گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اخلاق، حكمت و عرفان > اسرار ملكوت > اسرار ملكوت جلد 2

مجلس دهم  :وجوب رجوع به امام عليه السّلام و يا فرد كامل

و عارف واصل عقلاً و شرعآً

 

 

 

 

بِسم اللَه الرَّحمن الرَّحيم

الحَمد للّه ربِّ العالَمينَ، و صلَّي اللَهُ علَي محمّدٍ وآلِه الطّاهرين

و لَعنة اللَه علَي أعدآئهم أجمعين 

حال بازمي‌گرديم به اصل مطلب و ضرورت انقياد و اطاعت محض و تسليم تامّ و تمام در برابر استاد عارف واصل كامل. سخن را در اين بخش به دو قسمت ثبوت و اثبات، يا وجود و شناخت او تقسيم مي‌نمائيم.

قسمت اوّل در اينست كه: استاد كامل و عارف واصل به چه كسي اطلاق مي‌شود؟ و چه شرائطي بايد تحقّق نمايد تا يك فردْ متحقّق به حقيقت عرفان و توحيد گردد و اطلاق عنوان عارف بالله بر او صادق آيد؟ و امتياز او از ساير افراد، از هر گروه و نحله‌اي و در هر مرتبه از مراتب رشد و كمال به چه صورت خواهد بود؟ و فرق او با مدّعيان مراتب توحيد و ولايت و حتّي افراد مبرّز و صالح و متخلّق به اخلاق حميده و ملكات فاضله چگونه است؟ و نقاط ضعف سايرين در قبال نقاط قوّت آنان كدام است؟ و حيثيّات استعداديّه آنان در قبال حيثيّات فعليّه اهل توحيد به چه صورتي خواهد بود؟ و طبيعتاً نقاط كمال و قوّت تربيت و تهذيب و تزكيه نفوس ايشان در قبال خطرات و مهالك و اتلاف فرصت و تضييع عمر و اوقات و از بين رفتن استعدادات و جهات كماليّه و رشد نسبت به تربيت سايرين و دستگيري ايشان به چه نحوي است؟

در آيه شريفه مي‌فرمايد:

(مَا كاَنَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادًا لىّ‏ِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ لَاكِن كُونُواْ رَبَّانِيِّنَ بِمَا كُنتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَ بِمَا كُنتُمْ تَدْرُسُون‏*وَ لَا يَأْمُرَكُمْ أَن تَتَّخِذُواْ المَْلَئكَةَ وَ النَّبِيِّنَ أَرْبَابًا  أَ يَأْمُرُكُم بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنتُم مُّسْلِمُون‏)[1].

«اين اجازه به هيچ فردي داده نشده است كه از ناحيه خداوند به او كتاب و حكم (ادراك حقّ و باطل و تمييز بين آن دو) و نبوّت اعطاء شده، و او مردم را بسوي خويش دعوت كند و افراد را بنده و مطيع خود در قبال پروردگار گرداند، و بر اطاعت و انقياد در برابر اوامر الهي و خواست حضرت حقّ ترجيح دهد. وليكن راه حقّ و صحيح آنست كه اين افراد بايد ربّاني باشند؛ يعني منتسب به ربّ باشند و حقيقت وجود آنانرا ربّ اشباع كرده باشد و جز ربّ هيچ تعلّقي و ميلي و خواستي و خطوري در نفس آنان وجود نداشته باشد. زيرا اينان‌اند كه كتاب الهي و قوانين او را به مردم مي‌آموزند و درس مي‌دهند.

و نيز هيچگاه خود پروردگار امر نمي‌كند كه در مقابل او و در كنار او ملائكه و انبياء به عنوان ربّ و جايگاه امر و نهي قرار گيرند. آيا ممكن است كه او شما را امر به كفر كند پس از اينكه اسلام آورده‌ايد؟»

در مسأله هدايت و ارشاد، خداوند هيچ دعوتي را جز به سمت خود نمي پذيرد

در اين آيه شريفه خداوند هيچ تكليفي را از هيچ فردي جز تكليف خود و هيچ دعوتي را به سمت و سوئي جز دعوت به سمت خود نپذيرفته است؛ و با تازيانه غيرت و قهر خود هر غيري را كه در مقابل خود قرار گيرد از سر راه برمي‌دارد، و حكم مخالف با ميل و خواست خود را باطل و محكوم مي‌شمارد. و فقط و فقط به حكمي صحّه مي‌گذارد كه هيچ شائبه كثرت و دخالت نفس و تعلّقات شخصيّه در آن وارد نشده باشد. بدين معني كه دعوت از نفس بر نخيزد و در موارد مختلفه و رويدادهاي گوناگون كه مصالح و منافع شخصي نقش تعيين كننده و حياتي را در صدور احكام و وضع قوانين و يا رفع آن بوجود مي‌آورد سر سوزني از جادّه صواب و خطّ مستقيم منحرف نشود.

در اين صورت است كه اين فرد مي‌تواند به عنوان فردي امين و مورد اعتماد و وثوق مصدر احكام و داعي به سبيل إلي الله قرار گيرد و تربيت نفوس و تسليم زمام امور به او تفويض گردد. و در غير اين صورت، از آنجا كه مسأله هدايت و ارشاد و اجراء حكم و الزام به تكاليف ممكن است آميخته‌اي از احكام واقعيّه و تكاليف الهي و دخل و تصرّفات نفس امّاره و إعمال نفوذ و سليقه بر طبق اهواء باطله و عالم كثرات و اعتبارات و رعايت مصالح و مفاسد دنيويّه باشد، هيچ استبعادي ندارد كه موجب غوايت و ضلالت و هلاكت و بوار گردد و شخص را عوض سوق به سوي عالم نور و رفع حُجب ظلماني عالم شهوات و آراء باطله و تقرّب بسمت حريم قدس الهي و تجرّد و غفران، بسوي انغمار در تخيّلات و عالم صورت و مجاز و وقوف در مراتب دنيّه عالم نفس و سكون و ركود در كثرات و توهّمات فرو برد. بلكه اين امكان بسيار قويّ و خطر بي‌نهايت جدّي است. زيرا هيچگاه تبعات مفسده و پيامدهاي مهلكه مترتّب بر انقياد از تكاليف الهي نيست (بلكه آنها موجب قرب به حقّ و بعد از باطل خواهد بود) بلكه دقيقاً متوجّه آراء باطله و اهواء شخصيّه و طغيان نفس امّاره مي‌باشد، چنانچه به كرّات صحّت اين مسأله در طول تاريخ به اثبات رسيده است و ما اشاراتي به اين مطلب خواهيم داشت، إن شاء الله.

همچنين در آيه شريفه سوره يونس مي‌فرمايد:

(قُلْ هَلْ مِن شُرَكاَئكمُ مَّن يهَْدِى إِلىَ الْحَقّ‏ِ  قُلِ اللَّهُ يهَْدِى لِلْحَقّ‏ِ  أَ فَمَن يهَْدِى إِلىَ الْحَقّ‏ِ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لَّا يهَِدِّى إِلَّا أَن يهُْدَى‏  فَمَا لَكمُ‏ْ كَيْفَ تحَْكُمُون‏)[2].

«اي پيامبر بگو: اي گروه كافران و منحرفان! آيا از پيروان و همكيشان، شما كسي را مي‌شناسيد كه فقط به حقّ هدايت كند؟ بگو: فقط خداي متعال است كه هدايت به حقّ مي‌كند. پس حال كه چنين است اگر شخصي هدايت به حقّ كند سزاوارتر است بر اطاعت و انقياد و متابعت، يا كسي كه هنوز در مرتبه دستگيري و تربيت و رشد قرار دارد و به مرحله يقين و شهود و فعليّت و بصيرت نائل نشده است؟ پس چرا اين چنين قضاوت مي‌كنيد؟!»

هدايت انحصاراً از آنِ خداست و اطاعت از افرادي مجاز است كه به كمال مطلق رسيده باشند

اين آيه شريفه بسيار آيه عجيبي است؛ زيرا اوّلاً: هدايت را منحصراً از آنِ خدا مي‌داند و بس (قُلِ اللَّهُ يهَْدِى لِلْحَقّ) ، و ساير افراد را از امثال بني‌آدم فاقد اين مرتبه از كمال و رقاء مي‌شمرد، و آنها را از درجه اعتبار ساقط مي‌نمايد و قول و عمل آنها را موجب رشد و ترقّي بحساب نمي‌آورد و متابعت از آنان را باطل و بي‌ارزش تلقّي مي‌نمايد. ثانياً: اطاعت را در افرادي مُجاز و ممضي مي‌شمارد كه از نقطه نظر جهات استعداديّه و حيثيّات كماليّه به مرتبه فعليّت تامّه و كمال مطلق رسيده باشند، و از دائره تربيت و تزكيه و مجاهده و مراقبه و ستيز با نفس امّاره و عالم كثرات پا به حريم قرب و حرم امن و امان الهي گذارده‌اند و خود به وجود حقّ متحقّق و به حيثيّات و آثار وجودي او متحوّل و متأثّر گشته‌اند، و با قدمي راستين و عزمي متين و همّتي والا و يقيني راسخ از همه حجابهاي ظلماني و نوراني عبور نموده‌اند و ذات آنها با ذات حضرت احديّت معيّت و بلكه وحدت پيدا كرده است، و به عبارتي ديگر: از خويش برون و به او پيوسته‌اند.

زيرا انحصار هدايت در اين آيه شريفه به ذات اقدس احديّت از يكطرف، و لزوم متابعت از افرادي كه از مرتبه اهتداء (كه همان مرتبه متابعت و مجاهده و مراقبه است) گذشته و به مرحله هدايت رسيده‌اند از طرف ديگر، موجب ظهور و بروز اين واقعيّت است كه بايد اين افراد مرتبه‌اي فراتر از مراتب ساير افراد و درجه‌اي والاتر از درجات اشخاص ديگر ـ در هر مرتبه‌اي از مراتب كمال كه هستند ـ را دارا باشند، بطوري كه نسخه وجودي آنها و خصوصيّات نفساني آنان كاملاً با سايرين متفاوت باشد؛ بنحوي كه كلام آنها كلام حضرت حقّ و كردار آنها فعل و عمل پروردگار، و آثار وجودي آنان متراوش از آثار اسماء و صفات ذات اقدس حقّ باشد. در اين صورت است كه ميتوان گفت: هدايت آنان عين هدايت پروردگار و امر و نهيشان عين امر و نهي حضرت حقّ بدون هيچگونه اختلاف و تفاوت بينونيّتي خواهد بود. و تو گوئي كه اينك خداي متعال است كه بصورت بشر درآمده و با تو به گفتگو مي‌نشيند و به تو دستور مي‌دهد و تو را ارشاد مي‌نمايد و به خصوصيّات راه و ظرائف طريق آشنا مي‌سازد، و علل موجبه قرب را با بياني فصيح و عباراتي روشن و آشكار بيان مي‌كند و از خطرات و مهالك انذار مي‌نمايد، و امور مبعّده از وصول را برمي‌شمرد و تو را از ورود در مهالك و عوالم كثرت برحذر ميدارد.

در اين آيه بطور وضوح كلام كسي كه ضميرش منشرح به نور و بصيرت حقيقت ايمان نگشته است را جداي از كلام پروردگار ميداند، گرچه به كلام الهي تكيه و استناد كند؛ زيرا بين اين فرد و كسي كه گفتارش منبعث از صدق ضمير و صفاي باطن و بصيرت الهي است و از مشرب و سرچشمه وحي نزول پيدا نموده و در نفس صافي و بصير او متمكّن گشته، تفاوت از زمين تا آسمان است. او مي‌بيند و اين تخيّل مي‌نمايد؛ او در شهود و لمس و مسّ واقع بسر مي‌برد و اين در عالم الفاظ و عبارات غوطه مي‌خورد؛ او به عين‌اليقين و حقّ‌اليقين مي‌نگرد و اين با سمعيّات و مطالعات مبهماتي را باورانه در تفكّر خود جاي ميدهد؛ او از حقائق عالم وجود بتمام معني‌الكلمه با خبر و اطّلاع است، و اين بر مدار توهّمات و ظنّيات و مجهولات اُسّ و اساس حيات و زندگي دنيوي و اخروي خود را پي‌ريزي ميكند؛ او بر اساس وصول به عالم تدبير و امر مستقيماً از رشحات فيض ذات اقدس حقّ به رتق و فتق و تمشيت امور و تربيت نفوس مي‌پردازد، و اين با مراجعه به كتب و مقالات با فكر بسيط و ذهن ساخته و پرداخته از مجموعه احساسات و توهّمات و تعقّلات ناقص و غير كافي و اشاعات مي‌خواهد راهي بسوي مقصود باز نمايد و خلق را در اين راه و مسير قرار دهد. و خدا مي‌داند كه چه خطرات و عواقب و تبعاتي متوجّه او و خلق حيران و سرگشته اوامر و نواهي او خواهد شد؛ و همينطور مسؤوليّت إضلال آنها و هدر رفتن استعدادات و قواي معدّه كماليّه و رشد آنها نيز تماماً متوجّه او خواهد شد و بايد در روز قيامت پاسخگوي تمام اين اعمال و كردار ناصوابش باشد.

از اغواء شيطان فقط مخلَصين در امانند

و نيز از جمله آياتي كه دلالت بر ثبوت و رسوخ ملكه ايمان و يقين و صواب و عصمت از گناه دارد، آيه شريفه هشتاد و دو و هشتاد و سه از سوره مباركه «ص» است:

(قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِين‏*إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِين‏).[3]

در اين آيه شريفه شيطان قسم ياد ميكند كه: إغواء و إضلال او شامل همه افراد بني‌آدم از هر طبقه و صنفي خواهد شد و هيچكس از اين قاعده مستثني نخواهد بود، مگر بندگاني كه در مسير كمال و تقرّب بسوي پروردگار به مقام خلوص رسيده باشند؛ يعني خلوص ملكه آنها شده باشد.

توضيح مسأله اينكه: نفس انسان بواسطه تعلّق به عالم كثرات و اهواء و آراء باطله و اعتباريّات، زمينه مساعد و بستري مهيّا جهت نفوذ و ورود شيطان و جنود او مي‌باشد. و از آنجا كه شيطان داراي علم و شعور و ادراك و احاطه به جميع خصوصيّات و آثار و شوائب وجودي انسان است، و علم او بر مدركات و صفات و ملكات انسان نه علم اكتسابي و تحصيلي و مقيّد و محدود بوده، بلكه علمي احاطي و اشرافي و با بصيرت و نفوذ مي‌باشد، فلذا انسان در هيچ مرحله از مراحل كمال و رشد و علم و اكتساب معارف و تحصيل حقائق نمي‌تواند از شرّ او و مكائد او و راههاي نفوذ او و اغفال و إضلال او، و بالأخره خسران و هلاكت و بطلان بواسطه او در امان باشد. و بطور كلّي در هر مرحله از مراحل همراه و همگام با حركات و سكنات و نشست و برخاست و تكلّم و تفكّر و تخيّل و نيّت، شيطان قرين و مونس و مصاحب همچو دو دلداده و دو يار مهربان در كنار انسان به مراقبت و إرصاد از كارها و اعمال و گفتار و پندار انسان مشغول مي‌باشد، و آني از آنات از اين وظيفه خود و اشتغال خود غفلت نمي‌ورزد، و همچون حيواني ميباشد كه خود را در كمين شكار قرار داده و با تمام حواسّ كاملاً مراقب و مواظب صيد خود است كه در اوّلين لحظه مناسب كه همان لحظه غفلت و عدم انتباه او به جوانب و شرائط محيط خود است او را بربايد و بر او غالب گردد و او را از پاي درآورد‌‌. و عجيب اينجاست كه علم او و ادراك و شعور او نه تنها به علوم و مدركات بشري، بلكه به خود انسان و ذات او و صفات او و ضمائر او آنچنان رسوخ دارد كه در هيچ مرحله‌اي خود را از انسان جدا نمي‌كند، و در هر محفل و مجلسي حضور خود را رسماً اعلام مي‌نمايد، و حتّي قبل از شركت انسان، خود زودتر در آن محفل قرار مي‌گيرد و آثار خود را و اسباب و وسائل إغواء را در آنجا متمكّن مي‌گرداند. حتّي هنگام اتيان به عمل صواب و اقدام به فعل حقّ و كلام حقّ نيز حضور خود را بطور مرموز و مخفيانه به نحوي كه ابداً امكان تشخيص آن براي افراد ميسّر نخواهد بود تثبيت مي‌نمايد؛ مگر بعضي از افراد خاصّ كه لطف و عنايت الهي شامل آنان گردد و آنان را متوجّه حضور اين موجود مرموز و اغواء كننده نمايد، كه إن شاء الله ذكر آن خواهد آمد.

در اين آيه شريفه شيطان قسم ياد ميكند كه تمامي بندگان خدا را به بيراهه و ضلالت بكشاند؛ چرا؟ زيرا نفس انسان بواسطه تعلّق به كثرات راه نفوذ او را هموار ساخته و زمينه ورود او را به حريم دل و قلب خود فراهم نموده است. پس اگر اين دو مقدّمه در كنار هم قرار گيرند:

زمينه مناسب، و احاطه وجودي شيطان بشر را به هلاكت مي‌كشاند

اوّل: وجود بستر و زمينه مناسب جهت نفوذ شيطان كه همانا تعلّق نفس به دنيا و زخارف دنيا اعمّ از رياسات و منافع شخصيّه، حبّ به ذات، جلب منافع بدون حدّ و حصر، تعدّي به حريم ديگران جهت وصول به آمال و منويّات دنيويّه، سلب حقوق ديگران جهت نيل به آراء و اهواء باطله، تمتّع از لذّات و شهوات بدون هيچ مرز و حدّ، حسّ حكومت و سلطه بر افراد ديگر، به بند كشيدن و استعباد سايرين در خدمت منافع و اميال شخصيّه، و خلاصه در يك جمله: تحميل خواستها و نظرات و آراء و هواها و هوس‌ها و كامجوئي‌هاي خود بر حقوق ساير افراد و خواستهاي آنان، در اين صورت زمينه و ظرف مناسب براي رسوخ و نفوذ شيطان به نحو اكمل و اوفي فراهم و مهيّا مي‌شود.

دوّم: اشراف كلّي و احاطه وجودي و علم و اطّلاع وسيع شيطان نسبت به انسان و صفات و ملكات و تمام شراشر وجودي او كه موجب تدبير احسن و يافتن راه و حيله كارسازتر در ورود به حريم او و اغواء و اضلال او در هر مرتبه و مرحله از مراتب وجودي و مراحل استكمالي بشر مي‌باشد. و از اين قاعده هيچ فردي چه جاهل، چه عالم، چه مقلّد و چه فقيه و چه مجتهد، چه عامي و چه سالك، چه مرد و يا زن، پير و يا جوان، هيچكس و هيچكس مستثني نخواهد بود؛ و هيچ فردي نمي‌تواند خود را تافته جدا بافته از ديگران بداند و خود را محفوظ و مصون از دستبرد شيطان و جنود او بحساب بياورد و دست او را از خود منقطع تصوّر نمايد كه اين حالت، خود عين جهالت و ضلالت است، و در اين بستر اتّفاقاً نفوذ شيطان بسيار كارآمدتر و ورود او به حريم آن شخص بسيار راحت‌تر و بي‌مؤونه‌تر خواهد بود.

نتيجه اين دو مقدّمه، مهر هلاكت و خسران و بوار بر كلّيه ابناء بشر در تمام طبقات و اختلاف درجات است.

بديهي است اگر يكي از اين دو مقدّمه وجود خود را از دست بدهد ديگر اغواء و ضلالتي براي شيطان و بشر وجود نخواهد داشت.

امّا بالنّسبه به جهت دوّم كه به خود شيطان برمي‌گردد و آن مسأله علم كلّي او و احاطه وجودي او به جميع خصوصيّات و ضمائر و صفات و ملكات انسان است، بايد اذعان نمود: اين مسأله ناشي از قدرت وجودي او بوده و از او سلب نخواهد شد. و اين قدرت قدرتي است كه خداي متعال به او داده است، چنانچه هر قدرتي در عالم وجود چه از ناحيه صلحاء و چه از ناحيه غير صلحاء و چه ساير موجودات از ناحيه پروردگار است. و به عبارت ديگر قدرت اختصاص به ذات اقدس او دارد، و همينطور علم و شعور و ادراك كه تمامي اينها افاضه از جانب حضرت حقّ است به جميع موجودات، و از جمله آنها شيطان و جنود او مي‌باشد.

بنابراين، اين خيال و توهّم را بايد از ذهن خود براي هميشه بيرون ببريم كه روزي شيطان وسايل و معدّات وجودي خود را جهت إضلال و اغواء ما از دست بدهد و همچون پرنده پر و بال شكسته در كنجي بنشيند و نظاره‌گر اعمال و كردار صحيح خلائق باشد، هيهات!

تنها راه خلاصي از كيد شيطان انقياد محض از اوامر الهي است

و امّا بالنّسبه به جهت اوّل كه وجود زمينه مناسب و ظرف مستعدّ جهت ورود شيطان در نفس انسان است، بايد گفت: خوشبختانه در اين بعد از مسأله مي‌توان با از بين بردن زمينه‌هاي نفوذ شيطان دست او را براي هميشه از سيطره و سلطه بر نفس كوتاه نمود. و آن راه و وسيله، البتّه اطاعت و انقياد محض از اوامر الهي و مراقبه بر كردار و افكار به اتمّ مراتب مراقبه و انقياد است. در اين صورت است كه كم‌كم زمينه‌هاي تعلّق نفس به دنيا و كثرات سست خواهد شد، و آن رنگ و لعاب و جذّابيّت چشمگير زمينه‌ها كمرنگ گرديده، و آن عطش و وله براي نيل به هواهاي باطله و جاذبه‌هاي دلفريب نفوس بشري جاي خود را به بي‌ميلي و انصراف و اشمئزاز و تنفرّ خواهد داد. و كم‌كم نفس بشر بواسطه حركت بسوي عالم قرب به مرتبه‌اي مي‌رسد كه وجود تعلّقي خود را نيز از دست خواهد داد، و وجود او با وجود حضرت حقّ اندكاك پيدا مي‌نمايد؛ و ديگر نفسي و ذاتي مستقلّ از ذات حضرت حقّ باقي نمي‌ماند تا اينكه ميل به كثرات و عوالم موبقه و مهلكه در او پيدا بشود يا نشود.

در اينجاست كه ديگر شيطان با از دست دادن زمينه و بستر غوايت و ضلالت، صلاي مصيبت و ماتم سر مي‌دهد و به سوگ اين شكست و عدم توفيق براي اضلال و گمراهي اين عبد صالح پروردگار مي‌نشيند و براي هميشه دست از او مي‌شويد و امر او را به خدا واگذار مي‌نمايد، زيرا ديگر اميدي براي ورود خود در حريم او پيدا نمي‌نمايد؛ چون در اينجا ديگر حريم او حريم الله و قلب او قلب الله و سرّ او سرّ الله گرديده است، و او كه نمي‌تواند به حريم خداوند و سرّ او و ذات او دست اندازي كند و خدا را به ضلالت و غوايت بكشاند.

در اينجا متوجّه اين نكته مهمّ خواهيم شد كه چگونه هدايت و دستگيري جايگاه خاصّ و مناسب و صحيح خود را مي‌يابد و خداي متعال انسان را به سوي اين رهبري و تربيت و ارشاد سوق مي‌دهد، و اين قانون را بر مبناي منطق و حكم عقل استوار مي‌سازد كه بايد هدايت توسّط فردي صورت گيرد كه از دستبرد شيطان بدور باشد و در تمام اعمال و كردار و گفتار و نيّاتش به مقدار سرسوزني وسوسه و اغواء شيطان وجود نداشته باشد. و اين يك مطلب بسيار طبيعي و بديهي است، زيرا اين فرد ديگر نفسي ندارد تا بگوئيم مطالب او از روي هوي و هوس هست يا خير. بنابراين كلّيه مسائلي را كه به عنوان دستور و تكليف القاء مي‌كند منبعث از مشرب وحي و عالم امر است و هيچگونه شائبه كثرت و تنزّل در او راه ندارد. ديگر اوامر و نواهي او مخلوط و ممزوج از جهت و حيثيّت ربّي و نفسي نخواهد بود؛ و مسلّم است كه در اين صورت فعل او حقّ و كلام او عين صدق و واقع، و پندار او پندار و انديشه الهي و بدور از تلوّن به الوان عالم كثرات است. و اين فرد شايسته هدايت و دستگيري و ارشاد و رهبري بسوي عالم قدس ميباشد و بس.

نظير اين آيه و مشابه آن آيه‌اي است در سوره صافّات:

(وَ مَا تجُْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُون‏*إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين‏)[4].

در اين آيه نيز خداوند متعال با بياني بسيار ظريف و دقيق حقيقت حال و كيفيّت افعال و اوضاع آنان (مخلَصين) را بيان مي‌كند.

جزاء و پاداش فقط بر عملي است كه از روي اخلاص سر زده باشد

شكّي نيست كه مسأله جزا و پاداش مترتّب بر عمل انسان در عالم دنيا مي‌باشد، و عمل انسان بايد از روي اخلاص همراه با مراقبه و مجاهده و پا گذاردن بر روي احساسات و هواهاي نفساني و تقرّب بسوي پروردگار باشد، و‌‌‌‌‌‌‌‌‌الاّ مورد قبول حضرت حقّ واقع نگرديده و آن عمل به خود انسان برگشت خواهد نمود. و اين يك مسأله طبيعي و فطري است كه انسان در مقابل هر عمل خيري از هر شخصي يك پاداش و اجر و مزدي قرار مي‌دهد تا عمل او مورد تحسين و تمجيد قرار گيرد و تصوّر نشود كه هيچ مزد و پاداشي بر آن مترتّب نخواهد شد. همينطور اعمال انسان در روز قيامت كه مورد ارزيابي و سنجش قرار ‌گيرد، آن دسته از افعال و كردار كه از روي اخلاص و حسن نيّت و جهت تقرّب بسوي پروردگار واقع شده مشخّص مي‌شود و خداي متعال به آن پاداش و جزاء خير عطا خواهد كرد؛ و آن دسته از اعمال افراد كه از روي هوي و هوس و استكبار و انانيّت و خودسري و جهالت و خودكامگي واقع شده مورد جزا و بازخواست و سؤال قرار مي‌گيرند. پس هر دو دسته بواسطه اعمالشان جزا و پاداش خواهند ديد(وَ مَا تجُْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُون) جزا و پاداش فقط و فقط بر اساس نفس عملي است كه از شما در دار دنيا سرزده است و كيفيّت آن عمل تعيين كننده نحوه پاداش و دستمزد خواهد بود.

بناءً عليهذا آن دسته از افرادي كه با مراقبه و مجاهده در راه خدا و انقياد كامل از اوامر الهي و پيمودن درجات قرب آنچنان بالا رفته‌اند كه تمام شوائب نفساني و صفات و ملكات رذيله نفس در وجود آنان از بين رفته است، و بالكليّه با رفض همه حيثيّات و جهات عالم كثرت و تعلّقات از توجّه و نظر به عالم دنيا بيرون آمده‌اند و خيمه و خرگاه خود را يكسره بر حريم و حرم حضرت معبود فرود آورده‌اند و نفس آنان از جزئيّت بيرون آمده و به كليّت پيوسته باشد، ديگر اينان داراي نفس نخواهند بود تا عمل آنان مورد ارزشيابي قرار گيرد؛ و فعل آنان در اين دنيا فعل يك بشر عادي و انسان عادي نمي‌باشد. و از آنجا كه نفس آنان منمحي و مندكّ و فاني در ذات خدا شده است، پس تمام صفات و ملكات آنان نيز طبعاً صفات و ملكات منبعث از عالم قدس و اسماء و صفات حضرت حقّ شده است. پس عمل آنان از دائره سنجش و معيار بيرون، و منتسب به ذات پروردگار خواهد بود. زيرا خدا كه جزا و پاداش بر عمل خود نمي‌دهد. جزا و پاداش مربوط به اشخاصي است كه مستقلاًّ و بعنوان ذات متشخّص و متفرّد در مقام اطاعت و انقياد قرار گرفته باشد، نه آن كسي كه فعل او فعل الله و كردار او كردار خدا و حركات و سكناتش همه نزول مقام مشيّت و اراده و خواست حضرت حقّ بدون تلوّن به الوان كثرات و تشؤّن به شؤون عالم دنيا و اميال و تمنّيات بوده باشد.

انسان با مجاهده مي‌تواند مصداق حديث: عَبدي أطِعني حتّي أجعَلَك مِثلي گردد

و اينان افرادي هستند كه از مقام مجاهده و مراقبه و رياضات شرعيّه و اعمال خالصه و نيّات صالحه در افعال و كردار خود گذشته، به حقيقت اخلاص كه همان خلوص است متحقّق گشته‌اند؛ و ذات آنها عين خلوص و صفا و طهارت شده است، و سرّ آنان مطهّر و نفس آنها عين حقيقت و واقعيّت و بهاء و نور گشته و به مصداق حديث شريف قدسي:

عَبدي أطِعْني حتَّي أجعلَكَ مِثلي؛ أقولُ للشَّيءِ كُنْ فَيكونُ، و تَقول لِلشَّيءِ كُن فيَكون.[5]

«اي بنده من! فقط مرا عبادت نما تا اينكه تو را مِثل خود (و يا مَثَل خود) قرار دهم. من به چيزي كه اراده‌ام بر خلق آن تعلّق گيرد ميگويم وجود پيدا كن! و آن موجود مي‌شود؛ تو نيز به هر چه اراده‌ات تعلّق بگيرد مي‌گويي بوده باش! و او خواهد بود.»

خداوند مي‌فرمايد: من گوش و چشم و زبان عبد مطيع مي‌باشم

و يا مصداق حديث شريف قدسي ديگر گرديده‌اند كه مي‌فرمايد:

لا‌‌‌‌ يَزالُ يَتقرَّبُ عَبدي إليَّ بِالنَّوافل حتَّي أكونَ سَمْعَه الَّذي يَسمعُ بِه و بَصرَه الَّذي يَبصُر بِه و لِسانَه الَّذي يَنطِقُ بِه...[6]

«بطور استمرار بنده من چنانچه در مقام انقياد برآيد و بواسطه اموري كه موجب خشنودي و رضايت من است خود را به من نزديك و مقرّب گرداند، آنقدر به من نزديك خواهد شد تا اينكه مندكّ و فاني در من ‌شود؛ در اين هنگام من گوش او خواهم بود كه با او مي‌شنود و چشمان او مي‌باشم كه با آن مي‌بيند و زبان او مي‌گردم كه با آن صحبت مي‌كند، الخ.»

مسأله انقياد و اطاعت منحصر در تكاليف بسيطه شرعيّه نيست

توجّه به اين نكته بسيار حائز اهميّت است كه: مسأله انقياد و اطاعت صرفاً محدود به تكاليف بسيطه و سهله شرعيّه نيست (همچون طهارات و نجاسات و يا اقسام شكيّات در نماز و غيره) بلكه جميع شؤون انسان را در هر مرتبه و هر مرحله از مراتب كمال و رقاء شامل مي‌شود؛ زيرا خطرات و مهالكي براي انسان در طول زندگي و حيات ديني و تربيتي او رخ مي‌دهد كه هزارها مرتبه مهم‌تر و پرخطرتر و مشكل‌تر و قابل انحراف و اعوجاج‌تر از اين تكاليف عاديه و مسائل ظاهريّه شرعيّه مي‌باشد. ترديدها و اضطرابات و سردرگمي‌ها و حيرتهاي يك فرد در مواقع خطيره و حسّاس و وجود اختلاف نظر و سليقه در افراد مختلف از كافّه طبقات، بالأخصّ مدّعيان علم و نظر و درايت و متولّيان مصادر امور و ارائه راهها و طرق متفاوت، چيزي نيست كه به اين آساني بتوان از كنار آن گذشت، و انسان مطلق العنان بخواهد يكطرف را همينطور بدون علم و يقين و شهود همچون پراندن تيري در ظلمت و تاريكي برگزيند و بر طبق آن عمل نمايد.

و از طرف ديگر حالات و كيفيّات مختلف نفس بشر و بروزات و ظهورات آن در مراحل و حالات مختلف زندگي و سير كمالي او قطعاً و محقّقاً حذاقت و خبرويّت خاصّي را وراي علل و اسباب ظاهريّه و اطّلاعات بسيطه متعارفه در مسائل شرعيّه و احكام تكليفيّه مي‌طلبد، و اينجاست كه كميت بسياري از مدّعيان لنگ و فكر و نظر آنان كوتاه و بصيرت در اين گونه امور در حدّ صفر مي‌باشد. زيرا ديگر مسائل نفس و حالات آن همچون احكام و تكاليف شرعيّه جنبه كلّي و فرمولي ندارد تا با يك نگاه و يك روش حكم كلّي را بتوان درون كتابي و يا رساله‌اي و يا مقاله‌اي درج نمود و آن را به همگان توصيه نمود. بلكه در اين وادي هر نفسي حكم خاصّ به خود را دارد، و براي او پرونده‌اي مختصّ به خود او تشكيل مي‌شود، و چه بسا يك موضوع براي چند نفر موجب چند حكم مختلف و دستور متفاوت است كه هيچ ارتباطي با يكديگر ندارند؛ و عبارت مشهور كه مي‌فرمايد: الطُّرُقُ إلَي اللهِ بِعَدَدِ أنفاسِ الخَلآئِق[7]، اشاره به همين مطلب است.

اينجاست كه هرچه انسان به سمت رشد و قرب به حقّ و تجرّد نفس و ابتعاد از تعلّقات و عالم كثرات جلوتر برود، خطر عوائق راه و موبقات طريق سخت‌تر و ظرافت حيله‌ها و مكرها و حِبال ابليس آشكارتر خواهد شد. و اين مسأله چيزي نيست كه فردي ولو عالم به علوم ظاهري و خبير به مسائل و تكاليف متعارفه شرعيّه بتواند از عهده آن برآيد؛ بلكه ورود در اين مطالب پهلواني مي‌طلبد كه با بصيرت نافذ و إشراف كلّي و احاطه و سيطره و سلطه بر نفس انسان و آثار و حالات و ملكات آن بتواند صحيح را از سقيم و راه را از بيراهه و چاه را از طريق و مسير هموار تشخيص دهد و بجاي راه، چاه را ننماياند و انسان را درون آن قرار ندهد. كجا يك فرد فقيه و متشّرع به احكام و مسائل شرعيّه مي‌تواند از حيرتها و تشويشات مترشّحه از نفس يك فرد در ظهور خوابها و مكاشفات و حالات پيچيده برزخي و ملكوتي سردرآورد و او را از خطرات به كمين نشسته بر سر راه او آگاه گرداند و معدّات طريق را به او نشان دهد و مهالك را به او بنماياند! آن فرد عالمي كه عمر خود را به تحقيق و مطالعه در بخشي از علوم الهي سپري نموده است، و احاطه علمي به ساير قسمتها و بخشهاي ديگر ندارد ـ تا چه برسد به حركت و سير و سلوك إلي الله و سپري نمودن عوالم ظلمت و نور و وفود در حرم كبريائيّت حضرت حقّ و إشراف كلّي و عِلّي بر همه قضايا و اوضاع و احوال به ما سَبق و ما يَقع ـ كجا ميتواند متعهّد مسؤوليّتي گردد كه ابتدائي‌ترين مسأله آن احاطه بر نفس مقلّد و فردي است كه زمام امور دين و دنياي خود را بدو سپرده است، و از او مطالبه وصول به أعلي مراتب كمال و فعليّت را مي‌نمايد!

بُعد زمان و مكان تأثيري در اشراف اولياء الهي بر نفوس ندارد

در اينجا اين نكته بخوبي روشن مي‌شود كه مرحوم والد رضوان الله عليه از مرحوم حدّاد قدّس الله نفسه نقل ميكنند، در وقتي كه به امر ايشان عازم بر مهاجرت از نجف اشرف بسوي ايران بودند، به استاد خود اظهار ميدارند: آقا كجا ما را مي‌فرستيد! ما تازه طعم گواراي مصاحبت با شما را چشيده، و لذّت سُكر إشراب ماء مَعين و سرچشمه حيات وصل شما را دريافته‌ايم، كجا برويم؟ ايشان مي‌فرمايند: سيّد محمّد حسين! تو در هر نقطه عالم كه باشي باش، من با تو هستم گرچه تو در مشرق باشي و من در مغرب عالم باشم. هيچ باك نداشته باش و هيچ خوف و ترس و دلهره و دغدغه به خود راه مده، من با تو معيّت دارم! و عملاً هم اين مدّعا را به نحو أحسن و أتمّ و أكمل و أوفي به اثبات رسانيدند؛ رحمة الله عليهما رَحمه واسعة.

روزي مرحوم والد قدّس الله سرّه به حقير، نگارنده اين سطور فرمودند: «تو در هرجا مي‌خواهي باش، و در هر مرتبه‌اي؛ من به تمام زوايا و اسرار و خطورات نفس تو اطّلاع و اشراف دارم.» و اينجانب به كرّات و مرّات بالعيان اين موضوع را از ايشان مشاهده نمودم.

در وقتي يك عملي از من سرزده بود كه گرچه ايراد و اشكالي از نقطه نظر ظاهر نداشت، ولي با مقتضاي مراقبه و دقّت و صحّت عمل به نحو احسن منافات داشت؛ فرداي آن شب وقتي كه در اطاق كار ايشان من نيز نشسته و مشغول مطالعه بودم ناگهان اين مسأله به ذهنم خطور نمود، در اين موقع مرحوم والد درحاليكه مشغول تأليف كتاب بودند و پشت ميز روي صندلي نشسته بودند، سر برداشتند و خطاب به من فرمودند:( َ فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا  وَ سَبِّحْ بحَِمْدِ رَبِّكَ حِينَ تَقُوم‏)[8]. و با اين عبارت فهماندند يك وقت تصوّر نكن كه از چشمان نافذ و تيزبين ما دور و مخفي مي‌باشي! چه بخواهي و يا نخواهي تمام اعمال و كردارت مانند آينه براي ما روشن و هويدا است. و نه تنها اينجانب بلكه تمامي و يا اغلب افرادي كه با آن مرحوم ارتباط سلوكي و تربيتي داشته‌اند حكايات و مواردي از اين قبيل را به ياد دارند، بطوريكه هيچكس جرأت بيان خلاف اين مطلب را نداشته و آنقدر اين مسأله واضح و روشن است كه جاي هيچگونه انكار و يا شكّ و ترديدي را بين تلامذه ايشان باقي نمي‌گذارد، و همه به اين نكته چه در زمان حياتشان و چه بعد از وفات كاملاً معترف‌اند. و اينجانب به عنوان فرزند ايشان در حدود سعه ظرفيّت و محدوديّت اطّلاع خود اقرار و اعتراف مي‌نمايم كه آنچه را درباره خصوصيّات و آثار و لوازم و كمالات و فعليّتهاي يك انسان كامل و عارف حقيقي بالله و بأمرالله شنيده، و يا بواسطه تدرّس و تدريس در متون عرفان نظري و فلسفه الهي ادراك كرده بودم، بدون هيچ شكّ و شبهه‌اي در وجود ايشان يافته و تجربه كرده بودم؛ من كسي نبودم كه به هر آستاني سر تسليم فرود آورم و به هر سرائي با هر بضاعت و متاعي وارد شوم. آري:

من ‌آن نيم ‌كه دهم نقد دل به ‌هر شوخي

 

 

درِ خـزانه به مـُهر تو و نشانـه تـست[9]

مخلَصين از مقام عرض و حساب معافند

باري، مشابه اين آيه شريفه آياتي ديگر نيز وجود دارد، مانند آيه شريفه در سوره صافّات:( ُ فَإِنهَُّمْ لَمُحْضَرُون‏*إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين‏)[10].

«بتحقيق كه تمامي افراد به مقام عرض و محاسبه احضار خواهند شد مگر بندگان پروردگار كه به مقام مخلَصين رسيده باشند.»

و يا آيه شريفه:( فَانظُرْ كَيْفَ كاَنَ عَقِبَةُ الْمُنذَرِين‏*إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِين‏)[11].

«اي پيامبر بنگر كه عاقبت افرادي كه آنان را بيم دادي چگونه است (آيا آنها اهل خير و نجات و صلاح‌اند، و يا اينكه مستوجب عقاب و مؤاخذه و قهر پروردگار مي‌باشند)؟ مگر آنان كه به مقام مخلَصين رسيده باشند (ايشان از احضار به مقام عرض و حساب و كتاب اعمال فارغ مي‌باشند و از كردار و اعمال آنان سؤالي نخواهد شد و محاسبه‌اي مترتّب بر كارهاي دنيوي آنان نمي‌باشد).»

يكي از آياتي كه موقعيّت كمّلين و افراد مبرّز و ممتاز از سايرين را بيان مي‌كند آيات سوره واقعه است:( فَأَمَّا إِن كاَنَ مِنَ الْمُقَرَّبِين‏*فَرَوْحٌ وَ رَيحَْانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيم‏*وَ أَمَّا إِن كاَنَ مِنْ أَصحَْابِ الْيَمِين‏*فَسَلَمٌ لَّكَ مِنْ أَصحَْابِ الْيَمِين*وَ أَمَّا إِن كاَنَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّين‏ *فَنزُُلٌ مِّنْ حَمِيم‏ *وَ تَصْلِيَةُ جَحِيم‏ )[12].

«و اگر اين فرد از زمره مقرّبين و نزديكان درگاه احديّت است، پس جزاي او عالم انبساط و فرح و سرور بي‌پايان و ريحان و گل و بهشت خاصّ و مخصوص مي‌باشد. و اگر از جمله اصحاب اليمين (افرادي كه نامه عملشان از طرف راست به آنها داده خواهد شد) پس سلام و درود بر تو از ناحيه آنان باد. و اگر از دسته تكذيب كنندگان و مستكبران باشند، پس جايگاهي گداخته و سوزان و نشيمنگاهي از آتش دوزخ را دارا هستند.»

 

 پاورقي



[1]ـ سوره آل عمران (3) آيه 79 و 80

[2]ـ سوره يونس (10) آيه 35

[3]ـ «شيطان در مقام تمرّد و انانيّت به خداوند عرض كرد: قسم به عزّت و جلالت كه تمامي بندگانت را گمراه خواهم نمود مگر آنان كه از مخلَصين هستند.»

[4]ـ سوره الصّآفّات (37) آيه 39 و 40: «جزاي شما فقط بر اعمال شما در اين دنيا مترتّب است مگر بندگان مخلَص پروردگار كه از دائره حساب و مؤاخذه خارج‌اند.»

[5]ـ حافظ رجب برسي در «مشارقُ أنوار اليقين في أسرار أميرالمؤمنين» ص 69 گفته است:

«وَرد في الحديث القدسيِّ عن الرّبّ العَلي أنّه يقول: عبدي أطِعْني أجعلك مثلي؛ أنا حيّ لا أموت، أجعلك حيًّا لا تموت؛ أنا غنيٌّ لا أفتقِر، أجعلك غنيًّا لا تَفتقر؛ أنا مهما أشآءُ يكن، أجعلك مهما تشآء يكن. و منه: إنّ للّه عبادًا أطاعوه فيما أراد، فأطاعهم فيما أرادوا؛ يقولون للشّيء كن فيكون.» و در كتاب «كلمه الله» ص 140 بدين صورت نقل نموده است:

«و رَوي كعبُ الأحبار هذا الحديث بالألفاظ التّاليه: يا بنَ آدم! أنا غنيٌّ لا أفتقر، أطِعني فيما أمرتك أجعلك غنيًّا لا تفتقر. يا بن آدم! أنا حيٌّ لا أموت، أطعني فيما أمرتك أجعلك حيًّا لا تموت؛ أنا أقول للشّيء كن فيكون، أطعني فيما أمرتك تقول للشّيء كن فيكون.» در «عدّة الدّاعي» ص 291 عين اين روايت آمده، وليكن بجاي «أنا غنيٌّ»، «أنا فقيرٌ» ضبط گرديده است. و در كتاب «ارشاد القلوب» ص 75 نيز با اختلاف يسير نقل شده است كه:

«و رُوي أنّ الله تعالي يقول في بعض كتبه: يا بن آدم! أنا حيّ لا أموت، أطعني فيما أمرتك أجعلك حيًّا لا تموت. يا بن آدم! أنا أقول للشّيء كن فيكون، أطعني فيما أمرتك أجعلك تقول للشّيء كن فيكون.»

[6]ـ حضرت آية الله حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي در كتاب «اسرار الصّلوة» ص 175 مي‌نويسد:

«أما سمعت ما في الحديث القدسي: لا‌ يزال يتَقرّب العبد إليَّ بالنّوافل حتّي أجعله مثلي؛ الخ. و لا يزال يتقرّب العبد إليّ بالنّوافل حتّي اُحبّه، و كنت سمعَه الّذي يسمع به؛ الخ‌.»

و حضرت علاّمه آية الله العظمي حاج سيّد محمّد حسين حسيني طهراني در «معاد شناسي» ج ‌2 ص 54، طبع پنجم ميفرمايد:

«در حديث قدسي وارد است كه خدا ميفرمايد: و ما يتقرّب إليَّ عبد من عبادي بشيءٍ أحبّ إليّ ممّا افترضتُه عليه؛ و إنّه ليتقرّبُ إليّ بالنّوافل حتّي اُحبّه، فإذا أحببتُهُ كنت سمعَه الّذي يسمع به، و بصره الّذي يبصر به، و لسانه الّذي ينطق به، و يده الّذي يبطش بها؛ إن دعاني أجبته، و إن سألني أعطيتُه.»

و در «الله شناسي» ج 1، از صفحة 277 تا 313 بطور مستوفي درباره اين حديث بحث نموده‌اند، كه از آن جمله است آنچه در ص 306 از «شرح تائيّه» فرغاني نقل مي‌نمايند:

«ما تَقرّب إليّ عبدي بشيءٍ أحبّ إليّ من أدآءِ ما افترضتُ عليه؛ و لا يزال يتقرّب إليّ بالنّوافل حتّي اُحبّه، فإذا أحببتُه كنت سمعَه الّذي يسمع به، و بصَره الّذي يبصر به، و لسانه الّذي ينطق به، و رِجله الّذي يمشي بها؛ الحديث.»

[7]ـ «راههاي بسوي خدا به تعداد نفس‌ها و حقائق وجوديّه مخلوقات مي‌باشد.» مرحوم سيّد حيدر آملي اين عبارت را روايت نبوي تلقّي نموده، و در كتاب جامع الأسرار و منبع الأنوار در سه موضع (صفحات: 8 ، 95، 121) بدان استناد جسته است.

[8]ـ سوره الطّور (52) قسمتي از آيه 48: «تو در مقابل ديدگان ما قرار داري! و هنگامي كه از خواب برمي‌خيزي تسبيح خداي را بجاي آور!»

[9]ـ ديوان حافظ، طبع پژمان بختياري، غزل 77

[10]ـ سوره الصّافّات (37) ذيل آيه 127 و آيه 128

[11]ـ سوره الصّافّات (37) آيه 73 و 74

[12]ـ سوره الواقعة (56) آيات 88 الي 94

      
  
فهرست
23-49   مجلس نهم ،‌ عدم كفايت اشتغال به علوم ظاهري و متعارف در تحصيل مراتب يقين و كمال
24   علّت رجوع عنوان از مالك به امام صادق عليه السّلام پيوستن به كانون علم و حيات است
26   أميرالمؤمنين در خصائص رسول خدا مي‌فرمايد: طَبيبٌ دَوّارٌ بِطبِّه...
27   إشراف اولياي الهي بر ضمائر افراد.
28   كلام مرحوم علاّمه در «رساله لبّ اللباب» ناظر بر لزوم فراگيري علوم باطني است..
30   از نمونه هاي بارز طالبين معرفت حقيقي مرحوم مطهري است..
31   نياز دستيابي به مراتب عيني و شهودي، مرحوم مطهّري را به خدمت علاّمه كشانيد
33   بعضي از عوامل گرايش مرحوم مطهّري به علاّمه طهراني..
35   دعوت مرحوم مطهّري از شريعتي جهت سخنراني در حسينيّه ارشاد و پيامدهاي آن
37   ذكر بعضي از اشكالهاي مرحوم علاّمه به شريعتي و تأليفات او
38   معارضه مرحوم مطهّري با افكار و عقائد شريعتي پس از ملاقات با مرحوم علاّمه
40   تبدّل حالات روحي مطهّري، و جلسات هفتگي با مرحوم علاّمه
42   شرط اساسي در مسأله تربيت و تهذيب انقياد كامل در برابر استاد است..
  مرحوم علاّمه در تبيين مسائل جهت رشد معنوي پرده پوشي نمي‌كرد.
45   با ورود مرحوم مطهّري در مسائل انقلاب ارتباط با علاّمه كاهش مي‌يابد
46   برخي از پيشنهادات مرحوم علامه به رهبر فقيد انقلاب توسط مرحوم مطهري..
48   شرح ارتباط مرحوم مطهري با علامه جهت تبيين ظرافت مسير است..
53-158   وجوب رجوع به امام عليه السّلام و يا فرد كامل و عارف واصل عقلاً و شرعآً
  در مسأله هدايت و ارشاد، خداوند هيچ دعوتي را جز به سمت خود نمي پذيرد
  هدايت انحصاراً از آنِ خداست و اطاعت از افرادي مجاز است كه به كمال مطلق رسيده باشند.
59   از اغواء شيطان فقط مخلَصين در امانند
61   زمينه مناسب، و احاطه وجودي شيطان بشر را به هلاكت مي‌كشاند
63   تنها راه خلاصي از كيد شيطان انقياد محض از اوامر الهي است..
64   جزاء و پاداش فقط بر عملي است كه از روي اخلاص سر زده باشد
66   >>انسان با مجاهده مي‌تواند مصداق حديث: عَبدي أطِعني حتّي أجعَلَك مِثلي گردد
65   خداوند مي‌فرمايد: من گوش و چشم و زبان عبد مطيع مي‌باشم
68   مسأله انقياد و اطاعت منحصر در تكاليف بسيطه شرعيّه نيست..
70   بُعد زمان و مكان تأثيري در اشراف اولياء الهي بر نفوس ندارد
71   مخلصين از مقام عرض و حساب معافند
  بني آدم از جهت انقياد در برابر حقّ به سه دسته تقسيم مي‌شوند
75   مقرّبين پا را از دائره اطاعت فراتر نهاده، فاني در ذات شده اند
77   مقرّبين خارج از مقام حساب و ارزشيابي اعمال وارد بر پروردگار مي‌گردند
78   انسان كامل مصداق (و مِنْهم سابقٌ بالخَيرات) مي‌گردد.
80   مقام عبوديّت امام صادق عليه السّلام در حين نماز
81   فقط بندگان مخلَص خدا مي‌توانند تسبيح‌گوي حضرت حق باشند
83   عواقب سوء زعامت و ولايت كسي كه خود از مراحل نفس نگذشته است..
85   مقدّمه نامه پيش نويس قانون اساسي از مرحوم علامه طهرانی
87   لغزش علماء در واقعه مشروطيّت حاكي از عدم كفايت فقاهت ظاهري است..
89   از شاخصه هاي انسان كامل وصول به مرتبه يقين و علم حقيقي است..
90   مسائل شرع در يك سطح نبوده تا موجب تنجّز حجيّت ظاهريّه بر مجتهد و مقلّد گردد
91   داستان مشروطيّت به دو فتواي مقابل هم برمي‌گردد
93   هر حكمي را نمي‌توان به تمام افراد مكلّف تسرّي داد و در رساله‌هاي علميّه آورد
94   طرح سؤالي از مرحوم علامه طهرانی از عالمي ديني و جواب و ايرادات آن
97   فرمايش امام باقر عليه السّلام به أبي حمزه: فَاطلُب لِنَفْسِكَ دليلاً
97   لوازم وجودي انسان كامل در كلام أميرالمؤمنين عليه السّلام
99   خداوند در ايّام فترت، بندگان خلّص خود را جهت ارشاد مردم هدايت مي‌كند
102   خداوند با اولياء خود در مقام فكر و انديشه به نجوي مي‌پردازد
104   كلام رسول خدا: لا تَسبُّوا عَليًّا! فإنَّه مَمسوسٌ في ذاتِ اللهِ..
106   تفاوت مراتب اولياء الهي در سعه وجودي آنان است..
107   مقام و منزلت عباد مخلَص خدا در كلام ابن فارض...
107   مقام و منزلت عباد مخلَص خدا در كلام ابن فارض...
112   ابن فارض نيل به مرتبه وحدت حقيقي و عيني را برهاني مي‌كند
117   سعادتمند آنكه دامن خود را از هر دو جهان برچيد و دنيا را به اهل دنيا سپرد
119   رسول خدا: لِي مَعَ الله حالاتٌ لا يسعُها ملك مقرّب و لا نبيٌّ مُرسَل
120   مقام لي مع اللهي رسول خدا در اشعار سعدي..
123   تعابير مرحوم علامه طهرانی از استاد خود يادآور كلمات أميرالمؤمنين و اشعار ابن فارض است..
127   امام صادق عليه السّلام ائمّه را مصداق آيه «نور» مي‌داند
128   همانگونه كه خداوند بوصف درنيايد، رسول او و مؤمني كه تسليم خدا باشد بوصف درنيايد
131   علّت عدم توصيف حضرت حقّ و رسول او و مؤمنين
197   اميرالمؤمنين عليه السّلام امام است تا بي‌نهايت..
134   خلقت حضرات معصومين عليهم السّلام با ساير افراد از جهت ظاهر تفاوتي ندارد
134   امام عليه السّلام مانند ساير افراد مبتلا به حدث مي‌گردد
136   نفس ائمّه عليهم السّلام مجراي مشيّت حقّ در عالم وجود است..
138   مشاهده حالات اولياء خدا براي هر كسي قابل درك و تحمّل نيست..
140   كلام مرحوم علامه طهرانی در «الله شناسي» راجع به كيفيّت فناء سالك در اسم «هو»
141   وجود همه اشياء متدلّي به وجود پروردگار و قائم به ذات اوست..
142   مرحوم كمپاني فناء ذاتي ممكنات در ذات حق را در اواخر عمر مي پذيرد
144   مثالي ساده از مرحوم حداد در سريان حقيقت و نور وجود در عالم اسماء و صفات..
144   فناء ذوات ممكنات در ذات حقّ قهري است، وليكن ادراك
146   فرق بين عارف و غير عارف در مسأله فناء اشياء در ذات پروردگار در مقام اثبات است..
148   فرق بين حكومت اميرالمؤمنين عليه السّلام و غير او به نحوه شناخت حق بر مي‌گردد
150   سؤال از مرحوم علامه طهرانی درباره كلام رسول خدا: ضربة عليٍّ يومَ الخنَدق ...
151   جذبات الهي أميرالمؤمنين عليه السّلام در حين جنگ، در كلام مولانا
  تعبير از «علي زمان» و «حسين زمان» و نسبت دادن آنها به غير غلط مي‌باشد
155   نهضت عاشورا قضيّه اي متفرّد بوده و تكرار شدني نيست..
156   تجلّي ذات حق بر امام معصوم و عارف كامل موجب تحوّل و تبدّل جوهري آنان مي‌گردد
157   لزوم انسان كامل در دستگيري نفوس مستعدّه در كلام ملاّي رومي..
159   حقيقت علم و عرفان عارف به انقلاب شخصيّت و هويّت وجودي او برمي‌گردد.
161-451   خصوصيات عارف واصل
163   شاخصه اوّل إشراف كامل عارف واصل بر مشاهدات خود
164   فردي كه خود به حقائق توحيدي دست نيافته، نمي‌تواند بيانگر آن باشد
165   عرفاي بالله در كلامشان اضطراب و ترديد راه ندارد
167   كلام و حجّت الهي بالاترين حجّت‌هاست..
169   تقليد كوركورانه در مكتب تشيّع راه ندارد
170   شرح خصوصيّات عالم توحيد و مقام هوهويّت در اشعار ابن فارض...
172   اشعار و مقالات عرفاي عظيم الشّأن كه بجان مي‌نشيند حاكي از وصل آنان بعالم توحيد است..
174   علّت عدم تمايل انسان به بسياري از نوشتجات صوري بودن مدركات مؤلّف است..
175-268   شاخصه دوّم گفتار انسان كامل فقط بر محور توحيد بوده و از آن تنازل نمي‌كند
  مرحوم حدّاد: سالك نبايد خود را به مادون ذات تنزّل دهد
  آيات قرآن غناء ذاتي و استقلال در وجود را از آنِ خدا مي‌داند و بس...
179   اشاره به توحيد ذاتي حقّ در كلمات أميرالمؤمنين عليه السّلام
181   عارف كامل همانند ربّ خود به غير از توحيد سخني نمي‌گويد
182   تشكيل مجالسي كه به امام عليه السّلام به ديد استقلالي نظر شود ممضاي آنان نيست..
184   جايگاه واقعي امام عليه السّلام در فقراتي از زيارت جامعه
186   هر فعل و تصرّفي در عالم وجود ظهور نمايد عين ولايت مطلقه حضرت حق است..
188   سرّ و ضمير عارف با امام عليه السّلام معيّت داشته و افتراق از آن محال است..
190   شدّت مصيبت و محنت تغيير دهنده مرتبه امامت نيست..
192   گريه بر سيّد الشّهداء عليه السّلام بايد گريه عشق باشد نه ماتم
194   حالات مرحوم حدّاد و علامه طهرانی در مجالس سيّد الشّهداء عليه السّلام وصف ناشدني است..
196   اساس مجالس عزاداري اهل توحيد رسيدن به غايت سير معصومين است..
197   مكتب امام حسين عليه السّلام مكتب تعقّل و آزادي و انتخاب است..

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی