فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  شنبه  31 آذر 1403 - السبت  18 جمادي الآخر  1446 - Satur  21 Dec 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > كلمات نورانى أباعبدالل‍ه الحسين عليه‌السّلام با اصحاب در شب عاشورا

كلمات نورانى أباعبدالل‍ه الحسين عليه‌السّلام با اصحاب در شب عاشورا


كلمات نورانى أباعبدالل‍ه الحسين عليه‌السّلام با اصحاب در شب عاشورا

 

بسم الل‍ه الرحمن الرحیم

در «ارشاد» مرحوم مفيد رضوان الل‍ه عليه آورده است كه: چون عصر تاسوعا حضرت أباالفضل پيغام لشكر عمر بن سعد را كه در آن، حضرت سيّدالشّهداء را مخيّر نموده بودند بين تسليم امر عبيدالل‍ه بن زياد و بين مناجزه و مقاتله، براى حضرت آورد، حضرت فرمودند:

ارْجِعْ إلَيهِم، فَإنِ استَطَعتَ أن تُؤَخِّرَهُم إلَى غُدوَة و تَدفَعَهُم عَنّا العَشِيَّة لَعَلَّنا نُصَلِّى لِرَبِّنا اللَّيلَة و نَدعُوهُ و نَستَغفِرُهُ، فَهُو يَعلَمُ أنِّى قَد كُنتُ احِبُّ الصَّلاة لَهُ و تِلاوَة كِتابِهِ و كَثرَة الدُّعاءِ و الاسْتِغفارِ.

«برگرد به سوى آنان شايد بتوانى يك امشبى را از آنان مهلت بخواهى تا ما بتوانيم شب را به نماز و دعا و استغفار به پيشگاه پروردگارمان بگذرانيم. خدا مى‏داند كه من نمازِ براى او و تلاوت كتابش و دعا و استغفار را بسيار دوست مى‏دارم.»

چون حضرت أباالفضل مهلت گرفت و مراجعت نمود، نزديك شب بود كه حضرت سيّد الشّهداء عليه‌السّلام اصحاب را جمع نمود؛

قالَ عَلِىُّ بنُ الحُسَيْنِ زَيْنُ العابِدِينَ عليهما السّلام: فَدَنَوْتُ مِنْهُ لأسْمَعَ ما يَقُولُ لَهُمْ و أنا إذْ ذاكَ مَرِيضٌ، فَسَمِعْتُ أبِى يَقُولُ لأصحابِهِ:

اُثنِى عَلَى الل‍ه أحسَنَ الثَّناءِ و أحمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ و الضَّرّاءِ. الل‍همَّ إنِّى أحمَدُكَ عَلَى أن كَرَّمتَنا بِالنُّبُوَّة و عَلَّمتَنا القُرآنَ و فَقَّهتَنا فى الدِّينِ و جَعَلتَ لَنا أسماعًا و أبصارًا و أفئِدَة، فاجعَلنا مِنَ الشّاكِرِينَ. أمّا بَعدُ: فَإنِّى لا أعلَمُ أصحابًا أوفَى و لا خَيرًا مِن أصحابِى و لا أهلَ بَيتٍ أبَرَّ و لا أوصَلَ مِن أهلِ بَيتِى فَجَزاكُمُ الل‍ه عَنِّى خَيرًا. ألا و إنِّى لَأظُنُّ يَومًا لَنا [أنّه آخَرَ يومٍ لَنا] مِن هَؤُلاءِ؛ ألا و إنِّى قَد أذِنتُ لَكُم فَانطَلِقُوا جَمِيعًا فى حِلٍّ لَيسَ عَلَيكُم مِنِّى ذِمامٌ، هَذا اللَّيلُ قَد غَشِيَكُمُ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلًا.

«امام سجّاد زين العابدين عليه‌السّلام مى‏فرمايند: پس من خود را به خيمه اصحاب نزديك كردم تا ببينم پدرم به آنان چه مى‏گويد درحاليكه مريض بودم و در بستر افتاده بودم، پس شنيدم كه به اصحاب چنين مى‏فرمايد:

بهترين درودهاى خود را به پيشگاه خداى متعال عرضه مى‏دارم، و او را در همه حال چه خلوت و چه جلوت مورد ستايش و تقديس قرار مى‏دهم.  بار پروردگارا تو را ستايش مى‏كنم بر اينكه ما را به نبوّت گرامى داشتى و علم قرآن را در سينه ما قرار دادى و ما را در دين خود بصير و فقيه گرداندى و براى ما گوش و چشم و قلب (فهم و بصيرت و اتّصال به ذات خودت) را مقرّر فرمودى، پس ما را از زمره‏ شكرگزاران بر اين نعمتها قرار بده.

امّا بعد: من به تحقيق اصحابى باوفاتر و نيكوتر از اصحاب خود سراغ ندارم و نه خويشاوندانى نيكوكارتر و با حميّت‏تر و پيوسته‏تر از اهل بيت و خويشاوندان خود نمى‏بينم، پس خدا خود از جانب من جزاء و پاداش شما را عطاء بفرمايد.

آگاه باشيد كه گمان من بر آنست كه ما آخرين روز از عمر خود را با اين دشمن سپرى مى‏نماييم، بدانيد كه من به شما اجازه خروج و ترك اين سرزمين را مى‏دهم. پس همگى از اينجا برويد و من هيچ تعهّد و التزامى را بر گردن شما نسبت به خود قرار نمى‏دهم. از سياهى شب بهره گيريد و همچون شترى راهوار به سمت و سوى اهل و ديار خود رهسپار شويد.»

فَقالَ لَهُ إخوَتُهُ و أبناؤُهُ و بَنُو أخِيهِ و ابنا عَبدِالل‍ه بنِ جَعفَرٍ: لِمَ نَفعَلُ ذَلِكَ لِنَبقَى بَعدَكَ! لا أرانا الل‍ه ذَلِكَ أبَدًا أبَدًا! بَدَأهُم بِهَذا القَولِ عَبّاسُ بنُ عَلِىٍّ عليه‌السّلام و أتبَعَتهُ الجَماعَة عَلَيهِ فَتَكَلَّمُوا بِمِثلِهِ و نَحوِهِ.

«در اين هنگام برادران و فرزندان برادر و دو فرزند عبدالل‍ه بن جعفر به پدرم گفتند: آيا مى‏خواهى كه پس از تو زنده بمانيم؟ خدا هيچگاه ما را پس از تو زنده نگذارد، ابتداءً ابوالفضل العباس لب به اين سخن گشود و بقيّه اصحاب وخويشان از او متابعت نموده، اين گونه پاسخ امام عليه‌السّلام را دادند.»

فَقالَ الحُسَينُ عليه‌السّلام: يا بَنِى‏عَقِيلٍ! حَسبُكُمْ مِنَ القَتلِ بِمُسلِمِ بنِ عَقِيلٍ، فَاذهَبُوا أنتُم فَقَد أذِنتُ لَكُم. فَقالُوا: سُبحانَ الل‍ه! ما يَقُولُ النّاسُ؟ يَقُولُون [نَقولُ‏] إنّا تَرَكنا شَيخَنا و سَيِّدَنا و بَنِى عُمُومَتِنا خَيرَ الأعمامِ و لَم نَرمِ مَعَهُم بِسَهمٍ و لَم نَطعَنْ مَعَهُم بِرُمحٍ و لَمْ نَضرِبْ مَعَهُم بِسَيفٍ و لا نَدرِى ما صَنَعُوا. لا و الل‍ه! ما نَفعَلُ ذَلِكَ، و لَكِن نَفدِيكَ بِأنفُسِنا و أموالِنا و أهلِينا و نُقاتِلُ مَعَكَ حَتَّى نَرِدَ مَورِدَكَ، فَقَبَّحَ الل‍ه العَيشَ بَعدَكَ!

«پس امام حسين عليه‌السّلام روى به فرزندان عقيل نموده و فرمود: اى فرزندان عقيل! شهادت مسلم بن عقيل براى شما كافى است. برويد و من تعهّد شما را از خود برداشتم، آنها گفتند: سبحان الل‍ه ما جواب مردم را چه بدهيم؟ مردم بگويند: ما بزرگ خود و آقا و مولاى خود و پسر عموهاى خود كه مانند آنها وجود ندارد را رها نموديم درحاليكه نه تيرى بسوى دشمن پرتاب نموديم و نه نيزه‏اى بر آنها وارد نموديم و نه با شمشير در مقام دفع آنان برآمديم و ندانيم چه بر سر آنها آمده است. نه قسم به خدا هيچگاه اين كار را نخواهيم كرد، وليكن جان خود و مال و اهل و عيال خود را فداى تو مى‏كنيم و دوشادوش تو با آنها به جنگ برمى‏خيزيم تا خداى متعال ما را به همانجا كه تو را مى‏برد برساند، سياه باد روزگارى كه بدون تو سپرى نمایيم.»

و قامَ إلَيهِ مُسلِمُ بنُ عَوسَجَة فَقالَ: أ نَحنُ نُخَلِّى عَنكَ؟! و بِما نَعتَذِرُ إلَى الل‍ه فى أداءِ حَقِّكَ؟ أما [لا] و الل‍ه حَتَّى أطعَنَ فى صُدُورِهِم بِرُمحِى و أضرِبَهُمْ بِسَيفى ما ثَبَتَ قائِمُهُ فى يَدِى؛ و لَو لَم يَكُنْ مَعِى سِلاحٌ اقاتِلُهُم بِهِ لَقَذَفتُهُم بِالحِجارَة! و الل‍ه لا نُخَلِّيكَ حَتَّى يَعلَمَ الل‍ه أنّا قَد حَفِظنا غَيبَة رَسولِهِ [رَسولِ الل‍ه‏] فيكَ! أما و الل‍ه لَو عَلِمتُ أنِّى اقْتَلُ ثُمَّ احيَى ثُمَّ احرَقُ ثُمَّ احيَى ثُمَّ اذرَى، يُفعَلُ ذَلِكَ بِى سَبعِينَ مَرَّة! ما فارَقتُكَ حَتَّى ألقَى حِمامِى دُونَكَ؛ و كَيفَ لا أفعَلُ ذَلِكَ و إنَّما هِىَ قَتلَة واحِدَة ثُمَّ هِىَ الكَرامَة الَّتِى لا انقِضاءَ لَها أبَدًا!

«در اين هنگام مسلم بن عوسجه برخاست و خطاب به حضرت عرض كرد: آيا مى‏گویى از تو دست برداريم؟ در اين صورت چه عذرى را به پيشگاه خداى متعال نسبت به اداء حقّ تو بر ما مى‏توانيم ارائه دهيم؟ قسم به خدا آنچنان در راه حمايت از تو پاى فشارى خواهم كرد كه تا نيزه‏هاى خود را در قلب اين از خدا بى‏خبران وارد نكنم و تا شمشير در دست دارم و زندگانى از آنان نستانم از پاى نخواهم نشست، و اگر سلاح خود را از دست دادم حتّى با سنگ با آنان به مقابله و نبرد برخواهم خاست.

قسم به خدا هرگز تو را رها نخواهيم ساخت تا خدا بداند كه ما پس از پيامبرش حريم او را در فقدان او حفظ نموديم. قسم به خدا اگر بدانم كه كشته خواهم شد، سپس زنده شوم، آنگاه مرا بسوزانند، باز زنده شوم، سپس بدنم را متلاشى و پراكنده سازند و اين داستان تا هفتاد مرتبه تكرار گردد؛ دست از يارى تو برنخواهم داشت تا مرگ مرا دريابد. و چگونه به اين كار رضايت ندهم، چرا كه اين مرگ فقط يكبار است، امّا در عوض موجب سعادت و رستگارى ابدى و كرامت دائم نزد خداى تعالى خواهد بود.»

و قامَ زُهَيرُ بنُ القَينِ رَحمة الل‍ه عَلَيه فَقالَ: و الل‍ه لَوَدِدتُ أنِّى قُتِلتُ ثُمَّ نُشِرتُ ثُمَّ قُتِلتُ حَتَّى اقتَلَ هَكَذا ألفَ مَرَّة، و إنَّ الل‍ه عزّوجلّ يَدفَعُ بِذَلِكَ القَتلَ عَن نَفسِكَ و عَن أنفُسِ هَؤُلاءِ الفِتيانِ مِن أهلِ بَيتِكَ!

«زهير بن قين رحمة الل‍ه عليه برخاست و عرض كرد: قسم به خدا دوست داشتم اى كاش كشته مى‏شدم و اجزاء بدنم منتشر و پراكنده مى‏گرديد، آنگاه دوباره كشته مى‏شدم تا هزار بار، بلكه خداى متعال با اين عمل تو را و اين جوانان از اهل بيتت را از كشته شدن محفوظ بدارد.»

و تَكَلَّمَ جَماعَة أصحابِهِ بِكَلامٍ يُشبِهُ بَعضُهُ بَعضًا فى وَجهٍ واحِدٍ، فَجَزاهُمُ الحُسَينُ عليه‌السّلام خَيرًا و انصَرَفَ إلَى مِضرَبِهِ.[1]

«ساير اصحاب نيز هر كدام به نوبه خود نظير همين تعبيرها را خطاب به حضرت عرض نمودند، پس سيّد الشهداء براى آنان دعا فرمود و به خيمه خود بازگشت.»

__________________________________________________

[1]ـ انوارالملکوت، ج 1، ص 106.

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی