گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اخلاق، حكمت و عرفان > حريم قدس

ادامه اشکالات وارده بر مکتب تفکیک

مضافاً بايد از اينها پرسيد: شما كه هر نوع تعقّل و تفكّر را خارج از حوزه متون ديني لغو و عبث ميشمريد، مگر مفاهيم و متون ديني همه به يك منوال و يك مرتبه از هويّت جوهري قرار دارند؟! مطالب مربوط به عالم صور و مادّه در متون ديني با قضايا و مسائل متعلّق به مجرّدات و ماوراء مادّه يكي است؟! مسائل و تكاليف اعمال ظاهري از قبيل طهارت و نجاست و معاملات و احكام ارث و قصاص و ...، با حقائق وارده از اهل بيت عصمت در معارف مبدأ و معاد يكي است؟! روايات و متون مأثوره از مولاي متّقيان أميرالمؤمنين عليه السّلام در «نهج البلاغه» درباره اوصاف و نعوت حضرت حقّ و كيفيّت ربط و تعلّق اشياء در عالم هستي، و نيز احاديث وارده از اولاد كرامش ائمّۀ هدي صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين در اين مورد با كدام معرفت و درجه از شناخت قابل درك و فهم ميباشد؟ آيا با همين مرتبه از شناخت عاميانه ميتوان به آنها دست يافت؟!

در قرآن كريم، آيات توحيد ذات پروردگار و صفات او را با كدام معيار و مرتبۀ علمي ميتوان دريافت؟ به جز ادراك اين حقائق از طريق براهين و مفاهيم فلسفي، با كدام معرفت ديني اعمّ از فقهي و تاريخي و تفسيري به شكل محدود و ناقص خود ميتوان به آنها رسيد؟ آيا فقهائي كه هيچ اطّلاعي از مفاهيم و دروس فلسفي ندارند ميتوانند معناي آيه:( وَ هُوَ مَعَكمُ‏ْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ )[1] و يا (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِن‏)[2] و يا آيه:(هُوَ الَّذِى فىِ السَّمَاءِ إِلَهٌ وَ فىِ الْأَرْضِ إِلَه‏)[3] و يا آيۀ شريفه:( لَوْ كاَنَ فِيهِمَا ءَالهَِةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا)[4] را توجيه كنند؟ آيا شبهۀ «ابن كمّونه» را با روايات فقهي ميتوان پاسخ گفت؟! آيا اشكال به وحدت صانع را جز با برهان صدّيقين صدرالمتألّهين شيرازي ـ رضوان الله عليه ـ كه مبتني بر مسألۀ اصالت و وحدت وجود است ميتوان جواب داد؟!

مكتب تفكيك در خوابي عميق و غفلتي غريب، به دور از ادراك حقائق در محدوده توهّمات و تخيّلات دست و پا ميزند، و نميداند كه ره به كجا ميبرد؟ بر فرض كه ما قبول كنيم اين فلسفه كه هم اكنون به عنوان فلسفۀ اسلام در حوزههاي ديني ما رائج و دائر است، همان فلسفۀ يونان باستان است بدون هيچگونه تغيير و تحوّلي، مگر پذيرش قضاياي منطقي و نتائج عقلاني احتياج به دستور و اجازه از ناحيۀ شرع دارد؟! مگر مسائل رياضي و هندسي و معماري و پزشكي و فيزيك و شيمي را به دستور شرع شما فرا ميگيريد؟! و مگر آنها از ناحيۀ ائمّۀ معصومين علیهم السّلام آمده است؟! انكار مسائل عقلي كه مبتني بر برهان، نه بر مغالطه و سفسطه و جدل و خيال باشد احمقانهترين چيزي است كه از يك انسان سر ميزند، انساني كه تمام حيثيّت وجودي و ماهوي او را قوّۀ عاقله و علم بوجود آورده است و او را از ساير حيوانات متمايز ساخته است.

ميگويند: عقلاء در مسائل رياضي و امثال آن اجماع دارند و كسي مخالف آن رأي نداده است. جواب اينست: مگر حجّيت عقل به اجماع در آن است؟! علاوه بر آن، مگر شما در مسايل فقهي اختلاف آراء و تشتّت در فتوي نميبينيد؟! شما در اين مدّت يكهزار و چهار صد سال از ظهور اسلام تا كنون دو نفر فقيه را به ما نشان بدهيد كه در مسائل فقهي اتّفاق تام و اتّحاد در رأي و فتوي داشته باشند، با وجود آنكه مستند تمامي آراء و فتاوي بر قضاياي وحياني يا قرآن كريم و يا احاديث وارده از حجج الهيّۀ ائمّۀ معصومين عليهم الصلوه و السّلام ميباشد؛ حتّي اگر شخص راوي نفس حكم را از خود امام عليه السّلام شنيده باشد باز احتمال اشتباه در نقل و تغيير در عبارت و كلمات در خبر او وارد است، در عين حال همين نقل و حديث براي ما حجّت و متّبع است.

در مكتب تفكيك صرفاً كلام وحي حائز مرتبۀ حجّيت و دلالت است و بس. ولي بايد از آنان سؤال شود: آيا حجّيت در مفاهيم وحياني به معناي عدم حجّيت ساير مفاهيم و بطلان آنها خواهد بود؟ آيا شما در صورت ابتلاء به بيماري به صرف اينكه دستور مداواي طبيب و كيفيّت تجويز دارو از ناحيۀ شرع نيامده است، نسخۀ او را به دور ميافكنيد و از دستورات او سرپيچي ميكنيد؟ يا اينكه در اين مسأله به حكم عقل عمل نموده، و به دستورات طبيب چه مسلمان و یا غير مسلمان، همينقدر كه وثوق و اعتماد به صحّت عمل و حذاقت او پيدا نموديد عمل مينمائيد؟

ديگر سخن سخيف و باطل مكتب تفكيك آنست كه واردات قلبيّه و مكاشفات روحانيّه و نوريّۀ اصحاب معرفت و شهود را انكار، و آن را از حيّز حجّيت و دلالت خارج نمودهاند.

شكّي نيست كه سالك در سير تكاملي خود پيوسته از جزئيّت و كثرت خارج و به سمت كلّيّت و وحدت به پيش ميرود، و به هر مقدار كه حركت او در اين سير قويتر و رشد او در وصول به معاني كلّيه كاملتر شود، قواي متفكّره و عاقله او به مراتب فعليّت و اتقان نزديكتر شده، موجب خروج او از عالم تخيّلات و توهّمات و اعتبارات ميگردد. و همچنان كه اين حقيقت در مثال متّصل او كه عالم ذهن و تصوّر است تحقّق مييابد، در مثال منفصل او، و نيز در مراتب عاليتر و راقيتر چون ملكوت و بالاتر از آن تأثير ميگذارد؛ بلكه به عبارتي واضحتر، تحوّل و تبدّل ذهن او ناشي از تغيير و تحوّلات همان عالم مثال و ملكوت او خواهد بود. و از اينجا ميتوان متوجّه شد كه مرتبه تكاملی و وجودي هر كس به كيفيّت تفكّر و تعقّل و تصوّرها و تصديقهاي درون ذهن و نفس او است؛ زيرا مرتبۀ ذهن و نفس به هيچ وجه از عالم مثال و ملكوتِ نفس جدا و مجزّي نميباشد؛ بلكه نفسِ همان ملكوت و مثال، در ذهن و ضمير او نقش ميبندد و دوئيّت و افتراق در اينجا معنا و مفهومي ندارد.

و هر كس به هر مقدار كه گرفتار تخيّلات و اعتبارات و كثرات باشد، به همان ميزان از عالم قدس به دور و از رحمت حقّ بيگانه خواهد بود؛ حال هر كه ميخواهد باشد.

جان همه روز از لگدكوب خيال

 و ز زيان و سود وز خوف زوال

ني صفا ميماندش ني لطف و فرّ

 ني بسوي آسمان راه سفر[5]

ادراك حقائق كلّيّۀ عالم وجود مشروط به صفاء نفس و تزكيۀ قلب و مراتب تجرّد آن ميباشد، و بدون حصول اين معاني نفس قادر به رؤيت و شهود آنها نخواهد بود؛ بلكه در عالم مثال أسفل در محدودۀ صورت برزخي، چه در خواب و چه در عالم مكاشفۀ صوري بسر خواهد برد. و اين حالت هيچ اختصاصي به مؤمن و متديّن به اديان الهي ندارد، بلكه حتّي غير معتقدين به اديان از مرتاضين و غيرهم ممكن است برايشان حاصل شود؛ و حتّي اعمال نفوذ نفساني و تصرّفات روحي و إخبار از مغيبات و انجام امور خارق عادت تماماً در محدوده مثال اسفل و عالم برزخ نفساني تحقّق پيدا ميكند. و امّا مكاشفات توحيديّه و جذبات جماليّه و بارقههاي جلاليّه، كه موجب انقطاع نفس از تعلّق به غير و حتّي تعلّق به خود و ذات سالك خواهد شد، تماماً بايد از عالم توحيد و نور و تجرّد پديد آيد؛ و تا نفس انسان با تزكيه و تهذيب و مراقبه به مرحله تجرّد و انقطاع از خود نرسد، ادراك اين معاني براي او چه به صورت مكاشفات توحيديّه و چه بصورت رؤياي صادقه و چه بصورت اعمال عقل فعّال در نفس عاقله سالك، محال خواهد بود.

و لذا ميبينيم كه بزرگان طريق و عرفاي عظيم الشّأن و فلاسفۀ اسلام، صرف پرداختن به علوم عقلي و فلسفي را بدون رعايت جهتِ تهذيب و مراقبۀ نفس و صعود به مراتب فعليّت و تجرّد، كافي و وافي براي تكامل نميدانند؛ چه اينكه اتيان تكاليف شرعيّه و انجام وظائف بدون التفات به حيثيّت معنوي و باطني آن، به اندازۀ ذرّه مثقالي قُرب و تعالي را براي مكلّف حاصل نخواهد كرد.

پرداختن به علوم الهي در صورتي قابليّت ارشاد و فتح باب عوالم ربوبي و واسطيّت افاضه و افاده دارد كه توأم با پيگيري و متابعت از مفاهيم و معاني و نتائج برهاني و نوراني آنها باشد؛ و در غير اين صورت هيچ دردي از انسان دوا ننموده، بلكه بيشتر موجب ابتعاد نفس از عالم تجرّد ميگردد، و نفس را در محدوده انانيّت و خود محوري گرفتار ميكند، و خود حصار و زنداني براي نفس خواهد شد كه در آن حصار به يافتههاي عقلاني خود، دل خوش ميكند و در التذاد نفساني بواسطۀ همين معاني و مفاهيم گرفتار ميشود؛ و اين مسأله در طرز فكر و كيفيّت حركات و سكنات و نحوه زندگي و ارتباطات اين افراد كاملاً مشهود است.

علّت علمزدگی و فلسفهزدگی و عرفانزدگی عدّهای از مشتغلین به این علوم

افرادي كه از علم و كشف، به علم زدگي و فلسفه زدگي و عرفان زدگي دچار گشته، راه وصول به اين حقائق را به روي خود بستهاند، و در دام اشتغال به اين مفاهيم و صرف عمر به بحث و درس و سمينار و كنفرانس و تأليف و نشر آن گرفتارند، اينها خسرانزدهترين افرادند و بيچارهترين؛ تنها حصّه و نصيب اينان از اشتغال به اين علوم، صرف عمر گرانبها و از دست دادن فرصت طلائي اوقات، و به هدر دادن استعدادات و بستن روزنههاي قلب به روي انوار جمال و جلال حضرت حقّ.  (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالا*الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُُمْ فىِ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحَْسَبُونَ أَنهَُّمْ يحُْسِنُونَ صُنْعًا).[6]

مرحوم صدرالمتألّهين شيرازي در اين باره چنين ميفرمايد:

و ليعلم أنّ معرفةَ الله تعالی و علمَ المعاد و علمَ طريق الآخرة ليس المرادُ بها الاعتقادَ الّذي تلقاه العاميّ أو الفقيهُ وراثةً و تلقفًا، فإنّ المشعوفَ بالتقليد و المجمود علی الصّورة لم يَنفتِحُ له طريقُ الحقائق كما ينفتح للكرام الإلهيين. و لا يتمثّل له ما ينكشف للعارفين المستصغرين لِعالَمِ الصّورةِ و اللّذّات المحسوسة من معرفةِ خلاّقِ الخلائق و حقيقةِ الحقائق، و لا ما هو طريقُ تحريرِ الكلام و المجادلَةِ في تحسينِ المرام كما هو عادةُ المتكلِّمِ؛ و ليس أیضًا هو مجرَّدُ البَحْثِ البَحْتِ كما هو دَأبُ أهلِ النّظرِ و غايةِ أصحاب المُبَاحَثةِ و الفكرِ، فإنّ جميعَها

(ظُلُمَاتُ  بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَئهَا  وَ مَن لَّمْ يجَْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِن نُّور).[7]

بل ذلك نوعُ يقينٍ، هو ثمرةُ نورٍ يقذفُ في قلبِ المؤمن بسببِ إتّصاله بعالم القُدْسِ و الطّهارةِ و خُلوصِه بالمجاهدةِ عن الجهلِ و الأخلاق الذَّميمةِ و حُبِّ الرئاسة و الإخلاد إلی الأرض و الرّكونِ إلی زخارفِ الأجساد.

و إنّي لأستغفر الله كثيرًا ممّا ضيّعتُ شطرًا من عُمري في تتبّع آراء المتفلسفةِ و المجادلين من أهل الكلام و تدقيقاتهم و تعلّم جُربُزَتِهِم في القول و تفنّنهم في البحث، حتّی تبيّنَ لي آخر الأمر بنور الإيمان و تأييد الله المنّان: أن قياسهم عقيمٌ و صراطهم غيرُ مستقيم؛ فألقينا زمامَ أمرنا إليه و إلی رسوله النّذيرِ المنذر، فكلّ ما بلغنا منه آمنّا به و صدّقناه، و لم نحتل أن نخيّل له وجهًا عقليًّا و مسلكًا بحثيًّا، بل اقتدينا بهداه و انتهينا بنهيه، امتثالاً لقوله تعالی:( وَ مَا ءَاتَئكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهََئكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا)[8]. حتّی فتح اللهُ علی قلبنا ما فتح، فأفلح ببركة متابعته و أنجح... . [9]

استغفار ملاصدرا از گذراندن مقداری از سرمایۀ عمر در فراگیری آراء متفلسفه

«بايد اين نكته دانسته شود كه مقصود از شناخت خداي متعال و شناخت معاد و معرفت راه و سير آخرت، همان اعتقاد و باورهاي بسيط مردم عوام و يا فقيهي كه نصيبي از معارف الهي و حقائق عالم وجود ندارد نيست؛ باورها و مدركاتي كه بر اساس تقليد كوركورانه از گذشتگان بدون هيچ تأمل و تدبّري صورت پذيرفته است. زيرا افرادي كه دلخوش به اينگونه از معرفت تقليدي و بياساس نمودهاند و صرفاً بر ادراك صوري و تخيّلي و احساسي از عالم وجود و معارف الهي بسنده نمودهاند، راه بسوي عالم ماوراء طبيعت و مراتب اسماء و صفات نخواهند گشود، همچنان كه براي بزرگان از اولياي الهي گشوده شده است. و همچنان كه براي عرفاي بالله اين عوالم روشن و اين حقائق آشكار شده است براي آنان روشن و آشكار نخواهد شد؛ عرفائي كه دل به اين دنياي دنيّ نبستهاند، و از تمام لذّات و هوسهاي نفساني چشم پوشي نمودهاند، و آنچه كه از اين دنيا در نزد دنياپرستان بزرگ و ارزشمند مينمايد خار و پست شمردهاند، و عوض حطام دنيوي و زخارف آن معرفت ذات اقدس حقّ و حقيقت و سرّ عالم وجود را برگزيدهاند.

و نيز راهِ بسوي كمال و معرفت حضرت حقّ، راه اهل جدل و بحث و مناظره و كلام نيست؛ زيرا او تمام همّت و دقّت خود را در اشتغال به اين امور ميگذراند، و خود نصيبي از معاني و مفاهيم آن ندارد، (و همانطور كه قبلاً گذشت بجاي ادراك و تلقّي معاني و حقائق علوم، به خود علم و تحقيق و تفحّص و سرگرميهاي مربوط به آن وقت ميگذراند) همچنان كه طريق و دَيدن اهل كلام اين چنين است.

و نيز راه شناخت پروردگار به صرف درس و بحث و مطالعه و تدقيقات غير متعارف و تحقيقات خارج از ضابطه و افاده كه دأب و روش اهل تحقيق است نيست؛ زيرا جميع اين طرق و مكاتب ظلماتي هستند بعضي بالاي بعض ديگر، آن چنان ظلمتي كه انسان حتّي قادر نيست دست خود را تشخيص دهد. و كسي كه خداي متعال براي او نور هدايت و بصيرت قرار نداده است، هيچ نوري در او وجود نخواهد داشت (و راه او در ظلمات، و اطوار و گفتار و منش او در عالم ظلمت و انانيّت خواهد بود).

بلكه اين نوع از معرفت بر اساس يقين و شهود است، و نتيجه همان نور و ضيائي خواهد بود كه خداي متعال در قلب مؤمن قرار ميدهد و با آن حقّ را از باطل، مجاز را از واقع، و اصل را از اعتبار، و نور را از ظلمت، و خدا را از شيطان تمييز ميدهد. بواسطۀ اتّصال او به عالم طهارت و قدس، و خلوص باطن و صفاي قلب او به جهت رياضات و مجاهدات شرعيّه، از جهل و اخلاق نكوهيده و حبّ رياستها و بلندمنشيها و توجّه به مادّه و خلود در آن و سرسپردگي به زخارف عالم دنيا رسته و پا به عرصۀ حقيقت و اتقان ميگذارد.

و به تحقيق من بسیار استغفار ميكنم از خداي رؤوف و آمرزنده، بواسطۀ از دست دادن مقداري از سرمايۀ عمر و نعمت حيات خود را در فراگيري آراء و افكار بيمايه عدّهاي فيلسوفنما و اهل جدل از متكلّمين، و دقّت در مطالب سست و بياساس آنان و يادگيري روش ناپسند آنان در مقام بحث و جدل، تا اينكه در آخر الأمر توفيق و هدايت الهي شامل حالم گرديد، و بنور ايمان و تأييد خداي منّان دريافتم كه طريق ادلّه و قياسات آنها ناتمام و مسير و مكتب آنان غير مستقيم و منحرف است.

پس زمام امر خود را به خداي سبحان سپردم و به رسول بزرگوار و گرامي او كه براي وعده و وعيد و پند و انذار و بيم فرستاده شده است. پس به آنچه از پيامبرش به ما رسيد ايمان آورديم و او را تصديق نموديم؛ و در مقام توجيه و تأويل دستورات و اعتقادات او بر نيامديم و به عقل ناقص خود در اين جهت مجال نظر و رأي نداديم، و مسلك و مكتب اهل جدل را در تغيير و توجيه كلمات او بكار نبستيم؛ بلكه همّت خود را در اقتداي به دستورات عرش بنيان و هدايتگر او قرار داديم، و از آنچه بيم و انذار فرمود دست برداشتيم، و در اين مقام به كلام خداي متعال در قرآن كريم مدد جستيم كه فرمود: (آنچه را كه پيامبر به شما بگويد عمل نمائيد و از آنچه نهي كند بپرهيزيد).

تا اينكه لطف و توفيق الهي ما را دريافت، و بر قلب و ضمير ما درهاي معرفت و علوم را گشود، پس به بركت متابعت از او و رسولش به فلاح و رستگاري رسيد و به سعادت ابدي نايل آمد.»

حصول مراتب بلند عرفانی بر اثر تهذیب نفس و تجرّد روح و تربیت سلوکی

اين مراتب و حتّي بالاتر از آن كه براي مرحوم صدر المتألّهين و ساير عرفاي الهي حاصل گشته است، بر اثر تهذيب نفس و تجرّد روح و تربيت سلوكي و رياضتهاي شرعي و مداومت بر اذكار و اوراد و دوري از دنيا و عالم نفس و خيال و كثرت و انعزال از مردم عوام و جهّال از علماء و بيخردان و مخالفان سير و سلوك إلي الله، و اشتغال به خود و اعمال و گفتار و پندار خود و توسّل به ولايت و وساطت اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين حاصل شده است.

در مكتب بياساس و پوچ تفكيك گويا هيچ مرتبه و منزلتي براي حركت سالك و مؤمن بسوي عوالم ربوبي و انكشاف حقائق عالم وجود، وجود ندارد؛ و گويا به رواياتي كه دلالت بر اختلاف صحابه و اصحاب پيامبر و ائمّۀ معصومين عليهم السّلام دارد وقعي نبايد نهاد.

حال اين سؤال مطرح است كه كلام رسول خدا كه فرمود: لَو عَلِمَ أبوذَرٍّ ما في قَلبِ سَلمانَ لکَفّرََهُ أو قَتَلَهُ[10] «اگر أباذر بداند كه چه اسرار و معاني در قلب سلمان نهفته است قطعاً او را تكفير نموده يا به قتل ميرساند.» چه معنا و مفهومي دارد؟ أباذر با آن مقام و منزلت والا در ايمان و مراتب قرب، چگونه است كه تاب شنيدن مدركات و مشاهدات در قلب سلمان را ندارد؟

و يا اصحاب ديگر ائمّه عليهم السّلام چون ميثم تمّار و رشيد هجري و حبيب بن مظاهر اسدي و جابر بن يزيد جعفي و معروف كرخي و بشر حافي و ساير اصحاب سرّ و محرم رازهاي اهل بيت عصمت، چرا با سايرين اختلاف داشتند؟ و چرا مشاهدات و مكاشفات و معاني وارده بر قلب آنان براي سايرين قابل تحمّل و قبول نبود؟ آيا ادراك اين معاني و كشف اين اسرار فقط و فقط منحصر در آنان بود، و امكان حصول آن براي بزرگان و اولياء الهي در عصر غيبت ممتنع و غير ممكن بوده است؟ مگر عصر غيبت و ظهور براي امام عليه السّلام فرق ميكند؟!

و اگر گفته شود: مطالبي را كه آنان مشاهده و يا با مكاشفات معنوي ادراك مينمودهاند، با مباني و معتقدات مكتب اهل بيت منطبق بوده است، و اين معني در ساير افراد محرز نميباشد، پاسخ اينست:

چگونه از مثل عالمي عظيم الشأن چون سيّد ابن طاووس و يا سيّد مهدي بحرالعلوم و يا سيّد علي شوشتري كه پس از ارتحال شيخ انصاري به مدّت شش ماه كرسي تدريس شيخ را بنحو احسن و افضل و اكمل اداره نمود، و يا مرحوم آخوند ملاحسينقلي همداني استاد اخلاق شيخ انصاري و مرحوم آقا سيّد احمد كربلائي، و استاد الكلّ في الكل آيه الله سيّد علي قاضي و علاّمۀ طباطبائي و علاّمۀ طهراني كه همگي اينان از فقهاء عاليمقام و أبطال عرصه تحقيق و تدقيق و مشارٌ بالبنان در غزارت علمي و نبوغ فكري بودهاند، انتظار ميرود كه مشاهدات و مكاشفاتشان بر خلاف موازين و مباني شريعت بوده، و اينان هيچ خبري از صحت و سقم آن به دست نياورده باشند؟!!

چطور در مسائل فقهي استنباط يك مجتهد عادي مورد پذيرش و قبول و حائز حجّيت ميباشد، امّا علم و یقين به صحّت مدركات و واردات قلبيّه و مكاشفات معنويّه، براي اينگونه از اعاظم فقهاء و اكابر حكماء چون صدر المتألّهين شيرازي و استاد او ميرداماد و شيخ بهائي و غيرهم فاقد هرگونه ارزش و ملاك حجّيت است؟

اگر گفته شود: ملاك حجّيت فتواي فقيه استناد آن به كلام معصوم عليه السّلام است، ولي در شهود اهل عرفان و مكاشفات اولياي الهي چنين استنادي وجود ندارد، بلكه صرفاً بر پايۀ واردات و ادراك صور و معاني مرتسمۀ در نفس است؛ و لذا ممكن است عاري از اشتباه نباشد، زيرا حضور صور و معاني در نفس انسان چه بسا بر پايۀ تخيّل و توهّم و خلق نفس بدون استناد و اتّكاء به اصل و مبدأ علّي آن باشد، و از اين باب است كه بزرگان معرفت و شهود هر مكاشفهاي را مقبول ندانستهاند و هر ادراك صورت و معنائي را منطبق با حقيقت و واقعيّت نپنداشتهاند.

پاسخ اين سخن آنكه: گرچه احتمال اشتباه در واردات قلبيّه براي همۀ افراد وجود دارد، ليكن انطباق آنها با مصادر وحي و مباني تشيّع و احاديث اهل بيت عليهم السّلام و اصول مسلّمۀ حكمت متعاليه قطعاً احتمال خطاء منتفي، و سالك در اين مرتبه به كشف يقيني و اعتقاد جزمي دست خواهد يافت؛ و اگر چنانچه در بعضي موارد احتمال خطاء در شهود و اشتباه در كشف معنوي برود از تمسّك به احتياط نبايد دريغ ورزد، و همچون سلوك فقاهتي در مقام شكّ و ترديد ناگزير از توقّف در فتوي و احتياط در عمل خواهد بود.

با انطباق واردات قلبیّه با مصادر وحی و مبانی تشیّع احتمال خطاء در آنها منتفی میشود

حاصل سخن آنكه: مكتب تفكيك با كنار گذاشتن براهين عقلي و عدم استخدام قوّه عاقله در كشف معضلات و ادراك كلّيات، حكم به بطلان و ناصوابي اين موهبت عظيم الهي در كشف حقيقت از باطل نموده، آن را به بوته فراموشي سپرده است؛ و با انكار و إبطال واردات قلبيّه و شهود اهل معرفت و عرفاي الهي، طريق وصول به عالم حقائق و مجردات و اسرار عالم وجود و افاضات نوريّه و روحانيّه از جانب حضرت حقّ بر قلب و ضمير انسان را بكلّي مسدود و مقطوع نموده است. درحاليكه چنانچه گذشت، متون وارده از اولياي شرع و لواداران مكتب وحي در عرصههاي مختلف اجتماعي و عبادي و اعتقادي داراي مراتب مختلف از معنا و فهم و ادراك و معرفت است، و بدون توسّل به مباني گرانسنگ فلسفه و حكمت متعاليه و مفاهيم عرفان نظري و سلوك قلبي، وصول به آنها ممتنع و محال خواهد بود.

نتيجه اينكه مباني اين مكتب مندرآوردي و بيپايه از نظر شرع مقدّس اسلام و مكتبِ اصيل اهل بيت عصمت قطعاً مردود، و پويندگان آن در وادي ضلالت و حيرت ضالّ و گمراه و متحیّر خواهند شد.

ترسم نرسي به كعبه اي اعرابي

 

 كاين ره كه تو ميروي به تركستان است[11]

نكتۀ مهمّ اينكه: از آنجا كه ظهور حقيقت توحيد و ذات بالصّرافۀ حضرت احديّت جلّ و علَي بواسطه مقام اراده و مشيّت او در عالم كثرت تجلّي و تحقّق خواهد نمود (كه در اصطلاح به آن مرتبه ولايت و سيطره بر عوالم وجود و تعيّنات جزئيّه نام برده ميشود) قطعاً راه وصول به معارف الهي و شناخت حقيقي ذات پروردگار، بدون استمداد از اين دريچه و توسّل به ذيل الطاف و عنايات اهل بيت وحي و دستگيري آن ذوات مقدّسه و حركت بسوي رشد و تجرّد و تكامل انساني از مجراي فيض نفوس قدسی آنان امكان نخواهد داشت. و اگر چه سالك بدون توجّه به اين نكتۀ حياتي در مسير تجرّد و تهذيب قدم بردارد، و حتّي متديّن به دين و مكتبي سواي مكتب اهل بيت عليهم السّلام باشد، امّا ناگزير در ميانۀ راه متوجّه اين مسأله خواهد شد و با دستگيري ائمّۀ معصومين عليهم السّلام به مذهب تشيّع خواهد گرويد.

در اين باره استاد وحيد سير و سلوك عملي، عارف كامل و فقيه عاليمقام، حضرت آية الحق سيّد علي قاضي طباطبائي ميفرمايند:

محال است سالكي بدون استمداد از ذوات مقدّسۀ معصومين عليهم السّلام راه بجائي ببرد، و اگر در ابتداي مسير دچار خطاء و اشتباه در اعتقاد باشد قطعاً با دستگيري و عنايات ائمّۀ هدي به راه راست و صراط مستقيم هدايت ميشود.

البتّه در صورتي كه سالك پيوسته در مسير خلوص و صدق قدم بردارد، و اين نكتۀ حياتي را دائماً نصب العين خود در همۀ مراحل سلوك و معرفت قرار دهد.

ابن فارض عارف كبير مصري ميفرمايد:

ذَهَبَ العمرُ ضياعًا و انقَضَي

 

باطلاً إذ لَم أفُزْ منكم بشیءٍ

غير ما اوتيتُ من عِقدي وِلا

 

عترة المبعوث مِن آل قُصّي[12]

خلاصۀ مطلب اينكه: «عمر خود را تمام به بطالت سپري نمودم، و تنها اميدي كه از اين حيات به دست آوردم پيوند ولايت با شما خاندان وحي و رسالت بود.»

در مکتب عرفان فقط توجّه به حضرت حقّ منظور است

در مكتب عرفان كه شناخت حقيقي ذات حقّ است از ساير كرامات و امور خارق عادت و جاذب خبري نيست، و فقط بر انكشاف اسرار حقيقت وجود با متابعت از شريعت اسلام و پيروي از سنّت و ممشاي اهل بيت پيامبر متمركز است؛ درحاليكه مكتبهاي ديگر به امور غير عادي، اعمّ از إخبار از غيب و اطّلاع بر نفوس و كشف اسرار عالم مادّه و خواصّ مادّي اشياء و به دست آوردن مال و حطام دنيوي و تحصيل كيميا و امثال آن، و شناخت ظاهري امام عصر عجّل الله فرجه و تعيين زمان ظهور او و به حركت درآوردن افراد به اين سمت و به دست آوردن طيّ الارض و انجام افعال خارق عادت ميپردازند.

بزرگان عرفان و اهل توحيد توجّه سالك را جز به خداي متعال موجب خسران او و به هدر دادن سرمايۀ عمر و تعويض جوهر ناياب وصل، به سنگهاي بيارزش و پست ميشمرند.

آنچه كه در اين باب حائز اهميّت است اينكه انتساب عدّهاي از اهل دنيا به مكتب عرفان، موجب سوء ظنّ بسياري از افراد به اهل توحيد و معرفت گشته است؛ اينان با تغيير شمايل ظاهري خود و فراگيري چند اصطلاح از اهل عرفان و تظاهر به زهد و انعزال از خلق چه بسا حتّي با زير پا گذاشتن آداب شرعي و رعايت تكاليف و احكام ظاهري موجب بدبيني سايرين به مكتب و مرام عرفاء و اولياي الهی گشتهاند.

امروزه اصطلاح صوفي با عارف در فرهنگ مشرق زمين بخصوص فارسي زبانان متفاوت گشته است.

حقيقت عرفان و تصوّف يكي است، و آن ادراك شهودي ذات اقدس حقّ و كشف خفيّات عالم وجود با بصيرت قلبي و علم حضوري است؛ و اين مسأله از زمان رسول خدا و در طيّ استمرار ولايت اهل بيت عليهم السّلام در ميان برخي از اصحاب خاصّ آنان چون سلمان فارسي و اويس قرني و مقداد بن اسود و ميثم تمّار و رشيد هَجريّ و حبيب بن مظاهر اسدي و جابر بن يزيد جعفي و محمد بن مسلم و بشر حافي و بايزيد بسطامي و معروف كرخي و سريّ سقطي، و پس از زمان حضور در عصر غيبت امثال خواجه شمس الدّين حافظ شيرازي و شمس مغربي و شاه نعمت الله ولي و أبوسعيد أبوالخير و شيخ محمود شبستري و مولانا جلال الدّين محمّد بلخي و شيخ عطّار نيشابوري و محيي الدّين عربي و ابن فارض مصري و آقا سيّد مهدي بحرالعلوم و سيّد علي شوشتري و جولا و آخوند ملا حسينقلي همداني و شيخ محمّد بهاري و آقا سيّد احمد كربلائي و آقا سيّد جمال الدّين گلپايگاني و آقا سيّد علي قاضي و علاّمۀ طباطبائي و آقا سيّد حسن مسقطي و آقا سيّد هاشم حدّاد و علاّمه سيّد محمّد حسين حسيني طهراني تا بحال دائر و ساير بوده است. البتّه بسياري ديگر از نخبگان معرفت و توحيد بودهاند، چون مرحوم آخوند ملا محمّد جعفر كبوتر آهنگی و سلطان محمد جنابذي و مرحوم انصاري همداني و ديگران كه ذكر همۀ آنان از حوصله اين مقاله خارج ميباشد.

کلام علاّمه طهرانی راجع به آقای سیّد علی قاضی رضوان الله علیهما

مرحوم علاّمۀ طهراني راجع به استاد وحيد اخلاق آقا سيّد علي قاضي چنين ميفرمودند:

مرحوم قاضي داراي دو جنبه علم و عرفان بود؛ يعني در علوم ظاهريّه فقيهي عظيم و عالمي جليل، و در علوم باطنيّه عارفي واصل و انساني كامل بود كه أسفار اربعه را طيّ نموده، و جمع ميان ظاهر و باطن و شريعت و طريقت او را بتمام معني الكلمه به وادي حقيقت علي التّحقيق رهبري نموده است.

با علمائي كه پيوسته به نوشتن كتب ظاهري و بحثهاي بلاطائل و مفصّل اُصول فقه ميپرداختند و بالنّتيجه دستشان از معرفت تهي ميماند خرده ميگرفت، و در نزد شاگردان خود اين طريقه را تقبيح مينمود.

و همچنين با دراويش و متصوّفهاي كه بظاهر شرع اهميّت نميدهند سخت در معارضه و نبرد بود و ميفرمود: «سلوك راه خدا با عدم اعتناي به شريعت كه نفس راه و طريق است جمع ميان متضادّين و يا متناقضين است.»

خودش بقدري در اتيان مستحبّات و ترك مكروهات ساعي و كوشا بود كه در نجف اشرف در اين امر ضرب المثل بود؛ بطوري كه بعضي از معاندين و كورچشماني كه قدرت تابش اين نور و حقيقت را نداشتند، و هميشه در حوزهها و بالأخصّ در نجف هم كم و بيش يافت ميشوند و لانه مينمايند، و تا بتوانند بواسطه اتّهامات ميخواهند چهره حقيقي عارفي جليل و انساني وارسته را مسخ كنند ميگفتند: اين درجه زهد و عبادت و التزام به مستحبّات و ترك مكروهات قاضي براي گول زدن عامّه وشبهه در طريق است، و گرنه وي يك صوفي است كه بهيچ چيز معتقد نيست و ملتزم نيست!!

آقای قاضی: نِعْمَ الرَّجُلُ أن يَكُونَ فَقِيهًا صُوفيًّا

روزي در مجلسي عظيم كه بسياري از مراجع و علماي فقه و حديث از جمله مرحوم آية الله آقا سيّد ابوالحسن اصفهاني و آقا ضياء الدّين عراقي و غيرهما بودند و كلام در ميانشان ردّ و بدل بود، مرحوم قاضي با صداي بلند بطوري كه همه بشنوند فرمودند: «نِعمَ الرّجُلُ أن يَكونَ فَقيهًا صُوفيًّا.» و اين، مانند ضربالمثلها از كلمات مرحوم قاضي بجاي ماند. فقيه، يعني عالم به شريعت و احكام؛ و صوفي، يعني عالم به راههاي نفس أمّاره و طريق جلوگيري از دامهاي شيطان، و مبارزه و مجاهده با مشتهيات نفساني براي رضاي خاطر ربِّ محمود و پروردگار منّان ذوالطَّول و الإحسان.[13] انتهي كلام علاّمۀ طهراني.

مكتب و طريقت تمامي اين عرفاي بالله و اولياي الهي فقط منحصر در معرفت ذات حقّ بنحو شهود و ادراك قلبي است، كه با عبور از مراتب نفس و پشت پا به اعتبارات عالم دنيا و رفض جميع انانيّتها و شوائب نفس امّاره و طيّ مدارج جمال و جلال و عبور از عوالم ظلمت و حجب نوريّه، به معرفت ذات پروردگار نايل آمده و در حريم قدس او مأوي گزيدند، و ديگران را به اين معرفت و شناخت دعوت كردهاند.

من كه ملول گشتمی از نفس فرشتگان

 قال و مقال عالمي ميكشم از براي تو[14]

جائي كه رسول گرامي اسلام فرمود:

لِي مَعَ اللهِ وَقتٌ لا يَسَعُني مَلَكٌ مُقَرَّبٌ و لا نَبيٌّ مُرسَلٌ؛[15]

و یا همچنان كه مرحوم آقا سيّد هاشم حدّاد ميفرمود:

ما جائي هستيم كه جبرئيل را قدرت نزديك شدن به آن نيست، و از ادراك مرتبۀ وجودي ما عاجز است.

اگر ذرّهاي زين نمط بر پرم

 

فروغ تجلّي بسوزد پرم[16]

البتّه اين بنده در جلد دوّم كتاب «أسرار ملكوت» راجع به مرتبۀ عرفاي الهي و خصوصيّات آن و آثار آنان تا حدودي توضيح دادهام.

پیدا شدن عدّهای محتال و مکّار و دنیاپرست در عرصۀ عرفان و تصوّف

امّا برخي از اهل ريا و خدعه و مكر در زمان ائمّه عليهم السّلام چون سفيان ثوري پديد آمدند و در مقابل مكتب وحي و طهارت مردم را به دور خود جمع نمودند، و با تظاهر به گوشهگيري و زهد و إعراض از دنيا عرصه انحراف و اعوجاج را براي مردم عوام فراهم آوردند، و با لقب صوفي موجب بدنامي اين اسم و صاحبان اصلي و واقعي آنها گشتند؛ و اين مسأله در طول تاريخ همچنان استمرار يافت، و هر دو دسته از اهل توحيد و شهود و افراد محتال و مكّار و دنياپرست در اين عرصه بظهور رسيدند.

خواجه حافظ شيرازي از سالك وارسته و ساير سیر حرم إله به صوفي ياد مينمايد:

صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باشد

 

 

 

ورنه انديشه اين كار فراموشش باد[17]

و يا در جاي ديگر ميفرمايد:

سحرگه رهروي در سرزميني

 

همی گفت این معمّا با قرینی 

که اي صوفي شراب آنگه شود صاف

 

كه در شيشه بـرآرد اربعيني[18] 

لیكن در مقابل اين افراد از اهل سير و سلوك و صلاح، به دستۀ ديگر از اهل نفاق و مكر و خدعه سخت ميتازد؛

نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشد

 

 اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد

خوش بود گر محك تجربه آيد بميان

 

تا سيه روي شود هر كه در او غشّ باشد[19] 

و نيز ميفرمايد:

صوفي نهاد دام و سر حقّه باز كرد

 

بنياد مكر با فلك حقّه باز كرد

بازيّ چرخ بشكندش بيضه در كلاه

 

 زيرا كه عرض شعبده با اهل راز كرد

فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد

 

 شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد

حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل

 

ما را خدا ز زهد ريا بينياز كرد[20] 

و لذا بسياري از ارباب فن را عقيده بر آنست كه مصداق اين دو عنوان يكي است؛ بدين معني که اگر مقصود از عرفان، ادراك شهودي ذات اقدس حقّ و فناء بالله و بقاء بالله باشد، اطلاق عارف و صوفي و درويش به فرد واجد آن اطلاقي حقيقي و واقعي است، و اگر منظور صرفاً احتفاظ بر برخي از اصطلاحات و انجام پارهاي از اوراد و تظاهر به زهد و گوشهگيري و ايراد بر علماء و بزرگان از صلحاء شريعت باشد، باز بر فرد منحرف و متظاهر به اين امور هر سه عنوان اطلاق ميشود.

اطلاق صوفی به مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی و مرحوم انصاری همدانی

نقل ميكنند: عدّهاي از معمّمين اهل ظاهر نسبت به مرحوم آية الله عارف كامل و مربّي اخلاق، استاد الكلّ، آخوند ملا حسينقلي همداني نسبتهاي ناروا و زشتي روا داشتند و در صدد ايذاء ايشان برآمدند، و در نامهاي به مرحوم شربيانی مرجع تقليد وقت، او را به عنوان صوفي خطاب نمودند. مرحوم شربياني در پاسخ آنان فرمود: «اگر صوفي آنست كه شخصيّتي مثل آخوند مصداق آنست، اي كاش خداي متعال مرا نيز از جمله صوفيّه قرار ميداد».

و نيز پس از فوت مرحوم آية الله عارف واصل شيخ محمّد جواد انصاري همداني، عدّهاي ايشان را به عنوان صوفي در مجالس و محافل معرّفي مینموده، و با تهمتها و نسبتهاي وقيح درصدد كوبيدن و تدمير شخصيّت علمي و روحاني اين وليّ الهي برآمدند؛ در اين وقت مرحوم آية الله آخوند ملاّ علي همداني، كه جنبۀ مرجعيّت را نيز حائز بودند در اعلاميّهاي براي اقامۀ مجلس ترحيم نوشتند:

إذا ماتَ العالِمُ ثُلِمَ في الإسلامِ ثُلمَةٌ لا يَسُدُّهَا شَي‏ءٌ.[21]

«اگر عالمي از پويندگان طريق هدايت و مكتب راستين اهل بيت عصمت (آنان كه در وصفشان امام أبی جعفر الصادق عليه السّلام فرمود: أنتُم و اللهِ نُورٌ في ظُلُماتِ الأرضِ.[22] «شما قسم به خدا نور الهي و چراغ هدايتید در تاريكيهاي عالم مادّه و ظلمات كثرات دنيا») بميرد، شكافي در اسلام پديد آيد كه هيچگاه ترميم و اصلاح نخواهد شد.»

از آنجا كه محوريّت اين مقاله بر لزوم و ضرورت سير و سلوك إلي الله است، و بيان اينكه بدون توجّه نفس به حقائق افعال و عبادات و پيروي انسان از استاد كامل و عارف واصل، اصل لا يتغيّر و مسلّم براي ترقّي و تكامل است، لذا پرداختن به مسألۀ عرفان و تصوّف موجب تطويل بلاطائل و خروج از مقصد و منظور بحث خواهد بود، و بدين مقدار از توضيح در اين باب اكتفاء ميشود؛ گرچه كلمات بزرگان در اين مسأله متفاوت است، امّا آنچه كه بنظر نگارنده ميرسد همان است كه معروض شد، و هيچ فرقي بين مصداق اين دو عنوان، چه مصداق فرد عارف كامل و سالك واصل و چه مصداق فرد متظاهر و رياكار آن نميباشد.

آنچه كه از مجموعه كتب آسماني و بخصوص آيات شريفۀ قرآني و احاديث وارده از اولياء أمر حضرات معصومين عليهم السّلام، و نيز بيانات راقيۀ اولياي الهي و عرفاي بالله، و نيز اقرار و اعتراف وجدان و فطرت انساني به دست ميآيد اين است كه: وجود انسان كه از مقام ذات حضرت حقّ با خطاب (وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى‏)[23] به عالم مادّه و دنيا نزول يافته است، در كمون ذات خود استعداد رتبۀ خليفة اللّهي (كه به معناي بروز و ظهور جميع صفات و نعوت حضرت حقّ است) و وصول به مرتبۀ فعليّت آن را دارد؛ اگر همّ و غم خود را صرف مراقبه و انجام تكاليف و برنامه مدوّنه از قبل اولياي دين و لواداران شرع مبين قرار داد، به اين نعمت عظمي و فوز ابدي نايل خواهد شد و شاهد وصل را در آغوش خواهد گرفت، و وفود به حريم قدس و امان حضرت حقّ پيدا خواهد نمود، و به فلاح و سعادت دارين رستگار و كامياب خواهد گرديد. و اگر عمر خود را در اين دنيا به جمع زخارف دنيوي و رسيدن به رياسات و اشتغال به امور دنيا سپري نمايد دچار خسران و نكبت و پشيماني ابدي خواهد شد؛ خواه دنيا و اشتغال به آن خارج از محدوده شؤون الهي و ديني باشد، و يا در محدوده امور عبادي و علوم ديني و اشتغال به رتق و فتق امور مردم و رفع مشكلات ديني و اجتماعي باشد، هيچ فرقي نميكند، مهمّ اين است كه نيّت و قصد از اشتغال به اين مسائل چه باشد. آيا مقصد وصول به معرفت الله و رفض عالم انانيّت و نفس و كثرات و انكشاف حقيقت توحيد در قلب و ضمير است ، و يا صرف پرداختن به اين امور و گذران وقت و رسيدن به منويّات و خواستهاي نفس امّاره و رياسات دنیويّه و لذّات نفسانيّه در قالب مظاهر عبادي و ظهورات معنوي و شرعي؟!

و لذا چنانچه گذشت صِرف اشتغال به دروس الهي و صَرف اوقات در تحقيقات و تدقيقات آن دردي را از نفس سرگشته و متحيّر انسان دوا نخواهد كرد؛ و انسان پس از گذشت مدّت مديدي از عمر خود و صرف اوقات در امور و اشتغالات ديني، خود را رها و متحيّر و سرگشته از معارف شهودي عالم خلقت و اسرار وجود در مبدأ و معاد احساس ميكند، و تازه به فكر جبران مافات و استعداد براي حركت در مسير تكامل نسبت به چند روز آيندۀ عمر خود ميافتد.

علمائی که پس از صرف عمر خود در تحقيق مباني دين به عرفان گرویدند

مرحوم آخوند ملاحسينقلي همدانی پس از صرف عمر خود در تحقيق مباني دين مبين و اطلاع بر فقه و تفسير و حكمت و تاريخ، تازه دريافت كه آنچه فرا گرفته دستگير او نخواهد شد، و بايد حركتي جديد و نظامي متفاوت با گذشته را براي اصلاح نفس و تهذيب قلب در پيش گيرد، و بدين لحاظ جهت انجام اين مهم به دنبال استاد كامل و سالك راه يافته برآمد، تا بتواند نفس ناقص و سرگشتۀ او را به عالم كمال و معرفت هدايت نمايد.

مرحوم آية الله آقا سيّد علي شوشتري پس از صرف عمر در راه اعتلاي مكتب تشيّع و رسيدگي به امور مردم، توفيق الهي رفيق گرديد و به دستور استادي عارف به سرمنزل مقصود راه يافت و شاهد وصل معرفت را در آغوش كشيد.

بوعلي، حسين بن عبدالله سینا پس از سپري نمودن عمر در اشتغال به امور دنيا و پذيرش مسؤوليّتهاي حكومتي و مطالعه و بحث و تدريس علوم الهي، دريافت كه راه و مسير گذشتۀ او وجدان تشنه و نفس جوياي معرفت و كمال او را سيراب ننموده، و هم اكنون با دستي خالي و سرمايهاي به هدر رفته و وجودي ناقص بايد رخت از اين سرا بيرون بكشد؛ و گويند كه در آخر عمر دائماً در حال انزوا و ابتهال و تضرّع و تهجّد و مراقبه و رياضات شرعيّه بسر ميبرد، تا بلكه نصيبي از آن طرف شاملش گردد، و تا حدودي جبران عمر از دست رفته را بنمايد.

آنچه كه از تجربه تاريخ و گذران عمر و تأمّل و تفكّر در سرنوشت انسان به دست ميآيد اينكه: پس از گذشت عمر گرانبها و از دست دادن نعمت حيات و به آخر رسيدن رشته زندگي، تازه انسان متوجّه حقائق و واقعيّتها شده، بر فقدان گوهر حيات و مقصد غائي دست مصيبت بر سر زده، در ماتم اين فاجعه بسوگ مينشيند. پس چه بهتر كه قبل از فرا رسيدن اين لحظه توفيق الهي نصيب گردد و پردۀ جهل و غفلت از جلوي ديدگان به كنار رود، و حقائق عالم وجود چهره بر روي قلب و نفس انسان بگشايد، و ضمير تشنه و واله انسان از سرچشمۀ آب حيات سيراب، و لمعات انوار عالم قدس نفس منغمر در كثرات را به حريم وحدت و مقام عظمت حقّ برساند.

ذرّهای از علم توحید به تمام علوم عالم مادّه میارزد

مرحوم علاّمۀ طهراني ـ رضوان الله عليه ـ ميفرمود:

علم و توحيدي كه نصيب عرفاء ميشود، اگر ذرّهاي از آن را در اين عالم بريزند، به تمام علمهای عالم مادّه و علوم دانشگاهها ميارزد و بر آنها فزوني دارد؛ آنوقت عدّهاي جاهل بدون كمترين اطّلاع از اين مدارج كمال و علوم حقيقيّۀ الهيّه در مقام انكار آن برميآيند و آنها را از زمره تخيّلات و اوهام ميشمرند.

علاّمۀ بزرگوار مرحوم آية الله شيخ حسين حلّي ـ رضوان الله عليه ـ بارها ميفرمود:

اين مطالب بسيار عالی و راقي است كه نصيب هر كسي نخواهد شد، و كجا من و امثال من ميتوانند به اين ذروه از مراتب شهود و انكشاف حقيقت دسترسي پيدا كنند.

و نيز علاّمۀ طهرانی در مقام تعريف مرتبت و منزلت عرفاي الهي، كه تنها اين طائفهاند كه از وحدت بالصّرافۀ حقّ مطّلعاند و حقيقت توحيد را كما هي هی با سرّ و ضمير خود دريافتهاند، ميفرمايند:

حالا شما ميتوانيد دريابيد كه: عظمت كلام متين و منطق قويم و برهان قويّ و لطيف و دقيق گفتار أميرالمؤمنين عليه السّلام تا چه حدّي عميق و باريك است كه به تمام زواياي آن صدرالمتألّهين هم نرسيده است، و غير از عرفاء بالله در طول اين قرون كسي بدان تفوّه ننموده است، و عرفاء هم كه غالباً در كتابهايشان از راه استدلال و برهان پيش نميآمدند؛ فلهذا اين دقايق، مبهم و در پس پرده بود تا در اين زمانهاي اخير كه راه استدلال و برهان را هم عرفاء بالله كه مدرّس حكمت و فلسفه الهي نيز بودند به ميان آوردند، و همچون مرحوم سيّد علي شوشتري: استاد و وصيّ شيخ مرتضي انصاري در اخلاق و عرفان، و بهترين شاگرد برومندش: آخوند ملاّ حسينقلي همداني، و بهترين شاگردان او همچون شيخ محمّد بهاری و سيّد احمد كربلائي طهراني، و بهترين شاگرد اخير: مرحوم حاج ميرزا علي آقا قاضی تبريزي، و از بهترين شاگردان او مرحوم عارف و حكيم و فقيه و متكلّم و مفسّر زمان و نابغه دوران حضرت استاد علاّمه سيّد محمّد حسين طباطبائي تبريزي ـ قدّس الله أسرارهم الزّكيّة ـ عِلماً و عملاً، شهوداً و برهاناً، منطقاً و استدلالاً اين واقعيّت را اعلام فرمودند.

شكّر الله مساعيهم الجميلة، و رزقنا من علومهم، و جعلنا من تابعيهم في القول و العمل، بمحمّدٍ سيّد المرسلين، و بوصيّه أميرالمؤمنين، و بالائمّة الاوصياء من ذرّيّته سلام الله عليهم أجمعين.[24]

اينان بزرگاني بودند كه پس از إحراز عاليترين و بالاترين مراتب علوم ظاهري قدم در راه سير و سلوك إلي الله گذاردند، و با عزمي متين و ارادهاي استوار از لذّات دنيويّه و هواهاي نفساني چشم پوشيدند، و خيمه و خرگاه خود را در حريم قدس و منزلگاه حضرت محبوب فرود آوردند.

 پاورقي


[1] ـ سوره الحديد (57) قسمتي از آيه 4.

[2] ـ سوره الحديد (57) قسمتي از آيه 3.

[3] ـ سوره الزّخرف (43) آيه 84.

[4] ـ سوره الأنبيآء (21) صدر آيه 22.

[5] ـ مثنوی معنوی، طبع کلاله خاور، دفتر اول، ص 11، تحت عنوان: سؤال کردن خلیفه از لیلی و جواب دادن لیلی او را.

 [6]ـ سوره الكهف (18) آيه 103 و 104.

[7] ـ سوره النّور (24) ذیل آیه 40.

[8] ـ سوره الحشر (59) قسمتی از آیه 7.

[9] ـ الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، ج 1، ص 11  و 12.

[10] ـ الكافي، ج 1، ص 401، باب فيما جاء أن حديثهم صعب مستصعب. با اندکی اختلاف.

[11] ـ امثال و حکم دهخدا، ج 1، ص 544 به نقل از سعدی شیرازی.

[12] ـ دیوان ابن فارض، ص 36.

[13] ـ مکتوبات خطّی علاّمۀ طهرانی (ره) شماره 18، ص 262.

[14] ـ دیوان حافظ شیرازی، ص 318.

[15] ـ بحار الأنوار، ج 79، ص 243؛ تفسیر صافی، ج 1، ص 118؛ کشف الخفاء، للعجلونی، ج 2، ص 173؛ فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، للمناوی، ج 4 ، ص 8.

[16] ـ بوستان سعدی، دیباچه بوستان، ص 16:

       اگـر یـک سـر مـوی بـرتر پـرم        فــروغ تـجـلّـی بــسـوزد پـرم

[17] ـ دیوان حافظ شیرازی، ص 82.

[18] ـ همان مصدر، ص 376.

[19] ـ همان مصدر، ص 123.

[20] ـ همان مصدر، ص 103 و 104.

[21] ـ بحار الأنوار، ج 2، ص 43، ح 9، باب 10، حق العالم.

[22] ـ کافی، ج 8 ، ص 275.

[23] ـ سوره الحجر (15) قسمتی از آیه 29.

[24] ـ توحيد علمي و عيني، ص213 و 214.

      
  
فهرست
13-18   دیباچه
21   حقیقت و ارزش هر پدیده به استناد او به حق تعالی باز می‌گردد
23   تحلیلی مقبول از مسألۀ وحدت أدیان
26   فقط در مکتب اسلام وصول به آخرین نقطۀ رفیعه معرفت حاصل می‌شود
28   رعایت دقیق جمیع موازین شرع شرط اصلی وصول به حقیقت توحید است
30   ریشۀ مصیبتهای عصر تکنولوژی و توحّش حیوانی و مسخ روح و نفس انسانی
33   پدیدۀ گرایش به معنویّت و توجّه به حقیقت و ذات و ملکات روحانی و فاضلۀ انسان
34   امروزه به هر مرتبه از مراتب روحي و نفسی انسان عالم باطن و حقیقت می‌گویند
36   نفوس عوام وصول به لذات معنوی را در دائره حواس صوری و برزخی مشاهده می‌کنند
37   اصطلاح عرفان و معرفت در فرهنگ عامیانه امروز به انحراف کشیده شده
38   هر عارفی که ظهور خوارق از او بیشتر باشد حظّ کمتری از معرفت دارد
40   بطلان طریق کسانی که تمام همّت و هدف خود را فقط متوجّه ظاهر نموده‌اند
42   حرکت در مسیر اعتدال بدون بهره‌گیری از قوای عاقله امری محال است
44   استشهاد به آیات و روایاتی در باب تبعیّت از عقل منوّر
47   اشکالات وارد بر مکتب تفکیک
51   شتاب حیرت انگیز حکمت اسلامی با ظهور حکیم و فقیه عالیقدر ملاصدرای شیرازی رحمة الله عليه
54   یاد نمودن ملاصدرای شیرازی از چگونگی هدایت و ارشاد خاصّ پروردگار او را
57   ادامه اشکالات وارده بر مکتب تفکیک
63   علّت علم‌زدگی و فلسفه‌زدگی و عرفان‌زدگی عدّه‌ای از مشتغلین به این علوم
  استغفار ملاصدرا از گذراندن مقداری از سرمایۀ عمر در فراگیری آراء متفلسفه
67   حصول مراتب بلند عرفانی بر اثر تهذیب نفس و تجرّد روح و تربیت سلوکی
70   با انطباق واردات قلبیّه با مصادر وحی و مبانی تشیّع احتمال خطاء در آنها منتفی می‌شود
  در مکتب عرفان فقط توجّه به حضرت حقّ منظور است
  کلام علاّمۀ طهرانی راجع به آقای سیّد علی قاضی رضوان الله علیهما
  >>آقای قاضی: نِعْمَ الرَّجُلُ أن يَكُونَ فَقِيهًا صُوفيًّا
  پیدا شدن عدّه‌ای محتال و مکّار و دنیاپرست در عرصۀ عرفان و تصوّف
  اطلاق صوفی به مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی و مرحوم انصاری همدانی رحمة الله عليهما
  علمائی که پس از صرف عمر خود در تحقيق مباني دين به عرفان گرویدند
  ذرّه‌ای از علم توحید به تمام علوم عالم مادّه می‌ارزد
86   کلام مرحوم علاّمه طهرانی رضوان الله علیه در مورد آقا سید احمد کربلائی رحمة الله عليه
86   سیره بزرگان سیر و سلوک تا وصول به مرتبه ذات احدیّت است
87   انحرافات شیخ احمد أحسائی و شیخیّه به نقل از آقای قاضی
89   اعتقاد مرحوم قاضي رضوان الله عليه در مورد برخي از عرفاء
90   سير و سلوك إلي الله حقيقتي است انكارناپذير
91   دستورالعمل عرفانی مرحوم ملاحسینقلی همدانی به شاگردان
96   دگرگون شدن رنگ چهره‌ علاّمه طهراني هنگام یاد کردن از ملاحسینقلی همدانی
96   لزوم استاد خبیر و بصیر و از هوا گذشته
97   در مقابل استاد باید همه وجود را گذارد و نصیبی برای خود نگاه نداشت
99   أبوسعيد ابوالخیر: الشيخ في قومه كالنّبي في اُمّته
101   ویژگیهای «رسالة لبّ اللّباب در سير و سلوك اُولی الألباب» علاّمه طهرانی رضوان الله عليه
102   علاّمۀ طباطبائي فردی است كه ملائكه بدون وضوء نام او را نمي‌برند
103   توصیف علاّمۀ طباطبائی به قلم علاّمۀ طهرانی رضوان الله علیهما
107   سلسله انتساب عرفانی علاّمۀ طباطبائی رضوان الله عليه
108   نامه پر مهر و محبّت علاّمۀ طباطبائی به علاّمۀ طهرانی رضوان الله علیهما
109   اساتید عرفانی مرحوم علاّمۀ طهرانی رضوان الله علیه
110   جواب علاّمه طهرانی به آقای خوئی در لزوم سیر و سلوک
111   پیوستن علاّمۀ طهرانی به عارف کامل حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد رضوان الله علیهما
112   مرحوم علاّمۀ طهراني وصّي ظاهر و باطن آقای حداد بود
113   نتائج مباحثات علاّمۀ طباطبائی و علاّمۀ طهرانی رضوان الله عليهما درباره فناء و بقاء اعیان ثابته

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی