گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > نور ملکوت قرآن > نور ملكوت قرآن جلد 2
کتاب نورملكوت قرآن / جلد دوم / قسمت پنجم / صراحت قرآن بر خلقت انسان از خاك، نظريه داروين آلت دست بي‌دين‌ها شد، خلقت دفعي و اعجازي، ردّ تثليث نصاري

داروين، خود مسيحيِ متديّن و خداشناس بود؛ ولي نظريّۀ او مستمسك مادّيّين شد

باري، داروين كه ميتوان وي را مبدأ و منشأ اين رأي تكاملي در اين دوره دانست، يك نفر انگليسي مسيحي متديّن و پابند به مسيحيّت بود. و در موقع مرگش در حال احتضار، كتاب مقدّس مسيحيان را گرفته بود بر روي سينهاش و محكم چسبانده بود. خودش قائل به خدا بود؛ ولي نظريّات او پس از مردنش مورد سوء استفاده‌هاي بسياري واقع شد. و مادّيّون و خدا ناپرستان آنرا دسيسه و مستمسك خود كرده، تا توانستند جنجال و غوغائي بر پا كردند؛ بطوريكه خود او هم نميخواست چنين شود.

اين نظريّه در بين مسيحيان اروپائي ايجاد تشويش و نگراني شديد نمود. زيرا گرچه در انجيل سخني از بدو آفرينش انسان به ميان نيامده است، ولي چون به نصّ انجيل، مطالب تورات همگي صحيح بوده و از جهت عقيده و اخلاق و عمل واجب الاتّباع است؛ بر مسيحيان لازم است تا يك روز از بقاي زمين و آسمان مانده است به كتاب تورات عمل كنند و آنرا منسوخ به شمار نياورند. فلهذا چون نظريّۀ داروين با تصريح تورات در فصل دوّم از سِفْر تكوين كه ميگويد: خداوند آدم را از گل آفريد، و زوجهاش حوّا را از خَلْف او كه كوچكترين ضلع از اضلاع سمت چپ او باشد خلق نمود[104] مخالفت داشت؛ بدينجهت مخالف صريح با عقيده و مذهب كشيشان نصاري شد.

درباره خلقت آدم و حوّا و غلبۀ شيطان بر آنها در اصل خلقت، در سفرتكوين تورات مطالبي است كه از حقيقت خارج است و مسلّماً تحريف اين


صفحه96

كتاب الهي را بدست بشر مسلّم ميدارد، از جمله آنكه خدا را گول زننده و فريبدهنده؛ و شيطان را صادق معرّفي ميكند. و براي ابطال اين مزخرفات كه عقلاً و نقلاً ادلّه و شواهدي بر خلاف دارد، علماء اعلام اسلام همچون آية الله المعظّم شيخ محمّد جواد بلاغي نجفي[105] كتاب «الرِّحلَةُ المَدرَسيّة أو المدرسةُ السّيّارة» را در سه مجلّد تأليف نموده؛ و الحقّ كتاب نفيس و ارزندهايست.

آيات قرآن دلالتي بر اشتقاق زوجۀ آدم از او ندارد

و امّا اينكه زوجۀ آدم را از ضلع چپ آدم آفريد ـ و چنانكه معروف است


صفحه97

اضلاع چپ مرد (ضلع به معناي استخوانهاي منحني شكل قفسۀ سينه است.) يك عدد از اضلاع زن كمتر است ـ سخني است عاري از واقعيّت. زيرا نه خارجيّت دارد؛ و نه از آيات قرآنيّه دليلي بر طبق آن وارد شده است.

)) و آيه مباركه: يَـأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ'حِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا. [106]

«اي مردم در عصمت و مصونيّت پروردگارتان درآئيد؛ آن كه شما را از نفس واحدهاي آفريد، و از آن نفس واحده زوجهاش را آفريد.»

دلالت دارد بر آنكه: خلقت مرد و زن از يك جنس ميباشد؛ و از همان شيء و مادّهاي كه آدم را خلق كرد، زن او را نيز خلق كرد. و لفظ مِنْ در خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا به معناي بعضيّه نيست، بلكه به معناي نشويّه و ابتداي غايت است. و معناي نفس واحده آنچيزيست كه انسانيّت شخص به او قيام دارد؛ و آن عبارت است از: روح و بدن در عالم دنيا، و روح فقط در عالم برزخ.

بنابراين معناي آيه اينطور ميشود كه: شما را جميعاً از دو فردي كه با هم متماثل و متشابه بودند آفريد؛ همانند آيه:

وَ مِنْ ءَايَـتِهِ ےأَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ'جًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً. [107]

«و از آيات خدا آنستكه: از براي شما از جنس خود شما زنهائي را خلق فرمود، تا با آميزش و مؤانست با ايشان آرامش پيدا كنيد؛ و خداوند در ميان شما و آنها ايجاد مودّت و رحمت نمود.»

و همانند آيه: وَ اللَهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ'جًا وَ جَعَلَ لَكُم مِّنْ


صفحه98

أَزْوَ'جِكُم بَنِينَ وَ حَفَدَةً. [108]

«و خداوند قرار داد براي شما از جنسهاي خودتان زنهائي را، و قرار داد براي شما از زنهايتان پسراني را و نوادگاني را.»

و همانند آيه: فاطِرُ السَّمَـوَ'تِ وَالارْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ'جًا وَ مِنَ الانْعَـمِ أَزْوَ'جًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ. [109]

«خداوند پديد آورنده آسمانها و زمين است. براي شما از جنس خودتان زنهائي را قرار داد. و از چهار پايان نيز جفتهائي را قرار داد. شما را بوسيلۀ ازدواج و تناسل كثرت بخشيد!»

و همانند آيه: وَ مِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ. [110]

«و از هر چيز، ما دو جفت (نر و ماده) آفريديم.»

رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه حوّا از ضلع چپ آدم آفريده شده، معتبر نيست

و بنابراين آنچه در بعضي از تفاسير آمده است كه: زوجۀ اين نفس از او جدا و مشتقّ شد، و خداوند زوجه را از بعضي از آن آفريد؛ وِفاقاً با بعضي از اخباري كه وارد است كه خداوند زوجۀ آدم را از ضلعي از اضلاع وي خلق كرد؛ دليلي از آيه براي آن نميتوان يافت. (( [111]

)) و در «نهج البيان» شَيباني از عَمرو بن أبي مِقدام از پدرش وارد است كه گويد: از حضرت باقر عليه السّلام پرسيدم كه: خداوند حوّا را از چه چيز آفريد؟

حضرت گفتند: اين مردم در اين مطلب چه ميگويند؟!

گفتم: ميگويند: خداوند او را از ضلعي از اضلاع آدم آفريد!

حضرت گفتند: دروغ ميگويند. آيا خداوند عاجز است از آنكه بتواند از


صفحه99

غير ضلع وي بيافريند؟!

گفتم: فدايت شوم! خداوند او را از چه چيز آفريد؟!

حضرت گفتند: پدرم به من خبر داد از پدرانش كه رسول الله صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود: إنَّ اللَهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي قَبَضَ قَبْضَةً مِنْ طِينٍ، فَخَلَطَهَا بِيَمِينِهِ ـ وَ كِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ ـ فَخَلَقَ مِنْهَا ءَادَمَ؛ وَ فَضُلَتْ فَضْلَةٌ مِنَ الطِّينِ فَخَلَقَ مِنْهَا حَوَّآءَ.

«خداوند تبارك و تعالي مشتي از گل برگرفت، و آنرا با دست راست خودش در هم آميخت ـ و هر دو دست خداوند راست است ـ پس از آن مشت، آدم را آفريد. مقداري از گل زياد آمد؛ از آن بقيّه، حوّا را آفريد.»

مرحوم صدوق از عَمرو مثل اين روايت را آورده است. و در آنجا روايات ديگري است كه دلالت دارند بر آنكه: حوّا از خَلْف[112] آدم كه كوچكترين ضلع از اضلاع از جانب چپ اوست خلق شده است؛ همانطور كه در فصل دوّم از سِفرتكوين تورات آمده است.

و اين معني گر چه في حدّ نفسه مستلزم محال نيست، وليكن آيات قرآنيّه از دلالت بر آن خالي است. (( [113]

صراحت قرآن بر خلقت آدم از خاك

و امّا اينكه خلقت آدم از گل است نه از اجناس ديگري كه قبل از آدم بوده‌اند، اين صريح آيۀ مباركۀ قرآن است كه:

إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللَهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُو مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُو كُن فَيَكُونُ.[114]


صفحه100

«تحقيقاً مَثل عيسي در نزد خداوند، مثل آدم است كه او را از خاك خلق نمود، و سپس به او گفت: بوده باش! پس او بوده خواهد بود.»

نقد أبوالمجد بر فلسفۀ داروين

بنابراين چون نظريّۀ داروين كه خلاف قرآن كريم است به ممالك اسلامي رسيد و به تركيّه (آسياي صغير) و مصر و عراق و ايران رسيد، علماء بزرگ بر ردّ آن تأليفها كردند؛ از جمله عالم كبير و مجتهد و فيلسوف خبير آية الله المعظّم: أبوالمَجد شيخ محمّد رضا اصفهاني فرزند آية الله الخبير و العارف البصير: شيخ محمّد حسين مسجد شاهي[115] فرزند آية الله حاج شيخ محمّد باقر


صفحه101

اصفهاني فرزند آية الله الاعظم: شيخ محمّد تقيّ اصفهاني صاحب حاشيه بر «معالم» كه بنام «هداية المُسترشِدين» است و او برادر صاحب «فصول»: شيخ محمّد حسين است؛ ردّ جامعي در دو مجلّد به زبان عربي نگاشته و در سنۀ 1331 هجري قمري طبع و نشر داد. اين كتاب به نام «نقد فلسفۀ داروين» است كه در همين سال در مطبعة الولاية در بغداد به طبع رسيد. [116]

أبوالمجد شيخ محمّد رضا چون اقامتش در نجف اشرف و كربلاي معلّي بوده است، لهذا كتاب را به زبان عربي نشر كرد، و سپس اين كتاب به فارسي هم ترجمه شد.

فكلي ها[1ٰ17] و فرنگي مآبان به مجرّد نشر فرضيّۀ داروين، بدون تحقيق و


صفحه102

تأمّل و بدون اندك بررسي و تدقيق در صحّت و نادرستي آن، شروع كردند به عربده كشيدن. و به نام آنكه داروين انگليسي است و طبيعي دان است، نام فيلسوف بر آن نهادند، و در روزنامه‌ها و مدارس فرهنگي استعماري، بر دين و مذهب چه مسخره‌ها كه نكردند! و ميگفتند و مينوشتند كه:

قصّۀ آدم و حوّا كه دروغ است دروغ         نسل ميمونم و از هر دو جهان آزادم

مقالات و رسائل شبلي شميّل مصري در طرفداري از نظريّۀ نشو و ارتقاء

شِبلي شُمَيِّل مصري كه در مصر سكونت جسته، و اصلاً از مسيحيان لبنان بوده (و ميلادش 1853 ميلادي و 1269 هجري قمري، و مرگش در 1917 ميلادي و 1335 هجري قمري است) و از مادّيّون و منكران خدا در آن عصر، و دكتري بحّاث در علم طبّ بود، و بر روش فلاسفه در سخنرانيها و نوشتجاتش وارد ميشود؛ او هم به اين نظريّه گردن نهاد، و از طرفداران سرسخت داروين شد. و برخلاف رويّۀ داروين كه مردي خداشناس بود، او يكسره انكار خدا را نمود. شبلي در قريۀ كَفَرشيما در لبنان به دنيا آمد، و در دانشگاه آمريكائيها در بيروت تحصيل كرد، و يكسال در اروپا اقامت گزيد و سپس ساكن مصر شد. ابتداءً در اسكندريّه و پس از آن در صَنطا و سپس در قاهره سكني گزيد. و در آنجا هم به مرض سكتۀ ناگهاني درگذشت.

شبلي شميّل در مجلاّت، مقالاتي مينوشت. رسالهاي در نشو و ارتقاء نوشت و طبع كرد. و رسالهاي را به نام « مَجموعةُ مَقالاتٍ » كه در جرائد و مجلاّت مينوشت نيز مستقلاّ به طبع رسانيد. و رساله ديگري به نام


صفحه103

« ءارآءُ الدُّكتر شُميّل » طبع كرد. و رساله « شرحُ بُخْنِر[118] عَلي مذهبِ دارْوَن» را نيز طبع كرد. و رساله‌هاي ديگري در طبّ (حاشيه بركتب طبّي قديمي) و غيرها نوشت. گاهي شعر ميگفت، ولي شاعر نبود. و در زبان فرانسه بقدري قوي بود كه از نويسندگان آن محسوب ميشد. [119]

شبلي شميّل مردي صريح اللهجه و بی‌پروا و بدون محابا بود. با آنكه اصلاً مسيحي است و اينك پيرو مكتب داروين شده و علاوه از آن پايش را بالاتر نهاده، ماترياليست شده است؛ و در حقيقت هم داروينيست است و هم ماترياليست ( Materialist & Darwinist ) يعني متجدّد فرنگ ديده، آمريكائي تربيت شده،[120] و روشنفكر دو آتشه؛ ولي در عين حال نسبت به پيغمبر اكرم اسلام، كمال تواضع و فروتني را دارد. [121]

أشعار شبلي شميّل دربارۀ رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم

او ابياتي دربارۀ رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم دارد كه شايان دقّت


صفحه104

است:

دَعْ مِنْ مُحَمَّدٍ في سَدَي قُرْءَانِهِ            ما قَدْ نَحاهُ لِلُحْمَةِ الْغاياتِ ( 1 )

إنّي وَ إنْ أكُ قَدْ كَفَرْتُ بِدينِهِ                   هَلْ أكْفُرَنَّ بِمُحْكَمِ الاياتِ ( 2 )

أوْ ما حَوَتْ في ناصِعِ الالْفاظِ مِنْ         حِكَمٍ رَوادِعَ لِلْهَوَي وَ عِظاتِ ( 3 )

وَ شَرآئعٍ لَوْ أنَّهُمْ عَقَلوا بِها                         ما قُيِّدَ الْعِمْرانُ بِالْعاداتِ ( 4 )

نِعْمَ الْمُدَبِّرُ وَ الْحَكيمُ وَ إنَّهُ              رَبُّ الْفَصاحَةِ مُصْطَفَي الْكَلِماتِ ( 5 )

رَجُلُ الْحِجَي رَجُلُ السِّياسَةِ وَ الدَّهيّ     بَطَلٌ حَليفُ النَّصْرِ وَ الْغاراتِ ( 6 )

بِبَلاغَةِ الْقُرْءَانِ قَدْ غَلَبَ النُّهَي               وَ بِسَيْفِهِ أنْهَي عَلَي الْهاماتِ ( 7 )

مِنْ دونِهِ الابْطالُ مِنْ كُلِّ الْوَرَي                             مِنْ غآئِبٍ أوْ حاضِرٍ أوْ ءَاتِ ( 8 ) [122]

1 ـ واگذار از محمّد در طول و درازاي تارهاي بافت قرآنش كه گسترده و


صفحه105

ابدي و جاويدان است، آنچه را كه در محدودۀ عرض و پهناي پودهاي بافت اين كتاب قصد كرده است! (يعني فكر تو به اهداف و غايات دستورات قرآن كه در هر زمان و مكان چون پودهاي محدود و مشخّص قرآن است، تا همينطور جلو برود و برسد به انتهاي زمان كه چون تارهاي قرآن است؛ نميرسد. بنابراين انديشۀ محدودت را از تمنّاي وصول به كُنه قرآن بردار، و قرآن را بخود واگذار!)

2 ـ و من اگر چه به دين او كافرم و مسلمان نيستم، وليكن آيا ميتوانم به آيات محكمهاي كه در قرآنش آمده است كفر ورزم؟

3 ـ و آيا ميتوانم به آن پندها و اندرزها و موعظه‌هائي كه در آن آيات، در قالب پاكترين عبارات و شكوهمندترين كلمات، براي جلوگيري از پيروي هواي نفس آمده است كفر ورزم؟

4 ـ و آيا ميتوانم كفر ورزم به آن قوانين و دستوراتي كه اگر مردم آنرا ميفهميدند و ادراك ميكردند، هيچگاه اساس تمدّنشان و پايۀ عمران و آباداني و مصلحت عامّه و حسن احوال رعيّتشان را وابسته به عادتهاي ديرين و امور متكرّره و آداب و رسوم سابقۀ خود نمينمودند (بلكه فقط بر اساس خير و صلاح و انسانيّت و شرف مينمودند)؟

5 ـ محمّد بهترين مدير مدبّر، و حكيم چاره ساز بود. و او خلاّق و پرورندۀ فصاحت و سخنان برگزيده بود.

6 ـ او تنها مرد عقل و درايت و فهم و كياست بود. يگانه مرد سياست و انديشمندي و فطانت بود. او يگانه شجاع و يكّه تاز روزگار است كه در تاراج و درهم شكستن سپاه كفر، هم پيمان با ظفر و پيروزي بود.

7 ـ محمّد با بلاغتي كه در قرآن داشت، بر تمام عقول بشر پيشي گرفت. و با شمشير برّندهاش سرهاي دشمنان دين و انسانيّت و بشريّت را در زير سايۀ خود داشت.


صفحه106

8 ـ تمام شيرمردان بيشۀ علم و درايت و پهلوانان رزم و شجاعت در تمام دوره‌هائي كه بر انسانيّت گذشته است، چه از كسانيكه الآن حاضرند و يا زمانشان سپري شده و غائبند و يا آنانكه هنوز نيامده‌اند؛ همگي در مقامي پائينتر و در رتبه و درجهاي پستتر از مقام و منزلت او قرار دارند.

شبلي شميّل دربارۀ حضرت أميرالمؤمنين عليّ بن أبي طالب عليه السّلام ميگويد:

الامامُ عَليُّ بْنُ أبي طالِبٍ عَظيمُ الْعُظَمآءِ. نُسْخَةٌ مُفْرَدَةٌ لَمْ يَرَ لَها الشَّرْقُ وَ لا الْغَرْبُ صورَةً طِبْقَ الاصْلِ؛ لا قَديمًا وَ لا حَديثًا. [123]

«امام عليّ بن أبي طالب بزرگ بزرگان است. تنها نسخهاي است كه نه مشرق زمين و نه مغرب زمين، نه در گذشتۀ دور و نه در دوران اخير، بدانسان صورتي كه مطابق با اصل باشد؛ بخود نديد هاست.»

مقالات شبلي شميّل در جواب از شبهات و إشكالات كرومر به دين اسلام

در كتاب «سيري در انديشۀ سياسي عرب» گويد: )) ولي از سوي ديگر در بسياري از نوشته‌هاي او ] شميّل [ نشانه‌هائي از گرايش به دين مييابيم. او چون خود در اصل مسيحي بود، سخنانش در دفاع از مسيحيّت چندان شگفت آور نمينمايد؛ آنچه شگفت آور است ستايشهاي او از حقيقت آموزشهاي اسلام است. در مقالهاي به عنوان قرآن و عمران به گفته‌هاي لُرْد كِرومِر فرماندار انگليسي مصر در حملۀ به اسلام پاسخ داده است. كرومر گفته بود كه: «اسلام به حكم ماهيّت خود با پيشرفت و تمدّن ناسازگار است. و از اينرو ريشۀ واماندگي مسلمانان را بايد در خود اسلام جست».

اين سخنان بالطّبع، مصريان را سخت برآشفته و روزنامه‌ها را واداشته


صفحه106

بود كه مقالاتي بر ضد كرومر منتشر كنند. شميّل در پاسخ به سخنان كرومر نخست ميكوشد كه هماننديهاي اسلام و مسيحيّت را نشان دهد؛ به اين منظور ميگويد كه: غايت همۀ دينهاي بزرگ، رستگاري انسان، دادگري و مهرباني و هم سودي مردمان است. اسلام و مسيحيّت هر يك به راهي در پي اين مقصود ميكوشند. اسلام تهيدستان را در اموال توانگران شريك ميگرداند، و مسيحيّت از انسان ميخواهد كه در خدمت به همنوع، خويشتن را يكسره فراموش كند. اسلام دين كوشش است و مسيحيّت دين بينش. اوّلي به محسوسات توجّه دارد و دوّمي به مجرّدات. ولي از شگفتيها آنستكه: اينك وضع معكوس شده؛ پيروان اسلام از كوشش و جنبش باز ايستاده‌اند، و پيروان مسيحيّت در زندگي عملي به راه افراط رفته‌اند.

شميّل از اين نكته نتيجه ميگيرد كه حقيقت اديان ربطي به چگونگي تمدّن يا بگفتۀ او عمران جامعۀ پيروان آنها ندارد، و شيوۀ زندگي پيروان هيچ ديني را نبايد هميشه دليلي بر درستي يا نادرستي عقائد ديني آنان دانست. و حال آنكه ايراداتي كه كرومر به اسلام ميگيرد، مربوط به رفتار مسلمانان در تاريخ است نه خود اسلام. (( [124]

بحث و إشكال در مورد فرضيّۀ داروين

باري، اينك بحث در چند مرحله واقع ميشود:

اوّل آنكه: بر فرض صحّت فرضيّه داروين و آنكه بگوئيم اصل انسان از ميمون است و اصل ميمون از حيوانات و طبقات قبل از خود تا برسيم به حيوانات دريائي و تك ياخته‌هاي اوّلين، و بگوئيم كه آنجا مبدأ حيات بوده است و سپس حيات در اثر تكامل مادّه بدينطريق رو به تكامل گذارده است، تا پس از صد‌ها ميليون سال، حيات فعلي را در عالم بشريّت بصورت كنوني


صفحه108

مينگريم؛ اين مطلب چه ربطي به گفتار مادّيّون دارد كه انكار خدا را ميكنند؟

اگر اصل انسان از آدم باشد، خالق خداست؛ چه در آن زمان و چه از آن زمان تا اين زمان. و اگر اصل انسان ميمون باشد و هَلُمَّ جَرّاً تا طبقات قبلي و تكسلّولها، باز هم خالق خداست؛ چه در آن زمان و چه از آن زمان تا اين زمان. اشكال مادّيّين در پديد آورندۀ حيات است.

الهيّون ميگويند: مادّۀ بدون فهم و شعور نميتواند پديد آورندۀ حيات باشد كه قوّه است و بر مادّه سيطره دارد و آنرا در تحت نفوذ و حكم خود ميگرداند و ميچرخاند و ايجاد ميكند و نابود ميسازد. مادّيّون ميگويند: حيات، معلول مادّه است و اثر طبعي و طبيعي آنست. در اين گفتگو و نزاع چهفرق ميكند كه مبدأ حيات را نفخ حضرت پروردگار در گل خمير و مادّۀ پيدايش آدم و زوجهاش بگيريم، و يا در تك سلّول پرورش يافته در لجنها و مردابها و منداب ها؟

بنابراين، ابتناء نزاع الهيّون و مادّيّون را بر فرضيّۀ ثبوت و يا بر نظريّۀ تكامل نهادن، كاملاً بی‌وجه است.

فرضيّۀ داروين مستلزم اثبات نظريّۀ مادّيّين نيست

دليل مهمّ الهيّون عليه مادّيّون آنستكه: اگر مادّه مولِّد حيات بود، نبايد عالم رو به تكامل رود. تكثير در ياخته‌ها و سلّولهاي اوّليّه نبايد موجب تصاعد قوّه، و حركت مادّه به نحو تصاعدي و مخروطي رو بقدرت و علم و حيات گردد.

اگر سلّول اوّليّه از وسط نصف شد، و آن نيمه نيز دو تا شد، و چهار تا هشت تا شد، و همينطور تا مانند بدن انسان كه ميلياردها سلّول دارد؛ بايد يك بدن انسان فقط با اين هيكل، مجسّمهاي بزرگ بيش نباشد. امّا اين قدرت و عظمت، و اين شعور و ادراك سلّولهاي كليه و قلب و كبد، و اين ربط و ارتباط دهشت انگيز، و اين وحدت و اتّحاد شگفت آميز كه يك سلّول چشم را به يك


صفحه109

سلّول ناخن پا ارتباط ميدهد؛ و بالنّتيجه اين ميلياردها مادّه سلّولِ جدا جدا و سنگين و كثيف را يكي نموده و سبك كرده و به يك اراده بحركت در آورده است؛ از كجا آمده است؟

يك سلّول + صد ميليارد سلّول، مساويست با يكصد ميليارد و يك سلّول. غلط است كه بگوئيم: مساويست با نفس و قدرت و علم و حيات يكنفر انسان، و يك شخص ذي اراده و اختياري كه اين ميلياردها سلّول را از اينجا به آنجا ميبرد و از آنجا به اينجا ميكشد.

و بناءً علَيهذا فرضيّۀ داروين ابداً با نظريّۀ مادّيّين ربطي ندارد. و اينكه مادّيّون از آن ميخواهند بهره گيرند، در فنّ حكمت و منطق، مغالطهاي بيش نيست. و با هو و جنجال نميتوان پايه‌هاي برهان را از قياسهاي صحيحه بر پا نمود.

دوّم آنكه: فرضيّۀ داروين تمام نشد، و هنوز بصورت فرضيّه باقي است. بصورت قانون و قاعده در نيامده است.

او فرضيّۀ خود را بر اساس انتخاب طبيعي كه در اثر تنازع در بقاء موجودات زنده در محيط زيست، بواسطۀ نبودن غذا و مايحتاج عيش و زندگي و كوچك بودن محيط براي ادامۀ حيات بنا كرد. و اين فرضيّه مورد قبول واقع نشد، و مورد اشكال و ايراد طبيعي دانان و زيست شناسان شد؛ بطوريكه خود او در زمان حياتش مجبور شد بعضي از چيزهاي ديگر را نيز در تكامل مؤثّر بداند.

سوّم آنكه: منتهي شدن نسل بشر به ميمون، فقط فرضيّۀ اوست، نه سائر دانشمندان علوم طبيعي. او ميگويد: من رابط و رابطه ميان بشر و حلقات قبلي را ميمون ميدانم؛ و دلائلي براي اين معني ذكر كرده است كه زيست شناسان نپذيرفته‌اند و آن ادلّه را مردود دانسته‌اند. و بنابراين قائل به حلقه مفقوده


صفحه110

شده‌اند، يعني ميمون نميتواند حلقۀ رابط باشد. آن حلقۀ رابط اينك براي ما معلوم نيست. و چون در آثار ارضي از فسيلها و غيره چيزي بدست نيامده است؛ در صورت نظريّۀ تكامل بايد بگوئيم: آن حلقۀ رابط در جهان بوده است، ولي مفقود الاثر است. آن چه بوده است و كدام حيوان با چه مشخّصاتي بوده است؛ هيچ معلوم نيست، و كسي هم ادّعاي شهود نكرده است.

بنابراين، زيست شناسان تا اين حلقۀ رابط را پيدا نكنند، و نشان ندهند، و به اثبات نرسانند كه واسطۀ بشر و سائر حلقه‌ها بوده است؛ ابداً نظريّۀ تكاملي نميتواند بصورت مسألۀ علمي مطرح گردد. اينك هر چه هست فرضيّه است. فرضيّهاي كه اگر حلقۀ رابط هم تمام بود و معلوم بود، پس قانون تكامل كامل بود.

در حكمت متعاليه، آفريدن خدا از راه سنّت تكامل و يا از غير آن يكسان است

چهارم آنكه: اگر حلقۀ رابط هم پيدا بود، باز سلسلۀ نسل بشر را به طبقات حيوان پيشين نميتوانست اثبات نمايد. زيرا اثبات سلسلۀ نسب به آن حيوانات تك سلّولي، بنا به رأي و نظريّۀ مادّيّون كه خدائي نيست و عالم و قادر و زندهاي نيست كه تمام جهان مادّه را به ارادۀ فعليّۀ خود بگرداند و اداره كند، تمام بود. امّا به نظريّه و فلسفۀ الهيّون تمام نميشود. زيرا الهيّون ميگويند: خداوند عليم و قدير و حيّ و خالق، با ارادۀ خود عالم را ايجاد كرد؛ و الآن هم با همان حيات و علم و قدرت و تدبير خود ميگرداند و اداره مينمايد.

در اينصورت تمام تغييرات در عالم، چه آنهائي كه روي اسباب ظاهريّه باشد، مثل حركت خورشيد و ماه و پيدايش فصول و آمدن باران از آسمان و روئيدن درختان سرسبز و گياهان و حبوبات و غيرها؛ و چه آنهائي كه روي اسباب ظاهريّه نباشد، مثل شقّ القمر[125] و تكلّم حضرت عيسي در هنگام تولّد[126] و


صفحه111

مرده زنده كردن آنحضرت و كورمادر زاد را بينا كردن و مرض پيسي را ـ كه تابحال جهان دانش نتوانسته است آنرا علاج كند ـ شفا دادن[127] و عصا بر سنگ زدن و دوازده چشمه فوران نمودن[128] و عبور از رود نيل كردن و خشك شدن آب در حال عبور و سپس بهم بر آمدن و فرعون و فرعونيان را غرق نمودن[129] و


صفحه112

يدبيضا نشان دادن[130] و همچنين سائر معجزات و خارق عاداتي كه از انبياي عظام و ائمّۀ گرام و سائر اولياي حقّ ذوي العزَّة و الاحترام صورت گرفته و ميگيرد؛ همه و همه از خداست و بس.

اسباب ظاهريّه كه گفته‌اند: أبَي اللَهُ أنْ يُجْريَ الامورَ إلاّ بأسْبابِها[131] در دست خداست؛ و او خودش مسبّب الاسباب است. بدين معني كه تسبيب اسباب ميكند؛ نه آنكه حضرتش مغلوب و محكوم سبب باشد، و كاري را نتواند انجام دهد مگر از سبب اختصاصي آن. اين عقيده، صد در صد ضدّ توحيد است.

در اينصورت براي او چه فرق ميكند از راه توالد و تناسل كسي را بيافريند، و يا از راه ديگر مانند حضرت آدم و حضرت عيسي بن مريم. همهاش معجزه است؛ هم آفريدن طفل از راه استيلاد، و هم دميدن روح بواسطۀ جبرائيل در شكم مريم و يا بوسيلۀ ارادۀ قاهرۀ خودش در گل آدم. ابداً تفاوتي نيست. و مشكل و آسان هم ندارد.

همگي بر يك وَتيره و يك روش و يك سنّت است، گر چه در نزد محجوبان مختلف جلوه كند.

ما از قائلين به فرضيّۀ تكامل ميپرسيم: شما درباره ناقه صالح كه از كوه


صفحه112

بيرون آمد، و آناً خلقت شد چه ميگوئيد؟! آيا آنهم پدر و مادري داشته، و از راه تناسل به وجود آمده؛ و ناچار بايد نسبش را به تك ياخته‌هاي مردابها برسانيد؟!

آيا دربارۀ زنده شدن عصاي موسي بصورت اژدها، و تعقيب فرعون و فرعونيان چه ميگوئيد؟! آيا آنهم پدر و مادري داشته و از راه تناسل بوجود آمده، و بايد حيات و زندگيش را به تك سلّولها برسانيد؟!

قائل شدن به خداي محصور در نظام مادّه، همان مادّيگري است

حقيقت امر اينستكه اينگونه قائلين به تكامل با مادّيّون تفاوتي ندارند. مادّيّون لفظاً انكار خدا را ميكنند، ولي قائلين به تكامل معنيً انكار نموده و خدا را از اثر مياندازند، و از كرسيّ عظمت ساقط مينمايند. قائل شدن به آن خدائي كه از نظام مادّه و آثار آن و لوازم لاتنفكّ آن نتواند تكان بخورد و تجاوز كند، اين همان معني و مفاد أصالت مادّه و الوهيّت آنست كه مادّيّون ميگويند. مادّيّون غير از اين چيزي نميگويند كه: مادّۀ ازلي در نظام صحيح و متقن خود حركت كرد، و اين عالم بديع و شگفت را بوجود آورد. اين بعينه كلام كساني است كه خدا را در أعمال مادّه، مجبور و محبوس مينمايند. دين توحيد، انسان را به خداوند مختار و ذي اراده و اختيار كه تمام نظام مادّه در تحت سلطه و اقتدار و بر اساس علم و قدرت اوست دعوت ميكند، كه با يك ارادۀ خود عالم را از نو در هر لحظه ميآفريند؛ و در هر لحظه بهم ميزند.

آياتي را كه در قرآن راجع به معجزات رسولان الهي است، تأويل ميكنند. شيطان را به ميكرب تفسير مينمايند.

شما مگر مجبوريد كه شعر بگوئيد، و در قافيهاش بمانيد؟! مگر مجبوريد تفسير بنويسيد؛ آنگاه روي ذوق و سليقۀ خود، بدون قرينه و شاهد خارجي، تفسير به رأي نموده و معجزات انبياء را از زنده كردن مرغان به اراده حضرت ابراهيم و غيرها همه را به نظر خود تفسير بنمائيد؟! اگر خدا روز قيامت از شما


صفحه114

بپرسد: به چه دليلي دست در كتاب من برديد، و اينگونه معاني سخيفه را معاني آيات كريمۀ من شمرديد؛ چه جواب ميدهيد؟!

ما نميگوئيم: امر تكامل و سنّت تكامل امكان ندارد، بلكه امكان دارد؛ و در صورت تحقّقش خداوند عامل است.

ما ميگوئيم: قدرت خدا را منحصر در سنّت تكامل نمودن غلط است. هم خدا ميتواند عيسي را بدون پدر در شكم مريم بپرورد؛ و هم آدم و حوّا را از گل خلق كند؛ و هم ميتواند از راه تكامل ايجاد فرمايد. هر دو مسأله يكي است.

در اينصورت اگر ديديد كه امام عليه السّلام با يك اراده خود، نقش شيري را از روي پرده، شير درّنده و ژيان خارجي ساخت و به هرون و مأمون حمله ور شد، نگوئيد: اين روايات ضعيف است! زيرا ما در علوم زيستشناسي خود از تطبيق فسيلها و از حالات جنين شناسي و تشريح تطبيقي، به شيري كه سلسلۀ نسبش تا تك ياختۀ سلّول مرداب برسد برخورد نكرده ايم! عزيز من! همۀ اشكالها در اينجاست كه شما ميخواهيد قدرت خدا را منحصر كنيد و نام سنّت سنيّه و نهج تكاملي عجيب و شگفت انگيز بر آن نهاده، ليكن سر از قدرت خدا باز نهيد. و عيناً به پيروي از مكتب مادّيّون كه غالب زيست شناسان و طبيعيدانان جهان را تشكيل ميدهند بگوئيد: از اين سنّت و نظامي كه ما تشخيص دادهايم، ابداً راه مفرّي نيست؛ و هر كس به هر شكل و به هر صورت بخواهد از اين علوم بگريزد ناچار در دامن همين علوم خواهد افتاد.

اين كلام غلط است. اين منطق غلط است. خداوند به ارادۀ قاهرۀ خود در هر آن، هجده هزار عالم، بلكه هزاران هزار عالم خلق ميكند و نابود ميسازد. آنوقت در خلقت آدم را از گل فرو ميماند كه جناب داروين به مذاقش مناسب نيامده است؟!


صفحه115

حال كه چنين است، ما بايد تابع دليل اثباتي باشيم، بعد از امكان دليل ثبوتي. فلهذا ميگوئيم: اگر حلقۀ مفقوده هم پيدا شد، و زيست شناسان مانند 4 = 2 * 2 نشان دادند كه حلقهاي قبل از انسان بوده است كه سلسلۀ نسل بشر را به حلقات سابق بر آن اثبات ميكند؛ در اينجا از كجا معلوم ميشود كه خلقت آدم از سلسلۀ توالد و تناسل پيشين بوده است، و يا از دميدن روح خدا در گل؛ بعد از آنكه گفتيم و ثابت نموديم كه هر دو طريق ممكن است؟!

شتر ممكن است هم به طريق توالد از حيوان نر و مادهاي بوجود آيد، و هم ممكن است به اراده و اعجاز حضرت صالح پيامبر از كوه سر برآورد و تكوين گردد. در اينصورت چون هر دو طريق از نقطۀ نظر حكمت متعاليه و فلسفۀ توحيديّه ابداً تفاوتي ندارد، از كجا بگوئيم كه اين شتر از كوه نيست، و معجزه نيست؛ و از راه زاد و ولَد بوجود آمده است؟! اينجاست كه فرق ميان منكر و مؤمن، و كافر و موحّد، و متعهّد و سَرسَري معلوم ميشود.

آنكه به گفتار صالح پيغمبر گوش فراداد و آنرا نَاقَةُ اللَهِ[132] شمرد، موحّد است و عاقبت بخير؛ و آنكه گفتار او را نپذيرفت و آنرا هم مانند سائر شتران به حساب آورد، مشرك است و متمرّد و در انتظار عذاب خداوندي.

بر فرض پيدا شدن حلقۀ مفقوده، باز سنّت تكامل اثبات نميشود

باري گفتار در اينجاست كه با فرض تحقّق حلقۀ مفقوده، و اثبات انتهاء


صفحه116

نسل بشر به طبقات قبلي و حيوانات پيشين، اين اثبات فقط در دائرۀ امكان است، نه وقوع خارجي. زيرا در برابر اين طريق از منتهي شدن به سلسلۀ اعقاب گذشته و قبل از انسان، طريق ديگري هم در مرحلۀ بحث و تدريس كلاسيكي امكان تحقّق دارد و آن، پيدايش مبدأ نسل بشر از آدم و زوجش به طريق دفعيّت و تحقّق ارادۀ قاهرۀ حضرت ربّ قدير عليم، بر نهج ساختمان وجودي آنها از خاك، بدون تبدّل نوعي از نوعي ديگر بوده باشد. و تا راه اين امكان مسدود نگردد، التزام به تحقّق آدم و حوّا سرسلسلۀ نسل بني آدم، از أطوار انواع ماضيه بلا وجه خواهد بود.

و چون هم طبق اصول علميّه، و هم طبق تصريح آيۀ قرآن به آنكه تمام سلسلۀ نسل بشر امروزي واقع در كرۀ خاك، منتهي به يك مرد و يك زن ميشوند؛ و در ميان اينها از سائر موجودات، چه از فرشتگان و يا از جنّيان و يا از حيوانات، دخالتي در پيدايش نسل اوّلين آنها نداشته است؛[133] بنابراين بايد گفت: در صورت تماميّت ادلّۀ زيستشناسان، و بر فرض تحقّق حلقۀ مفقوده؛ آن سلسله از انسان و يا موجوداتي كه بعد از حلقۀ اخيره موجود شده‌اند، ممكن است بواسطۀ عوارض خارجي كه در طول صدها ميليون سال در زمين تحقّق پيدا كرده است؛ از آتشفشانيها و سيل‌ها و طوفان‌ها و زلزله‌هاي جهاني و أمثالها كه يك نظير آن در طوفان نوح متحقّق شد و غير از نسل نوح پيامبر تمام انسانهاي روي زمين را غرق نمود، همگي از بين رفته باشند و اين سلسلۀ بشر که


صفحه117

بني آدمند و منتهی به آدم و حوّا ميگردند، دفعةً به امر پروردگار ايجاد شده، و يا اگر در خلقتشان از خاك، زمان متدرّجي هم وجود داشته است مسلّماً از نسل حيوان ديگري بنحو توالد و تناسل نبوده باشند.

و براي ابطال اين امكان تحقّق (نه خود تحقّق) هيچگونه دليلي چه در فلسفۀ كلّيّه و چه در علوم زيستشناسي نداريم. اگر زيستشناسان مطلبي برخلاف اين گفته دارند ارائه دهند!

كلام ابن سينا در لزوم ممكن دانستن مطالبي كه بر امتناعش برهان اقامه نشده است

شيخ الرَّئيس أبوعلي سينا ميگويد: )) كُلُّ ما قَرَعَ سَمْعَكَ مِنَ الْغَرآئِبِ فَذَرْهُ في بُقْعَةِ الامْكانِ، ما لَمْ يَذُدْكَ عَنْهُ قآئمُ الْبُرْهان.(( [134]

«هر مطلبي از غرائب و عجائب كه سندان گوش تو را كوبيد، تا وقتي كه برهاني عليه آن استوار نشده است و تو را از آن مطلب دور نساخته است، آنرا در بقعۀ امكان باقي گذار!»

و در آخر «إشارات» گويد:(إ )يّاكَ أنْ يَكونَ تَكَيُّسُكَ وَ تَبَرُّؤُكَ عَنِالْعآمَّةِ، هُوَ أنْ تَنْبَريَ مُنْكِرًا لِكُلِّ شَيْءٍ. فَذَلِكَ طَيْشٌ وَ عَجْزٌ. وَ لَيْسَ الْخَرْقُ في تَكْذيبِكَ ما لَمْ يَسْتَبِنْ لَكَ بَعْدُ جَليَّتُهُ، دونَ الْخَرْقِ في تَصْديقِكَ ما لَمْ تَقُمْ بَيْنَ يَدَيْكَ بَيِّنَةٌ! بَلْ عَلَيْكَ الاِعْتِصامُ بِحَبْلِ التَّوَقُّف.


صفحه118

وَ إنْ أزْعَجَكَ اسْتِنْكارُ ما يوعاهُ سَمْعُكَ، ما لَمْ تَتَبَرْهَنِ اسْتِحالَتُهُ لَكَ؛ فَالصَّوابُ أنْ تَسْرَحَ أمْثالَ ذَلِكَ إلَي بُقْعَةِ الإمْكانِ، ما لَمْ يَذُدْكَ عَنْهُ قآئِمُ الْبُرْهان. (( [135]

«و مبادا كه اظهار و ابراز هوش و كياستت، و تخلّص و رهائيت از افكار عامّه، تو را بر آن وادارد كه پيوسته اعتراض نموده، و هر چيزي را انكار نمائي! زيرا كه اين حالت، سبكي و كم عقلي و انحراف از طريق و عجز و زبوني تو را ميرساند. و پارگي و شكافي كه در تكذيب تو در امري حاصل ميشود كه هنوز حقيقتش بر تو آشكار نشده است، از پارگي و شكافي كه در تصديق تو به امري حاصل ميشود كه هنوز بيّنه و برهانش براي تو استوار نشده است كمتر نميباشد. بلكه در اين مواقع بر تست كه به ريسمان توقّف متمسّك گردي، و از تصديق و تكذيب كنار بروي.

و اگر استنكار و طلب امتناع و محال شمردن چيزي كه گوشَت آنرا در خود گرفته است، تو را در اضطراب و قَلق انداخت؛ تا هنگامي كه محال بودن آن براي تو مُبَرهن نشده است، صواب آنستكه امثال اين امور را در زمينۀ امكان رها كني و آزاد بسپاري؛ تا وقتيكه برهان قاطع تو را از پذيرش آن باز نداشته است.»

اين بود دليل ما براي امكان ثبوتي خلقت آدم و حوّا بدون داشتن پدر و مادري از طبقۀ پيشين.

امكان ثبوتي و دليل اثباتي براي خلقت دفعي و إعجازي انسان

و امّا دليل اثباتي ما كه اين امكان را تحقّق ميبخشد، قرآن كريم است كه ظهور قريب به نصّ آياتش بر اين حقيقت دلالت دارد. همچون آيه مباركه 59، از


صفحه119

سوره 3: آل عمران:

خلقت عيسي إعجازي بود، همانند خلقت آدم كه از خاك بود

إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللَهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُو مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُو كُن فَيَكُونُ.

«تحقيقاً مثال خلقت عيسي در نزد خداوند، مثال آدم است كه وي را از خاك آفريد و سپس به او گفت: بوده باش! و بنابراين او خواهد بود.»

اين آيه صراحت دارد كه خلقت آدم از خاك است. و خلقت عيسي را در تولّد اعجازيش بدون پدر، تشبيه به خلقت اعجازي آدم از خاك مينمايد كه به مجرّد كلمه كُنْ كه از حضرت ربّ العزّة صادر شد، او بوجود آمد.

يعني خلقت عيسي در شكم مادر بدون تماسّ مادرش مريم با مردي، دلالت بر الوهيّت وي ندارد. هر دو موجود، چه او و چه پدرش آدم أبوالبشر، بدون پدر خلق شده‌اند. و اگر نداشتن پدر دليل بر خدائي او بود، بايد در آدم كه بدون پدر و بلكه بدون مادر از مجرّد خاك آفريده شد قائل بر خدائي او شويد! و چون نميشويد، در عيسي هم نبايد بشويد!

آيات پيش از اين آيه، بطور تفصيل، بشارت ملائكه را به مريم ميدهند برآنكه خداوند به وي كلمهاي را عطا مينمايد كه نامش مسيح عيسي بن مريم است، و وجيه در دنيا و آخرت و از مقرّبان درگاه خداوند است، و در گهواره و در سنّ كهولت در هر دو حال سخن ميگويد؛ و از صالحان است.

مريم ميگويد: اي پروردگار من! چگونه من بچّه ميآورم، در حاليكه مرا مردي مسّ ننموده است؟! خداوند ميفرمايد: اينست مطلب! خداوند هرچه را كه بخواهد خلق ميكند. و زمانيكه امري را بخواهد ايجاد كند، فقط به آن ميگويد: بوده باش! و در اينصورت آن امر خواهد بود.

در اينجا قرآن مجيد يكايك از معجزات حضرت عيسي بن مريم علي نبيّنا وآله و عليه الصّلوة و السّلام را برميشمرد.


صفحه120

و بعداً در مقابل نصاراي نجران كه ادّعاي الوهيّت وي را مينمودند؛ و در يك آيه پس از همين آيه:

فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَهِ عَلَي الْكَـٰذِبِينَ.[136]

كه آنها را در اين مُدّعا نفي كرده و به مباهله و لعن دعوت ميكند؛ بطور ايجاز و اختصار، مجمل آن تفصيلي را كه سابقاً بيان نموده بود، در خلقت اعجازي عيسي مانند حضرت آدم ذكر ميكند، كه راه حجّت و برهان را بر آنها ببندد.

و بنابراين معناي آيه اينطور ميشود كه: كيفيّت آفرينش عيسي نظير كيفيّت آفرينش آدم است كه اجزاي وي را از خاك جمع كرد و سپس به آن گفت: كُنْ! در اينحال بشري تمام عيار بدون پدر تكوّن يافت.

و اين بيان در حقيقت به دو حجّت منحلّ ميگردد كه هر كدام از آنها بهتنهائي كافي بر نفي الوهيّت مسيح ميباشند:

اوّل آنكه: عيسي مخلوق خداست كه وي را به لباس بشر آفريد، گر چه بدون پدر باشد. و هر كس كه اينچنين باشد، بندۀ خداست نه خدا.

دوّم آنكه: آفرينش مسيح از آفرينش آدم زيادتي ندارد. اگر سنخيّت


صفحه121

خلقت او اقتضاء كند كه به الوهيّت وي بتوان قائل شد، بايد اين اقتضاء در خلقت آدم هم بوده باشد؛ با آنكه نصاري دربارۀ آدم چنين اعتقادي ندارند. بنابراين دربارۀ عيسي هم از جهت مماثلت و مشابهت نبايد اعتقاد داشته باشند.

و از آيه پيداست كه خلقت عيسي همانند خلقت آدم، آفرينش طبيعي در عالم است، و اگر چه خارق سنّت جاريۀ در نسل است كه طفل براي پيدايشش نياز به پدر دارد.

و از كلمه فَيَكُونُ اراده حكايت حال ماضي استفاده ميشود. و اين جمله مضارع منافات با كلمه كُنْ كه دلالت بر عدم تدريج دارد، ندارد. چرا كه تمام موجودات چه تدريجيّة الوجود و چه دفعيّة الوجود، مخلوق خدا هستند و با امر خدا كه همان كلمه كُنْ است متكوّن ميگردند؛ همانطور كه ميفرمايد:

إِنـَّمَآ أَمْرُهُو إِذَآ أَرَادَ شَيْـًا أَن يَقُولَ لَهُو كُن فَيَكُونُ. [137]

«اينست و جز اين نيست، امر خداوند اينست كه چون اراده كند چيزي را، به او بگويد: بشو و بوده باش! و بر اثر اين گفتار، آن چيز ميشود و بوده خواهد بود.»

و معلوم است كه: تدريج كه در بسياري از اشياء تدريجيّة الوجود تحقّق دارد، به قياس و نسبت با خصوص اسباب تدريجيّة الحصول آنهاست؛ و گرنه چنانچه همين امور تدريجيّه با حضرت باري تعالي مقايسه گردد، در آن مقام منيع هيچ مهلت و تدريج نيست؛ همچنانكه ميفرمايد:

وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَ' حِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ. [138]


صفحه122

«و امر ما نيست مگر واحد، مثل اندازۀ يك چشم بر هم نهادن.»

و روي اين بيان كلمه فَيَكُونُ با كلمه كانَ هيچ تفاوتي ندارد. و كلمه كُنْ دلالت دارد بر آنكه خداوند در آفرينش اشياء نيازي به اسباب ندارد، تا كيفيّت حال آن چيزي را كه ميخواهد بيافريند، نسبت به ذات اقدسش به امكان و استحاله، و آساني و سختي، و قرب و بعد (بواسطه اختلاف اسباب و عللي كه در ايجاد آن چيز دخالت دارند) اختلاف پذيرد.

آن چيزي را كه خداوند بخواهد و اراده كند؛ بگويد: كُنْ، كانَ. يعني تحقّق و وجود خارجي پيدا كرده است، بدون احتياج به اسباب عادي كه در پيدايش آن دخالت داشته باشند.

اين آيه از دو جهت صراحت بر خلقت آدم بوالبشر از خاك دارد، كه بطور دفعي و اعجازي بدون رابطۀ تناسلي از راه پدر و مادر بوجود آمده است:

جهت اوّل: از نقطۀ نظر معني و مفهوم خود آيه. زيرا وجه تشبيه عيسي به آدم در اين كريمۀ مباركه، فقط جملۀ خَلَقَهُ و مِن تُرَابٍ است. (آدم را از خاك آفريد.) و چون ميدانيم كه عيسي بطور دفعي از خاك خلق نشده است، و خداوند ابتداءً مجسّمهاي از وي نساخته تا بواسطۀ دميدن از روح خود در آن بواسطۀ كلمۀ كُنْ متكوّن گردد و بوجود آيد، بلكه مادرش حضرت مريم عليهاالسّلام او را به طريق طبيعي و حامله شدن در شكم و درد مَخاض زائيده است؛ بنابراين حتماً و مسلّماً تشبيه به آدم در خلقت خاكي وي، لازم لاينفكّ خلقت از خاك دفعةً ميباشد كه بدون پدر بودن است.

يعني عيسي هم در اين خلقت استثنائي و بدون پدر خلق شدن، همانند آدم است كه از خاك خلق شد و داراي پدر نبود. و با امر حتمي و كلمۀ كُنْ هر دو آفريده شدند و پا به منصّۀ ظهور نهادند.

جهت دوّم: احتجاج و استشهاد قرآنست با اين آيه، در ردّ نصاري كه


صفحه123

عيسي را بدون داشتن پدر، مافوق مرتبه بشريّت ميپنداشتند؛ و مرتبهاي در رتبه الوهيّت براي وي قائل بودند.

آياتي از قرآن در ردّ سه طائفه از مسيحيان كه به اُلوهيّت عيسي معتقد بودند

نصاري طبق آيات قرآن به يكي از سه فرقه منقسم ميشدند كه از نظر عقائد توحيدي همۀ آنها مردود بودند:

دستۀ اوّل: آنانكه قائل بودند عيسي مسيح يكي از سه اصل قديم است (أقانيم ثلاثَة) و او را ثَالِثُ ثَلَـثَةٍ ميپنداشتند؛ چنانكه ميفرمايد:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَهَ ثَالِثُ ثَلَـٰـثَةٍ. [139]

«حقّاً سوگند بخداوند كه كافر شده‌اند كسانيكه ميگويند: خدا سوّمي از سه اصل است.»

آنان قائل بر سه اصل قديم بودند؛ يكي: ذات كه از آن تعبير به أب (پدر) مينمودند. دوّمي: حيات كه از آن تعبير به روحُ الْقدُس ميكردند. و سوّمي: عِلم كه از آن تعبير به ابْن (پسر) ميكردند.

و هر يك از اين سه اصل را كه به نام اُقْنوم ميخوانند (أب و ابْن و روحالقدس) خدا و اصل و قديم ميدانستند. و در اعتقادشان بِاسْمِ الابِ وَ الاِبْنِ وَ روحِ الْقُدُس معروف و مشهورند.

و نيز در ردّ و منع ايشان در قرآن مجيد ميفرمايد:

وَ لَا تَقُولُوا ثَلَـٰـثَةٌ انتَهُوا خَيْرًا لَّكُمْ. [140]

«و نگوئيد: خدايان و اصول قديمه سه تا ميباشند! از اين عقيده اجتناب كنيد، كه اجتناب و احتراز از آن مورد اختيار و انتخاب و نيكوئي است براي شما!»


صفحه124

دستۀ دوّم: آنانكه قائل بودند عيسي مسيح، خود خداست. و در ردّ ايشان قرآن ميفرمايد:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ. [141]

«حقّاً سوگند بخداوند كه كافر شده‌اند كساني كه ميگويند: خداوند همان عيسي بن مريم است.»

دستۀ سوّم: آنانكه قائل بودند كه مسيح پسر خداست. چنانكه در قرآن مجيد ميفرمايد:

وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَهِ وَ قَالَتِ النَّصَـٰرَي الْمَسِيحُ ابْنُ اللَهِ. [142]

«و طائفۀ يهود گفتند: عُزَير پسر خداست؛ و نصاري گفتند: مسيح پسر خداست.»

و بنابر اين سه اعتقاد مختلف كه مسيحيان دربارۀ عيسي دارند، به سه طائفۀ مَلكانيّة، و نِسطوريّة، و يعقوبيّة قسمت ميشوند.

و چون همۀ اين عقائد در منطق قرآن كفر است؛ و نصاري داراي اين گونه عقيدهها دربارۀ مسيح هستند، به پدر نداشتن وي استدلال ميكردند و ميگفتند كه: تمام افراد بشر از پدري متولّد شده‌اند، امّا عيسي كه از پدر به دنيا نيامده است، معلوم ميشود از سنخ بشر نيست، بلكه از عالم ربوبّي و عالم لاهوت است؛ قرآن در ردّ اين طائفه اين آيه را فرستاد؛ و سپس فرمود: الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُن مِّنَ الْمُمْتَرِينَ. [143]

«حقّ از ناحيۀ خدا و از سوي پروردگارت ـ اي پيامبر ـ ميباشد؛ بنابراين


صفحه125

از شكّ آورندگان مباش.»

و بعد از اين آيه با آيه فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ايشان را به مباهله و ملاعنه دعوت مينمايد.

و اين آيه إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللَهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُو مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُو كُن فَيَكُونُ هنگامي ميتواند ردّ بر نصاري در اين احتجاج و استشهاد قرار گيرد كه مراد از خلقت آدم از خاك در اين وجه شَبَه، عدم تولّد آدم از پدر بوده باشد و بگويد كه: عيسي گرچه خَلقيّت و تكويني اختصاصي بخود دارد كه بدون پدر پا به عرصۀ بروز گذاشت، ولي اين تكوّنِ اختصاصي موجب اعتلاء وي در مرتبۀ الوهيّت و ربوبيّت نيست؛ زيرا آدم هم كه همانند او خلقت و تكوّن اختصاصي داشته و بدون پدر و حتّي بدون مادر از خاك متولّد شده است، همينطور بوده است. پس يا بايد قائل به الوهيّت آدم هم بشويد كه نميشويد! و يا بايد قائل به بشريّت عيسي گرديد!

آيات قرآن، نظريّۀ ترانسفورميستها را دربارۀ آدم ردّ ميكند

كساني كه قائل به تكامل انواع هستند و لهذا آدم را از پدري و مادري از طريق تناسل متولّد ميدانند، در اين آيۀ كريمه ميگويند: مراد از خَلَقَهو مِن تُرَابٍ خلقت اعجازي آدم از مجسّمهاي بصورت آدم از گل نيست، بلكه مراد اينست كه: چون اصل همۀ اشياء از خاك است، و غذاها و أطعمه و گوشتها و فواكه و سبزيجات كه موجب تهيّۀ نطفه ميشوند، از خاك هستند، فلهذا خلقت آدم هم از خاك است. و در اين آيه خداوند همين قدر ميخواهد بفرمايد كه عيسي بن مريم هم از خاك آفريده شده است؛ به مثال آدم كه از خاك بوده است.

خلقت عيسي از جريان طبيعي بهره داشته، و خرق عادتي هم نبوده است. زيرا از نقطۀ نظر علوم زيستي، معلوم شده است كه بعضي از زنها هم اِسپِرم و هم اُوول (نطفۀ مرد و تخمك زن) را خودشان توليد ميكنند.

در اينجا خداوند ميخواهد بگويد: خلقت عيسي هم از جريان طبيعت و


صفحه126

عادت خارج نبوده؛ همانند آدم كه بواسطه اصل كلّي توالد و تناسل از خاك بوجود آمده است، اينهم همينطور بوده است.

و دربارۀ كلمۀ كُن فَيَكُونُ گفته‌اند: معنايش اينستكه: خداوند به آدم كه صفيّ الله است گفت: عالِم باش! و يا پيغمبر باش! و يا موجود انتخاب شده از ميان انواع دگر باش! و او هم همينطور شد. همچنانكه به عيسي گفت: عالم باش! و پيامبر باش! و داراي معجزه باش! او هم چون از مادر متولّد شد، مادرش را صدا زد كه: اي مادر غمگين مباش! كه پروردگارت در زير تو اينك بزرگمردي را قرار داده است.

 

 

پاورقي


[104] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 156

[105] مختصري از ترجمۀ احوال مرحوم آية الله شيخ محمّد جواد بلاغي نجفي

ـ علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني، در «أعلام الشّيعة» در قسمت نقبآء البشر، جلد اوّل، ص 323 تا ص 326 در تحت شمارۀ 663 ترجمۀ احوال او را مفصّلاً آورده است. و ما در اينجا مختصر از آنرا ميآوريم: حياتش بين سنۀ 1282 تا 1352 هجري قمري بوده است. از اعلام علماء اسلام در عصر خود و مجاهدي كبير و مؤلّفي كثير التّأليف بوده است. از افراد نادر دهر بوده است كه حيات خود را وقف خدمت به دين و حقيقت نموده‌اند. چنان در برابر مسيحيان و موج غرب ايستاد و علوّ اسلام را بر جميع ملل عالم به ثبوت رسانيد كه در ميان علماء نصاري و فضلاي آنها داراي شأني عظيم و مكاني رفيع گرديد. بزرگان از اروپا در مشكلات علمي و ديني خود به او مراجعه مينمودند. و بزرگان لورندره و غير آنجا، ملجأ و پناهشان در مسائل مشكله شيخ محمّد جواد بلاغي بود. مستر خالد شردراك در مشكلات خود به او رجوع ميكرد. بسياري از مؤلّفات او را در زمان حيات او به انگليسي ترجمه و طبع كردند؛ چون مورد نياز مسيحيان غرب بود. از مؤلّفاتش «الهَدي إلي دينِ المصطفَي» و «أنوار الهدي و الرِّحلةُ المَدرسيّة» و «نصآئح الهدي و أعاجيب الاكاذيب» و «التَّوحيد و التَّثليث» و «إبطالُ فتوي الوهّابيّين بهَدمِ قبور البقيع» و رسالۀ ديگري نيز در ابطال فتواي وهّابيها، و «البَلاغُ المُبين» در إلهيّات، و تفسير «ءَالآء الرّحمن» و بسياري از كتب ديگر است كه مطبوع است. و امّا آنچه كه طبع نشده است نيز بسيار است كه نام آنها را مرحوم علاّمۀ طهراني ذكر كرده است. بالجمله وفاتش در 22 شعبان واقع شد، و عالم تشيّع و اسلام و حوزۀ نجف را بفقدان خود در سوگ نشاند. رحمةُ الله عليه رحمةً واسعةً.

[106] ـ صدر آيۀ 1، از سورۀ 4: النّسآء

[107] ـ صدر آيۀ 21، از سورۀ 0 3: الرّوم

[108] ـ صدر آيۀ 72، از سورۀ 16: النّحل

[109] ـ صدر آيۀ 11، از سورۀ 42: الشّورَي

[110] ـ صـدر آيۀ 49، از سـورۀ 51: الـذّاريـات

[111] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 145

[112] ـ خلْف به معناي كوچكترين ضلع بدن است.

[113] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 156، در ضمن بحث روائي

[114] ـ آيۀ 59، از سورۀ 3: ءَال عمران

[115] شرح حال مرحوم آية الله شيخ محمّد حسين مسجد شاهي

ـ شيخ محمّد حسين اصفهاني مسجد شاهي، پس از تحصيل در نجف اشرف و فوز به درجۀ عاليۀ اجتهاد و مراجعه به اصفهان، از طراز اوّل بلكه مقدّم از علماي اصفهان قرار گرفت و حوزۀ درس او اوّل حوزه شد. آنگاه بارقۀ غيبي بر دلش تابيد و نسيم روح پرور ملكوتي بر جانش وزيد؛ در تفكّر فرو رفت كه عاقبت اين رياست مطلقه چه خواهد شد؟! ما كه از عرفان خدا توشهاي برنداشتهايم، با اين حال اگر روزگار سپري شود و به همين منوال دست خالي از دنيا برويم چه خسارت بزرگي نصيبمان ميشود! و با آنكه در سنّ جواني بود و اوّل عنفوان غرور و روي آوردن بدنيا و مظاهر آن، از اين فكر مريض شد و در بستر افتاد. نماز جماعت و حوزۀ درس تعطيل شد.

روز به روز حالش دگرگون ميشد؛ و زردي چهرهاش مشاهَد و محسوس بود. تا پس از سه ماه اسباب سفر به اعتاب عاليات را بست؛ و در بين راه، دريچهاي از عالم غيب بر رويش گشاده شد، و باب مكاشفات روحيّه بر او بازگشت. تا به نجف اشرف رسيد و اقامت خود را در آنجا قرار داد. در آنجا پيوسته مشغول اذكار و اوراد و جستجوي باب عرفان بود. و تفسيري مختصر از سورۀ فاتحه و قدري از سورۀ بقره را نوشت كه طبع شده است؛ و فوقالعاده براي ارباب سلوك سودمند است. حضرت آية الله آقا سيّد عبدالهادي شيرازي قدَّس اللهُ نفسَه براي حقير گفت: من هر شب در موقع تحصيل قدري از اين تفسير را مطالعه مينمودم، حالتي به من دست ميداد كه تا صبح قادر بر مطالعۀ دروس خود نميشدم. اقامتش در نجف بيش از ششماه بطول نيانجاميد كه دعوت محبوب و معشوق مطلق را لبّيك گفت. شرح حالش را برادرش آقا نورالله آورده، و در صفحات دنبالۀ تفسير بطبع رسيده است.

[116] ـ علاّمه شيخ آقا بزرگ طهراني، در «الذّريعة» ج 24، ص 277 گويد: )) «نقد فلسفۀ داروين» ردّ بر فلسفۀ طبيعيّون و مادّيّون است كه آقا رضا اصفهاني كه حياتش بين سالهاي 1287 تا 1361 هجري قمري بوده است در اوائل انتشار نظريّۀ داروين در نشو و ارتقاء كه در ايران به شكل غير صحيحي كه معارض با دين بود جلوه كرد، منتشر ساخته است. در اين كتاب، ناقد، اثبات واجب الوجود را بدون نياز به دور و تسلسل نموده است.

در اين حال، جميل صدقي زهاوي، شاعر اديب فيلسوف كُردي، با وي معارضه كرده و ردّي بر آن نوشت. و مؤلّف كتاب يعني شيخ محمّد رضا پاسخ آنرا در كتابي به نام «القولُ الجميل إلي صديقي الجميل» داده و منتشر كرد. و نيز كتابي از وي به نام «نجعة المرتاد» انتشار يافته است. ((

[117] حرمت استعمال علامتهاي مختصّۀ به غير مسلمين

ـ فُكُل به كراوات ميگويند. و فكلي يعني شخصي كه كراوات ميبندد. كراوات به شكل زنّار است، يعني صليب كه در زبان پارسي به آن چليپا گويند. استعمال صليب چون از علامتهاي مختصّۀ نصاري است، در شريعت اسلام حرام است؛ خواه به دست ببندند، و يا به گردن بيفكنند، و يا به سينه آويزان كنند، و يا به كمر ببندند، و يا به سائر اقسام استعمال، در خانه و در اطاق خود استعمال نمايند. در صدر مشروطيّت و قدري قبل از آن، فكل از اروپا سوغات آمد، و استعمال چليپا بصورت كراوات و يا پاپيون رواج يافت. و فرنگيمآبها دانسته و يا ندانسته آنرا به گردن خود ميبستند. اين عمل ادامه داشت تا زمان حكومت اسلامي در ايران بحمدالله بكلّي منسوخ شد.

[118] ـ بُخْنِر ( Bochner ) كه تولّدش در سنۀ 1824 و مرگش در سنۀ 1899 ميلادي است، از شيوخ و أعلام مادّيّين و طبيعي مذهب است. كتابي دارد بنام «قوّه و مادّه». كولپه صاحب كتاب «المَدخلُ إلي الفلسفة» تناقضات بسياري از او ذكر ميكند.

[119] ـ كتاب «الاعلام» زركُلي، ج 3، ص 227؛ و كتاب «معجم المؤلّفين» عمر رضا كحّالة، ج 4، ص 294

[120] ـ در كتاب «راهنماي دانشوران» سيّد علي اكبر برقعي، ج 2، ص 39 گويد: )) شبلي شميّل از اعلام ادب شرق، و از افاضل نويسندگان مسيحيان بود. امّا چندان در بند دين نبود. بلكه راهي را در مخالفت با دين رفت كه او را پير ملحدان مسيحيان گفتند. ((

[121] ـ نه تنها شبلي شميّل، بلكه بسياري از دانشمندان و نويسندگان منصف اروپا كه به قرآن و احاديث رسول الله دسترسي پيدا كرده‌اند، پيغمبر اسلام را بزرگترين مرد معنوي و قهرمان اخلاقي جهان معرّفي كرده‌اند؛ مثل ولتر شاعر معروف فرانسوي در كتاب «اسلام از نظر ولتر» تأليف دكتر حديدي، و مثل توماس كارْلَيل انگليسي در كتاب «الابطال» و مثل ارنست رُنان فرانسوي در كتاب «تمدّن اسلام».

[122] ـ هفت بيت از اين ابيات را كه غير از بيت اوّل باشد، در پيوست 1، ص 265 و 266، از كتاب «سيري در انديشۀ عرب» تأليف سيّد حميد عنايت آورده است. و نويسندۀ پيوستها: محمّد رضا حكيمي گويد: اين ابيات را از كتاب «محمّدٌ و القرءَان» تأليف شيخ كاظم آل نوح عراقي، چاپ مطبعة عربيّة بغداد ( 1354 هجري قمري) ص 181 نقل نموده است.

[123] ـ «الامامُ عليٌّ، صوتُ العدالةِ الإنسانيَّة» جورج جرداق، از دروۀ پنج جلدي، جلد اوّل: عليٌّ و حقوقُ الإنسان، ص 37

[124] ـ «سيري در انديشۀ سياسي عرب» ص 0 5 و 51

[125] ـ آيات 1 تا 3، از سورۀ 54: القمر: اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ * وَ إِن يَرَوْا ءَايَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ * وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوٓا أَهْوَآءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ. «ساعت قيامت نزديك شد، و ماه شكاف برداشت و پاره شد. و اگر آيهاي را ببينند، روي ميگردانند و ميگويند: از جانب محمّد سحري است مستمرّ. دروغ گفتند و از آراء و خيالات پوچ و واهي خود پيروي كردند. و هر امري بجاي خود استقرار دارد.»

[126] ـ آيۀ 24، از سورۀ 19: مريم: فَنَادَیٰهَا مِن تَحْتِهَآ أَلَّا تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا. «(چون مريم پسرش عيسي را زائيد) پسرش از زير مادر، وي را صدا زد كه اي مادر غمگين مباش؛ اينك خداوند در زير تو يك آقا و بزرگواري را قرار داده است.»

[127] ـ قسمتي از آيۀ 0 11، از سورۀ 5: المآئدة: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرَا بِإِذْنِي وَ تُبْرِي الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي' بِإِذْنِي. «ايعيسي! ياد بياور زماني را كه از گل مانند مجسّمه و شكل پرنده ميساختي با اجازۀ من، و در آن ميدميدي ناگهان پرندهاي زنده ميشد با اجازۀ من، و زماني را كه كور مادرزاد و مريض مبتلا به پيسي را شفا ميدادي با اجازۀ من، و زماني كه مردگان را از ميان قبرهايشان بيرون ميآوردي و زنده مينمودي! با اجازۀ من.»

[128] ـ قسمتي از آيۀ 0 16، از سورۀ 7: الاعراف: وَ أَوْحَيْنَآ إِلَي مُوسَي إِذِ اسْتَسْقَـهُ قَوْمُه وٓ أَنِاضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا. «و در وقتي كه قوم موسي از وي آب خواستند، ما به موسي وحي كرديم كه با عصايت بر سنگ بزن. چون زد، ناگهان دوازده چشمه از آن سنگ جوشيد.»

[129] ـ آيۀ 0 5، از سورۀ 2: البقرة: وَ إِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنجَيْنَـكُمْ وَ أَغْرَقْنَآ ءَالَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنظُرُونَ. «و ياد بياوريد اي بني اسرائيل زماني را كه ما دريا را براي شما شكافتيم، و در اثر آن شما را نجات بخشيديم؛ و آل فرعون را در برابر مشاهده و أنظار شما غرق كرديم.»

[130] ـ آيۀ 22، از سورۀ 0 2: طه: وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلَي جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَآءَ مِنْ غَيْرِ سُوٓءٍ ءَايَةً أُخْرَي. «(و از جملۀ آيات و معجزات موسي اين بود كه به وي خطاب كرديم:) دستت را در داخل پهلويت فرو ببر و آنگاه آنرا از زير لباست بيرون آور. آن دست، سفيد و درخشنده دربرابر نظاره كنندگان است بدون آنكه اين سفيدي امر بدي مانند پيسي باشد؛ بلكه درخشان و نوراني است و اين يك معجزه و آيت ديگري است براي قوم خودت!»

[131] ـ يعني: «خداوند إبا ميكند از اينكه امور را به جريان اندازد مگر از راه اسباب مختصّ به خود آن امور.»

[132] ـ قسمتي از آيۀ 73، از سورۀ 7: الاعراف: وَ إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَـلِحًا قَالَ يَـقَوْمِ اعْبُدُوا اللَهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَـهٍ غَيْرُهُو قَدْ جَآءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ هَـذِهِنَاقَةُ اللَهِ لَكُمْ ءَايَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَهِ وَ لَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. «و به سوي قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستاديم. او گفت: اي قوم من! خدا را عبادت كنيد. براي شما معبودي غير از او نيست. حقّاً بيّنه و برهان و حجّتي قويم، از سوي پروردگارتان به سوي شما آمد. اينست ناقۀ خدا كه براي شما آيتي است؛ آنرا واگذاريد تا از زمين خدا بخورد. و آنرا به بدي مسّ نكنيد و دست نزنيد كه در آن صورت عذاب دردناكي شما را فرا خواهد گرفت.»

[133] ـ آيۀ أوّل، از سورۀ 4: النّسآء: يَـأَيـُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ' حِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَ نِسَآءً. «اي مردم! تقواي پروردگارتان را پيشه سازيد؛ آن كسيكه شما را از نفس واحدي آفريد و از آن نفس، زنش را آفريد. و از اين دو تن، مردان بسياري را و زناني را در روي زمين پخش كرد.»

[134] ـ اين عبارت معروف شيخ است كه در بسياري از كتب، از او نقل شده است. و مراد از امكان در اينجا امكان عقلي است، نه امكان ذاتي. حكيم سبزواري در «شرح منظومه» ص 46 از طبع ناصري، در ضمن شرح غُرر «المعدومُ لا يُعاد بعَينه» گويد: )) و معناي امكان در اينجا خلاف اعتقاد جازم است، يعني احتمال. مثل اينكه ميگويند: ذَر في بُقعة الإمكان ما (مَوصولة) لم يذُده (أي لم يدفَعه) قآئمُ البرهان. اشاره به جواب دليل اقناعي ديگر است؛ و آن اينستكه: اصل در هر جا كه دليلي بر امتناعش و يا بر وجوبش نيست، امكان است. الاصلُ فيما لا دليلَ علي امتناعِه و وجوبِه هو الإمكان، كما قال الحكمآء: كلُّ ما قرَع سمعَك من الغرآئب فذَره في بُقعة الإمكان، ما لم يذُدك عنه قآئمُ البرهان. ((

[135] ـ «إشارات» از طبع سنگي، در صفحۀ آخر است؛ و از طبع جديد مصري: ج 4، ص 159 و 0 16

[136] ـ آيۀ 61، از همين سوره: ءَال عمران، و ترجمهاش اينطور است: «پس اگر كسي با تو به محاجّه و نزاع در گفتار برخيزد پس از علمي كه دربارۀ حضرت عيسي از جانب خداوند بر تو فرود آمده است، پس به آنها بگو: بيائيد تا ما پسران خود را بخوانيم و شما هم پسران خود را بخوانيد! و زنهاي خود را بخوانيم و شما هم زنهاي خود را بخوانيد! و كساني كه در حكم خودمان هستند بخوانيم و شما هم كساني را كه در حكم خودتان هستند بخوانيد! و سپس به درگاه پروردگار ابتهال و تضرّع و زاري نموده، و لعنت و دورباش از رحمت خدا را براي دروغگويان قرار دهيم!»

[137] ـ آيۀ 82، از سورۀ 36: يس

[138] ـ آيۀ 0 5، از سورۀ 54: القمر

[139] ـ صدر آيۀ 73، از سورۀ 5: المآئدة

[140] ـ قسمتي از آيۀ 171، از سورۀ 4: النّسآء

[141] ـ صدر آيۀ 17 و صدر آيۀ 72، از سورۀ 5: المآئدة

[142] ـ صدر آيۀ 0 3، از سورۀ 9: التّوبة

[143] ـ آيۀ 0 6، از سورۀ 3: ءَال عمران

      
  
فهرست
  بحث چهارم: قرآن روشن كنندۀ همه چيز است، و قابل نسخ نيست.. و تفسير آية: وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِت
  چگونه قرآن واضح كنندۀ هر پنهان، و حلاّل هر مشكل است؟.
  نقل مرحوم فيض كلامي را از بعضي از اهل معرفت در اينكه قرآن تِبيان هر چيز است..
  كسيكه به علوم كلّيّه راه يابد معناي تبيانِ قرآن لِكُلِّ شَيْءٍ را ميفهمد.
  سبب عجز همگان از آوردن مثل قرآن، كلّيّت معاني و علوم آنست..
  تَحدّي قرآن به نزول مانند قرآن، و يا ده سوره و يا يك سوره مثل قرآن.
  فقط اولياء إلهي از حقائق و تأويل قرآن مطّلع ميباشند.
  منكران قرآن، يا با وصول به علوم كلّيّه و يا با رفتن از دنيا قرآن را درمييابند.
  آيات دالّه بر آنكه قرآن از جانب خداوند است..
  خطبۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام در جامعيّت قرآن.
  انقسامهاي مختلف قرآن، در خطبۀ حضرت..
  انقسام قرآن به حرام و حلال، و فرائض و فضائل.
  ناسخ و منسوخ، و رُخصت و عزيمت قرآن.
  خاصّ و عامّ، و عِبَر وامثال قرآن.
  مُرسل و محدود، و محكم و متشابه و مجمل و مبيّن قرآن.
  مجمل و مبيّن قرآن.
  ثبوت در كتاب و نَسخ در سنّت، و ثبوت در سنّت و نسخ در كتاب..
  واجب موقّت، و معصيت كبيره و صغيره، در قرآن.
  معناي «مَقبولٌ في أدناه» و «مُوسَّعٌ في أقصاه» در قرآن.
  روايات وارده در اينكه: قرآن تبيان و روشنگر همه چيز است..
  امر قرآن در معالجۀ امراض مختفيۀ انسان، عجيب است..
  قرآن، آدمي را به آخرين درجه از مقام انسانيّت ميرساند.
  وَ إِنَّهُ لَكِتَـابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَـاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ
  معناي عزّت قرآن كه بهيچوجه منفعل نميشود و شكست ناپذير است..
  روايات واردۀ ديگر، در عظمت مقام قرآن.
  درجات و مراتب آيات قرآن، و منازل بهشت..
  عدد مجموع آيات قرآني (ت)
  كلّيّت قرآن موجب استدلال هر كسي به آن است؛ إنَّ الْقُرْءانَ حَمّالٌ ذُو وُجوهٍ.
  رسالت قرآن، انسان سازي است؛ نه حلّ مسائل علمي..
  استدلال بر حركت وضعي زمين با آونگ فوكو (ت)
  تصريح به مسائل علمي موجب تشويش مردم و بازماندن قرآن از أداء رسالت خود ميگردد
  تطبيق آيات قرآن بر علوم عصر، راه صحيحي نيست..
  تئوريها ثبات ندارند، و پيوسته محكوم تئوريهاي ديگرند.
  حكومت دو هزار سالۀ فرضيّۀ بطلميوس بر عقول منجّمين عالم.
  اختلاف نظر منجّمين در اصول علم هيئت، در قرون اخيره.
  تقدّم مسلمين در اكثر مسائل هيئت (ت)
  كشف قوّ? جاذبۀ زمين، قريب هزار سال قبل از نيوتون بوده است..
  ترجمۀ احوال ثابت بن قرّه (ت)
  معتقد بودن ثابت بن قُرّة به جاذبۀ زمين.
  إشكال علماء طبيعي بعد از نيوتون، بر عموميّت قانون جاذبۀ وي..
  إشكال اَينشتين بر عموميّت قوّۀ جاذبۀ نيوتون.
  اعتراف اينشتين بر عدم دليل تجربي و نظري بر غير متناهي بودن فضا
  معناي عرش و كرسيّ..
  استعمال اصطلاح «فضاي لايتناهي» از اسلام نيست..
  در تفسير آية: ذَ' لِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ.
  اعتراضهاي ملحدان و منكران از آنستكه از همه چيز معناي مادّي ميفهمند.
  در موقف قيامت براي مادّيّين مشهود ميشود كه قوانين طبيعت همگي حقّ بوده، و آن نسبت ثبات و أصالتي كه
  اختلاف آراء و نظريّه‌ها پايان ندارد
  اختلاف آراء فلاسفۀ مادّيـّين در حقيقت مادّه 84.
  از جمله مسائل مورد اختلاف و بحث، مسألۀ اصل نوع انسان است..
  قول به منتهي شدن انسان به آدم و حوّا، و هر يك از حيوانات به اصل خود (فيكسيسم)
  قول به منتهي شدن انسان و تمام انواع حيوانات به يك نوع واحد(تكامل، ترانسفورميسم)
  گفتار فرضيّۀ قائلين به تکامل؛ و عدم و جود حلقۀ مفقوده.
  قائلين به نظريّۀ ترانسفورميسم قبل از داروين.
  كووِيۀ فرانسوي (واضع علم تشريح تطبيقي) از مدافعين فيكسيسم بوده است..
  داروين، خود مسيحيِ متديّن و خداشناس بود؛ ولي نظريّۀ او مستمسك مادّيّين شد.
  مختصري از ترجمۀ احوال مرحوم آية الله شيخ محمّد جواد بلاغي نجفي (ت)
  آيات قرآن دلالتي بر اشتقاق زوجۀ آدم از او ندارد
  رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه حوّا از ضلع چپ آدم آفريده شده، معتبر نيست..
  صراحت قرآن بر خلقت آدم از خاك.
  شرح حال مرحوم آية الله شيخ محمّد حسين مسجد شاهي (ت)
  نقد أبوالمجد بر فلسفۀ داروين.
  حرمت استعمال علامتهاي مختصّۀ به غير مسلمين (ت)
  مقالات و رسائل شبلي شميّل مصري در طرفداري از نظريّۀ نشو و ارتقاء
  أشعار شبلي شميّل دربارۀ رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم.
  مقالات شبلي شميّل در جواب از شبهات و إشكالات كرومر به دين اسلام.
  بحث و إشكال در مورد فرضيّۀ داروين.
  فرضيّۀ داروين مستلزم اثبات نظريّۀ مادّيّين نيست..
  در حكمت متعاليه، آفريدن خدا از راه سنّت تكامل و يا از غير آن يكسان است..
  قائل شدن به خداي محصور در نظام مادّه، همان مادّيگري است..
  >> بر فرض پيدا شدن حلقۀ مفقوده، باز سنّت تكامل اثبات نميشود
  كلام ابن سينا در لزوم ممكن دانستن مطالبي كه بر امتناعش برهان اقامه نشده است..
  امكان ثبوتي و دليل اثباتي براي خلقت دفعي و إعجازي انسان.
  خلقت عيسي إعجازي بود، همانند خلقت آدم كه از خاك بود
  آياتي از قرآن در ردّ سه طائفه از مسيحيان كه به اُلوهيّت عيسي معتقد بودند.
  آيات قرآن، نظريّۀ ترانسفورميستها را دربارۀ آدم ردّ ميكند.
  اشكالات وارده بر بعضي از قائلين به تكامل، در بحث از آيات خلقت إعجازي عيسي..
  دلالت آية: وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنسَـانِ مِن طِينٍ، بر سرشت آدم از گل.
  آية: ثُمَّ سَوَّيـهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ، دلالت بر عقيدۀ تكامل ندارد
  آيات سورۀ مؤمنون به مثابۀ آيات سورۀ سجده، دلالت بر پيدايش آدم از خاك دارد
  آية: ثُمَّ جَعَلْنَـاهُ نُطْفَةً، دلالت بر خلقت آدم از عصارهاي از گل دارد
  استدلال بعضي از قائلين به تكامل، به آيات قرآن پايهاي ندارد
  استدلال واهي بعضي بر نظريّۀ نشو و ارتقاء، با تمسّك به آيات سورۀ مؤمنون.
  دانشمندان ژئولوژي، دليل مُتقني بر اتّصال اين نسل به امّتهاي گذشته ندارند.
  روايات وارده در اينكه خداوند قبل از آدم، دوره‌هائي از آدم آفريده است..
  مراد از آدم در قرآن، آدم شخصي است نه آدم نوعي..
  آيات قرآن كريم كه ظهور در شخصي بودن آدم دارند.
  ظاهر قرآن، نكاح اولاد آدم در ميان خودشان بوده است..
  حرمت نكاح خواهران و دختران فطري نيست، بلكه طبق مصالح مجتمع است..
  ردّ علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله نفسَه، بر فرضيّۀ تبدّل انواع.
  مجموع ادلّۀ علوم طبيعي، تطوّر انواع را ثابت ميكند نه تبدّل را
  گفتار طبيعيّون در بازگشت عمر انسان به صدها ميليون سال پيش، پايۀ تحقيقي ندارد (ت)
  ردّ علاّمۀ طباطبائي (قدّه) بر مؤلّف كتاب «خلقت انسان» در نظريّۀ تبدّل انواع.
  ردّ بي‌اساس مؤلّفِ «خلقت انسان» گفتار استاد را در نظريّۀ تبدّل انواع.
  إشكالهاي كتاب «خلقت انسان» بر استادْ علاّمه بي‌اساس است..
  اشتباهات كتاب «خلقت انسان» در استناد به آيات قرآن.
  تشويش صاحب «خلقت انسان» در ردّ استاد علاّمه به دليل واهي..
  شخصي بودن آدم، دليل متقني است بر ردّ نظريّۀ تكامل.
  اتّهامات كتاب «خلقت انسان» به كتاب توراتِ موافق با قرآن.
  در توراتْ تحريف واقع شده، ولي جميع آن تحريف شده نيست..
  موارد تحريف شدۀ تورات مشخّص است؛ مانند آنچه دربارۀ علّت بيرون شدن آدم از بهشت آمده است (ت)
  تورات كتاب آسماني است، و در آن حكم خدا و هدايت و نور است..
  معناي «اسرائيليّات»، و غلط انداز بودن اين تعبير در روش تفسيري دفعي بودن خلقت آدم از گل.
  طريق تشخيص اسرائيليّات از روايات معتبره، صحّت سند روايت است..
  معرّفي إجمالي «تنقيح المقال» و برخي كتب رجالي ديگر (ت)
  عمل به روايت صحيحة السّند واجب است، گرچه مطابق با بعضي از مطالب تورات باشد.
  خطبۀ «نهج البلاغة» در خلقت آدم از گل.
  روايات ديگري دربارۀ خلقت آدم از گل.
  اشتباهات ديگر كتاب «خلقت انسان».
  استوار نبودن استدلال كتاب «خلقت انسان» به آيات قرآن.
  علاّمۀ طباطبائي به دو علّت، كلمۀ «ثُمّ» را در «ثُمَّ صَوَّرْنَـاكُمْ» براي تراخي ميدانند.
  اشتباهات مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» در بعضي از مطالب آن.
  إشكال علاّمۀ طباطبائي بر كتاب «راه طيّ شده».
  الحِكمةُ ضآلّةُ المُؤمن (ت)
  إشكال اوّل: «أصالت و ابديّت دين إلهي و محدوديّت فهم بشري».
  بنا بر روش و ممشاي اين مقاله، از ثبات دين جز اسمي باقي نخواهد ماند
  علوم تجربي نميتواند تعبّد را از ميان بردارد
  ايمان به غيب و فرشتگان عالم عِلوي، شرط تقوي و رستگاري است..
  إشكال دوّم: «عظمت و تقدّم علوم اسلامي بر علوم امروزي».
  استعمال لفظ «قديم» و «جديد» از حربه‌هاي استعمار است..
  علوم و معارف اسلام مندرس نميشود
  آيات وارده در قرآن كريم كه بشر را تشويق به آموختن علم حكمت مينمايد
  برخي از روايات وارده در شأن حكمت (ت)
  تعريف و تمجيد اسلام از حكماي يونان، و نزول سوره لقمان.
  قيام فلاسفه إلهي يونان، عليه مادّيّون.
  ضرر غرب در عدم توجّه به توحيد و معارف و اخلاق، بواسطه ترك فلسفه إلهي..
  گفتار آلكسيس كارل در ضرر بشريّت بواسطه تمدّن و فرهنگ جديد
  حقّ بزرگ فلاسفه اسلام در پاسداري از توحيد و قرآن.
  مراتب علمي و عملي حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي (ت)
  جمع كردن صدر المتأ لّهين بين عقل و شرع و شهود
  لزوم زنده داشتن تدريس «أسفار أربعه» در حوزه‌هاي علميّه.
  تهيدستي فلسفۀ غرب و فلاسفۀ غربي..
  قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است..
  اهتمام شديد حوزه نجف در تدريس فلسفه و عرفان.
  عبارات مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت در ردّ فلسفه إلهي..
  بحث در إلهيّات و فلسفه ما بعد الطّبيعة، ربطي به بحث در طبيعيّات ندارد
  فلسفه مابعدالطّبيعة بر اساس قواعد ثابت منطقي است و طبيعيّات اثري در آن ندارد
  اشكال وارد بر صاحب مقاله، در جدا كردن وظائف طبيعت از ماوراي طبيعت..
  علماءِ اسلام، برجسته ترين دانشمندان، و پدران علوم طبيعي هستند
  جابر بن حيّان، ذوالنّون مصري و أبو زكريّاي رازي، پايه گذاران علم شيمي هستند
  گفتار عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» دربارۀ تأسيس آن حضرت علوم اسلامي را (ت)
  پيشگامي مسلمين و عظمت آنان در علم فيزيك..
  تبرّز و ظهور أبوريحان بيروني، در مسائل فيزيك و هيئت و نجوم
  ترازوي أبوريحان بيروني، و تحقيقات او درباره چاه آرتزين.
  عبدالحليم جندي: تمام علوم اصلي اروپا به امام جعفر صادق عليه السّلام منتهي ميگردد (ت)
  قانون ظروف مرتبطه در علم فيزيك، كشف أبوريحان است..
  نبوغ أبوريحان در فلكيّات و علم نجوم
  مزيّت علوم اسلامي و مسلمين در طريقۀ علمي خود (ت)
  اصول علم نقشه كشي از ابتكارهاي أبوريحان است..
  أبوريحان قائل به سكون زمين نبوده است..
  استخراج جَيب (سينوس) يك درجه، از اكتشافات أبوريحان است..
  اكتشافات جديد أبوريحان در مسائل رياضي و هيئت..
  برتري مسلمين در علوم، به جهت «اسلوب تجربي» آنان بود (ت)
  خواجه نصيرالدّين طوسي: مدوِّن زيج إيلخاني..
  تأثير علوم و فرهنگ و تمدّن اسلام در علوم اروپائي(ت)
  تقدّم مسلمين در علم طبّ و داروسازي..
  فوائد و مزاياي طبّ قديم و ضررهاي پزشكي امروز.
  مضرّات پزشكي جديد كه بر اساس تكنولوژي امروز ترتيب يافته است..
  اختراع دستگاه‌هاي جديد در پزشكي، از حذاقت طبيب ميكاهد
  إشكال سوّم: «اساس حوزه‌هاي علميّه بر قرآن و عرفان است».
  مطلب أوّل: مراد و مقصود از علمي كه در اسلام بدان توصيه شده است كدام است؟.
  مدّت عمر انسان محدود است و بايد صرف آموختن علم مفيد كند
  اللَهُمَّ إنّي أَعوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ.
  وسعت علوم موجب انتخاب بهترين آنهاست..
  لزوم تحصيل علوم أهمّ و ترك علوم مهمّه، به ضرورت تنگي وقت..
  مراد از علم نافع و علمي كه شارع بدان ترغيب نموده است..
  إنّمَا الْعِلمُ ثَلاثةٌ: ءَايةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قآئِمَة.
  اشرف و افضل علوم، علم معرفة الله است..
  «اي دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت».
  علوم طبيعي، حسّي و خيالي بوده و در آنها اثري از تكامل نفس نيست..
  توسعه علوم تجربي بدون ربط با خدا، بر ضرر بشريّت است..
  آلكسيس كارل: رهروان طريق دانش از پيش نميدانند به كجا كشانده ميشوند!
  مطلب دوّم: حوزه‌هاي علميّه بر چه اساس تشكيل شده است؟.
  علّت تشكيل حوزه‌هاي علميّه دينيّه، وصول به اهداف عاليه قرآن بوده است..
  علّت تأسيس دانشسراي عالي و دانشكدۀ إلهيّات و معقول و منقول، مبارزه با حوزۀ علميّه بود
  خواسته استعمار، از ميان رفتن قرآن است..
  مطلب سوّم: انتظار حوزه علميّه از مربيّان و گردانندگان آن چيست؟.
  حوزههاي علميّه براي تربيت فقيه عارف بالله است..
  علوم دينيّه بايستي براي راهيابي به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهي منوَّر گردد
  لا يَحِلُّ الْفُتْيا لِمَن لا يَسْتَفْتِي مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ بِصَفآءِ سِرِّه
  علم مجازي همچون ناودانِ سوراخ است، و علم حقيقي همچون آب حيات..
  روايات دربارۀ صاحبان علوم ظاهري و مجازي..
  «كليد گنج سعادت قبول اهل دل است».
  إشكال چهارم: «إعراض روشنفكران از مباني اسلامي، در اثر فرهنگ خارجي».
  پاسخ گفتار مقاله بسط و قبض، گفتار مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» است..
  علوم و معارف اسلامي در عصر مشروطيّت و بعد از آن، در حدّ كمال بوده است..
  إشكال پنجم: «مجاز و استعارۀ قرآن، عين صدق و بلاغت است».
  إشكال بر صاحب مقاله، عدم فرق ميان مجاز و دروغ است..
  بحث دربارۀ معناي حقيقي و مجازي، و صدق و كذب..
  تعريف و أقسام استعاره (ت)
  استعمال لفظ در معناي مجازي كمتر از استعمال آن در معناي حقيقي نيست..
  كلمات أعلامِ از محقّقين دربارۀ مجازات قرآن.
  كنايه و مجاز، بليغ‌تر از تصريح و حقيقت هستند
  نسبت ميان حقيقت و مجاز با صدق و كذب، عموم و خصوص من وجه است..
  كلام و إشكال در فهم صاحب مقاله از مجازات قرآن.
  شواهدي از سكّاكي در استعمال أفعال در معناي مجازيِ: ارادۀ افعال.
  در بعضي از موارد، حمل لفظ بر معناي حقيقي بعيدتر است از معناي مجازي..
  إشكال ششم: «تعدّي از ظهورات قرآن، إسقاط حجّيّت قرآنست».
  تفسير «پرتوي از قرآن» جن زدگي را به بيماري صرع و يا ميكربي تفسير نموده است..
  تفسير و توجيهي كه براي «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـانُ مِنَ الْمَسِّ» نموده‌اند
  نواحي چهارگانۀ إشكال بر صاحب مقاله در اين مبحث..
  ناحيۀ اوّل: كشف پزشكي توان نفي علل ماوراء طبيعت، و يا مقابلۀ با ظاهر قرآن را ندارد
  صاحب تفسير «المَنار» تأثير جنّ را در مرض صرع انكار دارد
  شيطانزدگي إجمالاً در مورد جنون متحقّق است..
  إشكال استاد علاّمۀ طباطبائي بر آنكه: استناد جنون به خدا إشكال دارد
  گفتار صاحب تفسير «روح المعاني» دربارۀ مسّ شيطان، قريب به نظريّۀ علاّمه است..
  استشهادات تفسير «روح المعاني» بر تخبّط از شيطان و جنزدگي..
  آيۀ «وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَـانٍ» دليل بر عدم تخبّط انسان از مسّ شيطان نيست..
  ناحيۀ دوّم: قرآن ميگويد: انس و جنّ دو گروه با شعور و قابل خطاب و تفهيمند
  انسان و جنّ، دو موجود مادّي و داراي پيامبر مشتركي از انسان هستند
  شرح حال جنّ، در سورۀ جنّ از قرآن كريم
  آيات قرآن راجع به اسلام و كفر جنّيان.
  به تمام افراد جنّ مثل انسان تكليف ميشود؛ و جهنّم و بهشت پاداش عمل است..
  انسان از جنّ قويتر است؛ لهذا پيامبر جنّيان از انسان است..
  مفسّر قرآن بايد عارف به لسان قرآن باشد
  مفسّر عاليقدر اسلام: علاّمۀ طباطبائي در شهرهاي عرب مشهورتر است از ايران.
  پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه‌هاي شياطين جنّي و إنسيّ..
  تعويذ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به معوِّذتين و آية الكرسيّ..
  نمونه‌هائي از مشاهدۀ خارجي جنّيان در زمان ما
  داستان إحضار جنّ توسّط آقاي بحريني در محضر حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  مشاهدۀ آثار جنّيان در مشهد مقدّس توسّط آية الله حاج شيخ محمّد كاظم دامغاني..
  ناحيۀ سوّم: حجّيّت ظهورات قرآن بنابر ا صل عقلائي غير قابل ترديد
  مَن فَسَّرَ الْقُرءانَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ.
  روايات وارده در عدم جواز تفسير به رأي، فوق حدّ تواتر است..
  ناحيۀ چهارم: تأويل و توجيه علوم غيبيّه، در اصل همان روح مكتب مادّيّون است..
  حكمت و عرفان و شرع، همگي از يك منبع‌اند و متّفقاً دلالت بر يك چيز دارند
  إشكال هفتم: «برهان علاّمۀ طباطبائي در استناد علل طبيعي به علل مجرّده».
  كلام استاد علاّمۀ طباطبائي در وجود سلسله علل طوليّه بين خداوند و موجودات طبيعيّه.
  إشكال صاحب مقاله بر گفتار حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  جهات عديدۀ إشكال بر صاحب مقاله.
  جهت اوّل: حقّانيّتِ حقّ، مشروط به پذيرش همگان و نداشتن مخالف نيست..
  كلام استوار، گفتاري است كه بر اصل برهان و اوّليّات پيريزي شود
  جهت دوّم: علل طوليّه در حوادث، مستفاد از آيات قرآن است..
  قرآن براي حوادث، علل طبيعي قائل است و همه را مستند به خدا ميداند
  قرآن، علل طبيعيّه را در تحت علل مجرّده و مستند به آنها ميداند
  تمام امور و حوادث در تحت نظر و تدبير فرشتگان است به امر خداوند
  ملائكه‌اي كه قرآن كريم نسبت تدبير امور را به آنها ميدهد
  أصناف فرشتگان مأمور به شؤون مختلف جهان، و تفسير «وَ النَّـازِعَـاتِ غَرْقًا ».
  ملائكه واسطۀ بين خداوند و مخلوقات هستند در بدء و عود
  وجود ملائكه عنوان وساطت بين خدا و خلق را دارد، بدون منافات با استناد به علل مادّيّه.
  فرشتگان، واسطۀ محضه هستند؛ و در عمل هيچگونه استقلال و استكبار ندارند
  بين وساطت ملائكه در تدبير امور و بين عبادت و تسبيح آنان تنافي نيست..
  تفسير «وَ الصَّـافَّـاتِ صَفًّا» كه مراد ملائكۀ وحي هستند
  مراد از «وَ الْمُرْسَلَـاتِ عُرْفًا» نيز ملائكۀ وحي ميباشند
  وظائف و شؤون ديگر ملائكۀ سماوي، در تعبيرات قرآن كريم
  معاونت فرشتگان در غزوۀ بدر، و در قضيّۀ افشاء سرّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
  كيفيّت تمثّل ملائكه بر حسب اختلاف اذهان، مختلف است..
  جهت سوّم: منطق قويم و مقدّمات برهاني شخص حكيم، براي همه الزام آور است..
  سرباز زدن از اصول عقليّۀ برهانيّه، اعتراف به جهالت و كوردلي است..
  إشكال هشتم: «منطق قرآن، حجّيّت عقل و يقين است نه فرضيّه‌هاي وهمي».
  إشكال صاحب مقاله بر علاّم? طباطبائي (قدّه) در حفظ ظاهر شرع و تقديم آن بر فرضيّه‌هاي علمي..
  تجربيّات علمي، تكامل انواع را نشان ميدهد؛ نه تطوّر و تبدّلشان را
  تئوريها تا با ادلّۀ مُتقنه به ثبوت نرسند فرضيّه‌اند نه قانون.
  قطع و يقين، ذاتاً حجّت است؛ و عقل امر به پيروي از آن دارد
  عقل قبل از شرع حجّت است؛ و خدا دو حجّت دارد
  روايات وارده در تقدّم عقل بر شرع..
  عقل، اوّلين حجّت ميان خدا و بندگان است..
  حجّت خدا بر بندگان، پيغمبر است و حجّت در ميان بندگان و خدا، عقل.
  روايت نفيس حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام در حجّيّت عقل.
  تتمّۀ روايت حضرت در أفضليّت عقل: ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ.
  شرح و تفسير بعضي از فقرات حديث..
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّه‌هاي غير برهاني نميفروشد
  إشكال نهم: «فطرت، راه تكويني كمال؛ و أحكام فطري رسانندۀ به كمالند».
  عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن أحكام، در مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت..
  معناي فطري بودن أحكام دين مقدّس اسلام
  تفسير آية: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
  تفسير علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، مراحل فطرت را در سنّت ديني..
  معني و مراد از فطرت بنابر تفسير حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، در بحث مستقلّ «الميزان».
  تمام موجودات بسوي غايت و كمال نوعي خود در حركتند
  سير كمالي انسان، ضرورةً در اجتماع متحقّق ميگردد
  مردم بر اثر عقائد مختلفه أحكام و سنّتهاي متفاوتي را پيريزي ميكنند
  عالم تشريع و شريعت بايد منطبق بر عالم تكوين و فطرت باشد
  مراد از فطرت و اسلام و دين الله و سبيل الله، نزد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  أحكام شرع گرچه اعتباري هستند ولي بر اساس عقل و وصول انسان به كمال هستند
  عمل لواط خلاف فطرت انسان، و در جميع شرايع حرام است..
  در سنّت تكوين و فطرت، هرگونه آميزش از غير طريق زناشوئي ممنوع است..
  ردّ فتواي مشهور مالكيّه، به آياتي است كه دربارۀ قوم لوط وارد شده است..
  وقاحت و قباحت وطي زنان از غير محلّ توالد و تناسل.
  «فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَ نَّي' شِئْتُمْ» دلالت بر جواز وطي زنان از غير محلّ تناسل ندارد
  ايجاد امراض مهلكه از جمله ايدز در نتيجۀ آميزش غير مشروع..
  زنا همچون لواط، خلاف فطرت و ممنوع است..
  غيرت بر ناموس و محافظت زنان و حجاب بانوان، از احكام اوّليّه است..
  أشعار وافي عراقي دربارۀ غيرت مردان و حجاب بانوان.
  شراب خوردن ضدّ حكم فطرت و عقل مستقلّ و شرع قويم است..
  صراحت آيات كريمۀ قرآن بر حرمت شرب خمر.
  رباخواري از مصاديق روشن أحكام ضدّ فطرت است..
  عبارات اكيد و شديد قرآن مجيد در حرمت ربا
  شرح نفيس علاّمه آية الله طباطبائي در پيرامون ربا و آيۀ ربا
  إفادات علاّمۀ طباطبائي در عموميّت مفاد «فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُوا إِلَي اللَهِ».
  لطائف آيات وارده در حرمت ربا به نظر آية الله علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  فطرت، راه تكويني هر انسان به سوي كمال مطلوب خود ميباشد
  بحث متين علاّمۀ طباطبائي (قدّه) در ملاك تشخيص أحكام فطرت و مسائل فطريّه.
  «تنبيهات»؛ تنبيه اوّل: وصول به جزئيّات أحكام فطرت براي عامّۀ بشر غير مقدور است..
  عقل، أحكام كلّي فطرت را ادراك ميكند
  تنبيه دوّم: فطرت، مطابق با عقل انساني است نه عقل حيواني..
  تنبيه سوّم: دو قاعدۀ ملازمۀ بين أحكام عقليّه و شرعيّه، در أحكام فطري نيز صادقاند
  تنبيه چهارم: أحكام اضطراريّه همانند غير آنها فطري هستند
  جميع أحكام اوّليّه و ثانويّۀ اضطراريّه، أحكام فطرت محسوب ميشوند
  تنبيه پنجم: فرق حقيقت علم و اخلاق، فرق امور حقيقيّه و اعتباريّه است..
  مطالب صاحب مقالۀ بسط و قبض در كتاب «دانش و ارزش».
  إشكال صاحب مقاله بر حضرت علاّمه در خلط ميان «هست» و «بايد».
  مطالب كتاب «دانش و ارزش» در بيان عبارات حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه) دربارۀ ادراكات اعتباري..
  إشكال مؤلّف كتاب «دانش و ارزش» بر علاّمه، ناشي از عدم فهم معناي «اعتباري» است..
  تشريح و تحقيق در معناي اعتباريّات و قيامشان به حقائق..
  در نزدعلاّمه، هر اعتباري بر حقيقتي استوار است..
  امور اعتباريّه محلّشان ذهن است ولي حكايت از خارج ميكنند
  حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّۀ ذهنيّه مؤثّر هستند
  خبط مؤلّف «دانش و ارزش» در عدم حجّيّت قياسي كه بر پايۀ برهان عقلي باشد
  تنبيه ششم: موضوع اوّل: تفسير نادرست آيۀ فطرت، از مؤلّف «دانش و ارزش».
  عقل مستقلّ، حكم به لزوم متابعت از فطرت مينمايد
  معناي فطرت، بنابر اصل اشتقاق لغت عرب..
  كلام اساطين عربيّت: راغب و ابن أثير و زمخشري در معناي فطرت..
  در امور اعتباري، فرقي بين «بايدها» و «نبايدها» نيست..
  موضوع دوّم: ادّعاي مؤلّف «دانش و ارزش» مبني بر عدم استنتاج بايدها و نبايدهاي قرآن از مسائل علمي..
  اخلاقيّاتي در قرآن كريم كه مستند به مسائل علمي است..
  تفاوت مرد و زن در أحكام و تكاليف، بر اساس اختلاف سازمان وجودي و طبيعي آنهاست..
  خبط و مغالطۀ صاحب كتاب «دانش و ارزش» در سبب اختلاف حقوق مرد و زن.
  إشكال دهم: «نظريّۀ تبدّل انواع، صرف فرضيّه بوده و دليل قطعي ندارد».
  صاحب مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، قائل به مذهب داروين است..
  نظريّۀ تكامل در انواع، فرضيّه‌اي است كه به ثبوت علمي نرسيده است..
  داروين در ارائه منتهي شدن انسان به بوزينه دليل قطعي ندارد
  آنچه در نزد مسلمين از مشابهت بين انسان و بوزينه ثابت است، بيشتر از آنستكه از داروين نقل شده است؛ ب
  بيان حضرت صادق عليه السّلام در «توحيد مفضّل» در شگفتي خلقت بوزينه.
  در اشتراكات بوزينه با انسان، بنا به نقل «حيوة الحيوان» دَميري..
  «أبوقَيس» ميمون يزيد (ت)
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّههاي غير برهاني نميفروشد
  مطايبه مؤلّف با كسي كه قائل به انتهاء نسل بشر به ميمون بود
  در مقاله بسط و قبض به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است..
  كتاب «آيات شيطاني» و نوشته‌هائي نظير «مقالۀ بسط و قبض» از يك چشمه آب ميخورند
  از تحريف ظاهر قرآن بدتر، تحريف معني و مراد آنست..
  احتجاج قيس بن سعد بن عبادة با معاويه در مدينه.
  برشمردن قيس براي معاويه، فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام را
  غضب نمودن معاويه و امرنمودن او به سبّ أميرالمؤمنين عليه السّلام
  بحث ابن عبّاس با معاويه در مدينه درباره حجّيّت قرآن.
  والي ساختن معاويه، زياد را بر عراقين، و سخت شدن امر بر شيعيان.
  بني اُميّه قيامشان براي از ريشه بركندن قرآن بوده است..
  «تو مترس از نسخ دين اي مصطفي».
  خداوند براي هر پيغمبري در راه رسيدن به مقصود، مشكلاتي ايجاد مينموده است..
  قرآن و پاسداران آن، أبدي هستند
  حكومت يزيد استبداد محض، و براي هدم قرآن بود
  به منجنيق بستن مسجد الحرام توسّط لشكريان يزيد (ت)
  اهتمام شديد يزيد در رواج منكرات و إشاعۀ فحشاء.
  أشعار يزيد در مدينه در وصف شراب، در حضور امام حسين عليه السّلام
  أشعار كفر آميز يزيد در هجاء رسول الله و تمسخر به يوم المعاد
  زدن يزيد با چوب بر دندانهاي سيّد الشّهداء عليه السّلام، و اعتراض أبو بَرزة أسلمي..
  مسلم بن عقبة سه روز مدينه را بر لشكريان يزيد مباح كرد (ت)
  يزيد هم طبق منطق عمر، حقّانيّت را بر اصل قدرت و شمشير ميداند
  تكريم و تعظيم يزيد از عبيدالله بن زياد لعنة الله عليهما
  تمثّل يزيد به ابيات ابن زِبَعْرَي، صريح در كفر اوست..
  گفتار يزيد و عمرو بن سعيد صريح است در كشته شدن امام حسين از روي كينۀ جاهليّت..
  جنايات معاويه و يزيد، و واقعۀ حرّه (ت)
  كلمات و گفتار دختر عقيل بن أبيطالب پس از شنيدن خبر شهادت سيّد الشّهداء عليه السّلام
  هدف معاويه و يزيد و حزب آنها از متابعانشان در دنيا، هدم شرف قرآن است..
  كلام بيروني در علّت كوبيدن بني اُميّه، شكل نعل اسب را بر در منازل خود
  كلام عِماره (فقيه يمني) در عداوت بني اُميّه با آل رسول.
  كلمات برير بن خضير با عبدالله بن سمير، در شب عاشورا
  خواندن سر بريدۀ امام حسين عليه السّلام بر بالاي نيزه، آيۀ كهف را
  نامۀ شيخ صدوق در جواب سلطان ركن الدّولة، دربارۀ تلاوت رأس مطهّر (ت)
  اشعار مراثي حجّة الإسلام نيّر در عظمت بُراق عشق أباعبدالله الحسين عليه السّلام

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی