|
|
استدلال مصنَّف در اينكه معناي حقيقي مَوْلي، محلّ ولايت و اسم مكان استصفحه 270 و همين قدر براي استدلال اماميّه كافي است. و از استدلال سيّد مرتضي نيز بيشتر از اين به دست نمي آيد. او میگويد: يكي از معاني مولي، اولي است، و چون بقيّة معاني يا بيّن الثبوت و يا بيّن الكذب است پس بايد معناي مراد و مقصود از اين حديث اولي باشد. و اين استدلال صحيح است. و اما علامه اميني، به جهت آنكه ما دليلي نداريم كه معناي موضوع له و حقيقي مولي، اولي است؛ بلكه دليل بر خلاف آن داريم. فلهذا براي اثبات عقيدة امامية نيازي هم به اين تطويل و خطّ مشي نيست. ما از راه ساده و آسان از حديث غدير اثبات ولايت و امامت میكنيم، و از استشهادات فخر رازي به عدم آمدن بعضي از صيغ به جاي ديگري نيز در فراغ خواهيم بود. و براي روشن شدن اين موضوع به دو مقدّمه نياز داريم: مقدّمة اول: اختلاف الفاظ و صيغههاي مختلف، براي افادة معاني متفاوت است، و گرنه وضع كلمات مختلفه و صيغههاي متفاوته غلط و عبث بود؛ و بر همين اصل بسياري بر آنند كه اصولاً الفاظ مترادفه در لغت نيامده است، و آنچه به نظر مترادف میرسد، و يا اهل لغت در كتب خود به عنوان معناي مترادف ضبط كردهاند، در حقيقت مترادف نيستند و براي يك معناي مشترك در جميع جهات وضع نشدهاند، بلكه در هر يك از آن معاني خصوصيّتي است كه به لحاظ آن خصوصيّت، لفظ را براي آن وضع كردهاند؛ گرچه هر دو لفظ و يا چند لفظ در انطباق با معاني مشتركة بين آنها اشتراك داشته باشند. مثلاً انسان و بشر كه مترادف به نظر میآيند، براي حقيقت معناي انسان وضع شدهاند، و ليكن بشر به ملاحظة اينكه انسان داراي بشره و پوست است، در مقابل ملك و جنّ كه بشره ندارند؛ و انسان به ملاحظه اينكه موجودي است داراي انس و يا داراي فراموشي؛ اگر از انس و يا نسي (نسيان) مشتقّ شده باشد. و به همين جهت در قرآن كريم انبياء به مردم میگويند: ما بشري مانند شما هستيم؛ يعني داراي پوست و بشره هستيم. قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إنْ نَحْنُ إلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ. [371] صفحه 271 نوح آمده بودند، گفتند: ما نيستيم مگر بشري همانند شما»! قُلْ إنَّمَا أنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَي إلَيَّ أنَّمَا إلَهُكُمْ إلَهٌ وَاحِدٌ. [372] بگو (اي، پيغمبر) اينست و غير از اين نيست كه من بشري هستم همانند شما كه به من وحي میشود كه خداوند شما خداوند يگانه است». چون در اين محاورات، كافران رسالت رسول را از كسي كه انسان باشد و داراي پوست و بشره باشد يعني طبيعي و مادّي باشد، انكار داشتند. و يا حضرت مريم به فرشتة آسماني میگويد: چگونه براي من پسري خواهد بود در حالي كه بشري خود را با بدن من مسّ نكرده است؛ و من زن فاجره أي، نيستم! قَالَتْ أنَّي يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَ لَم يَمْسَسْنِي بَشرٌ وَ لَمْ أكُ بَغِيّاً. [373] زيرا كه لازمة پسر آوردن و حامله شدن تماس با انساني است كه داراي پوست و بشره باشد، نه نفس ملكوتي انسان. و بنابر اين گفتار، صيغة مَفْعَل براي حدث و يا براي زمان و يا براي مكان وضع شده است، و صيغه أفْعَل براي افاده برتري و مزيّت. و اين دو معناي مختلفي است گرچه در اصل معناي مشترك كه از آن اشتقاق يافتهاند مشترك باشند. فعليهذا فخر گفته است كه: خليل و همقطاران او معناي اولي را در كتب خود ذكر نكردهاند. [374] و مير سيّد شريف در «شرح مواقف» گفته است: هيچيك از ائمّة لغت صيغة مفعل را به معناي افعل ذكر نكردهاند. و گفتار خداوند تعالي: وَ مَأوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ يعني مَقَرُّكُمْ وَ مَا إليهِ مَالْكُمْ وَ عَاقِبَتُكُمْ. و به همين جهت در ذيل آن فرموده است: و بس المصير [375] يعني بعد بازگشتي است. صفحه 272 صفحه 273 صفحه 274 الْمُتَمَسَّكِينَ بَوَلَايَتِهِ. در اين مقام ولايت كه تجلي گاه تمام صفات و أسماء كلية الهيه، و منشا ظهور جمال و جلال است قرار گرفته، آئينه و آيتي است عظيم؛ خودنمائي ندارد، خدا نمائي دارد، از خدا میگيرد، و به ما سوي الله افاضه میكند. داستان نشان دادن أميرالمؤمنين عليه السّلام را به مردم، همانند يوسف به زنان مصرياينجاست كه بدون اختيار، اين بيت عارف كامل ابن فارض مصري بر زبان جاري میشود: فَكُلُّ مَلِيحٍ حُسْنُهُ مِنْ جَمَالِهَا مُعَارٌلَهُ بَلْ حُسْنُ كُلِّ مَلِيحَهِ [376] صفحه 275 گفتند: چه كنيم؟! گفت: هر يك را كاردي و ترنجي به دست میدهم؛ چون آيد، هر يك پارة ترنج ببريد و به او بدهيد! گفتند: چنين كنيم. چون او از در خانه در آمد و چشم ايشان بر جمال او افتاد، خواست كه ترنج ببرند، دستها ببريدند از دهش و حيرت. چون او برفت، گفتند: حَاشَ للهِ مَاهَذَا بَشَرٌ إنْ هَذَا إلا مَلَكٌ كَريمٌ. گفت: ديديد! اين آنست كه شما زبان ملامت بر من دراز كرديد، به سبب اين؛ فذلكن الذي لمتنني فيه. ألَسْتُ أوْلَي بِكُم من أنفُسِكُم نيز تفسير كنندۀ معناي مَولي ميباشد رسول (ص) هم اشارت كرد گفت: اين مرد آنست كه اگر وقتي در حق او سخني گفتم، شما را خوش نيامد زبان ملامت دراز كرديد؛ امروز بنگريد تا خداي تعالي در حق او چه گفت؟ او را چه پايه نهاد؟ و چه منزلت داد؟ آنگه گفت: الست اولي بكم من انفسكم؟! نه من به شما از شما اولاترم؟! قَالُوا: بَلَي تقرير كرد، تا اقرار دادند. چون همه اقرار دادند، بیفصلي و تراخي گفت: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ؛ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَ عَادَ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُل مَنْ خَذَلَهُ. هر كه من مولاي اويم علي مولاي اوست؛ بار خدايا هر كه او را دوست دارد دوستش دار! و هر كه او را دشمن دارد تو او را دشمن دار! و هر كه ناصر او باشد ناصرش باش؛ و هر كه خاذل او باشد مخذولش دار! آنگه گفت: اَللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتْ؟! بار خدايا برسانيدم؟ آنگه اصحاب را گفت: شنيديد كه آنچه خدا گفت برسانيدم؟! گفتند: بلي! گفت: اَللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَيْهِمْ بار خدايا گواه باش بر ايشان!» تا آخر داستان. [377] ملاّي رومي در اين باره گويد: زين سبب پيغمبر با اجتهاد نام خود و آن علي مولانهاد گفت: هر كس را منم مولا و دوست ابن عم من علي، مولاي اوست كيست مولا، آن كه آزادت كند بند رقيت زپايت بر كند چون به آزادي نبوت هادي است مؤمنان راز انبيا آزادي است اي، گروه مؤمنان شادي كنيد همچو سر و سوسن آزادي كنيد. [378] دوم شاهد و دليل بر اينكه مراد از مولي در حديث غدير، امامت و ولايت كليه است، گفتار رسول خدا (ص) است قبل از بيان اين فقره از خطبه، به اينكه مردم را مخاطب قار داده و به اين طريق استفهام تقريري پرسش نمود: ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟ آيا من از خود شما به نفوستان از جهت اختيار و اراده و مولويت و تصرّف در امور و ساير جهات نزديكتر به شما نيستم؟! همه گفتند: آري. و بر اين پايه و اساس، آنحضرت گفتار خود را تفريع كرد كه: فَمَنْ كُنْتُ مَوْالَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ «پس بنابر اين هر كس كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست». و چون عبارت آنحضرت ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ نتيجه و متفرّع از آية كريمه قرآن است كه: النبي اولي بالمومنين من انفسهم؛ [379] ولايت پيغمبر بر مؤمنان از ولايت خود آنها به نفوسشان بيشتر است؛ و اين ولايت بدون شكّ، اولويّت من جميع الجهات است روحاً و جسماً، ظاهراً و باطناً، ديناً و دنياً؛ فعليهذا مراد از استفهام تقريري رسول الله در گفتارشان: ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ همين گونه ولايت است. و بنابر اين ولايت داده شده به امير مؤمنان در مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ نيز همين گونه ولايت خواهد بود. اين جملة استفهاميّة رسول الله را همانند خود حديث ولايت، علاوه بر قاطبه علماء شيعه، اعلام و حفاظ اهل سنت همانند احمد بن حنبل، ترمذي، ابن ماجه، نسائي، طبري و طبراني، ابوحاتم، دارقطني، ذهبي، حاكم، ابونعيم، ثعلبي، بيهقي، خطيب، حسكاني، ابن مغازلي، سجستاني، خوارزمي، ابن عساكر، بيضاوي، ابن اثير، ابوالفرج، تفتازاني، حموئي، گنجي، ايجي، ابن صباغ، ابن حجر، سيوطي، و بسياري ديگر از آنها در كتب خود ذكر كرده ند. و تعداد اسامي اين برزرگان اهل سنت را كه در كتب خود آوردهاند، علامة اميني به شصت و چهار نفر بالغ گردانيده است. [380] صفحه 277 با اين مقدّمه بوده است. حال میگوئيم: مراد از مولي در حديث ولايت همان اولي در مقدمة اين خطبه در استفهام رسول الله است. و به عبارت ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ و فمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ يك معني دارد، و گرنه جملة اول از دوم جدا، و بدو ربط و محتوي، و از درجة بلاغت ساقط میشد. و شاهد بر اين مطلب آنكه بسياري از اعلام كه روايت را بيان كردهاند همانطور كه در مطاوي گفتار در ضمن دروس سابق ديديم _ به اين عبارت بيان كردهاند كه: بعد از استفهام و تقرير، رسول خدا فرمود: الا فمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. و اين جمله به صراحت، پيوند دو جمله استفهاميه و اخباريه رسول الله را میرساند. حافظ ابوالفرج يحيي بن سعيد ثقفي اصفهاني در كتاب «مرج البحرين» بعد از نقل مقدّمات خطبه غدير، می گويد: رسول خدا (ص) دست علي را گرفت و گفت: مَنْ كُنْتُ وَليَّهُ وَ أوْلَي بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ وَليُّهُ: «هر كس كه من ولي او هستم و از خود او به نفس او ولايتم بيشتر است، پس علي بن ابيطالب ولي اوست». وسبط ابن جوزي بعد از آنكه معناي اولي را در حديث غدير ترجيح میدهد، میگويد: مراد از مولي در حديث، اطاعت مخصوص و اولي است؛ و معناي آن اين میشود كه:: مَنْ كُنْتُ أوْلَي بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أوْلَي بِهِ. [381] و ابن طلحه شافعي میگويد: جماعتي بر آنند كه مراد از حديث، اولويّت است. [382] اللهُمَّ وَالِ مَن وَالَاهُ نيز مؤيّد معناي امامت از كلمۀ مَولَي استو از آنچه گفته شد به دست میآيد عدم صحت آنچه بعضي از عامة گفتهاند كه: دلالت تقديم ألَسْتُ أوْلَي بِكُمْ بر من كُسنت مولاه بر ولايت تامّه و امامت وقتي تمام است كه در دنبال حديث، دعاي رسول الله: از اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، و عاد من عاداه نباشد، زيرا كه معناي اين فقره آنست كه: «بار پروردگارا دوست بدار كسي را كه علي را دوست دارد! و دشمن بدار كسي را كه علي را دشمن دارد»! و اين دعاي رسول الله بر دوستي دوستان لعي كه به لفظ وال آمده است قرينه میشود براي آنكه مراد از مولي نيز دوست و محبّ است. و در اينصورت دلالت حديث بر ولايت تمام نيست. اين استدلال صحيح نيست، زيرا كه مبتني است بر آنكه مراد از اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ دوستي و محبّت و يا نصرت باشد. و اينطور نيست، بلكه مراد همان معناي حقيقي ولايت است. از اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ معنايش آنست كه: بار پروردگارا تو ولايت كسي را بر عهده بگير كه او ولايت علي را بر عهده دارد! و از كسي سرپرستي و حمايت كن كه او در تحت سرپرستي و جماعت علي در آمده است! و صاحب اختيار كسي باش كه او علي را صاحب اختيار گرفته است! زيرا همانطور كه گفتيم ولايت رفع حجاب است، و نسبت به طرفين لفظ مولي و وليّ استعمال میشود؛ و تصريف فعل نيز در هر دو طرف واقع میشود. كلمة وال كه امر است يعني تو ولايت را بر عهده داشته باش، و والاه كه صيغة ماضي است يعني در تحت ولايت او در آمده است. صفحه 279 و از آنچه گفته شد معلوم میشود كه عدل و قرينه قرار دادن جملة وعاد من عاداه (دشمن بدار كسي را كه با علي دشمني كند) براي جملة: وال من واله نيز دليل بر معناي محبّت و نصرت از كلمه وال من والاه نمي باشد، زيرا طبعاً از لوازم عدم ولايت و دوري، پيدايش خصومت و دشمني است. و از همة اينها گذشته جملات من كنت مولاه فعلي مولاه و از اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ هر يك مستقل و داراي معناي خاصي است، و بر فرض كه مراد از وال من والاه محبّت و نصرت باشد، ظهور جملة مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ بر ولايت كلية و امامت خصوصاً با تفريع بر جملة الست اولي بكم من انفسكم به جاي خود ثابت، و حجّيّت ظهورات در محاورات و كلمات جاي تشكيك نيست. شاهد و دليل سوم، جملات و عباراتي است كه در خطبه آمده، و هر يك از آنها به تنهائي دلالت دارند بر اينكه مراد از كلمة مولي، امامت است؛ و عليهذا هر يك از اينها قرينه براي معناي منظور میباشند: شواهد موجوده در خطبه كه دلالت بر معناي امامت از لفظ مولي دارداز جمله رسول خدا 0ص) مردم را دعوت به پيروي از كتاب و عترت میكند، و آن دو را دو ثقل، يعني چيز گرانقدر و پر ارزش میخواند؛ و عدم انفكاك آنها را از هم تا روز قيامت بيان میكند و میفرمايد: فَلَا تُقَدَّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا! وَلَا تَقْصُرُوا عَنْهُمَا فَتَهْلِكُوا! «شما از كتاب و عترت جلو نيفتيد كه هلاك میشويد! و كوتاهي نيز از آنها نكنيد كه هلاك میشويد»! در جلو افتادن و سبقت گرفتن، و همچنين در كوتاهي كردن و كند آمدن، مگر معنائي جز در موارد اطاعت و لزوم پيروي همانند كتاب خدا معنائي متصوّر است؟ و لزوم طاعت از آثار امامت است. و از جمله آنكه رسول خدا (ص) پس از آنكه از مردم اقرار و اعتراف بر توحيد خداوند و رسالت خود گرفت، بدون فاصله ولايت امير المؤمنين (ع) را بر آن دو مترتب ساخت. و معلوم است كه اقتران ولايت، با رسالت رسول، و توحيد حضرت ربوبي، غير از زعامت و امامت نمي تواند چيز ديگري بوده باشد. رسول خدا (ص) فرمود: يَا أَيُّهَا النَّاسُ! بِمَ تَشْهَدُونَ؟! قَالُوا: نَشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلا اللَهُ! قَالَ: ثُمَّ مَهْ؟! قَالُوا: وَ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ! قَالَ: فَمَنْ وَليُّكُمْ؟! قَالُوا: اللَهُ وَ رَسُولُهُ مَوْلَانَا: «أي، مردم به چه چيز شهادت میدهيد؟! گفتند: شهادت میدهيم كه معبودي جز خدا نيست. فرمود: ديگر به چه چيز؟! گفتند: محمّد پيامبر خدا و فرستادة اوست. فرمود: پس وليّ شما كيست؟! گفتند: خدا و رسول خدا مولاي ما هستند!» در اين حالت پيامبر دست خود را به بازوي علي زد و او را بر روي دست برافراشت و گفت: مَنْ يَكُنِ اللهُ وَ رَسُولُهُ مَوْلَاهُ فَإنَّ هَذَا مَوْلَاهُ: «هر كس كه خدا و رسول خدا مولاي اوست، پس اين علي مولاي اوست». و با مختصر توجّهي در اين عبارات، خوب واضح است كه: ولايت علي به همان معني و مفاد ولايت خدا و رسول خداست، و ابداً انفكاك ندارد، و معنائي ديگر متصوّر نيست؛ وگرنه عبارت لغو، و كلام بيهوده است. و در عبارت وارده از احمدبن حنبل وارد است كه: فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ اولي النَّاسِ بِالمؤمنينَ مِنْ أنْفُسِهِمْ؟ قَالوا: اللهُ وَ رَسُولُهُ أعْلَمُ! قَالَ: إنَّ اللَهَ مَوْلَايَ وَ أنَا مَوْلَي الْمُؤْمنينَ وَ أنَا أوْلَي بِهِمْ مِنْ أنْفْسِهِمْ، فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ. و اين جملة آخر را سه بار، و به روايت احمد حنبل چهار بار تكرار كرد. پيامبر گفت: اي، مردم! چه كسي ولايتش نسبت به مؤمنين از ولايت آنها به خودشان افزونتر است؟! گفتند: خدا و رسول خدا داناترند! پيغمبر فرمود: خدا مولاي من است، و من مولاي مؤمنان هستم، و من ولايتم به مؤمنان از ولايت آنها به خودشان بيشتر است. پس بنابر اين، هر كس كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست». باري اقتران و وحدت ولايت، و اتحاد سنخيت امارت و اولويت در اين فقرات از خطبه، بين ولايت رسول خدا و ولايت امير مؤمنان _ عليهما افضل الصّلوات و التّحيّات _ بديهي است، و نياز به تفكير و تأمل ندارد. و از جمله آنكه: پيامبر در ابتداي خطبه میفرمايد: كَأنَّي دُعِيتُ فَأَجَبْتُ «گويا كه مرا خواندهاند و من دعوت حق را لبيك گفته ام». يا اينكه: يُوشِكُ أنْ اُدْعَي فَاُجِيبَ «نزديك است كه خوانده شوم و من اجابت كنم». يا اينكه: ألَا وَ إنَّي اُوشِكُ أنْ اُفَارِقَكُمْ «آگاه باشيد كه نزديك است من با شما مفارقت كنم». و بايد اينكه يُوشِكُ أنْ يأتيَ رَسُولُ رَبَّي فَاُجِيبَ» نزديك است فرستادة پروردگار من بيايد و من اجابت نمايم». و اين نحوه از سخنان میرساند كه: از تبليغ پيامبر يك امر بسيار مهمّي باقي مانده بود، كه آنحضرت میترسيد مرگ او را دريابد، و به اين مهم مبادرت نورزد و دين خدا ناقص و رسالت او تمام نشود. و ما میبينيم كه در اين خطبه جز سفارش به عترت طاهره و نصب امير المؤمنين _ عليه افضل صلوات المصلّين _ چيز ديگري نگفته است و دستور ديگري نداده است. و معلوم است كه آن امر مهمّ _ كه خوف از وصول پيك اجل بدون مبادرت به آن امر را دارد _ غير از مسئله ولايت نيست. و عليهذا آيا میتوان براي ولايت كه در اين خطبه آمده است، با وجود اين نگراني رسول خدا، معنائي غير از امامت و حكومت اسلام كه دنبالة امامت و امارت رسول الله است چيز ديگري همانند محبّت و نصرت فرض نمود؟ حاشا و كلاً. و از جمله آنكه پيامبر میفرمايد: وَ لْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ «بر تمام حاضران واجب است كه اين پيام را به غائبان برسانند». اگر مراد از ولايت نصرت و يا محبت بود، با فرض لزوم اين دو امر بر مؤمنان كه از سابق از كتاب و سنّت استفاده شده است، ديگر تأكيد و اصرار بر لزوم رساندن اين پيام به غائبين، چه معنائي داشت؟ معلوم میشود كه اين پيام، پيام جديد و مهمي است كه اعلانش به غائبان بر عهدة حضّار است. بالأخصّ كه پيامبر بعد از ابلاغ، خداوند را گواه گرفته و گفتند: اَللَّهُمَّ أنْتَ شَهِيدٌ عَلَيْهِمْ أَنِّي قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ! «خداوندا تو بر ايشان شاهد و گواهي كه من تبليغ اين امر را نمودم و پند دادم»! و شاهد گرفتن خداوند را در اين مسئله كه در اين خطبه كراراً و مراراً اللهم اشهد، اللهم اشهد آمده است، دليل بر آنست كه امر جديدي در آن روز حادث شده كه تا آن روز نبوده است. و از جملة گفتار رسول خداست در دنبال حديث كه: اَللهُ اَكْبَرُ عَلَي إكْمَالِ الدين، و إتْمَاِم النَّعْمَهِ، و رَضَي الرَّبِّ بِرِسَالَتِي وَ الْوَلَايهِ لِعَلِيِّ بْنِ أبي طَالِبٍ: «الله اكبر بر كامل كردن خداوند دين خود را، و بر تمام نمودن نعمت خود را، و بر رضايت حضرت پروردگار به رسالت من و به ولايت علي بن ابيطالب». و در روايت واردة از شيخ الاسلام حموئي:: اَللهُ اَكْبَرُ عَلَي تَمَامِ نُبُوَّتِي وَ تَمَامِ دِينِ اللهِ بِوَلايهِ عَليَّ بَعْدِي. [383] «الله اكر بر تماميت نبوت من، و بر تماميت دين خدا به ولايت علي پس از من». و از جمله گفتار رسول خداست پس از خاتمة خطبه كه هَنِّئُوني! هَنِّئُوني إنَّ اللَهَ خَصَّنِي بِالنُّبُوَّه وَ خَصَّ أهْلَ بَيْتِي بِاْلامَامَهِ! «به من تهنيت بگوئيد! به من تبيك بگوئيد زيرا كه خداوند مرا به نبوّت، و اهل بيت مرا به امامت اختصاص داده است». و صريح عبارت، امامت اهل بيت و در مقدم ايشان علي بن ابيطالب عليهم السلام است. و معلوم است كه تشكيل مجلس و خيمه جداگانه براي عرض تهنيت و تبريك گفتن، و امير المؤمنين را در آن خيمه براي جلوس به عنوان امره المؤمنين: امير المؤمنان و پاسخگوي مردم نشاندن، و سپس مؤمنان را امر به رفتن در آن خيمه نمودن و تهنيت گفتن، و رسول خدا زن هاي خود را نيز براي عرض تبريك و تهنيت به آن خيمه فرستادن، همه و همه دلالت بر اعطاء منصب امارت و امامت و مقام ولايت به آنحضرت بوده است. فلهذا ديديم كه شيخين: ابوبكر و عمر چون آنحضرت را ملاقات كردند زبان به تهنيت به ولايت گشوده و بَخٍّ بخٍّ لَكَ يَا بْنَ أبِيطَالِبٍ! أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَيْتَ مَوْلاي و مَوْليَ كُلَّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَهٍ [384] سر دادند. صفحه 283 و از جمله آنكه در احاديث بسياري تعبير از موقف روز غدير، به لفظ نصب شده است، كه رسول خدا می فرمايد: خداوند مرا مأمور كرد كه امام شما را براي شما نصب كنم. و لفظ نصب كه در بسياري از طرق حديث با لفظ ولايت نيز مقرون وارده شده است، و به عنوان نصب ولايت آمده است دلالت بر مرتبه اي، دارد كه حكومت مطلقة براي تمام افراد امّت است، و همان معناي امامت است كه ملازم با اولويّت در امور راجع به امّت است. اين لفظ مرتبة تازه اي، را براي حضرت امير المؤمنين (ع) میرساند كه در آن روز عنايت شده است و تا آن روز سابقه نداشته است؛ و نمي تواند مانند محبّت و نصرت باشد كه از قديم بوده و براي همة افراد مسلمين به طور عامّ معلوم بوده است. لفظ نصب در موارد اقامه براي امر حكومت و تقرير ولايت است. مثلاً میگويند: سلطان فالن كس را به عنوان والي و حاكم براي فلان استان نصب كرد. و هيچگاه نمي گويند كه او را به عنوان محبّ و يا ناصر و يا محبوب و يا منصور و نظير اينها از عناويني كه همة افراد مجتمع در آن مشتركند، نصب كرد. و اين همان مقام خلافت و امامت و وصايت و قيام به اموري است كه رسول خدا علي را از جانب خدا بدان منصوب فرمود. شيخ الاسلام حموئي با سند متّصل خود از سليم بن قيس هلالي روايت میكند كه: من ديدم عليّ بن ابيطالب (ع) در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول خدا (ص) است و جماعتي نشستهاند، و از علم و فقه و حديث مذاكراتي دارند. و سپس حديث را مفصّلاً بيان میكند تا میرسد به اينجا كه: زيدبن ارقم و برآء بن عارب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار برخاستند و گفتند: ما شهادت میدهيم كه در حافظة خود داريم گفتار رسول خدا (ص) را كه بر فراز منبر ايستاده بود و تو در پهلوي او بودي و میگفت: يَا أيُّهَا النَّاسُ! إنَّ اللَهَ عَزَّ وَ جَلَّ أمَرَني أنْ أنْصِبَ لَكُمْ إمَامَكُمْ وَ الْقَائِمَ فيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيَّي وَ خَليفَتِي، وَ الَّذِي فَرَضَ اللَهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَي الْمؤْمِنينَ فِي كِتَابِهِ طَاعَتَهُ، فَقَرَنَهُ بِطَاعَتِهِ وَ طَاعَتِي، وَ أمَرَكُمْ بِوَلَايَتِهِ. وَ إنَّي رَاجَعْتٌ رَبّي خَشْيَهَ طَعْنِ أهْلِ النِّفَاقِ وَ تَكْذِيبهِمْ فَأوْعَدَنِي لابَلِّغَهَا (ظ) أوْلِيُعَذِّبَنِي. [385] اي، مردم خداوند عزّ و جل مرا امر كرد كه براي شما امامتان، و آنكه بعد از من در ميان شما قيام به امور دارد، و وصيّ من، و جانشين من، و آن كه را خداوند عزّ و جلّ در كتاب خود طاعت او را واجب كرده، و اطاعت از او را با اطاعت از من و اطاعت از خودش مقرون گردانيده، و شما را به ولايت او امر كرده است، نصب كنم. و من از ترس طعن اهل نفاق و تكذيب آنها به پروردگارم مراجعه كردم، و او مرا بيم داد كه يا بايد ولايت علي را تبليغ كني، و يا من و را عذاب میكنم». و سيّد علي شهاب الدين همداني از عمربن خطّاب روايت كرده است كه او گفت: نصب رسول الله (ص) عَليًّا عَلَماً، فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، اَلَّلهُمَّ أنْتَ شَهِيدِي عَلَيهِمْ. [386] كلمۀ ن صفحه ب أميرالمؤمنين عليه السّلام به ولايت ، دالّ بر امامت استو از جمله آنكه ابن عباس پس از خاتمه خطبة پيغمبر گفت: وَجَبَتْ وَاللَهِ فِي رِقَابِ الْقَوْمِ[387] «سوگند به خداوند كه ولايت علي، بر گردنهاي بزرگان و اعيان عرب ثابت و لازم شد»، يعني گردنگير شد. اگر مراد از ولايت محبّت و يا ن صفحه رت بود آيا وجهي براي كلام ابن عبّاس مت صفحه وّر بود؟ زيرا تأييد و تقويت ن صفحه رت و محبّت، گردنگير شدن ندارد، و ليكن من صفحه ب امامت و خلافت كه مستلزم امارت و حكومت و فرمانروائي است براي افرادي كه بخواهند شانه از زير بار خالي كنند و در تحت آن حكومت نروند، گردنگير شدن دارد.صفحه 285 باري اينك كه بحث دربارة معناي مولي در حديث غدير به پايان میرسد، چقدر مناسب است قصيدة مرحوم سيّد رضاي هندي عرب را كه معروف به قصيدة كوثريّه است در اينجا بياوريم، و به بركات نفس نفيس رسول خدا (ص) و امير المؤمنين _ سلام الله عليه _ متوسّل گرديم؛ و از آن دو روح مقدّسي كه برتر از روح القدس است استمداد، و براي رفع موانع سير، و پيمودن درجات قرب از آن بزرگواران، استجلاب خير و رحمت از ذات حضرت احديّت كنيم. قصيدۀ كوثريّۀ سيد رضاي هندي عرباين قصيده داراي پنجاه و چهار بيت است، بيست و چهار بيت اول آن در توسّل به حضرت رسول الله است و بقيّة ابيات در توسّل به حضرت امير المؤمنين و در محامد و مناقب و فضايل آن درّ شاهوار عالم امكان است: أمُفَلَّجُ ثَغْرُكَ أمْ جَوْهَرْ وَ رَحِيقُ رُضَابُكَ أمْ سُكَّرْ 1 قَدْ قَالَ لِثَغْركَ صَانِعُهُ إنَّا أعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرْ 2 صفحه 286 صفحه 287 صفحه 288 صفحه 289 صفحه 290 صفحه 291 45_ پس با صداي بلند اعلان به امر خود كن! چون ياري كنندة تو اينكه هلاك كنندة و برنده و كوبنده و قطع كننده است؛ و مذمت كنندة تو مقطوع الذنب و دم بريده است. 46_ چنانچه تو مأمور به صبر و شكيبائي و فرو نشاندن خشم و غضب نبودي! و ايكاش كه مأمور نبودي! 47_ به امر ولايت بر مردم و خلافت، ابوتيم (ابوبكر) نائل نمي شد و سپس حبتر (عمر) به ويلايت از ناحية او نمي رسيد. 47_ (نسخه بدل) پس مآل و بازگشت امر به تحكيم حكمين منتهي نمي شد؛ و مالك اشتر از موقف خود در نبرد مفارقت نمي نمود. 48_ و ليكن اعراض و طواري اين دنياي عاجل، به رداي تو نچسبيد و تعلق نگرفت، أي نادره جوهر عالم وجود! 49_ تو يگانه فردي بودي كه براي دين خدا اهتمام نمودي! و غير تو به دنيا مغرور شد! 50_ هيچيك از افعال و كردار تو نيست مگر آنكه براي افراد متذكر و حق جو، موجب تذكر و يادآوري شود. 51_ آن افعال حجّت هائي است كه با آن دشمنان را ملزم كرده أي! و موجب بيداري و هشياري است براي كساني كه مستبصر باشند. 52_ نشانههاي جلال و آيات عظمت تو به شمارش در نمي آيد! و صفات كمال تو نيز قابل شمردن نيست! 53_ كسي كه درباره تو مديحههاي خود را طولاني كند و سخن به درازا كشاند، باز هم از عهدة اداء حقّ واجب كوچك ترين مدايح تو كوتاهي كرده است! 54_ پس اي، كعبة آمال من بپذير از مدائح من اين مقدار مختصر و ميسوري را كه به عنوان قرباني خود به پيشگاه تو هديه آورده ام». بحث دربارۀ قصيدۀ كوثريّۀ؛ و ختم اين مجلّداقول: آنچه در السنه فضلآء معروف است كه تمام اين قصيده دربارة امير المؤمنين (ع) است، و از بيت اوّل أمفلّجُ ثَغرُك ام جَوهَر خطاب به آنحضرت است، در نزد حقير تمام نيست؛ و شواهد بر آن بسيار است: اوّلاً همه رسول الله را مفلج الأسنان شمردهاند يعني دندان هاي پيشين آنحضرت بهم متّصل نبوده و با هم فاصله داشته است. ثانياً در بيت دوم: إنَّا أعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَر دربارة حضرت رسول الله است. ثالثاً در بيت دوازدهم میگويد: آمَنْتُ هَوْي بِنُبُوَّتِهِ، و معلوم است كه نبوّت از رسول الله بوده است. رابعاً در بيت شانزدهم میگويد: وَبِوَجْهِكَ إذْيَحْمَرّ، و اين سرخ شدن رو و چهره را از روي حيا و شرم از احوال رسول الله شمردهاند: و هو رجل حيي. و همچنين ساير ابيات همه به رسول خدا انسب است. شاعر اين قصيده را دربارة رسول خدا (ص) ادامه میدهد تا میرسد به بيت بيست و پنجم: سوّدتُ صيحفةَ اعمالي و وكّلتُ الامر إلي حيدر. از اينجا تا آخر قصيده را دربارة امير المؤمنين (ع) سروده است. الحق نغز و جالب سروده است. گويند كه به واسطة سرودن اين قصيده، در مسابقاتي كه دربارة سرودن اشعار درباره امير المؤمنين (ع) در عراق صورت گرفت، برنده شد و جايزة و سبق را دريافت كرد، وَ لِكُلَّ بَيْتٍ بَيْتٌ فِي الْجَنَّهِ. رَحِمَهُ اللهُ رَحْمَهً وَاسِعَهً وَ حَشَرَهُ مَعَ مَوَالِيهِ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ. ابن عساكر با سند متصل خود از عمار دهني از ابو فاخته روايت كرده است كه: أقْبَلَ عَلِيٌّ وَ عُمَرُ جَالِسٌ فِي مَجْلِسِهِ؛ فَلَمَّا رَاهُ عُمَرُ تَضَعْضَعَ وَ تَوَاضَعَ وَ تَوَسَّعَ لَهُ فِي الْمَجْلِسِ. فَلَمَّا قَامَ عَلِيٌّ قال بعض القوم: يا اميرالمؤمنين! إنَّكَ تَصْنَعُ بِعَليَّ صَنِيعاً مَا تَصْنَعُهُ بِاحَدٍ منْ اصْحَابِ مُحَمَّدٍ! قَالَ عُمَرُ: وَ مَارَايْتَنِي أصْنَعُ بِهِ؟! قَالَ: رَايْتُكَ كُلَّمَا رَايْتَهُ تَضَعْضَعَتَ وَ تَواضَعْتَ وَ أوْسَعْتَ حَتَّي يَجْلِسَ! قَالَ: وَ مَا يَمْنَغُنِي وَاللَهِ إنَّهُ لَمَوْلَايَ وَ مَوْليَ كُلَّ مُؤمنٍ. [388] صفحه 293 من تو را ديده ام كه هر وقت او را ديده أي، خشوع و خضوع نموده أي، و تواضع كرده أي، و براي او در مجلس براي نشستن جا باز كرده أي! عمر گفت: چه چيز موجب میشود كه من اينگونه رفتار را نكنم؟ سوگند به خدا كه او مولاي من و مولاي هر فرد مؤمني است». و در كتاب «فتوحات اسلاميّه» آورده است كه: يكبار عليّ بن ابيطالب بر عليه يك مرد اعرابي حكمي كرد، و آن مرد عرب به حكم او راضي نشد؛ عمر گريبان او را گرفت و به او گفت: و يلك انه مولاك و مولي كل مومن و مومنه. [389] «اي، واي بر تو! او مولاي تو و مولاي هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنه اي، است»! و طبراني تخريج كرده است كه: به عمر گفتند: إنَّكَ تَصْنَعُ بِعَلِيٍّ – ايْ، مِنَ التَّعْظِيِم _شَيْئاًلَا تَصْنَعُ مَعَ أحَدٍ مِنْ أصْحَابِ النَّبِيِّ (ص)! فَقَالَ: إنَّهُ مَوْلَايَ. [390] «تو از جهت تعظيم و توقير با علي كاري میكني كه با هيچيك از صحابة رسول خدا نمي كني! عمر گفت: به جهت آنكه او مولاي من است».
[372] _ آية 110، از سورة 18: كهف [373] _ آية 20، از سورة 19: مريم. [374] _ «الغدير» ج 1، ص 359. [375] _ «شرح مواقف» ايجي، ص 612. [376] _ «ديوان ابن فارض» تائية كبري، ص 70، بيت 242 از تائيه. [377] _ «تفسير روح الجنان و روح الجنان»؛ مشهور به تفسير ابوالفتوح رازي طبع مظفري ج 2 ص 192. [378] _ «مثنوي» طبع ميرخاني، ج 6، ص 641، ص 23. [379] _ آية 6، از سوره 33: احزاب. [380] _ «الغدير»، ج 1، ص 371/ [381] _ «تذكره الخواصّ» ص 20. [382] _ «مطالب السؤول» ص 16.
[383] _ «فرائد السّمطين»، ج 1، صفحه 74
[384] _ «فرائد السّمطين»، ج 1، باب 9، روايت 30 و 31 ص 65، و باب 11، روايت 38 ص 71، و باب 13، روايت 44 ص 77؛ و «شواهد التّنزيل» ج1، ص 157، روايت 120، و ص 158، روايت 213؛ و «تاريخ ابن عساكر» ج 1، ص 48، روايت 546 و 547، و ص 76، روايت 577، و صفحه 78
[385] _ «فرائد السمطين»، ج 1 باب 58، حديث 50، صفحه 315 [386] _ كتاب «موده القربي»، به نقل «ينابيع الموده» طبع اسلامبول، ص 249. [387] _ «كشف الغمه» علي بن عيسي اربلي، ص 94.
[388] _ «تاريخ دمشق»، ج 1، صفحه 82 [389] _ «الفتوحات الاسلاميه»، ج 2، ص 307.
[390] _ «الغدير» ج 1، صفحه 382
|
|
|