گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > ولايت فقيه در حكومت اسلام > ولايت فقيه در حكومت اسلام جلد 4
 کتاب ولايت فقيه در حکومت اسلام / جلد چهارم / قسمت دهم: حق رعیت بر والی، لزوم رسیدگی حاکم به رعلت قبل از بروز فقر

 

 

أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحِيمِ

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدَآئِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ

وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ

حقوق‌ رعيّت‌ بر والي‌ بر سه‌ گونه‌ است‌:

أوّل‌: حفظ‌ جان‌ و مال‌ و ناموس‌ و عِرض‌.

دوّم‌: حقّ آزادي‌ در مرام‌ و مسلك‌ نسبت‌ به‌ مسلمانان‌ و همچنين‌ يهود و نصارائي‌ كه‌ در ذمّۀ حاكم‌ إسلام‌ باشند؛ درصورتي‌كه‌ عليه‌ حكومت‌ توطئه‌ نكنند.

سوّم‌: حقّ حفظ‌ و نگهداري‌ و مواظبت‌ از جسم‌ و روح‌ آنها.

أمّا حقّ أوّل‌، كه‌ نگهداري‌ جان‌ و مال‌ و ناموس‌ و عرض‌ باشد، دليل‌ بر آن‌ خطبه‌هائي‌ است‌ كه‌ از رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در عرفات‌ و مني‌ رسيده‌ است‌.

خطبه‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در عرفات‌ در حجّة‌ الوداع‌

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در حِجّة‌ الوداع‌ چادر خود را روز نهم‌ (عرفه‌) در نَمِرَه‌[105] افراشتند. هنگام‌ زوال‌ شمس‌ كه‌ حجّاج‌ بايد در زمين‌ عرفات‌ باشند، رسول‌ خدا ناقة‌ قَصْوا[106] خود را طلبيدند و بر روي‌ آن‌ سوار شدند


صفحه 204

و آمدند تا به‌ وسط‌ وادي‌ عرفات‌ رسيدند؛ در اين‌ هنگام‌ مردم‌ را مخاطب‌ قرار داده‌ و اين‌ خطبه‌ را إيراد كردند:

دلالت‌ خطبه‌ بر وجوب‌ حفظ‌ جان‌ و مال‌ مسلمين‌ و منع‌ از ربا

إنَّ دِمَآءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا، فِي‌ شَهْرِكُمْ هَذَا، فِي‌ بَلَدِكُمْ هَذَا. أَلَا كُلُّ شَيْءٍ مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِي‌؛ وَ دِمَآءُ الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعَةٌ؛ وَ إنَّ أَوَّلَ دَمٍ أَضَعُ مِنْ دِمَائِنَا دَمُ ابْنِ رَبِيعَةِ بْنِ الْحَارِثِ؛ وَ كَانَ مُسْتَرْضِعًا فِي‌ بَنِي‌ سَعْدٍ فَقَتَلَهُ هُذَيْلٌ. وَ رِبَا الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعٌ؛ وَ أَوَّلُ رِبًا أَضَعُ رِبَانَا رِبَا الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَإنَّهُ مَوْضُوعٌ كُلُّهُ.[107]

«همانا بدانيد: خونهاي‌ شما، و أموال‌ شما محترم‌ و داراي‌ ارزش‌ و حرمت‌ است‌ مانند حرمت‌ و احترام‌ چنين‌ روزي‌ كه‌ در آن‌ هستيد، و چنين‌ ماهي‌ (ذوالحجّة‌) كه‌ در آن‌ بسر مي‌بريد، و چنين‌ شهري‌ كه‌ در آن‌ سكني‌ گزيده‌ايد. ريختن‌ خونهايتان‌ و بردن‌ أموالتان‌ بر يكديگر حرام‌ است‌. آگاه‌ باشيد! تمام‌ اُمور و سنّت‌هاي‌ جاهليّت‌ را در زير قدمهاي‌ خود محو كردم‌! خونهايي‌ كه‌ در جاهليّت‌ ريخته‌ شده‌ است‌ زير گام‌ من‌ است‌ و قصاص‌ ندارد! و أوّلين‌ خون‌ از خونهاي‌ ما كه‌ در جاهليّت‌ ريخته‌ شده‌ است‌ و قصاصش‌ را ساقط‌ كردم‌، خون‌ ربيعة‌ بن‌ حارث‌ بن‌ عبدالمطّلب‌ است‌، كه‌ از طائفة‌ بني‌ سعد زن‌ شيرده‌ و مُرضعه‌ طلب‌ نمود، و او را طائفة‌ هُذَيل‌ به‌ قتل‌ رساندند. و چون‌ مسلمان‌ نبوده‌ است‌ قصاص‌ ندارد؛ گرچه‌ پسر عموي‌ من‌ است‌.

و رباهايي‌ كه‌ در جاهليّت‌ تعهّد به‌ آنها شده‌ است‌ همگي‌ را از اعتبار انداختم‌. و أوّلين‌ ربا و منفعت‌ پولي‌ را كه‌ از اعتبار انداختم‌ و زير قدم‌ خود قرار دادم‌، رباهايي‌ است‌ كه‌ عموي‌ من‌: عبّاس‌ بن‌ عبدالمطّلب‌ از مردم‌ مي‌خواهد؛ منفعت‌ اين‌ پولها و رباها را ساقط‌ كردم‌!»


صفحه 205

اين‌ روايت‌ شريفه‌ بطور نصّ دلالت‌ مي‌كند بر اينكه‌: بقدري‌ خون‌ و مال‌ مسلمان‌ محترم‌ است‌ كه‌ رسول‌ خدا مي‌فرمايد: مانند احترام‌ ماه‌ ذي‌ الحجّه‌ و احترام‌ حرم‌ ـ كه‌ مكان‌ محترمي‌ است‌ و خيلي‌ از أعمال‌ خاصّه‌اي‌ كه‌ جائز است‌ إنسان‌ در غير آن‌ موطن‌ بجاي‌ آورد، نمي‌تواند در آنجا بجاي‌ آورد و حرام‌ است‌ ـ و مانند خود روز عرفه‌ كه‌ از روزهاي‌ محترم‌ است‌ مي‌باشد و كسي‌ حقّ تعدّي‌ به‌ جان‌ و مال‌ ديگري‌ را ندارد؛ أيًّا ما كانَ.

و لذا مي‌بينيم‌ فقهاي‌ ما رضوان‌ الله‌ عليهم‌، بلكه‌ فقهاي‌ أهل‌ تسنّن‌ كه‌ اين‌ روايات‌ مورد قبول‌ آنها نيز هست‌ و خودشان‌ هم‌ نقل‌ كرده‌اند، حفظ‌ جان‌ و مال‌ مسلمانان‌ را جزء اُصول‌ مسلّمه‌ مي‌دانند. بر والي‌ و حاكم‌ است‌ كه‌ خون‌ و مال‌ مسلمانان‌ را حفظ‌ كند. يعني‌ بر عهدۀ حكومت‌ است‌ كه‌ نگذارد خونهاي‌ مسلمانان‌ هدر رود، و مالهاي‌ آنان‌ از بين‌ برود. اگر خوني‌ ريخته‌ شد دولت‌ مسؤول‌ خواهد بود و بايد جلوگيري‌ كند و نگذارد خون‌ أفراد ملّت‌ ريخته‌ شود. پاسداري‌ و نگهباني‌ مردم‌ بر عهدۀ دولت‌ است‌. و لذا همين‌ إداراتي‌ كه‌ بعنوان‌ نظميّه‌ و ژاندارمري‌ در حكومت‌ إسلام‌ تشكيل‌ ميشود، بر أساس‌ دستور رسول‌خداست‌ كه‌ خون‌ مردم‌ بايد محفوظ‌ باشد.

و همچنين‌ أموال‌ آنها بايد محفوظ‌ بماند و سرقت‌ نشود. حاكم‌ إسلام‌ موظّف‌ است‌ اگر خوني‌ ريخته‌ شد فوراً قصاص‌ كند؛ و يا اگر مالي‌ سرقت‌ شد، در صورت‌ تحقّق‌ شرائط‌ بر سارق‌ حدّ جاري‌ كند و دست‌ دزد را ببرد تا اينكه‌ مردم‌ از جهت‌ جان‌ و مال‌ تأمين‌ كامل‌ داشته‌ باشند، و در بيابان‌ و دريا و صحراء، در خانه‌ و در وطن‌، در سفر و حضر در آرامش‌ بسر برند. اين‌ بر عهدۀ حكومت‌ إسلام‌ است‌.

و أمّا ربا جزء أموال‌ نيست‌. و مي‌فرمايد: تمام‌ آن‌ پولهائي‌ را كه‌ به‌ عنوان‌ ربح‌ و منفعت‌ پول‌ از مردم‌ طلب‌ داريد و در جاهليّت‌ به‌ آنها قرض‌ داده‌ايد و الآن‌ آنها را از ايشان‌ مطالبه‌ مي‌كنيد، همه‌ را ساقط‌ كردم‌! و أوّلين‌ مرتبه‌ اين‌ حكم‌ را بر


صفحه 206

عموي‌ خود عبّاس‌ جاري‌ نمودم‌ كه‌ مرد رباخواري‌ بود و از مردم‌ منفعت‌ پول‌ مي‌خواست‌. بايد فقط‌ همان‌ أصل‌ مال‌ پرداخت‌ گردد؛ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَ'لِكُمْ لَاتَظْلِمُونَ وَ لَاتُظْلَمُونَ.[108]

حكومت‌ إسلام‌ بايد بر أساسلَاتَظْلِمُونَ وَ لَاتُظْلَمُونَ معاملات‌ و اقتصاد را برقرار كند. و ربا، ولو يك‌ درهم‌ حرام‌ است‌؛ و سيستم‌هاي‌ بانكداري‌ كه‌ در آنها منفعت‌ پول‌ و ربا هست‌، ولو يك‌ درصد يا نيم‌ درصد، تمام‌ مردود است‌ و خلاف‌ اُصول‌ مسلّمۀ إسلام‌ است‌.

خون‌ مسلمانان‌ و جان‌ آنها نيز محترم‌ است‌؛ چه‌ به‌ عنوان‌ خود إسلام‌ و يا به‌ عنوان‌ ذمّۀ إسلام‌. البتّه‌ همانطور كه‌ سابقاً بيان‌ شد، ديۀ مسلمان‌ با شخص‌ ذمّي‌ متفاوت‌ است‌؛ و به‌ صرف‌ اينكه‌ يهود و نصاري‌ در ذمّۀ إسلام‌ هستند و در مملكت‌ إسلام‌ زندگي‌ مي‌كنند و از أفراد آن‌ كشور به‌ حساب‌ مي‌آيند، نميتوانيم‌ بگوئيم‌: در همۀ حقوق‌، حتي‌ در قيمت‌ جان‌، با مسلمين‌ مساوي‌ هستند.

قيمت‌ جان‌ مسلمان‌ ـ البتّه‌ در ديۀ خَطَئي‌ و يا قتل‌ عمد اگر تنازل‌ به‌ ديه‌ شود ـ هزار دينار طلاي‌ مسكوك‌ است‌؛ ولي‌ ديۀ يك‌ فرد ذمّي‌ هشتصد درهم‌، يعني‌ از يك‌ دهم‌ نيز كمتر است‌. حفظ‌ جان‌ مسلمانان‌ و أفرادي‌ كه‌ در ذمّۀ إسلام‌ هستند بر عهدۀ حكومت‌ است‌، و حاكم‌ نبايد بگذارد يك‌ فرد مسلمان‌، و يا يك‌ فرد ذمّي‌ كشته‌ شود؛ أمّا أفرادي‌ كه‌ در ذمّۀ إسلام‌ نيستند قيمت‌ و ارزشي‌ ندارند و خونشان‌ هم‌ احترام‌ ندارد.

ما مي‌بينيم‌ فقهاء رضوان‌ الله‌ عليهم‌ در كتب‌ فقهيّۀ خود تمسّك‌ مي‌كنند به‌ حديث‌: النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَي‌ أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ. مردم‌ مسلّطند بر مالها و بر جانهاي‌ خود.»

يعني‌ كسي‌ نمي‌تواند ديگري‌ را مجبور بر كاري‌ كند، يا اينكه‌ خون‌ كسي‌ را بريزد، يا مال‌ كسي‌ را ببرد، يا او را أمر كند (قهراً يا كُرهاً) كه‌ مالش‌ را در يك‌


صفحه 207

مجراي‌ خاصّي‌ مصرف‌ كند.

پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ مي‌فرمايد: خون‌ شما و مال‌ شما مثل‌ امروز (عرفه‌) محترم‌ است‌؛ يعني‌ به‌ أشدّ احترام‌ است‌. همينطور كه‌ إنسان‌ مال‌ كسي‌ را نميتواند ببرد و مصادره‌ كند و تصرّف‌ در مال‌ او كند، همچنين‌ نميتواند صاحب‌ آن‌ مال‌ را مجبور كند كه‌ مالش‌ را در راه‌ بخصوصي‌ صرف‌ كند. مثلاً خانه‌اش‌ را به‌ فلان‌ شخص‌ إجاره‌ دهد و يا به‌ قيمت‌ كمتر از قيمت‌ بازار به‌ فروش‌ برساند و يا به‌ فلان‌ كس‌ واگذار نمايد. بطور كلّي‌ هر چيزي‌ كه‌ خلاف‌ إطلاق‌ روايت‌ است‌، با النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَي‌ أَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ برداشته‌ مي‌شود.

حال‌ در اين‌ مطلب‌ بحث‌ است‌ كه‌: آيا اين‌ روايت‌ عين‌ آن‌ روايتي‌ است‌ كه‌ از معصوم‌ رسيده‌ است‌، يا اينكه‌ مفاد و برداشت‌ همين‌ خطبۀ رسول‌ الله‌ صلّي‌الله‌ عليه‌ و آله‌ است‌ كه‌ فرمود: أَمْوَالُكُمْ وَ أَنْفُسُكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا.

علي‌ كِلا التَّقْديرَين‌، در نتيجه‌ تفاوتي‌ نيست‌. ولي‌ خود اين‌ روايت‌ در بعضي‌ از كتب‌ عامّه‌ با همين‌ لفظ‌ از پيغمبر أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ روايت‌ شده‌ است‌ و أصحاب‌ ما نيز تلقّي‌ به‌ قبول‌ كرده‌اند؛ و لذا در كتب‌ فقهي‌ خود ذكر نموده‌اند. گرچه‌ اين‌ عبارت‌ از طريق‌ خاصّه‌ سندي‌ از معصوم‌ ندارد، أمّا چون‌ سندش‌ از عامّه‌ تلقّي‌ به‌ قبول‌ شده‌ است‌، فقهاء آنرا پذيرفته‌ و به‌ آن‌ عمل‌ نموده‌اند.

زيرا ما تمام‌ رواياتي‌ را كه‌ از عامّه‌ نقل‌ شده‌ است‌ ردّ نمي‌كنيم‌؛ بلكه‌ روايات‌ مورد وثوق‌ و اطمينان‌ را قبول‌ مي‌نمائيم‌. و اين‌ روايت‌ از همان‌ رواياتي‌ است‌ كه‌ قابل‌ قبول‌ است‌.

مضافاً به‌ اينكه‌ خطبه‌هائي‌ كه‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ در عرفات‌ خوانده‌اند، تأييد اين‌ مطلب‌ را مي‌نمايد.

خطبه‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در سرزمين‌ مني‌ پس‌ از عرفات‌

أمّا خطبۀ آنحضرت‌ در مني‌ نيز شاهد گفتار ماست‌. حضرت‌ بعد از اينكه‌


صفحه 208

از عرفات‌ به‌ سوي‌ مني‌ رهسپار شدند، فضل‌ بن‌ عبّاس‌ را پشت‌ سر و رديف‌ خود نشاندند و چون‌ به‌ وادي‌ مُحَسِّر رسيدند، ناقۀ خود را كمي‌ به‌ جنبش‌ در آوردند و از راهي‌ كه‌ به‌ جمرۀ عقبه‌ منتهي‌ مي‌شد راندند تا بدانجا رسيدند. بعد از رمي‌ جمرۀ عقبه‌، پيغمبر در ميان‌ جمرات‌، بر روي‌ ناقه‌ يا بَغْلة‌ شهبائي‌ سوار بودند، و اينجا نيز خطبۀ مفصّلي‌ إنشاء كردند؛ و آن‌ خطبۀ معروف‌ و مشهور رسول‌ خداست‌ كه‌ با اين‌ عبارت‌ شروع‌ ميشود:

نَضَّرَ اللَهُ وَجْهَ عَبْدٍ سَمِعَ مَقَالَتِي‌ فَوَعَاهَا وَ حَفِظَهَا ثُمَّ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا؛ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ غَيْرِ فَقِيْهٍ، وَ رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إلَي‌ مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ. ثَلا ثٌ لَا يَغِلُّ عَلَيْهِنَّ قَلْبُ امْرِيً مُسْلِمٍ: إخْلا صُ الْعَمَلِ لِلَّهِ، وَ النَّصِيحَةُ لاَِئِمَّةِ الْحَقِّ، واللُزُومُ لِجَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ؛ فَإنَّ دَعْوَتَهُمْ مُحِيطَةٌ مِنْ وَرَآئِهِمْ. «خداوند نيكو و خرّم‌ گرداند چهرۀ بنده‌اي‌ را كه‌ گفتار مرا بشنود و آنرا حفظ‌ كند و به‌ خاطر بسپارد، و سپس‌ آن‌ را به‌ كسي‌ كه‌ نشنيده‌ است‌ برساند. زيرا چه‌ بسا راويان‌ و حاملان‌ فقه‌ و دانشي‌ كه‌ خود آنها فقيه‌ و دانشمند نيستند؛ و چه‌ بسا راويان‌ و حاملان‌ فقه‌ و دانشي‌ كه‌ آن‌ فقه‌ و دانش‌ را به‌ سوي‌ فقيه‌تر و دانشمندتر از خود مي‌برند.

سه‌ چيز هست‌ كه‌ هيچوقت‌ دل‌ مرد مسلمان‌ از ارتكاب‌ آنها حقد و غشّ و خيانت‌ و سنگيني‌ پيدا نمي‌كند: خالص‌ گردانيدن‌ عمل‌ از براي‌ خدا، و نصيحت‌ كردن‌ به‌ زمامداران‌ و حاكمان‌ حقّ، و ملازمت‌ با جماعت‌ مؤمنان‌؛ زيرا كه‌ دعوت‌ مؤمنان‌ مختصّ آنها نيست‌ و از پشت‌ سر ايشان‌ نيز مردم‌ را إحاطه‌ كرده‌ است‌.»

سپس‌ مي‌فرمايد:

لَعَلَّكُمْ لَا تَلْقَوْنَنِي‌ عَلَي‌ مِثْلِ حَالِي‌ هَذِهِ وَ عَلَيْكُمْ هَذَا! هَلْ تَدْرُونَ أَيُّ بَلَدٍ هَذَا؟ وَ هَلْ تَدْرُونَ أَيُّ شَهْرٍ هَذَا؟ وَ هَلْ تَدْرُونَ أَيُّ يَوْمٍ هَذَا؟!

فَقَالَ النَّاسُ: نَعَمْ! هَذَا الْبَلَدُ الْحَرَامُ، وَالشَّهْرُ الْحَرَامُ، وَالْيَوْمُ الْحَرَامُ.


صفحه 209

قَالَ: فَإنَّ اللَهَ حَرَّمَ عَلَيْكُمْ دِمَآءَكُمْ وَ أَمْوَالَكُمْ كَحُرْمَةِ بَلَدِكُمْ هَذَا، وَ كَحُرْمَةِ شَهْرِكُمْ هَذَا، وَ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا! أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟! قَالُوا: نَعَمْ!

قَالَ: اللَهُمَّ اشْهَدْ!

«و شايد شما ديگر بعد از اين‌، مرا بر اين‌ حال‌ و كيفيّت‌ كه‌ در برابر من‌ هستيد در اين‌ موقف‌ ملاقات‌ نكنيد! آيا مي‌دانيد: اين‌ چه‌ شهري‌ است‌؟! و اين‌ ماه‌ چه‌ ماهي‌ است‌؟! و آيا مي‌دانيد: اين‌ چه‌ روزي‌ است‌؟!

مردم‌ گفتند: آري‌، اين‌ شهر، شهر حرام‌ و اين‌ ماه‌، ماه‌ حرام‌ و محترم‌ و اين‌ روز، روز حرام‌ و محترم‌ است‌.

پيغمبر فرمود: خداوند خونها و أموال‌ شما را حرام‌ و محترم‌ شمرده‌ است‌، نظير اين‌ احترامي‌ كه‌ بلد شما دارد؛ و مانند حرمتي‌ كه‌ ماه‌ شما دارد؛ و مانند حرمتي‌ كه‌ روز شما دارد. آيا من‌ تبليغ‌ كردم‌ و رساندم‌؟! همه‌ گفتند آري‌! آن‌ حضرت‌ عرض‌ كرد: پروردگارا تو شاهد باش‌!»

ثُمَّ قَالَ: وَاتَّقُوا اللَهَ «وَ لَاتَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَاتَعْثَوْا فِي‌ الاَْرْضِ مُفْسِدِينَ»[109] فَمَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَانَةٌ فَلْيُؤَدِّهَا!

«سپس‌ فرمود: اي‌ مردم‌، تقواي‌ خدا را پيشه‌ كنيد! از حقوق‌ و اُمور راجع‌ به‌ مردم‌ چيزي‌ كم‌ نكنيد! در زمين‌ برافراختگي‌ و برافراشتگي‌ و درهم‌ ريختگي‌ و به‌ هم‌ آميختگي‌ و فساد نكنيد! هر كس‌ أمانتي‌ دارد به‌ صاحبش‌ بدهد.»

باز در اينجا دعوت‌ به‌ حفظ‌ مال‌ و حدود و ثغور آن‌ مي‌كند، كه‌: بپرهيزيد از خدا و حقّ مردم‌ را بپردازيد؛ أشياء مردم‌ را بدهيد! بَخْس‌ و نقصان‌ در دادن‌ و ردّ كردن‌ أموال‌ مردم‌ ـ در معاملات‌ ـ نكنيد! و به‌ نحو كامل‌ أموال‌ آنها و أشيائي‌ كه‌ تعلّق‌ به‌ آنان‌ دارد و در نزد شماست‌ بپردازيد! و در روي‌ زمين‌ فساد نكنيد! و كسي‌ كه‌ در نزد او أمانتي‌ است‌، واجب‌ است‌ آنرا ردّ كند.

ثُمَّ قَالَ: النَّاسُ فِي‌ الإسْلا مِ سَوَآءٌ. النَّاسُ طَفُّ الصَّاعِ لآدَمَ وَ حَوَّآءَ. لَا


صفحه 210

فُضِّلَ عَرَبِيٌّ عَلَي‌ عَجَمِيٍّ وَ لَا عَجَمِيٌّ عَلَي‌ عَرَبِيٍّ إلَّا بِتَقْوَي‌ اللَهِ! أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟!

قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللَهُمَّ اشْهَد!

«سپس‌ فرمود: مردم‌ در إسلام‌ از هر جهت‌ مساوي‌ هستند، چون‌ مسلمانند. تمام‌ أفراد همچون‌ پيمانۀ پُر ـ بدون‌ تفاوت‌ ـ از آدم‌ و حوّاء مي‌باشند. هيچيك‌ از مردان‌ عرب‌ بر عجم‌ فضيلتي‌ ندارد؛ و هيچيك‌ از مردان‌ عجم‌ بر عرب‌ فضيلتي‌ ندارد مگر به‌ پرهيزگاري‌ و تقواي‌ خداوند.

آيا من‌ إبلاغ‌ كردم‌؟ گفتند: آري‌! فرمود: خدايا شاهد باش‌!»

هدر دادن‌ خونهاي‌ جاهلي‌ و رباهاي‌ مأخوذه‌ در زمان‌ جاهليّت‌

ثُمَّ قَالَ: كُلُّ دَمٍ كَانَ فِي‌ الْجَاهِلِيَّةِ، مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِي‌. وَ أَوَّلُ دَمٍ أَضَعُهُ، دَمُ ءَادَمَ بْنِ رَبِيعَةَ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؛ وَ كَانَ ءَادَمُ بْنُ رَبِيعَةَ مُسْتَرْضِعًا فِي‌ هُذَيْلٍ، فَقَتَلَهُ بَنُو سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ؛ وَ قِيلَ: فِي‌ بَنِي‌ لَيْثٍ فَقَتَلَهُ هُذَيْلٌ. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟! قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللَهُمَّ اشْهَدْ!

«سپس‌ فرمود: تمام‌ خونهايي‌ را كه‌ در جاهليّت‌ ريخته‌ شده‌ است‌ در زير قدم‌ خود گذاشتم‌؛ هيچيك‌ از آن‌ خونها قصاص‌ ندارد! و أوّلين‌ خوني‌ را كه‌ از اعتبار و ارزش‌ ساقط‌ كردم‌، خون‌ آدم‌ بن‌ ربيعه‌، پسر حارث‌ بن‌ عبدالمطّلب‌ است‌، كه‌ نوۀ عموي‌ خود من‌ است‌. آدم‌ بن‌ ربيعه‌ از طائفۀ هذيل‌ يك‌ زن‌ مُرضِعه‌ (شيرده‌) ميخواست‌، طائفۀ سعد بن‌ بكر او را كشتند. و بعضي‌ گفته‌اند: از بني‌ لَيْث‌ زن‌ شيرده‌ مي‌خواست‌، هذيل‌ او را كشتند.

آيا من‌ إبلاغ‌ كردم‌؟ گفتند: بلي‌! فرمود: خدايا شاهد باش‌!»

علي‌ كُلّ تقدير، چون‌ اين‌ نوۀ عموي‌ من‌ وقتي‌ كشته‌ شده‌ است‌ كه‌ مشرك‌ بوده‌ و هنوز خونخواهي‌ از او نشده‌ است‌، از اين‌ پس‌ أولياء او كه‌ صاحب‌ خون‌ هستند حقّ قصاص‌ از آن‌ أفرادي‌ كه‌ او را كشتند و اكنون‌ إسلام‌ آورده‌اند را ندارند؛ خون‌ او در شرك‌ ريخته‌ شده‌ است‌، و اكنون‌ قاتلين‌ او مسلمانند. شخصي‌ كه‌ مشرك‌ باشد خونش‌ هدر است‌، و نمي‌توان‌ از مسلمان‌ در برابر خون‌ مشرك‌ ديه‌ گرفت‌؛ و ديه‌ ساقط‌ است‌.


صفحه 211

ثُمَّ قَالَ: وَ كُلَّ رِبًا كَانَ فِي‌ الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعٌ تَحْتَ قَدَمِي‌؛ وَ أَوَّلُ رِبًا أَضَعُهُ رِبَا الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟! قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللَهُمَّ اشْهَدْ![110]

«پس‌ از آن‌ فرمود: تمام‌ رباهائي‌ را كه‌ از جاهليّت‌ باقي‌ مانده‌ است‌ ساقط‌ نمودم‌ و همه‌ را از بين‌ برده‌ و از اعتبار انداختم‌، و در زير گام‌ خود نهادم‌. و أوّل‌ ربائي‌ را كه‌ از اعتبار ساقط‌ كردم‌، رباهاي‌ عبّاس‌ بن‌ عبدالمطّلب‌ عموي‌ من‌ است‌ كه‌ نزديكترين‌ فرد به‌ خود من‌ است‌.

آيا من‌ إبلاغ‌ كردم‌ و حكم‌ را رساندم‌؟! گفتند: آري‌ يا رسول‌ الله‌! رسول‌خدا عرض‌ كرد: پروردگارا شاهد باش‌!»

در اينجا همچنين‌ مي‌بينيم‌ پيغمبر أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ به‌ همان‌ قسمي‌ كه‌ در عرفات‌ خطبه‌ خواندند، و به‌ همان‌ گونه‌اي‌ كه‌ استشهاد كردند، دراين‌ خطبه‌ هم‌ خون‌ مسلمان‌ و مال‌ مسلمان‌ را محترم‌ مي‌شمارند. خون‌ غير مسلمان‌ احترام‌ ندارد؛ مال‌ غير مسلمان‌ احترام‌ ندارد مگر اينكه‌ در تعهّد إسلام‌ در آيند.

مشركيني‌ كه‌ بواسطۀ معاهده‌ در تعهّد إسلام‌ در آيند خون‌ و مالشان‌ ارزش‌ دارد و محفوظ‌ است‌؛ چون‌ عنوان‌ معاهده‌، مسلمانان‌ را در حفظ‌ خون‌ كفّار متعهّد مي‌كند؛ و بر أساس‌ آن‌ پيمان‌، هر مشركي‌ كه‌ در ذمّۀ إسلام‌ است‌ خونش‌ و مالش‌ محترم‌ است‌. و أمّا از اين‌ گذشته‌، غير مسلمانِ غير مُعاهد هيچ‌ احترام‌ و ارزشي‌ ندارند.

ارزش‌ أفراد بشر در نزد پروردگار به‌ إيمان‌ و إسلام‌ است‌. كسي‌ كه‌ إيمان‌ به‌ پروردگار و إسلام‌ ندارد مثل‌ بهائم‌ است‌. اگر جسدش‌ در بيابان‌ هم‌ بيفتد واجب‌ نيست‌ إنسان‌ آن‌ را دفن‌ كند؛ همانجا مي‌ماند تا اينكه‌ در سوزش‌ آفتاب‌ گداخته‌ شود، يا حيوانات‌ او را از بين‌ ببرند؛ مثل‌ حيواني‌ كه‌ مرده‌ باشد.


صفحه 212

فقط‌ آنچه‌ كه‌ به‌ إنسان‌ ارزش‌ و قيمت‌ ميدهد إسلام‌ است‌ كه‌ او را ذي‌شرف‌ مي‌كند؛ و تمام‌ أفراد مسلمان‌، أعمّ از عالم‌ و جاهل‌، بزرگ‌ و كوچك‌، سپيد و سياه‌، حتّي‌ طفل‌ شيرخوار يا پيرمرد از نقطۀ نظر خون‌ يك‌ قيمت‌ دارند. اگر پيرمردي‌ عالماً طفل‌ شيرخواري‌ را كه‌ تازه‌ متولّد شده‌ است‌ كشت‌، أولياء دم‌ مي‌توانند آن‌ پيرمرد را بكشند، گر چه‌ داراي‌ أموال‌ فراوان‌ و علمي‌ وافر و اعتبار و جاهي‌ عظيم‌ باشد. خون‌ همۀ أفراد داراي‌ يك‌ قيمت‌ است‌. كسي‌ كه‌ إسلام‌ آورد، شرف‌ إسلام‌ به‌ او قيمت‌ مي‌دهد.

پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ مي‌فرمايد: همۀ أفراد از آدمند و مانند طَفُّالصّاع‌ مي‌باشند؛ وقتي‌ پيمانه‌ را پر مي‌كنند، اين‌ پيمانه‌ ديگر جا و قابليّت‌ ندارد. أفراد هم‌ از جهت‌ انتساب‌ به‌ آدم‌ و حوّاء يكسان‌ بوده‌، و در نزد خداوند طفّ الصّاع‌ مي‌باشند. آنچه‌ به‌ آنها مزيّت‌ مي‌دهد و بعضي‌ را بر ديگري‌ فضيلت‌ مي‌بخشد، إسلام‌ و إيمان‌ و تقواست‌؛ و همين‌ است‌ كه‌ كفّار و مشركين‌ را كه‌ ايمان‌ به‌ مبدأ ندارند از قيمت‌ مي‌اندازد.

آقا، خادم‌ و كلفت‌ از جهت‌ قيمت‌ و ارزش‌ خون‌ يك‌ اندازه‌ هستند؛ همانطور كه‌ مال‌ آنها از جهت‌ قيمت‌ يك‌ اندازه‌ است‌. اگر آقائي‌ بخواهد با نوكرش‌ معامله‌اي‌ كند نمي‌تواند مقدار كمتري‌ بدهد و دو برابر بگيرد، ولو اينكه‌ معامله‌ با نوكر خودش‌ است‌؛ زيرا ربا در مَكيل‌ و موزون‌ حرام‌ است‌ و بايد رعايت‌ كيل‌ و وزن‌ شود و به‌ كيل‌ و وزن‌ مساوي‌ ردّ و بدل‌ گردد. همانطور خونشان‌ هم‌ مساوي‌ است‌ و اگر خانمي‌ كلفتش‌ را كشت‌، أولياء دم‌ مي‌توانند خود خانم‌ را قصاص‌ كنند، و او را در إزاء كشتن‌ كلفت‌ بكشند. اين‌ حكم‌ كلّي‌ است‌ كه‌ بر عهدۀ وليّ فقيه‌ و دولت‌ إسلام‌ است‌ كه‌ از همۀ أفراد مسلمان‌ به‌ همين‌ نهجي‌ كه‌ ذكر شد نگهداري‌ و پاسداري‌ كند.

وليكن‌ پيغمبر أكرم‌ در سه‌ مورد حرمت‌ خون‌ مسلمان‌ را استثناء نموده‌ است‌ كه‌ در آن‌ موارد إنسان‌ مي‌تواند مسلمان‌ را بكشد. أوّل‌: ارتداد است‌؛ دوّم‌:


صفحه 213

زناي‌ مُحصِنه‌؛ و سوّم‌: قصاص‌.[111]

لَايَحِلُّ دَمُ امْرِيً مُسْلِمٍ إلَّا بِإحْدَي‌ ثَلَاثٍ

فرّاء در «أحكام‌ السّلطانيّة‌» از عبدالله‌ بن‌ مسعود، از رسول‌ خداصلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ روايت‌ مي‌كند كه‌ آنحضرت‌ فرمود:

لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِيً مُسْلِمٍ إلَّا بِإحْدَي‌ ثَلَاثٍ: كُفْرٍ بَعْدَ إيْمَانٍ، وَ زِنًا بَعْدَ إحْصَانٍ، وَ قَتْلِ نَفْسٍ بِغَيْرِ نَفْسٍ.[112]

ريختن‌ خون‌ مرد مسلمان‌ يا زن‌ مسلمان‌ حرام‌ است‌ مگر به‌ يكي‌ از سه‌ چيز:

أوّل‌: كفر است‌ بعد از إيمان‌. يعني‌ پس‌ از آنكه‌ فردي‌ مسلمان‌ شد، آنگاه‌ ـبا خصوصيّات‌ و شرائطي‌ كه‌ در كتب‌ فقهيّه‌ مذكور است‌ ـ ارتداد پيدا كرد، اين‌ موجب‌ كفر ميشود؛ و وقتي‌ كسي‌ بدين‌ نحو كفر آورد بايد كشته‌ شود. البتّه‌ بايد ارتداد در محكمه‌ ثابت‌ شود، نه‌ اينكه‌ هر كسي‌ اختيار قتل‌ داشته‌ باشد. مثلاً اگر فردي‌ در نزد إنسان‌ لفظي‌ را بر زبان‌ آورد كه‌ دلالت‌ بر ارتداد مي‌كند، إنسان‌ نمي‌تواند او را بكشد، بلكه‌ اين‌ وظيفه‌ به‌ عهدۀ حاكم‌ است‌.

ناگفته‌ نماند كه‌ اين‌ حكم‌ مختصّ به‌ مرد است‌؛ و أمّا زن‌ بواسطۀ ارتداد بقتل‌ نخواهد رسيد؛ بلكه‌ او را بايد در حبس‌ نگاه‌ دارند تا توبه‌ نموده‌ به‌ إسلام‌


صفحه 214

باز گردد.

دوّم‌: زناي‌ مُحصِنه‌ است‌. إحصان‌ يعني‌ مصون‌ بودن‌. يك‌ وقتي‌ كسي‌ كه‌ زنا مي‌كند مُحصِن‌ يا محصنه‌ نيست‌؛ يعني‌ دسترسي‌ به‌ زن‌ خود ندارد، و يا زني‌ است‌ كه‌ شوهر ندارد؛ در اينصورت‌ حكم‌ او رَجم‌ نيست‌.

أمّا اگر زني‌ شوهر داشته‌ باشد و در تحت‌ إحصان‌ شوهر باشد، يا اينكه‌ مرد به‌ زن‌ خود دسترسي‌ دارد، در اينصورت‌ چنين‌ أفرادي‌ بايد رجم‌ شوند. ديگر تازيانه‌ به‌ آنها نمي‌زنند، حدّ آنها جَلْد نيست‌، بلكه‌ رَجْم‌ است‌. أمّا اگر كسي‌ أصلاً زن‌ ندارد، يا زن‌ دارد ولي‌ در مسافرت‌ است‌ و به‌ او دسترسي‌ ندارد، عَلي‌ كِلا التَّقديرَين‌ اين‌ زنا، زناي‌ غير محصنه‌ است‌ و حكمش‌ جلد است‌. فقط‌ بايد يكصد تازيانه‌ شلاّق‌ بخورد.

سوّم‌: قتل‌ نفس‌ است‌. يعني‌ كشتن‌ فرد مسلمان‌ در صورتي‌ كه‌ مقتول‌ كسي‌ را نكشته‌ باشد و جاني‌ نباشد. اگر مسلماني‌، مسلماني‌ را كشت‌ أولياء دم‌ مي‌توانند او را بكشند. إسلام‌ در اين‌ سه‌ مورد حرمتي‌ براي‌ خون‌ قائل‌ نيست‌ و اينها مستثني‌ هستند. بعد از اينكه‌ مسلمان‌ به‌ يكي‌ از اين‌ سه‌ أمر مبادرت‌ ورزيد، حاكم‌ شرع‌ پس‌ از إثبات‌ مسأله‌ او را بقتل‌ ميرساند.

حفظ‌ جان‌ ، مال ‌، عرض ‌، و ناموس‌ مسلمان‌ بر عهده‌ والي‌ است‌

و أمّا حرمت‌ ناموس‌ هم‌ مانند حرمت‌ جان‌ بر عهدۀ حاكم‌ شرع‌ است‌، و او وظيفه‌ دارد ناموس‌ مسلمان‌ را حفظ‌ كند. ناموس‌ مسلمان‌ يعني‌: دختر، پسر، عيال‌ إنسان‌، و أفرادي‌ كه‌ به‌ إنسان‌ بستگي‌ دارند. اگر إنسان‌ به‌ مسافرتي‌ برود و عيالش‌ تنها بماند وظيفۀ حاكم‌ است‌ كه‌ از تعدّي‌ دزدها و أفرادي‌ كه‌ نظر سوء دارند جلوگيري‌ كند. گماشتن‌ عَسَس‌ و شُرطه‌ و نظميّه‌ براي‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ آنها همانطور كه‌ از جان‌ و مال‌ إنسان‌ پاسداري‌ مي‌كنند، از ناموس‌ إنسان‌ هم‌ پاسداري‌ كنند. بر عهدۀ حاكم‌ مسلمان‌ است‌ كه‌ نگذارد ناموس‌ مرد مسلمان‌ در مناظر و محالّي‌ برود كه‌ مورد تعدّي‌ واقع‌ شود، يا مظنون‌ به‌ تعدّي‌ باشد. مانند سينماها و استخرهاي‌ زمان‌ سابق‌، كه‌ محلّ و معرض‌ فحشاء و منكرات‌ و از


صفحه 215

بين‌رفتن‌ نواميس‌ مردم‌ بود. بر عهدۀ حاكم‌ مسلمان‌ است‌ كه‌ اين‌ مجامع‌ را ببندد و تغيير بدهد.

و علاوه‌ بر آن‌، إجراي‌ حدود براي‌ شخصي‌ كه‌ تعدّي‌ و زنا كرده‌ است‌، از زدن‌ شلاّق‌ (جلد) و يا كشتن‌ (رجم‌) موجب‌ حفظ‌ ناموس‌ است‌. اگر حاكم‌ بر شخص‌ متعدّي‌ حدّ جاري‌ كند، سائر أفراد متنبّه‌ شده‌ اين‌ كارها را انجام‌ نخواهند داد.

يكي‌ از موارد قتل‌ در باب‌ زنا، زناي‌ إكراهي‌ است‌. اگر مردي‌ به‌ خانه‌اي‌ رفت‌ و زني‌ را إكراه‌ بر زنا كرد، آن‌ زن‌ چون‌ مُكرَه‌ واقع‌ شده‌ است‌ كشته‌ نخواهد شد، اگر چه‌ محصنه‌ باشد؛ بلكه‌ اگر إكراه‌ در نزد حاكم‌ ثابت‌ شود جلد هم‌ ندارد، ولي‌ آن‌ زناكار را بايد كشت‌.

در چند مورد حكم‌ زنا رجم‌ است‌: يكي‌ زناي‌ محصنه‌؛ ديگر زناي‌ با محارم‌ (دختر، خواهر، مادر)؛ ديگر زناي‌ مرد ذمّي‌ با زن‌ مسلمان‌، كه‌ ذمّي‌ بايد كشته‌ شود؛ و يكي‌ هم‌ همين‌ مورد إكراه‌ است‌ كه‌ بايد سنگسار شود.

حاكم‌ شرع‌ كه‌ پاسدار و حافظ‌ ناموس‌ مسلمان‌ است‌ بايد حدّ جاري‌ كند، و بواسطۀ حدّ جاري‌ كردن‌ تمام‌ نواميس‌ مردم‌ محفوظ‌ بماند. بنابراين‌ حفظ‌ ناموس‌ مردم‌ دائرۀ گسترده‌اي‌ دارد: از تصحيح‌ و بهبود فرهنگ‌ إسلام‌ در مدارس‌ و مناظر، و تبليغات‌ عمومي‌ كه‌ سطح‌ عفّت‌ را ترقّي‌ دهد و سطح‌ فحشاء را پائين‌ بياورد، و مردها و زنان‌ در يك‌ مصونيّت‌ و عفّت‌ باطني‌ واقع‌ شوند، و پاسداري‌ خارجي‌ توسّط‌ عسس‌ و شرطه‌، يعني‌ أفراد شهرباني‌ و كلانتري‌ها بايد خوب‌ باشد، و همچنين‌ إجراي‌ أحكام‌ سياسي‌ و جنايي‌ بايد به‌ قوّت‌ تمام‌ انجام‌ پذيرد تا ناموس‌ مردم‌ حفظ‌ شود، و إلاّ نخواهد شد.

أمّا حفظ‌ أعراض‌ نيز بر عهدۀ حاكم‌ است‌. أعراض‌ جمع‌ عِرض‌ است‌؛ عِرض‌ يعني‌ آبرو.

حاكم‌ نبايد بگذارد آبروي‌ شخص‌ مسلمان‌ ريخته‌ شود؛ و اين‌ بسيار


صفحه 216

مسألۀ مهمّي‌ است‌. ما در هيچ‌ يك‌ از قوانين‌ دنيا نمي‌بينيم‌ كه‌ حفظ‌ آبروي‌ مردم‌ بر عهدۀ حاكم‌ و دادگاه‌ و دولت‌ باشد. كما اينكه‌ حفظ‌ أخلاق‌ و عقيده‌ و إيمان‌ بر عهدۀ آنها نيست‌. فقط‌ نسبت‌ به‌ حفظ‌ مسائل‌ جسمي‌ مي‌پردازند. أمّا در إسلام‌ مسألۀ مهمّ، حفظ‌ معاني‌ و روحيّات‌ است‌ كه‌ إن‌ شآءالله‌ بعداً ذكر خواهد شد.

اكنون‌ فقط‌ كلام‌ در آبرو مي‌باشد. حفظ‌ آبرو بر عهدۀ حاكم‌ است‌ و حاكم‌ نبايد إجازه‌ بدهد آبروي‌ مسلماني‌ ريخته‌ شود. حاكم‌ بايد از بيت‌المال‌ مسلمين‌ به‌ فقراء كمك‌ كند و از زكوة‌ و صدقات‌ آنها را بهره‌مند گرداند؛ و از هر ممرّي‌ كه‌ مي‌تواند طبق‌ قواعد و دستوراتي‌ كه‌ از شرع‌ و سنّت‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ رسيده‌ است‌ بايد مستمند و مسكين‌ را إداره‌ كند، بدون‌ اينكه‌ ديگران‌ متوجّه‌ شوند.

مستمند به‌ معني‌ ذَوِي‌ الحاجه‌ است‌. يكي‌ پايش‌ شكسته‌، ديگري‌ قرض‌ دارد، يكي‌ منزل‌ ندارد، يكي‌ ميخواهد فرزندش‌ را داماد كند و به‌ دخترش‌ جهيزيّه‌ دهد و أمثال‌ ذلك‌.

نه‌ اينكه‌ حاكم‌ آنها را در منازل‌ خود نشانده‌ از كسب‌ و كار بيندازد تا سربار جامعه‌ شوند، بلكه‌ همزمان‌ با كسب‌ و كار، كمبود مايحتاج‌ آنها را تأمين‌ نمايد.

إسلام‌ دين‌ تن‌ پروري‌ نيست‌. حاكم‌ با نظر دقيق‌ خود بايد أفراد را زير نظر آورد. أفرادي‌ كه‌ أهل‌ كار هستند ولي‌ خود را به‌ تنبلي‌ و گدائي‌ مي‌زنند، مثل‌ بسياري‌ از أفراد متكدّي‌ كه‌ در ميان‌ مردم‌اند، حاكم‌ شرع‌ نبايد به‌ آنها چيزي‌ بدهد، بلكه‌ بايد اينها را بگيرد و تعزير كند و بزند تا دست‌ از تكدّي‌ بردارند؛ چون‌ تكدّي‌ در إسلام‌ حرام‌ است‌، در هر لباسي‌ كه‌ باشد!

حاكم‌ وظيفه‌ دارد إداره‌اي‌ تشكيل‌ بدهد و به‌ نياز مردم‌ رسيدگي‌ كند. بسياري‌ از أفراد مردم‌ نيازمندند و داراي‌ شخصيّت‌ و آبرو كه‌ حتّي‌ برادر و أقوام‌ نزديك‌ و همسايگان‌ از حال‌ آنها خبر ندارند و در عسرت‌ زندگي‌ مي‌كنند. بر عهدۀ حاكم‌ است‌ كه‌ به‌ اينها رسيدگي‌ كند و رفع‌ نياز آنها را در سر حدّ كفايت‌، نه‌


صفحه 217

بيشتر بنمايد؛ و أفرادي‌ كه‌ نيازمند نيستند و كَلِّ بر جامعه‌ هستند را بايد تأديب‌ نمايد و جاسوسهاي‌ سرّي‌ بر آنها بگمارد كه‌ ديگر تكدّي‌ نكنند؛ و اگر تكرار شد آنها را بگيرد و تعزير كند و تعزير را در وقتي‌ كه‌ تكدّي‌ تكرار شد، تكرار نمايد. بايد كارهاي‌ مناسب‌ براي‌ آنها قرار دهد تا دست‌ از اين‌ كارها بردارند. اين‌ بر عهدۀ حاكم‌ است‌. يعني‌ أعراض‌ و آبروي‌ مردم‌، از زن‌ و مرد بايد محفوظ‌ باشد.

بسيار اين‌ مسأله‌، مسألۀ مهمّي‌ است‌؛ و در خيلي‌ از مواقع‌، إنسان‌ أفرادي‌ را مشاهده‌ مي‌كند كه‌ تكدّي‌ مي‌كنند و آبروي‌ خود را از بين‌ مي‌برند و هيچ‌ إبائي‌ هم‌ ندارند؛ و أفرادي‌ را هم‌ إنسان‌ مي‌بيند كه‌ در نهايت‌ عفّت‌ و حيا از دنيا مي‌روند و پول‌ ندارند به‌ طبيب‌ مراجعه‌ كنند. اين‌ يكي‌ از وظائف‌ مهمّ حاكم‌ است‌ كه‌ به‌ أعراض‌ مردم‌ رسيدگي‌ كند.

روايت‌ وارده‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در لزوم‌ رسيدگي‌ والي‌ به‌ رعيّت‌ قبل‌ از بروز فقر

مرحوم‌ شيخ‌ حرّ عاملي‌ روايتي‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نقل‌ مي‌كند، راجع‌ به‌ فرستادن‌ پنج‌ وَسْق‌[113] خرما براي‌ كسيكه‌ از آن‌ حضرت‌ تقاضاي‌ كمك‌ ننموده‌ بود. و أصل‌ اين‌ روايت‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ كه‌:

إنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ بَعَثَ إلَي‌ رَجُلٍ بِخَمْسَةِ أَوْسَاقٍ مِنْ تَمْرِ الْبُغَيْبِغَةِ ـ وَ فِي‌ نُسْخَةٍ أُخْرَي‌: الْبَقِيعَةِ ـ وَ كَانَ الرَّجُلُ مِمَّنْ يَرْجُو نَوَافِلَهُ وَ يُؤَمِّلُ نَآئِلَهُ وَ رَفْدَهُ؛ وَ كَانَ لَا يَسْأَلُ عَلِيًّا عَلَيْهِ السَّلَامُ وَ لَا غَيْرَهُ شَيْئًا.

«أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ براي‌ مردي‌ پنج‌ وسق‌ از تمر بُغَيبِغَه‌ يا از تمر بَقيعَه‌ فرستادند (پنج‌ وسق‌ يعني‌ پنج‌ بار شتر؛ اگر هر باري‌ شصت‌ من‌ باشد، سه‌ خروار خرما مي‌شود) نه‌ رطب‌، بلكه‌ خرماي‌ بغيبغه‌ كه‌ خرماي‌ مرغوب‌ بوده‌


صفحه 218

است‌، يا تمر بقيعه‌.

و اين‌ مرد هم‌ مردي‌ موجّه‌ و آبرومند بود كه‌ به‌ حسب‌ ظاهر، مردم‌ اميد به‌ فضل‌ و بخشش‌ او داشتند، و از أهل‌ كرم‌ و بخشش‌ بود؛ و هيچ‌ احتمال‌ عسرت‌ و تنگي‌ در او نمي‌رفت‌. و شخصي‌ بود متشكّل‌ به‌ شكل‌ أفرادي‌ كه‌ داراي‌ غنا هستند و از حال‌ باطني‌ آنها هيچ‌ كس‌ خبر ندارد.

و اين‌ مرد نه‌ از عليّ، و نه‌ از غير عليّ هيچ‌ تقاضائي‌ ننموده‌ بود.»

فَقَالَ رَجُلٌ لاِمِيرِالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: وَاللَهِ مَا سَأَلَكَ فُلَانٌ؛ وَكَانَ يُجْزِيهِ مِنَ الْخَمْسَةِ أَوْسَاقٍ وَسْقٌ وَاحِدٌ!

«مردي‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: قسم‌ به‌ خدا اين‌ شخص‌ چيزي‌ از شما نخواسته‌ بود؛ حال‌ كه‌ شما مي‌خواهيد به‌ او خرما بدهيد، چرا پنج‌ وسق‌ داديد؟! يك‌ وسق‌ او را كفايت‌ مي‌كرد!»

فَقَالَ لَهُ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلا مُ: لَاكَثَّرَ اللَهُ فِي‌ الْمُؤْمِنِينَ ضَرْبَكَ! أُعْطِي‌ أَنَا وَ تَبْخَلُ أَنْتَ؟!

«أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ او گفت‌: خدا مثل‌ تو را در ميان‌ مؤمنين‌ زياد نكند، من‌ مي‌بخشم‌ و تو بخل‌ مي‌كني‌؟!»

لِلَّهِ أَنْتَ! إذَا أَنَا لَمْ أُعْطِ الَّذِي‌ يَرْجُونِي‌ إلَّا مِنْ بَعْدِ الْمَسْأَلَةِ، ثُمَّ أَعْطَيْتُهُ بَعْدَ الْمَسْأَلَةِ، فَلَمْ أُعْطِهِ إلَّا ثَمَنَ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ؛ وَ ذَلِكَ لاِنِّي‌ عَرَّضْتُهُ أَنْ يَبْذُلَ لِي‌ وَجْهَهُ الَّذِي‌ يَعْفِرُهُ فِي‌ التُّرَابِ لِرَبِّي‌ وَ رَبِّهِ عِنْدَ تَعَبُّدِهِ لَهُ.[114]

«اگر من‌ به‌ آن‌ كسي‌ كه‌ اميد إنفاق‌ دارد نبخشم‌، تا اينكه‌ ضرورت‌ او را وادار كند كه‌ از من‌ سؤال‌ كند، بنابراين‌ من‌ به‌ او ندادم‌ مگر قيمت‌ آنچه‌ را كه‌ از او گرفتم‌! زيرا من‌ او را در معرض‌ سؤال‌ در آورده‌ام‌، تا چهره‌ و سيماي‌ خود را كه‌ بايد فقط‌ در حال‌ عبادت‌ در پيشگاه‌ پروردگارم‌ و پروردگارش‌ به‌ خاك‌ بمالد، در


صفحه 219

هنگام‌ تقاضاي‌ سؤال‌ به‌ من‌ بذل‌ نمايد.»

چقدر عالي‌ بيان‌ مي‌كند! مي‌فرمايد: آبروي‌ يك‌ شخص‌ مسلمان‌ بقدري‌ بلند مرتبه‌ و با أهمّيّت‌ است‌ كه‌ با هيچ‌ چيز نبايد معاوضه‌ شود. فقط‌ مسلمان‌ بايد صورت‌ خود را به‌ سجده‌ بگذارد، و در موقع‌ عبادت‌ براي‌ پروردگار نيايش‌ و كُرنش‌ كند. إنسان‌ صورت‌ خود را براي‌ سؤال‌ در مقابل‌ هيچكس‌ نبايد قرار بدهد. چهره‌ و سيما و آبروي‌ إنسان‌ آنقدر ارزشمند است‌ كه‌ با حقيقت‌ إنسان‌ برابر است‌. اگر آبروي‌ كسي‌ از بين‌ رفت‌، شخصيّتش‌ از بين‌ رفته‌ است‌. اگر سؤال‌ كرد، نفس‌ خود را سؤال‌ كرده‌است‌. يعني‌ نفس‌ خود را در حدود سؤال‌ پائين‌ آورده‌ است‌. و اين‌ سيما را خدا فقط‌ به‌ خود اختصاص‌ داده‌ است‌ و هيچ‌ مسلماني‌ حقّ ندارد صورت‌ خود را به‌ خاك‌ بمالد و سجده‌ كند، مگر براي‌ پروردگار. و هيچ‌ مسلماني‌ حقّ ندارد از كسي‌ تقاضا كند مگر از پروردگار!

اينك‌ تو مي‌گوئي‌: به‌ او بخشش‌ نكن‌ تا بيچاره‌ شود و بيايد از تو سؤال‌ كند! آنوقت‌ من‌ آنچيزي‌ را كه‌ در مقابل‌ تقاضايش‌ دادم‌، ثَمَنَ مَا أَخَذْتُ مِنْهُ است‌ و آنچه‌ از او گرفتم‌ چيز كمي‌ نبوده‌ است‌. الآن‌ پنج‌ بار شتر خرما به‌ او دادم‌، أمّا اگر سؤال‌ مي‌كرد و سپس‌ داده‌ بودم‌، من‌ چيزي‌ از او گرفته‌ بودم‌ كه‌ هيچ‌ چيز جاي‌ آنرا نمي‌توانست‌ بگيرد؛ و آن‌ شخصيّت‌ و آبروي‌ إسلامي‌ و إنساني‌ او بود.

وصيّت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إنْ سَاقَتْكَ إلَي‌ الرَّغَآئِبِ

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در بازگشت‌ از صفّين‌، از جملۀ مطالبي‌ كه‌ براي‌ إمام‌ حسن‌ عليه‌ السّلام‌ مي‌نويسند اين‌ جمله‌ است‌:

وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إنْ سَاقَتْكَ إلَي‌ الرَّغَآئِبِ؛ فَإنَّكَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِكَ عِوَضًا. وَ لَا تَكُنْ عَبْدَ غَيْرِكَ وَ قَدْ جَعَلَكَ اللَهُ حُرًّا.[115]

«نفس‌ خود را از هر چيز پست‌ كه‌ ترا پائين‌ آورد بالا ببر، و اگر چه‌ آن‌ چيز پست‌ و آن‌ دنيّه‌ و تقاضا ترا به‌ رغائب‌ و بهره‌هاي‌ وافي‌ برساند؛ زيرا آنچه‌ را كه‌ از


صفحه 220

نفس‌ خود در مقابل‌ اين‌ تقاضا از دست‌ داده‌اي‌ تا آخر عمر قابل‌ برگشت‌ نخواهد بود. و چيزي‌ معادل‌ و برابر با آن‌ هيچگاه‌ به‌ دست‌ تو نخواهد رسيد!

عبد غير نشو، خدا تو را آزاد قرار داده‌ است‌. اگر تو از شخصي‌ سؤال‌ بكني‌ بندۀ او شده‌اي‌.»

و از جمله‌ كلمات‌ آنحضرت‌ است‌: وَاحْتَجْ إلَي‌ مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرَهُ، وَاسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرَهُ، وَامْنُنْ عَلَي‌ مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيرَهُ.[116]

«به‌ هر كس‌ ميخواهي‌ نيازمند باش‌، كه‌ در اينصورت‌ أسير او هستي‌! از هر كس‌ ميخواهي‌ بي‌نياز باش‌، كه‌ در اينصورت‌ نظير او هستي‌! به‌ هر كس‌ ميخواهي‌ چيزي‌ را عطا كن‌، كه‌ در اينصورت‌ أمير او هستي‌!»

 اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد

 

پاورقي


[105] نَمِرَة‌ به‌ فتح‌ نون‌ و كسر ميم‌، ناحيه‌اي‌ است‌ متّصل‌ به‌ عرفات‌ كه‌ جز ء عرفات‌ نيست‌؛ و فاصلۀ آن‌ تا مكّه‌ بنابر نقل‌ «معجم‌ البلدان‌» يازده‌ ميل‌ است‌.

[106] قَصوآء به‌ فتح‌ قاف‌ و مدّ است‌؛ و اينكه‌ بعضي‌ به‌ ضمّ قاف‌ و قصر: قُصوي‌ خوانده‌اند اشتباه‌ است‌. و اين‌ ناقه‌، غير از ناقة‌ عَضْباء و جَدْعاء است‌. و بعضي‌ كه‌ تمام‌ اين‌أسامي‌ را علم‌ براي‌ ناقة‌ واحدي‌ دانستند نيز اشتباه‌ است‌.

[107] مشروح‌ اين‌ خطبه‌ با ذكر مصادر آن‌ در كتاب‌ «إمام‌ شناسي‌» ج‌ 6، ص‌ 132 آورده‌ شده‌ است‌.

[108] ذيل‌ آيۀ 279، از سورۀ 2: البقرة‌

[109] آيۀ 183، از سورۀ 26: الشّعرآء.

[110] «إمام‌ شناسي‌» ج‌ 6، ص‌ 139؛ بنقل‌ از «تاريخ‌ يعقوبي‌» طبع‌ بيروت‌، ج‌ 2، ص‌ ،209

[111] أوّلين‌ كسي‌ كه‌ اين‌ قانون‌ را شكست‌ أبوبكر بود كه‌ پس‌ از ارتحال‌ پيغمبر أكرم‌ به‌ عقيدۀ خود با أفرادي‌ كه‌ از دادن‌ زكوة‌ امتناع‌ نمودند جنگيد، با آنكه‌ ايشان‌ مسلمان‌ بودند.

در كتاب‌ «لاِكونَ معَ الصّادقين‌» دكتر سيّد محمّد تيجاني‌، ص‌ 113 آورده‌ است‌: معروف‌ است‌ كه‌: أوّل‌ حادثه‌اي‌ كه‌ در زمان‌ أبوبكر رخ‌ داد، حكم‌ وي‌ بود به‌ جنگ‌ مانعين‌ زكوة‌ با وجود معارضۀ عمربن‌ الخطّاب‌ و استشهاد او به‌ حديث‌ رسول‌الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌: مَنْ قَالَ: لَا إلَهَ اِلَّا اللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ، عَصَمَ مِنِّي‌ مَالَهُ وَ دَمَهُ إلَّا بِحَقِّهَا وَ حِسَابُهُ عَلَي‌ اللَهِ.

و در كتاب‌ «النّصّ و الاجتهاد» طبع‌ دوّم‌، ص‌ 352 از شيخان‌، از دو صحيحشان‌، از رسول‌ خدا روايت‌ كرده‌است‌ كه‌ فرمود: سِبَابُ الْمُسْلِمِ فِسْقٌ وَ قِتَالُهُ كُفْرٌ.

[112] «الاحكام‌ السّلطانيّة‌» ص‌ 55؛ از بخاري‌، و مسلم‌، و أبوداود، و ترمذي‌، و نسائي‌ نقل‌ مي‌كند.

[113] وَسْق‌ كه‌ به‌ فتح‌ واو، و بعضي‌ به‌ كسر (وِسق‌) خوانده‌اند عبارت‌ است‌ از: شصت‌ من‌. و بعضي‌ حِمْلُ بَعِير (يك‌ بار شتر) را وسق‌ مي‌گويند. حجازيّين‌، سيصد و بيست‌ رطل‌ را وسق‌ مي‌گويند؛ و عراقيّين‌، چهارصد و هشتاد رطل‌ را وسق‌ مي‌گويند؛ و هر رطلي‌ دوازده‌ وقيه‌ است‌. بطور إجمال‌ اين‌ معاني‌ متقاربند، و يك‌ وسق‌ يعني‌ يك‌ بار شتر يا حدّأقلّ شصت‌ من‌ بار.

[114] «وسآئل‌ الشّيعة‌» طبع‌ أمير بهادر، ج‌ 2، كتاب‌ الزّكوة‌، باب‌ 39 از أبواب‌ صدقه‌، ص‌ 56

[115] «نهج‌ البلاغة‌» رسالۀ 31؛ و از طبع‌ مصر با شرح‌ شيخ‌ محمّد عبده‌، ج‌ 2، ص‌ 51، قسمت‌ چهارم‌ از پنج‌ قسمت‌ رساله‌

[116] محدّث‌ نوري‌ رحمة‌الله‌ عليه‌ در «صحيفة‌ ثانويّة‌ علويّه‌» در ص‌ 61 و 62 آورده‌ است‌ كه‌: وَ كانَ مِنْ دُعآئِهِ عَلَيْهِ السَّلامُ في‌ الْمُناجاةِ عَلَي‌ ما رَواهُ جَماعَةٌ مِنْ أصْحابِنا، مِنْهُمُ الشَّيْخُ الصَّدوقُ في‌ «الْخِصالِ» عَنِ الْحَسَنِ بْنِ حَمْزَةَ الْعَلَويِّ، عَنْ يوسُفَ بْنِ مُحَمَّدٍ الطَّبَريِّ، عَنْ سَهْلِ بْنِ نَجِدَةِ، قالَ:

حَدَّثَنا وَكيعٌ، عَنْ زَكَرِيّا بْنِ أبي‌ زآئِدَةَ، عَنْ عامِرَ الشَّعْبيِّ، قالَ:

تَكَلَّمَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ بِتِسْعِ كَلِماتٍ ارْتَجَلَهُنَّ ارْتِجالاً، فَقَأْنَ عُيونَ الْبَلاغَةِ، وَأَيْتَمْنَ جَواهِرَ الْحِكْمَةِ، وَ قَطَعْنَ جَميعَ الا،نامِ أنْ يَلْحَقْنَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ.

ثَلاثٌ مِنْها في‌ الْمُناجاةِ، وَ ثَلاثٌ مِنْها في‌ الْحِكْمَةِ، وَ ثَلاثٌ مِنْها في‌ الا،دَب‌.

فَأَمّا اللاتي‌ في‌ المُناجاةِ، فَقالَ:

إلَهي‌ كَفَي‌ بِي‌ عِزًّا أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْدًا، وَ كَفَي‌ بِي‌ فَخْرًا أَن‌ تَكُونَ لِي‌ رَبـًّا! أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي‌ كَمَا تُحِبُّ!

وَ أمّا اللاتي‌ في‌ الْحِكْمَةِ، فَقالَ:

قِيمَةُ كُلِّ امْرِيً مَا يُحْسِنُهُ. وَ مَا هَلَكَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ. وَالْمَرْءُ مَخْبُوٌّ تَحْتَ لِسَانِهِ.

وَ أمّا اللاتي‌ في‌ الادَبِ فَقالَ:

امْنُنْ عَلَي‌ مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَمِيرَهُ! وَاحْتَجْ إلَي‌ مَنْ شِئْتَ تَكُنْ أَسِيرَهُ! واسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَكُنْ نَظِيرَهُ.

      
  
فهرست
  درس‌ سي‌ و هفتم‌: عدم‌ جواز جهاد در ركاب‌ إمام‌ جائر
  توبيخ‌ عبّاد بصري‌ حضرت‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ را بر ترك‌ جهاد، و بجا آوردن‌ حجّ.
  پاسخ‌ و استدلال‌ روشن‌ حضرت‌ بگفتار او از دنباله‌ همان‌ آيه‌َ مورد استشهاد.
  خبر «تحف‌ العقول‌» در حرمت‌ خون‌ريزي‌ از كفّار در دار تقيّه‌ و حكومت‌ جائر
  خبر سمندري‌ در لزوم‌ جهاد در جائي‌ كه‌ هر فرد مسلمان‌ بتواند به‌ ذمّه‌ و عهد خود وفا نمايد.
  خبر عبدالملك‌ در اينكه‌: جهاد حاكمان‌ وقت‌ اگر خير بود در آن‌ از حضرت‌ سبقت‌ نمي‌گرفتند.
  أدلّه‌ عامّه‌ ولايت‌ فقيه‌ براي‌ ايجاب‌ جهاد در زمان‌ غيبت‌ قائم‌ و استوار است‌
  رسول‌ خدا از شيهه‌ اسب‌ مجاهد حظّ مي‌برند.
  مجاهدين‌ في‌سبيل‌ الله‌ در روز قيامت‌ بر منبرهائي‌ از نور بر فراز أهل‌ موقف‌اند.
  درس‌ سي‌ و هشتم‌:وجوب‌ جهاد، تحت‌ ولايت‌ فقيه‌ إلهي‌ از خود گذشته‌ و به‌ خدا پيوسته‌
  ردّ أدلّه‌ قائلين‌ به‌ عدم‌ جواز حكومت‌ إسلام‌ و جهاد و جمعه‌ و إجراءحدود در زمان‌ غيبت‌
  بطلان‌ گفتار كساني‌ كه‌ إقدام‌ بر إصلاح‌ جامعه‌ را موجب‌ تأخير در ظهور مي‌دانند.
  إطلاق‌ و تشديد آيات‌ قرآن‌ در لزوم‌ قيام‌ به‌ حقّ و گسترش‌ قسط‌ در جامعه‌
  مَنْ رَأَي‌ سُلْطَانًا جَائِرًا مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللَهِ...
  پاسخ‌ از ظهور رواياتي‌ كه‌ هر گونه‌ قيام‌ را قبل‌ از ظهور حضرت‌ قائم‌ محكوم‌ مي‌كند.
  بحث‌ از قيام‌ زيدبن‌ عليّ بن‌ الحسين‌ و نهي‌ إمام‌ از آن‌
  قيام‌ محمّد و إبراهيم‌ فرزندان‌ عبدالله‌ محض‌ نادرست‌ بود.
  أسامي‌ أئمّه‌ إثني‌ عشر در «صحيفه‌ فاطمه‌» عليها السّلام‌
  درس‌ سي‌ و نهم‌: قيام‌ زيد و يحيي‌ بر خلاف‌ قيام‌ محمّد و إبراهيم‌، به‌ عنوان‌ مهدويّت‌ نبود.
  عدم‌ تحمّل‌ زيد سبّ و شتم‌ هشام‌ را، و قيام‌ وي‌ در كوفه‌
  شدّت‌ تأثّر حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از شهادت‌ عمويشان‌ زيد.
  عدم‌ مقايسه‌ قيام‌ زيد النّار با قيام‌ حضرت‌ زيد در حضور مأمون‌
  حضرت‌ زيد از علماء آل‌ محمّد، و در ولايت‌ و عصمت‌ تالي‌ تلو معصوم‌ بود.
  نهي‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ از قيام‌ زيد، نهي‌ إلزامي‌ نبود.
  مَا خَرَجَ وَ لَا يَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ إلَي‌ قِيَامِ قَآئِمِنَا أَحَدٌ...
  مصبّ گفتار حضرت‌ صادق‌ در روايت‌ «صحيفه‌» قيامي‌ است‌ كه‌ در مقابل‌ إمام‌ باشد.
  كيفيّت‌ ظهور «صحيفه‌» و مقايسه‌ آن‌ با «صحيفه‌ » موجوده‌ در نزد حضرت‌ صادق‌
  سفارش‌ حضرت‌ يحيي‌ به‌ متوكّل‌ در مورد «صحيفه‌».
  درس چهلم: صحيفه سجاديه و مفاد: فلعمري ما الامام الا الحاکم بالکتاب...
  إرسال‌ يحيي‌ بن‌ زيد «صحيفه‌» را به‌ مدينه‌ براي‌ محمّد و إبراهيم‌
  آيه‌ : وَ مَا جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتِي‌ أَرَيْنَ' كَ، و شجره‌ ملعونه‌ درباره‌ بني‌ اُميّه‌
  گوينده‌ «حَدَّثَنَا» يكي‌ از هفت‌ نفرند، كه‌ هر يك‌ داراي‌ مقام‌ عالي‌ در علم‌ و فقه‌ و تقوي‌ و ور
  گفتار حاج‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ در مورد قائل‌ «حَدَّثَنَا».
  كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَآئِمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ...
  اللَهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي‌ كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي‌ سُلْطَانٍ.
  فَلَعَمْرِي‌ مَا الإمَامُ إلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ...
  درس‌ چهل‌ و يكم‌: در روايات‌ نيز متشابهات‌ به‌ محكمات‌، و ظواهر به‌ نصوص‌ بر مي‌گردد.
  إطلاق‌ روايات‌ حرمت‌ قيام‌ را بايد به‌ زمان‌ عدم‌ إمكان‌ اختصاص‌ داد.
  آيات‌ وجوب‌ هجرت‌ و دفع‌ ظلم‌ و عدم‌ تمكين‌ از ظالمان‌
  مَنْ قُتِلَ دُونَ مَظْلَمَتِهِ فَهُوَ شَهِيدٌ.
  سزاوار است‌ حاكم‌ قبل‌ از إصلاح‌ مردم‌ به‌ إصلاح‌ خود پردازد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد پيوسته‌ نامه‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ را مطالعه‌، و طبق‌ آن‌ رفتار كند.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد حوائج‌ مردم‌ را در همان‌ روز مراجعه‌ برآورد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد نفيس‌ترين‌ أوقات‌ را براي‌ عبادت‌ خود قرار دهد.
  فقيه‌ حاكم‌ شرع‌ بايد با ذكر معاد پيوسته‌ جلوي‌ حدّت‌ و شدّت‌ نفس‌ خود را بگيرد.
  درس‌ چهل‌ و دوّم‌: حقوق‌ والي‌ بر رعيّت‌ و حقوق‌ رعيّت‌ بر والي‌
  مفاد: وَ لَوْ كَانَ لاَِحَدٍ أَنْ يَجْرِيَ لَهُ وَ لَا يَجْرِيَ عَلَيْهِ.
  عظيم‌ترين‌ حقوق‌ واجبه‌، حقّ والي‌ بر رعيّت‌، و حقّ رعيّت‌ بر والي‌ است‌
  در صورت‌ مراعات‌ حقوق‌ والي‌ و رعيّت‌ مناهج‌ دين‌ استوار مي‌شود.
  بندگان‌ خدا بايد به‌ مقدار جهد و كوشششان‌ در إقامه‌ حقّ فيمابين‌ خود، تعاون‌ كنند.
  پاسخ‌ حضرت‌ به‌ كسي‌ كه‌ برخاست‌ و بعد از شكر و سپاس‌ طويل‌، إطاعت‌ خود را بيان‌ كرد.
  زشت‌ترين‌ حالات‌ واليان‌، محبّت‌ فخر و تمجيد نزد مردم‌ است‌
  از من‌ از گفتار حقّ و از مشورت‌ عدل‌ دريغ‌ نكنيد.
  درس‌ چهل‌ و سوّم‌: بزرگترين‌ آفت‌ والي‌، خويشتن‌ نگري‌ است‌
  گفتار زيد بن‌ عليّ نزد هشام‌ به‌ مثابهِ گفتار جدّش‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌
  روايات‌ و نصايح‌ متقنه‌ در مذّمت‌ حبّ جاه‌ و خودپسندي‌ و مدح‌ مردم‌
  سخيف‌ترين‌ حالات‌ والي‌ اين‌ است‌ كه‌ دوست‌ داشته‌ باشد مردم‌ او را مدح‌ كنند.
  مفاد: ظُلْمُ الرَّعِيَّةِ اسْتِجْلَابُ الْبَلِيَّةِ.
  هميشه‌ رعايا مشحون‌ عواطف‌ ولات‌ و حكّام‌ هستند.
  إحضار عُمر، عَمرو بن‌ عاص‌ و پسر او را به‌ شكايت‌ جوان‌ مصري‌
  انتقاد از كيفيّت‌ عدالت‌ عمر از جهات‌ مختلفه‌
  جمله‌ : وَلَدَتْهُمْ أَحْرَارًا در أصل‌ از أميرالمؤمنين‌ است‌
  درس‌ چهل‌ و چهارم‌: حقّ رعيّت‌ بر والي‌ بسط‌ عدالت‌ است‌؛ و حقّ والي‌ بر رعيّت‌ سمع‌ و طاعت‌
  يكي‌ از عوامل‌ فساد، رخنه‌ أقرباء و خاصّان‌ والي‌ است‌ در ولايت‌ او
  داستان‌ مرد كوفي‌ و شكايت‌ او نزد مأمون‌ از جور و ستم‌ والي‌ كوفه‌
  عُمر مي‌گويد: چون‌ او در روز اُحد گريخته‌ است‌، پسرش‌ حقّ جائزه‌ ندارد.
  أميرالمومنين‌ عليه‌ السّلام‌، ميزان‌ حقّ را به‌ إعْطآءُ كُلِّ ذي‌ حَقٍّ حَقَّهُ مي‌داند.
  نوشتار بر هشت‌ گوشه‌ قبر أرسطو:... الْعَدْلُ اُلْفَةٌ بِها صَلاحُ الْعالَمِ.
  خطبه‌ «نهج‌ البلاغة‌» در سه‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ و رعيّت‌ بر والي‌
  أوّلين‌ حقّ والي‌ بر رعيّت‌ حقّ فرمانبرداري‌ است‌
  مفاد: إِذَا دُعُوا إِلَي‌ اللَهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ، سمع‌ و طاعت‌ را مطلقاً مي‌رس
  مفاد: أَفِي‌ قُلُوبِهِم‌ مَّرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ...
  درس‌ چهل‌ و پنجم‌: أوامر والي‌ در صورت‌ معصيت‌ و علم‌ به‌ خلاف‌، حجّت‌ نيست‌
  حكم‌ حاكم‌ قطعي‌ نيست‌، و احتمال‌ خطا در آن‌ مي‌رود.
  حكم‌ حاكم‌ طريق‌ است‌ براي‌ حقّ، موضوعيّت‌ ندارد.
  در صورت‌ يقين‌ بر خلاف‌، حكم‌ حاكم‌ مقبول‌ نيست‌
  عمل‌ بر طبق‌ حكم‌ قاضي‌ واجب‌ است‌ و لو كشف‌ خلاف‌ شود.
  لَا طَاعَةَ لِمَنْ عَصَي‌ اللَهَ؛ لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي‌ مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ..
  لَا طَاعَةَ فِي‌ مَعْصِيَةٍ، إنَّمَا الطَّاعَةُ فِي‌ الْمَعْرُوفِ..
  روايات‌ عامّه‌ در وجوب‌ إطاعت‌ از واليان‌ جائر
  بنا بر رأي‌ عامّه‌، فسق‌ حاكم‌ موجب‌ خلع‌ او از ولايت‌ نمي‌شود.
  درس‌ چهل‌ و ششم‌: شيعه‌ حاكم‌ را در حكم‌ خود جائز الخطا مي‌داند؛ و عامّه‌ لازم‌ الإجراء
  استفاده‌ سه‌ محكمه‌ : بدوي‌، استيناف‌، و تمييز از نامه‌ حضرت‌ با مالك‌ أشتر
  عامّه‌، واليان‌ جائر و ظالم‌ را اُولوالامر و لازم‌ الاتّباع‌ مي‌دانند.
  روايات‌ «الغدير» درباره‌ وجوب‌ تسليم‌ در برابر واليان‌ ظالم‌ به‌ عقيده‌ عامّه‌
  متكلّمين‌ عامّه‌، متصدّيان‌ و مباشران‌ ظلم‌ را از ناحيه‌ حكّام‌ جائر معذور مي‌دارند.
  كلام‌ مرحوم‌ أميني‌، در عواقب‌ التزام‌ به‌ معذوريّت‌ حكّام‌ جائر
  دفاع‌ شمر بن‌ ذي‌ الجوشن‌ از عمل‌ خود به‌ اتّكاء روايات‌ عامّه‌ و وجوب‌ إطاعت‌ واليان‌
  حقّ دوّم‌ والي‌ بر رعيّت‌، حقّ نُصح‌ است‌
  حقّ سوّم‌ والي‌ بر رعيّت‌، تعاون‌ است‌
  درس‌ چهل‌ و هفتم‌: حقّ آزادي‌ در مرام‌، مراقبت‌ در صحّت‌ بدن‌ و نفس‌ رعيّت‌ بر عهده‌ والي‌ است‌
  خطبه‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در عرفات‌ در حجّة‌ الوداع‌
  دلالت‌ خطبه‌ بر وجوب‌ حفظ‌ جان‌ و مال‌ مسلمين‌ و منع‌ از ربا
  >> خطبه‌ رسول‌ أكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ در سرزمين‌ مني‌ پس‌ از عرفات‌
  هدر دادن‌ خونهاي‌ جاهلي‌ و رباهاي‌ مأخوذه‌ در زمان‌ جاهليّت‌
  لَايَحِلُّ دَمُ امْرِيً مُسْلِمٍ إلَّا بِإحْدَي‌ ثَلَاثٍ..
  حفظ‌ جان‌، مال‌، عرض‌، و ناموس‌ مسلمان‌ بر عهده‌ والي‌ است‌
  روايت‌ وارده‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در لزوم‌ رسيدگي‌ والي‌ به‌ رعيّت‌ قبل‌ از بروز فقر
  وصيّت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: وَ أَكْرِمْ نَفْسَكَ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ وَ إنْ سَاقَتْكَ إل
  درس‌ چهل‌ و هشتم‌: تعزير و شكنجه‌ براي‌ إقرار متّهم‌ ممنوع‌؛ و إقرار پس‌ از تعذيب‌ سنديّت‌ ندارد.
  كلام‌ أفرادي‌ كه‌ مي‌گويند بقاء إسلام‌ متوقّف‌ است‌ بر شكنجه‌ متّهم‌ بدون‌ ثبوت‌ جرم‌، غلط‌ است‌
  حكومت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نمي‌تواند روي‌ پايه‌ مصالح‌ سياسي‌ بدون‌ حقّ قرار گيرد.
  حضرت‌ به‌ خوارج‌، آزادي‌ در عقيده‌ دادند.
  نبرد با خوارج‌ در شرائط‌ تعدّي‌ و خونريزي‌ آنان‌ تحقّق‌ يافت‌
  أهل‌ ذمّه‌، يهود و نصاري‌ و مجوس‌ در پناه‌ إسلام‌، در عقيده‌ و مذهب‌ آزادند.
  لَا إِكْرَاهَ فِي‌ الدِّينِ راجع‌ به‌ عقيده‌ است‌، نه‌ پذيرش‌ إسلام‌ در ظاهر أمر
  سوّمين‌ حقّ رعيّت‌ بر ولات‌، مراقبت‌ در بهداشت‌ بدني‌ و روحي‌ است‌
  در إسلام‌ محكمه‌ شخصي‌ براي‌ بعضي‌ أفراد نيست‌، همه‌ در تحت‌ قانون‌ تساوي‌ دارند.
  داستان‌ سوادة‌ بن‌ قيس‌ شاهد ديگري‌ است‌ بر اين‌ مطالب‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی