گالری تصاویر آرشیو بانک صوت کتابخانه پرسش و پاسخ ارتباط با ما صفحه اصلی
 
اعتقادات اخلاق حکمت عرفان علمی اجتماعی تاریخ قرآن و تفسیر جنگ
کتابخانه > مباحث علمی و اجتماعی > نور ملکوت قرآن > نور ملكوت قرآن جلد 2
کتاب نورملكوت قرآن / جلد دوم / قسمت بيست و پنجم / یزید و هدم قرآن، قرآن خواندن سر امام حسین، واقعه حرّه

تمثّل يزيد به ابيات ابن زِبَعْرَي، صريح در كفر اوست

گفتار يزيد و عمرو بن سعيد صريح است در كشته شدن امام حسين از روي كينۀ جاهليّت


صفحه 598

وَ جَعَلَ يَنْكُتُ عَلَيْهِ بِالْخَيْزَرانِ، وَ يَقولُ أبْياتَ ابْنِ الزِّبَعْرَي. «و شروع كرد با چوب خيزران بر آن سر زدن و فرو بردن، و اين ابيات را كه از ابن زِبَعْرَي است قرائت نمود.»

لَيْتَ أشْياخي بِبَدْرٍ شَهِدوا         وَقْعَةَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاîسَلْ ( 1 )

قَدْ قَتَلْنا الْقَرْنَ مِنْ ساداتِهِمْ               وَ عَدَلْنا قَتْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلْ ( 2 )

و شَعبي اين دو بيت ديگر را نيز به يزيد نسبت داده است كه:

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا         خَبَرٌ جآءَ وَ لا وَحْيٌ نَزَلْ ( 3 )

لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إنْ لَمْ أنْتَقِمْ   مِنْ بَني أحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ (( ( 4 ) [430]


صفحه 599

1 ـ اي كاش بزرگان و مشايخ من كه در جنگ بدر بودند و به دست ياران پيامبر كشته شدند، اينك زنده بودند و مشاهده ميكردند واقعۀ خزرج را از داستان أسَل.

2 ـ كه چگونه ما بزرگان و شجاعان از سادات و مشايخ آنها را كشتيم، و چنان تلافي كرديم كه با كشتگان بدر در مقدار و اندازه مساوي درآمد.

3 ـ محمّد هاشمي با سلطنت بازي كرد، وليكن بدانيد نه خبري آمده است، و نه وحيي نازل شده است!

4 ـ من از اولاد خِندِف نيستم اگر انتقام كارهاي محمّد را از پسرانش نستانم.

)) أبوالفرج ابن جَوزيّ در رسالۀ خود به نام «الرّدُّ علَي الْمُتعصِّبِ العَنيد الْمانعِ مِن ذَمِّ يَزيد»[431] گويد: لَيْسَ الْعَجَبُ مِنْ فِعْلِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ وَ عُبَيْدِ اللَهِ بْنِ زِيادٍ، وَ إنَّما الْعَجَبُ مِنْ خِذْلانِ يَزيدَ وَ ضَرْبِهِ بالْقَضيبِ عَلَي ثَنيَّةِ الْحُسَيْن، وَ إغارَتِهِ عَلَي الْمَدينَة.

أ فَيَجوزُ أنْ يُفْعَلَ هَذا بِالْخَوارِجِ؟ أوَ لَيْسَ في الشَّرْعِ أنَّهُمْ


صفحه 600

يُدْفَنونَ؟

أمّا قَوْلُهُ: لي أنْ أسْبيَهُمْ، فَأمْرٌ لا يُقْنَعُ لِفاعِلِه وَ مُعْتَقِدِهِ بِاللَعْنَةِ؟

وَ لَوْ أنَّهُ احْتَرَمَ الرَّأْسَ حينَ وُصولِهِ وَ صَلَّي عَلَيْهِ وَ لَمْ يَتْرُكْهُ في طَسْتٍ وَ لَمْ يَضْرِبْهُ بِقَضيبٍ، ما الَّذي كانَ يَضُرُّهُ وَ قَدْ حَصَلَ مَقْصودُهُ مِنَ الْقَتْلِ؟ وَلَكِنْ أحْقَادُ جَاهِلِيَّتِهِ؛ وَ دَليلُها ما تَقَدَّمَ مِنْ إنْشادِهِ:

لَيْتَ أشْياخي بِبَدْرٍ شَهِدوا         جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاîسَلْ

لَأهَلّوا وَ اسْتَهَلّوا فَرَحًا                 ثُمَّ قالوا لي بِغَيْبٍ: لا تَشَلْ

«عجب از كار عمر بن سعد و عبيدالله بن زياد نيست، وليكن عجب فقط از يزيد است كه حسين را مخذول نمود و با چوبدستي خود بر دندانهايش زد، و بر مدينۀ رسول الله دستور غارت داد.

آيا جائز است كه اينكار را با خوارج كنند؟! آيا در شرع وارد نيست كه بايد آنها را دفن نمود؟!

امّا اين سخن يزيد كه گفت: حقّ من است كه كاروان حسين را كه به شام برده بودند، اسير خود گردانم و بفروشم و ببخشم، اين آيا امري نيست كه موجب اعتقاد و لزوم لعنت بر او شود؟ و كافي براي متقاعد شدن منكران لعنت، براي لعنت گردد؟!

و اگر يزيد سرحسين را در هنگامي كه به وي رسيد، احترام ميكرد و بر او نماز ميخواند، و در طشت نمينهاد و با چوبدستي خود به او نميزد؛ چه ضرري داشت، با وجوديكه مقصودش از كشتن حاصل شده بود؟ وليكن حقدهاي ديرين جاهليّت و كينه‌هاي او با رسول خدا، بر اثر كشتار ارحامش در جنگهاي بدر و غيره او را بر اين كار وادار كرد.

و دليل ما آنچه از اشعارش سروده است ميباشد كه: اي كاش مشايخ من كه در بدر كشته شده‌اند بودند و اينك ميديدند من با فرزندان احمد چه كردم،


صفحه 601

و چه بلائي بر سرشان فرود آوردم! كه اگر ميبودند، از شدّت خوشحالي و فرح صداي خود را بلند نموده و فرياد برآورده، سپس پنهاني به من ميگفتند: دستانت خشك مباد!»

آنگاه ابن جوزي گويد: اين ابيات از ابن زبعري است كه قدري از آنرا نقل كرده است. و اين به علّت آن بود كه مسلمين در روز غزوۀ بدر جمعي از آنها را كشتند، و در روز اُحد نيز جمعي را كشتند؛ بنابراين يزيد ابيات وي را شاهد آورده يعني بدانها استشهاد كرده است؛ و گويا يزيد بعضي از فقراتش را تغيير داده است. و در نفس استشهاد به آن كافي است كه خِزْي و وبال و خِذلاني دامنگير يزيد شده باشد ـ انتهي. (( [432]

)) و از «فتاواي كبير» كه از اصول معتمدۀ اهل سنّت است، روايت شده كه گفته است:

اكْتَحَلَ يَزيدُ يَوْمَ عاشورآءَ بِدَمِ الْحُسَيْنِ وَ بِالإثْمِدِ، لِيَقِرَّ عَيْنُهُ.

«يزيد در روز عاشورا با خون حسين و با سرمة إثمِد بر چشمان خود سرمه كشيد، تا چشمهايش‌تر و تازه شود.»

و از اينجا معلوم ميشود كه: سنّت اكتحال ] سرمه كشيدن [ در روز عاشورا مستند به فعل يزيد است. لَعَنَهُ اللَهُ وَ مَنِ اسْتَنَّ بِسُنَّتِه. «خدا او را لعنت كند با هر كه به سنّتش عمل كند.» (( [433]

از طرف ديگر ميبينيم: چون خبر شهادت حضرت به مدينه ميرسد، حاكم مدينه كه از بني اميّه بوده است، خوشحال ميشود و ميخندد و پس از تمثّل به شعر عمرو بن مَعْديكَرِب، زخم زبان زده ميگويد: واعيَةٌ كَواعيَةِ


صفحه 602

عُثْمانَ. [434]


صفحه 603

مسعودي و ابن كثير دمشقي و ابن أثير جَزَري همه در تاريخ خود آورده‌اند كه: « چون بشير به مدينه آمد و بر حاكم آنجا عَمرو بن سعيد وارد شد، عمرو به او گفت: چه خبر است؟ در پاسخ گفت: براي امير خبري سرّي ندارم؛ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَليٍّ. عمرو به بشير گفت: اينك خبر كشته شدنش را ندا كن! او ندا كرد.

كلمات و گفتار دختر عقيل بن أبيطالب پس از شنيدن خبر شهادت سيّد الشّهداء عليه السّلام

فَصاحَ نِسآءُ بَني هاشِمٍ. وَ خَرَجَتِ ابْنَةُ عَقيلِ بْنِ أبي طالِبٍ وَ مَعَها نِسآؤُها حاسِرَةً تَلْوِي ثَوْبَها وَ هيَ تَقولُ:


صفحه 604

ماذا تَقولونَ إنْ قالَ النَّبيُّ لَكُمْ             ماذا فَعَلْتُمْ وَ أنْتُمْ ءَاخِرُ الامَمِ ( 1 )

بِعِتْرَتي وَ بِأهْلي بَعْدَ مُفْتَقَدي         مِنْهُمْ اُسارَي وَ قَتْلَي ضُرِّجوا بِدَمِ ( 2 )

ما كانَ هَذا جَزآئي إذْ نَصَحْتُ لَكُمْ            أنْ تَخْلُفوني بِسوءٍ في ذَوي رَحِمي ( 3 ) [435]

«چون زنان بني هاشم از خبر شهادت مطّلع شدند، فرياد بركشيدند و صيحه زدند. و با آن زنان، دختر عقيل بن أبي طالب از منزل خارج شد در حاليكه سر برهنه بود[436] و لباسش را بر سرش برگردانده بود، و با او زنان


صفحه 605

بني هاشم بودند؛ و او ميگفت:

1 ـ چه پاسخ ميگوئيد اگر پيغمبر به شما بگويد: چه بجا آورديد شما امّتي كه آخرين امّتها هستيد؟!

2 ـ به عترت من و به اهل بيت من، پس از آنكه من از جهان رخت بربستم؟! بعضي از ايشان اسير شدند، و بعضي كشته و به خون سرخ خود آغشته گرديدند.

3 ـ اگر من در مقام موعظه و نصيحت به شما ميگفتم: در ميان ارحام من به بدي رفتار كنيد، و حقّ مرا به بدي بدهيد؛ شما از اين عملي كه بجاي آورديد كمتر ميكرديد! (در حاليكه يك عمر به شما توصيه كردم كه با آنها مودّت كنيد!)»

و بهتر آنستكه «أن» را مصدريّه بگيريم. يعني در مقابل ارشاد و نصيحت و عمل رسالتي را كه براي شما انجام دادم، جزاي من اين نبود كه با ارحام من كه باقيماندگان من هستند به بدي رفتار كنيد!

ابن اثير گويد: «چون صداي فرياد و ضجّۀ بني‌هاشم بلند شد، و حاكم مدينه عَمرو بن سعيد بشنيد، خنديد و گفت:

عَجَّتْ نِسآءُ بَني زِيادٍ عَجَّةً         كَعَجيجِ نِسْوَتِنا غَداةَ الارْنَبِ

ثُمَّ قالَ عَمْرٌو: واعيَةٌ كَواعيَةِ عُثْمانَ. ثُمَّ صَعِدَ الْمِنْبَرَ فَأعْلَمَ النّاسَ قَتْلَهُ. (( [437]

«ضجّه و ناله و شيون برآوردند زنان بني زياد، ضجّه و ناله و شيون كردني مانند زنهاي ما در چاشتگاه إرنب. (و ارنب واقعه‌ای است كه براي بني زُبَيد


صفحه 606

عليه بني زياد كه از بني حارثند واقع شد؛ و اين بيت از عمرو بن مَعديكَرَب است كه اين مرد بدان تمثّل جست.)

و پس از آن عمرو گفت: اين صدا و ضجّه و شيوني است در برابر صدا و ضجّه و شيوني كه زنان ما براي قتل عثمان بلند كردند. آنگاه بر منبر رفت و مردم را از كشته شدن حسين خبر داد.»

هدف معاويه و يزيد و حزب آنها از متابعانشان در دنيا، هدم شرف قرآن است

باري! منظور و مراد من از حكايت احوال معاويه و سيرۀ يزيد در اينجا، اين بود كه: معارضه و مخاصمۀ آنها، با اصل قرآن و حقّانيّت آن و عمل به آن بود كه بدينصورتها ظهور داشت. [438]


صفحه 607

كينۀ با رسول الله، كينۀ با قرآن است. و عداوت با أميرالمؤمنين و اولادش، عداوت با قرآن است. رسول الله و أميرمؤمنان و ائمّۀ والاتبار از تبارشان، حقيقت قرآنند. و اين مردمان مترَف و مستكبر و مغرور عالم مادّه و مغمور در وادي شهوات و مست بادۀ جاه و رياست، چون از بين بردن ظاهر قرآن از دستشان بر نميآيد، و نيز بر مصلحتشان نيست، و علاوه با از بين بردن حقيقت قرآن همچون نطق گِلادستون[439] رئيس حزب آزاديخواه و صدر اعظم و بالا برندۀ نيروي صهيونيسم در عالم و نيرو بخشندۀ استعمار انگليس؛ با از بين بردن عمل به قرآن و إلغاء قوانين آن در كشورهاي مسلمان نشين، بهتر به منظور فاسدشان ميرسند؛ لهذا با وجود خواندن قرآن در راديوها و مأذنه‌ها چنان مردم را در وادي بيخبري و غفلت و مدهوشي و مستي سوق ميدهند كه تا بخواهند به هوش آيند و دنبال كلاه نَمدي خود بگردند ميبينند سيل همه جا را


صفحه 608

برده؛ نه باغي و نه بوستاني، و نه مسجدي و نه مدرسهاي، و نه زني و نه فرزندي؛ كه ناگهان يك حملۀ موج واپسين از سيل بر سرشان فرود آمده و خودشان را نيز در ديار نيستي و نابودي فرستاده است.

تاريخ حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام اسوه و الگو براي درس گرفتن ما تا روز قيامت است كه: نتيجۀ قيام به عدل و سخن حقّ و ارادۀ برگرداندن مسير انحرافي مترفين بسيار مهمّ و داراي ارزش است؛ و آنقدر طرف مقابل در مبارزه و مخاصمه در اين معركه براي از بين بردن شخص و شخصيّت و وجود حقّ و حقيقت، و آثار و خصائص و اخبار آن كوشش و جدّيّت دارد كه دستور ميدهد ده نفر از اسب سواران بر بدن بدون سر كشته شدۀ بر روي زمين افتاده بتازند.

اين لگد كردن بدن نيست؛ لگد كردن روح و حقيقت و شخصيّت اوست. ميخواهد به عالم و عالميان نشان دهد:

كسي كه چون حسين منطقش اين است، نتيجهاش چنين است.

بسيار مطلب مهمّي است كه بني اميّه پس از واقعۀ كربلا، شكل نعلي را درست نموده و بر در منازل خود ميكوبيدند.

مُقَرّم در مقتل خود از آثار الباقية بيروني نقل ميكند كه:

)) لَقَدْ فَعَلوا بِالْحُسَيْنِ ما لَمْ يُفْعَلْ في جَميعِ الامَمِ بِأشْرارِ الْخَلْقِ؛ مِنَ الْقَتْلِ بِالسَّيْفِ وَ الرُّمْحِ وَ الْحِجارَةِ، وَ إجْرآءِ الْخُيولِ. (( [440]

«با حسين كاري كردند كه در جميع امّتها با اشرار خلق اينكار كرده نشده است؛ از كشتن با شمشير و با نيزه و با سنگ، و تاختن اسبان بر روي بدن.»

كلام بيروني در علّت كوبيدن بني اُميّه ، شكل نعل اسب را بر در منازل خود

و در ذيل اين مطلب از كتاب «التّعجُّب» كَراجكي ص 46، ملحق به


صفحه 609

«كنز الفوائد» نقل ميكند كه:

)) وَ قَدْ وَصَلَ بَعْضُ هَذِهِ الْخُيولِ إلَي مِصْرَ، فَقُلِعَتْ نِعالُها وَ سُمِّرتْ عَلَي أبْوابِ الدّورِ تَبَرُّكًا. وَ جَرَتْ بِذَلِكَ السُّنَّةُ عِنْدَهُمْ؛ فَصارَ أكْثَرُهُمْ يَعْمَلُ نَظيرَها وَ يُعَلِّقُ عَلَي أبْوابِ الدّور. (( [441]

«بعضي از اين اسبهائي كه بر بدن حسين عليه السّلام تاختند، به مصر رسيدند. در آنجا نعلها را از اسبان كندند و بيرون آورده، با ميخهائي بر در خانه‌هايشان بجهت تبرّك كوبيدند. و اين سنّت در ميان آنها جاري شد؛ بطوريكه اكثر آنها نظير آن نعل‌ها را ميساختند و بر در خانه‌ها آويزان ميكردند.»

وليكن ما در اينجا عين عبارت بيروني را ذكر ميكنيم كه از نقل و حكايت مقرّم جانخراشتر است:

)) وَ اتَّفَقَ فيهِ (أيْ في الْعاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ) قَتْلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَليِّ بْنِ أبي طالِبٍ رَضيَ اللَهُ عَنْهُمْ، وَ فُعِلَ بِهِ وَ بِهِمْ ما لَمْ يُفْعَلْ في جَميعِ الاُمَمِ بِأشْرارِ الْخَلْقِ؛ مِنَ الْقَتْلِ بِالْعَطَشِ وَ السَّيْفِ وَ الاحْراقِ وَ صَلْبِ الرُّءُوسِ وَ إجْرآءِ الْخُيولِ عَلَي الا جْسادِ. فَتَشآءَموا بِه. ((

«و در روز دهم از محرّم كه عاشوراست، كشته شدن حسين بن عليّ بن أبي طالب رضي الله عنهم اتّفاق افتاد. و به او و يارانش كاري شد كه در جميع امّتها با اشرار خلق اينگونه كار نشده است؛ از كشتن با عطش، و كشتن با شمشير، و سوزاندن و آتش زدن، و بر سر دار كردن سرها، و تاختن اسبان بر اجساد. و بنابراين آنروز را روز مباركي نميدانند.»

و بيروني در دنبال اين مطلب گويد: )) و امّا بنو اُميّه در اين روز لباسهاي نو در بر ميكنند، و زينت مينمايند، و سرمه به چشمان ميكشند، و عيد رسمي


صفحه 610

ميگيرند، و مجالس سور و وليمه برپا ميدارند، و ضيافتها ميكنند، و شيرينيها و چيزهاي گوارا ميخورند. و اين رسم در ميان مردم در زمان مُلك و حكومتشان جاري بود و پس از انقراض و از بين رفتنشان نيز در ميان مردم باقي است.

و امّا شيعه در اين روز نوحه و ناله و زاري ميكنند، و گريه ميكنند از جهت تأسّفي كه بواسطۀ قتل سيّد الشّهداء در اين روز واقع شده است. و در مدينة السّلام (مدينۀ رسول) و ديگر شهرها از بلاد، اقامۀ عزا و ماتم مينمايند. و در اين روز براي زيارت اهل قبور براي تربت مسعودِ حسين به كربلا ميروند. و بدينجهت است كه عامّۀ مردم در اين روز از نو كردن و تجديد ظروف و اثاث البيت خودداري مينمايند و آنرا ناپسند ميشمارند. (( [442]و [443]


صفحه 611

كلام عِماره (فقيه يمني) در عداوت بني اُميّه با آل رسول

فقيه و عالم و شيخ يمني: عِماره، در تعريض به كلام يزيد و استكبارش و بهتان و رسوائيش در برابر امام زمان و قطب دائرۀ امكان و حجّت بر جميع خلقان، بسيار شيوا سروده است؛ و لِلَّهِ دَرُّهُ و علَي اللَهِ أجْرُه:

غَصَبَتْ اُمَيَّةُ إرْثَ ءَالِ مُحَمَّدٍ         سَفَهًا وَ شَنَّتْ غارَةُ الشَّنَـَانِ ( 1 )

وَغَدَتْ تُخالِفُ في الْخِلافَةِ أهْلَها         وَ تُقابِلُ الْبُرْهانَ بِالْبُهْتانِ ( 2 )

لَم تَقْتَنِعْ أحْلامُها بِرُكوبها             ظَهْرَ النِّفاقِ وَ غارِبَ الْعُدْوانِ ( 3 )

وَ قُعودِهِمْ في رُتْبَةٍ نَبَويَّةٍ                    لَمْ يَبْنِها لَهُمُ أبوسُفْيانِ ( 4 )


صفحه 612

حَتَّي أضافوا بَعْدَ ذَلِكَ أنَّهُمْ           أخَذوا بِثارِ الْكُفْرِ في الايمانِ ( 5 )

فَأتَي زيادٌ في الْقَبيحِ زيادَةً                   تَرَكَتْ يَزيدَ يَزيدُ في النُّقْصانِ ( 6 )[444]

1 ـ بني اميّه از روي سفاهت و ناداني، ارث آل محمّد را غصب كردند. و غبار كينه و بغض و عداوت را منتشر ساختند.

2 ـ و صبح كردند در حاليكه در امر خلافت با اهلش مخالفت ورزيدند، و با بهتان و دروغ در برابر برهان و دليل مقابله نمودند.

3 ـ آرزوها و خواسته‌هاي دروغين حكّام و سياستمداران آنها به سوار شدن بر پشت نفاق و بر دوش و شانۀ دشمني و عداوت قناعت نكرد.

4 ـ و نيز در نشستنشان در جا و منزلۀ پيغمبر كه براي آنها أبوسفيان اين مقام و منزله را بنا نكرده بود قناعت ننمودند.

5 ـ بلكه مطلب را از اينجاها گذراندند، و علاوه بر اين شروع كردند به نام دين و ايمان از كفر خون خواهي نمودن. (يعني خود را مؤمن و آل أبي طالب را كافر شمردند، آنگاه اين مؤمنان از آن كافران خونخواهي كردند؛ و به نام ارتداد و خروج بر أميرمؤمنان و شَقّ عصاي مسلمين، به آنها خارجي لقب داده و خود را مركز ايمان و طلبكار شمردند.)

6 ـ و ابن زياد در كارهاي زشت و قبيح خود چيزي را افزود كه گذاشت يزيد در نقصان و دنائت زياده روي كند.

كار خدا بسيار عجيب است كه چگونه براي اتمام حجّت بر مردم، شخصي فاسق و نالايق به تمام معنيالكلمه را بر ميانگيزاند تا در برابر امام به حقّ و نور مطلق قيام كند و خود را پاك و طيّب بخواند و مقابلش را خبيث. در اينجاست كه درست اين دو كانون نور و ظلمت در برابر هم قرار ميگيرند.


صفحه 613

كلمات برير بن خضير با عبدالله بن سمير، در شب عاشورا

))ضَحّاك بن عبدالله كه از ياران حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام است ميگويد: در شب عاشورا يك جماعت اسب سوار براي محارست و ديده باني از ما، از نزديكي ما عبور كردند؛ و حسين عليه السّلام اين آيه را ميخواند:

وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لاّ نفُسِهِمْ إِنـَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ * مَّا كَانَ اللَهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَي مَآ أَنتُمْ عَلَيْهِ حَتَّي يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ. [445]

«نبايد چنين بپندارند آنانكه كافر شده‌اند كه مهلتي كه ما به ايشان ميدهيم، براي نفوس و كمالاتشان خير است. اينست و جز اين نيست كه مهلت دادن ما به آنها براي آنستكه گناه و عصيانشان زياد شود؛ و از براي آنان عذاب ذلّت آفرين و پست كننده‌ای خواهد بود. دأب و سنّت خداوندي اينطور نيست كه مؤمنين را بر همين نهج و طريق دست نخورده‌ای كه شما هستيد واگذارد تا آنكه خبيث و آلوده را از طيّب و پاك جدا كند.»

از ميان آن دستۀ سوار كه نزديك خيام آمده بودند، يك نفر اين قرائت حضرت را شنيد؛ او مردي بود به نام عبدالله سمير كه كثير الضّحْك و شجاع و سواره‌ای چيره دست و اهل ترور و فَتْك، و از اشراف بود.

گفت: نَحْنُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ الطَّيِّبونَ؛ مَيَّزَنا مِنْكُمْ!


صفحه 614

«سوگند به پروردگار كعبه! طيّبون و پاكان ما هستيم؛ كه خداوند ميان ما و شما را تميز داده است!»

بُرَير بن خُضَير گفت: اي فاسق! خداوند ترا از پاكان و طيّبان قرار داده است؟!

او گفت: اي واي بر تو! كيستي تو؟ گفت: من برير بن خضيرم. در اين حال هر دو يكديگر را سبّ كردند. (( [446]

خواندن سر بريدۀ امام حسين عليه السّلام بر بالاي نيزه، آيۀ كهف را

شيخ مفيد، و أمين الاسلام طبرسي هر دو روايت كرده‌اند كه: )) پس از آنكه سر حضرت را به كوفه نزد عبيدالله بن زياد آوردند و زينب سلام الله عليها و اسراء را با حضرت سجّاد عليهم السّلام وارد كردند، و آن گفتگوي عجيب و محاجّۀ لطيف از حضرت زينب صورت گرفت؛ چون صبح شد عبيدالله بن زياد دستور داد تا سر حضرت را بر سر ني زده و در طرق و شوارع كوفه و در ميان قبائل گردانيدند.

از زَيد بن أرقَم روايت است كه إنَّهُ قالَ: مُرَّ بِهِ عَلَيَّ وَ هُوَ عَلَي رُمْحٍ، وَ أنَا في غُرْفَةٍ لي. فَلَمّا حاذاني، سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ:

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـٰبَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ ءَايَـٰتِنَا عَجَبًا.[447]

فَقَفَّ وَ اللَهِ شَعْري، وَ نادَيْتُ: رَأْسُكَ وَ اللَهِ يابْنَ رَسولِ اللَهِ أعْجَبُ وَ أَعْجَبُ! (( [448]

«گفت: من در غرفهام بودم كه آن سر را كه بر سر نيزه‌ای زده بودند از جلوي غرفۀ من عبور دادند. چون سر در برابر و محاذي من شد، شنيدم كه اين


صفحه 615

آيه را ميخواند:

آيا اي پيغمبر تو گمان داري كه قصّۀ اصحاب كهف و رقيم، از آيات شگفت آور ما است؟!

سوگند به خدا كه موهاي بدنم راست شد، و به او صدا زدم: سر تو سوگند به خدا اي پسر رسول خدا، شگفت انگيزتر است؛ شگفت انگيزتر است!» [449]


صفحه 616

اشعار مراثي حجّة الإسلام نيّر در عظمت بُراق عشقٍ أباعبدالله الحسين عليه السّلام

در اينجاست كه حجّة الاسلام نيّر تبريزي رضوان الله عليه، در مقام تعجّب و شگفت ميسرايد:

سر بی‌تن كه شنيده است به لب آيۀ كهف؟         يا كه ديده است به مِشْكَوة تنور آيۀ نور؟

و اين رثاء نيز مانند سائر مراثي او بسيار عالي است، و اوّل آن با اين ابيات شروع ميشود:

اي ز داغ تو روان خون دل از ديدۀ حور                بی‌تو عالم همه ماتمكده تا نفخۀ صور

خاك بيزان به سر اندر سرِ نعش تو بنات         اشك ريزان به بَر از سوگ تو شعراي غيور

زتماشاي تجلاّ ي تو مدهوش كليم                 اي سرت سرّ أنَا اللَه، و سنان نخلۀ طور

ديده‌ها گو همه دريا شو و دريا همه خون         كه پس از قتل تو منسوخ شد آئين سرور


صفحه 617

شمع أنجم همه گو اشك عزا باش و بريز         بهر ماتم زده كاشانه چه ظُلْمات و چه نور

پاي در سلسله سجّاد و به سر تاجْ يزيد              خاك عالم به سر افسر و ديهيم و قصور

دَير ترسا و سر سبط رسول مدني                           آه اگر طعنه به قرآن زند انجيل و زبور

تا جهان باشد و بوده است كه داده است نشان     ميزبان خفته به كاخ اندر و مهمان به تنور؟

سر بی‌تن كه شنيده است به لب آيۀ كهف؟                     يا كه ديده است به مشكوة تنور آيۀ نور؟ [450]

تا آخر اين مرثيۀ واقع بين. و از جملۀ مراثي شيواي اوست:

قتل شهيد عشق، نه كار خدَنگ بود                 دنيا براي شاه جهانْ دار تنگ بود

عصفور هر چه باد هم آورد باز نيست                   شهباز را ز پنجۀ عصفور ننگ بود

آئينه خود ز تاب تجلّي به هم شكست         گيرم كه خصم را دل پر كينه سنگ بود

نيرو از آن گرفت، بر او آخت تير كين                 قومي كه با خداي مهيّاي جنگ بود

عهد ألَسْت اگر نگرفتي عنان او                     شهد بقا به كام مخالف شرنگ بود


صفحه 618

از عشق پرس حالت جانبازي حسين         پاي بُراق عقل در اين عرصه لنگ بود

احمد اگر به ذروۀ قوسين عروج كرد          معراج شاه تشنه به سوي خدنگ بود

از تير كين چو كرد تهي شاه دين ركاب 

       آمد فرا به گوش وي از پرده اين خطاب

كاي شهسوار باديۀ ابتلاي ما                                         بازآ كه زان تست حريم لقاي ما

معراج عشق را شب أسراست هين بران         خوش خوش براق شوق به خلوت سراي ما

تو از براي مائي و ما از براي تو                                 عهدي است اين فناي ترا با بقاي ما

دادي سري زشوق و خريدي لقاي دوست                  هرگز زيان نبُرد كس از خون بهاي ما

جانبازيت حجاب دوبيني به هم دريد                  در جلوهگاه حسن توئي خود به جاي ما

بازآ كه چشم ما ز ازل بر قدوم تست                             خود خاكروب راه تو بود انبياي ما

هين زان تست تاج ربوبيّت از ازل                             گر رفت بر سَنانْ سرت اندر هواي ما

گر زآتش عطش جگرت سوخت غم مخور                     از تست آب رحمت بی‌منتهاي ما

ور سفله برد ز تو دستي، مشو ملول                               با شهپر خدنگ بپرّد هماي ما


صفحه 619

گسترده ايم بال ملائك به جاي فرش                                   كازار بر تنت نكند كربلاي ما

دلگير گو مباد خليل از فداي دوست                              كافي است اكبر تو ذبيح مناي ما

كو نوح؟ گو به دشت بلا آي باز بين                            كشتي شكستگان محيط بلاي ما

موسي زكوه طور شنيد ار جواب لَن                             گو باز شو به جلوه گه نينواي ما

گر زنده جان ببُرد ز دار بلا مسيح                                       گو دار كربلا نگر و مبتلاي ما

منسوخ كرد ذكر اوائل حديث تو                                 اي داده تن ز عهد ازل بر قضاي ما [451]

للّه الحمد و له الشّكر اين مجلّد كه جلد دوّم از «نور ملكوت قرآن» از دورۀ «أنوار الملكوت» و از قسمت ششم از «دورۀ علوم و معارف اسلام» است، در غروب آفتاب روز چهاردهم شهر شعبان المعظّم، ليلۀ مباركۀ ميلاد با سعادت حضرت بقيّة الله الاعظم حجّة بن الحسَن العسكريّ عجَّل الله تعالَي فرجَه الشّريف و جعلَنا اللهُ ترابَ مَقْدَمه المبارك، سنۀ يكهزار و چهارصد و نه از هجرت نبويّه علي مهاجرها ءَالاف التّحيّة و السّلام؛ در شهر مقدّس مشهد رضوي علي ثاويه ءَالاف التحيّة و الإكرام؛ به دست و خامۀ حقير فقير سيّد محمّد حسين حسينيّ طهرانيّ غفَر اللهُ له ذنوبَه، و وفَّقه لما يُحبّه و يَرضاه اختتام پذيرفت.

اللهُمَّ صَلِّ عَلَي الْمُصْطَفَي مُحَمَّدٍ، وَ الْمُرْتَضَي عَليٍّ، وَ الْبَتولِ


صفحه 620

فاطِمَةَ، وَ السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ؛ وَ عَلَي زَيْنِ الْعابِدينَ عَليٍّ، وَ الْباقِرِ مُحَمَّدٍ، وَ الصّادِقِ جَعْفَرٍ، وَ الْكاظِمِ موسَي، وَ الرِّضا عَليٍّ، وَ التَّقيِّ مُحَمَّدٍ، وَ النَّقيِّ عَليٍّ، وَ الزَّكيِّ الْعَسْكَريِّ الْحَسَنِ؛ وَ صَلِّ عَلَي الْهادي الْمَهْديِّ، صاحِبِ الزَّمانِ، وَ خَليفَةِ الرَّحْمَنِ، وَ قاطِعِ الْبُرْهانِ، وَ إمامِ الانْسِ وَ الْجآنِّ، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمْ أجْمَعِين!

 

پاورقي


[430] ـ «تذكرة خوآصّ الاُمّة في معرفة الائمّة» يا «تذكرة الخوآصّ من الاُمّة تذكر خصآئص الائمّة» ص 148، تأليف جمال الدّين يوسف، سبط الشّيخ أبي الفرج عبد الرّحمن ابن جَوزيّ. و اين مرد نوۀ ابن جوزي معروف است كه كتاب «الرّدّ علي المتعصّب العنيد» تأليف اوست چنانكه اخيراً خواهد آمد. و كتاب «تذكرة الخوآصّ» كه از كتب مشهوره و معروفه و داراي مطالب عاليه و مستدلّبها عند الشّيعة الإماميّة است، از آثار اين سبط است.

باري، ابن كثير دمشقي در «البدايّة و النّهاية» ج 8، در سه مورد تمثّل يزيد را به اشعار ابن زبعري ذكر كرده است: اوّل در ص 192: از محمّد بن حميد رازي كه شيعي بوده است. و او گفت: حدّثنا محمّد بن يحيي أحمري، و او گفت: حدّثنا لَيْث از مجاهد كه گفت: چون سر حسين را آوردند آنرا در برابر خود نهاد و به اين أبيات تمثّل جست:

لَيت أشياخي ببَدْرٍ شهِدوا         جَزَع الْخزْرَج في وَقْع الاسَلْ

فأهلّوا و اسْتهلّوا فَرَحًا                ثُمّ قالوا لي هَنيئًا لا تَسَلْ

حين حُكَّتْ بفِنآءِ بَرْكها           واسْتحرَّ القَتلُ في عبد الاسلْ

قد قتلْنا الضِّعفَ مِن أشرافِكم         و عدَلْنا ميلَ بَدرٍ فاعْتدَلْ

قال مجاهد: نافق فيها والله! ثمّ والله ما بَقِي في جَيشه أحدٌ إلاّ تركَه أي ذمَّه و عابَه!

دوّم: در ص 204: از تاريخ ابن عساكر در ترجمۀ ريّ كه دايۀ يزيد بوده است؛ كه چون سر حسين را در مقابل يزيد گذاردند به شعر ابن زبعري تمثّل جست:

لَيت أشـياخي بـبَدْرٍ شَـهِدوا         جَزَع الخَزرج في وَقْع الاسَلْ

پس از آن سه روز سر را در دمشق آويزان كرد و پس از آن در خزينة اسلحه قرار داد. تا زمان عبد الملك بن مروان كه آنرا نزد او آوردند و فقط استخوان سفيدي باقي مانده بود، او را به عطر معطّر كرد و بر آن نماز گزارد و در مقابر مسلمين دفن كرد.

سوّم: در ص 224: در واقعۀ حَرَّه كه بدان تمثّل جست.

[431] ـ حاجي خليفه كاتب چَلَبي در كتاب «كشف الظّنون عن أسامي الكتب و الفنون» طبع اسلامبول (سنۀ 0 136 ) ص 839 از مجلّد اوّل گويد: )) اين كتاب از أبوالفرج عبدالرّحمنبن عليّ بن جوزي است و كتابي است مختصر، و اوّل آن اين عبارت است: الحمدُ للّه كُفْوَ جَلالِه. ((

[432] ـ «شفآء الصّدور» ص 292 و ص 294

[433] ـ همان مصدر، ص 298

[434] جنايات معاويه و يزيد، و واقعۀ حرّه

ـ در كتاب «النّصّ والاجتهاد» طبع دوّم، ص 0 34 و 341 گويد: )) معاويه بر اين امّت إمارت داد شِرّيرَه المتهتّك و سكّيره المفضوح يزيد را، كه در وقعۀ طفّ كربلاء با خامس اصحاب كساء و سيّد شباب أهل الجنّة كاري كرد كه پيغمبران را به گريه در آورد و به سوگ و عزا نشانيد، و از سنگ سخت خون چكيد؛ و مدينه را بواسطۀ مجرم بن عقبة بواسطۀ وصيّتي كه از پدرش معاويه دربارۀ مجرم به وي رسيده بود كوبيد. *

وقايعي كه در مدينه بدست يزيد واقع شد اموري است كه نزديك بود آسمانها از آن شكافته شوند. و كافي است براي تو كه بداني: آنها مدينۀ طيّبه را سه روز بدست لشكريان خود از قتل و غارت و هتك ناموس سپردند، تا جائيكه هزار دختر باكره از دختران مهاجرين و انصار بكارت خود را از دست دادند. **در واقعۀ حرّه، در آن روز از مهاجرين و انصار و پسرانشان و سائر مسلمانان ده هزار و هفتصد و هشتاد مرد كشته شد. و پس از آن ديگر در مدينه بدري (كسيكه در جنگ بدر حضور داشته است) يافت نميشد. و از زنان و كودكان جمع كثيري كشته شدند. و مرد سپاهي از لشكر يزيد، پاي طفل شيرخوار را ميگرفت و از مادرش به سوي خود ميكشيد و او را چنان به ديوار ميكوفت تا مغز سرش پاره شود و به روي زمين بريزد؛ در برابر چشمان مادرش!

سپس مردم را امر كردند به بيعت براي يزيد بدينگونه كه آنها غلامان و كنيزان يزيد باشند؛ اگر بخواهد استرقاق كند و به بندگي ببرد، و اگر بخواهد آزاد كند. مردم به همين گونه با يزيد در حاليكه اموالشان را غارت كرده بودند بيعت كردند. همه بيعت كردند در حاليكه چهارپايانشان را به غارت برده بودند، و خونهايشان را ريخته بودند، و به زنهايشان تجاوز كرده بودند.

و مجرم بن عقبة سرهاي اهل مدينه را به سوي يزيد فرستاد. چون سرها را در برابرش انداختند، تمثّل به گفتار شاعر كرد كه: ليتَ أشياخي ببَدرٍ شَهدوا ـ تا آخر ابيات.

* ـ همچنانكه بر اين امر، امام ابن جرير طبري (در صفحۀ اخير از حوادث سنۀ 63، از اوائل جزء 7 از تاريخش) و ابن عبد ربّه مالكي (در «عقد الفريد» در جزء 2، آنجائيكه وقعةحرّه را ذكر ميكند) تصريح كرده‌اند؛ نه يزيد و نه پدرش به قول رسول خدا صلّي الله عليه وآله اعتنا نكردند كه فرمود: مَنْ أخافَ الْمَدينَةَ أخافَهُ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ، وَ عَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَهِ وَ الْمَلئِكَةِ وَالنّاسِ أجْمَعينَ ؛ لايَقْبَلُ اللَهُ مِنْهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ صَرْفًا وَ لا عَدْلاً. (اين حديث را امام احمد در حديث سآئب بن خلاّد با دو طريق در ص 96 از جزء 4 مسندش آورده است.

** ـ و به اين امر، سيوطي در «تاريخ الخلفآء» تصريح نموده؛ و جميع مردم آنرا دانسته‌اند. حتّي ابن طقطقي در ص 7 0 1 از تاريخش كه معروف به «فخري» است بدين عبارت تصريح دارد كه: از آن به بعد، چون مردي از مردم مدينه ميخواست دختر خود را شوهر دهد تضمين بكارتش را نميكرد و ميگفت محتمل است در وقعۀ حرّه از بين رفته باشد. و شبراوي در ص 66، از كتابش «الإتحاف» گويد: در وقعۀ حرّه هزار دختر باكره مورد تعدّي و افتضاض قرار گرفتند، و هزار زن از زناني كه شوهر نداشتند آبستن شدند ـ انتهي. ((

علاّمۀ عاملي (ره) در اينجا اضافه ميكند كه: )) ابن خلّكان چون واقعۀ حرّه را ذكر ميكند، در ترجمۀ يزيد بن قعقاع: قاري مدني، در «وفيات الاعيان» بدين عبارت آورده است كه: يزيد بن معاويه در زمان ولايتش، لشكري به مدينه گسيل داشت كه فرماندارش مسلم بن عقبه مرّي بود. او مدينه را غارت كرد و اهالي آنرا به حرّه بيرون آورد و اين وقايع در آنجا واقع شد. و وقايعي كه به ظهور پيوست، شرحش طولاني است و در كتب تواريخ مسطور است؛ تا جائيكه گفته شده است: به سبب فجوري كه با اهل مدينه شد، بيش از هزار دختر، بچّه زائيدند. ((

[435] ـ «مروج الذّهب» طبع دارالاندلس، ج 3، ص 68؛ و «البداية و النّهاية» ج 8، ص 197 و 198؛ و «الكامل في التّاريخ» از طبع مطبعۀ منيريّة مصر (سنۀ 1356 ) ج 3، ص00 3، و از طبع دار صادر ـ دار بيروت (سنۀ 1385 ) ج 4، ص 88 و 89؛ و نيز أبوريحان بيروني در «ءَاثار الباقية» طبع ليدن، ص 329 ذكر نموده است.

[436] ـ در عبارت مسعودي و ابن أثير حاسرَةً وارد است يعني سر برهنه، ولي در عبارت ابن كثير عبارت ناشرةً شعرَها، واضعةً كُمَّها علَي رأسها وارد است. يعني اين مخدرّه موهاي سرش را پريشان كرده بود و آستينش را بر سرش نهاده بود.

و شيخ مفيد در «إرشاد» طبع سنگي، ص 0 27 بدين عبارت آورده است: )) خرجت اُمّ لقمانَ بنتُ عقيل بن أبي طالبٍ رحمةُ الله عليهم حين سمِعتْ نَعْيَ الحسين، حاسرةً و معَها أخَواتُها اُمّ هاني و أسمآءُ و رَمْلة و زينبُ بناتُ عقيل بن أبي طالبٍ (ره) تَبكي قَتْلاها بالطّفوف و هي تقول... «امّ لقمان، چون خبر مرگ حسين را شنيد، با سر برهنه از منزل بيرون شد و با او خواهران او اُمّ هاني و أسماء و زينب دختران عقيل بن ابي طالب بودند؛ او بر كشتگانش در كربلا ميگريست و ميگفت...» ((

و طبري در تاريخ خود، طبع مطبعۀ استقامت ( 1358 ) ج 4، ص 357 گويد: )) خرجتْ ابنَةُ عقيلِ بن أبي طالبٍ و معَها نسآؤُها و هي حاسرةٌ تَلوي بثَوبها و هي تقول... (با سربرهنه بودكه پيراهنش را بر سرش برگردانده بود). ((

[437] ـ «الكامل في التّاريخ» طبع بيروت، ج 4، ص 89

[438] ـ و شگفت انگيزتر و اسفناكتر از همۀ اينها آنست كه بعضي خلافت او را حقّ ميدانند و از لعنت فرستادن بر او دريغ دارند. و در همين زمان ما در همين ايّام سعوديها در عربستان كتابي طبع نموده‌اند بنام «أميرالمؤمنين يزيد بن معاوية» و در مدارسشان تدريس ميكنند. سيّد شرف الدّين در تعليقۀ ص 119 از «فصول المهمّة» طبع پنجم گويد:

)) بلكه گروهي از جمهور معتقدند كه يزيد از أولياءالله بوده است و كسيكه دربارۀ او توقّف كند خدا او را بر آتش جهنّم متوقّف ميكند. در اينجا مراجعه كن به آنچه را كه ابنتيميّه از ايشان در رسالۀ هفتم از مجموعۀ رسائل كبراي خود در ص 00 3 از جزء اوّل حكايت نموده است.

و قسطلاني در باب ما قيلَ في قِتال الرّوم از كتاب جهاد از «إرشاد السّاري في شرح صحيح البخاري» در ص 0 23 از جزء ششم از مهلب نقل كرده است كه: او قائل به ثبوت خلافت يزيد بوده است و او را از اهل بهشت ميدانسته است.

و ابن خلدون در مقدّمۀ خود در ص 241 در أثناء فصلي كه براي ولايت عهد منعقد كرده است از قاضي أبيبكر بن العربي مالكي نقل كرده كه او در كتابش كه آنرا «العواصم والقواصم» ناميده است عبارتي را آورده است كه معنيش اينست: إنّ الحسين قُتل بشرع جدّه صلّي الله عليه و ءَاله و سلّم. «حسين با شمشير قانون و دستوري كه جدّش به دست يزيد داده بود كشته شد.» و ابن أثير در حوادث سنۀ 583 در آخرين ورقه از جزء يازدهم از «الكامل في التّاريخ» ذكر كرده است كه: در اين سال عبدالمغيث بن زهير در بغداد مرد. و وي از اعيان علماء حنبليها بود. حديث بسيار شنيد. و كتابي در فضائل يزيد بن معاويه تصنيف كرد كه در آن عجائبي را ذكر كرده است. و أبوالفرج بن الجوزي كه با عبدالمغيث عداوت داشته است، كتابي در ردّ او نوشته است. ((

آية الله سيّد شرف الدّين گويد: )) كسانيكه از محبّان و دوستان يزيد او را معذور ميدانند و از جانب او به اعتذار و دفاع برخاسته‌اند بسيارند؛ از آنجمله است ابن تيميّه در رسالۀ هفتم كه اشاره بدان شد. و از جمله غزالي در آفت هشتم از كتاب «ءَافات اللسان» از «إحيآء العلوم» در ص 112، از جزء سوّم. ((

[439] ـ در «فرهنگ فارسي معين» ج 6، در مادّۀ گاف گويد: )) گِلادستون ويليام اوارت Gladstone William Ewart سياستمدار انگليسي؛ تولّدش در ليورپول، در 9 0 18، و مرگش در 1898 ميلادي است. وي رهبر ليبرالها بود و چهار بار به مقام نخست وزيري انگلستان رسيد. ((

[440] ـ «مقتل الحسين عليه السّلام» للسّيّد عبدالرّزّاق المقرّم، ص 361، از «ءَاثار الباقية» ص 329، طبع ليدن

[441] ـ «مقتل الحسين عليه السّلام» للسّيّد عبدالرّزّاق المقرّم، ص 362، از «ءَاثار الباقية» ص 329، طبع ليدن

[442] ـ «الآثار الباقية عن القرون الخالية» تأليف أبي ريحان محمّد بن احمد بيروني خوارزمي، طبع ليدن، ص 329

[443] ـ آية الله عاملي سيّد شرف الدّين (ره) در كتاب «النّصّ و الاجتهاد» طبع دوّم ص 341 و 342 گويد: )) جنايات و فظايع يزيد از اوّل عمرش تا انتهاي امرش، زياده از آنستكه دفاتر و كتب بتوانند آنرا در بر گيرند، و يا قلمها و دواتها بتوانند از عهده برآيند. جنايات او چهرۀ تاريخ را مشوّه و فاسد كرده است. و صفحات كتب سيره نويسان را سياه نموده است. پدرش معاويه ميديد كه او سگباز و ميمونباز است، و داراي بازها و يوزپلنگهاي شكاري است، و بر خمر خوردن و فسق و فجورش اطّلاع داشت، و فظايع امور او را مشاهده مينمود، و شهوتراني وي را با زنان آوازه خوان مينگريست، و از لؤم وخباثت او به تمام معني الكلمه خبر داشت، و ميدانست كه وي را نميتوان حتّي در يك دانه هستۀ خرما امين شمرد و بر پوست آن هسته ولايت داد؛ با وجود اينحال چگونه او را در اوج خلافت رسول الله بالا برد؟ و بر تخت فرمانروائي و امامت مسلمين داخل نمود؟ و وي را مالك رقاب امّت ساخت؟

و با اين عمل خود با امّت رسول اكرم غشّ نمود؛ درحاليكه بخاري در ورقۀ اوّل از كتاب «أحكام» ص 155، از جزء 4، از صحيح خود، از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم تخريج نموده است كه: ما مِنْ والٍ يَلي رَعيَّةً مِنَ الْمُسْلِمينَ فَيَموتُ وَ هُوَ غآشٍّ لَهُمْ إلاّ حَرَّمَ اللَهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ ـ انتهي. (اين روايت را نيز مسلم در باب استحقاق الوالي الغآشّ لرعيّته، ص 67، از جزء اوّل، در صحيح خود آورده است.) و ايضاً امام احمد از حديث أبوبكر در صفحۀ ششم از جزء اوّل از مسندش روايت نموده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: مَنْ وَلِيَ مِنْ اُمورِ الْمُسْلِمينَ شَيْئًا فَأمَّرَ عَلَيْهِمْ أحَدًا مُحاياةً، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَهِ. لا يَقْبَلُ مِنْهُ صَرْفًا وَ لا عَدْلاً حَتَّي يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُمْ. و بخاري در ورقۀ مذكوره، از صحيح خود تخريج نموده است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود: ما مِنْ عَبْدٍ اسْتَرْعاهُ اللَهُ رَعيَّتَهُ فَلَمْ يُحِطْها بِنَصيحَةٍ إلاّ لَمْ يَجِدْ رآئِحَةَ الْجَنَّةِ ـ انتهي. ((

و معاني اين روايات با رعايت ترتيب بدينقرار است: « 1 ـ هيچيك از واليان نيستند كه امور رعيّت مسلمان خود را به دست گيرند و بميرند در حاليكه به آنان از در خيانت و غشّ وارد شده باشند، مگر آنكه خداوند بهشت را بر ايشان حرام ميگرداند. 2 ـ كسيكه مقداري از امور مسلمين به او واگذار شود و او كسي را بجهت ارتزاق و معيشت بر آنان امير گرداند، پس بر او باد لعنت خداوند. خداوند از او هيچ عمل خير و انفاقي را قبول نمينمايد، و هيچ عدالت و دادي را نميپذيرد تا اينكه او را هم در جايگاه آنان داخل كند. 3 ـ هيچ بندهاي نيست كه خداوند پاسداري رعيّتش را به او سپرده باشد و او را از راه خيرخواهي و مصلحت جوئي آنها وارد نشده باشد، مگر آنكه بوي بهشت به مشام او نميرسد.»

[444] ـ «الغدير» ج 4، ص 356 و 357

[445] ـ آيۀ 178 و صدر آيۀ 179، از سورۀ 3: ءَال عمران؛ و بقيّۀ آيه اينست: وَ مَا كَانَ اللَهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ وَلَـكِنَّ اللَهَ يَجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ ے مَن يَشَآءُ فَـَامِنُوا بِاللَهِ وَ رُسُلِهِ ے وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ. «و دأب و عادت خداوند اينطور نيست كه شما را بر غيب مطّلع كند، وليكن خداوند از ميان رسولانش آنرا كه بخواهد بر ميگزيند. پس بخداوند و رسولان او ايمان بياوريد. و اگر شما ايمان بياوريد و تقواي او را پيشه گيريد، از براي شما اجر عظيمي خواهد بود.»

[446] ـ «إرشاد» مفيد، طبع سنگي، ص 252

[447] ـ آيۀ 9، از سورۀ 18: الكهف

[448] ـ همان مصدر، ص 266 و 267؛ و «إعلام الورَي» ص 248

[449] نامۀ شيخ صدوق در جواب سلطان ركن الدّولة، دربارۀ تلاوت رأس مطهّر

ـ آية الله حاج شيخ محمّد حسين آل كاشف الغطاء (ره) در كتاب «جنّة المأوَي» در ص 0 37 و 371، از طبع اوّل در ضمن بحث از عنوان هل تكلَّم رأسُ الحسين عليه السّلام گويد: رئيس المحدّثين شيخ صدوق (ره) كلمات نيّرهاي در اين باب دارد كه جهاراً در پاسخ سلطان ركن الدّوله (ره) بيان فرموده، و چون بستگي تمامي به موضوع ما دارد لهذا براي مزيد بصيرت خوانندۀ گرامي شايسته است در اينجا ذكر نمائيم:

در ضمن ترجمۀ احوال شيخ صدوق (ره) نقل شده است كه سلطان ركن الدّوله روزي بر تخت سلطنت نشست و شروع كرد در تعريف و تمجيد شيخ صدوق (ره)؛ چون پيش از اين، بيانات شيخ و سخنان طلائي و درخشان وي را در تابش علم و منطق ديده بود. يكي از حضّار بر سلطان اعتراض كرد كه: اعتقاد شيخ آنستكه سر سيّد الشّهداء عليه السّلام روزي كه بر سر نيزه آنرا حمل مينمودند، سورۀ كهف را تلاوت ميكرد. سلطان گفت: من از او اين كلام را نشنيده ام وليكن از او سؤال مينمايم. پس نامه‌ای به عنوان استفتاء براي او نوشت و از اين مطلب پرسش نمود.

شيخ صدوق (ره) در جواب نوشت: اين روايت حكايت شده است از آن كسيكه خودش از سر مطهّر آنحضرت شنيد كه آياتي چند از سورۀ كهف را تلاوت ميكند؛ إلاّ اينكه اين مطلب از احدي از ائمّۀ معصومين عليهم السّلام نقل نشده است. معذلك ما آنرا انكار نمينمائيم بلكه راست و درست ميدانيم؛ بعلّت آنكه وقتي ما جائز بدانيم در روز حشر دستها و پاهاي گنهكاران و ستمگران به زبان آيد و تكلّم نمايد همچنانكه قرآن بيان فرموده است: الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَ' هِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَآ أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ (سورۀ 36، آيۀ 65 ) همينطور جائز است سر حسين عليه السّلام سخن بگويد و قرآن تلاوت كند. زيرا وي خليفة الله و إمام المسلمين است و از شباب أهل الجنّة و آقا و سرور بهشتيان است، ونوادۀ پيغمبر اكرم صلّي الله عليه وآله و پسر وصيّ اوست، و مادرش فاطمۀ زهراء سيّدۀ نساء عالمين است صلوات الله عليهم أجمعين. بلكه انكار اين مطلب بالمآل به انكار قدرت خدا و فضيلت رسول خدا صلّي الله عليه وآله برميگردد. و چقدر شگفت است از كسيكه انكار صدور امثال اين امور را مينمايد دربارۀ كسيكه ملائكه در مصيبت او گريستند، و در آن رزيّه از آسمان خون چكيد، و گروه جنّ با صداهاي خود نوحه سرائي كردند. و كسيكه منكر اين اخبار و خوارق عادات شود با اينكه صحيح ميباشند، ميتواند منكر جميع شرايع و معجزات صادره از پيامبر و ائمّه عليهم السّلام گردد. بلكه همۀ ضروريّات دينيّه و دنيويّه را منكر شود؛ چرا كه آنها نيز قويّة السّند و صحيحة الطّرق هستند كه براي ما علم به صحّت مضامينشان حاصل شده است. ((

[450] ـ «آتشكده» ديوان حجّة الإسلام شيخ محمّد تقي نيّر تبريزي، ص 121

[451] ـ «آتشكده» نيّر، ص 118 و 119

      
  
فهرست
  بحث چهارم: قرآن روشن كنندۀ همه چيز است، و قابل نسخ نيست.. و تفسير آية: وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِت
  چگونه قرآن واضح كنندۀ هر پنهان، و حلاّل هر مشكل است؟.
  نقل مرحوم فيض كلامي را از بعضي از اهل معرفت در اينكه قرآن تِبيان هر چيز است..
  كسيكه به علوم كلّيّه راه يابد معناي تبيانِ قرآن لِكُلِّ شَيْءٍ را ميفهمد.
  سبب عجز همگان از آوردن مثل قرآن، كلّيّت معاني و علوم آنست..
  تَحدّي قرآن به نزول مانند قرآن، و يا ده سوره و يا يك سوره مثل قرآن.
  فقط اولياء إلهي از حقائق و تأويل قرآن مطّلع ميباشند.
  منكران قرآن، يا با وصول به علوم كلّيّه و يا با رفتن از دنيا قرآن را درمييابند.
  آيات دالّه بر آنكه قرآن از جانب خداوند است..
  خطبۀ أميرالمؤمنين عليه السّلام در جامعيّت قرآن.
  انقسامهاي مختلف قرآن، در خطبۀ حضرت..
  انقسام قرآن به حرام و حلال، و فرائض و فضائل.
  ناسخ و منسوخ، و رُخصت و عزيمت قرآن.
  خاصّ و عامّ، و عِبَر وامثال قرآن.
  مُرسل و محدود، و محكم و متشابه و مجمل و مبيّن قرآن.
  مجمل و مبيّن قرآن.
  ثبوت در كتاب و نَسخ در سنّت، و ثبوت در سنّت و نسخ در كتاب..
  واجب موقّت، و معصيت كبيره و صغيره، در قرآن.
  معناي «مَقبولٌ في أدناه» و «مُوسَّعٌ في أقصاه» در قرآن.
  روايات وارده در اينكه: قرآن تبيان و روشنگر همه چيز است..
  امر قرآن در معالجۀ امراض مختفيۀ انسان، عجيب است..
  قرآن، آدمي را به آخرين درجه از مقام انسانيّت ميرساند.
  وَ إِنَّهُ لَكِتَـابٌ عَزِيزٌ * لَا يَأْتِيهِ الْبَـاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِهِ
  معناي عزّت قرآن كه بهيچوجه منفعل نميشود و شكست ناپذير است..
  روايات واردۀ ديگر، در عظمت مقام قرآن.
  درجات و مراتب آيات قرآن، و منازل بهشت..
  عدد مجموع آيات قرآني (ت)
  كلّيّت قرآن موجب استدلال هر كسي به آن است؛ إنَّ الْقُرْءانَ حَمّالٌ ذُو وُجوهٍ.
  رسالت قرآن، انسان سازي است؛ نه حلّ مسائل علمي..
  استدلال بر حركت وضعي زمين با آونگ فوكو (ت)
  تصريح به مسائل علمي موجب تشويش مردم و بازماندن قرآن از أداء رسالت خود ميگردد
  تطبيق آيات قرآن بر علوم عصر، راه صحيحي نيست..
  تئوريها ثبات ندارند، و پيوسته محكوم تئوريهاي ديگرند.
  حكومت دو هزار سالۀ فرضيّۀ بطلميوس بر عقول منجّمين عالم.
  اختلاف نظر منجّمين در اصول علم هيئت، در قرون اخيره.
  تقدّم مسلمين در اكثر مسائل هيئت (ت)
  كشف قوّ? جاذبۀ زمين، قريب هزار سال قبل از نيوتون بوده است..
  ترجمۀ احوال ثابت بن قرّه (ت)
  معتقد بودن ثابت بن قُرّة به جاذبۀ زمين.
  إشكال علماء طبيعي بعد از نيوتون، بر عموميّت قانون جاذبۀ وي..
  إشكال اَينشتين بر عموميّت قوّۀ جاذبۀ نيوتون.
  اعتراف اينشتين بر عدم دليل تجربي و نظري بر غير متناهي بودن فضا
  معناي عرش و كرسيّ..
  استعمال اصطلاح «فضاي لايتناهي» از اسلام نيست..
  در تفسير آية: ذَ' لِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ.
  اعتراضهاي ملحدان و منكران از آنستكه از همه چيز معناي مادّي ميفهمند.
  در موقف قيامت براي مادّيّين مشهود ميشود كه قوانين طبيعت همگي حقّ بوده، و آن نسبت ثبات و أصالتي كه
  اختلاف آراء و نظريّه‌ها پايان ندارد
  اختلاف آراء فلاسفۀ مادّيـّين در حقيقت مادّه 84.
  از جمله مسائل مورد اختلاف و بحث، مسألۀ اصل نوع انسان است..
  قول به منتهي شدن انسان به آدم و حوّا، و هر يك از حيوانات به اصل خود (فيكسيسم)
  قول به منتهي شدن انسان و تمام انواع حيوانات به يك نوع واحد(تكامل، ترانسفورميسم)
  گفتار فرضيّۀ قائلين به تکامل؛ و عدم و جود حلقۀ مفقوده.
  قائلين به نظريّۀ ترانسفورميسم قبل از داروين.
  كووِيۀ فرانسوي (واضع علم تشريح تطبيقي) از مدافعين فيكسيسم بوده است..
  داروين، خود مسيحيِ متديّن و خداشناس بود؛ ولي نظريّۀ او مستمسك مادّيّين شد.
  مختصري از ترجمۀ احوال مرحوم آية الله شيخ محمّد جواد بلاغي نجفي (ت)
  آيات قرآن دلالتي بر اشتقاق زوجۀ آدم از او ندارد
  رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه حوّا از ضلع چپ آدم آفريده شده، معتبر نيست..
  صراحت قرآن بر خلقت آدم از خاك.
  شرح حال مرحوم آية الله شيخ محمّد حسين مسجد شاهي (ت)
  نقد أبوالمجد بر فلسفۀ داروين.
  حرمت استعمال علامتهاي مختصّۀ به غير مسلمين (ت)
  مقالات و رسائل شبلي شميّل مصري در طرفداري از نظريّۀ نشو و ارتقاء
  أشعار شبلي شميّل دربارۀ رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم.
  مقالات شبلي شميّل در جواب از شبهات و إشكالات كرومر به دين اسلام.
  بحث و إشكال در مورد فرضيّۀ داروين.
  فرضيّۀ داروين مستلزم اثبات نظريّۀ مادّيّين نيست..
  در حكمت متعاليه، آفريدن خدا از راه سنّت تكامل و يا از غير آن يكسان است..
  قائل شدن به خداي محصور در نظام مادّه، همان مادّيگري است..
  بر فرض پيدا شدن حلقۀ مفقوده، باز سنّت تكامل اثبات نميشود
  كلام ابن سينا در لزوم ممكن دانستن مطالبي كه بر امتناعش برهان اقامه نشده است..
  امكان ثبوتي و دليل اثباتي براي خلقت دفعي و إعجازي انسان.
  خلقت عيسي إعجازي بود، همانند خلقت آدم كه از خاك بود
  آياتي از قرآن در ردّ سه طائفه از مسيحيان كه به اُلوهيّت عيسي معتقد بودند.
  آيات قرآن، نظريّۀ ترانسفورميستها را دربارۀ آدم ردّ ميكند.
  اشكالات وارده بر بعضي از قائلين به تكامل، در بحث از آيات خلقت إعجازي عيسي..
  دلالت آية: وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنسَـانِ مِن طِينٍ، بر سرشت آدم از گل.
  آية: ثُمَّ سَوَّيـهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِهِ، دلالت بر عقيدۀ تكامل ندارد
  آيات سورۀ مؤمنون به مثابۀ آيات سورۀ سجده، دلالت بر پيدايش آدم از خاك دارد
  آية: ثُمَّ جَعَلْنَـاهُ نُطْفَةً، دلالت بر خلقت آدم از عصارهاي از گل دارد
  استدلال بعضي از قائلين به تكامل، به آيات قرآن پايهاي ندارد
  استدلال واهي بعضي بر نظريّۀ نشو و ارتقاء، با تمسّك به آيات سورۀ مؤمنون.
  دانشمندان ژئولوژي، دليل مُتقني بر اتّصال اين نسل به امّتهاي گذشته ندارند.
  روايات وارده در اينكه خداوند قبل از آدم، دوره‌هائي از آدم آفريده است..
  مراد از آدم در قرآن، آدم شخصي است نه آدم نوعي..
  آيات قرآن كريم كه ظهور در شخصي بودن آدم دارند.
  ظاهر قرآن، نكاح اولاد آدم در ميان خودشان بوده است..
  حرمت نكاح خواهران و دختران فطري نيست، بلكه طبق مصالح مجتمع است..
  ردّ علاّمۀ طباطبائي قدَّس الله نفسَه، بر فرضيّۀ تبدّل انواع.
  مجموع ادلّۀ علوم طبيعي، تطوّر انواع را ثابت ميكند نه تبدّل را
  گفتار طبيعيّون در بازگشت عمر انسان به صدها ميليون سال پيش، پايۀ تحقيقي ندارد (ت)
  ردّ علاّمۀ طباطبائي (قدّه) بر مؤلّف كتاب «خلقت انسان» در نظريّۀ تبدّل انواع.
  ردّ بي‌اساس مؤلّفِ «خلقت انسان» گفتار استاد را در نظريّۀ تبدّل انواع.
  إشكالهاي كتاب «خلقت انسان» بر استادْ علاّمه بي‌اساس است..
  اشتباهات كتاب «خلقت انسان» در استناد به آيات قرآن.
  تشويش صاحب «خلقت انسان» در ردّ استاد علاّمه به دليل واهي..
  شخصي بودن آدم، دليل متقني است بر ردّ نظريّۀ تكامل.
  اتّهامات كتاب «خلقت انسان» به كتاب توراتِ موافق با قرآن.
  در توراتْ تحريف واقع شده، ولي جميع آن تحريف شده نيست..
  موارد تحريف شدۀ تورات مشخّص است؛ مانند آنچه دربارۀ علّت بيرون شدن آدم از بهشت آمده است (ت)
  تورات كتاب آسماني است، و در آن حكم خدا و هدايت و نور است..
  معناي «اسرائيليّات»، و غلط انداز بودن اين تعبير در روش تفسيري دفعي بودن خلقت آدم از گل.
  طريق تشخيص اسرائيليّات از روايات معتبره، صحّت سند روايت است..
  معرّفي إجمالي «تنقيح المقال» و برخي كتب رجالي ديگر (ت)
  عمل به روايت صحيحة السّند واجب است، گرچه مطابق با بعضي از مطالب تورات باشد.
  خطبۀ «نهج البلاغة» در خلقت آدم از گل.
  روايات ديگري دربارۀ خلقت آدم از گل.
  اشتباهات ديگر كتاب «خلقت انسان».
  استوار نبودن استدلال كتاب «خلقت انسان» به آيات قرآن.
  علاّمۀ طباطبائي به دو علّت، كلمۀ «ثُمّ» را در «ثُمَّ صَوَّرْنَـاكُمْ» براي تراخي ميدانند.
  اشتباهات مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» در بعضي از مطالب آن.
  إشكال علاّمۀ طباطبائي بر كتاب «راه طيّ شده».
  الحِكمةُ ضآلّةُ المُؤمن (ت)
  إشكال اوّل: «أصالت و ابديّت دين إلهي و محدوديّت فهم بشري».
  بنا بر روش و ممشاي اين مقاله، از ثبات دين جز اسمي باقي نخواهد ماند
  علوم تجربي نميتواند تعبّد را از ميان بردارد
  ايمان به غيب و فرشتگان عالم عِلوي، شرط تقوي و رستگاري است..
  إشكال دوّم: «عظمت و تقدّم علوم اسلامي بر علوم امروزي».
  استعمال لفظ «قديم» و «جديد» از حربه‌هاي استعمار است..
  علوم و معارف اسلام مندرس نميشود
  آيات وارده در قرآن كريم كه بشر را تشويق به آموختن علم حكمت مينمايد
  برخي از روايات وارده در شأن حكمت (ت)
  تعريف و تمجيد اسلام از حكماي يونان، و نزول سوره لقمان.
  قيام فلاسفه إلهي يونان، عليه مادّيّون.
  ضرر غرب در عدم توجّه به توحيد و معارف و اخلاق، بواسطه ترك فلسفه إلهي..
  گفتار آلكسيس كارل در ضرر بشريّت بواسطه تمدّن و فرهنگ جديد
  حقّ بزرگ فلاسفه اسلام در پاسداري از توحيد و قرآن.
  مراتب علمي و عملي حكيم خواجه نصيرالدّين طوسي (ت)
  جمع كردن صدر المتأ لّهين بين عقل و شرع و شهود
  لزوم زنده داشتن تدريس «أسفار أربعه» در حوزه‌هاي علميّه.
  تهيدستي فلسفۀ غرب و فلاسفۀ غربي..
  قول به عدم احتياج به علوم عقليّه، همانند قول عمر: «حَسْبُنا كتابُ الله» است..
  اهتمام شديد حوزه نجف در تدريس فلسفه و عرفان.
  عبارات مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت در ردّ فلسفه إلهي..
  بحث در إلهيّات و فلسفه ما بعد الطّبيعة، ربطي به بحث در طبيعيّات ندارد
  فلسفه مابعدالطّبيعة بر اساس قواعد ثابت منطقي است و طبيعيّات اثري در آن ندارد
  اشكال وارد بر صاحب مقاله، در جدا كردن وظائف طبيعت از ماوراي طبيعت..
  علماءِ اسلام، برجسته ترين دانشمندان، و پدران علوم طبيعي هستند
  جابر بن حيّان، ذوالنّون مصري و أبو زكريّاي رازي، پايه گذاران علم شيمي هستند
  گفتار عبدالحليم جُندي در كتاب «الإمام جعفرٌ الصّادق» دربارۀ تأسيس آن حضرت علوم اسلامي را (ت)
  پيشگامي مسلمين و عظمت آنان در علم فيزيك..
  تبرّز و ظهور أبوريحان بيروني، در مسائل فيزيك و هيئت و نجوم
  ترازوي أبوريحان بيروني، و تحقيقات او درباره چاه آرتزين.
  عبدالحليم جندي: تمام علوم اصلي اروپا به امام جعفر صادق عليه السّلام منتهي ميگردد (ت)
  قانون ظروف مرتبطه در علم فيزيك، كشف أبوريحان است..
  نبوغ أبوريحان در فلكيّات و علم نجوم
  مزيّت علوم اسلامي و مسلمين در طريقۀ علمي خود (ت)
  اصول علم نقشه كشي از ابتكارهاي أبوريحان است..
  أبوريحان قائل به سكون زمين نبوده است..
  استخراج جَيب (سينوس) يك درجه، از اكتشافات أبوريحان است..
  اكتشافات جديد أبوريحان در مسائل رياضي و هيئت..
  برتري مسلمين در علوم، به جهت «اسلوب تجربي» آنان بود (ت)
  خواجه نصيرالدّين طوسي: مدوِّن زيج إيلخاني..
  تأثير علوم و فرهنگ و تمدّن اسلام در علوم اروپائي(ت)
  تقدّم مسلمين در علم طبّ و داروسازي..
  فوائد و مزاياي طبّ قديم و ضررهاي پزشكي امروز.
  مضرّات پزشكي جديد كه بر اساس تكنولوژي امروز ترتيب يافته است..
  اختراع دستگاه‌هاي جديد در پزشكي، از حذاقت طبيب ميكاهد
  إشكال سوّم: «اساس حوزه‌هاي علميّه بر قرآن و عرفان است».
  مطلب أوّل: مراد و مقصود از علمي كه در اسلام بدان توصيه شده است كدام است؟.
  مدّت عمر انسان محدود است و بايد صرف آموختن علم مفيد كند
  اللَهُمَّ إنّي أَعوذُ بِكَ مِن عِلمٍ لا يَنفَعُ.
  وسعت علوم موجب انتخاب بهترين آنهاست..
  لزوم تحصيل علوم أهمّ و ترك علوم مهمّه، به ضرورت تنگي وقت..
  مراد از علم نافع و علمي كه شارع بدان ترغيب نموده است..
  إنّمَا الْعِلمُ ثَلاثةٌ: ءَايةٌ مُحْكَمَةٌ، أَوْ فَريضَةٌ عادِلَةٌ، أَوْ سُنَّةٌ قآئِمَة.
  اشرف و افضل علوم، علم معرفة الله است..
  «اي دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت».
  علوم طبيعي، حسّي و خيالي بوده و در آنها اثري از تكامل نفس نيست..
  توسعه علوم تجربي بدون ربط با خدا، بر ضرر بشريّت است..
  آلكسيس كارل: رهروان طريق دانش از پيش نميدانند به كجا كشانده ميشوند!
  مطلب دوّم: حوزه‌هاي علميّه بر چه اساس تشكيل شده است؟.
  علّت تشكيل حوزه‌هاي علميّه دينيّه، وصول به اهداف عاليه قرآن بوده است..
  علّت تأسيس دانشسراي عالي و دانشكدۀ إلهيّات و معقول و منقول، مبارزه با حوزۀ علميّه بود
  خواسته استعمار، از ميان رفتن قرآن است..
  مطلب سوّم: انتظار حوزه علميّه از مربيّان و گردانندگان آن چيست؟.
  حوزههاي علميّه براي تربيت فقيه عارف بالله است..
  علوم دينيّه بايستي براي راهيابي به عرفان خداوند باشد تا دل از انوار إلهي منوَّر گردد
  لا يَحِلُّ الْفُتْيا لِمَن لا يَسْتَفْتِي مِنَ اللهِ عَزَّوجَلَّ بِصَفآءِ سِرِّه
  علم مجازي همچون ناودانِ سوراخ است، و علم حقيقي همچون آب حيات..
  روايات دربارۀ صاحبان علوم ظاهري و مجازي..
  «كليد گنج سعادت قبول اهل دل است».
  إشكال چهارم: «إعراض روشنفكران از مباني اسلامي، در اثر فرهنگ خارجي».
  پاسخ گفتار مقاله بسط و قبض، گفتار مؤلّف كتاب «راه طيّ شده» است..
  علوم و معارف اسلامي در عصر مشروطيّت و بعد از آن، در حدّ كمال بوده است..
  إشكال پنجم: «مجاز و استعارۀ قرآن، عين صدق و بلاغت است».
  إشكال بر صاحب مقاله، عدم فرق ميان مجاز و دروغ است..
  بحث دربارۀ معناي حقيقي و مجازي، و صدق و كذب..
  تعريف و أقسام استعاره (ت)
  استعمال لفظ در معناي مجازي كمتر از استعمال آن در معناي حقيقي نيست..
  كلمات أعلامِ از محقّقين دربارۀ مجازات قرآن.
  كنايه و مجاز، بليغ‌تر از تصريح و حقيقت هستند
  نسبت ميان حقيقت و مجاز با صدق و كذب، عموم و خصوص من وجه است..
  كلام و إشكال در فهم صاحب مقاله از مجازات قرآن.
  شواهدي از سكّاكي در استعمال أفعال در معناي مجازيِ: ارادۀ افعال.
  در بعضي از موارد، حمل لفظ بر معناي حقيقي بعيدتر است از معناي مجازي..
  إشكال ششم: «تعدّي از ظهورات قرآن، إسقاط حجّيّت قرآنست».
  تفسير «پرتوي از قرآن» جن زدگي را به بيماري صرع و يا ميكربي تفسير نموده است..
  تفسير و توجيهي كه براي «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَـانُ مِنَ الْمَسِّ» نموده‌اند
  نواحي چهارگانۀ إشكال بر صاحب مقاله در اين مبحث..
  ناحيۀ اوّل: كشف پزشكي توان نفي علل ماوراء طبيعت، و يا مقابلۀ با ظاهر قرآن را ندارد
  صاحب تفسير «المَنار» تأثير جنّ را در مرض صرع انكار دارد
  شيطانزدگي إجمالاً در مورد جنون متحقّق است..
  إشكال استاد علاّمۀ طباطبائي بر آنكه: استناد جنون به خدا إشكال دارد
  گفتار صاحب تفسير «روح المعاني» دربارۀ مسّ شيطان، قريب به نظريّۀ علاّمه است..
  استشهادات تفسير «روح المعاني» بر تخبّط از شيطان و جنزدگي..
  آيۀ «وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَـانٍ» دليل بر عدم تخبّط انسان از مسّ شيطان نيست..
  ناحيۀ دوّم: قرآن ميگويد: انس و جنّ دو گروه با شعور و قابل خطاب و تفهيمند
  انسان و جنّ، دو موجود مادّي و داراي پيامبر مشتركي از انسان هستند
  شرح حال جنّ، در سورۀ جنّ از قرآن كريم
  آيات قرآن راجع به اسلام و كفر جنّيان.
  به تمام افراد جنّ مثل انسان تكليف ميشود؛ و جهنّم و بهشت پاداش عمل است..
  انسان از جنّ قويتر است؛ لهذا پيامبر جنّيان از انسان است..
  مفسّر قرآن بايد عارف به لسان قرآن باشد
  مفسّر عاليقدر اسلام: علاّمۀ طباطبائي در شهرهاي عرب مشهورتر است از ايران.
  پناه بردن به خدا از شرّ وسوسه‌هاي شياطين جنّي و إنسيّ..
  تعويذ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به معوِّذتين و آية الكرسيّ..
  نمونه‌هائي از مشاهدۀ خارجي جنّيان در زمان ما
  داستان إحضار جنّ توسّط آقاي بحريني در محضر حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  مشاهدۀ آثار جنّيان در مشهد مقدّس توسّط آية الله حاج شيخ محمّد كاظم دامغاني..
  ناحيۀ سوّم: حجّيّت ظهورات قرآن بنابر ا صل عقلائي غير قابل ترديد
  مَن فَسَّرَ الْقُرءانَ بِرَأيِهِ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ.
  روايات وارده در عدم جواز تفسير به رأي، فوق حدّ تواتر است..
  ناحيۀ چهارم: تأويل و توجيه علوم غيبيّه، در اصل همان روح مكتب مادّيّون است..
  حكمت و عرفان و شرع، همگي از يك منبع‌اند و متّفقاً دلالت بر يك چيز دارند
  إشكال هفتم: «برهان علاّمۀ طباطبائي در استناد علل طبيعي به علل مجرّده».
  كلام استاد علاّمۀ طباطبائي در وجود سلسله علل طوليّه بين خداوند و موجودات طبيعيّه.
  إشكال صاحب مقاله بر گفتار حضرت استاد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  جهات عديدۀ إشكال بر صاحب مقاله.
  جهت اوّل: حقّانيّتِ حقّ، مشروط به پذيرش همگان و نداشتن مخالف نيست..
  كلام استوار، گفتاري است كه بر اصل برهان و اوّليّات پيريزي شود
  جهت دوّم: علل طوليّه در حوادث، مستفاد از آيات قرآن است..
  قرآن براي حوادث، علل طبيعي قائل است و همه را مستند به خدا ميداند
  قرآن، علل طبيعيّه را در تحت علل مجرّده و مستند به آنها ميداند
  تمام امور و حوادث در تحت نظر و تدبير فرشتگان است به امر خداوند
  ملائكه‌اي كه قرآن كريم نسبت تدبير امور را به آنها ميدهد
  أصناف فرشتگان مأمور به شؤون مختلف جهان، و تفسير «وَ النَّـازِعَـاتِ غَرْقًا ».
  ملائكه واسطۀ بين خداوند و مخلوقات هستند در بدء و عود
  وجود ملائكه عنوان وساطت بين خدا و خلق را دارد، بدون منافات با استناد به علل مادّيّه.
  فرشتگان، واسطۀ محضه هستند؛ و در عمل هيچگونه استقلال و استكبار ندارند
  بين وساطت ملائكه در تدبير امور و بين عبادت و تسبيح آنان تنافي نيست..
  تفسير «وَ الصَّـافَّـاتِ صَفًّا» كه مراد ملائكۀ وحي هستند
  مراد از «وَ الْمُرْسَلَـاتِ عُرْفًا» نيز ملائكۀ وحي ميباشند
  وظائف و شؤون ديگر ملائكۀ سماوي، در تعبيرات قرآن كريم
  معاونت فرشتگان در غزوۀ بدر، و در قضيّۀ افشاء سرّ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم
  كيفيّت تمثّل ملائكه بر حسب اختلاف اذهان، مختلف است..
  جهت سوّم: منطق قويم و مقدّمات برهاني شخص حكيم، براي همه الزام آور است..
  سرباز زدن از اصول عقليّۀ برهانيّه، اعتراف به جهالت و كوردلي است..
  إشكال هشتم: «منطق قرآن، حجّيّت عقل و يقين است نه فرضيّه‌هاي وهمي».
  إشكال صاحب مقاله بر علاّم? طباطبائي (قدّه) در حفظ ظاهر شرع و تقديم آن بر فرضيّه‌هاي علمي..
  تجربيّات علمي، تكامل انواع را نشان ميدهد؛ نه تطوّر و تبدّلشان را
  تئوريها تا با ادلّۀ مُتقنه به ثبوت نرسند فرضيّه‌اند نه قانون.
  قطع و يقين، ذاتاً حجّت است؛ و عقل امر به پيروي از آن دارد
  عقل قبل از شرع حجّت است؛ و خدا دو حجّت دارد
  روايات وارده در تقدّم عقل بر شرع..
  عقل، اوّلين حجّت ميان خدا و بندگان است..
  حجّت خدا بر بندگان، پيغمبر است و حجّت در ميان بندگان و خدا، عقل.
  روايت نفيس حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام در حجّيّت عقل.
  تتمّۀ روايت حضرت در أفضليّت عقل: ما عُبِدَ اللهُ بِشَيءٍ أفضَلَ مِنَ العَقلِ.
  شرح و تفسير بعضي از فقرات حديث..
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّه‌هاي غير برهاني نميفروشد
  إشكال نهم: «فطرت، راه تكويني كمال؛ و أحكام فطري رسانندۀ به كمالند».
  عدم فهم معناي فطرت و فطري بودن أحكام، در مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت..
  معناي فطري بودن أحكام دين مقدّس اسلام
  تفسير آية: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا
  تفسير علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، مراحل فطرت را در سنّت ديني..
  معني و مراد از فطرت بنابر تفسير حضرت علاّمۀ طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه، در بحث مستقلّ «الميزان».
  تمام موجودات بسوي غايت و كمال نوعي خود در حركتند
  سير كمالي انسان، ضرورةً در اجتماع متحقّق ميگردد
  مردم بر اثر عقائد مختلفه أحكام و سنّتهاي متفاوتي را پيريزي ميكنند
  عالم تشريع و شريعت بايد منطبق بر عالم تكوين و فطرت باشد
  مراد از فطرت و اسلام و دين الله و سبيل الله، نزد علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  أحكام شرع گرچه اعتباري هستند ولي بر اساس عقل و وصول انسان به كمال هستند
  عمل لواط خلاف فطرت انسان، و در جميع شرايع حرام است..
  در سنّت تكوين و فطرت، هرگونه آميزش از غير طريق زناشوئي ممنوع است..
  ردّ فتواي مشهور مالكيّه، به آياتي است كه دربارۀ قوم لوط وارد شده است..
  وقاحت و قباحت وطي زنان از غير محلّ توالد و تناسل.
  «فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَ نَّي' شِئْتُمْ» دلالت بر جواز وطي زنان از غير محلّ تناسل ندارد
  ايجاد امراض مهلكه از جمله ايدز در نتيجۀ آميزش غير مشروع..
  زنا همچون لواط، خلاف فطرت و ممنوع است..
  غيرت بر ناموس و محافظت زنان و حجاب بانوان، از احكام اوّليّه است..
  أشعار وافي عراقي دربارۀ غيرت مردان و حجاب بانوان.
  شراب خوردن ضدّ حكم فطرت و عقل مستقلّ و شرع قويم است..
  صراحت آيات كريمۀ قرآن بر حرمت شرب خمر.
  رباخواري از مصاديق روشن أحكام ضدّ فطرت است..
  عبارات اكيد و شديد قرآن مجيد در حرمت ربا
  شرح نفيس علاّمه آية الله طباطبائي در پيرامون ربا و آيۀ ربا
  إفادات علاّمۀ طباطبائي در عموميّت مفاد «فَلَهُ مَا سَلَفَ وَ أَمْرُهُوا إِلَي اللَهِ».
  لطائف آيات وارده در حرمت ربا به نظر آية الله علاّمۀ طباطبائي (قدّه)
  فطرت، راه تكويني هر انسان به سوي كمال مطلوب خود ميباشد
  بحث متين علاّمۀ طباطبائي (قدّه) در ملاك تشخيص أحكام فطرت و مسائل فطريّه.
  «تنبيهات»؛ تنبيه اوّل: وصول به جزئيّات أحكام فطرت براي عامّۀ بشر غير مقدور است..
  عقل، أحكام كلّي فطرت را ادراك ميكند
  تنبيه دوّم: فطرت، مطابق با عقل انساني است نه عقل حيواني..
  تنبيه سوّم: دو قاعدۀ ملازمۀ بين أحكام عقليّه و شرعيّه، در أحكام فطري نيز صادقاند
  تنبيه چهارم: أحكام اضطراريّه همانند غير آنها فطري هستند
  جميع أحكام اوّليّه و ثانويّۀ اضطراريّه، أحكام فطرت محسوب ميشوند
  تنبيه پنجم: فرق حقيقت علم و اخلاق، فرق امور حقيقيّه و اعتباريّه است..
  مطالب صاحب مقالۀ بسط و قبض در كتاب «دانش و ارزش».
  إشكال صاحب مقاله بر حضرت علاّمه در خلط ميان «هست» و «بايد».
  مطالب كتاب «دانش و ارزش» در بيان عبارات حضرت علاّمۀ طباطبائي (قدّه) دربارۀ ادراكات اعتباري..
  إشكال مؤلّف كتاب «دانش و ارزش» بر علاّمه، ناشي از عدم فهم معناي «اعتباري» است..
  تشريح و تحقيق در معناي اعتباريّات و قيامشان به حقائق..
  در نزدعلاّمه، هر اعتباري بر حقيقتي استوار است..
  امور اعتباريّه محلّشان ذهن است ولي حكايت از خارج ميكنند
  حقائق خارجيّه، در امور اعتباريّۀ ذهنيّه مؤثّر هستند
  خبط مؤلّف «دانش و ارزش» در عدم حجّيّت قياسي كه بر پايۀ برهان عقلي باشد
  تنبيه ششم: موضوع اوّل: تفسير نادرست آيۀ فطرت، از مؤلّف «دانش و ارزش».
  عقل مستقلّ، حكم به لزوم متابعت از فطرت مينمايد
  معناي فطرت، بنابر اصل اشتقاق لغت عرب..
  كلام اساطين عربيّت: راغب و ابن أثير و زمخشري در معناي فطرت..
  در امور اعتباري، فرقي بين «بايدها» و «نبايدها» نيست..
  موضوع دوّم: ادّعاي مؤلّف «دانش و ارزش» مبني بر عدم استنتاج بايدها و نبايدهاي قرآن از مسائل علمي..
  اخلاقيّاتي در قرآن كريم كه مستند به مسائل علمي است..
  تفاوت مرد و زن در أحكام و تكاليف، بر اساس اختلاف سازمان وجودي و طبيعي آنهاست..
  خبط و مغالطۀ صاحب كتاب «دانش و ارزش» در سبب اختلاف حقوق مرد و زن.
  إشكال دهم: «نظريّۀ تبدّل انواع، صرف فرضيّه بوده و دليل قطعي ندارد».
  صاحب مقالۀ بسط و قبض تئوريك شريعت، قائل به مذهب داروين است..
  نظريّۀ تكامل در انواع، فرضيّه‌اي است كه به ثبوت علمي نرسيده است..
  داروين در ارائه منتهي شدن انسان به بوزينه دليل قطعي ندارد
  آنچه در نزد مسلمين از مشابهت بين انسان و بوزينه ثابت است، بيشتر از آنستكه از داروين نقل شده است؛ ب
  بيان حضرت صادق عليه السّلام در «توحيد مفضّل» در شگفتي خلقت بوزينه.
  در اشتراكات بوزينه با انسان، بنا به نقل «حيوة الحيوان» دَميري..
  «أبوقَيس» ميمون يزيد (ت)
  شخص حكيم و واقعگرا، عقل و يقين را به فرضيّههاي غير برهاني نميفروشد
  مطايبه مؤلّف با كسي كه قائل به انتهاء نسل بشر به ميمون بود
  در مقاله بسط و قبض به قرآن كريم و حجّيّت آن و ابدي بودن آن ايراد شده است..
  كتاب «آيات شيطاني» و نوشته‌هائي نظير «مقالۀ بسط و قبض» از يك چشمه آب ميخورند
  از تحريف ظاهر قرآن بدتر، تحريف معني و مراد آنست..
  احتجاج قيس بن سعد بن عبادة با معاويه در مدينه.
  برشمردن قيس براي معاويه، فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام را
  غضب نمودن معاويه و امرنمودن او به سبّ أميرالمؤمنين عليه السّلام
  بحث ابن عبّاس با معاويه در مدينه درباره حجّيّت قرآن.
  والي ساختن معاويه، زياد را بر عراقين، و سخت شدن امر بر شيعيان.
  بني اُميّه قيامشان براي از ريشه بركندن قرآن بوده است..
  «تو مترس از نسخ دين اي مصطفي».
  خداوند براي هر پيغمبري در راه رسيدن به مقصود، مشكلاتي ايجاد مينموده است..
  قرآن و پاسداران آن، أبدي هستند
  حكومت يزيد استبداد محض، و براي هدم قرآن بود
  به منجنيق بستن مسجد الحرام توسّط لشكريان يزيد (ت)
  اهتمام شديد يزيد در رواج منكرات و إشاعۀ فحشاء.
  أشعار يزيد در مدينه در وصف شراب، در حضور امام حسين عليه السّلام
  أشعار كفر آميز يزيد در هجاء رسول الله و تمسخر به يوم المعاد
  زدن يزيد با چوب بر دندانهاي سيّد الشّهداء عليه السّلام، و اعتراض أبو بَرزة أسلمي..
  مسلم بن عقبة سه روز مدينه را بر لشكريان يزيد مباح كرد (ت)
  يزيد هم طبق منطق عمر، حقّانيّت را بر اصل قدرت و شمشير ميداند
  تكريم و تعظيم يزيد از عبيدالله بن زياد لعنة الله عليهما
  تمثّل يزيد به ابيات ابن زِبَعْرَي، صريح در كفر اوست..
  >> گفتار يزيد و عمرو بن سعيد صريح است در كشته شدن امام حسين از روي كينۀ جاهليّت..
  جنايات معاويه و يزيد، و واقعۀ حرّه (ت)
  كلمات و گفتار دختر عقيل بن أبيطالب پس از شنيدن خبر شهادت سيّد الشّهداء عليه السّلام
  هدف معاويه و يزيد و حزب آنها از متابعانشان در دنيا، هدم شرف قرآن است..
  كلام بيروني در علّت كوبيدن بني اُميّه، شكل نعل اسب را بر در منازل خود
  كلام عِماره (فقيه يمني) در عداوت بني اُميّه با آل رسول.
  كلمات برير بن خضير با عبدالله بن سمير، در شب عاشورا
  خواندن سر بريدۀ امام حسين عليه السّلام بر بالاي نيزه، آيۀ كهف را
  نامۀ شيخ صدوق در جواب سلطان ركن الدّولة، دربارۀ تلاوت رأس مطهّر (ت)
  اشعار مراثي حجّة الإسلام نيّر در عظمت بُراق عشق أباعبدالله الحسين عليه السّلام

کلیه حقوق در انحصارپرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی