گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > نور ملکوت قرآن > نور ملكوت قرآن جلد 2
کتاب نورملكوت قرآن / جلد دوم / قسمت ششم / سرشت آدمي، نقد استدلال‌ها به آيات براي تاييد نظريه تكامل

 

اشكالات وارده بر بعضي از قائلين به تكامل، در بحث از آيات خلقت إعجازي عيسي

اين تفسير دو اشكال دارد:

اشكال اوّل آنستكه: در اينصورت وجه تشبيه عيسي به خصوص آدم، غلط است. زيرا بنابر اين تفسير كه خاكي بودن آدم از جهت ريشه و اصل او از مادّۀ خاكي بوده است، تمام افراد بشر همين قسم ميباشند. و بنابراين بايد بفرمايد: إنَّ مَثَلَ عيسَي عِنْدَ اللَهِ كَمَثَلِ سآئِرِ النّاسِ. «مثال عيسي در نزد خداوند، مثال همۀ مردم است.»

و چون قرآن كلام خداست، و قول فصل است نه هزل؛ با وجود اشتراك وجه شَبه در جميع بني آدم و همۀ انسانها از زمان آدم تا قيام قيامت، بيايد و اين شباهت را مختصّ به آدم در گفتار خود بياورد؛ اين جز خطا و اشتباه، محمل ديگري براي آن متصوّر نميشود. و علَيهذا تشبيه عيسي به آدم، كه اسم خاصّ و عَلَم است براي سر سلسلۀ نسل بشر ـ نه مانند لفظ انسان و بشر كه اسم جنس است و بر همۀ افراد اطلاق ميشود ـ هيچ وجهي نميتواند داشته باشد مگر خصوصيّتي كه در خود آدم بوده است، نه سائر افراد. و آن خصوصيّت غير از خلقت اعجازي او از خاك بدون واسطۀ پدر نميتواند بوده باشد.

اشكال دوّم آنستكه: اين آيه همانطور كه از آيات قبل و بعد از آن ـ كه ذكر


صفحه127

شده است و ما نيز مفاد آنها را در اينجا ذكر كرديم ـ استفاده ميشود، ردّ برمسيحيان است كه براي عيسي از جنبۀ نداشتن پدر، مرتبۀ والاتري از بشريّت را معتقد بوده و او را به عالم الوهيّت ارتقاء داده بودند. در اينصورت بنابراين تفسير، ردّي بر آنان نخواهد بود.

زيرا مسيحيان ميگفتند: چون عيسي خلقتش استثنائي است، و بدون پدر ظهور نموده است؛ اين ظهور، ظهور خداست. در جواب اگر گفته شود كه: خلقت او عادي است و استثنائي نيست، و مانند سائر بني آدم از راه طبيعي بوجود آمده است، آنها كه قبول نميكردند؛ يعني اين منطق راه استدلال آنها را نميبست.

مسيحيان گفتارشان همين است كه عيسي مانند سائر افراد بشر نيست، فلهذا خداست. ما اگر در پاسخشان بگوئيم مانند سائر افراد بشر هست؛ اين كه دليل نميشود. اين نفي مدّعاي ايشان بدون دليل يعني مُصادرۀ به مطلوب خواهد بود.

و از اينجا دانسته ميشود كه: آنچه در كتاب «خلقت انسان» دربارۀ اين آيه بحث شده؛ و مؤلّف آن، چه در متن كتاب و چه در بحث و توضيح اضافي كه ملحق به آنست، خواسته است اين آيه را از ظهور در اعجازي بودن و خلقت آدم از خاك بدون پدر بيندازد و ساقط نمايد؛ تمام نيست. [144]


صفحه128

و عجيبتر آنكه مؤلّف صريحاً ادّعا كرده است كه: آياتي كه در قرآن راجع به خلقت از خاك و گل و أمثالهما است همگي راجع به لفظ انسان است كه اسم عامّ است. و امّا راجع به آدم كه اسم خاصّ است، ابداً در قرآن آيهاي كه دلالت كند بر اينكه وي از خاك آفريده شده است نداريم. [145]

من ندانستم با آنكه آيۀ مورد بحث ما را در دو جاي از كتاب ياد آور شده‌اند،[146] چگونه از عبارت كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُو مِن تُرَابٍ تغافل ورزيده‌اند؟!

و همچنين از اين بيان دانسته ميشود كه: آنچه در كتاب «تكامل در قرآن» براي تفسير عقيدۀ تكامل، از اين آيه بحث شده است تمام نيست. در اين كتاب اينطور وارد است كه:

)) آيۀ مورد بحث ما كه عيسي را در اين مورد به آدم تشبيه ميكند و ميگويد: همچنانكه خداوند آدم را از خاك آفريد و سپس به آدم شدنش فرمان داد، عيسي را نيز از خاك بوجود آورد و به عيسي شدنش خواند؛ به تنهائي در ردّ عقائد و خيالات واهي آنان كافي است. زيرا كاملاً ميرساند كه اگر اين آفرينش دليل الوهيّت و خدائي كسي باشد، نه تنها آدم بلكه هر موجود مخلوق از خاك را ميتوان خدايش دانست. (( ـ انتهي. [147]


صفحه129

و همچنين اينطور وارد است كه: )) معتقدين به تكامل ميگويند كه: اشكالي در تشبيه عيسي به آدم از لحاظ خلقت از خاك، غذا، نطفه و علقه تا ولادت و بعد از آن نيست. و همچنين اشكالي نيست كه بگوئيم: خداوند به عيسي، همراه پيامبري از همان آغاز زندگيش، عقل و علم و نيروي درك و انديشه، از طريق اعجاز و ارادۀ ماوراء طبيعي خود و بر خلاف قانون طبيعت و... اعطاء نمود؛ چنانكه به آدم نيز عقل يا علم و نبوّت را بدينگونه داد.

و وجه شَبَه در آيه، همان همانندي در آفرينش و علم است. و كُنْ (باش) كه خداوند به آدم ميگويد بدين معني است كه عاقل و عالِم يا عالِم و پيامبر باش.(( ـ انتهي. [148]

دلالت آية: وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنسَـٰنِ مِن طِينٍ، بر سرشت آدم از گل

و از جمله آياتي كه دلالت دارد بر آنكه مبدأ خلقت انسان (آدم) از گل بوده است، اين سه آيه است:

الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُو وَ بَدَأَ خَلْقَ الانْسَـنِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُو مِن سُلَـٰلَةٍ مِّن مَّـآءٍ مَّهِينٍ * ثُمَّ سَوَّيٰـهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ ے وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الابـْصَـرَ وَ الافـْئـِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ. [149]

«آن خداوندي كه نيكو كرد هر چيزي را كه آنرا آفريد. و ابتداي آفرينش انسان را از گل نمود. و سپس نسل او را از جوهرهاي قرار داد كه از آب پست بود. و پس از آن او را تسويه نمود و به تماميّت آراست؛ و از روح خودش در آن دميد. و از براي شما گوش (قوّۀ شنوائي) و چشم ها، و دلهائي را قرار داد؛ شما اندكي شكر و سپاس او را بجاي ميآوريد!»

در «مجمع البيان» گويد: السُّلالَةُ، الصَّفْوَةُ الَّتي تَنْسَلُّ أيْ تُنْزَعُ


صفحه130

مِنْ غَيْرِها. وَ يُسَمَّي مآءُ الرَّجُلِ سُلالَةً لاِنْسِلالِهِ مِنْ صُلْبِه. «سلاله، عصاره و گرفته شده و جوهرۀ چيزي است كه از آن چيز گرفته ميشود و بيرون كشيده ميگردد. و به آب مرد، سلاله ميگويند بجهت آنكه از صلب او بيرون ميريزد.» [150]

حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله سرَّه فرموده‌اند: )) در اين آيه: وَ بَدَأَ خَلْقَ الانسَـنِ مِن طِينٍ مراد از انسان، نوع است. و بنابراين آن كسانيكه خلقت آنها از گل شروع شده است، نوع انسان است كه افراد آن منتهي ميگردند به كسي كه از گل بدون رابطۀ تناسل از پدر و مادر، مانند آدم و زوجهاش عليهماالسّلام آفريده شده است.

و شاهد و دليل بر اين معني گفتار بعدي خداست كه ميفرمايد: ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُو مِن سُلَـٰـلَةٍ مِّن مَّـآءٍ مَّهِينٍ. «و پس از آن، نسل او را از جوهرۀ آب پست قرار داد.» زيرا كه نسل، متولّد شدن مولودي است كه از پدر و مادري بطور انفصال پديد آمده است. و تقابلي كه در ميان ابتداي خلقت، و در ميان نسل آورده است، سازش ندارد با اينكه: مراد از ابتداي خلقت، خلقت انساني بوده باشد كه از سلالة ماء مَهين، يعني از نطفه بوجود آمده است.

زيرا اگر اينطور بود، لازم بود بگويد: ثُمَّ جَعَلَهُ سُلالَةً مِنْ مآءٍ مَهينٍ؛ فَافهَمْه.

«و سپس او را سلاله و جوهرهاي از آب پست قرار داد.» اين مطلب دقيق


صفحه131

را بفهم و در آن تأمّل كن! (( [151]

منظور ايشان از اين بيان آنستكه: آمدن كلمه نسل در اينجا بطور حتم، دلالت بر مغايرت كيفيّت خلقت بدء انسان، با كيفيّت خلقت ذراري و اولاد او ميكند. فلهذا نميتوان مبدأ آفرينش انسان را از نوعي ديگر بطور زاد و ولد، و از طريق تناسل و نطفه كه چكيده و فشرده و عصارۀ از آب پست است دانست. و با اين بيان، ردّ تفسير و تعبير كساني را مينمايند كه بشر را نوع متبدّل از انواع ديگر ميدانند.

و حقير گويد: و علاوه و بالاتر از اين، اين بيان، ردّ كساني را مينمايد كه آيه را به مبدأ خلقت انسان و بقيّۀ موجودات از گل اوّلين كه از آن، تك ياخته‌ها و سلّولهاي واحد پيدا شده است، حمل نموده‌اند.

و مراد از نسل آنرا نطفه‌هاي انواع حيوانات و انسانهاي پيشين قبل از تولّد آدم قرار داده، و تسويه و آراستن آنرا حمل به خلقت انسان كامل و تمام عيار همچون آدم نموده‌اند كه با آن قابليّت سمع و بصر و دل را پيدا نمود، و لائق مقام علم و معرفت و شكر گزاري پروردگار گشت.

ميگويند: اين سه آيه به ترتيب، سه دورۀ مختلف از پيدايش انسان را بيان ميكند:

دوره اوّل وقتي بود كه انسان گل بود، و هنوز تك ياخته و سلّولها پيدا نشده بودند. وَ بَدَأَ خَلْقَ الانسـنِ مِن طِينٍ. «و خداوند ابتداي آفرينش انسان را از گل نمود.»

دوره دوّم وقتي بود كه سلّولها پيدا شده و شروع به تكثير كردند، و انواعي پس از انواع ديگري بجهت تكثير در نسل به وجود آمدند. ثُمَّ جَعَلَ


صفحه132

نَسْلَهُ مِن سُلَـٰلَةٍ مِّن مَّـآءٍ مَّهِينٍ. «سپس خداوند نسل او را از شيرۀ كشيده شده، و عصاره و چكيدۀ از آب پست قرار داد.» كه انواع نطفه‌ها باشد كه در غيراز تك سلّول ها، همه براي تكثير نياز به نر و ماده، و فعل و انفعال دارند.

دورۀ سوّم وقتي بود كه انسان كامل را بياراست، و از ميان جميع طبقات حيوانات پيشين، سازمان بدني او را از جهت فيزيولوژي قابل ادراكات سمعي و بصري و قواي تفكيريّه نمود. ثُمَّ سَوَّيٰهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ. «پس از آن، انسان را متعادل و استوار بياراست و از روح خودش در او بدميد.» [152]

حقير گويد: در اينگونه تفسير كلمۀ نَسْلَهُ ديگر لازم نيست. زيرا مبدأ انسان را خداوند از گل آفريد، و سپس او را بصورت نطفه‌هاي مختلف در عصور و دهور بگردانيد تا وي را تسويه نموده و روح خود را در آن دميد.

يعني بنابر اين تفسير كلمۀ نَسْلَهُ زيادي و مزاحم است؛ فلهذا مؤلّف كتاب، چون متوجّه اين تزاحم شده است، عبارت ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُو مِن سُلَـٰلَةٍ مِّن مَّـآءٍ مَّهِينٍ را اينطور ترجمه نموده است:

سپس او را از عصارهاي از آب ناچيز قرار داد. [153]

آية: ثُمَّ سَوَّیٰهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ ، دلالت بر عقيدۀ تكامل ندارد

و آنچه بيشتر ايشان و صاحب كتاب «تكامل در قرآن» را بر اينگونه تفسير تأييد كرده است، لفظ ثُمَّ ميباشد كه در آيۀ نهم آمده است: ثُمَّ سَوَّیٰهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ. زيرا ثُمَّ در لغت، به معناي عقب درآمدن با تراخي و فاصله است. و اگر اين لفظ را به همين معني واگذاريم، لازم ميآيد كه تسويه و آراستن، و نفخ روح در آدم بوالبشر، پس از پيدايش ذرّيّه و اولاد او به مقتضاي آيۀ هشتم باشد:


صفحه133

ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ و... ثُمَّ سَوَّیٰهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ.

و اگر لفظ ثُمَّ را از اين معني منسلخ كنيم و به معناي واو عاطفه بگيريم، يا براي تراخي در حكايت حال قرار دهيم، در اينصورت خلاف ظاهر و خلاف اصل را مرتكب شدهايم. [154]

حقير گويد: اين اشكال در صورتي است كه: ثُمَّ سَوَّیٰهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ راجع به مطلب اوّل در آيۀ هفتم باشد؛ و امّا اگر راجع به هر دو آيه و هردو مطلب باشد، معني بسيار صريح و واضح است، و ظاهراً هم بايد به هر دو آيه مربوط بدانيم. و در اينصورت معني اينچنين ميشود كه:

و سپس انساني را كه مبدأ خلقتش از گل بود، و نسل او را از سلاله و عصارۀ آب پست قرار داد؛ آنرا تسويه نموده و بياراست، و از روح خود در آن دميد.

بنابراين، آراستن انسان و دميدن روح در وي، پس از خلقت انسان است از گل؛ در آدم بوالبشر، و پس از قرار دادن نسل او را بصورت نطفه و طيّ مدارج حاملگي از عَلَقه و مُضغه و عظام و پوشيدن گوشت؛ در اولاد و ذراري آدم. و اين تفسيري است كه حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله سرّه بيان نموده‌اند. [155]

بايد دانست كه: تفسيري را كه علاّمه قدَّس الله نفسَه در اينجا دربارۀ كريمۀ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَـٰنِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ و مِن سُلَـٰلَةٍ مِّن مَّـآءٍ مَّهِينٍ فرموده‌اند، عيناً همان تفسيري است كه دربارۀ آيات واردۀ در سورۀ مؤمنون نموده‌اند:

آيات سورۀ مؤمنون به مثابۀ آيات سورۀ سجده، دلالت بر پيدايش آدم از خاك دارد

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسَـنَ مِن سُلـلَةٍ مِّن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ


صفحه134

مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَـمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَـهُ خَلْقًا ءَاخَرَ فَتَبَارَكَ اللَهُ أَحْسَنُ الْخَـلِقِينَ. [156]

«و سوگند به خداوند كه: ما تحقيقاً انسان را از چكيده و عصارهاي از گل آفريديم. و سپس او را نطفه اي در قرارگاه استوار و پا بر جا قرار داديم. و پس از آن، اين نطفه را خون بسته شده نموديم. و بدنبال آن، اين خون بسته شده را قدر لقمه اي از گوشت جويده شده كرديم. و بدنبال آن، اين مقدار از گوشت جويده شكل را استخوانها نموديم. و بدنبال آن، بر روي اين استخوانها گوشت پوشانيديم. سپس او را به آفرينشي ديگر، انشاء و ايجاد كرديم. و بنابراين، مقدّس و منزّه است خداوند كه او بهترين آفرينندگان است.»

علاّمه در تفسير اين آيات آورده‌اند:

))سُلالَه اسم است براي چيزي كه از چيز ديگري بيرون كشيده ميشود، مثل كُساحَة كه اسم است براي چيزي كه در هنگام جارو زدن از جارو جدا ميشود و به زمين ميافتد.

و ظاهر سياق اينستكه مراد از انسان، نوع انسان است كه شامل آدم و جميع افرادي كه پس از وي آمده‌اند ميشود. و مراد از خلقت انسان، خلقت ابتدائي اوست كه بواسطۀ آن آدم از گل آفريده شد، و سپس خداوند نسل وي را از نطفه قرار داد.

و بنابراين، اين آيات در معني و مفاد، همانند آيات وَ بَدَأَ خَلْقَ الانسَـنِ مِن طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُو مِن سُلَـٰـلَةٍ مِّن مَّـآءٍ مَّهِينٍ (الم السّجدة، 8) ميباشند.

و مؤيّد اين گفتار، قول خداوند است كه پس از اينكه ميگويد: وَ لَقَدْ


صفحه135

خَلَقْنَا الْإِنسَـنَ مِن سُلَـلَةٍ مّـِن طِينٍ، ميفرمايد: ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً. بجهت آنكه اگر مراد از انسان فقط بني آدم بودند، و مراد از خلقت او از طين، منتهي شدن نطفه در آفرينش خود به گل بود؛ در اينصورت ظاهراً بايد گفته شود: ثُمَّ خَلَقْناهُ نُطْفَةً همچنانكه گفته شده است: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً ـ الخ.

يعني گفته شود: ما آن عصارۀ گل را آفرينش نطفگي داديم، و بصورت و ماهيّت نطفه مبدّل ساختيم؛ همانطور كه گفته شده است: سپس نطفه را آفرينش علقگي داديم، و بصورت و ماهيّت خون بسته شده مبدّل كرديم. پس علقه را آفرينش مضغگي داديم، و بصورت و ماهيّت لقمهاي از گوشت جويده شكل تبديل نموديم ـ تا آخر.

و از اينجا ظاهر ميشود كه گفتار بعضي كه گفته‌اند: مراد از انسان، جنس بني آدم؛ و همچنين گفتار بعضي كه گفته‌اند: مراد آدم عليه السّلام است، استوار نيست.

و اصل معناي خَلْق همچنانكه گفته شده است «تقدير» است، يعني اندازه گيري. گفته ميشود: خَلَقْتُ الثَّوْبَ، إذا قِسْتَهُ لِتَقْطَعَ مِنْهُ شَيْئًا مِنَاللِباس. «ميگوئي: من پارچه را خلق كردم، در زمانيكه آنرا اندازه ميگيري و قياس مينمائي تا از آن، مقداري را كه براي لباس لازم است ببُري و جدا كني.»

بنابراين، مفاد و معناي آيه اينطور ميشود كه: وَ لَقَدْ قَدَّرْنا الْإِنسانَ أوَّلاً مِنْ سُلالَةٍ مِنْ أجْزآءِ الارْضِ الْمَخْلوطَةِ بِالْمآءِ. «و سوگند بخدا كه تحقيقاً ما انسان را اوّلاً از عصاره و فشرده و چكيدۀ از اجزاء زمين كه با آب مخلوط بود، اندازه زده و جدا ساختيم.» (( [157]

 


صفحه136

بنابر اين تفسير، آنچه از كلام ايشان استفاده ميشود آنستكه: سرّ اين تفسير فقط آورده شدن كلمۀ جَعَلَ است بجاي كلمۀ خَلَقَ در ثُمَّ جَعَلْنَـهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ. يعني ما انسان را پس از آفرينش بَدوي وي، در رحم مادر بصورت نطفه قرار داديم. و نفرمود: ثُمَّ خَلَقْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ يعني ما انسان را پس از آفرينش بَدوي وي، در رحم مادر نطفهاش ساختيم؛ و در سير تكاملي او را تبديل به نطفه كرديم.

فرق ميان كلمۀ جَعَلَ و خَلَقَ اينستكه: جَعْل مجرّد قرار دادن و گذاردن و نهادن است؛ و امّا خَلْق عبارت از ابداع و احداث است كه از اندازه زدن و قياس نمودن، چيزي را ميسازند و صورت و ماهيّت اوّليّۀ آنرا مبدّل مينمايند.

اگر مراد از آيه، تطوّر حالات انسان از ابتداي مرحلۀ خاكي بود كه از عصاره و چكيدۀ زمين در ميوهجات و سبزيجات و حبوبات و لُحوم و دُسوم است، كه سپس تبديل به خون در بدن انسان، و پس از آن مبدّل به نطفه ميشود؛ بايد بگويد: ما ابتداي آفرينش انسان را از عصارۀ گل نموديم، و پس از آن او را بصورت و ماهيّت نطفه در رحم مادر آفريديم و مبدّل ساختيم. همچنانكه در سير تكاملي پس از نطفه كه انشاء و خلق جديد در حالات و تطوّرات نطفه است همينطور فرمود كه: سپس نطفه را بصورت و ماهيّت علقه آفريديم و مبدّل نموديم، و علقه را بصورت و ماهيّت مضغه در آورديم و مبدّل نموديم، و علقه را مضغه ساختيم.

آية: ثُمَّ جَعَلْنَـٰهُ نُطْفَةً، دلالت بر خلقت آدم از عصاره اي از گل دارد

زيرا در اين فرض، فقط تطوّرات و حالتهاي مختلفۀ يك عصارۀ خاكي را بيان ميكند كه از بدء آفرينش آن تا آنكه انسان كاملي بشود، خَلْقًا بَعْدَ خَلْقٍ و تبديلي پس از تبديل قبلي آن، مراحل و منازلي را طيّ كرده است. و در اين فرض، ابتداء را با عبارت خلق آوردن: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسَـٰـنَ، و تطوّرات پس از نطفه را نيز با عبارات خلق آوردن: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ


صفحه137

مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـمًا؛ آنگاه در ميان اين دو فقره، از كلمۀ خَلَقَ به كلمۀ جَعَلَ عدول كردن و گفتن آنكه: ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ، جز لغويّت و خطا و غلط و ارائه دادن مقصود را با عبارتي كه بر خلاف آن دلالت ميكند، محمل ديگري ندارد. و حاشا للقرءَانِ أنْ يكونَ فيه باطلٌ و هزلٌ. إِنَّهُو لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ. [158]

و اين دليل قطعي است بر آنكه در اين آيه، انسان نوع بني آدم نيست! و منظور از آيه سير تكاملي در حالات مختلف نميباشد. بلكه مراد انسان بما هو انسان اعمّ از آدم و بنيآدم، و مراد از خَلَقْنَا الْإِنسَـٰنَ مِن سُلَـٰلَةٍ مِّن طِينٍ ابتداي آنست كه آدم است، و آنرا خداوند از سلالهاي از گل يعني چكيده و بيرون كشيده شده از آن خلق فرموده است. و مراد از ثُمَّ جَعَلْنَـٰهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ پيدايش انسان است پس از آدم كه از نطفه، از راه توالد و تناسل متحقّق ميگردد.

و مراد از سُلالَه در اينجا همان عصاره و خلاصه و جوهره است كه از زمين برداشته شده است؛ نه حيوان تك ياخته و سلّول اوّليّه. و بنابراين، مفاد اين آيه كه در آن سُلَـلَةٍ مِّن طِينٍ آمده است، با مفاد آيۀ سورۀ سجده كه در آن بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَـٰـنِ مِن طِينٍ آمده است، يكي است و تفاوتي ندارد.

تفاوت بين سلاله از گل و خود گل وقتي پيدا ميشود كه مراد از سلاله را طبق تفسير قائلين به تكامل، تك ياخته و سلّول اوّلين بگيريم. و بنابراين آيه، راه خود را از ارائۀ مسير تكاملي انسان بايد نشان بدهد، و حالات و تطوّرات حاصله را در موجود واحد بيان كند. و اين منافات با استعمال كلمۀ ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ


صفحه138

نُطْفَةً دارد كه بايد بجايش ثُمَّ خَلَقْناهُ نُطْفَةً ميبود.

يعني ما انسان را اوّلاً از تك ياخته و سلّول زندۀ موجود در مردابها و لجنزارهاي عفن و مندابهاي روي زمين كه از گل و طين پديدار شده است آفريديم. و سپس ما اين تك ياخته را پس از تطوّرات و تبدّل انواعي، در ماهيّت و موجوديّت نطفه در رحم مبدّل ساختيم. و نطفه را نيز در ماهيّت و موجوديّت علقه آفريديم؛ و تبديل كرديم.

امّا معناي آيه اينطور نيست. معنايش اينطور است: ما انسان را از عصارۀ گل آفريديم، و سپس آنرا به شكل و صورت نطفه در رحم نهاديم. نهادن غير از آفريدن است.

و از اين گونه تعبير و تفسيري كه حضرت علاّمه فرموده‌اند، و نكتۀ بديع و دقيق را در آفرينش آدم از گل و يا عصارۀ گل، از آيه استفاده نموده‌اند ـ همانطور كه عين عبارات ايشان را ترجمه نموده و آورديم كه تمام اين نكات را از فرق لفظ جَعل و خَلق استفاده نموده‌اند ـ دقّت نظر و راه سدّ شبهات، مشهود ميگردد.

استدلال بعضي از قائلين به تكامل ، به آيات قرآن پايه اي ندارد

در كتاب « تكامل در قرآن » پس از بيان تفسير پيدايش آدم از گل، از استاد علاّمۀ طباطبائي در اين آيۀ مباركه: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الا‍ْ نسَـنَ مِن سُلَـلَةٍ مِّن طِينٍ، بر ايشان اعتراض ميكند كه:

)) و من تعجّب ميكنم كه ايشان چگونه در تفسير خودشان از آيۀ مزبور، معني سلاله را بكلّي از قلم انداخته‌اند؟! با آنكه خود ايشان معني آنرا اندكي پيش از اين سخنشان، از «مجمع البيان» نقل كرده‌اند؛ ولي در توضيح معني آيه، آنرا از نظر دور داشته‌اند. اينستكه موجب درهم آميختگي تفسير معني آيه شده است. (( [159]


صفحه139

پاسخ آنستكه: ايشان كلمۀ سلاله را در وقت تفسير نينداخته‌اند؛ ولي چون با استناد ايشان به فقرۀ ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً كه جعل آمده و خلَقناه نيامده است، آيه را از جهت مفاد، مشابه با آيۀ وَ بَدَأَ خَلْقَ الانسَـنِ مِن طِينٍ شمرده‌اند؛ و بنابراين آمدن جَعَلْنَـهُ بجاي خَلَقْناهُ دليل بر آن ميشود كه آيه را در بيان مدارج تكاملي انسان به شمار نياوريم، و براي بيان خلقت اوّليّۀ آن كه آدم است از گل، و خلقت نسل او از نطفه بدانيم؛ در اينصورت چه تفاوت ميكند كه بگوئيم: از گل آفريده شده است؛ و يا از عصارۀ گل؟ هر دو مفاد، واحد است.

امّا بنابر آنكه سلاله را به معناي سلّول اوّليّه بگيريم ـ همچنانكه در اين كتاب «تكامل» بدان استناد شده است ـ گرچه سلالۀ گل غير از مفاد خود گل را ميرساند، ولي از استعمال عبارت ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً غفلت شده است؛ و در طيّ معني جعَلنا را به معناي خلَقنا گرفته‌اند، و بحث را بدين ترتيب پايان داده‌اند. فتأمّل!

و بر همين نهج مؤلّف كتاب «خلقت انسان» مشي كرده، و در اين آيه سلاله را به معناي سلّول اوّليّه گرفته؛ و در ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً توسعه داده و اين نطفه را كه نكره آمده است علامت ابهام فلذا كلّيّت شمرده، و به تمام نطفه‌هاي حيوانات از انواع پيشين ـ كه بنا به نظر خود در سلسلۀ آباء و اجداد آدم قرار دارند ـ شامل ميكند. [160]


صفحه141

و اين را به نظر خود دليل بر نشو و ارتقاء، و تكامل انسان از سلّول واحد موجود در اوّل خلقت بشمار ميآورد. و ضمن بحث طولاني، و تشبّث به مطالبي كه از جهت فنّ ادب و عربيّت و برهان، استوار نيست ميخواهد تكامل را نتيجه بگيرد. [161]

استدلال واهي بعضي بر نظريّۀ نشو و ارتقاء، با تمسّك به آيات سورۀ مؤمنون

اين استدلال نيز با غفلت از عبارت ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ ميباشد. و بنا بر آنچه ما در اين بحث از حضرت استاد علاّمه آورديم، معلوم شد كه استدلال ايشان پايهاي ندارد. رمز تفسير صحيح از اين آيه، توجّه كردن به جَعَلْنا است؛ همانطور كه رمز تفسير صحيح از آيۀ قبل توجّه كردن به لفظ نَسل است كه آنرا عطف بر خلقت اوّلي انسان آورده است: ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُو مِنْ سُلَـلَةٍ مِّن مَّـآءٍ


صفحه142

مَّهِينٍ.

و آيهاي كه دالّ است بر اينكه تمام افراد بشر در روي كرۀ خاك، منتهي به يك پدر و يك مادر ميشوند در طول سلسلۀ توالد و تناسل، اين آيۀ مباركه است:

يَـأَيـُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ' حِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَ نِسَآءً وَ اتَّقُوا اللَهَ الَّذِي تَسَآءَلُونَ بهِ وَ الارْحَامَ إِنَّ اللَهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا. [162]

«اي مردم، تقواي پروردگارتان را پيشه كنيد! آنكه شما را از نفس واحدهاي بيافريد، و از آن نفس واحده جفتش را بيافريد؛ و از آن دو، مردان و زنان بسياري را پخش كرد و منتشر ساخت. و تقواي خداوند را پيشه سازيد، آنكه شما در گفتارتان بعضي با بعض ديگر، به او استناد ميكنيد و سوگند ميخوريد! و از جهت ارحام خود نيز در مصونيّت و تقوي درآئيد! حقّاً و تحقيقاً خداوند بر شما مراقبت دارد و حفيظ و نگهدار و مراقب كردار شماست!»

چون در اين آيه، خطاب به يَـٰٓأَيـُّهَا النَّاسُ براي جميع مردم است، و همۀ آنها را آفريده شده از يك مرد و يك زن شمرده است، بطوريكه مردان و زنان بسياري را در روي زمين فقط از اين مرد و زن منتشر فرموده است؛ بنابراين:

اوّلاً استفاده ميشود كه: همۀ مردم از هر تيره و نژادي، و از هر نقطه و مكاني، چه افرادي كه در معموره زيست مينمودند، و چه افرادي كه در آن سوي معموره و در جزيره‌هاي آمريكاي شمالي و جنوبي ميزيسته‌اند و ميان اين دو گروه اقيانوسهاي آب فاصله داشته است؛ همگي متّصل به يك جفت از زوجين ميشوند كه در رأس همه موجب پيدايش ايشان گرديده است، و سپس


صفحه143

بواسطه حوادث جَوّي و ارضي، از صاعقه‌ها و طوفانها و سيلها در طول مدّت دراز عمر زمين كه تحقيقاً معلوم نيست، اين فاصله بوجود آمده و موجب جدائي و افتراق دو گروه از هم شده است.

گرچه امروز فقط تاريخ از شش هزار سال پيش را در دست داريم؛ و امّا علماء طبقات الارض (ژئولوژي) و فُسيل شناسان، عمر انسان را در روي زمين متجاوز از پانصد هزار سال ذكر نموده‌اند.

حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله سرَّه فرموده‌اند: )) ظاهر سياق آنست كه مراد از نفس واحده آدم عليه السّلام و از زوجش زن او باشد. و اين دوتن، والدين اين نسل موجود فعلي هستند كه ما از آن ميباشيم.

آنچه ظاهر قرآن كريم بر آن دلالت دارد آنستكه ما همگي منتهي به اين دونفر ميگرديم.

مثل آية: خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ' حِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا. (سورۀ زمر، آيۀ 6 )

«خداوند شما را از نفس واحدهاي آفريد، سپس از آن جفتش را قرار داد.»

و مثل آية: يَـٰـبَنِي ءَادَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَـنُ كَمَآ أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ. (سورۀ أعراف، آيۀ 27 )

«اي پسران آدم! شيطان شما را به فتنه نيفكند، همانطور كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد.»

و مثل آية: [ قَالَ أَرَءَيْتَكَ هَـذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ ] لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي يَوْمِ الْقِيَـٰـمَةِ لَاحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُو إِلَّا قَلِيلاً . (سورۀ أسرَي، آية62 ) [163]

«شيطان در پاسخ امتناع از سجدۀ به آدم، به خداوند گفت: تو به من خبر


صفحه144

بده و بگو كه اگر مدّت اجل و مهلت مرا تا روز قيامت قرار دهي، در ازاء اين بزرگ منشي و كرامت و برتري كه به آدم عليه من عنايت نمودي، سوگند كه البتّه و البتّه من افسار بر دهانۀ ذرّيّه و اولاد او ميزنم، مگر افراد اندكي را. و بر آنان مستولي ميگردم، و با استيلاء و سيطرهاي كه بر آنان پيدا مينمايم، آنان را به دنبال خود ميكشم.»

دانشمندان ژئولوژي، دليل مُتقني بر اتّصال اين نسل به امّتهاي گذشته ندارند

و سپس در بحثي مستقلّ در عمر نوع انسان، و انسان اوّلي؛ پس از بسط گفتار در سخنان علماء طبقات الارض كه معتقدند عمر اين نوع انسان، از ميليونها سال تجاوز ميكند، و از پيدايش فسيل هاي انسان و اجساد و آثار يافت شده درازاي عهد انسان را از پانصد هزار سال ميگذرانند؛ ميفرمايند: )) اين مطلبي است كه آنان ميگويند. مگر اينكه دليل قانع كنندهاي ندارند كه انسان را قانع كند و نفس را راضي كند به اينكه: اين نسل فعلي بدون انقطاعي، متّصل به امّتهاي گذشته و اعقاب ماضيه بوده باشد.

زيرا ميشود كه نوع انسان در اين زمين پيدا شده باشد و كثرت و رشد نموده باشد و مدّتها نيز زندگي كرده باشد، و سپس منقرض شده باشد؛ و پس از آن، پيدا شدن انسان و منقرض شدنش مكرّر شده باشد. و بر همين نهج، دوره‌هاي عديدهاي گذشته باشد بطوريكه اين نسل حاضر ما آخرين أدوار بوده باشد.

و امّا قرآن كريم صريحاً متعرّض آن نشده است كه نوع انسان آيا منحصر است در اين دورهاي كه ما در آن هستيم، و يا آنكه ادوار متعدّدي را گذرانده است و ما در آخرين دورۀ آن ميباشيم؟

گر چه ممكنست استشمام اين معني را از گفتار خداوند بنمائيم:

وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَـئكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الارْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ ـ اﻵية. (سورۀ بقره، آيۀ 0 3 )


صفحه145

«و ياد بياور زماني را كه پروردگارت به فرشتگان خود گفت: حقّاً من قراردهندۀ خليفهاي از خودم در روي زمين خواهم بود. فرشتگان گفتند: آيا تو در روي زمين قرار ميدهي كسي را كه فساد كند؛ و خونهائي را بريزد؟ ـ تا آخر آيه.»

از اين آيه ميتوان استشمام سبق دورۀ ديگري براي انسانيّت نمود كه براين دورۀ ما متقدّم باشد. و اشاره به اين معني در تفسير اين آيه گذشت.

آري، در بعضي از روايات وارده از ائمّۀ اهل بيت عليهم السّلام، اثبات ادوار كثيري را قبل از اين دوره نموده‌اند.(( [164]

 

پاورقي


[144] ـ متن كتاب «خلقت انسان» تأليف دكتر يدالله سحابي، فصل سوّم، ص 148 تا ص 172؛ و در اين بحث طولاني، ابداً به نكتههاي دقيقي كه ما مورد بحث قرار دادهايم، توجّهي نشده؛ و مطالبي كه ذكرش براي اثبات مطلب بر وجه برهان، مفيد باشد آورده نشده است.

در بحث و توضيح اضافي، ص 183 تا ص 186؛ در اين چهار صفحه نيز مطالبي خارج از فنّ مناظره كه با مطلب روبرو نيست ذكر شده است.

[145] ـ كتاب «خلقت انسان» بحث و توضيح اضافي، ص 0 18؛ در اينجا ميگويد: )) درهيچ جا از قرآن آيه و يا جملهاي وجود ندارد كه به تصريح و يا به تلويح اساسي، دلالت بر خلقت مستقيم و پديد آمدن آدم و زوجهاش از خاك و گل... داشته باشد؛ چنين تصريح اصلاً راجع به آدم كه در چندين جا نامي از او برده شده وجود ندارد. مثلاً هيچگاه نفرموده است: خلَق ءَادمَ مِن طين. (( ـ انتهي. آيا جملۀ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُو مِن تُرَابٍ مانند جملۀ خلَق ءَادَمَ مِن طين نميباشد؟! فافهَمْ و تأمَّلْ.

[146] ـ ص 7 0 1 و ص 148

[147] ـ كتاب «تكامل در قرآن» ص 8

[148] ـ همان مصدر، ص 56

[149] ـ آيات 7 تا 9، از سورۀ 32: السّجدة

[150] ـ و در «مجمع البحرَين» گويد: )) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَـنَ مِن سُلَـلَةٍ مِّن طِينٍِ ، يعني ءَادم عليه السّلام اُسلّ من طينٍ. و يقال: سَلّه من كلّ تربةٍ. و مِن في المَوضعَين لِلابتدآء. والسُّلالة: الخُلاصة لانّها تُسلّ مِن الكدر. و يكنَّي بها عن الولد. و السُّلالة: النّطفة أو ما يَنسلّ من الشّيءِ القليل. و كذلك الفُعالة نحو الفُضالة و النُّخامة و القُلامة و نحو ذلك. و سُلالة الوصيّين: أولادُهم. ((

[151] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 16، ص 263

[152] ـ خلاصه و محصّل مطالب وارده در كتاب «خلقت انسان» ص 118 تا ص 0 12؛ و بحث و توضيح اضافي ص 1 0 2 و 2 0 2

[153] ـ همان مصدر، ص 118، پاورقي شمارۀ 2

[154] ـ همان مصدر، ص 119؛ و «تكامل در قرآن» ص 33

[155] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 16، ص 263

[156] ـ آيات 12 تا 14، از سورۀ 23: المؤمنون

[157] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 15، ص 17 و 18

[158] ـ آيۀ 13 و 14، از سورۀ 86: الطّارق: «حقّاً كه قرآن كتاب قاطع و جداكنندۀ بين حقّ و باطل است. و آن، كتاب شوخي و مطالب پست نيست.»

[159] ـ «تكامل در قرآن» ص 44

[160] ـ در صفحۀ 142 از كتاب «خلقت انسان» گويد: )) رابعاً جملۀ آخر آيۀ 12 (... فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ) نشانه ايست بر اينكه مفهوم آن ـ و بنابراين مقصود تمام آيه ـ كلّي و عمومي است، و ناظر به موضوع خاصّ و انحصاري مثل رحم مادر چنانكه بعضي از مفسّران تصوّر كرده‌اند نمي باشد. زيرا اگر مقصود از صفت و موصوف ( قَرَارٍ مَّكِينٍ ) رحم مادر بود و صورتاختصاصي داشت، بوسيلۀ الف و لام و يا موجبات ادبي ديگر معرّفي ميگرديد. و يا بجاي دو كلمۀ مزبور اسامي صريح مثل ارحام و بُطون (چنانكه در آيات ديگر استعمال شده) بكار برده ميشد. اينكه كلمۀ قَرار بطور نكره ذكر شده و با صفت مَكين وصف شده، بيشكّ عنايت مخصوص بوده؛ و اين عنايت جز براي عموميّت دادن مفهوم جملۀ مزبور به جايگاه مساعدِ پرورش نطفه در كلّيّۀ موجودات نطفه دار نميتواند باشد. (( ـ انتهي.

در پاسخ ايشان بايد گفت: اوّلاً: قَرَارٍ مَّكِينٍ را به رحم مادر تفسير كردن، كار همۀ مفسّران است نه تصوّر بعضي. ثانياً: نكره آمدن قرار، و همچنين عدم استعمال ارحام و بُطون هيچگونه دلالتي بر گفتار ايشان ندارد.

ثالثاً: عين عبارت قَرَارٍ مَّكِينٍ در يك جاي ديگر قرآن آمده است؛ و آن آيۀ 0 2 و 21، از سورۀ 77: المرسلات است كه ميفرمايد: أَلَمْ نَخْلُقكُّم مِّن مَّـآءٍ مَّهِينٍ * فَجَعَلْنَـهُ فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ. «آيا ما شما را از آب پست خلق نكرديم كه بدون فاصله و تراخي زماني آنرا در محلّ و مقرّي استوار و ثابت نهاديم؟!» در اينجا بدون شكّ مراد از ماء مهين، نطفه است و مراد از قرار مَكين رحم مادر است. زيرا خطاب آيه با مردم است؛ و خطاب، بخصوص در صورت استفهام تقريري كه مورد كلام است، بايد طوري باشد كه بتمام معني قابل فهم مخاطب بوده باشد، و معلوم است كه: اگر فرضاً ابتداي خلقت انسان به تعبير ايشان، لجنها و مندابها و آبهاي پست باشد، و فرضاً قرار مكين عبارت از محلّ واقع شدن نطفه در جميع حيوانات و انواع قبل از پيدايش انسان باشد؛ اين معني كه براي خواصّ از دانشمندان جاي شبهه و ترديد و انكار است، چگونه براي عامّۀ از مردم امري بديهي و روشن و آشكار است كه خداوند به نحو استفهام تقريري ( أَلَمْ نَخْلُقكُّم... فَجَعَلْنَـهُ فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ) از آنها استفهام نموده و آنان را به اقرار و اعتراف ميخواند؟! و علَيهذا هم معناي ماء مَهين بايد براي عامّه روشن باشد، و هم معناي قرار مكين. و آن براي افهام عموم در اين خطاب، جز خصوص نطفۀ مرد و خصوص رحم زن نخواهد بود. و چون إنَّ الْقُرْءَانَ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضًا؛ به قرينۀ مدلول اين آيه حتماً ميدانيم كه در آيۀ مورد بحث: ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ رحم مادر است نه رحمهاي بوزينگان بنا بر رأي داروين، و انواع قبلي از سلسلۀ حلقۀ مفقوده بنا بر رأي ايشان.

رابعاً: از معناي ثمّ كه ايشان براي تراخي آنهم با فاصلههاي مديد زماني و ميليونها سال گرفته‌اند و بر اين اساس آيۀ ثُمَّ جَعَلْنَـهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ را بر نظريّۀ تبدّل انواع شاهد آورده‌اند، از ايشان ميپرسيم: در اين آيه چه ميگوئيد: أَلَمْ نَخْلُقكُّم مِّن مَّـآءٍ مَّهِينٍ * فَجَعَلْنَـٰـهُ فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ؟! اينجا كه با ثمّ نيامده است!

و محصّل مطلب آنستكه: با اين دليلهاي واهي كه در لسان عربيّت نواقض بيشماري براي آن ميتوان جست، نميتوان در تفسير آيات قرآن دست يازيد. با آنكه ثمّ و فاء معاني دگري دارند. حضرت علاّمه قدَّس الله سرَّه در «الميزان» ج 15، ص 19 دربارۀ ثمّ و فاء در آيۀ 13 و 14 از سورۀ مؤمنون: ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ * ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَـمَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَـٰـهُ خَلْقًا ءَاخَرَ كه همين آيات مورد بحث ماست، فرموده‌اند: در جهت اختلاف كلمۀ ثمّ و كلمۀ فاء كه در اين آيات آمده است، اينطور گفته شده است كه: آن چيزهائي كه با ثمّ عطف شده است بينونت كامل با معطوف عليه خود دارد؛ مثل ثُمَّ جَعَلْنَـٰـهُ نُطْفَةً، ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً، ثُمَّ أَنْشَأْنَـٰـهُ خَلْقًا ءَاخَرَ. و آن چيزهائي را كه به آن درجه از بينونت نيست با فاء عطف كرده است؛ مثل فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَـٰـمًا فَكَسَوْنَا الْعِظَـٰـمَ لَحْمًا.

[161] ـ «خلقت انسان» ص 0 14 تا ص 143

[162] ـ آيۀ 1، از سورۀ 4: النّسآء

[163] ـ «الميزان في تفسير القرءان» ج 4، ص 144

[164] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 4، ص 149 و 0 15

      
  
فهرست
  بحث چهارم: قرآن روشن كنندۀ همه چيز است، و قابل نسخ نيست.. و تفسير آية: وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِت
  چگونه قرآن واضح كنندۀ هر پنهان، و حلاّل هر مشكل است؟.
  نقل مرحوم فيض كلامي را از بعضي از اهل معرفت در اينكه قرآن تِبيان هر چيز است..
  كسيكه به علوم كلّيّه راه يابد معناي تبيانِ قرآن لِكُلِّ شَيْءٍ را ميفهمد.
  سبب عجز همگان از آوردن مثل قرآن، كلّيّت معاني و علوم آنست..
  تَحدّي قرآن به نزول مانند قرآن، و يا ده سوره و يا يك سوره مثل قرآن.
  فقط اولياء إلهي از حقائق و تأويل قرآن مطّلع ميباشند.
  منكران قرآن، يا با وصول به علوم كلّيّه و يا با رفتن از دنيا قرآن را درمييابند.
  آيات دالّه بر آنكه قرآن از جانب خداوند است..
  خطبۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام در جامعيّت قرآن.
  انقسامهاي مختلف قرآن، در خطبۀ حضرت..
  انقسام قرآن به حرام و حلال، و فرائض و فضائل.
  ناسخ و منسوخ، و رُخصت و عزيمت قرآن.
  خاصّ و عامّ، و عِبَر وامثال قرآن.
  مُرسل و محدود، و محكم و متشابه و مجمل و مبيّن قرآن.
  مجمل و مبيّن قرآن.
  ثبوت در كتاب و نَسخ در سنّت، و ثبوت در سنّت و نسخ در كتاب..
  واجب موقّت، و معصيت كبيره و صغيره، در قرآن.
  معناي «مَقبولٌ في أدناه» و «مُوسَّعٌ في أقصاه» در قرآن.
  روايات وارده در اينكه: قرآن تبيان و روشنگر همه چيز است..
  امر قرآن در معالجۀ امراض مختفيۀ انسان، عجيب است..
  قرآن، آدمي را به آخرين درجه از مقام انسانيّت ميرساند.
  وَ إِنَّهُ لَكِتَـابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَـاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ
  معناي عزّت قرآن كه بهيچوجه منفعل نميشود و شكست ناپذير است..
  روايات واردۀ ديگر، در عظمت مقام قرآن.
  درجات و مراتب آيات قرآن، و منازل بهشت..
  عدد مجموع آيات قرآني (ت)
  كلّيّت قرآن موجب استدلال هر كسي به آن است؛ إنَّ الْقُرْءانَ حَمّالٌ ذُو وُجوهٍ.
  رسالت قرآن، انسان سازي است؛ نه حلّ مسائل علمي..
  استدلال بر حركت وضعي زمين با آونگ فوكو (ت)
  تصريح به مسائل علمي موجب تشويش مردم و بازماندن قرآن از أداء رسالت خود ميگردد
  تطبيق آيات قرآن بر علوم عصر، راه صحيحي نيست..
  تئوريها ثبات ندارند، و پيوسته محكوم تئوريهاي ديگرند.
  حكومت دو هزار سالۀ فرضيّۀ بطلميوس بر عقول منجّمين عالم.
  اختلاف نظر منجّمين در اصول علم هيئت، در قرون اخيره.
  تقدّم مسلمين در اكثر مسائل هيئت (ت)
  كشف قوّ? جاذبۀ زمين، قريب هزار سال قبل از نيوتون بوده است..
  ترجمۀ احوال ثابت بن قرّه (ت)
  معتقد بودن ثابت بن قُرّة به جاذبۀ زمين.
  إشكال علماء طبيعي بعد از نيوتون، بر عموميّت قانون جاذبۀ وي..
  إشكال اَينشتين بر عموميّت قوّۀ جاذبۀ نيوتون.
  اعتراف اينشتين بر عدم دليل تجربي و نظري بر غير متناهي بودن فضا
  معناي عرش و كرسيّ..
  استعمال اصطلاح «فضاي لايتناهي» از اسلام نيست..
  در تفسير آية: ذَ' لِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ.
  اعتراضهاي ملحدان و منكران از آنستكه از همه چيز معناي مادّي ميفهمند.
  در موقف قيامت براي مادّيّين مشهود ميشود كه قوانين طبيعت همگي حقّ بوده، و آن نسبت ثبات و أصالتي كه
  اختلاف آراء و نظريّه‌ها پايان ندارد
  اختلاف آراء فلاسفۀ مادّيـّين در حقيقت مادّه 84.
  از جمله مسائل مورد اختلاف و بحث، مسألۀ اصل نوع انسان است..
  قول به منتهي شدن انسان به آدم و حوّا، و هر يك از حيوانات به اصل خود (فيكسيسم)
  قول به منتهي شدن انسان و تمام انواع حيوانات به يك نوع واحد(تكامل، ترانسفورميسم)
  گفتار فرضيّۀ قائلين به تکامل؛ و عدم و جود حلقۀ مفقوده.
  قائلين به نظريّۀ ترانسفورميسم قبل از داروين.
  كووِيۀ فرانسوي (واضع علم تشريح تطبيقي) از مدافعين فيكسيسم بوده است..
  داروين، خود مسيحيِ متديّن و خداشناس بود؛ ولي نظريّۀ او مستمسك مادّيّين شد.
  مختصري از ترجمۀ احوال مرحوم آية الله شيخ محمّد جواد بلاغي نجفي (ت)
  آيات قرآن دلالتي بر اشتقاق زوجۀ آدم از او ندارد
  رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه حوّا از ضلع چپ آدم آفريده شده، معتبر نيست..
  صراحت قرآن بر خلقت آدم از خاك.
  شرح حال مرحوم آية الله شيخ محمّد حسين مسجد شاهي (ت)
  نقد أبوالمجد بر فلسفۀ داروين.
  حرمت استعمال علامتهاي مختصّۀ به غير مسلمين (ت)
  مقالات و رسائل شبلي شميّل مصري در طرفداري از نظريّۀ نشو و ارتقاء
  أشعار شبلي شميّل دربارۀ رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم.
  مقالات شبلي شميّل در جواب از شبهات و إشكالات كرومر به دين اسلام.
  بحث و إشكال در مورد فرضيّۀ داروين.
  فرضيّۀ داروين مستلزم اثبات نظريّۀ مادّيّين نيست..
  در حكمت متعاليه، آفريدن خدا از راه سنّت تكامل و يا از غير آن يكسان است..
  قائل شدن به خداي محصور در نظام مادّه، همان مادّيگري است..
  بر فرض پيدا شدن حلقۀ مفقوده، باز سنّت تكامل اثبات نميشود
  كلام ابن سينا در لزوم ممكن دانستن مطالبي كه بر امتناعش برهان اقامه نشده است..
  امكان ثبوتي و دليل اثباتي براي خلقت دفعي و إعجازي انسان.
  خلقت عيسي إعجازي بود، همانند خلقت آدم كه از خاك بود
  آياتي از قرآن در ردّ سه طائفه از مسيحيان كه به اُلوهيّت عيسي معتقد بودند.
  آيات قرآن، نظريّۀ ترانسفورميستها را دربارۀ آدم ردّ ميكند.
  اشكالات وارده بر بعضي از قائلين به تكامل، در بحث از آيات خلقت إعجازي عيسي..
  دلالت آية: وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنسَـانِ مِن طِينٍ، بر سرشت آدم از گل.
  آية: ثُمَّ سَوَّيـهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ، دلالت بر عقيدۀ تكامل ندارد
  آيات سورۀ مؤمنون به مثابۀ آيات سورۀ سجده، دلالت بر پيدايش آدم از خاك دارد
  آية: ثُمَّ جَعَلْنَـاهُ نُطْفَةً، دلالت بر خلقت آدم از عصارهاي از گل دارد
  >> استدلال بعضي از قائلين به تكامل، به آيات قرآن پايهاي ندارد
  استدلال واهي بعضي بر نظريّۀ نشو و ارتقاء، با تمسّك به آيات سورۀ مؤمنون.
  دانشمندان ژئولوژي، دليل مُتقني بر اتّصال اين نسل به امّتهاي گذشته ندارند.
  روايات وارده در اينكه خداوند قبل از آدم، دوره‌هائي از آدم آفريده است..
  مراد از آدم در قرآن، آدم شخصي است نه آدم نوعي..
  آيات قرآن كريم كه ظهور در شخصي بودن آدم دارند.
  ظاهر قرآن، نكاح اولاد آدم در ميان خودشان بوده است..
  حرمت نكاح خواهران و دختران فطري نيست، بلكه طبق مصالح مجتمع است..
  ردّ علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله نفسَه، بر فرضيّۀ تبدّل انواع.
  مجموع ادلّۀ علوم طبيعي، تطوّر انواع را ثابت ميكند نه تبدّل را
  گفتار طبيعيّون در بازگشت عمر انسان به صدها ميليون سال پيش، پايۀ تحقيقي ندارد (ت)
  ردّ علاّمۀ طباطبائي (قدّه) بر مؤلّف كتاب «خلقت انسان» در نظريّۀ تبدّل انواع.
  ردّ بي‌اساس مؤلّفِ «خلقت انسان» گفتار استاد را در نظريّۀ تبدّل انواع.
  إشكالهاي كتاب «خلقت انسان» بر استادْ علاّمه بي‌اساس است..
  اشتباهات كتاب «خلقت انسان» در استناد به آيات قرآن.
  تشويش صاحب «خلقت انسان» در ردّ استاد علاّمه به دليل واهي..
  شخصي بودن آدم، دليل متقني است بر ردّ نظريّۀ تكامل.
  اتّهامات كتاب «خلقت انسان» به كتاب توراتِ موافق با قرآن.
  در توراتْ تحريف واقع شده، ولي جميع آن تحريف شده نيست..
  موارد تحريف شدۀ تورات مشخّص است؛ مانند آنچه دربارۀ علّت بيرون شدن آدم از بهشت آمده است (ت)
  تورات كتاب آسماني است، و در آن حكم خدا و هدايت و نور است..
  معناي «اسرائيليّات»، و غلط انداز بودن اين تعبير در روش تفسيري دفعي بودن خلقت آدم از گل.
  طريق تشخيص اسرائيليّات از روايات معتبره، صحّت سند روايت است..
  معرّفي إجمالي «تنقيح المقال» و برخي كتب رجالي ديگر (ت)
  عمل به روايت صحيحة السّند واجب است، گرچه مطابق با بعضي از مطالب تورات باشد.
  خطبۀ «نهج البلاغة» در خلقت آدم از گل.
  روايات ديگري دربارۀ خلقت آدم از گل.
  اشتباهات ديگر كتاب «خلقت انسان».
  استوار نبودن استدلال كتاب «خلقت انسان» به آيات قرآن.
  علاّمۀ طباطبائي به دو علّت، كلمۀ «ثُمّ» را در «ثُمَّ صَوَّرْنَـاكُمْ» براي تراخي ميدانند.
  اشتباهات مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» در بعضي از مطالب آن.
  إشكال علاّمۀ طباطبائي بر كتاب «راه طيّ شده».
  الحِكمةُ ضآلّةُ المُؤمن (ت)
  إشكال اوّل: «أصالت و ابديّت دين إلهي و محدوديّت فهم بشري».
  بنا بر روش و ممشاي اين مقاله، از ثبات دين جز اسمي باقي نخواهد ماند
  علوم تجربي نميتواند تعبّد را از ميان بردارد
  ايمان به غيب و فرشتگان عالم عِلوي، شرط تقوي و رستگاري است..
  إشكال دوّم: «عظمت و تقدّم علوم اسلامي بر علوم امروزي».
  استعمال لفظ «قديم» و «جديد» از حربه‌هاي استعمار است..
  علوم و معارف اسلام مندرس نميشود
  آيات وارده در قرآن كريم كه بشر را تشويق به آموختن علم حكمت مينمايد
  برخي از روايات وارده در شأن حكمت (ت)
  تعريف و تمجيد اسلام از حكماي يونان، و نزول سوره لقمان.
  قيام فلاسفه إلهي يونان، عليه مادّيّون.
  ضرر غرب در عدم توجّه به توحيد و معارف و اخلاق، بواسطه ترك فلسفه إلهي..
  گفتار آلكسيس كارل در ضرر بشريّت بواسطه تمدّن و فرهنگ جديد
  حقّ بزرگ فلاسفه اسلام در پاسداري از توحيد و قرآن.
  مراتب علمي و عملي حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي (ت)
  جمع كردن صدر المتأ لّهين بين عقل و شرع و شهود
  لزوم زنده داشتن تدريس «أسفار أربعه» در حوزه‌هاي علميّه.
  تهيدستي فلسفۀ غرب و فلاسفۀ غربي..
  قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است..
  اهتمام شديد حوزه نجف در تدريس فلسفه و عرفان.
  عبارات مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت در ردّ فلسفه إلهي..
  بحث در إلهيّات و فلسفه ما بعد الطّبيعة، ربطي به بحث در طبيعيّات ندارد
  فلسفه مابعدالطّبيعة بر اساس قواعد ثابت منطقي است و طبيعيّات اثري در آن ندارد
  اشكال وارد بر صاحب مقاله، در جدا كردن وظائف طبيعت از ماوراي طبيعت..
  علماءِ اسلام، برجسته ترين دانشمندان، و پدران علوم طبيعي هستند
  جابر بن حيّان، ذوالنّون مصري و أبو زكريّاي رازي، پايه گذاران علم شيمي هستند
  گفتار عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» دربارۀ تأسيس آن حضرت علوم اسلامي را (ت)
  پيشگامي مسلمين و عظمت آنان در علم فيزيك..
  تبرّز و ظهور أبوريحان بيروني، در مسائل فيزيك و هيئت و نجوم
  ترازوي أبوريحان بيروني، و تحقيقات او درباره چاه آرتزين.
  عبدالحليم جندي: تمام علوم اصلي اروپا به امام جعفر صادق عليه السّلام منتهي ميگردد (ت)
  قانون ظروف مرتبطه در علم فيزيك، كشف أبوريحان است..
  نبوغ أبوريحان در فلكيّات و علم نجوم
  مزيّت علوم اسلامي و مسلمين در طريقۀ علمي خود (ت)
  اصول علم نقشه كشي از ابتكارهاي أبوريحان است..
  أبوريحان قائل به سكون زمين نبوده است..
  استخراج جَيب (سينوس) يك درجه، از اكتشافات أبوريحان است..
  اكتشافات جديد أبوريحان در مسائل رياضي و هيئت..
  برتري مسلمين در علوم، به جهت «اسلوب تجربي» آنان بود (ت)
  خواجه نصيرالدّين طوسي: مدوِّن زيج إيلخاني..
  تأثير علوم و فرهنگ و تمدّن اسلام در علوم اروپائي(ت)
  تقدّم مسلمين در علم طبّ و داروسازي..
  فوائد و مزاياي طبّ قديم و ضررهاي پزشكي امروز.
  مضرّات پزشكي جديد كه بر اساس تكنولوژي امروز ترتيب يافته است..
  اختراع دستگاه‌هاي جديد در پزشكي، از حذاقت طبيب ميكاهد
  إشكال سوّم: «اساس حوزه‌هاي علميّه بر قرآن و عرفان است».
  مطلب أوّل: مراد و مقصود از علمي كه در اسلام بدان توصيه شده است كدام است؟.
  مدّت عمر انسان محدود است و بايد صرف آموختن علم مفيد كند
  اللَهُمَّ إنّي أَعوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ.
  وسعت علوم موجب انتخاب بهترين آنهاست..
  لزوم تحصيل علوم أهمّ و ترك علوم مهمّه، به ضرورت تنگي وقت..
  مراد از علم نافع و علمي كه شارع بدان ترغيب نموده است..
  إنّمَا الْعِلمُ ثَلاثةٌ: ءَايةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قآئِمَة.
  اشرف و افضل علوم، علم معرفة الله است..
  «اي دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت».
  علوم طبيعي، حسّي و خيالي بوده و در آنها اثري از تكامل نفس نيست..
  توسعه علوم تجربي بدون ربط با خدا، بر ضرر بشريّت است..
  آلكسيس كارل: رهروان طريق دانش از پيش نميدانند به كجا كشانده ميشوند!
  مطلب دوّم: حوزه‌هاي علميّه بر چه اساس تشكيل شده است؟.
  علّت تشكيل حوزه‌هاي علميّه دينيّه، وصول به اهداف عاليه قرآن بوده است..
  علّت تأسيس دانشسراي عالي و دانشكدۀ إلهيّات و معقول و منقول، مبارزه با حوزۀ علميّه بود
  خواسته استعمار، از ميان رفتن قرآن است..
  مطلب سوّم: انتظار حوزه علميّه از مربيّان و گردانندگان آن چيست؟.
  حوزههاي علميّه براي تربيت فقيه عارف بالله است..
  علوم دينيّه بايستي براي راهيابي به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهي منوَّر گردد
  لا يَحِلُّ الْفُتْيا لِمَن لا يَسْتَفْتِي مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ بِصَفآءِ سِرِّه
  علم مجازي همچون ناودانِ سوراخ است، و علم حقيقي همچون آب حيات..
  روايات دربارۀ صاحبان علوم ظاهري و مجازي..
  «كليد گنج سعادت قبول اهل دل است».
  إشكال چهارم: «إعراض روشنفكران از مباني اسلامي، در اثر فرهنگ خارجي».
  پاسخ گفتار مقاله بسط و قبض، گفتار مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» است..
  علوم و معارف اسلامي در عصر مشروطيّت و بعد از آن، در حدّ كمال بوده است..
  إشكال پنجم: «مجاز و استعارۀ قرآن، عين صدق و بلاغت است».
  إشكال بر صاحب مقاله، عدم فرق ميان مجاز و دروغ است..
  بحث دربارۀ معناي حقيقي و مجازي، و صدق و كذب..
  تعريف و أقسام استعاره (ت)
  استعمال لفظ در معناي مجازي كمتر از استعمال آن در معناي حقيقي نيست..
  كلمات أعلامِ از محقّقين دربارۀ مجازات قرآن.
  كنايه و مجاز، بليغ‌تر از تصريح و حقيقت هستند
  نسبت ميان حقيقت و مجاز با صدق و كذب، عموم و خصوص من وجه است..
  كلام و إشكال در فهم صاحب مقاله از مجازات قرآن.
  شواهدي از سكّاكي در استعمال أفعال در معناي مجازيِ: ارادۀ افعال.
  در بعضي از موارد، حمل لفظ بر معناي حقيقي بعيدتر است از معناي مجازي..
  إشكال ششم: «تعدّي از ظهورات قرآن، إسقاط حجّيّت قرآنست».
  تفسير «پرتوي از قرآن» جن زدگي را به بيماري صرع و يا ميكربي تفسير نموده است..
  تفسير و توجيهي كه براي «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـانُ مِنَ الْمَسِّ» نموده‌اند
  نواحي چهارگانۀ إشكال بر صاحب مقاله در اين مبحث..
  ناحيۀ اوّل: كشف پزشكي توان نفي علل ماوراء طبيعت، و يا مقابلۀ با ظاهر قرآن را ندارد
  صاحب تفسير «المَنار» تأثير جنّ را در مرض صرع انكار دارد
  شيطانزدگي إجمالاً در مورد جنون متحقّق است..
  إشكال استاد علاّمۀ طباطبائي بر آنكه: استناد جنون به خدا إشكال دارد
  گفتار صاحب تفسير «روح المعاني» دربارۀ مسّ شيطان، قريب به نظريّۀ علاّمه است..
  استشهادات تفسير «روح المعاني» بر تخبّط از شيطان و جنزدگي..
  آيۀ «وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَـانٍ» دليل بر عدم تخبّط انسان از مسّ شيطان نيست..
  ناحيۀ دوّم: قرآن ميگويد: انس و جنّ دو گروه با شعور و قابل خطاب و تفهيمند
  انسان و جنّ، دو موجود مادّي و داراي پيامبر مشتركي از انسان هستند
  شرح حال جنّ، در سورۀ جنّ از قرآن كريم
  آيات قرآن راجع به اسلام و كفر جنّيان.
  به تمام افراد جنّ مثل انسان تكليف ميشود؛ و جهنّم و بهشت پاداش عمل است..
  انسان از جنّ قويتر است؛ لهذا پيامبر جنّيان از انسان است..
  مفسّر قرآن بايد عارف به لسان قرآن باشد
  مفسّر عاليقدر اسلام: علاّمۀ طباطبائي در شهرهاي عرب مشهورتر است از ايران.
  پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه‌هاي شياطين جنّي و إنسيّ..
  تعويذ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به معوِّذتين و آية الكرسيّ..
  نمونه‌هائي از مشاهدۀ خارجي جنّيان در زمان ما
  داستان إحضار جنّ توسّط آقاي بحريني در محضر حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  مشاهدۀ آثار جنّيان در مشهد مقدّس توسّط آية الله حاج شيخ محمّد كاظم دامغاني..
  ناحيۀ سوّم: حجّيّت ظهورات قرآن بنابر ا صل عقلائي غير قابل ترديد
  مَن فَسَّرَ الْقُرءانَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ.
  روايات وارده در عدم جواز تفسير به رأي، فوق حدّ تواتر است..
  ناحيۀ چهارم: تأويل و توجيه علوم غيبيّه، در اصل همان روح مكتب مادّيّون است..
  حكمت و عرفان و شرع، همگي از يك منبع‌اند و متّفقاً دلالت بر يك چيز دارند
  إشكال هفتم: «برهان علاّمۀ طباطبائي در استناد علل طبيعي به علل مجرّده».
  كلام استاد علاّمۀ طباطبائي در وجود سلسله علل طوليّه بين خداوند و موجودات طبيعيّه.
  إشكال صاحب مقاله بر گفتار حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  جهات عديدۀ إشكال بر صاحب مقاله.
  جهت اوّل: حقّانيّتِ حقّ، مشروط به پذيرش همگان و نداشتن مخالف نيست..
  كلام استوار، گفتاري است كه بر اصل برهان و اوّليّات پيريزي شود
  جهت دوّم: علل طوليّه در حوادث، مستفاد از آيات قرآن است..
  قرآن براي حوادث، علل طبيعي قائل است و همه را مستند به خدا ميداند
  قرآن، علل طبيعيّه را در تحت علل مجرّده و مستند به آنها ميداند
  تمام امور و حوادث در تحت نظر و تدبير فرشتگان است به امر خداوند
  ملائكه‌اي كه قرآن كريم نسبت تدبير امور را به آنها ميدهد
  أصناف فرشتگان مأمور به شؤون مختلف جهان، و تفسير «وَ النَّـازِعَـاتِ غَرْقًا ».
  ملائكه واسطۀ بين خداوند و مخلوقات هستند در بدء و عود
  وجود ملائكه عنوان وساطت بين خدا و خلق را دارد، بدون منافات با استناد به علل مادّيّه.
  فرشتگان، واسطۀ محضه هستند؛ و در عمل هيچگونه استقلال و استكبار ندارند
  بين وساطت ملائكه در تدبير امور و بين عبادت و تسبيح آنان تنافي نيست..
  تفسير «وَ الصَّـافَّـاتِ صَفًّا» كه مراد ملائكۀ وحي هستند
  مراد از «وَ الْمُرْسَلَـاتِ عُرْفًا» نيز ملائكۀ وحي ميباشند
  وظائف و شؤون ديگر ملائكۀ سماوي، در تعبيرات قرآن كريم
  معاونت فرشتگان در غزوۀ بدر، و در قضيّۀ افشاء سرّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
  كيفيّت تمثّل ملائكه بر حسب اختلاف اذهان، مختلف است..
  جهت سوّم: منطق قويم و مقدّمات برهاني شخص حكيم، براي همه الزام آور است..
  سرباز زدن از اصول عقليّۀ برهانيّه، اعتراف به جهالت و كوردلي است..
  إشكال هشتم: «منطق قرآن، حجّيّت عقل و يقين است نه فرضيّه‌هاي وهمي».
  إشكال صاحب مقاله بر علاّم? طباطبائي (قدّه) در حفظ ظاهر شرع و تقديم آن بر فرضيّه‌هاي علمي..
  تجربيّات علمي، تكامل انواع را نشان ميدهد؛ نه تطوّر و تبدّلشان را
  تئوريها تا با ادلّۀ مُتقنه به ثبوت نرسند فرضيّه‌اند نه قانون.
  قطع و يقين، ذاتاً حجّت است؛ و عقل امر به پيروي از آن دارد
  عقل قبل از شرع حجّت است؛ و خدا دو حجّت دارد
  روايات وارده در تقدّم عقل بر شرع..
  عقل، اوّلين حجّت ميان خدا و بندگان است..
  حجّت خدا بر بندگان، پيغمبر است و حجّت در ميان بندگان و خدا، عقل.
  روايت نفيس حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام در حجّيّت عقل.
  تتمّۀ روايت حضرت در أفضليّت عقل: ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ.
  شرح و تفسير بعضي از فقرات حديث..
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّه‌هاي غير برهاني نميفروشد
  إشكال نهم: «فطرت، راه تكويني كمال؛ و أحكام فطري رسانندۀ به كمالند».
  عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن أحكام، در مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت..
  معناي فطري بودن أحكام دين مقدّس اسلام
  تفسير آية: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
  تفسير علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، مراحل فطرت را در سنّت ديني..
  معني و مراد از فطرت بنابر تفسير حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، در بحث مستقلّ «الميزان».
  تمام موجودات بسوي غايت و كمال نوعي خود در حركتند
  سير كمالي انسان، ضرورةً در اجتماع متحقّق ميگردد
  مردم بر اثر عقائد مختلفه أحكام و سنّتهاي متفاوتي را پيريزي ميكنند
  عالم تشريع و شريعت بايد منطبق بر عالم تكوين و فطرت باشد
  مراد از فطرت و اسلام و دين الله و سبيل الله، نزد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  أحكام شرع گرچه اعتباري هستند ولي بر اساس عقل و وصول انسان به كمال هستند
  عمل لواط خلاف فطرت انسان، و در جميع شرايع حرام است..
  در سنّت تكوين و فطرت، هرگونه آميزش از غير طريق زناشوئي ممنوع است..
  ردّ فتواي مشهور مالكيّه، به آياتي است كه دربارۀ قوم لوط وارد شده است..
  وقاحت و قباحت وطي زنان از غير محلّ توالد و تناسل.
  «فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَ نَّي' شِئْتُمْ» دلالت بر جواز وطي زنان از غير محلّ تناسل ندارد
  ايجاد امراض مهلكه از جمله ايدز در نتيجۀ آميزش غير مشروع..
  زنا همچون لواط، خلاف فطرت و ممنوع است..
  غيرت بر ناموس و محافظت زنان و حجاب بانوان، از احكام اوّليّه است..
  أشعار وافي عراقي دربارۀ غيرت مردان و حجاب بانوان.
  شراب خوردن ضدّ حكم فطرت و عقل مستقلّ و شرع قويم است..
  صراحت آيات كريمۀ قرآن بر حرمت شرب خمر.
  رباخواري از مصاديق روشن أحكام ضدّ فطرت است..
  عبارات اكيد و شديد قرآن مجيد در حرمت ربا
  شرح نفيس علاّمه آية الله طباطبائي در پيرامون ربا و آيۀ ربا
  إفادات علاّمۀ طباطبائي در عموميّت مفاد «فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُوا إِلَي اللَهِ».
  لطائف آيات وارده در حرمت ربا به نظر آية الله علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  فطرت، راه تكويني هر انسان به سوي كمال مطلوب خود ميباشد
  بحث متين علاّمۀ طباطبائي (قدّه) در ملاك تشخيص أحكام فطرت و مسائل فطريّه.
  «تنبيهات»؛ تنبيه اوّل: وصول به جزئيّات أحكام فطرت براي عامّۀ بشر غير مقدور است..
  عقل، أحكام كلّي فطرت را ادراك ميكند
  تنبيه دوّم: فطرت، مطابق با عقل انساني است نه عقل حيواني..
  تنبيه سوّم: دو قاعدۀ ملازمۀ بين أحكام عقليّه و شرعيّه، در أحكام فطري نيز صادقاند
  تنبيه چهارم: أحكام اضطراريّه همانند غير آنها فطري هستند
  جميع أحكام اوّليّه و ثانويّۀ اضطراريّه، أحكام فطرت محسوب ميشوند
  تنبيه پنجم: فرق حقيقت علم و اخلاق، فرق امور حقيقيّه و اعتباريّه است..
  مطالب صاحب مقالۀ بسط و قبض در كتاب «دانش و ارزش».
  إشكال صاحب مقاله بر حضرت علاّمه در خلط ميان «هست» و «بايد».
  مطالب كتاب «دانش و ارزش» در بيان عبارات حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه) دربارۀ ادراكات اعتباري..
  إشكال مؤلّف كتاب «دانش و ارزش» بر علاّمه، ناشي از عدم فهم معناي «اعتباري» است..
  تشريح و تحقيق در معناي اعتباريّات و قيامشان به حقائق..
  در نزدعلاّمه، هر اعتباري بر حقيقتي استوار است..
  امور اعتباريّه محلّشان ذهن است ولي حكايت از خارج ميكنند
  حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّۀ ذهنيّه مؤثّر هستند
  خبط مؤلّف «دانش و ارزش» در عدم حجّيّت قياسي كه بر پايۀ برهان عقلي باشد
  تنبيه ششم: موضوع اوّل: تفسير نادرست آيۀ فطرت، از مؤلّف «دانش و ارزش».
  عقل مستقلّ، حكم به لزوم متابعت از فطرت مينمايد
  معناي فطرت، بنابر اصل اشتقاق لغت عرب..
  كلام اساطين عربيّت: راغب و ابن أثير و زمخشري در معناي فطرت..
  در امور اعتباري، فرقي بين «بايدها» و «نبايدها» نيست..
  موضوع دوّم: ادّعاي مؤلّف «دانش و ارزش» مبني بر عدم استنتاج بايدها و نبايدهاي قرآن از مسائل علمي..
  اخلاقيّاتي در قرآن كريم كه مستند به مسائل علمي است..
  تفاوت مرد و زن در أحكام و تكاليف، بر اساس اختلاف سازمان وجودي و طبيعي آنهاست..
  خبط و مغالطۀ صاحب كتاب «دانش و ارزش» در سبب اختلاف حقوق مرد و زن.
  إشكال دهم: «نظريّۀ تبدّل انواع، صرف فرضيّه بوده و دليل قطعي ندارد».
  صاحب مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، قائل به مذهب داروين است..
  نظريّۀ تكامل در انواع، فرضيّه‌اي است كه به ثبوت علمي نرسيده است..
  داروين در ارائه منتهي شدن انسان به بوزينه دليل قطعي ندارد
  آنچه در نزد مسلمين از مشابهت بين انسان و بوزينه ثابت است، بيشتر از آنستكه از داروين نقل شده است؛ ب
  بيان حضرت صادق عليه السّلام در «توحيد مفضّل» در شگفتي خلقت بوزينه.
  در اشتراكات بوزينه با انسان، بنا به نقل «حيوة الحيوان» دَميري..
  «أبوقَيس» ميمون يزيد (ت)
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّههاي غير برهاني نميفروشد
  مطايبه مؤلّف با كسي كه قائل به انتهاء نسل بشر به ميمون بود
  در مقاله بسط و قبض به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است..
  كتاب «آيات شيطاني» و نوشته‌هائي نظير «مقالۀ بسط و قبض» از يك چشمه آب ميخورند
  از تحريف ظاهر قرآن بدتر، تحريف معني و مراد آنست..
  احتجاج قيس بن سعد بن عبادة با معاويه در مدينه.
  برشمردن قيس براي معاويه، فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام را
  غضب نمودن معاويه و امرنمودن او به سبّ أميرالمؤمنين عليه السّلام
  بحث ابن عبّاس با معاويه در مدينه درباره حجّيّت قرآن.
  والي ساختن معاويه، زياد را بر عراقين، و سخت شدن امر بر شيعيان.
  بني اُميّه قيامشان براي از ريشه بركندن قرآن بوده است..
  «تو مترس از نسخ دين اي مصطفي».
  خداوند براي هر پيغمبري در راه رسيدن به مقصود، مشكلاتي ايجاد مينموده است..
  قرآن و پاسداران آن، أبدي هستند
  حكومت يزيد استبداد محض، و براي هدم قرآن بود
  به منجنيق بستن مسجد الحرام توسّط لشكريان يزيد (ت)
  اهتمام شديد يزيد در رواج منكرات و إشاعۀ فحشاء.
  أشعار يزيد در مدينه در وصف شراب، در حضور امام حسين عليه السّلام
  أشعار كفر آميز يزيد در هجاء رسول الله و تمسخر به يوم المعاد
  زدن يزيد با چوب بر دندانهاي سيّد الشّهداء عليه السّلام، و اعتراض أبو بَرزة أسلمي..
  مسلم بن عقبة سه روز مدينه را بر لشكريان يزيد مباح كرد (ت)
  يزيد هم طبق منطق عمر، حقّانيّت را بر اصل قدرت و شمشير ميداند
  تكريم و تعظيم يزيد از عبيدالله بن زياد لعنة الله عليهما
  تمثّل يزيد به ابيات ابن زِبَعْرَي، صريح در كفر اوست..
  گفتار يزيد و عمرو بن سعيد صريح است در كشته شدن امام حسين از روي كينۀ جاهليّت..
  جنايات معاويه و يزيد، و واقعۀ حرّه (ت)
  كلمات و گفتار دختر عقيل بن أبيطالب پس از شنيدن خبر شهادت سيّد الشّهداء عليه السّلام
  هدف معاويه و يزيد و حزب آنها از متابعانشان در دنيا، هدم شرف قرآن است..
  كلام بيروني در علّت كوبيدن بني اُميّه، شكل نعل اسب را بر در منازل خود
  كلام عِماره (فقيه يمني) در عداوت بني اُميّه با آل رسول.
  كلمات برير بن خضير با عبدالله بن سمير، در شب عاشورا
  خواندن سر بريدۀ امام حسين عليه السّلام بر بالاي نيزه، آيۀ كهف را
  نامۀ شيخ صدوق در جواب سلطان ركن الدّولة، دربارۀ تلاوت رأس مطهّر (ت)
  اشعار مراثي حجّة الإسلام نيّر در عظمت بُراق عشق أباعبدالله الحسين عليه السّلام

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی