گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > الله ‌شناسي > الله شناسی جلد 3
کتاب الله‌ شناسي / جلد سوم / قسمت اول: دیدگان غیر عرفا در توحید دو بین است، سوره تکاثر و وحدت وجود، منظور از نعیم، دیدن جهنم، مراتب معرفت خدا

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم‌

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌

تفسير علاّمه‌ ،از جميع‌ سورۀ أَلْهَـٰكُمُ التَّكَاثُرُ

قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكريم‌: بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـٰنِ الـرَّحِيمِ أَلْهَـٰكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي‌' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ * كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ .

(جميع‌ آيات‌ سورۀ تكاثر: يكصد و دوّمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

«افتخار و مباهات‌ بر زياده‌ طلبي‌ و كثرت‌ بيني‌ شما را ( از ديدار جمال‌ حقّ و وجود مطلق‌ و وحدت‌ لايزالي‌) به‌ غفلت‌ انداخت‌ و منصرف‌ كرد تا زمانيكه‌ در قبرها سرازير شديد ! ابداً چنين‌ نيست‌ (كه‌ آن‌ كثرات‌ أصالتي‌ داشته‌ باشد) و بزودي‌ خواهيد دانست‌ ! و سپس‌ ابداً چنين‌ نيست‌ (كه‌ آن‌ كثرات‌ أصالتي‌ داشته‌ باشد) و بزودي‌ خواهيد دانست‌ !

ابداً چنين‌ نيست‌ ! شما اگر بالمعاينه‌ علم‌ پيدا كنيد ، تحقيقاً (آن‌ كثرت‌ طلبي‌ را) بصورت‌ جحيم‌ سوزان‌ و آتش‌ گداخته‌ خواهيد ديد !

و پس‌ از آن‌ آنرا به‌ حقيقت‌ يقين‌ خواهيد دانست‌ ! و سپس‌ از نعيم‌ (كه‌ راه‌


صفحه 4

قرب‌ بنده‌ بسوي‌ خدا و ولايت‌ است‌) از شما در آن‌ روز پرسش‌ خواهد شد (كه‌ در چه‌ حدّ حجاب‌ كثرت‌ را كنار زديد و در عرصۀ توحيد گام‌ نهاديد)!»

حضرت‌ اُستادنا الاعظم‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ در تفسير اين‌ سورۀ كريمه‌ فرموده‌اند:

بيان‌:

توبيخي‌ است‌ شديد به‌ مردمان‌ ، بر سرگرمي‌ و غفلتشان‌ به‌ تكاثر اموال‌ و اولاد و معاونان‌ ، از آنچه‌ در پشت‌ اين‌ امور است‌ از عواقب‌ خسران‌ و عذاب‌ ؛ و تهديدي‌ است‌ به‌ آنان‌ كه‌ بزودي‌ خواهند دانست‌ و آنرا بالعيان‌ خواهند ديد ، و از اين‌ نعمتهائي‌ كه‌ خداوند بديشان‌ عنايت‌ كرده‌ است‌ تا شكرش‌ را بجاي‌ آرند ، و آنها خود را سرگرم‌ به‌ ملاهي‌ نموده‌ و نعمت‌ را به‌ كفران‌ و غفلت‌ مبدَّل‌ كرده‌اند مورد بازخواست‌ و پرسش‌ قرار خواهند گرفت‌ . قَوْلُه‌ تَعالَي‌: أَلْهَا'كُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي‌' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ، در «مفردات‌» راغب‌ آورده‌ است‌ كه‌ «لَهْو» عبارت‌ است‌ از چيزي‌ كه‌ انسان‌ را از مقصود و مرامش‌ باز دارد و به‌ چيز دگر مشغول‌ سازد . و گفته‌ مي‌شود: ألْهاهُ كَذا، يعني‌ وي‌ را از امر أهمّ نسبت‌ به‌ او بازداشت‌ و شاغل‌ او گشت‌ ؛ خداي‌ تعالي‌ ميگويد: أَلْهَا'كُمُ التَّكَاثُرُ ـ تا اينجا بود گفتار راغب‌ .

و نيز راغب‌ آورده‌ است‌: مُكاثَرَة‌ و تكاثُر ، تَباري‌ در كثرت‌ مال‌ و عزّت‌ است‌ . و نيز آورده‌ است‌: مَِقْبرة‌ با كسرۀ ميم‌ و فتحۀ آن‌ ، موضع‌ قبور است‌ و جمعش‌ مَقابِر ؛ خداوند تعالي‌ ميفرمايد: حَتَّي‌' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ، كنايه‌ مي‌باشد از مرگ‌ ـ تا اينجا بود گفتار راغب‌ .

بناءً عليهذا ، معني‌ بنا بر آنچه‌ سياق‌ آيه‌ ميرساند اينطور مي‌شود: كثرت‌ طلبي‌ در متاع‌ حيات‌ دنيا و زينتهاي‌ آن‌ و تسابق‌ در تكثير عِدّه‌ و عُدّه‌ ، شما را بازداشت‌ از آنچه‌ داراي‌ اهمّيّت‌ و منظور و مقصود بود براي‌ شما ، و آن‌ عبارت‌


صفحه 5

است‌ از ياد خدا ؛ تا هنگاميكه‌ مرگ‌ شما را دريافت‌ . بنابراين‌ در تمام‌ مدّت‌ زمان‌ حياتتان‌ غفلت‌ بر شما چيره‌ گشت‌ .

و بعضي‌ گفته‌اند: معني‌ اينست‌ كه‌ تباري‌ و تباهي‌ در كثرت‌ رجال‌ شما را غافل‌ ساخت‌ به‌ آنكه‌ اين‌ دسته‌ مي‌گفتند: مردان‌ ما زيادتر است‌ و آن‌ دسته‌ مي‌گفتند: مردان‌ ما زيادتر است‌ ، تا بجائي‌ رسيد كه‌ چون‌ تعداد زندگان‌ را استيعاب‌ نموديد به‌ سراغ‌ مردگان‌ رفتيد و مردان‌ خود را كه‌ مرده‌ بودند برشمرديد ؛ و لهذا تكاثر و محاسبۀ كثرت‌ نيز بر روي‌ مردگانتان‌ قرار گرفت‌ .

و اين‌ معني‌ مبتني‌ است‌ بر آنچه‌ در اسباب‌ نزول‌ آيه‌ وارد شده‌ است‌ كه‌ دو قبيله‌ از طائفۀ أنصار با زندگانشان‌ و سپس‌ با مردگانشان‌ تفاخر نمودند . و در بعضي‌ از آنها وارد است‌ كه‌ اين‌ تفاخر در مكّه‌ در ميان‌ بني‌ عَبد مَناف‌ و بني‌سَهْم‌ وارد شد و سوره‌ در آنجا نازل‌ شد . و در بحث‌ روائي‌ خصوص‌ قصّۀ آن‌ خواهد آمد .

قَوْلُه‌ تَعالَي‌: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، اين‌ عبارت‌ ردع‌ و منع‌ آنانست‌ از اشتغالشان‌ به‌ چيزي‌ كه‌ مهمّ نيست‌ از چيزي‌ كه‌ مهمّ است‌ و منظور و مقصدشان‌ مي‌باشد ؛ و تخطئۀ ايشانست‌ در روش‌ و عملشان‌ . و اين‌ كلام‌: سَوْفَ تَعْلَمُونَ در مقام‌ تهديد مي‌باشد ، و معنيش‌ اينطور است‌ ـ بنا بر آنچه‌ مقام‌ افاده‌ ميدهد ـ به‌ زودي‌ خواهيد دانست‌ تبعات‌ و عواقب‌ اينگونه‌ اشتغالتان‌ را از آن‌ امر مهمّ . و چون‌ از زندگي‌ دنيوي‌ منقطع‌ گشتيد ، در آن‌ وقت‌ به‌ معرفت‌ و تنبّه‌ آن‌ ميگرائيد .

قَوْلُه‌ تَعالَي‌: ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ، تأكيد است‌ براي‌ ردع‌ و منع‌ و تهديدي‌ كه‌ در سابق‌ ذكر فرموده‌ است‌ . و بعضي‌ گفته‌اند: مراد از اوّل‌ علم‌ در وقت‌ مردن‌ ، و مراد از دوّم‌ علم‌ در وقت‌ برانگيختگي‌ در روز بازپسين‌ مي‌باشد .

قَوْلُه‌ تَعالَي‌: كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ، ردع‌ است‌ بعد از ردع‌ ، و منع‌ است‌ پس‌ از منع‌ ؛ بجهت‌ تأكيد مضمون‌ سابق‌ . و يقين‌ عبارت


صفحه 6

‌ است‌ از علمي‌ كه‌ در آن‌ شكّ و ريب‌ و ترديد داخل‌ نمي‌گردد .

و كلام‌ خدا كه‌ ميفرمايد: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ، جواب‌ «لَو» محذوف‌ است‌ . و تقدير آن‌ اينطور مي‌باشد: اگر شما به‌ علم‌ اليقين‌ بدانيد ، هرآينه‌ آنچه‌ را كه‌ ميدانيد باز ميدارد شما را از تباهي‌ و تفاخر به‌ كثرت‌ . و كلام‌ خد: لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ كلامي‌ مستأنفه‌ ، و لام‌ هم‌ لام‌ قسم‌ است‌ . و معني‌ اينگونه‌ است‌: من‌ سوگند مي‌خورم‌ كه‌ شما البتّه‌ خواهيد ديد جحيم‌ و آتشي‌ را كه‌ پاداش‌ اين‌ تَلَهّي‌ و غفلت‌ و اعراض‌ است‌ . اينطور تفسير كرده‌اند .[1]

علاّمه‌: رؤيت‌ جحيم‌ در دنياست‌ ؛ لَتَرَوُنَّ جواب‌ لَو اِمتناعيّه‌ است

گفته‌اند: جائز نيست‌ كه‌ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ جواب‌ لَو امتناعيّه‌ قرار گيرد، چرا كه‌ رؤيت‌ جحيم‌ امري‌ متحقّق‌ الوقوع‌ مي‌اشد و جواب‌ لو امتناعيّه‌ اينطور نيست‌ و اين‌ تفسير مبتني‌ است‌ بر آنكه‌ رؤيت‌ جحيم‌ و آتش‌ در روز قيامت‌ بوده‌ باشد ، همانطور كه‌ فرموده‌ است‌: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن‌ يَرَي‌' [2]، و اين‌ امر مسلّمي‌ نيست‌ ؛ بلكه‌ ظاهر آنستكه‌ مراد ، رؤيت‌ جهنّم‌ قبل‌ از روز قيامت‌ است‌. نه‌ با رؤيت‌ بصر بلكه‌ با رؤيت‌ بصيرت‌ كه‌ رؤيت‌ قلب‌ باشد ، و آن‌ از آثار يقين‌ است‌ بنا بر آنچه‌ را كه‌ اشاره‌ دارد بر آن‌ گفتار خداي‌ تعالي‌:

وَ كَذَ'لِكَ نُرِي‌ٓ إِبْرَ'هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ


صفحه  7

الْمُوقِنِينَ . [3]

و تفسير ما پيرامون‌ آن‌ در سورۀ أنعام‌ گذشت‌ . و اين‌ ، رؤيت‌ قلبيّه‌ مي‌باشد قبل‌ از روز قيامت‌ و دربارۀ آن‌ دسته‌ از سرگرمان‌ به‌ دنيا و غافلان‌ از لقاء خدا غير متحقّق‌ است‌ ؛ بلكه‌ راجع‌ به‌ آنها و در حقّ آنها ممتنع‌ مي‌باشد بجهت‌ آنكه‌ يقين‌ براي‌ ايشان‌ امتناع‌ دارد .

قَوْلُه‌ تَعالَي‌: ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ ، مراد از عين‌ اليقين‌ خود يقين‌ است‌. و معني‌ اينطور مي‌شود: شما البتّه‌ جحيم‌ را بدون‌ شائبه‌ و ترديد خواهيد ديد ، و اين‌ بواسطۀ مشاهدۀ آنست‌ در روز قيامت‌ . و دليل‌ بر اين‌ ، گفتار خداست‌ پس‌ از اين‌: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ . پس‌ مراد از رؤيت‌ اوّل‌ رؤيت‌ آتش‌ است‌ قبل‌ از روز قيامت‌ ، و مراد از رؤيت‌ دوّم‌ رؤيت‌ آنست‌ در خود روز قيامت‌ .

و بعضي‌ گفته‌اند: اوّل‌ قبل‌ از دخول‌ در آتش‌ است‌ روز قيامت‌ ، و دوّم‌ بعد از دخول‌ . و بعضي‌ گفته‌اند: مراد از اوّل‌ معرفت‌ به‌ آنست‌ ، و مراد از دوّم‌ مشاهدۀ آن‌ . و بعضي‌ گفته‌اند: مراد از رؤيت‌ پس‌ از رؤيت‌ ، اشاره‌ است‌ به‌ استمرار و خلود در آن‌ . و بعضي‌ غير از اينها گفته‌اند . و اين‌ وجوه‌ وجوهي‌ است‌ ضعيف‌ .

قَوْلُه‌ تَعالَي‌: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ ، ظاهر سياق‌ آن‌ مي‌باشد كه‌ اين‌ خطاب‌ و همچنين‌ خطابهاي‌ متقدّمۀ بر آن‌ در اين‌ سوره‌ براي‌ جميع‌ مردم‌ است‌ ، از آن‌ جهت‌ كه‌ در ميانشان‌ كساني‌ وجود دارند كه‌ با استعمال‌ نعمتهاي‌ پروردگارشان‌ ، از ذكر خدا و از ياد خدا اشتغال‌ به‌ كثرات‌ پيدا كرده‌ و تكاثر و مباهات‌ در كثرت‌جوئي‌ و زيادت‌ طلبي‌ آنانرا از ذكر خدا منصرف‌ كرده‌ است‌ . و


صفحه  8

تهديد و توبيخي‌ كه‌ آمده‌ است‌ متوجّه‌ است‌ به‌ سوي‌ عامّۀ مردم‌ در ظاهر خطاب‌، و متوجّه‌ و واقع‌ است‌ به‌ سوي‌ طائفۀ مخصوصي‌ از آنها در حقيقت‌ و واقع‌ الامر ؛ و آنان‌ كساني‌ مي‌باشند كه‌ ألْهاهُمُ التَّكاثُرُ .

و همچنين‌ ظاهر سياق‌ آنستكه‌ مراد از نعيم‌ ، مطلق‌ مي‌باشد ؛ و آن‌ عبارت‌ است‌ از هر چيزي‌ كه‌ بر آن‌ عنوان‌ نعمت‌ صادق‌ مي‌باشد . لهذا انسان‌ مورد بازخواست‌ و مؤاخذه‌ قرار مي‌گيرد از تمامي‌ نعمتهائي‌ كه‌ خداوند وي‌ را بدانها نعمت‌ بخشيده‌ است‌ .

و اين‌ بدان‌ سبب‌ است‌ كه‌ نعمت‌ ـ كه‌ عبارت‌ است‌ از امري‌ كه‌ با شخص‌ نعمت‌ داده‌ شدۀ به‌ او بايد ملايمت‌ داشته‌ باشد و سازگار با وي‌ باشد ؛ و لهذا نعمت‌ متضمّن‌ نوعي‌ از خيرات‌ و منافع‌ است‌ ـ در صورتي‌ نعمت‌ است‌ و بر آن‌ اين‌ اسم‌ صادق‌ ميگردد كه‌ شخص‌ نعمت‌ داده‌ شدۀ به‌ او از آن‌ بهره‌برداري‌ خوب‌ كند و كامياب‌ گردد و منتفع‌ شود . و امّا اگر آنرا در خلاف‌ اين‌ منظور استعمال‌ نمايد نقمت‌ خواهد شد نسبت‌ به‌ او ؛ و اگر چه‌ في‌ حدّ نفسه‌ آن‌ نعمت‌، نعمت‌ است‌ . خداوند تعالي‌ انسان‌ را آفريده‌ است‌ ، و غايت‌ و مقصد از خلقت‌ او كه‌ سعادتش‌ و منتهاي‌ كمالش‌ در آنست‌ را تقرّب‌ در مقام‌ عبوديّت‌ به‌ سوي‌ خودش‌ قرار داده‌ است‌ ؛ همچنانكه‌ فرموده‌ است‌: وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ [4].

و اين‌ همان‌ معني‌ ولايت‌ الهيّه‌ مي‌باشد براي‌ بنده‌اش‌ . و خداوند سبحانه‌ براي‌ بنده‌اش‌ مهيّا نموده‌ است‌ تمام‌ چيزهائي‌ را كه‌ وي‌ به‌ آنها سعيد گردد ، و در


صفحه 9

سلوكش‌ به‌ سوي‌ غايت‌ و مقصدي‌ كه‌ خداوند او را بر آن‌ خلق‌ كرده‌ است‌ از آن‌ انتفاع‌ برد . و اينها عبارت‌ هستند از نعمتهاي‌ الهيّه‌ ؛ فَأسْبَغَ عَلَيْهِ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً [5].

بنابراين‌ ، استعمال‌ اين‌ نعمتها بر وجهي‌ كه‌ خداوند آنرا بپسندد و انسان‌ را به‌ سوي‌ مقصد و غايت‌ مطلوب‌ او ايصال‌ نمايد ، همان‌ راه‌ و طريق‌ به‌ سوي‌ غايت‌ است‌ ؛ و آن‌ طريق‌ عبارت‌ است‌ از اطاعت‌ . و استعمال‌ آن‌ نعمتها بر وجه‌ جمود و دلبستگي‌ به‌ خودشان‌ و نسيان‌ ماوراء آن‌ عبارت‌ است‌ از غَيّ و ضلالت‌ و گمراهي‌ و انقطاع‌ و بريدگي‌ از غايت‌ ؛ كه‌ عبارت‌ است‌ از معصيت‌ .

و خداوند با حكم‌ بَتّي‌ و قضاء غيرقابل‌ برگشت‌ و تبديل‌ خود حكم‌ فرموده‌ است‌ كه‌ انسان‌ حتماً بايد به‌ سوي‌ وي‌ بازگشت‌ نمايد ؛ و او از وي‌ ، از عملش‌ سؤال‌ كند و محاسبه‌ نمايد و طبق‌ آن‌ جزا دهد .

عمل‌ بنده‌ عبارت‌ مي‌باشد از استعمال‌ نعمتهاي‌ الهيّه‌ . خداي‌ تعالي‌ ميگويد:

وَ أَن‌ لَّيْسَ لِلْإِنسَـٰنِ إِلَّا مَا سَعَي‌' * وَ أَنَّ سَعْيَهُ و سَوْفَ يُرَي‌' * ثُمَّ يُجْزَیٰهُ الْجَزَآءَ الاوْفَي‌' * وَ أَنَّ إِلَي‌' رَبِّكَ الْمُنتَهَي .[6]

بناءً عليهذا سؤال‌ و پرسش‌ از عمل‌ بنده‌ ، سؤال‌ و پرسش‌ از اوست‌ از نعيم‌ (نعمتها) كه‌ آنها را به‌ چه‌ گونه‌ بكار بسته‌ است‌ ؟ آيا شكر نعمت‌ گذارده‌


صفحه  10

است‌ ، يا كفران‌ نعمت‌ نموده‌ است‌ ؟

شأن‌ نزول‌ سورۀ أَلْهَـٰكُمُ التَّكَاثُرُ

«بحث‌ روائي‌»:

د ر تفسير «مجمع‌ البيان‌» از قَتادَه‌ روايت‌ است‌ كه‌: اين‌ سوره‌ راجع‌ به‌ يهوديان‌ فرود آمده‌ است‌ . گفتند: ما از بني‌ فلان‌ بيشتريم‌ ، و بني‌ فلان‌ از بني‌فلان‌ بيشترند . اين‌ قضيّه‌ آنان‌ را از خدا و ذكر خدا بازداشت‌ تا از روي‌ ضلالت‌ بمردند .

و گفته‌ شده‌ است‌: در »تيره‌اي‌ از طائفۀ انصار نازل‌ شده‌ است‌ كه‌ با هم‌ تفاخر كردند . از أبو بريده‌ اين‌ گفتار نقل‌ است‌ .

و گفته‌ شده‌ است‌: دربارۀ دو قبيله‌ از قريش‌ نازل‌ شده‌ است‌: بني‌ عَبد مَناف‌ بن‌ قُصَيّ ، و بني‌ سَهْم‌ بن‌ عَمْرو ؛ كه‌ با يكدگر در مقام‌ مكاثرت‌ و مفاخرت‌ برآمدند و چون‌ اشراف‌ خود را بر شمردند بنو عَبد مَناف‌ بر رقيبشان‌ چيره‌ گشتند.

سپس‌ با خود گفتند: مردگان‌ را نيز به‌ حساب‌ در مي‌آوريم‌ ، تا جائيكه‌ به‌ سوي‌ قبرها رفتند و تعداد اموات‌ را نيز بشمارش‌ آوردند و گفتند: اينست‌ قبر فلان‌ ! و اينست‌ قبر فلان‌ ! لهذا بنو سَهم‌ بر بنو عَبد مَناف‌ غالب‌ آمدند بعلّت‌ آنكه‌ تعدادشان‌ در جاهليّت‌ بيشتر بوده‌ است‌ . اين‌ روايت‌ از مُقاتل‌ و كَلْبيّ نقل‌ شده‌ است‌ .

و در تفسير «برهان‌» از بَرْقي‌ از پدرش‌ از ابن‌ أبي‌ عُمَير از هِشام‌ بن‌ سالم‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در قول‌ خداي‌ تعالي‌: لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ روايت‌ است‌ كه‌ حضرت‌ فرمودند: مراد از علم‌ اليقين‌ ، بالعيان‌ دانستن‌ مي‌باشد .

حضرت‌ علاّمه‌ (قدّه‌) ميفرمايد: اين‌ تفسير تأييد گفتار ما را در اين‌ معني‌ مي‌نمايد .


صفحه  11

و در «تفسير قمّي‌» با إسناد خود از جَميل‌ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌ كه‌ چون‌ جميل‌ به‌ او گفت‌: مراد از لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِالنَّعِـيـمِ چه‌ مي‌باشد ؟! در پاسخ‌ فرمود:

تُسْأَلُ هَذِهِ الامَّةُ عَمَّا أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهَا بِرَسُولِهِ ثُمَّ بِأَهْلِ بَيْتِهِ .

«اين‌ امّت‌ مورد بازخواست‌ واقع‌ مي‌شود از آن‌ نعمتي‌ كه‌ خداوند به‌ توسّط‌ پيامبرش‌ و پس‌ از وي‌ به‌ توسّط‌ اهل‌ بيتش‌ ، بدانها ارزاني‌ داشته‌ است‌.»

و در كتاب‌ «كافي‌» با إسنادش‌ از أبوخالد كابلي‌ روايت‌ است‌ كه‌ گفت‌:

دَخَلْتُ عَلَي‌ أَبِي‌جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَدَعَا بِالْغَذَآءِ ، فَأَكَلْتُ مَعَهُ طَعَامًا مَا أَكَلْتُ طَعَامًا أَطْيَبَ مِنْهُ قَطُّ وَ لَا أَلْطَفَ .

فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الطَّعَامِ قَالَ: يَا أَبَاخَالِدٍ ! كَيْفَ رَأَيْتَ طَعَامَكَ ـ أَوْ قَالَ : طَعَامَنَا ـ ؟!

قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ ! مَا أَكَلْتُ طَعَامًا أَطْيَبَ مِنْهُ قَطُّ وَ لَا أَنْظَفَ ، وَلَكِنْ ذَكَرْتُ الايَةَ الَّتِي‌ فِي‌ كِتَابِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِالنَّعِيمِ !

فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَمَّا يَسْأَلُكُمْ عَمَّا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ !

«من‌ برحضرت امام محمّد باقر عليه السّلام وارد شدم. وي‌ غذائي‌ طلبيد ؛ من‌ با معيّت‌ حضرت‌ غذائي‌ خوردم‌ كه‌ هيچگاه‌ مانند آنرا از جهت‌ لطافت‌ و از جهت‌ گوارائي‌ تناول‌ نكرده‌ بودم‌ .

چون‌ از صرف‌ آن‌ طعام‌ فارغ‌ گشتيم‌ فرمود: اي‌ أبوخالد ! طعامت‌ را چگونه‌ يافتي‌ ـ يا آنكه‌ فرمود: طعام‌ ما را چگونه‌ يافتي‌ ـ ؟!

عرض‌ كردم‌: فدايت‌ گردم‌ ! من‌ طعامي‌ گواراتر و پاكيزه‌تر از اين‌ طعام‌ تابحال‌ نخورده‌ام‌ وليكن‌ به‌ ياد آوردم‌ آيه‌اي‌ را در كتاب‌ الله‌ عزّوجلّ: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ !


صفحه  12

(پس‌ شما در آن‌ روز ، از نعيم‌ مورد سؤال‌ و پرسش‌ قرار خواهيد گرفت‌!)

حضرت‌ امام‌ أبوجعفر عليه‌ السّلام‌ فرمود: فقط‌ خداوند شما را مورد پرسش‌ و سؤال‌ قرار ميدهد از آن‌ طريقه‌اي‌ كه‌ بر آن‌ بر اساس‌ حقّ استوار هستيد!»

و أيضاً در «كافي‌» با إسنادش‌ از أبوحمزه‌ روايت‌ است‌ كه‌ گفت‌:

كُنَّا عِنْدَ أَبِي‌عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ جَمَاعَةً ، فَدَعَا بِطَعَامٍ مَا لَنَا عَهْدٌ بِمِثْلِهِ لَذَاذَةً وَ طِيبًا ، وَ أُتِينَا بِتَمْرٍ تَنْظُرُ فِيهِ أَوْجُهُنَا مِنْ صَفَآئِهِ وَ حُسْنِهِ .

فَقَالَ رَجُلٌ: لَتُسْأَلُنَّ عَنْ هَذَا النَّعِيمِ الَّذِي‌ تَنَعَّمْتُمْ بِهِ عِنْدَ ابْنِ رَسُولِ اللَهِ !

فَقَالَ أَبُوعَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ أَكْرَمُ وَ أَجَلُّ أَنْ يُطْعِمَ طَعَامًا فَيُسَوِّغَكُمُوهُ ، ثُمَّ يَسْأَلَكُمْ عَنْهُ !

إنَّمَا يَسْأَلُكُمْ عَمَّا أَنْعَمَ عَلَيْكُمْ بِمُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ .

«ما جماعتي‌ بوديم‌ كه‌ در حضور امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ بوديم‌ . حضرت‌ طعامي‌ طلبيد كه‌ ما از جهت‌ لذّت‌ و گوارائي‌ نظير آن‌ را نيافته‌ بوديم‌ ، و خرمائي‌ نيز به‌ نزد ما آوردند كه‌ از لحاظ‌ صفا و طراوت‌ و حُسنش‌ بطوري‌ بود كه‌ چهره‌هاي‌ ما بدان‌ دوخته‌ مي‌گشت‌ .

در اينحال‌ مردي‌ گفت‌: شما از اين‌ نعمتي‌ كه‌ در محضر پسر رسول‌ صلّي‌الله‌ عليه‌ و آله‌ متنعّم‌ مي‌شويد ، البتّه‌ مورد سؤال‌ واقع‌ خواهيد شد !

حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: خداوند عزّوجلّ بزرگوارتر و جليل‌تر مي‌باشد از آنكه‌ طعامي‌ را بخوراند ، و شما را از آن‌ متمتّع‌ و بهرمند گرداند بطوريكه‌ براي‌ همۀ شما گوارا شود ؛ آنگاه‌ از شما مؤاخذه‌ و پرسش‌ بعمل‌ آورد !


صفحه  13

آنچه‌ را كه‌ خداوند از شما سؤال‌ مي‌نمايد آن‌ نعمتي‌ مي‌باشد كه‌ بواسطۀ محمّد و آل‌ محمّد صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ بر شما عطا فرموده‌ است‌!» حضرت‌ علاّمه‌ (قدّه‌) فرموده‌اند: اين‌ مضمون‌ از روايت‌ با طرق‌ دگري‌ از ائمّۀ اهل‌ بيت‌ عليهم‌ السّلام‌ و با عبارات‌ مختلفه‌اي‌ روايت‌ شده‌ است‌ . و در بعضي‌ از آنها وارد است‌ كه‌ مراد از نَعيم‌ ، ولايت‌ ما اهل‌ بيت‌ مي‌باشد .

و مآل‌ و مرجع‌ اين‌ معني‌ به‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ما سابقاً بيان‌ داشتيم‌ كه‌ نعيم‌ نسبت‌ به‌ هر گونه‌ نعمتي‌ كه‌ خداوند مردمان‌ را بدان‌ نعمت‌ متنعّم‌ گردانيده‌ است‌ ـ از جهت‌ آنكه‌ آنها نعمت‌ هستند ـ عموميّت‌ دارد .

بيان‌ اين‌ حقيقت‌ آن‌ مي‌باشد كه‌ اگر از چيزي‌ از اينگونه‌ نعمتها سؤال‌ شود ، از آنجهت‌ كه‌ آنها مثلاً گوشت‌ يا نان‌ يا خرما يا آب‌ خنك‌ هستند ، و يا گوش‌ يا چشم‌ يا دست‌ يا پا مي‌باشند سؤال‌ نمي‌شود ؛ بلكه‌ از آنها كه‌ سؤال‌ ميگردد ، فقط‌ از ناحيه‌اي‌ است‌ كه‌ آنها نعمت‌ هستند . خداوند آنها را خلق‌ نموده‌ است‌ براي‌ انسان‌ ، و آنها را در راه‌ وصول‌ به‌ كمال‌ و حصول‌ بر تقرّب‌ عبوديّت‌ وي‌ نهاده‌ است‌ ؛ همانطور كه‌ بدان‌ اشاره‌ شد . و خداوند خلائق‌ را به‌ استعمال‌ آنها دعوت‌ كرده‌ است‌ كه‌ بطور شكر نعمت‌ استعمال‌ نمايند نه‌ بطور كفر نعمت‌ .

بنابراين‌ آنچه‌ مورد سؤال‌ قرار مي‌گيرد نعمت‌ مي‌باشد از آنجهت‌ كه‌ نعمت‌ است‌ . و واضح‌ است‌ كه‌ آنچه‌ دلالت‌ مي‌نمايد بر نعيميّت‌ نعيم‌ و كيفيّت‌ استعمال‌ آن‌ بطور شكرانه‌ نه‌ كفرانه‌ ، و بيان‌ كننده‌ و روشن‌ سازندۀ تمام‌ اين‌ مسائل‌ و مهمّات‌ ؛ تنها ديني‌ است‌ كه‌ پيغمبر اسلام‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ آورده‌ است‌ ، و براي‌ بيان‌ و طريق‌ إعمالش‌ ائمّۀ اهل‌ بيت‌ را نصب‌ فرموده‌ است‌ .

مرجع‌ و بازگشت‌ سؤال‌ از نعيم‌ ، سؤال‌ از عمل‌ كردن‌ به‌ دين‌ است‌

لهذا مرجع‌ و بازگشت‌ سؤال‌ از نعيم‌ ، سؤال‌ است‌ از عمل‌ كردن‌ به‌ دين‌ در


صفحه 14

جميع‌ حركات‌ و سكونها . و بديهي‌ است‌ كه‌ سؤال‌ از نعيمي‌ كه‌ عبارت‌ مي‌باشد از دين‌، سؤال‌ است‌ از پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و ائمّۀ اهل‌ بيت‌ پس‌ از وي‌ كه‌ خداوند اطاعتشان‌ را فرض‌ و متابعتشان‌ را در «سلوك‌ إلي‌ الله‌» كه‌ طريق‌ و جادّه‌اش‌ استعمال‌ نعمتهاست‌ واجب‌ گردانيد ؛ همچنانكه‌ پيغمبر و ائمّه‌ اين‌ راه‌ و سلوك‌ را مبيّن‌ داشته‌اند . و ديديم‌ كه‌ در روايت‌ أبوخالد كابلي‌ كه‌ امام‌ فرمود: إنَّمَا يَسْأَلُكُمْ عَمَّا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ ، از اين‌ واقعيّت‌ كه‌ مراد از سؤال‌ از نعيم‌ ، سؤال‌ از دين‌ است‌ پرده‌ برداشت‌ .

مراد از نَعيم‌ ، ولايت‌ است‌

ديديم‌ كه‌ در دو روايت‌ جَميل‌ و أبوحَمزه‌ كه‌ امام‌ فرمود: يُسْأَلُ هَذِهِ الامَّةُ عَمَّا أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهَا بِرَسُولِهِ ثُمَّ بِأَهْلِ بَيْتِهِ ـ يا عبارتي‌ كه‌ در رديف‌ افادۀ همين‌ معني‌ بود ـ اشاره‌ دارد به‌ اين‌ واقعيّت‌ كه‌ مراد از سؤال‌ از نعيم‌ ، سؤال‌ از پيامبر و اهل‌ بيت‌ اوست‌ .

و در بعضي‌ از روايات‌ وارد است‌ كه‌:

النَّعِيمُ هُوَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ؛ أَنْعَمَ اللَهُ بِهِ عَلَي‌ أَهْلِ الْعَالَمِ فَاسْتَنْقَذَهُمْ مِنَ الضَّلَالَةِ .

«نعيم‌ عبارت‌ است‌ از خود وجود رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ كه‌ خداوند بواسطۀ او بر اهل‌ عالم‌ نعمت‌ عنايت‌ نمود و آنان‌ را از گمراهي‌ رهائي‌ بخشيد.»

و در برخي‌ از روايات‌ است‌ كه‌: إنَّ النَّعِيمَ وَلَايَتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ . «تحقيقاً نعيم‌ عبارت‌ است‌ از ولايت‌ ما أهل‌البيت‌.»

بازگشت‌ و مرجع‌ مضمون‌ اين‌ روايات‌ ، چيز واحدي‌ است‌ . و از جملۀ ولايت‌ اهل‌ بيت‌ است‌ فريضه‌ بودن‌ پيروي‌ از آنان‌ و اطاعتشان‌ در جميع‌ راههائي‌ كه‌ در طريق‌ عبوديّت‌ حضرت‌ حقّ سير مي‌كنند .


صفحه 15

و در تفسير «مجمع‌ البيان‌» وارد است‌ كه‌ گفته‌ شده‌ است‌: النَّعيمُ الصِّحَّةُ وَالْفَراغُ . «نعيم‌ عبارت‌ مي‌باشد از صحّت‌ و فراغت‌.»

از عِكْرِمَه‌ اين‌ قول‌ منقول‌ است‌ . و اين‌ مطلب‌ را تأييد مي‌كند روايتي‌ كه‌ ابن‌ عبّاس‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ فرمود: نِعْمَتَانِ مَغْبُونٌ فِيهِمَا كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ: الصِّحَّةُ وَ الْفَرَاغُ . «دو نعمت‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از مردم‌ نسبت‌ به‌ آن‌ دو مغبون‌ هستند: صحّت‌ و فراغت‌.»

و ايضاً در «مجمع‌ » است‌ كه‌ گفته‌ شده‌ است‌: النَّعِيمُ الامْنُ وَ الصِّحَّةُ . «نعيم‌ عبارت‌ مي‌باشد از امنيّت‌ و صحّت‌.» از عبدالله‌ بن‌ مسعود و مجاهد منقول‌ است‌ . و اين‌ مضمون‌ از حضرت‌ امام‌ محمّد باقر و امام‌ جعفر صادق‌ عليهما السّلام‌ منقول‌ است‌ .

حضرت‌ علاّمه‌ (قدّه‌) فرموده‌اند: و از طريق‌ اهل‌ سنّت‌ روايات‌ ديگري‌ وارد است‌ كه‌ نعيم‌ عبارت‌ است‌ از خرما و آب‌ خنك‌ ، و در بعضي‌ از روايات‌ غير از اين‌ دو چيز نيز بيان‌ شده‌ است‌ ؛ سزاوار است‌ اينگونه‌ روايات‌ را حمل‌ بر مثال‌ نمود .

و همچنين‌ از طرق‌ اهل‌ سنّت‌ در حديث‌ نبوي‌ وارد است‌ كه‌:

ثَلَاثٌ لَا يُسْأَلُ عَنْهَا الْعَبْدُ: خِرْقَةٌ يُوَارِي‌ بِهَا عَوْرَتَهُ ، أَوْ كِسْرَةٌ يَسُدُّ بِهَا جُوعَتَهُ ، أَوْ بَيْتٌ يَكِنُّهُ مِنَ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ ـ الحديث‌ .

«از بنده‌ در مورد سه‌ چيز مؤاخذه‌ نمي‌شود: تكّه‌ پارچه‌اي‌ كه‌ بدان‌ عورتش‌ را بپوشاند ، يا لقمه‌ ناني‌ كه‌ بدان‌ گرسنگي‌اش‌ را فرو نشاند ، يا اطاقي‌ كه‌ وي‌ را از گرما و سرما محفوظ‌ بدارد ـ تا آخر حديث‌.»

و سزاوار است‌ كه‌ اين‌ روايت‌ حمل‌ شود بر خفّت‌ حساب‌ در ضروريّات


صفحه  16

‌ معيشت‌ ، و نفي‌ مناقشه‌ در آنها ؛ وَ اللهُ أعلَم‌.[7] ـ

اين‌ بود آنچه‌ استاد اكرم‌ قدَّس‌ اللهُ سرَّه‌ در تفسير خود ذكر فرموده‌اند .

علاّمه‌: از سورۀ تكاثر صريحتر در وحدت‌ وجود نداريم‌

و امّا آنچه‌ را كه‌ حقير از ابحاث‌ شفاهي‌ ايشان‌ شنيده‌ام‌ و ضبط‌ نموده‌ام‌ ، صريحتر از اينها در اثبات‌ وحدت‌ ذات‌ اقدس‌ حقّ تعالي‌ است‌ . ايشان‌ صريحاً ميفرمودند: «از اين‌ آيه‌ واضحتر و صريحتر در اثبات‌ وحدتِ وجود نداريم‌ . اين‌ آيات‌ از صراحت‌ هم‌ گذشته‌ است‌ ، و من‌ در عجبم‌ كه‌ چرا در گوش‌ ماها اثر نمي‌كند!»

اين‌ آيات‌ ميگويد: اي‌ مردمان‌ ! شما در تمام‌ عمرتان‌ تا سرتان‌ به‌ سنگ‌ گور و لَحْد بخورد ، از ديدار و لقاي‌ حضرت‌ حقّ واحد معبود مسجود اعراض‌ نموده‌ايد ، و وي‌ را در شؤون‌ كثرات‌ بطور مقيّد و متعيّن‌ نگريسته‌ايد ؛ و اينست‌ حقيقت‌ جحيم‌ و آتش‌ گدازنده‌ كه‌ حجاب‌ بر روي‌ چهرۀ حقّ ساخته‌ايد .

پردۀ تعيّن‌ عالم‌ هستي‌ و كثرت‌بيني‌ را كنار بزنيد تا جمال‌ حضرت‌ واحد بر شما تجلّي‌ نمايد ، و نعمت‌ حقيقيّۀ شما كه‌ ولايت‌ و عبوديّت‌ صرفه‌ است‌ در مقابل‌ چنين‌ خداوندي‌ به‌ منَصّۀ تحقّق‌ خود بنشيند . نه‌ آنكه‌ آن‌ نعيم‌ را زائل‌ و باطل‌ كرده‌ از ولايت‌ كه‌ حقيقت‌ قرب‌ است‌ بي‌بهره‌ باشيد ، و آتش‌ سوزانندۀ كثرات‌ و تعيّنات‌ چشمانتان‌ را كور كند ؛ و در اين‌ دنيا كه‌ چنين‌ است‌ در عُقبي‌ بصورت‌ جهنّم‌ بروز و ظهور نمايد .

اگر پردۀ حجاب‌ ملكوت‌ را از جلو ديدگان‌ رمَددار و دوبين‌ خود برداريد ، همين‌ اكنون‌ با علم‌ يقيني‌ و بالمعاينه‌ خواهيد ديد كه‌ اين‌ كثرت‌ طلبي‌ و زياده‌نگري‌ چه‌ سدّي‌ عظيم‌ در برابرتان‌ ساخته‌ است‌ كه‌ جز با رفع‌ يد از كثرات‌ و مباهات‌ در امور كثيرۀ واهيۀ اعتباريّۀ مجازيّه‌ امكان‌ ندارد جمال‌ حضرت‌ حقّ را


صفحه 17

ببينيد و تماشا كنيد و انس‌ بگيريد و از واقعيّت‌ نعيم‌ تمتّع‌ كافي‌ ببريد !

علاّمه‌ فرموده‌اند: «آن‌ تفسير اوّل‌ راجع‌ به‌ سوره‌ زياد دلچسب‌ نيست‌ ؛ اين‌ تفسير دوّم‌ مورد پسند است‌.» اينك‌ براي‌ مزيد بيان‌ ، ما برخي‌ از گفتارشان‌ را كه‌ در يادنامۀ ايشان‌ ذكر نموده‌ايم‌ در اينجا مي‌آوريم‌:

فرموده‌اند: اين‌ آيه‌ اطلاق‌ دارد و هر گونه‌ از كثرت‌ طلبي‌ ] خواه‌ در اموال‌ و اولاد ، و خواه‌ در خيرات‌ ، در علم‌ ، در فقه‌ و اصول‌ و حكمت‌ و حديث‌ و تفسير و سائر علوم‌ و فنون‌ [ انسان‌ را از مقام‌ وحدت‌طلبي‌ و خداجوئي‌ باز ميدارد . اين‌ تفسير بهتر است‌ از آن‌ تفسير اوّل‌ ؛ آن‌ تفسير زياد مورد پسند نيست‌. [8]

و فرموده‌اند: در بعضي‌ از مراحل‌ ، قرآن‌ از صراحت‌ هم‌ گذشته‌ ؛ امّا در عين‌ حال‌ ، حالات‌ قلبي‌ ما طوري‌ است‌ كه‌ نمي‌پذيرد و طور ديگر تأويل‌ مي‌كند.

زياده‌طلبي‌ و زياده‌بيني‌ شما را از رؤيت‌ جمال‌ حقّ و وحدت‌ مطلق‌ به‌ غفلت‌ انداخت‌ و منصرف‌ كرد تا زمانيكه‌ در قبرها سرازير شديد[9]

و فرموده‌اند: معنيش‌ چنين‌ است‌: اين‌ كثرات‌ ، اين‌ كثرت‌ طلبي‌ها و اين‌ كثرت‌بيني‌ها شما را به‌ خود مشغول‌ داشت‌ ، و از لقاء و رؤيت‌ حقّ بازداشت‌ تا وقت‌ مردن‌ . يعني‌ تا زنده‌ هستيد ، در پيروي‌ از كثرات‌ ميرويد ؛ و پيوسته‌ ميرويد تا ميرسيد به‌ مردن‌ ! مي‌ميريد [10]


صفحه 18

و فرموده‌اند: ] امام‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در مجلسي‌ به‌ أبوحنيفه‌ فرمودند: مراد از نعيم‌ خوردني‌ و آشاميدني‌ و أمثالهما نيست‌ [ بلكه‌ مراد از نعيم‌ ولايت‌ ما اهل‌ بيت‌ است‌ يعني‌ از مردم‌ سؤال‌ مي‌شود كه‌: تا چه‌ اندازه‌ راه‌ سلوك‌ إلي‌ الله‌ خود را با راه‌ و روش‌ و سيره‌ و منهاج‌ ائمّۀ خودتان‌ تطبيق‌ نموده‌ايد ؟! و تا چه‌ مقدار از مقام‌ عبوديّت‌ محضه‌ و مطلقه‌ برخوردار شديد ؟!

و مراد از جَنَّةُ النَّعيم‌ كه‌ در قرآن‌ وارد است‌ نيز همين‌ بهشت‌ است‌ . يعني‌: «بهشت‌ ولايت‌» كه‌ همان‌ بهشت‌ مخلَصين‌ و مقرّبين‌ از اولياي‌ خدا و واصلين‌ به‌ مقام‌ توحيد ذاتي‌ و مندكّ شدگان‌ در عوالم‌ ربوبي‌ و صفات‌ جمال‌ و جلال‌ الهي‌ است‌ . بهشت‌ آنانكه‌ شوائب‌ وجودي‌ خود را بطور كلّي‌ به‌ باد نسيان‌ سپردند و همه‌ را تسليم‌ حقّ كردند .

با تمام‌ اين‌ شواهد و قرائن‌ حاقّيّۀ داخليّه‌ و عارضۀ خارجيّه‌ ، ما نعمت‌ را كنايه‌ از ولايت‌ دانستيم‌ ؛ گرچه‌ بحسب‌ ظاهر مراد مطلق‌ نعمت‌ است‌ ، ليكن‌ در حقيقت‌ بايد مراد نعمت‌ ولايت‌ باشد .

البتّه‌ در اين‌ تفسير (تفسير نعمت‌ به‌ ولايت‌) نمي‌خواهيم‌ از ضميمه‌ نمودن‌ روايات‌ وارده‌ اين‌ معني‌ را بدست‌ آوريم‌ . بلكه‌ ميخواهيم‌ از خود آيات‌ و شواهد موجودۀ در آنها اين‌ استفاده‌ را نموده‌ باشيم‌ .

علاّمه‌: از خود تقابل‌ ميان‌ نعيم‌ و جَحيم‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ نعيم‌ ولايت‌ است

ملاحظه‌ كنيد ! بعد از اينكه‌ بطور كلّي‌ تكاثر را مُلهي‌ دانست‌ ، و در صورت‌ پيدايش‌ علم‌ اليقين‌ و عين‌ اليقين‌ ، آنرا جحيم‌ و آتش‌ سوزنده‌ شمرد ؛ به‌ قرينۀ مقابله‌ ، نعيم‌ را كه‌ همان‌ مقام‌ توحيد است‌ ـ كه‌ در عبد تجلّي‌ مي‌كند و از آن‌ به‌ عبوديّت‌ محضه‌ تعبير ميگردد ـ بزرگترين‌ سرمايۀ قابل‌ مؤاخذه‌ و مورد پرسش‌ قرار ميدهد ؛ كه‌ بايد ديدگان‌ خود را از تكاثر يعني‌ زياده‌ و بسيار بيني‌ درهم‌ كشيد و به‌ نعيم‌ كه‌ يگانه‌ بيني‌ و وحدت‌ گرائي‌ است‌ بازگشت‌ نمود .

كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ


صفحه  19

الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ . از خود آيه‌ في‌ حدّ نفسها استفاده‌ مي‌شود كه‌ نعيم‌ مطلب‌ بسيار نفيس‌ و ارزنده‌ايست‌ ، بلكه‌ نفيس‌ترين‌ و با ارزش‌ترين‌ مهمّات‌ و اهداف‌ عالم‌ خلقت‌ بايد بوده‌ باشد . و همانطور كه‌ حضرت‌ فرمودند ، از واقعيّت‌ وجود يك‌ شخص‌ از اوّل‌ عمر تا آخر عمر اينهمه‌ نعمتهاي‌ خدائي‌ را كه‌ ديده‌ و مصرف‌ كرده‌ ، از آنها سؤال‌ شود ؛ اين‌ به‌ حسب‌ ظاهر از مفاد خود آيه‌ خيلي‌ بعيد است‌ .

يعني‌ افراد بشر بايستي‌ در دنيا از تمام‌ مواهبي‌ كه‌ خداوند به‌ آنها عنايت‌ فرموده‌ است‌ ، آن‌ نعمت‌ حقيقي‌ و واقعي‌ ، آن‌ ولايت‌ كه‌ ربط‌ بين‌ عالم‌ خلقت‌ و ذات‌ پروردگار است‌ ؛ ربط‌ بين‌ مخلوق‌ و خالق‌ است‌ ، ربط‌ بين‌ حادث‌ و قديم‌ است‌ ، ربط‌ بين‌ ممكن‌ الوجود و واجب‌ الوجود است‌ ؛ آنرا با كَدّ و سعي‌ جستجو نموده‌ و آنرا بدست‌ آورند .

اگر بدست‌ آمد أهدَي‌ سَبيلاً است‌ ، و گرنه‌ إضلال‌ است‌ .

همۀ مردم‌ در دنيا زيست‌ مي‌كنند ، معاشرت‌ مي‌نمايند ، نكاح‌ مي‌كنند ، غذا ميخورند ، استراحت‌ مي‌كنند ، ميخوابند ، در مشاغل‌ مانند هم‌ باغباني‌ و زراعت‌ و تجارت‌ و صناعت‌ مي‌كنند ؛ ولي‌ يك‌ عدّه‌ فقط‌ نظر به‌ ظاهر اين‌ امور دارند و از باطن‌ اعراض‌ دارند ، اينها بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا [11] هستند .

يك‌ عدّه‌ در بين‌ اين‌ امور متكاثره‌ و كثيره‌ ، دنبال‌ حقيقت‌ واحده‌ هستند ، اين‌ مي‌شود نعيم‌. [12]


صفحه  20

كلام‌ شيخ‌ بهائي‌ (ره‌) در «أربعين‌» در مراتب‌ معرفت‌ حقّ تعالي‌

آيت‌ الهي‌ ، حكيم‌ ، متكلّم‌ ، مفسّر ، محدّث‌ ، فقيه‌ ، اصولي‌ ، شاعر بارز ، جامع‌ علوم‌ رياضيّه‌ و طبيعيّه‌ و هيئت‌ و نجوم‌ و علوم‌ غريبه‌ ، كه‌ حقّاً از مفاخر اسلام‌ است‌ ، علاّمه‌ شيخ‌ بهاء الدّين‌ محمّد عامِليّ جُبَعيّ أعلي‌ اللهُ تَعالَي‌ مَقامه‌ مطلبي‌ را در اين‌ باب‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ از جهت‌ جامعيّت‌ آن‌ ، نقل‌ آن‌ در اين‌ مقام‌ شايسته‌ مي‌باشد . وي‌ ميگويد:

تَبصِرةٌ : مراد از معرفت‌ خداي‌ تعالي‌ اطّلاع‌ بر نُعوت‌ و صفات‌ جلاليّه‌ و جماليّۀ اوست‌ به‌ قدر طاقت‌ بشر . و امّا اطّلاع‌ بر حقيقت‌ ذات‌ مقدّس‌ وي‌ ابداً مورد چشم‌ داشت‌ و نظر و اميد و طمع‌ فرشتگان‌ مقرّب‌ و پيامبران‌ و رسولان‌ او نمي‌باشد ، تا چه‌ رسد به‌ ديگران‌ .

و كافي‌ است‌ در اينجا گفتار سيّد البشر: مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِكَ !

«ما آنطور كه‌ بايسته‌ و شايسته‌ است‌ ترا نشناخته‌ايم‌!»

و در حديث‌ وارد است‌: إنَّ اللَهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الابْصَارِ . وَ إنَّ الْمَلَا الاعْلَي‌ يَطْلُبُونَهُ كَمَا تَطْلُبُونَهُ أَنْتُمْ !

«تحقيقاً و واقعاً خداوند از عقلها و انديشه‌ها پنهان‌ شده‌ است‌ همانطور كه‌ از چشمها پنهان‌ شده‌ است‌ . و تحقيقاً موجودات‌ مجرّدۀ عوالم‌ ملكوت‌ بالا وي‌ را مي‌طلبند همانطور كه‌ شما مي‌طلبيد!»

بنابراين‌ توجّه‌ و التفات‌ مكن‌ به‌ كسيكه‌ مي‌پندارد او به‌ كُنْه‌ حقيقت‌ ذات‌ مقدّسۀ او واصل‌ گرديده‌ است‌ ، بلكه‌ در دهان‌ چنين‌ كسي‌ خاك‌ بپاش‌ ! زيرا بدون‌ ترديد گمراه‌ شده‌ ، و راه‌ غوايت‌ پيموده‌ ، و دروغ‌ و افتراء بسته‌ است‌ !

زيرا امر ذات‌ رفيع‌تر و پاك‌تر است‌ از آنكه‌ در خواطر بشر متلوّث‌ و آلوده‌ گردد . و هرچه‌ را كه‌ عالِم‌ راسخ‌ در دين‌ تصوّر كند ، آن‌ از حرم‌ كبرياي‌ حضرت‌ وي‌ فرسنگها دورتر است‌ . و دورترين‌ چيزي‌ كه‌ فكر عميق‌ بدان‌ دست‌ مي‌يابد ، آن‌ غايت‌ و نهايت‌


صفحه  21

دقّتي‌ است‌ كه‌ وي‌ بكار برده‌ است‌ . و چه‌ نيكو گفته‌ است‌:

آنچه‌ پيش‌ تو غير از آن‌ ره‌ نيست‌         غايت‌ فهم‌ تست‌ الله‌ نيست‌[13]

بلكه‌ از ذات‌ بگذريم‌ ، صفاتي‌ را كه‌ ما براي‌ خداي‌ سبحان‌ اثبات‌ مي‌كنيم‌، فقط‌ بقدر گنجايش‌ انديشه‌ها و فهمها و به‌ اندازۀ قواي‌ وهميّه‌ و تخيّلات‌ ماست‌ .

ما بر حسب‌ عقول‌ قاصرۀ خودمان‌ اعتقاد داريم‌ كه‌ خداوند سبحانه‌ متّصف‌ است‌ به‌ اشرف‌ از دو صفتي‌ كه‌ در دو طرف‌ نقيض‌ با يكدگر قرار دارند [14]، در حاليكه‌ خداي‌ تعالي‌ ارفع‌ و اجلّ مي‌باشد از جميع‌ آنچه‌ تو وي‌ را بدانها توصيف‌ مي‌كني‌ !

و در كلام‌ امام‌ أبوجعفر محمّد بن‌ عليّ الباقر عليه‌ السّلام‌ بدين‌ مهمّ اشاره‌ كرده‌ است‌ آنجا كه‌ فرموده‌ است‌:

كُلُّ مَا مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ فِي‌ أَدَقِّ مَعَانِيهِ ، مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ ، مَرْدُودٌ إلَيْكُمْ ! وَ لَعَلَّ النَّمْلَ الصِّغَارَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ لِلَّهِ تَعَالَي‌ زُبَانَيَيْنِ ، فَإنَّ ذَلِكَ


صفحه 22

كَمَالُهَا ، وَ تَتَوَهَّمُ أَنَّ عَدَمَهُمَا نُقْصَانٌ لِمَنْ لَا يَتَّصِفُ بِهِمَا . وَ هَكَذَا حَالُ الْعُقَلآءِ فِيمَا يَصِفُونَ اللَهَ تَعَالَي‌ بِهِ ـ انْتَهَي‌ كَلامُهُ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ .

«تمام‌ چيزهائي‌ را كه‌ شما با دقيق‌ترين‌ معاني‌ با افكار خودتان‌ تشخيص‌ و تميز ميدهيد و آنرا خدا مي‌پنداريد ، آفريده‌ايست‌ ساختۀ شما مانند خود شما، و بازگشتش‌ به‌ سوي‌ شما مي‌باشد !

و شايد مورچگان‌ كوچك‌ توهّم‌ كنند كه‌ خداي‌ تعالي‌ نيز مانند آنها دو عدد شاخ‌ دارد ، چرا كه‌ كمال‌ آنها به‌ آنست‌ ؛ و گمان‌ كنند كه‌ نداشتن‌ آن‌ نقصان‌ است‌ براي‌ آن‌ كس‌ كه‌ متّصف‌ بدانها نبوده‌ باشد . و همچنين‌ است‌ احوال‌ عقلاي‌ عالَم‌ در صفاتي‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ را بدان‌ توصيف‌ مي‌نمايند ـ تمام‌ شد كلام‌ حضرت‌ امام‌ باقر صَلوات‌ اللَه‌ عَليه‌.»

بعضي‌ از محقّقين‌[15] گفته‌اند: اين‌ گفتاري‌ است‌ دقيق‌ و داراي‌ متانت‌ و استحكام‌ ، و جالب‌ و زيبا كه‌ از مصدر تحقيق‌ و مورد تدقيق‌ صادر شده‌ است‌ .

و سرّ اين‌ مطلب‌ آن‌ مي‌باشد كه‌: تكليفي‌ كه‌ به‌ افراد بشر ميشود متوقّف‌ است‌ بر معرفت‌ خداوند متعال‌ بر حسب‌ وسع‌ و طاقت‌ آنها . و آنچه‌ را كه‌ بدان‌ مكلّف‌ مي‌باشند آنستكه‌ خدا را بشناسند با صفاتي‌ كه‌ بدان‌ انس‌ و الفت‌ گرفته‌اند و آن‌ صفات‌ را در وجود خودشان‌ ديده‌ و نگريسته‌اند ، با سلب‌ نقائصي‌ كه‌ از انتساب‌ آن‌ صفات‌ به‌ انسان‌ ناشي‌ ميگردد .

و از آنجا كه‌ انسان‌ وجودش‌ واجب‌ بالغَير است‌ و عالم‌ و قادر و مريد و حيّ و متكلّم‌ و سميع‌ و بصير مي‌باشد ، مكلّف‌ شده‌ است‌ كه‌ همين‌ صفات‌ را در حقّ خداوند متعال‌ با سلب‌ نقائص‌ ناشي‌ از انتسابشان‌ به‌ انسان‌ ، اعتقاد بنمايد . به‌ اينكه‌ معتقد شود خداي‌ تعالي‌ واجب‌ است‌ لذاته‌ نه‌ بالغير ، عالم‌ است‌ به‌


صفحه  23

جميع‌ معلومات‌ ، قادر است‌ بر جميع‌ ممكنات‌ ؛ و همچنين‌ در سائر صفات‌ .

و به‌ وي‌ تكليف‌ نشده‌ است‌ كه‌ اعتقاد نمايد به‌ صفتي‌ در خدا كه‌ در وي‌ مثل‌ آن‌ يافت‌ نمي‌شود ، و به‌ وجهي‌ از وجوه‌ مناسب‌ آن‌ صفات‌ در او وجود ندارد . و اگر به‌ چنين‌ امري‌ مكلّف‌ مي‌گشت‌ ، حقيقت‌ تعقّل‌ آن‌ براي‌ وي‌ غير ممكن‌ ميبود . و اين‌ يكي‌ از معاني‌ قوله‌ عليه‌ السّلام‌ است‌: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ ـ تمام‌ شد كلام‌ بعض‌ المحقّقين‌ .

علم‌ عادي‌ ، علم‌ اليقين‌ ، عَين‌ اليقين‌ ، حقّ اليقين‌

بدان‌: آن‌ معرفتي‌ كه‌ افهام‌ بشر امكان‌ وصول‌ بدان‌ را دارد داراي‌ مراتب‌ متخالفه‌ و درجات‌ متفاوته‌اي‌ است‌ . محقّق‌ طوسيّ طابَ ثَراه‌ در برخي‌ از مصنَّفاتش‌ گفته‌ است‌ كه‌:

مراتب‌ آن‌ معرفت‌ به‌ مثابۀ مراتب‌ آتش‌ مي‌باشد [16].


صفحه  24

زيرا كوچكترين‌ مرتبه‌ از مراتب‌ آن‌ مانند كسي‌ است‌ كه‌ بشنود در عالم‌ وجود ، چيزي‌ وجود دارد كه‌ تمام‌ اشيائي‌ را كه‌ با آن‌ تلاقي‌ كنند معدوم‌ و نابود مي‌سازد، و در تمام‌ اشيائي‌ كه‌ در برابر و محاذات‌ آن‌ قرار گيرند اثر خود را ظاهر مي‌كند ، و هر مقدار از آن‌ گرفته‌ و برداشته‌ شود ابداً از آن‌ چيزي‌ كم‌ و كاست‌ نمي‌گردد ؛ و آن‌ موجود را آتش‌ مي‌نامند . و نظير اين‌ مرتبه‌ در باب‌ معرفت‌ خداوند تعالي‌ ، معرفت‌ مقلِّدين‌ است‌ كه‌ بدون‌ وقوف‌ بر برهان‌ و حجّت‌ الهيّه‌ ، دين‌ را تصديق‌ كرده‌اند .

و از اين‌ معرفت‌ برتر ، معرفت‌ كسي‌ مي‌باشد كه‌ دود آتش‌ به‌ وي‌ رسيده‌ باشد و دانسته‌ باشد كه‌ لابدّ بايد مؤثّري‌ باشد تا اين‌ دود اثر آن‌ بوده‌ باشد ، و در اينصورت‌ حكم‌ به‌ وجود آتش‌ كند . و نظير اين‌ مرتبه‌ در معرفت‌ خداي‌ تعالي‌ معرفت‌ اهل‌ نظر و استدلال‌ مي‌باشد كه‌ با براهين‌ قاطعه‌ حكم‌ بر وجود صانع‌ مي‌نمايند .

و از اين‌ بالاتر مرتبۀ كسي‌ است‌ كه‌ به‌ سبب‌ مجاورت‌ با آتش‌ ، گرمي‌ آنرا حسّ كند و با نور آن‌ موجودات‌ را مشاهده‌ كند و بدان‌ اثر منتفع‌ گردد . و نظير اين‌ مرتبه‌ در معرفت‌ خداوند سبحانه‌ معرفت‌ مؤمنين‌ خالص‌ است‌ كه‌ قلوبشان. ـ «أربعين‌» شيخ‌ بهائي‌ (ره‌) طبع‌ ناصري‌ (سنۀ 1274 هجريّۀ قمريّه‌) در ضمن‌ شرح‌ حديث‌ دوّم‌ ، ص‌16 تا ص‌18 به‌ خدا اطمينان‌ و آرامش‌ يافته‌ است‌ و يقين‌ كرده‌اند كه‌ اللَهُ نُورُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ ؛ همانطور كه‌ خداوند خود را بدين‌ صفت‌ توصيف‌ نموده‌ است‌ .

و از اين‌ عالي‌تر مرتبۀ كسي‌ است‌ كه‌ با جميع‌ وجودش‌ در آتش‌ بسوزد و بگدازد و محترق‌ گردد ، و با تمام‌ كلّيّت‌ و آثارش‌ در آتش‌ متلاشي‌ شود . و نظير اين‌ مرتبه‌ در معرفت‌ خداي‌ تعالي‌ معرفت‌ اهل‌ شهود و فناء في‌ الله‌ است‌ .

و اين‌ بالاترين‌ درجه‌ و عالي‌ترين‌ مرتبه‌ و آخرين‌ مرحله‌ مي‌باشد ؛ رَزَقَنا اللهُ الوُصولَ إلَيها و الوُقوفَ عَليها بمَنِّه‌ و كَرَمه‌ ـ پايان‌ يافت‌ گفتار خواجه‌


صفحه  25

اعلي‌ اللَه‌ مقامُه‌. [17]

پاورقي


[1] از جمله‌ كسانيكه‌ اينطور تفسير كرده‌اند بيضاوي‌ است‌ در تفسيرش‌ ؛ وي‌ ميگويد: فحُذف‌ الجوابُ للتّفخيم‌ ، و لا يَجوز أن‌ يكونَ قولُه‌: لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ جوابًا ، لانَّه‌ محقَّقُ الوقوع‌ ؛ بلْ هو جوابُ قَسمٍ محذوفٍ اُكّد به‌ الوعيدُ و اُوضِح‌ به‌ ما أنذَرهم‌ منه‌ بعد إبهامِه‌ تفخيمًا.

[2] آيۀ 36 ، از سورۀ 79 : النّازعات‌: «و بارز و ظاهر مي‌شود آتش‌ جحيم‌ براي‌ كسيكه‌ ببيند.» و چون‌ اين‌ سوره‌ در احوال‌ قيامت‌ است‌ ، از يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ استفادۀ قيامت‌ مي‌شود ، و همچنين‌ از كلمۀ بُرِّزَتِ ؛ زيرا عالم‌ قيامت‌ عالم‌ ظهور و بروز حقائق‌ است‌ نه‌ اصل‌ عالم‌ حقائق‌ .

[3] ـ آيۀ 75 ، از سورۀ 6 : الانعام‌: «و اي‌ پيغمبر ! ما آنطور به‌ إبراهيم‌ ملكوت‌ آسمانها و زمين‌ را نشان‌ ميدهيم‌ تا آنكه‌ از صاحبان‌ يقين‌ بوده‌ باشد!

[4] ـ آيۀ 56 ، از سورۀ 51 : الذّاريات‌: «و من‌ جنّ و انس‌ را نيافريدم‌ مگر به‌ سبب‌ آنكه‌ مرا عبادت‌ كنند.»

[5] ـ اقتباس‌ از آيۀ 20 ، از سورۀ 31 : لقمان‌: وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ و ظَـٰهِرَةً وَ بَاطِنَةً . «و خداوند نعمتهايش‌ را براي‌ شما گوارا نمود ؛ چه‌ نعمتهاي‌ ظاهريّه‌ و چه‌ نعمتهاي‌ باطنيّه‌.»

[6] ـ آيات‌ 39 تا 42 ، از سورۀ 53 : النّجم‌: «و آنكه‌ براي‌ انسان‌ نيست‌ مگر آنچه‌ را كه‌ سعي‌ مي‌كند . و تحقيقاً به‌ زودي‌ سعي‌ خود را خواهد ديد ؛ و سپس‌ به‌ وافي‌ترين‌ جزاء ، مورد جزا قرار خواهد گرفت‌ . و تحقيقاً غايت‌ و پايان‌ امر او به‌ سوي‌ پروردگار تو خواهد بود!

[7] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 20 ، ص‌ 495 تا ص‌ 500

[8]و [9] و [10]ـ دورۀ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌ 4 ، «مهرتابان‌» يادنامه‌ و مصاحبات‌ تلميذ و علاّمه‌ عالم‌ ربّانيّ علاّمه‌ سيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ تبريزي‌ أفاضَ اللهُ علَينا من‌ بركاتِ تُربته‌ ، بخش‌ دوّم‌: مصاحبات‌ ، ابحاث‌ فلسفي‌ ، بطور انتخاب‌ از ص‌ 139 تا ص‌ 141 از شمارۀ رديف‌ طبع‌ أوّل‌ ، (و ص‌ 219 تا ص‌ 221 از طبع‌ دوّم‌)

[11] ـ آيۀ 28 ، از سورۀ 14 : إبراهيم‌: أَلَمْ‌تر إِلَي‌ الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ . «آيا نظر نيفكنده‌اي‌ بسوي‌ كسانيكه‌ نعمت‌ خدا را تبديل‌ به‌ كفران‌ نمودند ، و قوم‌ خودشان‌ را به‌ خانۀ هلاكت‌ وارد ساختند؟!»

[12] ـ «مهر تابان‌» يادنامۀ علاّمه‌ ، بخش‌ دوّم‌: مصاحبات‌ ، ابحاث‌ قرآني‌ ، ص‌ 102 تا ص‌ 104 از طبع‌ أوّل‌ ، (و ص‌ 169 تا ص‌ 171 از طبع‌ دوّم‌)

[13] ـ اوّلش‌ اينست‌:

هست‌ در راه‌ او به‌ وقت‌ دليل‌             نطق‌ تشبيه‌ ، خامشي‌ تعطيل‌

گر نگوئي‌ ز دين‌ تهي‌ باشي‌                 ور بگوئي‌ مُشبِّهي‌ باشي‌

. . . . . . . . .

گفتم‌ همه‌ مُلك‌ حُسن‌ سرمايۀ تست‌         خورشيد فلك‌ چو ذرّه‌ در سايۀ تست‌

گفتا غلطي‌ ز ما نشان‌ نتوان‌ يافت     از ما تو هر آنچه‌ ديده‌اي‌ پايۀ تست‌ (تعليقه‌)

[14] ـ مِن‌ باب‌ مثال‌ ، در ما دو صفت‌ متناقض‌ وجود دارد: علم‌ و جهل‌ ، و ما ميگوئيم‌ اشرف‌ از ميان‌ اين‌ دو تا علم‌ است‌ ؛ پس‌ خدا عالم‌ است‌ . و در ما دو صفت‌ متناقض‌ حيات‌ و موت‌ وجود دارد ، و چون‌ در نزد ما حيات‌ شريفتر از موت‌ است‌ ، ميگوئيم‌ خدا حيّ است‌.

[15] ـ مراد محقّق‌ دَوّاني‌ است‌

[16] ـ در «رَوضات‌ الجنّات‌» از طبع‌ بيروت‌ ، ج‌ 3 ، ص‌ 184 آورده‌ است‌ كه‌: من‌ در تاريخ‌ حمد الله‌ مستوفي‌ ديدم‌ كه‌ «بوعلي‌ سينا» با «بوسعيد» در محلّي‌ با هم‌ ملاقات‌ كردند . چون‌ از همدگر جدا شدند ، از هر يك‌ از آنان‌ از احوال‌ ديگري‌ پرسيدند . شيخ‌ أبوسعيد گفت‌ ما أنا أراه‌ هو يَعلم‌ . يعني‌ «آنچه‌ را كه‌ من‌ مي‌بينم‌ او ميداند» . و شيخ‌ أبوعلي‌ گفت‌: ما أعلَمه‌ هو يراه‌ . يعني‌ «آنچه‌ را كه‌ من‌ ميدانم‌ او مي‌بيند.»

صاحب‌ «روضات‌» در اينجا ميگويد: گفتار اين‌ دو عالم‌ اشاره‌ مي‌باشد به‌ درجات‌ علم‌ اليقين‌ و عين‌ اليقين‌ و حقّ اليقين‌ ، و به‌ عبارةٍ اُخري‌: يقين‌ خبر و يقين‌ دلالت‌ و يقين‌ مشاهده‌ ، و به‌ تقرير سوّم‌: مكاشفه‌ در خبر دادن‌ و مكاشفه‌ به‌ اظهار قدرت‌ و مكاشفۀ قلوب‌ به‌ حقائق‌ ايمان‌ . و هر يك‌ از اين‌ سه‌ لفظ‌ (علم‌ و عين‌ و حقّ) به‌ معني‌ نفس‌ يقين‌ است‌ ، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ بنا بر اصطلاح‌ آنان‌ علم‌ اليقين‌ عبارت‌ است‌ از آنچه‌ با شرط‌ برهان‌ حاصل‌ ميگردد ، و عين‌ اليقين‌ عبارت‌ است‌ از آنچه‌ با شرط‌ بيان‌ حاصل‌ مي‌شود ، و حقّ اليقين‌ عبارت‌ است‌ از آنچه‌ با صفت‌ عيان‌ بدست‌ مي‌آيد . و مثال‌ آنرا به‌ اين‌ زده‌اند كه‌ حقيقت‌ معني‌ آتش‌ را با تعريف‌ ديگران‌، ويا با چشمان‌ خود ، و يا بواسطۀ تأثير آن‌ در وجود خودش‌ بفهمد . پس‌ علم‌ اليقين‌ براي‌ عاقلان‌ است‌ ، و عين‌ اليقين‌ براي‌ عالمان‌ ، و حقّ اليقين‌ براي‌ عارفان

[17] ـ «أربعين‌» شيخ‌ بهائي‌ (ره‌) طبع‌ ناصري‌ (سنۀ 1274 هجريّۀ قمريّه‌) در ضمن‌ شرح‌ حديث‌ دوّم‌ ، ص‌ 16 تا ص‌ 18

      
  
فهرست
  مبحث‌ 25 تا 30: غير از عارفان‌، جميع‌ مردمان‌ خدا را با ديدۀ دوبين‌ مي‌نگرند
  تفسير علاّمه‌ ، جميع‌ سورۀ أَلْهَـكُمُ التَّكَاثُرُ را
  علاّمه‌: رؤيت‌ جحيم‌ در دنياست‌ ؛ لَتَرَوُنَّ جواب‌ لَو اِمتناعيّه‌ است
  شأن‌ نزول‌ سورۀ أَلْهَـكُمُ التَّكَاثُرُ
  مرجع‌ و بازگشت‌ سؤال‌ از نعيم‌ ، سؤال‌ از عمل‌ كردن‌ به‌ دين‌ است‌
  >> مراد از نَعيم ، ولايت‌ است‌
  علامه: ازسوره تکاثر صريحتر در وحدت وجود نداريم
  علاّمه‌: از خود تقابل‌ ميان‌ نعيم‌ و جَحيم‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ نعيم‌ ولايت‌ است‌
  كلام‌ شيخ‌ بهائي‌ (ره‌) در «أربعين‌» در مراتب‌ معرفت‌ حقّ تعالي‌
  كلامِ شِبْليّ بغداديّ پيرامون‌ توحيد
  كلامِ خواجه‌ عبدالله‌ أنصاري‌ پيرامون‌ توحيد
  پرسش‌ كُمَيل‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: مَا الْحَقِيقَة‌ ؟!
  شرح‌ و تفسير سيّد حَيْدر حديث‌ « مَا الْحَقِيقَةُ » كميل‌ را
  استدلال سيّد حيدر: اثبات‌ وحدت‌ وجود از آيۀ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّاوَجْهَه
  بحث‌ سيّد حيدر پيرامون‌ آيۀ: أَلَمْ‌تر إِلَي‌' رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
  در توضيح‌ پيرامون‌ شرح‌ سيّد حيدر حديث‌ كميل‌ را
  تفسير حضرت‌ استاد علاّمه‌ آيۀ: أَلَمْ‌تر إِلَي‌' رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
  مراد از غروب‌ آيۀ « مَدَّ الظِّلَّ » تمام‌ شبانه‌ روز است‌ نه‌ از زوال‌
  غزل‌هائي‌ از حكيم‌ سبزواري‌ در عظمت‌ عرفاني‌ مقام‌ انساني‌
  ساقي‌نامۀ سراپا مي‌ و شراب‌ فنا ، از مرحوم‌ حكيم‌ عاليمقام‌ حاج‌ ملاّ هادي‌سبزواري‌
  حشويّون‌ از اخباريّون‌ و قائلين‌ به‌ أصالة‌ الماهيّة‌ در باطن‌ گرفتار ثنويّت‌اند
  مراد سبزواري‌ از قائل‌ به‌ «أصالة‌ الوجود و الماهيّة‌» همعصر خود شيخ‌ احسائي‌ است‌
  شيخ‌ أحسائي‌ بواسطۀ حائز نبودن‌ علوم‌ معقول‌، موجب‌ مذهبهاي‌ مبتدعه‌ گرديد
  حاجي‌ محمّد كريمخان‌ و ميرزا علي‌ محمّد باب‌، دو پديدۀ شيخيّه‌ هستند
  شيخيّه‌ ، اعتقاد به‌ رُكن‌ رابع‌ دارند
  كلام‌ حكيم‌ سبزواري‌ (قدّه‌) در أصالة‌ الوجود و عينيّةُ وجودِ الحقِّ معَ ماهيَّتِه‌
  ايرانيان‌ قديم‌ بنابر دين‌ زردشت‌ قائل‌ به‌ دو مبدء نيكي‌ و بدي‌ بوده‌اند (پاورقي)
  شيخ‌ احسائي‌ معتقد به‌ ثنويّت‌ يزدان‌ و أهريمن‌ ، در لباس‌ وجود و ماهيّت‌ است
  ايرانيان‌: نژاد آريا تا جائيكه‌ تاريخ‌ نشان‌ ميدهد قائل‌ به‌ ثنويّت‌ بوده‌اند
  موحّد بودن‌ زردشت‌ از آثار اسلامي‌ است‌ نه‌ تحقيق‌ مورّخين‌ حتّي‌ «گاتا»هاي اوستا
  زردشت‌ نتوانست‌ ثنويّت‌ را براندازد ؛ اسلام‌ بود كه‌ آنرا برداشت‌
  اسلام‌ ايرانياني‌ پروريد كه‌ مظاهر لطف‌ و عشق‌ توحيد بوده‌اند
  بحث‌ حكيم‌ سبزواري‌ در دفع‌ شبهه‌ ثنويّين‌
  وجود خير است‌ ؛ خيرِ محض‌ و خيرِ غالب‌ ، در خارج‌ وجود دارند
  شرّ امري‌ است‌ عدمي‌ همچون‌ عدمِ مَلكه‌
  شرّ امري‌ است‌ عدمي‌، و علّت‌ آن‌ عدمِ علّة‌ الوجود است ‌
  عدمي‌ بودن‌ شرّ بديهي‌ است‌ و نياز به‌ برهان‌ ندارد
  پاسخ‌ سوّم‌ از اشكال‌ شرور ، آثار نيك‌ شرور ، و تولّد خيري‌ از هر شرّي‌ مي‌باشد
  فلاسفۀ اروپا در حلّ مُعضَلات‌ مسائل‌ شرور ناتوانند
  علم‌ حكمت‌ مستقلّ از علوم‌ طبيعي‌ و مبتني‌ بر براهين‌ عقليّه‌ است ‌
  ابيات‌ حكيم‌ كمپاني‌ درخيريّت‌ مبدأ و عالم‌ امر و شرّيّت‌ امور عدميّه‌
  ثنويّه‌ ميگويند: اهريمن‌ قطب‌ مستقلّي‌ است‌ در برابر اهورامزدا (بحث در هويت شيطان)
  قرآن‌ ميگويد: خداوند است‌ كه‌ جميع‌ موجودات‌ را آفريد، و زيبا آفريد
  جنّيان‌ و انسيان‌ هر دو مورد تكليف‌ الهي‌ واقعند
  شيطان‌ دائرۀ مأموريّتش‌ هم‌ براي‌ جنّيان‌ است‌ و هم‌ براي‌ انسان‌
  تسلّط‌ شيطان‌ بر مواليان‌ اوست‌ ؛ نه‌ بر مؤمنين‌ متوكّل‌ به‌ خداوند
  در روز قيامت‌ متجاوزان‌ بايد خودشان‌ را سرزنش‌ كنند نه‌ شيطان‌ رجيم‌ را
  شيطان‌ مأمور مطيع‌ خدا براي‌ جدا كردن‌ خبيث‌ از طيّب‌ است‌
  شيطان‌ ميگويد: من‌ به‌ جميع‌ ذرّيۀ آدم‌ مگر اندكي‌ لگام‌ ميزنم‌
  مأموريّت‌ شيطان‌ به‌ اغواي‌ انسان‌ ، در سورۀ أعراف‌
  گفتار حضرت‌ علامه‌ در كيفيّت‌ إبليس‌ و عملكرد او
  كلام‌ علاّمه‌ درجميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قصّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند
  پاسخ‌ علاّمه‌ در جميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قضيّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند
  ميدان‌ فعّاليّت‌ إبليس‌ ، ادراك‌ و عواطف‌ و احساسات‌ انسان‌ است ‌
  علاّمه‌: تصرّف‌ شيطان‌ در انسان‌ ، همان‌ استقلال‌ نگري‌ اوست ‌
  علاّمه‌: «احتناك‌» به‌ معني‌ لجام‌ زدن‌ است‌ ، يعني‌ مانند راكبِ لجام‌ نهاده‌ بر مركوبش‌
  علاّمه‌: افعال‌ إبليس‌ از جهت‌ سرعت‌ و بُطؤ و اجتماع‌ و انفراد ، مختلف‌ است ‌
  نقل‌ علاّمه‌ اشكالات‌ ستّۀ إبليسيّه‌ را كه‌ شارح‌ اناجيل‌ مطرح‌ كرده‌ است(بحث عقلي و قرآني مختلط)‌
  جواب‌ علاّمه‌: از اشكالات‌ ستّۀ إبليسيّه‌ ميتوان با بليغ‌ترين‌ وجه‌ پاسخ داد
  توراة‌ در نهي‌ از شجره‌، نسبت‌ كذب‌ به‌ خدا ميدهد و نسبت‌ صدق‌ به‌ شيطان‌(جنايت تورات فعلي بر عالم
  قرآن‌ شجره‌ را درخت‌ بدي‌ و شيطان‌ را فريبندۀ آدم‌ بيان‌ ميكند
  توراة‌ ميگويد: دين‌ دعوت‌ به‌ جمود و ركود مي‌كند و دعوت‌ به‌ جهل‌ و نابينائي ‌
  براي‌ مادّيّون‌ و ماترياليستها مسألۀ شرور حلّ نشده‌، و به‌ جهان‌ بدبين‌ هستند
  قضيّۀ أبوطلحه‌ و اُمّ سليم‌ و مرگ‌ پسر و دعا و حمد پيغمبر بر آنان‌
  سبب‌ اينكه‌ عالم‌ خير محض‌ و بدون‌ شرور و اعدام‌ نيست‌ ، چيست‌ ؟
  تفاوت‌ها در عالم‌ خلقت‌ صحيح‌ است‌ ؛ تبعيض‌ وجود ندارد
  مَن‌ گفتن‌ زيد دليل‌ بر وجود و تماميّت‌ اوست‌ ؛ و غير از آن‌ محال‌ است ‌
  امثال‌ عبارت‌ «من‌ چرا شيخ‌ طوسي‌ نشدم‌؟» خود مُبطل‌ خود است ‌
  « الذّاتيُّ لا يُعَلَّل‌ » يك‌ قاعدۀ فلسفي‌ است‌ ؛ و تخلّف‌ ناپذير
  بهشت‌ آدم‌ جنّت‌ استعداد بود ؛ و آن‌ غير از جنّت‌ فعليّت‌ بعدي‌ است ‌
  طيّ قوس‌ صعود انسان‌ را به‌ بهشت‌ فعليّت‌ و ظهور اعمال‌ مي‌رساند
  آيات‌ قرآنيّۀ دالّه‌ بر اينكه‌ موجودات‌ اندازه‌گيري‌ شده‌ هستند
  كلام‌ راقي‌ هِشام‌ بن‌ حَكَم‌ در ردّ ثَنَويّه‌
  مبحث‌ 31 تا 32: آنان‌ كه‌ غير از خدا اثري‌ قائلند، مبتلا به‌ شرك‌ خفيّ هستند
  گفتار فيض‌ كاشاني‌ (قدّه‌) در جمع‌ بين‌ ظهور و خفاء خداوند
  حقّ سُبحانه‌ و تعالي عين‌ وجود و حقيقت‌ هستي‌ است
  « يا مَنْ هُوَ اخْتَفَي‌ لِفَرْطِ نورِهِ ، الظّاهِرُ الْباطِنُ في‌ ظُهورِهِ »
  کلام أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: ظَاهِرٌ فِي‌ غَيْبٍ، وَ غَآئِبٌ فِي‌ ظُهُورٍ
  شرح‌ حال‌ مرحوم‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء (قدّه‌) (پاورقي)
  بحث‌ گرانقدر آل‌ كاشف‌ الغطاء در وحدت‌ وجود و موجود
  اثبات‌ أصالة‌ الوجود، و ابطال‌ أصالة‌ الماهيّة‌
  اشتراك‌ لفظي‌ در اطلاق‌ لفظ‌ وجود بر مراتب‌ آن‌، مستلزم‌ محذورات‌ فاسدۀ است.‌
  تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ عَنْ خَلْقِهِ ؛ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ
  وجود واجبُ الوجود، في‌ نَفْسِهِ بِنَفْسِهِ لِنَفْسِهِ مي‌باشد
  « بَسيطُ الْحَقيقَةِ كُلُّ الاشْيآءِ » مُفاد « إنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ » است ‌
  اطلاق‌ وجود بر مصاديقش‌ به‌ نحو اشتراك‌ معنوي‌ است ‌
  آل‌ كاشف‌ الغِطاء: وحدتِ وجود از مسائل‌ ضروريّه‌ است
  آل‌ كاشف‌ الغِطاء: وجود واحد است‌؛ موجود هم‌ واحد است ‌
  امثله‌اي‌ را كه‌ عرفاء براي‌ وحدتِ موجود آورده‌اند بسيار است.‌
  برهان‌ وحدت‌ موجود و ردّ شبهات‌ واردۀ بر آن‌
  در وحدتِ موجود، موجود حقّ ازلي‌ است‌ و جميع‌ كائنات‌ اطوار و شؤون‌ او
  كاشف‌ الغطاء در ردّ فتواي‌ «عُروة‌» گويد: اينها از انصاف‌ و ورع‌ و سداد نيست ‌
  در هر طائفه‌ از اهل‌ عرفان‌، افرادي‌ بي‌خُبرويّت‌ و معرفت‌، خود را جا زده‌اند
  آل‌ كاشف‌ الغطاء، وحدت‌ وجود و موجود را ملموس‌ و برهاني‌ كرده‌ است ‌
  تعليقۀ آية‌ الله‌ حكيم‌ بر فتواي‌ مرحوم‌ سيّد در «عروه‌»
  وحدت‌ حقيقيّۀ وجود و موجود با كثرت‌ اعتباريّۀ آن‌ دو، عالي‌ترين‌ اقسام‌ توحيد است ‌
  ابيات‌ راقيۀ ميرزا محمّد رضا قمشه‌اي‌ در وحدت‌ موجود
  فقيه‌نمايان به‌ نجاسات‌ «وحدت‌ وجودي‌» را افزوده‌اند تا خود را از مسؤوليّت‌ برهانند
  رساله‌ نويسان‌ تا صاحب‌ ولايت‌ الهيّه‌ نباشند، در روز قيامت‌ موقف‌ خطرناكي‌ دارند
  استدلال‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ براي‌ اثبات‌ دوئيّت‌ حقيقي‌ بين‌ خالق‌ و مخلوق‌ فاسد است ‌
  مبحث‌ 33 و 34: حَشويّه‌ و شيخيّه‌ و قِشريّه‌ از خداوند نصيبي‌ ندارند
  به‌ قدري‌ كه‌ در خداوند اختلاف‌ است‌ ، در هيچ‌ مسأله‌اي‌ نيست‌
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، خدا را منشأ انتزاع‌ صفات‌ هم‌ نميداند.
  اهل‌ تَنزيه‌ ، حقّ را از حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ هم‌ خالي‌ ميدانند.
  تنزيه‌ ، فاقد دليل‌ عقلي‌ و شهودي‌ و شرعي‌ است‌
  سيّد و سرور موحّدين‌ ، كسي‌ است‌ كه‌ خداوند را در عين‌ تنزيه‌ ، تشبيه‌ كند
  مكتب‌ حلول‌ و اتّحاد باطل‌ است‌
  مكتب‌ اعتزال‌ ، از جهاتي‌ نادرست‌ است‌
  بسياري‌ از دانشمندان‌ ما كه‌ اهل‌ حديث‌اند ، نه‌ اهل‌ حكمت‌ ؛ در دام‌ معتزله‌ گرفتارند
  اشاعره‌ قائل‌ به‌ جبر در مبدأ و جبر در خلقت‌ و جبر در انسان‌ مي‌باشند.
  بجانياوردن‌ خداوند بسياري‌ از كارها را ، بخاطر اين‌ نيست‌ كه‌ مسلوب‌ الاراده ميباشد
  كسي‌ كه‌ رجوع‌ به‌ عقل‌ را منكر شود ، بايد جزو بهائم‌ محسوب‌ گردد.
  سِجلّ احوال‌ و شناسنامۀ خداوند ، سورۀ توحيد است‌
  تفسير حضرت‌ علامه (قدّه‌ ) از سورۀ مباركۀ توحيد و بيان جنسيه و شناسنامه حضرت حق تعالي
  روايات‌ وارده‌ در تفسير سورۀ إخلاص‌
  اسم‌ أعظم‌: يا هُوَ يَا مَنْ لا هُوَ إلا هُوَ.
  روايات‌ وارده‌ در تفسير معني‌ « صَمَد »
  غزل‌ شيواي‌ فيض‌ كاشاني‌ در « لا إلَه‌ إلا الله‌ »
  مواجۀ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ با قومش‌ از طريق بحث‌ عقلي‌
  بزرگان‌ علماي‌ الهيّ با براهين‌ فلسفي‌ و حِكمي‌ ، در راه‌ اثبات‌ توحيد مبارزه‌ نموده‌اند
  زحمات‌ حكماي‌ اسلام‌ براي‌ تعليم‌ علوم‌ معقول‌
  بحثهاي‌ پيغمبر و امامان‌ با كفّار و مخالفان‌ ، همه‌ بر اساس‌ برهان‌ فلسفي‌ بوده‌ است‌
  راه‌ عرفان‌ خدا براي‌ انبياء و اولياء و ائمّه‌ ، راه‌ شهود و وجدان‌ است‌
  حضرت‌ إبراهيم‌ با بحث‌ فلسفي‌ ، قوم‌ خود را الزام‌ به‌ عرفان‌ شهودي‌ ميكند
  استخدام‌ حضرت‌ إبراهيم‌ قياسات‌ فلسفي‌ را ، پس‌ از تابش‌ نور عرفان‌ در دلش‌ بود
  ابيات‌ راقيۀ فيض‌ كاشاني‌ در طريق‌ سلوك‌ إلي‌ اللَه‌
  تكفير كردن‌ اهل‌ معقول‌ ، ناشي‌ از عدم‌ فهم‌ مقصود كلام‌ ايشان‌ است
  مبحث‌ 35 تا 36: انحرافات‌ شيخ‌ أحمد أحسائي‌ و پيروان‌ مكتب‌ او در توحيد
  تفسير حضرت‌ علامه آيۀ « وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‌ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا » را
  تفسير «بيان‌ السّعادة‌» در مُفاد و محتواي‌ آيۀ وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ...
  هر گونه‌ حمدي‌ از هر حامدي‌ به‌ هر محمودي‌ ، حمد خداوند است‌
  معني‌ الْحَمْدُ لِلَّهِ با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد.
  معني‌ الَّذِي‌ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد
  ابيات‌ عارف‌ شبستري‌ در معني‌ لَمْ يَلِدْ.
  « وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ شَرِيكٌ فِي‌ الْمُلْكِ » با بليغ‌ترين‌ وجه‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد
  «جبر» در گفتار شبستري‌ ، به‌ معني‌ عدم‌ استقلال‌ بنده‌ در اختيار است‌
  «اتّحاد» در گفتار اعاظم‌ عرفاء ، مقامي‌ ارجمند است‌ قبل‌ از فناء.
  در جنبۀ ديني‌ تصوّف‌ هيچ‌ عاملي‌ به‌ غير از دين‌ اسلام‌ تأثير نداشته‌ است‌
  «بايَزيد» و «شَقيق‌» و «مَعْروف‌» سه‌ شاگرد عالي‌ رتبۀ سه‌ امام‌ بوده‌اند.
  محدّث‌ نوري‌ بيان‌ ميكند كه‌ صوفيّه‌ دو مقصد دارند.
  اشتباه‌ محدّث‌ نوري‌ (ره‌) در تفكيك‌ ميان‌ دو مقصد صوفيّه‌
  جميع‌ علماي‌ حقّۀ حقيقيّۀ شيعه‌ ، با اصول‌ اعاظم‌ تصوّف‌ و عرفان‌ همگام‌ بوده‌اند
  كلام‌ خواجه‌ در «أوصاف‌ الاشراف‌» در منزل‌ وحدت‌ ، و منزل‌ فناء.
  نادرستي‌هاي‌ كلام‌ محدّث‌ نوري‌ ، در جدا كردن‌ علماء راسخين‌ را از عرفان‌
  حقيقت‌ تشيّع‌ را ميتوان‌ در كتب‌ عرفاي‌ بالله‌ تعالي‌ جست‌
  پاسخ‌ از استدلال‌ بر عدم‌ جواز رجوع‌ به‌ كتب‌ اهل‌ عرفان‌
  لزوم‌ فراگيري‌ علم‌ و حكمت‌ ، گرچه‌ از كافر و يا منافق‌ باشد.
  سفارش‌ اكيد لقمان‌ و عيسي‌ بن‌ مريم‌ راجع‌ به‌ لزوم‌ اخذ حكمت‌ و منع‌ آن‌ از جاهلان‌
  لقمان‌ حكيم‌ شامي‌ و فيلسوفان‌ پنجگانۀ يوناني‌ ، همه‌ صاحب‌ عظمت‌ و جلال‌ بوده‌اند
  تحمّل‌ مَشاقّ سقراط‌ و أفلاطون‌ و أرسطو در إعلاءِ كلمۀ توحيد.
  مجامع‌ علمي‌ روي‌ فلسفه‌ حساب‌ مي‌كنند ؛ فقه‌ و اصول‌ ما موضوعش‌ اعتباري‌ است‌
  دارج‌ نمودن‌ علاّمۀ طباطبائي‌ (ره‌) عرفان‌ و حكمت‌ را در حوزۀ علميّۀ قم‌
  تفسير « وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرهُ تَكْبِيرًا »
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، مبدأ دو فرقۀ شيخيّۀ كريمخانيّه‌ ، و بابيّۀ بهائيّه‌ است‌
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، از شدّت‌ تنزيه‌ حقّ ، در دام‌ تفويضِ بحت‌ گرفتار آمده وربط حق رابا اشياءبريده
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، بدون‌ استاد وارد در مسائل‌ فلسفيّه‌ شد و گمراه‌ شد
  «أسفار أربعه‌» و «عرشيّه‌» در صدر كتب‌ علميّه‌ و فلسفيّۀ ملا صدرا قرار دارند
  ردود شيخ‌ أحسائي‌ بر كتاب‌ عرشيّۀ ملا صدرا همگي‌ معيوب‌ است‌
  احسائي‌ ، اطلاق‌ وجود را از خداوند نفي‌ مي‌نمايد.
  أحسائي‌ ، اطلاق‌ وجود را از حقّ نفي‌ ميكند و جميع‌ عالم‌ وجود را حادث‌ ميداند
  ردّ قبيح‌ أحسائي‌ بر مُحيي‌ الدّين‌ با عبارت‌ «مُميت‌ الدّين‌» در تحقّق‌ فناء مطلق‌ عبد
  بيان‌ محيي‌الدّين‌ در عبوديّت‌ غير مشوب‌ به‌ ربوبيّت‌ ، با ربوبيّت‌ غير مشوب‌ با عبوديّت‌
  تمثيل‌ جيلي‌ در معني‌ « نُقْطَةُ الْوَحْدَةِ بَيْنَ قَوْسَيِ الاحَديَّةِ وَ الْواحِديَّة.
  قصيد? راقيۀ جيلي‌ در توحيد ذات‌ حقّ ؛ در «انسان‌ كامل‌»(پاورقي)
  افتراي‌ أحسائي‌ بر امامان‌ كه‌ محلّ تقسيم‌ اصل‌ وجود را ممكن‌ الوجود ميدانند
  اشكالات‌ أحسائي‌ بر كلام‌ صحيح‌ فيض‌ كاشاني‌ در «كلمات‌ مكنونه‌»
  أحسائي‌ فرق‌ ميان‌ قديم‌ زماني‌ و قديم‌ رُتْبي‌ ، و واجب‌ بالذّات‌ و بالغير را نميداند
  ادراك‌ وجود براي‌ غير عارفان‌ محال‌ است‌ ؛ ومفهوم‌ آن‌ براي‌ همه‌ كس‌ قابل‌ فهم‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی