گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > الله ‌شناسي > الله شناسی جلد 3
کتاب الله‌ شناسي / جلد سوم / قسمت دوازدهم: تفسیر سوره توحید، اسم اعظم، معنای صمد، انبیا و منطق عقل

تفسير حضرت‌ علاّمه‌ (قدّه‌ ) از سورۀ مباركۀ توحيدوبيان جنسيه و شناسنامه حضرت حق تعالي

حضرت‌ استادنا الاكرم‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ در قسمت‌ «بيان‌» از اين‌ سوره‌ فرموده‌اند:

اين‌ سوره‌ خداوند را توصيف‌ مي‌نمايد كه‌ او أحَديُّ الذّات‌ است‌ و جميع‌ ماسواي‌ وي‌ در جميع‌ حوائج‌ وجوديّۀ خودشان‌ بدو بازگشت‌ مي‌كنند ، بدون‌ آنكه‌ چيزي‌ با او مشاركت‌ نمايد ، نه‌ در ذات‌ و نه‌ در صفات‌ و نه‌ در افعال‌ .

و اين‌ همان‌ توحيد قرآني‌ است‌ كه‌ از اختصاصات‌ قرآن‌ كريم‌ است‌ و


صفحه 259

همگي‌ معارف‌ اسلاميّه‌ بر آن‌ مبتني‌ ميگردد .

در فضيلت‌ اين‌ سوره‌ به‌ قدري‌ أخبار تكاثر دارد و تا به‌ حدّي‌ منتهي‌ شده‌ است‌ كه‌ از طريق‌ فريقين‌ وارد است‌ كه‌ معادل‌ يك‌ ثلث‌ از قرآن‌ است‌ .

محتمل‌ است‌ اين‌ سوره‌ مكّيّه‌ باشد و مدنيّه‌ ، امّا آنچه‌ از بعض‌ اسباب‌ نزول‌ آن‌ دستگير مي‌شود آن‌ مي‌باشد كه‌ بايد ظاهراً مكّيّه‌ باشد .

قَولُه‌ تَعالَي‌: قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ ، لفظ‌ هُوَ ضمير شأن‌ و قصّه‌ است‌ كه‌ فائده‌اش‌ اهتمام‌ به‌ مضمون‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ در پس‌ آن‌ در مي‌آيد [217]. و سخن‌ درست‌ و حقِّ مسأله‌ در لفظ‌ جلاله‌ آنستكه‌ در عربيّت‌ ، عَلَم‌ بِالغلبة‌ شده‌ است‌ همچنانكه‌ خداوند در سائر لغات‌ داراي‌ اسم‌ خاصّي‌ است‌ . و مقداري‌ از اين‌ گفتار و بيان‌ و استدلال‌ در تفسير سورۀ فاتحه‌ گذشت‌ .

و كلمۀ أحد از وحدت‌ گرفته‌ شده‌ است‌ مانند كلمۀ واحد ، با اين‌ تفاوت‌ كه‌ أحد اطلاق‌ مي‌شود بر آن‌ چيزي‌ كه‌ قبول‌ كثرت‌ نمي‌نمايد نه‌ در خارج‌ و نه‌ در ذهن‌ ، و بهمين‌ جهت‌ است‌ كه‌ شمارش‌ نمي‌پذيرد و در تحت‌ عدد داخل‌ نمي‌گردد؛بخلاف‌ كلمۀ واحد كه‌ براي‌ آن‌ دوّمي‌ و سوّمي‌ يا در خارج‌ و يا در ذهن‌ ، به‌ پندار و يا به‌ فرض‌ عقل‌ وجود دارد و با انضمام‌ به‌ آن‌ كثير مي‌شود . و امّا أحد لفظي‌ است‌ كه‌ هرچه‌ براي‌ آن‌ به‌ عنوان‌ موجود دوّمي‌ فرض‌ شود ،


صفحه  260

همانست‌ كه‌ بوده‌ است‌ و اين‌ فرض‌ ، زياده‌ براي‌ آن‌ چيزي‌ را نخواهد افزود .

و اين‌ مطلب‌ را ملاحظه‌ كن‌ با اين‌ گفتارت‌ كه‌ ميگوئي‌: ما جآءَني‌ مِنَ الْقَوْمِ أحَدٌ . «احدي‌ از قوم‌ نزد من‌ نيامد.» زيرا در اين‌ طرز سخن‌ ، همانطور كه‌ تو آمدن‌ يك‌ نفر را نفي‌ كرده‌اي‌ ، آمدن‌ دو نفر يا بيشتر را همچنين‌ نفي‌ نموده‌اي‌ ! بخلاف‌ آنكه‌ اگر بگوئي‌: ما جآءَني‌ واحِدٌ مِنْهُمْ . «واحدي‌ از قوم‌ نزد من‌ نيامد.» در اينصورت‌ نفي‌ آمدن‌ يك‌ نفر از ايشان‌ را به‌ تنهائي‌ نموده‌اي‌ ـ يك‌ واحد عددي‌ ـ و منافات‌ ندارد كه‌ دو تن‌ يا بيشتر از آنان‌ آمده‌ باشند .

و به‌ همين‌ لحاظ‌ است‌ كه‌ لفظ‌ أحد بطور كلّي‌ در جملۀ ايجابيّه‌ استعمال‌ نمي‌شود مگر در خداي‌ تعالي‌ . و از لطائف‌ بيان‌ در اين‌ باب‌ ، كلام‌ عليّ عليه‌أفضل‌ السّلام‌ مي‌باشد در برخي‌ از خطبه‌هايش‌ كه‌ راجع‌ به‌ توحيد خداوند متعال‌ ايراد نموده‌ است‌:

كُلُّ مُسَمًّي‌ بِالْوَحْدَةِ غَيْرُهُ قَلِيلٌ .

«تمام‌ موجوداتيكه‌ با وحدت‌ نامبرده‌ مي‌شوند ، غير از او كم‌ هستند.»

و ما مقداري‌ از سخنان‌ او را راجع‌ به‌ توحيد ، در ذيل‌ الْبَحْثُ عَنْ تَوحيدِ الْقُرْءَانِ در جزء ششم‌ از تفسير آورده‌ايم‌ .

قَولُه‌ تَعالَي‌: اللَهُ الصَّمَدُ ؛اصل‌ معني‌ صمد ، قصد كردن‌ است‌ يا قصد كردن‌ توأم‌ با اعتماد نمودن‌ . گفته‌ مي‌شود: صَمَدَهُ يَصْمُدُهُ صَمْدًا (از باب‌ نَصَرَ) يعني‌ قَصَدَهُ أوْ قَصَدَهُ مُعْتَمِدًا عَلَيْهِ . «او را قصد نمود يا قصد او را نمود در حاليكه‌ اعتماد بر وي‌ نموده‌ بود.»

مفسّرين‌ لفظ‌ صمد را ـ كه‌ صفت‌ است‌ ـ بر معاني‌ عديده‌ تفسير كرده‌اند كه‌ مرجع‌ اكثر آنها عبارت‌ است‌ از «سيّد و سالاري‌ كه‌ در حوائج‌ بسوي‌ او متوجّه‌ ميگردند».

و از آنجا كه‌ در اين‌ آيه‌ بطور اطلاق‌ وارد شده‌ و مقيّد به‌ قيدي‌ نگرديده‌


صفحه  261

است‌ ، پس‌ بايد مراد آن‌ كس‌ بوده‌ باشد كه‌ بطور اطلاق‌ در حوائج‌ به‌ او رجوع‌ مي‌كنند .

و چون‌ خداي‌ تعالي‌ بوجود آورندۀ ماسواي‌ خود از موجودات‌ است‌ كه‌ همه‌ نيازمند بدو هستند ، و هر چيزي‌ كه‌ بر آن‌ كلمۀ «شي‌ء غير او» صدق‌ بنمايد در ذاتش‌ و صفاتش‌ و آثارش‌ قصد او را ميكند ، بدليل‌ قَولِه‌ تَعالَي‌: أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَ الامْرُ . (سورۀ أعراف‌ ، آيۀ 54 )

«آگاه‌ باش‌ كه‌ عالم‌ خلق‌ و عالم‌ امر اختصاص‌ به‌ او دارد!»

و بدليل‌ گفتارش‌ بطور اطلاق‌:

وَ أَنَّ إِلَي‌' رَبِّكَ الْمُنتَهَي‌' . (سورۀ نجم‌ ، آيۀ 42 )

«و غايت‌ و انتهاي‌ هر چيز به‌ سوي‌ پروردگار تو مي‌باشد!»

لهذا در كاخ‌ وجود و عالم‌ آفرينش‌ تنها او صمد است‌ در هر حاجتي‌؛هيچ‌ چيز قصد چيز ديگري‌ را نمي‌كند مگر آنكه‌ قصدش‌ به‌ او منتهي‌ مي‌شود ، يا بواسطۀ او حاجتش‌ برآورده‌ گردد و مَقضيُّ المرام‌ شود [218].


صفحه  262

و از اينجا معلوم‌ مي‌شود وجه‌ دخول‌ الف‌ و لام‌ در الصَّمَد چيست‌ . دخول‌ آن‌ براي‌ افادۀ حصر است‌ ، زيرا خداوند فقط‌ صمد است‌ علي‌ الإطلاق‌ .

و اين‌ بر خلاف‌ لفظ‌ أحد است‌ در قوله‌ تعالَي‌ اللَهُ أَحَدٌ ، زيرا احد با آن‌ معنيِ وحدت‌ خاصّي‌ كه‌ ميدهد ، در جملۀ اثبات‌ بر غير خداي‌ تعالي‌ اطلاق‌ نمي‌شود؛ پس‌ احتياجي‌ به‌ عهد و يا حصر نداريم‌ .

و امّا ظاهر آوردن‌ اسم‌ جلاله‌ در مرتبۀ دوّم‌ كه‌ گفته‌ شد: اللَهُ الصَّمَدُ و گفته‌ نشد هُوَ الصَّمَدُ و نيز گفته‌ نشد اللَهُ أحَدٌ صَمَدٌ ، ظاهراً بايد بجهت‌ آن‌ باشد كه‌ اشاره‌ است‌ به‌ آنكه‌ هر يك‌ از دو جمله‌ به‌ تنهائي‌ در معرّفي‌ كردن‌ خداي‌ تعالي‌ كافي‌ بوده‌ باشد . زيرا مقام‌ ، مقام‌ معرّفي‌ نمودن‌ اوست‌ به‌ صفتي‌ كه‌ اختصاص‌ به‌ او دارد؛لهذا گفته‌ شد: اللَهُ أَحَدٌ ، اللَهُ الصَّمَدُ بجهت‌ اشاره‌ به‌ آنكه‌ معرفت‌ به‌ خدا حاصل‌ ميگردد ، چه‌ آنكه‌ گفته‌ شود چنين‌ يا گفته شود چنان‌ .


صفحه  263

و معذلك‌ اين‌ دو آيه‌ خداي‌ تعالي‌ را توصيف‌ ميكنند به‌ صفت‌ ذات‌ و صفت‌ فعل‌ هر دو . قَولُه‌ تَعالَي‌: اللَهُ أَحَدٌ وي‌ را به‌ صفت‌ احديّت‌ توصيف‌ ميكند كه‌ آن‌ عين‌ ذات‌ است‌ ، و قَولُه‌ اللَهُ الصَّمَدُ وي‌ را به‌ انتهاء هر چيزي‌ به‌ سوي‌ او توصيف‌ مي‌نمايد كه‌ آن‌ از صفات‌ فعل‌ مي‌باشد .

و گفته‌ شده‌ است‌: صمد به‌ معني‌ مُصْمَت‌ است‌ يعني‌ چيزي‌ كه‌ جوف‌ ندارد ، پس‌ خداوند نمي‌خورد و نمي‌آشامد و نمي‌خوابد و نميزايد و زائيده‌ نشده‌ است‌ ؛ و بنابر اين‌ گفتار او: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ تفسير است‌ براي‌ كلمۀ صمد .

قَولُه‌ تَعالَي‌: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ ؛اين‌ دو آيۀ كريمه‌ نفي‌ مي‌كنند از خداي‌ تعالي‌ آنكه‌ چيزي‌ را بزايد ، بدين‌ طريق‌ كه‌ چيزي‌ از جنس‌ او و نفس‌ او از او مُجزَّي‌ و منفصل‌ گردد ، به‌ هر معنائي‌ از معاني‌ انفصال‌ و اشتقاق‌ كه‌ اراده‌ شود؛همانطور كه‌ نصاري‌ راجع‌ به‌ مسيح‌ عليه‌ السّلام‌ معتقدند كه‌ او ابْنُ اللَه‌ است‌ ، و همانطور كه‌ وَثَنيّه‌ و بت‌پرستان‌ دربارۀ برخي‌ از خدايانشان‌ معتقدند كه‌ آنها أبْناءُ الله‌ هستند .

و همچنين‌ نفي‌ مي‌كنند از خداوند كه‌ وي‌ متولّد از چيز ديگر و مشتقّ از او شده‌ باشد ، به‌ هر معنائي‌ كه‌ از اشتقاق‌ اراده‌ گردد؛همانطور كه‌ وثنيّه‌ و بت‌پرستان‌ دربارۀ خدايانشان‌ معتقدند كه‌ در آنها كسي‌ است‌ كه‌ خدا و پدر خداست‌ ، و كسي‌ است‌ كه‌ خداي‌ زن‌ است‌ و مادر خدا ، و كسي‌ كه‌ خداست‌ و پسر خدا .

و همچنين‌ نفي‌ مي‌كنند كه‌ از براي‌ وي‌ كُفْو و انباز و شريكي‌ باشد؛چه‌ در ناحيۀ ذات‌ او و چه‌ در ناحيۀ فعل‌ او (كه‌ منظور از فعل‌ ، ايجاد و تدبير بوده‌ باشد).

و هيچيك‌ از مِلّيّون‌ و غير آنان‌ معتقد به‌ كُفْؤ و شريك‌ در ذات‌ ، به‌ آنكه


صفحه  264

‌ بگويند واجب‌ الوجود عزّ اسمه‌ متعدّد است‌ ، نشده‌اند . و امّا كُفْو و شريك‌ در فعل‌ او كه‌ عبارت‌ باشد از تدبير ، بدان‌ عقيده‌ جماعتي‌ معتقد گشته‌اند؛مانند آلهه‌ و خدايان‌ بت‌پرستان‌ و وَثَنيّة‌ از بشر مثل‌ فرعَون‌ و نَمْرود كه‌ ادّعاي‌ اُلوهيّت‌ مي‌نموده‌اند .

و ملاك‌ كفو و شريك‌ بودن‌ در نزد ايشان‌ عبارت‌ بوده‌ است‌ از استقلال‌ كسيكه‌ معتقد به‌ الوهيّت‌ او بوده‌اند در تدبير آنچه‌ به‌ وي‌ سپرده‌ و واگذار شده‌ است‌؛همچنانكه‌ خداي‌ تعالي‌ مستقلّ است‌ در تدبير اُمور كسيكه‌ تدبير امورش‌ را مي‌نمايد . و ايشان‌ ارباب‌ و آلهه‌ بوده‌اند و خداوند رَبُّ الارْباب‌ و إلَهُ الآلِهَة‌ .

و در معني‌ كفو و شريك‌ بودن‌ اين‌ نوع‌ از آلهه‌ و خدايان‌ است‌ آنچه‌ فرض‌ مي‌شود از استقلال‌ فعل‌ در موجودي‌ از ممكنات‌ . زيرا آن‌ عبارت‌ است‌ از كفو و شريك‌ بودني‌ كه‌ مرجعش‌ استغناء از خداوند متعال‌ مي‌باشد ، در حاليكه‌ آن‌ ممكن‌ محتاج‌ است‌ از هر جهت‌؛و آيه‌ بطور اطلاق‌ نفي‌ تمام‌ اقسام‌ كفو و شريك‌ را مي‌نمايد .

و اين‌ صفات‌ سه‌ گانه‌ (توليد ، و تولّد ، و داشتن‌ كفو و همتا) اگر چه‌ ممكن‌ است‌ نفي‌ آنها متفرّع‌ گردد ـ به‌ وجهي‌ از وجوه‌ ـ بر صفت‌ احديّت‌ خداي‌ تعالي‌ ، وليكن‌ آنچه‌ به‌ ذهن‌ زودتر متبادر مي‌شود متفرّع‌ بودن‌ آنهاست‌ بر صفت‌ صمديّت‌ وي‌ .

و امّا سبب‌ آنكه‌ او لَمْ يَلِدْ است‌ (از خود چيزي‌ را تولّد نمي‌كند) آنستكه‌ ولادت‌ كه‌ نوعي‌ است‌ از تَجزّي‌ و تبعُّض‌ ، به‌ هر معني‌ كه‌ تفسير گردد ، خالي‌ از مركّب‌ بودن‌ در آن‌ كس‌ كه‌ تولّد ميكند نمي‌باشد . و احتياج‌ چيز تركيب‌ شده‌ به‌ اجزاي‌ خودش‌ از ضروريّات‌ است‌؛و خداوند سبحانه‌ صَمَد است‌ كه‌ بازگشت‌ ميكند به‌ سوي‌ وي‌ هر نيازمندي‌ در رفع‌ نيازش‌ ، و خودش‌ نيازمند نمي‌باشد .

و امّا سبب‌ آنكه‌ لَمْ يُولَدْ است‌ (از چيز دگري‌ تولّد نيافته‌ است‌) آن


صفحه  265

‌ مي‌باشد كه‌ تولّد چيزي‌ از چيز دگري‌ صورت‌ نمي‌گيرد مگر بواسطۀ نيازي‌ كه‌ موجود تولّد شده‌ در اصل‌ وجودش‌ به‌ موجوديكه‌ از آن‌ تولّد شده‌ است‌ داشته‌ باشد؛و خداوند سبحانه‌ صَمَد است‌ ، حاجت‌ ندارد .

و امّا سبب‌ آنكه‌ كُفْو ندارد (شريك‌ و همتا و انباز) چه‌ آنكه‌ شريك‌ را براي‌ او در ناحيۀ ذاتش‌ فرض‌ كنيم‌ يا در ناحيۀ فعلش‌ ، آن‌ مي‌باشد كه‌ كفو بودن‌ در موجودي‌ متحقّق‌ نمي‌گردد مگر با استقلال‌ و استغنايش‌ از خداي‌ تعالي‌ در آنچه‌ را كه‌ كفو بودن‌ صادق‌ است‌ . و خداي‌ سبحانه‌ صمد است‌ علي‌ الإطلاق‌ ، ماسواي‌ او از تمام‌ جهاتي‌ كه‌ فرض‌ شود نيازمند بدو هستند .

و از آنچه‌ بيان‌ شد معلوم‌ گشت‌ كه‌ دو جهت‌ نفيي‌ كه‌ در اين‌ دو آيه‌ وارد شده‌ است‌ ، متفرّع‌ است‌ بر صمديّت‌ خداي‌ تعالي‌ ، و مرجع‌ صمديّت‌ او و آنچه‌ بر آن‌ متفرّع‌ است‌ بسوي‌ توحيد اوست‌ در ذاتش‌ و صفاتش‌ و افعالش‌ به‌ معني‌ آنكه‌ او واحد است‌ ، نه‌ چيزي‌ را توانِ آن‌ مي‌باشد كه‌ نظير وي‌ گردد و نه‌ شبيه‌ وي‌ .

و بنابراين‌ ذات‌ خداي‌ تعالي‌ « بِذاتِهِ لِذاتِهِ » مي‌باشد بدون‌ آنكه‌ استناد به‌ غيرش‌ داشته‌ باشد و نياز به‌ ماسواي‌ خود . و همچنين‌ است‌ اين‌ مهمّ راجع‌ به‌ صفات‌ او و افعال‌ او . و ذوات‌ و صفات‌ و افعال‌ ما سواي‌ او هر كه‌ باشد و هرچه‌ باشد ، به‌ افاضۀ اوست‌ به‌ گونه‌اي‌ كه‌ لايق‌ ساحت‌ كبريائيّت‌ و عظمتش‌ باشد .

لهذا محصَّل‌ سوره‌ توصيف‌ خداي‌ تعالي‌ خواهد شد كه‌ او أحد واحد است‌ .

و از چيزهائي‌ كه‌ گفته‌ شده‌ است‌ در اين‌ آيه‌ آنستكه‌ مراد به‌ كُفْو زوجه‌ است‌ ، چون‌ زوجۀ مرد كفو اوست‌؛و بنابراين‌ در رديف‌ معني‌ گفتار ديگر خدا قرار ميگيرد كه‌: تَعَـٰلَي‌' جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَـٰحِبَةً [219]. و اين‌ گفتاري‌ است‌ سست


صفحه 266

‌ و بي‌بنيان‌.

روايات‌ وارده‌ در تفسير سورۀ إخلاص‌

حضرت‌ استاد (قدّه‌) در «بحث‌ رِوائي‌» چنين‌ آورده‌اند: در كتاب‌ «كافي‌» با إسناد خود از محمّد بن‌ مُسلم‌ از حضرت‌ أبوعبدالله‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌: يهوديان‌ از رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ پرسيدند و گفتند: انْسِبْ لَنَا رَبَّكَ ! «نسب‌ و وصف‌ پروردگارت‌ را براي‌ ما بيان‌ كن‌!»

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ سه‌ روز توقّف‌ كرده‌ و پاسخشان‌ را نميدادند ، در اينحال‌ سورۀ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ تا پايانش‌ فرود آمد .

علاّمه‌ ميفرمايند: و من‌ ميگويم‌: در كتاب‌ «احتجاج‌» از حضرت‌ امام‌ عسكري‌ عليه‌ السّلام‌ آمده‌ است‌ كه‌ پرسندۀ اين‌ قضيّه‌ عبدالله‌ بن‌ صورِياي‌ يهودي‌ بوده‌ است‌ . و در بعضي‌ روايات‌ اهل‌ سنّت‌ است‌ كه‌ سائل‌ عبدالله‌ بن‌ سَلام‌ بوده‌ است‌ ، و اين‌ سؤال‌ را از حضرت‌ در مكّه‌ نمود و سپس‌ ايمان‌ آورد و ايمانش‌ را مكتوم‌ ميداشت‌ . و در بعضي‌ روايات‌ آمده‌ است‌ كه‌ جماعتي‌ از مردم‌ يهود از حضرت‌ اين‌ پرسش‌ را نمودند . و در بسياري‌ از رواياتشان‌ آمده‌ است‌ كه‌ مشركين‌ مكّه‌ از رسول‌ الله‌ اين‌ سؤال‌ را كردند . و به‌ هر حال‌ مراد از نَسَب‌ و نسبت‌ عبارت‌ است‌ از وصف‌ و نعت‌ خداوند .

و در كتاب‌ «معاني‌ الاخبار» با إسناد خود از اصبغ‌ بن‌ نباته‌ از حضرت‌ عليّ عليه‌ السّلام‌ در ضمن‌ حديثي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌:

نِسْبَةُ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ قُلْ هُوَ اللَهُ . «نسبت‌ خداوند عزّوجلّ سورۀ قُلْ هُوَ اللَهُ است‌.»


صفحه 267

و در كتاب‌ «علل‌ الشّرآئع‌» با إسناد خود از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام‌ در حديث‌ معراج‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌:

إنَّ اللَهَ قَالَ لَهُ أَيْ لِلنَّبِيِّ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ: وَ ءَالِهِ: اقْرَأْ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ كَمَا أُنْزِلَتْ ، فَإنَّهَا نِسْبَتِي‌ وَ نَعْتِي‌ !

«خداوند به‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ گفت‌: بخوان‌ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ را به‌ همانگونه‌ كه‌ نازل‌ شده‌ است‌ ، بعلّت‌ آنكه‌ اين‌ سوره‌ نسبت‌ من‌ و نعت‌ من‌ است‌.»

علاّمه‌ ميفرمايند: و ايضاً صدوق‌ با إسناد خود همين‌ معني‌ و مُفاد را از موسي‌بن‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ .

اسم‌ أعظم‌: يا هُوَ يَا مَنْ لا هُوَ إلا هُوَ

... و در كتاب‌ «توحيد» صدوق‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌ فرمود:

رَأَيْتُ الْخِضْرَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي‌ الْمَنَامِ قَبْلَ بَدْرٍ بِلَيْلَةٍ ، فَقُلْتُ لَهُ: عَلِّمْنِي‌ شَيْئًا أُنْصَرُ بِهِ عَلَي‌ الاعْدَآءِ !

فَقَالَ: قُلْ: يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إلَّا هُوَ !

فَلَمَّا أَصْبَحْتُ قَصَصْتُهَا عَلَي‌ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ فَقَالَ لِي‌: يَا عَلِيُّ ! عُلِّمْتَ الاِسْمَ الاعْظَمَ ! فَكَانَ عَلَي‌ لِسَانِي‌ يَوْمَ بَدْرٍ .

وَ إنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَرَ: قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ . فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ: يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إلَّا هُوَ ، اغْفِرْلِي‌ وَ انْصُرْنِي‌ عَلَي‌ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ !

«من‌ حضرت‌ خضر عليه‌ السّلام‌ را در خواب‌ ، يك‌ شب‌ مانده‌ به‌ غزوۀ بدر ديدم‌ ، و به‌ او گفتم‌: چيزي‌ به‌ من‌ تعليم‌ نما تا بدان‌ چيز بر دشمنان‌ ظفر يابم‌ !

خضر گفت‌: بگو: يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إلَّا هُوَ ! (اي‌ هُويّت‌ مطلقۀ عامّه‌ ! اي‌ كسيكه‌ هويّتي‌ در عالمْ وجود ندارد بجز هويّت‌ او!)

چون‌ شب‌ را به‌ صبح‌ آوردم‌ آن‌ رؤيا را بر رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌


صفحه 268

حكايت‌ كردم‌ . رسول‌ خدا به‌ من‌ گفت‌: اي‌ عليّ ! اين‌ اسم‌ اعظم‌ حقّ است‌ كه‌ به‌ تو تعليم‌ شده‌ است‌ ! و آن‌ ذكر بر زبان‌ من‌ در روز معركۀ بدر جاري‌ بود .

و أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ سورۀ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ را قرائت‌ كرد ، و چون‌ فارغ‌ شد گفت‌: يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إلَّا هُوَ ! (اي‌ هويّت‌ مطلقۀ عامّه‌ ! اي‌ كسيكه‌ هويّتي‌ در عالم‌ وجود ندارد بجز هويّت‌ او!) غفرانت‌ را شامل‌ حالم‌ بفرما! و مرا بر گروه‌ كافران‌ پيروزي‌ ده‌!»

و در «نهج‌ البلاغة‌» آمده‌ است‌:

الاحَدُ لَا بِتَأْوِيلِ عَدَدٍ !

«او داراي‌ صفت‌ احديّت‌ است‌؛نه‌ واحديّت‌ و يگانگي‌ كه‌ واحد عددي‌ بوده‌ باشد.»

روايات‌ وارده‌ در تفسير معني‌ « صَمَد »

و در «اصول‌ كافي‌» با إسناد خود از داود بن‌ قاسم‌ جعفري‌ روايت‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ بحضرت‌ امام‌ محمّد تقي‌ أبوجعفر ثاني‌ عليه‌ السّلام‌ گفتم‌: صَمَد چيست‌ ؟!

قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: السَّيِّدُ الْمَصْمُودُ إلَيْهِ فِي‌ الْقَلِيلِ وَ الْكَثِيرِ .

«حضرت‌ امام‌ عليه‌ السّلام‌ فرمود: آن‌ سيّد و سالاري‌ كه‌ مردم‌ در جميع‌ حوائجشان‌ خواه‌ كم‌ باشد و خواه‌ بسيار بدو رجوع‌ مي‌كنند.»

علاّمه‌ ميفرمايد: و من‌ ميگويم‌: در تفسير لفظ‌ صمد معاني‌ دگري‌ نيز وجود دارد كه‌ از ايشان‌ عليهم‌ السّلام‌ روايت‌ شده‌ است‌:

فَعَنِ الْبَاقِرِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: الصَّمَدُ السَّيِّدُ الْمُطَاعُ الَّذِي‌ لَيْسَ فَوْقَهُ ءَامِرٌ وَ نَاهٍ .

وَ عَنِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: الصَّمَدُ الَّذي‌ لَا جَوْفَ لَهُ . وَ الصَّمَدُ الَّذِي‌ لَا يَنَامُ . وَ الصَّمَدُ الَّذِي‌ لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزَالُ .

وَ عَنِ السَّجَّادِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: الصَّمَدُ الَّذِي‌ إذَا أَرَادَ شَيْئًا قَالَ لَهُ: كُنْ


صفحه 269

فَيَكُونُ . وَ الصَّمَدُ الَّذِي‌ أَبْدَعَ الاشْيَآءَ فَخَلَقَهَا أَضْدَادًا وَ أَشْكَالاً وَ أَزْوَاجًا . وَ تَفَرَّدَ بِالْوَحْدَةِ بِلَا ضِدٍّ وَ لَا شَكْلٍ وَ لَا مِثْلٍ وَ لَا نِدٍّ .

«از حضرت‌ امام‌ باقر عليه‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌ فرمود: معني‌ صمد عبارت‌ است‌ از سيّد و سالاري‌ كه‌ مورد اطاعت‌ است‌ . آنكه‌ بالا دست‌ او هيچ‌ امر كننده‌ و نهي‌ كننده‌اي‌ وجود ندارد .

و از حضرت‌ امام‌ حسين‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌ فرمود: معني‌ صمد آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ جوف‌ ندارد . و صمد آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ خواب‌ نمي‌كند . و صمد آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ از ازل‌ بوده‌ است‌ و تا ابد خواهد بود .

و از حضرت‌ امام‌ سجّاد عليه‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌ فرمود: صمد آن‌ كس‌ است‌ كه‌ چون‌ بخواهد چيزي‌ هست‌ بشود به‌ آن‌ ميگويد: بشو ! و آن‌ چيز ميشود . و صمد آن‌ كس‌ است‌ كه‌ اشياء را ابداع‌ كرده‌ است‌ ، و آنرا بصورت‌ أضداد و أشكال‌ و أزواج‌ آفريده‌ است‌ . و متفرّد به‌ يگانگي‌ و وحدت‌ گشته‌ است‌ در حاليكه‌ نه‌ ضدّي‌ دارد و نه‌ شكلي‌ و نه‌ مثلي‌ و نه‌ نِدّي‌.»

و اصل‌ در معني‌ صَمَد همانست‌ كه‌ ما آنرا از حضرت‌ امام‌ محمّد تقي‌ أبوجعفر ثاني‌ عليه‌ السّلام‌ نقل‌ نموديم‌ . زيرا در معني‌ لغوي‌ و مادّۀ آن‌ معني‌ قصد كردن‌ لحاظ‌ گرديده‌ است‌ . بنابراين‌ ، معاني‌ مختلفه‌اي‌ كه‌ از ائمّه‌ عليهم‌السّلام‌ روايت‌ شده‌ است‌ عبارت‌ است‌ از تفسير به‌ لازم‌ معني‌ ، بجهت‌ آنكه‌ آن‌ معاني‌ مذكوره‌ عبارت‌ مي‌باشد از لوازم‌ بودن‌ خداي‌ تعالي‌ مقصد و مقصودي‌ كه‌ تمام‌ اشياء در تمام‌ نيازمنديهايشان‌ به‌ او رجوع‌ مي‌نمايند . پس‌ جميع‌ مخلوقات‌ و موجودات‌ بازگشتشان‌ به‌ سوي‌ اوست‌ بدون‌ آنكه‌ در خود او حاجتي‌ وجود داشته‌ باشد .

و در كتاب‌ «توحيد» صدوق‌ از وَهَب‌ بن‌ وَهَب‌ قُرَشيّ از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ از پدرانش‌ عليهم‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌ اهل‌ بصره‌ نامه‌اي‌


صفحه 270

بحضرت‌ امام‌ حسين‌ بن‌ عليّ عليهما السّلام‌ نوشته‌ و از وي‌ از معني‌ «صمد» سؤال‌ كرده‌ بودند؛حضرت‌ به‌ آنان‌ مكتوبي‌ مرقوم‌ داشتند:

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ .

أَمَّا بَعْدُ فَلَا تَخُوضُوا فِي‌ الْقُرْءَانِ وَ لَا تُجَادِلُوا فِيهِ وَ لَا تَتَكَلَّمُوا فِيهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ ! فَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي‌ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ يَقُولُ: مَنْ قَالَ فِي‌ الْقُرْءَانِ بِغَيْرِ عِلْمٍ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ . وَ إنَّ اللَهَ سُبْحَانَهُ فَسَّرَ الصَّمَدَ فَقَالَ: اللَهُ أَحَدٌ * اللَهُ الصَّمَدُ ، ثُمَّ فَسَّرَهُ فَقَالَ: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ .

«به‌ اسم‌ خداوند كه‌ داراي‌ صفت‌ رحمانيّت‌ و رحيميّت‌ است‌ .

أمّا بَعدُ ، شما در قرآن‌ به‌ خودي‌ خود خوض‌ نكرده‌ عميق‌ نشويد ، و در كلمات‌ قرآن‌ با يكديگر به‌ جدال‌ برنخيزيد ، و در پيدايش‌ معاني‌ آن‌ بدون‌ علم‌ و درايت‌ سخن‌ مگوئيد . بجهت‌ آنكه‌ من‌ از جدّم‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ شنيدم‌ كه‌ مي‌گفت‌: كسي‌ كه‌ در قرآن‌ به‌ غير علم‌ سخني‌ بگويد ، پس‌ فرض‌ است‌ كه‌ نشيمنگاه‌ خود را از آتش‌ اتّخاذ كند . و خداوند سبحانه‌ خودش‌ كلمۀ صمد را تفسير نموده‌ است‌ ، آنجا كه‌ گفته‌ است‌: اللَهُ أَحَدٌ * اللَهُ الصَّمَدُ و سپس‌ صمد را تفسير كرده‌ و گفته‌ است‌: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُنْ لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ . (نزائيده‌ است‌ و زائيده‌ نشده‌ است‌ ، و هيچكس‌ براي‌ او شريك‌ و همتا نيست‌.)»

و أيضاً در «توحيد» صدوق‌ با إسناد خود به‌ ابن‌ أبي‌ عُمير از حضرت‌ امام‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌:

وَ اعْلَمْ أَنّ اللَهَ تَعَالَي‌ وَاحِدٌ أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ يَلِدْ فَيُورَثَ وَ لَمْ يُولَدْ فَيُشَارَكَ .

«و بدان‌ كه‌ خداي‌ تعالي‌ واحد است‌ ، احد است‌ ، صمد است‌ ، نزائيده‌


صفحه 271

است‌ تا وارثي‌ برايش‌ باشد ، و زائيده‌ نگشته‌ است‌ تا شريكي‌ براي‌ او بوده‌ باشد!»

و نيز در «توحيد» صدوق‌ وارد است‌ كه‌ در خطبۀ ديگري‌ كه‌ از أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ نقل‌ نموده‌ است‌ آن‌ حضرت‌ فرموده‌ است‌:

الَّذِي‌ لَمْ يُولَدْ فَيَكُونَ فِي الْعِزِّ مُشَارَكًا، وَ لَمْ يَلِدْ فَيَكُونَ مَوْرُوثًا هَالِكًا .

«آن‌ كس‌ است‌ كه‌ از ديگري‌ متولّد نگشته‌ است‌ تا اينكه‌ در عزّت‌ مشارِك‌ با غيرش‌ بوده‌ باشد ، و تولّد نكرده‌ است‌ تا اينكه‌ خودش‌ موروثِ مرده‌ (ارث‌ برده‌ شدۀ از بين‌ رفته‌) بوده‌ باشد.»

و نيز در «توحيد» صدوق‌ در خطبه‌اي‌ از آنحضرت‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌:

تَعَالَي‌ أَنْ يَكُونَ لَهُ كُفْوٌ فَيُشْبِهَ بِهِ .

«بلند مقام‌ و عالي‌ درجه‌ است‌ از آنكه‌ براي‌ وي‌ شريكي‌ باشد تا آن‌ شريك‌ با او مشابهت‌ داشته‌ باشد.»

علاّمه‌ (قدّه‌) ميفرمايد: در اين‌ باره‌ از معاني‌ متقدّمه‌ روايات‌ ديگري‌ نيز وارد شده‌ است‌. [220]

غزل‌ شيواي‌ فيض‌ كاشاني‌ در « لا إلَه‌ إلا الله‌ »

عالِم‌ بي‌بديل‌ در ميان‌ عالم‌ تشيّع‌ در جامعيّت‌ نسبت‌ به‌ جميع‌ علوم‌[221] مرحوم‌ ملاّ محمّد محسن‌ فيض‌ كاشاني‌ ، غزلي‌ بسيار آبدار و شيوا سروده‌ است‌ كه‌ به‌ لا إلَهَ إلاّ اللَهُ ختم‌ ميگردد . چون‌ حاوي‌ جميع‌ معاني‌ تفسيريّۀ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ است‌ وليكن‌ با رموز عارفانۀ مختصّ به‌ اهل‌ دل‌ و ارباب‌ عرفان‌ ، چه


صفحه 272

‌ نيكوست‌ ما آنرا بالمناسبه‌ در اينجا بازگو نمائيم‌:

سكينۀ دل‌ و جان‌ لا إله‌ إلاّ الله‌                                             نتيجۀ دو جهان‌ لا إله‌ إلاّ الله‌

زبان‌ حال‌ و مقام‌ همه‌ جهان‌ گويد                                     به‌ آشكار و نهان‌ لا إله‌ إلاّ الله‌

به‌ گوش‌ جان‌ رسدم‌ اين‌ سخن‌ به‌ هر لحظه                 ‌ ز جزو جزو جهان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

ز شوق‌ دوست‌ به‌ بانگ‌ بلند ميگويد                             همه‌ زمين‌ و زمان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

تو گوش‌ باش‌ كه‌ تا بشنوي‌ ز هر ذرّه‌                             چو آفتابْ عِيان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

همين‌ نه‌ مؤمن‌ توحيد ميكند بشنو                             ز سـومـنات‌ مـغـان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

نوشته‌اند به‌ گرد عذار مغبچگان‌                                 به‌ خطّ سبز عيان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

جمال‌ و زيب‌ بتان‌ ، غمزه‌هاي‌ معشوقان                     ‌ به‌ رمز كرد بيان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

به‌ گلستان‌ گذري‌ كن‌ به‌ برگ‌ گل‌ بنگر                     ز رنگ‌ و بوي‌ بخوان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

به‌ باغ‌ بنگر و آثار را تماشا كن‌                                   شـنو ز سروِ روان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

گذر به‌ كوه‌ بكن‌ يا برو به‌ دريا بار                             شنو ز گوهر و كان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌


صفحه 273

به‌ بَرُّ و بَحر گذر كن‌ به‌ خشك‌ و‌تر بنگر                     شـنو ز ايـن‌ و ز آن‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

به‌ گوش‌ و هوش‌ تو آيد به‌ هر طرف‌ كه‌ روي             ‌ اگر چـنين‌ و چنان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

بِكَن‌ تو پنبۀ غفلت‌ ز گوش‌ و پس‌ بشنو                     ز نطق‌ خرد و كلان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

به‌ فكر «وَحدتِ هُو» رو به‌ نالۀ بم‌ و زير                         بر آر از ته‌ جـان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

همين‌ نه‌ ورد زبان‌ كن‌ ، ز جان‌ و دل‌ ميگوي                ‌ به‌ ناله‌ و به‌ فغان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

سرود اهل‌ معاصي‌ است‌ نغمۀ دف‌ و چنگ‌                     سـرود مـتّقيان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

سحر ز هاتف‌ غيبم‌ ندا بگوش‌ آمد                                     كه‌ أيُّها الثَّقَلان‌ لا إله‌ إلاّ الله‌

ميان‌ صوفي‌ و پير مغان‌ سخن‌ ميرفت ‌                 چه‌ گفت‌ پير مغان‌ ؟ لا إله‌ إلاّ اللــه‌

ز پير ميكده‌ كردم‌ سؤالي‌ از توحيد                             به‌ باده‌ گفت‌ بدان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه‌

به‌ گفتن‌ دل‌ و جان‌ فيض‌ اقتصار مكن ‌  

 بگو به‌ نطق‌ و زبان‌ لا إله‌ إلاّ اللـه [222]

اينك‌ كه‌ للّه‌ الحمد و له‌ المنّه‌ به‌ شناسنامۀ حضرت‌ حقّ تعالي‌ شأنه‌ العزيز


صفحه 274

با درايت‌ مقدار مختصري‌ از سورۀ توحيد آشنا شديم‌ ، لازم‌ است‌ بحثي‌ كوتاه‌ در كيفيّت‌ شناسائي‌ وي‌ از راه‌ عقل‌ و انديشه‌ ، و يا از راه‌ شهود و وجدان‌ بنمائيم‌ تا مسير هر يك‌ از اين‌ دو طريق‌ و مقدار كاربرد هر يك‌ از آنها جداگانه‌ مشخّص‌ و معلوم‌ گردد:

راه‌ خدا شناسي‌ ، از برهان‌ و طريق‌ عقل‌ و فلسفه‌:

بعضي‌ را عقيده‌ بر آنستكه‌ بايد انسان‌ براي‌ عرفان‌ و شناسائي‌ حضرت‌ حقّ متعال‌ ، از طريق‌ انديشه‌ و تفكّر پيش‌ برود . در موجودات‌ فكر نمايد ، و بر اساس‌ برهان‌ مقدّماتي‌ را بچيند و خدا را بيابد . اين‌ مكتب‌ ، مكتب‌ ادراك‌ است‌ . مقدّمات‌ معلومۀ ضروريّه‌ را انسان‌ بر ميدارد و با هم‌ تركيب‌ ميكند و نتيجه‌ ميگيرد . آن‌ نتيجه‌ ، شناسائي‌ خداوند است‌ از راه‌ تفكير و انديشه‌ و تعقّل‌ .

مثلاً ميگوئيم‌: اين‌ عالَم‌ متغيّر است‌ ، و چون‌ متغيّر است‌ حادث‌ است‌ . زيرا هر موجودي‌ كه‌ در ذات‌ خود ثابت‌ نباشد نمي‌تواند قِدمَت‌ داشته‌ باشد . بنابراين‌ اين‌ عالم‌ هم‌ كه‌ يكي‌ از افراد كبراي‌ كلّي‌ و قضيّۀ كلّيّه‌ مي‌باشد ، حتماً حادث‌ خواهد بود .

حادث‌ ، مُحْدِث‌ ميخواهد . متغيّر متحرّك‌ نياز به‌ مُغيِّر مُحرِّك‌ دارد؛پس‌ يك‌ موجود قديم‌ ازلي‌ مُغيِّر مُحرِّك‌ بايد وجود داشته‌ باشد تا اين‌ سلسله‌ موجودات‌ متغيّرۀ متحرّكۀ حادثۀ ممكنه‌ بدان‌ بستگي‌ و پيوند داشته‌ باشند .

مواجهۀ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ با قومش‌ از طريقۀ بحث‌ عقلي‌

همانطور كه‌ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌السّلام‌ بدينطريق‌ مواجه‌ با قومش‌ شد:

قَالَ أَفَرَءَيْتُمْ مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُمُ الاقْدَمُونَ * فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّي‌ٓ إِلَّا رَبَّ الْعَـٰلَمِينَ . الَّذِي‌ خَلَقَنِي‌ فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِي‌ هُوَ يُطْعِمُنِي‌ وَ يَسْقِينِ . وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِي‌ يُمِيتُنِي‌ ثُمَّ يُحْيِينِ . وَ الَّذِي‌ٓ أَطْمَعُ أَن‌ يَغْفِرَ لِي‌ خَطِيٓـَتِي‌ يَوْمَ الدِّينِ .


صفحه 275

رَبِّ هَبْ لِي‌ حُكْمًا وَ أَلْحِقْنِي‌ بِالصَّـٰلِحِينَ . وَ اجْعَل‌ لِّي‌ لِسَانَ صِدْقٍ فِي‌ الاخِرِينَ * وَ اجْعَلْنِي‌ مِن‌ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ * وَ اغْفِرْ لاِبِي‌ٓ إِنَّهُ و كَانَ مِنَ الضَّآلِّينَ . وَ لَا تُخْزِنِي‌ يَوْمَ يُبْعَثُونَ * يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَي‌ اللَهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ[223].

«إبراهيم‌ گفت‌: شما به‌ من‌ خبر دهيد كه‌ آنچه‌ را كه‌ عادتتان‌ بر پرستش‌ آنها بوده‌ است‌: پرستش‌ شما و پدران‌ شما كه‌ از سابق‌ الايّام‌ مقدّم‌ بر شما بوده‌اند (آيا ميتوانند به‌ شما سخني‌ را بشنوايانند هنگاميكه‌ آنها را صدا ميزنيد ، يا منفعتي‌ و يا مضرّتي‌ به‌ شما برسانند؟!).

تحقيقاً آنها دشمنان‌ من‌ هستند مگر پروردگار عالميان‌ (كه‌ او دشمن‌ من‌ نيست‌) .

او آن‌ كس‌ است‌ كه‌ بَدْواً مرا به‌ لباس‌ هستي‌ خلعت‌ بخشيد ، و پس‌ از آن‌ مرا در راه‌ كمال‌ و رشد و فعليّت‌ هدايت‌ كرد . و او آن‌ كس‌ است‌ كه‌ مرا از خوراكيها و آشاميدنيها برخوردار ميكند .

و او آن‌ كس‌ است‌ كه‌ چون‌ من‌ مريض‌ گردم‌ ، او مرا شفا عطا مي‌نمايد . و او آن‌ كس‌ است‌ كه‌ مرا مي‌ميراند و سپس‌ مرا زنده‌ ميگرداند .

و او آن‌ كس‌ است‌ كه‌ من‌ بدو اميد بسته‌ام‌ تا در روز پاداش‌ و مكافات‌ اعمال‌ ، از خَطيّه‌ و گناه‌ من‌ گذشت‌ نمايد .

بار پروردگار من‌ ! از تو تقاضا دارم‌ كه‌ به‌ من‌ حُكْم‌ مرحمت‌ فرمائي‌ ، و مرا به‌ صالحين‌ درگاهت‌ و آستانت‌ ملحق‌ بنمائي‌ !

و در ميان‌ گروه‌ آخِرين‌ (پسينيان‌) به‌ من‌ زبان‌ راست‌ و لسان‌ صدق‌ عنايت


صفحه 276

كني‌ ! و مرا از ميراث‌ برندگان‌ بهشت‌ نعيمت‌ قرار بدهي‌ ! و غفرانت‌ را شامل‌ حال‌ عمويم‌ آزر بنمائي‌ كه‌ او از زمرۀ گمراهان‌ مي‌باشد .

و مرا در روزيكه‌ مردم‌ (براي‌ حساب‌ و كتاب‌ ، و ثواب‌ و عقاب‌ ، و بهشت‌ و دوزخ‌) برانگيخته‌ مي‌شوند مورد خِزْي‌ و خِذلان‌ و شرمندگي‌ و سرافكندگي‌ از مقامت‌ قرار ندهي‌؛در آنروزي‌ كه‌ نه‌ مالي‌ به‌ انسان‌ سود ميرساند و نه‌ پسراني‌، مگر آن‌ كس‌ كه‌ در حضور خداوند با قلب‌ سليم‌ وارد گردد.»

اين‌ مواجهۀ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ با قومش‌ ، مواجهۀ با دليل‌ و برهان‌ است‌ كه‌ اوّلاً ميگويد: خداياني‌ را كه‌ شما ميپرستيد سزاوار اُلوهيّت‌ نمي‌باشند زيرا در وقت‌ صدا زدن‌ گفتارتان‌ را نمي‌شنوند ، و به‌ شما منفعت‌ و ضرري‌ نميرسانند .

بنابراين‌ پرستش‌ آنها نه‌ تنها فائده‌اي‌ ندارد بلكه‌ زيان‌بخش‌ مي‌باشد ، و در هالۀ دشمن‌ كه‌ راه‌ انسان‌ را به‌ خدا مسدود مي‌نمايد جلوه‌گر مي‌شوند .

و ثانياً آن‌ خدائي‌ كه‌ با من‌ دشمني‌ و عداوت‌ نمي‌ورزد ، ربّ العالَمين‌ و پروردگار جهانيان‌ است‌؛زيرا تمام‌ انواع‌ و اقسام‌ خدمتها و محبّتها و رحمتها و منّتها را بر من‌ نموده‌ است‌:

او مرا خلق‌ فرموده‌ ، و در راه‌ كمال‌ سير داده‌ است‌ . و غذا و شراب‌ من‌ بدست‌ اوست‌ . و شفاي‌ امراض‌ من‌ از ناحيۀ اوست‌ . و ميرانيدن‌ و سپس‌ زندگاني‌ جاويدان‌ بخشيدن‌ به‌ قدرت‌ اوست‌ . اميد غفران‌ و بخشش‌ خطاهايم‌ به‌ سوي‌ اوست‌ .

و ثالثاً دعاهاي‌ مرا كه‌ ميكنم‌ مي‌شنود و اجابت‌ ميفرمايد . من‌ از او تقاضاي‌ عطاي‌ حُكْم‌ دارم‌ ، و درخواست‌ لحوق‌ به‌ صالحين‌ را مي‌نمايم‌ . و از او ميخواهم‌ تا به‌ من‌ لسان‌ صدق‌ و زبان‌ راستين‌ و كلمۀ حقّ در ميان‌ پاكان‌ و مقرّبان‌ و مخلَصان‌ از بازپس‌ماندگان‌ عنايت‌ نمايد . و مرا در جنّت‌ ولايت‌ كه‌ بهشت‌ نعيم‌


صفحه 277

است‌ به‌ عنوان‌ بهره‌ وميراث‌ سكني‌ دهد . و رابعاً همچنين‌ از او ميخواهم‌ كه‌ از گناه‌ عمويم‌ درگذرد ، چرا كه‌ وي‌ از گمراهان‌ است‌ ، و مغفرت‌ با وجود آنچه‌ را كه‌ به‌ شمار آوردم‌ فقط‌ بدست‌ اوست‌ .

تمام‌ سخنان‌ إبراهيم‌ در اين‌ جملات‌ منطوي‌ بر صغري‌ و كبراي‌ قضاياي‌ برهاني‌ است‌ كه‌ هم‌ خودش‌ بدان‌ معتقد است‌ و هم‌ طائفه‌ و قومش‌ را با اين‌ برهان‌ دعوت‌ به‌ خداي‌ تعالي‌ ميكند .

ما ميگوئيم‌: بر اساس‌ حساب‌ احتمالات‌ ، كوچكترين‌ ذرّه‌ از ذرّات‌ عالم‌ نمي‌تواند خود بخود بوجود آمده‌ باشد . آيا ما ميتوانيم‌ احتمال‌ بدهيم‌ ولو در يك‌ ميليون‌ احتمال‌ ، يك‌ احتمال‌ كه‌ صفحات‌ اين‌ قرآن‌ كريم‌ را كه‌ در برابرمان‌ ميگذاريم‌ و تلاوت‌ مي‌نمائيم‌ خود بخود بدين‌ طرز و كيفيّت‌ قرار گرفته‌ باشد ؟!

بگذريم‌ از اصل‌ ورقهاي‌ آن‌ كه‌ از پنبه‌ يا چوب‌ يا الياف‌ ديگري‌ كه‌ بوجود آمده‌ است‌ خود بخود موجود نگشته‌ است‌؛بلكه‌ از دانه‌هاي‌ تخم‌ پنبه‌ ، يا تخم‌ درخت‌ و يا تنيدۀ آب‌ دهان‌ كرم‌ ابريشم‌ و غيرها بوده‌ و سپس‌ بصورت‌ قُزِ پنبه‌ و يا چوب‌ تنۀ درخت‌ و يا ابريشم‌ بدست‌ آمده‌ از پيلۀ كرم‌ و أمثالها بوده‌؛آنگاه‌ خمير شده‌ و در كارگاه‌ رفته‌ و بصورت‌ ورقهائي‌ درآمده‌ ، و آنگاه‌ بريده‌ شده‌ و براي‌ طبع‌ آماده‌ گرديده‌ است‌؛كه‌ با دقّت‌ براي‌ هر يك‌ از اين‌ اعمال‌ خلائقي‌ لاتُعَدُّ و لا تُحْصَي‌ دست‌ اندر كار بوده‌اند ، و احتمال‌ تصادف‌ و اتّفاق‌ در يك‌ واحد از آنها درست‌ نمي‌باشد تا چه‌ رسد به‌ اين‌ تعدادي‌ كه‌ غير از علاّم‌ الغيوب‌ حَصر و عَدّشان‌ براي‌ احدي‌ امكان‌ پذير نيست‌ .

از همۀ اينها اگر بگذريم‌ ، و از طبع‌ آن‌ و قرار گرفتن‌ حروف‌ هم‌ كه‌ بگذريم‌ كه‌ احتمال‌ صدفه‌ و بخت‌ در آنها ديوانگي‌ است‌ ، از همۀ اينها و امثال‌ اينها كه‌ بگذريم‌ فقط‌ نگاه‌ به‌ همين‌ صحّافي‌ آن‌ كنيم‌ كه‌ صفحات‌ بطور منظّم‌ و مرتّب‌ روي‌ هم‌ چيده‌ شده‌ است‌ ، از صفحۀ اوّل‌ تا صفحۀ آخر كه‌ مثلاً حدود ششصد


صفحه 278

صفحه‌ است‌ ، آيا احتمال‌ ميدهيم‌ كه‌ چون‌ اين‌ قرآن‌ از تحت‌ طبع‌ بيرون‌ آمد و در كنار انبار آن‌ مطبعه‌ قرار گرفت‌ ، ناگهان‌ خودبخود صفحۀ اوّل‌ بطور عمودي‌ نه‌ افقي‌ ، و بطور صحيح‌ نه‌ غلط‌ كه‌ مثلاً پشت‌ و رو واقع‌ شود ، آمد و در جانب‌ راست‌ قرار گرفت‌ . سپس‌ باز بطور اتّفاق‌ ورق‌ دوّم‌ به‌ همين‌ منوال‌ پهلوي‌ آن‌ واقع‌ شد . مدّتي‌ گذشت‌ تا بادي‌ وزيد و اتّفاقاً ورقۀ سوّم‌ را درست‌ در كنار ورقۀ دوّم‌ نهاد .

سپس‌ بادهاي‌ مختلف‌ و متناوبي‌ به‌ وزش‌ درآمدند و مقدار بسياري‌ از صفحات‌ را مرتّباً در جنب‌ آنها قرار دادند . بعد از آن‌ بواسطۀ زلزله‌ و زمين‌ لرزه‌ مقداري‌ ديگر از آن‌ صفحات‌ بطور منظّم‌ ملحق‌ به‌ صفحات‌ نخستين‌ گشت‌ . و به‌ همين‌ منهاج‌ امور متفاوتي‌ تحقّق‌ پذيرفت‌ تا صفحۀ آخرين‌ قرآن‌ به‌ اوّلين‌ آن‌ ، و لاحقين‌ آن‌ به‌ سابقين‌ آن‌ متّصل‌ گرديد .

و سپس‌ جلدي‌ هم‌ خود بخود در اين‌ مسير آمده‌ ، و نخ‌ و سوزني‌ از لاي‌ سقف‌ انبار به‌ زير افتاده‌ ، و مشغول‌ دوختن‌ اوراق‌ بدين‌ ترتيب‌ شدند تا قرآني‌ كامل‌ بدينصورت‌ در مرأي‌ و مشهد ما قرار گرفت‌ .

فعلاً در صدد نيستيم‌ تا به‌ حساب‌ احتمالات‌ ، بُعدِ اينگونه‌ اتّفاق‌ را بيان‌ كنيم‌؛و گرنه‌ ميديديد كه‌ در بعضي‌ از صورتها حساب‌ يك‌ ميليون‌ يا يك‌ ميليارد احتمال‌ نيست‌ كه‌ واقعۀ مفروضۀ ما يكي‌ از آن‌ اعداد بوده‌ باشد ، بلكه‌ اگر يك‌ عدد 1 (يك‌) بر روي‌ كرۀ زمين‌ بگذاريد و جلوي‌ آن‌ مرتّباً عدد 0 (صفر) را بچينيد تا به‌ كرۀ ماه‌ برسد ، احتمال‌ وقوع‌ حادثه‌اي‌ از حوادث‌ ، عدد 1 از ميان‌ اين‌ عدد بزرگ‌ خواهد بود .

باري‌ ، اين‌ يك‌ طريقۀ استدلال‌ و برهان‌ بر عدم‌ تصادفي‌ بودن‌ كائنات‌ است‌ كه‌ از معلول‌ پي‌ به‌ وجود علّت‌ ميبريم‌ . و از مقدّمات‌ معلومه‌ پي‌ به‌ مجهولات‌ .


صفحه 279

اين‌ برهان‌ را « برهان‌ إنّ » گويند .

در استدلال‌ بر واجب‌ الوجود و لوازم‌ و آثارش‌ ، بايد اين‌ برهان‌ به‌ قدري‌ قوي‌ باشد كه‌ به‌ تمام‌ صفات‌ و اسماء و افعال‌ حقّ تعالي‌ برسد و كيفيّت‌ احاطه‌ و سيطره‌ و عدم‌ تناهي‌ آنها را نشان‌ دهد .

اين‌ طريق‌ استدلال‌ طريقي‌ است‌ صحيح‌ و به‌ نتيجه‌ ميرساند ، مگر آنكه‌ يكي‌ از مقدّمات‌ برهان‌ آن‌ غلط‌ باشد ، در آنصورت‌ نتيجۀ برهان‌ غلط‌ است‌ . زيرا نتيجه‌ تابع‌ «أخَسّ مُقدَّمتَين‌» مي‌باشد و صحيح‌ بودن‌ يك‌ مقدّمه‌ آنرا صحيح‌ نمي‌كند . لهذا اگر مقدّمۀ ديگرش‌ غلط‌ باشد نتيجۀ برهان‌ غلط‌ خواهد شد .

برهان‌ عبارتست‌ از چيدن‌ مقدّمات‌ و از آن‌ استنتاج‌ نتيجه‌ نمودن‌ . بعينه‌ مانند علم‌ رياضي‌ و حساب‌ و هندسه‌ مي‌ماند: 4 = 2 * 2 . اين‌ ، قاعدۀ لايتغيّر و لايتبدّل‌ است‌ .

دو مثلّث‌ كه‌ در دو ضلع‌ و زاويۀ بينهما ، و يا در دو زاويه‌ و ضلع‌ بينهما، و يا در سه‌ ضلع‌ با هم‌ مساوي‌ باشند ، مساوي‌ خواهند بود . كسي‌ نمي‌تواند منكر آن‌ گردد . اگر كسي‌ بخواهد انكار كند ميگويند: بيا؛اين‌ قلم‌ و كاغذ !

علوم‌ رياضي‌ بر اساس‌ عدد استوار است‌ ، و سيري‌ دارد كه‌ قابل‌ انكار نيست‌ . زيرا نتائج‌ بَعديّه‌ ، نتيجۀ نتائج‌ مسائل‌ قبليّه‌ است‌ و بر آن‌ سوار است‌ . زنجيره‌اي‌ شكل‌ پيش‌ ميرود .

علوم‌ فلسفي‌ نيز همينطور است‌ . يك‌ مقدّمه‌ براي‌ ما مي‌چينند و يك‌ مقدّمه‌ نيز بر آن‌ ضميمه‌ ميكنند و نتيجه‌ ميگيرند . و راه‌ تشخيص‌ مقدّمۀ صحيحه‌ را از غير صحيحه‌ نشان‌ ميدهند .

حالا اگر در يك‌ مسأله‌ ، مقدّمۀ نادرستي‌ را بنهيم‌ و نتيجۀ باطل‌ بدست‌ آوريم‌ گناه‌ علم‌ نيست‌؛گناه‌ ماست‌ . و خود اين‌ علم‌ جلوگير ماست‌ .

بنا بر آنچه‌ گفته‌ شد ، روشن‌ است‌ كه‌ اگر انسان‌ در الهيّات‌ ، با فلسفه‌ و


صفحه 280

حكمت‌ پيش‌ برود خوب‌ ادراك‌ ميكند كه‌ واقعاً در عالم‌ وجود ، خداست‌ و بس‌. خدا بصير است‌ ، سميع‌ است‌ ، عليم‌ است‌ ، حيّ و قادر است‌ . بصر و سمع‌ و علم‌ و حيات‌ و قدرتش‌ بي‌نهايت‌ است‌ . ذاتش‌ بي‌نهايت‌ است‌ . احاطه‌ بر جميع‌ موجودات‌ دارد . عالم‌ را خلقت‌ نموده‌ است‌ . عالم‌ با وي‌ ربط‌ دارد . او با عالم‌ است‌ . ذرّه‌اي‌ از نظر خدا پنهان‌ نمي‌باشد . به‌ ثبوت‌ ميرساند كه‌:

إِنَّ اللَهَ لَا يَخْفَي‌' عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي‌ الارْضِ وَ لَا فِي‌ السَّمَآءِ [224].

«تحقيقاً چيزي‌ از نظر خداوند پنهان‌ نمي‌باشد ، نه‌ در زمين‌ و نه‌ در آسمان‌.»

و آنكه‌:

وَ مَا يَعْزُبُ عَن‌ رَّبِّكَ مِن‌ مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي‌ الارْضِ وَ لَا فِي‌ السَّمَآءِ وَ لآ أَصْغَرَ مِن‌ ذَ'لِكَ وَ لَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي‌ كِتَـٰبٍ مُّبِينٍ [225].

«و مخفي‌ نمي‌شود از پروردگار تو ، به‌ قدر سنگيني‌ وزن‌ يك‌ ذرّه‌ در زمين‌ و نه‌ در آسمان‌ ، و نه‌ كوچكتر از ذرّه‌ و نه‌ بزرگتر از آن‌؛مگر آنكه‌ در كتاب‌ مبين‌ خداوند موجود است‌!»

 

پاورقي


[217] ـ در تفسير «بيان‌ السّعادة‌» طبع‌ رحلي‌ سنگي‌ ، ص‌ 327 راجع‌ به‌ لفظ‌ هُوَ گويد:

آن‌ ضمير شأن‌ است‌ و يا ضميري‌ است‌ كه‌ با آن‌ اشاره‌ مي‌شود به‌ مقام‌ غيب‌ ، چون‌ آن‌ مقام‌ در اذهان‌ داراي‌ تعيّن‌ مي‌باشد و يا ادّعاي‌ تعيّن‌ آن‌ شده‌ است‌ . و يا «هو» عَلم‌ است‌ و اسم‌ است‌ براي‌ مقام‌ غيب‌ . و بنابر اين‌ دو احتمال‌ اخير ، لفظ‌ اللَهُ يا بدل‌ و يا عطف‌ بيان‌ است‌ از آن‌ و يا خبر است‌ و يا مبتداي‌ دوّم‌ است‌ كه‌ لفظ‌ أَحَدٌ خبر او بوده‌ باشد و جمله‌ ، خبر هُوَ است‌ . و عدم‌ ذكر ضمير عائد بواسطۀ آنستكه‌ مبتدا در معني‌ تكرار شده‌ است‌ . و لفظ‌ أَحَدٌ يا خبر است‌ و يا خبر بعد از خبر.

[218] ـ در تفسير «بيان‌ السّعادة‌» ص‌ 328 در ضمن‌ بيان‌ روايات‌ وارده‌ در معني‌ كلمۀ الصَّمَدُ گويد:

از حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ است‌ كه‌ جماعتي‌ از فلسطين‌ بر حضرت‌ امام‌ محمّد باقر عليه‌ السّلام‌ وارد شدند و از مسائلي‌ سؤال‌ نمودند و حضرت‌ جواب‌ فرمود . پس‌ از كلمۀ صمد پرسيدند و حضرت‌ بطور تفصيل‌ جواب‌ مشروح‌ و مبيّني‌ را بيان‌ كرد و در پايان‌ آن‌ فرمود:

لَوْ وَجَدْتُ لِعِلْميَ الَّذي‌ ءَاتانيَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ حَمَلَةً لَنَشَرْتُ التَّوْحيدَ وَ الإسْلامَ وَ الإيمانَ وَالدّينَ وَ الشَّرآئِعَ مِنَ الصَّمَدِ ! وَ كَيْفَ لي‌ بِذَلِكَ وَ لَمْ يَجِدْ جَدّي‌ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ حَمَلَةً لِعِلْمِهِ ، حَتَّي‌ كانَ يَتَنَفَّسُ الصُّعَدآءَ وَ يَقولُ عَلَي‌ الْمِنْبَرِ: سَلوني‌ قَبْلَ أنْ تَفْقِدوني‌ ، فَإنَّ بَيْنَ الْجَوانِحِ مِنّي‌ عِلْمًا جَمًّا ! هاهِ هاهِ ! ألا لا أجِدُ مَنْ يَحْمِلُهُ ! ألا وَ إنّي‌ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ؛ فَلَاتَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئسُوا مِنَ الآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَـٰبِ الْقُبُورِ .

«اگر من‌ مي‌يافتم‌ براي‌ علمي‌ كه‌ خداوند عزّوجلّ به‌ من‌ عطا نموده‌ است‌ كساني‌ را كه‌ بتوانند آنرا فرا گيرند ، تحقيقاً من‌ توحيد و اسلام‌ و ايمان‌ و دين‌ و شرايع‌ را فقط‌ از كلمۀ الصّمد منتشر مي‌نمودم‌ ! و امّا چگونه‌ من‌ اين‌ كار را انجام‌ دهم‌ در حاليكه‌ جدّم‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ نيافت‌ افرادي‌ را كه‌ بتوانند حاملين‌ علم‌ او باشند؛و لهذا بر بالاي‌ منبر ـ در حاليكه‌ از اندوه‌ و غصّه‌ نفسي‌ عميق‌ مي‌كشيد ـ مي‌گفت‌: از من‌ آنچه‌ را كه‌ ميخواهيد بپرسيد پيش‌ از آنكه‌ مرا نيابيد ! بجهت‌ آنكه‌ در ميان‌ اضلاع‌ و دنده‌هاي‌ سينۀ من‌ بقدري‌ علم‌ جمع‌ شده‌ و انباشته‌ گشته‌ است‌ كه‌ غير از خدا كسي‌ نداند ! آه‌ ! آه‌ ! آگاه‌ باشيد كه‌ من‌ براي‌ فراگيري‌ آن‌ ، حامليني‌ را پيدا نمي‌نمايم‌ ! آگاه‌ باشيد كه‌ من‌ از جانب‌ خدا بر شما حجّت‌ بالغه‌ هستم‌؛بنابراين‌ ولايت‌ كساني‌ را كه‌ خداوند بر آنان‌ غضب‌ كرده‌ است‌ اتّخاذ نكنيد ! ايشان‌ گروهي‌ هستند كه‌ مانند كافرانِ مرده‌ و در ميان‌ گورها گذارده‌ شده‌ ، از آخرت‌ و لقاي‌ خداوند مأيوس‌ مي‌باشند!»

[219] ـ آيۀ 3 ، از سورۀ 72 : الجنّ: وَ أَنَّهُ تَعَـالَي‌' جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَـٰحِبَةً وَ لَا وَلَدًا . «(جماعتي‌ از جنّيان‌ گفتند:) و تحقيقاً بلند مرتبه‌ است‌ حَظّ و نصيب‌ پروردگار ما . او براي‌ خود نه‌ زني‌ و نه‌ فرزندي‌ را نگزيده‌ است‌.»

[220] ـ «الميزان‌ في‌ تفسير القرءان‌» ج‌ 20 ، ص‌ 543 تا ص‌ 548 ، تفسير سورۀ إخلاص‌

[221] ـ اين‌ گفتار از حضرت‌ علاّمه‌ است‌ كه‌ آنرا حقير در كتاب‌ «مهر تابان‌» در ص‌ 26 از طبع‌ أوّل‌ ، (و ص‌ 43 از طبع‌ دوّم‌) نقل‌ نموده‌ام‌ .

[222] ـ «كلّيّات‌ اشعار مولانا فيض‌ كاشاني‌» با مقدّمه‌ و مقابلۀ محمّد پيمان‌ ، ص‌ 372

[223] ـ آيات‌ 75 تا 89 ، از سورۀ 26 : الشّعرآء

[224] ـ آيۀ 5 ، از سورۀ 3 : ءَال‌ عمران‌

[225] ـ ذيل‌ آيۀ 61 ، از سورۀ 10 : يونس‌

      
  
فهرست
  مبحث‌ 25 تا 30: غير از عارفان‌، جميع‌ مردمان‌ خدا را با ديدۀ دوبين‌ مي‌نگرند
  تفسير علاّمه‌ ، جميع‌ سورۀ أَلْهَـكُمُ التَّكَاثُرُ را
  علاّمه‌: رؤيت‌ جحيم‌ در دنياست‌ ؛ لَتَرَوُنَّ جواب‌ لَو اِمتناعيّه‌ است
  شأن‌ نزول‌ سورۀ أَلْهَـكُمُ التَّكَاثُرُ
  مرجع‌ و بازگشت‌ سؤال‌ از نعيم‌ ، سؤال‌ از عمل‌ كردن‌ به‌ دين‌ است‌
  مراد از نَعيم ، ولايت‌ است‌
  علامه: ازسوره تکاثر صريحتر در وحدت وجود نداريم
  علاّمه‌: از خود تقابل‌ ميان‌ نعيم‌ و جَحيم‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ نعيم‌ ولايت‌ است‌
  كلام‌ شيخ‌ بهائي‌ (ره‌) در «أربعين‌» در مراتب‌ معرفت‌ حقّ تعالي‌
  كلامِ شِبْليّ بغداديّ پيرامون‌ توحيد
  كلامِ خواجه‌ عبدالله‌ أنصاري‌ پيرامون‌ توحيد
  پرسش‌ كُمَيل‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: مَا الْحَقِيقَة‌ ؟!
  شرح‌ و تفسير سيّد حَيْدر حديث‌ « مَا الْحَقِيقَةُ » كميل‌ را
  استدلال سيّد حيدر: اثبات‌ وحدت‌ وجود از آيۀ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّاوَجْهَه
  بحث‌ سيّد حيدر پيرامون‌ آيۀ: أَلَمْ‌تر إِلَي‌' رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
  در توضيح‌ پيرامون‌ شرح‌ سيّد حيدر حديث‌ كميل‌ را
  تفسير حضرت‌ استاد علاّمه‌ آيۀ: أَلَمْ‌تر إِلَي‌' رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ
  مراد از غروب‌ آيۀ « مَدَّ الظِّلَّ » تمام‌ شبانه‌ روز است‌ نه‌ از زوال‌
  غزل‌هائي‌ از حكيم‌ سبزواري‌ در عظمت‌ عرفاني‌ مقام‌ انساني‌
  ساقي‌نامۀ سراپا مي‌ و شراب‌ فنا ، از مرحوم‌ حكيم‌ عاليمقام‌ حاج‌ ملاّ هادي‌سبزواري‌
  حشويّون‌ از اخباريّون‌ و قائلين‌ به‌ أصالة‌ الماهيّة‌ در باطن‌ گرفتار ثنويّت‌اند
  مراد سبزواري‌ از قائل‌ به‌ «أصالة‌ الوجود و الماهيّة‌» همعصر خود شيخ‌ احسائي‌ است‌
  شيخ‌ أحسائي‌ بواسطۀ حائز نبودن‌ علوم‌ معقول‌، موجب‌ مذهبهاي‌ مبتدعه‌ گرديد
  حاجي‌ محمّد كريمخان‌ و ميرزا علي‌ محمّد باب‌، دو پديدۀ شيخيّه‌ هستند
  شيخيّه‌ ، اعتقاد به‌ رُكن‌ رابع‌ دارند
  كلام‌ حكيم‌ سبزواري‌ (قدّه‌) در أصالة‌ الوجود و عينيّةُ وجودِ الحقِّ معَ ماهيَّتِه‌
  ايرانيان‌ قديم‌ بنابر دين‌ زردشت‌ قائل‌ به‌ دو مبدء نيكي‌ و بدي‌ بوده‌اند (پاورقي)
  شيخ‌ احسائي‌ معتقد به‌ ثنويّت‌ يزدان‌ و أهريمن‌ ، در لباس‌ وجود و ماهيّت‌ است
  ايرانيان‌: نژاد آريا تا جائيكه‌ تاريخ‌ نشان‌ ميدهد قائل‌ به‌ ثنويّت‌ بوده‌اند
  موحّد بودن‌ زردشت‌ از آثار اسلامي‌ است‌ نه‌ تحقيق‌ مورّخين‌ حتّي‌ «گاتا»هاي اوستا
  زردشت‌ نتوانست‌ ثنويّت‌ را براندازد ؛ اسلام‌ بود كه‌ آنرا برداشت‌
  اسلام‌ ايرانياني‌ پروريد كه‌ مظاهر لطف‌ و عشق‌ توحيد بوده‌اند
  بحث‌ حكيم‌ سبزواري‌ در دفع‌ شبهه‌ ثنويّين‌
  وجود خير است‌ ؛ خيرِ محض‌ و خيرِ غالب‌ ، در خارج‌ وجود دارند
  شرّ امري‌ است‌ عدمي‌ همچون‌ عدمِ مَلكه‌
  شرّ امري‌ است‌ عدمي‌، و علّت‌ آن‌ عدمِ علّة‌ الوجود است ‌
  عدمي‌ بودن‌ شرّ بديهي‌ است‌ و نياز به‌ برهان‌ ندارد
  پاسخ‌ سوّم‌ از اشكال‌ شرور ، آثار نيك‌ شرور ، و تولّد خيري‌ از هر شرّي‌ مي‌باشد
  فلاسفۀ اروپا در حلّ مُعضَلات‌ مسائل‌ شرور ناتوانند
  علم‌ حكمت‌ مستقلّ از علوم‌ طبيعي‌ و مبتني‌ بر براهين‌ عقليّه‌ است ‌
  ابيات‌ حكيم‌ كمپاني‌ درخيريّت‌ مبدأ و عالم‌ امر و شرّيّت‌ امور عدميّه‌
  ثنويّه‌ ميگويند: اهريمن‌ قطب‌ مستقلّي‌ است‌ در برابر اهورامزدا (بحث در هويت شيطان)
  قرآن‌ ميگويد: خداوند است‌ كه‌ جميع‌ موجودات‌ را آفريد، و زيبا آفريد
  جنّيان‌ و انسيان‌ هر دو مورد تكليف‌ الهي‌ واقعند
  شيطان‌ دائرۀ مأموريّتش‌ هم‌ براي‌ جنّيان‌ است‌ و هم‌ براي‌ انسان‌
  تسلّط‌ شيطان‌ بر مواليان‌ اوست‌ ؛ نه‌ بر مؤمنين‌ متوكّل‌ به‌ خداوند
  در روز قيامت‌ متجاوزان‌ بايد خودشان‌ را سرزنش‌ كنند نه‌ شيطان‌ رجيم‌ را
  شيطان‌ مأمور مطيع‌ خدا براي‌ جدا كردن‌ خبيث‌ از طيّب‌ است‌
  شيطان‌ ميگويد: من‌ به‌ جميع‌ ذرّيۀ آدم‌ مگر اندكي‌ لگام‌ ميزنم‌
  مأموريّت‌ شيطان‌ به‌ اغواي‌ انسان‌ ، در سورۀ أعراف‌
  گفتار حضرت‌ علامه‌ در كيفيّت‌ إبليس‌ و عملكرد او
  كلام‌ علاّمه‌ درجميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قصّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند
  پاسخ‌ علاّمه‌ در جميع‌ اشكالاتي‌ كه‌ در قضيّۀ إبليس‌ ذكر كرده‌اند
  ميدان‌ فعّاليّت‌ إبليس‌ ، ادراك‌ و عواطف‌ و احساسات‌ انسان‌ است ‌
  علاّمه‌: تصرّف‌ شيطان‌ در انسان‌ ، همان‌ استقلال‌ نگري‌ اوست ‌
  علاّمه‌: «احتناك‌» به‌ معني‌ لجام‌ زدن‌ است‌ ، يعني‌ مانند راكبِ لجام‌ نهاده‌ بر مركوبش‌
  علاّمه‌: افعال‌ إبليس‌ از جهت‌ سرعت‌ و بُطؤ و اجتماع‌ و انفراد ، مختلف‌ است ‌
  نقل‌ علاّمه‌ اشكالات‌ ستّۀ إبليسيّه‌ را كه‌ شارح‌ اناجيل‌ مطرح‌ كرده‌ است(بحث عقلي و قرآني مختلط)‌
  جواب‌ علاّمه‌: از اشكالات‌ ستّۀ إبليسيّه‌ ميتوان با بليغ‌ترين‌ وجه‌ پاسخ داد
  توراة‌ در نهي‌ از شجره‌، نسبت‌ كذب‌ به‌ خدا ميدهد و نسبت‌ صدق‌ به‌ شيطان‌(جنايت تورات فعلي بر عالم
  قرآن‌ شجره‌ را درخت‌ بدي‌ و شيطان‌ را فريبندۀ آدم‌ بيان‌ ميكند
  توراة‌ ميگويد: دين‌ دعوت‌ به‌ جمود و ركود مي‌كند و دعوت‌ به‌ جهل‌ و نابينائي ‌
  براي‌ مادّيّون‌ و ماترياليستها مسألۀ شرور حلّ نشده‌، و به‌ جهان‌ بدبين‌ هستند
  قضيّۀ أبوطلحه‌ و اُمّ سليم‌ و مرگ‌ پسر و دعا و حمد پيغمبر بر آنان‌
  سبب‌ اينكه‌ عالم‌ خير محض‌ و بدون‌ شرور و اعدام‌ نيست‌ ، چيست‌ ؟
  تفاوت‌ها در عالم‌ خلقت‌ صحيح‌ است‌ ؛ تبعيض‌ وجود ندارد
  مَن‌ گفتن‌ زيد دليل‌ بر وجود و تماميّت‌ اوست‌ ؛ و غير از آن‌ محال‌ است ‌
  امثال‌ عبارت‌ «من‌ چرا شيخ‌ طوسي‌ نشدم‌؟» خود مُبطل‌ خود است ‌
  « الذّاتيُّ لا يُعَلَّل‌ » يك‌ قاعدۀ فلسفي‌ است‌ ؛ و تخلّف‌ ناپذير
  بهشت‌ آدم‌ جنّت‌ استعداد بود ؛ و آن‌ غير از جنّت‌ فعليّت‌ بعدي‌ است ‌
  طيّ قوس‌ صعود انسان‌ را به‌ بهشت‌ فعليّت‌ و ظهور اعمال‌ مي‌رساند
  آيات‌ قرآنيّۀ دالّه‌ بر اينكه‌ موجودات‌ اندازه‌گيري‌ شده‌ هستند
  كلام‌ راقي‌ هِشام‌ بن‌ حَكَم‌ در ردّ ثَنَويّه‌
  مبحث‌ 31 تا 32: آنان‌ كه‌ غير از خدا اثري‌ قائلند، مبتلا به‌ شرك‌ خفيّ هستند
  گفتار فيض‌ كاشاني‌ (قدّه‌) در جمع‌ بين‌ ظهور و خفاء خداوند
  حقّ سُبحانه‌ و تعالي عين‌ وجود و حقيقت‌ هستي‌ است
  « يا مَنْ هُوَ اخْتَفَي‌ لِفَرْطِ نورِهِ ، الظّاهِرُ الْباطِنُ في‌ ظُهورِهِ »
  کلام أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌: ظَاهِرٌ فِي‌ غَيْبٍ، وَ غَآئِبٌ فِي‌ ظُهُورٍ
  شرح‌ حال‌ مرحوم‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ آل‌ كاشف‌ الغطاء (قدّه‌) (پاورقي)
  بحث‌ گرانقدر آل‌ كاشف‌ الغطاء در وحدت‌ وجود و موجود
  اثبات‌ أصالة‌ الوجود، و ابطال‌ أصالة‌ الماهيّة‌
  اشتراك‌ لفظي‌ در اطلاق‌ لفظ‌ وجود بر مراتب‌ آن‌، مستلزم‌ محذورات‌ فاسدۀ است.‌
  تَوْحِيدُهُ تَمْيِيزُهُ عَنْ خَلْقِهِ ؛ وَ حُكْمُ التَّمْيِيزِ بَيْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَيْنُونَةُ
  وجود واجبُ الوجود، في‌ نَفْسِهِ بِنَفْسِهِ لِنَفْسِهِ مي‌باشد
  « بَسيطُ الْحَقيقَةِ كُلُّ الاشْيآءِ » مُفاد « إنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ » است ‌
  اطلاق‌ وجود بر مصاديقش‌ به‌ نحو اشتراك‌ معنوي‌ است ‌
  آل‌ كاشف‌ الغِطاء: وحدتِ وجود از مسائل‌ ضروريّه‌ است
  آل‌ كاشف‌ الغِطاء: وجود واحد است‌؛ موجود هم‌ واحد است ‌
  امثله‌اي‌ را كه‌ عرفاء براي‌ وحدتِ موجود آورده‌اند بسيار است.‌
  برهان‌ وحدت‌ موجود و ردّ شبهات‌ واردۀ بر آن‌
  در وحدتِ موجود، موجود حقّ ازلي‌ است‌ و جميع‌ كائنات‌ اطوار و شؤون‌ او
  كاشف‌ الغطاء در ردّ فتواي‌ «عُروة‌» گويد: اينها از انصاف‌ و ورع‌ و سداد نيست ‌
  در هر طائفه‌ از اهل‌ عرفان‌، افرادي‌ بي‌خُبرويّت‌ و معرفت‌، خود را جا زده‌اند
  آل‌ كاشف‌ الغطاء، وحدت‌ وجود و موجود را ملموس‌ و برهاني‌ كرده‌ است ‌
  تعليقۀ آية‌ الله‌ حكيم‌ بر فتواي‌ مرحوم‌ سيّد در «عروه‌»
  وحدت‌ حقيقيّۀ وجود و موجود با كثرت‌ اعتباريّۀ آن‌ دو، عالي‌ترين‌ اقسام‌ توحيد است ‌
  ابيات‌ راقيۀ ميرزا محمّد رضا قمشه‌اي‌ در وحدت‌ موجود
  فقيه‌نمايان به‌ نجاسات‌ «وحدت‌ وجودي‌» را افزوده‌اند تا خود را از مسؤوليّت‌ برهانند
  رساله‌ نويسان‌ تا صاحب‌ ولايت‌ الهيّه‌ نباشند، در روز قيامت‌ موقف‌ خطرناكي‌ دارند
  استدلال‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ براي‌ اثبات‌ دوئيّت‌ حقيقي‌ بين‌ خالق‌ و مخلوق‌ فاسد است ‌
  مبحث‌ 33 و 34: حَشويّه‌ و شيخيّه‌ و قِشريّه‌ از خداوند نصيبي‌ ندارند
  به‌ قدري‌ كه‌ در خداوند اختلاف‌ است‌ ، در هيچ‌ مسأله‌اي‌ نيست‌
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، خدا را منشأ انتزاع‌ صفات‌ هم‌ نميداند.
  اهل‌ تَنزيه‌ ، حقّ را از حيات‌ و علم‌ و قدرت‌ هم‌ خالي‌ ميدانند.
  تنزيه‌ ، فاقد دليل‌ عقلي‌ و شهودي‌ و شرعي‌ است‌
  سيّد و سرور موحّدين‌ ، كسي‌ است‌ كه‌ خداوند را در عين‌ تنزيه‌ ، تشبيه‌ كند
  مكتب‌ حلول‌ و اتّحاد باطل‌ است‌
  مكتب‌ اعتزال‌ ، از جهاتي‌ نادرست‌ است‌
  بسياري‌ از دانشمندان‌ ما كه‌ اهل‌ حديث‌اند ، نه‌ اهل‌ حكمت‌ ؛ در دام‌ معتزله‌ گرفتارند
  اشاعره‌ قائل‌ به‌ جبر در مبدأ و جبر در خلقت‌ و جبر در انسان‌ مي‌باشند.
  بجانياوردن‌ خداوند بسياري‌ از كارها را ، بخاطر اين‌ نيست‌ كه‌ مسلوب‌ الاراده ميباشد
  كسي‌ كه‌ رجوع‌ به‌ عقل‌ را منكر شود ، بايد جزو بهائم‌ محسوب‌ گردد.
  سِجلّ احوال‌ و شناسنامۀ خداوند ، سورۀ توحيد است‌
  تفسير حضرت‌ علامه (قدّه‌ ) از سورۀ مباركۀ توحيد و بيان جنسيه و شناسنامه حضرت حق تعالي
  روايات‌ وارده‌ در تفسير سورۀ إخلاص‌
  >> اسم‌ أعظم‌: يا هُوَ يَا مَنْ لا هُوَ إلا هُوَ.
  روايات‌ وارده‌ در تفسير معني‌ « صَمَد »
  غزل‌ شيواي‌ فيض‌ كاشاني‌ در « لا إلَه‌ إلا الله‌ »
  مواجۀ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ با قومش‌ از طريق بحث‌ عقلي‌
  بزرگان‌ علماي‌ الهيّ با براهين‌ فلسفي‌ و حِكمي‌ ، در راه‌ اثبات‌ توحيد مبارزه‌ نموده‌اند
  زحمات‌ حكماي‌ اسلام‌ براي‌ تعليم‌ علوم‌ معقول‌
  بحثهاي‌ پيغمبر و امامان‌ با كفّار و مخالفان‌ ، همه‌ بر اساس‌ برهان‌ فلسفي‌ بوده‌ است‌
  راه‌ عرفان‌ خدا براي‌ انبياء و اولياء و ائمّه‌ ، راه‌ شهود و وجدان‌ است‌
  حضرت‌ إبراهيم‌ با بحث‌ فلسفي‌ ، قوم‌ خود را الزام‌ به‌ عرفان‌ شهودي‌ ميكند
  استخدام‌ حضرت‌ إبراهيم‌ قياسات‌ فلسفي‌ را ، پس‌ از تابش‌ نور عرفان‌ در دلش‌ بود
  ابيات‌ راقيۀ فيض‌ كاشاني‌ در طريق‌ سلوك‌ إلي‌ اللَه‌
  تكفير كردن‌ اهل‌ معقول‌ ، ناشي‌ از عدم‌ فهم‌ مقصود كلام‌ ايشان‌ است
  مبحث‌ 35 تا 36: انحرافات‌ شيخ‌ أحمد أحسائي‌ و پيروان‌ مكتب‌ او در توحيد
  تفسير حضرت‌ علامه آيۀ « وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‌ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا » را
  تفسير «بيان‌ السّعادة‌» در مُفاد و محتواي‌ آيۀ وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ...
  هر گونه‌ حمدي‌ از هر حامدي‌ به‌ هر محمودي‌ ، حمد خداوند است‌
  معني‌ الْحَمْدُ لِلَّهِ با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد.
  معني‌ الَّذِي‌ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا با بليغ‌ترين‌ وجهي‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد
  ابيات‌ عارف‌ شبستري‌ در معني‌ لَمْ يَلِدْ.
  « وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ شَرِيكٌ فِي‌ الْمُلْكِ » با بليغ‌ترين‌ وجه‌ دلالت‌ بر وحدت‌ وجود دارد
  «جبر» در گفتار شبستري‌ ، به‌ معني‌ عدم‌ استقلال‌ بنده‌ در اختيار است‌
  «اتّحاد» در گفتار اعاظم‌ عرفاء ، مقامي‌ ارجمند است‌ قبل‌ از فناء.
  در جنبۀ ديني‌ تصوّف‌ هيچ‌ عاملي‌ به‌ غير از دين‌ اسلام‌ تأثير نداشته‌ است‌
  «بايَزيد» و «شَقيق‌» و «مَعْروف‌» سه‌ شاگرد عالي‌ رتبۀ سه‌ امام‌ بوده‌اند.
  محدّث‌ نوري‌ بيان‌ ميكند كه‌ صوفيّه‌ دو مقصد دارند.
  اشتباه‌ محدّث‌ نوري‌ (ره‌) در تفكيك‌ ميان‌ دو مقصد صوفيّه‌
  جميع‌ علماي‌ حقّۀ حقيقيّۀ شيعه‌ ، با اصول‌ اعاظم‌ تصوّف‌ و عرفان‌ همگام‌ بوده‌اند
  كلام‌ خواجه‌ در «أوصاف‌ الاشراف‌» در منزل‌ وحدت‌ ، و منزل‌ فناء.
  نادرستي‌هاي‌ كلام‌ محدّث‌ نوري‌ ، در جدا كردن‌ علماء راسخين‌ را از عرفان‌
  حقيقت‌ تشيّع‌ را ميتوان‌ در كتب‌ عرفاي‌ بالله‌ تعالي‌ جست‌
  پاسخ‌ از استدلال‌ بر عدم‌ جواز رجوع‌ به‌ كتب‌ اهل‌ عرفان‌
  لزوم‌ فراگيري‌ علم‌ و حكمت‌ ، گرچه‌ از كافر و يا منافق‌ باشد.
  سفارش‌ اكيد لقمان‌ و عيسي‌ بن‌ مريم‌ راجع‌ به‌ لزوم‌ اخذ حكمت‌ و منع‌ آن‌ از جاهلان‌
  لقمان‌ حكيم‌ شامي‌ و فيلسوفان‌ پنجگانۀ يوناني‌ ، همه‌ صاحب‌ عظمت‌ و جلال‌ بوده‌اند
  تحمّل‌ مَشاقّ سقراط‌ و أفلاطون‌ و أرسطو در إعلاءِ كلمۀ توحيد.
  مجامع‌ علمي‌ روي‌ فلسفه‌ حساب‌ مي‌كنند ؛ فقه‌ و اصول‌ ما موضوعش‌ اعتباري‌ است‌
  دارج‌ نمودن‌ علاّمۀ طباطبائي‌ (ره‌) عرفان‌ و حكمت‌ را در حوزۀ علميّۀ قم‌
  تفسير « وَ لَمْ يَكُن‌ لَّهُ وَلِيٌّ مِّنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرهُ تَكْبِيرًا »
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، مبدأ دو فرقۀ شيخيّۀ كريمخانيّه‌ ، و بابيّۀ بهائيّه‌ است‌
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، از شدّت‌ تنزيه‌ حقّ ، در دام‌ تفويضِ بحت‌ گرفتار آمده وربط حق رابا اشياءبريده
  شيخ‌ أحمد أحسائي‌ ، بدون‌ استاد وارد در مسائل‌ فلسفيّه‌ شد و گمراه‌ شد
  «أسفار أربعه‌» و «عرشيّه‌» در صدر كتب‌ علميّه‌ و فلسفيّۀ ملا صدرا قرار دارند
  ردود شيخ‌ أحسائي‌ بر كتاب‌ عرشيّۀ ملا صدرا همگي‌ معيوب‌ است‌
  احسائي‌ ، اطلاق‌ وجود را از خداوند نفي‌ مي‌نمايد.
  أحسائي‌ ، اطلاق‌ وجود را از حقّ نفي‌ ميكند و جميع‌ عالم‌ وجود را حادث‌ ميداند
  ردّ قبيح‌ أحسائي‌ بر مُحيي‌ الدّين‌ با عبارت‌ «مُميت‌ الدّين‌» در تحقّق‌ فناء مطلق‌ عبد
  بيان‌ محيي‌الدّين‌ در عبوديّت‌ غير مشوب‌ به‌ ربوبيّت‌ ، با ربوبيّت‌ غير مشوب‌ با عبوديّت‌
  تمثيل‌ جيلي‌ در معني‌ « نُقْطَةُ الْوَحْدَةِ بَيْنَ قَوْسَيِ الاحَديَّةِ وَ الْواحِديَّة.
  قصيد? راقيۀ جيلي‌ در توحيد ذات‌ حقّ ؛ در «انسان‌ كامل‌»(پاورقي)
  افتراي‌ أحسائي‌ بر امامان‌ كه‌ محلّ تقسيم‌ اصل‌ وجود را ممكن‌ الوجود ميدانند
  اشكالات‌ أحسائي‌ بر كلام‌ صحيح‌ فيض‌ كاشاني‌ در «كلمات‌ مكنونه‌»
  أحسائي‌ فرق‌ ميان‌ قديم‌ زماني‌ و قديم‌ رُتْبي‌ ، و واجب‌ بالذّات‌ و بالغير را نميداند
  ادراك‌ وجود براي‌ غير عارفان‌ محال‌ است‌ ؛ ومفهوم‌ آن‌ براي‌ همه‌ كس‌ قابل‌ فهم‌

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی