مقالهای که خدمت عزیزان تقدیم میگردد، اقتباس از سخنرانی حضرت علامه آیت الـله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی ـ قدس الـله سرّه ـ در روز عید غدیر سال 1395 هجری قمری میباشد.
أعوذ بالـله من الشّيطان الرّجيم
بسم الـله الرّحمن الرّحيم
و صلّى الـله علَى خَيرِ خَلقِه و أشرَفِ بَريَّته
محمّدٍ الحَميدِ المحمُود و على ءَالهِ امَناء المَعبود
امروز روز عيد غدير است، عيدى است كه از آفتاب روشنتر است، و در روايات داريم كه از عيد فطر و عيد أضحى فضيلتش بيشتر است.
صدقه دادن در اين روز، يك درهم، ثواب يك كوه أبوقبيس است كه انسان در راه خدا انفاق كند.
عبادت، نماز، روزه، اينها در [امروز] از هر جهت بر ساير ايّام فضيلت دارد. روزه امروز مثل روزه دهر است، اينها مسلّم است، چرا اينطور است؟
براى اينكه عيد غدير است، عيد غدير يعنى چه؟ يعنى عيد محبّت، عيد ولايت، عيد صدق، عيد صفا، عيد اتّصال بنده به خدا، عيد لقاء خدا، عيد جذبات پروردگار، عيد وصول، عيد ايصال، عيد شناخت، عيد معرفت، اين است ديگر.
در ماه مبارك رمضان مردم روزه گرفتند، عبادت كردند، آخر ماه رمضان كه مىشود، شب مستحب است تا صبح به عبادت بايستند و روز عيد فطر را هم عيد بگيرند، براى چه؟
براى اينكه يك ماه به خدا نزديك شدهاند، سبك كردهاند، بارهاى گناه را ريختهاند، به عبادت مشغول بودهاند، خوب گناهان را از مؤمن مىگيرد ديگر، الّذى جَعَلتَهُ لِلمُسلِمينَ عيدًا.
عيد قربان عيد است؛ چون حجّ كردند مردم، وقوف به عرفات كردند، وقوف به مشعر كردند، قربانى كردند، سر تراشيدند، بنابراين بايد عيد بگيرند ديگر، آن عيد است.
عيد غدير، عيد علم است
امّا عيد غدير، يك عيد ديگر است. عيد عبادت و نُسك و عمل و اينها نيست، يك عيدى است از اينها بالاتر؛ مثل اينكه جانش بيشتر است، روحش بيشتر است. اگر عيدها را از نقطه نظر درجات به درجاتى قسمت كنيم، عيد غدير يك درجه زيادى دارد و يك سهم وافرى دارد.
اين عيد عيد علم است، چون أميرالمؤمنين عليه السّلام اسم اعظم خدا و تجلّى اعظم پروردگار و متحقّق به عوالم قدس و طهارت و اسم حميد و محمود خدا، و دارنده لواء حمد در روز قيامت و شفاعت كبرى، اينها همه مال مقام علم أميرالمؤمنين است، از علم أميرالمؤمنين بقيّه چيزها تراوش كرده، و لذا اين عيد عيد ولايت است؛ يعنى عيد شناختِ حقيقت و عيد معرفت.
و اگر انسان معرفت پيدا كرد حجّش هم درست است، ماه رمضانش هم درست است، اگر معرفت پيدا نكرد آنها هم درست نيست؛ زيرا خدا كه اين تكاليف را بر ما كرده، پيكر تكليف را نمىخواهد، آن جان و حقيقتى كه در اين كالبد است مىخواهد، و آن جان و حقيقتش به ولايت است.
لذا در اخبار صحيحه داريم كه شيعه و سنّى هم روايت كرده كه:
اگر عبدى در تمام مدّت عمر خود شبها به عبادت مشغول باشد، بين ركن و بين مقام، و روزها هم روزهدار باشد، و در راه خدا در همين جا شهيد شده باشد، و روزگار و عمرش هم به اندازه عمر آدم تا قيامت باشد، امّا از ولايت دستش خالى باشد اعمالش بدرد نمىخورد؛ لم يَنفَعهُ ذلك شَيئًا.
چرا؟
براى اينكه ولايت يعنى حقيقتِ شناخت؛ اگر كه انسان نشناسد، خُب ديوار هم خيلى بزرگ است، كوه أبوقبيس هم خيلى بزرگ است، كوه هيماليا هم خيلى بزرگ است، حيواناتى هستند در دنيا از ما قوىتر، جثّهشان بزرگتر، قدرتشان بيشتر، عمرشان (كركس و كلاغ مىگويند هزار سال عمر مىكنند) سلامت بدنشان بهتر، راحتتر زندگى مىكنند، امّا قيمتى ندارند، چرا انسان قيمت دارد؟ آن معرفتش است ديگر!
پس افرادِ انسان هم به درجات معرفتشان، درجه و اجرشان در نزد پروردگار بيشتر مىشود.
اين عيد يعنى عيد معرّفىِ حقّ. أميرالمؤمنين توانست به مردم معرّفى كند خدا را و پيغمبر را و قرآن را.
اگر نظر شريف باشد آن روايت صحيحى كه روز جمعه در مسجد خوانديم با سلسله سندش كه شيعه و سنّى از سيّد مرتضى روايت كرده، در آن روايت حضرت رسول صلّى الـله عليه و آله و سلّم مىفرمايد:
اى على! تو هستى كه صداى من را به گوش جهانيان مىرسانى و نداى مرا به أسماع و أفئده آنها ابلاغ مىكنى و وعده مرا وفا مىكنى و دَيْن مرا تو مىتوانى ادا كنى و رسالت مرا تو مىتوانى تأديه كنى!
يعنى چه؟ يعنى اگر تو نباشى من هم هيچ! من كه آمدم، اين حجر اساسى را براى نبوّت و هدايت مردم آوردم، اگر تو نباشى عقيم مىماند، تو هستى كه برسانى.
و لذا اين روايت در بين شيعه و سنّى جاى هيچ شبهه نيست؛ كه پيغمبر فرمود:
أنا قاتَلتُ النّاس علَى تَنزيل القرآن، و أنتَ يا عَلىّ تُقاتِلُهُم علَى تَأويلِه!
«من مأمورم از طرف پروردگار كه با مردم كارزار كنم بر اصل پذيرفتن قرآن، و تو مأمورى كه كارزار كنى بر تأويل قرآن» يعنى حقيقت قرآن، تفسير قرآن، معنى قرآن، مَآل و مرجع آيات قرآن را تو بايد برسانى.
عيد غدير، عيد معرّفى حق است و علّت اين هم كه أميرالمؤمنين عليه السّلام زياد دشمن داشت براى همين جهت بود، چون حقّ را معرّفى مىكرد و مردم دشمن حقّند! مردم مىخواهند زندگانىهاى شهوى داشته باشند، بر اساس شهوت و غفلت و وهم و احساسات و تعدّى و تجاوز به حقوق و از بين بردن مردم و سير كردن خود زندگى داشته باشند، و أميرالمؤمنين عليه السّلام اين نبود روششان، اين نبود، و أئمّه عليهم السّلام روششان اين نبود.
روششان اين نبود از نقطه نظر تصنّع نبود، كه خود را وادار مىكردند كه اينطور باشند، نه، اين اعمالى كه از آنها سر مىزد مثل آبى بود كه از چشمه دل آنها مىجوشيد؛ روح و نفس اينطور بود، روح و نفس اينطور بود، روح و نفس به مقام عبوديّت رسيده بود؛ خاضع بود، خاشع بود، فقير إلى الـله بود، محبّ مردم بود، دستگير بود، رقيق القلب بود، عطوف بود، دلسوز بود، اينها خاصّههاى قلب أميرالمؤمنين است.
و لذا آن كسانى كه مىگويند مثلًا حكومت به دست أئمه اطهار نرسيد، اگر رسيده بود- مانند خلفاى بنى عبّاس يا بنى اميّه- معلوم نبود كه آنها هم دست به تعدّيات نزنند (اين است منظور بعضى از افراد كه قلمشان انحراف از ممشاى صراط مستقيم دارد و حملاتى به اين شكل كردند) اين حرف درست نيست؛ چون حكومت به دست أئمّه عليهم السّلام رسيد و اين حكومتها هميشه براى آنها در دسترسشان بود.
و آن زمانى هم كه أميرالمؤمنين عليه السّلام صبر كرد و حكومت به دست او رسيد (حكومت ظاهرى) بعد از بيست و پنج سال، ديديم كه در همان مدّت پنج سال در آن خطبهها و در آن مكاتبات و در آن اعلانها و اينها، همه داد و فرياد مىزند از همين حقّ و حقيقت، و فرياد مىكند كه:
اى مردم! بدانيد كه امام شما از دنيا به دو طِمر (يعنى دو لباس كهنه) ساخته و به دو نان جو! و شما به اين مقدار نمىتوانيد خود را قانع كنيد؛ اقلًّا سعى كنيد كه به اين مقام خود را نزديك كنيد.
از دنيا رفتند و آجرى روى هم نگذاشتند، خشتى هم روى هم نگذاشتند و حضرت امام حسن هم بعد از شهادت آن حضرت آمد خطبه خواند در مسجد كوفه و فرمود:
پدرم از دنيا رفت نه تِبنى [1] نه سِدلى [2] باقى نگذاشت، نه عمارتى نه طلائى نه شِمشى؛ هفتصد درهم گذاشته بود كه براى عيالات خود يك خادمهاى تهيّه كند. اين وضع آن حضرت بود.
فضائل أميرالمؤمنين عليه السّلام از زبان احمد بن حنبل و شافعى
در پيش احمد بن حنبل جماعتى نشسته بودند و مفصّل تعريف مىكردند از خلفاء، و احمد حنبل هم گوش مىداد، او هم جملاتى مىگفت؛ در پايان مجلس كسى به او گفت:
در اين مجلس صحبت از على نكرديد؟!
احمد حنبل گفت:
ما از او چه صحبت كنيم؟! او مافوق صحبت ماست، مافوق تعريف ماست، هر وقت ما ياد او مىكنيم شرمنده مىشويم و سر خود را بايد پائين بيانداريم؛ اينهائى كه ما از آنها صحبت مىكنيم اينها همين افرادى هستند كه اوصافى كه براى آنها بيان شده، بيان مىشود.- احمد حنبل يك مرد سنّى است ها! يكى از علماى بزرگ اهل تسنّن و يكى از ائمّه اربعه سنّت است-اينها افرادى بودند كه مىخواستند خليفه بشوند و بواسطه خلافت زينت پيدا كنند، ولى على كسى نبود كه بواسطه خلافت زينت پيدا كند، على خلافت را زينت داد! خلافت به على زينت پيدا كرد.
شافعى مىگويد:
اى افرادى كه داريد حجّ مىكنيد و از عرفات به مشعر و از مشعر مىخواهيد برويد وارد مِنى، و از منى بيائيد در مكّه، در مُحسِّر (آنجا يك مكانى مخصوص است كه تمام افراد كوچ مىكنند در نَفْر اوّل كه روز دوازدهم و نَفْر دوّم روز سيزدهم است، يكسره تمام آن جمعيّت منى حركت مىكند براى مكّه) مىگويد يكى برود آنجا از قول من فرياد كند بگويد كه: جان من، پوست من، گوشت من، با محبّت على و آل او آميخته شده، مىخواهيد من را شيعه بگوئيد مىخواهيد نگوئيد، مىخواهيد رافضى بگوئيد مىخواهيد نگوئيد، اگر اين محبّت رفض است تمام ثَقْلان يا ثَقَلان شهادت بدهند كه من رافضى هستم و شيعه هستم!
چرا؟ چون كار أميرالمؤمنين بر اساس صدق بود بر اساس حقّ بود، أميرالمؤمنين دروغ نمىگفت، منطق ،منطق حقّ بود. منطق أميرالمؤمنين منطق رسول خدا بود، منطق واقع بينى بود، منطق علم بود، منطق ادراك بود.
من نظرم مىآيد يكى از شبهاى سه شنبه براى رفقا در مسجد، رسيد مطلب به اينجا كه ما از اعمال و رفتار هر يك از خلفا اصلًا مىتوانيم افكار آنها را بخوانيم و بسنجيم و ببينيم چه قِسم طرز تفكّر داشتند؟ چه قسم فكر مىكردند؟ روحيّهشان چه بود؟
عمر «حىّ على خير العمل» را از اذان برداشت
عمَر «حىّ على خير العمل» را از اذان برداشت و گفت: علّت اينكه من حىّ على خير العمل را برمىدارم اين است كه مردم اگر اين ندا را بدهند معنى اين ندا اين است كه بهترين كارها نماز است، آن وقت به جهاد ديگر حاضر نمىشوند؛ پس من اين را برمىدارم كه مردم به جهاد حاضر بشوند. اين كار را كرد. و الآن هم سنّىها «حىّ على خير العمل» نمىگويند و خودشان هم معترفند كه يكى از چيزهائى كه پيغمبر در اذان مىفرمود، و در زمان رسالت مىفرمودند و در زمان أبوبكر هم در اذان مردم «حىّ على خير العمل» مىگفتند و او برداشت، همين «حىّ على خير العمل» است در اذان.
ما به كارهاى ديگر كار نداريم، همين كارش را شما بيائيد تجزيه و تحليل كنيد، اين حرف يعنى چه؟! «حىّ على خير العمل» را انسان بردارد!
اوّلًا به جايش چه بگذارد؟ به جايش مىگذارد: الصّلاة خيرٌ من النّوم! اى مردم نماز بهتر از خوابيدن است، اين منطق است، از خوابيدن نماز بهتر است! اين كه معلوم است!
امّا چرا صلاة خيرُ العمل نيست؟ چرا نيست؟! نماز بهترينِ كارها است يا نه؟
در قرآن داريم: وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكين؛ [3] پس انسان نمازگزار نباشد و مشرك باشد، جهاد او به چه درد مىخورد؟!
حضرت صادق عليه السّلام مىفرمايد:
من زير اين كره قمر و شمس سراغ ندارم عملى بهتر از نماز! و لذا خدا بر همه پيغمبران وصيّت به نماز كرده، به حضرت عيسى وصيّت به نماز كرده، وَ أَوْصانى بِالصَّلاة [4] به حضرت يحيى، به ديگران، و سراغ ندارم بهتر از نماز.
نماز اتّصالِ با خداست، وقتى انسان نماز درست خواند و دانست كه نماز بهترين عمل است، حجّش درست مىشود، روزهاش درست مىشود، صدقاتش درست مىشود، صله رحمش درست مىشود، جهادش درست مىشود؛ امّا جهادى كه منهاى نماز باشد آن چه قيمتى دارد؟! شهوت است!
پيغمبر مىفرمايد: بهترين كارها نماز است، نمىگويد: جهاد نكنيد! روزه نگيريد! مىگويد بهترين كارها نماز است؛ بگذار اين نور نماز در دلت بيايد، روشن بشود، بفهمى مطلب چيست، تمام اعمالى كه به دنبال اين پديده در خاطرات شما و در ذهن شما پيدا مىشود آنها هم مستحسن است.
امّا اگر انسان گفت صلاة بهترين كارها نيست، جهاد بهترين كارهاست، آن جهاد ديگر جهاد فى سبيل الـله نيست، فى سبيل صلاة نيست؛ آن جهاد جهاد در وصول به آمال و آرزوهاى شخصى و بر اريكه نشستن در مقابل حريف و رقيب است.
جهاد يعنى جهاد با نفس در راه خدا، نه جهاد مقصود آدمكشى باشد! آدمكشى در دنيا زياد بوده و هست، قيمتى ندارد.
اين عبارت كه «حىّ على خير العمل» را برداشت، شما همين را بنشينيد رويش فكر كنيد، اين اصلًا مسير اسلام را تغيير داد، مسير تغيير كرد، تا آن زمان مىگفتند نماز بهترين كارهاست، بعد گفتند نه نماز بهترين كارها نيست! پيغمبر مىگويد نماز بهترين كارها است، أميرالمؤمنين مىگويد نماز بهترين كارها است!
نماز خلوت با خداست؛ برو در يك مكان خلوت، نماز شب، نماز نافله بخوان، نمازهاى واجب را هم كه با جماعت (نماز جمعه و عيد و نمازهاى پنجگانه را با همديگر) مىخوانيد از آنجا مدد بگيريد، قدرت بگيريد، علم بگيريد، از خدا بواسطه نماز حيات بگيريد، دل زنده بشود، وقتى دل زنده شد، همه اعمال انسان مُمضى است. وقتى دل مرده است، دل مرده است، اين جهاد به چه دردى مىخورد؟ اين روزه چه دردى مىخورد؟
عيد غدير، عيد معرّفى ولايت است
عيد غدير، عيد معرّفى ولايت است، پيغمبر أميرالمؤمنين را بلند كرد گفت: مردم اين است على! اين ولايت است!
خيلى فرموده بود، از اوّل زمان بعثت، ولايت و وزارت و خلافت و وصايت أميرالمؤمنين عليه السّلام را پيغمبر ابلاغ فرمود، تا آن هنگامى كه دم آخر بود و فاطمه زهرا سلام الـله عليها گريه مىكرد؛ گفت: بيا پيش من!- در اينجا هم حالا روايتش را برايتان اگر وقت كرديم مىخوانم-
وقتى آيه نازل شد: وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبين! [5] پيغمبر چهل نفر از قوم و خويشهاى خود را جمع كرد، در آن مجلس در مكّه در بدو بعثت است، فرمود:
كيست كه با من در اين امر كمك كند؟ نمىگويد اى مردم، اسلام بياوريد؛ [میگوید]
أيُّكُم يُوازرُنى علَى ذَلك عَلَى أن يَكونَ وَصيِّى و وَزيرى و خَليفَتى مِن بَعدى؟!
كيست به من كمك كند در اين انجام كار رسالت؟ اين بار بار سنگينى است روى دوش من! من يك كمك مىخواهم كه بيايد و اين بار را با كمك و همراهى يكديگر برداريم.
تا سه بار حضرت تكرار كردند، هيچ كس جواب نداد و فقط حضرت [علی] عرض كردند: من!
حضرت بيعت كردند با أميرالمؤمنين! با بچّه سيزده ساله ها! بچّه سيزده ساله مىدانيد چى؟ بچّه سيزده ساله خودمان را تماشا مىكنيد چقدرى است؟ آن روز پيغمبر با أميرالمؤمنين بيعت كرد! يعنى تو بايد زير بغل من را بگيرى، كار من كار آسانى نيست، نبوّت يك تشريفى نيست كه به من داده شده.
من تا حالا توى حرم خدا بودم و توى مقام امن و امان و سرّ، و از نقطه نظر ظاهر هميشه در كوه حِراء خلوت داشتم و حالا خدا به من امر كرده بيا برو پائين! اوّل مشكلات است! چه مشكلات!! بايد دنيا را مسلمان كنى!
شما بيایيد يك حرفى مىخواهيد ياد رفيقتان بدهيد، جان به لبتان مىرسد آن حرف را نمىفهمد؛ اى رسول ما بايد بروى توى دنيا، توى مكّه، توى مدينه، توى طائف، سنگ بزنند به پايت، ساحرت بگويند، مجنونت بگويند، شمشير رويت بكشند، دندانت را بشكنند، گرسنگى به تو بدهند، دربدر بيابانهايت كنند، پايت خار برود، دخترت زينب مىخواهد عقبت حركت كند، هجرت كند، بيايد به مدينه، همين عمرو عاص آمد با جماعتى، نيزه زد به آن شتر، بچّه سقط كرد، نزديك بود همين زينب بميرد!! اينها همه راجع به چيست؟ راجع به اين است كه بايد برسانى خلاصه.
حسينت را مىكشند، حسنت را مىكشند، راضى هستى؟ بله!
اين است، راه اين است. على را توى محراب مىزنند، با فاطمه زهرا اين كار را مىكنند، راضى هستى؟
ما كه به كسى نبوّت مىدهيم نه اينكه پَر قو برايش مىاندازيم مىگويم بفرما! اين حرفها نيست.
اين نبوّت را به خيلى از پيغمبران دادند هيچ كس نتوانست قبول كند، ولايت را به خيلىها دادند نتوانستند قبول كنند.
آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعه فال به نام من ديوانه زدند
ولايت را جز أميرالمؤمنين عليه السّلام كسى نمىتواتد تحمل نمايد
مگر همه كس مىتواند أميرالمؤمنين بشود؟! أميرالمؤمنين شدن يعنى از مغزِ سر تا نوك ناخن در آتش زندگى كردن و مواجه با مشكلات شدن و ناراحتىها و نسبتها و تهمتها و زجرها و دربدرىها! و نسبت كفر علناً!! ده هزار نفر قيام كرد بر أميرالمؤمنين عليه السّلام كافرى تو، كافر! و خونت هدر است براى كفر، كفر! تو كافرى از طرف [ما]. به ما يك نسبت كفر كه نه، يك نسبت فسق كه نه، از اين كمترها بدهند اصلًا در مىرويم!! آن چه تحمّلى بوده، چه كوهى بوده، چه عظمتى بوده، ما كه به اين نمىرسيم.
على كلّ تقدير امروز روز عيد غدير است، يعنى عيد معرفت است، يعنى اى مردم اگر مىخواهيد از دنيايتان بهرهببريد، از آخرتتان بهره ببريد، از كسبتان، از زنتان، از بچّهتان، از مالتان، از عِرضتان، از ناموستان، از دنياتان، از آخرتتان راه اين است و بس! اين معرّفى به سوى پيغمبر و خدا مىكند و غير از اين راهى نيست، راهها بسته است.
اين از عالم بالا يك هُمائى است آمده بالهاى خود را باز كرده مىگويد من رفتم وطنتان را شناختم، اگر مىخواهيد بيائيد من شما را ببرم! از راههاى متفرّق نرويد. فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِه[6] اين راههاى مختلف شما را از راه خدا جدا مىكند، دور مىكند، خستهتان مىكند، ناراحتتان مىكند، عمرتان را مىگيرد، سرمايهتان را مىگيرد، دست خالى مىشويد.
مثل يك دانه كبريت، يك كبريت يك قران دو قران قيمت دارد، يكى مىزند يك فضا را روشن مىكند، دوّمى، سوّمى، چهارمى، تمام مىشود، خود قوطى كبريت خالى مىشود، بىقيمت، مىاندازندش دور. از دار دنيا مىخواهد برود، هيچ، تمام سرمايهها را حرام كرده؛ امّا اگر كبريت نبودى، متّصل بودى به ولايت، (مثل يك چراغى كه متّصل است به يك كارخانه، دائماً نور مىدهد، آخرش هم نور است) نفاد ندارد، چون اتّصال دارد، اتّصال با ولايت يعنى اتّصال
با خدا، خداشناسى يعنى أميرالمؤمنين شناسى، أميرالمؤمنين شناسى يعنى خدا شناسى، ولايت يعنى توحيد، توحيد يعنى ولايت. توجّه مىكنيد چه عرض مىكنم؟!
اينها يكى است، هزار سال انسان برود عبادت كند، أميرالمؤمنين را نشناسد، خودش را عبادت كرده، خدا را عبادت نكرده؛ خودش را عبادت كرده، منويّات خودش را، خواهش خودش را، آرزوى خودش را، آن خدائى كه خودش در دل خودش ساخته او را عبادت كرده.
و لذا مىبينيم كه آثار عبوديّت در آنها پيدا نمىشود، حرفهايشان جامد است، خشك است، نماز مىخواند امّا قلب جامد است، رحم نيست، مروّت نيست، انصاف نيست، عطوفت نيست، رقّت قلب نيست، حميّت نيست؛ امّا اينها كه با أميرالمؤمنين رابطه دارند ديگر نسبت به همه عطوفند: نسبت به كفّار عطوفند، نسبت به حيوان عطوف است، نسبت به سگِ كوچه لاى برف عطوف است، مهربان است، چرا؟
چون أميرالمؤمنين يك سرش در عالم توحيد است و يك سرش آمده اينجا، و توحيد تمام عوالم را در زير پر خود به عنوان رحمت گرفته و سايهرحمت گسترده، على هم كه نمونه رحمت است، پس بنابراين اين شاخه رحمت به تمام اين موجوداتى كه در عالم وجود، وجود دارد كشيده شده. بنابراين عيد غدير يعنى بزرگترين اعياد.
أميرالمؤمنين عليه السّلام در سيزده سالگى معرّفى به ولايت شد
امروز پيغمبر معرّفى كرد أميرالمؤمنين را، در آن وقتى كه أميرالمؤمنين سيزده سالش بود گفت: أنتَ خليفتى! راضى هستى به من كمك كنى؟ أميرالمؤمنين دست داد براى بيعت، پيغمبر با أميرالمؤمنين در آن مجلس بيعت كردند، مردم برخاستند لبخند زدند به أبوطالب، اى أبوطالب اين محمّد امر كرد كه تو بيا از بچّه سيزده سالهات اطاعت كن! برخاستند و رفتند.
و اين را سنّىها مىگويند، تمام نوشتند: (تاريخ طبرىّ الآن دو دوره، به دو چاپ در منزل ما هست) أنتَ خليفَتى فى امَّتى و وصيّى و وزيرى، در همان وقتى كه أميرالمؤمنين سيزده سالش بود!
به همين جهت بود كه همان دكتر حسين هيكل در كتاب «حيات محمّد» همين جمله را در وهله اوّل طبع كرد و بعد ديد كه نه، اين مطلب خيلى عجيب شد و يك سندى در دست شيعه است در مرتبه دوّم حذف كرد.
من خيلى از كتب بزرگانِ سنّىها خواندهام كه آنها صراحتاً مىگويند همه مطالب را نبايد نوشت. زيرا كه اين مطالب به دست بعضى مىافتد و سند حربه بر عليه ما مىشود. يادداشت دارم، فلان كتاب، صفحه فلان چنين مطلبى گفته، فلان كتاب فلان مطلب يعنى حقايق را بفهميد امّا نگوئيد.
أميرالمؤمنين عليه السّلام روز اوّل كه پيغمبر فرمود: اى مردم! من پيغمبرم، گفت: اين ولىّ شما و صاحب اختيار شما است، آن روز!
پس نبوّت با ولايت توأم است. همينطورى كه توحيد با نبوّت يكى است، نبوّت هم با ولايت يكى است، توحيد و نبوّت و ولايت با هم يكى هستند.
از آن وقت پيغمبر گفت، و گفت تا همين روز عيد غدير كه دو ماه مانده بود از دار دنيا برود؛ تمام مردم را جمع كرد جلوئىها آمدند و عقبىها هم رسيدند:
اى مردم!
مَن كُنتُ مَولاه فهذا «اين!» فهذا علىٌّ مَولاه.
آن كسى كه من مولاى او هستم، اين! نگفت: «علىٌّ مَولاه» كه بگويند على مقصود خداى علىّ است، (إنّ الـله علىٌّ ديگر، مقصود: علىٌّ مولاه) چون راه احتمال باز است؛ مىگويند: پيغمبر گفته: «عَلِىٌّ مَولاه» مولاه يعنى پسر عمو، اى مردم بدانيد اين پسر عموى من است.
صد و بيست هزار نفر مردم را توى بيابان در گرما جمع كند، جهازهاى شتر را روى همديگر بچينند مردم سه روز آنجا معطّل بشوند، روز عيد برسد، همه مردمى كه جلو رفتند عقب برگردند، عقبىها برسند، پيغمبر آن خطبه مفصّل را بخواند، و مردم زير سايههاى شتر و زير سايههاى قاطر، و خود پيغمبر هم زير آفتاب برود بالاى آن جهازها، از روى دست بلند كند: اى مردم اين پسر عموى من است! اين است معنايش؟! نه، پيغمبر اوّل استشهاد كرد به آيه قرآن گفت:
استشهاد رسول خدا به قرآن در ولايت بر مؤمنين
ألَستُ أولَى بكُم مِن أنفُسِكُم؟! آخر در آيه قرآن داريم: النَّبِىُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم[7] پيغمبر ولايت دارد بر هر مؤمنى! يعنى وقتى پيغمبر در انسان يك چيزى را اختيار بكند انسان حقّ اختيار ندارد، اختيار اختيار اوست، اين معنى ولايت است، از نظر تشريعى، از نظر تكوينى كه معلوم است.
ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى الـله وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم. [8]
«هيچ مؤمنى، هيچ مؤمنهاى، زن مؤمن، مرد مؤمن، چنين حقّى ندارند وقتى خدا و رسول بر آنها چيزى اختيار كند آنها بر خلاف رفتار كنند.»
حكم خدا، حكم رسول خدا و حكم رسول خدا حكم خداست. امروز جنگ است! زنم مىخواهد بزايد، تجارتخانه دارم، بچّهام مىميرد، اين حرفها نيست. امروز عبادت است، امروز حجّ است، زن تو بر خانهات حرام است، آن زن را بايد بگيرى، آن ترس را بايد اختيار كنى، حكم خدا و رسول اين است! هيچ حقّى براى هيچ كس نيست جز امر رسول خدا.
هر عملى كه پيغمبر مىگويد شما بكنيد، آن عبادت است و هر عملى كه بگويد نكنيد معصيّت است، اگر بگويد نماز بخوان آن نماز عبادت مىشود، اگر بگويد نماز نخوان، آن نماز معصيت است، مثل زنا است؛ توجّه مىكنيد چه عرض مىكنم؟!
پيغمبر استشهاد كرد به اين آيه قرآن: ألستُ أولى بكُم مِن أنفُسِكُم؟! آيا من چنين حقّى ندارم مطابق آيات قرآن بر شما؟! ولىّ به شما و أولى به نفس شما از خود شما نيستم؟! قالوا: الـلهم بلى!
كيفيّت معرّفى أميرالمؤمنين عليه السّلام در غدير خم
پيغمبر أميرالمؤمنين را روى دست بلند كردند، به طورى بلند كرد كه دو سفيدى زير بغل پيغمبر و أميرالمؤمنين نمايان شد. يعنى چه قِسم بلند كرد؟
نه اينكه أميرالمؤمنين را بلند كرد، أميرالمؤمنين را آورد پهلوى خودش بعد دست انداخت پيغمبر با دو دست خودش، دو تا بازوهاى أميرالمؤمنين، اينجاها را گرفت بلند كرد؛ وقتى بلند كرد زير بغل پيغمبر و زير بغل أميرالمؤمنين (چون بازوهاى أميرالمؤمنين را بلند كرد) نمايان شد. نشان داد، گفت:
مَن كنتُ مَولاه فهذا علىٌّ مَولاه!
«كسى كه من مولاى او هستم اين على مولاى اوست!»
على را بلند كرده، نشان داده، از بالاى جهازها آورده بالا، پهلوى خودش ايستاده، بلند كرده، نشان داده، در عين حال گفته على، و گفته هذا علىّ، كه نگوئيد يك على ديگر بود، نگوئيد مَن كنتُ مولاه فعلىٌّ مولاه يعنى الـله العلىّ، (خداى علىّ أعلى آن مولا است). شبهه و شكّى براى كسى نماند.
اوّل كسى كه آمد بيعت كرد عمر بود:
بخٍّ بخٍّ لَكَ يا على! أصبَحتَ مَولاى و مَولا كُلّ مُؤمِنٍ و مُؤمنَة.
«به به بر تو اى على! مولاى من شدى و مولاى هر مؤمن و مؤمنهاى شدى.»
و ديگران و ديگران.
أبوبريده أسلمىّ از شام وارد شد، ديد كه أبابكر بالاى منبر است! گفت:
چيه قضيّهاش؟ گفت چيه؟ گفتند كه نمىبينى؟! گفت: مگر همين فرد نبود كه به على سلام كرد به[عنوان] أمیر المؤمنين؟! السّلام عليك يا أميرالمؤمنين!- چون بعد از اين قضيّه پيغمبر دستور دادند كه تمام افراد بيايند با أميرالمؤمنين مصافحه كنند و دست بدهند به عنوان «أميرالمؤمنين» سلام كنند: السّلام عليك يا أميرالمؤمنين! يعنى سيّد و سالار تمام مؤمنين- اين مگر همان نبود با همان هفت نفرى كه آمدند سلام كردند و گفتند: السّلام عليك يا أميرالمؤمنين؟!
گفتند: إنّ الأمر وَقَعَ ما وَقَع و كان ما كان! «شد آن كارى كه بايد بشود و فعلًا اين طور شده.»
گفت: نه قسم به خدا خيانت كرديد شما! خيانت كرديد! إنّ الأمر قد وَقَعَ مَا وَقَع و كان ما كان يعنى چه؟! خيانت كرديد! شما رفتيد به أميرالمؤمنين به عنوان إمارة سلام كرديد، بيعت كرديد، بعد حالا آمديد مىگویيد: إنّ الأمر وَقَعَ مَا وَقَع و كان ما كان؟!
سريع از مسجد بيرونش كردند. از همان روز شروع شد جنايات، عوض شد تاريخ، واژگون شد.
سرنوشت غم انگيز مالك بن نويره به علّت عدم اداى زكات به أبوبكر
مالك بن نويره يك آدمى است از شيعيان أميرالمؤمنين، آمده خدمت پيغمبر، اسلام اختيار كرده و حضرت او را معرّفى كردند به أميرالمؤمنين، ولايت أميرالمؤمنين را پذيرفته و رفته. مرد شاعر بزرگى هم هست، و بعد از رحلت رسول خدا زكات نداد به أبوبكر؛ گفت: من زكات مىدهم به آن كسى كه وصىّ رسول خدا است. به عنوان اينكه اين زكات نداده به صندوق اسلام و مرتدّ از دين شده، أبوبكر خالد بن وليد را با دويست نفر سوار فرستاد غارت كردند، مردانش را كشتند، مالك بن نويره را كشت، سرش را گذاشت زير ديگ غذا، غذا پخت از غذايش خورد، با زنش شب همبستر شد، در حالتى كه صداى اذان مىگذشت، اذان را شنيدند و گفتند ما ديديم كه مالك و قومش اذان مىگفتند و نماز مىخواندند.
وقتى برگشت خالد به مدينه غوغایى شد، كه اين مسلمانان را كشته، با زن مسلمان همبستر شده! أبوبكر را بُردش در يك جاى مخفى با همديگر صحبت كردند، خلاصه خالد به أبوبكر گفت قضيّه اين قضيّه بوده و اين پافشارى بر حكومت على داشت. مسلمانان گفتند بايستى حدّ بر او جارى كنى، أبوبكر جارى نكرد، گفت من شمشيرى را كه شمشير خداست و خدا از غلاف بيرون آورده من در غلاف نمىكنم.
اين جهاد است؟! اين جهاد است؟!! اين به اسلام دعوت كردن است؟! مرد مسلمان را كشتن و با زن او شب زنا كردن (چون زن جميلهاى بود) به عنوان جهاد است؟!
نه آقاجان، جهاد «حىّ على خير العمل» است. آن روش، روش أميرالمؤمنين است كه در جنگ صفّين آمد مردى مسألهاى بپرسد، ابن عبّاس فرياد زد سرش، كه الآن موقع مسأله نماز پرسيدن است؟! أميرالمؤمنين گفت:
ويحك يابن عبّاس! چرا داد و بيداد مىكنى؟! ما داريم براى چه جنگ مىكنيم؟ ما براى آدمكشى، مال مردم خوردن، ناموس بردن كه جنگ نمىكنيم، ما جنگ مىكنيم كه مردم را نماز خوان كنيم، اين دارد مسأله نماز مىپرسد.
جنگ پيغمبر بر اساس نماز بود، جنگ أميرالمؤمنين بر اساس نماز بود، هر دو جنگشان همه بر اساس نماز بود.
پاورقی
__________________________________________________
[1]- تِبْن: كاه.
[2]- سَدْل: لباس (ساتر).
[3]- سوره الرّوم (30) ذيل آيه 31.
[4]- سوره مريم (19) قسمتى از آيه 31.
[5]- سوره الشّعراء (26) آيه 214.
[6]- سوره الأنعام (6) قسمتى از آيه 153.
[7]- سوره الأحزاب (33) صدر آيه 6.
[8]- سوره الأحزاب (33) صدر آيه 36.
[9]- سوره البقرة (2) ذيل آيه 177.
[10]- سوره الجمعة (62) صدر آيه 5.
|