روایت علامه طهرانی از روزهای آخر حیات پیامبر اکرم علیه السلام و کلمات عمر در هنگام در خواست قلم و دوات از طرف پیامبر اکرم
علامه آیة الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی (ره) در کتاب شریف امام شناسی مجلد اول در خصوص اختلاف پش آمده در محضر گرامی پیامبر و فتنه انگیزی برخی افراد، از مصادر گوناگون چنین نقل می کند:
رسول الله صلّى الله علیه و آله در معرّفى و نصب علىّ بن أبىطالب اهتمام بسیار داشت؛ حتّى در مرض موت توصیه و سفارش مىفرمود و مردم را به پیروى از آن حضرت دعوت مىفرمود، تا سرحدّی که در همان ساعات آخر حیات کاغذ و قلمى خواستند تا بنویسند درباره امامت آن حضرت آنچه باید بنویسند.
ولى افسوس، و هزار افسوس، که عمَر مانع شد و نگذاشت مقصود رسول خدا تحقّق یابد، و گفت: مرض بر او غلبه کرده، هذیان مىگوید، کتاب خدا ما را بس است. رسول خدا با یک دنیا اندوه و غمّ چشم از جهان بستند.
ابنسعد در طبقات با اسناد خود از سعید بن جُبیر از ابنعبّاس روایت مىکند، قال: اشتکى النّبى صلّى الله علیه و آله یوم الخمیس؛ فَجَعَلَ (یعنى ابنعبّاس) یَبْکى و یَقول: یَومُ الخَمیس و ما یَومُ الخَمیس!
اشتَدَّ بِالنّبى صلّى الله علیه و آله وَجَعُهُ فقال: اِئتونى بِدَواةٍ و صَحیفَةٍ أکتُبْ لَکُم کِتابًا لا تَضِلّوا بَعدَهُ أبَدًا! قالَ: فقال بَعضُ مَن کانَ عِندَهُ: إنَّ نَبِىَّ اللهِ لَیَهجُرُ! قال: فقیل لَهُ: ألا نَأتیکَ بِما طَلَبتَ؟ قال: أ و بَعدَ ماذا؟ قال: فَلَم یَدعُ بِهِ.
«ابنعبّاس مىگوید: در روز پنجشنبه رسول خدا صلّى الله علیه و آله از مرض متألّم و ناراحت بودند؛ ابنعبّاس گریه مىکرد و مىگفت: روز پنجشنبه و نمىدانید در روز پنجشنبه چه خبر بود!
درد و مرض پیغمبر شدّت کرد و فرمود: یک دوات و صفحه اى بیاورید تا براى شما مطلبى را بنویسم که پس از آن هیچگاه گمراه نشوید! ابنعبّاس گوید: بعض افراد مجلس گفت: پیغمبر خدا هذیان مىگوید! ابنعبّاس گوید: و پس از آن به رسول خدا گفته شد: آیا بیاوریم آنچه را مىخواستى؟
فرمود: آیا بعد از این حادثه واقع شده؟ و رسول خدا دیگر طلب ننمود.»
و با سند دیگر از سعید بن جعفر روایت مىکند که ابنعبّاس گفت: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس! قال: اشتَدَّ بِرَسولِ الله صلّى الله علیه و آله وَجَعُهُ فى ذلِکَ الیَوم، فَقالَ: اِئتونى بِدَواةٍ و صَحیفةٍ أکتُبْ لَکُم کِتابًا لا تَضِلّوا بَعدَهُ أبَدًا! فَتَنازَعوا و لا یَنبَغى عِندَ النّبى التَّنازُعُ، فقالوا: ما شَأنُهُ؟! أ هَجَرَ؟! استَفهَموه! فَذَهَبوا یُعیدونَ عَلَیهِ، فقال: دَعونى! فَالَّذى أنا فیه خَیرٌ مَمّا تَدعونَنى الَیهِ. ـ الحدیث.
«ابنعبّاس میگوید: روز پنجشنبه، و نمیدانید روز پنجشنبه، چه روزی بود! کسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله شدّت کرد و فرمود: دوات و صفحهای بیاورید تا برای شما مکتوبی را بنویسم که پس از آن هیچگاه گمراه نشوید! و درحالیکه در نزد پیغمبر خدا دعوی و تنازع جایز نیست، نزاع کردند و گفتند: حالش چگونه است؟! آیا هذیان میگوید؟! از او سؤال کنید! رفتند بار دیگر از رسول خدا بپرسند که چه میخواهد، فرمود: واگذارید مرا! آنچه من الآن در آن هستم بهتر است از آنچه شما مرا به آن میخوانید.»
و با سند دیگر از جابر بن عبدالله انصاری روایت کند که: لمّا کان فی مَرضِ رَسولِ الله صلّی اللهِ علیه و آله الّذی تُوُفِّیَ فیه، دَعا بصحیفَةٍ لِیَکتُبَ فیها لأُمَّتِه کتابًا لا یُضِلّون و لا یُضَلّون. قال: فکان فی البیت لَغطٌ و کَلامٌ و تَکَلَّمَ عُمَرُ بنُ الخَطّاب، قال: فَرَفَضَهُ النَّبی.
«جابر بن عبدالله انصاری میگوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله در مرض موت خود صفحه ای خواستند تا در آن نامه ای برای امّت خود بنویسند که بر اثر آن، امت گمراه نکنند و گمراه نشوند. جابر گوید: در اطاق رسول خدا در اثر این درخواست پیغمبر سخنانی رفت و صدا بلند شد و عمر بن خطاب تکلّم نمود، و پیغمبر او را طرد فرمود.»
و با سند دیگر از عمر بن خطاب روایت میکند: قال: کنّا عند النّبی و بیننا و بینَ النّساء حجابٌ. فقال رسول الله صلّی الله علیه و آله: اِغسلونی بسبع قِرَبٍ، و أْتونی بصَحیفَةٍ و دَواة، أکتُبْ لکم کتابًا لن تَضِلّوا بَعدَه أبدًا! فَقال النِّسوَةُ: اِئتوا رَسولَ اللهِ صلّی الله علیه و آله بِحاجَتِهِ. قال عمرُ: فَقلتُ: اُسکُتنَ فإنّکُنَّ صَواحِبُه، إذا مَرِضَ عَصَرتُنَّ أعیُنَکُنَّ و إذا صَحَّ أخَذتُنَّ بِعُنُقِه! فَقال رسول الله صلّی الله علیه و آله: هُنَّ خیرٌ مِنکم.
«عمر بن خطاب گوید: ما در محضر پیغمبر خدا بودیم و بین ما و جماعت زنان پرده و حجابی بود. رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: مرا با هفت مشک آب غسل دهید، و یک صفحه و دوات بیاورید تا برای شما مکتوبی بنویسم که بعد از آن هیچگاه گمراه نشوید! زنان گفتند: آنچه را که رسول خدا طلب کرده است برایش بیاورید. عمر میگوید: من گفتم: ای زنان ساکت باشید! چون شما همبستران او هستید، چون مریض گردد چشمان خود را به اشک میفشرید و چون صحّت یابد بگردن او دست میآویزید! رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: این زنان بهتر از شما هستند.»
و با سند دیگر از ابن عبّاس روایت میکند: قال: لمّا حضرتْ رسولَ الله صلّی الله علیه و آله الوفاةُ و فی البیت رجالٌ فیهِم عمرُ بنُ الخَطابِ، فقال رسولُ الله صلّی الله علیه و آله: هَلُمَّ أکتُبْ لَکم کتابًا لن تَضِلّوا بَعدَه! فقال عمرُ: إنَّ رسولَ الله قد غَلَبَهُ الوَجَعُ و عندکم القرآنُ؛ حَسبُنا کتابَ اللهِ. فَاختَلَفَ أهلُ البیتِ و اختَصَموا؛ فمنهم مَن یَقولُ: قَرِّبوا یَکتُبْ لکم رسولُ الله صلّی الله علیه و آله، و منهم مَن یقولُ: ما قالَ عمرُ. فلمّا کَثُرَ اللَّغطُ و الاختِلافُ و غَمّوا رسولَ الله صلّی الله علیه و آله فقال: قوموا عَنّی! فقالَ عُبیدُاللهِ بن عبدِالله فکان ابنُعبّاس یقول: الرَّزیَّةُ کلُّ الرَّزیَّة ِما حالَ بینَ رسولِ الله صلّی الله علیه و آله و بینَ أن یَکتبَ لهم ذلک الکتابَ مِن اختِلافِهم و لَغطِهم.
«ابنعبّاس گوید: چون وفات رسول خدا صلّی الله علیه و آله نزدیک شد و در اطاق آن حضرت جماعتی از جمله عمر بن خطاب حاضر بودند، رسول خدا فرمود: بیاورید (یا نزدیک من بیایید) تا من برای شما چیزی بنویسم که پس از آن ابداً گمراه نگردید! عمر گفت: درد بیماری بر رسول خدا غلبه کرده و او را بیخویشتن نموده (و بدون تأمّل و تفکّر و اختیار سخن میگوید) کتاب خدا برای ما بس است. در بین اهل خانه اختلاف افتاد و نزاع و مخاصمه درگرفت؛ بعضی از اهل خانه گفتند: برای رسول خدا حاضر سازید آنچه را که میخواهد تا برای شما بنویسد، و بعضی دگر طرفداری از عمر کرده و همان سخن او را گفتند. چون اختلاف شدید شد و صداها بلند شد و رسول الله را به غمّ و اندوه فرو بردند، فرمود: از نزد من برخیزید، و بروید! عبیدالله بن عبدالله بن عبّاس گوید: پدرم عبدالله بن عبّاس پیوسته میگفت: مصیبت، مصیبت بزرگ همان بود که میان رسول خدا و نوشتهاش فاصله انداختند و نگذاردند که آن مکتوبی را که در نظر داشت بنویسد، و به علّت اختلاف و بلند کردن صدا در مجلس آن حضرت، مانع از این مهم شدند.» [1]
حالات حضرت زهرا سلام الله علیها در مصیبت فقدان رسول خدا
ایشان در مقالی دیگر (امام شناسی، ج 13) در خصوص لحظات آخر عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حالات حضرت زهرا سلام الله علیها می نویسند: شیخ کبیر، مفسّر عظیم صاحب مجمع البیان: امین الاسلام أبیعلی فضل بن حسن طَبرسی ـ قدّس الله نفسه ـ در کتاب نفیس و ممتّع خود إعلام الوری گوید: علی بن أبیطالب علیه السّلام سر رسول خدا را در دامن خود گذارد.
رسول خدا بیهوش شد و فاطمه با تمام وجود خود بدو روی آورده، در سیمایش نگاه میکرد و ناله مینمود و میگریست و میگفت:
وابیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للارامل
«او سپید روئی است که از برکت سیمای او از ابر، باران طلب میشود. اوست ملاذ و پناه یتیمان، و حافظ و پاسدار بیوهگان و ضعیفان.»
حضرت فرمودند: فاطمه جانم این شعر را مگو، بگو:
«وَما مُحمّد الّا رسولٌ قد خَلَت من قبله الرُسل أفإین ماتَ أو قُتِلَ انقلَبتُم عَلی أعقابکم ومن یَنقلبْ عَلی عَقبَیْه فلَن یَضُرّ الله شیئاً و سیجزی الله الشّکرینَ.» [سوره آل عمران (3) آیه 144]
«و نیست محمّد مگر رسولی که پیش از او رسولانی آمده اند و درگذشتهاند؛ پس اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا شما بر روی پاشنههای پای خود به عقب واژگون میشوید؟! و هر کس بر روی دو پاشنه پای خودش به عقب واژگون شود، ابداً به هیچوجه به خداوند ضرری نمیرساند، و خداوند به زودی پاداش سپاسگزاران را میدهد.»
*************************
1- جهت اطّلاع بیشتر از مصادری که متعرض داستان اعتراض خلیفه ثانی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شدهاند، به کتب ذیل مراجعه شود: الشّیعة فی الإسلام، ص 172 به نقل از البدایة و النهایة، ج 5، ص 227؛ شرح نهج البلاغة ابن أبیالحدید، ج 1، ص 133؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 217؛ تاریخ الرسل و الملوک، ج 2، ص 436؛ طبقات ابنسعد، ج 1، ص 244؛ المهذب، ج 1، ص 12؛ عمدة القاری، ج 17، ص 63؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 76؛ صحیح البخاری، ج 5، ص 138 و ج 7، ص 9؛ مسند احمد، ج 1، ص 325؛ فتح الباری، ج 8، ص 102؛ المصنف، ج 5، ص 438؛ السنن الکبری، ج 3، ص 433؛ الملل و النحل، ج 1، ص 22؛ المراجعات، ص 353؛ أضواء علی السنة المحمّدیة، ص 52.
|