أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِسمِ اللَه الرَّحمنِ الرَّحيم
ألحمد للّه ربِّ العالمين
والصَّلوة و السَّلام عَلي سيِّدنا و نبيِّنا و حَبيب قُلوبِنا و طَبيبِ نُفوسِنا
أبيالقاسم مُحمَّد و عَلي آله الطَّيّبين الطّاهرين
و اللَعنةُ عَلي أعدائهم أجمَعينَ
جهت دريافت فايل صوتي اينجا را كليك كنيد
فقالَ: يا أبا عَبدالله! لَيسَ العِلمُ بِالتَّعلُّمِ، إنَّما هُوَ نورٌ يَقَعُ في قَلبِ مَن يُريدُ اللهُ تَباركَ و تَعالى أنْ يَهْديَهُ.
امام صادق عليهالسّلام به عنوان بصري ميفرمايند: اي بندۀ خدا! علم به واسطۀ تعلّم نيست. بلكه علم نوري است كه واقع ميشود در قلب كسي كه خدا بخواهد او را هدايت كند. اين علم عبارت است از اين نور. نكتهاي كه در اينجا به نظر ميرسد اين است كه در اين عبارت امام صادق ميفرمايند: كسي را كه خدا بخواهد هدايت كند، در قلب او، اين نور را قرار ميدهد. امّا كسي را كه راهي براي هدايت ندارد، اين نور در قلب او نيست. معناي اين، اين است ديگر. عكس نقيض اين قضيّه اينطور ميشود: هر كسي كه خدا بخواهد هدايتش كند اين نور را در قلبش قرار ميدهد و هر كسي را كه خدا نخواهد هدايتش كند و راهي به هدايت ندارد، پس معلوم ميشود اين نور در قلبش نيست. اين يك مطلب. مطلب ديگر كه از اينجا استفاده ميشود اين است كه: آن نوري كه خدا در قلب اين شخص قرار ميدهد براي هدايت، آيا ممكن است آن نور به غير از هدايت رهنمايي و راهبري كند؟ اين ديگر امكان ندارد. يعني اگر خداوند در قلب شخصي نور هدايت قرار داد، اين علم قرار داد، ديگر اين نور نميشود شخص را به غير از هدايت و به ضلال و گمراهي راهنمايي كند. معناي روايت اين است ديگر. كلام حضرت اين را ميخواهد بفرمايد: كسي را كه خدا بخواهد هدايت كند، اين نور را در قلبش قرار ميدهد. حالا اگر در قلب كسي اين نور بود، آيا ممكن است دستورات او به غير از هدايت متوجّه باشد؟ ديگر نميشود، امكان ندارد. پس اگر ما ديديم كه يكنفر آمد به غير از هدايت و به طرق ديگري كه قطعاً براي ما مشخّص است كه راه، غير از راه هدايت است، راهنمايي ميكند، از اين جا ما ميفهميم پس اين در قلبش اين نور نبايد باشد. چون تعارض پيدا ميشود. نوري را كه خدا در قلب اين قرار داده، اين نور چَپَكي دارد ميرود؛ اين كه نميشود. به اين طرف دارد ميرود. از اين طرف در قلبش نور است، بعد دستوراتي كه دارد ميدهد، دستورات خلاف است. دستوراتي كه قطعاً انسان ميداند خلاف است؛ نه اينكه جاي شك و شبههاي دارد. امام صادق ميفرمايد ديگر، ما حرف خودمان را كه نميزنيم. طبق اين بيان و طبق اين عبارت، اگر شما در جايي ديديد كه دارد حركت و سمتگيري به غير از آن طريقي است كه وجدان شما آن طريق را نميپسندد، فطرت شما آن طريق را نميپسندد، عقل و منطق شما اين طريق را نميپسندد، احكام مسلّمۀ اسلام اين طريق را نميپسندد، آن فرامين شريعت اين طريق را نميپسندد، اگر ما ديديم به اين سمت دارد ميرود، بدانيم اين اوامر از اين نور سرچشمه نگرفته. نميشود اين طور باشد. حالا اين يك مقدّمهاي بود كه ما گفتيم. حالا بايد برويم يك راهي را دور بزنيم، برگرديم به اين مطلبي كه الآن گفتيم برسيم. ببينيم ميتوانيم امروز از عهده بر بياييم يا نه؟ يا مثل بقيّۀ وعدههايي كه ميدهيم، خلاصه همينطور هي به تأخير ميافتد. ديگر با خدا، ما شروع ميكنيم، ديگر حالا ببينيم چه ميشود.
علومي كه براي انسان حاصل ميشود، اين علوم را به دو دسته تقسيم ميكنند؛ يكي علم حصولي و ديگري علم حضوري. علم حصولي، علم حصولي ـ اگر يك قدري مشكل هست، حالا يك مقداري تحمّل كنيم إنشاءالله مسأله خيال ميكنم كه كم كم روشن بشود ـ علم حصولي آن علمي است كه تصوّر او و صورت علميّۀ آن پديده و حادثه، فقط در ذهن ميآيد، همين. فرض كنيد كه يك تصادفي در خيابان شده، يك شخصي ميآيد الآن به شما خبر ميدهد: آقا! الآن در خيابان يك تصادفي شد و دو تا ماشين به همديگر زدند و اين خسارت هم آمد. يك صورتي فوراً در ذهن شما ميآيد. همين كه الآن من اين حرف را به شما زدم، همين الآن، يك صورت تصادف در ذهن شما نيامد؟ در ذهن همتان آمد ولي نوع ماشين در ذهنتان نيامد؛ درست است؟ آيا اين ماشيني كه الآن تصادف كرده، پيكان است؟ اين ماشين فرض كنيد كه من باب مثال ماشين شورلت است؟ نوع ماشين در هر صورت...، ولي يك صورت مبهمي از تصادف در ذهن شما، در ذهن همهمان آمد. يعني به محض اينكه من اين حرف را زدم، بخواهيد، نخواهيد، اين صورت در ذهن شما آمده. به اين ميگويند علم حصولي. پس علم حصولي عبارت است از صُوَر ذهنيّهاي كه اين صوَر ذهنيّه از خارج براي انسان حاصل ميشود و اين اصلاً گاهي اوقات ممكن است با واقع منطبق نباشد، شخص دروغ آمده به شما گفته، خلاف آمده نقل كرده. چرا ميگويند: انسان هر چه را كه ميشنود نبايد ترتيب اثر بدهد؟ چرا؟ به جهت اين است كه ممكن است شخص مغرض باشد، غرض داشته باشد، يا اشتباه فهميده باشد. يك مطلبي را ميآيد اشتباهاً گزارش ميدهد و شما بر اساس آن گزارش ترتيب اثر ميدهيد. اين ممكن است به جاهاي نامطلوبي برسد. لذا ميگويند: قبول نكردن يك خبر از علائم عقل است. ديديد بعضيها فوراً يك مسألهاي را قبول ميكنند. اگر يك بچّه حتّي بيايد يك قضيّهاي را نقل بكند، فوراً قبول ميكنند. اينها اصلاً عقل ندارند. كسي كه يك خبري را دير قبول ميكند، اين علامت عقل است.
در يكي از كلمات معصومين است، ظاهراً أميرالمؤمنين عليهالسّلام در آن حكمشان كه در آخر نهج البلاغه است، يكي از عبارت اين است كه از علائم قوّت عقل اين است كه شخص يك خبري را زود قبول نميكند. ميگويند: فلان شخص فوت كرده، قبول نكند. فلان قضيّه انجام شده، قبول نكند. بسته به آن موقعيّت آن گزارش و آن نقل، افراد، شما ميتوانيد افراد را محك بزنيد. يك قضيّهاي را نقل بكنيد، ميبينيد بعضيها زود قبول كردند و ترتيب اثر دادند، بعضيها همينطوري نگاه كردند و به عنوان احتمال مطلب را در خودشان جاي دادند. اينها از آنها عقلشان بيشتر است، اين افراد. اين همه تأكيد هست بر اينكه نسبت به مسائل، انسان بايد تحقيق كند، تفحّص كند. براي چيست؟ براي اين است كه خودمان داريم ميبينيم ديگر، خودمان داريم احساس ميكنيم، خودمان داريم متوجّه ميشويم ديگر. حالا اين مطلب مربوط به تخيّلات و مربوط به اوهام و مربوط به مسائل غيرواقعي است حالا چه برسد به اينكه اگر يك قضيّه واقعي باشد و باز علم، علم حصولي است و يعني اگر شما حتّي يقين به يك مطلبي پيدا كرديد، باز از خارج اين صورت براي شما آمده. از خارج آمده. يعني يكنفر ميآيد براي شما يك قضيّه و پديدهاي را نقل ميكند، نفر دوّم ميآيد، سوّم ميآيد، چهارم، تا اينكه براي شما از تواتر اين نقلها، يقين حاصل ميشود كه اين قضيّه انجام شده. اين را ميگويند تواتر. و ما در مباني اعتقادي خودمان ـ نه مربوط به احكام ظاهري هست، مانند: طهارات و نجاسات و مسائل ظاهري ـ در مباني اعتقادي مانند فرض كنيد كه مباني جبر و مشيّت و اختيار و توحيد و معاد و كيفيّت حشر و نشر و مسائل مربوط به صفات و اسماء الهي و قضا و قدر و اينها، ما در اين مباني، قطعاً نياز داريم يا به دلالت صريح آيات قرآن كريم و يا به روايت متواتري كه هيچ گونه شك و شبههاي براي ما در نقل از قول معصوم باقي نگذارد. ولي در مسائل طهارات و نجاسات، نه، در آنجا نياز نداريم. فرض كنيد كه يك حكم ظاهري است، حالا فرض كنيد كه من باب مثال آيا اگر يك جايي فرض كنيد كه نجس بشود با يك مرتبه آب طاهر ميشود يا با دو مرتبه، سه مرتبه؟ حالا يك روايت، يكي هم بود، ما در مبنا آنقدر نسبت به اين قضيّه سختگيري نداريم. البتّه اين به اين معنا نيستش كه هر روايتي را كه انسان ببيند ترتيب اثر بدهد. نه، بعد از فرض صحّت سند، خيلي تفحّص نميكنيم، حالا فرض بكنيد كه حالا شما با يك دفعه اين را طاهر كردي يا به دو دفعه طاهر كردي. به جاي دين خيلي برنميخورد، خيلي مشكلي پيدا نميشود.
امّا حالا سؤال ما اين است: اگر در يك جا شما يك روايت داشتي يا يك نقلي داشتي راجع به يك مسألهاي كه مربوط به يك قضاياي مهّم و قضاياي حياتي، مثل قصاص، مثل قتل، مثل فرض بكنيد كه گرفتن اموال، مثل مسائل حقوقي، به اين كيفيّت بشود، آيا شما هم با همين يك خبر و يك روايت عمل ميكنيد؟ يعني يك روايتي فرض بكنيد كه دارد اگر فرض كنيد كه فلان قضيّه انجام شد، شخص، فلان كار را كرد، بايد او را به قتل برسانيد. خب هيچوقت عمل نميكنيد. اگر شخص آمد اين گناه را مرتكب شد، بايد به قتل برسانيد. يك روايتي فرض كنيد كه هست، در تمام كتب اخبار يك روايت است؛ اگر كه فرض كنيد كه كسي كه روزۀ ماه رمضانش را خورد بايد اين را در ملأ عام اعدام كرد. خب هيچوقت يك همچنين كاري را نميكنيد. در مسائل كيفري و حقوقي و امثال ذلك عمل به خبر واحد نميشود كرد. بايد مطلب يقيني بشود براي انسان. چرا؟ چون مسأله مهم است. كِي ما ميتوانيم فرض بكنيد كه به يك شخصي كه آمده از امام عليهالسّلام يك قضيّهاي را نقل كرده، بعد متوجّه ميشود حالا اشتباه فهميده، نصفش را فهميده، نصفش را متوجّه نشده، ما بياييم يك حركت عظيمي كه اختلال كلّي در جامعه پديد ميآورد، ما بر اين مترتّب كنيم؟ صحيح نيست. چرا قضيّه اينطور است؟ براي چه؟ چرا؟ چون علم ما حصولي است. تمام اينها نكتهاش به اين برميگردد. خودمان چيزي نميدانيم، كسي ميآيد براي ما نقل ميكند، كتابي را باز ميكنيم و متوجّه ميشويم، خبري از جايي به گوش ما ميرسد و ما به يك قضيّه اطّلاع پيدا ميكنيم. اين ميشود علم حصولي. علم حصولي مقدار و ارزش و اعتبارش، روشن شد. چه مقدار ارزش دارد؟ چه مقدار ارزش دارد؟ حالا شما نگاه كنيد ببينيد، تمام دنيا دارند روي علم حصولي دارند برنامههايشان را همه را انجام ميدهند؛ تمام دنيا. تمام حركتها، تمام قضاوتها، تمام بيا و بروها، تمام حكم و فتواها، همۀ اينها چيست؟ بر اساس علم حصولي. يعني شخص بدون اينكه خودش در يك جرياني قرار بگيرد، آن براي او بازگو ميشود و بعد ترتيب اثر ميدهد. اين مسائلي كه من دارم خدمتتان عرض ميكنم، اين مسائل از مبناي مهّم سلوك است. حالا قضايا، قضاياي فنّي است، ولي مسألۀ مهمّ يك سالك را چه تشكيل ميدهد؟ ايني كه به هر كه هر چه ميگويد گوش بدهد؟ هر خبري كه به گوشش ميرسد عمل كند؟ هر زيدي آمد يك قضيّهاي نقل كرد به آن عمل كند؟ هر كه آمد گفت: من اين خواب را ديدم. بگويد: درست است؟ و اساس زندگيش را بر اين اساس بگذارد؟ نه جانم! اين حرفها نيست. سلوك خيلي بالاتر از اين حرفهاست. خيلي مهمتر از اين حرفهاست. اين كارها، كارهاي بچّهگانه است. اين كارها، كارهاي ابلهانه و كودكانه است. علم حصولي چه علمي است؟ علمي است كه از خارج از محيط نفس، يك مسألهاي براي انسان روشن ميشود. حالا اين صحيح است يا صحيح نيست، يك مسألۀ ديگر است. يك صورتي در ذهن ميآيد. حالا اين، يا به واسطۀ خواب براي انسان پيدا ميشود يا به واسطۀ مكاشفه براي انسان پيدا ميشود يا به واسطۀ نقل يك خبري از يك شخصي براي انسان پيدا ميشود، حالا آن شخص عادل است، فاسق است، مغرض است، غير مغرض است، اينها ديگر مراتب مختلف وسائط براي حصول يك همچنين علم حصولي است. اين علمهايي كه براي ما پيدا ميشود، اين است. اين را ميگوئيم علم حصولي.
قسم سوّم علم، عبارت است از علم حضوري. در علم حضوري است كه اشتباه ديگر وجود ندارد. امكان ندارد اشتباه باشد. آيا شما الآن در اين اطاق هستيد يا نيستيد؟ همه ميگوييم هستيم. آقا! به چه دليل، به چه دليل شما ميگوئيد من در اين اطاق هستم؟ ميگوييم: خب، خودمان داريم ميفهميم اين را ديگر؛ خودمان داريم وجودمان را حس ميكنيم. آيا در اينكه ما داريم وجود خودمان را حس ميكنيم، آيا باز در اينجا ديگر شك است؟ ديگر شكّي نيست. من الآن خودم را دارم حس ميكنم. كسي به من گفته: آقا! شما در اين اطاقيد. تا من حرف او را قبول كنم؟ اگر هزار نفر بيايند، الآن يك به يك بيايند شهادت بدهند، بگويند: جناب آقاي كذا! شما در اين اطاق نيستيد، هزار نفر بيايند بگويند، تأثيري در ما ندارد. اگر يك ميليون نفر بيايند بگويند: آقا! شما در اين اطاق نيستيد، خيال ميكنيد در اين اطاقيد، حالا مگر اينكه يك شخصي داراي خب يك اختلالاتي باشد ديگر و الاّ خب... . ميگويند خودش قبول كرد. ملاّ رفت مكتب، خلاصه اينها ديدند كه نه اين ملاّ ماشاءالله سرحال است و هر روز ميآيد، يك كاري بكنيم كه از زيرش فرار كنيم؛ اين هر روز ميآيد درس و كتك و از اين حرفها ميدهد. آمدند يكي يكي بهش گفتند: آقا! مريض شدي، تب كردي، رنگت قرمز شده، زرد شده، چيچي شده. يك ده پانزده نفر گفتند، اين كمكم مريض شد. اين را ميگويند ناراحتي، بيماري هيستريك، يكياش اين است. يكي از چيزهايش كه خود باوري است؛ آدم هي باور ميكند. يك قضيّۀ خارجي را هي باور ميكند، باور ميكند و اين علم حصولي كمكم موجب يك دگرگوني و دگرديسي حضوري ميشود. يعني ميآيد، در وجودش يك واقعيّت را هي پديد ميآورد. يك شخصي بيايد به شما بگويد كه: آقا! من در فلان مجلس بوديم، آقا! پشت سر شما حرف ميزدند، نميدانيد فلان شخص چه گفت. يك چيزي به شما گفت كه اگر بگويم اصلاً تحمّل نميتوانيد بكنيد، آمده به شما يك همچنين حرفي زده، ـ حالا به دروغ، اصلاً دروغ است، اصلاً اصل ندارد ـ يك مرتبه رنگ قرمز، عصبانيّت عجيب، هنوز تمام نكرده، بلند ميشود. آقا! بنشين! چرا رنگت قرمز شد؟ آقا پشت سر ما يك همچنين حرفي را زدند، يك همچنين مطلبي را مطرح كردند. همين كه شخص بلند ميشود ميخواهند برود، ميگوئيم: آقا! بنشين اصلاً اصلش دروغ است، يك همچنين چيزي صحّت ندارد. اين چيست؟ اين علم حصولي باعث به وجود آمدن يك پديدهاي شد در ذهن شما. اسم آن را ما ميگذاريم: علم حضوري. يعني وجود يك پديده، وجود يك واقعيّت در نفس، اين ميشود علم حضوري.
علم حضوري عبارت است از اينكه انسان يك واقعيّت و يك پديده را در وجود خودش، نه در خارج، در وجود خودش يك واقعيّت و يك پديده را احساس كند. الآن كه شما گرسنه نيستيد؟ اگر هستيد، بگوئيد، من زودتر تمام كنم. إنشاءالله گرسنه كه نيستيد. كمكم اين صحبتهاي ما شما را ميبرد، ميبرد، ميبرد به طرف گرسنگي ديگر. تا به يك جايي كه ميگوئيد: آقا! ديگر چه خبر است ديگر، آقا! ديگر رودۀ بزرگ دارد كوچك را؛ كوچك، بزرگ را، اثنيعشر، دارد نميدانم چه؟ اينها همه را. هي به اينطرف ميرويد. الآن اين حالت گرسنگي در ما موجود نيست ـ حدّاقل در خودم دارم ميگويم ـ نيست. لذا ميبينيد دارم خيلي قشنگ، راحت، صحبت ميكنم و خلاصه شما را هم، گوشتان را گرفتيم به كار. ولي يك مقداري كه ميگذرد كمكم شما در وجودتان احساس گرسنگي ميكنيد، بدون اينكه كسي به شما بگويد، بدون اينكه كسي به شما اعلام كند، بدون اينكه زنگي را به صدا در بياورند. به مجرّد به صدا آمدن زنگ، همه احساس گرسنگي ميكنند؛ نه، زنگ نميخواهد. زنگ چيست؟ در دل شماست، در اعصاب شماست، در سيستم هاضمۀ شماست، در جهاز هاضمۀ شما زنگ وجود دارد. يكمرتبه احساس ميكنيد گرسنه هستيد و احتياج به چه؟ احتياج به غذا داريد. اين را كسي به شما گفته؟ كسي براي شما... . اين ميشود چه؟ ميشود علم حضوري. علم حضوري اين است كه آن پديده و آن واقعيّت، هر چه ميخواهد باشد، آن واقعيّت در نفس شما حاضر باشد. آن واقعيّت در وجود شما حاضر باشد. اين عبارت است از چيست؟ اين عبارت از علم حضوري است.
اين مسأله ديگر قابل تخطّي نيست. وقتي كه يك شخص گرسنه ميشود، اين گرسنگي ديگر قابل اشتباه نيست. من گرسنه شدم ديگر، دارم ميبينم. حالا گرچه ممكن است خود گرسنگي كاذب باشد يا سيري، سيري كاذب باشد، ولي بالأخره وجدانش كه ديگر كاذب نيست. من دارم وجدان ميكنم، اين را در خودم دارم وجدان ميكنم. حالا آيا ممكن است كه علم حصولي با علم حضوري منطبق شود؟ بله، ممكن است.
شما ميرويد پيش يك طبيب كه شما را معاينه كند. ايشان به شما هشدار ميدهد: چنانچه اين كارها را بخواهيد انجام بدهيد اين مراعاتها را نكنيد، هفتۀ ديگر به اين ناراحتي مبتلا ميشويد. اگر گرسنگي بكشيد، اگر در غير از موقع مناسب غذا بخوريد، اگر غذاهاي نامناسب را بخوريد، شما هفتۀ ديگر به اين كيفيّت، داراي ناراحتي معده ميشويد، ناراحتي اثنيعشر ميشويد. اين را، اين طبيب به ما ميگويد. يا اصلاً اگر هم نه، ميگويد: شما با اين وضع هفتۀ ديگر قطعاً به يك ناراحتي جهاز هاضمه مبتلا ميشويد و ما هم علم داريم بر اين كه طبيب صادق است وحاذق است و اشتباه نميكند؛ يعني با فرض اين موضوع. پس الآن ما علم داريم بر اينكه هفتۀ ديگر به اين قضيّه ما مبتلا ميشويم، به اين ناراحتي مبتلا ميشويم. ولي هنوز مبتلا نيستيم. اين قضيّه روزها ميگذرد؛ شنبه، يكشنبه، دوشنبه ...، همينطور ميگذرد ما در انتظار اين خبر طبيب به سر ميبريم. روز جمعه كه ميشود يك مرتبه احساس ناراحتي در معدۀ ما پيدا ميشود. آن علم حصولي، با اين علم حضوري اتّحاد برقرار ميكنند. آني را كه قبلاً به ما گفته بودند كه ميرسيم، با آني را كه خودمان به او رسيديم، وحدت برقرار ميكند، يكي ميشود. اينجا است كه اتّحاد علم حصولي و علم حضوري است. اين علم حصولي، اينجا به درد مي خورد. علم حصولي كه با علم حضوري يكي شود آن علم حصولي مفيد است. ولي اگر نه، يكي نشد، اختلاف پيش آيد، يا انسان را در بين دو راهي قرار داد، اين ديگر در اين صورت نميتواند مفيد باشد.
امام صادق عليهالسّلام ميفرمايد كه: علم عبارت است از نوري كه خداوند در قلب قرار ميدهد. حالا من سؤال ميكنم: آيا افرادي كه از خارج بيايند به انسان بگويند: فرض كنيد كه قضيّه اين است؛ آيا اينها نور است؟ يك شخصي بيايد يك مطلبي را به انسان بگويد: آقا! در آنجا فلان قضيّه اتّفاق افتاد، يكي ديگر بيايد خلافش را نقل بكند، شخص ثالث بيايد، تأييد اوّل را بكند، شخص رابع بيايد، تأييد دوم را بكند. آيا اينها نور است؟ نور چيست؟ نور عبارت است از يك حقيقت و يك پديدهاي كه آن حقيقت و آن پديده موجب راهنمايي انسان است به واقع؛ آن را ميگويند نور. چرا اين چراغ نور است؟ چرا خورشيد نور است؟ به خاطر اينكه خورشيد موجب ميشود كه ما به واقع برسيم، به حقايق مختفي بر عين و بر چشم ما اطلاع پيدا بكنيم. اگر خورشيد نباشد، همه عالم مُظلَم است ديگر، تاريك است ديگر، كسي، كسي را نميتواند تشخيص بدهد. اگر چراغ نباشد، شما نميدانيد در اين اتاق چيست. دوست را از دشمن تشخيص نميدهيد. بايد چراغ باشد تا ببينيد اين دوست است و اين دشمن است. اين خطر دارد و اين ندارد. اين مي شود نور. پس در نور يك جنبۀ واقع در اينجا قرار دارد، يك جنبۀ نفسالأمري در اينجا قرار دارد. به عبارت ديگر: اين نوري كه خداوند در قلب قرار داده است و آن نور براي هدايت است و امكان ندارد آن نور موجب اشتباه بشود، آيا اين نور از طريق علم حصولي است و از قُماش علم حصولي است و از نسخ علم حصولي است يا حتماً بايد از نسخ علم حضوري باشد؟ علم حصولي ممكن است خلاف باشد.
يك سؤالي من الآن از شما ميكنم: چند سال است كه الآن ميگويند: آپولو رفته، موشك رفته، اينها رفته به كرۀ ماه و آنجا رفتند و ديدند و تحقيق كردند و آمدند؟ چند سال است؟ من از زمان طفوليّتم يادم است توي روزنامهها وجرايد و رپورتاژها و امثال ذالك، اين قضيّه را نقل ميكنند. حالا من از شما يك سؤال ميكنم: آيا واقعا آپولو به كرۀ ماه رفته است؟ شايد نرفته باشد، همۀ اينها كلَك باشد. كلام يكي از شما ميتواند با دليل عقلي و علمي بيايد اينجا ـ همين الآن، من اينجا نشستهام ـ ثابت كند: قطعاً آپولو رفته كرۀ ماه. بيايد ثابت كند، بياييد بگوييد، بياييد!. سي و چند سال است كه ميگويند: آپولو...، لَعَلّ اينكه يك موشك هوا كرده باشند و يك عكسهايي انداخته باشند، آورده باشند، گفتند كه: اين كرۀ ماه است. شما را بردند آنجا؟ شما خودتان رفتيد؟ من يك نمونهاي دارم ميگويم كه كسي نتواند ديگر راجع بهِش حرف بزند. يعني يقينيترين يقينيّات را من دارم الآن از شما ميگيرم. آني كه ديگر دَرَش هيچ شكي نداريد ديگر. هيچ شبههاي شما درش نداريد. بياييد ثابت كنيد براي من كه: آقا! اين آپولوئي كه رفته كرۀ ماه، نميدانم افرادي كه رفتند ـ نميدانم آمسترانگ بودند؟ كي بودند؟ آن افرادي كه، سرنشينان و اينها ـ اينها واقعاً رفتند و يقيناً آمدند بيان كردند، مانند روز قيامت و مانند اين خورشيد، مانند اين چراغي كه الآن شما داريد ميبينيد، مثل اين چراغ شما وما يقين داريم اين قضيّه در خارج انجام شده. نه، هيچ دليلي نداريم. هزار تا كَلَك مي توانند روي ما سوار كنند و بعد هم بگويند: اين قضيّه در خارج هست. من الآن خودم دارم از شما سؤال ميكنم، يكي بيايد به من ثابت كند؛ يكي بيايد. اين فيلمهايي كه دارند ميسازند و توي تلويزيون و اين برنامهها و كلَكها و با زومها و بزرگ كردنها و كوچك كردنها و اين فيلمهاي علمي، تخيّلي، اينها، كه همۀ اينها اصلاً كشك است و همه، حقّه بازيهاي اين كمپانيها و چيزهاي فيلمسازي و اين حرفها است. اينها چطوري است؟ مگر اين نيست؟ شما نگاه ميكنيد: آقا! يك آسمان خراش صد و ده طبقه يكمرتبه با يك زلزله برگشت. كدام آسمان خراش؟ كدام شهر؟ كدام شهر وآسمان خراش آمد برگشت، اينها هم منتظرند همان موقع عكسش را بردارند؟ اين كَلك است، حقّهبازي است ديگر. شما نگاه ميكنيد، ميبينيد كه: فلان شخص از آن بالا، از كوه خودش را پرت كرد پايين. كدام ديوانهاي ميآيد تو فيلم خودش را از كوه پرت كند پايين و بعد هم جنازهاش تكه تكه بشود؟ اينها همهاش كلك است. يك دنيا را با كلك دارند ميگردانند. حالا فهميديد؟ با حقّهبازي، با كلك دارند ميگردانند. من نميگويم اين قضيّه وقوع خارجي ندارد. نه، اتفاقاً آدم عاقل آن كسي است كه هر قضيّه را در بوتۀ احتمال خودش قرار بدهد. ولي من دارم اين را ميگويم: يقينيترين يقينياتي كه الآن براي ما در اين عصر و در اين قرن هست، من چطور راحت از دست شما گرفتم. هيچ دليلي نداريم آپولو كرۀ ماه رفته است، بياييد ثابت كنيد. نه، آقا جان! اين حرفها نيست. ولي همهمان هم يقين داريم. چرا؟ چون هِي به گوش ما خورده، هِي تصوير ديديم، هِي عكس ديديم، هِي رپورتاژ ديديم، هِي خبر ديديم؛ هِي آمدند نقل كردند، با اين مصاحبه كردند، با آن مصاحبه كردند، هِي آمدند، هِي چي شد؟ هِي زياد، زياد، زياد، تا اينكه ما به عنوان يك اصل مسلّم و غير قابل تغيير، آمديم اين پديده را پذيرفتيم. اين چيست؟ اين علم حصولي است؛ فايده ندارد. يك مرتبه متوجّه ميشويد: نه، آقا جان! سرتان را كلاه گذاشتند. اين حرفها چيست؟ آپولوي چي؟ موشك چي؟ كرۀ ماه چي؟ كلاه گذاشتند سرمان. آنها هم كه بايد بگذارند، بلدند چطوري كلاه ميگذارند.
راه خدا راهي است كه كلاه سرآدم نميرود. علم حضوري علمي است كه ديگر كسي نمي تواند سر آدم كلاه بگذارد. نميتواند كلاه بگذارد. حالا ميآيم عرض ميكنم. ـ دعا كنيد وقت، كِش پيدا بكند، بتوانيم به آنچه كه وعده داديم برسيم ـ در علم حضوري كسي نميتواند كلاه سرت بگذارد، چرا؟ چون نورٌ يَقَعُ في قَلبِ مَن يَشآء. نوري را كه خدا قرار ميدهد در قلب كسي براي هدايت، ميشود آن نور هم كلك باشد؟ آن نور اشتباه درآيد؟ خدا يك نور اشتباه بگذارد، انسان را به سمت ديگر ببرد، به يك كيفيت ديگر ببرد؟! ميشود؟ ميشود نوري كه خدا در قلب پيغمبر گذاشته براي هدايت ما، ما را به سمت جهنّم سوق دهد؟ امكان ندارد. نوري كه خدا در قلب امام مجتبي عليهالسّلام قرار داده براي صلح با معاويه، بعد بيايند بگويند: يا مُضِلَّ المؤمنين! «اي كسي كه باعث بدبختي مؤمنين شدي!» اِ...پس اين نور نيست، اين ظلمت است. اين امام حسن، امام حسني است كه باعث ذلّت شده، باعث بدبختي مؤمنين شده، اين ديگر نميتواند نور باشد. نوري كه در سيدالشّهداء هست و ميگويد: من ميخواهم با يزيد مقابله كنم، مقاتله كنم. آيا ميشود فرض كنيد كه ما تصوّر كنيم كه نه، امام حسين عليهالسّلام صحيح نبود ـ بعضيها مينويسند. از همين نويسندگان فارسي. حالا چه داعي داشتيم؟ـ .
يك شخصي يادم است، آن شخصي بود به نام عبدالله رياضي، كه يك وقتي رئيس مجلس شورا بود زمان شاه، زمان سابق، همان زمان طاغوت. ايشان گفته بود كه: اين حسين ـ به يك عبارت توهين آميزي ـ اين دور از عقل و منطق و سياست است كه يك شخصي بيايد با حاكم زمان خودش دربيفتد و هر كسي اين كار را بكند سزايش همين است. عقل و منطق اجازه نميدهد كه انسان بيايد با يزيد و با أميرالمؤمنين و با آن خليفۀ آن زمان بيايد مقابله كند. اين كار را كرد نتيجۀ كارش را هم ديد. خيلي وقيحانه و خودش هم نتيجۀ حرفهايش را ديد.
امام حسين عليهالسّلام در قلبش نور است و اين نور او را به سمت مقابلۀ با يزيد و لشكريان يزيد دارد ميكشاند. ما هم اگر خودمان را در آن خيمه قرار داديم، ما هم مشمول اين نور خواهيم شد. اگر قرار نداديم، آن نور تخطّي نميكند، آن كار خودش را ميكند؛ ما اينجا بدبخت شديم. ما خودمان را خارج قرار داديم. او در قلبش نور است، در آن حرفي نيست. پس بنابراين آن نوري كه منظور امام صادق عليهالسّلام به عنوان بصري است كه ميفرمايد: لَيسَ العِلمُ بالتَّعلُّم، نميتواند علم حصولي باشد، چون قابل اشتباه است، قابل خطا است. شما بالاتر از امام صادق كسي را سراغ داريد؟ ـ همان امام صادقي كه داريم بيانات عاليةالمضامين ايشان را با آن عقل ناقص و جاهل خودمان داريم تفسير ميكنيم ـ الآن يك راوي ميآيد از همين امام صادق براي ما يك خبر نقل ميكند. از كجا ما ميدانيم راست گفته؟ شايد اشتباه كرده، شايد در كلماتي كه از امام صادق شنيده، پس و پيش كرده، يك «واو» پس و پيش بشود، مطلب عوض ميشود. از امام صادق كه ما بالاتر سراغ نداريم كسي. از ابيبصير هم كه شخص بهتري سراغ نداريم. ولي شما ميتوانيد قسم بخوريد: اين مطلبي را كه الآن ابيبصير آمده از امام صادق براي شما نقل كرده، اين مسأله صد در صد دُرُست و طبق هماني است كه حضرت فرمودند؟ ما اين ادّعا را نميتوانيم بكنيم. كي ما ميتوانيم متوجّه بشويم كه يقيناً اين كلام، كلام امام صادق است؟ كي ميتوانيم؟ ـ ديگر خودتان بايد بتوانيد با مطالب...ـ كي ميتوانيم اين حرف را بزنيم؟ وقتي كه آن عبارتي را كه از دهان مبارك امام صادق عليهالسّلام دارد در ميآيد، بتواند از دهان ما در بيايد. اين ميشود آن نور. آن حقيقتي كه از دهان امام صادق عليهالسّلام دارد به عنوان بصري، دارد مطرح ميشود، آن حقيقت را هم ما هم بتوانيم بگوئيم. اينجا ديگر اشتباه وجود ندارد. اين ميشود علم حضوري. پس علم حضوري، ما يك چيزي آقاّ از ولايت شنيديم، يك چيزي از مراتب شنيديم، اصلاً نميدانيم چه هست. همينطوري راه افتاديم و يا علي!؛ اين وليّ است، آن وكيل است، آن امام است، آن پيغمبر است.
آقاجان! وليّ ميدانيد به كه ميگويند؟ وليّ به كسي ميگويند كه اگر حرفي را بزند، امام زمان عليهالسّلام بيايد، امام او را تخطئه نميتواند بكند. به اين ميگوئيد وليّ. كيست اين؟ كجاست اين؟ اگر خود امام زمان بلند شود بيايد، امام زمان نميتواند اين را تخطئه كند. بگويد: آقا! اشتباه كرده؛ در اين تكّهاش اشتباه كرده، دو سوّم را درست گفته، يك سوّم را غلط گفته، مَزج بين غيره و... . اين را ما اسمش را چه ميگذاريم؟ اسمش را وليّ ميگذاريم. پس كه بايد ولي بشود، كسي كه علمش حضوري بشود. آن ميشود وليّ؛ آن ميشود.
از كجا ما ميتوانيم بدست بياوريم كه آن پديدهاي را كه ما احساس كرديم، آن پديده صحيح است يا خطا برميدارد؟ چه معياري ما داريم؟ چه معيار داريم؟ دو معيار؛ يا اينكه يك شخصي كه قطع داريم: امكان ندارد، امكان ندارد در كلمات او اشتباهي رخ بدهد كه فقط امام معصوم عليهالسّلام است. امكان ندارد او بيايد و مطلب ما را تأييد كند، بگويد: بله، مطلب شما در اين محدوده درست است. گرچه ما علم حصولي داريم، ولي اين علم حصولي بايد با علم حضوري امضاء و مُهر بشود. ـ دقّت كنيد! ـ اگر ما حتّي علم حصولي داريم بايد صحّت و استقامت آن علم، با امضاء و مُهرِ علم حضوري باشد. اين يكي. دوّم اينكه: آن علم حصولي ما، مبدّل بشود به علم حضوري. اين طريقِ چه؟ طريق دوّم كه اين نياز به امام هم ندارد. يعني خود اين علم حصولي بيايد، بيايد به يك جا، برگردد به علم حضوري. علم حضوري را چه تعريف كرديم؟ خود واقعه و خود حادثه را انسان در نفس ببيند.
ببينيد دارد كار به كجا ميرسد. داريم به يك نقطهاي ميرسيم كه علم حضوري عبارت است از اينكه پديدهها و حوادث خارجي را انسان در وجود خودش ببيند. يعني چه؟ يعني اگر يك زلزله در يك جا ميافتد، انسان نه اينكه احاطه پيدا ميكند بر آن زلزله و آن زلزله را ميبيند، خود اين زلزله را در نفس خودش مشاهده ميكند؛ انگار نفس او زلزله است؛ انگار خود نفس او، آن واقعۀ خارجي است؛ نه اينكه مشاهده ميكند: بله، يك همچنين زلزلهاي اتّفاق افتاد. ممكن است اشتباه كرده؛ غذا زياد خورده، مكاشفاتش خلاف است؛ خوابي كه ديده عوضي در ميآيد؛ عوضي در ميآيد؛ غذا زياد ميخورد، آش رشته ميخورد؛ معلوم نيست كه چيست؟ بيش از هزار، ما، پارامترهاي متفاوت براي صحّت و سُقم خوابها و مكاشفاتمان داريم. كدامشان را خبر داريم؟ چرا ميگويند: عمل نكنيد؟ چرا ميگويند: ترتيب اثر ندهيد؟ چرا؟ آقا! اين يك قضيّهاي را ميبيند طرف ديگر ميآيد خلافش را ميبيند. حالا كدامش درست است؟ هر دو تايتان كه ديديد. ما به كدامش حالا عمل كنيم؟ شما ميآئيد ميبينيد: آقا! بنده مكاشفه ميكنم اين آب است؛ يك كسي ميآيد ميگويد: آقا بنده مكاشفه كردم اين دوغ است. يك كسي ميآيد مكاشفه ميكند اين دوغ است؛ ـ اگر بنده دل درد داشته باشم، بخورم، دل دردم بدتر ميشود ـ آن يكي ميآيد مكاشفه ميكند، فرض كنيد كه، اين چاي و نبات است، آخر بخورم فرض كنيد كه دل دردم خوب ميشود، اگر من باب مثال سَرديَم كرده باشد. حالا بنده بخورم يا نخورم؟ چكار كنم؟ نميشود كه هر دويش هم درست باشد. هر دويش كه نميشود درست باشد. ما ميبينيم در خارج همينطور است. اينجا چه بايد كرد؟ اينجا جايي است كه بايد انسان احتياط بكند، ترتيب اثر نبايد بدهد، بايد به آنچه كه يقين است در حدّ وسع خودش بايد عمل بكند. اينجاست اين بلوبشورها درست ميشود، اين بيا، بروها درست ميشود، اين تو سر هم زدنها درست ميشود، اين او را رد ميكند، اين او را امضاء ميكند. اينها همهاش مال چيست؟ همهاش كشك است آقا! اينها همه. از اصل سند ندارد؛ از اصل حساب ندارد. وقتي علم ما علم راست و صحيح خواهد شد كه آن واقعۀ خارجي در نفس ما تحقّق پيدا كرده باشد. آنجا ميشود علم ديگر، علم حضوري. آن ديگر قابل خطا نيست.
حالا فهميديد معناي آيۀ شريفۀ ( اللَه نُوِر السَّمواتِ و الأرض) «خدا نور آسمان و زمين است» يعني چه نور آسمان و زمين است؟ يعني خدا به آسمان و زمين نور ميدهد؟! خدا خورشيد را خلق كرده تا به اين زمين و اين كُراتي كه در دور و برش هستند نور بدهد؟ خدا كهكشانها را درست كرده تا هر كدام آنها يك خورشيدي باشند براي ميلياردها ميليارد ستاره و ثوابت ديگر؟ اين معناي آسمان و زمين است؟ نه، چرا خدا، اينطور...؟ مگر خدا نميتوانست جور ديگري بيان كند؟ خدا ميتوانست بگويد: اللَه مُنَوِّر السَّمواتِ و الأرض «خدا به آسمان ها و زمين نور ميرساند.» الله نور، خود خدا و ذات پروردگار است كه نور آسمان و زمين است. يعني چه؟ يعني آن حادثه و آن پديدهاي كه حقيقت آسمان و زمين را تشكيل ميدهد، ذات پروردگار است در مظاهر مختلف. آن حقائقي كه در عالم مُلك و در عالم مَلكوت به تمام عوالم و مراتبش وجود دارد، آن حقيقتش، نفس ذات پروردگار است. ما كثرت ميبينيم، ما ستاره ميبينيم، ما ماه ميبينيم، ما زيد و حسن و بَكر و خالد ميبينيم، ولي حقيقت زيد و بكر و خالد و زمين و زمان و سيّارگان و ثوابت و مجّرد و غير مجرّد و مادّه...، آن حقيقتش چيست؟ آن حقيقتش ذات پروردگار است كه در مظاهر مختلف آمده خودنمايي كرده؛ به جلوهگري پرداخته؛ آمده خودش را چيه؟ نشان داده. در اين گل، به صورت زيباي قرمز، در اين گل، به صورت زيباي سبز، در آن گل، به صورت زيبا، در اين زمين، در آن آسمان در آن ملائكه، در آن مجرّدات. تمام اينها چيست؟( اللَه نُوِر السَّمواتِ و الأرض). يعني اگر آن نور را از سَموات و أرض شما بگيريد، عدم بر عالم حاكم خواهد شد؛ نيستي مطلق بر عالم حاكم خواهد شد؛ تمام حبابها از بين خواهد رفت. آن نور همان چيزي است كه در صورتهاي مختلف، از او تعبير به اسامي مختلف ما ميآوريم؛ دشت و دمن و كوه و صحرا و درخت و... . آن( اللَه نُوِر السَّمواتِ و الأرض) آيا در ذات الهي، به علم حصولي است يا به علم حضوري؟ به علم حضوري است. پس علم حضوري پروردگار نسبت به جميع خلائق، عبارت است از وجود خود اشياء در ذات پروردگار. اين عبارتي را كه امام صادق عليهالسّلام ميفرمايد: العلمُ نورٌ يَقعُ في قَلب مَن يَشآء، با توجّه به همان حقيقت نور كه عبارت است از علم حضوري، يعني آن حقيقت وجود انسان با آن واقعۀ خارجي كه مَظهرِ براي ظهور پروردگار هست در عالم خارج، اتّحاد برقرار كند؛ يكي بشود.
حالا فهميديم كلام أميرالمؤمنين عليهالسّلام را كه ميفرمايد:
أتَزعَمُ أنَّكَ جِرمٌ صَغيرٌ
|
|
وَ فيكَ انْطَوَي العالَمُ الأكبَر
|
«تو خيال ميكني فقط يك بدن و گوشت و استخواني، در حالتي كه عالمي در وجود توست، تو خبر نداري.» تو بايد بروي با آن عالَم در وجود خودت، وحدت برقرار كني، آشتي كني، مصاحب بشوي، آن عالَم در وجود خودت را بايد ببيني. يك سري ممكن است يك شخصي معلوماتي داشته باشد در ذهن خودش، غفلت كند، ميآيند مينشانند: آقا! شما متوجّه باش! شما يك همچنين درسهايي خواندي! يك همچنين استعدادهايي داري، ميتواني به اينجا برسي، قدرت داري، به كار ببند، همّت داشته باشد، تا به آنچه كه در درون توست، برسي. يكي گوش ميدهد، ميرود تجربه ميكند، ياد ميگيرد، تمرين ميكند، هِي ممارست ميكند، هِي يك به يك آنچه را كه در درون اوست، براي او ظهور پيدا ميكند. يكي، نه، اعتنا نميكند، آنچه را كه در درون اوست، مانند يك پردهاي رويش ميافتد و اين نميتواند به او برسد.
أتَزعَمُ أنَّكَ جِرمٌ صَغيرٌ
|
|
وَ فيكَ انْطَوَي العالَمُ الأكبَر
|
يعني: «تو خيال ميكني يك جرم صغيري هستي، خيال ميكني فقط در اين محدودۀ مغز و عصب و اعصاب و استخوان و جهاز هاضمه و گردش خون و همين، فقط همين، نه جانم! اين نيست. دنيايي در وجود توست كه از او خبر نداري.»
مرحوم آقاي حدّاد وقتي كه آن نوهشان از دنيا ميرود، مرحوم آقا در كتاب، نميدانم كجاي اين روح مجرّد، چه فرمودند؟ ميگويند: من خيال كردم اين بچّه است ولي يكمرتبه ديدم روح او آمد، آمد، بزرگ شد، عظيم شد، عظيم شد و آمد گسترش پيدا كرد، رفت، رفت شرق و غرب عالم را آمد روحِ او گرفت، يعني چه؟ يعني با تمام حوادث و پديدههايي كه در عالم هست اتّحاد پيدا كرد و همه را در وجود خودش آمد هضم كرد. اين معناي «وَ فيكَ انْطَوَي العالَمُ الأكبَر» است. آن نور اسپهبديّهاي كه مرحوم آقا در رسالۀ لباللباب نوشتند كه آن حقيقت نور ميآيد و تمام عالم را ميگيرد، همين است؛ اين علم حضوري است كه اين علم حضوري عبارت است از احاطه و سيطرۀ وجودي، نه فقط يك اطّلاع، اطّلاع تصويري و صوري، اين احاطۀ وجودي است بر همه. الآن من در اينجا نشستم، جناب آقاي شيباني هم اينجا هستند. آنچه كه من از ايشان اطّلاع دارم هميني است كه الآن دارم ميبينم. اين اطّلاع من را هم يك دوربين عكسبرداري هم ميتواند انجام بدهد. يعني هميني را كه من الآن دارم ميبينم چيست؟ همين را يك دوربين ميآيد در صفحۀ كاغذ؛ چشمها و گوش و بيني و دهان و مو و ابرو و تمام خصوصيّات. امّا دوربين عكسبرداري ميتواند برود از اين تخيّلات ايشان و صور ذهنيّۀ ايشان، از او هم يك عكس بردارد؟ از او كه ديگر نميتواند. خيلي كار توانستند بكنند، يك امواجي ميفرستند و ميآيد و يك كيفيّتي، يك خصوصيّاتي را ميآيد حالا... . امّا كجا؟ آيا دوربيني ميتواند بيايد از غرائز ايشان هم عكس بردارد و نشان بدهد: آقا! اين تفكّر ايشان است؟ تفكّر كه روي كاغذ نميآيد. حالات و خصوصيّات نفساني كه روي كاغذ نميآيد. امّا اگر من بخواهم علم حضوري پيدا كنم به ايشان، اين است كه من بيايم، بيايم، بروم داخل بدن بشوم، از اين بدن بگذرم، بروم در نفس ايشان، در صورت ايشان، در مثال ايشان، و در سرّ ايشان و در باطن ايشان، بشوم: آقاي محمّد حسن شيباني؛ اين ميشود علم حضوري. پس اولياء و بزرگان كه علم حضوري دارند، آن علم حضوري آنها عبارت است از وجود خود آنها در ضمن وجودهاي خارجي؛ ميشود او. وقتي كه شد او، اين ديگر قابل تخطّي نيست. چطور اين خطا برميدارد؟ چطور اين اشتباه برميدارد؟
حالا صحبت در اين است ـ اين، فقط من اين را به عنوان مقدّمه فقط عرض كردم كه براي اينكه به اين نكتۀ تربيتي و سلوكي برسيم ـ امام صادق عليهالسّلام ميفرمايد: علم عبارت است از نوري كه در قلب كسي خدا قرار ميدهد. نور را گفتيم عبارت است از علم حضوري. پس بنابراين اگر شخصي بخواهد در راه راست باشد و راه حقيقت را بپيمايد، آيا با علم حصولي انسان ميتواند راه حقيقت را برود؟ يا نه، بايد علم، علم حضوري باشد؟ آيا اگر فلان شخص، فلان عالِم، فلان روحاني، فلان غير روحاني، گفت: آقا! راه سعادت شما اين است، آيا با گفتن او، راه هدايت براي انسان روشن و واضح ميشود يا نه؟ نه، شايد نباشد، شايد اشتباه كند. اگر فلان شخص بگويد: اگر شما بخواهيد به بهشت برويد، امروز بايد اينكار را انجام بدهي، فردا بايد آن كار را انجام بدهي، اين عمل را از شما سر بزند؛ آيا با گفتن او براي انسان الزامي ميآيد براي انجام دادن يا نه؟ نه، چرا؟ چون علمش حصولي است، حضوري كه نيست؛ شايد اشتباه كرده، عوضي فهميده، در ترتيب مقدّمات اشتباه كرده، عوضي بهش گزارش دادند، آنهم عوضي به مردم ميگويد، اشتباه به او گزارش دادند، آنطوري كه بايد و شايد مسائل مطرح نشده، لذا عكسالعمل او يك عكسالعمل غيرصحيحي ممكن است باشد. اين نورٌ يَقعُ في قَلب مَن يَشاء نيست. كدام شخص امر او براي انسان الزامآور است؟ آن شخصي كه امر او، امر علم حضوري باشد، نه علم حصولي؛ مثل امام عليهالسّلام.
امام عليهالسّلام چرا جاودانه است؟ چرا هميشگي است؟ چون علمش حضوري است، علم حضوري كه از بين نميرود. دارد واقعيّت را ميبيند، نه اينكه ميبيند، واقعيّت در وجود اوست. وقتي كه يك واقعيّتي را امام عليهالسّلام احساس ميكند با وجودش، همينطوري كه وجود خودش را دارد احساس ميكند، اين ديگر احتمال خطا ندارد. اين براي انسان الزام ميآورد. اينجاست كه ما به اين نكته ميرسيم: در انطباق بين تكوين و تشريع، در انطباق بين مسائل منطقي و واقعي بايد يك معاملۀ صحيح و منطقي و رياضي وجود داشته باشد، بر اساس آن پارادوكس رياضي و منطقي است كه ما ميتوانيم چكار بكنيم؟ ترتيب اثر بدهيم. يعني امام عليهالسّلام، چرا حرف امام عليهالسّلام براي ما لازم است؟ چون خدا گفته؟ نه، ما اصلاً به خدا كاري نداريم، علم امام حضوري است. اگر خدا هم نميگفت، اگر خدا نميآمد فرض كنيد كه كلام پيغمبر را تأييد كند، نكند، شما برو ببين، احساس كن، علم او حضوري است. خب حالا خدا هم گفته به جاي خود، ديگرخب بهتر، تأئيد كرده. (شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَاهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلَئكَةُ وَ أُوْلُواْ الْعِلْمِ قَائمَا بِالْقِسْطِ ) خود خدا هم آمده شهادت داده.(إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُواْ نَشهَْدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشهَْدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُون) «خدا ميآيد شهادت به رسالت ميدهد، خدا ميآيد نفاق منافقين را برملا ميكند» امام عليهالسّلام به اين جهت است كه كلام او براي ما كلام منطقي است؛ چون با اصول رياضي اين كلام امام عليهالسّلام تطبيق ميكند، چون علمش علم حضوري است.
فلهذا ما ميبينيم امام صادق عليهالسّلام در آن رسالۀ بسيار عجيب كه منصوب به فضيل بن عياض هست كه از امام صادق عليهالسّلام نقل ميكند. حضرت ميفرمايند: لايجوز الفُتيا لِمَن لايَسْتَفتي مِن اللَه بصَفاء سِرّه و برهانٍ مِن رَبّه «جايز نيست فتوي دادن، جايز نيست به اجتماع حكمي را الزام كردن ـ كلام امام صادق است من نميگويم ـ جايز نيست فتوي دادن مگر براي كسي كه بدون واسطه از همان حقيقت نوريّهاي كه يقعُ في قلبِ مَن يشاء هست و خود او به علم حضوري، تمام حقيقتِ شرع و احكام را با وجود خود لمس ميكند و با صفاء سرّ و دليل غير قابل تغيير و تبديل از پروردگار ميگيرد، به غير از او شخصي بيايد متصدّي مقام فتوي بشود» بيايد خودش را در معرض قرار بدهد؛ بيايد مردم را دعوت كند به عمل به فتواي او و عمل به رسالههاي عمليّۀ او؛ جايز نيست؛ امام عليهالسّلام ميفرمايد نميشود. فتوي چيست؟ فتوي چيزي است كه ممكن است باعث كشتن بيگناه بشود؛ باعث از بين رفتن عرض و ناموس بشود؛ باعث از بين رفتن شخصيّت و حيثيّت افراد بشود؛ باعث از بين رفتن اموال بشود. اين فتوي است، نه اينكه حتماً مسائل طهارت و نجاست و اينها، اين نيست. منظور امام عليهالسّلام اين است كه انسان خودش را در معرض دخل و تصرّف شئون مردم قرار بدهد. اين است قضيّه. مجتهد و فقيهي كه حوادث براي او به علم حضوري روشن شده باشد ـ نه به علم حصولي؛ حسنعلي آمد اين حرف را زد، حسينقلي آمد اين را گفت، زيد آمد اين را گفت، پس بنابراين ما فتوي به اينطور ميدهيم. اينكه... ـ كي؟ آن شخصي كه با من از مسجد قائم حركت كند بيايد به طرف منزل ـ قبل از اينكه انقلاب به پيروزي برسد ـ به روزنامه فروشي وقتي كه ميرسد، رو ميكند به من، ميگويد: آقاي سيّد محسن اين عكس كيست؟ ميگويم: آقا اين عكس ابوالحسن بني صدر است. يك نگاهي بهش مياندازد و ميگويد: عن قريب است كه از اين مرد بر سر ايران آنچه بيايد كه ديگر قابل جبران نباشد. اين ميتواند فتوي بدهد. درست است؟ اين علمش ميشود چه؟ علم حضوري. علم حضوري، دارد ميبيند. خودش، واقعه در وجودش چيست؟ لمس است، خطا نميكند. اين شخص اگر بگويد: بايست! انسان بايد چكار كند؟ بايستد؛ اگر بگويد: برو! انسان بايد برود؛ اگر بگويد: بنشين! بايد بنشيند؛ اگر بگويد: حركت كن! بايد حركت كند. اين شخص. ديديد ديگر، همهتان ديديد.
البتّه خب مطالب هنوز باقي مانده، اميدواريم كه...، من هم يك قدري قبلاً خسته هم شده بودم. خيال ميكنم به علم حضوري گرسنگي همه رسيدند ديگر، ديگر موقع ختم مجلس است و اميدواريم إنشاءالله خداوند ما را موفّق كند به اين مطالب و مضاميني كه از امام صادق ـ جدّاً من بعضي وقتها ميگويم كه اگر ما اين حرفها را نداشتيم چه خاكي بر سرمان ميكرديم؟ واقعاً كلمات امام صادق عليهالسّلام، اين بيخود نيست كه ايشان ميفرمودند: من هفتهاي دو بار، در نجف و بعد، اين روايت را همهاش در جيبم گذاشته بودم و مطالعه ميكردم ـ آخر اين، ببينيد آخر اين حضرت چه ميگويد و ما آقا چقدر از قضيّه پرتيم، امام صادق چه ديني را دارد براي ما تعريف ميكند و ما دنبال چه مسائلي هستيم. آن چه دارد ميگويد ما كجائيم، ما كجائيم.
اميدواريم خداوند ما را مشمول شفاعت و مشمول دستگيري امام صادق عليهالسّلام قرار بدهد و ما را از شيعيان خالص و مطيع أميرالمؤمنين عليهالسّلام و ائمّه قرار بدهد. ما را از شيعيان و ذابّين از حريم مقدّس حضرت بقيّهاللـه أرواحنا فداه قرار بدهد. در دنيا از زيارت و در آخرت از شفاعتشان ما را بينصيب مگرداند.
أللهمّ صلِّ عَلي محمَّد و آلِ محمّد