گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > نور ملکوت قرآن > نور ملکوت قرآن جلد 1
كتاب نورملكوت قرآن / جلد اول / قسمت يازدهم: معجزات انبياء،‌ تمثل جبرئيل، عبوديّت مطلقه، جمع روايات مربوط به رؤيت خدا، تجلي خداوند

 

معجزات‌ أنبياء ناشي‌ از جمعيّت‌ نفوس‌ آنهاست‌

وسپس براي إثبات اينمطلب، معجزاتي رااز أنبياي عظام بيان ميکند که


ص 278

در أثر تزکيه و طهارت نفوسشان، به اذن خداوند متعال از نفوسشان تراوش کرده است:

هِيَ النَّفْسُ، إنْ ألْقَتْ هَوَاهَا تَضَاعَفَتْ         قُوَاهَا، وَ أعْطَتْ فِعْلَهَا کُلَّ ذَرَّةِ (1)

وَنَاهِيَک جَمْعاً، لَابِفَرْقِ مِسَا حَتَيْ                 مَکَانٍ مَقِيسٍ أوْ زَمَانٍ مُوَقَّتِ (2)

بِذَاکَ عَلَا الطَّوفَانَ نُوحٌ؛ وَ قَدْ نَجَا             بهِ مَنْ نَجَامِنْ قَوْمِهِ فِي السَّفِينَةِ(3)

وَغَاضَ لَهُ مَافَاضَ عَنْهُ اسْتِجَادَةً         وَ جَدَّ‌ إلَي الْجُودِي[1]بِهَا وَاسْتَقَرَّتِ (4)

وَسَارَ وَ مَتْنُ الرَّيح تَحْتَ بسَاطِهِ           سُلَيْمَانُ بِالْجَيْشَيْنِ‌ فَوْقَ الْبَسِيطَةِ (5)

وَ قَبْلَ ارْتِدَادِ الطَّرْفِ اُحْضِرَ مِنْ سَبَا              لَهُ عَرْشُ بِلْقِيس بِغَيْرِ مَشِقَّةِ (6)

وَ أخْمَدَ إبْرَاهِيمُ نَارَ عَدُوَّهِ‌                           وَ عَنْ نُورِهِ عَادَتْ لَهُ رَوْضُ جَنَّةِ (7)

وَ لَمَّا دَعَا الْأطْيبارَ مِنْ کُلِّ‌شاهِقٍ                        وَ قَدْ ذُبِحَتْ، جَآءَتْهُ‌ غَيْرَ عَصِيَّةِ (8) [2]

وَ مِنْ يَدِهِ مُوسَي عَصَاهُ تَلَقَّفَتْ         مِنَ السِّحْرِ، أهْوَالاًعَلي الْنَّفسِ‌ شُقَّتِ(9)

وَ مِنْ حَجَرٍ أجْرَي عُيُوناً بِضَرْبَةٍ                      بهَا دِيُماً سَقَّتْ، وَ لِلْبَحْرِ شَقَّتِ (10)

وَ يُوسُفُ إذْ ألْقَي الْبَشيرُ قَمِيصَهُ                   عَلَي وَجْهِ ‌يَعْقُوبٍ‌ عَلَيْهِ‌ بأرْبَةِ (11)

رَأَهُ ‌بِعَيْنٍ‌، قَبْلَ ‌مَقْدَمِهِ بَکَي                               عَلَيْهِ بِهَا شَوْقاً‌ إلَيْهِ، فَکُفَّتِ (12)

وَ فِي أَلِ‌إسْرَآئيلَ مَآئدَةٌ مِنَ الـ                         سَّمَآءِ لِعِيسَي اُنْزِلَتْ ثُمَّ مُدَّتِ (13)

وَ مِنْ أکْمَهٍ أبْرَا، وَ مِنْ وَضَحٍ‌عَدَا                         شَفَي، وَ أعَادَ الطِّينَ طَيْراً بِنَفْخَةٍ‌(14) [3]

1- و تمام اين خرق عاداتي که بواسطه جمعيت نفس انسان صورت می‌گيرد؛ فقط در اثر نفس است که چنانچه هواي خود را بيفکند؛ قواي آن مضاعف


ص 279

مي‌گردد؛ و بهر ذره‌ای از ذرات، فعل خود را ميدهد و می‌رساند.

2-و کافي است براي عظمت و جلالت اين جمعيت که فرق در ميان مکان مشخص و معين با غير آن نمي گذارد، و نيز فرق در ميان زمان معين و مقدر با غير آن نمي گذارد. (همه مکانها، و همه زمانها، در نزد وي يکسان است. و بنابراين اين خرق عاداتيکه ناشي از اين جمعيت است؛ حاصل نمي شود مگر براي کسيکه از گيرودار تفرقه زمان و مکان بدر رفته؛ و خود را در فضاي واسع جمع رسانيده است. و لهذا تمام معجزات أنبيآء و کرامات أوليآء مبتني برهمين جمعيت است؛کما اينکه از اين به بعد در ابيات خود بدين طرز يکايک را برمي شمارد.)

3-بواسطه همان جمعيت بود که: نوح، طوفان را بر قومش بالا برد و مسلّط نمود. و بواسطه همان جمعيت بود که: آن کساني که از قومش در کشتي نجات يافتند، جان بسلامت بردند.

4- و بواسطه همان جمعيت بود که: آن آب فراوان و سرشاري که از طلب و خواست نوح، باران متداوم را بوجود دارد؛ کم کم فروکش نمود. و نوح با کشتي خود به سمت کوه جُودِیّ سرعت کردند، و کشتي در آنجا مستقر شد.

5-و بواسطه همان جمعيت بود که: سليمان با دو لشکر خود از جن و إنس، بر فراز زمين، در حاليکه باد زیر بساط و فراش او بود، سير و گردش کرد.

6-وبواسطه همان جمعيت بود که:قبل از بازگشت نورچشم به چشم،[4]


ص 280

براي سليمان، عرش و تخت بلقيس از شهر سبا بدون اندک مشقتّي و رنجي حاضر شد.

7- و بواسطه همان جمعيت بود که: ابراهيم آتشي را که دشمنش بر افروخته بود، خاموش کرد. واز آن جمعيت و يا از نور ابراهيم بود که: آن آتش براي او بصورت بهشت در آمد.

8-و از همان جمعيت بود که: چون ابراهيم، مرغاني را که کشته شده بود، و بر فراز هر کوهي گذاشته بود؛ وقتي که آنها را به سوي خود فراخواند، همگي آمدند؛ و بدون إبا و امتناعي دعوتش را پذيرفتند.

9-و از همان جمعيت بود که: چون موسي عصاي خود را از دستش بيفکند؛ آن صحنه دهشت انگيز و وحشت خيزِ سحر و جادوي ساحران را بلعيد، آن منظرهاي را که تحمل آن براي نفس دشوار و سخت بود.

10-و از همان جمعيت بود که: موسي با يک ضربه‌ای که به سنگ زد؛ از آن ضربه چشمه‌هائي را جاري ساخت که همچون بارانهاي متداوم و پي درپي مردم را آب داد. و با آن جمعيت بود که: آب دريا را شکافت (وخود


ص 281

و قومش که سبطيان بودند، گذشتند؛ و دشمنش که فرعون و قبطيان بودند همگي دستخوش غرقاب گرديدند.)

11- و بواسطه همان جمعيت بود که: چون بشير بشارت بازگشت يوسف را براي يعقوب آورد؛ وقتي که پيراهن يوسف را بروي چهره يعقوب افکند؛

12-يعقوب با چشمش، يوسف را ديد، در حاليکه قبل از مَقْدم بشير از روي اشتياق به ملاقات يوسف، آنقدر با آن چشم گريه کرده بود که کور شده بود.

13-و بواسطه همان جمعيت بود که: در ميان بني اسرائيل يعني فرزندان يعقوب، براي عِيسَي بن مَريَم، مائده‌ای (سفره غذائي) از آسمان نازل شد؛ و سپس گسترده شد.

14-و بواسطه همان جمعيت بود که: عيسي بن مريم کور مادرزاد را صحّت داد؛ و مريض مبتلابه پيسي را شفا داد، و با يک دميدن در ميان گِل، آنرا پرنده زنده نمود و به پرواز در آورد.

ابن فارض پس از سه سطر در بيان سِرّ انفعالات ظواهر در باطن،‌ و بيان علّت نبوّت پيامبر اکرم و أفضليّت و أشرفيّت آنحضرت، گويد:

فَعَالِمُنَا مِنْهُمْ نَبِيٌ، وَ مَنْ دَعَا                   إلَي الْحَقِّ مِنَّا قَامَ بِالرُّسُلِيِّة (1)

وَ عَارِفُنَا في وَقْتِنَا، الْأحْمَدِيُّ مِنْ         أولِي الْعَزْمٍ‌ مِنْهُمْ، أَخِذٌ‌ بِالْعَزِيمَةِ‌(2)

وَ مَا کَانَ مِنْهُمْ مُعْجِزَاً صَارَ بَعْدَهُ                   کَرامَةَ صِدِّيقٍ لَهُ أوْ خَلِيفَةِ (3)

بِعِتْرَتِهِ استَغْنَتْ عَنِ الرُّسُلِ الْوَرَي               وَ أصْحَابِهِ وَالتَّابِعِينَ ألأَئمَّةِ (4)

کَرَامَاتُهُمْ مِنْ بَعْضِ‌ مَا خَصَّهُمْ بِهِ                  بِمَاحَصَّهُمْ مِنْ إرْثِ کُلِّ فَضِيلَةِ(5)[5]

1-بنابراين عالِم ما (که عالِم بالله است، و عالم به مُبْدَعات و مکوّنات او، و أوامر و نواهي او، و عالم به احوال روز قيامت است ) به منزله پيغمبري است


ص 282

از گذشتگان که: مردم را از اين امور باخبر می‌کند. وآن کسي که از ميان ما دعوت به حق می‌کند ( مردم را به سوي خدا می‌خواند، و در مدارج تزکيه و تصفيه و تحليه و تخليه می‌گرداند ) آن کسي است که به وظيفه رسولان الهي قيام کرده؛ و علاوه از جنبه اخبار و أنبآء، وظيفه تبليغ و ادآء رسالت تربيت و تعليم را به عهده گرفته است.

2-و عارف ما که احمدي است در زمان ما – و يا عارف ما که در زمانِ احمدي ماست – او در حکم و به منزله پيامبران اولوالعزم است که: دست به عزيمت زده؛ و غير از عزائم از چيزي پيروي نمي کند؛ و دنبال مُرخصّات نمي رود؛ و آن عارف بالله است که به اسرار ملائکه خدا و خزائن و دفائن او مطلع، و مأذون در تصرّف است.

3-و آنچه را قبل از پيغمبر اکرم صلي الله عليه واله وسلم، به صورت و به عنوان معجزه از آن پيامبران تحقق می‌يافت؛ بعد از پيامبراکرم، به صورت و به عنوان کرامتي که از صدِّيقان اُمَُّت و يا از خلفاي به حق صادر شود، تحقق می‌يابد.

4-(و چون عترت رسول خدا در حکم رسولاني به تبعيت رسول خدا هستند ) بواسطه عترت او که امامان هستند جميع مردمان از آمدن پيامبراني بعد از رسول خدا که داراي ختم نبوت است،مستغني شدند. و همچنين بواسطه اصحاب و تابعين او. [6]


ص 283

5- کرامتيکه ازعترت رسول خدا سرميزند؛ بعضي از آن چيزهائيست که:رسول خدا آنها را بدان اختصاص داده است از آنچه را که‌ به عنوان ميراث هر فضيلتي، براي ايشان حصّه و سهميه‌اي عطا نموده است.

ابن فارض دراينجا بعد از آوردن سه بيت که بصورت ظاهر در منقبت خلفاي ثلاثه است، و در حقيقت عين مذّمت و تنقيص است، و معلوم است که: از روي تقيّه و ناچاري آورده است، درباره اميرالمؤمنين عليه السّلام ميگويد:

وَاوْضَحَ بِالتَّاوِيلِ مَاکَانَ مُشْکِلاً         عَلِيٌّ بِعْلْمٍ نَالَهُ بِالْوَصِيَّةِ [7]

(و علي بن ابيطالب بواسطه علمي را که از راه وصايت رسول الله به وي نآئل شده بود؛ معاني مشکله قرآن را به بازگشت و ارجاع آنها به معناي حقيقي، يعني تأويل آنها را براي اُمّت، واضح و آشکارا نمود.)

وقوع‌ عجائب‌ و غرائب‌ از نفوس‌ أولياء خدا به‌ اذن‌ خدا

از اينجا به بعد ابن فَارِضْ، در توحيد حقيقي ذاتي مفصّلاً بحث ميکند؛ و کيفيّت نزول توحيد را از قلب عارف بالله، در عالم امکان، و در شبکه‌هاي ترکيب؛ و بيان بطلان تناسخ، و مَسْخ، و فَسْخ، و رَسْخ، [8]براي رفع تعجّب از اينکه


ص 284

چگونه ممکنست اين غرآئب و عجآئب ازنفس عارف بالله، طلوع کند؟ و از نفوس شريفه انبيآء و أئمّه و اوليآء به ظهور برسد؟ بدين ابيات، براي توضيح مطلب؛ حقيقت را شرح ميدهد:

فَکُنْ فَطِناً، وَ انْظُرْ بِحِسِّکَ مُنْصِفاً                     لِنَفْسِکَ فِي أفْعَالِکَ الْأَثَرِيَّةِ!(1)

وَ شَاهِدْ إذَا اسْتَجْلَيْتَ نَفْسَکَ ماتري         بِغَيْرِ مِرَآءٍ، فِي الْمَرَآئي الصَّقِيلَة؟(2)

أغَيْرُکَ‌ فِيهَا لَاحَ؟ أمْ أنْتَ نَاظِرٌ                        ‌‌إلَيْکَ بِهَا، عِنْدَ انْعِکَاسِ الأشعَّةِ(3)

وَ أضْغِ لِرَجْعِ الصَّوْتِ، عنْدَ انْقِطَاعِهِ                إلَيْکَ، بِأکْنَافِ الْقُصُورِ الْمَشِيدَةِ!(4)

أهَلْ کَانَ مَنْ نَاجَاکَ،ثَمَّ،سِوَاکَ،أمْ           سَمِعْتَ خِطَاباً عَنْ صَدَاکَ الْمُصَوِّتِ؟(5)

وَ قُلْ لِيَ: مَنْ ألْقَي إلَيْکَ عُلُومَهُ                   وَ قَدْرَ کَدَتْ مِنْکَ الْحَوَاسُ بِغُفَْةِ؟(6)

وَ مَا کُنْتَ تَدْرِي، قَبْلَ نَوْمِکَ مَاجَري             بأمْسِکَ،أوْ مَا سُوفَ يَجْرِي بِغُدْوَةِ!(7)

فَأصْبَحْتَ ذَاعِلْمٍ بِأخْبَارِ مَنْ مَضَي                       وَأسْرَارِ مَنْ يَأتِي،مُدِلاًّ بِخُبْرَةِ!(8)

أتَحْسَبُ مَنْ جَارَاکَ فِي سِنَةِ الکَري                 سِوَاکَ، بأنْوَاعِ الْعَلُومِ الْجَلِيلَةِ؟(9)

وَ مَا هِيَ إلَّا النَّفْسُ، عِنْدَ اشْتِغَالِهَا                            بعَالَمِهَا، عَنْ مُظْهَرِ الْبَشَرِيَّةِ.(10)[9]

1- بنابراين، بهوش باش و با درايت و زيرکي در اين مسائل وارد شو! و از روي انصاف درکارهاي واجد اثر و نتيجه که از تو سر ميزند؛ و در خارج تحقّق مي‌يابد؛ نظري به حواسّ ظاهريّه خود بنما!


ص 285

2- و مشاهده کن دروقتي که ميخواهي خودت راببيني- بدون گفتگو و مجادله- در آئينه‌هاي صيقلي شده چه چیزی را می‌بینی ؟!

3- آيا شخصي غير از تو در آنها نمودارشده است؛ يا آنکه تو خودت هستي که ناظر به سوي خودت ميباشي، در وقت انعکاس وبازگشت آن شعاعي که ازچشم بيرون رفته است،به خود چشم؟!

4- و گوشت را فرادار، براي شنيدن طَنين و بازگشت صدآئي که از تو خارج شده، و به اطراف قصرهاي بلند برخورده کرده؛ و اينک بازگشته است!

5- آيا آن کسي که با تو در آن مکان گفتگو دارد؛ شخصي غير از تست؟! و يا آنکه تو خودت هستي که خطابت را که از طنين و ردّ صداي خودت، بوجود آمده است؛ مي‌شنوی؟!

6- و به من بگو: در وقتي که به خواب سبکي فرو ميروي؛ و در آنحال حواسّ و مَشاعر تو از کار افتاده است و رکود پيدا نموده است؛ چه کسي است که:علوم خودش را به تو ميدهد؟! (غير از خودت، کسي نيست!)

7- تو پيش از آنکه در خواب بروي، هيچ نميدانستي که: در ديروزت چه گذشته است؟! و يا در فردايت چه پيش خواهد آمد؟!

8- (امَّا در خواب همه رامطّلع می‌شود!) وچون سراز خواب برميداري،علم از آگاهي پيداميکني: به جريانات ووقايع کسانيکه در زمان ماضي گذشته‌اند! وبه اسرار کسانيکه در زمان آينده می‌آيند،درحاليکه مباهات وافتخارداري به خبرويّتي که براي تو حاصل شده است!

9- آيا تو اينطور مي‌پنداري: آن کسي که در خواب با تو گفتگو دارد؛ و در انواع و اقسام علوم ‌جليل ‌و دانشهاي پرارزش و بلند پايه، با تو به بحث و شرح و تفصيل مي‌پردازد؛ و گام به گام تو، با تو حرف ميزند؛ شخصي غير از توست؟!

10- آري! آن شخص غير از نفس خودت، کسي ديگر نيست که: چون از مظاهر بشريّت که عالم ماده و بدن است، منسلخ شده، و به عالم خود که عالم


ص 286

ملکوت و تجرد است اشتغال دارد؛ از اين اخبار غيبيّه به تو خبر ميدهد!

ابن فارض بعداً در اينجا پنج بيت ديگر، در شرح و توضيح همين مطلب بيان ميکند؛ و سپس براي رفع استبعاد از باورکردن اينمطالب عاليّه، و نفائس عرفانيّه، مشاهدات ملکوتيّه، براي آنکه منقولات واهي و بياساس، و معقولات خطابي وشعري بدون اعتماد به قياس وبرهان،انسان راخسته نکندواين حقايق راسرسري ومطالب شعري ووهمي وپنداري به شمارنياورد؛ميگويد:

وَلَا تَکُ مِمَّنْ طَيَّشَتْهُ[10]دُرُوسُهُ         بِحَيْثُ اسْتَقَلَّتْ عَقْلَهُ وَاسْتَقَرَّتِ!(1)

فَثَمَّ وَرَآءَ النَّقْلِ،عِلْمٌ يَدِقُّ عَنْ                      مَدَارِکِ غايَاتِ الْعُقُولِ السَّلِيمَةِ.(2)[11]


ص 287

تَلَقَّيْتُهُ مِنيِّ، وَعَنَّي أخَذْتُهُ                    وَنَفْسِيَ کَانَتْ مِنْ عَطَائي مُمِدَّتِي!(3)[12]

1- و نبوده باش از آن کسانيکه دروس و تحصيلاتشان، موجب بي‌عقلي و سبک مغزي آنها گرديده است؛ بطوريکه قواي تفکّريّه آنها را پائين آورده؛ و ادراکاتشان را خفيف و سبک ‌نموده است!

2- زيرا که‌ در آنجا که عالم غيب است، در پشت اين دروس و منقولات، علمي وجود دارد که: از نهايت ادراک عقول سليمه از متابعت هواي نفس امّاره، دقيقتر و باريکتر ‌است؛ (تا چه رسد به عقول مُشَوَّهَه، و احلام مختلطه به ‌ارآءِ فاسدة، و اهوآءِ کاسدة)

3-من آن علم را از خودم تلقّي کردم، و ازخودم اخذ نمودم. و نفس من مُمِدّ و معين من بود، در اين عطآئي که بخودم نمودهام.

در عبوديّت‌ مطلقه‌، ربوبيّت‌ مطلقه‌، منطوي‌ است‌

اين مطالب، همه در عالم توحيد، و مقام فنآء في الله است که: ما براي توضيح و روشن شدن مطلب تا اندازهاي، از ابن فارض نقل کرديم؛ تا بعضي،


ص 288

مراتب معجزات انبيآء و کرامات امامان و اولياي خدا را انکار نکنند؛ و بدانند که: تمام آنها از مقام توحيد سرچشمه گرفته، و در حقيقت خداوند است که فَاعِل مَايَشآء و حاکِمَ مَايُرِيد است. و در آنجا ربوبيّت نکرده است. بلکه نيست و فاني شده است که مقام عبوديّت است. و اين مقام در اثر اطاعت خداوند تعالي پيدا ميشود. چنانچه در حديث قدسي وارده است:

عَبْدِ أطِعْنِي حَتَّي أجْعَلَکَ مِثْلِي(أوْ مَثَلِي خ ل) أقُولُ لِلشَّيْءِ: کُنْ! فَيَکُونُ. تَقُولُ لِلشَّيْيءِ: کُنْ فَيَکُونُ![13]


ص 289

اي بنده من! از من اطاعت کن؛ تا من ترا مِثّل خود قرار دهم- و يا شبيه و نظير خود قرار دهم- من به چيزي ميگويم: بشو! ميشود. تو به چيزي ميگوئي: بشو! ميشود!

و بنابراين، الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةٌ کُنْهُهَا الرُّبُوبِيَّةُ.

(عبوديّت خداوند متعال، يک جوهر و واقعيتّي است که، باطن و حقيقتش ربوبيت است) معناي خود را روشن ميکند. زيرا بواسطه عبوديت، نفس انساني صيقل پيدا می‌کند، و قابليت انعکاس اشعه نوريّه عالم بالا در او پديدار ميگردد. هر چه صيقل بيشتر بخورد؛ و نمايندگي و آئينه گي آن بيشتر گردد، جلوات حضرت احديّت در او زيادتر به ظهور ميرسد؛ تا جائيکه خلافت بالقوة و بالا ستعداد وي به مقام فعليّت مطلقه درميآيد؛ و خَليِفَةُ الله فِعْلّيه در تمام عالم وجود و شئون و مظاهر حيات می‌شود.

بايد دانست که اين اُلوهيت نيست. اين خلافت و نمايندگي است که عين آثار الوهيت در آن به ظهور ميرسد. خلفة الله، کار خدا را نميکند. خدا به دست وي کار خود را ميکند. و از دريچه نفس وي، خود را متجلّي ميگرداند؛ و أسماء و صفات خود رابروز ميدهد.

عارف بالله، آئينه تمام نماي جمال و جلال خداوند ازلي ابدي است.

بنابراين روشن ميشود که: اگر گفته شود: در مقام وحي الهي، خود حضرت حق تعالي بر پيامبرش: محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم تجلّي مينمود، و رسول الله بدون واسطه، در بعضي از اوقات، از حضرت احديّت، اخذ


ص 290

ميکرد، جاي تعجب نيست.فلهذا تاب تحمل اين جلوه ذاتي احدي بررسول خدا طوري بود که اورا مدهوش می‌ساخت.

تمثّل‌ جبرائيل‌: أمين‌ وحي‌ إلهي‌ به‌ صورت‌ دحية‌ كَلبي‌

بايد دانست که:دردوران نبوت رسول الله، دربعضي از اوقات جبرائيل امين به صورت دِحْيَة‌ کَلْبِيّ بر آنحضرت ظاهر مي‌شد؛ ومردم گمان ميکردند که: دِحْيه است،و بحضورش‌ مشرف شده است؛ در حاليکه دحيه نبوده است. و رسول حضرت حقّ: جبرآئيل به صورت و سيماي وي متمثل ميگرديده است.

دِحْيه ‌کَلْبِي مردي مسلمان، و صادق و بسيار زيبا و صاحب جمال بود؛ و داراي خط و کتابت بود؛ و رسول خدا به وي ‌امر ميفرمودند تا بعضي‌ از نامه‌هاي آنحضرت را او بنويسد.

و در صورت تمثل جبرآئيل در حال وَحْي به شکل وي، مردم نميفهميدند که: جبرآئيل است. بلکه ميگفتند: دِحْيه است که:براي انجام ماموريّت خود به حضور رسول اکرم مشرف شده است.

بايد دانست که: اين گونه ظهور، تمثلي‌بيش نيست. يعني جبرآئيل به شکل وصورتي مانند دحيه در اين عالم ظهور داشته است.نه آنکه جبرآئيل درقالب بدن دحيه داخل شده و حلول کرده است؛ و نه آنکه او به ماهيت انساني همچون دحيه درآمده، و در هنگام نزول بشري شده است.

ماهيّت فرشتگان علوي غير ماهيّت انسان است. و تغير و تبدل ماهيات محال است. نه بشري می‌تواند ملک شود؛ و نه فرشته‌ای می‌تواند انسان گردد؛ و يا در قالب و صورت انسان درآيد.

بلي ظهور و تمثل بشري بصورت فرشته؛ و يا فرشته‌ای به شکل انسان امکان دارد. و معناي تمثل و حقيقت آن فقط، بروز و ظهوري است، به صورت و شکلي همانند وي، بدون اتخاذ هيچيک از آثار آن را درخود.

ابن فارض در نظم السلوک خود، بدينگونه تمثل اشاره دارد؛ وميگويد: من در توحيدي که نصيبم گشته است؛ و ظهوري که حضرت حق متعال در من


ص 291

نموده است، دعواي حلول ندارم؛ حلول کفر است، وزندقه و إلحاد؛ و دعوي اتحاد نيز ندارم که:بگويم من با خدا متحد شده ام؛ زيرا که لازمه اتحاد، دوئيت و جدآئي بين آن دوچيز است؛ و اين نيز کفر است. دعواي من، فقط تجلي و ظهور حضرت احديت است؛ و در مقام فناي مطلق، مني نيستم تا خدا در آن حلول کند؛ و يا با او يکي شود و متحد گردد. من فاني در او شده ام؛ و اوست که از من ظهور نمود، و از وجود هستي من، صفات و أسماء خود را طلوع داده است. و اين ظهور وتجلي و تمثل حق به صورت انساني در کمال صحت و امکان و واقعيت است.

او براي اثبات مطلب خود، به قضيه دحيه کلبي اشاره ميکند؛ و تمثل وتجلي حق تعالي را به وجود خودش همچون تمثل و ظهور جبرائيل به صورت دحيه تشبيه می‌نمايد:

وَهَا دِحْيَةٌ [14] وافي الْأمِينَ نَبِيَّنَا               بِصُورَتِهِ، فِي بَدْءِ وَحْيِ النُّبُوَّةِ. (1)


ص 292

أجِبرِئيلُ قُل لِي: کانَ دِحيَةُ إذ بَدَا         لِمُهدِي الهُديَ، فِي هَيئَةِ بَشَريِّةِ؟ (2)

وَ فِي عِلمِهِ عَن حَاضِرِيهِ مَزيِّةٌ                    بماهِيَّةِ المَرئِيِّ مِن غَيرِ مِريَةِ (3)

يَرَي مَلَکاً يُوحِي إليِه وَ غَيرُهُ                        يَري رَجُلاً يُدعَي لَدَيهِ بِصُحيَةِ (4)

وَلِي مِن أتمِّ الرُؤيَتَينِ إشَارَةٌ                       تُنَزِِّهُ عَن رَأيِ الحُلُولِ عَقيدَتي (5)

وَ فِي الذِّکرِ ذِکرُ اللَّبسِ لَيسَ بِمُنکَرٍ                 وَلَم أعدُ عَن حُکمَي کِتَابٍ وَ سُنَّةِ (6) [15]

1- و متوجه باش: دحيه کلبي که در بدو وحي نبوت، جبرآئيل أمين به صورت او با پيغمبر ما ملاقات ميکرد.

2- بگو به من: آيا در آن وقتي که: جبرائيل براي پيامبر که رهنما و رهبر صراط هدايت است، در شکل و هيئت بشري جلوه مينمود، آن جبرآئيل، حقيقتاً دحيه بود؟ (يا نه دحيه نبود؛ جبرآئيل به صورت دحيه، و به شکل و شمايل وي تمثل کرده بود؛ و چه بسا أصلاً در آنوقت، خود دحيه در شهر وحي: مدينه نبود.)

3- و بدون شک و شبهه، علم رسول خدا درباره حقيقت و واقعيت آن ديده شده (جبرائيل به صورت دحيه) با علم ديگران که آن ديده شده را خود دحيه می‌پنداشتند؛ داراي مزيت و برتري است.

4- پيغمبر ميديد، فرشته‌ای را که به او وحي ميکند؛ و غير پيامبر ميديد، مردي را که براي مجالست با پيغمبر، وي را به سوي او فرا خوانده‌اند.

5- (در اينجا دو ديدگاه است) و براي من از آن گونه ديدني که أتمّ و أکمل و به واقع نزديکتر است، که همان رؤيت و ديدن پيغمبر اکرم است؛


ص 293

إشاره‌ای است در باب توحيد ذاتي، و تجلي حضرت احدي به صورت احدي از افراد بشر که عقيده مرا از مذهب حلول منزه ميکند.

6- و در آيات قرآن کريم بيان تجلي حق به صورتي و يا تجلي فرشته‌ای به صورت بشري، امري منکر و ناآشنا نيست؛ و من در اين إرآئه مطلب، از حکم قرآن و حکم سُنَّت تجاوز نکرده ام.

در اينجا ابن فارض مدعي است که: اين نظريّه و قابليّت تمثّل و تصوّر حضرت حقّ، به صورت بشري، در کتاب خدا و در سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شده است.

أما در کتاب خدا مانند آيه: وَلَو جَعَلنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسنَا عَليهِم مَايَلبسُونَ. [16]

(و اگر ما آن پيام آور فرستاده شده به سوي پيغمبر را فرشته‌ای قرار ميداديم، هر آينه او را بصورت مردي قرار ميداديم؛ و آنها را در اشتباه می‌انداختم به آنچه را که خودشان حق را به باطل اشتباه می‌اندازند)

و اين آيه، پس از آيه‌ای وارد شده است: در آن مشرکين گفته‌اند: چرا پيام آوري از جنس فرشتگان بر محمد فرود نميآيد:

وَ قَالُوا لَو لَا اُنزِلَ عَلَيهِ مَلَکٌ وَ لَو أَنزَلنَا مَلَکاً لَقُضيَ الأَمرُ ثُمَّ لَايُنظَرُونَ. [17]

(و گفتند: چرا بر او فرشته‌ای نازل نميشود؟ و اگر ما فرشته‌ای را نازل کنيم، امر به پايان ميرسد، و حکم ختم دنيا کرده می‌شود؛ و هيچ مهلت و انتظاري براي آنان در انصورت نخواهد بود.)

و اما در سنت از طريق عامه وارد است که: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: رَأيتُ رَبِّي فِي صُورَةِ کَذَا [18] (من پروردگارم را در فلان صورت ديدم.)


ص 294

روايت‌ ابن‌ قولويه‌ در اينكه‌ خدا به‌ بهترين‌ صورتي‌ خود را به‌ پيغمبر نشان‌ مي‌دهد

وأمَّا ازطريق خاصه روايت جليل ومعتبري راشيخ الفقه الأقدمين واُسْوة المحدثين الموّثقين الشيخ الأکبرالأعظم:اَبِي القاسم جعفربن محمدبن قُوَلَوْيْه متوّفي درسنه 367هجريّه درکتاب کَامِلُ الزِّيَارَات خود که ‌از ارزشمندترين کتب شيعه محسوب مي‌شود؛ ذکرکرده است؛ و ما بجهت أهميّت اين حديث که د‌ر دو جاي ازکتاب [19]روايت نموده است؛آنرا با متن سند، وعين عبارت مي‌آوريم؛وسپس به شرح وترجمه آن مي‌پردازيم:

ابن‌قولويه:جعفربن‌محمد، ازپدرش رحمةالله:محمّدبن جعفربن مُوسَي بن مسرور،ازسَعْدبن عبدالله،ازمحمّدبن عيسي،ازمحمّدبن سنا،ازأبوسعيد قَمَّاط، از ابن أبي يَعْفُور ازحضرت أبوعبدالله صادق‌آل محمّد عليه السلام روايت ميکند که‌اوگفت:

قول‌ رسول‌ خدا: إِنَّ العَليَّ الاعْلَي‌ تَرَائي‌ لي‌ في‌ أحسَنِ صُورَةٍ وَأهْيَأ هَيئَةٍ

بَيْنَمَا رَسُولُ اَللهِ صلّي‌الله عليه وآله فِي مَنْزِل فَاطِمَةَ،وَالْحُسَيْنُ فِي حِجْرِه،إذْبَکَي وَخَرَّسَا جِداً

ثُمَّ ‌قَالَ: يَا فَاطِمَةُ! يَا بِنْتَ‌ مُحَمَّدٍ! إنَّ ‌الْعَلِيَّ‌ اْلأعْلَي ‌تَرَآئي لِي فِي بَيْتِکَ هَذَا فِي سَاعَتي هَذِهِ،فِي‌أحْسَنِ صُورَةٍ،وَأهْيَأ هَيْئةٍ،فَقَالَ لِي:يَامُحمَّدُ! أتُحِبُّ الحُسَینَ ؟!

قلتُ یا ربِّ قرِّةُ عَینِی وَ رَيْحَانَتيِ،وَثَمَرَهُ فوُّادِي،وَجَلْدَةُ مَابَيْنَ عَيْنِي!

فَقَال لی :يَامُحمَّدُ، وَضَعَ ‌يَدَهُ ‌عَلَي‌ رَأسِ‌ الْحُسَيْنِ‌ عَلَيْهِ‌السَّلامُ: بُورِکَ مِنْ مَوْلُودٍ! عَلَيْهِ بَرَکَاتِي، وَ صَلَوَاتِي، وَ رَحْمَتِي، وَ رِضْوَانِي! وَ نِقْمَتِي، وَ سَخَطِي، وَ عَذَابِي، وَ خِزْيِي، وَ نَکَالِي عَلَي مَنْ قَتَلَهُ وَ نَاصَبَهُ وَنَازَعَهُ!

أماإنَّهُ سَيِّدُالشُّهَدَآءِ مِنَ الأوَّلِينَ وَالْأَخِرِينَ فِي الدُّنْيَا وَالْأخِرَةِ، وَسَيِّدُ


ص 295

شَبَابّ أهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أجْمَعِينَ. وَأبُوهُ أفْضَلُ مِنْهُ وَخَيْرٌ. فَاقْرَأهُ السَّلامُ وَبَشِّرْهُ بِأنَّهُ رَاَيةُ الْهُدَي، وَ مَنارُ أوْلِيَائي، وَ حَفيظيِ، وَ شَهِيدِي ‌عَلَي خَلْقِي، وَ خَازِنُ عِلْمِي، وَحُجَّتِي عَلَي أهْلِ السَّمَوَاتِ وَأهْلِ الْأرَضِينَ وَالْثَّقلينْ:الجِنِّ وَالْإنْسِ.[20]

(دروقتيکه رسول خداصلّي الله عليه وآله در منزل فاطمه بودند،وحسين دردامنشان بود،که‌ناگهان گريستند؛وبه‌حال سجده برروي زمين افتادند؛ وسپس کفتند: إي فاطمه!إي دختر محمّد! خداوند بزرگ وبزرگ ترين، خودش رابه‌بهتريت صورتي ونيکو ترين هيئتي درهمين خانه تو،ودرهمين ساعت،به من‌نشان داد؛بطوريکه درنظرداشت من اوراببينم؛ وبه من گفت:إي محمّد! آياتو حسين رادوست داري؟!

من گفتم:ايپروردگار من!او موجب طراوت وتازگي وتري وخنکي چشم من(نور چشم من)است؛ ونوگل خوشبوي بوستان من،وثمره دل من،وپوست نازک درميان دوچشم من(که حيات وديدن چشم بسته باوست)مي باشد!

خداوندعلی أعلی در حالیکه دست خود را بر سر حسین علیه السلام گذارده بود ، گفت: ای محمّد چقدر به این مولود برکت داده شده است برکات من و صلوات من ورحمت من و رضوان من، اما نقمت من و لعنت من غضب من و خزی من و نکال من برای کسی است که او را می‌کشد و دشمن می‌دارد و از سر عداوت با او برمی خیزد و با او منازعه و جنگ می‌کند آگاه باش که‌ او: سيّد و سالار ‌شهيدان ‌است، از پيشينيان ‌و پسينيان‌ در دنيا و آخرت؛ و سيّد و سالار جوانان أهل بهشت‌ است از ميان ‌جميع‌ خلائق، و


ص 296

پدرش از او أفضل و برتر و بهتر است.

به پدرش سلام مرابرسان!وبشارت بده که: اوست پرچم هدايت؛ و کانون نوربخش أولياي من، و نگهدارنده و پاسدار من، گواه من بر خلق من، و گنجينه علم من، و حجّت من بر أهل آسمانها، و أهل زمين‌ها، و بر دو چيز سنگين و پر أهميّت که جنّ و إنسان باشند.)

ما در اين روايت ميبينيم که: کلمه تَرَآئي لِي بکار رفته؛ و ترآئي به معناي نشاندادن، و خود را در معرض ديدن گذاردن است، بطوريکه مترقّب و مترّصد باشد که کسي او را ببيند. يعني حضرت عَلّي أعلي، خداوند بزرگ و بزرگ‌ترين، خود را بدينگونه به من نمود که: من او را ديدم؛ و يا به من چنين و چنان گفت.

و ثانياً عبارت يَارَبِّ در اين روايت است که: رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم پس از ديدار خدا، و پس از سؤآل پروردگار از او که: آياحسين را دوست داري؟! عرض ميکند: إي پروردگار من!

و ثالثاً خداوند دست خود را بر سر حسين عليه السّلام نهاده؛ و براي او دعا کرد.

اينها همه شواهد ودلائل روشن است از آنکه مي‌شود،خداوند به صورتي نيکو و هيئتي حَسَن جلوه کنند؛ و رسولش با اين ظهور و تجلّي و تمثّل او را ببيند، إشکالي هم در اين نيست.

مجلسي رضوان الله عليه در بحارالأنوار، اين روايت را با عين اين سند، و عين عبارت اين متن، از کامل الزِّيارات نقل کرده است، با اين اختلاف که: در نسخه او کلمه يَا رَبِّ افتاده است.

آنگاه در ذيل روايت، در بيان حديث ميگويد: يا مراد از عَلّيِ أعْلَي رسول خدا: جبرآئيل است؛ يا اينکه لفظ تَرَآئي کنايه از ظهور علمي است. و حُسن صورت، کنايه از ظهور صفات کمال اوست، و گذاردن دست کنايه از إفاضه


ص 297

رحمت است.*

اين تأويل و توجيه مجلسي دربيان معني و مفاد اين روايت، غير وجيه است. زيرا که أوَّلاً لفظ عَلِيّ أعْلَي، ظهور بلکه نصّ در حضرت باري تعالي است؛ و استعمالش در جبرآئيل در أخبار و روايت غير معهود است.

و ثانياً درروايت عبارت: يَا رَبِّ آمده است؛ و با وجود آن حمل لفظ عَليِّ أعْلَي بر غير خداوند عزّوجلّ معقول نيست؛ مگر آنکه بگوئيم: اين لفظ أصلاً در نسخه‌هاي واصله به دست مجلسي نبوده است.

و ثانياً حمل کلمه تَرَائي را بر ظهور علمي،نه ظهور عيني؛ و حُسن صورت را کنايه از ظهور صفات کماليه، و وضع اليد را کنايه از إفاضه رحمت، کردن خلاف ظاهر است. و بدون نصب قرينه قطعيّه، يا مقاميّه، نميتوان لفظي را از معناي حقيقتش منسلخ نمود.

و نظير اينگونه ‌تأويلات و حمل بر معناي غير ظاهريّه، در بيانات بحارالأنوار بسيار است. مانند آيات لقآءالله، و نظر بر خداوند، و ديدار و رؤيت او سبحانه و تعالي،و همچنين در تعبيرات ‌أنبيآء و أئمّه عليهم السّلام که ظاهر آنها لقآء حقيقي و نظر و رؤيت واقعي است، و حمل بر لقاي آيات جمال وجلال ، و لقاي مرگ، و لقاي ‌ثواب‌ و پاداش‌ إلهي‌ در روز بازپسين‌ شده ‌است. و بطور کلّي ‌هر جا، و از هر روايت، و آيه‌اي ‌سخن ‌از لقآء ‌و مشاهده خدا به‌ ميان ‌آيد، بدون ‌درنگ‌ حمل‌ بر خلاف ‌ظاهر مي‌شود؛ و به ‌لقاي ‌بعضي ‌از ظهورات‌ خدا، همچون لقاي حورالعين، وديدار قصرها، و شنيدن نغمه‌ها، و خوردن ‌غذاها و اطعمه لذيذه، و جنّات تجري من‌ تحتها الأنهار ميگردد.

جمع‌ ميان‌ روايات‌ وارده‌ در تنزيه‌ صرف‌، و روايات‌ وارده‌ در لقاء خدا

و ما براي اثبات‌ بطلان‌ اينگونه تأويلات و توجيهات، ناچار از ذکرمقدمّه


ص 298

کوتاهي می‌باشيم. وآن اينستکه: ما دو گونه اخبار و روايات در اينمقام داريم:

دسته اول رواياتي است که:دلالت بر تنزيه صرف حضرت باري تعالي، از همه مراتب ادراک؛ ومعرفت و اقرار به عدم قدرت وصول بآن مقام منيع است.

دسته دوم رواياتي است که: دلالت بر امکان لقاء ومعرفت و نظر به صفات واسماء حضرت اوسبحانه، و ديدار نور قاهره احديّت، و امثال ذلک را، دارند. واين دسته از روايات لَا تُعَدُّ وَلا تُحْصي است بالأخص در أدعيه، و زيارات، وروايات وارده در باب توحيد و عرفان بسيار ميباشند.

علماي شيعه رضوان الله عليهم را دراين باب، مذاق هاي مختلف است، بعضي قائل به تنزيه صرف هستند وعدم امکان معرفت حق تعالي بهر وجهي که متصور است؛ حتي اينکه تصريح نموده‌اند بآنکه:غايت معرفت انسان آنستکه: معترف شود بآنکه: بايد او را تنزيه صرف نمود، وبهيچوجه من الوجوه ذهناً و عقلاً، وفکراً، ورويةً، وشهوداً، و قلباً و وجداناً راهي براي معرفت خدا نيست. و نهايت مقام ومنزلت بنده، إقرار به عجز است.

بعضي ديگر مذاقشان اينستکه: جمع ميان اخبار تنزيه، و اخبار تشبيه و اخباري که ظهور در امکان معرفت وصول را دارد، بايد باين طريق نمود که: روايات تنزيه را حمل کرد بر رويت با چشم ظاهر، و بر معرفت وإحاطه بر ذات مقدس الهي، واخبار امکان عرفان ووصول ولقآء را بايد حمل نمود بر رؤيت با چشم باطن، و ديدار دل و مشاهده وجدان، و معرفت اجمالي، ومعرفت أسمآء و صفات، و تجلي مراتب ذات حق تعالي – نه کنه ذات – بآنمقداريکه براي ممکن الوجود، امکان دارد. و اين امر کاملا ممکن است؛ وصحيح است.و نه تنها اشکال عقلي و شرعي ندارد؛ بلکه عقل و شرع بر آن اتفاق دارند؛ ومنظور و مقصود از خلقت عالم و ارسال رسل و انزال کتب همين است که: بشر خداوندش را بشناسد، وبه او واصل شود، و وي را مشاهده کند، و ببيند.


ص 299

از اينمقام به کشف حُجُب ظلمانيه و نورانيه تعبير کرده‌اند، که: چون نور جمال و جلال حق بر عقل و سرّ و وجدان اولياي خدا متجلي گردد؛ آنها را به درجه‌ای از خودفاني، و بخدا باقي ميدارد که: محو جمال وي شده، و خداوند به جاي نفس بنده‌اش تدبير امور وي را ميکند، و در امورات او تصرف می‌نمايد؛ و بالاخره او را به مقام فنآء مطلق، وسپس به بقآء مطلق ميرساند.

مقام فنآء، يعني عجز تامّ و تمام، و حدّ أکمل از إدراک ذات و وصول بدان ذروه، بطوريکه بنده در عجز، و عدم إمکان ورود و دخول، نه تنها افکارش و آرائش، بلکه وجودش فاني گردد؛ و چون پروانه در برابر پرتو شمع بسوزد، و نيست و نابود شود، و اثري از او نماند.

اينست نهايت معرفت که الْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرَةُ کَنْهُهَا الْرُّبُوِبيَّةُ [21] می‌باشد؛ نه آنکه به مجرد گفتن؛ به اينکه بگوئيم واعتراف کنيم که:خدايا ما عاجز از معرفت توايم؛ مطلب تمام شود. اين کجا و آن کجا؟!

آنمقام فنآء عجز است، عجزي که مردم بر زبان دارند، هم عجز است. عجزي که هم ديوار دارد، عجز است. عجز رسول خدا که عرض کرد: مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ عجز است؛ عجز کسي هم که در کتابخانه‌اش مشغول مطالعه است؛ و بر روي کاغذ، و يا در کتاب عجز خود را می‌نويسد، عجز است.

تنزيه صرف خدا را از عالم وجود، جدا کردن و منعزل نمودن است؛ که عين تقييد است. و لازمه‌اش تعطيل است. تشبيه نيز مرجعش به تحديد، و مقيد ساختن اوست، در آن موردي که تشبيه بدان شده است.

خدا از همه برتر و بالاتر، و در عين حال با هر موجودي هست، و معيّت


ص 300

ذاتي دارد. ذات احديتش را طائر بلند پرواز فهم بدان ذروه به قدر ذره‌ای راه ندارد. و در عين حال مقام واحديتش در اسماء و صفاتش ظهور نموده، با هر پشه‌ای است، و با هر نَمْله‌ای است، و با هر ذره‌ای است. اين است حقيقت توحيد.

چه خوب ورسا حکيم متأله الهي: حاج مولي هادي سبزواري تغمده الله برضوانه فرمايد:

مؤ سيئي نيست که دعوي انا الحق شنود         ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست که نيست[22]

و چون تنزيه صرف، شِرک است و تعطيل؛ و تشبيه شرک است و تحديد. توحيد حق است و بس اللهُ لَا إلَهَ إلَّا هُو لَهُ الْأسْمَآءُ الْحُسْنَي [23]

اگر گفتيم خدا جسم نيست، مري نيست، محلّ ندارد، ترکيب ندارد، نياز ندارد، فقر و امکان ندارد؛ چه اشکال دارد که چنين خدائي در مظاهر وجودي تعيّن اسماء وصفاتش تجلی داشته باشد. خود وجود رسول الله يک تجلي اوست؛ بلکه تجلي اعظم او همانطور که در دعا آمده است: الَّلهُمَّ إنِّي أسْئلُکَ بِالتَّجَلِّي الْأعْظَم.[24]

ظهور پروردگار عليّ أعلي به صورتي نيکو و وبه هيئتي آراسته و زيبا، يک تجلّي تمثلّي است؛ نه تنها آن يک تجلّي در يکصورت؛ بلکه تمام موجودات عينيه عالم إمکان ظهورات و تجليّات وي هستند در صورتهاي عديده، که قابل شمارش نيست.

زهر رنگي که خواهي جامه می‌پوش که من آن قدِّ رعنا می‌شناسم


ص 301

لَقَد ظَهَرتَ فَلاتَخفَي عَلی أَحَدٍ         إلَّا عَلَي أکمَهٍ لَا يَعرِفُ القَمَرا[25]

(هر آينه حقّاً و تحقيقاً تو پيدا و هويدا شدی؛ بطوريکه براي هيچکس پنهان نيستي، مگر بر کور مادرزادي که اصلاً معنی و مفهوم ماه روشن را در آسمان نميتواند إدراک کند.)

فَإن قُلتَ بِالتَّنزِيِِه کُنتَ مُقَيَّدَا              وَ إن قُلتَ بِالتَّشبِيهِ کُنتَ مُحَدَّدَا (1)

وَ إن قُلتَ بِالأمرَينِ کُنتَ مُسَدِّدَا         وَ کُنتَ إمَاماً فِي المَعَارِِفِ سَيِّدَا (2)

فَمَن قَالَ بِالاشفَاعِ کَانَ مُشرِکَا              وَ مَن قَالَ بِالإفرَادِ کَانَ مُوَحِّدَا (3)

فَإیَّاکَ وَ التَّشبِيهَ إن کُنتَ ثَانِيَا                وَ إيِّاکَ وَ التَّنزِيهِ إن کُنتَ مُفرِدَا (4)

فَمَا أنتَ هُو! بَل أنت هُو وتراهُ فِی                      عَينِ الاُمُورِ مُسَرِّحاً وَ مُقَيِّدَا (5) [26]


ص 302

دررساله آية الله بحر العلوم آمده است که: اگر به سبب قصور نتواند، بنابر


ص 303

حديث رَأيْتَ رَبِّي نُورَانِيّا بر صفت نوري نامتناهي برابر بصيرت دارد.[27]

و در رساله جامع الأسرار از رسول خدا روايت کرده است که: رَأيْتُ رَبِّي بعَيْنِ رَبِّي [28] (من پروردگارم را با چشم پروردگارم ديدم!)

روايات‌ وارده‌ در تجلّي‌ خدا به‌ صور مختلف‌

و نيز در اين رساله از عبدالرحمن بن عوف، از عائشه روايت کرده است که: او گفت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم گفتند: رَأيْتُ رَبّي – تَبَارَکَ وَ تَعَالَي – لَيْلَةَ الْمِعْرَاجِ فِي أحْسَنِ صُورَةٍ، فَقَالَ: بِمَ يَخْتَصِمُ الْمَلَاءُ الْأَعْلَي يَا مُحَمَّدُ؟!

قُلْتُ: أَنْتَ أَعْلَمُ، أيْ رَبِّ! مَرَّتَينِ.

قَالَ:فَوَضَعَ اللهُ تَعالَی کَفَّهُ بَينَ کِتفِی؛ فَوَجَدتُ بَردَهَا بَينَ ثَديَي، فَعَلمتُ مَا فِی السَّمَواتِ وَ مَا فِی الأرضِ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الأَيَة:

وَ کَذلِکَ نُرِی إبراهِيمَ مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَ الأرضِ وَ لِيَکُونَ مِنَ المُوقِنِينِ.[29]

(من پروردگارم را – تبارک و تعالي – در شب معراج در بهترين صورتي ديدم.

پروردگارم گفت: ساکنان عالم بالا در چه چيز با هم گفتگو و منازعه دارند،؟ إي محمد؟!

دو بار گفتم:‌ای پروردگار من! تو بهتر می‌داني!

رسول خدا فرمود: در اينحال خداي تعالي کف دست خود را بين دو شانه من (ميان دو کتف من) نهاد؛ آنقدر من خنکي و برودت آن دست را حس کردم که: در ميان دو پستان من خنک شد.آنگاه از آنچه در آسمانها و از آنچه در زمين است خبردار شدم؛ و سپس خدا اين آيه را تلاوت فرمود:


ص 304

و همچنين است که ما ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان ميدهيم؛ و براي آنکه از صاحبان يقين باشد!)[30]

در اينجا سزاوار است مطالبي را از کلمات مکنونه محقق فيض کاشاني أعلي الله مقامه بياوريم:

از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است که گفت: نَزِّّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِيَّةِ ثُمَّ قُولُوا فِي فَضلِنَامَا استَطَعتُم فإنَّ البَحرَ لَا يَنزِفُ، وَ سِرُّ الغَيبِ لَايَعرِفُ، وَ کَلِمَةُ اللهِ لَا تُوصَفُ.

(ما را از مقام ربوبيت پائين آوريد، پس از آن درباره فضل و مزيت ما آنچه را که درتوان داريد؛ بگوئيد: زيرا که آب دريا به پايان نميرسد، و سرّ غيب شناخته نميشود، و کلمه إلهيه در وصف نميگنجد.)

و نيز از أميرالمومنين عليه السلام روايت است که: نَحنُ أسرَارُ اللهِ المُودَعَةُ فِي هَيَا کِل البَشَرِيَّة.

(ما أسرار خداوند ميباشيم که درهياکل و قالب هاي بشري، به وديعت و أمانت سپرده شده ايم.)

و از حضرت إمام جعفر صادق عليه السلام وارد است که:

اجعَلُوا لَنَا رَبًّا نَؤُبُ إلَيهِ؛ ثُمََّ قُولُوا فِي فَضلِنَا مَا شِئتُم!

(از براي ما پروردگاري را بگذاريد که بازگشت و ملجأ و مأواي ما به سوی وی باشد سپس در فضيلت ما آنچه را که ميخواهيد، بگوئيد!

و نيز از حضرت صادق عليه السلام وارد است که:


ص 305

إنَّ الصُّورَةَ الإنسَانِيَّةَ أکبَرُ حُجَّةِ اللهِ عَلَي خَلقِه. وَ هِیَ الکِتابُ الَّذي کَتَبَهُ بِيَدِهِ. وَ هِيَ الهَيکَلُ الَّذي بَنَاهُ بِحِکمَتِهِ. وَ هِيَ مَجمُوعُ صُوَرِ العَالَمِينَ. وَ هِيَ المُختَصَرُ مِنَ العُلوُمِ فِی اللُّوحِ المَحفُوظ. وَ هِيَ الشَاهِدُ عَلَي کُلِّ غَائبٍ. وَ هِيَ الحُجَّةُ عَلَي کُلِّ جَاحِدٍ. وَ هِيَ الطِّرِیقُ المُستَقِيم إلَي کُلِّ خَيرٍ. وَ هِيَ الصِّراطُ المَمدُودُبَينَ الجَنَّةِ وَ النَّارِ.[31]

(تحقيقاً صورت انساني، بزرگترين حجت خداوند است بر مخلوقاتش. و اوست کتابي را که خداوند به دست خودش نوشته است. و اوست هيکل و بنائي که خداوند او را به حکمت خود بنا فرموده است. و اوست مجموع صورت هاي عالميان. و اوست مختصر همه علوم در لوح محفوظ. و اوست شاهد و حاضر بر هر چيز غائبي. و اوست حجت خداوندي بر هر شخص مُنکري. و اوست صراط مستقيم به سوي هر گونه خيري. و اوست پلي و صراطي که در ميان بهشت تا آتش کشيده شده است.)

و در حديث مشهور نبوي است که: إنَّ اللهَ خَلَقَ أدَمَ علی صُورَتِه. [32] و في روايةٍ:‌عَلَي صُورَةِ الرَّحمَنِ

(خداوند آدم را بر صورت خودش آفريد. و در روايتي است که: آدم را بر صورت رحمن آفريد.)

گفته شده است :يعني آدم را بر صفت خودش: حي و عالم و مُريد و قَادر و وسميع و بصير و متکلم آفريد.

و چون حقيقت هر چيز در خارج با او صورت آن، متحقق می‌شود؛ فلهذا


ص 306

لفظ صورت را مجازاً بر أسمآء و صفات إطلاق نمود. زيرا که حضرت حق سبحانه، بواسطه آنها در خارج ظهور پيدا مينمايد. اين گونه تعبير مجازي در اعتبار أهل ظاهر است.

معناي‌ إنَّ الله‌ خَلَقَ الإنسان‌ علي‌ صُورَتِهِ عند المحققين‌

و أمَّا در نزد محققين فَالصُّورَةُ عِبَارَةٌ عَمَّا لَا يُعقَلُ مِنَ الحَقَايِقِ المُجَرَّدَةِ الغَيبِيَّةِ. وَ لَا تَظهَرُ إلَا بِهَا.

وَ الصُّورَةُ الإلَهِيَّةُ هُوَ الوُجُودُ المُتَعَيَّنُ بِسَايِرِ التَّعَيُّنَاتِ الَّتِي بِهَا يَکُونُ مَصدَراً لِجَمِيعِ الأفعَالِ الکَمَالِيَّةِ وَ الأثارِ الفِعلِيَّةِ.

(صورت عبارت از حقايق مجرده غيبيه که به عقل درنيايد؛ و ظهور پيدا نکند مگر بدانصورت و صورت خداوند، عبارت است از وجودي که متعين است به جميع تعيناتي که بواسطه آن تعينات محل صدور أفعال کماليه و آثار فعليه در خارج ميگردد.)

سئوال: اگر سائلي گويد: إطلاق صورت بر اَلله تَعَالي چگونه توان کرد؟! جواب گوئيم: به قول أهل ظاهر به مجاز باشد، نه به حقيقت؛ که نزد ايشان إطلاق اسم صورت بر محسوسات حقيقت باشد، و بر معقولات مجاز.

أما نزد اين طايفه، چون عالم بجميع أجزآئه الرُّوْحَانِيَّةِ وَ الجسمانيهِ، وَ الْجَوْهَرِيَّةِ وَ الْعَرَضِيَّةِ، صورت حضرت إلهيه است تفصيلاً؛ و إنسان کامل صورت اوست جمعاً؛ پس إضافه صورت به حق حقيقت بود؛ و بماسواي او مجاز، إذْلَا وُجُودَ عِنْدَهُمْ لِلسِّويَ. کما قال قائلهم:

ياري دارم که جسم و جان صورت اوست         چه جسم و چه جان، هر دو جهان صورت اوست

هر معني خوب و صورت پاکيزه                                                 کاندر نظر تو آيد، آن صورت اوست [33]

چه خوب مولی رومي اينحقيقت را مشروح نموده است بدين چند بيت خود در مثنوي:

گرتو آدم زاده اي، چون او نشين                         جمله ذرات را در خود ببين


ص 307

چيست أندر خم که اندر نهر نيست                     چيست أندر خانه، کاندر شهر نيست

اين جهان خُمّ است، و دل چون جوي آب             اين جهان حجره است، و دل شهر عُجابْ [34]

آيات‌ داله‌ بر آنكه‌: قرآن‌ حقّ است‌

باري سخن در اين بود که: قرآن را رسول اکرم صلي الله عليه و آله وسلم مِنْ لَدُنْ حَکِيمٍ عَلِيمٍ (از نزد خداوند محکم، و صاحب حکمت و استواري و اتقان و داراي علم و دانش و اطلاع محض و بينش صِرْف، بدون ذره‌ای از فتور و قصور، و يا ذره‌ای از جهل و ناداني) تلقي نموده است؛ و قرآن از ناحيه چنين مقام رفيعي به وي تلقين گرديده است.

همچنانکه در سوره غافر ميفرمايد:

حم تَنْزِيلُ الْکِتَابِ مِنَ اَللهِ العَزِيزِ الْعَليمِ.[35]

(حاميم فرستاده شدن تدريجي اين کتاب که قرآن کريم است، از جانب خداوند است که او داراي صفت عزت (استقلال و اتکاء و اعتماد بخود در همه امور، و در ذات و در نشئآت ) و داراي صفت علم (دانائي و بينائي محض، و دانش أصيل حضوري غير متناهي أزلاً و أبداً و سَرمداً) می‌باشد.)

و معلوم است: چنين کتابي که از ناحيه علم مطلق، و حکمت مطلقه، و عزت مطلق، نازل شود و فرود آيد، عين حق و أصالت و واقعيت است؛ و نميتواند اينطور نباشد، در صورتيکه از ناحيه خداوند حق من جميع جهاته ذاتاً وصفةً و اسماً و فعلاً و آثاراً نازل گرديده است.

همانطور که ميفرمايد: إنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ – وَ مَا هُوِ بالْهَزْلِ [36]

(حقا و تحقيقاً آيات اين قرآن کريم، گفتار برنده و قاطعي است، که بين حق و باطل را جدا ميکند، و گفتار ناشي از مطالب فکاهي و سست که در مواقع


ص 308

غير قاطع بکار ميبرند؛ و حق وباطل در آن آميخته است؛ نميباشد.)

و فرموده است: الم ذلکَ الکِتابُ لا رَيبَ فِيه.[37]

(ألف لام ميم اينست که آن تاب که أبداً شک و شبهه، و ريب و ترديدي در آن راه ندارد.)

ذَلِکَ بَأنَّ اللهَ نَزَّلَ الکِتابَ بِالحَقِّ وَ أنَّ الَّذينَ اختَلَفُوا فِي الکِتَابِ لَفِي شِقَاقٍ بعيدٍ.[38]

(اينست اي پيغمبر، بجهت آنکه خداوند، کتاب را به حق فرو فرستاد. و تحقيقاً آن کسانيکه در پذيرش و ايمان قاطع به اين کتاب، دچار اختلاف شده‌اند، هر آينه در شکاف و تفرقه و پراکندگي دوري افتاده‌اند.)

نَزَّلَ عَلَيکَ الکتَابَ بِالحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَينَ يَدَيهِ و أنزَلَ التَوريةَ وَ الإنجيل.[39]

(خداوند حي و قيوم بر تو نازل کرد کتاب را به حق، در حاليکه تورات و انجيلي را که در برابرش بودند، گواهي مينمود وتورات و إنجیل را نازل نمود.)

إنا أنزَلنَا إلَيکَ الکِتَابَ بِالحَقِّ لِتُحکِمَ بَينَ النَّاسِ بِمَا أرَيکَ اللهُ. [40]

(ما حقا به سوي تو کتاب را به حق نازل کرديم، تا بواسطه آن در ميان مردم به آنچه خدا به تو نشان داده است، حکم کني!)

وَ أنزَلَ عَلَيکَ الکِتَابَ وَ الحِکمَةَ وَ عَلَّمَکَ مَا لَم تَکُن تَعلَم.[41]

(و خداوند کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد؛ و چيزهائي را که نميدانستي به تو تعليم نمود.)

در اين آيه چنانچه مشهود است، نزول کتاب رابا نزول حکمت با هم قرار


ص 309

داده، بدين معني است که أبداً کتاب خدا از حکمت جدانيست. و حکمت عبارت است از علم به حقايق و واقعيات علي ماهي عليه. بنابراين نزول قرآن توأم با إتقان و استحکام و حقانيتي است که: بهيچوجه راه بطلان و خللي در آن نميباشد.

و نظير اين آيه،‌ آيات بسياري در قرآن کريم وارد است که: در آنها حکمت را ملازم با قرآن و کتاب نموده است.

و اين غير از آياتي است که صريحاً خود قرآن را به صفت حکمت منعوت نموده است؛ همچون:

الر تِلکَ أيَاتُ الکِتَابِ الحَکيِم.[42]

(ألف، لام، را اينست آيات کتاب، آن کتابي که متقن و استوار و محکم و أصيل و ثابت است)

و همچون الر کِتَابٌ اُحکِمَت أيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَت مِن لَدُن حَکِيمٍٍ خَبِيرٍٍ. [43]

(الف لام را کتابي است که آيات آن در أول أمر، محکم و غير قابل انفصال بوده؛ و سپس مشروح و مفصل و جداجدا شده از ناحيه خداوند حکيم و خبير، بدينصورت درآمده است.)

 

 

پاورقي


[1]- جُودِيّ نام کوهي است در موصل که کشتي نوح در آنجا نشست.

[2]- آيه مبارکه 260، از سوره 2: بقرة: فَخذ أرْبعةً من الطَّير فصُرهُن إليک ثُم اجعل علي کلّ جبلٍ ميْهُنَّ‌ جُزءاً ثمّ ادعهنّ يايتنک سعياً و اعلم أنَّ الله عزيز حکيم ( پس اي ابراهيم چهار عدد از پرندگان بگير و آنها را در هم آميخته کن، پس از آن که بخود اُنس دادي، و سپس هر جزء آنها را بر سر هر کوهي بگذار، و پس از آن آنها را صدا بزن. آنها شتابان بسوي تو می‌آيند. وبدان که خداوند حقاً عزيز و حکيم است.

[3]- ديوان ابن فارض، ص 102 و ص 103، بيت 600 تا بيت 613.

[4]- عبارت أصل اينست: و قبل ارتدادِ الطّرْفِ اُحْضِر مِن سَبَا. و ما در اينجا آنرا به عبارت: قبل از بازگشت نور چشم به چشم، ترجمه نموديم، بخلاف آنچه را که در ألسنه شايع است که: ارتداد العين را به چشم بر هم زدن، ترجمه می‌نمايند. و اين صحيح نيست. زيرا که ارتداد به معناي بازگشتن است: ارتدّ يرتدّ ارتداداً به معناي رَجَعَ و عَادَ می‌باشد و در اينصورت معناي قبل ارتداد الطرف آنستکه: قبل از آنکه نور چشم پس از خروجش از چشم به چشم باز گردد. چون انسان هر چيزي را که می‌بينيد، بواسطه موجي است که از چشم به آن چيز می‌خورد؛ و چون بر می‌گردد، صورت و شکل آن چيز را در چشم تصوير می‌کند. و اين زمان بقدري کوتاه است که قابل تصوّر نيست. زيرا سرعت حرکت موج در هريک ثانيه سيصد هزار کيلومتر است. و بنابراين اگر چيزي که در فاصله يکصدو پنجاه هزار کيلومتري ما باشد؛ ما چون چشم بدان گشائيم، بعد از يک ثانيه آنرا می‌بينيم. حال ملاحظه کنيد: چيزهائي که در فاصله يک کيلومتري و يا کمتر از آن واقعند در150000/1 ثانيه و يا کمتر از آن ديده می‌شوند. و در اينصورت معناي قبل ارتداد الطرف (قبل از بازگشت نور به چشم ) آنستکه در يک زماني باين کوتاهي که تقريباً نزديک به صفر حقيقي است، تخت بلقيس را براي حضرت سليمان ار شهر سبا حاضر کردند. و اين زمان صدها هزار برابر از يک چشم برهم زدن، که از يک ثانيه هم بيشتر طول می‌کشد، کوتاه‌تر است. معناي چشم بر هم نهادن، در لغت عرب واژه ديگري دارد؛ همچون غَمْضُ الْعَيْن و نحوه، و أما طَرْفَةُ الْعَين بدون إضافه ارتداد به آن، همانند لَمْحَةُ الْعَيْنَ به معناي ديدن و چشم انداختن است؛ بدون لحاظ معناي بازگشت نور چشم. فلهذا معناي ارتداد طرف العين با خود معناي طَرْفَةُ الْعَيْن و يا لَمْحَ الْعين تفاوت دارد.

[5]-ديوان ابن فارض، ص 104 بيت 617تا 621.

[6]-طبق حديث متواتر بلکه فوق متواتر که از شيعه و عامه نقل شده، و در صدور آن از رسول خدا صلي الله عليه واله و سلم در نزد احدي، ترديد نيست، در حديث ثقلين، رسول خدا فقط عترت راعديل کتاب خدا قرار داده است. نه آنها را با معيت اصحاب و تابعين: إني تارک فيکم الثقلين: کتاب الله و عترتي، و إنَّهُمَا لَن يَفْتَرِقَا حتَّي يَردِا علَيَّ الحَوْض (من در ميان شما دو چيز نفيس و گرانبها به يادگار می‌گذارم: کتاب خدا و عترت من! و حقاً اين دو از هم جدا نمي شوند تا با همديگر بر من در روز قيامت در کنار حوض کوثر وارد شوند ) و در اينصورت در بيت ابن فارض که و أصحابه والتابعين را عطف بر عترته آورده است؛ إشکال روشن و واضح،مشهود است.

[7] ديوان ابن فارض ص 105 بيت 625.

[8] جمعي را عقيده آنستکه: روح انسان نميتواند به خودش قائم باشد وناچار است ازآنکه يک مظهرجسماني داشته باشد،بطوريکه هروقت آن مظهر جسماني متلاشي شود، بدون فاصه يک مظهر جسماني دگري براي اوتهيّه مي‌شود،مانند نوشته‌ای که ازروي صحيفه ديگري استنساخ می‌شود.واين جمع ازرياض قدس واز نسیم جان فزاي روح استشمام رائحه‌ای راهم ننموده‌اند.زيرا که به روح ونفس ناطقه انسان نسبت احتياج به جسم وماده راميدهند،واستقلال دروجود رااز اونفي ميکنند.اين گروه به چهار دسته منقسم می‌شوند:1-مذهب آنانکه ميگويند:روح بعد ازمرگ بدن فقط ميتواند درمظاهر انساني واردشود؛واين را تناسخ گويند. 2-مذهب آنانکه ميگويند: روح بعد از افتقاد بدن ميتواند در مظاهرحيواني وارد شود؛واين راتناسخ گويند. 3-مذهب آنانکه ميگويند:ميتواند درمظاهر نباتي واردشود،واين راتفاسخ گويند. 4-مذهب آنانکه ميگويند:ميتواند در مظاهرجمادي همچون معدنيّات وارد شود،واين را تراسخ گويند وهمه اين اقسام باطل است. مرحوم سبزواري اعلي الله مقامه در بيان اين اقسام فرموده است:نسُخْ ومَسخٌ رسخُ، فَسخٌ قَسَّمَا انساً وحيواناً جِمَاداً و نَمَا برترتيب لفّ و نشر مرتّب.ودر ابطال تناسخ فرموده است:لزوم اجتماع نفسين علي صَيْصِيةٍ تناسخاً قدأبْطَلا. وعمده دليل وبرهان قاطع بربطلان تناسخ واخواتش برهان صدرالمتألهّين است که:چون نفس به بدن تعلّق دارد وترکيب ميان آن دو طبيعي واتحادي است، ودرهر کدام حرکت جوهريّه موجود است،درأثر تعلّق به بدن،مراحلي رااز استعداد پشت سرگذاشته وبه فعليّت رسيده است.اينک اگر بخواهد به قالب جسمي ديگري حلول کند،بايد دومرتبه آن مراحل را از استعداد به سوي فعليّت طي کند.وبالقُوّه و بالاستعداد در آمدن چيزي که فعليّت پيدا کرده است؛محال است.(منظومه،ازطبع ناصري، غررفي اقسام التناسخ، وعزرفي ابطال التناسخ،ص312وص311).

[9] ديوان ابن فارض،ص108،بيت659 تا بيت 668.

[10] دراقرب الموارد گويد:طاش الرّجلُ يَطِيش طَيْشاً:نزق وخفّ و-فلانٌ:ذهب عقلُهُ وبنابراين درلغت پارسي به چنين افرادي،بي مُخ ميگوئيم وعربي آن طَيَّاش است.

[11]

جهان متفّق برإلهيّتش                          فرومانده درکنه ماهيّتش

نه اداراک درکنه ذاتش رسد              نه فکرت به غورصفاتش رسد

نه براوج ذاتش پرد مرغ وَهم         نه درذيل وصفش رسد دست فهم

که خاصان‌دراين‌ره‌ فرس رانده‌اند         بلا اُحْصِي‌ از تک‌ فرومانده‌اند

* * *

مطلق که بود زهرصفت پاک         هرگز نتواند نمود ادراک

زانرو که به عقل چون درآيد             البته به صورتي برآيد

پس هرچه تو ميکني خيالش         باشد زمظاهر جمالش

* * *

شعر

تَجَلّي حَسْنُ معشوقٍ لأحبابٍ وعُشَّاقِ         بتنزيه وتشبيهٍ وتقييدٍ وإطلاقِ

تَبدي وجهه حسناً تجلّي حسنه وجها         بأ سمآءٍ واُوصافٍ واحکامٍ واخلاق

*‌ * *

فَلا تلتفت ‌الي‌ من ‌يزعم ‌انّه قد وصَلَ الي کنه‌ الحقيقة المقدسة: بلاحثُ التّراب في ‌فيه‌ فقد‌ ضلّ وَغَوي، وکَذب وافتري؛ فإنَّا لْأمْر أرفع وأظهر من أن يَتَلَوَّثَ بخاطر البشر، وکلّما يصورة العالم الّراسخ، فهو عن ‌حرم‌ الکبريآءِ‌ِ بفراسخ واقصي ما وصل اليه الفکر العمیق، فهو غاية مبلغه من التَدقيق.

* * *

آنچه پيش توغيرازآن ره‌ نيست         غايت فهم تست اَلله نيست

* * *

گفتم‌همه‌ ملک‌حسن،سرمايه تست          خورشيد فلک چو ذره درسايه تست

گفتا غلطي،زما نشان نتواند يافت                 ازما تو هرآنچه ديده‌ای پايه تست

* * *

فسبحان من حارت لطآئف الأوهام في بيدآء کبريآئه وعظمته. وسبحان من لم يجعل للخلق سبيلاً الي معرفته الَّا بالعجرعن معرفته.

کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست؟         اينقدر هست که بانگ جرسي ميآيد

(کلمات مکنونه، مولي محسن فيض کاشاني اعلي الله درجته،طبع سنگي سنّه 1316 ص21 وص22)

[12] ديوان ابن فارض،ص 109،بيت 674 تا بيت 676.

[13] درکتاب کلمة الله تاليف سيدحسن شيرازي درص 140 تحت شمار 154.ازکتاب عده الداعي احمدبن فَهد حلّي،ازکعب الأحبار،وازکتاب مشارق انوار اليقين،حافظ رجب برسي،چنانچه در ص 536 که مصادر آنرانقل ميکند،آمده است،گويد:درحديث قدسي ازربّ علي وارده شده است که‌ميگويد:عبدي!اطعني اجعَلَکْ مِثْلي؛انا حي لاامُوتُ،اجعَلْکَ حَيَّاً لاتموت؛انا غَنّي لاافتقرُ،اجْعَلْکِ غَنيّاً لاتَفْتَقِر.انا مهما اشاءُ يکونُ ،اجَعْلک مهما تشاءُ يکونُ.(اي بنده من!ازمن اطاعت کن تامن تو رامانند خودم قراردهم. من زنده هستم که نميميرم؛ تو را زنده‌ای ميکنم که نميري! من غنيّي هستم که فقير نمي شوم،توراغنيّيي قرار دهم که فقير نگردي! من هر وقت بخواهم،ميشود؛ قرار ميدهم توراکه هروقت بخواهي،بشود)وازکعب الأحبار نيز اين حديث به عبارات ذيل وارداست:ياابن ادم! اناغَنِيَّ لاافتقر؛اطعْنِي فيما امرتُک، اجْعَلْک غنيّاً لا تَفتقر! يابن ادم! انا حَيَِ لااموتُ؛اطِعْني فيما امرتک اجْعَلْک حيّاً لايموت انا اقول: للشَّيْ: کُنْ فيکون،اطِعتني فيما امرتک،تقول للشي: کُنُ فيکونُ (اي پسر آدم؛من غنيِيي می‌باشم‌که فقيرنميشوم. اطاعت کن ازمن درآنچه راکه من به توامرميکنم، تا توراقراردهم غنيِيي که فقيرنشوي!اي پسر آدم من زنده هستم که نمي‌ميرم. اطاعت کن ازمن درآنچه راکه من به توامر کرده‌ام تا تو را قراردهم زنده‌ای که نميري! اي پسر آدم!من به چيزي که بگويم:بشو!مي شود،اطاعت کن ازمن درآنچه راکه من به توامر کرده ام،تاتو هم به چيزي که بگوئي: بشو!بشود،ودر تاريخ يعقوبي.ج2ص95 در ضمن بيان مواعظي ازرسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلم ميگويد:ازجمله کلمات آنحضرت اينست که:خداوند عزوجل ميگويد:ابن ادم انا الحي لااموت؛فاطِعْني اجْعَلَک حيّاً لاتموت! وانا علي کلّ شيءٍ قديرٌ.ابن ادم! صِل رَحمِکَ افُکُّ عنک عُسْرَک؛ واُيَسرِّکُ لِیُسرِکَ! و شيخ عارف کبير،محيي الدين عربي درباب سيصد وشصت ويک، از کتاب فتوحات مکيّه خود آورده است که:ورد في الخبر في اهل الجنّة،انّ الملک ياتي اليهم فيقول لهم بعد ان يستأذن في الدّخول علیهم،فاذا دخل ناوليهم کتاباً من عندالله بعد ان يُسَلِّم عليهم من الله؛ وَاذاً في الکتاب لکّل انسان يخاطب به:من الحيّ القيوم الذّي لايموت،الي الحيّ القيوم الّذي لايموت؛ امّا بعد فَإنّي اقول للشّييء: کن فيکون؛و قد جعلتک اليوم تقول للشّييء:کن فيکون.

[14] ابن حجر عسقلاني در کتاب الاصابه، آورده است که: دحيه بن خليفة بن فروة بن فضالة بن زيدبن امري القيس بن الخزرج، صحابي مشهور است، اولين غزوه ايکه با رسول خدا شرکت کرد، خندق بود؛ و بنابر قولي: احد بود. در غزوه بدر شرکت نکرد. و در حسن و زيبايي صورت ضرب المثل بود. و در حديث ام سلمه، و عائشه و عبدالله بن عمر، و أنس بن مالک است که: جبرائيل به شکل و صورت دحيه کلبي بر رسول خدا نازل می‌شده است. دحيه، مردي جميل بود،عجلي در تاريخ خود گويد: زيباترين مردم، کسي بود که:جبرائيل به صورت او بر پيغمبر نازل می‌شد. و ابن قتيبه گويد: چون دحيه وارد مدينه می‌شد، هيچ دختر جوان و نزديک به بلوغي نبود، مگر اينکه براي تماشاي او بيرون ميرفت. دحيه پيک و پيام بر رسول خدا به نزد قيصر روم بود که او را در اول سنه هفتم، و يا آخر سنه ششم درحِمص ملاقات کرد. رسول خدا او را به سريه‌ای فرستاد. و در غزوه يرموک حضور داشت و درآن غزوه بر گروهی از لشگریان ریاست داشت، و در دمشق آمد و در مزة سکني گزيد، و تا خلافت معاويه زنده بود(ج 1، ص 463 و ص 464 شماره 2390.) ابن عبدالبر در استيعاب، ج 2، ص 461 در ترجمه شماره 701، و نيز ابن أثير جزري در اسد الغابة، ج 2 ص 130 ترجمه احوال دحيه را به قريب آنچه از اصابه ذکرشد، آورده‌اند، و اضافه دارند که: قيصر روم بواسطه دحيه به رسول خدا ايمان آورد و ليکن بطارقه نصاري از ايمان آوردن خود امتناع نمودند. چون دحيه خبر ايمان قيصر را براي رسول الله آورد، حضرت درباره قيصر دعا کردند و گفتند: اللهم ثَبَّت مُلْکَه. آية الله مامقاني در تنقيح المقال، ج 1، ص 417، ترجمه احوال وي را بطور مختصر آورده و گفته است: در اخبار فريقين وارد شده است که: جبرائيل در بعضي از اوقات به صورت دحيه بنزد رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم ميآمد. و اين دليل بر وثاقت اوست. رسول خدا در زمان صلح و هُدنَه در سال ششم وي را به سوي قيصر به عنوان رسول فرستاد، و قيصر به رسول خدا ايمان آورد.

[15] تائيه کبري، ديوان ابن فارض، ص 73، بيت 280 تا بيت 285.

[16] آيه 9، از سوره 6: انعام.

[17] آيه 8 ، از سوره 6: انعام.

[18] شرح تائية مولي عبدالرزاق، طبع سنگي، ص 298.

[19]اوّل در66وص67،درباب يازدهم:لعنت خداوند تبارک وتعالي ولعنت پيغمبران برقاتل حسين بن علي عليهما السلام؛دوم درص70 وص71،درباب دوازدهم: گفتار رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم که پس ازاو امّت او،حسين عليه السلام را می‌کشند. وعلت تعدد ذکر اين روايت،تعدد أبواب است؛نه تعدد خود روايت.زيرااين روايت متناً وسندا دو جاي ازاين کتاب بطور تساوي آمده است.

[20]کَامِل الزيارات،طبع سنگي که باتصحيح وتعليقه علامه شيخ عبدالحسين أميني:صاحب کتاب الغدير وتعليقه حضرت آية الله المحقق آقاشيخ محمد علي اردوبادي درسنه 1356 هجريه قمريه درنجف اشرف به طبع سنگي،طبع شده اشت.

* بحار الانوار، طبع کمپانی ج 10 ص154 وص155 و طبع حروفی، ج44 ،ص238 ،روایت 29 ،باب إخبار الله تعالی أنبیاءه ونبیّنا صلی الله علیه وآله بشهادته.

[21] در مصباح الشريعة، باب 100 که در حقيقت عبوديت است، گويد: قال الصادق عليه السلام: العبودية جوهرة کنهها الربوبية. فما فقد من العبودية وُجد في الربوبية. و ما خفي عن الربوبية‌اُصيب في العبودية، قال الله تعالي: سنريهم أياتنا في الأفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم أنه الحق اولم يکف بربک انه علي کل شي ءٍ شهيدٌ. اي موجود في عينتک و في حضرتک.

[22] در ضمن غزل پنج بيتي، علامه دهخدا، در لغت نامه، درج حرف س در ص 237 ضمن ترجمه احوال حکيم سبزواري از وي نقل کرده است.

[23] آيه 8، از سوره 20: طه.

[24] دعائيست که کفعمي، در مصباح خود، درباره أعمال شب بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم روايت کرده است.

[25] اين بيت را و بيت ديگرش در دو جاي از جامع الأسرار، سيد حيدر آملي آورده است: اول در ص 165 که گويد: و قولهم:

ظهرت فَلا تخفي علي احدٍ                 إلَّا علي اکمهٍ لايعرف القمرا

لکن بطنت بما اظهرت محتجباً         فکيف يعرف من بالعرف مستترا

و به دنبال آن اين ابيات را آورده است که وقولهم:

و الخق کُلّهُمُ أستار طلعتها                          وألامر أجمعهم کانوا لها نقبا

ما في التَّستّر في الأکوان من عجبٍ             بل کونها عينها فيما تري عَجَبَا

و کقولهم:

سُبحان من أظهر ناسوتَهُ         سرَّسَنا لاهوتِهِ الثاقَّبِ

ثُمَّ بدافي خَلقِهِ ظاهراً      في صورة الأکِلِ و الشَّارِب

و کقولهم:

تو همّتُ قِدماً أنَّ ليلي تَبَرقَعََت                         وَ إنَّ لِثَاماً دو نها یَمنَع اللَّثمَا

فَلَاحَت فلا و الله ! ما کان حَجبُهَا         سِوی أنَّ طَرفي کان عِن حُسنِها أعمَي

دوم در ص 666 که باز بعد از آوردن بيت ديگرش گويد: و کذلک في قولهم:

مَظاهِر الحق لا تُعَدَّ             وَ الحقُّ فِينا لا تُحَدُّ وا

اِن أبطَنَ العَبدُ کَانَ رَبُّ         أو أظهر الرَّبَّ کَانَ عَبدُ

[26] اين أبيات از شيخ العرفآء محيي الدين عربي است در فصوص الحکم، فص ثالث که فص نوحی است؛ و چون ما از شرح فصوص قيصري طبع سنگي در اينجا آورديم اين طبع صفحه شماري ندارد، فلهذا بهمين قدر از نشاني اکتفا شد و نيز اين اشعار را به عنوان شاهد سيد حيدر آملي، در جامع الاسرا ص 662 و ص 664 ذکر نموده است. و دو بيت اولش را حکيم سبزواري در تعليقه بر شرح منظومه خود، در ص 299، از طبع ناصري از عارف نقل کرده است. و ترجمه ابيات به شرح زير است:

(1) و اگر تو قآئل به تنزيه شوي: يعني خدا را از عالم وجود، جدا بداني؟ در اينصورت او را مقيد کرده‌ای به موجودي خارج از موجودات؛ واین غلط است. وأگر قائل به تشبیه شوی ! یعنی خدا را فقط در عالم موجودات بدانی؛ در اينصورت ذات او را محدود به حدود اين وجود نموده اي؟ و اين هم غلط است.

(2) و اما اگر قآئل بهر دو شوي: هم تنزيه، و هم تشبيه؛ يعني خداوند را به اعتبار ذات، بسيط و منزه از جميع اسمآء و صفات و موجودات و تعينات بداني؛ و به اعتبار ظهور و واحديت، در همه موجودات بداني؟ در اينصورت کار استوار و درستي نمودي؛ و در معارف الهيه، سرور و سالار گرديده اي!

(3) بنابراين کسي که قائل شود؛ خداوند قابليت جدائي از موجودات را دارد؛ و به تنزيه صرف بگرايد؛ و يا وي را فقط در موجودات بنگرد، و از مقام احديت ذات، صرف نظر کند؛ و به تشبيه محص مقيد شود؛ به خداوند شرک آورده است؛ و غير او را که موجودات باشند، شريک او قرار داده است و کسیکه قائل به یگانگی و فرد بودن وعدم إشتراک بشود پس او موحّد است.

(4) پس بر حذر باش از شبيه قراردادن خداوند را به چيزي، اگر تو قائل به دوئيت و اثنينيّت هستي! که مبادا غير او را که حادث است؛ و فائض از ناحيه اوست، با خود او، در صفات لازمه وجود شبيه قرار دهي! و ظلال مستعار کالسَّراب را وجود حقيقي وي پنداري! و بر حذر باش از تنزيه صرف و جدا کردن او را از عالم آثار و تعينات، اگر قائل به وحدانيت او می‌باشد! زيرا که توحيد وي با انعزال حقيقت او و ذات او، از عالم آثار و تعينات خارجي، و از عالم اسماء و صفات او، مباينت دارد.

(5) بنابراين، تو آن ذات متعالي نيستي! زيرا که داراي تقيّد و تعيّن هستي! و ممکن الوجود و محتاج ميباشي! و از طرفي هم همان ذات هستي؛ زيرا که در حقيقت، عين او و هويت ظاهره او در صفات او، و در مرتبه‌ای از مراتب وجود او ميباشي؛ و ذاتت و صفاتت بازگشت به او دارد. و در اينصورت تو حق را در عين اشياء می‌يابي، وقتيکه وجود او را در عين تعينات مطلق بگذاري! و در مراتب ظهورات، مقيد نموده باشي! انتهي ترجمه اشعار.

شيخ محيي الدين عربي، و راجع بهمين مفاد بيت اخير است: فما انت هو: بل انت هو.آنچه را که مرحوم محقق فيض کاشاني، در کلمات مکنونه خود، طبع سنگي، ص 101 در ضمن کلمه شماره 50 آورده است که: روی عن الصادق عليه السلام: انه قال: لنا حالاتٌ مع الله، هوفيها نحن؛ و نحن فيها هو؛ و مع ذلک هوهو: و نحن نحن .

مائيم کز خدا چو خدائی جدا نئيم         از وی جدا نئيم وليکن خدا نئيم

در بحر عشق کشتی فانی ما شکست         تا او شديم اوست، که مائيم و ما نئيم

وإلي الأمرين ثمّ إلي الفتاء ثم الي التَّوحيد الصرف، أشرت فيما أنشدتُ

با من بودی، منت نميدانستم           يا من بودی، منت نميدانستم

رفتم چون من از ميان ترا دانستم         تا من بودی، منت نميدانستم

[27] شرح رساله منتسب به بحرالعلوم با تعليقه و شرح حقير مولف ص 181.

[28] جامع الاسرار ص 299 و ص 300 و ص 462 و ص 463.

[29] جامع الاسرار ص 299 وص 300 و ص 462 و ص 463.

[30] در اربعين شيخ بهائي، طبع سنگي، ص 16، چنين آورده است که:

هست در راه او، به وقت دليل         نطق تشبيه، خامشي تعطيل

گر نگوئي زدين تُهي باشي                ور بگوئي، مُشَبِّهي باشي

آنچه پيش تو غير از آن ره نيست         غايت فهم تست، الله نيست

[31] تمام اين فقرات را عارف و الامقام: سيد حيدر أملي، در جامع الاسرار بدين عبارت آورده است که: و إلي مثل هذا الانسان و مرتبته أشار مولانا جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام، في قوله: آنگاه حديث را تا آخر ذکر نموده است (ص 383، شماره رقم 765)

[32] شيخ نجم الدين رازي در کتاب مرصاد العباد ص 3 از طبع بنگاه ترجمه و نشر کتاب بدين عبارت روايت کرده است که: خلق الله أدم علي صورته؛ و در ص 650 که مدرکش را ذکر کرده است، معلق گويد: روايتي است که صور مختلف آن در احاديث مثنوي ص 114 و ص 213 نقل شده است.

[33] کلمات مکنونه، ص 111 و ص 112 از طبع سنگي؛ در ضمن کلمه 59.

[34] مثنوي، طبع ميرخاني، جلد چهارم، ص 344. سطر 11 و 12.

[35] آيه 2، از سوره 40: غافر.

[36] آيه 13 و 14، از سوره 86: طارق.

[37] آيه 2، از سوره 2: بقره.

[38] آيه 176، از سوره 2: بقرة.

[39] آيه 3، از سوره 3: آل عمران.

[40] آيه 105، از سوره 4: نسآء.

[41] آيه 113، از سوره 4: نسآء.

[42] آيه 1، از سوره 10:‌يونس.

[43] آيه 1،‌از سوره 11: هود.

      
  
فهرست
  بحث‌ أوّل: قرآن‌ راهنما به‌ بهترين‌ آئين‌هاست‌
  قرآن‌ كتاب‌ هدايت‌ وبشارت و هشدار است‌
  خطبۀ نهج‌ البلاغه‌ در توصيف‌ قرآن‌ كريم‌
  ترجمۀ خطبۀ نهج‌البلاغه‌ در توصيف‌ قرآن‌ كريم‌
  جزاي‌ دشنام‌، فقط‌ دشنام‌ است‌ يا عفو از دشنام‌
  حكم‌ قصاص‌ در قرآن‌، حكم‌ حياتي‌ است‌
  بحث‌ دربارۀ قصاص‌ و ديه‌ و عفو نمودن‌
  حكم‌ تورات‌ و انجيل‌ دربارۀ قصاص‌ و عفو، بعينه‌ مانند حكم‌ قرآن‌ است‌
  خرده‌ گرفتن‌ ويل‌ دورانت‌ بر قانون‌ انجيل‌ در عدم‌ جعل‌ قصاص‌
  اجراي‌ حكم‌ قصاص‌، موجب‌ عدم‌ پيدايش‌ جنايت‌ در اجتماع‌ است‌
  پاسخ‌ به‌ اطبّائي‌ كه‌ در بريدن‌ دست‌ دزد ترديد داشتند
  شرائط‌ بريدن‌ دست‌ دزد، در حكم‌ قطع‌ يد سارق‌
  ملاقات‌ أبوالعلاء معرّي‌ با علم‌ الهدي‌، و مناظرۀ شعري‌ در بريدن‌ دست‌ دزد
  در مفاد و لطائف‌ آيۀ: وَ لَكُم‌ فِي‌ القِصَاصِ حَيَوةٌ
  مَن‌ قُتِلَ مظ‌لَمَتِهِ فَهو بمنزلة‌ الشَّهيد
  تفسير آيۀ: لَا يُحِبُّ اللَهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن‌ ظُلِمَ
  قيام‌ زنان‌ ايران‌ بر عليه‌ حكومت‌ پهلوي‌، مصداق‌ لَا يُحِبُّ اللَهُ الْجَهْرِ بِالسُّوءِ مِنَ الْ
  خطبۀ‌ فاطمۀ زهرآء و زينب‌ كبري‌، و فاطمۀ بنت‌ الحسين‌، در ميان‌ مردان‌، در شرائط‌ استثنائي‌ است‌
  خطبۀ حضرت‌ زهراء و زينب‌ در مدينه‌ و كوفه‌ و شام‌، براي‌ دفاع‌ از حقّ عموم‌ مسلمين‌ بود
  در مفاد آيۀ: خُذ الْعَفْوِ وَأمْرُ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضِ عَنِ الْجَـاهِلِينَ
  مفاد: صِل‌ مَن‌ قَطَعَكَ وَأعطِ مَنْ حَرَمَك‌ وَاعفُ عَمَّن‌ ظَلَمَك‌
  معارضه‌ با بعضي‌ از سركشان‌ كه‌ قرآن‌ تعبير از آنها به‌ مَلاء مي‌كند
  نشان‌ قرآن‌ خود را در آيۀ: وَ لَا تَسْتَوِي‌ الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّيَةُ إِدْفَعْ بِالَّتِي‌
  معناي‌ شفاعت‌ قرآن‌ در دنيا و ظهور آن‌ در آخرت‌
  خطبۀ رسول‌ الله‌، راجع‌ به‌ لزوم‌ تمسّك‌ به‌ قرآن‌
  مقام‌ امام‌ و ولايت‌، تحقق‌ وجود خارجي‌ قرآن‌ است‌
  عفو و گذشت‌ حضرت‌ سجاد عليه‌ السّلام‌ از شيخ‌ شامي‌ كه‌ اسيران‌ آل‌ محمد را شتم‌ كرد
  بحث دوّم‌: قرآن‌، هادي‌ سُبُل‌ سلام‌، و گرايش‌ از ظلمت‌ به‌ نور، و ورود در صراط‌ مستقيم‌ است‌؛ بحث‌
  تفسير آيۀ قد جاءَكُم‌ مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتـَبُّ مُّبِين‌
  در معناي‌ اينكه‌ قرآن‌ چگونه‌ نور است‌
  نور در برابر ظلمت‌ مانند علم‌ در برابر جهل‌، و بينائي‌ در برابر‌ كوري‌ است‌
  خطبه‌هائي‌ از نهج‌ البلاغه‌ كه‌ در آنها از قرآن‌ تعبير به‌ نور شده‌ است‌
  توصيف‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اوصاف‌ و مزاياي‌ قرآن‌ را
  معناي‌ كتاب‌ مبين‌ و امام‌ مبين‌، و مرور أبوذر به‌ وادي‌ مورچگان‌
  آيات‌ دالّه‌ بر آنكه‌ آيات‌ قرآن‌ واضح‌ و روشن‌ و بدون‌ ابهام‌ است‌
  قرآن‌ مسطور و قرآن‌ ناطق‌، و انسان‌ كامل‌ عارف‌ به‌ قرآن‌
  رابطۀ قرآن‌ با انسان‌ كامل‌، و انسان‌ كامل‌ با قرآن‌
  عينيّت‌ نفس‌ ملكوتي‌ امام‌ با حقيقت‌ قرآن‌
  قرآن‌ براي‌ مؤمنان‌ شفاست‌، و براي‌ ظالمان‌ خسارت‌ است‌ و زيان‌
  مؤمنان‌ با قرائت‌ قرآن‌، در عروج‌ عنقاي‌ بلند پرواز اسماء الهي‌ با پيغمبر اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌
  متعدّيان‌ و متجاوزان‌، قرآن‌ را به‌ دلخواه‌ خود مي‌خواهند
  نزول‌ آيات‌ قرآن‌ براي‌ مؤمنين‌ بهت‌انگيز و مسرّت‌ آميز بود.
  قرآن‌ براي‌ ارشاد و هدايت‌ خدا ترسان‌ است‌
  معناي‌سلام‌، و تفسير آيۀ: يَهْدِي‌ بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلـامِ
  آياتي‌ از قرآن‌ كه‌ به‌ سُبُل‌ سلام‌ دعوت‌ مي‌نمايد
  لطائف‌ و ظرائف‌ نكات‌ در تفسير آيۀ: وَاخْفِضْ لَهُما جَنَاحَ الذُّلَّ مِنَ الرَّحْمَةِ
  قياس‌ تعليمات‌ قرآن‌ با تمدّن‌ بيمايۀ شرق‌ و غرب‌ ناشي‌ از كفر
  تفسير آيۀ: وَ لَا تُقُلْ لَهُمَا أُفٌ وَ لَا تَنْهَرهُمَا وَ قُل‌ لَهُمَا قَولاً كَريماً.
  داستان‌ دوره گردي‌ كه‌ در اثر خدمت‌ به‌ مادر براي‌ او كشف‌ حجاب‌ ملكوت‌ شد
  خدمت‌ به‌ مادر به‌ واسطۀ آب‌ دادن‌ در شب‌ تار و كشف‌ حجاب‌ ملكوت‌
  آيات‌ قرآن‌ دالّ بر آنكه‌ بينايانند كه‌ قرآن‌ را حقّ مي‌بينند؛ و كسي‌ كه‌ حقّ نمي‌بيند كور است‌
  آياتي‌ از قرآن‌ مجيد كه‌ دلالتش‌ بر سبل‌ سلام‌ واضح‌ است‌
  در تفسير آيۀ: وَ لَا يَقْتُلْنَ أوْلَادَهُنَّ وَ لَا يَأتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَة‌
  داستان‌ بيعت‌ زنان‌ در مكّه‌ با شرط‌ نكُشتن‌ أولاد خود را
  حرمت‌ سقط‌ جنين‌ در شريعت‌ مقدّس‌ اسلام‌
  حرمت‌ قتل‌ نفس‌ در اسلام‌، از جمله‌ حرمت‌ سقط‌ جنين‌
  انتحار و خودكشي‌ قتل‌ نفس‌ است‌، و در اسلام‌ حرام‌ است‌
  در تفسير آيۀ: وَ إِذَا المَوءؤدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ
  اعراب‌ جاهلي‌ دختران‌ خود را بواسطۀ عار، و پسران‌ و دختران‌ را بواسطۀ فقر مي‌كشتند
  ديۀ مرد و زن‌ و مقدار ديۀ جنين‌ بر حسب‌ مراتب‌ حمل‌
  حرمت‌ سقط‌ چنين‌ و لزوم‌ ديه‌ و لزوم‌ كفّاره‌ در صورت‌ عمد
  قانون‌ سقط‌ جنين‌ در كشورهاي‌ كفر و حرمت‌ سقط‌ جنين‌ از نقطۀ زنا در اسلام‌
  مقاسد عَزْل‌ و خوردن‌ داروهاي‌ ضدّ حيض‌ و ضدّ حاملگي‌
  سلامت‌ زن‌ در آنست‌ كه‌ يا حامله‌ باشد يا بچه‌ شير دهد
  فوآئد بي‌شمار حامله‌ شدن‌ زنان‌ و مضرّات‌ بيشمار نازائي‌
  بستن‌ لوله‌هاي‌ رحم‌ زنان‌ حرام‌ است‌ گرچه‌ خود و شوهرانشان‌ اجازه‌ دهند
  ترغيب‌ اسلام‌ به‌ نكاح‌ و تكثير اولاد، و نهي‌ از عذوبت‌ و عقيم‌ بودن‌
  ترغيب‌ اسلام‌ به‌ ازدواج‌ با زن‌ بچّه‌ زا، گرچه‌ زيبا و جميله‌ نباشد
  طلاق‌، راه‌ علاج‌ در صورت‌ عدم‌ توافق‌ رأي‌ حَكَمين‌ است‌
  قرآن‌ دعوت‌ به‌ صلح‌ مي‌كند و از هر زشتي‌ اخلاقي‌ بر حذر مي‌دارد
  همۀ آيات‌ قرآن‌ به‌ سوي‌ سبل‌ سلام‌ دعوت‌ مي‌نمايد
  ظلمت‌، ناشي‌ از شرك‌ و دوئيّت‌ است‌: و نور توحيد واحد است‌
  تعبيرات‌ قرآن‌ كريم‌ براي‌ گمراهان‌، به‌ عنوان‌ مرده‌ و كور و لال‌ است‌
  افراد كوري‌ كه‌ به‌ موهبت‌ الهيّه‌، قرآن‌ را تلاوت‌ مي‌نموده‌اند
  روايت‌ وارده‌ از حضرت‌ عسگري‌ عليه‌ السّلام‌ در نور قرآن‌ و روزۀ شعبان‌
  برخاستن‌ نور قرآن‌ از چهار صحابي‌ رسول‌ الله‌، و روشن‌ شدن‌ صحرا و دفاع‌ از دشمن‌
  نور قرآن‌ از دهان‌ چهار صحابي‌ بزرگ‌ در ظلمت‌ خارج‌ شد و لشگرگاه‌ روشن‌ شد
  تفسير سُبُل‌ سلام‌ و صراط‌ مستقيم‌
  گفتار علاّمۀ طباطبائي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ در تفسير صراط‌ مستقيم‌
  در صراط‌ مستقيم‌، شرك‌ و ضلال‌ و ظلم‌ وجود ندارد
  لحوق‌ مؤمنين‌ از مَعَ الَّذِينَ أنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِمْ به‌ زمرۀ مِنَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَهُ
  صراط‌ مستقيم‌ يكي‌ است‌ و نسبتش‌ بخداست‌، و سُبُل‌ بسيار است‌، و نسبت‌ به‌ غير دارد
  تمثيل‌ معارف‌ الهيّۀ در أفهام‌ مختلفه‌، به‌ صراط‌ مستقيم‌ و سبل‌ الي‌ الله‌
  خصوصيّات‌ و صفات‌ صراط‌ مستقيم‌
  معني‌ مجاهدة‌ في‌ الله‌ و في‌ سبيل‌ الله‌
  مزيّت‌ شريعت‌ اسلام‌ به‌ عالي‌ بودن‌ معارف‌ آنست‌، نه‌ به‌ كثرت‌ احكام‌
  پايان‌ كلام‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ سرّه‌ در تفسير صراط‌ مستقيم‌
  تفسير آيۀ: مَا مِن‌ دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ أَخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي‌ عَلَي‌ صِرَاطٍ مُستَق
  سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ حقيقت‌ قرآن‌، و حقيقت‌ صراط‌ مستقيم‌ است‌
  خطبۀ سيّد الشهداء عليه‌ السّلام‌ در روز عاشوراء
  مواعظ‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ و انكار كوفيان‌
  بحث‌ سوّم‌: احكام‌ قرآن‌ منطبق‌ بر حقّ و جاوداني‌ است‌؛
  در معناي‌ قرآن‌ و فرقان‌
  قرآن‌ داراي‌ مجد و عظمت‌ واستحكام‌ و روشني‌ است‌
  كيفيْت‌ نزول‌ وحي‌ قرآن‌ توسط‌ خداوند و روح‌ و فرشتگان‌
  كيفيّت‌ ظهور نور توحيد در عالم‌ كثرات‌، و امكان‌ توسط‌ فرشتگان‌
  كيفيّت‌ وحي‌، توسّط‌ خداوند و جبرئيل‌ و سفرۀ كِرامٍ بَررةٍ
  أبيات‌ ابن‌ فارض‌ مصري‌ عارف‌ عاليمقام‌ در سَفَر به‌ سوي‌ حق‌ اليقين‌
  اشعار ابن‌ فارض‌ در كشف‌ توحيد ذاتي‌
  أبيات‌ در صَحو بعد از مَحْو كه‌ احاط? كليّۀ بر جميع‌ عوالم‌ است‌
  معجزات‌ أنبياء ناشي‌ از جمعيّت‌ نفوس‌ آنهاست‌
  وقوع‌ عجائب‌ و غرائب‌ از نفوس‌ أولياء خدا به‌ اذن‌ خدا
  در عبوديّت‌ مطلقه‌، ربوبيّت‌ مطلقه‌، منطوي‌ است‌
  تمثّل‌ جبرائيل‌: أمين‌ وحي‌ إلهي‌ به‌ صورت‌ دحية‌ كَلبي‌
  >> روايت‌ ابن‌ قولويه‌ در اينكه‌ خدا به‌ بهترين‌ صورتي‌ خود را به‌ پيغمبر نشان‌ مي‌دهد
  قول‌ رسول‌ خدا: إِنَّ العَليَّ الاعْلَي‌ تَرَائي‌ لي‌ في‌ أحسَنِ صُورَةٍ وَأهْيَأ هَيئَةٍ
  جمع‌ ميان‌ روايات‌ وارده‌ در تنزيه‌ صرف‌، و روايات‌ وارده‌ در لقاء خدا
  روايات‌ وارده‌ در تجلّي‌ خدا به‌ صور مختلف‌
  معناي‌ إنَّ الله‌ خَلَقَ الإنسان‌ علي‌ صُورَتِهِ عند المحققين‌
  آيات‌ داله‌ بر آنكه‌: قرآن‌ حقّ است‌
  آيات‌ قرآن‌ متكي‌ بر علم‌ است‌، قرآن‌ نهي‌ از وقوف‌ بر ظنّ و گمان‌ دارد
  آيات‌ قرآن‌ كه‌ از پيروي‌ ظنّ و گمان‌ و عدم‌ مطالب‌ علمي‌ شديداً منع‌ مي‌كند
  اصالت‌ و حقّانيّت‌ قرآن‌ را هيچ‌ اكتشاف‌ علمي‌ و تجربي‌ و فلسفي‌ نمي‌تواند بكشند
  علّت‌ ثبات‌ و اصالت‌ قرآن‌، ابتناء دين‌ اسلام‌ بر فطرت‌ است‌
  احكام‌ اسلام‌ بر فطرت‌ است‌، و منحرفان‌ قبل‌ از وصول‌ به‌ مقام‌ انسان‌ گم‌ مي‌شوند
  راه‌ كمال‌ ايمان‌ به‌ خدا، در خشيت‌ بودن‌ از رجوع‌ به‌ خداست‌
  دستورات‌ قرآن‌ كه‌ در صراط‌ مستقيم‌ است‌، بر نهج‌ عقل‌ و فطرت‌ است‌
  معناي‌ ظهر و بطن‌ و حدّ و مُطَّلع‌ قرآن‌، و يَجْري‌ القرآن‌ كما يجري‌ الشمس‌ و القمر
  ذكر داستان‌ها و قصص‌ قرآن‌ براي‌ چه‌ فائده‌اي‌ است‌؟
  علّت‌ قرائت‌ قصص‌ قرآن‌، وجود مشابه‌ آنها در نفوس‌ همۀ مردم‌ است‌
  داستان‌هاي‌ خصوصي‌ قرآن‌، عبرت‌ براي‌ جميع‌ مردم‌ است‌
  نفس‌ انسان‌ قابليّت‌ هر گونه‌ از علوم‌ و هر تعليم‌ و تربيتي‌ را دارد
  قرآن‌ با خطاب‌ به‌ بني‌ اسرائيل‌ زمان‌ رسول‌ الله‌ مؤاخذۀ عمل‌ پيشينيان‌ را از آنها مي‌كند
  اگر آيه‌اي‌ از قرآن‌ اختصاص‌ به‌ قومي‌ داشت‌، با مردن‌ آن‌ قوم‌ آيه‌ هم‌ مرده‌ بود
  وهابيون‌ و أخباريون‌، جمود بر معناي‌ ظاهر نموده‌، و از حقيقت‌ قرآن‌ بي‌بهره‌اند
  گفتار أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ وحي‌ بر من‌ نازل‌ نشده‌ است‌؛ إلاّ أن‌ يُعطيّ اللهُ عَبداً
  حديث‌ علل‌ الشرايع‌ در اينكه‌ علي‌ عليه‌ السّلام‌ قسيم‌ الجنّة‌ و النّار
  حديث‌ مبارك‌ مفضّل‌ بن‌ عمر دربارۀ اينكه‌: علي‌ قسمت‌ كننده‌ بهشت‌ و دوزخ‌ است‌
  امام‌ وجود عيني‌ و خارجي‌ قرآن‌ است‌
  مهلت‌ خواستن‌ حضرت‌ سيّد الشهداء عليه‌ السّلام‌ در شب‌ عاشورا براي‌ نماز و قرآن‌ و دعا و استغفار
  أبيات‌ حضرت‌ سيّد الشّهداء عليه‌ السّلام‌ در شب‌ عاشورا؛ و بيهوش‌ شدن‌ حضرت‌ عقيلة‌ بين‌ هاشم‌: زي

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی