ادامه مطلب....
ج) دکتر شریعتی گفته بود:
ما تا کی عقب بمانیم؟ و همانطور که در رنسانس فرانسه آمدند و چنین و چنان کردند، و بالأخره با یک انقلابی، مذهب پروتستان را در مقابل کاتولیکها آوردند، و مسیحیها را از آن خشکی و جُمود راحت کردند؛ ما هم در اسلام باید یکچنین رنسانسی داشته باشیم و کاتولیک را از بین ببریم. این تحجّرها، این رمضانها، این محرّمها، این عزاداریها، این حسین گفتنها، اینها همه جمود است؛ یک رنسانسی میکنیم که نه رمضانی، نه محرّمی، نه فلانی...![39]
کلام خیلی خوشگل و عامّه پسند و قابل فهم جوانها است؛ ولی همۀ اینها خلاف است![40] اگر میخواهید ما را به اینجاها سوق بدهید، ﴿ما سمعنا بهذا في ابائنا الاولين﴾؛[41] و اگر میخواهید ما را به اسلام سوق بدهید، که اسلام چیز دیگری است.
§ نباید فریب خندۀ دشمن را خورد
آخر اگر شما میخواهید از ملّیت و از واقعیّت ملّی خود تبعیّت کنید، چرا حرف آن داراب بزرگ را گوش نمیکنید که گفت:
آقاجان! دشمن که به شما میخندد، عیناً مانند آن برگِ سبزِ درخت حنظل است که طراوت دارد ولی حنظل است و اگر آن را بخوری، تو را میکُشد؛ خندۀ دشمن، معاهدۀ دشمن، و راه دادن دشمن به شما اینطوری است![42]
امروز ما باید متوجّه باشیم که دشمن از هر طرف دارد به ما حمله میکند! ما نباید اصول مسلّمۀ خودمان را از دست بدهیم، أیًّا ما کان! اگر ما اینطور باشیم، شیعه و دنبال امیرالمؤمنین و دارای مکتب هستیم، و ما امام زمانی هستیم و آن حضرت از ما راضی و خشنود است؛ و الاّ نه!
د) دعوت مرحوم مطهّرى از شريعتى جهت سخنرانى در حسينيّه ارشاد و پيامدهاى آن:
در آن زمان، ايشان از فردى بنام دكتر على شريعتى جهت ايراد سخنرانى در حسينيّه ارشاد دعوت به عمل مىآورند. اين فرد كه در فنّ خطابه و تبيين مراد و مرام و تسخير اذهان مخاطبين يد بيضاء نشان مىداد، آنچنان مستمعين را مسحور سخنان بظاهر دلنشين و جذّاب خود مىنمود كه گوئى در اين زمينه عمل او به سحر و تسخير أشبه است تا به حدّ يك خطابه و سخنرانى متعارف و پسنديده. و گويا مرحوم مطهّرى را نيز مرعوب همان شيوه و مرام نموده بود، و اين عالم تيزبين و نقّاد نيز از خدنگ وسائط و اسباب تسخير او در امان نمانده بود. در ابتداى مسأله نظر ايشان نسبت به او نظرى مساعد و توأم با تحسين و تمجيد و حتّى شايد فراتر از آن مىنمود.
در يكى از نامههائى كه آن مرحوم به آن شخص نوشتهاند (اين نامه در سال 1346 خورشيدى نوشته شده است) چنين آمده است:
برادر عزيز دانشمندم جناب آقاى على شريعتى! قلب خود شما گواه است كه چه اندازه به شما ارادت مىورزم و به آينده شما از نظر روشن كردن نسل جوان به حقائق اسلامى اميدوارم. خداوند مثل شما را فراوان فرمايد...[43]
بعضى ممكن است گمان كنند كه شايد تمجيد و تعريف و دعوت ايشان از آن شخص بر اساس لحاظ پارهاى از مصالح و مقتضيات آن زمان و شرائط موجود در آن وقت تحقّق پذيرفته است، ولى اين گمانى بيش نيست؛ زيرا اوّلاً لحن نامه خود گوياى حقيقتى است غير قابل انكار، و ثانياً اينجانب خود حاضر و ناظر بودم كه در ملاقات ايشان با مرحوم والد ـ رضوان الله عليه ـ چگونه ايشان از نظرات و عقائد و مشى آن شخص دفاع مىنمود؛ و اگر بر هر فردى اين قضيّه مختفى باشد بر اين بنده كاملًا واضح و آشكار است.
بارى، پس از انتشار كتاب «محمّد خاتم پيامبران» توسط مؤسّسه حسينيّه ارشاد، روزى مرحوم والد ـ رضوان الله عليه ـ به يكى از علماء و ائمّه جماعات طهران فرموده بودند: «اين حسينيّه ارشاد بايد به عمريّه إضلال تغيير نام دهد!».
آن عالم محترم اين مطلب را به گوش مرحوم مطهّرى رسانده بود. ايشان بلافاصله به مرحوم والد تلفن ميزنند و از ايشان وقتى براى ملاقات مىگيرند. اين جلسه كه در يكى از شبهاى سرد زمستان در منزل مرحوم والد ـ رضوان الله عليه ـ انجام پذيرفت، از ساعت 9 شب تا ساعت دوازده به طول انجاميد.
ابتدا مرحوم مطهّرى ـ رحمة الله عليه ـ فرمودند: هنگامي كه من اين مطلب را از جانب شما شنيدم دلم بدرد آمد و فوقالعاده متأثّر شدم؛ گرچه از ابتداى افتتاح و فعّاليّتهاى حسينيّه ارشاد اعتراضها و انتقادها و چهبسا طعنهاى بسيارى را شنيده بودم، و حتّى همين اواخر روزى براى شركت در مجلس ختم به مسجد ارك طهران رفته بودم، و همينكه وارد مجلس شدم آن شخص خطيب فوراً كلام خود را تغيير داد و با لحنى بسيار زشت و زننده مرا متّهم به تسنّن نمود و حتّى مرحوم پدرم را نيز صراحتاً سنّى و از مخالفين و معاندين اهل بيت عليهم السّلام خطاب كرد، بطوريكه همه اهل مجلس متوجّه اين خطاب به شخص بنده شدند و با نگاههاى خود به سمت من عكسالعمل گفتار او را در من جستجو مىنمودند؛ ولى اين برخورد نيز مرا بدرد نياورد و از آن عبور نمودم. امّا اين كلام شما مرا سخت به وحشت انداخت، بطوريكه خواب و خوراك را از من سلب نموده است. آخر مگر شما چه امر خلاف مكتب و عقيدهاى در اين مؤسّسه ديدهايد كه اين چنين تعبيرى از آن مىنمایيد؟!
o ذكر بعضى از اشكالهاى مرحوم علاّمه به شريعتى و تأليفات او
ايشان به ذكر پارهاى از جريانات و مسائلى كه در حسينيّه ارشاد مىگذشت اشاره كردند، و در ضمن از مقالهاى كه از آقاى على شريعتى در كتاب «محمّد خاتم پيامبران»[44] درج شده بود و در آن تصريح شده بود كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم، امامت جماعت ابوبكر را تأييد و امضاء كرده بودند و از اجتماع مسلمين در اقتداء به ابوبكر اظهار خرسندى و رضايت كرده بودند، نام بردند.
مرحوم آقاى مطهّرى به دفاع از محتواى مقاله مزبور پرداخته و اظهار داشت: اين مطلب از «تاريخ طبرى» نقل شده است و چه اشكالى دارد كه از يك مرجع غير شيعى نيز مطلبى آورده شود!!
مرحوم والد ـ رضوان الله عليه ـ فرمودند: چطور شما اين حرف را مىزنيد؟ شما اين كتاب را به نام تشيّع و به نام حسينيّه ارشاد و به نام ترويج مبانى مكتب تشيّع به تمام شهرها و قراء و مجامع مىفرستيد و همه افراد در ارتباط با اين كتاب، ديدگاهى منطبق با مكتب تشيّع خواهند داشت و مطالب آن را نشأت گرفته از مبانى اصيل تشيّع خواهند پنداشت؛ آن وقت شما مىگوييد: چه اشكالى دارد كه از يك مدرك و مرجع غير شيعى نيز استفاده گردد! مگر اينجا يك مملكت سنّى نشين است! و مگر تبيين و تفسير و توضيح مبانى اصيل تشيّع بر عهده شما و امثال شما نيست؟ و مگر انسان مىتواند پا روى حقّ بگذارد و از اصول يقينيّه و مواضع متقنه خود به هر علل و توجيهاتى تنازل نمايد؟! شما كه الآن اين مطالب خلاف واقع و خلاف حقّ را در كتابى كه از محصولات مؤسّسهاى به نام حسينيّه ارشاد است، از بطن جامعه تشيّع متولّد و منتشر مىكنيد و به همهجا آن را صادر مىنمایيد، چه جوابى براى إغواء اذهان افرادى كه آن را مطالعه مىكنند و به غلط به مطالب خلاف واقع ايمان و اعتقاد پيدا مىكنند، مىتوانيد بدهيد؟!
ايشان در اين موقع سر بزير انداختند و پس از لحظاتى سر برآوردند و فرمودند: بله حقّ با شماست، و انتشار اين مطالب اشتباه بوده است.
از اينجا به بعد صحبت در اطراف افكار و عقائد و مرام آن شخص به ميان آمد و مرحوم والد ـ رضوان الله عليه ـ صراحتاً به ايشان مىفرمايند: اين شخص اصلًا اعتقادى به وحى و ارسال رسل و انزال كتب ندارد، و ظهور پيامبران الهى را صرفاً يك اقتضاى زمان و محيط و تولّد حركتى انقلابى در قبال جريانات زر و زور و تزوير، و بالأخره يك نوع جهش اجتماعى مىداند كه از بطن جامعه مظلوم و افراد تحت سلطه در جهت طرد و اضمحلال جريان حاكم برمىخيزد، و تمام افكار او بر مبناى مادّيگرى و اصول جامعهشناسى بنا نهاده شده است. و اينكه بعضى او را سنّى مذهب قلمداد كردهاند بطور كلّى خلاف است، او اصلاً ابوبكر و يا عمر را قبول ندارد تا معتقد به آراء و مرام آنان گردد، بلكه او اساساً وحى را قبول ندارد و اتّصال به غيب را انكار مىكند و نزول ملائكه و جبرائيل را پوچ مىپندارد. و بطور كلّى فردى است همچون مؤسّسين و پديدآورندگان مكتب پروتستان در قبال كاتوليك. او در صدد ايجاد يك پروتستانتيسم اسلامى است كه دين را از محتواى وحيانى آن خارج سازد و حقائق عوالم غيب را از پيكره او بزدايد، و تنها به ظواهرى فريبنده و عقائدى مندرآوردى و مطابق با افكار پوچ و توخالى و عوامپسند اكتفاء نمايد و دين را بر اساس قوانين دنياپسند و امروزى جلوه نمايد؛ و خطر اين فرد هزاربار از خطر و ضلالت اهل سنّت بيشتر و بالاتر است.
o معارضه مرحوم مطهّرى با افكار و عقائد شريعتى پس از ملاقات با مرحوم علاّمه
مرحوم مطهّرى ـ رحمة الله عليه ـ به تمام مطالب مطرح شده اعتراف و همه را تصديق نمودند، و از آن شب پايه و بناى معارضه با خطّ و مشى و عقائد على شريعتى را بنا نهادند، و به مرحوم والد ـ رضوان الله عليه ـ قول دادند كه از فردا با تمام توان به مقابله با اين جريان برمىخيزم؛ و انصافاً نيز به وعده خود وفا نمودند و از هيچ كوششى جهت افشاء مبانى فاسده و تبيين مواضع انحراف و اعوجاج وى فروگذار ننمودند. و اين تفاوت فاحش و اختلاف يكصد و هشتاد درجهاى ايشان را با عقائد منحرفه او از نامهاى كه به مرحوم آية الله خمينى ـ رحمة الله عليه ـ مىنويسد مىتوان به وضوح دريافت. اين نامه در سال يكهزار و سيصد و پنجاه و شش خورشيدى نوشته شده است.
... چهارم مسأله شريعتىها است... ولى اخيراً مىبينم گروهى كه عقيده و علاقه درستى به اسلام ندارند و گرايشهاى انحرافى دارند، با دستهبنديهاى وسيعى درصدد اين هستند كه از او بتى بسازند كه هيچ مقام روحانى جرأت اظهار نظر در گفتههاى او را نداشته باشد ... عجبا! مىخواهند با انديشههایى كه چكيده افكار ماسينيون، مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلّغان مسيحى در مصر، و افكار گورويچ يهودى ماترياليست، و انديشههاى ژان پل سارتر اگزيستانسياليست ضدّ خدا، و عقائد دوركهايم جامعه شناس ضدّ مذهب است اسلام نوين بسازند؛ پس و على الإسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزى مصلحت اقتضاء كند كه انديشههاى اين شخص حلاّجى شود و ريشههايش به دست آيد و با انديشههاى اصيل اسلامى مقايسه شود، صدها مطلب به دست مىآيد كه بر ضدّ اصول اسلام است؛ و بعلاوه بىپايگى آنها روشن مىشود...[45]و[46]
محمداقبال لاهوری، ملیتپرستی و تكيه بر هويت قومي را نوع توحش دانسته و بر هويت ديني تأكيد مينمايد. چند نمونه از سرودههاي اقبال در اين زمينه به شرح زير است:
1ـ قوم تو از رنگ و خون بالاتر است
|
|
قیمت یک اسودش صد احمر است
|
قطرهی آب وضوی قنبری
|
|
در بها برتر ز خون قیصری
|
فارغ از باب و ام و اعمام باش
|
|
همچو سلمان زادهي اسلام باش
|
ملت ما شأن ابراهیمی است
|
|
شهد ما ایمان ابراهیمی است
|
گر نسب را جزو ملت کردهای
|
|
رخنه در کار اخوت کردهای
|
در زمین ما نگیرد ریشهات
|
|
هست نا مسلم هنوز اندیشهات |
2ـ نه افغانیم و نه ترک و تتاریم
|
|
چمن زادیم و از یک شاخساریم
|
تمیز و رنگ و بو بر ما حرام است
|
|
که ما پرورده یک نوبهاریم
|
o پاورقیها
[1]. فارسی خوانداری چهارم دبستان، ص 54.
[2]. فارسی خوانداری پنجم دبستان، ص 130.
[3]. داستان رستم و اسفندیار، داستان رستم و اشکبوش و...
[4]. تعلیمات دینی اول دبیرستان، ص 11.
[5]. ادبیات فارسی دوم دبیرستان، ص 30.
[6]. ادبیات فارسی دوم دبیرستان، ص 162.
[7]. ادبیات فارسی دوم دبیرستان، ص 30.
[8]. فارسی خوانداری چهارم، ص 80.
[9]. هدیه های آسمانی پنجم ، ص99.
[10]. سوره احزاب (33) آیه 21.
[11]. سوره حجرات (49) آیه 13.
[12]. سوره احزاب (33) آیه21.
[13]. سوره ممتحنه (60) آیه 4.
[14]. سوره آل عمران (3) آیه31.
[15]. سوره ابراهیم (14) آیه 36.
[16]. سوره نساء (4) آیه 65.
[17]. معدن الجواهر و رياضة الخواطر، ص 21.
[18]. الكافي، ج 2، ص 308.
[19]. شرح نهج البلاغة (ابن أبيالحديد)، ج 9، ص 107.
[20]. علل الشرایع، ج 1، ص 149.
[21]. نهج البلاغه، ج 2، ص 58.
[22]. نهج البلاغه، ج 2، ص 156.
[23]. الکافی، ج 3، ص 328.
[24]. الكافي، ج 6، ص 434.
[25]. بحار الانوار، ج 66، ص 252.
[26]. نور ملکوت قرآن، ج 3، ص 159: «اینجانب در رسالۀ جداگانه و مختصری که نوشتهام،* دربارۀ سیّد جمال الدّین نظر خوشی ندارم و او را مرد الهی نمیدانم. گرچه مسلّما از نوابغ دهر و از فلاسفۀ عالیمقام بوده، و در خطابه و عربیّت ممتاز بوده، و سعی وافری در تشکیل حکومت واحده و مرکزی برای مسلمین داشته است، ولی از این نمیتوان اثبات معنویّت و حتّی اسلام او را به معنایی که متداول و معروف است نمود؛ و بالأخصّ از جواب خطابۀ إرنست رنان برمیآید که معتقد به نبوّت انبیاء و اتّصال به عالم غیب نبوده است. او گرچه میل به اتّحاد مسلمانان داشت ولی در سایۀ ریاست و حکم و محوریّت خودش؛ و به همین جهت کامیاب نشد و در حال ذلّت و سرافکندگی در ترکیّه نزد سلطان عبدالحمید عثمانی جان سپرد. و از بسیاری از سخنان او مشهود است که: تجدّد و تغییر اسلام را میخواسته است، نه فقط تجدّد و تغییر مسلمین را، و آرزو میکرده است کسی پیدا شود و زنجیرهایی را که اسلام بر مسلمین بسته است بگسلد و مسلمین رها شوند. و این سخنان جز غرور و جهل و نابینایی در واقعیّات و حقائق، محمل دیگری ندارد.»
*ـ مراد حضرت علاّمه ـ رضوان الله تعالی علیه ـ از رسالۀ جداگانه، همین متن موجود میباشد. (محقّق)
[27]. سوره إبراهیم (14) آیات 9 تا 14.
[28]. متن سخنرانيهاى علامه طهرانى، ص 868: تفسير آيه ﴿لقد كان لكم فى رسول الله أسوة حسنة﴾.
[29]. متن سخنرانيهاى علامه طهرانى، ص 952: تأسى و اقتداء به سنّت.
[30]. نوروز در جاهلیت و اسلام، ص 242.
[31]. فارسی بخوانیم، سال چهارم ابتدایی، درس دوّم: باغچه اطفال.
[32]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 1، ص 185.
[33]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 3، ص 413.
[34]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 1، ص 101.
[35]. صفحات 21 و 22 از «حركت تاريخ» كه با دو مجموعه ديگر به نام «روحانيّت يا علماى اسلامى» و به نام «اجتهاد و نظريّه انقلاب دائمى» در يك دفتر طبع شده است.
[36]. امام شناسى، ج 17، ص 239.
[37]. سوره حجرات (49) آیه 13.
[38].نور ملكوت قرآن، ج 4، ص 147.
[39]. رجوع شود به مجموعه آثار دکتر شریعتی، ج 20، ص 328؛ ج 26، ص 364.
[40]. جهت اطّلاع بیشتر رجوع شود به نور ملکوت قرآن، ج 4، ص 147.
[41]. سوره مؤمنون (23) آیه 24.
[42]. روضة الأنوار عبّاسی، ص 553.
[43]. سيرى در زندگانى استاد مطهّرى، چاپ هفتم، ص 211.
[44]. محمّد خاتم پيامبران، ج 1، ص 369.
[45]. سيرى در زندگانى استاد مطهّرى، چاپ اوّل، ص 82.
[46]. اسرار ملکوت، ج 2، ص 35 الی 39.
|