گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > اعتقادات > امام شناسی > امام شناسي جلد 8
 کتاب امام شناسي / جلد هشتم / قسمت پنجم: شیخین و تهنیت ولایت علی علیه السلام به نقل اهل سنت، کنار زدن امیر المؤمنین به بهانه جوانی، اختصاص لقب امیر المؤمنین به علی علیه السلام به نص پیغمبر صلی الله علیه و آله، بطلان رأی گیری سقیفه

 

 

اعيان از علمآء عامه كه تهنيت شيخين را ذكر كرده اند

باري خصوص تهنيت و تبريك شيخين (ابوبكر و عمر) را جمع كثيري علاوه بر علماي شيعه ـ رضوان الله عليهم ـ ازعلماي عامه از ائمه تاريخ و تفسير و حديث، چه مسندا با سندهاي صحيح بارجال موثقي كه منتهي به ابن عباس و ابوهريره وزيدبن و برآءبن عازب مي‌شود، و چه مرسلا روايت كرده و دركتب خود ذكر كرده‌اند.

بعضي از عامه به لفظ بخ بخ لك ياعلي و بعضي به لفظ هنيئا لك و بعضي به لفظ طوبي لك آورده؛ و از سوي ديگر بعضي به لفظ اصبحت، و بعضي به لفظ امسيت، و بعضي به لفظ مولاي و مولي كل مومن و مومنه و بعضي به لفظ مولي كل مومن و مومنه وبعضي به لفظ مولي كل مسلم و بعضي به لفظ مولاي و مولي كل مسلم ذكر كرده‌اند. و مافشرده و شالوده آنچه راكه علامه اميني ـ رحمه الله عليه ـ در اينجا ذكر كرده است باسبك و ترتيب خود مي‌آوريم.




  صفحه  97

اول: حافظ احمدابن عقده دركتاب «ولايت» و حافظ ابوعبدالله مرزباني در كتاب«سرقات الشعر» و حافظ علي بن عمر دارقطني بنا به نقل ابن حجر در «صواعق» و ابومحمد عاصمي در كتاب « زين الفتي» و حافظ ابوعبدالله گنجي در كتاب«كفايه الطالب» و ابن حجر عسقلاني هيتمي دركتاب «الصواعق المحرقه» وشمس الدين مناوي شافعي دركتاب«فيض القدير»، وابوعبدالله زرقاني دركتاب«شرح المواهب» وسيد احمد زيني دحلان دركتاب«الفتوحات الاسلاميه» بدين عبارت آورده‌اند كه: فقال ابوبكر و عمر: امسيت يابن ابي طالب! مولي كل مومن ومومنه «پس ابوبكر وعمر گفتند: اي پس ابوطالب! شب كردي درحالي كه مولاي هر مومن و هرمومنه‌اي هستي».

دوم: حافظ ابوعبدالله ابن بطه دركتاب«الابانه»، وقاضي ابوبكر باقلاني در« تمهيدالاصول» بدين عبارت ذكر كرده‌اند: ان ابابكرو عمر لماسمعا قالا: يابن ابي طالب! انت مولي كل مومن و مومنه!«ابوبكر و عمر چون شنيدند گفتند: اي پسر ابوطالب! تو مولاي هر مرد مومن و هر زن مومنه‌اي هستي»!

سوم: حافظ ابوبكرابن شيبه دركتاب« المصنف»، و احمد بن حنبل در «مسند» خوذ، و حافظ ابوعباس شيباني، و حافظ ابويعلي موصلي در«مسند» خود، و حافظ ابوسعيد سمعاني در«فضائل الصحابه» و ابوالفرج ابن جوزي حنبلي در عمر بن محمد ملا در«وسيله المتعدين»، و حافظ محب الدين طبري در«الرياض اانضره»، و شيخ الاسلام حوئي در «فرائد السمطين»، وولي الدين خطيب در «مشكاه المصابيح»، و جمال الدين زرندي در«نظم دررالسمطين»، وابوالفداء ابن كشير شامي شافعي در«الدايه والنهايه»، و تقي الدين مقريزي مصري در«خطط»، و نورالدين ابن صباغ مالكي در«الفصول المهمه»، و كمال الدين ميبدي در «شرح ديوان منسوب به اميرالمومنين»، و جلال الدين سيوطي در «جمع الجوامع» بنا به نقل« كنز العمال»، و نورالدين سمهودي شافعي در«وفاءالوفاء باخباردارالمصطفي»، و سيدعلي بن شهاب الدين همداني در«موده القربي»، و سيد محمود شيخاني قادريدر«الصراط السوي في مناقب آل النبي»، و شيخ احمد باكثير مكي در«وسيله المآل في عدمناقب الآل»، و ميرزا محمد بدخشاني در«مفتاح النجافي مناقب آل العبا»، و شيخ محمد صدرالعالم در«معارج العلي في مناقب المرتضي»، و ابوولي الله عمري دهلوي، و سيد محمدصنعاني در«الروضه النديه شرح التحفه العلويه» و مولوي محمد مبين لكهنوي در«وسيله النجاه»، و شيخ محمد جيب الله شنقيطي مالكي در«كفايه الطالب في حياه علي بن ابيطالب» بدين عبارت آورده‌اند كه: قال عمر: هنيئا لك يابن ابي طالب! اصبحت و امسيت مولي كل مومن ومومنه!

«گوارا باد بر تو اي پسر ابوطالب! صبح و شب كردي درحالي كه مولاي هر مومن و مومنه‌اي بودي»!

چهارم: حافظ ابوجرير طبري در«تفسير» خود، و حافظ ابوسعيد خرگوشي در«شرف المصطفي»، و ابوحامد غزالي در«سرالعالمين»، و اخطب خطبآء خوارزم موفق بن احمد حنفي در «مناقب» خود، وفخرالدين رازي شافعي در«تفسير» خود، و نظام الدين قمي نيشابوري، وسيد عبدالوهاب حسيني بخاري، و محمد محبوب عالم در«تفسير شاهي» بدين عبارت آورده‌اند كه: فلقيه عمر فقال: هنيئا لك يابن ابي طالب! اصبحت و امسيت مولي كل مومن ومومنه«عمر او را ديد و گفت: گواراباد بر تو اي پسر ابوطالب! صبح كردي و شام كردي درحالي كه مولاي هرمرد مومن و هرزن مومنه‌اي هستي».

پنجم: حافظ ابن سمان رازي بنا به نقل محب الدين طبري در«الرياض النضره» و شنقيطي در «حياه علي بن ابي طالب»، و حسام الدين بايزيد سهانپوري در«مرافض الروافض» بدين عبارت آورده‌اند كه: فلقي عليا(ع) عمربن الخطاب بعد ذالك فقال: هنيئا يابن ابي طالب! اصبحت و امسيت مولاي و مولي كل مومن ومومنه.«علي (ع) را پس از اين واقعه عمربن خطاب ديدار كرد و گفت: گوارا باشد برتو اي پسر ابوطالب! صبح كردي و شام كردي در حالي كه مولاي من هرمومن و مومنه‌اي هستي»!.

ششم: ابواسحق ثعلبي در تفسير خود:«الكشف و البيان»، و حافظ ابوبكر بيهقي بنا به نقل «الفصول المهمه»، و حافظ ابوبكر خطيب بغدادي، وفقيه ابوالحسن ابن مغازلي در«مناقب»، و ابوالفتح اشعري شهرستاني در«الملل و النحل»، و قاضي نجم الدين اذرعي شافعي در«بديع المعاني» بدين عبارت ذكر كرده‌اند كه: فلقيه عمر فقال: هنيئا لك يابن ابي طالب! اصبحت مولي كل مومن ومومنه. «پس




99
">  صفحه  99

از جريان خطبه رسول الله، عمرعلي راملاقات كرد و گفت: گوارا باد تو را اي پسر ابوطالب! صبح كردي در حالي كه مولاي هر مرد مومن و هر زن مومنه‌اي هستي»!

هفتم: فقيه ابن المغازلي در«مناقب» با سند ديگر، و خطيب خوارزمي در«مناقب» با سند ديگر بدين عبارت آورده‌اند كه: فانصرف علي قرير العين فاتبعه عمر بن الخطاب فقال: بخ بخ ياابالحسن! اصبحت مولاي و مولي كل مسلم! «علي پس از خطبه رسول الله با خوشحالي راه افتاد، عمربن خطاب به دنبال او رفت و گفت: آفرين آفرين اي ابوالحسن! صبح كردي درحالي كه مولاي من و مولاي هر مسلمان هستي»!

هشتم: ابوالفتح محمد بن علي نطنزي در«الخصائص العلويه»، و شيخ الاسلام حموئي باسند ديگر روايت كرده‌اند كه: قال عمر: بخ بخ يابن ابي طالب! اصبحت مولاي و مولي كل مسلم. «عمر گفت: آفرين آفرين اي پسر ابوطالب! صبح كردي در حالي كه مولاي من و مولاي هرمسلمان هستي»!

نهم: ابومحمد عاصمي در«زين الفتي» با سند ديگر بدين عبارت آورده‌ است كه: قال عمر: هنيئا لك ياابالحسن! اصبحت مولي كل مسلم!«عمر گفت: گوارا باشد بر تو اي ابوالحسن! صبح كردي در حالي كه مولاي هر مسلمان هستي»!

دهم: ابوالسعادات ابن اثيرشيباني در«نهاي»، و شهاب الدين قسطلاني در«المواهب اللدنيه» بدين عبارت آورده‌اند كه: قول عمرلعلي: اصبحت مولي كل مومن.« گفتار عمر به علي: صبح كردي در حالي كه مولاي هر مومني هستي»!

يازدهم: عزالدين ابن اثير شيباني بدين عبارت آورده ‌است كه: عمرگفت: ياابن ابي طالب! اصبحت اليوم مولي كل مومن.[1] « اي پسر ابوطالب! امروز صبح كردي در حالي كه مولاي هر مومني مي‌باشي»!

باري اينها بعضي از رواياتي بودكه دلالت داشت بر اينكه شيخين اقرار و اعتراف به ولايت اميرالمومنين (ع) داشته‌اند وليكن ولايت را به معنائي غير از امامت و امارت و خلافت حمل مي‌كرده تا با امارت و حكومت آنها مخالفتي نداشته باشد. و اين حمل، صحيح نيست زيرا باوجود تنصيص اهل لغت و اشعار




  صفحه  100

شعراي عرب و بدست آوردن حاق و ريشه اصلي ولايت، همانطور كه در طي مباحث سابق ياد آور شديم، ولايت به معناي اولويت من جميع الوجوه، وقرب به تمام معني الكلمه مي‌باشد، كه لازمه‌اش رياست و حكومت و خلافت و صاحب اختياربود در دين و دنياست.

آنها با وجود اظهر من الشمس بودن اين معني، اين حقيقت را انكار كردند و به ادله واهيه متمسك شدند، كه امارت و حكومت از ولايت جداست، و مردم براي تعيين امام خودشان بايد قيامت كنند، همچنانكه در كيفيت استدلال بسياري از عامه مي‌بينيم كه مي‌گويند: حديث من كنت مولاه فعلي مولاه صحيح است و مسلما از رسول خدا شنيدند و اقرار و اعتراف داشتند، خودشان درمقام تعيين خليفه برآمدند و درسقيفه بني ساعده با ابوبكر بيعت كردند.

گفتار صفحه احب تفسير المنار كه عامه ولايت را دارند

سيد محمد رشيد رضا مي‌گويد: اهل سنت مي‌گويند: اين حديث دلالت بر ولايت سلطه و اقتدار كه امامت و يا خلافت است ندارد، و به اين معني در قرآن استعمال نشده است، بلكه مراد از ولايت در اين حديث ولايت ن صفحه رت و مودت است كه خداوند درباره هر يك از مومنان و كافران مي‌فرمايد: «بعضي از آنها اولياء بعضي ديگر مي‌باشند». و معناي حديث اين مي‌شود كه: «هركس كه من نا صفحه ر و موالي او هستم، علي نا صفحه ر و موالي اوست»؛ يا اين مي‌شود كه: «كسي كه ولايت مرا دارد و مرا ن صفحه رت كرده است، بايد ولايت علي را داشته باشد و بايد او را ن صفحه رت كند». و حا صفحه ل معني اين مي‌شود كه: علي به دنبال پيامبر حركت كرده است، و هر كس كه پيامبر او ران صفحه رت كرده است، علي او را ن صفحه رت كرده است. و بنابراين برعهده هر كس كه پيامبر ران صفحه رت كرده است آنست كه علي ران صفحه رت كند. و اين يك مزيت عظيمي است. و آنحضرت ـ كرم الله وجهه ـ ابابكر و عمر وعثمان ران صفحه رت كرده است و موالي آنهابوده است. پس اين حديث حجت بر عليه كساني نيست كه ابابكر و عمر و عثمان را ولي خودگرفته‌اند، همانند علي ، به حجت است برعليه كساني كه آنها را مبغوض دارند و از آنها بيزاري و برائت


  صفحه  101

مي‌جويند. وفقط اين حديث حجت است بر عليه كساني معاويه راولي خود شمرده و او رانصرت نموده‌اند.

پس اين حديث دلالت بر امامت علي ندارد، بلكه دلالت بروجوب نصرت او دارد، خواه امام باشد و خواه ماموم باشد. زيرا اگر در وقت خطبه رسول الله دلالت بر امامت كند، لازمه‌اش آن است كه علي باوجود خود حضرت رسول خدا نيز امام باشد؛ و شيعه خودش چنين نظريه‌اي ندارد.

و دوفرقه شيعه وسني در اين موضوع گفتاري دارند كه ما دوست نداريم استقصا نموده و همه‌اش رابيان كنيم و به حاق مطلب برسيم و بين آنها ترجيح دهيم؛ چون اين گونه بحث‌ها جدل است كه موجب افتراق مسلمين مي‌شود، و ايجاد دشمني و عداوت در ميان آنها مي‌كند. و تا وقتي كه عصبيت مذاهب و طرفداري از يك مذهب برجمهور مردم غالب است اميد جستجوي حق درمسائل خلافيه فيما بين آنها نيست، و همچنين اميدي درتجنب از تفرقه و دشمني درنتيجه بحث درمسائل خلافيه نيست.

و اما اگر عصبيت از بين برود و عامه مردم آن را به يك سو افكنند ديگر براي مسلمين تفاوتي ندارد؛ چه اين مذهب و آراء آن ثابت شود، و يا آن مذهب و آراء آن زيرا در آن صورت با آئينه انصاف مي‌نگرند، و باديده اعتبار نظر مي‌كنند، و براي اهل حق درود مي‌فرستند، و براي خطا كاران استغفار مي‌كنند.

ربنا اغفرلنا ولاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لاتجعل في قلوبنا غلا للذين آمنوا ربنا انك روف رحيم.[2]

«بار پرودگارما! ما را مورد غفران خود قرار ده، و نيز برادران ما راكه در ايمان برماسبقت گرفته‌اند مورد غفران آمرزش خود قرارده! و نسبت به كساني كه ايمان آورده‌اند هيچ گونه غل و كدورتي دردلهاي ما مگذار»!

ما بحول خدا و قوته مانند آفتاب روشن ساختيم كه معناي ولايت كه همان مقام عبوديت محضه و رفع حجاب فيما بين حضرت معبود و عبد است ولازمه آن قرب




  صفحه  102

و نزديكي است، ملازم باسيطره تكوينيه بر عالم ملك وملكوت است، و رياست وامارت ازشئون ولوازم غير منفكه آن است؛ و تفكيك آن دو از يكديگر بالاخص در خطبه رسول خدا با اين قرائن و شواهد بسيار، غير معقول است.

پس حديث دلالت برولايت به معناي امارت امير مومنان دارد، و دلالت بر وجوب موالات مواليان او همچون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و من يحذو حذوهم و بروجوب معادات دشمنان او هركس باشد. چون برهمين اساس است كه تولي وتبري دو ركن از اركان مسلمه مذهب قرار گرفته است. اما بحثهاي عصبي هميشه غلط است لين بحث ازحاق مطلب براي استنتاج راي صحيح و شناختن محق از مفسد و منصف از مدغل براي پي ريزي كردن آراء بر اساس مذهب صحيح و تبعيت از حق دون باطل پيوسته ممدوح و لازم بلكه ضروري است. ما تا بحث دقيق و صحيح در تاريخ تحليلي صحابه صدر اسلام نكنيم از كجا مذهب درست را از نادرست تشخيص مي‌دهيم؟ آنگاه آراء و عقائد و اخلاق و اعمال خود را بر چه. منهجي از مناهج استوار مي‌سازيم؟ پس شناخت صحابه و طرز تفكر آنها ضروري است. و هركس كه اهل فحص و جستن مذهب درست باشد، نمي‌تواند از اين مسئله شانه تهي كند، و نديده و ناشناخته كوركورانه تقليدا لبعض السلف از آنها پيروي كند؛ اين برخلاف دعوت اسلام است، و ما ان شاءالله در اين موضوع بحث خواهيم نمود.

و اما اينكه گفته است: ما دوست نداريم در آراء فريقين شيعه و سني استقصاء بعمل آوريم و ترجيح آن را مبين سازيم؛ معلوم است كه اين استقصاء سر از جاهائي در مي‌آورد كه موجب نشستن غرق شرم بررخسارطرفداران آن صحابه مي‌گردد؛ و ما را در بحث كلامي به جائي مي‌رساند كه معلوم مي‌شود همچون آفتاب در روز روشن حق مسلم وواضح علي بن ابيطالب را غصب كردند، و شعله آتش بردر خانه دختر رسول خدا افروختند. و در اين صورت البته صلاح آقايان است كه استقصاء در بحث ننمايند، و در صدد ترجيح احد المذهبين برنيايند.

باري، وظيفه يك مرد باحث آن است كه: در هر بحثي مطلب را دنبال كند و استيفاء نمايد، و بدون در نظر داشتن جنبه‌اي و طرفداري از فرقه‌اي حق بيان كند و در دسترس اهل مطالعه قرار دهيد؛ آنگاه خود مردم مي‌دانند و راهي راكه انتخاب مي‌كنند؛ ديگر مسئوليت برعهده باحث نيست. شخص نويسنده بالاخص در مسائل




  صفحه  103

كلامي كه با عقائد مردم سروكار دارد بايد امين باشد. زيرا كه مورد نظريه و استشاره جماعات و اجبالي قرار مي‌گيرد كه نظريه او را به عنوان مستشارتلقي مي‌كنند؛ والمستشارمؤتمن.

علي بن ابيطالب راكه اقرار خود مخالفان يگانه مرد راستين و اعلم و افضل واورع و اشجع و اعرف به كتاب خدا وسنت رسول خدابود، با آن سوابق توحيد و اخلاص و ايمان وايقان وايثار و عبوديت محضه در برابر خدا، و فدويت خالصه نسبت به رسول اكرمش در ضراء وسراء و دوران شدت و عسرت، كنار زدند به چه دليلي و به چه عنواني؟

رأي گيري مخفيانه در سقيفه با خدعه همراه بوده و از نظر ظاهر هم باطل است

اگر امامت و حكومت با تعيين مردم و طرز انتخاب و راي گيري است، و بايد رجوع به اهل خبره و صاحبان حل و عقد گردد، پس چرا مخفيانه باشتابزدگي هر چه بيشتر و عجله هر چه تمامتر، بدون اطلاع و خبردادن به علي و شيعيان او، از اصحاب بزرگ رسول خدا از مهاجرين و انصار و بدون اطلاع به عباس عموي پيامبر و اولاد او، و بدون شركت احدي از بني هاشم و تخلف جمعي كثير از مهاجر وانصار، هنوز جسد مبارك رسول خدا روي زمين بود و علي به غسل و كفن اشتغال داشت، طبق گفتار مورخين خود عامه شيخان (ابوبكر وعمر) به سقيفه بني ساعده رفتند، و چنان در راه سرعت داشتند كه يتسابقان، هريك از ديگري سبقت مي‌گرفت و در آنجا خفيه پس از گفتگوهائي مبني بر افضليت قريش بر انصار راي گرفتند و با ابوبكر بيعت كردند؟

اگر ميزان امامت، قرشي بودن بود، علي افضل و اعلم و انسب و اقرب قريش به رسول الله بود؛ چگونه استدلال به شجره نمودند و ثمره آن شجره را به بوته نسيان سپردند؟

ابن قتيبه دينوري مي‌گويد: چون علي را به مسجد براي بيعت بردند و او را امر به بيعت كردند آنحضرت گفت: الله الله يا معشر المهاجرين! لاتخرجوا سلطان محمد في العرب عن داره و قعر بيته الي دوركم وقعور بيوتكم! و لاتدفعوا اهله عن مقامه في الناس و حقه! فوالله يا معشرالمهاجرين، لنحن احق الناس به، لانا اهل البيت و نحن احق بهذا الامرمنكم!

ماكان فينا القاري لكتاب اله، الفقيه في دين الله، العالم بسنن رسول الله، المضطلع بامرالرعيه، المدافع عنهم الامور السيئه، القاسم بينهم بالسويه، و الله انه لفينا؛ فلا تتبعوا الهوي فتضلوا عن سبيل الله! فتزدادوا من الحق بعدا.




  صفحه  104

فقال بشيربن سعد الانصاري: لوكان هذا الكلام سمعته الانصار منك يا علي قبل بيعتها لابي بكرما اختلف عليك اثنان[3][4]!

«خدا را در نظر بگيريد! خدا را درنظر بگيريد! اي جماعت مهاجرين! قدرت و سلطه و اقتدار محمد را از خانه او و از بيخ و بن اطاق و مسكن او، به خانه‌ها و در بيخ و بن اطاقها و مسكنهاي خود نبريد! و اهل او را از مقام و منزلت او در ميان مردم، و از حق او بركنار ميكنيد و دور نيندازيد، و ممانعت و جلوگيري بعمل نياوريد. سوگند به خداي اي جماعت مهاجرين! ما از همه مردم به پيامبر سزاوارتريم؛ چون ما اهل بيت او هستيم، و ما در اين امر امامت و حكومت از شما اولي و احق هستيم و سزاوارتر مي‌باشيم!

آنچه در ميان امت، قاري كتاب خدا، و فقيه و بصير در دين خدا، و عالم به سنت‌هاي رسول خدا، و قوي و استوار در امر رعيت، و مدافع گزندها و آسيب‌هاي ناگوار از آنان، و قسمت كننده حقوق مسلمين را بين آنها بطور عدل و مساوي، پيدا شود سوگند به خدا در ميان ما اهل بيت ما است. پس شما از هوا نفس خويشتن پيروي منمائيد كه از راه خداگمراه خواهيد شد!

بشيرين سعد انصاري گفت: اي علي اگر اين سخنان را طائفه انصار قبل از بيعت با ابوبكر شنيده بودند همگي يكپارچه با تو بيعت به امامت مي‌كردند به طوري كه دو نفر كه با هم اختلاف داشته باشند يافت نمي‌شد».

بايد دانست كه اين بشيربن سعد، بشيربن سعد بن ثعلبه بن جلاس انصاري خزرجي از سادات و بزرگان طائفه خزرج است[5]، و همان كسي است كه درسقيفه از روي حسد با سعد بن عباده رئيس طائفه اوس اولين كسي بود كه حتي قبل از عمر و ابو عبيده جراح با ابوبكر بيعت به خلافت كرد، و انصار نيز به پيروي از او بيعت




  صفحه  105

كردند.

و در اين صورت كه خود او اعتراف مي‌كند كه اگر انصار قبل از آنكه با ابوبكر بيعت كنند اين سخنان را از علي شنيده بودند يكنفر از بيعت علي سر نمي‌پيچيد، معلوم مي‌شود كه آن محل راي گيري و سقيفه بني ساعده كه چنين وضعي در آن حكمفرما بوده كه مهمترين كانديد و نامزد خلافت با اين خصوصيات در آن نبوده كه اگر بود بطور يقين وضع و كيفيت مجلس صورت ديگري به خود مي‌گرفت، در اين صورت از درجه اعتبار ساقط، و آن مجتمع مخفيانه از حضور علي و بني هاشم و سران مهاجر و انصار كه بطور غليه و خفيه تحقق پذير فاقد ارزش است.

اميرالمؤمنين عليه السلام را به جرم جواني كنار زدند

يك اشكالي كه برخلافت اميرالمومنين(ع) داشتند جواني او بود. مي‌گفتند: علي جوان است. اوعبيده جراح در مسجد كه علي را براي بيعت برده بودند به او گفت: يابن عم، انك حديث السن و هولاء مشيخه قومك، ليس لك مثل تجربتهم و معرفتهم بالامور؛ ولا اري ابابكر الا اقوي علي هذا الامرمنك و اشد احتمالا و اضطلاعا به، فسلم لابي‌بكر هذا الامر! فانك ان تعش و يطل بك بقاء فانت لهذا الامر خليق و به حقيق في فضلك و دينك و علمك و فهمك و سابقتك و نسبك و صفحه هرك! اي پسر عمو! تو جواني و سنت كم است، و اين جماعت، شيوخ قوم تو هستند! تو همانند آنها تجربه و معرفت به امور را نداري؛ و من به يقين مي‌دانم كه ابوبكر از تو بر اين امر قدرتش افزونتر است! و صفحه بر و طاقتش در نهوض و قوت در حمل اين بار بيشتر است! تو اين خلافت و امامت را به ابوبكر بسپار! پس اگر زنده ماندي و عمرت طولاني شد در آن صفحه ورت تو براي حكومت سزاواري، و براي حمل اين بار، استوار و متين و نيرومند و قمين! به جهت فضل تو و دين تو و علم تو وفهم تو و سابفه تو و نسب تو و دامادي تو».

رد اشكال جوان بودن علي عليه السلام

در اينجا مي‌بينيم كه با اين عبارت حساب شده، چگونه ابوعبيده جراح كه سومين نفري است كه با ابوبكر بيعت كرده است و از كارگردانان سقيفه بوده و


  صفحه  106

لحظه‌اي از طرفداري شيخين دريغ نمي‌كرده است، علي بن ابيطالب را با وجود فضل و دين وعلم و فهم و سابقه و نسب و دامادي كه برشيخين برتري داشته است به گناه جوان بودن، از اقدام به امارت و در درست گرفتن امور مسلمين برحذر مي‌دارد و مي‌گويد: اندهگين مباش كه در زمان پيري اگر زنده باشي به خلافت خواهي رسيد!

اولا اميرالمومنين(ع) كودك و يا جوان نوخاسته نبود؛ در هنگامي رحلت رسول خدا سي و سه سال از عمرش مي‌گذشت؛ و دراين مدت از زمان تولد در دامان پيغمبر بود؛ و درخلوت و جلوت، پنهان و آشكار، با آن حضرت بود، و به رموز دين واقف، و به اعتراف دوست و دشمن يگانه حامي رسول خدا، و گنجينه علم و دانش رسول خدا، و عارف به كتاب خدا و احكام و سنت و منهاج رسول الله بود، و يگانه وارد درمعركه نبرد و كارزار، و درو كردن كفر و شرك و عناد و تكبر و جبروتيت كفار قريش در معارك جدال و غزوات بود.

امير المومنين فرزند تربيت شده دين، و عالم به رموز دين، وواقف به اسرار دين بود؛ او در متن بود، و وزبرو ولي و وصي و برادر و خليفه و قائم به امر پس از رسول خدا به نص رسول خدا بود.

كهولت و شيخوخيت اگر توام با علم و درايت، و ايمان و ايقان، و ايثار و فداكاري و دلسوزي و متانت واستواري و تقواي الهي نباشد به چه درد مي‌خورد؟ آيا يكدانه درو گوهر تابناك، بريك كوه سنگ و كلوخ ارزش ندارد؟ آيا يك طفل نويا از يك فيل پير گرانقدرتر نيست؟ آيا يك جوان متاصل و نيرومند، و فهيم و عليم و مدبر بريك پير ضعيف و كم درايت نمي‌ارزد؟

وانگهي فضولي در دين يعني چه؟ وقتي رسول خدا او را معين و منصوب كرده و او را خليفه و ولي ومولي ناميده، ووزير ووصي خوانده، و خاتم الاوصياء[6] و خاتم الوصيين[7] گفته است، شما چكاره هستيد كه در اين امور دخالت مي‌كنيد؟ آيا اين دخالت در معنويت وحقيقت وواقعيت و اسرار الهي و رموز پيامبري نيست كه با وجود عدم خبرويت و قدم نگذاردن در اين مسائل الهي و اين مراحل تجرد و عالم




  صفحه  107

انوار، اظهار كرده و ابوبكر را باريش سفيد به ملاحظه آنكه پدر زن پيغمبر است مقدم مي‌داريد؟!

نص رسول الله بر امير مومنان بودن علي بن ابيطالب عليه السلام

مگر خود رسول خدا به قدر شما فهم نداشت كه او را وصي بكند و زمام امور مسلمين را به خلافت كليه الهيه بدو بسپارد؟ او علي بن ابيطالب را به لقب اميرالمومنين ملقب كرد، يعني رئيس و سيد و سالار مومنان. در وقتي كه خطبه غدير را به پايا رسانيد دستور داد امت بيايند، و شيوخ قريش بيايند، و حتي زوجات و زنهاي خود بيايند و به آن حضرت باعنوان امارت مومنين تهنيت و سلام گويند؛ يعني بگويند: السلام عليك يا اميرالمومنين. آيا خدا و رسول خدا نفهميدند كه او لياقت امارت و حكومت را ندارد و شما فهميديد؟!

مگر خود شما روايت نمي‌كنيد كه قال رسول الله(ع): ما انزل الله آيه فيها«يا ايها امنوا» الا و علي راسها و اميرها. [8]

رسول خدا(ع) فرمود:«خداوند آيه‌اي را در قرآن نازل نكرده است كه در آن يا ايها الذين آمنو(خطاب به جمع مومنان) باشد مگر اينكه علي رئيس آن آيه و امير آن آيه است»؟




  صفحه  108

رسول خدا(ص) علي را امير البرره و امام البرره ناميد؛ يعني و رئيس و سيد و پيشواي خوبان و نيكوكاران.

حموئي باسند متصل خود روايت كرده است از عبدالرحن بن بهمان كه گفت: شنيدم از جابربن عبدالله انصاري كه گفت: از رسول خدا (ع) شنيدم در حالي كه در روز حديبيه بازروي علي را گرفته بود مي‌فرمود: هذا اميرالبرره قاتل الفجره، منصور من نصره، مخذول من خذله.]قال جابر[ مدبها صوته.[9]

«اين است امير نيكوكاران، كشنده فاجران، منصور است هر كه اورا ياري كند، مخذول است هركه دست از ياري او بردارد. (جابر گفت:) رسول خدا صداي خود را درابلاغ اين كلام بلند كرد».

موفق بن احمد خوارزمي، از ابو منصور شهرداربن شيرويه ديلمي باسند متصل خود از اصبغ بن نباته روايت مي‌كند كه او گفت: لما اصيب زيدبن صوحان يوم الجمل اتاه علي(ع) و به رمق؛ فوقف عليه و هو لما به فقال: رحمك الله يازيد، فوالله ما عرفناك الا خفيف الموونه كثير المعونه! قال: فرفع اليه راسه و قال:

انت مولاي ـ يرحمك الله ـ فوالله ما عرفتك الا بالله عالما، و باياته عارفا! والله ما قاتلت معك من جهل و لكني سمعت حذيفه بن اليمان يقول: سمعت رسول الله(ص) يقول: علي اميرالبرره، و قاتل الفجره، منصور من نصره، مخذول من خذله. الا و ان الحق معبه و يتبعه الا فميلوا معه.[10]

«چون به زيدبن صوحان در روز جنگ جمل جراحت رسيد علي (ع) به نزد او آمد، و هنوز رمقي در بدن او بود. و در اين حال كه زيد در حال جان دادن بود علي بر بالاي سر او ايستاد و گفت: اي زيد! خدايت رحمت كناد! سوگند به خدا ما نشناختيم تو را مگر سبكبار، و سنگين مساعد و كمك كار!

زيد سرخود را به سوي او بلند كرد و گفت: تو مولاي من هستي! سوگند به خدا نيافتم تو را مگر انكه به خدا عالم بودي! و به آيات او عارف بودي! سوگند به




  صفحه  109

خدا كه من از روي جهل براي كمك تو جنگ نكردم بلكه شنيدم از حذيفه يماني كه مي‌گفت: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مي‌گفت: علي امير نيكوكاران، و كشنده فاجران است؛ هركه او راياري كند منصور است، و هركس از او دست بدارد مخذول است! آگاه باشيد كه حق با علي است و به دنبال علي مي‌رود! آگاه باشيد! شما پيوسته تمايل به سوي علي داشته باشيد»!

و از ابن عساكر روايت است كه رسول خدا(ص) فرمود: علي امام البرره و قاتل الفجر، منصور من نصره، مخذول من خذله.[11]

«علي امام و پيشواي نيكوكاران است، و كشنده فاجران، منصور است ناصر او، و مخذول است خاذل او».

ابونعيم اصفهاني از معاذبن جبل روايت كرده است كه قال: قال النبي صلي الله عليه(وآله) و سلم: ياعلي اخصمك بالنبوه ولانبوه بعدي! و تخصم الناس بسبع!و لايحاجك فيها احد من قريش! انت اولهم ايمانا، و اوفاهم بعهدالله، واقوامهم بامرالله، و اقسمهم بالسويه، واعدلهم في العيه، و اعدلهم في الرعيه، و ابصرهم بالقضيه، و اعظمهم عند الله مزيه.[12]

«معاذ گفت: رسول خدا(ص) فرموده است: اي علي من در نبوت بر تو غالب مي‌باشم چون نبوت پس از من نيست، ولي تو برمردم در هفت چيز غالب مي‌باشي؛ و هيچيك از قريش را چنين تواني نيست كه بتواند در آنها با تو محاجه كند: تو اولين كسي هستي از آنها كه ايمان آورده‌اي و دادگرترين آنها در ميان رعيت هستي! و بصيرترين آنها در قضيه وواقعه نزاع و ترافع حاصله فيما بين ايشان هستي! و عظيم ترين آنها از جهت مزايا در نزد خداوند تعالي هستي»!




  صفحه  110

باري با وجود اين نصوص كه از رسول خدا رسيده و به علي بن ابيطالب عنوان امارت داده است، و او را امير و رئيس وسپهسالار مسلمين خوانده است، و در هر امري او را بصيرتر، واقفتر، واستوارتر شمرده است، شرم آور نيست كه به عذر جواني او را كار بركنار دارند، و شيوخ و پيراني كه به هيچ وجه من الوجوه قابل مقايسه با آن حضرت نيستند برسر كار آرند؟

اگر جوان بودن مانع از امارت و حكومت بود پس چرا رسول خدا اسامه بن زيد را رياست لشكر داد؟ با اينكه جوان بود و سنش د رحدود بيست سال و قدري كمتر بود، و شيوخ و پيران قريش همچون ابوبكر و عمر را تابع و پيرو او در لشگر قرارداد،[13] و امرنمود كه جيش حركت كند و در حركت آن تسريع بعمل آرند.

چگونه جايز است جوان بيست ساله‌اي رئيس و امير ابوبكر و عمر شود؟

و بعد از ارتحال رسول خدا كه ابوبكر بر اريكه خلافت تكيه غاصبانه زد، بر همين اساس اسامه را ازرياست لشكر عزل نكرد، و با آنكه اسامه جوان بود ابوبكر گفت: من از رياست لشگر او را عزل نمي‌كنم چون رسول خدا اين جوان را نصب كرده است، و من مخالفت امررسول خدا را نمي‌كنم. و حتي در وقتي كه عمر به عزل او اصرار داشت ابوبكر عصباني شده و ريش عمر را گرفت و كشيد، و به او تهديد كرد كه چگونه من مخالفت رسول خدارا كنم،! رسول خدا او رانصب نموده و من عزل كنم؟[14]




  صفحه  111

ولي در اصل خلافت، مخالفت رسول خدا نموده و بدون مجوز شرعي برخلاف نصوص صريحه داله برخلافت حضرت اميرالمومنين عليه السلام براريكه خلافت نشست.

او مي‌گفت: من با اهل رده جنگ مي‌كنم؛ واگر عقالي(بند دستمال)[15] را كه به رسول الله مي‌دادند به من ندهند من جنگ مي‌كنم. ولي علنا فدك را از حضرت زهرا(ع) گرفت، و اين را مخالفت با حكم رسول خدا نديد.

در جائي كه به احاديث متواتره در نزد شيعه و سني رسول خدا فرموده است: انا مدينه العلم و علي بابها، و من اراد مدينه العلم فلياتها من بابها.[16]

«من شهر علم هستم و علي درآن است، و هركس كه اراده دخول در شهر علم را كند بايد از درآن داخل شود».

و فرموده است: انا دارالحكمه و علي بابها.[17]

«من خانه حكمت مي‌باشم و علي در آن خانه است».

وفرموده است: انا مدينه الجنه و علي بابها. كذب من زعم انه يدخل الجنه من غير بابها.[18]

«من شهر بهشت هستم و علي در آن شهراست. دروغ مي‌گويد كسي كه چنين مي‌پندارد كهاز غير در بهشت مي‌تواند داخل آن شود».

از در بهشت و علم و حكمت بايد داخل شد. آن در در خانه علي است. اگر از ابوبكر وارد شوي سر از جاي ديگر برون خواهي كرد. چه خوب اين بيت را قاضي نورالله شوشتري شاهد آورد:

هست بی‌شبهه خطا چون بربتان نام خدا         بركسي غير از تو اطلاق اميرالمومنين[19]

امير المؤمنين لقب خا صفحه علي بن ابيطالب است




  صفحه  112

ابن عساكر از ابوالمحاسن عبدالرزاق بن محمد دركتابش باسند متصل خود از علاء بن مسيب، از ابوداود، از بريده اسلمي روايت كرده است كه قال: امرنا رسول الله(ص) ان نسلم علي علي بامره المومنين؛ ونحن سبعه و انااصغر القوم يومئذ.[20]

بريده اسلمي گفت كه: رسول خدا(ص) ما را امر كرد كه به علي بن ابيطالب اميرالمومنين سلام كنيم؛ و ما هفت نفر بوديم و در آن روز من از همه آنها كوچكتر بودم».

محمد بن علي بن شهر آشوب دركتاب«مناقب» از طريق عامه روايت كرده است كه: در تفسير مجاهد گفته است: آنچه در قرآن كريم يا ايها الذين آمنو وارد شده است از براي علي بن ابيطالب(ع) سابقه است؛ چون او برمومنين دراسلام سبقت دارد. و عليهذا خداوند در هشتاد و نه مورد به عنوان اميرالمومنين و سيد المخاطبين تا يوم الدين، او را نام برده است. و سپس گويد: آن خبري كه متضمن امر به سلام كردن به آن حضرت است با عنوان اميرالمومنين، در نزد شيعه متواتر است و اكثر از عامه با طق مختلف آن را روايت كرده‌اند، و ما هيچيك از راويان اهل تسنن را نديده‌ايم كه در سند آن اشكال كنند، و يا قول رسول خدا: سلموا علي علي بامره المومنين را رد كرده و تلقي به قبول ننمايند. و اين حقيقت راعلماء آنها همچون منقري با اسناد خود به عمران از بريده اسلمي روايت كرده‌اند.

و نيز يوسف بن كليب مسعودي با اسناد خود از ابوداود سبيعي روايت كرده، ونيز عبادبن يعقوب اسدي با اسناد خود از ابوداود سبيعي از ابوبريده روايت كرده كه: ابوبكر بررسول خدا(ص) وارد شد. رسول خدا به او فرمود: اذهب فسلم علي اميرالمومنين! فقال: يا رسول الله و انت حي؟ قال: و انا حي! ثم جاء عمرفقال له مثل ذللك.

«برو بر اميرالمومنين سلام كن! ابوبكر گفت: اي رسول خدا با وجود اينكه شما زنده هستيد؟! رسول خدا گفت: آري. پس از آن عمر آمد، و رسول الله به همين نهج به او گفتند».




  صفحه  113

و در روايت سبيعي اين طور وارد شده است كه: عمربه رسول خداگفت: اميرالمومنين كيست؟رسول خدا گفت: علي بن ابيطالب. آيا از خدا و امر رسول خداست؟! پيامبر گفت: آري!

ايراد بريده اسلمي درباره خلافت بر ابوبكر

و ابراهيم ثقفي از عبدالله بن حبله كناني، از ذريح محاربي، از ثمالي، از حضرت صفحه ادق (ع) آورده است كه: بريده در شام رفته بود و در وقت بيعت ابوبكر در مدينه نبود؛ چون مراجعت كرد مردم با ابوبكر بيعت كرده بودند. بريد در مجلس ابوبكر حاضر شدو به ابوبكر گفت: يا ابابكر! هل نسيت تسليمنا علي علي بامره المومنين واجبه من الله و رسوله؟! «اي ابوبكر! آيا فراموش كردي آن سلامي راكه ما بر علي به عنوان اميرالمومنين به طور وجوب ولزوم از طرف خدا و رسول خدا و كرديم»؟! قال: يابريده انك غبت و شهدنا، و ان الله يحدث الامر بعد الامر، ولم يكن الله ليجمع لاهل البيت النبوه والملك. «ابوبكر گفت: اي بريده! تو غائب بودي و ما حضور داشتيم، و خداوند وقايعي جديد پس از وقايع گذشته پيش مي‌آورد، و هيچگاه خداوند براي اهل اين بيت، نبوت و حكومت را با هم جمع نمي‌كند». و ابراهيم ثقفي، و سري بن عبدالله هردو با اسناد خود از عمران ح صفحه ين و ابوبريده آورده‌اند كه به ابوبكر گفتند: قد كنت انت يومئذ فمن سلم علي علي بامره االمومنين، فهل تذكرذالك اليوم ام نسيته ؟! قال: بل اذكره! فقال بريده: فهل ينبغي لاحد من المسلمين ان يتامرعلي اميرالمومنين؟ فقال عمر: ان النبوه والامامه لاتجمع في بيت و احد. فقال له بريده: قال الله تعالي:«ام يحسدون الناس علي ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمه و آتيناهم ملكا عظيما.[21] فقد جمع بين النبوه والملك. قال: فغضب عمر، ومازلنا نعرف في وجهه الغضب حتي مات.[22]


  صفحه  114

«تو از آن كساني بودي كه در آن روز به علي با لقب اميرالمومنين سلام كردي! آيا جريان آن روز را به خاطر داري يافراموش كرده‌اي؟! ابوبكر گفت: بلكه به خاطر دارم. بريده گفت: مگر متصور است كه يكنفر از مسلمين، امارت و حكومت بر اميرمومنان كند؟

عمر گفت: نبوت و امامت در خانه واحد با يكديگر مجتمع نمي شوند. بريده گفت: خداوند تعالي مي‌فرمايد:«بلكه درباره فضلي كه خداوند به طبقه‌اي از مردم داده است ايشان برآنها حسد مي‌برند؛ و ما به تحقيق كه به آل ابراهيم، بريده كتاب و حكمت داديم و هم امارت و حكومت گسترده و پهناوروبزرگ». بريده گفت: در اين آيه، خداوند براي آل ابراهيم هم نبوت را داده است و هم رياست و امارت، و جمع بين. هردوي آنها كرده است. بريده مي‌گويد: از اين كلام عمر به غضب درآمد، و پيوسته ما آثار غضب را تا وقتي كه مرد از چهره او مي‌يافتيم».

هر امتي امور خود را به غير اعلم بسپارد رو به پستي ميرود

سليم بن قيس هلالي از اميرالمومنين (ع) قبل از واقعه صفين مطالبي رابيان مي‌كند و از آن حضرت فرمود: ان العجب كل العجب من جهال هذه الامه و ضلالها وقادتها و ساقتها الي النار انهم قد سمعوا رسول الله(ص) يقول عودا وبدءا: ماولت امه رجلا قط امرها و فيهم اعلم منه الا لم يزل امرهم يذهب سفالا حتي يرجعوا الي ماتركوا.

فولوا امرهم قبلي ثلاثه رهط ما منهم رجل جمع القران، ولايدعي ان له علما بكتاب الله ولاسنه نبيه (ص) وقد علمو اني اعلمهم بكتاب الله وسنه نبيه(ص) وافقههم واقرأهم لکتاب الله و أقضاهم بحكم الله ـ الخ.[23]

«تعجب و شگفت به تمامي معني الكلمه از جاهلان اين امت است، و از گمراهانشان، واز پيشداران و سردمداران آنها به آتش جهنم، و از دنباله داران و عقب داران آنها به جهنم،كه ايشان از پيغمبر اكرم(ص) كرارا ومرارا شنيدند كه




  صفحه  115

مي‌فرمود: هيچگاه امتي زمام خود را به مردي نسپرده است كه درميان آن امت از آن مرد، داناتر وفهيم‌تر و عالم‌تر وجود داشته باشد مگرآنكه امر آن امت روبه پستي و تباهي و خرابي گرائيده است، الا آنكه از ترك آن مرد عالم بازگردند و بدو بگروند.

واين امت قبل از من، امور خود را به سه نفر سپردند كه هيچيك از آنها كسي نبود كه قرآن را جمع كرده باشد، ويا اينكه ادعا كند كه به كتاب خدا و يا سنت پيامبر او عالم است. آنها مي‌دانستند كه عالم ترين امت به كتاب خدا و سنت پيامبراو هستم، و داناترين و فقيه‌ترين ايشان، وبصيرترين آنها به قرائت قرآن وعارف‌ترين آنها درقضاوت‌ها به حكم خدا هستم»ـ تا آخركلام.[24]

باري ما درهيچيك از آيات قرآن و يا خبري از اخبار رسول الله و يادر سيره عقلائيه‌اي نيافتيم كه جوان بودن آنهم مرد سي ساله رابتوان مانع از حكومت شمرد وبدين جهت او را از خاندان نبوت دور كرده و مهجور نمود. آنچه ميزان پيشوائي




  صفحه  116

است علم و تقوا و بصيرت و درايت و خبرويت دركتاب خدا وسنت پيامبر و نصوصي است كه اميرالمومنين (ع) را مرتبه صدارات ووزارت و امامت و خلافت بخشيده است. و انه بذلك لخليق و به حقيق. صلي الله عليك يا اباالحسن و رحمه الله و بركاته.

اميرالمؤمنين عليه السلام همچون رسول خدا عاشق هدايت مردم بود

و اما اشكال ديگري كه بر آن حضرت مي‌كرده‌اند اين بوده است كه علي خواهان امامت و حكومت است. و اين ايراد نيز در كلام عمر ديده مي‌شود. عمر در وقتي كه به خنجر ابولولو ضربت خورده و در آستان مرگ بود، چون از او خواستند كه جانشين معين كند، عمر به طور مجلس شورا شش نفر را معين كرد كه به طور خا صفحه ي كه دستور داده بود، از ميان خود يك نفر را انتخاب كنند. و آن شش نفر عبارت بودند از علي بن ابيطالب، عثمان بن عفان، طلحه بن عبيدالله، زبيربن عوام، سعدبن ابي وقا صفحه ، و عبدالرحمن بن عوف. سپس به او گفتند: تو درباره هريك از اين شش نفرنظريه خود را بيان كن تا ما مقام و منزلت آنها را بدانيم و از راي و انديشه تو استفاده كنيم و از آن اساسي پيروي نمائيم. از اين شش نفر، پنج در مجلس حاضر بودند، و طلحه غائب بود. عمر علت عدم تعيين هريك از آنها را بخ صفحه و صفحه ه شمرد و گفت: والله مايمنعني ان استخلفك يا سعدالا شدتك و غلظتك مع انك رجل حرب و ما يمنعني منك يا عبدالرحمن الا انك فرعون هذه الامه و ما يمنعني منك يا زبيرالا انك مومن الرضا كافر الغضب. و ما يمنعني من طلحه الا نخوته و كبره، ولووليها وضع خاتمه في ا صفحه بع امراته، و مايمنعني منك يا عثمان الا ع صفحه بيتك و حبك قومك و اهلك، و ما يمنعني منک يا علي الا حر صفحه ك عليها، و انك احري القوم ان وليتها ان تقيم علي الحق المبين و ال صفحه راط المستقيم.[25] « سوگند به خدا اي سعد! مانع من از جانشين نمودن ترا براي خودم بود مگر شدت تو و غلظت تو، با آنكه تو مرد جنگجو و رزم آوري هستي ! و اي عبدالرحمن، مانع من از جانشين نمودن ترا براي خودم نبود مگر آنكه تو فرعون اين امت هستي! و


  صفحه  117

اي زبير مانع من از جانشين نمودن ترا براي خودم نبود مگر آنكه تو در هنگام رضا زود نرم و ملايم می‌شوي! و در وقت غضب بسيار سخت و ناهموار هستي! و درباره طلحه، مانع من از جانشين نمودن او را براي خودم نبود مگر نخوت و تكبر او ؛ و اگر او امارت مسلمين را در دست گيرد انگشتري خود را در انگشت زنش می‌گذارد. و اي عثمان، مانع من از جانشين نمودن ترا براي خودم نبود مگر عصبيت تو و محبت تو نسبت به اقوامت و نسبت به اهلت! و اي علي ! مانع من از جانشين نمودن ترا براي خودم نبود مگر حريص نمودن تو براي امات و امارت ؛ و حقاً تو از همه اينها سزاوارتر و لايق تري، كه در صورت حائز شدن امارت ، امت اسلام را بر صراط مستقيم، و بر حق مبين و آشكارا رهبري نمائي، و بر اين نهج قيام نمائي»!

ما دراينجا در اين سخنان عمر مي‌بينيم كه براي هريك از اين شش نفر غير از علي بن ابيطالب، صفات مذموم و ناپسندي را شمرده است، كه حقا شخص امير و رئيس بايد از آنها مبري باشد؛ ولي نسبت به اميرالمومنين (ع) با اعتراف و اقرار او به احقيت و اولويت و اجدريت در هدايت مردم به راه راست و روشن، و به حق آشكارا و غير مختفي، در عين حال حريص بودن او را بر امامت مانع از اين منصب مي‌داند. وليكن آيا اين صفت حرص بر امارت، مذموم است همچنانكه او پنداشته است، و يا ممدوح است همچنانكه بيان خواهيم كرد؟ مطلبي است قابل تحقق و بررسي. و براي توضيح اين حقيقت مي‌گوئيم: حرص بررياست و بطور كلي رياست طلبي بر دو گونه است:

اول: رياست را به عنوان موضوع قرار دادن، و تلاش و كوشش كردن براي رسيدن بدين مقام فقط از جنبه حكومت و تراس برمردم و آقائي و سيادت بر ضعفاء و بندگان خدا، بطوري كه انسان دوست داشته باشد اوامر و نواهي او جامه عمل بپوشد، و حرف و گفتار او به كرسي بنشيند، و يك عده عبد و مطيع انسان باشند، و در اطاعت و پيروي از او، انسان مسرور و شادگردد، و از مناظره و مشاهده جمعي كثير كه بدو گرويده‌اند در خود احساس غرور و افتخار كند و بدان متكي گردد، و از دست دادن اين رياست را مايه ضعف و سستي و كمبودي تلقي كند.

اين نوع رياست و طلب آن، ناشي از حس استكبار و شخصيت طلبي است كه موجب حجاب بين بنده و خدا، و باعث طلوع قوهفرعونيت و تغافل از مبدا




  صفحه  118

واجب الوجود، و پيدايش ظلم و ستم‌ها و تعديات است؛ چه ستم به مردم، و چه ستم به نفس صاحب اين قوه و به عبارت روشن: خروج از ميزان و ارزش انساني است، و تعدي و تجاوز از رمز و محدوديتي است كه خداوند براي هر شخص معين كرده است.

دوم: رياست را به عنوان طريق گرفتن و راه يافتن براي رسيدگي به امور خلق خدا و احقاق حق وابطال باطل كردن، و پايدار ساختن احكام خدا درميان مردم، و ريشه دوانيدن عدل و داد در زمين، و به فرياد رسيدن مظلومان، و سركوب كردن ظالمان و متجاوزان، و پاك كردن زمين از لوث فحشاء و منكرات، و راه دادن مردم رابه آزاديهاي خداپسندانه، و عبادت‌هاي خالصانه براي ذات اقدس او تعالي شانه، و متمتع نمودن عامه بشر را از جميع مواهب الهيه: جسميه و روحيه، دنيويه و اخرويه، ظاهريه و باطنيه، به طوري كه همه در تحت پرچم عدل و توحيد، و در زير لواي آرامش و سكون و اطمينان خاطر، عمري راكه بهترين تحفه خداوندي است بسر آورده، و شادكام ومقضي المرام دارفاني را به سراي ابدي تحويل نمايند.

اين نوع رياست طلبي ـ در صورتي كه كسي از انسان انجام دهد ـ بسيار خوب و پسنديده، بلكه از صفات حميده و از غرائز و سرشت‌هاي خداداي است كه موجب كمال و لازمه ارتقاء آدمي از حضيض ماده به عالم تجرد و ملكوت است.زيرا لازمه اين گونه رياست طلبي، خروج از هواي نفس و پيوستن به اسماء و صفات الهي است.

و عينا مانند صفت رحيميت است كه در پدر است، و براي تربيت طفل تلاش مي‌كند، و نسبت به حفظ او از آفات و عاهات خود را به تاب و تب مي‌افكند، و براي رشد و رقاء او از هيچ گونه بذل مساعي جميله خود دريغ نمي‌ورزد. و اگر چنين رياستي نكند، و بالنتيجه امور طفل رامعوق ومهمل گذارد، طفل معصوم رادر سراشيب مرض، وممات، ونقصان علمي وروحي، كمبود ارزش‌هاي والاي انساني كشانيده است، و درنزد عقل ووجدان از طرفي، و در نزد عقلاء اجتماع از طرف ديگر، و در نزد شرع و شريعت از جانب سوم، مسئول و مورد باز پرسي و مواخذه قرار مي‌گيرد.




  صفحه  119

امامت و رياست نسبت به خلق خدا درباره شخص لايقي كه از هواي نفس گذشته، و از جزئيت به كليت پيوسته است، همين طور است. او مدير و مربي ومراقب، و سرپرست خلق خداست، و حميم و دلسوزي براي همه؛ آني در راحت بسر نمي‌برد، و لحظه‌اي از فكر درتدارك امور مردم غافل نمي‌ماند.

او امامت و رياست را وظيفه وجداني و عقلي و شرعي خود مي‌بيند، وبراي وصول بدان تلاش مي‌كند، و از پاي نمي‌نشيند، ونمي‌تواند بنشيند.

پيامبر اكرم و اميرالمومنين ـ عليهما الصلاه والسلام ـ دوپدرامت هستند. انا و علي ابواهذه الامه. پيامبر فرمود كه: من وعلي دو پدر اين امت هستيم. و همين طور كه پيامبر به نص قرآن كريم در حفظ وهدايت و ارشاد مردم به توحيد و برقراري عدل درميان بشر حريص است، علي بن ابيطالب كه صنو وهمتاي او، و وزير وبرادر اوست نيز حريص است، و نمي‌تواند آرام بگيرد، و بدون تفاوت باشد.

پاورقي




[1] ـ «الغدير» ج‌ 1 ، ص‌ 272 تا ص‌ 283.

[2] ـ «تفسير المنار» شيخ‌ محمّد عبْده‌ ، ج‌ 6 ، ص‌ 465 و ص‌ 466. و اين‌ فقره‌ جزئي‌ از آيه‌ از آية‌ 10 ، از سورة‌ 59 ؛ حشر است‌.

[3] ـ «الامامة‌ و السياسة‌» طبع‌ مصر ، سنة‌ 1328 هجري‌ ، ص‌ 12 و ص‌ 13. احمد ايمن‌ مصري‌ در جلد اوّل‌ از كتاب‌ «ضحي‌ الاسلام‌» ص‌ 402 گويد : ابن‌ قُتيبه‌ : أبومحمّد عبدالهل‌ بن‌ مسُلم‌ است‌. اصل‌ او فارسي‌ و از مرو است‌. در بغداد به‌ رشد و كمال‌ علمي‌ خود رسيد و سمت‌ قضاوت‌ را عهده‌دار شد و پس‌ از آن‌ قضاوت‌ دينور را به‌ عهده‌ داشت‌ و از اين‌ جهت‌ او را دينوري‌ گويند ، و سپس‌ در بغداد معلّم‌ شد. و مدّت‌ حيات‌ او از سنة‌ 213 تا سنة‌ 276 هجري‌ بوده‌ است‌.

[4] ـ«أسد الغابة» ، ج 1 ، ص 195.

[5] ـ «الامامة‌ و السيّاسة‌» ص‌ 12.

[6] ـ «فرائد السِّمطين‌» حَمُّوئي‌، ج‌ 1، حديث‌ 109، باب‌ 27، ص‌ 145، وحديث‌ 110، باب‌ 28، ص‌ 147.

[7] ـ «فرائد السِّمطين‌» حَمُّوئي‌، ج‌ 1، حديث‌ 109، باب‌ 27، ص‌ 145، وحديث‌ 110، باب‌ 28، ص‌ 147.

[8] ـ«حليه الاولياء» ج1،  صفحه  64
از محمد بن عمربن غالب، از محمد بن احمد بن ابي خيثمه، از عبادبن يعقوب، از موسي بن عثمان حضرمي، از مجاهد، از ابن عباس، از رسول خدا(ص) روايت كرده است. و در«تاريخ ابن عساكر» ج2از  صفحه  430
پنج روايت باسندهاي مختلف به همين مضمون و يا مشابه آن روايت كرده است.

و ابن شهر آشوب«درمناقب» ج1  صفحه  546
چنين گويد: جماعتي از ثقات روايت كرده‌اند از اعمش، از عبايه اسدي، از علي بن ابيطالب؛ و نيز زوايت كرده‌اند از ليث، از مجاهد و سدي، از ابومالك؛ و ابن ابي ليلي، از داودبن علي، از پدرش؛ و ابن جريج از عطاء و عكرمه و سعيد بن جبير همگي از ابن عباس؛ و نيز روايت كرده است عوام بن حوشب، از مجاهد؛ وروايت كرده اعمش، از زيدبن وهب از از حذيفه؛ جميعا از رسول خدا(ع) روايت كرده‌اند كه: آن حضرت فرموده است:

ما انزل الله تعالي آيه في القرآن فيها«يا ايها الذين آمنوا» الا و علي اميرها و شريفها و در روايت حذيفه اينطور است: الاكان لعلي بن ابيطالب لبها و لبابها. و در رواياتي اينطور است: الا علي راسها و اميرها و در روايت يوسف بن موسي قطان ووكيع بن جراح: اميرها و شريفها لانه اول المومنين ايمانا. و دروايت ابراهيم ثقفي و احمد بن حنبل و ابن بطه عكبري از عكرمه، از ابن عباس: الا علي راسها و شريفها و اميرها. ودر صحيفه حضرت رضا(ع) اين طور وارد است كه: ليس في القرآن« يا ايها الذين آمنوا» الا في حقنا، ولا في التوراه«يا ايها الناس» الافينا.

[9] «فرآئد السِّمطين‌» ج‌ 1، باب‌ 32 حديث‌ 119، ص‌ 157؛ و «غاية‌ المرام‌»قسمت‌ اوّل‌، ص‌ 17، حديث‌ هفتم‌. و ابن‌ شهر آشوب‌ در «مناقب‌» ج‌ 1 ص‌ 548و ص‌ 549 آورده‌ است‌ كه‌ اين‌ قضيّه‌ را خطيب‌ در «تاريخ‌ بغداد» در سه‌ جا ذكركرده‌ است‌.

[10] 5 ـ «مناقب‌» خوارزمي‌، طبع‌ نجف‌، فصل‌ دوّم‌ دوّم‌، قتال‌ اهل‌ جمل‌، ص‌111، و «غاية‌ المرام‌»، قسمت‌ اوّل‌، ص‌ 21 و ص‌ 22، حديث‌ چهل‌ و دوم‌.

[11] ـ كتاب‌ «الإمام‌ المهاجر» تاليف‌ محمّد ضيآء شهاب‌، و عبدالله بن‌ نوح‌، كه‌در احوال‌ احمد بن‌ عيسي‌ بن‌ محمّد بن‌ علي‌ العَريضي‌ بن‌ الامام‌ جعفر الصادق‌عليه‌ السلام‌ نگارش‌ يافته‌ است‌، ص‌ 154.

[12] ـ «حلية‌ الاولياء»، ج‌ 1، ص‌ 65.

[13] ابن اثيرجزري در «الكامل في التاريخ» طبع بيروت سنه 1385 هجري درج 2،  صفحه  317
گويد: در محرم از سنه يازدهم لشگري را براي شام تجهيز كرد، و امير آن لشگر را اسامهقرار داد. اسامه فرزند زيد پسر خوانده حضرت بود. حضرت او را امر كرد كه: اسبان تجهيز شده را تا مرز بلقاء و داروم از زمين فلسطين ببرد. منافقين در امارت و رياست اسامه به گفتگو پرداختند و گفتند: يك جوان را بر قسمت اعظم از مهاجرين و انصار امير گردانيده است. رسول خدا(ص) فرمود:
ان تطعنوا في امارته فقد طعنتم في امارة ابيه من قبل؛ و انه لخليق للاماره، و كان ابوه خليقا لها. و اوعب مع اسامه المهاجرون الاولون منهم: ابوبكر وعمر:«اگر شما در امارت و رياست اسامه زبان به طعن و ايراد گشوديد چيز تازه‌ای نيست چون در امارت و رياست پدرش نيز قبل از اين زبان به طعن وايراد گشوديد. و به درستي كه حقا اسامه سزاوار براي رياست است، همچنانكه پدرش نيز سزاوار براي رياست بود. حضرت براي تجهيز جيش اسامه تمام مهاجرين سابقين و پيشين را كه از جمله ايشان ابوبكر و عمر بودند بسيج كرده و همگي با اسامه بسيج شدند» ابن اثير، ج2، ص335.

[14] ـ «شرح‌ نهج‌ البلاغة‌» ابن‌ ابي‌ الحديد، بيست‌ جلدي‌، ج‌ 17، ص‌ 183، و«الكامل‌ في‌ التاريخ‌»، ابن‌ اثير، ج‌ 2، ص‌ 335.

[15] ـ مردان‌ عرب‌ چون‌ دستمالي‌ بر روي‌ سر مي‌گذارند كه‌ از اطراف‌ گردن‌آنها آويزان‌ است‌، براي‌ نگهداري‌ آن‌ بر روي‌ سرچيزي‌ را به‌ شكل‌ چنبره‌ دائره‌شكل‌ مي‌گذارند، آن‌ چيز را عِقال‌ گويند.

[16] ـ «تاريخ‌ دمشق‌» ابن‌ عساكر، ج‌ 2، از ص‌ 464 تا ص‌ 480 روايات‌كثيري‌ را بدين‌ مضمون‌ نقل‌ كرده‌ است‌.

[17] ـ «تاريخ‌ دمشق‌»، ج‌ 2، ص‌ 459.

[18] ـ «تاريخ‌ دمشق‌»، ج‌ 2، ص‌ 457.

[19] ـ «مجالس‌ المومنين‌»، ص‌ 287 در ربع‌ آخر صفحه‌.

[20] ـ «تاريخ‌ دمشق‌»، ج‌ 2، ص‌ 259 و ص‌ 260.

[21] ـ آية‌ 54 از سورة‌ 4: نِساء.

[22] ـ «مناقب‌ ابن‌ شهر آشوب‌» ج‌ 1، ص‌ 546 و ص‌ 547؛ و «غاية‌ المرام‌»قسمت‌ اوّل‌ ص‌ 21، حديث‌ چهلم‌.

[23] ـ «كتاب‌ سُلْيم‌ بن‌ قَيْس‌» ص‌ 148. و ما در درس‌ 116 خواهيم‌ آورد كه‌از جمله‌ احتجاج‌هاي‌ سلمان‌ به‌ ابوبكر اينست‌ كه‌ با وجود اعلم‌ در ميان‌ اُمّت‌ توچگونه‌ متصدّي‌ مقام‌ شده‌اي‌؟! و عذرت‌ در تقدّه‌ چه‌ خواهد بود؟! و به‌ اين‌اخبار و نظائر آن‌ مي‌توان‌ استدلال‌ به‌ وجوب‌ حكومت‌ اعلم‌ و تقليد اعلم‌ نمود.و همچنين‌ در خطبة‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عليه‌ السلام‌ در حضور معاويه‌ اين‌حقيقت‌ بيان‌ شده‌ است‌ «امالي‌ طوسي‌» ج‌ 2 ص‌ 172 و «غاية‌ المرام‌» ص‌ 298حديث‌ 26 و 27.

[24] در«مناقب» اين شهر آشوب ج 1  صفحه  547
و  صفحه  548
آورده است كه از ابن عباس روايت است كه: علي بن ابيطالب به رسول خدا عرض كرد: السلام عليك يا رسول الله! حضرت رسول پاسخ او را دادند: و عليك السلام يا اميرالمومنين و رحمه الله و بركاته! علي عرض كرد: شما زنده هستيد و مرا اميرمومنان مي‌خوانيد! پيغمبر فرمود: آري! اين نام گذاري را جبرئيل از جانب خداوند در حالي كه من زنده‌ام گذارده است. اي علي تو ديروز برمن در حالي كه مشغول سخن با جبرائيل بودم عبور كردي و سلام نكردي! جبرائيل گفت: چرا اميرالمومنين بر ما سلام نكرد؟ سوگند به خدا اگر سلام كند شاد مي‌شويم و جواب سلامش را به آورد مي‌كنيم.و اصحاب ما اماميه جايز نمي‌دانند كه لفظ امير المومنين را به هيچيك از ائمه بگويند. و مردي به حضرت صادق(ع) گفت: يا اميرالمومنين! حضرت گفتند: ساكت شو! هيچ كس به اين لقب راضي نيست مگر اينكه به بلاء ابوجهل مبتلا مي‌شود.انتهي در«تاريخ طبري» طبع دارالمعارف مصر درج 4  صفحه  208
آورده است كه ابوجعفر گفته است: اولين كسي را كه مردم اميرالمومنين خواندند عمربن خطاب بود. و اين تسميه همين طور جاري بود و خلفا تا امروز آن را استعمال مي‌كردند. حديث كرد از براي من احمد بن عبدالصمد انصاري از ام عمرو: دختر حسان كوفي از پدرش كه او گفت: چون عمرولايت امور مردم را در دست گرفت به او گفتند: يا خليفه خليفه رسول الله! عمر گفت: اين جمله طول مي‌كشد چون هر خليفه كه بيايد به دنبال ديگري بگويند: يا خليفه خليفه خليفه رسول الله! وليكن شما مومنين هستيد و من امير شما هستم. و از اينجا به او اميرالمومنين گفتند.

[25] ـ «الإمامة‌ و السياسة‌» ابن‌ قتيبة‌ دينوري‌ ، طبع‌ مصر ، سنة‌ 1328 هجري‌ قمري‌ ، ص‌ 23 و ص‌ 24.

 

.

      
  
فهرست
  درس صدو ششم تا صدو نهم: در تفسير آيه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دي
  روايات ابن شهر آشوب درباره آيه: اليوم اكملت لكم دينكم
  اشعار طاهر وحميري درباره آيه: اليوم اكملت لكم دينكم
  روايات شواهد التنزيل درباره آيه: اليوم اكملت لكم دينكم
  روايات خطيب بغدادي و ابن عساكر وابن مردويه درباره آيه اكمال
  روايات ابن مغازلي و حموئي دردر باره اكمال دين و اتمام نعمت
  روايات سبط ابن جوزي سيد رضي درباره آيه اكمال دين و اتمام نعمت
  مردم به چهار چيز عمل كرده اند‍ و ولايت را ترك گفته‌اند
  عامه غالبا ميگويند: آيه اكمال دين در روزعرفه نازل شده است
  عدم نزول آيه اكملت لكم دينكم در روز عرفه
  بيان تفصيلي در آيه: اليوم اكملت لكم دينكم
  مراد از اليوم در آيه مباركه چه روزي بوده است؟
  استفاده معناي يوم از خود آيه: اليوم اكملت لكم دينكم
  مراد از خشيت از خدا ترس در مقام ولايت است
  فرق معناي كمال و تمام در كمال دين و تمام نعمت
  مراد از نعمت ولايت است
  آيه اكمال دين از مصاديق آيه وعد الله الذين آمنوا منكم است
  مراد از يوم در آيه: اليوم اكملت لكم دينكم روز غدير است
  ممكن است نزول آيه ولايت در روز عرفه و تبليغش در روز غدير است
  گفتار يهود كه: اگر آيه اكمال دين بر ما نازل مي‌شد آن روز را عيد مي‌گرفتيم
  رد بر شيخان كه گفنه‌اند: كمال دين مستلزم نقصان دين است
  كمال دين و تمام نعمت زوال پذيرفتني نيست
  وقوع آيه اكمال دين در تبن آيات محرمات طعام عجيب است
  آيه اكمال دين و اتمام نعمت داراي مفاد و محتواي مستقل است
  قصيده ملا علي خوئي در وصف امير المؤمنين عليه السلام
  ابيات ابوبكر ابن قريعه در اينكه مصائب حضرت سيدالشهداء عليه السلام به آن حضرت در روز سقيفه رسيد
  درس صدو دهم تا صد و پانزدهم: پيشى گرفتن از حكم خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله، عين عقب افتادگى ا
  ابيات ابن حماد عبدي درعدم جواز انتخاب امام
  گفتگوي شيعي با سني در لزوم خلافت
  مطالب وارده در مناقب ابن شهر آشوب راجع به تهنيت شيخين
  ابيات سيد حميري در تهنيت شيخين
  روايات وارده در عدم تمكين شيوخ قريش به ولايت و سخن مخالفان ولايت در زمان رسول خدا صلي الله عليه و
  تفسير آياتي از قرآن درباره امير المؤمنين عليه السلام
  ابيات بشنوي در گفتار مخالفان كه امامت را به علي نميدهيم
  در قيامت سوسمار امام كسانيست كه از علي بن ابيطالب منحرف شده‌اند
  تهنيت عمر و ابوبكر و اقرار به ولايت علي بن ابيطالب عليه السلام
  اعيان از علمآء عامه كه تهنيت شيخين را ذكر كرده‌اند
  گفتار صاحب تفسير المنار كه عامه ولايت را دارند
  >> رأي گيري مخفيانه در سقيفه با خدعه همراه بوده و از نظر ظاهر هم باطل است
  اميرالمؤمنين عليه السلام را به جرم جواني كنار زدند
  رد اشكال جوان بودن علي عليه السلام
  نص رسول الله بر امير مومنان بودن علي بن ابيطالب عليه السلام
  امير المؤمنين لقب خاص علي بن ابيطالب است
  ايراد بريده اسلمي درباره خلافت بر ابوبكر
  هر امتي امور خود را به غير اعلم بسپارد رو به پستي ميرود
  اميرالمؤمنين عليه السلام همچون رسول خدا عاشق هدايت مردم بود
  پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله وسلم حريص بر هدايت مردم بود
  خطبه اميرالمومنين عليه السلام پس از رحلت رسول خدا در پاسخ عباس و ابوسفيان
  خطبۀ شقشقيه امير المومنين عليه السلام در زمان خلافت خويش
  گفتار عمر در سقيفۀ بني ساعده در لزوم جمع بين نبوت و خلافت در بيت واحد
  گفتار ابوبكر كه: نبوت و خلافت در يك خاندان جمع نمي شوند
  پاسخ قاطع ابن عباس به عمر در عدم جمع بين نبوت و خلافت
  مقصود عمر از نسبت هذيان به رسول خدا هياهو و جنجال بود
  اعتراف نمودن عمر به احق بودن امير المومنين عليه السلام براي خلافت
  خلفاي انتخابي بعد از رسول خدا در دادگاه تاريخ محكومند
  خطب اميرالمؤمنين عليه السلام در لزوم خلافت در وجود مبارك خود
  حكم عقل به بطلان لزوم عدم جمع بين نبوت و خلافت در يك خاندان
  قيام اجماع بر عدم تنافي بين نبوت و خلافت در خاندان واحد
  انفكاك نبوت از خلافت و امارت انفكاك نبوت از سياست است
  تفكيك دين از سياست خلاف ضرورت اسلام است
  لفظ روحاني و روحانيت در اسلام نيست و از اصطلاحات نصاري است
  داستان ابوبكر و كيفيت بيعت گرفتن و كنار زدن امير المومنين عليه السلام
  ديدار ابوبكر و عمر از عباس و وعده او را به نصيبي از خلافت
  خارج كردن متحصنين را از بيت فاطمه سلام الله عليها
  درس صد و شانزدهم و صد و هفدهم: على بن ابيطالب امير المؤمنين عليه السلام ميزان سنجش نيكى‏ها و زشتى‏ها
  روايات وارده از خاصه و عامه در امتحان مردم به ولايت
  در تفسير آلم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون به امتحان درباره امير المؤمنين علي
  قيام اصحاب گرامي رسول خدا در مسجد رسول الله و احتجاج با ابوبكر
  احتجاج خالدبن سعيد عاص بر ابوبكر به سوابق اميرالمؤمنين عليه السلام
  احتجاج ابوذر غفاري در مسجد رسول الله با ابوبكر و همكارانش
  احتجاج سلمان فارسي و مقداد بن اسود درمسجد با ابوبكر
  احتجاج عمار ياسر و قيس بن سعد بن عباده درمسجد با ابوبكر
  احتجاج خزيمه و ابي بن كعب و سهل بن حنيف درمسجد با ابوبكر
  احتجاج ابن تيهان و ابوايوب انصاري درمسجد با ابوبكر
  عدم اذن قيام به شمشير بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم
  دوازده نفر از اعاظم مهاجرين و انصار كه در مسجد بر ابوبكر انكار كردند
  از روز اول خلافت ابوبكر حزب علي او را غاصب خواندند
  گفتار ابن خلدون در مبداء دولت شيعه به مجرد رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله
  گفتار مسعودي در جانبداري اعيان شيعه از امير المؤمنين عليه السلام
  عمر و ابوبكر در تحت پرچم اسامه بودند و اسامه امير آنان بود
  اعتراض اسامه بن زيد و ابوقحافه به فرزندش ابوبكر در خلافت
  درس صد و هجدهم تا صد و بيستم: در مدينه فاضله بايد براى رياست امير المومنين عليه السلام تلاش كنند.
  واگذاري امور را به شخص عالم‌تر وبصير‌تر وبي‌هواتر از لوازم است
  عمر بدعت‌هاي خود را رنگ و صبغه ديني داد
  عمر نقشه شوري را طوري تنظيم كرد كه خلافت به عثمان برسد
  با شرايطي كه عمرقرار داده بود هيچگاه خلافت به ايرالمومنين نمي رسيد
  در زمان حيات عمر مشخص بود كه عثمان خليفه مي‌شود
  عمر بني اميه را در برابر بني هاشم تقويت ميكرد
  معاويه براي تقويت عثمان جداً اسلام و مهاجرين را بيم مي‌دهد
  عمر اسلام راستين را فداي عزت عرب كرد
  عمر طاقت امارت اميرالمؤمنين عليه السلام را ندارد
  نقشه شوري و عدم خلافت اميرالمومنين عليه السلام از قبل مطرح بود
  شورائي كه زير نظر خود عمر پا گيرد شوري نيست عين استبداد است
  گفتگوي معاويه با زيادبن حصين درباره اختلاف مسلمين
  گفتار غزالي درباره غدير و انحراف خلفاي انتخابي
  كساني كه از اعاظم شيعه و بزرگان عامه سرالعالمين را از غزالي مي‌دلنند
  اميرالمومنين عليه السلام سنت شيخين را رد مي‌كند
  امتناع مرد خثعمي از بيعت با امير المومنين مگر با شرط سنت شيخين
  نامه ده نفر از اصحاب رسول خدا به عثمان دربار? تعديهاي او
  زدن و پاره كردن عثمان و دستيارانش شكم عمارياسر را
  خطبه امير المومنين عليه السلام در تغيير سنت‌هاي خلاف
  معاويه گويد: تا نام محمد را از بالاي مأذنه‌ها پايين نياورم و دفن نكنم از پاي نمي‌نشينم
  معاويه نبوت رسول الله صلي الله عليه وآله و سلم را به سلطنت تبديل كرد
  قيام عملي سيدالشهداء و قيام علمي حضرت صادق عليهماسلام‌الله به فرياد اسلام رسيد

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی