ارزش تاريخ عاشورا به حضور امام معصوم در آن است
اين طائفه نميدانند كه سيد الشهداء عليه السّلام قبل از خلق حادثه عاشوراء يك امام بود، امام معصوم. و ارزش تاريخ عاشوراء به حضور يك امام معصوم در آن است نه يك فرد عادي، ولو اينكه به هر مرتبه از مراتب علم و تقوي و تقرّب رسيده باشد. و به عبارت ديگر: اين امام معصوم است كه به حادثه عاشوراء عزّت و شرف و اعتبار و هويّت خاصّ ميبخشد، نه اينكه عاشوراء براي امام عليه السّلام شرف و عزّت و آبرو آورده است. و اگر در اين حادثه عظما هر فرد ديگري با هر هويّت و شخصيّتي كه باشد زمام امور را به دست ميگرفت و اداره اين جريان را بعهده ميگرفت، ديگر عاشوراء عاشوراء نبود بلكه واقعهاي بود مانند ساير وقايع و حادثهاي بود همچون ساير حوادث بيشمار تاريخ، كه در آن به عدّهاي به ناحقّ ظلم و ستم رفته است و آنان مقهور و منكوب عدّهاي ستمكار و جنايتكار بودهاند.
از اينجاست كه ما درمييابيم در هيچ عصري هيچ واقعهاي را به واقعه عاشوراء نبايد قياس نمود، و خداي نكرده تعابيري كه حاكي از يك نوع وحدت و مشابهت بين اين وقايع با واقعه عاشوراء بوجود ميآورد نبايد بكار بست، و از حدود تعيين شده توسّط حضرات معصومين عليهم السّلام نبايد تجاوز نمود.
در اين تصوّر نابجا و غلط نسبت به ساحت مقدّس حضرت مولي الكونين أبيعبدالله الحسين عليه السّلام، حقيقت و شؤون امامت بتمام معني الكلمه، و كيفيّت ربط امام با مبدأ أعلي و وساطت او بين ذات حق متعال و بين ساير مخلوقاتش (از مُبدَعات و مجرّدات و عالم طبع و مادّه) و تدبير تكويني در همه نفوس اشياء، و قوام حيات اشياء ملكي و ملكوتي به نفس قدسي آن حضرت، و ايصال همه مراتب تعيّنات به اصل و حقيقت خود تكويناً و واقعاً بطور كلّي فراموش شده است.
امام عليه السّلام قلب عالم امكان، و سرّ حقيقت تنزّل فيض پروردگار در عوالم مادون ذات حقّ است. مشيّت و تقدير اراده الهي توسّط نفس امام عليه السّلام در جميع عوالم ساري و جاري است؛ در آنجا كه اراده حقّ بر قيام تعلّق گيرد قيام ميكند ولو اينكه يك نفر همراه و همگام با او نباشد، و در آنجا كه اراده حقّ بر سكوت و سكون تعلّق پذيرد از خود اظهار سليقه و رويّه نميكند، گرچه تمامي خلائق پشت سر او در حال انقياد و اطاعت باشند. او از خود گذشته است و به حقّ پيوسته است، و ديگر از پيش خود نظري ندارد و فكري سواي اراده و مشيّت حقّ در مخيّله او خطور نميكند. فعل او فعل حقّ است و بر فعل حقّ ايراد و اعتراض جائي ندارد.
سكوت امام مجتبي عليه السّلام به همان اندازه مورد رضا و مشيّت حقّ است كه قيام سيّد الشّهداء عليه السّلام، بدون يك ذرّه و يا سر سوزني اختلاف و تفاوت. و اگر جز اين باشد در فعل حقّ قبح و شناعت به وجود ميآيد؛ تَعالَي اللهُ عن ذلكَ عُلُوًّا كبيرًا. و تا انسان به اين حقيقت نرسد دائماً در حال شكّ و ترديد و نوسان و اعتراض و ايراد اشكالات واهي و پوچ نسبت به امام معصوم عليه السّلام بسر خواهد برد. و در هر موقعيّتي و مناسبتي (بسته به حوادث و جريانات مناسب و يا نامناسب آن موقعيّت) حكمي و قضاوتي به مقتضاي فهم ناقص و توهّمات و تخيّلات خود نسبت به فعل امام عليه السّلام خواهد نمود، و دائماً دچار تناقض و تضادهاي متولّده از جريانات مشابه در زمينهها و ظروف متفاوت خواهد گرديد.
و از اين جا به اين حديث شريف نبوي ميرسيم كه فرمود: الحَسنُ و الحُسينُ إمامانِ، قاما أو قَعَدا!
دعوت امام عليه السّلام به جهاد يا صلح تابع اراده حقّ و شرائط زمان است
يك فرد شيعه به مقتضاي فرهنگ اصيل و ناب خود اوّل بايد امام را بشناسد، آنگاه به افعال و كردار او توجّه نمايد. و لذا مشاهده ميكنيم بسياري از بزرگان عصرِ امام عليه السّلام، همچون برادر گرامي آن حضرت جناب محمّد حنفيّه و يا عبدالله بن جعفر طيّار و اُمّ سلمه زوجه مرضيّه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم و ديگران، آن حضرت را از اقدام بر قيام برحذر ميداشتند، امّا آن حضرت توجّهي به نصائح و توصيههاي آنان نفرمود. درحاليكه مشابه همين واقعه براي فرزند حضرت سجّاد عليه السّلام: جناب زيد بن عليّ بن الحسين اتّفاق افتاد، و امام باقر عليه السّلام او را از قيام عليه بنيمروان برحذر داشت ولي او نپذيرفت و آن حضرت را متّهم به ترس و عدم جرأت عليه ظلم و ستم خلفاء نمود، و در نتيجه پس از يك نبرد سخت كه بين او و لشكريان بنيمروان در حومه كوفه رخ داد به شهادت رسيد و جسدش چهار سال بر بالاي دار نمودار بود.[4]
اگر قرار است امام عليه السّلام هميشه دعوت به جهاد و معارضه عليه ظلم كند پس چرا امام باقر عليه السّلام اين كار را نكرد؟ و اگر قرار بود سيد الشهداء هميشه معارضه و مبارزه با ظلم را سرلوحه برنامه تربيتي و ديني و اجتماعي خود قرار دهد، پس چرا به مدّت ده سال به حكومت معاويه پليد لعنة الله عليه تن در داد و عليه او اعلان جنگ نكرد؟
و اگر گفته شود كه: زمانه و شرائط اجتماعي براي يك همچنين قيامي مساعد نبوده است؛ بايد نتيجه گرفت: پس فرق بين دو امام گذاردن، و يكي را فطرتاً و ذاتاً طالب صلح و آرامش و سكوت، و ديگري را مبارز و مجاهد و معارض دانستن اشتباهي است فاحش و خطائي است غير مقبول، كه ناشي از جهل و ناداني ما به حقيقت امامت و ولايت است؛ و بقول مولانا جلال الدّين بلخي:
كار پاكان را قياس از خود مگير
|
|
|
|
|
گرچه باشد در نوشتن شير شير
|
جمله عالم زين سبب گمراه شد
|
|
|
|
|
كم كسي ز ابدال حقّ آگاه شد
|
همسري با انبياء برداشتند
|
|
|
|
|
اولياء را همچو خود پنداشتند
|
اين ندانستند ايشان از عِمي
|
|
|
|
|
هست فرقي در ميان بي منتها
|
هر دوگون زنبور خوردند از محلّ
|
|
|
|
|
ليك شد زان نيش و زين ديگر عسل
|
هر دو گون آهو گيا خوردند و آب
|
|
|
|
|
زين يكي سرگين شد و زان مشك ناب
|
هر دو ني خوردند از يك آب خور
|
|
|
|
|
اين يكي خالي و آن ديگر شكر
|
صد هزاران اين چنين اشباه بين
|
|
|
|
|
فرقشان هفتاد ساله راه بين[5]
|
|
|
|
|
|
اشتباه ما در اين است كه ميآئيم فعل امام معصوم را با فعل عادي و پر از غلط و خطاي خود مقايسه ميكنيم. خيال ميكنيم چون امام در فلان مقطع و فلان شرائط قيام كرد پس هر كس ديگري ميتواند اين كار را انجام دهد، و يا اگر در فلان مسأله سكوت كرد بايد در همه جا ما هم سكوت كنيم، و يا اگر فلان سخن را در برههاي بر زبان آورد ما هم مُجاز به همان قول و كردار خواهيم شد؛ و كلام معصوم را فراموش كردهايم كه فرمودند: لا يُقاسُ بِنا أحدٌ[6]، «هيچ فردي را نميتوان به ما قياس و تشبيه نمود!».
به نقل از كتاب اربعين تاليف حضرت آية الله حاج سيد محمد محسن حسيني طهراني
[4]ـ كافي، ج 1، ص 356، حديث 16
[5]ـ مثنوي معنوي، دفتر اوّل
[6]ـ اين روايت در كتب فريقين آمده است: از شيعه در «علل الشّرايع»، «عيون أخبار الرّضا» عليه السّلام، «معاني الأخبار»، «الاختصاص»، «كشف الغمّة» و بعضي از كتب ديگر؛ و از اهل سنّت در «ذخائر العقبي»، «كنز العمّال»، «تاريخ دمشق»، و «ينابيع المودّة لذوي القربي».
|