بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين.[1]
1 - «اى كسى كه از حيدر و شناخت او از من پرسش مىكنى، تو مرا خسته و فرسوده ساختى! زيرا كه من به هيچوجه در خور بيان اين واقعيت نيستم، و شايستگى كشف اين حقيقت را ندارم!
2- خداوند طبق نام خودش، او را على ناميد، فلهذا در مراتب مجد و علو و بلندى و رفعت، بالا رفت.
3- خداوند او را اختيار و انتخاب كرد از ميان تمام مردم جهان، و همه را كنار زد، و او را راه و طريق و نشانه به سوى راههاى هدايتبرافراشت و معين كرد.
4- خداوند در روز غدير، از همه خلايق عهد و پيمان استوارى براى ولايت و تمكين و پيروى از او گرفت.
5- و در صبحگاه روشن و درخشان روزى كه مصطفى بين اصحاب خود عقد برادرى و اخوت بست، على وصى را براى خود برادر و همتا قرار داد.
6- و بنابراين با اين عمل، بين ضلالت و هدايت جدائى افكند، و على با اين برادرى پيامبر گرامى، آنقدر بالا رفت كه از برج جوزآء و از ستاره عيوق گذشت.
7- و فرشتگان سماوى به دستور و فرمان خداوندى كه به آنها وحى مىفرستد، همگى على را حيدر و فاروق ناميده، و بدين اسم نام نهادند.
8- او از همه زودتر پيشى گرفته و سبقت جسته، و دعوت احمد را لبيك گفت، و آنچه درباره احمد نازل شده بود را تصديق كرد، فلهذا به صديق امت ناميده شد.
9- و بنابراين، غير از على هر كس ادعاى اين القاب و اسامى كند، بايد براى توثيق مدعاى خود براى ما شاهد و دليل آورد».
حافظ ابو نعيم اصفهانى با سند متصل خود از عكرمه از ابن عباس روايت كرده است كه قال: قال رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم: من سره ان يحيى حياتى، و يموت مماتى، و يسكن جنة عدن غرسها ربى، فليوال عليا من بعدى و ليوال وليه، و ليقتد بالائمة من بعدى، فانهم عترتى، خلقوا من طينتى، رزقوا فهما و علما، و ويل للمكذبين بفضلهم من امتى، للقاطعين فيهم صلتى، لا انا لهم الله شفاعتى.[3]
دسترسى همه خلايق و استفاده از ماء معين و آبشخوار فيض و رحمت و سعادت و بركت است.
غدير روز تاجگذارى و عمامهگذارى رسول الله با دستشريف خود بر سر مولى الموحدين است.
غدير روز من كنت مولاه فعلى مولاه است.
غدير روز اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره، و اخذل من خذله است.
هديه آوريم، ناچار قبل از ورود در متن قضيه غدير به ذكر چند مقدمه مىپردازيم.
معرفى امير المؤمنين عليه السلام به مقام امامت، تنها در روز هيجدهم ذو الحجة الحرام سنه دهم از هجرت در ضمن حجة الوداع در وادى غدير خم در دو ميلى از زمين جحفه نبوده است، بلكه آن روز، روز نصب كلى و معرفى براى همگان، و اعلان و اعلام به عموم امتبودهاست، وگرنه در طول دوران زندگانى امير المؤمنين عليه السلام حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مجالس و محافل عديده، در خلوت و جلوت، در صلح و جنگ، در مكه و مدينه، براى هر دسته و هر جمعيتى كه با آنحضرت تماس داشتند، مقامات و درجات و امامت و ولايت و وصايت و خلافت و اخوت و ساير مزايا و فضايل او را مىشمردند.
امير المؤمنين عليه السلام در كعبه متولد شد، و چون قنداقهاش را به دست رسول الله دادند، سوره قد افلح المؤمنون را قرائت كرد، و در دامان رسول خدا بزرگ شد، و اولين مردى است كه به رسول خدا ايمان آورد، در حاليكه ده ساله بود، خودش فرمود: وحى نبوت بر رسول خدا در روز دوشنبه نازل شد و من در صبح سهشنبه ايمان آوردم، و تا مدت سه سال و يا هفتسال كه پيامبر در خفيه تبليغ مىكرد، كسى غير از على و خديجه با پيغمبر در كنار كعبه بيت الله الحرام نماز نمىگذارد.
در اولين روزى كه پيامبر اكرم دعواى نبوت خود را جهارا اعلام فرمود، و مجلسى از خويشاوندان خود ترتيب داده، و اقوام و عشيره خود را به كمك و مساعدت خود، در حمل بار نبوت و مساعدت و معاونت در انجام رسالت دعوت كرد، و كسى جواب مساعد نداد، جز اين طفل عاشق جان باخته بيدار هشيار، على را به مقام وزارت و ولايت و خلافتخود برگزيد.
در آن روز فرمود: فايكم يوازرنى هذا الامر و ان يكون اخى و وصيى و خليفتى
فيكم من بعدى؟ «كدام يك از شما مرا در اين امر نبوت و انجام دستورات الهيه كمك و معاونت مىكند، و اينكه برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شما بعد از من بوده باشد!؟ ».
على چون گفت: انا يا رسول الله! «من در اين امر معين و وزير تو هستم اى رسول خدا».
رسول خدا فرمود: فانت اخى و وصيى و وارثى و خليفتى فيكم!
«پس اى على تو برادر من هستى! و وصى من هستى! و وارث من هستى! و خليفه من در ميان امت من هستى!» در اينجا مىبينيم كه نصب امير المؤمنين عليه السلام به مقام وزارت و خلافت و وصايت از همان ابتداى بعثت، و از همان روز اعلان نبوت به قريش، طبق تعيين رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس آيه انذار:
و انذر عشيرتك الاقربين[5]، و حديث عشيره بوده است.
و اين معنى به وضوح دلالت دارد بر آنكه مقام رسالت و مقام امامت، پيوسته با يكديگرند، و قابل انفكاك و جدائى نيستند. سالتبدون وزارت و خلافت اساس ندارد، و نبوت بدون ولايت اصل و ريشه ندارد.ولايت پاسدار رسالت است، امامت نگهبان نبوت است، و وجود محدثه وحى و انزال توسط رسول الله بواسطه وجود مبقيه نگهدارى و پاسدارى امير المؤمنين به مقام كمال و تمام خود مىرسد، اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا[6].
«امروز من دين شما را براى شما كامل كردم، و نعمتخود را بر شما تمام نمودم، و خوشايند داشتم كه اسلام دين شما باشد».
و ما در ضمن درس پنجم از جلد اول «امام شناسى» در پيرامون حديث عشيره و آيه انذار بحث كافى نموديم.
پيامبر درباره امير المؤمنين عليه السلام كرارا و مرارا او را امير المؤمنين و سيد المسلمين و الامام و الحجة و الوصى و سيد العرب و سيد فى الدنيا و الآخرة و سيد الاوصياء
و سيد الخلائق و سيد الوصيين و امير البررة و امام البررة و خير البشر و خير الامة و خير الوصيين و خير الخلق بعد رسول الله خوانده است.
يعنى: «على بن ابيطالب سپهسالار مؤمنين و سيد و آقاى مسلمين، و امام و حجتخدا، و وصى، و سيد و آقاى عرب، و سيد و آقا در دنيا و آخرت، و سيد و آقاى اوصياى پيامبران، و سيد و آقاى همه خلايق و مردمان، و سپهسالار نيكان، و امام و پيشواى خوبان، و بهترين افراد بشر، و بهترين افراد امت، و بهترين وصى از اوصياى پيغمبران، و بهترين آفريدگان بعد از رسول خداست».
در غزوه تبوك كه پيامبر مىرفت، و على را در مدينه بجاى خود به عنوان خلافت گذاشتبه او فرمود: انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.
«منزله و ميزان تو نسبتبه من، همان منزله و ميزان هارون استبه موسى، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبرى نيست».يعنى در تمام جهات، خصوصياتى كه هارون نسبتبه موسى داشت - غير از مسئله نبوت كه چون پس از من پيغمبرى نخواهد آمد، تو پيغمبر نخواهى بود - تو مانند هارون هستى! يعنى تو برادر منى، تو وصى منى! تو خليفه و جانشين من بعد از منى! تو وزير و معين و نگهدارنده نبوت منى!
پيغمبر فرمود: انى تارك فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى، و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.
«اى مردم! من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانبها از خود به يادگار مىگذارم: كتاب خدا و عترت من اهل بيت من، و اين دو چيز هيچگاه از هم جدا نمىشوند، تا هر دو با هم در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».
پيغمبر فرمود: مثل اهل بيتى مثل سفينة نوح، من ركبها نجى، و من تخلف عنها غرق.
بپرسيد اگر نمىدانيد» اهل بيت مىباشند.
مراد از حبل خدا در آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا.[8] «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و تفرقه و جدائى مكنيد» اهل بيت رسول خدا هستند.
آنان صراط مستقيم و عروه وثقى هستند كه لا يقبل الله الاعمال من العباد الا بولايتهم عليا «خداوند اعمال بندگان را نمىپذيرد مگر آنكه آنان على را ولى و مولاى خود بدانند».
مراد از نعيم در آيه شريفه ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم.[9] «و سپس شما درباره نعمت و نعيم مورد بازپرسى قرار خواهيد گرفت» نعمت ولايت است.
و مراد از مؤاخذه و سؤال در آيه:
وقفوهم انهم مسئولون.[10] «ايشان را در موقف قيامت نگهداريد، كه بايد مؤاخذه و مورد سؤال واقع شوند» سؤال و مؤاخذه از ولايت است.
پيغمبر فرمود: لا يجوز احد عن الصراط الا و كتب له على الجواز. «در روز بازپسين هيچكس از صراط دوزخ عبور نمىكند، مگر آنكه على بن ابيطالب براى او پروانه عبور را بنويسد».
پيغمبر فرمود: على قسيم الجنة و النار «على تقسيم كننده بهشت و آتش است».
پيغمبر فرمود: على مع القرآن و القرآن مع على «على با قرآن است و قرآن با على است».
پيغمبر فرمود: على منى و انا منه «على از من است، و من از على هستم».
پيغمبر فرمود: على منى كنفسى و كراسى من بدنى «نسبت على با من مثل نسبت نفس من با من است، و مثل نسبتسر من با بدن من است».
پيغمبر فرمود: على مع الحق و الحق مع على، اللهم ادر الحق معه حيث دار. «على با حق است و حق با على است، بار پروردگارا حق را به حركت و گردش درآور هر جا كه على مىگردد و حركت مىكند».
پيغمبر فرمود: على خير البشر، من ابى فقد كفر. «على بهترين افراد بشر است،
و كسى كه اين حقيقت را انكار كند حقا كفر ورزيده است».
مراد از اولواالامر در آيه:
اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم.[11]
«خداوند را اطاعت كنيد، و از رسول اطاعت كنيد، و از صاحبان امرى كه از شما هستند» امير المؤمنين و ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين هستند.
آيه تطهير:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.[12]
«حقا اينست و جز اين نيست كه خداوند اراده قطعيه تكوينيه و تشريعيه نموده است كه: هرگونه رجس و پليدى را از شما اهل البيتبزدايد، و شما را به مقام طهارت مطلقه برساند»، درباره رسول خدا و امير المؤمنين و حسن و حسين عليهم السلام، و به كليت و عموميت درباره ائمه دوازده گانه معصومين نازل شده است.
پيغمبر فرمود: اهل بيتى امان لاهل الارض «اهل بيت من موجب امان براى اهل زمين هستند».
در آيه مباهله:
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين.[13]
«و اگر كسى درباره تولد مسيح از خدا و الوهيت او با تو از در مخاصمه و محاجه درآيد، بعد از اينكه حقيقت امر و علم به واقع به تو رسيده و مكشوف گرديده است، پس به آنها بگو: بيائيد ما پسران خود را و پسران شما را بخوانيم، وزنهاى خود را وزنهاى شما را بخوانيم، و نفسها و جانهاى خود را و نفسهاى شما را بخوانيم، و سپس به سوى خدا ابتهال و تضرع و زارى كنيم، و لعنت و دور باش از رحمت او را بر هر دستهاى از ما و شما كه دروغگوست قرار دهيم» مراد از انفسنا، نفس امير المؤمنين است، كه در اين آيه نفس رسول خدا قرار داده شده است.
در آيه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه.
و اجازه داده است كه رفيع و بلند پايه باشند، و اسم خدا در آن خانهها برده شود» مراد از اين بيوت و خانهها قلوب و ارواح مقدسه ائمه طاهرين سلام الله عليهم مىباشد.
مراد از ذوى القربى در آيه:
قل لا اسئلكم عليه اجرا الّا المودة فى القربى.[14]
«بگو من در مقابل رسالتخود از شما مزدى نمىخواهم مگر مودت به ذوى القرباى مرا» ذوى القربى و خويشاوندان رسول خدا از نسل حضرت صديقه كبرى عليها السلام و حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.
و مراد از خير البرية (بهترين خلائق) در آيه:
ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية.[15]
«بدرستى كه آن كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مىدهند، ايشان البته و البته ايشان بهترين خلايق هستند» امير المؤمنين و شيعيان اوست.
چون اين آيه نازل شد، رسول خدا فرمود: ان عليا و شيعته هم الفائزون.
«حقا كه على و پيروان او فقط و فقط ايشانند رستگاران، و به مقصد رسيدگان، و نجاتيافتگان».
و مراد از نبا عظيم (خبرى بزرگ) در آيه:
عم يتسائلون عن النبا العظيم. [16]
«از چه چيز با يكديگر گفتگو دارند؟ از خبرى بزرگ» وجود مبارك على بن - ابيطالب است.
و مراد از من الناس (بعضى از مردم) در آيه:
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله.[17]
و كسى كه همراز و هم سر پيامبر قرار گرفت، و با دادن صدقه و هديه به رسول الله به آيه نجوى عمل كرد، امير المؤمنين عليه السلام بود طبق آيه:
يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقد موابين يدى نجواكم صدقة.[18]
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد، زمانى كه بخواهيد با پيغمبر خدا نجوى كنيد (سخن به پنهانى و خفيه گوئيد) قبل از اين عمل نجوى، صدقه و هديهاى به نزد رسول الله پيش بياوريد».
و امير المؤمنين عليه السلام به عنوان شاهد و دليل و گواه بر صدق رسالت و حقانيت رسول خدا با ذات اقدس حضرت ذو الجلال - سبحانه و تعالى - همرديف و همطراز قرار گرفت در آيه شريفه:
قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب.[19]
«بگو اى پيامبر كه خداوند و كسى كه در نزد او علم كتاب استبين من و شما از جهت گواه و شاهد بودن كافى است».
و امير المؤمنين عليه السلام به عنوان ولى و مولى و ظهير و نصير و همراز براى رسول خدا قرار داده شده است در آيه:
و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير.[20]
بگيرد، و خودش برود و در مكه در موسم حجبر مشركان بخواند.
امير المؤمنين عليه السلام كه به منزله نفس و روح رسول خدا بود، نامه را از ابو بكر گرفت و خود به مكه رهسپار شد، و در عقبه منى در موسم براى مشركان قرائت كرد:
و اذان من الله و رسوله الى الناس يوم الحج الاكبر ان الله برىء من المشركين و رسوله[21] - الآيات.
«از جانب خداوند و از جانب رسول او به سوى تمام مردم در روز بزرگ حج كه روز عيد قربان است، اعلام و اعلان مىشود كه خداوند و رسول خداوند از مشركين برىء و بيزارند».اين مسئوليتبر عهده امير المؤمنين كه جانش و روحش از رسول خداست محول شد.
و مراد از اذن واعية (گوشهاى گيرنده و حفظ كننده) در آيه:
و تعيها اذن واعية،[22]
«و حفظ مىكند و در خود مىگيرد گوشهاى شنونده و در برگيرنده» وجود مقدس امير المؤمنين عليه السلام است.
و مراد از آل ياسين كه خداوند در آيه:
و سلام على ال يس،[23]
«و سلام بر آل ياسين» بر آنها درود و سلام مىفرستد، ائمه معصومين سلام الله عليهم اجمعين هستند.
و مراد از كسى كه به نور خدا شرح صدر پيدا كرده در آيه:
افمن شرح الله صدره للاسلام فهو على نور من ربه،[24]
و مراد از صراطى (راه خدا) در آيه: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله،[25]
«و اينست صراط من كه مستقيم است، پس شما از اين صراط پيروى كنيد، و از اين راه درآئيد، و دنبال راههاى مختلف نرويد كه شما را از راه خدا باز مىدارد، و متفرق و متشتت مىگرداند» راه مستقيم و صراط خدا راه على بن ابيطالب است.
و مراد از من يمشى سويا على صراط مستقيم (كسى كه هموار و مستوى بر راه راست راه مىرود) در آيه شريفه:
افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم،[26]
«آيا آن كسى كه به روى خود در افتاده و راه مىرود، بهتر راه را مىيابد و به مقصد مىرسد، يا آن كسى كه هموار و مستوى بر صراط مستقيم راه مىپيمايد؟» امير المؤمنين عليه السلام است.
رسول خدا در خيبر فرمود: لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرار غير فرار، لم يرجع حتى يفتح الله بيديه.
از اينجاست كه رسول خدا دو مرتبه فيما بين خود و على عقد اخوت بست، يكى در مكه كه بين مهاجرين عقد اخوت بست، و ديگر بعد از ورود در مدينه بين مهاجرين مكه و انصار مدينه، و در هر دو بار على عليه السلام را برادر خود قرار داد.
پيغمبر فرمود: على اقضاكم. «على كسى است كه از همه شما بهتر و درستتر قضاوت مىكند».
پيامبر فتح لعلى الف باب من العلم، هزار در دانش را بر روى على گشود.
پيغمبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها. «من شهر علم مىباشم، و على در آن است».
پيغمبر فرمود: انا دار الحكمة و على بابها «من خانه حكمت مىباشم، و على در آن است».
پيغمبر فرمود: انا مدينة الجنة و على بابها «من شهر علم مىباشم، و على در آن است».
پيغمبر فرمود: انا دار الحكمة و على بابها «من خانه حكمت مىباشم، و على در آن است».
فلهذا پيغمبر فرمود: انا و على ابوا هذه الامة «من و على، دو پدر اين امت هستيم».
و لهذا فرمود: حق على على هذه الامة كحق الوالد على ولده «حق على بن - ابيطالب بر اين امت، همانند حق پدر استبر فرزندش».
و لهذا فرمود: على وزيرى و وارثى «على وزير من است، و على وارث من است».
و لهذا فرمود: يا على لا يحبك الا مؤمن و لا يبغضك الا منافق. «دوست ندارد تو را مگر مؤمن! و دشمن ندارد تو را مگر منافق!» و به همين جهت فرمود: عنوان صحيفة المؤمن: حب على بن ابيطالب.[27]
«عنوان صحيفه و نامه عمل مؤمن، محبت على بن ابيطالب است».
و به همين جهت فرمود: النظر الى وجه على عبادة. «نظر كردن بر چهره على، عبادت است».
و فرمود: مثل على فى هذه الامة مثل قل هو الله احد. «مثال و شباهت علىّ
در اين امت، مثال قل هو الله احد است»، هر كس يك بار بخواند گويا يك ثلث قرآن را خوانده است، و اگر دو بار بخواند دو ثلث از قرآن را، و اگر سه بار بخواند گويا يك ختم قرآن كرده است.و كسى كه على را به قلب دوست داشته باشد ثلث ايمان را حائز شده است، و اگر به قلب و زبان پيروى كند، دو ثلث از ايمان را دارد، و اگر به قلب و زبان و اعضاء و جوارح دوست داشته باشد و پيروى كند، ايمان او تمام ايمان خواهد بود.
پيغمبر فرمود: علىّ منّى كنفسى، طاعته طاعتى و معصيته معصيتى. «نسبت على با من همچو جان من است، پيروى از او پيروى از من است، و مخالفت او مخالفتبا من است».
پيغمبر فرمود: يا على انت تبرىء ذمتى، و انتخليفتى على امتى. «اى على تو هستى كه ذمه مرا ابراء مىكنى! و تو هستى كه جانشين من بر امت من مىباشى».
پيغمبر فرمود: يا على انت تقضى دينى. «اى على تو هستى كه دين مرا ادا مىكنى».
پيغمبر فرمود: ان وصيى و وارثى و منجز وعدى على بن ابيطالب. «حقا كه وصى من و وارث من و وفا كننده به سرعتبه وعده من، على بن ابيطالب است».
و پيغمبر فرمود: يا على انت تؤدى عنى، و تسمعهم صوتى، و تبين لهم ما اختلفوا فيه بعدى.[28] «اى على تو هستى كه تعهدات و مسئوليتهاى مرا ادا مىكنى، و صداى مرا به جهانيان مىرسانى، و در اختلافاتى كه بعد از من پديدار شود، تو حق را براى آنان آشكارا مىكنى».
از همه اينها گذشته در اثر بخشش خاتم به سائل در حال ركوع در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آيه ولايت فرود آمد، و صريحا به طور حصر و انحصار آنحضرت را در طراز رسول خدا به ولايت الهيه، ولى مسلمين قرار داد، انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون.[29]
بطور تفصيل و بحث مشروح در ضمن مباحث كتاب «امام شناسى» گذشته و نيز خواهد آمد، با اسناد معتبره از كتب شيعه، و از كتب عامه مانند حفاظ آنان آورده و مىآوريم، و هر كس عاجلا بخواهد غير از آنچه تا به حال در كتاب «امام شناسى» آمده استبه اسناد آنها مراجعه كند به كتاب شريف «غاية المرام» سيد هاشم بحرانى و «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى، و «فرائد السمطين» حمويى و سه جلد تاريخ امير المؤمنين عليه السلام از «تاريخ دمشق» تاليف ابن عساكر مراجعه نمايد.
بارى از اين مقدمه استفاده شد كه زمينه خلافت على بن ابيطالب، از بدء بعثت رسول الله، و در دوران بيست و سه سال نبوت آنحضرت كاملا مشهود و ملموس بود، و براى هر گروه و دستهاى معلوم و مبين شده بود.و ليكن اينك كه رسول خدا عازم رحلت است و جبرائيل خبر ارتحال آنحضرت را آورده است، در غدير خم اعلان عمومى و نصب علنى، و ابلاغ ولايت و امامت امير المؤمنين عليه السلام براى همه طوايف مسلمانان بطور دسته جمعى بود، كه رسول خدا در حجة الوداع زمينه را مساعد مىنمود، و در خطبهها از كتاب خدا و عترت خود سخن مىگفت تا بدين مرحله غدير كه رسيد، جبرائيل نازل و آيه بلغ ما انزل اليك من ربك را فرود آورد.
و ما اين مقدمه شريفه را با ذكر حديثشريفى كه از حضرت على بن موسى الرضا - عليه آلاف التحية و الثناء - در مجلس مامون روايتشده است و از كتاب «غاية المرام» مىآوريم ختم مىكنيم:
سيد بحرانى از ابن بابويه، از على بن حسين بن شاذويه مؤدب، و جعفر بن محمد بن مسرور، روايت مىكند كه آن دو نفر، از محمد بن عبد الله بن جعفر حميرى، از پدرش، از ريان بن صلت روايت مىكنند كه او گفت:
حضرت امام رضا عليه السلام در مجلس مامون كه در مرو تشكيل يافته بود حضور يافتند، و در آن مجلس جمعى از علماى اهل عراق و خراسان حضور داشتند.
مامون گفت: از معناى اين آيه مرا مطلع كنيد:
ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا.[31]
علماء گفتند: مراد خداوند از اين بندگان برگزيده، جميع امت هستند.
مامون گفت: اى ابوالحسن، تو در اين باره چه مىگوئى؟!
حضرت فرمود: من اين طور كه اينها مىگويند نمىگويم، و ليكن من مىگويم كه: مراد از برگزيدگان در اين آيه، عترت طاهره رسول خدا هستند.
مامون گفت: چگونه خداوند از اين كلمه، عترت را اراده كرده است، و امت را اراده نكرده است؟!
حضرت فرمود: اگر از اين كلمه، امت را اراده كرده بود، لازمهاش اين بود كه جميع امت داخل در بهشتشوند، زيرا پس از آنكه مىفرمايد:
فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير[32] «بعضى از آنها نسبتبه خود ستم مىنمايند، و بعضى راه اقتضاد پيش مىگيرند، و بعضى در خيرات به اذن خدا سبقت مىگيرند، و اينست فضل بزرگ»، همه را در بهشت جمع مىكند و مىفرمايد:
جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فيها حرير[33]. «در بهشتهاى عدن داخل مىشوند، و در آنجا از دستنبدهاى طلا به آنان زينت مىكنند، و به لؤلؤ نيز آنها را مىآرايند، و لباس آنها حرير است».
(و بنابراين چون همه امت در بهشت نيستند، لا محاله مراد از كلمه برگزيدگان كه شامل سه صنف مزبور مىشود، عترت است) فصار الوراثة للعترة الطاهرة لا لغيرهم «و بنابراين وراثت كتاب خدا منحصر در عترت طاهره مىشود، نه در غير ايشان».
مامون گفت: عترت طاهره چه كسانى هستند؟!
حضرت فرمود: الذين وصفهم الله تعالى فى كتابه، فقال:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»، و هم الذين قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «انى مخلف فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتى اهل بيتى، الا و انهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما! ايها الناس لا تعلموهم فانهم اعلم منكم»!
نبوت پيغمبر شك ننمودم، ولى آن روز شك آوردم.[35]
دوم: در سنه دهم از هجرت در حجة الوداع كه رسول خدا بر فراز كوه مروه از طرف وحى آسمانى الهى توسط جبرائيل، امر كردند كسانى كه با خود قربانى (هدى از قبيل شتر) نياوردهاند بايد نيتحج را تبديل به عمره كنند، و از احرام بيرون آيند، از جمله اشخاصى كه شديدا با اين موضوع مخالفت كرد، عمر بود، كه گفت: ايروح احدنا الى عرفة و فرجه يقطر منيا؟[36] «چگونه يكى از ما به عرفات برود، در حالى كه از او منى مىچكد»؟! حضرت فرمود: او به قضيه ايمان نمىآورد تا زمانى كه بميرد.
چون سخن او و همدستانش به گوش رسول خدا رسيد، آثار غصب چنان در چهرهاش پديدار شد، كه آمد در ميان مردم خطبه خواند و فرمود: اما بعد فتعلمون ايها الناس! لانا و الله اعلمكم و اتقاكم له! و لو استقبلت من امرى ما استدبرت ما سقت هديا و لاحللت.[37] «آيا شما مىخواهيد خدا را ياد بدهيد و تعليم كنيد اى مردم! من به خدا سوگند از همه شما علمم بيشتر و تقوايم افزونتر است، و اگر من مىدانستم از آنچه پيش آمد كرده است، در آن زمان كه گذشت، هيچگاه با خود قربانى نمىآوردم، و من هم مانند شما محل مىشدم و از احرام بيرون مىآمدم».
محمد حسين هيكل مىگويد: و فيما هو فى هذه الشدة و فى البيت رجال قال: هلموا اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده ابدا.
قال بعض الحاضرين: ان رسول الله صلى الله عليه (و آله) قد غلبه الوجع، و عندكم القرآن، و حسبنا كتاب الله، و يذكرون ان عمر هو الذى قال هذه المقالة.و اختلف الحضور، منهم من يقول: قربوا يكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده، منهم من يابى ذلك مكتفيا بكتاب الله، فلما راى محمد خصومتهم قالوا: قوموا![41]
و در آن حال شدت مرض و غلبه كسالت كه پيوسته در پهلوى آنحضرت آب خنكى مىگذاشتند، و پيوسته آنحضرت دستخود را در آن ظرف آب مىبرد و بر صورت خود مىكشيد، و تب آنقدر زياد بود كه احيانا آنحضرت را بيهوش مىكرد، و سپس به هوش مىآمد، و پيامبر از آن تب، بزرگترين شدائد را تحمل مىكرد، و در آن اطاق مردانى بودند، پيغمبر فرمود: «بيائيد من براى شما نامهاى بنويسم كه پس از آن هيچگاه گمراه نخواهيد شد!
بعض از حاضران گفتند: درد و مرض بر رسول خدا غلبه كرده، و نزد شما قرآن است و كتاب خدا ما را بس است، و مىگويند كه: عمر بود كه اين گفتار را گفت.حاضران اختلاف كردند، بعضى از ايشان گفتند: نزديك آوريد، براى شما نامهاى بنويسد كه بعد از آن گمراه نشويد! و بعضى از ايشان امتناع كردند و گفتند: كتاب خدا كافى است.چون محمد دشمنى و خصومت آنان را ديد، گفتند: برخيزيد»!
هيكل بعد از اين عبارات بدون فاصله مىگويد: و ما فتىء ابن عباس بعدها يرى انهم اضاعوا شيئا كثيرا بان لم يسارعوا الى كتابة ما اراد النبى املاءه.
اما عمر فظل و رايه، ان قال الله فى كتابه الكريم: ما فرطنا فى الكتاب من شىء.[42]
آنچه رسول خدا اراده نوشتن آن را كرده بود، شتاب نورزيدند.
و اما عمر پيوسته در راى خود ثابتبود كه خدا در كتاب كريم خود گفته است: ما در كتاب از آوردن هيچ چيز كوتاهى نكردهايم».
چهارم: ابن عساكر، شش روايت آورده است كه در روز طائف حضرت رسول خدا با حضرت امير المؤمنين عليهما الصلوة و السلام مدتى نجوى كرده و به پنهانى سخن مىگفتند، و چون به واسطه طول كشيدن زمان اين رازگوئى، آثار كراهيت در چهره بعضى از اصحاب (ابو بكر و عمر) ظاهر شد، بعدا كه از رسول خدا درباره اين نجوى با امير المؤمنين عليه السلام پرسيدند، رسول خدا فرمود: من با على، نجوى نكردم، بلكه خداوند با او نجوى كرد، و او را همراز و هم سر خود گرفت.
در يك روايت دارد: فراى الكراهية فى وجوه رجال فقالوا: قد اطال مناجاته منذ اليوم فقال: ما انا انتجيته و لكن الله انتجاه.
«پيامبر در چهره مردانى آثار كراهت و ناخوشايندى ديد، و آنان مىگفتند: مناجات پيغمبر با على از اول روز تا به حال به طول انجاميده است، رسول خدا فرمود: من با او به پنهانى سخن نگفتم، بلكه خدا با او به پنهانى سخن گفت».
و در يك روايت دارد: فلحق ابو بكر (ظ) و عمر فقالا: طالت مناجاتك عليا يا رسول الله! قال: ما انا اناجيه (كذا) و لكن الله انتجاه.[43]
من هميشه او را غصه دار و اندوهگين مى بينم، تو سبب غصهاش را چه مى دانى؟!
من گفتم: اى امير مؤمنان! تو مى دانى كه سببش چيست!
گفت: من چنين مى دانم كه به سبب از دست رفتن خلافت، اينطور محزون و غمگين است.
من گفتم: به همين جهت است، او چنين مىداند كه رسول خدا امر خلافت را براى او مقرر كرده است.
گفت: اى ابن عباس! اگر رسول خدا امر خلافت را براى او بخواهد، و خداوند نخواهد در اين صورت چه خواهد شد؟! رسول خدا امرى را اراده كرد، و خداوند غير آن امر را اراده كرد، و بنابراين مراد خدا به تحقق پيوست، و مراد رسول او عملى نشد، مگر هر چه رسول خدا بخواهد بشود، خواهد شد؟!
و اين روايت را بدين عبارت نيز آوردهاند كه: رسول خدا در مرض مرگش خواست امر خلافت را براى او مقرر كند، من از ترس پيدايش فتنه، جلوگيرى كردم، و به جهت انتشار امر اسلام مانع شدم.
رسول خدا چون از اين منع من و اراده قلبى من مطلع شد، دستبرداشت، و خداوند نيز آنچه را كه مقرر داشته بود عملى كرد.[44]
عبد الفتاح عبد المقصود گويد: عمر به ابن عباس گفت: قريش كراهت داشت كه نبوت و خلافت در اين خاندان جمع شود، بدين جهت فكر كرد و انتخاب كرد و موفق شد.
ابن عباس در پاسخ گفت: اينكه گفتى: قريش كراهت داشت، خداوند درباره مردمانى كه استحقاق هلاكت دارند، آن استحقاق را منوط به كراهت داشتن ايشان از احكام خدا مىكند، آنجا كه فرمايد:
ذلك بانهم كرهوا ما انزل الله فاحبط اعمالهم.[45]
را كه خداوند نازل كرده است، پس تمام اعمال ايشان را حبط و نابود ساخت».
و اما اينكه گفتى خداوند بر مى گزيند، و انتخاب مى كند، خداوند مى فرمايد:
و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة.[46]
آنها و امارت عدل و حكومت الهيه آنان سروده اند، و آنقدر در كسر شان اهل بيت و عدم حقانيت آنها به استناد عدم تقدير الهى نسبتبه حكومت آنان، در مجالس خلفاء و امراء و خليفه زادگان شعر سروده اند، و قصائد پرداخته اند، كه روى تاريخ را سياه كرده است.
ابو شمط: مروان بن ابى الجنوب مىگويد: من شعرى را كه در تنقيص رافضه (امامان شيعه) ساخته بودم، در مجلس متوكل خواندم. او در ازآء اين شعر، حكومت و استاندارى بحرين و يمامه را به من داد، و پرچم آن ولايت را به نام من برافراشت، و چهار خلعت به من عنايت نمود، و فرزندش منتصر نيز به من خلعت بخشيد، و متوكل امر كرد به من سه هزار دينار طلا بدهند، اين سه هزار دينار را در مجلس به عنوان شاباش بر سر من نثار كردند، آنگاه فرزندش منتصر و سعد ايتالى را امر كرد كه خود آن دو تن شاباش ها را از زمين جمع كنند، و به من بدهند. آن دو نيز جمع كرده و همه را به من سپردند.
[2] ـ «الغدير» ج 4، ص 150، از اشعار ابن حمّاد عبدي، عاشق و شاعر اهل بيت در قرن چهارم عليه التّحية و الرّضوان.
[3] ـ «حلية الاولياء» ج 1، ص 86.
[4] ـ
جَاءَت سُلَيْمَانَ يَوْمَ العَرْضِ قُبَّرَةٌ بِضِلْعِ جَرَادٍ كَانَ فِي فِيهَا
نَاجَتْ خَفِيَّ الصَّوتِ وَاعَتَذَرت إنَّ الهَدَايَا عَلَي مِقدَارِ مُهْدِيهَا
«در روزي كه همۀ مرغان را در مقام عرض پيشگاه سليمان عرضه ميداشتند، گنجشگ كاكلي كوهي، ران ملخي را در دهان گرفته و به رسم هديه براي سليمان آورد؛ آنگاه با صداي ضعيف و كوتاه خود چنين در مقام عذرخواهي بر آمد كه هميشه هدايائي كه براي اشخاص ميبرند بر مقدار و ارزش هديه كننده است؛ نه بر مقدار و ارزش هديه شونده».
[5] ـ آيۀ 214، از سورۀ 26: شعراء
[6] ـ آيۀ 3، از سورۀ 5: مآئده.
[7] ـ آيۀ 43، از سورۀ 16: نحل
[8] ـ آيۀ 103، از سورۀ 3: آل عمران
[9] ـ آيۀ 8، از سورۀ 102: تكاثر
[10] ـ آيۀ 24، از سورۀ 37: صافاّت
[11] ـ آيۀ 59، از سورۀ 4: نساء
[12] ـ آيۀ 33، از سورۀ 33: احزاب
[13] ـ آيۀ 60، از سورۀ 3: آل عمران
[14] ـ آيۀ 23، از سورۀ 42: شوري
[15] ـ آيۀ 6، از سورۀ 98: بيّنه
[16] ـ آيۀ 1 و 2، از سورۀ 78: نبأ
[17] ـ آيۀ 207، از سورۀ 2: بقره
[18] ـ آيۀ 12، از سورۀ 58: مجادله
[19] ـ آيۀ 43، از سورۀ 13: رعد
[20] ـ آيۀ 4، از سورۀ 66: تحريم
[21] ـ آيۀ 3، از سورۀ 9: توبه
[22] ـ آيۀ 12، از سورۀ 69: الحاقّة
[23] ـ آيۀ 113، از سورۀ 37: صافّات
[24] ـ آيۀ 22، از سورۀ 39: زُمر
[25] ـ آيۀ 153، از سورۀ 6: انعام
[26] ـ آيۀ 22، از سورۀ 67: مُلك
[27] ـ «تاريخ بغداد» حافظ خطيب، ج 4، ص 410
[28] ـ «حلية الاولياء» حافظ أبونُعيم اصفهاني ج 1، ص 63
[29] ـ آيۀ 55، از سورۀ 5: مائده.
[30] ـ خُوخَه با كُوَّه، دريچۀ كوچكي است كه در اطاق به جهت آمدن نور باز ميكنند.
[31] ـ صدر آيۀ 32، از سورۀ 35: فاطر.
[32] ـ ذیل آيۀ 32، از سورۀ 35: فاطر
[33] آيۀ 33، از سورۀ 35: فاطر
[34] ـ «غاية المرام» ج 1، تحت حديث شمارۀ 9، از ص 219 تا ص 222.
[35] ـ مُلَخَّص آنچه در «سيرۀ ابن هشام» ج 3، ص 781 تا ص 784؛ و در تفسير «مجمع البيان» ج 5، ص 116 تا ص 119 طبع صيدا؛ و در «بحار الانوار» كمپاني ج 6، ص 562؛ به نقل از «تفسير علي بن ابراهيم» آورده است.
[36] ـ «اعلام الوري» ص 138، و «علل الشرايع» ص 413، و «فروع كافي» ج 4، ص 249 و 246.
[37] ـ «الوفآء بأحوال المصطفي» ج 1، ص 210، و كتاب «حياة محمّد» هَيْكَل، ص 461.
[38] ـ كتاب «حيات محمّد» هيكل، ج 1، ص 461.
[39] ـ «تفسير الميزان» ج 2، ص 90؛ از «مسند» احمد بن حنبل
[40] ـ «طبقات ابن سعد» ج 1 ص 244.
[41] ـ «حياة محمّد» ص 474 ص 475.
[42] ـ «حياة محمّد» ص 475.
[43] ـ «تاريخ دمشق» ج 2، از ص 307 تا ص 311.
[44] ـ «شرح نهج البلاغة» بيست جلدي، ج 12، ص 78 و ص 79.
[45] ـ آيۀ 9، از سورۀ 47: محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم