گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > الله ‌شناسي > الله شناسی جلد 3
کتاب الله‌ شناسي / جلد سوم / قسمت هشتم: اندازه گیری موجودات، ابتلاء قائلین اثر برای غیر خدا به شرک خفی، خدا حقیقت هستی است، وحدت وجود و موجود، جمع بین ظهور و خفاء خدا

آيات‌ قرآنيّۀ دالّه‌ بر اينكه‌ موجودات‌ اندازه‌گيري‌ شده‌ هستند

امّا آيات‌ قرآنيّه‌ دالّۀ بر لزوم‌ تفاوت‌ در ميان‌ افراد بشر ، با آنكه‌ اين‌ بحث‌ نيز اقتضاي‌ تطويل‌ را دارد ولي‌ ما فقط‌ به‌ چند آيۀ مباركه‌ در اينجا اكتفا مي‌كنيم‌:

1 ـ وَ إِن‌ مِّن‌ شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ[130].

«و هيچ‌ چيزي‌ موجود نمي‌شود مگر آنكه‌ خزينه‌ها و معدن‌ هايش‌ در نزد ماست‌؛و ما آن‌ چيز را (از آن‌ خزينه‌ و معدن‌ ها) فرود نمي‌آوريم‌ مگر به‌ اندازۀ مشخّص‌ و دانسته‌ شده‌.»

2 ـ إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَـٰهُ بِقَدَرٍ * وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَ'حِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ [131].

‌ «تحقيقاً ما تمام‌ چيزها را از روي‌ اندازه‌ آفريده‌ايم‌ . و امر ما نيست‌ مگر يكي‌ ، مانند مژه‌ بر هم‌ نهادن‌ چشم‌!»

‌ 3 ـ وَ لَوْ بَسَطَ اللَهُ الْرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي‌ الارْضِ وَلَـٰكِن‌ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَآءُ إِنَّه بِعِبَادِهِ خَبِيرُ بَصِيرٌ .[132]

«و اگر خداوند روزي‌ دادن‌ را براي‌ بندگانش‌ گسترش‌ دهد تحقيقاً ايشان‌ در روي‌ زمين‌ تجاوز و تعدّي‌ و ستم‌ مي‌نمايند ، وليكن‌ به‌ اندازه‌اي‌ كه‌ خودش‌ مي‌خواهد روزي‌ را فرود مي‌آورد . تحقيقاً او به‌ بندگانش‌ خبير بصير است‌.»

4 ـ مَا كَانَ عَلَي‌ النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَهُ لَهُ سُنَّةَ اللَهِ فِي‌ الَّذِينَ خَلَوْا مِن‌ قَبْلُ وَ كَانَ أَمْرُ اللَهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا .[133]

«براي‌ اين‌ پيامبر دربارۀ آنچه‌ را كه‌ خداوند براي‌ وي‌ فرض‌ و واجب


صفحه 171

نموده‌است‌ هيچ‌ گرفتگي‌ و حرج‌ و تنگي‌ نيست‌ . آنست‌ سنّت‌ خداوند دربارۀ پيامبراني‌ كه‌ پيش‌ از او آمده‌اند؛و امر خدا پيوسته‌ به‌ قدر معيّن‌ و اندازه‌اي‌ محدود بوده‌ است‌.»

5 ـ تَبَارَكَ الَّذِي‌ نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي‌' عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَـٰلَمِينَ نَذِيرًا * الَّذِي‌ لَهُ مُلْكُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ شَرِيكٌ فِي‌ الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا .[134]

«پاك‌ و تنزيه‌ گرديده‌ شده‌ است‌ آن‌ كس‌ كه‌ فرقان‌ را بر بنده‌اش‌ تدريجاً نازل‌ كرد تا ترساننده‌ باشد جهانيان‌ را؛آن‌ كس‌ كه‌ از براي‌ اوست‌ پادشاهي‌ و صاحب‌ اختياري‌ آسمانها و زمين‌ ، و براي‌ خود فرزندي‌ را اتّخاذ ننموده‌ است‌ ، و براي‌ وي‌ شريكي‌ در حكمراني‌اش‌ نيست‌ ، و تمام‌ اشياء را او آفريده‌ است‌ ، پس‌ آن‌ اشياء را به‌ قدر محدود و اندازۀ معيّن‌ اندازه‌ بندي‌ نموده‌ است‌.»

6 ـ سَبِّـحِ اسْمَ رَبِّكَ الاعْلَي‌ * الَّذِي‌ خَلَقَ فَسَوَّي‌' * وَ الَّذِي‌ قَدَّرَ فَهَدَي‌' .[135]

«به‌ پاكي‌ و پاكيزگي‌ ياد كن‌ اسم‌ پروردگارت‌ را كه‌ عُلوّ و بلندي‌اش‌ افزون‌ است‌ از همه‌؛آن‌ كس‌ كه‌ موجودات‌ را آفريد و تسويه‌ فرمود آنها را؛و آن‌ كس‌ كه‌ موجودات‌ را اندازه‌بندي‌ كرد ، و پس‌ از آن‌ در راه‌ كمالشان‌ سير داد و هدايت‌ كرد.»

كلام‌ راقي‌ هِشام‌ بن‌ حَكَم‌ در ردّ ثَنَويّه‌

بالجمله‌ ، در اينجا كه‌ ميخواهيم‌ اين‌ بحث‌ را كه‌ در ردّ و ابطال‌ مذهب‌ دَهريّون‌ و مادّيّون‌ و كمونيستها و ثَنَويّه‌ و معتقدين‌ به‌ اصالة‌ الوجود و الماهيّة‌ معاً همچون‌ شيخ‌ أحمد احسائي‌ بود خاتمه‌ دهيم‌ ، مناسب‌ است‌ گفتاري‌ را از عالم‌


صفحه 172

جليل‌ و متكلّم‌ نبيل‌ و حكيم‌ فلسفه‌ خواندۀ شيعه‌ كه‌ از تلامذۀ حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ يعني‌ هِشام‌ بن‌ حَكَم‌ است‌ ، و در ابطال‌ مذهب‌ ثنويّه‌ ميتوان‌ از بهترين‌ براهين‌ و ادلّه‌ آنرا محسوب‌ داشت‌؛ذكر كنيم‌:

دكتر أحمد أمين‌ مصري‌ در ضمن‌ بحث‌ خود از احوال‌ و آراء هِشام‌ بن‌ حَكَم‌ گويد:

وَ جآءَهُ رَجُلٌ مُلْحِدٌ فَقالَ لَهُ: أنَا أقولُ بِالاِثْنَيْنِ ، وَ قَدْ عَرَفْتُ إنْصافَكَ . فَلَسْتُ أخافُ مُشاغَبَتَكَ !

فَقامَ هِشامٌ وَ هُوَ مَشْغولٌ بِثَوْبٍ يَنْشُرُهُ وَ قالَ: حَفِظَكَ اللَهُ !

هَلْ يَقْدِرُ أحَدُهُما عَلَي‌ أنْ يَخْلُقَ شَيْئًا لا يَسْتَعينُ بِصاحِبِهِ عَلَيْهِ ؟!

قالَ: نَعَمْ !

قالَ هِشامٌ: فَما تَرْجو مِنِ اثْنَيْنِ ؟! واحِدٌ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ أصَحُّ لَكَ !

فَقالَ الرَّجُلُ: لَمْ يُكَلِّمْني‌ بِهَذا أحَدٌ قَبْلَكَ! [136]

«مرد ملحد و زنديقي‌ نزد او آمد و گفت‌: من‌ معتقد به‌ دو اصل‌ قديم‌ ازلي‌ هستم‌ ، و انصاف‌ تو را دريافته‌ام‌ . و از آنكه‌ احياناً بخواهي‌ شرّي‌ و فتنه‌اي‌ انگيزي‌ من‌ ترسان‌ نمي‌باشم‌ .

هشام‌ در حاليكه‌ مشغول‌ باز كردن‌ پارچه‌اي‌ بود از جاي‌ خود برخاست‌ و به‌ او گفت‌:

خداوند محفوظت‌ بدارد !

آيا يكي‌ از آن‌ دو تا اصل‌ قديم‌ ازلي‌ ، توانائي‌ آن‌ را دارد كه‌ بدون‌ آنكه‌ از ديگري‌ كمك‌ بگيرد بتواند چيزي‌ را بيافريند ؟!

گفت‌: آري‌ !


صفحه 173

هشام‌ گفت‌: بنابراين‌ از دوتاي‌ آنها چه‌ انتظار داري‌ ؟! يكي‌ از آنها كه‌ تمام‌ اشياء را آفريده‌ است‌ ، براي‌ تو استوارتر است‌ !

آن‌ مرد گفت‌: به‌ مانند اين‌ سخن‌ ، احدي‌ پيش‌ از تو با من‌ تكلّم‌ ننموده‌ است‌!»

اين‌ برهان‌ قويم‌ هشام‌ در صورت‌ قدرت‌ يكي‌ از آن‌ دو مي‌باشد كه‌ بدون‌ كمك‌ گرفتن‌ از ديگري‌ در آفرينش‌ چيزي‌ ، آن‌ چيز را خلق‌ كند؛امّا اگر او جواب‌ مي‌داد به‌ عدم‌ قدرت‌ ، در اينصورت‌ هشام‌ مي‌گفت‌: پس‌ مجموعۀ دو اصل‌ قديم‌ كه‌ مجموعاً با هم‌ بتوانند چيزي‌ را خلق‌ كنند ، يك‌ اصل‌ محسوبند و اوست‌ تنها خداوند ازلي‌ و قديمي‌ !


صفحه 175


صفحه 177

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‌

بِسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَنِ الـرَّحيم‌

وَ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ

وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآ ئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ

وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌

 

قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكريم‌:

اللَهُ خَـٰلِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ عَلَي‌' كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ . [137]

(آيۀ شصت‌ و دوّم‌ ، از سورۀ زُمر: سي‌ و نهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

«خداوند است‌ آفرينندۀ تمام‌ چيزها ، و اوست‌ كه‌ بر تمام‌ چيزها حافظ‌ و نگهبان‌ است‌.»

و پس‌ از اين‌ آيه‌ ، آيات‌ مباركات‌ ذيل‌ وارد است‌:

لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِـَايَـٰتِ اللَهِ أُولَـائكَ هُمُ الْخَـٰسِرُونَ . قُلْ أَفَغَيْرَ اللَهِ تَأْمُرُوٓنِّي‌ٓ أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَـٰهِلُونَ . وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَي‌ الَّذِينَ مِن‌ قَبْلِكَ لَئنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ

صفحه 178


وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَـٰسِرِينَ . بَلِ اللَهَ فَاعْبُدْ وَ كُن‌ مِّنَ الشَّـٰكِرِينَ وَ مَا قَدَرُوا اللَهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الارْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ و يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَالسَّمَـٰوَ 'تُ مَطْوِيَّـٰتُ بِيَمِينِهِ سُبْحَـٰنَهُ وَ تَعَـٰلَي‌' عَمَّا يُشْرِكُونَ .

«از اختصاصات‌ اوست‌ كليدهاي‌ خزائن‌ آسمانها و زمين‌ . و كسانيكه‌ كافر شده‌اند به‌ آيات‌ خداوند ، تحقيقاً و واقعاً فقط‌ ايشانند زيانكاران‌ و خسارت‌ زدگان‌ .

بگو (اي‌ پيامبر): آيا شما مرا امر مي‌كنيد كه‌ غير خدا را بپرستم‌ اي‌ گروه‌ سفيهان‌ و نادانان‌ ؟!

با وجود آنكه‌ به‌ سوي‌ تو و به‌ سوي‌ پيغمبران‌ پيشين‌ از تو وحي‌ شده‌ است‌ كه‌ هر آينه‌ اگر غير خدا را پرستش‌ كني‌ عملت‌ نابود ميگردد؛و البتّه‌ در آنصورت‌ تو از زيانكاران‌ خواهي‌ بود . بلكه‌ تنها خدا را عبادت‌ كن‌ و از سپاسگزاران‌ باش‌ !

(افراديكه‌ غير خدا را ميپرستند و يا في‌ الجمله‌ براي‌ وي‌ اثري‌ در جهان‌ و عالم‌ ايجاد معتقدند) قدر و قيمت‌ خدا را آنطور كه‌ بايد و شايد تقدير نكرده‌اند، در حاليكه‌ تمامي‌ زمين‌ در روز بازپسين‌ در يدِ قدرت‌ اوست‌ ، و آسمانها در دست‌ سلطنت‌ و اقتدار او پيچيده‌ شده‌ است‌ . پاك‌ و منزّه‌ و مقدّس‌ است‌ او ، و بلند مرتبه‌ و عالي‌ درجه‌ است‌ از آنچه‌ را كه‌ براي‌ وي‌ شريك‌ قرار ميدهند . (يا به‌ شرك‌ جليّ و يا به‌ شرك‌ خفيّ ، همچون‌ كسانيكه‌ براي‌ اشياء و افعال‌ خارجيّه‌ اثري‌ را قائلند ، و بدون‌ حيطۀ خالقيّت‌ پروردگار آنها را مؤثّر در عالم‌ وجود و قضا و قدر ميدانند.)»

حقّ سُبحانه‌ و تعالي‌ ، عين‌ وجود و حقيقت‌ هستي‌ است‌

آيت‌ ربّاني‌ و حكيم‌ متألّه‌ صمداني‌ و عارف‌ محقّق‌ و فقيه‌ مدقّق‌: ملاّ محمّد محسن‌ فيض‌ كاشاني‌ قدّس‌ اللهُ تُربتَه‌ فرموده‌ است‌:


صفحه 179

كَلِمَةٌ بِها يَتَبَيَّنُ مَعْنَي‌ الْوُجودِ وَ أنَّهُ عَيْنُ الْحَقِّ سُبْحانَهُ .

«گفتاري‌ كه‌ با آن‌ روشن‌ ميگردد معني‌ وجود و اينكه‌ وجود عين‌ حقّ سبحانه‌ مي‌باشد.»

شكّ نيست‌ كه‌ هرچه‌ غير هستي‌ است‌ ، در هست‌ شدن‌ و هست‌ بودن‌ محتاج‌ است‌ به‌ هستي‌ . و هستي‌ به‌ خود هست‌ ، نه‌ هستي‌ ديگر . و هرچه‌ محتاج‌ است‌ ، نه‌ حقّ است‌ .

پس‌ حقّ عين‌ هستي‌ باشد كه‌ به‌ خود هست‌ است‌ و همۀ چيزها به‌ او هستند . چون‌ نور كه‌ بنفس‌ خود روشن‌ است‌ نه‌ به‌ روشنائي‌ ديگر؛و روشنائي‌ همۀ چيزها بدوست‌ . پس‌ همۀ چيزها به‌ حقّ محتاجند و حقّ از همه‌ چيز غنيّ؛ وَ اللَهُ الْغَنِيُّ وَ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ . [138]

گويم‌ سخن‌ نغز كه‌ مغز سخن‌ است ‌ هستي است‌كه‌هم‌هستي و هم‌ هست‌ كُن‌ است‌

و از اينجا ظاهر مي‌شود سرّ معيّت‌ حقّ با اشياء؛چه‌ هيچ‌ چيز بي‌هستي‌ نميتواند بود . و از اينجا نيز ظاهر مي‌شود كه‌ هستي‌ ، واجب‌ الوجود است‌ و قائم‌ به‌ ذات‌ خود و متعيّن‌ به‌ ذات‌ خود؛چه‌ اگر ممكن‌ بودي‌ ، يا قائم‌ بغير ، يا متعيّن‌ بغير؛محتاج‌ بودي‌ بغير . و غير هستي‌ كائناً ما كان‌ محتاج‌ است‌ به‌ هستي‌ . پس‌ تقدّم‌ شي‌ء بر نفس‌ لازم‌ آمدي‌ . پس‌ هرچه‌ جز هستي‌ است‌ قائم‌ است‌ به‌ هستي‌، و هستي‌ قائم‌ نيست‌ به‌ هيچ‌ چيز .

پس‌ هستي‌ كه‌ عين‌ حقّ است‌ دليل‌ است‌ بر حقّ كما قال‌ أميرالمؤمنين‌: دَلَّ عَلَي‌ ذَاتِهِ بِذَاتِهِ . [139]


صفحه 180

چون‌ دهان‌ دلبران‌ در هست‌ و نيست‌ خود به‌ بود خود گواهي‌ ميدهد

و از آنچه‌ گفتيم‌ معلوم‌ شد كه‌ هستي‌ بسيط‌ است‌ من‌ جميع‌ الوجوه‌ . چه‌ اگر مركّب‌ بودي‌ محتاج‌ بودي‌ به‌ اجزاء ، و هر يك‌ از اجزاء محتاج‌ بودي‌ به‌ او . پس‌ «تقدّم‌ شي‌ء بر نفس‌» لازم‌ آمدي‌ . و نيز معلوم‌ شد كه‌ هستي‌ نه‌ همين‌ معني‌ مصدري‌ ذهني‌ است‌ كه‌ از آن‌ تعبير به‌ كَوْن‌ و حُصول‌ و تحقّق‌ كنند چرا كه‌ اين‌ امري‌ است‌ اعتباري‌ كه‌ وجود ندارد الاّ در ذهن‌ و به‌ اعتبار معتبِر . و هستي‌ چنانكه‌ گفتيم‌ مُحقِّق‌ حقايق‌ و مُذوِّت‌ ذوات‌ و محتاجٌ إليه‌ اشياء است‌ . و اين‌ معني‌ ذهني‌ وجهي‌ است‌ از وجوه‌ و عنواني‌ است‌ از عنوانات‌ او .

و چون‌ هستي‌ متعيّن‌ به‌ ذات‌ خود است‌ ، مفهوم‌ كلّي‌ نتواند بود كه‌ او را افراد متعدّده‌ باشد؛چه‌ ممتنع‌ است‌ تعدّد و انقسام‌ مر حقيقت‌ شي‌ء را الاّ به‌ امري‌ خارج‌ از آن‌ حقيقت‌ كه‌ موجب‌ تعيّن‌ افراد او شود؛و مُميِّز بعض‌ از بعض‌ باشد . و لذلك‌ قيل‌:

صِرْفُ الْوُجودِ الَّذي‌ لا أتَمَّ مِنْهُ ، كُلَّما فَرَضْتَهُ ثانيًا فَإذا نَظَرْتَ فَهُوَ هُوَ؛شَهِدَ اللَهُ أَنَّهُ لآ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ . [140]

هم‌ توئي‌ اي‌ قديم‌ فرد اله ‌                         وحدت‌ خويش‌ را دليل‌ و گواه‌

شَهِدَ اللَهُ بشنو و تو بگو                               وَحْدَهُ لا إلَهَ إلاّ هُو [141]

گفتار فيض‌ كاشاني‌ (قدّه‌) در جمع‌ بين‌ ظهور و خفاء خداوند

و همچنين‌ فرمايد:

كَلِمَةٌ بِها يُجْمَعُ بَيْنَ ظُهورِهِ سُبْحانَهُ وَ خَفآئِهِ .


صفحه 181

«گفتاري‌ كه‌ بدان‌ ميان‌ اين‌ دو صفت‌ مختلف‌: ظهور خداي‌ سبحان‌ و پنهان‌ بودنش‌ ميتوان‌ جمع‌ نمود.»

هستي‌ او پيداتر از هستي‌ ساير اشيا است‌؛زيرا كه‌ هستي‌ او به‌ خود پيدا و هستي‌ ساير اشياء بدو هويداست‌ . چنانكه‌ ميفرمايد: اللَهُ نُورُ السَّمَـٰوَ'تِ وَالارْضِ . [142]

چه‌ نور ، چيزي‌ را گويند كه‌ به‌ خود پيدا و پيدا كنندۀ ساير اشيا باشد .

همه‌ عالم‌ به‌ نور اوست‌ پيدا                         كجا او گردد از عالم‌ هويدا

زهي‌ نادان‌ كه‌ او خورشيد تابان‌                   به‌ نور شمع‌ جويد در بيابان‌

اشياء بی‌هستي‌ ، عدم‌ محض‌اند و مبدأ ادراك‌ همه‌ هستي‌ است‌؛هم‌ از جانب‌ مُدرِك‌ و هم‌ از جانب‌ مُدرَك‌ . و هرچه‌ را ادراك‌ كني‌ اوّل‌ هستي‌ مدرَك‌ مي‌شود و اگر چه‌ از ادراكِ اين‌ ادراك‌ غافل‌ باشي‌ ، و از غايت‌ ظهور مخفي‌ ماند . ادراك‌ مُبْصَر بي‌واسطۀ نور ديگر چون‌ شعاع‌ ، صورت‌ نبندد؛و با آنكه‌ شعاع‌ از غايت‌ ظهور در آن‌ حالت‌ غير مرئي‌ مي‌نمايد تا طائفه‌اي‌ انكار آن‌ مي‌كنند . نوري‌ كه‌ واسطۀ ادراك‌ شعاع‌ بود بر آن‌ قياس‌ بايد كرد .

نُورٌ عَلَي‌' نُورٍ يَهْدِي‌ اللَهُ لِنُورِهِ مَن‌ يَشَآءُ . [143]

« يا مَنْ هُوَ اخْتَفَي‌ لِفَرْطِ نورِهِ ، الظّاهِرُ الْباطِنُ في‌ ظُهورِهِ »

قالَ بَعْضُ الْعُلَمآءِ: لا تَتَعَجَّبْ مِنِ اخْتِفآءِ شَيْءٍ بِسَبَبِ ظُهورِهِ ، فَإنَّ الاشْيآءَ إنَّما تُسْتَبانُ بِأضْداد ها؛وَ ما عَمَّ وُجودُهُ حَتَّي‌ لا ضِدَّ لَهُ ، عَسُرَ إدْراكُهُ . فَلَوِ اخْتَلَفَ الاشْيآءُ فَدَلَّ بَعْضُها عَلَي‌ اللَهِ دونَ بَعْضٍ ، اُدْرِكَتِ التَّفْرِقَةُ عَلَي‌ قُرْبٍ؛وَ لَمّا اشْتَرَكَتْ في‌ الدَّلالَةِ عَلَي‌ نَسَقٍ واحِدٍ اُشْكِلَ


صفحه 182

الامْرُ!

وَ مِثالُهُ نورُ الشَّمْسِ الْمُشْرِقُ عَلَي‌ الارْضِ . فَإنّا نَعْلَمُ أنَّهُ عَرَضٌ مِنَالاعْراضِ يَحْدُثُ في‌ الارْضِ وَ يَزولُ عِنْدَ غَيْبَةِ الشَّمْسِ . فَلَوْ كانَتِ الشَّمْسُ دآئِمَةَ الإشْراقِ لا غُروبَ لَها لَكُنّا نَظُنُّ أنْ لا هَيْئَةَ في‌ الاجْسامِ إلاّ ألْوانُها؛وَ هيَ السَّوادُ وَ الْبَياضُ .

فَأمّا الضَّوْءُ فَلا نُدْرِكُهُ وَحْدَهُ ، لَكِنْ لَمّا غابَتِ الشَّمْسُ وَ اُظْلِمَتِ الْمَواضِعُ اُدْرِكَتْ تَفْرِقَةٌ بَيْنَ الْحالَتَيْنِ . فَعَلِمْنا أنَّ الاجْسامَ قَدِ اسْتَضآءَتْ بِضَوْءٍ ، وَ اتَّصَفَتْ بِصِفَةٍ فارَقَتْها عِنْدَ الْغُروبِ؛فَعَرَفْنا وُجودَ النّورِ بِعَدَمِهِ .

وَ ما كُنّا نَطَّلِعُ عَلَيْهِ لَوْلا عَدَمُهُ إلاّ بِعُسْرٍ شَديدٍ ، وَ ذَلِكَ لِمُشاهَدَتِنا الاجْسامَ مُتَشابِهَةً غَيْرَ مُخْتَلِفَةٍ في‌ الظَّلامِ وَ النّورِ .

هَذا مَعَ أنَّ النّورَ أظْهَرُ الْمَحْسوساتِ ، إذْ بِهِ يُدْرَكُ سآئِرُ الْمَحْسوساتِ . فَما هُوَ ظاهِرٌ بِنَفْسِهِ وَ هُوَ مُظْهِرٌ لِغَيْرِهِ ، انْظُرْ كَيْفَ تُصُوِّرَ اسْتِبْهامُ أمْرِهِ بِسَبَبِ ظُهورِهِ لَوْلا طَرَيانُ ضِدِّهِ . فَإذَنِ الْحَقُّ سُبْحانَهَ هُوَ أظْهَرُ الامورِ وَ بِهِ ظَهَرَتِ الاشْيآءُ كُلُّها . وَ لَوْ كانَ لَهُ عَدَمٌ أوْ غَيْبَةٌ أوْ تَغَيُّرٌ لَانْهَدَمَتِ السَّمَواتُ وَ الارْضُ وَ بَطَلَ الْمُلْكُ وَ الْمَلَكوتُ وَ لَادْرِكَتِ التَّفْرِقَةُ بَيْنَ الْحالَتَيْنِ !

وَ لَوْ كانَ بَعْضُ الاشْيآءِ مَوْجودًا بِهِ وَ بَعْضُها مَوْجودًا بِغَيْرِهِ لَادْرِكَتِ التَّفْرِقَةُ بَيْنَ الشَّيْئَيْنِ في‌ الدَّلالَةِ، وَلَكِنْ دَلالَتُهُ عآمَّةٌ في‌ الاشْيآءِ عَلَي‌ نَسَقٍ واحِدٍ وَ وُجودُهُ دآئِمٌ في‌ الاحْوالِ يَسْتَحيلُ خِلافُهُ؛ فَلا جَرَمَ أوْرَثَ شِدَّةُ الظُّهورِ خَفآءً. [144]

 


صفحه 183 (ادامه پاورقی)


صفحه 184

روحي‌ است‌ بي‌نشان‌ و ما غرقه‌ در نشانش‌ جاني‌ است‌ بي‌مكان‌ و سر تا قدم‌ مكانش‌

خواهي‌ كه‌ بيابي‌ يك‌ لحظه‌اي‌ مجويش‌ خواهي‌ كه‌ تا بداني‌ يك‌ لحظه‌اي‌ مدانش‌

* * *

خَفيٌّ لإفْراطِ الظُّهورِ تَعَرَّضَتْ                             لإدْراكِهِ أبْصارُ قَوْمٍ أخافِشِ

وَ حَظُّ الْعُيونِ الزُّرْقِ مِنْ نورِ وَجْهِهِ         لِشِدَّتِهِ حَظُّ الْعُيونِ الْعَوامِشِ [145]

* * *

اي‌ تو مخفي‌ در ظهور خويشتن‌                         وي‌ رُخت‌ پنهان‌ به‌ نور خويشتن‌

لَقَدْ ظَهَرْتَ فَلا تَخْفَي‌ عَلَي‌ أحَدٍ                     إلاّ عَلَي‌ أكْمَهٍ لا يَعْرِفُ الْقَمَرا

لَكِنْ بَطَنْتَ بِما أظْهَرْتَ مُحْتَجِبًا         وَ كَيْفَ يُعْرَفُ مَنْ بِالْعُرْفِ إسْتَتَرا [146]

حجاب‌ روي‌ تو هم‌ روي‌ تست‌ در همه‌ حال‌ نهاني‌ از همه‌ عالم‌ ز بسكه‌ پيدائي‌


صفحه 185

کلام أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: ظَاهِرٌ فِي‌ غَيْبٍ ، وَ غَآئِبٌ فِي‌ ظُهُورٍ

قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ: لَمْ تُحِطْ بِهِ الاوْهَامُ ، بَلْ تَجَلَّي‌ لَهَا بِهَا؛وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا[147] . وَ قَالَ: ظَاهِرٌ فِي‌ غَيْبٍ؛وَ غَآئِبٌ فِي‌ ظُهُورٍ . [148]

وَ قَالَ: لَا يَجِنُّهُ الْبُطُونُ عَنِ الظُّهُورِ؛وَ لَا يَقْطَعُهُ الظُّهُورُ عَنِ الْبُطُونِ . قَرُبَ فَنَأَي‌ ، وَ عَلَا فَدَنَا ، وَ ظَهَرَ فَبَطَنَ ، وَ بَطَنَ فَعَلَنَ ، وَ دَانَ وَ لَمْ يُدَنْ . أَيْ ظَهَرَ وَ غَلَبَ وَ لَمْ يُغْلَبْ[149]

وَ رَوَي‌ الشَّيْخُ الصَّدُوقُ فِي‌ «مَعَانِي‌ الاخْبَارِ» بِإسْنَادِهِ عَنْهُ ، قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: التَّوْحِيدُ ظَاهِرُهُ فِي‌ بَاطِنِهِ؛وَ بَاطِنُهُ فِي‌ ظَاهِرِهِ . ظَاهِرُهُ مَوْصُوفٌ لَا يُرَي‌؛وَ بَاطِنُهُ مَوْجُودٌ لَا يَخْفَي‌ .

يُطْلَبُ بِكُلِّ مَكَانٍ ، وَ لَمْ يَخْلُ مِنْهُ مَكَانٌ طَرْفَةَ عَيْنٍ . حَاضِرٌ غَيْرُ مَحْدُودٍ وَ غَآئِبٌ غَيْرُ مَفْقُودٍ . [150]


صفحه 186

قالَ بَعْضُهُمْ: ما ظَهَرَ بِشَيْءٍ مِنَ الْمَظاهِرِ إلاّ وَ قَدِ احْتَجَبَ بِهِ؛وَ ما احْتَجَبَ بِشَيْءٍ إلاّ وَ قَدْ ظَهَرَ فيهِ . [151]

وَ قالَ ءَاخَرُ: نشايد كه‌ غيري‌ او را حجاب‌ آيد؛چه‌ حجاب‌ محدود را باشد و او را حدّ نيست‌. [152]

آية‌ الله‌ محقّق‌ مدقّق‌ ، العالِمُ الكُلّ ، الشّاعِرُ البحّاثُ المِنطيقُ ، فقيه‌ عاليمقام‌ و حكيم‌ ذوالعزَّة‌ و الإكرام‌ ، كه‌ از نوادر دهر و نوابغ‌ عصر و جامع‌ جميع‌ علوم‌ مختلفه‌ و دانشهاي‌ متفاوته‌ بوده‌ است‌؛و حقير يكي‌ دو سال‌ در بدء ورودم‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ از طلعتش‌ بهرمند مي‌شدم‌ بدون‌ آنكه‌ توفيق‌ استفاده‌ از فيض‌ محضرش‌ را پيدا كنم‌: [153]


صفحه 187

الشَّيخ‌ محمّد الحُسَين‌ آل‌ كاشفِ الغِطاءِ أعلَي‌ اللهُ تعالَي‌ مقامَه‌ كتابي‌ نوشته‌ است‌ به‌ نام‌ «الفِردَوسُ الاعلَي‌» كه‌ جناب‌ صديق‌ ارجمندمان‌ مرحوم‌ آية‌ الله‌ شهيد حاج‌ سيّد محمّد علي‌ قاضي‌ طباطبائي‌ رضوانُ الله‌ عليه‌ بر


صفحه 188

آن‌ تعليقه‌ نوشته‌ و كراراً به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌ .

در اين‌ كتاب‌ علاوه‌ بر مسائلي‌ ، از چهار مسألة‌ مهمّ حكمت‌ بحث‌ شده‌ است‌:

1 ـ الواحِدُ لا يَصْدُرُ عنه‌ إلاّ الواحِدُ . 2 ـ مَعنَي‌ العُقولِ العَشَرَة . 3 ـ وَحْدَةُ الوُجودِ و المَوجُود . 4 ـ المَعادُ الجِسْمانيّ .

و انصافاً كتاب‌ بسيار نفيس‌ و زيبنده‌اي‌ است‌؛و مطالب‌ آن‌ در كمال‌ اتقان‌ و استحكام‌ . چون‌ حقير دربارۀ مسألۀ توحيد حقّۀ صِرفۀ الهيّه‌ بحثي‌ را از بحث‌ سوّم‌ آن‌ كه‌ مطلب‌ وحدت‌ وجود و موجود باشد ، در جائي‌ بهتر و مختصرتر و شيواتر و برهاني‌تر و با عباراتي‌ دلنشين‌تر و جالب‌تر نيافته‌ام‌ ، سزاوار است‌ در اينجا براي‌ مزيد معرفت‌ و فتح‌ مطالب‌ غامضه‌اي‌ كه‌ براي‌ بعضي‌ حاصل‌ مي‌شود ، عين‌ عبارات‌ وي‌ را ترجمه‌ نموده‌ و به‌ اطّلاع‌ شيفتگان‌ عرفان‌ حضرت‌ سبحان‌ و والهان‌ و شوريدگان‌ حكمت‌ و برهان‌ خداوند رحمن‌ برسانم‌؛شايد از آن‌ بهره‌اي‌ گيرند و مسألۀ توحيد با اين‌ منطق‌ متين‌ و برهان‌ راستين‌ فقيه‌ دانشمند و متضلِّع‌ اهل‌ بيت‌ حلّ گردد؛و پس‌ از آن‌ بحول‌ الله‌ و قوّته‌ شبهه‌اي‌ باقي‌ نماند؛وي‌ ميفرمايد:

بحث‌ گرانقدر آل‌ كاشف‌ الغطاء در وحدت‌ وجود و موجود

وحدتِ وجود ، يا وحدتِ موجود:

اين‌ قضيّه‌ از اُمّهات‌ يا از مهمّات‌ قضاياي‌ فلسفۀ الهيّه‌ مي‌باشد كه‌ اتّصال‌ وثيقي‌ به‌ علم‌ حكمت‌ عاليه‌ و الهيّات‌ بالمعني‌ الاعمّ دارد كه‌ در آن‌ از امور عامّه‌ مانند وجود و موجود ، و مانند واجب‌ و ممكن‌ ، و علّت‌ و معلول‌ ، و وحدت‌ و كثرت‌ و أمثالها از آنچه‌ را كه‌ تعلّق‌ به‌ موضوع‌ خاصّي‌ و يا حقيقت‌ معيّنه‌اي‌ از انواع‌ ، نه‌ در ذهن‌ و نه‌ در خارج‌ ندارد بحث‌ مي‌شود . و براي‌ تمهيد و مقدّمۀ آن‌ ميگوئيم‌:

از جمله‌ مسائل‌ خلافيّه‌ ميان‌ حكماء اسلام‌ و فلاسفۀ مسلمين‌ ، مسألة


صفحه 189

اصالت‌ وجود يا اصالت‌ ماهيّت‌ است‌ . بدين‌ معني‌ كه‌ آيا آنچه‌ در متن‌ خارج‌ و اعيان‌ موجودات‌ تحقّق‌ دارد عبارت‌ است‌ از وجود ، و ماهيّت‌ امري‌ است‌ اعتباري‌ كه‌ از وجود محدود مقيّد متعيّن‌ به‌ تعيّني‌ كه‌ آنرا از غيرش‌ ـ از جهت‌ جنس‌ يا نوع‌ يا غير اين‌ دو از سائر اعتبارات‌ ـ جدا مي‌كند انتزاع‌ ميگردد؛و يا آنكه‌ آنچه‌ در ظرف‌ عين‌ خارجي‌ و نفس‌ الامر و واقع‌ تحقّق‌ دارد عبارت‌ است‌ از ماهيّت‌ ، و وجود امري‌ است‌ اعتباري‌ خارج‌ از ماهيّت‌ و انتزاع‌ شدۀ از آن‌ كه‌ به‌ نحو «خارج‌ مَحمول‌» بر آن‌ حمل‌ مي‌شود نه‌ به‌ نحو «محمولات‌ به‌ ضميمه‌» .

مثلاً دربارۀ آتش‌ ، وقتيكه‌ ماهيّت‌ آن‌ متحقّق‌ شود و آثار خاصّۀ آن‌ از روشنائي‌ بخشيدن‌ و سوزاندن‌ و حرارت‌ بر آن‌ مترتّب‌ شود؛در اينصورت‌ صحيح‌ است‌ كه‌ وجود را از آن‌ انتزاع‌ نمائيم‌ و بر آن‌ حمل‌ كنيم‌ و بگوئيم‌: آتش‌ موجود است‌ ، و گرنه‌ آتش‌ معدوم‌ است‌ .

و اين‌ عقيده‌ ، يعني‌ عقيده‌ به‌ أصالة‌ الماهيّة‌ و اينكه‌ وجود در جميع‌ موجودات‌ حتّي‌ واجب‌ الوجود امري‌ است‌ اعتباري‌ محض‌ ، ظاهراً همان‌ عقيده‌اي‌ است‌ كه‌ ميان‌ حكماء تا اوائل‌ قرن‌ يازدهم‌ مشهور بوده‌ است‌ . و بر همين‌ اساس‌ مبتني‌ مي‌باشد شبهۀ حكيم‌ ابن‌ كَمّونه‌ [154] كه‌ بدان‌ بر توحيد حقّ تعالي‌ اشكال‌ كرده‌ است‌ . بدين‌ تقريب‌:


صفحه  190

«چه‌ مانعي‌ دارد كه‌ در ظرف‌ تحقّق‌ و نفس‌ الامر و واقع‌ ، دو هويّت‌ مجهول‌ الكُنْه‌ و الحقيقة‌ ، و بسيط‌ و متباين‌ با همديگر در تمام‌ ذات‌ و شؤون‌ ذاتشان‌ بوده‌ باشد كه‌ از آن‌ دو تا وجوب‌ وجود انتزاع‌ گردد . و آن‌ وجود انتزاعي‌ بر هر يك‌ از آن‌ دو حمل‌ شود به‌ نحو خارج‌ محمول‌ نه‌ محمول‌ به‌ ضميمه‌ .

زيرا بالفرض‌ ذات‌ هر يك‌ از آن‌ دو بسيط‌ است‌ و در آن‌ تركيب‌ نيست‌ ، بعلّت‌ آنكه‌ تركيب‌ ملازم‌ با امكان‌ است‌؛در حاليكه‌ ما وجوب‌ هر يك‌ از آن‌ دو را مورد فرض‌ خود قرار داده‌ايم‌.»

و اين‌ شبهه‌ در عصر وي‌ بر اساطين‌ و علماء حكمت‌ مشكل‌ آمد و اشكال‌ آن‌ چندين‌ قرن‌ استمرار يافت‌ ، تا بجائي‌ رسيد كه‌ همانطور كه‌ در جزء اوّل‌ از «أسفار» آمده‌ است‌ به‌ او لقب‌ افتخار الشّياطين‌ داده‌ شد .

و ما از اساتيدمان‌ در حكمت‌ شنيديم‌ كه‌: محقّق‌ خونساري‌[155] صاحب‌ كتاب‌ «مَشارق‌ الشُّموس‌» كه‌ ملقّب‌ گشته‌ است‌ به‌ «عقل‌ حاديعشر» گفته‌ است‌: «اگر حضرت‌ حجّت‌ عجّل‌ الله‌ فرجه‌ ظهور كند ، من‌ از وي‌ معجزه‌اي‌ نمي‌طلبم‌ مگر جواب‌ از شبهۀ ابن‌ كمّونه‌ را.»

وليكن‌ در قرن‌ حاديعشر ( 11 هجري‌) كه‌ در آن‌ اعاظمي‌ از علم‌ حكمت‌ همچون‌ سيّد داماد [156] ، و شاگرد او ملاّ صدرا [157]، و دو شاگرد وي‌ فيض‌ [158]و


صفحه  191

لاهيجي‌[159] (صاحب‌ «شوارق‌» ملقّب‌ به‌ فيّاض‌) نبوغ‌ پيدا نمودند؛مطلب‌ به‌ عكس‌ شد و براهين‌ ساطعه‌ اقامه‌ شد بر « أصالة‌ الوجود » و اينكه‌ ماهيّات‌ همگي‌ اعتبارات‌ صرفه‌اي‌ هستند كه‌ آنها را ذهن‌ از حدود وجود انتزاع‌ ميكند . و امّا وجود غير محدود مثل‌ وجود واجب‌ جلَّ شأنه‌ اصلاً ماهيّت‌ ندارد بلكه‌ ماهيّت‌ او إنّيّت‌ و تشخّص‌ اوست‌ . ( ماهيَّتُهُ إنّيَّتُه‌ .)

 

پاورقي


[130] آيه 21 از سوره 15: الحجر

[131] ـ آيۀ 49 و 50 ، از سورۀ 54 : القمر

[132] آيه 27 از سوره 42: الشوري

[133] آيۀ 38 ، از سورۀ 33 : الاحزاب

[134] آيۀ 1 و 2 ، از سورۀ 25 : الفرقان‌

[135] آيات‌ 1 تا 3 ، از سورۀ 87 : الاعلي‌

[136] «ضُحي‌ الإسلام‌» ج‌ 3 ، ص‌ 269

[137] ـ در «أقرب‌ الموارد» آورده‌ است‌: الوكيل‌ ، فعيلٌ بمعني‌ مفعولٍ لانّه‌ مَوكولٌ إليه‌ ، و قد يكونُ للجمعِ و الاُنثَي‌ ، و قد يكونُ بمعني‌ فاعل‌ إذا كانَ بمعني‌ الحافظِ . و وُصفَ به‌ اللهُ تَعالَي‌؛و منه‌ حَسْبُنَا اللَهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ، و قيلَ هو هُنا بمعني‌ الكافي‌ الرّازِق‌ . و : الجَري‌ٓءُ ، ج‌: وُكلآء.

[138] ـ قسمتي‌ از آيۀ آخر ، از سورۀ 47: محمّد

[139] ـ فقره‌اي‌ است‌ از دعاي‌ صباح‌ . يعني‌ «(اي‌ كسيكه‌) راهنما و دليل‌ خودش‌ ، خودش‌بوده‌ است‌!»

[140] ـ صدر آيۀ 18 ، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[141] ـ «كلماتٌ مكنونة‌ من‌ علوم‌ أهل‌ الحكمة‌ و المعرفة‌» انتشارات‌ فراهاني‌ ، ص‌ 12 و 13 ؛و از طبع‌ مظفّري‌ ، ص‌ 16 و 17

[142] ـ صدر آيۀ 35 ، از سورۀ 24: النّور

[143] ـ قسمتي‌ از آيۀ 35 ، از سورۀ 24: النّور: «آن‌ نور زجاجه‌ نوري‌ است‌ بر نور كه‌ بس‌ عظيم‌ و درخشنده‌ است‌ . خداوند براي‌ نورش‌ هدايت‌ ميكند هر كه‌ را كه‌ بخواهد.»

[144] ـ «بعضي‌ از علماء گفته‌اند: تعجّب‌ مكن‌ از پنهان‌ بودن‌ چيزي‌ به‌ سبب‌ ظهور آن‌ ! زيرا كه‌ اشياء بواسطۀ اضدادشان‌ شناخته‌ مي‌شوند . لهذا آن‌ چيزي‌ كه‌ وجودش‌ گسترده‌ است‌بطوريكه‌ ضدّي‌ ندارد ، ادراك‌ آن‌ مشكل‌ است‌ . بنابراين‌ اگر اشياء مختلف‌ بودند و بعضي‌ از آنها بر خداوند دلالت‌ مي‌نمودند و بعضي‌ دلالت‌ نمي‌نمودند اين‌ تفرقه‌ بزودي‌ ادراك‌ شده‌ و دلالت‌ صورت‌ ميگرفت‌؛امّا از آنجا كه‌ در دلالت‌ بر خدا بر نَهج‌ واحد مي‌باشند، لهذا امر دلالت‌ سخت‌ مي‌شود .

و مثال‌ اين‌ مطلب‌ نور خورشيد است‌ كه‌ بر زمين‌ مي‌تابد . زيرا ما ميدانيم‌: اين‌ نور عَرَضي‌ است‌ از أعراض‌ كه‌ در زمين‌ پيدا مي‌شود و بواسطۀ غائب‌ شدن‌ خورشيد زائل‌ ميگردد. پس‌ اگر خورشيد پيوسته‌ مي‌تابيد و غروبي‌ در پي‌ نداشت‌ تحقيقاً ما مي‌پنداشتيم‌ كه‌ هيئتي‌ براي‌ اجسام‌ موجود نيست‌ مگر رنگهاي‌ آنها كه‌ عبارت‌ باشد از سياهي‌ و سپيدي‌ .

و امّا براي‌ نور و درخشش‌ راهي‌ نداشتيم‌ كه‌ آنرا به‌ تنهائي‌ ادراك‌ نمائيم‌ ، وليكن‌ وقتي‌ كه‌ خورشيد غروب‌ كرد و مواضع‌ زمين‌ تاريك‌ شد ما فرق‌ ميان‌ دو حالت‌ را مي‌فهميم‌ و ادراك‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اشياء خارجيّه‌ با نور ، منوَّر و روشن‌ گشته‌ بودند و متّصف‌ به‌ صفتي‌ شده‌ بودند كه‌ در هنگام‌ غروب‌ از آن‌ صفت‌ مفارقت‌ نموده‌اند . پس‌ وجود نور را به‌ عدمش‌ و پيدايشش‌ را به‌ پنهانيش‌ مي‌فهميم‌ .

و ابداً امكان‌ نداشت‌ ما اطّلاع‌ بر نور حاصل‌ كنيم‌ اگر عدمي‌ را در دنبال‌ خود نداشت‌ مگر با مشقّت‌ شديد . و آن‌ بدينجهت‌ بود كه‌ ما همۀ اجسام‌ را متشابه‌ با هم‌ مشاهده‌ كرده‌ و در نور و ظلمت‌ مختلف‌ نميديديم‌؛با آنكه‌ نور از جميع‌ محسوسات‌ ظاهرتر است‌ ، چرا كه‌ بواسطۀ آن‌ است‌ كه‌ بقيّۀ محسوسات‌ ادراك‌ مي‌شوند .

بناءً عليهذا آنچه‌ را كه‌ ظاهر است‌ به‌ خودي‌ خود و ظاهر كنندۀ غير خود مي‌باشد ، خوب‌ بنگر كه‌ چگونه‌ بواسطۀ ظهورش‌ اگر طَرَيان‌ عدمش‌ در ميان‌ نمي‌بود ، امرش‌ مبهم‌ ميگرديد . بنابراين‌ بدان‌ كه‌: حقّ سبحانه‌ از همۀ امور ظاهرتر است‌ بطوريكه‌ اشياء بواسطۀ او ظاهرند ، و اگر براي‌ وي‌ عدمي‌ يا غيبتي‌ يا تغيّري‌ مي‌بود آسمانها و زمين‌ منهدم‌ مي‌گشت‌ و عالم‌ ملك‌ و ملكوت‌ باطل‌ مي‌شد و تحقيقاً تفرقه‌ در ميان‌ دو حالت‌ وجود و عدم‌ قابل‌ ادراك‌ مي‌بود !

و اگر بعضي‌ از اشياء به‌ او موجود بودند و بعضي‌ به‌ غير او باز تفرقه‌ ميان‌ آن‌ دوشي‌ءقابل‌ ادراك‌ مي‌بود در دلالت‌ بر هستي‌ خداوند؛وليكن‌ چون‌ دلالت‌ او بر اشياء ، بر نَهج‌ و نَسق‌ واحدي‌ است‌ و وجود او در جميع‌ حالات‌ دوام‌ دارد بطوريكه‌ خلاف‌ آن‌ مستحيل‌ است‌ بنابراين‌ شدّت‌ ظهور وي‌ مورِث‌ و موجِد خفاي‌ او گشته‌ است‌.»

[145] ـ «خداوند پنهان‌ است‌ بواسطۀ شدّت‌ ظهور او . براي‌ ديدار و ادراك‌ او چشمهاي‌ جماعتي‌ كه‌ ضعيف‌ البصر بودند متعرّض‌ گشتند . و بهره‌ و نصيب‌ چشمان‌ كافران‌ زاغ‌ چشم‌ از شدّت‌ نور سيماي‌ او ، به‌ قدر بهره‌ و نصيب‌ چشمان‌ ضعيف‌ و رَمَدآلوده‌اي‌ است‌ كه‌ در اكثر اوقات‌ آب‌ از آن‌ جاري‌ است‌.»

[146] ـ «تحقيقاً هرآينه‌ تو چنان‌ ظاهر شدي‌ كه‌ بر هيچكس‌ پنهان‌ نيستي‌ مگر بر آن‌ كور مادرزادي‌ كه‌ ماه‌ تابان‌ را نمي‌شناسد . وليكن‌ بواسطۀ خودِ ظهورت‌ پنهان‌ شدي‌؛پس‌ چگونه‌ امكان‌ دارد كه‌ شناخته‌ شود آن‌ كس‌ كه‌ خود شناسائي‌ علّت‌ پنهاني‌ او گرديده‌ است‌؟»

[147] «حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ فرمودند: انديشه‌ها و قواي‌ متخيّلۀ انساني‌ نمي‌تواند بر او احاطه‌ نمايد ، بلكه‌ مطلب‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌ خداوند بوسيلۀ خودِ اين‌ افكار بر آنها ظاهر شده‌ است‌؛و بوسيلۀ خود اين‌ افكار نيز از آنها پنهان‌ گشته‌ است‌.»

[148] ـ «و فرمود: آشكار است‌ در عين‌ پنهاني‌؛و پنهان‌ است‌ در عين‌ آشكارائي‌.»

[149] ـ «و فرمود: پنهانيش‌ وي‌ را از آشكارا بودن‌ باز نميدارد؛و آشكارا بودنش‌ او را از پنهانيش‌ جدا نمي‌سازد . نزديك‌ است‌ در عين‌ دوري‌ ، و بلند است‌ در عين‌ پستي‌ ، و آشكار است‌ در عين‌ پنهاني‌ ، و پنهان‌ است‌ در عين‌ آشكارائي‌ ، و جزا ميدهد بدون‌ آنكه‌ كسي‌ او را جزا دهد . يعني‌ آشكارا مي‌شود و غلبه‌ پيدا ميكند بدون‌ آنكه‌ مغلوب‌ گردد.»

[150] ـ «و شيخ‌ صدوق‌ در «معاني‌ الاخبار» با سند خود از حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ وي‌ گفت‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آ له‌ و سلّم‌ گفت‌: توحيد ، ظاهرش‌ در باطنش‌ مي‌باشد؛و باطنش‌ در ظاهرش‌ مي‌باشد . ظاهرش‌ به‌ وصف‌ مي‌آيد امّا ديده‌ نمي‌شود؛و باطنش‌ وجود دارد امّا پنهان‌ نمي‌باشد . در هر محلّ و مكاني‌ وجود دارد؛و هيچ‌ محلّ و مكاني‌ حتّي‌ در يك‌ بازگشت‌ نور و شعاع‌ چشم‌ ، از او فارغ‌ و خالي‌ نيست‌ . حاضر است‌ بدون‌ اندازه‌ و حدّ؛و پنهان‌ است‌ بدون‌ عدم‌ ونيستي‌.»

[151] ـ «بعضي‌ از عرفاء گفته‌اند: در هيچيك‌ از مظاهر ظهور پيدا نمي‌كند مگر آنكه‌ بواسطۀ خود آن‌ مظهر پنهان‌ مي‌شود؛و پنهان‌ نمي‌شود از چيزي‌ مگر آنكه‌ در خود آن‌ چيز ظهور پيدا ميكند.»

[152] ـ «كلمات‌ مكنونه‌» ص‌ 8 تا ص‌ 11 ؛و از طبع‌ مظفّري‌ ص‌ 13 تا ص‌ 15 ؛و مرحوم‌ فيض‌ پس‌ از اين‌ مطالبي‌ كه‌ آورده‌ شد به‌ اشعار عارف‌ صمداني‌ شيخ‌ محمود شبستري‌ أعلي‌ اللهُ مقامَه‌ استشهاد كرده‌ است‌:

جهان‌ جمله‌ فروغ‌ نور حقّ دان‌                       حق‌ اندر وي‌ ز پيدائي‌ است‌ پنهان‌

تا ميرسد بدين‌ بيت‌:

تو پنداري‌ جهان‌ خود هست‌ دائم‌                         به‌ ذات‌ خويشتن‌ پيوسته‌ قائم‌

[153] ـ ورود حقير به‌ نجف‌ اشرف‌ هجدهم‌ شهر صفر المظفّر سنۀ 1370 بوده‌ است‌ ، و رحلت‌ آنمرحوم‌ در 18 شهر ذوالقعده‌ سنۀ 1373 .

شرح‌ حال‌ مرحوم‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء (قدّه‌)

باري‌ شرح‌ احوال‌ اين‌ عالم‌ جليل‌ و فقيه‌ نبيل‌ در «أعلام‌ الشّيعة‌» علاّمه‌ حاج‌ شيخ‌ آقا بزرگ‌ طهراني‌ قدّس‌ سرّه‌ در قسمت‌ «نُقبآء البشر في‌ القرن‌ الرّابع‌ عشر» در جزء اوّل‌ آن‌ از ص‌ 612 تا ص‌ 619 به‌ تفصيل‌ آمده‌ است‌ .

وي‌ در نجف‌ اشرف‌ سنۀ 1294 متولّد شد و با فكري‌ صائب‌ و عزمي‌ راستين‌ به‌ تحصيل‌ و به‌ درس‌ و بحث‌ و تأليف‌ و تصنيف‌ پرداخت‌ . در زمان‌ حيات‌ استادش‌ شرحي‌ بر عروة‌ الوثقي‌ او نوشت‌ . مؤلّفاتش‌ به‌ هشتاد عدد ميرسد ، و از جملۀ آنها كتاب‌ «الدّين‌ والإسلام‌» يا «الدّعوة‌ الإسلاميّة‌ إلي‌ مذهب‌ الإماميّة‌» مي‌باشد و آن‌ در حكمت‌ و عقائد است‌. و در سنۀ 1329 در بغداد جزء اوّل‌ آن‌ به‌ طبع‌ رسيد ، و مشغول‌ طبع‌ جزء دوّم‌ آن‌ بود كه‌ با اشارۀ مفتي‌ شيخ‌ سعيد زهاوي‌ و به‌ امر والي‌ بغداد ناظم‌ پاشا هجوم‌ آوردند و مانع‌ طبع‌ آن‌ شدند ، لهذا وي‌ عازم‌ طبع‌ آن‌ در خارج‌ عراق‌ شد . و عازم‌ حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ گرديد و در اين‌ سفر سفرنامۀ بديعي‌ نگاشت‌ و آنرا «نَزْهَة‌ السَّمَر و نَهْزَة‌ السَّفَر» نام‌ گذاشت‌ و در مراجعت‌ به‌ شام‌ ، در صيدا آن‌ دو جزء كتاب‌ «الدّين‌ و الإسلام‌» را به‌ طبع‌ رسانيد .

ودر اثر مباحثات‌ و مذاكراتي‌ كه‌ با فيلسوف‌ الفريكة‌ أمين‌ الرّيحاني‌ داشت‌ كتاب‌ «المطالعات‌ و المراجعات‌» يا «النّقود و الرّدود» را در ردّ او نوشت‌ . و در جزء اوّل‌ آن‌ ردّي‌ بر لغوي‌ معروف‌ «الاب‌ انستاس‌ كرملي‌» صاحب‌ مجلّۀ «لغة‌ العرب‌» نوشت‌ و وي‌ را به‌ طريق‌ وحشت‌آوري‌ مورد ايراد و نقد قرار داد كه‌ اگر شخص‌ منصف‌ كه‌ جانبدار نباشد آنرا مطالعه‌ كند اهمّيّت‌ علماء شيعه‌ بالاخصّ كاشف‌ الغطاء را مي‌فهمد . و من‌ ترغيب‌ و تحريض‌ ميكنم‌ كه‌ هر مبتدي‌ در علوم‌ بلكه‌ هر جوان‌ مسلماني‌ اين‌ كتاب‌ را بخواند . و در جزء دوّم‌ آن‌ ردّي‌ قويّ بر جرجي‌ زيدان‌ در تأليف‌ خود: «تاريخ‌ ءَاداب‌ اللغة‌ العربيّة‌» نوشته‌ است‌ .

و از جملۀ ديگر مؤلَّفات‌ او «الاياتِ البيّنات‌» و «أصل‌ الشّيعة‌ و اُصولُها» و «الفردوس‌ الاعلي‌» و «الارض‌ و التّربة‌ الحسينيّة‌» و «العبقات‌ العنبريّة‌» و «تحرير المجلّة‌» مي‌باشد و آن‌ مهمترين‌ آثار اودر تأليف‌ است‌ . و آخرين‌ كتاب‌ مؤلّف‌ او «المثل‌ العليا في‌ الإسلام‌ لا في‌ بحمدون‌» است‌. ـ انتهي‌ مختصري‌ را كه‌ ما از مطالب‌ مرحوم‌ علاّمۀ طهراني‌ (قدّه‌) برگزيديم‌.

و أنا أقول‌: يكي‌ از مؤلّفات‌ ديگر او كه‌ بسيار ارزشمند است‌ كتاب‌ «جَنَّة‌ المأوي‌» مي‌باشد كه‌ با مباشرت‌ و تعليقۀ دوست‌ ارجمند و عزيز ديرين‌ ما مرحوم‌ شهيد حاج‌ سيّد محمّد عليّ قاضي‌ قدّس‌ سرّه‌ ، همانند كتاب‌ «الفردوس‌ الاعلي‌» به‌ طبع‌ رسيده‌ است‌ .

[154] ـ معلِّق‌ كتاب‌ آورده‌اند:

عزّ الدّولة‌ سعد بن‌ منصور بن‌ سعد بن‌ حسن‌ بن‌ هبة‌ الله‌ بن‌ كمّونه‌ بغدادي‌ مشهور به‌ ابن‌ كمّونه‌ بوده‌ است‌ . وي‌ داراي‌ مؤلّفاتي‌ است‌ به‌ خطّ خود كه‌ در خزانۀ غرويّه‌ در نجف‌ اشرف‌ موجود است‌ . جدّ اعلاي‌ او هبة‌ الله‌ بن‌ كمّونة‌ اسرائيلي‌ از فلاسفۀ يهود در عصر شيخ‌الرّئيس‌ ابن‌ سينا بوده‌ است‌ . عزّ الدّولة‌ بن‌ كمّونه‌ شرحي‌ بر «اشارات‌» نوشته‌ است‌ كه‌ به‌ شمس‌ الدّين‌ جُوَيني‌ صاحب‌ «ديوان‌ الممالك‌» اهداء نموده‌ است‌ .

وي‌ در سنۀ 690 ه . و يا 683 ه . وفات‌ يافته‌ است‌ .

[155] ـ حسين‌ بن‌ محمّد خونساري‌ ، محقّق‌ و علاّمۀ زمان‌ در علوم‌ . او داراي‌ تأليفاتي‌ است‌ نافع‌ ، ميلادش‌ در سنۀ 1016 و وفاتش‌ در سنۀ 1098 بوده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[156] ـ مولانا محمّد باقر حسيني‌ مشهور به‌ داماد ، سيّد الحكمآء و من‌ أعظم‌ رؤسآءِالدّين‌ . وي‌ صاحب‌ تأليفاتي‌ است‌ . وفاتش‌ در سنۀ 1041 بوده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[157] ـ محمّد بن‌ إبراهيم‌ صدرالدّين‌ شيرازي‌ مشهور به‌ ملاّ صدرا و صدر المتألّهين‌ ، بزرگترين‌ فيلسوف‌ عارف‌ متشرّع‌ ، عالم‌ترين‌ حكماي‌ اسلام‌ و با فضيلت‌ترين‌ آنها . هر كس‌ پس‌ از او آمده‌ است‌ او را امام‌ در حكمت‌ اخذ نموده‌ و از او پيروي‌ كرده‌ است‌ . وفاتش‌ در سنۀ 1050 بوده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[158] ـ محمّد بن‌ مرتضي‌ مشهور به‌ ملاّ محسن‌ كاشاني‌ ، فقيه‌ عارف‌ محقّق‌ حكيم‌ متألّه‌ ، صاحب‌ تصنيفات‌ كثيرۀ مشهوره‌ ، وي‌ در سنۀ 1091 وفات‌ كرده‌ است‌ . (تعليقه‌)

[159] ـ ملاّ عبدالرّزّاق‌ لاهيجي‌ ، عالم‌ حكيم‌ محقّق‌ مدقّق‌ ، صاحب‌ تصنيفات‌ زيبنده‌ . وفاتش‌ در سنۀ 1051 بوده‌ است‌ (تعليقه‌)

      
  
فهرست
  مبحث‌ 25 تا 30: غير از عارفان‌، جميع‌ مردمان‌ خدا را با ديدۀ دوبين‌ مي‌نگرند
  تفسير علاّمه‌ ، جميع‌ سورۀ أَلْهَـكُمُ التَّكَاثُرُ را
  علاّمه‌: رؤيت‌ جحيم‌ در دنياست‌ ؛ لَتَرَوُنَّ جواب‌ لَو اِمتناعيّه‌ است
  شأن‌ نزول‌ سورۀ أَلْهَـكُمُ التَّكَاثُرُ
  مرجع‌ و بازگشت‌ سؤال‌ از نعيم‌ ، سؤال‌ از عمل‌ كردن‌ به‌ دين‌ است‌
  مراد از نَعيم ، ولايت‌ است‌
  علامه: ازسوره تکاثر صريحتر در وحدت وجود نداريم
  علاّمه‌: از خود تقابل‌ ميان‌ نعيم‌ و جَحيم‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ نعيم‌ ولايت‌ است‌
  كلام‌ شيخ‌ بهائي‌ (ره‌) در «أربعين‌» در مراتب‌ معرفت‌ حقّ تعالي‌
  كلامِ شِبْليّ بغداديّ پيرامون‌ توحيد
  كلامِ خواجه‌ عبدالله‌ أنصاري‌ پيرامون‌ توحيد
  پرسش‌ كُمَيل‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: مَا الْحَقِيقَة‌ ؟!
  شرح‌ و تفسير سيّد حَيْدر حديث‌ « مَا الْحَقِيقَةُ » كميل‌ را
  استدلال سيّد حيدر: اثبات‌ وحدت‌ وجود از آيۀ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّاوَجْهَه
  بحث‌ سيّد حيدر پيرامون‌ آيۀ: أَلَمْ‌تر إِلَي‌' رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
  در توضيح‌ پيرامون‌ شرح‌ سيّد حيدر حديث‌ كميل‌ را
  تفسير حضرت‌ استاد علاّمه‌ آيۀ: أَلَمْ‌تر إِلَي‌' رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
  مراد از غروب‌ آيۀ « مَدَّ الظِّلَّ » تمام‌ شبانه‌ روز است‌ نه‌ از زوال‌
  غزل‌هائي‌ از حكيم‌ سبزواري‌ در عظمت‌ عرفاني‌ مقام‌ انساني‌
  ساقي‌نامۀ سراپا مي‌ و شراب‌ فنا ، از مرحوم‌ حكيم‌ عاليمقام‌ حاج‌ ملاّ هادي‌سبزواري‌
  حشويّون‌ از اخباريّون‌ و قائلين‌ به‌ أصالة‌ الماهيّة‌ در باطن‌ گرفتار ثنويّت‌اند
  مراد سبزواري‌ از قائل‌ به‌ «أصالة‌ الوجود و الماهيّة‌» همعصر خود شيخ‌ احسائي‌ است‌
  شيخ‌ أحسائي‌ بواسطۀ حائز نبودن‌ علوم‌ معقول‌، موجب‌ مذهبهاي‌ مبتدعه‌ گرديد
  حاجي‌ محمّد كريمخان‌ و ميرزا علي‌ محمّد باب‌، دو پديدۀ شيخيّه‌ هستند
  شيخيّه‌ ، اعتقاد به‌ رُكن‌ رابع‌ دارند
  كلام‌ حكيم‌ سبزواري‌ (قدّه‌) در أصالة‌ الوجود و عينيّةُ وجودِ الحقِّ معَ ماهيَّتِه‌
  ايرانيان‌ قديم‌ بنابر دين‌ زردشت‌ قائل‌ به‌ دو مبدء نيكي‌ و بدي‌ بوده‌اند (پاورقي)
  شيخ‌ احسائي‌ معتقد به‌ ثنويّت‌ يزدان‌ و أهريمن‌ ، در لباس‌ وجود و ماهيّت‌ است
  ايرانيان‌: نژاد آريا تا جائيكه‌ تاريخ‌ نشان‌ ميدهد قائل‌ به‌ ثنويّت‌ بوده‌اند
  موحّد بودن‌ زردشت‌ از آثار اسلامي‌ است‌ نه‌ تحقيق‌ مورّخين‌ حتّي‌ «گاتا»هاي اوستا
  زردشت‌ نتوانست‌ ثنويّت‌ را براندازد ؛ اسلام‌ بود كه‌ آنرا برداشت‌
  اسلام‌ ايرانياني‌ پروريد كه‌ مظاهر لطف‌ و عشق‌ توحيد بوده‌اند
  بحث‌ حكيم‌ سبزواري‌ در دفع‌ شبهه‌ ثنويّين‌
  وجود خير است‌ ؛ خيرِ محض‌ و خيرِ غالب‌ ، در خارج‌ وجود دارند
  شرّ امري‌ است‌ عدمي‌ همچون‌ عدمِ مَلكه‌
  شرّ امري‌ است‌ عدمي‌، و علّت‌ آن‌ عدمِ علّة‌ الوجود است ‌
  عدمي‌ بودن‌ شرّ بديهي‌ است‌ و نياز به‌ برهان‌ ندارد
  پاسخ‌ سوّم‌ از اشكال‌ شرور ، آثار نيك‌ شرور ، و تولّد خيري‌ از هر شرّي‌ مي‌باشد
  فلاسفۀ اروپا در حلّ مُعضَلات‌ مسائل‌ شرور ناتوانند
  علم‌ حكمت‌ مستقلّ از علوم‌ طبيعي‌ و مبتني‌ بر براهين‌ عقليّه‌ است ‌
  ابيات‌ حكيم‌ كمپاني‌ درخيريّت‌ مبدأ و عالم‌ امر و شرّيّت‌ امور عدميّه‌
  ثنويّه‌ ميگويند: اهريمن‌ قطب‌ مستقلّي‌ است‌ در برابر اهورامزدا (بحث در هويت شيطان)
  قرآن‌ ميگويد: خداوند است‌ كه‌ جميع‌ موجودات‌ را آفريد، و زيبا آفريد
  جنّيان‌ و انسيان‌ هر دو مورد تكليف‌ الهي‌ واقعند
  شيطان‌ دائرۀ مأموريّتش‌ هم‌ براي‌ جنّيان‌ است‌ و هم‌ براي‌ انسان‌
  تسلّط‌ شيطان‌ بر مواليان‌ اوست‌ ؛ نه‌ بر مؤمنين‌ متوكّل‌ به‌ خداوند
  در روز قيامت‌ متجاوزان‌ بايد خودشان‌ را سرزنش‌ كنند نه‌ شيطان‌ رجيم‌ را
  شيطان‌ مأمور مطيع‌ خدا براي‌ جدا كردن‌ خبيث‌ از طيّب‌ است‌
  شيطان‌ ميگويد: من‌ به‌ جميع‌ ذرّيۀ آدم‌ مگر اندكي‌ لگام‌ ميزنم‌
  مأموريّت‌ شيطان‌ به‌ اغواي‌ انسان‌ ، در سورۀ أعراف‌
  گفتار حضرت‌ علامه‌ در كيفيّت‌ إبليس‌ و عملكرد او
  كلام‌ علاّمه‌ درجميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قصّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند
  پاسخ‌ علاّمه‌ در جميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قضيّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند
  ميدان‌ فعّاليّت‌ إبليس‌ ، ادراك‌ و عواطف‌ و احساسات‌ انسان‌ است ‌
  علاّمه‌: تصرّف‌ شيطان‌ در انسان‌ ، همان‌ استقلال‌ نگري‌ اوست ‌
  علاّمه‌: «احتناك‌» به‌ معني‌ لجام‌ زدن‌ است‌ ، يعني‌ مانند راكبِ لجام‌ نهاده‌ بر مركوبش‌
  علاّمه‌: افعال‌ إبليس‌ از جهت‌ سرعت‌ و بُطؤ و اجتماع‌ و انفراد ، مختلف‌ است ‌
  نقل‌ علاّمه‌ اشكالات‌ ستّۀ إبليسيّه‌ را كه‌ شارح‌ اناجيل‌ مطرح‌ كرده‌ است(بحث عقلي و قرآني مختلط)‌
  جواب‌ علاّمه‌: از اشكالات‌ ستّۀ إبليسيّه‌ ميتوان با بليغ‌ترين‌ وجه‌ پاسخ داد
  توراة‌ در نهي‌ از شجره‌، نسبت‌ كذب‌ به‌ خدا ميدهد و نسبت‌ صدق‌ به‌ شيطان‌(جنايت تورات فعلي بر عالم
  قرآن‌ شجره‌ را درخت‌ بدي‌ و شيطان‌ را فريبندۀ آدم‌ بيان‌ ميكند
  توراة‌ ميگويد: دين‌ دعوت‌ به‌ جمود و ركود مي‌كند و دعوت‌ به‌ جهل‌ و نابينائي ‌
  براي‌ مادّيّون‌ و ماترياليستها مسألۀ شرور حلّ نشده‌، و به‌ جهان‌ بدبين‌ هستند
  قضيّۀ أبوطلحه‌ و اُمّ سليم‌ و مرگ‌ پسر و دعا و حمد پيغمبر بر آنان‌
  سبب‌ اينكه‌ عالم‌ خير محض‌ و بدون‌ شرور و اعدام‌ نيست‌ ، چيست‌ ؟
  تفاوت‌ها در عالم‌ خلقت‌ صحيح‌ است‌ ؛ تبعيض‌ وجود ندارد
  مَن‌ گفتن‌ زيد دليل‌ بر وجود و تماميّت‌ اوست‌ ؛ و غير از آن‌ محال‌ است ‌
  امثال‌ عبارت‌ «من‌ چرا شيخ‌ طوسي‌ نشدم‌؟» خود مُبطل‌ خود است ‌
  « الذّاتيُّ لا يُعَلَّل‌ » يك‌ قاعدۀ فلسفي‌ است‌ ؛ و تخلّف‌ ناپذير
  بهشت‌ آدم‌ جنّت‌ استعداد بود ؛ و آن‌ غير از جنّت‌ فعليّت‌ بعدي‌ است ‌
  طيّ قوس‌ صعود انسان‌ را به‌ بهشت‌ فعليّت‌ و ظهور اعمال‌ مي‌رساند
  آيات‌ قرآنيّۀ دالّه‌ بر اينكه‌ موجودات‌ اندازه‌گيري‌ شده‌ هستند
  كلام‌ راقي‌ هِشام‌ بن‌ حَكَم‌ در ردّ ثَنَويّه‌
  مبحث‌ 31 تا 32: آنان‌ كه‌ غير از خدا اثري‌ قائلند، مبتلا به‌ شرك‌ خفيّ هستند
  گفتار فيض‌ كاشاني‌ (قدّه‌) در جمع‌ بين‌ ظهور و خفاء خداوند
  >> حقّ سُبحانه‌ و تعالي عين‌ وجود و حقيقت‌ هستي‌ است
  « يا مَنْ هُوَ اخْتَفَي‌ لِفَرْطِ نورِهِ ، الظّاهِرُ الْباطِنُ في‌ ظُهورِهِ »
  کلام أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: ظَاهِرٌ فِي‌ غَيْبٍ، وَ غَآئِبٌ فِي‌ ظُهُورٍ
  شرح‌ حال‌ مرحوم‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء (قدّه‌) (پاورقي)
  بحث‌ گرانقدر آل‌ كاشف‌ الغطاء در وحدت‌ وجود و موجود
  اثبات‌ أصالة‌ الوجود، و ابطال‌ أصالة‌ الماهيّة‌
  اشتراك‌ لفظي‌ در اطلاق‌ لفظ‌ وجود بر مراتب‌ آن‌، مستلزم‌ محذورات‌ فاسدۀ است.‌
  تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ عَنْ خَلْقِهِ ؛ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ
  وجود واجبُ الوجود، في‌ نَفْسِهِ بِنَفْسِهِ لِنَفْسِهِ مي‌باشد
  « بَسيطُ الْحَقيقَةِ كُلُّ الاشْيآءِ » مُفاد « إنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ » است ‌
  اطلاق‌ وجود بر مصاديقش‌ به‌ نحو اشتراك‌ معنوي‌ است ‌
  آل‌ كاشف‌ الغِطاء: وحدتِ وجود از مسائل‌ ضروريّه‌ است
  آل‌ كاشف‌ الغِطاء: وجود واحد است‌؛ موجود هم‌ واحد است ‌
  امثله‌اي‌ را كه‌ عرفاء براي‌ وحدتِ موجود آورده‌اند بسيار است.‌
  برهان‌ وحدت‌ موجود و ردّ شبهات‌ واردۀ بر آن‌
  در وحدتِ موجود، موجود حقّ ازلي‌ است‌ و جميع‌ كائنات‌ اطوار و شؤون‌ او
  كاشف‌ الغطاء در ردّ فتواي‌ «عُروة‌» گويد: اينها از انصاف‌ و ورع‌ و سداد نيست ‌
  در هر طائفه‌ از اهل‌ عرفان‌، افرادي‌ بي‌خُبرويّت‌ و معرفت‌، خود را جا زده‌اند
  آل‌ كاشف‌ الغطاء، وحدت‌ وجود و موجود را ملموس‌ و برهاني‌ كرده‌ است ‌
  تعليقۀ آية‌ الله‌ حكيم‌ بر فتواي‌ مرحوم‌ سيّد در «عروه‌»
  وحدت‌ حقيقيّۀ وجود و موجود با كثرت‌ اعتباريّۀ آن‌ دو، عالي‌ترين‌ اقسام‌ توحيد است ‌
  ابيات‌ راقيۀ ميرزا محمّد رضا قمشه‌اي‌ در وحدت‌ موجود
  فقيه‌نمايان به‌ نجاسات‌ «وحدت‌ وجودي‌» را افزوده‌اند تا خود را از مسؤوليّت‌ برهانند
  رساله‌ نويسان‌ تا صاحب‌ ولايت‌ الهيّه‌ نباشند، در روز قيامت‌ موقف‌ خطرناكي‌ دارند
  استدلال‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ براي‌ اثبات‌ دوئيّت‌ حقيقي‌ بين‌ خالق‌ و مخلوق‌ فاسد است ‌
  مبحث‌ 33 و 34: حَشويّه‌ و شيخيّه‌ و قِشريّه‌ از خداوند نصيبي‌ ندارند
  به‌ قدري‌ كه‌ در خداوند اختلاف‌ است‌ ، در هيچ‌ مسأله‌اي‌ نيست‌
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، خدا را منشأ انتزاع‌ صفات‌ هم‌ نميداند.
  اهل‌ تَنزيه‌ ، حقّ را از حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ هم‌ خالي‌ ميدانند.
  تنزيه‌ ، فاقد دليل‌ عقلي‌ و شهودي‌ و شرعي‌ است‌
  سيّد و سرور موحّدين‌ ، كسي‌ است‌ كه‌ خداوند را در عين‌ تنزيه‌ ، تشبيه‌ كند
  مكتب‌ حلول‌ و اتّحاد باطل‌ است‌
  مكتب‌ اعتزال‌ ، از جهاتي‌ نادرست‌ است‌
  بسياري‌ از دانشمندان‌ ما كه‌ اهل‌ حديث‌اند ، نه‌ اهل‌ حكمت‌ ؛ در دام‌ معتزله‌ گرفتارند
  اشاعره‌ قائل‌ به‌ جبر در مبدأ و جبر در خلقت‌ و جبر در انسان‌ مي‌باشند.
  بجانياوردن‌ خداوند بسياري‌ از كارها را ، بخاطر اين‌ نيست‌ كه‌ مسلوب‌ الاراده ميباشد
  كسي‌ كه‌ رجوع‌ به‌ عقل‌ را منكر شود ، بايد جزو بهائم‌ محسوب‌ گردد.
  سِجلّ احوال‌ و شناسنامۀ خداوند ، سورۀ توحيد است‌
  تفسير حضرت‌ علامه (قدّه‌ ) از سورۀ مباركۀ توحيد و بيان جنسيه و شناسنامه حضرت حق تعالي
  روايات‌ وارده‌ در تفسير سورۀ إخلاص‌
  اسم‌ أعظم‌: يا هُوَ يَا مَنْ لا هُوَ إلا هُوَ.
  روايات‌ وارده‌ در تفسير معني‌ « صَمَد »
  غزل‌ شيواي‌ فيض‌ كاشاني‌ در « لا إلَه‌ إلا الله‌ »
  مواجۀ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ با قومش‌ از طريق بحث‌ عقلي‌
  بزرگان‌ علماي‌ الهيّ با براهين‌ فلسفي‌ و حِكمي‌ ، در راه‌ اثبات‌ توحيد مبارزه‌ نموده‌اند
  زحمات‌ حكماي‌ اسلام‌ براي‌ تعليم‌ علوم‌ معقول‌
  بحثهاي‌ پيغمبر و امامان‌ با كفّار و مخالفان‌ ، همه‌ بر اساس‌ برهان‌ فلسفي‌ بوده‌ است‌
  راه‌ عرفان‌ خدا براي‌ انبياء و اولياء و ائمّه‌ ، راه‌ شهود و وجدان‌ است‌
  حضرت‌ إبراهيم‌ با بحث‌ فلسفي‌ ، قوم‌ خود را الزام‌ به‌ عرفان‌ شهودي‌ ميكند
  استخدام‌ حضرت‌ إبراهيم‌ قياسات‌ فلسفي‌ را ، پس‌ از تابش‌ نور عرفان‌ در دلش‌ بود
  ابيات‌ راقيۀ فيض‌ كاشاني‌ در طريق‌ سلوك‌ إلي‌ اللَه‌
  تكفير كردن‌ اهل‌ معقول‌ ، ناشي‌ از عدم‌ فهم‌ مقصود كلام‌ ايشان‌ است
  مبحث‌ 35 تا 36: انحرافات‌ شيخ‌ أحمد أحسائي‌ و پيروان‌ مكتب‌ او در توحيد
  تفسير حضرت‌ علامه آيۀ « وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‌ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا » را
  تفسير «بيان‌ السّعادة‌» در مُفاد و محتواي‌ آيۀ وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ...
  هر گونه‌ حمدي‌ از هر حامدي‌ به‌ هر محمودي‌ ، حمد خداوند است‌
  معني‌ الْحَمْدُ لِلَّهِ با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد.
  معني‌ الَّذِي‌ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد
  ابيات‌ عارف‌ شبستري‌ در معني‌ لَمْ يَلِدْ.
  « وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ شَرِيكٌ فِي‌ الْمُلْكِ » با بليغ‌ترين‌ وجه‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد
  «جبر» در گفتار شبستري‌ ، به‌ معني‌ عدم‌ استقلال‌ بنده‌ در اختيار است‌
  «اتّحاد» در گفتار اعاظم‌ عرفاء ، مقامي‌ ارجمند است‌ قبل‌ از فناء.
  در جنبۀ ديني‌ تصوّف‌ هيچ‌ عاملي‌ به‌ غير از دين‌ اسلام‌ تأثير نداشته‌ است‌
  «بايَزيد» و «شَقيق‌» و «مَعْروف‌» سه‌ شاگرد عالي‌ رتبۀ سه‌ امام‌ بوده‌اند.
  محدّث‌ نوري‌ بيان‌ ميكند كه‌ صوفيّه‌ دو مقصد دارند.
  اشتباه‌ محدّث‌ نوري‌ (ره‌) در تفكيك‌ ميان‌ دو مقصد صوفيّه‌
  جميع‌ علماي‌ حقّۀ حقيقيّۀ شيعه‌ ، با اصول‌ اعاظم‌ تصوّف‌ و عرفان‌ همگام‌ بوده‌اند
  كلام‌ خواجه‌ در «أوصاف‌ الاشراف‌» در منزل‌ وحدت‌ ، و منزل‌ فناء.
  نادرستي‌هاي‌ كلام‌ محدّث‌ نوري‌ ، در جدا كردن‌ علماء راسخين‌ را از عرفان‌
  حقيقت‌ تشيّع‌ را ميتوان‌ در كتب‌ عرفاي‌ بالله‌ تعالي‌ جست‌
  پاسخ‌ از استدلال‌ بر عدم‌ جواز رجوع‌ به‌ كتب‌ اهل‌ عرفان‌
  لزوم‌ فراگيري‌ علم‌ و حكمت‌ ، گرچه‌ از كافر و يا منافق‌ باشد.
  سفارش‌ اكيد لقمان‌ و عيسي‌ بن‌ مريم‌ راجع‌ به‌ لزوم‌ اخذ حكمت‌ و منع‌ آن‌ از جاهلان‌
  لقمان‌ حكيم‌ شامي‌ و فيلسوفان‌ پنجگانۀ يوناني‌ ، همه‌ صاحب‌ عظمت‌ و جلال‌ بوده‌اند
  تحمّل‌ مَشاقّ سقراط‌ و أفلاطون‌ و أرسطو در إعلاءِ كلمۀ توحيد.
  مجامع‌ علمي‌ روي‌ فلسفه‌ حساب‌ مي‌كنند ؛ فقه‌ و اصول‌ ما موضوعش‌ اعتباري‌ است‌
  دارج‌ نمودن‌ علاّمۀ طباطبائي‌ (ره‌) عرفان‌ و حكمت‌ را در حوزۀ علميّۀ قم‌
  تفسير « وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرهُ تَكْبِيرًا »
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، مبدأ دو فرقۀ شيخيّۀ كريمخانيّه‌ ، و بابيّۀ بهائيّه‌ است‌
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، از شدّت‌ تنزيه‌ حقّ ، در دام‌ تفويضِ بحت‌ گرفتار آمده وربط حق رابا اشياءبريده
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، بدون‌ استاد وارد در مسائل‌ فلسفيّه‌ شد و گمراه‌ شد
  «أسفار أربعه‌» و «عرشيّه‌» در صدر كتب‌ علميّه‌ و فلسفيّۀ ملا صدرا قرار دارند
  ردود شيخ‌ أحسائي‌ بر كتاب‌ عرشيّۀ ملا صدرا همگي‌ معيوب‌ است‌
  احسائي‌ ، اطلاق‌ وجود را از خداوند نفي‌ مي‌نمايد.
  أحسائي‌ ، اطلاق‌ وجود را از حقّ نفي‌ ميكند و جميع‌ عالم‌ وجود را حادث‌ ميداند
  ردّ قبيح‌ أحسائي‌ بر مُحيي‌ الدّين‌ با عبارت‌ «مُميت‌ الدّين‌» در تحقّق‌ فناء مطلق‌ عبد
  بيان‌ محيي‌الدّين‌ در عبوديّت‌ غير مشوب‌ به‌ ربوبيّت‌ ، با ربوبيّت‌ غير مشوب‌ با عبوديّت‌
  تمثيل‌ جيلي‌ در معني‌ « نُقْطَةُ الْوَحْدَةِ بَيْنَ قَوْسَيِ الاحَديَّةِ وَ الْواحِديَّة.
  قصيد? راقيۀ جيلي‌ در توحيد ذات‌ حقّ ؛ در «انسان‌ كامل‌»(پاورقي)
  افتراي‌ أحسائي‌ بر امامان‌ كه‌ محلّ تقسيم‌ اصل‌ وجود را ممكن‌ الوجود ميدانند
  اشكالات‌ أحسائي‌ بر كلام‌ صحيح‌ فيض‌ كاشاني‌ در «كلمات‌ مكنونه‌»
  أحسائي‌ فرق‌ ميان‌ قديم‌ زماني‌ و قديم‌ رُتْبي‌ ، و واجب‌ بالذّات‌ و بالغير را نميداند
  ادراك‌ وجود براي‌ غير عارفان‌ محال‌ است‌ ؛ ومفهوم‌ آن‌ براي‌ همه‌ كس‌ قابل‌ فهم‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی