|
|
دستور رسول خدا به قَتل صَبْر براي سه تن از اُسراي جنگ بَدْراما از نقطه نظر عذابهاي شخصي ، همانند كوري و فلج و ارتعاش اعضاء و طعمه درنده شدن و قتل صبر(1) و ماشابهها نيز مواردي در تاريخ و سير است از رسول خدا آورده شده است :در غزوه بدر كه مشركان اسير مسلمانان شدند ، (2) از مشركان فديه گرفتند و صفحه 1 همگي را آزاد كردند مگر سه نفر : نظربن حارث بن كلده و عقبه ابن ابي معيط و معطم بن عدي. نضربن حارث همان بود كه میگفت:ان هذا الا اساطير الاولين.((اين احاديثي (قرآن)كه پيامبر برما ميخواندچيزي نيست مگرافسانه سازي هاي دوران پيشين )). رسول خدا فرمود:اي علي!نضر را نزد من بياور،من اورا طلب ميكنم.اميرالمومنين عليه السلام بادست خود موهاي سرش را گرفته وبه نزد رسول آوردند ـ ونضر مرد زيبايي بود،وسرش گيسو داشت ـ. نضر گفت:اي محمد!من تورا به رحميت وقرابتي كه بين من وتست سوگند میدهم كه با من همان معاملهای راكني كه با هرمردي ازمردان قريش میكني!اگر آنها راكشتي مراهم بكش ،واگر ازآنها فدا گرفتي وآزادشان كردي،از من هم فدا بگير! پيامبر عليه السلام فرمود: لَارَحِمَ بَيْني وَبَيْنَكَ! قَطَعَ اللَهُ الرَّحِمَ بِاْلأسْلَامِ. صفحه 170 عقبه گفت: فَمَنْ لِلصَّبِيَّه؟!((بعد ازمن سرپرست دختر من چه كسي باشد))؟! رسول خدا فرمود:النار.((آتش)) و سپس گفت:حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْها. ((جوهره خود را بروز داد كه اصالت ندارد)).[1] وگوينده اللَّهُمَّ إنْ كَانَ هَذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندك فامطر علينا حِجَارَهً مِنَ السَّمَاءِ أوِ ائْتِنَا بِعَذابٍ ألِيمٍ نضربن حارث بوده است،كه طبق دعاي خود،در جنگ بدر صبراً به قتل رسيد.[2] و درباره عمو پيامبر:ابو لهب و زوجهاش ام جميل خواهر ابو سفيان صخربن حرب كه از هرگونه ايذاء و تكذيب وآزار پيغمبر دريغ نداشتند،تبت يدا ابي لهب وتب ـ وامراته حماله الحطب نازل شد.[3] ((بريده باد دو دست ابو لهب وخود او نيز بريده باد(تا آنكه گويد): وزن او كه باركش هيزم است)). طارق محاربي گويد: درهنگامی که من در بازار ذی مَجاز عبور میکردم دیدم جوانی را که میگوید: قُولُوا: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ تُفْلِحُوا ((بگوييد:معبودي جز الله نيست تا رستگار شويد))! صفحه 171 پيغمبر است ، و اين مرد عموي او ابولهب است كه میپندارد او كذاب است.1 دو دختر پيامبر اكرم زن هاي دو پسر ابولهب بودند ، بدينگونه كه رقيه زوجه عتبه بن ابي لهب و خواهرش ام كلثوم زوجه عتيبته ابن ابي لهب بود. چون آيه تبت يدا ابي لهب نازل شد ، ابولهب و ام جميل به پسرانشان گفتند : از دو دختر محمد مفارقت كنيد! و آن دو پسر دختران پيامبر را طلاق گفتند. و عثمان بن عفان در مكه با رقيه ازدواج كرد و با او به زمين حبشه هجرت كردند ، و در آنجا پسري زائيد به نام عبدالله. اين پسر چون شش ساله شد ، خروسي به چشم او منقار زد و صورتش ورم كرد و مريض شد و از دنيا رفت. زمان جنگ بدر ، رقيه مرض حصبه داشت ، و عثمان به امر رسول خدا براي پرستاري او در غزوه بدر شركت نكرد ، و در روز واقعه بدر ، رقيه رحلت كرد ، و در روزيكه زيدبن حارث بشارت فتح را در بدر به مدينه آورد رقيه را دفن كردند.(1) و چون عتيبه بن ابي لهب ام كلثوم را طلاق داده بود ، و با او زفاف نكرده بود ، بعد از رقيه عثمان او را به نكاح خويش در آورد ، و اين در سنه سوم از هجرت بود ، و در سنه سوم از هجرت وفات كرد و رسول خدا بر او نماز خواندند و اسماء بن عمس و صيفيه بن عبدالمطلب او را غسل دادند.(2) صفحه 172 و معلوم میشود در همان شب رحلت ام كلثوم كه با ضرب او ، طبق روايات ، زوجهاش بستري و مريض شده و از دنيا رفته است ، با زوجه ديگري همبستر شده و به ارتحال دخت پيامبر گرامي ابداً توجهي نداشته است. نفرين پيامبر دربارۀ دو پسر أبولهبابن اثير آورده است كه : بيهقي از قتاده تخريج كرده است كه : عتبه بن ابي لهب بر رسول خدا در آويخت ، و در ايذاء و اذيت مسلط شد و پيراهن رسول خدا را پاره كرد. رسول خدا به او گفت : اما اني اسأل الله ان يسلط عليه كلبه ، (( من از خداوند میخواهم كه سگ خودش را بر او مسلط كند )). صفحه 173 بْنُ أبِي الْعَاصِ يَحْكيهِ ، فَالْتَفَتَ النَّبِيُّ صلي الله عليه يَوْماً فَرَآهُ يَفْعَلُ ذَلِكَ.فَقَالَ : فَكَذَلِكَ فَلْتَكُنْ ، فَكَانَ الْحَكَمُ مُخْتَلِجاً يَرْتَعِشُ مِنْ يَوْمَئِذٍ.(1) صفحه 174 قياس قضيّۀ حارث با ا صفحه حاب فيل ، مع الفارق استجواب اين است كه قياس اين داستان ، به داستان ا صفحه حاب الفيل مع الفارق است ، زيرا اين قضيه ، يك حادثه فرديهای بوده است كه اغراض مخالفان و منافقان در اختفاء آن كه ب صفحه ورت يك امر عادي جلوه دهند و يا حديث غدير را تقطيع نموده ، هر تكهاش را در بابي بيان كنند ، كه صفحه در و ذيلش در يكجا نباشد و يا كوشيدند تا معناي ولايت را از آن حقيقت روشن برگردانند ، و يا آنكه ا صفحه ل قضيه را آنكار كنند و آنچه از دستشان بر آمد كوتاهي نكردند و ليكن خداوند معذلك ، آن قضيه را روشن و زنده نگاه داشت و دوست و دشمن را در برابر عظمت اين داستان معترف ساخت. و اما داستان ا صفحه حاب فيل كه در عداد معجزات و كرامات بيت الله و خاندان نبوت است و همه قريش بلكه همه عرب و امتها ، داعي بر اظهار و اعلام آن داشتهاند و بر عاليترين مقدسات كه بيت الله الحرام و خانه منسوب به ذابت احديت است ، آن خانه ايكه مطاف جميع امم و مق صفحه د حجاج و عمارو عاكفين است ، گواه و شاهد صفحه ادق است و تمام طبقات مردم از آن انتظار خيرات و بركات را دارند ، داستان ديگري است كه به هيچ وجه مشابهت ندارد با قضيه حارث كه تنها به نزدل رسول آمده و سخني رانده و به عقوبت آن دچار گشته است. گويند : روز عاشورائي در زمان آيت الله شيخ مرتضي ان صفحه اري اعلي الله تعالي مقامه الشريف كه در نجف اشرف مرتبا دستههاي سينه زني و نوه خواني و عزاداري در كوي و برزن حركت داشت و شيخ ان صفحه اري هم در كنار آنان ميرفت. يك نفر از افندي هاي[4] آن زمان كه فرماندار نجف از طرف بغداد و دولتصفحه 175 عثماني بود ، به شيخ نزديك شده و سلام كرد وگفت : شيخنا سوالي دارم و آن اين است كه : شكي نيست كه حضرت حسين بن علي را مظلومانه كشتهاند و اين عمل زشتي بوده است كه از يزيدبن معاويه سر زده است. اما اين دسته در آوردن و هرسال تجديد عزا و نوحه خواني و مرثيه خواني و گريستن براي چيست ؟ اين سينه زني و زنجير زني براي چيست؟! شيخ فرمود: رسول خدا در حضور ده هزار نفر از حجاج در غدير خم ، دست برده و دو بازوي علي را گفت و به همه نشان داد و فرمود : من كنت مولاه فعلي مولاه. شما انكار كرديد و گفتيد : قضيه شخصيه در اثر نزاع با زيدبن حارثه و يا بر اثر شكايت بريده بوده است كه خواسته بگويد : هركس مرا دوست دارد ، دوست علي هم بايد باشد. من پسر عموي هركس هستم ، علي هم پسر عموي اوست. ما هر سال اين عزاداري را تجديد میكنيم و زن و بچه و مرد و كوچك و بزرگ ، بر سر گل زده ، به بازارها و كوچهها میريزيم و براي تجديد ياد و عظمت حسين گريه میكنيم تا شما نتواندي آن را انكار كنيد و بگوئيد : قضيه شخصيه بوده است. حسين براي حكومت بر عليه يزيد اميرالمومنين سلطان وقت قيام كرد و كشته شد. گويند : از بداهت پاسخ شيخ آن مرد افندي مات و مبهوت شد فبهت الذي كفر.1 صفحه 176 عامّه و اهل سنّت ، وهّابيها را لعنت ميكنندو اين شاهد آن است كه همانطور كه سابقا ذكر كرديم : همه طوائف عامه و اهل سنت با وهابيها مخالفند و رئيس آنها ابن تيميه و محمد بن عبدالوهاب را منحرف و فاسدالعقيده میدانند. اشكال ششم : در اين حديث وارد است كه گوينده اين گفتار به مباني پنجگانه اسلام امر شده است و چون آنها را پذيريفته است ، مسلمان بوده است و میدانيم كه در زمان رسول خدا به هيچ يك از مسلمين چنيني آسيبي نرسيده است. جواب : اين حديث ، همانطور كه اسلام او را بيان میكند ، كفر و ارتداد و اعراض او را نيز بيان میدارد. زيرا كه بعد از شنيدن حديث غير ، شك در نبوت رسول خدا آورده است و در حال غيظ و ع صفحه بانيت از حكم خداوندي ، بر ن صفحه ب اميرالمومنين به مقام ولايت ، دچار چنين عقوبتي آنهم به تقاضاي خودش شده است. و علاوه در تاريخ و حديث مواردي است كه : مسلمان هم در اثر كفر معمت و ناسپاسي از حرمت رسول خدا به بلاها و عواقب وخيمي مبتلا شده است. همچون مرد اعرابيي كه مريض شده بود و پيامبر براي عيادت او آمدند و بهصفحه 177 او گفتند : لا باس طهور ( چيزي نيست ، باكي نيست ، موجب پاكي و طهارت است!) اعرابي گفت : قُلْتَ طَهُورٌ كَلاً ! بَلْ هِيَ حُمَّي تَفُورُ[5] عَلَي شَيْخٍ كَبِيرٍ تُزِيُرهُ الْقُبُوُر ! ( تو گفتي پاكي و تطهير است. ابداًچنين نيست. بلكه اين مرض ، تب شديدي است كه فوران دارد و شعله میزند بر پيرمرد سالخوردهای كه گورها در انتظار ديدار او هستند! ) پيامبر گفت : فَنَعَمْ إذاً ! فَما أمْسَي مِنَ الْغَدِ الاّ مَيِّتا.[6] تمام كتاب رجال و تراجم ، عُشري از اُسامي صفحه حابه را نياودهاندجواب : در پاسخ اين اشكال سزاوار است اكتفا كنيم به آنچه شيخ الاسلامصفحه 178 صفحه 179 صفحه 180 صفحه حابۀ پيغمبر از يك صفحه د هزار تن بيشتر بودهاندرسول خدا رحلت كردند ، در حاليكه كساني كه آن حضرت را ديده بودند و يا از او شنيده بودند زيادتر از يك صفحه دهزار انسان ، از مرد و زن بوده است كه همه آنها از پيامبر سماعاً و رؤيه[11] روايت كردهاند. ابن فتحون در ذيل (( استيعاب )) مینويسد كه اين يك صفحه د هزار انسان را ابوزرعه در جواب كسي گفته است كه از او از خ صفحه و صفحه راويان از رسول خدا پرسيده است ، تا چه رسد به صفحه حابههائي كه راوي نبودهاند. و معهذا تمام اسمامي كه در استيعاب آورده شده است با اسم و يا با كنيه و يا با هردو ، سه هزار و پان صفحه د نفر میباشد. و ابن فتحون گفته است : او نيز طبق همان شرائطي كه ابن عبدالبر ، صفحه حابي را معين كرده است ، قريب به همين مقدار يعني سه هزار و پان صفحه د نفر ، استدراك آورده است.صفحه 181 صفحه 182 آنها را بياورند ، زيرا غالباً آن اعراب دربيابانها منتشر بودهاند و در شهرها حضور نمي يافتند ، مگر در اوقات معين و براي اغراض مخصوص و پيامبر را در اين اوقات زيارت مینمودهاند ، و غالباً هم روايتي از پيامبر را در اين اوقات زيارت مینمودهاند ، و غالباً هم روايتي از پيامبر نقل نمي كردهاند. مصنفين نام كساني را بردهاند كه مشهور و معروف بوده و از دكرشان در روايت ساري و جاري بوده است. و از آنچه گفتيم معلوم شد كه : اين اشكال مرد خرده گير ، بیاساس است و از ميزان انصاف خارج است و در عين اينكه ممكن است عدم ذكر او در عداد صحابه ، بواسطه ارتداد اخير او بوده باشد. و در تفسير المنار كه سيد محمد رشيد رضا ، مطالب شيخ محمد عبده را جمع آوري كرده است ، در عين اينكه حديث غدير را قبول دارد ، و روايت میكند ، گرچه براي معناي ولايت همان طريقه مخالفان را پيموده است و از بيان حق خودداري كرده است ، او نيز در آيه سال سائل نظير اين اشكالات را از ابن تيميه گرفته و بازگو میكند.1 اشكال به شيخ عبده در بازگو كردن اشكالات ابن تيميّهو حقاً از مثل شيخ محمد عبده كه ادعاي حريت ، و آزاد منشي و آزاد فكري میكند ، چقدر نازيباست كه چنان گرفتار همان آراء و افكار عامه است كه در هرجا سخني از تشيع و ولايت پيش می آيد ، با كمال عدم ان صفحه اف میگذرد و براي حق تنازل نمي كند و خلا صفحه ه مطلب نمي تواند خود را بشكند و در برابر عظمت حق تسليم شود. از اينجا به دست میآوريم كه از اين روش فكريها كه اسير نفس اماره و نگاهداري از نفس مستكبره و شخ صفحه يت طلب است ، انتظار فهم و ادراك و اميد انقلاب و حركت به سوي واقع و جهان حقيقت را نمي توان داشت.صفحه 183 اين طباطباي اصفهاني متوفي در سنه 322 ، از بزرگان سادات حسني گويد: يَا مَنْ يُسِرُّ لِيَ الْعَدَاوَهَ أبْدِهَا وَاعْمَدْ لِمَكْرُوهِي بجِهْدِكَ أوْذَرِ للهِ عِنْدِي عَادَهٌ مَشْكُورَهٌ فيمَنْ يُعَاديني فَلَا تَتَحَيَّرِ آمده است : ابوعلي رستمي را مخاطب كرده است : 1ـ أي كه دشمني ات را براي من پنهان ميداري ، آن را ظاهر كن ، و آنچه در توان داري در گزند من بركش ، و يا واگذار ! 2ـ درباره آنانكه با من عداوت میكنند ، خداوند پيوسته با من است و الطاف و عنايات او مشكور است ،پس بنابراين تو متحير باش و كار خودت را بكن ! 3ـ من اتكاء و اعتماد دارم به دعاي جدم محمد م صفحه طفي كه درباره پدرم ، صفحه بح غدير خم كرد، تو برحذر باش ! 4ـ خداوند از ميراث آن دعا ما را سعادتمند نموده ، درباره آنانكه دشمني میكنند و يا دوستي می ورزند ، تو شكيبا باش ! شيخ الاسلام حموئي از طريق ابوالحسن واحدي با اسناد مت صفحه ل خود ، از عبالله بن فضل رافعي در ب صفحه ره آورده است كه گفت : شنيدم ربيع بن سلمان میگفت : من به شافعي گفتم : در اينجا قومي هستند كه شكيبائي در استماع فضيلتي براي اهل بيت ندارند ، و چون يكنفر بخواهد فضيلتي را براي آنها بگويد ، صفحه 184 میگويند : اين مرد رافضي است. شافعي اين ابيات را انشاد كرد: إذَا في مَجْلِسٍ ذَكَرُو عَلِياً وَ سِبْطَيْهِ وَ فَاطِمَهَ الزَّكِيَّهْ فَأجْرَي بَعْضُهُمْ ذِكْرَي سِوَاهُمْ فَأيْقِنْ أنَّهُ ابْنُ سَلَقْلَقِيَّهْ إذَا ذَكَرُوا عَلِيَّا أوْبَنِيهِ تَشَاغَلَ بِالرِّوايَاتِ الْعَلِيَّهْ[15] وَقَالَ : تَجَاوَزُوا يَا قَوْمِ هَذَا فَهَذَا مِنْ حَدِيثِ الرّافِضِيَّهْ بَرِئْتُ إلَي الْمُهَيْمِنِ مِنْ اُنَاسٍ يرَوْنَ الرَّفْضَ حُبَّ الْفَاطِمِيَّهْ عَلَي آلِ الرَّسُولِ صَلَاهُ رَبِّي وَلَعْنَتُهُ لِتِلْكَ الْجَاهِلِيَّهْ[16] 1ـ چون در مجلسي سخن از علي ، و دو سبط او ، و از فاطمه رشيده طيبه پر بهره به ميان آورند. 2ـ و در اين ميان بعضي از آنان سخن از غير آنان گويند ، يقين بدان كه او پسر زن فاحشه و بلند صداست. 3ـ و چون نامي از علي و يا پسران او به ميان آيد خود را با روايات پست مضمون و واهي مشغول میكند. 4ـ و میگويد : أي جماعت از اينگونه سخنها درگذريد ، كه از روايات رافضيان است. 5ـ من به سوي خداوند مهيمن و مسيطر برائت میجويم از انسان هائي كه محبت اولاد فاطمه و منسوبان او را رفض میدانند. 6ـ صلوات و درود پرودگار من براي اهل بيت رسول خدا باشد ؛ و لعنت خداوند بر آن مردمان جاهلي روش. السلام عليك يا اميرالمومنين و سيد الوصيين و قائد الغر المحجلين و امام الموحدين و رحمه الله و بركاته. انا بك نشكو و نلوذ و نواليك و من اعدائك نتبرأ. أي روي ماه منظر تو نو بهار حسن خال و خط تو مركز حسن و مدار حسن در چشم پر خمار تو پنهان فسون سحر در زلف بیقرار تو پيدا قرار حسن صفحه 185 ماهي نتافت ، همچو تو از برج نيكوئي سروي نخاست چون قدت از جويبار حسن خرم شد از ملاحت تو عهد دلبري فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن از دام زلف و دانه خال تو در جهان يك مرغ دل نماند نگشته شكار حسن دايم به لطف دايه طبع از ميان جان میپرورد به ناز ترا در كنار حسن گرد لبت بنفشه از آن تازه و ترست كآب حيات میخورد از جويبار حسن حافظ طمع بريد كه بيند نظير تو ديار نيست جز رخت اندر ديار حسن 1 قتل صبراً : أي حبس علي القتل حتي يقتل. قتل صبر عبارت است از آنكه كسي را بدون دفاع نگاهدارند و در اينحال او را بكشند.
2 در دلائل بيهقي ، ج2 ، صفحه 95 [1] ـ ميداني در «مجمع الامثال» طبع مكتبۀ محمّديّه سنۀ 1376 آورده است كه : حَنَّ قِدْحٌ لَيسَ مِنها ، از جمله امثال عرب است. قِدْح يكي از قِداح مَيسر است يعني تيرهاي قمار ، و چون يكي از اين تيرها از جنس جوهر بقيّۀ تيرها نباشد ، و شخص جولان دهنده بخواهد آن را جولان دهد از آن صدائي غير از صداي بقيّه بر ميخيزد ، و از اين صدا فهميده ميشود كه جنس اين تير از ساير تيرها نيست ، و اين مَثَل را ميآورند براي مردي كه افتخار ميكند كه از قبيلهاي است و نباشد ، و يا بستايد خود را به صفتي كه در او نباشد . [2] ـ تفسير «مجمع البيان» ، طبع صيدا ، ج 2 ، ص 538 و ص 539 . [3] ـ سورۀ 111 ، لَهَب .
1 تفسير مجمع البيان ج 5 صفحه 559
(1) استيعاب ج 4 ترجمه رقيه بنت رسول الله تلخيص صفحه 1839
(2) استيعاب ، ج 4 ، ترجمه ام كلثوم بنت رسول الله ، صفحه 1952
(3) استيعاب ، ج 4 ، صفحه 1841
(4) دلائل النبوه بيهقي ، طبع اول ، ج 1 ، صفحه 96
5 دلائل النبوه بيهقي ج 1 صفحه 97 (1) «استيعاب» ، ج 1 ، ص 359 و ص 360 . و در اين باره عبدالرّحمن پسر حسّان بن ثابت او را تعيير و هَجْو كرده است ، او دربارۀ عبدالرّحمن بن حكم گويد : إنّ المسلمين أبوك فارْمِ عِظَامه إنْ تَرْمِ تَرْمِ مُخلّجا مَجنوناً يُمسي خَميصَ البطن من عمل التُقي و يظلُّ من عمل الخبيث بَطينا 2 ـ «النّهاية في غريب الحديث و الاثر» ج 3 ، ص 293 ، مادّۀ علهز . [4] ـ أفندي به بزرگان و رؤسا و صاحب مقام و منصبان از دولت عثماني ميگويند كه در آن زمان چون عراق عرب در تحت تسلط عثمانيها بوده است ، براي ادارۀ امور كشور گسيل ميشدهاند ، و آنها همه سُنّي مذهب بودهاند. 1 ـ آيۀ 258 ، از سورۀ 2 : بقره : پس مَبهُوت شد آن كس كه كفر ورزيده است . [5] ـ أوْ تَثورُ ـ خ ل . [6] ـ «صحيح بخاري» ، طبع اميريّه بولاق ، ج 4 ، ص 202 در كتاب مناقب ، و در «أشعثيات» ، ص 200 كتاب الجنائر ، باب عيادة المرضي ، حضرت صادق از پدرانشان يكايك تا أميرالمؤمنين روايت كرده است ، و در پايان اين عبارت را اضافه دارد كه : آن مرد در آن مُرد ، و رسول خدا بر جنازۀ او نماز نخواندند . [7] ـ «منهاج السُّنّة» ابن تيميّة ج 4 ، ص 9 تا ص 14 . [8] ـ «الغدير» ج 1 ، ص 264 تا ص 266 . [11] - سماعاً يعني خودش بدون واسطه از پيامبر شنيده است ، و رؤيةً يعني پيامبر را ديده است ، ولي روايت را بواسطۀ شخص ديگري از پيامبر روايت كرده است . [12] ـ عمواس ، قصبهاي است در شام ، كه شش مايل از راهي كه از رَمْلَه به بيت المقدس ميرود ، با رَملَه فاصله دارد . در سنۀ 18 طاعون از آنجا انتشار يافت ، و بعداً در زمين شام منتشر شد . و جماعت بسياري از صحابه كه در شام بودند كه از بسياري قابل شمارش نيستند بواسطۀ اين طاعون بمردند . [13] ـ «إصابة» ، ج 1 ، ص 3 تا ص 6 . 1 ـ «تفسير المنار» ج 6 ، ص 464 . 2 ـ «الميزان في تفسير القرآن» ج 6 ، ص 56 تا ص 59 . [14] ـ «الغدير» ، ج 3 ، ص 340 . و او را أبوالحسن محمّد بن أحمد بن ابراهيم طباطبا بن اسمعيل بن ابراهيم بن الحسن بن الإمام السِّبط الحسن بن الإمام علي بن أبيطالب عليهما السّمم مشهور به ابن طباطبا معرّفي نموده است . با آنكه محمّد بن أحمد بن ابراهيم معروف به اين خزاعيّه بوده است و او را محمّد اصغر گويند ، و كنيۀ او أبوالحسن نبوده است ، و شاعر ما محمّد بن أحمد معروف به ابن طباطبا دو نسل از او متأخّر است و كنيهاش ابوالحسن است و در يحك قرن بعد از او ميزيسته است و بدين ترتيب : أبوالحسن محمّد بن احمد بن محمّد أصغر معروف به ابن خزاعيه به احمد بن ابراهيم طباطبا ميباشد . [15] ـ و در نسخه بدل بالروايات الدَّنيّه آمده است .
|
|
|