاتَّقِ اللَهَ فِي‌ نَفْسِكَ أَنْ تَكُونَ الْمَصْلُوبَ غَدًا بِالْكُنَاسَةِ! فَكَانَ كَمَا قَالَ.»[14]

ابن‌ شهرآشوب‌ مي‌گويد: «روايت‌ شده‌ است‌: هنگامي‌ كه‌ زيد بن‌ عليّ بن‌ الحسين‌ عليهم‌ السّلام‌ عازم‌ بر خروج‌ شد و مي‌خواست‌ از مردم‌ براي‌ قيام‌ خود بيعت‌ بگيرد و عليه‌ حكومت‌ اُموي‌ و هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ جهاد كند، حضرت‌


صفحه 34

 أبوجعفر إمام‌ باقر عليه‌ السّلام‌، يعني‌ برادرشان‌ به‌ او فرمودند: اي‌ زيد! مَثَل‌ كسي‌ از اين‌ أهل‌ بيت‌ كه‌ قبل‌ از قيام‌ مهديّ آنها قيام‌ كند، مَثَل‌ جوجه‌اي‌ را مي‌ماند كه‌ از لانه‌ و آشيانۀ خود پرواز كند قبل‌ از اينكه‌ بالهاي‌ اين‌ جوجه‌ استوار شده‌ و قدرت‌ بر پرواز داشته‌ باشد؛ در اين‌ صورت‌ آن‌ جوجه‌ مي‌افتد؛ و وقتي‌ جوجه‌ افتاد بچّه‌ها او را مي‌گيرند و با او بازي‌ مي‌كنند. بنابراين‌، خدا را در ريخته‌ شدن‌ خون‌ خود در نظر بدار كه‌ مبادا تو را فردا در كناسه‌ و مزبلۀ كوفه‌ بر دار زنند! و مطلب‌ هم‌ همين‌ طور بود كه‌ حضرت‌ فرمود.»

يعني‌ زيد در كوفه‌ خروج‌ كرد و سه‌ روز (چهارشنبه‌ و پنج‌ شنبه‌ و جمعه‌) مردم‌ را دعوت‌ به‌ بيعت‌ كرد، و أفرادي‌ دور او جمع‌ شدند و روز قيام‌ هم‌ چهارشنبه‌ بود. در روز جمعه‌ هنگامي‌ كه‌ لشكر شام‌ ظاهر شد، تمام‌ أفرادي‌ كه‌ با او بيعت‌ كرده‌ بودند فرار كردند و تنها سيصد نفر با او ماندند و همه‌ كشته‌ شدند؛ و تيري‌ هم‌ به‌ خود زيد إصابت‌ كرد و بواسطۀ آن‌ تير در ميدان‌ افتاد و جنازۀ او را در كناسۀ كوفه‌ بر دار آويختند و چهار سال‌ جنازه‌اش‌ بر بالاي‌ دار بود.

به‌ اين‌ روايت‌ استدلال‌ مي‌كنند كه‌: بنابراين‌، قيامي‌ هم‌ كه‌ زيد نمود قيام‌ باطلي‌ بوده‌ است‌ و حضرت‌ آنرا منع‌ كرده‌اند؛ و چون‌ بر خلاف‌ دستور و منع‌ حضرت‌ بوده‌ است‌ ـ همانطوري‌ كه‌ حضرت‌ فرمودند ـ كشته‌ و مصلوب‌ شد و در مزبلۀ كوفه‌ به‌ دار آويخته‌ شد. و اين‌ جملۀ حضرت‌ كه‌: إنَّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيِّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشِّهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَسْتَوِيَ جَنَاحَاهُ؛ «مَثَل‌ كسي‌ كه‌ از أهل‌ اين‌ بيت‌ قيام‌ كند قبل‌ از مهديّ آنها، مَثَل‌ جوجه‌اي‌ است‌ كه‌ بال‌ در نياورده‌ از لانۀ خود بپرد و بيفتد و بچّه‌ها او را بگيرند و با او بازي‌ كنند» همين‌ معناست‌. يعني‌ هر كسي‌ قبل‌ از قيام‌ مهديّ نهضت‌ كند به‌ همين‌ كيفيّت‌ مبتلا خواهد گشت‌، و لذا هيچ‌ كس‌ قبل‌ از قيام‌ مهديّ ـ علي‌ نحو الإطلاق‌ ـ نبايد نهوض‌ كند. پس‌ إطلاق‌ اين‌ روايت‌ شامل‌ همۀ زمانها مي‌شود حتّي‌ زمان‌ غيبت‌، و هيچ‌ كس‌ حقّ نهوض‌ ندارد؛ و إلاّ مانند پرواز جوجه‌اي‌


صفحه 35

 است‌ كه‌ بال‌ و پرش‌ استوار نشده‌، كه‌ دچار آفات‌ و مصائب‌ مي‌شود و دشمنان‌ حمله‌ مي‌كنند و او را از پا درمي‌آورند.

وليكن‌ اين‌ روايت‌ با إطلاق‌ خود در صدد بيان‌ اين‌ معني‌ نيست‌ كه‌ هر كسي‌ از هر حقّي‌ دفاع‌ كند، مَثَل‌ او مثل‌ فَرْخ‌ است‌؛ حضرت‌ در اينجا مي‌فرمايد ما يك‌ مهديّ داريم‌ و بس‌! مهديّ آخرالزّمان‌ يكي‌ است‌، و اوست‌ كه‌ قيام‌ مي‌كند؛ و مهديّ نوعي‌ هم‌ نيست‌، بلكه‌ مهديّ شخصي‌ است‌. مهديّ يك‌ شخص‌ از خاندان‌ ماست‌ كه‌ در روايات‌ هم‌ تمام‌ خصوصيّاتش‌ آمده‌ است‌، كه‌ پس‌ از إمام‌ يازدهم‌ به‌ ولايت‌ و إمامت‌ مي‌رسد، و پيامبر هم‌ به‌ اسم‌ او تصريح‌ فرموده‌ است‌، كه‌ او مهديّ آخرالزّمان‌ است‌. آن‌ مهديّ، كسي‌ است‌ كه‌ قيام‌ مي‌كند و تمام‌ دنيا را زير پرچم‌ عدل‌ خود مي‌گيرد و با سيف‌، تمام‌ دشمنان‌ را از بين‌ مي‌برد و هيچ‌ كس‌ در مقابل‌ او تاب‌ مقاومت‌ ندارد. حالا اگر كسي‌ از أهل‌ اين‌ بيت‌ (يعني‌ از خاندان‌ ما أهل‌ بيت‌) بخواهد قيام‌ كند و كار او را بكند، نخواهد توانست‌. آن‌ مهديّ وقتي‌ قيام‌ مي‌كند كه‌ بالهايش‌ استوار شده‌ باشد؛ و وقتي‌ بخواهد از آشيانه‌ بپرد، يك‌ مرتبه‌ پرواز مي‌كند و بر روي‌ آسمانها و بر فراز قلّۀ كوهها سير مي‌كند؛ نه‌ اينكه‌ روي‌ زمين‌ بيفتد و بچّه‌ها او را بگيرند و با او بازي‌ كنند. و هركس‌ قبل‌ از آن‌ قيام‌ بخواهد كار او و قيام‌ او را بكند و دشمنان‌ را در هم‌ بكوبد و لواي‌ مهديّ را خود بدست‌ گيرد، يعني‌ خود مهديّ بشود، آن‌ شخص‌ مهديّ نخواهد بود؛ زيرا مهدويّت‌ نوعيّه‌ نيست‌، بلكه‌ مهدويّت‌ شخصيّه‌ است‌ و قائم‌ به‌ اوست‌.

بنابراين‌، اي‌ برادر من‌! با كمال‌ علم‌ و دانش‌ و درايت‌ و حقيقتي‌ كه‌ داري‌، و با اينكه‌ نيّتت‌ نيّت‌ صحيح‌ (قيام‌ عليه‌ باطل‌) است‌، من‌ نصيحت‌ مي‌كنم‌ كه‌ اين‌ كار بر صلاح‌ نخواهد بود؛ زيرا در وراء هر مسأله‌ يك‌ مسألۀ غامض‌تري‌ وجود دارد و هر ظاهري‌ يك‌ باطني‌ دارد و آن‌ باطن‌ هم‌ باطني‌ دارد. و اين‌ قيام‌ تو گرچه‌ بعنوان‌ جلوگيري‌ از ظلم‌ و فساد و كوتاه‌ كردن‌ دست‌ تعدّي‌ دشمنان‌ است‌ و


صفحه 36

نيّتت‌ هم‌ نيّت‌ حقّ است‌، وليكن‌ با توجّه‌ به‌ مسائل‌ ديگر كه‌ از آن‌ غافلي‌، خون‌ تو و أفراد ديگر ريخته‌ خواهد شد و بدون‌ نتيجه‌ مسأله‌ فيصله‌ پيدا خواهد نمود. بنابراين‌، اين‌ كار را نكن‌! و من‌ مي‌بينم‌ كه‌ فردا تو را مي‌كشند و در كوفه‌ هم‌ به‌ دار مي‌زنند، فَاتَّقِ اللَهَ فِي‌ نَفْسِكَ!

قيام‌ محمّد و إبراهيم‌ فرزندان‌ عبدالله‌ محض‌ نادرست‌ بود

اين‌ روايت‌ به‌ اين‌ خوبي‌ كجا دلالت‌ مي‌كند كه‌ هيچ‌ كس‌ نخواهد توانست‌ در زمان‌ غيبت‌ إيجاد حكومت‌ إسلامي‌ كند؟! كجا دارد كه‌ هيچ‌ كس‌ حقّ دفع‌ از ظلم‌ را ندارد؟ كجا دارد كه‌ هيچ‌ كس‌ نمي‌تواند أمر بمعروف‌ و نهي‌ از منكر كند؟! إنَّ مَثَلَ الْقَآئِمِ مِنْ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ، يعني‌ هر كس‌ از أهل‌ اين‌ بيت‌ قيام‌ كرد؛ مثل‌ محمّد (صاحب‌ نفس‌ زكيّه‌) و إبراهيم‌ غَمْر، كه‌ اين‌ دو نفر پسران‌ عبدالله‌ بن‌ محض‌ بودند و قيام‌ كردند وحضرت‌ إمام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آنها را نصيحت‌ كرد كه‌ اين‌ كار را نكنيد؛ و هر دو به‌ بدترين‌ وضعي‌ كشته‌ شدند.

آنها هم‌ مردم‌ را به‌ عنوان‌ مهدويّت‌ به‌ خود دعوت‌ مي‌كردند و مي‌گفتند: ما آن‌ مهديّ هستيم‌ كه‌ پيغمبر خبر داده‌ است‌. و عبدالله‌ بن‌ محض‌ كه‌ پسر حسن‌بن‌ حسن‌بن‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ (يعني‌ پسر حسن‌ مُثنَّي‌) بود، آن‌ هم‌ مردم‌ را به‌ بيعت‌ با اينها به‌ عنوان‌ مهدويّت‌ دعوت‌ مي‌كرد، و خودش‌ با محمّد به‌ عنوان‌ مهديّ بيعت‌ نمود.

حضرت‌ مي‌گويند: اين‌ كارها را نكنيد؛ آن‌ مهديّ يك‌ شخص‌ خاصّ است‌. اگر شما تمام‌ دنيا را هم‌ جمع‌ كنيد كه‌ بعنوان‌ مهدويّت‌ با شما بيعت‌ كنند، شما مهديّ نخواهيد شد؛ چون‌ مهديّ آن‌ فرد خاصّ است‌ و إنسان‌ بايد دنبال‌ آن‌ مهديّ برود.

بر أساس‌ اين‌ گفتار روايتي‌ است‌ در «فرآئد السِّمْطَين‌» و «عيون‌ أخبار الرّضا» كه‌ وقتي‌ حضرت‌ إمام‌ محمّد باقر عليه‌ السّلام‌ مي‌خواستند ولايت‌ را به‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ بسپارند، زيد بن‌ عليّ بن‌ الحسين‌ يعني‌ برادرشان‌ حاضر بود و گفت‌: اي‌ برادر جان‌! اگر تو كار حضرت‌ إمام‌ حسن‌ عليه‌ السّلام‌ را مي‌كردي‌ كه‌


صفحه 37

چون‌ مي‌خواست‌ از دنيا برود، إمامت‌ و ولايت‌ را به‌ برادر خود منتقل‌ كرد نه‌ به‌ پسر خود، كار پسنديده‌اي‌ بود. حضرت‌ فرمود: اين‌ كار به‌ دست‌ ما نيست‌؛ اختيار اين‌ أمر به‌ دست‌ ما نيست‌؛ من‌ كه‌ نمي‌خواهم‌ از طرف‌ خودم‌ ولايت‌ را به‌ فرزندم‌ جعفر بدهم‌؛ اين‌ مطلب‌ از قبل‌ معيّن‌ شده‌ است‌ و از اختيار من‌ خارج‌ است‌.

أسامي‌ أئمّه‌ إثني‌ عشر در «صحيفه‌ فاطمه‌» عليها السّلام‌

«فرآئد السّمطين‌» و «عيون‌ أخبار الرّضا» با سند متّصل‌ خود از أبو نَضْرَة‌ حديث‌ مينمايند كه‌: چون‌ حالت‌ احتضار به‌ حضرت‌ أبوجعفر محمّد بن‌ عليّ عليه‌ السّلام‌ دست‌ داد، فرزند خود صادق‌ عليه‌ السّلام‌ را فرا خواند تا عهد و ميثاق‌ إمامت‌ را به‌ او واگذار نمايد. برادرش‌ زيدبن‌ عليّ گفت‌:

لَوِ امْتَثَلْتَ فِي‌ تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلا مُ لَرَجَوْتُ أَلَّا تَكُونَ ءَاتَيْتَ مُنْكَرًا. «تو در اين‌ پيمان‌ اگر مثل‌ انتقال‌ إمامت‌ از حسن‌ به‌ حسين‌ عليهماالسّلام‌ (كه‌ از برادر به‌ برادر ديگر بود، نه‌ به‌ فرزند) عمل‌ مي‌نمودي‌، من‌ اميدوار بودم‌ كه‌ عمل‌ زشت‌ و منكري‌ را در اينجا بجا نياورده‌ باشي‌.»

حضرت‌ إمام‌ باقر عليه‌ السّلام‌ در پاسخ‌ فرمود: يَا أَبَا الْحُسَيْنِ! إنَّ الامَانَاتِ لَيْسَ بِالْمِثَالِ وَ لَا الْعُهُودَ بِالسَّوْمِ؛ وَ إنَّمَا هِيَ أُمُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِ اللَهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي‌.[15]

«اي‌ أبوالحسين‌ (كنيۀ زيد برادر آنحضرت‌ أبوالحسين‌ بود) مواثيق‌ و عهود إمامت‌ و أمانت‌هاي‌ ولايت‌ را راهي‌ به‌ قياس‌ و به‌ مَثَل‌ عمل‌ نمودن‌ نيست‌؛ و پيمانها و التزامهاي‌ آن‌ به‌ معامله‌ و عرض‌ متاع‌ و ثَمن‌ نمي‌ماند؛ بلكه‌ تنها مربوط‌ به‌ اُمور سابقه‌ و وصيّت‌ها و التزامهائي‌ است‌ كه‌ از حجّت‌هاي‌ خداوند تبارك‌ و تعالي‌ رسيده‌ است‌.»

در اينحال‌ حضرت‌، جابر بن‌ عبدالله‌ أنصاري‌ را طلب‌ كردند و به‌ او گفتند: اي‌ جابر، آنچه‌ خودت‌ بالعيان‌ از صحيفۀ فاطمه‌ مشاهده‌ كرده‌اي‌ براي‌ ما بيان


صفحه 38

‌ كن‌!

جابر عرض‌ كرد: آري‌ يا أباجعفر؛ من‌ وارد شدم‌ بر سيّده‌ و خانم‌ خودم‌ فاطمه‌ دختر رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ تا آنكه‌ وي‌ را به‌ ميلاد حسين‌ عليه‌السّلام‌ تهنيت‌ گويم‌؛ در آنجا صحيفه‌اي‌ در دست‌ او ديدم‌ از جنس‌ دُرّ سفيد (دُرّةٌ بَيْضآء).

گفتم‌: اي‌ خانم‌ و سيّد و سرور بانوان‌! اين‌ صحيفه‌اي‌ را كه‌ من‌ با تو مي‌بينم‌ چيست‌؟

گفت‌: در آن‌ أسامي‌ أئمّه‌، از فرزندان‌ من‌ مي‌باشد. عرض‌ كردم‌: آنرا به‌ من‌ بده‌ تا ببينم‌.

گفت‌: اي‌ جابر اگر منع‌ و نهيي‌ نبود به‌ تو مي‌دادم‌؛ وليكن‌ نهي‌ شده‌ است‌ از اينكه‌ كسي‌ او را مسّ كند مگر پيغمبر يا وصيّ پيغمبر يا أهل‌ بيت‌ پيغمبر، و أمّا تو إجازه‌ داري‌ از ظاهر آن‌ نگاه‌ به‌ درون‌ آن‌ بيندازي‌.

جابر گفت‌: من‌ آنرا خواندم‌. سپس‌ شرح‌ مي‌دهد كه‌: در آن‌ أسماء دوازده‌ إمام‌ عليهم‌ السّلام‌، و قبل‌ از آنان‌ پيغمبر أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ كه‌ نام‌ وي‌ أبوالقاسم‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ المصطفي‌ و مادرش‌ آمنه‌ است‌، تا به‌ آخر كه‌ اسم‌ آنحضرت‌ أبوالقاسم‌ محمّد بن‌ الحسن‌ است‌ كه‌ حجّت‌ قائم‌ و مادرش‌ جاريه‌اي‌ است‌ به‌ نام‌ نرجس‌، صلوات‌ الله‌ عليه‌ أجمعين‌، موجود بود.

در اين‌ روايت‌ حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ در حضور زيد، جابر را إحضار كردند و جابر براي‌ زيد اين‌ روايت‌ را از صحيفۀ فاطمه‌ بيان‌ كرد، تا براي‌ حضرت‌ زيد موجب‌ اطمينان‌ شود كه‌ عهود و مواثيق‌ بواسطۀ انتخاب‌ و اختيار نيست‌ و از سابق‌ بوده‌ است‌.

همۀ اين‌ مطالب‌ دلالت‌ مي‌كند بر اينكه‌ زيد مردي‌ بزرگوار و عامل‌ بالقسط‌، و قيامش‌ قيام‌ به‌ قسط‌ بوده‌ است‌؛ وليكن‌ درجه‌ و مقام‌ حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ را نداشته‌، و آنچه‌ از علوم‌ بر حضرت‌ باقر منكشف‌ شده‌ بود، بر زيد


صفحه 39

منكشف‌ نشده‌ بود؛ و تمام‌ اشتباهاتي‌ را هم‌ كه‌ زيد مرتكب‌ شد فقط‌ بر اين‌ أساس‌ بود كه‌ مقام‌ حضرت‌ باقر را نداشت‌.

زيد مردي‌ كامل‌، جامع‌، فقيه‌ و عالم‌ به‌ قرآن‌ و از زهّاد و عبّاد بود، و در راه‌ خدا قيام‌ كرد و حضرت‌ صادق‌ بر او گريه‌ كردند؛ ولي‌ مقام‌ حضرت‌ باقر و صادق‌ عليهما السّلام‌ و مقام‌ إمامت‌ را نداشت‌؛ و همين‌ فرقِ بين‌ او و حضرت‌ صادق‌ و باقر عليهما السّلام‌ بود.

زيد، عالم‌ و حضرت‌ باقر و صادق‌ أعلم‌ بودند؛ و چون‌ با وجود أعلم‌ إقدام‌ به‌ قيام‌ كرد، قيامش‌ ثمره‌ نداد و موجب‌ كراهت‌ هم‌ شد.

اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد

 

پاورقي


[1] آيۀ 111، از سورۀ 9: التّوبة‌

[2] آيۀ 112، از سورۀ 9: التّوبة‌

[3] الإشاطةُ من‌ شيط‌؛ شاطَ يَشيطُ شَيْطًا الشَّيْءُ: احتَرقَ. أشاطَ السّلطانُ دمَهُ و بِدَمِه‌: عَرّضَهُ لِلْقَتلِ وَأهدرَ دَمه‌.

[4] جِوار: مَصدرُ جاوَرَ (و يُقال‌: أقامَ في‌ جِوارِه‌، أيْ قَرُبَ مَسكَنُه‌) الامانُ و العَهد. يُقال‌: هُو في‌ جِواري‌ أي‌ في‌ عَهدي‌ و أماني‌. جَوار: المآء الكَثير.

[5] «جواهر الكلام‌» طبع‌ ششم‌ (آخوندي‌) ج‌ 21، كتاب‌ الجهاد، ص‌ 14

[6] «مغازي‌» واقدي‌، ج‌ 3، ص‌ 1019 تا 1021

[7] صدر آيۀ 118، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[8] آيۀ 8، از سورۀ 5: المآئدة‌

[9] آيۀ 135، از سورۀ 4: النّسآء

[10] «مغازي‌» واقدي‌، طبع‌ دار المعرفة‌ الإسلاميّة‌، ج‌ 2، ص‌ 1057

[11] «لمعات‌ الحسين‌» ص‌ 18؛ و «تاريخ‌ طبري‌» طبع‌ 1358، ج‌ 4، ص‌ 304؛ و «نفس‌المهموم‌» ص‌ 219؛ و «بحار الانوار» طبع‌ حروفي‌، ج‌ 78، ص‌ 128 از «أعلام‌ الدّين‌» و در ملحقات‌ «إحقاق‌ الحقّ» ج‌ 11، ص‌ 634 از «البيان‌ و التّبيين‌» ج‌ 3، ص‌ 255، و از «أهل‌البيت‌» ص‌ 448 آورده‌ است‌، و در «كشف‌ الغمّة‌» ص‌ 185 ذكر كرده‌ است‌؛ و ابن‌ أثير در «كامل‌» ج‌ 3، ص‌ 280 گويد: اين‌ خطبه‌ را به‌ عنوان‌ نامه‌اي‌ آنحضرت‌ در ابتداي‌ ورود به‌ كربلا به‌ أهل‌ كوفه‌ نوشتند. و در عاشر «بحارالانوار» طبع‌ كمپاني‌، ص‌ 188 و 189 از سيّد بن‌ طاووس‌ نقل‌ شده‌ است‌. و در نسخة‌ طبري‌ و مجلسي‌ فَلَمْ يُغَيِّرْ با غين‌ معجمه‌ ضبط‌ شده‌ است‌.

[12] «روضة‌ كافي‌» ص‌ 295، حديث‌ 452

[13] «مرءَاة‌ العقول‌» طبع‌ سنگي‌، ج‌ 4، ص‌ 378. آنگاه‌ مجلسي‌ گفته‌ است‌: قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: طَاغُوتٌ، قال‌ الجوهريّ: الطّاغوتُ، الْكاهِنُ وَ الشَّيْطانُ وَ كُلُّ رَأْسٍ في‌ الضَّلالِ؛ قَدْ يَكونُ واحِدًا كَقَوْلِهِ تَعالَي‌: يُرِيدُونَ أَن‌ يَتَحَاكَمُوآ إِلَي‌ الطَّـٰغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوٓا أَن‌ يَكفُرُوا بِهِ؛ وَ قَدْ يَكونُ جَمِيعًا؛ قالَ اللَهُ تَعالَي‌: أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّـٰغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ.

وَ طاغوت‌ إنْ جَآءَ عَلَي‌ وَزْنِ لاهوتٍ فَهُوَ مَقْلوبٌ لاِنَّهُ مِنْ طَغَي‌ وَ لاهوتٌ غَيْرُ مَقْلوبٍ لاِنَّهُ مِنْ لَاهَ بِمَنْزِلَةِ الرَّغَبوتِ وَ الرَّهَبوتِ؛ وَ الْجَمْعُ الطَّواغيتُ.

[14] «بحار الانوار» طبع‌ آخوندي‌، ج‌ 46، ص‌ 263

[15] «فرآئد السّمطين‌» طبع‌ بيروت‌، ج‌ 2، ص‌ 140

      
  
فهرست
  درس‌ سي‌ و هفتم‌: عدم‌ جواز جهاد در ركاب‌ إمام‌ جائر
  توبيخ‌ عبّاد بصري‌ حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ را بر ترك‌ جهاد، و بجا آوردن‌ حجّ.
  پاسخ‌ و استدلال‌ روشن‌ حضرت‌ بگفتار او از دنباله‌ همان‌ آيه‌َ مورد استشهاد.
  خبر «تحف‌ العقول‌» در حرمت‌ خون‌ريزي‌ از كفّار در دار تقيّه‌ و حكومت‌ جائر
  خبر سمندري‌ در لزوم‌ جهاد در جائي‌ كه‌ هر فرد مسلمان‌ بتواند به‌ ذمّه‌ و عهد خود وفا نمايد.
  >> خبر عبدالملك‌ در اينكه‌: جهاد حاكمان‌ وقت‌ اگر خير بود در آن‌ از حضرت‌ سبقت‌ نمي‌گرفتند.
  أدلّه‌ عامّه‌ ولايت‌ فقيه‌ براي‌ ايجاب‌ جهاد در زمان‌ غيبت‌ قائم‌ و استوار است‌
  رسول‌ خدا از شيهه‌ اسب‌ مجاهد حظّ مي‌برند.
  مجاهدين‌ في‌سبيل‌ الله‌ در روز قيامت‌ بر منبرهائي‌ از نور بر فراز أهل‌ موقف‌اند.
  درس‌ سي‌ و هشتم‌:وجوب‌ جهاد، تحت‌ ولايت‌ فقيه‌ إلهي‌ از خود گذشته‌ و به‌ خدا پيوسته‌
  ردّ أدلّه‌ قائلين‌ به‌ عدم‌ جواز حكومت‌ إسلام‌ و جهاد و جمعه‌ و إجراءحدود در زمان‌ غيبت‌
  بطلان‌ گفتار كساني‌ كه‌ إقدام‌ بر إصلاح‌ جامعه‌ را موجب‌ تأخير در ظهور مي‌دانند.
  إطلاق‌ و تشديد آيات‌ قرآن‌ در لزوم‌ قيام‌ به‌ حقّ و گسترش‌ قسط‌ در جامعه‌
  مَنْ رَأَي‌ سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَهِ...
  پاسخ‌ از ظهور رواياتي‌ كه‌ هر گونه‌ قيام‌ را قبل‌ از ظهور حضرت‌ قائم‌ محكوم‌ مي‌كند.
  بحث‌ از قيام‌ زيدبن‌ عليّ بن‌ الحسين‌ و نهي‌ إمام‌ از آن‌
  قيام‌ محمّد و إبراهيم‌ فرزندان‌ عبدالله‌ محض‌ نادرست‌ بود.
  أسامي‌ أئمّه‌ إثني‌ عشر در «صحيفه‌ فاطمه‌» عليها السّلام‌
  درس‌ سي‌ و نهم‌: قيام‌ زيد و يحيي‌ بر خلاف‌ قيام‌ محمّد و إبراهيم‌، به‌ عنوان‌ مهدويّت‌ نبود.
  عدم‌ تحمّل‌ زيد سبّ و شتم‌ هشام‌ را، و قيام‌ وي‌ در كوفه‌
  شدّت‌ تأثّر حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از شهادت‌ عمويشان‌ زيد.
  عدم‌ مقايسه‌ قيام‌ زيد النّار با قيام‌ حضرت‌ زيد در حضور مأمون‌
  حضرت‌ زيد از علماء آل‌ محمّد، و در ولايت‌ و عصمت‌ تالي‌ تلو معصوم‌ بود.
  نهي‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از قيام‌ زيد، نهي‌ إلزامي‌ نبود.
  مَا خَرَجَ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إلَي‌ قِيَامِ قَآئِمِنَا أَحَدٌ...
  مصبّ گفتار حضرت‌ صادق‌ در روايت‌ «صحيفه‌» قيامي‌ است‌ كه‌ در مقابل‌ إمام‌ باشد.
  كيفيّت‌ ظهور «صحيفه‌» و مقايسه‌ آن‌ با «صحيفه‌ » موجوده‌ در نزد حضرت‌ صادق‌
  سفارش‌ حضرت‌ يحيي‌ به‌ متوكّل‌ در مورد «صحيفه‌».
  درس چهلم: صحيفه سجاديه و مفاد: فلعمري ما الامام الا الحاکم بالکتاب...
  إرسال‌ يحيي‌ بن‌ زيد «صحيفه‌» را به‌ مدينه‌ براي‌ محمّد و إبراهيم‌
  آيه‌ : وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِي‌ أَرَيْنَ' كَ، و شجره‌ ملعونه‌ درباره‌ بني‌ اُميّه‌
  گوينده‌ «حَدَّثَنَا» يكي‌ از هفت‌ نفرند، كه‌ هر يك‌ داراي‌ مقام‌ عالي‌ در علم‌ و فقه‌ و تقوي‌ و ور
  گفتار حاج‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ در مورد قائل‌ «حَدَّثَنَا».
  كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ...
  اللَهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي‌ كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي‌ سُلْطَانٍ.
  فَلَعَمْرِي‌ مَا الإمَامُ إلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ...
  درس‌ چهل‌ و يكم‌: در روايات‌ نيز متشابهات‌ به‌ محكمات‌، و ظواهر به‌ نصوص‌ بر مي‌گردد.
  إطلاق‌ روايات‌ حرمت‌ قيام‌ را بايد به‌ زمان‌ عدم‌ إمكان‌ اختصاص‌ داد.
  آيات‌ وجوب‌ هجرت‌ و دفع‌ ظلم‌ و عدم‌ تمكين‌ از ظالمان‌
  مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلَمَتِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ.
  سزاوار است‌ حاكم‌ قبل‌ از إصلاح‌ مردم‌ به‌ إصلاح‌ خود پردازد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد پيوسته‌ نامه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را مطالعه‌، و طبق‌ آن‌ رفتار كند.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد حوائج‌ مردم‌ را در همان‌ روز مراجعه‌ برآورد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد نفيس‌ترين‌ أوقات‌ را براي‌ عبادت‌ خود قرار دهد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد با ذكر معاد پيوسته‌ جلوي‌ حدّت‌ و شدّت‌ نفس‌ خود را بگيرد.
  درس‌ چهل‌ و دوّم‌: حقوق‌ والي‌ بر رعيّت‌ و حقوق‌ رعيّت‌ بر والي‌
  مفاد: وَ لَوْ كَانَ لاَِحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ.
  عظيم‌ترين‌ حقوق‌ واجبه‌، حقّ والي‌ بر رعيّت‌، و حقّ رعيّت‌ بر والي‌ است‌
  در صورت‌ مراعات‌ حقوق‌ والي‌ و رعيّت‌ مناهج‌ دين‌ استوار مي‌شود.
  بندگان‌ خدا بايد به‌ مقدار جهد و كوشششان‌ در إقامه‌ حقّ فيمابين‌ خود، تعاون‌ كنند.
  پاسخ‌ حضرت‌ به‌ كسي‌ كه‌ برخاست‌ و بعد از شكر و سپاس‌ طويل‌، إطاعت‌ خود را بيان‌ كرد.
  زشت‌ترين‌ حالات‌ واليان‌، محبّت‌ فخر و تمجيد نزد مردم‌ است‌
  از من‌ از گفتار حقّ و از مشورت‌ عدل‌ دريغ‌ نكنيد.
  درس‌ چهل‌ و سوّم‌: بزرگترين‌ آفت‌ والي‌، خويشتن‌ نگري‌ است‌
  گفتار زيد بن‌ عليّ نزد هشام‌ به‌ مثابهِ گفتار جدّش‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌
  روايات‌ و نصايح‌ متقنه‌ در مذّمت‌ حبّ جاه‌ و خودپسندي‌ و مدح‌ مردم‌
  سخيف‌ترين‌ حالات‌ والي‌ اين‌ است‌ كه‌ دوست‌ داشته‌ باشد مردم‌ او را مدح‌ كنند.
  مفاد: ظُلْمُ الرَّعِيَّةِ اسْتِجْلَابُ الْبَلِيَّةِ.
  هميشه‌ رعايا مشحون‌ عواطف‌ ولات‌ و حكّام‌ هستند.
  إحضار عُمر، عَمرو بن‌ عاص‌ و پسر او را به‌ شكايت‌ جوان‌ مصري‌
  انتقاد از كيفيّت‌ عدالت‌ عمر از جهات‌ مختلفه‌
  جمله‌ : وَلَدَتْهُمْ أَحْرَارًا در أصل‌ از أميرالمؤمنين‌ است‌
  درس‌ چهل‌ و چهارم‌: حقّ رعيّت‌ بر والي‌ بسط‌ عدالت‌ است‌؛ و حقّ والي‌ بر رعيّت‌ سمع‌ و طاعت‌
  يكي‌ از عوامل‌ فساد، رخنه‌ أقرباء و خاصّان‌ والي‌ است‌ در ولايت‌ او
  داستان‌ مرد كوفي‌ و شكايت‌ او نزد مأمون‌ از جور و ستم‌ والي‌ كوفه‌
  عُمر مي‌گويد: چون‌ او در روز اُحد گريخته‌ است‌، پسرش‌ حقّ جائزه‌ ندارد.
  أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌، ميزان‌ حقّ را به‌ إعْطآءُ كُلِّ ذي‌ حَقٍّ حَقَّهُ مي‌داند.
  نوشتار بر هشت‌ گوشه‌ قبر أرسطو:... الْعَدْلُ اُلْفَةٌ بِها صَلاحُ الْعالَمِ.
  خطبه‌ «نهج‌ البلاغة‌» در سه‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ و رعيّت‌ بر والي‌
  أوّلين‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ حقّ فرمانبرداري‌ است‌
  مفاد: إِذَا دُعُوا إِلَي‌ اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ، سمع‌ و طاعت‌ را مطلقاً مي‌رس
  مفاد: أَفِي‌ قُلُوبِهِم‌ مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ...
  درس‌ چهل‌ و پنجم‌: أوامر والي‌ در صورت‌ معصيت‌ و علم‌ به‌ خلاف‌، حجّت‌ نيست‌
  حكم‌ حاكم‌ قطعي‌ نيست‌، و احتمال‌ خطا در آن‌ مي‌رود.
  حكم‌ حاكم‌ طريق‌ است‌ براي‌ حقّ، موضوعيّت‌ ندارد.
  در صورت‌ يقين‌ بر خلاف‌، حكم‌ حاكم‌ مقبول‌ نيست‌
  عمل‌ بر طبق‌ حكم‌ قاضي‌ واجب‌ است‌ و لو كشف‌ خلاف‌ شود.
  لَا طَاعَةَ لِمَنْ عَصَي‌ اللَهَ؛ لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي‌ مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ..
  لَا طَاعَةَ فِي‌ مَعْصِيَةٍ، إنَّمَا الطَّاعَةُ فِي‌ الْمَعْرُوفِ..
  روايات‌ عامّه‌ در وجوب‌ إطاعت‌ از واليان‌ جائر
  بنا بر رأي‌ عامّه‌، فسق‌ حاكم‌ موجب‌ خلع‌ او از ولايت‌ نمي‌شود.
  درس‌ چهل‌ و ششم‌: شيعه‌ حاكم‌ را در حكم‌ خود جائز الخطا مي‌داند؛ و عامّه‌ لازم‌ الإجراء
  استفاده‌ سه‌ محكمه‌ : بدوي‌، استيناف‌، و تمييز از نامه‌ حضرت‌ با مالك‌ أشتر
  عامّه‌، واليان‌ جائر و ظالم‌ را اُولوالامر و لازم‌ الاتّباع‌ مي‌دانند.
  روايات‌ «الغدير» درباره‌ وجوب‌ تسليم‌ در برابر واليان‌ ظالم‌ به‌ عقيده‌ عامّه‌
  متكلّمين‌ عامّه‌، متصدّيان‌ و مباشران‌ ظلم‌ را از ناحيه‌ حكّام‌ جائر معذور مي‌دارند.
  كلام‌ مرحوم‌ أميني‌، در عواقب‌ التزام‌ به‌ معذوريّت‌ حكّام‌ جائر
  دفاع‌ شمر بن‌ ذي‌ الجوشن‌ از عمل‌ خود به‌ اتّكاء روايات‌ عامّه‌ و وجوب‌ إطاعت‌ واليان‌
  حقّ دوّم‌ والي‌ بر رعيّت‌، حقّ نُصح‌ است‌
  حقّ سوّم‌ والي‌ بر رعيّت‌، تعاون‌ است‌
  درس‌ چهل‌ و هفتم‌: حقّ آزادي‌ در مرام‌، مراقبت‌ در صحّت‌ بدن‌ و نفس‌ رعيّت‌ بر عهده‌ والي‌ است‌
  خطبه‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در عرفات‌ در حجّة‌ الوداع‌
  دلالت‌ خطبه‌ بر وجوب‌ حفظ‌ جان‌ و مال‌ مسلمين‌ و منع‌ از ربا
  خطبه‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در سرزمين‌ مني‌ پس‌ از عرفات‌
  هدر دادن‌ خونهاي‌ جاهلي‌ و رباهاي‌ مأخوذه‌ در زمان‌ جاهليّت‌
  لَايَحِلُّ دَمُ امْرِيً مُسْلِمٍ إلَّا بِإحْدَي‌ ثَلَاثٍ..
  حفظ‌ جان‌، مال‌، عرض‌، و ناموس‌ مسلمان‌ بر عهده‌ والي‌ است‌
  روايت‌ وارده‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در لزوم‌ رسيدگي‌ والي‌ به‌ رعيّت‌ قبل‌ از بروز فقر
  وصيّت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إنْ سَاقَتْكَ إل
  درس‌ چهل‌ و هشتم‌: تعزير و شكنجه‌ براي‌ إقرار متّهم‌ ممنوع‌؛ و إقرار پس‌ از تعذيب‌ سنديّت‌ ندارد.
  كلام‌ أفرادي‌ كه‌ مي‌گويند بقاء إسلام‌ متوقّف‌ است‌ بر شكنجه‌ متّهم‌ بدون‌ ثبوت‌ جرم‌، غلط‌ است‌
  حكومت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نمي‌تواند روي‌ پايه‌ مصالح‌ سياسي‌ بدون‌ حقّ قرار گيرد.
  حضرت‌ به‌ خوارج‌، آزادي‌ در عقيده‌ دادند.
  نبرد با خوارج‌ در شرائط‌ تعدّي‌ و خونريزي‌ آنان‌ تحقّق‌ يافت‌
  أهل‌ ذمّه‌، يهود و نصاري‌ و مجوس‌ در پناه‌ إسلام‌، در عقيده‌ و مذهب‌ آزادند.
  لَا إِكْرَاهَ فِي‌ الدِّينِ راجع‌ به‌ عقيده‌ است‌، نه‌ پذيرش‌ إسلام‌ در ظاهر أمر
  سوّمين‌ حقّ رعيّت‌ بر ولات‌، مراقبت‌ در بهداشت‌ بدني‌ و روحي‌ است‌
  در إسلام‌ محكمه‌ شخصي‌ براي‌ بعضي‌ أفراد نيست‌، همه‌ در تحت‌ قانون‌ تساوي‌ دارند.
  داستان‌ سوادة‌ بن‌ قيس‌ شاهد ديگري‌ است‌ بر اين‌ مطالب‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی