گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > الله ‌شناسي > الله شناسی جلد 3
کتاب الله‌ شناسي / جلد سوم / قسمت ششم: کیفیت و حوزه عمل شیطان، جواب اشکالات شش‌گانه شیطان

ادامه بحث شیطان

شيطان‌ پيوسته‌ با كسانيكه‌ با او سر و كار دارند رفت‌ و آمد دارد؛ آنان‌ را اغواء مي‌كند . و پس‌ از اتمام‌ حجّت‌ از جانب‌ حقّ بواسطۀ رسولان‌ و الهامات‌ غيبيّه‌، چون‌ پاي‌ خود را روي‌ عقل‌ خويش‌ نهاده‌ و از او پيروي‌ مي‌كنند لهذا مورد هلاكت‌ و عذاب‌ خداوندي‌ در دنيا و جحيم‌ و نقمت‌ سرمدي‌ در آخرت‌ قرار مي‌گيرند:

وَ مَآ أَهْلَكْنَا مِن‌ قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ * ذِكْرَي‌' وَ مَا كُنَّا ظَـٰلِمِينَ * وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَـٰطِينُ * وَ مَا يَنـبَغِي‌ لَهُمْ وَ مَا يَسْتَطِيعُونَ * إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ[93] .

«و ما هيچ‌ دياري‌ را هلاك‌ ننموديم‌ مگر آنكه‌ براي‌ آن‌ ديار رسولاني‌ را بجهت‌ موعظه‌ و پند براي‌ انذار گسيل‌ داشتيم‌؛و ابداً عادت‌ ما ستمگري‌ نبوده‌ است‌ . اين‌ قرآن‌ را شياطين‌ فرود نياورده‌اند ، و سزاوار نيست‌ براي‌ آنها كه‌ قرآن‌ را فرود آورند و چنان‌ قدرتي‌ هم‌ ندارند ، زيرا آنان‌ از استماع‌ آيات‌ قرآن‌ بركنارند.»

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي‌' مَن‌ تَنَزَّلُ الشَّيَـٰطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَي‌' كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كَـٰذِبُونَ [94].

«بگو ـ اي‌ پيامبر ـ به‌ كفّار كه‌ آيا ميخواهيد من‌ شما را آگاه‌ كنم‌ كه‌ بر چه‌ كساني‌ شياطين‌ فرود مي‌آيند ؟!

فرود مي‌آيند بر هر مرد دروغگوي‌ دروغ‌ پرداز گنهكار . گوش‌ فرا ميدهند تا سخنان‌ مؤمنين‌ را بشنوند و با باطلشان‌ در آميزند . و اكثريّت‌ افراد آنان‌ دروغگو مي‌باشند.»

شيطان‌ در ميان‌ افراد بشر با سخنان‌ زشت‌: تهمت‌ و غيبت‌ و گفتار ناهنجار و قبيح‌ ، و تحريك‌ و ترغيب‌ به‌ گناه‌ معصيت‌ ، و تحريص‌ و تحريض‌ به‌


صفحه 114

مفاسد و ناپسنديده‌ها وارد ميگردد:

وَ قُلْ لِّعِبادِي‌ يَقُولُوا الَّتِي‌ هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَـٰنَ يَنزَغُ [95] بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَـٰنَ كَانَ لِلْإنسَـٰنِ عَدُوًّا مُّبِينًا[96]

«و بگو به‌ بندگان‌ من‌: بگويند كلمه‌ و سخني‌ را كه‌ از همۀ گفتارها نيكوتر و پسنديده‌تر باشد ! تحقيقاً شيطان‌ است‌ كه‌ در ميانشان‌ بواسطۀ گفتار زشت‌ ، فساد و دشمني‌ را وارد مي‌سازد . و تحقيقاً شيطان‌ براي‌ انسان‌ دشمني‌ آشكار است‌.»

الشَّيْطَـٰنُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُم‌ بِالْفَحْشَآءِ وَ اللَهُ يَعِدُكُم‌ مَّغْفِرَةً مِّنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللَهُ وَ' سِعٌ عَلِيمٌ[97] .

«شيطان‌ است‌ تنها موجودي‌ كه‌ شما را از ترس‌ فقر ، از اعمال‌ خير باز ميدارد؛و شما را امر به‌ فَحشاء و زشتيها مي‌نمايد . و خداوند است‌ كه‌ به‌ شما وعدۀ غفران‌ و فضل‌ و رحمت‌ از سوي‌ خود ميدهد . و خداوند واسع‌ و عليم‌ است‌.»

وَ مَن‌ يَتَّخِذِ الشَّيْطَـٰنَ وَلِيًّا مِّن‌ دُونِ اللَهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا * يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَـٰنُ إِلَّا غُرُورًا .

أُولَـائكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ لَا يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا [98].


صفحه 115

«و كسيكه‌ شيطان‌ را وليّ خود اتّخاذ كند بجاي‌ خداوند ، تحقيقاً به‌ زيان‌ و خسران‌ آشكاري‌ گرفتار آمده‌ است‌ . به‌ ايشان‌ وعدۀ دروغ‌ ميدهد و به‌ آرزوهاي‌ باطله‌ ترغيب‌ مي‌كند و شيطان‌ وعده‌ نميدهد به‌ آنان‌ مگر فريب‌ و خدعه‌ و غرور را .

آنانند كه‌ جايگاهشان‌ در جهنّم‌ است‌ و هيچوقت‌ از آن‌ خلاصي‌ نمي‌يابند.»

تسلّط‌ شيطان‌ بر مواليان‌ اوست‌؛نه‌ بر مؤمنين‌ متوكّل‌ به‌ خداوند

با تمام‌ اين‌ احوال‌ ، مكر و كيد شيطان‌ ضعيف‌ است‌ . و غلبه‌ با قوّۀ رحمانيّه‌ و ايمانيّۀ انسانيّه‌ مي‌باشد كه‌ اگر از آن‌ في‌ الجمله‌ وسوسۀ شيطان‌ درگذرد ، پيوسته‌ مظفّر و پيروز خواهد بود .

الَّذِينَ ءَامَنُوا يُقَـٰتِلُونَ فِي‌ سَبِيلِ اللَهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقَـٰتِلُونَ فِي‌ سَبِيلِ الطَّـٰغُوتِ فَقَـٰتِلُوٓا أَوْلِيَآءَ الشَّيْطَـٰنِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَـٰنِ كَانَ ضَعِيفًا[99].

«كسانيكه‌ ايمان‌ آورده‌اند ، در راه‌ خدا كارزار مي‌كنند؛و كسانيكه‌ كافر شده‌اند در راه‌ طاغوت‌ كارزار مي‌كنند . پس‌ شما مؤمنين‌ كارزار كنيد با مردماني‌ كه‌ دست‌ ولايت‌ خود را به‌ شيطان‌ داده‌اند ! تحقيقاً كَيد و مكر شيطان‌ ضعيف‌ و ناتوان‌ است‌.» شيطان‌ بهيچوجه‌ من‌ الوجوه‌ تسلّطي‌ بر مردمان‌ مؤمن‌ و متوكّل‌ به‌ خدا ندارد . فقط‌ تسلّط‌ او نسبت‌ به‌ كساني‌ است‌ كه‌ راه‌ ولايت‌ او را بر خود هموار نموده‌ ، و در برابر خداوند وي‌ را شريك‌ قرار داده‌ ، باب‌ مراوده‌ و آشنائي‌ را با او مفتوح‌ نموده‌ ، و خلاصه‌ با ضعف‌ نفس‌ خود خويشتن‌ را منفعل‌ نموده‌ و در برابر وساوس‌ ضعيفه‌ و القائات‌ واهيۀ او سفرۀ دل‌ خود را گسترده‌ ، و آماده‌ براي‌ هر كثافاتي‌ مي‌شوند كه‌ خودشان‌ با دستشان‌ و با پيروي‌ از هواي‌ نفوس‌ خودشان‌ با


صفحه 116

كمك‌ و معاونت‌ و مساعدت‌ آن‌ خَبيثِ مُخبِث‌ در آن‌ بريزند .

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْءَانَ فَاسْتَعِذْ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَـٰنِ الرَّجِيمِ * إِنَّهُ و لَيْسَ لَهُ و سُلْطَـٰنٌ عَلَي‌ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَلَي‌' رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * إِنَّمَا سُلْطَـٰنُهُ و عَلَي‌ الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ و وَ الَّذِينَ هُم‌ بِهِ مُشْرِكُونَ [100].

«پس‌ هنگاميكه‌ قرآن‌ ميخواني‌ ، پناه‌ ببر به‌ خداوند از شيطان‌ رانده‌ شدۀ لعنت‌ زده‌[101] ! تحقيقاً او تسلّطي‌ ندارد بر كسانيكه‌ ايمان‌ آورده‌اند و بر پروردگارشان‌ توكّل‌ نموده‌اند؛فقط‌ و فقط‌ تسلّط‌ وي‌ بر كساني‌ است‌ كه‌ او را وليّ خود قرار داده‌ و كساني‌ كه‌ او را در امر خدايشان‌ شريك‌ نموده‌اند.»

در روز قيامت‌ ، متجاوزان‌ بايد خودشان‌ را سرزنش‌ كنند نه‌ شيطان‌ رجيم‌ را

در روز بازپسين‌، چون‌ مستضعفان‌ بر مستكبران‌ اشكال‌ وارد مي‌كنند كه‌ شما بوديد كه‌ ما را تحميل‌ بر پيروي‌ از خود و تعدّي‌ و جنايت‌ و خيانت‌ و معصيت‌ و گناه‌ نموديد، و اينك‌ لازم‌ است‌ كه‌ بارِ ما را شما بر دوشتان‌ بكشيد و رفع‌ عذاب‌ خداوندي‌ را از ما بنمائيد؛ و مستكبران‌ در جواب‌ ميگويند: ما خود نيز مثل‌ شما گرفتار هستيم‌، و چون‌ از خود اراده‌ و اختياري‌ نداريم‌ و رشتۀ تدبير امور بدست‌ ما نمي‌باشد، كاري‌ از ما ساخته‌ نيست‌! در اينحال‌ كه‌ كار از كار گذشته‌ و حكم‌ الهي‌ بر عقوبت‌ جاري‌ شده‌ است‌ شيطان‌ با كمال‌ صراحت‌ بديشان‌ ميگويد:

خداوند كه‌ به‌ شما وعدۀ حقّ داد و آنرا با وجدانتان‌ يافتيد، و من‌ به‌ شما وعدۀ به‌ باطل‌ دادم‌ و خلف‌ وعده‌ام‌ را نيز نگريستيد، و من‌ كه‌ بر شما اقتدار و حكومت‌ و تسلّطي‌ نداشتم‌ مگر به‌ همين‌ مقدار كه‌ شما را بسوي‌ خود و بسوي‌


صفحه 117

گناه‌ فرا خواندم‌ و شما با اراده‌ و اختيار خودتان‌ دعوت‌ مرا لبّيك‌ گفتيد؛ ملامت‌ از براي‌ شماست‌ كه‌ بايد خودتان‌ را به‌ سرزنش‌ و ملامت‌ بگيريد، نه‌ آنكه‌ مرا دستخوش‌ ملامت‌ و توبيخ‌ و سرزنشتان‌ قرار دهيد!!

من‌ و شما هر دو گرفتاريم‌. نه‌ من‌ ميتوانم‌ دردي‌ را از دلتان‌ بزدايم‌ و راه‌ خلاص‌ و چاره‌اي‌ را فرا راهتان‌ قرار دهم‌، و نه‌ شما ميتوانيد از من‌ دستي‌ بگيريد و مرا نجات‌ بخشيد !

من‌ از اوّلين‌ وهله‌ كه‌ شما را بسوي‌ خود دعوت‌ ميكردم‌ و شما مرا مؤثّري‌ در برابر حضرت‌ حقّ سبحانه‌ و تعالي‌ مي‌گماشتيد، بدين‌ شرك‌ شما كافر بودم‌ و اين‌ شرك‌ را خودم‌ نپذيرفته‌ بودم‌، و خداوند واحد قهّار را تنها مؤثّر در جميع‌ عوالم‌ وجود ميدانستم‌: وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَـٰٓؤُا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوٓا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم‌ مُّغْنُونَ عَنَّا مِن‌ عَذَابِ اللَهِ مِن‌ شَيْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَیـٰنَا اللَهُ لَهَدَيْنَـٰكُمْ سَوَآءٌ عَلَيْنَآ أَجَزِعْنَآ أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن‌ مَّحِيصٍ .

وَ قَالَ الشَّيْطَـٰنُ لَمَّا قُضِيَ الامْرُ إِنَّ اللَهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِّن‌ سُلْطَـٰنٍ إِلآ أَن‌ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي‌ فَلَا تَلُومُونِي‌ وَ لُومُوٓا أَنفُسَكُم‌ مَّآ أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مَآ أَنتُم‌ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي‌ كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن‌ قَبْلُ إِنَّ الظَّـٰلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ.[102]

«در روز قيامت‌ همگي‌ خلائق‌ در پيشگاه‌ حقّ: خداوند ، ظاهر و بارز ميگردند . پس‌ ضعيفان‌ به‌ آنانكه‌ استكبار ورزيده‌اند ميگويند: ما در جهانِ تكليف‌ اينگونه‌ بوديم‌ كه‌ تابع‌ و پيرو شما بوديم‌ ، بنابراين‌ حتّي‌ به‌ مقدار اندكي


صفحه 118

هم‌ شما قدرت‌ داريد كه‌ ما را از عذاب‌ خداوندي‌ كفالت‌ و كفايت‌ كنيد ؟!

مستكبرين‌ در جواب‌ ميگويند: اگر خداوند به‌ ما ارائۀ طريق‌ كرده‌ بود،ما هم‌ به‌ شما ارائۀ طريق‌ مينموديم‌ . (امّا چون‌ ما در عالم‌ گمراهي‌ و اعوجاج‌ بوده‌ايم‌ ، شما هم‌ در گمراهي‌ و نكبت‌ و عذاب‌ او خواهيد ماند.)

براي‌ ما هيچ‌ تفاوتي‌ ندارد كه‌ جزع‌ و فزع‌ سردهيم‌ ، يا شكيبا و خويشتن‌دار بوده‌ باشيم‌ ! براي‌ ما ابداً مَفرّ و مَخْلَص‌ و گريزگاهي‌ تصوّر ندارد !

و چون‌ امر خدا به‌ شقاوت‌ و محكوميّت‌ و عذاب‌ او فيصله‌ يافت‌ ، شيطان‌ به‌ ضعيفان‌ ميگويد: حقّاً و حقيقةً خداوند به‌ شما وعدۀ حقّ داد و من‌ هم‌ به‌ شما وعده‌ دادم‌ امّا خلف‌ وعده‌ كردم‌ ! و من‌ چنين‌ تواني‌ را نداشتم‌ كه‌ شما را به‌ زشتيها و پيروي‌ از مستكبران‌ اجبار نمايم‌ مگر اينكه‌ شما را فرا خواندم‌ و شما اجابت‌ مرا نموديد !

بنابراين‌ نبايد شما مرا مورد مؤاخذه‌ و ملامتتان‌ قرار دهيد ! شما بايد خودتان‌ را سرزنش‌ كنيد . (كه‌ با وجود مشاهدۀ وعده‌ خلافيهاي‌ من‌ باز هم‌ به‌ دنبال‌ بوق‌ و كرناي‌ من‌ گرد آمديد!)

مرا قدرت‌ آن‌ نمي‌باشد كه‌ بتوانم‌ شما را نجات‌ بخشم‌ ! و شما را نيز قدرت‌ آن‌ نيست‌ كه‌ بتوانيد مرا نجات‌ بخشيد ! من‌ به‌ آن‌ كفري‌ كه‌ در دنيا آورده‌ بوديد و مرا شريك‌ با خدا در عمل‌ و رفتار و پندار نموده‌ بوديد ، كافر شده‌ بودم‌ . (و آنرا نادرست‌ ميدانستم‌ و معتقد بر خلاف‌ آن‌ بودم‌.)

تحقيقاً براي‌ ستمكاران‌ و متجاوزان‌ عذاب‌ دردناكي‌ مقدّر است‌.»

شيطان‌ ، مأمور مطيع‌ خدا براي‌ جدا كردن‌ خبيث‌ از طيّب‌ است‌

از آنچه‌ بيان‌ شد ، چند مطلب‌ مهمّ و اصيل‌ در معتقدات‌ اسلاميّۀ متّخذ از تعاليم‌ قرآنيّه‌ بدست‌ آمد:

اوّل: معلوم‌ شد شيطان‌ نه‌ در وجود و ذات‌ ، و نه‌ در اثر و فعل‌ ، از خود استقلالي‌ ندارد . هستي‌اش‌ و فعلش‌ با خدا و به‌ امر خداست‌ .


صفحه 119

ثاني: تصرّفش‌ ، در دو گروهِ مخلوقات‌ جنّ و انس‌ است‌ ، نه‌ تنها افراد انسان‌.

ثالث:تصرّفش‌ قهري‌ و اضطراري‌ و اجباري‌ نيست‌ كه‌ انسان‌ را دربند بكشد و به‌ گناه‌ وادارد ،بلكه‌ فقط‌ مجرّد وسوسه‌ و صرف‌ دعوت‌ است‌؛آنهم‌ به‌ نحو ضعيف‌ .

رابع: بشر با اراده‌ و اختيار خود از وي‌ پيروي‌ مي‌كند ، و بنابراين‌ در عالم‌ حقّ و حقيقت‌ و در موقف‌ الهي‌ نمي‌تواند او را محكوم‌ كند كه‌ تو بر من‌ تحميل‌ نمودي‌ و الآن‌ بايد جور مرا تحمّل‌ نمائي‌ !

خامس: اصل‌ خلقت‌ شيطان‌ نيكوست‌ . و براي‌ امتحان‌ و آزمايش‌ بشر آفريده‌ شده‌ است‌ تا در عالم‌ تكليف‌ و امر و نهي‌ الهي‌ ، انسان‌ اين‌ راه‌ مشكل‌ و در عين‌ حال‌ جذّاب‌ و دلنشين‌ را با اختيار خود بپيمايد .

اگر شيطان‌ نبود تمام‌ قابليّتها و استعدادها در بوتۀ اجمال‌ و ابهام‌ مختفي‌ مي‌ماند . زيرا اگر يكسره‌ در عالم‌ دعوت‌ به‌ خير بود ـ چه‌ از ناحيۀ شيطان‌ داخل‌ و نفس‌ امّاره‌ و چه‌ از ناحيۀ شيطان‌ خارج‌ و إبليس‌ لعين‌ ـ ديگر حركتي‌ بسوي‌ كمال‌ نبود ، جنبشي‌ بسوي‌ اعلي‌ ذروۀ معرفت‌ حاصل‌ نبود . اگر شيطان‌ نبود خوب‌ و بد نبود ، تكليف‌ و امر و نهي‌ نبود ، حركت‌ و عشق‌ و مجاهده‌ نبود . اگر شيطان‌ نبود ، شقاوت‌ و سعادت‌ و دوزخ‌ و جنّت‌ نبود . و بطور كلّي‌ اگر شيطان‌ نبود اين‌ جهان‌ با اين‌ شگفتيها و بدايع‌ خلقت‌ و جمال‌ دل‌آراي‌ واقعي‌ بشريّت‌ نبود؛تمام‌ عالم‌ مبدّل‌ بود به‌ يك‌ سلسله‌ موجودات‌ ثابت‌ و غير عاشق‌ و غير متحرّك‌ ، همچون‌ عالَم‌ فرشتگان‌ . در اينصورت‌ عالم‌ فرشتگان‌ كه‌ بود داشت‌ ، ديگر مزيّتي‌ براي‌ عالم‌ خلقت‌ بواسطۀ عالم‌ مادّه‌ و خلقت‌ بشر و إبليس‌ و سجدۀ ملئكه‌ و تمرّد إبليس‌ و حركت‌ بشر از اوّلين‌ نقطۀ استعداد تا اعلي‌ درجۀ كمال‌ و تماميّت‌ خويشتن


صفحه 120

‌ برفراز فرشتگان‌ نبود . شايد سبب‌ اكمليّت‌ و افضليّت‌ و اشرفيّت‌ انسان‌ از ملئكۀ مقرّب‌ الهي‌ نيز بدين‌ جهت‌ باشد كه‌ مثل‌ شيطاني‌ را خداوند خالق‌ عليم‌ و حكيم‌ در اين‌ جهان‌ كثرت‌ و دار اعتبار و تكليف‌ گماشته‌ است‌ تا تماميّت‌ خلقت‌ بدان‌ تحقّق‌ پذيرد .

شيطان‌ از جانب‌ حقّ متعال‌ مأمور بازرسي‌ و تفتيش‌ است‌ تا افراد آلودۀ به‌ اختيار خود ـ كه‌ باز هم‌ از اختيار خدا جدا نيست‌ بلكه‌ عين‌ اختيار و نفس‌ اختيار اوست‌ ـ و آنان‌ را كه‌ راه‌ اعوجاج‌ پيموده‌اند و از عفونت‌ كثرات‌ متعفّن‌ شده‌ و قابليّت‌ دخول‌ در حرم‌ امن‌ و حريم‌ امان‌ الهي‌ را ندارند ، از افراد خوب‌ و پاك‌ و پاكيزه‌ و طيّب‌ جدا سازد و اجازه‌ ندهد يك‌ قدم‌ فراتر نهاده‌ به‌ سوي‌ عوالم‌ قرب‌ حقّ حركت‌ كنند . و كساني‌ را كه‌ در عالم‌ خلوص‌ پا نهاده‌ و مقرّب‌ گشته‌ و عمري‌ را با عشق‌ حقّ ازل‌ و ابد به‌ سر آورده‌اند يكباره‌ راه‌ دهد ، تا به‌ آساني‌ بتوانند در عوالم‌ حضرات‌ به‌ پرواز در آمده‌ و با بوي‌ خوش‌ توحيد و عرفان‌ و فناي‌ در ذات‌ حقّ كه‌ بدان‌ معطّر گرديده‌اند و از تعفّن‌ توجّه‌ به‌ كثرات‌ و آلودگي‌هاي‌ خسته‌كننده‌ و گدازنده‌ و مخرّب‌ و مهلك‌ انسانيّت‌ عبور كرده‌اند ، بدون‌ مانع‌ و رادعي‌ بدان‌ حرم‌ منيع‌ وارد شده‌ و لباس‌ هستي‌ و تعيّن‌ و تقيّد خود را ريخته‌ و به‌ خلعت‌ الهي‌ مخلّع‌ گشته‌ ، به‌ آسايش‌ منتهي‌ شده‌ و لوادار پرچم‌ حمد و لواي‌ توحيد در روز قيامت‌ شوند .

شيطان‌ يك‌ مأمور مطيع‌ و فرمانبر خداست‌ كه‌ وظيفۀ وي‌ جدا كردن‌ خبيث‌ از طيّب‌ است‌؛مانند زنبور عسل‌ مخصوصِ گماشته‌ بر دَرِ كندو ، تا زنبورها را تفتيش‌ كند و به‌ آنانكه‌ از گياه‌ بدبو و عَفِن‌ خورده‌اند راه‌ ندهد و آنها را با نيش‌ خود دو نيمه‌ كند؛و زنبورهاي‌ شايسته‌ را كه‌ به‌ مأموريّت‌ خود خوب‌ عمل‌ كرده‌اند و از گياهان‌ معطّر و خوشبو خورده‌اند ، به‌ درون‌ كندو راه‌ بدهد .

شيطان‌ ميگويد: من‌ به‌ جميع‌ ذرّيّۀ آدم‌ مگر اندكي‌ لگام‌ ميزنم‌

بسيار مُعجِب‌ است‌ كه‌ قرآن‌ كريم‌ خودش‌ وظيفۀ اضلال‌ و گمراهي‌ شيطان


صفحه 121

‌ را كه‌ از جانب‌ خداوند بدو عنايت‌ شده‌ است‌ بيان‌ مي‌كند ، آنجا كه‌ ميفرمايد:

وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَـٰئكَةِ اسْجُدُوا لاِ دَمَ فَسَجَدُوٓا إِلآ إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِينًا .

قَالَ أَرَءَيْتَكَ هَـٰذَا الَّذِي‌ كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي‌' يَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ لَاحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ‌وٓ إِلَّا قَلِيلاً .

قَالَ اذْهَبْ فَمَن‌ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤُكُمْ جَزَآءً مَّوْفُورًا . وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم‌ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِم‌ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شَارِكْهُمْ فِي‌ الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـٰدِ وَ عِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَـٰنُ إِلَّا غُرُورًا .

إِنَّ عِبَادِي‌ لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَـٰنٌ وَ كَفَي‌' بِرَبِّكَ وَكِيلاً . [103]

«و بياد بياور زماني‌ را كه‌ ما به‌ فرشتگانمان‌ گفتيم‌: سجده‌ كنيد براي‌ آدم‌؛پس‌ سجده‌ كردند مگر إبليس‌ . او گفت‌: آيا من‌ سجده‌ كنم‌ براي‌ آنكس‌ كه‌ تو وي‌ را از گل‌ آفريده‌اي‌ ؟!

إبليس‌ نيز گفت‌: به‌ من‌ خبر بده‌ از اين‌ كسي‌ كه‌ او را فضيلت‌ دادي‌ بر من‌ و مكرّم‌ داشتي‌ ، كه‌ اگر زمان‌ عمر و درنگ‌ مرا تا روز قيامت‌ به‌ تأخير اندازي‌؛من‌ به‌ جميع‌ ذرّيّۀ او مگر افراد اندكي‌ مهار زده‌ ، لگام‌ بر آنها مي‌افكنم‌ !

خداوند خطاب‌ كرد: برو و دور شو ! بنابراين‌ هر كداميك‌ از آنان‌ كه‌ از تو پيروي‌ كند ، پس‌ من‌ جزاي‌ تو و ايشانرا جهنّم‌ كه‌ جزاي‌ كامل‌ و وافري‌ است‌ ، قرار خواهم‌ داد !

و بلغزان‌ با صداي‌ خودت‌ هر كدام‌ از آنها را كه‌ ميتواني‌ ! و با سواره‌ نظام‌ و پياده‌ نظامت‌ بر آنان‌ تاخت‌ و تاز كن‌ و آنها را در پرّه‌ بگير ! و در اموال‌ و اولادشان‌ شركت‌ كن‌ ! و به‌ آنها وعده‌ بده‌؛در حاليكه‌ شيطان‌ وعده‌ نمي‌دهد مگر از روي‌


صفحه 122

فريب‌ و خدعه‌ و غرور !

تحقيقاً و بدون‌ ترديد ، تو بر بندگان‌ منسوب‌ به‌ من‌ قدرت‌ تصرّف‌ و تسلّطي‌ نداري‌ ! (و اي‌ پيغمبر ما) وكالت‌ و كفالت‌ و عهده‌داري‌اي‌ را كه‌ پروردگارت‌ در آنصورت‌ مي‌نمايد ، كافي‌ و وافي‌ (و بدون‌ ذرّه‌اي‌ نقصان‌) است‌.»

مأموريّت‌ شيطان‌ به‌ اغواي‌ انسان‌ ، در سورۀ أعراف‌

و در سورۀ أعراف‌ پس‌ از آنكه‌ قضاياي‌ خلقت‌ آدم‌ و سجدۀ ملئكه‌ و اباي‌ إبليس‌ را بيان‌ مي‌كند ، به‌ او امر به‌ نزول‌ مي‌نمايد؛و شيطان‌ مأموريّتش‌ به‌ اغواي‌ انسيان‌ را بطور كامل‌ شرح‌ ميدهد:

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي‌ مِن‌ نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ و مِن‌ طِينٍ .

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن‌ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّـٰغِرِينَ * قَالَ أَنظِرْنِي‌ٓ إِلَي‌' يَوْمِ يُبْعَثُونَ .

قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ .

قَالَ فَبِمَآ أَغْوَيْتَنِي‌ لَاقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَ'طَكَ الْمُسْتَقِيمَ * ثُمَّ لَا تِيَنَّهُم‌ مِّن‌ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَـٰنِهِمْ وَ عَن‌ شَمَآئلِهِمْ وَ لَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَـٰكِرِينَ .

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا [104] مَّدْحُورًا لَّمَن‌ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَامْلَانَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ .[105]

«خداوند گفت‌: در هنگاميكه‌ من‌ تو را امر كردم‌ ، چه‌ باز داشت‌ تو را از


صفحه 123

آنكه‌ سجده‌ كني‌ ؟! إبليس‌ گفت‌: من‌ نسبت‌ به‌ او مورد برگزيدگي‌ و انتخاب‌ و اختيار هستم‌ ! تو مرا از آتش‌ خلق‌ كردي‌ و او را از گِل‌ !

خداوند گفت‌: پس‌ از بهشت‌ هبوط‌ كن‌ ! چرا كه‌ براي‌ تو چنان‌ موقعيّتي‌ نيست‌ كه‌ در آنجا تكبّر بورزي‌ ؟! پس‌ بيرون‌ شو از بهشت‌ كه‌ تو از زمرۀ اراذل‌ و فرومايگاني‌ ! شيطان‌ گفت‌: مرا مهلت‌ بده‌ تا روزي‌ كه‌ ايشان‌ براي‌ موقف‌ حساب‌ و كتاب‌ برانگيخته‌ شوند !

خداوند گفت‌: تو از مهلت‌ داده‌ شدگان‌ مي‌باشي‌ !

إبليس‌ گفت‌: در مقابل‌ اغوائي‌ كه‌ تو از من‌ نمودي‌؛بر سر راه‌ راست‌ و صراط‌ مستقيمت‌ در برابر ايشان‌ ـ به‌ جهت‌ اضلال‌ و گمراهي‌ و كجروي‌ از آن‌ صراط‌ ـ خواهم‌ نشست‌ ! سپس‌ از رو برو و از پشت‌ سر و از جانب‌ راست‌ و از جانب‌ چپشان‌ به‌ سويشان‌ مي‌آيم‌؛و در آنصورت‌ ديگر تو اكثريّتشان‌ را شاكر و سپاسگزار نخواهي‌ يافت‌ ! خداوند گفت‌: خارج‌ شو از بهشت‌ در حاليكه‌ معيوب‌ و مطرود و منفور هستي‌ ! هر آينه‌ كسيكه‌ از تو پيروي‌ كند؛تحقيقاً من‌ جهنّم‌ را از شماها همگي‌ مملوّ و پُر خواهم‌ ساخت‌.»

گفتار حضرت‌ علامه در كيفيّت‌ إبليس‌ و عملكرد او

حضرت‌ علامه استادنا الطّباطبائي‌ قدَّس‌ اللهُ سرَّه‌ در تفسيرشان‌ بحث‌ مختصر و جالب‌ و متين‌ و اساسي‌ راجع‌ به‌ إبليس‌ و حقيقت‌ وجود و تكوين‌ و سرِّ پيدايش‌ بني‌ آدم‌ و خلقت‌ او و فرشتگان‌ ، در ضمن‌ آيات‌ مباركات‌ وارده‌ در سورۀ أعراف‌ بيان‌ فرموده‌اند . [106] سپس‌ گفتاري‌ دربارۀ ابليس‌ و كيفيّت‌ عملكرد او در عالم‌ انساني‌ دارند، و ما در اينجا آنرا نقل‌ مي‌نمائيم‌:

كلام‌ در إبليس‌ و رفتار او:


صفحه 124

داستان‌ موضوع‌ إبليس‌ در نزد ما بصورت‌ مبتذل‌ و زير پا افتاده‌ و غير قابل‌ اهمّيّتي‌ درآمده‌ و بازگشت‌ نموده‌ است‌ كه‌ اعتنائي‌ بدان‌ نمي‌شود، غير از آنكه‌ گهگاهي‌ آنرا ذكر مي‌كنيم‌ و بر او لعنت‌ ميفرستيم‌، يا آنكه‌ از وي‌ به‌ خدا پناه‌ ميبريم‌، يا آنكه‌ بعضي‌ از افكارمان‌ را بعنوان‌ آنكه‌ افكار شيطانيّه‌ و وساوس‌ و فسادانگيزي‌ اوست‌ تقبيح‌ مي‌نمائيم‌؛ بدون‌ آنكه‌ در اين‌ امر تدبّر و تفكّري‌ كنيم‌ تا آنچه‌ را كه‌ قرآن‌ كريم‌ در حقيقت‌ اين‌ موجود عجيب‌ غائب‌ از حواسّمان‌، و آنگونه‌ تصرّفات‌ شگفت‌آوري‌ كه‌ با ولايت‌ خود در عالم‌ انساني‌ دارد، به‌ ما عطا كرده‌ است‌ دستگيرمان‌ گردد.

و چگونه‌ اينطور نباشد در حاليكه‌ او مصاحب‌ و همنشين‌ عالم‌ انساني‌ مي‌باشد با گسترش‌ دائرۀ كمربند عجيب‌ خود، از زمانيكه‌ انسان‌ در عالم‌ وجود ظاهر گشت‌ تا زمانيكه‌ مدّتش‌ به‌ سر آيد و به‌ انقراض‌ بساط‌ دنيا منقرض‌ شود. و سپس‌ ملازم‌ انسان‌ باشد پس‌ از مرگ‌ ، و پس‌ از آن‌ قرين‌ و همنشين‌ او باشد تا هنگاميكه‌ او را در آتش‌ جاودان‌ مخلّد گرداند. و او با هركداميك‌ از افراد ما همچنانست‌ كه‌ با غير او باشد، با اوست‌ در آشكارش‌ و در پنهانيش‌. با او همگام‌ ميگردد هر جا كه‌ برود حتّي‌ در پنهان‌ترين‌ نقاط‌ قوّۀ خيال‌ او كه‌ چيزي‌ را تخيّل‌ مي‌كند در زاويه‌اي‌ از زواياي‌ ذهنش‌، يا فكري‌ كه‌ آنرا در مطاوي‌ سريره‌اش‌ مختفي‌ داشته‌ است‌.

هيچگونه‌ حاجبي‌ نمي‌تواند حجاب‌ او شود ، و هيچ‌ كار مشغول‌ كننده‌اي‌ نيست‌ كه‌ او را از انسان‌ غافل‌ گرداند .

و امّا افراد بَحّاث‌ و محقّقين‌ از ما ، از وارد شدن‌ در اين‌ بحث‌ خودداري‌ كرده‌اند و آنرا مهمل‌ گذارده‌اند . و بناي‌ خودشان‌ را در بحث‌ ، همان‌ بناي‌ محقّقين‌ و باحثين‌ در صدر اوّل‌ قرار داده‌اند؛و همان‌ رشتۀ خطّي‌ را كه‌ آنان‌ برايشان‌ ترسيم‌ كرده‌اند ، در طريق‌ بحث‌ از آن‌ تجاوز ننموده‌اند .


صفحه 125

كلام‌ علامه درجميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قصّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند

و آن‌ عبارت‌ است‌ از نظريّات‌ ساده‌اي‌ كه‌ در نخستين‌ وهله‌ بر افهام‌ عامّيّه‌اي‌ كه‌ به‌ كلام‌ الهي‌ برخورد كرده‌اند ظاهر مي‌شود؛و پس‌ از آن‌ ، تخاصم‌ و نزاع‌ علمي‌ در ميانشان‌ در تضارب‌ و تصادم‌ برداشتهائي‌ كه‌ هر گروه‌ خاصّي‌ از ايشان‌ نموده‌ است‌ ، و سنگرگيري‌ در آن‌ افكار حاصلۀ مختصّۀ به‌ خودشان‌ ، و سپس‌ دفاع‌ از آن‌ به‌ انواع‌ جدل‌ ، و اشتغال‌ به‌ إحصاء اشكالات‌ واردۀ در قصّه‌ ، و تقرير سؤالها و جوابها بصورتي‌ پس‌ از صورت‌ ديگر:

به‌ چه‌ سبب‌ خداوند إبليس‌ را آفريد ، با وجودي‌ كه‌ مي‌دانست‌ او چه‌ كسي‌ است‌ ؟

به‌ چه‌ سبب‌ او را در ميان‌ فرشتگان‌ وارد كرد ، با وجودي‌ كه‌ از ايشان‌ نبوده‌ است‌ ؟

به‌ چه‌ سبب‌ او را امر به‌ سجده‌ نمود ، با وجودي‌ كه‌ ميدانست‌ او فرمانبردار نيست‌ ؟

به‌ چه‌ سبب‌ او را موفّق‌ به‌ سجده‌ نكرد ، و او را اغواء نمود ؟

به‌ چه‌ سبب‌ او را هلاك‌ ننمود در هنگامي‌ كه‌ او سجده‌ نكرد ؟

به‌ چه‌ سبب‌ او را تا روز برانگيختگي‌ مردم‌ در نزد خداوند ، يا تا روز معلوم‌ مهلت‌ داد ؟

به‌ چه‌ سبب‌ به‌ او چنان‌ تمكّني‌ داد تا بدان‌ تمكّن‌ شگفت‌آوري‌ كه‌ مانند جريان‌ خون‌ در بني‌ آدم‌ جريان‌ يافت‌ ، صاحب‌ استقرار و تمكين‌ گشت‌ ؟

به‌ چه‌ سبب‌ او را با سواره‌ نظام‌ و پياده‌ نظام‌ خودش‌ مؤيَّد ساخت‌ ، و به‌ جميع‌ آنچه‌ در حيات‌ انساني‌ مختصر مَساسي‌ داشت‌ مسلّط‌ نمود ؟

به‌ چه‌ سبب‌ او را بر حواسّ ظاهرۀ انساني‌ آشكارا نكرد ، تا از برخورد با وي‌ احتراز جويد ؟

به‌ چه‌ سبب‌ انسان‌ را تأييد نكرد به‌ مثل‌ آنچه‌ را كه‌ او را بدان‌ تأييد كرد ؟


صفحه 126

به‌ چه‌ سبب‌ اسرار خلقتِ آدم‌ و پسرانش‌ را از إبليس‌ مكتوم‌ نداشت‌ ، تا در اغواي‌ آنان‌ به‌ طمع‌ نيفتد ؟ به‌ چه‌ سبب‌ گفتگوي‌ شفاهي‌ در ميان‌ او و ميان‌ خداي‌ سبحانه‌ جائز گرديد در حاليكه‌ او بعيدترين‌ مردم‌ از خداوند بود ، و مبغوض‌ترين‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ او . و وي‌ پيامبري‌ نبود و فرشته‌اي‌ نبود تا گفته‌ شود به‌ معجزه‌ بوده‌ است‌ ، يا به‌ ايجاد آثاري‌ كه‌ دلالت‌ بر مراد كند؛در حاليكه‌ دليلي‌ بر هيچيك‌ از اين‌ دو گفتار نيست‌ .

از آن‌ كه‌ بگذريم‌ ، چگونه‌ إبليس‌ داخل‌ در بهشت‌ شد ؟ و چگونه‌ وسوسه‌ و كذب‌ و معصيت‌ در آنجا از او به‌ وقوع‌ پيوست‌ در حاليكه‌ بهشت‌ مكان‌ طهارت‌ و محلّ قدس‌ است‌ ؟

و چگونه‌ آدم‌ گفتار او را تصديق‌ نمود در حاليكه‌ گفتارش‌ مخالف‌ قول‌ خداوند بود ؟

و چگونه‌ آدم‌ به‌ طمع‌ ملك‌ و خلود در آنجا افتاد در حاليكه‌ اين‌ مطلب‌ مخالف‌ اعتقاد به‌ معاد بود ؟

و چگونه‌ از وي‌ معصيت‌ سر زد در حاليكه‌ او پيامبري‌ معصوم‌ بود ؟

و چگونه‌ توبه‌اش‌ قبول‌ گشت‌ و به‌ مقام‌ اوّلش‌ بازنگشت‌ در حاليكه‌ توبه‌كنندۀ از گناه‌ ، تو گوئي‌ مانند كسي‌ مي‌باشد كه‌ اصلاً گناه‌ ننموده‌ است‌ ؟!

و چگونه‌ .... ؟ و چگونه‌ ... ؟

و اين‌ مهمل‌ گذاردن‌ بحّاثان‌ و محقّقان‌ در بحث‌ حقيقي‌ ، و عنان‌گسيختگي‌ ايشان‌ در جدال‌ چه‌ از ناحيۀ اشكال‌ و چه‌ از ناحيۀ جواب‌ ، به‌ جائي‌ رسيده‌ است‌ كه‌ بعضي‌ از آنها بدين‌ عقيده‌ آمدند كه‌ مراد از اين‌ آدم‌ ، آدم‌ نوعي‌ مي‌باشد و اين‌ قصّه‌ داستان‌ تخيّليّۀ محضه‌ است‌ . و بعضي‌ دگر معتقد شدند كه‌ ابليسي‌ را كه‌ قرآن‌ از آن‌ گفتگو دارد ، عبارت‌ است‌ از قوّۀ داعيۀ به‌ شرّ كه


صفحه 127

در انسان‌ وجود دارد و بس‌ .

و بعضي‌ معتقد شدند كه‌ جائز است‌ انتساب‌ قبائح‌ و شنايع‌ را به‌ خداي‌ تعالي‌ داد؛و آنكه‌ جميع‌ معاصي‌ از كردار و فعل‌ وي‌ ريشه‌ مي‌گيرد ، و اوست‌ خالق‌ هر گونه‌ شرّ و قبيح‌ . و بنابراين‌ خود خداوند است‌ كه‌ به‌ فساد مي‌كشد آنچه‌ را كه‌ به‌ صلاح‌ در آورده‌ است‌ . و عمل‌ نيكو آن‌ عملي‌ است‌ كه‌ او بدان‌ امر كرده‌ است‌ ، و عمل‌ زشت‌ آن‌ عملي‌ است‌ كه‌ او از آن‌ نهي‌ نموده‌ است‌ (بدون‌ هيچ‌ مصلحتي‌ و يا حكم‌ حُسن‌ و قبح‌ عقلي‌) .

و بعضي‌ معتقد شدند كه‌ آدم‌ اصولاً پيغمبر نبوده‌ است‌ .

و بعضي‌ معتقد شدند كه‌ پيغمبران‌ جميعاً معصوم‌ نبوده‌اند .

و بعضي‌ معتقد شدند كه‌ پيغمبران‌ غير معصوم‌ بوده‌اند پيش‌ از بعثت‌ ، و داستان‌ بهشت‌ پيش‌ از بعثت‌ آدم‌ بوده‌ است‌ .

و بعضي‌ معتقد شدند كه‌ اين‌ جريانات‌ همگي‌ بر اساس‌ امتحان‌ و اختبار است‌ ، و روشن‌ نساخته‌اند كه‌ ملاك‌ واقعي‌ در اين‌ امتحان‌ و آزمايشي‌ كه‌ بواسطۀ آن‌ بسياري‌ گمراه‌ شده‌اند و اكثريّت‌ مردم‌ به‌ هلاكت‌ رسيده‌اند چيست‌ ؟

بنابراين‌ اگر ملاكي‌ بدست‌ نيايد كه‌ حَسْم‌ مادّۀ اشكال‌ را بكند ، تمام‌ اشكالات‌ بازگشت‌ مي‌كند .

و آن‌ چيزي‌ كه‌ باز داشته‌ است‌ ايشان‌ را از پيروزي‌ كوشش‌ خود در اين‌ ابحاث‌ ، و بواسطۀ آن‌ چيز بوده‌ است‌ كه‌ نتائج‌ حاصلۀ از آن‌ مختلّ مانده‌ است‌ ، آنستكه‌ ايشان‌ در اين‌ مباحث‌ در ميان‌ جهات‌ حقيقيّه‌ و جهات‌ اعتباريّۀ آن‌ فرقي‌ نگذارده‌اند ، و عالم‌ تشريع‌ را از جهان‌ تكوين‌ جدا نكرده‌اند . لهذا جهات‌ بحث‌ بدين‌ سبب‌ مختلّ مانده‌ است‌ . و بطور غالب‌ در ناحيۀ تكوين‌ ، همان‌ اصول‌ وضعيّۀ اعتباريّۀ حاكمۀ بر تشريعيّات‌ و اجتماعيّات‌ را تحكيم‌ نموده‌اند .

پاسخ‌ علامه در جميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قضيّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند

و آنچه‌ بر عهدۀ شخص‌ حُرّ و آزادمنش‌ و بحث‌ كنندۀ از اين‌ حقائق‌ دينيّة


صفحه 128

‌ مرتبطۀ به‌ جهات‌ تكوينيّه‌ مي‌باشد كه‌ از آن‌ تنقيح‌ و تحرير بعمل‌ آورد ، بايد در طيّ جهاتي‌ درج‌ گردد:

جهت‌ اوّل‌: وجود چيزي‌ از اشياء كه‌ خلقت‌ و آفرينش‌ و ايجاد في‌ نفسه‌ بدان‌ تعلّق‌ مي‌گيرد ـ يعني‌ وجود ذاتي‌ و نفسي‌ آن‌ بدون‌ اضافه‌ و نسبت‌ به‌ غير ـ نمي‌باشد مگر خير ، و تحقّق‌ خارجي‌ به‌ خود نمي‌گيرد مگر زيبا و نيكو . بنابراين‌ اگر بر فرض‌ محال‌ آفرينش‌ تعلّق‌ گيرد به‌ آنچه‌ در وجود نفسي‌ آن‌ شرّي‌ فرض‌ شده‌ است‌ ، بازگشتش‌ به‌ امر موجودي‌ مي‌باشد كه‌ داراي‌ آثار وجوديّه‌ است‌ . از خدا ابتدا كرده‌ ، و به‌ روزي‌ و رزق‌ او مرتزق‌ و روزي‌ خوار گشته‌ ، و پس‌ از آن‌ بسوي‌ خدا بازگشت‌ مي‌نمايد .

در اينصورت‌ حال‌ او حال‌ سائر مخلوقات‌ است‌ كه‌ در آن‌ اثري‌ از شرّ و قبح‌ وجود ندارد مگر آنكه‌ وجود آن‌ به‌ غيرش‌ مرتبط‌ گردد ، و بنابراين‌ ارتباط‌ نظام‌ عادل‌ خود را در وجود ، فاسد كند ، و يا آنكه‌ موجب‌ حِرمان‌ جمعي‌ از موجودات‌ گردد كه‌ خيرشان‌ و سعادتشان‌ به‌ آنها نرسد . و اينست‌ معني‌ اضافه‌ و نسبتي‌ كه‌ ذكر شده‌ است‌ .

و بدين‌ جهت‌ لازم‌ و واجب‌ است‌ در حكمت‌ الهيّه‌ آنكه‌ از اينگونه‌ موجوداتي‌ كه‌ وجودشان‌ مضرّ مي‌باشد ، منفعتي‌ حاصل‌ گردد كه‌ از مضرّتشان‌ افزون‌ باشد و بر ضرر آنها غالب‌ شود و چيره‌ آيد .

و اينست‌ قول‌ خداي‌ تعالي‌: الَّذِي‌ٓ أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ . (سورۀ سجده‌ ، آيۀ 7 )

«خداوند آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ هر چيزي‌ را كه‌ آفريد ، نيكو آفريد.»

و قول‌ او: تَبَارَكَ اللَهُ رَبُّ الْعَـٰلَمِينَ . (سورۀ أعراف‌ ، آيۀ 54 )

«پاك‌ و منزّه‌ و مقدّس‌ است‌ الله‌ كه‌ پروردگار و آفريدگار عالميان‌ است‌.»

و قول‌ او: وَ إِن‌ مِّن‌ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـٰكِن‌ لَّا تَفْقَهُونَ


صفحه 129

تَسْبِيحَهُمْ . (سورۀ أسري‌ ، آيۀ 44 ) «و هيچ‌ چيزي‌ نيست‌ مگر آنكه‌ با حمد وي‌ تسبيح‌ ميگويد؛وليكن‌ شما تسبيحشان‌ را نمي‌فهميد!»

جهت‌ دوّم‌: عالَم‌ صُنع‌ و ايجاد با وجود كثرت‌ اجزايش‌ و وسعت‌ عرضش‌ ، بعضي‌ از آن‌ مرتبط‌ است‌ به‌ بعضي‌ ديگر ، سررشتۀ آخرش‌ به‌ اوّلش‌ برميگردد . لهذا ايجاد بعضي‌ از آن‌ عبارت‌ مي‌باشد از ايجاد جميع‌ آن‌ . و اصلاح‌ جزئي‌ از آن‌ منوط‌ است‌ به‌ اصلاح‌ كلّ آن‌ .

بناءً عليهذا اختلافي‌ كه‌ در بين‌ اجزاي‌ عالم‌ در وجودشان‌ موجود است‌ ـو آن‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ عالَم‌ را عالم‌ كرده‌ است‌ ـ و به‌ دنبال‌ آن‌ داستان‌ ارتباط‌ ميان‌ آنها ، در حكمت‌ الهيّه‌ به‌ ضرورت‌ استلزام‌ ، مستلزم‌ آن‌ شده‌ است‌ كه‌ در ميانشان‌ نسبتهاي‌ مختلفي‌ به‌ تنافي‌ و تضادّ ، يا به‌ كمال‌ و نقص‌ ، يا به‌ وِجدان‌ و فقدان‌ ، و يا به‌ نَيل‌ و حرمان‌ پديدار گردد . و اگر اينطور نمي‌بود ، جميع‌ اشياء به‌ چيز واحدي‌ كه‌ در آن‌ هيچگونه‌ اختلاف‌ و تميزي‌ نبود بازگشت‌ ميكردند . و در آنصورت‌ عالم‌ وجود باطل‌ مي‌شد .

خداي‌ تعالي‌ مي‌گويد: وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَ'حِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ . (سورۀ قمر، آيۀ 50 )

«و امر ما نيست‌ مگر يكي‌ مانند چشم‌ بر هم‌ نهادن‌.»

بنابراين‌ اگر شرّ و فساد و سختي‌ و فقدان‌ و نقص‌ و ضعف‌ و أمثالها در اين‌ عالم‌ نبود ، ما براي‌ خير و صحّت‌ و راحتي‌ و وِجدان‌ و كمال‌ و قوّه‌ ، مصداقي‌ نمي‌يافتيم‌ و ابداً قادر نبوديم‌ از آنها حتّي‌ يك‌ معني‌ را تنها تعقّل‌ كنيم‌؛چرا كه‌ ما معاني‌ را در خارج‌ از مصاديقشان‌ اتّخاذ مي‌نمائيم‌ .

اگر شقاوتي‌ نبود سعادتي‌ نبود ، اگر معصيتي‌ نبود طاعتي‌ نبود ، اگر قبح‌ و مذمّتي‌ نبود حُسن‌ و مدحي‌ نبود ، اگر عقابي‌ نبود ثوابي‌ بدست‌ نمي‌آمد ، و اگر


صفحه 130

دنيا نبود آخرتي‌ تكوّن‌ نمي‌يافت‌ . بنابراين‌ ، مثلاً اطاعت‌ عبارت‌ است‌ از امتثال‌ امر مولوي‌؛لهذا اگر عدم‌ امتثال‌ آن‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از معصيت‌ نبود ، در آنصورت‌ فعل‌ بصورت‌ ضروري‌ و لازم‌ موجود مي‌شد ، و با ضرورت‌ و لزوم‌ فعل‌ در انسان‌ ديگر امر مولوي‌ معني‌ نداشت‌؛به‌ سبب‌ ممتنع‌ بودن‌ تحصيل‌ امر حاصل‌ . و اگر امر مولوي‌ در ميان‌ نبود ، نه‌ مصداقي‌ كه‌ طاعت‌ بر آن‌ صدق‌ كند و نه‌ مفهومي‌ براي‌ آن‌ طاعت‌ بطوريكه‌ دانستي‌ ، معني‌ نداشت‌ !

و با از ميان‌ برداشته‌ شدن‌ و بطلان‌ اطاعت‌ و معصيت‌ ، مدح‌ و ذمّي‌ كه‌ راجع‌ به‌ آن‌ دو مي‌شد ، و ثواب‌ و عقاب‌ ، و وعده‌ و وعيد ، و ترساندن‌ و بشارت‌ دادن‌ باطل‌ مي‌شدند ، و به‌ دنبال‌ بطلان‌ اين‌ امور ، اصل‌ دين‌ و شريعت‌ و دعوت‌، و به‌ دنبال‌ بطلان‌ اينها اصل‌ نبوّت‌ و رسالت‌ ، و به‌ دنبال‌ بطلان‌ اين‌ امور اصل‌ اجتماع‌ و مَدَنيّت‌ ، و به‌ دنبال‌ بطلان‌ آن‌ اصل‌ انسانيّت‌ ، و به‌ دنبال‌ بطلان‌ آن‌ تمام‌ چيزها باطل‌ مي‌شد و از ميان‌ برداشته‌ مي‌گشت‌؛و بر همين‌ قياس‌ جميع‌ امور متقابله‌ در نظام‌ انسانيّت‌ . اين‌ واقعيّت‌ را خوب‌ ادراك‌ كن‌ !

و از اين‌ بيانات‌ واضح‌ ميگردد براي‌ تو كه‌ وجود شيطان‌ دعوت‌ كنندۀ به‌ شرّ و معصيت‌ ، از اركان‌ نظام‌ عالم‌ انسانيّت‌ است‌ كه‌ آن‌ نظام‌ بر اساس‌ سنّت‌ اختيار جاري‌ مي‌شود و مقصود از آن‌ سعادت‌ نوع‌ بشر خواهد بود .

و شيطان‌ همانند حاشيه‌اي‌ است‌ كه‌ بر دو كنارۀ صراط‌ مستقيم‌ انسان‌ قرار دارد . آن‌ صراط‌ مستقيمي‌ كه‌ در طبع‌ اين‌ نوع‌ سرشته‌ شده‌ است‌ ، تا با كدح‌ و مشقّت‌ آنرا بپيمايد تا به‌ شرف‌ لقاي‌ پروردگارش‌ نائل‌ گردد .

و معلوم‌ است‌ كه‌ هر جا راه‌ و صراطي‌ تحقّق‌ پيدا نمايد ، تعيّن‌ متن‌ آن‌ كه‌ صراط‌ است‌ فقط‌ بواسطۀ حاشيه‌ و كناره‌اي‌ است‌ كه‌ خارج‌ از آن‌ ميباشد وليكن


صفحه 131

آنرا فرا گرفته‌ است‌ .

اگر حاشيه‌ و اطراف‌ وجود نداشت‌ ، متن‌ و ميانه‌ و وسط‌ آن‌ وجود نداشت‌ . اين‌ واقعيّت‌ را بفهم‌ و بياد بياور قول‌ خداي‌ تعالي‌ ر: قَالَ فَبِمَآ أَغْوَيْتَنِي‌ لَاقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَ' طَكَ الْمُسْتَقِيمَ . (سورۀ أعراف‌ ، آيۀ 16 )

«شيطان‌ گفت‌: پس‌ در ازاي‌ اغوائي‌ كه‌ از من‌ كردي‌ ، من‌ براي‌ ربودن‌ ايشان‌ از طيّ صراط‌ مستقيمت‌ در كمين‌ آنها مي‌نشينم‌.»

و قول‌ خداي‌ تعالي‌ ر: ] قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي‌ لَازَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي‌ الارْضِ وَ لَاغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.

قَالَ هَـٰذَا صِرَ' طٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ * إِنَّ عِبَادِي‌ لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَـٰنٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ . (سورۀ حجر ، آيات‌ 39 تا 42 )

«شيطان‌ گفت‌: بار پروردگار من‌ ! در مقابل‌ آنكه‌ مرا اغوا كردي‌ ، من‌ آنچه‌ را كه‌ در زمين‌ است‌ برايشان‌ زينت‌ ميدهم‌؛و من‌ همگي‌ آنان‌ را اغواء خواهم‌ نمود ، مگر آن‌ بندگانت‌ را كه‌ از آنها به‌ خلوص‌ رسيده‌اند (مخلَص‌ شده‌اند) !

خداوند فرمود: اين‌ خلوص‌ و پاكي‌ سريرت‌ ، راه‌ راست‌ و صراط‌ مستقيم‌ براي‌ رضا و وصول‌ به‌ من‌ است‌ ! تحقيقاً از براي‌ تو اقتدار و تسلّطي‌ براي‌ بندگان‌ من‌ نيست‌ مگر آن‌ مردم‌ گمراهي‌ كه‌ پيروي‌ از تو كرده‌اند!»

اگر تو در اين‌ دو جهتي‌ كه‌ بيان‌ نموديم‌ دقّت‌ و تأمّلي‌ بنمائي‌ و پس‌ از آن‌ در آيات‌ سجده‌ تدبّر كني‌ ، چنين‌ خواهي‌ يافت‌ كه‌ آنها عبارتند از صورت‌ خبر دهنده‌ و آگاه‌ كننده‌اي‌ از روابط‌ واقعيّه‌اي‌ كه‌ ميان‌ نوع‌ افراد بشر و فرشتگان‌ و إبليس‌ تحقّق‌ دارد ، كه‌ از آنها تعبير به‌ امر و امتثال‌ و استكبار و طَرْد و رَجْم‌ و سؤال‌ و جواب‌ گرديده‌ است‌ . و اينكه‌ جميع‌ اشكالهاي‌ وارد شده‌ در آن‌ عبارت‌ ميباشد از تفريط‌ و قصور در تدبّر اين‌ داستان‌ ، و تا بجائي‌ رسيده‌ است‌ كه‌ برخي‌


صفحه 132

از كسانيكه[107]‌ متنبّه‌ وجه‌ صواب‌ شده‌اند كه‌ اين‌ آيات‌ اشاره‌ است‌ به‌ طبايعي‌ كه‌ در انسان‌ و مَلَك‌ و شيطان‌ موجود است‌ ، او چنين‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ امر و نهي‌ (امر إبليس‌ به‌ سجده‌ و نهي‌ آدم‌ از أكل‌ شجره‌) امر و نهي‌ تكويني‌ است‌ (نه‌ تشريعي‌) . بنابراين‌ با اين‌ كلامش‌ خراب‌ و فاسد كرده‌ است‌ آنچه‌ را كه‌ در صدد اصلاح‌ آن‌ بوده‌ است‌ ، و غفلت‌ نموده‌ است‌ از آنكه‌ امر و نهي‌ تكويني‌ قابل‌ تخلّف‌ و مخالفت‌ نيست‌ با وجوديكه‌ إبليس‌ مخالفت‌ امر نمود و آدم‌ مخالفت‌ نهي‌ را كرد .

جهت‌ سوّم‌: داستان‌ قصّۀ بهشت‌ آدم‌ و إبليس‌ ـ كه‌ بيان‌ تفصيلي‌ آن‌ در سورۀ بقره‌ گذشت‌ ـ ما حَصل‌ از مدلولش‌ خبر ميدهد كه‌ خداوند سبحانه‌ بهشت‌ برزخيّۀ آسماني‌ آفريد ، و قبل‌ از آنكه‌ زندگاني‌ دنيوي‌ زميني‌ بر آدم‌ استقرار يابد او را در آن‌ داخل‌ نمود ، و تكليف‌ مولوي‌ خود را بدو متوجّه‌ ساخت‌ تا بدان‌ طبيعتهاي‌ انساني‌ را آزمايش‌ كند . و بدان‌ تفصيل‌ روشن‌ شد كه‌ انسان‌ هيچ‌ چاره‌اي‌ ندارد مگر آنكه‌ در روي‌ زمين‌ زيست‌ كند ، و در دامان‌ امر و نهي‌ تربيت‌ شود ، و در اثر اطاعت‌ مستحقّ سعادت‌ و بهشت‌ گردد؛و اگر غير از اين‌ باشد غير از اين‌ خواهد بود .

و انسان‌ هيچ‌ توانائي‌ و قدرتي‌ ندارد كه‌ در موقف‌ قرب‌ الهي‌ وقوف‌ كند و در منزل‌ سعادت‌ فرود بيايد مگر با پيمودن‌ اين‌ راه‌ .

و از اينجا ظاهر ميگردد كه‌ براي‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قصّۀ بهشت‌ آدم‌ ايراد كرده‌اند ابداً محلّي‌ باقي‌ نمي‌ماند . چرا كه‌ نه‌ آن‌ بهشت‌ ، بهشت‌ خُلْدي‌ كه‌ در آن‌ وارد نمي‌شوند مگر اولياي‌ خداي‌ تعالي‌ ـ دخولي‌ كه‌ پس‌ از آن‌ هيچوقت


صفحه 133

‌ خروجي‌ نيست‌ ـ بوده‌ است‌؛و نه‌ آنكه‌ خانه‌ ، خانۀ دنيويّه‌ بوده‌ است‌ كه‌ به‌ نحو زندگاني‌ و عيش‌ دنيوي‌ در آن‌ زيست‌ نمود ـ آنگونه‌ زندگاني‌ كه‌ مدارِ آن‌ تشريع‌ باشد ، و حاكم‌ در آن‌ امر و نهي‌ مولوي‌ ـ بلكه‌ منزلگاهي‌ بوده‌ است‌ كه‌ در آن‌ حكم‌ سجاياي‌ انساني‌ ظهور ميكرده‌ است‌ نه‌ خصوص‌ سجاياي‌ آدم‌ عليه‌ السّلام‌ از آنجهت‌ كه‌ شخص‌ آدم‌ بوده‌ است‌؛زيرا شيطان‌ براي‌ وي‌ مأمور به‌ سجده‌ نشد، و او داخل‌ در بهشت‌ نشد مگر از آنجهت‌ كه‌ انسان‌ بوده‌ است‌ بطوريكه‌ بيان‌ آن‌ سابقاً ذكر شد .

باز گرديم‌ به‌ اوّل‌ گفتار: خداوند سبحانه‌ توصيف‌ نكرده‌ است‌ از اين‌ آفريدۀ شرّ آفرين‌ كه‌ وي‌ را إبليس‌ نام‌ نهاده‌ است‌ ، بجز مقدار اندكي‌ كه‌ عبارت‌ است‌ از قوله‌ تعالي‌: كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ . (سورۀ كهف‌ ، آيۀ 50 )

«إبليس‌ از جنّ بوده‌ است‌ ، پس‌ بنابراين‌ از امر پروردگارش‌ منحرف‌ شده‌ است‌.»

و آنچه‌ را كه‌ خداوند در كلام‌ خودش‌ از او حكايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: خَلَقْتَنِي‌ مِنْ نَّارٍ .

«تو (اي‌ خداوند) مرا از آتش‌ خلق‌ كردي‌!»

بنابراين‌ مبيَّن‌ نموده‌ است‌ كه‌ ابتداي‌ خلقت‌ او از آتش‌ و از سنخ‌ جنّ بوده‌ است‌ . و امّا آنچه‌ را كه‌ مَآل‌ امر او بوده‌ است‌ صريحاً ذكر نكرده‌ است‌ ، همانطور كه‌ تفصيل‌ خلقت‌ او را همچنانكه‌ تفصيل‌ خلقت‌ انسان‌ را ذكر نموده‌ است‌ ، ذكر نكرده‌ است‌ .

ميدان‌ فعّاليّت‌ إبليس‌ ، ادراك‌ و عواطف‌ و احساسات‌ انسان‌ است‌

آري‌ ، در آنجا آياتي‌ وارد است‌ كه‌ تعريف‌ و توصيف‌ كيفيّت‌ عمل‌ و كار او را مي‌نمايد كه‌ ممكن‌ است‌ از آنها استفادۀ مطالبي‌ شود كه‌ در اينجا بكار مي‌آيد . خداي‌ تعالي‌ بطور حكايت‌ از زبان‌ او ميگويد:


صفحه 134

لَاقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَ'طَكَ الْمُسْتَقِيمَ * ثُمَّ لَا تِيَنَّهُم‌ مِّن‌ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَـٰنِهِمْ وَ عَن‌ شَمَآئِلِهِمْ وَ لَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَـٰكِرِينَ . (سورۀ أعراف‌ ، آيۀ 16 و 17 )

در اينجا خدا خبر داده‌ است‌ كه‌ شيطان‌ از ناحيۀ عواطف‌ نفسانيّه‌ ، از خوف‌ و رجاء و آرزو و آمال‌ و شهوت‌ و غضب‌ در آنها تصرّف‌ مي‌كند؛پس‌ از آن‌ در افكارشان‌ و در اراده‌ و اختيارشان‌ كه‌ از اين‌ امور سرچشمه‌ مي‌گيرد .

همانطور كه‌ هم‌ ترازو و هم‌ ميزان‌ است‌ با آن‌ آيه‌ ، اين‌ گفتار خداوند:

قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي‌ لَازَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي‌ الارْضِ . (سورۀ حجر ، آيۀ 39 )

يعني‌ من‌ براي‌ انسان‌ زينت‌ ميدهم‌ امور باطلۀ رديّۀ زشت‌ و قبيح‌ را با زخارف‌ و زينتهاي‌ مهيّا شده‌ ، از تعلّق‌ عواطفي‌ كه‌ ايشان‌ را بسوي‌ متابعت‌ آنها فرا ميخواند . و من‌ بواسطۀ اين‌ امور مي‌باشد كه‌ آنان‌ را اغواء مي‌كنم‌ . مانند زنا مثلاً ، كه‌ در نخستين‌ وهله‌ انسان‌ تصوّرش‌ را مي‌كند ، و سپس‌ شهوت‌ آنرا در نظرش‌ زينت‌ ميدهد ، و بواسطۀ آن‌ زينتِ نيرومند ، محذوري‌ كه‌ در ارتكاب‌ آن‌ در دل‌ انسان‌ خطور مي‌كند ضعيف‌ ميگردد؛آنگاه‌ تصديقش‌ را مي‌نمايد و دست‌ به‌ ارتكابش‌ مي‌آلايد .

و نظير اين‌ ، گفتار خداست‌:

يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَـٰنُ إِلَّا غُرُورًا . (سورۀ نسآء ، آيۀ 120 )

«إبليس‌ به‌ انسان‌ وعده‌ ميدهد ، و به‌ آرزوهاي‌ باطله‌ فرا ميخواند؛در صورتيكه‌ إبليس‌ وعده‌ نمي‌دهد مگر از روي‌ مكر و غرور و فريب‌.»

و گفتار خدا: فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْـطَـٰنُ أَعْمَـٰلَهُمْ . (سورۀ نحل‌ ، آيۀ 63 )

«پس‌ زينت‌ داد براي‌ ايشان‌ شيطان‌ اعمالشان‌ را.»

تمام‌ اين‌ مطالب‌ ـ بطوريكه‌ مشاهده‌ مي‌كني‌ ـ دلالت‌ دارد بر آنكه‌ ميدان


صفحه 135

‌ فعّاليّت‌ و كاركرد او فقط‌ ادراك‌ انسان‌ است‌؛و وسيلۀ عمل‌ وي‌ ، عواطف‌ و احساسات‌ داخلۀ انسان‌ . إبليس‌ است‌ كه‌ اينگونه‌ اوهام‌ كاذبه‌ و افكار باطله‌ را در نفس‌ انساني‌ القاء مي‌كند؛بطوريكه‌ دلالت‌ بر اين‌ مهمّ دارد قول‌ خداي‌ متعال‌:

الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِي‌ يُوَسْوِسُ فِي‌ صُدُورِ النَّاسِ . (سورۀ ناس‌، آيۀ 4 و 5 )

«شيطانِ وسوسه‌ انگيز؛آنكه‌ در سينۀ مردمان‌ انديشۀ بد و وسوسه‌ مي‌افكند.»

وليكن‌ معذلك‌ انسان‌ شكّ نمي‌كند در آنكه‌ اين‌ افكار و اوهامي‌ كه‌ وساوس‌ شيطانيّه‌ ناميده‌ مي‌شوند افكار خود اوست‌ . خودش‌ آنها را در خود ايجاد مينمايد بدون‌ آنكه‌ مُشعر به‌ آن‌ باشد كه‌ كسي‌ غير از او آنها را به‌ وي‌ القاء كرده‌ باشد، و يا آنكه‌ براي‌ آن‌ افكار به‌ چيزي‌ بعنوان‌ سبب‌ و واسطه‌ متوسّل‌ گردد ، مانند سائر افكار و آرائش‌ كه‌ به‌ عمل‌ و غير عمل‌ تعلّق‌ ندارد مثل‌ گفتار م: عدد يك‌ نصف‌ عدد دو مي‌باشد و عدد چهار عدد زوج‌ است‌؛و امثال‌ ذلك‌ .

بنابراين‌ ، انسان‌ همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ اين‌ افكار و اوهام‌ را براي‌ خودش‌ ايجاد مي‌كند همچنانكه‌ شيطان‌ همان‌ كسي‌ است‌ كه‌ آنها را بدو القاء مي‌كند و در دل‌ او مي‌اندازد و خطور ميدهد؛بدون‌ آنكه‌ تزاحمي‌ در ميان‌ موجود باشد . و اگر بنا باشد سبب‌ شدن‌ شيطان‌ در القاء اين‌ خواطر نظير تَسبُّباتي‌ بوده‌ باشد كه‌ در ميان‌ ما دوران‌ دارد راجع‌ به‌ كسيكه‌ خبري‌ و يا حكمي‌ و يا مشابه‌ آنرا بسوي‌ ما القاء مي‌كند؛در آنصورت‌ القاء او به‌ ما با استقلال‌ ما در تفكير جمع‌ نمي‌شود ، و هرآينه‌ انتساب‌ فعل‌ اختياري‌ كه‌ براي‌ ماست‌ منتفي‌ مي‌شود . زيرا در آن‌ فرض‌ علم‌ و ترجيح‌ و اراده‌ از آنِ او خواهد بود نه‌ از آنِ ما ، و ديگر بر ما لوم‌ و سرزنش‌ و مذمّت‌ و غيرها مترتّب‌ نخواهد شد .


صفحه 136

در صورتيكه‌ ميدانيم‌ خود شيطان‌ آن‌ ملامت‌ و مذمّت‌ را به‌ انسان‌ نسبت‌ ميدهد ـ كه‌ آنها از ناحيۀ تست‌ نه‌ از ناحيۀ من‌ ـ در آنچه‌ را كه‌ خداوند از كلام‌ او در روز قيامت‌ حكايت‌ نموده‌ است‌:

وَ قَالَ الشَّيْطَـٰنُ لَمَّا قُضِيَ الامْرُ إِنَّ اللَهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم‌ مِّن‌ سُلْطَـٰنٍ إِلآ أَن‌ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي‌ فَلَا تَلُومُونِي‌ وَ لُومُوٓا أَنفُسَكُم‌ مَّآ أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مَآ أَنتُم‌ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي‌ كَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَكْتُمُونِ مِن‌ قَبْلُ إِنَّ الظَّـٰلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ . (سورۀ إبراهيم‌ ، آيۀ 22 )

علامه: تصرّف‌ شيطان‌ در انسان‌ ، همان‌ استقلال‌ نگري‌ اوست‌

در اينجا مشاهده‌ مي‌كنيم‌ كه‌ شيطان‌ نسبت‌ فعل‌ و ظلم‌ و ملامت‌ را به‌ انسان‌ داده‌ است‌ و از خودش‌ سلب‌ كرده‌ است‌ . و از خودش‌ هر گونه‌ تسلّطي‌ را نفي‌ نموده‌ است‌ مگر سلطنت‌ بر دعوت‌ و فراخواندن‌ و وعدۀ كاذب‌ را؛همانطوريكه‌ خداي‌ تعالي‌ گفته‌ است‌:

إِنَّ عِبَادِي‌ لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَـٰنٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ . (سورۀ حجر ، آيۀ 42 )

در اينجا مي‌بينيم‌ كه‌ خداوند سبحانه‌ نفي‌ سلطنت‌ و قدرت‌ او را از انسان‌ ـمگر در ظرف‌ پيروي‌ و متابعت‌ از او ـ كرده‌ است‌ . و نظير اين‌ آيه‌ كلام‌ خداوند متعال‌ است‌:

قَالَ قَرِينُهُ و رَبَّنَا مَآ أَطْغَيْتُهُ و وَ لَـٰكِن‌ كَانَ فِي‌ ضَلَـٰلِ بَعِيدٍ . (سورۀ ق‌ ، آيۀ 27 )

«و ميگويد قرين‌ او شيطان‌: بار پروردگار ما ! من‌ بر او طغيان‌ و تعدّي‌ ننمودم‌ وليكن‌ خود او در گمراهي‌ عميقي‌ فرو رفته‌ بود!»

و بالجمله‌ تصرّف‌ شيطان‌ در ادراكات‌ انسان‌ تصرّفي‌ است‌ طولي‌ كه‌ منافات‌ با قيام‌ آن‌ به‌ انسان‌ و انتساب‌ آن‌ به‌ او مانند انتساب‌ فعل‌ به‌ فاعلش‌


صفحه 137

ندارد؛ و تصرّف‌ عرضي‌ نيست‌ كه‌ منافات‌ داشته‌ باشد .

پس‌ از براي‌ شيطان‌ است‌ كه‌ تصرّف‌ نمايد در ادراكات‌ انساني‌ به‌ آنچه‌ را كه‌ به‌ حيات‌ دنيا تعلّق‌ دارد از جميع‌ جهات‌ آن‌ ، بواسطۀ غرور و تزيين‌ . لهذاست‌ كه‌ شيطان‌ باطل‌ را بجاي‌ حقّ ميگذارد و باطل‌ را در صورت‌ و كسوت‌ حقّ جلوه‌ ميدهد ، و در نتيجه‌ انسان‌ مرتبط‌ با چيزي‌ نمي‌شود مگر از وجه‌ باطل‌ آن‌ كه‌ وي‌ را گول‌ ميزند و از حقّ روي‌ ميگرداند .

و اينست‌ همان‌ معني‌ استقلالي‌ كه‌ انسان‌ در وهلۀ نخستين‌ براي‌ خود مي‌بيند و سپس‌ براي‌ سائر اسبابي‌ كه‌ مرتبط‌ است‌ بدانها در حيات‌ خود . و اين‌ نگرش‌ استقلال‌ همانست‌ كه‌ او را از حقّ محجوب‌ ميگرداند و از حيات‌ حقيقيّه‌ باز ميدارد ، همانطور كه‌ از كلام‌ حكايت‌ شدۀ از شيطان‌ استفادۀ اين‌ مرام‌ گذشت‌: فَبِمَآ أَغْوَيْتَنِي‌ لَاقْعُدَنَّ لَهُمْ . (سورۀ أعراف‌ ، آيۀ 16 )

و قولُه‌ تعالَي‌: رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي‌ لَازَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي‌ الارْضِ . (سورۀ حجر ، آيۀ 39 )

و اين‌ حالت‌ ، مي‌كشاند انسان‌ را به‌ غفلت‌ از مقام‌ حقّ . و آن‌ اصل‌ و اساسي‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ تحليل‌ ، هرگونه‌ گناهي‌ بدان‌ منتهي‌ ميشود: وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بِهَآ أُولَـٰئكَ كَالانْعَـٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَـٰئكَ هُمُ الْغَـٰفِلُونَ . (سورۀ أعراف‌ ، آيۀ 179 )

و بر اين‌ اساس‌ ، استقلال‌ نگري‌ انسان‌ خودش‌ را و غفلت‌ وي‌ از پروردگارش‌ با جميع‌ آنچه‌ را كه‌ متفرّع‌ بر اين‌ مي‌شود از اعتقادات‌ زشت‌ و افكار و اوهام‌ پست‌ و ناهنجاري‌ كه‌ تمام‌ اقسام‌ شرك‌ و ظلم‌ از آن‌ پستان‌ شير مي‌آشامند؛فقط‌ و فقط‌ از تصرّف‌ شيطان‌ است‌ در عين‌ آنكه‌ انسان‌ چنان‌ تخيّل‌ مي‌نمايد كه‌ خودش‌ بوجود آورندۀ آنها و قيّوم‌ و قائم‌ بدانهاست‌ ، چون‌ از


صفحه 138

خويشتن‌ استقلال‌ مي‌نگرد . شيطان‌ نفس‌ انساني‌ را به‌ گونه‌اي‌ رنگ‌ ميزند كه‌ اعتقادي‌ و عملي‌ از براي‌ وي‌ سر نمي‌زند مگر آنكه‌ آنها را بدان‌ صبغه‌ و رنگ‌ ، رنگ‌ آميزي‌ نموده‌ است‌ .

و اينست‌ حقيقت‌ دخول‌ تحت‌ ولايت‌ شيطان‌ و در زير بار تدبير و تصرّف‌ او درآمدن‌ ، بدون‌ آنكه‌ به‌ چيزي‌ غير از خودش‌ مشعر باشد و يا متنبّه‌ گردد . خداي‌ تعالي‌ ميفرمايد:

إِنَّهُ يَرَیـٰكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ و مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَـٰطِينَ أَوْلِيَآءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ . (سورۀ أعراف‌ ، آيۀ 27 )

«تحقيقاً او و قبيلۀ او مي‌بينند شما را از آنجائي‌ كه‌ شما آنها را نمي‌بينيد ! ما شياطين‌ را اولياء و سرپرستان‌ و رفقاي‌ كساني‌ قرار داده‌ايم‌ كه‌ ايمان‌ نمي‌آورند.»

لهذا ولايت‌ شيطان‌ برانسان‌ در معاصي‌ و مظالم‌ كه‌ بر اين‌ نهج‌ ميباشد ، نظير ولايت‌ ملئكه‌ است‌ بر او در طاعات‌ و اعمال‌ مقرِّب‌ به‌ خداوند سبحانه‌ و تعالي‌ . خداي‌ تعالي‌ ميفرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَهُ ثُمَّ اسْتَقَـٰمُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَـٰئكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي‌ كُنتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَآؤُكُمْ فِي‌ الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا . (سورۀ حم‌ سجده‌ ، آيۀ 30 و 31 )

«كسانيكه‌ ميگويند: پروردگارمان‌ الله‌ است‌ و سپس‌ بر اين‌ امر پايداري‌ مي‌كنند ، فرشتگان‌ بر ايشان‌ فرود مي‌آيند كه‌ هراسي‌ و غصّه‌اي‌ نداشته‌ باشيد؛ و ما شما را بشارت‌ ميدهيم‌ به‌ بهشتي‌ كه‌ در دنيا به‌ شما وعده‌ داده‌ شده‌ بود . ما اولياي‌ شما هستيم‌ در حيات‌ دنيا!»

و خداوند از همۀ اطراف‌ ايشان‌ ، براي‌ حفظ‌ و نگهداري‌ ، بدانها احاطه‌ دارد . و خداوند يگانه‌ وليّ آنانست‌ كه‌ وليّي‌ غير از خدا ندارند . خداوند تعالي‌


صفحه 139

ميفرمايد:

مَا لَكُم‌ مِّن‌ دُونِهِ مِن‌ وَلِيٍّ وَ لَا شَفِيعٍ . (سورۀ سجده‌ ، آيۀ 4 )

«براي‌ شما غير از خدا ، نه‌ وليّي‌ و نه‌ شفيعي‌ وجود ندارد.»

علامه: «احتناك‌» به‌ معني‌ لجام‌ زدن‌ است‌ ، يعني‌ مانند راكبِ لجام‌ نهاده‌ بر مركوبش‌

و اينست‌ معني‌ احتناك‌ (لجام‌ زدن‌) كه‌ خداوند از قول‌ إبليس‌ حكايت‌ مي‌كند ، آنجا كه‌ فرموده‌ است‌:

قَالَ أَرَءَيْتَكَ هَـٰذَا الَّذِي‌ كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي‌' يَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ لَاحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ‌وٓ إِلَّا قَلِيلاً * قَالَ اذْهَبْ فَمَن‌ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَآؤُكُمْ جَزَآءً مَّوْفُورًا .

وَ اسْتَفْزِزْمَن اسْتَطَعْتَ مِنْهُم‌ بِصَوْتِكَ وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِم‌ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ وَ شَارِكْهُمْ فِي‌ الامْوَ'لِ وَ الاوْلَـٰدِ وَعِدْهُمْ وَ مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَـٰنُ إِلَّا غُرُورًا . (سورۀ أسري‌ ، آيات‌ 62 تا 64 )

يعني لَالْجَمَنَّهُمْ (من‌ به‌ بني‌ آدم‌ لگام‌ ميزنم‌) و چنان‌ بر آنها تسلّط‌ پيدا مي‌كنم‌ مانند تسلّط‌ مرد سوارۀ راكب‌ بر مركوب‌ خود كه‌ بر آن‌ افسار زده‌ است‌ . آنان‌ مرا اطاعت‌ مي‌كنند در آنچه‌ را كه‌ من‌ به‌ آنها امر كرده‌ام‌ ، و بدان‌ سوي‌ روي‌ مي‌آورند كه‌ من‌ اشاره‌ بدان‌ سو كرده‌ام‌؛بدون‌ سركشي‌ و عصيان‌ .

و از آيات‌ قرآن‌ چنين‌ ظاهر مي‌شود كه‌ او داراي‌ جنود و سپاهياني‌ است‌ كه‌ به‌ او در آنچه‌ را كه‌ امر مي‌كند مساعدت‌ مي‌نمايند و بر آنچه‌ را كه‌ او ميخواهد معاونت‌ مي‌كنند ، و آن‌ عبارت‌ است‌ از همان‌ قبيلۀ او كه‌ در آيۀ سابقه‌ ذكر شد: إِنَّهُ يَرَ'كُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ و مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ . و اين‌ دسته‌ از معاونين‌ إبليس‌ اگر چه‌ از جهت‌ كثرت‌ عدد و از جهت‌ گوناگوني‌ اعمال‌ به‌ حدّ اعلاي‌ از مرتبه‌ رسيده‌اند ولي‌ معذلك‌ كارشان‌ همان‌ كار إبليس‌ است‌ و وسوسۀ آنان‌ همان‌ وسوسه‌ است‌ ، همانطور كه‌ آيۀ لَاغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (سورۀ حجر ، آيۀ 39 ) بر آن‌ دلالت‌ دارد . و غير از اين‌ آيه‌ ، آياتي‌ است‌ كه‌ حكايت‌ حال‌ آنها را مي‌كند .


صفحه 140

نظير آنچه‌ را كه‌ اعوان‌ ملائكۀ عظام‌ ، از افعال‌ و اعمالي‌ كه‌ انجام‌ ميدهند نسبت‌ داده‌ مي‌شود به‌ رئيسشان‌ كه‌ ايشان‌ را در آنچه‌ را كه‌ خودش‌ ميخواهد مورد عمل‌ قرار داده‌ بكار مي‌گيرد . خداوند راجع‌ به‌ ملك‌ الموت‌ ميگويد:

قُلْ يَتَوَفَّا'كُم‌ مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي‌ وُكِّلَ بِكُمْ . (سورۀ سجده‌ ، آيۀ 11 )

«بگو اي‌ پيغمبر ! شما را قبض‌ روح‌ مي‌كند آن‌ فرشتۀ مرگي‌ كه‌ بر شما گماشته‌ شده‌ است‌.»

سپس‌ ميفرمايد: حَتَّي‌'ٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لَايُفَرِّطُونَ. (سورۀ أنعام‌ ، آيۀ 61 )

«تا زمانيكه‌ مرگ‌ بسوي‌ يكي‌ از شما درآيد ، او را فرشتگان‌ ما قبض‌ روح‌ مي‌كنند؛و ابداً آنان‌ در اين‌ امر كوتاهي‌ نمي‌نمايند.»

و آية‌:

الَّذِي‌ يُوَسْوِسُ فِي‌ صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ . (سورۀ ناس‌ ، آيۀ 5 و 6 )

«آن‌ كسيكه‌ در سينه‌هاي‌ مردم‌ وسوسه‌ مي‌كند ، از طائفۀ جنّيان‌ و از طائفۀ انسيان‌.»

دلالت‌ دارد بر آنكه‌ در ميان‌ سپاهيان‌ او اختلافي‌ است‌ ازجهت‌ آنكه‌ بعضي‌ از نوع‌ جنّ مي‌باشند و بعضي‌ از نوع‌ انس‌ .

و آية‌:

أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَآءَ مِن‌ دُونِي‌ وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ . (سورۀ كهف‌ ، آيۀ 50 )

«آيا شما او را و ذرّيّۀ او را براي‌ خودتان‌ اولياء و صاحب‌ اختياراني‌ اتّخاذ نموده‌ايد و مرا بر كنار گذاشته‌ايد ، در حاليكه‌ ايشان‌ دشمنان‌ شما هستند؟!»

دلالت‌ دارد بر آنكه‌ إبليس‌ داراي‌ اولاد و ذرّيّه‌اي‌ است‌ كه‌ از ياران‌ و لشكريان‌ او


صفحه 141

هستند ، وليكن‌ قرآن‌ كيفيّت‌ نشو و نماي‌ ذرّيّۀ او را از او كه‌ به‌ چه‌ نحو صورت‌ مي‌پذيرد بيان‌ نكرده‌ است‌ .

علامه: افعال‌ إبليس‌ از جهت‌ سرعت‌ و بُطؤ و اجتماع‌ و انفراد ، مختلف‌ است‌

همچنانكه‌ در آنجا نوعي‌ ديگر از اختلاف‌ وجود دارد كه‌ دلالت‌ بر آن‌ دارد قول‌ خدا:

وَ أَجْلِبْ عَلَيْهِم‌ بِخَيْلِكَ وَ رَجِلِكَ .

«و آنان‌ را در پرّه‌ و حيطۀ خود بگير ، و بر آنان‌ بتاز با سواره‌ نظام‌ و پياده‌ نظامت‌!»

در آيه‌اي‌ كه‌ ذكر آن‌ اينك‌ گذشت‌ . و آن‌ اختلاف‌ ، عبارت‌ است‌ از جهت‌ شدّت‌ و ضعف‌ ، و از جهت‌ سرعت‌ عمل‌ و كندي‌ آن‌ . زيرا جهت‌ فارق‌ ميان‌ سواره‌ نظام‌ و پياده‌ نظام‌ ، عبارت‌ است‌ از سرعت‌ در لحوق‌ و رساندن‌ خود را به‌ طرف‌ و عدم‌ سرعت‌ .

و باز در آنجا نوعي‌ دگر از اختلاف‌ در عمل‌ وجود دارد ، و آن‌ عبارت‌ است‌ از عملي‌ كه‌ براي‌ انجام‌ دادن‌ آن‌ اجتماع‌ مي‌كنند و يا بطور انفراد بجاي‌ مي‌آورند؛بطوريكه‌ قول‌ خداي‌ تعالي‌ ايضاً بر آن‌ دلالت‌ دارد:

وَ قُل‌ رَّبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَ'تِ الشَّيَـٰطِينِ * وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن‌ يَحْضُرُونِ . (سورۀ مؤمنون‌ ، آيۀ 97 و 98 )[108]

«و بگو: اي‌ پروردگار من‌ ! من‌ به‌ تو پناه‌ ميبرم‌ از خطورات‌ شياطين‌ كه‌ بر قلبم‌ وارد مي‌كنند ، و پناه‌ ميبرم‌ به‌ تو از آنكه‌ در نزد من‌ حضور يابند!»

و شايد كلام‌ خداي‌ تعالي‌:

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَي‌' مَن‌ تَنَزَّلُ الشَّيَـٰطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَي‌' كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ *


صفحه 142

يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كَـٰذِبُونَ . (سورۀ شعرآء ، آيات‌ 221 تا 223 )

«آيا من‌ شما را آگاه‌ بكنم‌ كه‌ شياطين‌ بر چه‌ كسي‌ نازل‌ ميشوند ؟! نازل‌ مي‌شوند بر هر شخص‌ دروغ‌ پرداز گناهكار . آنها كه‌ گوشهاي‌ خود را فرا ميدهند (تا سخنان‌ شما را بگيرند ، وليكن‌ با باطلشان‌ در مي‌آميزند؛چرا كه‌) اكثر آنان‌ دروغگويانند.» از همين‌ باب‌ بوده‌ باشد .

بنا بر آنچه‌ تا به‌ حال‌ گفته‌ شد ، ملخَّص‌ بحث‌ آن‌ شد كه‌: إبليس‌ لعنه‌ الله‌ موجودي‌ است‌ مخلوق‌ صاحب‌ شعور و اراده‌ كه‌ بسوي‌ شرّ فرا ميخواند و به‌ سمت‌ معصيت‌ مي‌كشاند . سابقاً در مرتبۀ مشتركي‌ با ملئكه‌ وجود داشت‌ و از ايشان‌ متميّز و جدا نبود مگر پس‌ از خلقت‌ انسان‌ ، و در آن‌ هنگام‌ جدا شد و در جانب‌ شرّ و فساد افكنده‌ گشت‌ . و انحراف‌ انسان‌ از صراط‌ مستقيم‌ و ميل‌ او به‌ جانب‌ شقاوت‌ و ضلال‌ و وقوع‌ وي‌ در معصيت‌ و باطل‌ ، به‌ گونه‌اي‌ از استناد بدو مستند ميگردد .

همچنانكه‌ ملك‌ موجودي‌ است‌ مخلوق‌ داراي‌ ادراك‌ و اراده‌ كه‌ اهتداء انسان‌ به‌ غايت‌ سعادت‌ و منزل‌ كمال‌ و قرب‌ ، به‌ نوعي‌ از استناد بسوي‌ او مستند ميگردد .

و دانسته‌ شد كه‌ إبليس‌ داراي‌ اعواني‌ است‌ از جنّ و انس‌ و ذرّيّه‌ كه‌ از جهت‌ نوع‌ داراي‌ اختلاف‌ هستند ، و به‌ امر او در هر چه‌ را كه‌ او بخواهد جريان‌ يافته‌ ، و تصرّف‌ مي‌كنند در جميع‌ آنچه‌ را كه‌ مرتبط‌ است‌ به‌ انسان‌ از دنيا و آنچه‌ در دنيا وجود دارد؛و تصرّف‌ آنان‌ به‌ گونۀ نشان‌ دادن‌ باطل‌ است‌ در صورت‌ حقّ، و زينت‌ دادن‌ قبيح‌ است‌ در صورت‌ زيبا و نيكو .

و تصرّف‌ آنها عبارت‌ است‌ از تصرّف‌ در دل‌ و انديشه‌ و افكار انسان‌ ، و در بدن‌ او و در سائر شؤون‌ حيات‌ دنيوي‌ او از اموال‌ و فرزندان‌ و غير ذلك‌ ، با


صفحه 143

تصرّفات‌ گوناگون‌ و مختلفۀ النّوع‌ ، چه‌ از جهت‌ اجتماع‌ و انفراد ، و چه‌ از جهت‌ تندي‌ و كندي‌ ، چه‌ از جهت‌ بلاواسطه‌ بودن‌ يا با واسطه‌ بودن‌؛و واسطه‌ هم‌ چه‌بسا خير است‌ يا شرّ ، طاعت‌ است‌ يا معصيت‌ .

و انسان‌ در هيچكدام‌ از اين‌ تصرّفات‌ مُشعر نمي‌باشد ، نه‌ به‌ خود آنها و نه‌ به‌ اعمالشان‌؛بلكه‌ مشعر نيست‌ مگر به‌ خودش‌ ، چشمش‌ دوخته‌ نمي‌گردد مگر به‌ كردار خودش‌ .

لهذا نه‌ افعالشان‌ مزاحمتي‌ با افعال‌ انسان‌ دارد ، و نه‌ ذواتشان‌ و حقائقشان‌ در عرض‌ وجود انسان‌ موجوديّتي‌ دارد؛مگر آنكه‌ خداوند سبحانه‌ ما را خبر داده‌ است‌ كه‌ إبليس‌ از جنّ بوده‌ است‌ و جنّيان‌ مخلوق‌ از آتش‌ هستند . و گويا اوّل‌ وجود او و آخرش‌ مختلف‌ بوده‌ است‌ .

 

پاورقي


93 سورۀ 26 : الشّعرآء

[94] همان

[95] ـ در «أقرب‌ الموارد» آورده‌ است‌: نَزَغَه‌ (ع‌) نَزْغً: طعَن‌ فيه‌ و اغْتابَه‌ و ذَكَره‌ بقَبيحٍ . و ـ بكلمة‌: نخَسهُ و طعَن‌ فيه‌ ، مثل‌ نَسغه‌ و نَدغه‌ . و ـ بينَ القومِ (ع‌ ، ض‌): أغرَي‌ و أفسَد و حمَل‌ بعضَهم‌ علي‌ بعضٍ؛و يُقال‌: «نَزَغ‌ الشَّيطانُ بينَهم‌» .

نَزَغه‌ الشَّيطانُ إلي‌ المعاصي‌: حَثَّه‌ . «لم‌ تَرْمِ الشُّكوكُ بنوازغِها عَزيمةَ أيْمانِهم‌»: أي‌ بِمُفسِداتِها؛جمعُ نازِغة‌ ، من‌ النَّزْغ

[96] ـ آيۀ 53 ، از سورۀ 17 : الإسرآء

[97] ـ آيۀ 268 ، از سورۀ 2 : البقرة‌

[98] ـ ذيل‌ آيۀ 119 و آيۀ 120 و 121 از سورۀ 4 : النّسآء

[99] ـ آيۀ 76 ، از سورۀ 4 : النّسآء

[100] ـ آيات‌ 98 تا 100 ، از سورۀ 16 : النّحل‌

[101] ـ در «أقرب‌ الموارد» آمده‌ است‌: رَجَمَه‌ (ن‌) رَجْمً: رَماه‌ بالحجارةِ . و : قتَله‌ . و : قذَفه‌ . و : لعَنه‌ . و : شتَمه‌ . و : هجَرهُ . و ـ طرَده‌ . و ـ القبَر: علامه

[102] ـ آيۀ 21 و 22 ، از سورۀ 14 : إبراهيم‌

[103] آيات‌ 61 تا 65 ، از سورۀ 17 : الإسرآء

[104] ـ در «أقرب‌ الموارد» آورده‌ است‌: ذَأَمَه‌ (ع‌) يَذأَمُهُ ذَأْمً: عابَه‌ . و : حَقَّره‌؛كقولهِ: فَذَرْني‌ و أكرمْ مَن‌ بَدا لك‌ و اذْأَمِ . و : ذَمَّه‌ . و : طرَده‌؛و في‌ القرءَان‌: اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا . و : خَزاه‌ فهُوَ مَذءُومٌ . الذَّأْم‌: العيبُ ، و ترْكُ الهَمزِ أكثر؛و في‌ المَثَل‌: و قد لا تَعدَمُ الحَسنآءُ ذَأْما.

[105] ـ آيات‌ 12 تا 18 ، از سورۀ 7 : الاعراف‌

[106] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءَان‌» ج‌ 8 ، از آيۀ 10 تا 25 سوره‌ ، ص‌ 17 تا ص‌ 33

[107] ـ صاحب‌ تفسير «المنار» در مجلّد 8 از تفسير ، تحت‌ عنوان‌: اشكالاتي‌ كه‌ در قصّه‌ وارد است‌ . (تعليقه‌)

[108] ـ در «أقرب‌ الموارد» آورده‌ است‌: الهَمْزَة‌ ، ج‌: هَمَزات‌؛و هَمَزاتُ الشَّيْطان‌: خطَراتُه‌ الّتي‌ يَخطِرُ بها بقَلْبِ الإنسان‌

      
  
فهرست
  مبحث‌ 25 تا 30: غير از عارفان‌، جميع‌ مردمان‌ خدا را با ديدۀ دوبين‌ مي‌نگرند
  تفسير علاّمه‌ ، جميع‌ سورۀ أَلْهَـكُمُ التَّكَاثُرُ را
  علاّمه‌: رؤيت‌ جحيم‌ در دنياست‌ ؛ لَتَرَوُنَّ جواب‌ لَو اِمتناعيّه‌ است
  شأن‌ نزول‌ سورۀ أَلْهَـكُمُ التَّكَاثُرُ
  مرجع‌ و بازگشت‌ سؤال‌ از نعيم‌ ، سؤال‌ از عمل‌ كردن‌ به‌ دين‌ است‌
  مراد از نَعيم ، ولايت‌ است‌
  علامه: ازسوره تکاثر صريحتر در وحدت وجود نداريم
  علاّمه‌: از خود تقابل‌ ميان‌ نعيم‌ و جَحيم‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ نعيم‌ ولايت‌ است‌
  كلام‌ شيخ‌ بهائي‌ (ره‌) در «أربعين‌» در مراتب‌ معرفت‌ حقّ تعالي‌
  كلامِ شِبْليّ بغداديّ پيرامون‌ توحيد
  كلامِ خواجه‌ عبدالله‌ أنصاري‌ پيرامون‌ توحيد
  پرسش‌ كُمَيل‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: مَا الْحَقِيقَة‌ ؟!
  شرح‌ و تفسير سيّد حَيْدر حديث‌ « مَا الْحَقِيقَةُ » كميل‌ را
  استدلال سيّد حيدر: اثبات‌ وحدت‌ وجود از آيۀ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّاوَجْهَه
  بحث‌ سيّد حيدر پيرامون‌ آيۀ: أَلَمْ‌تر إِلَي‌' رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
  در توضيح‌ پيرامون‌ شرح‌ سيّد حيدر حديث‌ كميل‌ را
  تفسير حضرت‌ استاد علاّمه‌ آيۀ: أَلَمْ‌تر إِلَي‌' رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
  مراد از غروب‌ آيۀ « مَدَّ الظِّلَّ » تمام‌ شبانه‌ روز است‌ نه‌ از زوال‌
  غزل‌هائي‌ از حكيم‌ سبزواري‌ در عظمت‌ عرفاني‌ مقام‌ انساني‌
  ساقي‌نامۀ سراپا مي‌ و شراب‌ فنا ، از مرحوم‌ حكيم‌ عاليمقام‌ حاج‌ ملاّ هادي‌سبزواري‌
  حشويّون‌ از اخباريّون‌ و قائلين‌ به‌ أصالة‌ الماهيّة‌ در باطن‌ گرفتار ثنويّت‌اند
  مراد سبزواري‌ از قائل‌ به‌ «أصالة‌ الوجود و الماهيّة‌» همعصر خود شيخ‌ احسائي‌ است‌
  شيخ‌ أحسائي‌ بواسطۀ حائز نبودن‌ علوم‌ معقول‌، موجب‌ مذهبهاي‌ مبتدعه‌ گرديد
  حاجي‌ محمّد كريمخان‌ و ميرزا علي‌ محمّد باب‌، دو پديدۀ شيخيّه‌ هستند
  شيخيّه‌ ، اعتقاد به‌ رُكن‌ رابع‌ دارند
  كلام‌ حكيم‌ سبزواري‌ (قدّه‌) در أصالة‌ الوجود و عينيّةُ وجودِ الحقِّ معَ ماهيَّتِه‌
  ايرانيان‌ قديم‌ بنابر دين‌ زردشت‌ قائل‌ به‌ دو مبدء نيكي‌ و بدي‌ بوده‌اند (پاورقي)
  شيخ‌ احسائي‌ معتقد به‌ ثنويّت‌ يزدان‌ و أهريمن‌ ، در لباس‌ وجود و ماهيّت‌ است
  ايرانيان‌: نژاد آريا تا جائيكه‌ تاريخ‌ نشان‌ ميدهد قائل‌ به‌ ثنويّت‌ بوده‌اند
  موحّد بودن‌ زردشت‌ از آثار اسلامي‌ است‌ نه‌ تحقيق‌ مورّخين‌ حتّي‌ «گاتا»هاي اوستا
  زردشت‌ نتوانست‌ ثنويّت‌ را براندازد ؛ اسلام‌ بود كه‌ آنرا برداشت‌
  اسلام‌ ايرانياني‌ پروريد كه‌ مظاهر لطف‌ و عشق‌ توحيد بوده‌اند
  بحث‌ حكيم‌ سبزواري‌ در دفع‌ شبهه‌ ثنويّين‌
  وجود خير است‌ ؛ خيرِ محض‌ و خيرِ غالب‌ ، در خارج‌ وجود دارند
  شرّ امري‌ است‌ عدمي‌ همچون‌ عدمِ مَلكه‌
  شرّ امري‌ است‌ عدمي‌، و علّت‌ آن‌ عدمِ علّة‌ الوجود است ‌
  عدمي‌ بودن‌ شرّ بديهي‌ است‌ و نياز به‌ برهان‌ ندارد
  پاسخ‌ سوّم‌ از اشكال‌ شرور ، آثار نيك‌ شرور ، و تولّد خيري‌ از هر شرّي‌ مي‌باشد
  فلاسفۀ اروپا در حلّ مُعضَلات‌ مسائل‌ شرور ناتوانند
  علم‌ حكمت‌ مستقلّ از علوم‌ طبيعي‌ و مبتني‌ بر براهين‌ عقليّه‌ است ‌
  ابيات‌ حكيم‌ كمپاني‌ درخيريّت‌ مبدأ و عالم‌ امر و شرّيّت‌ امور عدميّه‌
  ثنويّه‌ ميگويند: اهريمن‌ قطب‌ مستقلّي‌ است‌ در برابر اهورامزدا (بحث در هويت شيطان)
  قرآن‌ ميگويد: خداوند است‌ كه‌ جميع‌ موجودات‌ را آفريد، و زيبا آفريد
  جنّيان‌ و انسيان‌ هر دو مورد تكليف‌ الهي‌ واقعند
  شيطان‌ دائرۀ مأموريّتش‌ هم‌ براي‌ جنّيان‌ است‌ و هم‌ براي‌ انسان‌
  تسلّط‌ شيطان‌ بر مواليان‌ اوست‌ ؛ نه‌ بر مؤمنين‌ متوكّل‌ به‌ خداوند
  در روز قيامت‌ متجاوزان‌ بايد خودشان‌ را سرزنش‌ كنند نه‌ شيطان‌ رجيم‌ را
  شيطان‌ مأمور مطيع‌ خدا براي‌ جدا كردن‌ خبيث‌ از طيّب‌ است‌
  >> شيطان‌ ميگويد: من‌ به‌ جميع‌ ذرّيۀ آدم‌ مگر اندكي‌ لگام‌ ميزنم‌
  مأموريّت‌ شيطان‌ به‌ اغواي‌ انسان‌ ، در سورۀ أعراف‌
  گفتار حضرت‌ علامه‌ در كيفيّت‌ إبليس‌ و عملكرد او
  كلام‌ علاّمه‌ درجميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قصّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند
  پاسخ‌ علاّمه‌ در جميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قضيّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند
  ميدان‌ فعّاليّت‌ إبليس‌ ، ادراك‌ و عواطف‌ و احساسات‌ انسان‌ است ‌
  علاّمه‌: تصرّف‌ شيطان‌ در انسان‌ ، همان‌ استقلال‌ نگري‌ اوست ‌
  علاّمه‌: «احتناك‌» به‌ معني‌ لجام‌ زدن‌ است‌ ، يعني‌ مانند راكبِ لجام‌ نهاده‌ بر مركوبش‌
  علاّمه‌: افعال‌ إبليس‌ از جهت‌ سرعت‌ و بُطؤ و اجتماع‌ و انفراد ، مختلف‌ است ‌
  نقل‌ علاّمه‌ اشكالات‌ ستّۀ إبليسيّه‌ را كه‌ شارح‌ اناجيل‌ مطرح‌ كرده‌ است(بحث عقلي و قرآني مختلط)‌
  جواب‌ علاّمه‌: از اشكالات‌ ستّۀ إبليسيّه‌ ميتوان با بليغ‌ترين‌ وجه‌ پاسخ داد
  توراة‌ در نهي‌ از شجره‌، نسبت‌ كذب‌ به‌ خدا ميدهد و نسبت‌ صدق‌ به‌ شيطان‌(جنايت تورات فعلي بر عالم
  قرآن‌ شجره‌ را درخت‌ بدي‌ و شيطان‌ را فريبندۀ آدم‌ بيان‌ ميكند
  توراة‌ ميگويد: دين‌ دعوت‌ به‌ جمود و ركود مي‌كند و دعوت‌ به‌ جهل‌ و نابينائي ‌
  براي‌ مادّيّون‌ و ماترياليستها مسألۀ شرور حلّ نشده‌، و به‌ جهان‌ بدبين‌ هستند
  قضيّۀ أبوطلحه‌ و اُمّ سليم‌ و مرگ‌ پسر و دعا و حمد پيغمبر بر آنان‌
  سبب‌ اينكه‌ عالم‌ خير محض‌ و بدون‌ شرور و اعدام‌ نيست‌ ، چيست‌ ؟
  تفاوت‌ها در عالم‌ خلقت‌ صحيح‌ است‌ ؛ تبعيض‌ وجود ندارد
  مَن‌ گفتن‌ زيد دليل‌ بر وجود و تماميّت‌ اوست‌ ؛ و غير از آن‌ محال‌ است ‌
  امثال‌ عبارت‌ «من‌ چرا شيخ‌ طوسي‌ نشدم‌؟» خود مُبطل‌ خود است ‌
  « الذّاتيُّ لا يُعَلَّل‌ » يك‌ قاعدۀ فلسفي‌ است‌ ؛ و تخلّف‌ ناپذير
  بهشت‌ آدم‌ جنّت‌ استعداد بود ؛ و آن‌ غير از جنّت‌ فعليّت‌ بعدي‌ است ‌
  طيّ قوس‌ صعود انسان‌ را به‌ بهشت‌ فعليّت‌ و ظهور اعمال‌ مي‌رساند
  آيات‌ قرآنيّۀ دالّه‌ بر اينكه‌ موجودات‌ اندازه‌گيري‌ شده‌ هستند
  كلام‌ راقي‌ هِشام‌ بن‌ حَكَم‌ در ردّ ثَنَويّه‌
  مبحث‌ 31 تا 32: آنان‌ كه‌ غير از خدا اثري‌ قائلند، مبتلا به‌ شرك‌ خفيّ هستند
  گفتار فيض‌ كاشاني‌ (قدّه‌) در جمع‌ بين‌ ظهور و خفاء خداوند
  حقّ سُبحانه‌ و تعالي عين‌ وجود و حقيقت‌ هستي‌ است
  « يا مَنْ هُوَ اخْتَفَي‌ لِفَرْطِ نورِهِ ، الظّاهِرُ الْباطِنُ في‌ ظُهورِهِ »
  کلام أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: ظَاهِرٌ فِي‌ غَيْبٍ، وَ غَآئِبٌ فِي‌ ظُهُورٍ
  شرح‌ حال‌ مرحوم‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء (قدّه‌) (پاورقي)
  بحث‌ گرانقدر آل‌ كاشف‌ الغطاء در وحدت‌ وجود و موجود
  اثبات‌ أصالة‌ الوجود، و ابطال‌ أصالة‌ الماهيّة‌
  اشتراك‌ لفظي‌ در اطلاق‌ لفظ‌ وجود بر مراتب‌ آن‌، مستلزم‌ محذورات‌ فاسدۀ است.‌
  تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ عَنْ خَلْقِهِ ؛ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ
  وجود واجبُ الوجود، في‌ نَفْسِهِ بِنَفْسِهِ لِنَفْسِهِ مي‌باشد
  « بَسيطُ الْحَقيقَةِ كُلُّ الاشْيآءِ » مُفاد « إنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ » است ‌
  اطلاق‌ وجود بر مصاديقش‌ به‌ نحو اشتراك‌ معنوي‌ است ‌
  آل‌ كاشف‌ الغِطاء: وحدتِ وجود از مسائل‌ ضروريّه‌ است
  آل‌ كاشف‌ الغِطاء: وجود واحد است‌؛ موجود هم‌ واحد است ‌
  امثله‌اي‌ را كه‌ عرفاء براي‌ وحدتِ موجود آورده‌اند بسيار است.‌
  برهان‌ وحدت‌ موجود و ردّ شبهات‌ واردۀ بر آن‌
  در وحدتِ موجود، موجود حقّ ازلي‌ است‌ و جميع‌ كائنات‌ اطوار و شؤون‌ او
  كاشف‌ الغطاء در ردّ فتواي‌ «عُروة‌» گويد: اينها از انصاف‌ و ورع‌ و سداد نيست ‌
  در هر طائفه‌ از اهل‌ عرفان‌، افرادي‌ بي‌خُبرويّت‌ و معرفت‌، خود را جا زده‌اند
  آل‌ كاشف‌ الغطاء، وحدت‌ وجود و موجود را ملموس‌ و برهاني‌ كرده‌ است ‌
  تعليقۀ آية‌ الله‌ حكيم‌ بر فتواي‌ مرحوم‌ سيّد در «عروه‌»
  وحدت‌ حقيقيّۀ وجود و موجود با كثرت‌ اعتباريّۀ آن‌ دو، عالي‌ترين‌ اقسام‌ توحيد است ‌
  ابيات‌ راقيۀ ميرزا محمّد رضا قمشه‌اي‌ در وحدت‌ موجود
  فقيه‌نمايان به‌ نجاسات‌ «وحدت‌ وجودي‌» را افزوده‌اند تا خود را از مسؤوليّت‌ برهانند
  رساله‌ نويسان‌ تا صاحب‌ ولايت‌ الهيّه‌ نباشند، در روز قيامت‌ موقف‌ خطرناكي‌ دارند
  استدلال‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ براي‌ اثبات‌ دوئيّت‌ حقيقي‌ بين‌ خالق‌ و مخلوق‌ فاسد است ‌
  مبحث‌ 33 و 34: حَشويّه‌ و شيخيّه‌ و قِشريّه‌ از خداوند نصيبي‌ ندارند
  به‌ قدري‌ كه‌ در خداوند اختلاف‌ است‌ ، در هيچ‌ مسأله‌اي‌ نيست‌
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، خدا را منشأ انتزاع‌ صفات‌ هم‌ نميداند.
  اهل‌ تَنزيه‌ ، حقّ را از حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ هم‌ خالي‌ ميدانند.
  تنزيه‌ ، فاقد دليل‌ عقلي‌ و شهودي‌ و شرعي‌ است‌
  سيّد و سرور موحّدين‌ ، كسي‌ است‌ كه‌ خداوند را در عين‌ تنزيه‌ ، تشبيه‌ كند
  مكتب‌ حلول‌ و اتّحاد باطل‌ است‌
  مكتب‌ اعتزال‌ ، از جهاتي‌ نادرست‌ است‌
  بسياري‌ از دانشمندان‌ ما كه‌ اهل‌ حديث‌اند ، نه‌ اهل‌ حكمت‌ ؛ در دام‌ معتزله‌ گرفتارند
  اشاعره‌ قائل‌ به‌ جبر در مبدأ و جبر در خلقت‌ و جبر در انسان‌ مي‌باشند.
  بجانياوردن‌ خداوند بسياري‌ از كارها را ، بخاطر اين‌ نيست‌ كه‌ مسلوب‌ الاراده ميباشد
  كسي‌ كه‌ رجوع‌ به‌ عقل‌ را منكر شود ، بايد جزو بهائم‌ محسوب‌ گردد.
  سِجلّ احوال‌ و شناسنامۀ خداوند ، سورۀ توحيد است‌
  تفسير حضرت‌ علامه (قدّه‌ ) از سورۀ مباركۀ توحيد و بيان جنسيه و شناسنامه حضرت حق تعالي
  روايات‌ وارده‌ در تفسير سورۀ إخلاص‌
  اسم‌ أعظم‌: يا هُوَ يَا مَنْ لا هُوَ إلا هُوَ.
  روايات‌ وارده‌ در تفسير معني‌ « صَمَد »
  غزل‌ شيواي‌ فيض‌ كاشاني‌ در « لا إلَه‌ إلا الله‌ »
  مواجۀ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ با قومش‌ از طريق بحث‌ عقلي‌
  بزرگان‌ علماي‌ الهيّ با براهين‌ فلسفي‌ و حِكمي‌ ، در راه‌ اثبات‌ توحيد مبارزه‌ نموده‌اند
  زحمات‌ حكماي‌ اسلام‌ براي‌ تعليم‌ علوم‌ معقول‌
  بحثهاي‌ پيغمبر و امامان‌ با كفّار و مخالفان‌ ، همه‌ بر اساس‌ برهان‌ فلسفي‌ بوده‌ است‌
  راه‌ عرفان‌ خدا براي‌ انبياء و اولياء و ائمّه‌ ، راه‌ شهود و وجدان‌ است‌
  حضرت‌ إبراهيم‌ با بحث‌ فلسفي‌ ، قوم‌ خود را الزام‌ به‌ عرفان‌ شهودي‌ ميكند
  استخدام‌ حضرت‌ إبراهيم‌ قياسات‌ فلسفي‌ را ، پس‌ از تابش‌ نور عرفان‌ در دلش‌ بود
  ابيات‌ راقيۀ فيض‌ كاشاني‌ در طريق‌ سلوك‌ إلي‌ اللَه‌
  تكفير كردن‌ اهل‌ معقول‌ ، ناشي‌ از عدم‌ فهم‌ مقصود كلام‌ ايشان‌ است
  مبحث‌ 35 تا 36: انحرافات‌ شيخ‌ أحمد أحسائي‌ و پيروان‌ مكتب‌ او در توحيد
  تفسير حضرت‌ علامه آيۀ « وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‌ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا » را
  تفسير «بيان‌ السّعادة‌» در مُفاد و محتواي‌ آيۀ وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ...
  هر گونه‌ حمدي‌ از هر حامدي‌ به‌ هر محمودي‌ ، حمد خداوند است‌
  معني‌ الْحَمْدُ لِلَّهِ با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد.
  معني‌ الَّذِي‌ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد
  ابيات‌ عارف‌ شبستري‌ در معني‌ لَمْ يَلِدْ.
  « وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ شَرِيكٌ فِي‌ الْمُلْكِ » با بليغ‌ترين‌ وجه‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد
  «جبر» در گفتار شبستري‌ ، به‌ معني‌ عدم‌ استقلال‌ بنده‌ در اختيار است‌
  «اتّحاد» در گفتار اعاظم‌ عرفاء ، مقامي‌ ارجمند است‌ قبل‌ از فناء.
  در جنبۀ ديني‌ تصوّف‌ هيچ‌ عاملي‌ به‌ غير از دين‌ اسلام‌ تأثير نداشته‌ است‌
  «بايَزيد» و «شَقيق‌» و «مَعْروف‌» سه‌ شاگرد عالي‌ رتبۀ سه‌ امام‌ بوده‌اند.
  محدّث‌ نوري‌ بيان‌ ميكند كه‌ صوفيّه‌ دو مقصد دارند.
  اشتباه‌ محدّث‌ نوري‌ (ره‌) در تفكيك‌ ميان‌ دو مقصد صوفيّه‌
  جميع‌ علماي‌ حقّۀ حقيقيّۀ شيعه‌ ، با اصول‌ اعاظم‌ تصوّف‌ و عرفان‌ همگام‌ بوده‌اند
  كلام‌ خواجه‌ در «أوصاف‌ الاشراف‌» در منزل‌ وحدت‌ ، و منزل‌ فناء.
  نادرستي‌هاي‌ كلام‌ محدّث‌ نوري‌ ، در جدا كردن‌ علماء راسخين‌ را از عرفان‌
  حقيقت‌ تشيّع‌ را ميتوان‌ در كتب‌ عرفاي‌ بالله‌ تعالي‌ جست‌
  پاسخ‌ از استدلال‌ بر عدم‌ جواز رجوع‌ به‌ كتب‌ اهل‌ عرفان‌
  لزوم‌ فراگيري‌ علم‌ و حكمت‌ ، گرچه‌ از كافر و يا منافق‌ باشد.
  سفارش‌ اكيد لقمان‌ و عيسي‌ بن‌ مريم‌ راجع‌ به‌ لزوم‌ اخذ حكمت‌ و منع‌ آن‌ از جاهلان‌
  لقمان‌ حكيم‌ شامي‌ و فيلسوفان‌ پنجگانۀ يوناني‌ ، همه‌ صاحب‌ عظمت‌ و جلال‌ بوده‌اند
  تحمّل‌ مَشاقّ سقراط‌ و أفلاطون‌ و أرسطو در إعلاءِ كلمۀ توحيد.
  مجامع‌ علمي‌ روي‌ فلسفه‌ حساب‌ مي‌كنند ؛ فقه‌ و اصول‌ ما موضوعش‌ اعتباري‌ است‌
  دارج‌ نمودن‌ علاّمۀ طباطبائي‌ (ره‌) عرفان‌ و حكمت‌ را در حوزۀ علميّۀ قم‌
  تفسير « وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرهُ تَكْبِيرًا »
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، مبدأ دو فرقۀ شيخيّۀ كريمخانيّه‌ ، و بابيّۀ بهائيّه‌ است‌
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، از شدّت‌ تنزيه‌ حقّ ، در دام‌ تفويضِ بحت‌ گرفتار آمده وربط حق رابا اشياءبريده
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، بدون‌ استاد وارد در مسائل‌ فلسفيّه‌ شد و گمراه‌ شد
  «أسفار أربعه‌» و «عرشيّه‌» در صدر كتب‌ علميّه‌ و فلسفيّۀ ملا صدرا قرار دارند
  ردود شيخ‌ أحسائي‌ بر كتاب‌ عرشيّۀ ملا صدرا همگي‌ معيوب‌ است‌
  احسائي‌ ، اطلاق‌ وجود را از خداوند نفي‌ مي‌نمايد.
  أحسائي‌ ، اطلاق‌ وجود را از حقّ نفي‌ ميكند و جميع‌ عالم‌ وجود را حادث‌ ميداند
  ردّ قبيح‌ أحسائي‌ بر مُحيي‌ الدّين‌ با عبارت‌ «مُميت‌ الدّين‌» در تحقّق‌ فناء مطلق‌ عبد
  بيان‌ محيي‌الدّين‌ در عبوديّت‌ غير مشوب‌ به‌ ربوبيّت‌ ، با ربوبيّت‌ غير مشوب‌ با عبوديّت‌
  تمثيل‌ جيلي‌ در معني‌ « نُقْطَةُ الْوَحْدَةِ بَيْنَ قَوْسَيِ الاحَديَّةِ وَ الْواحِديَّة.
  قصيد? راقيۀ جيلي‌ در توحيد ذات‌ حقّ ؛ در «انسان‌ كامل‌»(پاورقي)
  افتراي‌ أحسائي‌ بر امامان‌ كه‌ محلّ تقسيم‌ اصل‌ وجود را ممكن‌ الوجود ميدانند
  اشكالات‌ أحسائي‌ بر كلام‌ صحيح‌ فيض‌ كاشاني‌ در «كلمات‌ مكنونه‌»
  أحسائي‌ فرق‌ ميان‌ قديم‌ زماني‌ و قديم‌ رُتْبي‌ ، و واجب‌ بالذّات‌ و بالغير را نميداند
  ادراك‌ وجود براي‌ غير عارفان‌ محال‌ است‌ ؛ ومفهوم‌ آن‌ براي‌ همه‌ كس‌ قابل‌ فهم‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی