بحث در «مالِکِ یَوم الدِّین» و «مَلِکِ یَوم الدّین»
مِلک به معنای استیلاء و قدرت و اذن در تصرّف در اموال است، و صاحب آن را به صیغۀ فاعل یعنی «مالِک» گویند؛ و مُلک به معنای استیلاء و قدرت و اذن در تصرّف نفوس است و صاحب آن را به صیغۀ فَعِلْ که صفت مشبّهه است، «مَلِک» گویند.
و البته هر دو از آنها مشتقّ از مبدء واحد و از اصل واحدِ مشترکی هستند، و آن مطلق تصرّف و استیلاء و قدرت بر چیزی است؛ و آن مبدء اشتقاق عبارت است از: «مَلَکَ ـِ مَلکًا و مُلکًا و مِلکًا و مَلَکَةً و مَملَکةً و مَملِکَةً و مَملُکَةً الشَّیءَ، أی: احتواه قادرًا علی التصرُّف و الاستبداد به».
غایة الأمر این مبدء مشتق اگر بر روی موادّ خارجیّه واقع شود و بر آنها تعلّق گیرد به معنای مِلکیّت و استبداد در تصرّف آنها، و اگر بر نفوس تعلّق گیرد به معنی مُلکیّت و استیلاء بر آنها در أمر و نهی و فرمان است: «یقال: مَلَکَ القوم أی استولی علیهم؛ و مَلَکَ نفسَه أی قدر علی حَبسها»؛ و در صورت اوّل صاحب آن را مالِک و در صورت دوّم صاحب آن را مَلِک گویند.
پس اختلاف معنای مالِک و مَلِک ناشی از قرینۀ خارجیّه و آن تعهّد استعمال و وضع تعیینی و یا تعیُّنی بر تعلّق این معنا بر خارج و بر موضوع است.
و بر همین اساس میبینیم که مالک را اضافه به اشیاء خارجیّه میکنند و میگویند: «مالکُ الدّار و مالکُ الدّابَّة و مالکُ العِقار»، و مَلِک را اضافه به نفوس و اقوام میکنند و میگویند: «مَلِکُ القوَم و مَلِکُ العَرَب و مَلِکُ الیَمانیّین»؛ و میگویند: مَلِکِ فلان عصر و فلان زمان، و نمیگویند: مالک فلان عصر. و علیهذا در (مالِكِ يَوْمِ الدِّين) أنسب آن است که مَلِک گفته شود چون به یوم نسبت داده میشود، و نسبت مالِک به یوم مستحسن نیست به خلاف نسبت مَلِک به یوم؛ میگویند: حاکم و سلطان و آمر آن روز، و نمیگویند: مالِک آن روز.
استاد ما حضرت آیة الله علاّمه طباطبائی ـ رحمة الله علیه ـ فرمودهاند:
و قد ذُکِر لکلٍّ من القِرائتَین مَلِکٍ و مالِکٍ وجوهٌ من التّأیید، غیرَ أنّ المعنیَین من السَّلطنة ثابتان فی حَقّه تعالی. و الّذی تعرِفه اللُّغة و العرف أنّ المُلکَ بضَمّ المیم هو المنسوب إلی الزّمان؛ یقال: مَلِکُ العَصْر الفلانی، و لا یقال: مالِک العصر الفلانی إلّا بعنایةٍ بعیدة. و قد قال تعالی: (مَلِكِ يَوْمِ الدِّين) فنسبه إلی الیوم، و قال أیضًا: (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار)؛ (سوره غافر (40) آیه 16).
و زمخشریّ گفته است:
و (مَلِكِ) هو الإختیار؛ لأنّه قِراءة أهل الحرَمَین، و لقوله: (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ) ، و لقوله: (مَلِكِ النَّاسِ)، و لأن المُلک یَعُمُّ و المِلک یَخُصّ
در مجمع البیان گوید:
المَلِک: القادِر الواسِعُ للقُدرَةِ الّذی له السّیاسة و التّدبیر، و المالِک: القادر علی التّصرُّفِ فی مالِه؛ و له أن یتصرَّفَ فیه علی وجهٍ لیس لأحدٍ منعُه منه.
و نیز گفته است:
قَرأ عاصمٌ و الکسائی و خَلَف و یعقوب الحَضرَمی «مالِک» بالأَلفِ و الباقُون «مَلِک» بغیر أَلفٍ.
و علیهذا قرائت «مَلِک» نیز أشهر است؛ زیرا از قُرّاء سبعه فقط دو نفر «مالِک» خواندهاند: عاصم و کسائی، و پنج نفر دیگر همگی «مَلِک» خواندهاند.
و در تفسیر صافی فرموده است:
و قُرِئَ (مَلِكِ يَوْمِ الدِّين)؛ رَویٰ العیّاشی أنَّه قَرَأَهُ الصّادقُ علیه السّلام ما لا یُحصیٰ.
باری، از آنچه مجموعاً ذکر شد بدست میآید که قرائت (مَلِكِ يَوْمِ الدِّين) أحسن است و بهتر آن است که بدین وجه قرائت شود
و امّا آنچه در مجمع البیان از أبوعلی فارسی شاهد برای تقویت «مالک» آورده است که: «یشهَد لقِراءة مالِک من التَّنزیل قولُه تعالی: (وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ)؛ لأن قولک: الأَمر له و هو مالک الأَمر بمعنیً. ألا تری أنّ لام الجَرّ معناها المِلک و الإستحقاق؛ و کذلک قوله تعالی: (يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً) یُقوّی ذلک» تمام نیست، و این استشهاد مخدوش است.
زیرا لام الجرّ (لِلَّهِ) افادۀ اختصاص میدهد و امّا آن اختصاص به چه کیفیّت است؟ آیا به نحوۀ مِلکی و یا مُلکی؟! این در لام جرّ نیست.
مضافاً به آنکه مِلکیّتِ بر نفس، همان مُلکیّت است و از استعمال مادّۀ «مَ لَ کَ» که گفته شد مبدأ اشتقاق و فعل است، خصوصیّت مِلکیّت بدست نمیآید؛ بلکه این مادّه أعمّ است و چون بر نفس واقع شده است مراد از آن همان مُلکیّت است. پس از جملۀ: (يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً) استفادۀ مَلِکیّت میشود نه مالکیّت؛ و این استشهاد نفعی به حال ابوعلی فارسی ندارد.
مضافاً به آنکه از سه ناحیه در قرآن کریم میتوانیم استدلال بر أقربیّت (مَلِكِ يَوْمِ الدِّين) بنمائیم:
اوّل: از گفتار خداوند: (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّار) که در اینجا مُلک که به یوم نسبت داده شده است، از آنِ خداست و عیناً بمثابه (مَلِكِ يَوْمِ الدِّين) است؛ زیرا ألف و لام (الْيَوْمَ) به معنای عهد و راجع به روز قیامت است، چون قبلاً میفرماید: (يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ) (سورۀ غافر (40) آیۀ 16).
دوّم: در قرآن کریم فقط و فقط یکجا خداوند را با صیغۀ «مالِک» بیان کرده است: (قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاء) (سورۀ آلعمران (3) آیۀ 26)، و در اینجا مالک به معنای مَلِک است؛ چون به مُلک نسبت داده شده است و در حقیقت (مالِكَ الْمُلْكِ) همان قدرت و سیطره بر حکومت و أمر و فرمان است و به معنای مَلِک میباشد.
و در بقیّۀ جاهای قرآن همگی مَلِک آمده است؛ مانند: (فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَق) (سوره طه (20) آیۀ 114؛ سوره المؤمنون (23) آیۀ 116)؛ و مانند: (هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوس) (سوره الحشر (59) آیۀ 23)؛ و مانند: (الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ) (سوره الجمعه (62) آیۀ 1)؛ و مانند: (مَلِكِ النَّاسِ) (سوره النّاس (114) آیۀ 2).
سوّم آنکه: در قرآن کریم، همیشه نسبت مُلک به خداوند داده شده است نه نسبت مِلک؛ مانند: (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض) (سوره البقرة (2) آیۀ 107؛ و سوره المائدة (5) آیۀ 40)؛ و مانند (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض) (سوره آل عمران (3) آیۀ 189؛ و 7 آیۀ دیگر)؛ و مانند: (تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْك) (سوره المُلک (67) آیۀ 1).
و در هیچ جای قرآن دیده نمیشود که نسبت مِلک به خداوند داده شده باشد؛ و علّتش آن است که همانطور که زمخشری گفته است: «المُلک یَعُمُّ و المِلک یَخُصُّ.»
و از مجموع آنچه ذکر شد استفاده میشود که (مَلِكِ يَوْمِ الدِّين) متعیِّن است و لیکن چون از طرفی دو نفر از قرّاء سبعه مشهوره «مالِک» قرائت کردهاند, و از طرف دیگر در روایت حلبی از حضرت صادق علیه السّلام وارد است که: «إنَّه کان یَقرأ (مالِكِ يَوْمِ الدِّين) »، و از داوود بن فرقد روایت است که گفت: «سَمِعتُ أباعبدالله علیه السّلام یقرأ ما لا اُحصِی: (مالِكِ يَوْمِ الدِّين) »، باید گفت: قرائت «مالک» نیز صحیح است؛ خصوصاً پس از آنکه قرائت قُرّاء سبعه مشهوره را متواتر میدانند، یعنی تواتر آنها را از رسول الله گفتهاند.
و علیهذا نتیجه چنین میشود که هر دو قرائت صحیح و مُجزی است، و لیکن قرائت مَلِک أحسن و أعمّ و أشمل و أنسب است؛ و الله العالم.
|