|
|
مراد از اهل بيت و عترت امّا در مرحله دوم بايد ديد مراد رسول خداصلى الله عليه وآله از اهل بيت و عترت در حديث ثَقَلَيْن چه بوده است؟ مراد حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله از، عِتْرَتِى اَهْلَ بَيْتِى خصوص وجود مقدّس اميرالمؤمنينعليه السلام و فاطمه زهراء عليها السلام و حضرت امام حسن و امام حسينعليهما السلام و نُه پسر يكى پس از ديگرى از ذرّيّه امام حسينعليه السلام است كه آخرين آنها حضرت بقيّة الله ـ ارواحنا فداه ـ مىباشد. شاهد ما اوّل حديث كساء است كه پيمبر كه على و فاطمه و حسنين عليهم السلام را در زير كساء گرفت عرض كرد:
اَللّهُمّ هَؤُلَاءِ أهْلُ بَيْتِى! و با خودش مجموعاً پنج نفر أهل الْبَيْت بودند و ذرّيّه حضرت سيّدالشهداء عليهم السلام به دلايل قطعيّه و قرائن شهوديّه تا امام زمان داخلند [789] و ما بحث از اين حقيقت را به طور مستوفى در ضمن بحث از آيه تطهير نمودهايم. [790] روايات خاصه و عامه در تعيين دوازده امامدوم رواياتى است كه شيعه و عامّه از رسول خداصلى الله عليه وآله روايت كردهاند كه آن حضرت تفسير اين فقره را مشروحاً فرموده و علىّ بن ابيطالب و حَسَنين و صدّيقه كبرى، و سپس نُه امام ديگر را يا يكايك آنها را با نام و نشانشان و يا به طور اجمال تا حضرت مهدى قائم آل محمّدعليهم السلام بيان نموده است. اين روايات كه از فريقين با سند قطعى و صحيح الصّدور رسيده است فراوان و بسيار جالب است و ما اينك به بعضى از آنها كه از طريق عامّه نيز وارد شده است، اشاره مىنمائيم . اين روايات به طور إجمال به سه دسته منقسم مىشوند: اوّل آنهائى كه فقط به عنوان دوازده خليفه، و يا به عدد نقباء بنى اسرائيل آمده است. دوم آنهائى كه تعداد ائمهعليهم السلام را تا امام دوازدهم شمرده است. سوم آنهائى كه اسامى يا القاب و خصوصيّات يكايك از آنها را ذكر نموده است. اما از دسته اوّل روايت بخارى است كه با سند متّصل خود از جابر بن سمره روايت مىكند كه گفت: شنيدم از رسولخداصلى الله عليه وآله كه مىگفت: يَكُونُ اثْنَاعَشَرَ أمِيراً . فَقَالَ كَلِمَةً لَمْأسْمَعْهَا، فَقَالَ أبِى: إنّهُ قَالَ كُلّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ . [791] «پس از من دوازده امير خواهد بود. در اين حال كلمه اى گفت كه من آن را نشنيدم. پدرم گفت : پيغمبر گفت: همه ايشان از قريش مىباشند.» مُسلم قُشَيْرى با سند متّصل خود روايت مىكند از حَصِين از جابر بن سمره كه گفت: با پدرم وارد شديم بر رسول اكرمصلى الله عليه وآله و شنيدم كه مىگفت: إنّ هَذَا الأمْرَ لَايَنْقَضِى حَتّى يَمْضِىَ فِيهِمُ اثْنَاعَشَرَ خَلِيفَةً. قَالَ: ثُمّ تَكَلّمَ بِكَلَامٍ خَفِىَ عَلَىّ. فَقُلْتُ لِأبِى: مَا قَالَ؟! قَالَ: كُلّهُمْ مِنْ قُرَيْشٍ . [792] «اين امر پايان نمىيابد مگر زمانى كه دوازده خليفه در آن بگذرند. گفت: سپس پيمبر جملهاى فرمود كه بر من پنهان بماند. من به پدرم گفتم: چه گفت؟! گفت: همگى آنان از قريش هستند .» اين حديث را حَمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» آورده است [793] . و نيز حمّوئى با سه سند ديگر از مسلم با عبارتى مشابه اين عبارت ذكر كردهاست و همگى از مسلم قُشَيْرى هستند. [794] حاكم در «مستَدْرك» با دو سند يكى از عون بن جُحَيْفه از پدرش، و ديگرى از شَعبى از جابر با عبارتى شبيه به اين مضمون آورده است. [795] قُندوزى از كتاب «جمع الفوائد» از جابربن سمره مرفوعاً اين حديث را آورده است و گويد : شيخين (بُخارى و مُسلم) و تِرْمَذى و ابوداود نيز با همين لفظ روايت نمودهاند. [796] ، [797] امّا آن دسته دوم از روايات كه تعداد آنها را به عنوان أوّلُهُمْ عَلِىّ ثُمّ الحسنُ ثمّ الحسينُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الحسينِ، با اختلاف مضامين و تعبيرات مُبيّن مىنمايد بسيار است: شيخ صدوق در «عيون أخبار الرضاعليه السلام» از حضرت صادق جعفربن محمّد از پدرش محمّدبن على از پدرش علىّ بن الحسن از پدرش حسين بن على روايت مىكند كه گفت: سُئِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عليه السلام عَنْ مَعْنَى قَوْلِ رَسُولِاللهِصلى الله عليه وآله: إنّى مُخَلّفٌ فيكُمُ الثّقَلَيْنِ: كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتى؛ مَنِ الْعِتْرَةُ؟ «از أميرالمؤمنينعليه السلام از معنى گفتار رسولخداصلى الله عليه وآله پرسيدند كه فرموده است: من در بين شما دو چيز ارزشمند و مصون و خطير را از خود به يادگار مىگذارم، كتاب خدا و عترتم را، مراد چه كسانى هستند؟» گفت: أنَا وَ الْحَسَنُ وُ الْحُسَيْنُ وَ الْأئمّةُ التّسْعَةُ؛ تاسِعُهُمْ مَهْدِيّهُمْ وَ قَائِمُهُمْ، لايُفارِقُونَ كِتابَ اللهِ و لايُفارِقُهُمْ حَتّى يَرِدُوا عَلَى رَسُولِ اللهِ حَوْضَهُ [798] . «حضرت فرمود: مراد از آن، من و حسن و حسين و امامان نهگانه مىباشيم كه نهمين آنها مهدىّ آنها و قائم آنهاست كه از كتاب خدا جدا نمىشوند، و كتاب خدا از آنها جدانمىشود تا بر رسول خدا در حوضش وارد گردند.» حمّوئى در «فرائدالسّمْطَيْن» با سند متّصل خود از ابراهيم بن عمر يمانى از ابوطفيل از حضرت ابوجعفرعليه السلام روايت مىكند كه پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين علىعليه السلام گفتند: بنويس آنچه براى تو املاء مىنمايم! اميرالمؤمنينعليه السلام عرض كرد: مگر تو بيم آن دارى كه من فراموش كنم؟! رسول خدا فرمود: من از فراموشى تو نگران نيستم، زيرا از خداوند عزّوجلّ خواستهام كه حافظهات را نگهدارد و چيزى را كه دانستى دستخوش نسيان نسازد! وليكن اين مطلب را براى شركاى خودت بنويس! عرض كرد: شركاى من چه كسانى هستند اى پيامبر خدا؟! رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: امامان از فرزندان تو كه به واسطه آنهاست كه باران رحمت بر امّت من مىبارد، و به واسطه آنهاست كه دعايشان مستجاب مىشود، و به واسطه آنهاست كه بلا از آنان مىگردد، و به واسطه آنهاست كه رحمت از آسمان فرو مىريزد، وَ هَذَا أوّلُهُمْ، وَ أوْمَأ بِيَدِهِ إلَى الحَسَنِ ثُمّ أوْمَأ بِيَدِهِ اِلَى الْحُسَيْنِعليهما السلام ثَمّ قَالَ صلى الله عليه وآله: الأئمّةُ مِنْ وُلْدِهِ. [799] «و اين است اوّلين آنها، و حضرت با دست خود اشاره به حَسَنعليه السلام كردند سپس اشاره به حسينعليه السلام نمودند و پس از آن رسولخداصلى الله عليه وآله فرمود: امامان از اولاد حسين.» اين روايت را شيخ صدوق در «أمالى» خود آورده است. [800] و حمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» با سند متّصل خود از ابوجعفر محمّد بن علىّبن بابويه تا مىرسد به مجاهد از ابن عبّاس روايت مىكند كه مردى يهودى كه به او نَعْثَل مىگفتند بر رسول اكرمصلى الله عليه وآله وارد شد و عرض كرد: يا محمّد! مطالبى در ذهن من خطور مىكند و از دير زمانى است كه چنين است. اگر پاسخش را بدهى من به دست تو مسلمان مىشوم . در اينجا يهودى مسائلى از توصيف پروردگار و صفات او و از وصىّ حضرت سؤال مىكند و حضرت مُفصّلاً جواب مىدهند و درباره وصىّ مىفرمايند: نَعَمْ إنّ وَصيّى وَ الْخَلِيفَةَ مِنْ بَعْدِى عَلِىّ بنُ أبِى طَالِبٍعليه السلام وَ بَعْدَهُ سِبْطَاىَ: الْحَسَنُ ثُمّ الْحُسَيْنُ يَتْلُوهُ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ أئِمّةٌ أبْرَارٌ. «وصىّ من و جانشين پس از من علىّ بن ابيطالبعليه السلام است، و پس از او دو سبط من حسن و حسين كه در دنبال حسين، نه نفر از صلب حسين امامان ابرار خواهند بود.» نَعثَل يهودى مىگويد: يَا مُحَمّدُ! آنها را براى من نام ببر! رسول خدا فرمود: نَعَمْ إذَا مَضَى الْحُسَيْنُ فَابْنُهُ عَلِىّ، فَإذَا مَضَى عَلِىّ فَابْنُهُ مُحَمّدٌ، فَإذَا مَضَى مُحَمّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ، فَإذَا مَضَى جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَى، فَإذَا مَضَى مُوسَى فَابْنُهُ عَلِىّ، فَإذَا مَضَى عَلِىّ فَابْنُهُ مُحَمّدٌ، ثُمّ ابْنُهُ عَلِىّ، ثُمّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، ثُمّ الْحُجّةُ بْنُ الْحَسَنِ. فَهَذِهِ اثْنَاعَشَرَ أئمّةً [801] عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِى إسْرَائيلَ. «آرى! چون حسين درگذرد فرزندش على است، و چون على درگذرد فرزندش محمّد است، و چون محمّد درگذرد فرزندش جعفر است، و چون جعفر درگذرد فرزندش موسى است، و چون موسى درگذرد فرزندش على است، و چون على درگذرد فرزندش محمّد است، و سپس فرزندش على است، و سپس فرزندش حسن است، و سپس حجّت خدا پسر حسن است. اينان دوازده امام هستند كه به عدد نقباء بنىاسرائيل مىباشند.» در اينجا نعثل پس از آنكه جاى آنها را در بهشت مىپرسد و حضرت از آن خبر مىدهد، و از غيبت طولانى امام قائمعليه السلام خبر مىدهد، و تفاصيلى در ظهور حضرت قائم بيان مىكند، يهودى مسلمان مىشود، و اشعارى بديع و دلانگيز مىسرايد. [802] اين حديث را بتمامه علىّ بن محمّد خزّاز در كتاب نصوص خود كه «كفاية الأثر» نام دارد آورده است. [803] و ايضاً بحرانى در «غاية المرام» بطور تفصيل آورده [804] و در «كفايةالأثر» موجوداست [805] و قندوزى همچنين مشروحاً و مفصّلاً از «فرائدالسّمْطَيْن» روايت نموده است. [806] و حمّوئى در «فرائد السّمْطين» حديث مناشده و احتجاج مفصّل اميرالمؤمنينعليه السلام را در زمان عثمان در مسجد رسول أكرمصلى الله عليه وآله وسلم با سند متّصل عبدالحميد بن فخّاربن مَعْدبن فخّار موسوى متّصلاً تا برسد به سُليم بن قيس هلالى از اميرالمؤمنينعليه السلام روايت مىكند. اين حديث مشروحاً و بطور تفصيل مناقب و فضائل آن حضرت را نشان ميدهد و ملاحظه تمام آن بسيار جالب است و اينك ما چند فقره از آن را كه تصريح درباره امامان دوازده گانه دارد در اينجا ذكر مىكنيم: اوّل فقرهاى راجع به آيه تطهير است كه اُمّ سلمه مىگويد: من هم اى رسول خدا از زمره آنها مىباشم؟! فَقَالَ: أنْتِ إلَى خَيْرٍ، إنّمَا نَزَلَتْ فِىّ [وَ فِى ابْنَتِى] وَ فِى أخِى عَلِىّ ابْنِ أبىطَالِبٍ وَ فِى ابْنَىّ وَ فِى تِسْعَةٍ مِنْ وُلْدِ ابْنِىَ الْحُسَيْنِ خَاصّةً لَيْسَ مَعَنَا فِيهَا لِأحَدٍ شِرْكٌ(ظ) [807] . «رسول خدا فرمود: تو بر روش نيكو هستى امّا اين آيه فقط درباره من [و درباره دخترم] و درباره برادرم علىّ بن أبىطالب، و درباره دو پسرانم و درباره نه نفر از فرزندان پسرم حسين بخصوصهم فرود آمده است و هيچ كس را با ما در معنى و مفاد آيه شركتى نيست.» دوم فقره: وَ فِى هَذَا لِيَكُونَ الرّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ. [808] «و او شما را مسلمان ناميد پيش از اين و در اين (قرآن) تا رسول شهيد و گواه بر شما باشد و شما شهيدان و گواهان بر مردم باشيد!» است كه سلمان برخاست و گفت: يَا رَسُولَ اللهِ ! آن كسانى كه تو شهيد و گواه برايشان هستى و آنان گواه و شهيد بر مردمان هستند چه كسانى مىباشند؟! آنان كه خداوند ايشان را برگزيد و در دين خدا برايشان حَرَجْ و تَنگى و عُسرتى قرار نداد، و آنان بر ملّت و آئين پدر شما ابراهيم هستند. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: خداوند فقط سيزده نفر را اراده نموده است، و در ميان امّت اختصاص به آنها دارد. سلمان گفت: براى ما بيان كن اى رسول خدا! فرمود: أنَا وَ أخِى عَلِىّ وَ أحَدَعَشَرَ مِنْ وُلْدِى. [809] ، [810] «من هستم، و برادرم على است، و يازده تن از اولاد من مىباشند.» و سوم فقره حديث ثقلين است كه رسول خدا در آخرين خطبه بيان فرمود، و عمر شبيه مرد خشمگين برخاست و گفت: يا رسول الله! آيا جميع اهل بيت تو جانشين تواند؟! فقال : لَا، وَلَكِنْ أوْصِيَائى مِنْهُمْ، أوّلُهُمْ أخِى وَ وَزِيرى وَ وَارثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤْمِنٍ بَعْدِى. هُوَ أوّلُهُمْ، ثُمّ ابنِىَ الْحَسَنُ، ثُمّ ابنِىَ الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّىَ يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، [هُمْ]شُهَداءُ اللهِ فِى أرْضِهِ، وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ، وَ خُزّانُ عِلْمِهِ، وَ مَعَادِنُ حِكْمَتِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَاللهَ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللهَ. «رسول خدا فرمود: نه، وليكن اوصياى من بخصوصهم مىباشند. أوّل آنها برادرم و وزيرم و وارثم و جانشينم در اُمّتم و ولىّ هر مؤمن پس از من است، اوست اوّل آنها، سپس پسرم حسن، پس از او پسرم حسين، پس از او نه تن از فرزندان حسين يكى پس از ديگرى خواهند بود تا بر من در حوض وارد آيند، (ايشانند) شهداء و گواهان خداوند بر روى زمينش، و حجّت او بر مخلوقاتش، و خزانه داران علمش، و معدنهاى حكمتش، كسى كه آنها را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است، و كسى كه مخالفت آنان را بنمايد خدا را مخالفت نموده است.» در دنبال هر سه فقره، همگى حضّار مسجد از مهاجرين و انصار تصديق نموده گفتند: شهادت مىدهيم كه رسول خداصلى الله عليه وآله اينطور فرمود.[811] اين روايت را سُلَيْم در كتاب خود بطولها و تفصيلها ذكر نموده است. [812] قندوزى از ميرسيّد على همدانى از كتاب «مودّة القربى» از عبايةبن ربعى از جابر روايت مىكند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: أنَا سَيّدُ النّبِيّينَ وَ عَلِىّ سَيّدُ الْوَصِيّينَ، وَ إنّ أوْصِيَائِى بَعْدِى اثْنَاعَشَرَ: أوّلُهُمْ عَلِىّ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الْمَهْدِىّ. [813] «من سيّد و سالار پيغمبرانم، و على سيّد و سالار اوصياى پيغمبران است، و اوصياى من پس از من دوازده نفرند، اوّل آنها على و آخر آنها قائم مهدى است». و قندوزى ايضاً از ميرسيّد على همدانى از سُليم بن قيس هلالى از سلمان فارسى روايت مىكند كه او گفت: من بر رسول خداصلى الله عليه وآله وارد شدم در حالى كه حسينعليه السلام بر روى دو رانش نشسته بود، و رسول خدا دوگونهاش را مىبوسيد، و دهانش را مىبوسيد و مىگفت: أنْتَ سَيّدٌ، ابْنُ سَيّدٍ، أخُو سَيّدٍ، وَ أنْتَ إمَامٌ، ابْنُ إمَامٍ، أخْو إمَامٍ، وَ أنْتَ حُجّةٌ، ابْنُ حُجّةٍ، أخُو حُجّةٍ، أبُوحُجَجٍ تِسْعَةٍ، تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمُ الْمَهْدِىّ. [814] «تو سيّد و سالارى! پسر سيّد و سالارى! برادر سيّد و سالارى! و تو إمامى! پسر إمامى! برادر إمامى! و تو حجّتى! پسر حجّتى! برادر حجّتى! پدر نُه حجّتى كه نهمين آنها قائمشان مهدى است.» و اين حديث را همچنين حمّوئى در «فرائد السّمطين» و موفّق بن احمد خوارزمى در «مناقب» تخريج كردهاند. [815] و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از ابنعبّاس روايت مىكند كه گفت: شنيدم از رسول خداصلى الله عليه وآله كه مىگفت: أنَا وَ عَلِىّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهّرُونَ مَعْصُومُونَ. [816] «من با على و حسن و حسين و نه تن از فرزندان حسين هستيم كه مطهّران و معصومان مىباشيم .» و اين حديث را همچنين حمّوئى در «فرائد السّمطين» تخريج كرده است. و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از اميرالمؤمنين علىّ بن ابيطالبعليه السلام روايت مىكند كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله گفت: مَنْ أحَبّ أنْ يَرْكَبَ سَفِينَةَ النّجَاةِ، وَ يَسْتَمْسِكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى، وَ يَعْتصِمَ بِحَبْلِاللهِ الْمَتِينِ فَلْيُوَالِ عَلِيّا وَلْيُعَادِ عَدُوّهُ، وَلْيَأتَمّ بِالأئِمّةِ الْهُداةِ مِنْ وُلْدِهِ، فَإنّهُمْ خُلَفَائى وَ أوْصِيَائى وَ حُجَجُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ بَعْدِى وَ سَادَاتُ اُمّتِى وَ قُوّادُ الأتْقِيَاءِ إلَى الْجَنّةِ. حِزْبُهُمْ حِزْبِى وَ حِزْبِى حِزْبُاللهِ، وَ حِزْبُ أعْدَائِهِمْ حِزْبُ الشّيْطَانِ. [817] «هر كس دوست دارد سوار كشتى نجات شود، و تمسّك به دستگيره محكم نمايد، و به ريسمان متين و استوار الهى خود را نگهدارد، بايد با على ولايت داشته باشد، و با دشمنش دشمن باشد، و بايد به ائمّه هدى از فرزندان على اقتدا نمايد، زيرا كه ايشان جانشينان من، و اوصياى من، و حجّتهاى خداوند بر خلائقش پس از من، و سيّد و سروران اُمّت من، و راهنمايان و كِشندگان متّقيان به سوى بهشت مىباشند. حزب آنها حزب من است، و حزب من حزب خداست، و حزب دشمنانشان حزب شيطان است.» و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از ابنعبّاس روايت كرده است كه گفت: رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: إنّ اللهَ فَتَحَ هَذَا الدّينَ بِعَلىّ، وَ إذَا قُتِلَ فَسَدَ الدّينُ وَ لَا يُصْلِحُهُ إلاّ الْمَهْدِىّ. [818] «خداوند اين دين را با على گشود، و چون كشته شود دين فاسد مىگردد و كسى نمىتواند آن را اصلاح كند مگر مهدى.» در كتاب سُلَيم بن قَيْس از اميرالمؤمِنينعليه السلام روايت مىكند ضمن خطبهاى كه در حضور ابُودرداء و ابوهريره كه معاويه آنها را قبل از واقعه صفّين به عنوان رسالت به محضر حضرت فرستاده بود، در حضور جماعت عسكر خود كه حاوى مهاجرين و انصار بودند ايراد كردند، حضرت فضايل خود را ايراد نمودند من جمله حديث غدير را از رسولاللهصلى الله عليه وآله نقل كردند تا به اينجا مىرسند كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله فرمودند: عَلِىّ أخِى وَ وَزيرِى وَ وَصِيّى وَ وَارِثى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤمِنٍ بَعْدِى وَ أحَدَعَشَرَ إمَاماً مِنْ وُلْدِهِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ. الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ، لَا يُفَارِقُونَهُ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ. [819] «على برادرم، و وزيرم، و وصيّم، و وارثم، و جانشينم در اُمّتم، و مولا و صاحب اختيار هر مؤمنى است كه پس از من است، و يازده امام از اولادش: حسن و حسين و سپس نه نفر از اولاد حسين يكى بعد از ديگرى. قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند، با قرآن مفارقت نمىكنند تا در حوض بر من وارد شوند.» حضرت خطبه را ادامه مىدهند و در ذيلش از حضرت رسول نقل مىكنند كه فرمود: وَ أمَرَنِى فِى كِتَابِهِ بِالْوَلاَيَةِ، وَ إنّى اُشْهِدُكُمْ أيّهَا النّاسُ إنّهَا خَاصّةٌ لِعَلىّ بْنِ أّبيطَالِبٍ وَ الأوْصيَاءِ مِنْ وُلْدِى وَ وُلْدِ أخِى وَ وَصِيّى، عَلِىّ أوّلُهُمْ، ثُمّ الْحَسَنُ، ثُمّ الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، لاَ يُفَارِقُونَ الْكِتَابَ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ. [820] «و خداوند مرا در كتابش امر به ولايت نمود، و من شما را اى مردم گواه مىگيرم كه آن ولايت و امامت و امارت اختصاص به علىّ بن ابيطالب و اوصياى از فرزندان من و فرزندان برادرم و وصيّم دارد. اوّل آنها على است، پس از او حسن، پس از او حسين، پس از او نُه تن از اولاد حسين، كه ايشان از كتاب خدا جدا نمىشوند تا بر من در كنار حوض وارد شوند.» در اينجا اميرالمؤمنينعليه السلام مطلب را ادامه مىدهند تا احتجاج مىكنند به آخرين خطبهاى كه پيمبر خواندند و پس از آن خطبهاى نخواندند، و دعوت به ثَقَلَين: كتاب و عترت يعنى اهل بيت كردند، و عُمَر به صورت غضب برخاست و گفت: اى رسول خدا اين براى جميع اهل بيت توست ؟! پيغمبر فرمود: لَا، وَلَكِنْ أوْصِيائِى مِنْهُمْ: أخِى وَ وَزِيرى وَ وارثِى وَ خَلِيفَتِى فِى اُمّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مؤمِنٍ بَعْدِى؛ هَذَا أوّلُهُمْ وَ خَيْرُهُمْ، ثُمّ وَصِيّى ابْنِى هَذَا ـ وَ أشَارَ إلَى الْحَسَنِـ ثُمّ وَصِيّهُ هَذَا ـ وَ أشَارَ إلَى الْحُسَيْنِـثُمّ وَصِىّ ابْنِى سَمِىّ أخِى، ثُمّ وَصِيّهُ سَمِيّى، ثُمّ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِهِ واحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّىَ يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، شُهَداءُاللهِ فِى أرْضِهِ وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَاللهَ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَىاللهَ ـ الخطبة. [821] «نه، وليكن فقط در ميان ايشان اوصياى من هستند كه با كتاب خدا مفارقت ندارند و خليفه من مىباشند: برادرم و وزيرم و وارثم و خليفهام در اُمّتم و ولىّ و صاحب اختيار هر مؤمن بعد از من، اين اوّل آنها و بهترين آنهاست، و سپس وصىّ من اين پسرم ـ و اشاره كرد به حسن ـ و سپس وصىّ او اين ـ و اشاره كرد به سوى حسينـ و سپس وصىّ پسرم كه همنام برادرم مىباشد، و سپس وصىّ او كه همنام من است، و پس از او هفت نفر از اولاد او يكى بعد از ديگرى تا بر من در كنار حوض وارد شوند. ايشانند شهداى خداوند در روى زمين او و حجّت او بر خلق او، كسى كه فرمانشان را ببرد فرمان خدا را برده است، و كسى كه سرپيچى كند سرپيچى از خدا كرده است» تا آخر خطبه. [822] و امّا دسته سوم از روايات آنهائى كه اسامى و يا القاب يكايك از امامانعليهم السلام را از رسول خداصلى الله عليه وآله بيان مىكند از عامّه و خاصّه: حَمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» چهار حديث متّصل الاسناد از جابر بن عبدالله انصارى روايت مىكند كه او لَوْحِ فَاطمهعليها السلام را كه لوح اخضر (سبز) بوده است ملاحظه كرده است و در آن به طور تفصيل نام و خصوصيات هر يك از امامانعليهم السلام نوشته شده بوده است. [823] اين روايات با سند شيعه اجمالاً در «عيون أخبار الرّضاعليه السلام» و كتاب «اكمال الدين و اتمام النّعْمَة» شيخ أعظم أبوجعفر محمّد بن على بن الحسين بن موسى بن بابويه و در «أمالى» شيخ الطّائِفة محمّد بن حسن طوسى ـ رضوان الله عليهما ـ آمده است و ما در اينجا فقط به ذكر يكى از آنها مىپردازيم: در «فرائد السّمْطَين» و «عيون اخبار الرّضا» با سند متّصل خود روايت مىكنند از ابونضْر كه چون حالت احتضار به حضرت محمّدبن علىعليهما السلام در حال ارتحال دست داد، فرزند خود حضرت صادقعليه السلام را فراخواند تا عهد و ميثاق امامت را به او واگذار نمايد . برادرش زَيْدُبنُ على گفت: لَوِامْتَثَلْتَ فِى تِمْثَالِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِعليهما السلام لَرَجَوْتُ أنْ لَاتَكُونَ أتَيْتَ مُنْكَراً! «تو در اين پيمان اگر مثل انتقال امامت از حسن و حسينعليهما السلام كه از برادر به برادر ديگر بود نه به فرزند، عمل مىنمودى من اميدمند بودم كه عمل منكَر و زشتى را در اينجا بجا نياورده بودى!» حضرت باقرعليه السلام در پاسخ فرمود: يَا أبَاالْحُسَيْنِ! إنّ الأمَانَاتِ لَيْسَ بِالْمِثَالِ، وَ لَا الْعُهُودُ بِالسّوْمِ، وَ إنّمَا هِىَ اُمُورٌ سَابِقَةٌ عَنْ حُجَجِاللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. «اى ابوالحسين! مواثيق و عهود امامت و امانتهاى ولايت و امارت از روى به مثل عمل نمودن نيست، و پيمانها و التزامهاى آن به معامله و عرض متاع و ثمن نمىماند، بلكه تنها مربوط به امور سابقه و وصيّتها و التزامهائى است كه از حجّتهاى خداوندى تبارك و تعالى رسيده است.» در اين حال حضرت، جابربن عبدالله را طلب كردند [824] و به او گفتند: اى جابر! آنچه خودت عياناً از صحيفه فاطمه مشاهده كردهاى براى ما بيان كن! جابر عرض كرد: آرى يا ابَا جَعْفَر! من وارد شدم بر سيّده و خانم فاطمه دختر رسول اللهصلى الله عليه وآله تا آنكه وى را به ميلاد حسينعليه السلام تهنيت گويم، در آنجا ديدم كه در دست او صحيفهاى است از جنس دُرّ سپيد (دُرّةٌ بَيْضَاءُ)، گفتم: اى خانم و سيّد و سرور بانوان! اين صحيفهاى را كه من با تو مىبينم چيست؟! گفت: در آن اسامى ائمّه از فرزندان من مىباشد. من عرض كردم: به من بده تا ببينم در آن چيست؟! گفت: اى جابر اگر منع و نهيى نبود، من به تو مىدادم وليكن نهى شده است از اينكه كسى آن را مسّ كند مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا اهل بيت پيغمبر باشد و امّا تو اجازه دارى از ظاهر آن نگاه به درون آن اندازى! جابر گفت: من آن را خواندم و در آن بود: ابوالقاسم محمّد بن عبدالله المصطَفَى، و مادرش آمنه است. ابوالحسن علىّبن ابىطالب الْمُرْتَضَى، مادرش فاطمه دختر اسدبن هاشم بن عبدمناف است . ابومحمّد الحسن بن على و ابوعبدالله الْحُسَيْن بن على التّقِى، مادرشان فاطمه دختر محمّد است. ابومحمّد على بن الْحُسَيْنِ العَدل، مادرش شاهبانويه دختر يزدجرد بن شاهنشاه. ابوجعفر محمّد بن علىّالباقر، مادرش امّ عبدالله دختر حسن بن على بن ابيطالب است. ابوعبدالله جعفر بن محمّد الصّادق، مادرش امّ فَروه دختر قاسم بن محمّد بن ابىبكر است . ابوابراهيم موسى بن جعفر الثّقَة، مادرش جاريهاى است به نام امّحميده. ابوالحسن على بن موسى الرّضا، مادرش جاريهاى است به نام نجمه. ابوجعفر محمّد بن على الزّكِى، مادرش جاريهاى است به نام خَيْزُران. ابوالحسن على بن محمّد الأمين، مادرش جاريهاى است به نام سوسن. ابومحمّد الحسن بن على الرّفِيق، مادرش جاريهاى است به نام سَمّانه. أبوالقاسم محمّد بن الحَسَن كه اوست حجّت قائم، مادرش جاريهاى است به نام نرجس، صلوات الله عليهم اجمعين. شيخ ابوجعفر ابن بابويه گويد: در اين حديث اين طور نام حضرت قائمعليه السلام بدينگونه آمده است و آنچه فتوا و نظريّه من است همان نهيى است كه در روايات از بردن نام او وارد است. [825] ، [826] اين بود محصّل گفتار ما در تحقيق معنى لغوى اهل بيت و عترت و مراد و مقصود از آن در حديث ثقلين كه بر زبان رسولاللهصلى الله عليه وآله جارى شده است. و در اين صورت با علم و يقين به خصوص مراد و منظور، مطلب روشن است و بحث و فحص از معانى لغويّه با آنكه خالى از فائده نيست امّا زياد فايدهاى ندارد، و عترت و اهلبيت رسول خداصلى الله عليه وآله به سعه و گسترش و عنوان عامّ و كلّى خود باقى نيست و منحصراً در اين أفراد خاصّ و اشخاص مخصوص متعيّن است. پاورقي
[789] بحرانى در «غايةالمرام» صفحه 219
[790] دوره علوم و معارف اسلام،قسمت (2): «امامشناسى» ج3، درس 40 تا 45، صفحه 119
[791] صحيح» بخارى، طبع مصر سنه 1355، ج 4، صفحه 175 [792] صحيح» مسلم، طبع محمّد فؤاد عبدالباقى، ج 3، ص 1452، حديث 5، از كتاب امارت (33) شماره.1821 [793] فرائد السّمطين» ج 2، ص 148، حديث.442
[794] فرائد السّمطين» ج 2، صفحه 149
[795] المستدرك على الصّحيحين» ج3، صفحه 617
[796] ينابيع المودّة» صفحه 414
[797] و ايضاً قندوزى در «ينابيع المودّة» صفحه 445 [798] غاية المرام» ص 232، حديث پنجاه و هشتم از خاصّه. [799] فرائد السّمطين» ج 2، ص 259، حديث 527 از سيّد جلالالدّين عبدالحميد از پدرش امام شمسالدّين فخّاربن معد بن فخّار موسوى تا مىرسد به شيخ صدوق: أبوجعفر محمد بن على بن بابويه تا مىرسد به امام باقرعليه السلام.
[800] أمالى» صدوق، طبع سنگى، صفحه 241 [801] كذا، والصواب: إماماً.
[802] فرائد السّمطين» ج 2، صفحه 132
[803] بحار الأنوار» طبع حروفى، ج 36، صفحه 283 [804] غايةالمرام» ص 39، حديث 36 از عامّه از حمّوئى در «فرائد».
[805] كفاية الأثر» صفحه 289
[806] ينابيعالمودّة» صفحه 440 [807] فرائد السّمطين» ج1، ص.316 [808] قسمتى از آيه 78،از سوره 22: حج. [809] فرائد السّمطين» ج1، ص.317
[810] ـ شيخ محمّدجواد مغنيه در كتاب «الشّيعة و التشيع» صفحه 36
[811] فرائد السمطين» ج 1، صفحه 312
[812] كتاب «السقيفة» معروف به «كتاب سليم بن قيس هلالى كوفى»، طبع سوّم نجف، صفحه 111
[813] «ينابيعالمودّة» صفحه 445
[814] «ينابيعالمودّة» صفحه 445
[815] سيّدهاشم بحرانى در «غايةالمرام» صفحه 218
[816] «ينابيعالمودّة» صفحه 445
[817] «ينابيعالمودّة» صفحه 445 [818] مصدر گذشته.
[819] كتاب سليم»، طبع سوم نجف، و اين خطبه از صفحه 179
[820] قندوزى در اينجا در «ينابيعالمودّة» صفحه 446 [821] كتاب سليم» ص.190 [822] بايد دانست كه اين روايت با روايت پيشين مروى از «فرائد السمطين» تكرارى نيست. آن خبر در احتجاج اميرالمؤمنينعليه السلام در مجلس شورى است، و اين خبر در جنگ صفّين و ورود ابوهريره و ابودرداء، و در «كتاب سليم» هم در دو جا بيان شده است و به لحاظ حفظ اصل مطلب، ما هم در دو مقام ذكر نموديم و ترجمهاش را هم آورديم.
[823] فرائد السمطين» ج 2، صفحه 136 [824] طلب نمودن جابر را در حال ارتحالشان كه در آن وقت وصيّت به حضرت صادق عليه السلام نمودند و حضرت صادق عليه السلام رشيد و كبير بودند منافات دارد با روايتى كه دلالت دارد بر آنكه فقط جابر حضرت باقر را ادراك مىكند.
[825] فرائد السّمطين» سمط 2، باب 32، صفحه 140
[826] آيةالله شيخ لطفالله صافى گلپايگانى در كتاب «منتخب الأثر» صفحه 107 من عرض كردم: اى رسول خدا! چه كس را خليفه خود مىگذارى؟! فرمود: همان كس را كه موسىبن عمران بر قومش خليفه گذارد. گفتم: وصيّش يوشع بن نون را؟! فرمود: فانّ وصيّى و خليفتى من بعدى علىّ بنابيطالبعليه السلام قائد البررة و قاتل الكفرة، منصورٌ من نصره، مخذول من خذله. عرض كردم: اى رسول خدا! امامان پس از تو چند نفرند؟! فرمود: به نفرات نقباء بنىاسرائيل، نه نفر از صُلب حسين مىباشند كه خدا به آنها علم من و فهم مرا داده است. آنها خزينه داران علم خدا و معدنهاى وحى او هستند. عرض كردم: اولاد حسنعليه السلام چه منصبى دارند؟ فرمود: خداوند تعالى امامت را در نسل حسينعليه السلام نهاد و اين است قول خدا عزّوجل: و جعلها كلمةً باقيةً فى عَقِبه. عرض كردم: آيا اسامى آنها را براى من نمىگوئى؟ فرمود: آرى! مرا در وقتى كه به معراج بردند به سوى آسمان و نظر به ساق عرش كردم ديدم با نور نوشته بود: لا اله الّا الله، محمد رسول الله أيّدْتُه بعلىّ و نَصَرْتُهُ به. و ديدم نورهاى فاطمه و حسن و حسين راو در سه جا ديدم عليّاً، عليّاً، عليّاً، و محمّداً و محمّداً و موسى و جعفر و الحسن؛ و الحجّة مانند ستاره درخشان در ميان آنها مىدرخشيد. من گفتم: اى پروردگار من كيستند اينها كه تو اسامى آنها را با اسم خودت قرين داشتى؟! خداوند فرمود: يامحمّد! ايشان اوصياء و امامان بعد از تو مىباشند. من آنان را از سرشت تو آفريدم خوشا به حال كسى كه دوستشان داشته باشد و واى بر كسىكه دشمنشان بدارد، به بركت آنهاست كه من باران رحمت مىبارم و به واسطه آنهاست كه من ثواب مىدهم و عذاب مىنمايم. و پس از آن رسولخداصلى الله عليه وآله دستش را به سوى آسمان برداشت و دعا كرد به دعاهائى كه چون گوش فرا دادم شنيدم مىگفت: اللّهم اجعل العلم و الفقه فى عقبى و عقب عقبى، و فى ذرعى و ذرع ذرعى (و فى زرعى و زرع زرعى ـ ظ).
|
|
|