أعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ
اَلحَمدُلِلهِ رَبِّ العَالَمِینِ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَاوَ نَبِیِّنَا أَبُوالقَاسِمِ مُحَمِّدٍ
وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَالطَّاهِریِنِ وَ لَعنَةُ عَلَی اَعدَائِهِم اَجمَعِین
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ * وَ اَلضُّحىٰ * وَ اَللَّيْلِ إِذٰا سَجىٰ * مٰا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مٰا قَلىٰ * وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اَلْأُولىٰ * وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ * أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىٰ * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدىٰ * وَ وَجَدَكَ عٰائِلاً فَأَغْنىٰ * فَأَمَّا اَلْيَتِيمَ فَلاٰ تَقْهَرْ * وَ أَمَّا اَلسّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ * وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ * [1]
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ * أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ * وَ وَضَعْنٰا عَنْكَ وِزْرَكَ * اَلَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ * وَ رَفَعْنٰا لَكَ ذِكْرَكَ * فَإِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ يُسْراً * إِنَّ مَعَ اَلْعُسْرِ يُسْراً * فَإِذٰا فَرَغْتَ فَانْصَبْ * وَ إِلىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ * [2]
برای تعجیل در فرج امام زمان علیه السّلام و رفع گرفتاری از شیعیان امیرالمؤمنین، صلواتی عنایت بفرمایید.
اهتمام ومحبت بی اندازه پیامبر اکرم نسبت به حضرت خدیجه
دیروز راجع به خصوصیات و صفات بارز حضرت خدیجه سلام الله علیها مطالبی عرض شد. مطلب به اینجا رسید که آن حضرت با وجود جمیع امکانات مادی و موقعیت اجتماعی حاضر به پذیرش وصلت با پیغمبر اکرم شدند؛ در حالی که آن حضرت به نام یتیم بنی هاشم معروف بود . گرچه از نظر خصوصیات معنوی و مشخصات نفسانی و روحی در میان طوائف و قبائل مشار بالبنان بودند.
این مسئله در بسیاری از زندگانی پیغمبر اکرم مورد تذّکر قرار میگرفت ؛ در روایتی از امام صادق علیه السّلام وارد است که فرمودند: « روزی پیغمبر اکرم از حضرت خدیجه یاد میفرمودند، عایشه یکی از زنان آن حضرت ناراحت میشود و به آن حضرت پرخاش میکند که: تا کی از این پیرزن یاد میکنی، درحالی که خدا بهتر از او را به تو داده؟!
پیغمبر ناراحت میشوند و میفرمایند که: در وقتی که شما کافر بودید او به من ایمان آورد و در وقتی که شما از من روی گردانده بودید ، من را تصدیق کرد.»[3]
این مطلب را خود اهل تسنن[4] از قول عایشه نقل میکنند که عایشه میگفت :« من در تمام مدت عمر خود هیچگاه بر کسی غیرت نکردم غیر از آن هنگامی که پیغمبر از حضرت خدیجه یادآوری میکرد، فقط در آن زمان بود که احساس حسادت نسبت به او میکردم.»
و پیغمبر دائماً روی مصالحی و جهاتی که در نظر داشتند از او یادآوری میکردند و حق هم داشت و جا هم داشت. مثلاً گوسفند ذبح میکردند، قربانی میکردند برای حضرت خدیجه[5] و علناً به زبان میآوردند ویا برای بستگان و بعضی از افرادی که با آن حضرت در ارتباط بودند میفرستادند و این موجب تحریک زنان نامناسب پیغمبر مخصوصاً عایشه میشد.
خلاصه پیغمبر اکرم در طول زندگانی خود یاد حضرت خدیجه را همیشه زنده نگه میداشتند. محمد حسین هیکل در کتاب حیات محمّد خود مطلبی را نقل میکند که تا حدودی این قضیه را روشن میکند. او میگوید:« پیغمبر در هر سال مدتی به غار حرا میرفتند (و نه تنها در ماه مبارک رمضان که تمام یک ماه را در غار حرا به سر میبردند ، بلکه در طول ایام سال هم بسیار اتفاق میافتاد که به غار حرا میرفتند.)
مسئله ارتباط حضرت خدیجه با پیغمبر و انس و الفتش به اندازهای بود که شاید کمتر بتوان نظیر آن را پیدا کرد. اولاً همانطوری که گفته شد تمام اموال خودش را به پیغمبر میبخشد، و خطاب به پیغمبر میگوید: أنا أمَتك ؛ من کنیز تو هستم. و [می بینیم] در تمام مشکلات با پیغمبر همراهی میکند.
مشکلاتی که پیغمبر دارد مشکلات عادی نبوده، مشکلاتی بوده که یک صدم بلکه یک هزارمش اگر برای ما اتفاق میافتاد، زندگی ما از بین میرفت.
حضرت خدیجه با آن موقعیت خود، ازدواجی را میخواهد کند که باعث سرشکستگی او در فامیل خواهد شد، و اعمام و عموهای او، او را از این ازدواج برحذر میداشتند و بر او عیب میگرفتند. (به این نکات کاملا توجه داشته باشید) فقط یک پسرعمویی داشت به نام ورقة ابن نوفل که همانطوری که عرض شد چون از علما و از بزرگان نصاری بود و اوصاف پیغمبر را در کتب مشاهده کرده بود، او حضرت خدیجه را تحریک به این کار میکرد.
بعد یک همچنین زنی با این موقعیت در میان قبیله خود که تمام بزرگان حاضر بودند ثروت خود را بهای مهریه او کنند، میآید با یک جوانی که فقط یک لباس به تن دارد و بس، با این جوان ازدواج میکند؛ برای چه؟ برای خدا ؛ یعنی ما در این زندگی اگر بخواهیم نگاه بکنیم هیچ عاملی برای وصلت حضرت خدیجه غیر از تقرب به پروردگار وجود ندارد.
تازه الان که قبول یک همچنین وصلتی را میکند، تمام گرفتاریها و مشقات و ناراحتیها را، همه را به نظر میآورد و بر تمام مشکلاتی که بر سر راه پیغمبر است واقف است. بارها میشد قبل از زمان رسالت به خود پیغمبر میگفت:« من میدانم چه مشکلاتی در پیش داری، به من خبر دادند این کفار تو را اذیت میکنند، قریش به تو ایذاء میرسانند، بر تو باد استقامت و اینکه دست از مرام خودت برنداری!
یک همچنین زنی پیدا میشود؟ مسائل و گرفتاریهایی که حضرت خدیجه در زمان رسالت و بعثت پیغمبر متحمل شد، واقعا طاقتفرسا بود.
اگر ما بخواهیم تنها مسئلهای را که باعث شد پیغمبر اکرم این مقدار روی زوجه خود تکیه کنند و همیشه یاد او را زنده نگه دارند و از او به خیر یاد کنند، [بیان کنیم] همین مسئله همراهی و همکاری با پیغمبر بود، وگرنه اگر او هم مانند بقیه زنها به کار خود میرفت و به راه خود ادامه میداد، که خب ذکر خیرشان الان در تاریخ هست دیگر!
الگو بودن حضرت خدیجه برای انسانها
اگر انسان احساس بکند که در راهی که حرکت میکند آن مرام، مرام صحیحی است، دیگر مخالفت کردن با آن مرام معنا ندارد. مسئله حضرت خدیجه اختصاص به آن حضرت ندارد، و مشکلاتی که برای آن حضرت اتفاق افتاد و صبر و تحمل بر آن مسائل و در نتیجه آن سعه صدر و مثوبهای که پروردگار نصیب آن حضرت کرد، فقط مختص به او که نیست؛ هر کسی که در راه خیر و در راه خدا بتواند ممد و موید دیگری باشد به قدر طاقت و تحمل خود، همین مسائل راجع به او هم خواهد بود.
حالا مسائلی که راجع به آن حضرت است به جای خود، ولی صحبت در این است که ما از یک طرف خود را منقاد و مطیع و متابع شریعت پیغمبر میدانیم، و از یک طرف هر غلطی میخواهد از ما سر میزند و هر کاری که بخواهیم انجام میدهیم؛ در حالتی که باید بدانیم اگر فردی قدمی برای رسیدن به مقصود و رسیدن به هدف برمیدارد، باید تایید شود.
در خود ما و در میان همین جمع ،من میشناسم شخصی را که به من میگفت: وقتی که من به زنم میگویم پوشیه بزن و نقاب بینداز، مخالفت میکند تمام اقوام او مخالفت میکنند . همین افرادی که در مجالس شرکت میکنند، همینهایی که خودشان را مطیع و منقاد به حساب میآورند، همینهایی که خودشان را متابعتکننده از حق به حساب میآورند، در یک مسئلهای که انسان می خواهد یک قدم [به سمت] شریعت و واقعیت بردارد از همانجا مخالفت انها شروع میشود، در حالی که اگر من به این شخص بگویم که بدون چادر بیا بیرون هیچ کس از این فامیل مخالفت نمیکنند! اما اگر من به او بگویم که یک قدم به همان صراطی حرکت بکن که اولیا دین حرکت کردند همه مخالفت میکنند.
اینها مسائل جزئی است. حضرت خدیجه خیلی بالاتر از این مسائل بود، خیلی بالاتر . هیچگاه فکر ما طاقت رسیدن به آن بارگاه و درگاه را ندارد. ولی صحبت در این است که همان ملاکی که برای حضرت خدیجه و آن وصلت وجود داشت همان ملاک باید در زندگی ما هم پیاده شود.
من یک وقتی به یکی از این دوستان گفتم: علت اینکه ما راجع به این امور مطلبی را بیان میکنیم، مسئلهای را عنوان میکنیم، روی یک مکتبی پافشاری میکنیم به خاطر این است که ما به این مطلب رسیدهایم. چه کنیم که ما در کتب و روایات غیر از اینها را نمییابیم؟! بیایند برای ما بیان کنند که مسئله غیر از این است، ما دست برمیداریم. مگر ما سرمان برای این حرفها درد میکند؟! بیایند به ما بگویند: آقا این مرامت غلط است، این طرز تربیت غلط است، این طرز زندگی غلط است، دست برمیداریم. مثل بقیه مردم راحت میشویم، والله راحت میشویم! ولی چه کنیم که به این مطلب رسیدهایم.
وقتی که پیغمبر اکرم میفرماید[6] که:« هیچ لباسی برای زن زیبندهتر از شلوار او نیست » ما نمیتوانیم این مطلب را رد کنیم، برفرض مخالفت شود چه کنیم؟ در وقتی که آن شخص نابینا آمد کنار در [منزل حضرت زهرا] و آن حضرت از او رو گرفت، پیغمبر اکرم به حضرت زهرا سلام الله علیها میفرماید: با اینکه نابینا بود چرا رو گرفتی؟ فرمود : اگر مرا نمیبیند آیا وجود من را هم احساس نمیکند؟ حضور من را احساس نمیکند؟ شاید اگر عطری هم استعمال کرده باشند، حضرت فرموده باشند : آیا بوی عطر من را هم نمیفهمد؟» [7] اینها مسائلی است که رسیدیم به آن و در کتب موجود است.
وقتی که امیرالمومنین علیه السلام به امام حسن میفرماید:« [8]و ان استطعت الاّ یعرفن غیرک فافعل ؛ اگر میخواهی که غیر از تو را نشناسند حتما این کار را انجام بده. » اگر نبود این متن در دست ما، ما تمام وسائل راحتی و آسایش خیالی و اوهامی را برای آنها فراهم میکردیم ، ولی چارهای نیست از اینکه با همچنین متونی سرکار داریم و در پیش روی ماست.
حالا صحبت در این است اگر ما در اینجا بخواهیم کوتاه بیاییم قضیه چه میشود؟ خب مثل بقیه! یا باید انسان خودش را با واقعیت تطبیق بدهد، باید خود را با آنچه که در دست دارد وفق بدهد و یا اینکه ادعا نداشته باشد.
علت اهتمام و توجه پیامبر اکرم به حضرت خدیجه
حضرت خدیجه سلام الله علیها همچنین فردی بود که دست از تمام اوهام و اعتبارات فقط برای رضای پروردگار برداشت. لذا جا دارد پیغمبر اکرم در تمام ایام عمر از او یاد کند. یاد پیغمبر اکرم از حضرت خدیجه باعث میشود که امروز من در این مجلس از او یاد کنم و نحوه کمالات و صفات ایشان را بیان کنم؛ ایا پیغمبر از کسی بخواهد یاد کند و برای زن از دست داده خود در سن شصت و پنج سالگی تا آخر عمر گریه کند؟ حضرت گریه میکردند، اینها روی حساب و کتاب است و بیجهت نبوده.
جابر بن عبدالله انصاری از پیغمبر اکرم روایت میکند که فرمودند[9]: « وقتی که مرا به معراج بردند هنگامی که مراجعت میکردم به جبرئیل گفتم: حاجتی نداری؟ کاری با من نداری؟ جبرئیل گفت: از طرف پروردگار و از طرف من به عیالت خدیجه سلام برسان. (در شب معراجها!) و بگو : ان الله یقرء السلام. وقتی که پیغمبر اکرم این مطلب را به خدیجه فرمودند، حضرت خدیجه اظهار داشت: ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و الی جبرئیل الامین السلام.»
خدا در شب معراج به پیغمبر اکرم میگوید : به خدیجه سلام برسان! کار خدا، کار ارتباط و رابطه و این مسائل نیست. حضرت خدیجه هم یک زنی بود مثل بقیه زنها، و یک فردی بود مثل بقیه افراد. آمد قدم صدق در این راه گذاشت؛ همانطوری که در معراج خداوند به پیغمبر توصیه میکند راجع به امیرالمومنین علیه السلام، همانطور به حضرت خدیجه هم توصیه میکند و سلام میرساند.
محمد حسین در کتاب محمد مینویسد که : پیغمبر در تمام ایام سال مرتب به غار حرا میرفتند اما یک ماه پیوسته میرفتند؛ تمام ماه رمضان را در غار حرا بودند. در وقتی که حضرت خدیجه در منزل خودش تنها بود، مقدار توشه مختصری با خود برمیداشتند و به غار حرا می رفتند. غار حرا در دو فرسخی مکه بالای کوه نور است. خداوند قسمت کند به هر کسی که نرفته و آن کسانی هم که مشرف شدند متوالیا و متاوافرا مشرف بشوند و به غار حرا بروند و ببینند که پیغمبر به کجا رفته و جایگاه پیغمبر اکرم به کجا رسیده. (در روایتی دیدم حضرت ابراهیم هم به همین غار حرا میآمد.) جایگاه پیغمبر اکرم و محل صعود آن حضرت را ببینید که واقعا گویند:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر![10]
[غار] در وسط کوه و در میان کوههایی که سر به فلک کشیده است و اصلا رفتن به آنجا مشکل است، چه به برسد به شناسایی آن غار. [حال] این محل را حضرت [رسول]چگونه پیدا کرده است ؟
آن وقت صحبت در اینجاست که حضرت خدیجه هفتهای یک بار با پای پیاده میآمده برای پیامبر غذا میآورده، برای چه؟ برای اینکه پیغمبر را به آنجا برساند، برای اینکه پیغمبر به خاطر همین غذا بلند نشود بیاید مکه، به خاطر همین توشه نیاید مکه. متوجه هستید که چه میخواهم عرض کنم؟!
یعنی زحمت تنهایی و جدایی خود را با پیغمبر تحمل میکند، با آن علاقه عجیبی که داشت؛ یک ماه در منزل میماند برای اینکه میدانست چه مراحلی را پیغمبر در پیش دارد و باید برای رسیدن به آن مراحل پیغمبر به غار بیاید، برای رسیدن به آن مراحل باید انسان عزلت اختیار کند.
انسان باید در شبانه روز خود فرصتی را برای عزلت در نظر داشته باشد، و اینها خیلی مسائل [مهمی] هست و روایات عدیدهای در اینجا داریم و تعارضاتی [هم] در اینجا هست.
روایتی از امام صادق علیه السلام است که: « وقتی را برای خود در نظر بگیر، فکر بکن در کار خودت و در اعمال خودت» ؛ این حالت باعث میشود که برای انسان جنبه ملکه پیدا شود و بقیه اوقات را هم در خودش حل بکند. اگر انسان این حال را نداشته باشد مسائلی که در زندگی اتفاق میافتد ذهن انسان را به طور کامل از قضایای واقعی منحرف میکند که دیگر توجه و جمعیتی برای ما باقی نمیماند. اینها مسائلی است که کم و بیش به گوش ما رسیده.
پیغمبر اکرم برای رسیدن به آن مقام باید به غار حرا بیاید، این پیغمبر با این خصوصیات باید از این زوجه خود جدا شود. توجه میکنید؟ پیغمبر حتی از حضرت خدیجه با این مقام و موقعیت باید جدا شود و بیاید در غار حرا، و اینها مسائلی بود که حضرت خدیجه میفهمید و ادراک میکرد و برای آنکه پیغمبر را به آن هدف برساند ، این مسائل را تحمل میکرد.
پیامبر اکرم حضرت خدیجه را برای خود برمیگزینند
این [یک] طرف قضیه، و اما آن طرف قضیه [اینکه] پیغمبر اکرم در سن بیست و پنج سالگی ازدواج کردند، در سنی که کوران غرائز انسان [است.] همانطوری که عرض شد حضرت خدیجه صاحب مال، مکنت، مقام، موقعیت، اعتبار ، شهرت و شئونات عدیده [بود]و در هنگام ازدواج با پیغمبر چهل سال از عمرشان میگذشت ـ پانزده سال قطعا از پیغمبر اکرم مسنتر بودند، و با دو شوهر قبلا [ازدواج] کرده بودند که هر دو از دنیا رفته بودند، آن وقت پیغمبری که در سن بیست و پنج سالگی میخواهد ازدواج کند در کوران غرائز [است]؛ بالاخره پیغمبر هم مانند یکی از افراد و جوانها است. او هم در آن موقعیت عربستان و گرما و مسائل و مقتضیاتی که مختص به آن امکنه و آن موقعیات است میآید با یک زن چهل ساله ازدواج میکند. و پانزده سال تا بعثت آن حضرت طول میکشد. حضرت خدیجه میشود پنجاه و پنج ساله، [و] ده سال پس از بعثت حضرت خدیجه از دنیا میرود [یعنی] حضرت خدیجه شصت و پنج ساله [میشود]، پیغمبر اکرم که در بیست و پنج سالگی با حضرت خدیجه ازدواج میکند، بنابراین سن آن حضرت هنگام وفات حضرت خدیجه چند است؟ پنجاه سال.
یعنی دوران شکوفایی و تمتع یک انسان در زندگی زناشویی همین دوران بیست و پنج سالگی است؛ غیر از این است؟! از حدود بیست و چهار ، بیست و پنج سالگی شروع میشود تا چهل و چهل و پنج و نهایتش تا پنجاه میرسد، دیگر از پنجاه سالگی انسان به سراشیبی میافتد؛ قاعدتا اینطوری است. آن وقت این ازدواج یک ازدواج عادی است؟! و پیغمبر اکرم تا زمانی که حضرت خدیجه زنده بود عیالی اختیار نکرد؛ یعنی پیغمبر اکرم در سن پنجاه سالگی و حضرت خدیجه شصت و پنج سال از عمرش میگذشت که عیالی اختیار نمیکند؛ به جهت بزرگواری و کرامت حضرت خدیجه پیغمبر اکرم عیالی اختیاری نمیکند.
آن وقت این مستشرقین و این معاندین میآیند و میگویند : پیغمبر یک آدم شهوترانی بوده که برای ملک و ریاست اقدام کرد، و هر جا که رسید زنی گرفت، به هر طائفهای که رسید دختری گرفت. زنهای پیغمبر نه ، یازده و بنا به قولی سیزده تا[ست] غیر از آن کنیزهایی که داشتند! آن وقت ما ببینیم که پیغمبری که در سن پنجاه سالگی به بعد میآید ازدواج میکند در حالتی که بهترین امکانات خود را در زمان حضرت خدیجه دارا بود ، این پیغمبر این ازدواج را براساس همین مسائل عادی انجام میدهد؟! براساس همین مسائل متعارف و متداول این ازدواج صورت میگیرد؟! اینطور نبوده است. یک حساب و مسائل دیگری در کار بوده، پیغمبر در افق دیگری بوده، پیغمبر اکرم در جای دیگری پرواز میکرده، پیغمبر اکرم در این عالم نبوده [است.]
جا دارد که در یک همچنین وصلتی خداوند به جبرئیل خطاب کند: (در شب ازدواج پیغمبر اکرم با حضرت خدیجه) یا جبرئیل ! به بهشت هبوط کن و قبضه ای از مشک و عنبر و قبضهای از کافور بگیر و بر کوههای مکه بیفشان! نقل می کننددر آن شب تمام اهل مکه میگفتند: این چه بوی عطری است که ما میفهمیم، این چه بویی است!!
اینها تأثیرات ملکوتی این ازدواج است! اینها یک تأثیرات عجیبی است که در بعضی از اوقات برای انسان حالی پیدا میشودو به واسطه آن جنبه روحانی عطری از انسان تراوش میکند و فضا را معطر میکند. آن عطر، عطر بهشتی است که مانند او در این دنیا وجود ندارد.
از مرحوم قاضی یا از مرحوم آقا سیّد جمال الدین گلپایگانی نقل میکنند که به وادی السلام نجف رفته بودند، هنگامی که مراجعت میکنند شخصی نقل میکند (ظاهرا آقا شیخ محمّد حسین آملی بودند) که احساس کردم یک بوی عطر عجیبی از ایشان تراوش میکند، خیلی عجیب و متصاعد است. من به دنبال آن عطر حرکت کردم، آمدم وقتی که [به] بازار نجف رسیدم در این موقع دیدم یک نفر از اعاظم نجف و از مراجع تقلید نجف با ایشان صحبت میکند و سلام علیک میکند و میگوید: فلانی ! دیگر خلاصه سراغ ما نمیآیی؟ آن شخص می گوید:[دیدم] یک مرتبه آن بوی عطر از بین رفت. ایشان رو میکنند فورا به پشت سرشان (خب میدانستند که این شخص دارد حرکت میکند، منتهی او خیال میکرد که ایشان نمیبینند)، و [میگویند:] «دیدید چطور یک ملاقات و یک صحبت آنچه را که خدا به انسان داده از انسان میگیرد؟!» یک سلام علیک، یک سلام علیک، از انسان میگیرد. این عطر چیست؟ این عطری که نظیر ندارد همان جنبه ملکوتی و روحانی ایشان است که به واسطه رفتن در قبرستان و زیارت اهل قبور برای ایشان پیدا شد.
به هر صورت، طبق روایات، پیغمبر اکرم مدتی از عمر مبارک خود را در غار حرا گذراندند، و غیر از ماه مبارک رمضان در ایام سال هم به غار حرا میرفتند تا اینکه در روز بیست و هفتم رجب مبعوث به رسالت شدند که آن داستان مفصلی دارد.
البته در آن زمان رسم بود که بسیاری از افراد عرب و از متفکرینشان، اینها برای نزدیکی به آلِه و تزکیه نفس، مدتی از عمر خود را در تفکر و در عزلت میگذراندند، نظیر همان اعتکافی که در میان مسلمین رایج است و آنها به این واسطه دارای یک روحانیت خاصه و مخصوصی میشدند، تجرد فی الجملهای پیدا میکردند و کارها و اعمال آنها از بقیه افراد ممتاز و جدا بود.
البته آنها موحد نبودند بلکه همان بتپرست بودند، منتهی بت را وسیلهای برای رسیدن و قرب به پروردگار تلقی میکردند، به این عمل آنها تحنّف و تحنث گفته میشد. تحنف یعنی مستقیم بودن و عبادت پروردگار را مستقیم انجام دادن و صحیح انجام دادن، تحنث هم به معنی تعبد است ، فرقی نمیکند.
وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِيَعْبُدُوا اَللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ اَلدِّينَ حُنَفٰاءَ ...[11]خداوند متعال میفرماید اینها امر نشدند مگر اینکه عبادت پروردگار را بکنند در حالی که حنیف هستند مٰا كٰانَ إِبْرٰاهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لاٰ نَصْرٰانِيًّا وَ لٰكِنْ كٰانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ مٰا كٰانَ مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ .[12]
حنیف یعنی کسی که بر صراط مستقیم است، راهش راه مستقیم است. پیغمبر اکرم یکی از خصوصیات بارزشان این بود که در تمام ایامی که قبل از رسالت سپری کردند حضرت مطلبی را نخواندند و کتابتی را انجام ندادند. این یکی از خصوصیات پیغمبر اکرم بود. و ما در این زمینه روایات عدیده داریم. از امام صادق علیه السلام است[13] که : « وقتی که از حضرت سوال میکنند راجع به این آیه شریفه که هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ ...[14]که پیغمبر را پیغمبر امی میگفتند، چرا به پیغمبر امی میگفتند؟ حضرت فرمودند که: چون از ام القری بود » و ام القری یعنی مادر قریهها، (آن بهترین مکان و بهترین جایی که در امکنه وجود دارد آن را ام القری میگویند) چون پیغمبر اکرم از ام القری بود لذا خدا پیغمبر را امی معرفی میکند، هُوَ اَلَّذِي بَعَثَ فِي اَلْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ إِنْ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ .[15]
روایت دیگری از امام صادق علیه السلام داریم که میفرمایند[16]:« پیغمبر میخواندند ولی نمینوشتند.»
مسئله خواندن پیغمبر و نوشتن پیغمبر مسئلهای است، که برخلاف آنچه که در میان عوام ما شایع است اینکه آن حضرت تا آخر عمر نه چیزی نوشتند و نه چیزی خواندند این خلاف آن است، پیغمبر هم مینوشتند و هم میخواندند؛ منتهی قبل از زمان بعثت از پیغمبر کتابتی دیده نشد، و به همین دلیل آیه شریفه وارد است: وَ مٰا كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتٰابٍ وَ لاٰ تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتٰابَ اَلْمُبْطِلُونَ .[17] «ای پیغمبر تو قبل از اینکه به رسالت برسی و ما به تو کتاب بدهیم کتابی را نخواندی و با دست خودت مطلبی را ننوشتی، اگر این کار را انجام میدادی اذا لارتاب المبطلون آنها میگفتند که این کتاب نوشته خودت است و انشاء و انفاذ خودت است.
بزنطی نقل میکند از امام جواد علیه السلام که[18] : «وقتی که از آن حضرت سوال میشود که معنای امی که خداوند به پیغمبر اکرم خطاب میکند، چیست؟ امام جواد میفرمایند که: ما یقول الناس؛ مردم چه میگویند در این زمینه ؛ یعنی اهل تسنن و مردم راجع به امی چه نظری دارند؟
راوی میگوید: عرض کردم خدمت حضرت که مردم میگویند منظور از امی این است که پیغمبر اکرم سوادی نداشت نه کتابتی میکرد و نه نوشتهای میخواند!
حضرت فرمودند که: کذبوا لعنهم الله! آنها دروغ میگویند، چطور پیغمبر نمیخواند و چطور پیغمبر نمینوشت؟! پیغمبر به هفتاد و دو زبان، یا هفتاد و سه زبان قرائت میکرد و مینوشت» ؛ یعنی منظور این است که به تمام زبانها پیغمبر اطلاع و آشنایی داشت.
روایت دیگری[19] از امام جواد علیه السلام به همین مضمون با طریق دیگری روایت شده. [و نیز] از امام صادق ما روایت داریم که حضرت فرمودند: پیغمبر اکرم قبل از بعثت نمینوشت ولی میخواند و قرائت میکرد. و اینکه بعضی میگویند: آن راهب در سفرهایی که پیغمبربه شام داشت و تجارتی که با محامل خدیجه میکرد به حضرت سواد میآموخت ، این مطالب همه خرافات و باطل است.
حضرت می فرمایند: پیغمبر اکرم میخواند ولی قبل از زمان بعثت، پیغمبر اکرم کتابی را نمینوشت؛ اذا لارتاب المبطلون، آنها شک میکردند. در همین جا سید مرتضی که از بزرگترین علمای امامیه است میفرماید:« جمع بین روایاتی که می گوید: پیغمبر اکرم نمیخواند و روایاتی که می گوید پیغمبر اکرم مینوشت و قرائت میکرد، این است که قبل از زمان بعثت پیغمبر اکرم میخواند و لی کتابت نداشت ولی پس از زمان بعثت اتفاق میافتاد که پیغمبر اکرم کتابی را مینوشت. و شاهد بر این مطلب، مسائلی را ذکر میکند.
جمع بین لدنّی بودن علم انبیاء و توجه آنها به ظاهر امور
دیروز عرض شد که راجع به پیغمبر اکرم هدایتهای خاصهای بوده که مختص به آن حضرت است و آنچه را که ما در دسترس داریم از علوم انبیا و علوم پیغمبر اکرم و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین این است که علوم آنها لدنی است، و به واسطه آن علوم بر جمیع آنچه را که ما کان و ما یکون است اطلاع و احاطه دارند. حال سوال این است که پیغمبر اکرم با وجودی که عالم بر همه علوم بود، چگونه به مطلبی توجه پیدا میکردند، میل پیدا میکردند، در حالتی که ظاهرا از آن مسئله اطلاعی نداشتند و توجهی به آن مسئله نداشتند، جمع این دو مساله چگونه است؟
تمام علومی که خداوند متعال به واسطه افاضه و عنایت خود به معصومین علیهم السلام عنایت میکند این علوم، علومی است که به واسطه نفس آن امام و به واسطه نفس آن معصوم برای آن معصوم تجلی پیدا میکند و جلوه پیدا میکند.
آنچه را که ما در اینجا فرامیگیریم و آنچه را که ما در اینجا یاد میگیریم تمام اینها علوم ذهنی است، به عبارت دیگر علوم اکتسابی است؛ یعنی مطلبی را میخوانیم که در کتابی نوشته، یا مطلبی را میشنویم و ان را به ذهن میسپاریم و بعد از ان استفاده میکنیم. هنگامی که مورد استفاده قرار میگیرد توجه به آن اندوخته ذهنی میکنیم و هنگامی که مورد استفاده قرار نمیگیرد یا ذهن ما به مطلبی دیگری اشتغال دارد، آن در همان ذخیره ذهن ما مخفی و مختفی است و ما اطلاعی بر او نداریم، ولی علوم ائمه اینطور نیست.
کیفیت علم پیامبر و ائمه علیهم السلام
علومی که پروردگار متعال به ائمه علیهم السلام عنایت میکند علوم اشراقی است . اشراقی یعنی نفس امام به واسطه اتصال به مبدأ از آن مبدأ علم را میگیرد و آن را اخذ میکند.
علوم امام علیه السلام مانند ما نیست که در دریچه ذهن ما و در اندوخته ذهن ما این علوم متراکم شود و وقتی که بخواهیم استفاده بکنیم، آن ها را به ذهن بیاوریم، و در وقتی که نخواهیم استفاده بکنیم آن علم به طور مندمج و مجمل در ذهن ما باقی بماند. اینطور نیست. این را میگویند علوم اکتسابی، ولی علم امام علیه السلام اینطور نیست که در ذهن او و در نفس او این علوم جمع شده باشد، هر وقت بخواهد آن را استفاده بکند، هر وقت نخواهد استفاده نکند.
یک علم بیشتر نیست و آن علم پروردگار است، یک اندوخته و یک ذخیره بیشتر نیست و آن ذخیره و اندوخته پروردگار است، منتهی به واسطه اتصال عملی و به واسطه انجام دادن عملی ، نفس را متصل به آن مبدأ و معدن عظمت و علم پروردگار می کنند، در این حال آن علم در ذهن و در نفس مادی و ملکی امام علیه السلام نزول پیدا میکند.
نفس مبارک امام از نقطۀ نظر ولایت و سیطره بر جمیع ما کان و ما یکون در عالم ملکوت واجد آن علم هست، ولی همین امام هنگامی که با ما صحبت میکند، و هنگامی که مشغول به یک کاری است و هنگامی که از آن علم نمیخواهد استفاده بکند و در ذهن خود آن علم وجود ندارد این امام چه بسا غافل است از آنچه که بر نفس او میگذرد.
مرتبه نفس امام و نزول نفس در عالم ملک با احاطه و سیطره و ولایت او بر ملکوت متفاوت است. اینها مراتبی است به دنبال هم، بنابراین ممکن است که پیغمبر اکرم در همان حال قبل از بعثت بر جمیع عوالم و بر تمام علوم احاطه و اطلاع داشته باشد منتهی هنوز نفس مبارک آن حضرت به واسطه نزول در عالم ملک اتصال به آن نفس قدسی ملکوتی پیدا نکرده باشد. به واسطه عنایت پروردگار در بعضی از لحظات آن اتصال با آن نفس ملکوتی پیدا میشود و در بقیه اوقات آن اتصال وجود ندارد. صحبت میکند با مردم، رفت و آمد میکند و تکلم میکند در حالتی که بر آن علوم و اسرار اطلاعی ندارد. اطلاع یعنی از آنجا هنوز نگرفته، هنوز به آن مرتبه مافوق از ملکی که ملکوتی است، دسترسی پیدا نکرده. عنایت پروردگار موجب میشود دسترسی پیدا بکند و مطالبی را بیان کنند اما در غیر از این موقع به واسطه مصالح و به واسطه جهات عدیدهای در مرتبه نفس ملکی و تنزل ملکی از آن مطالب اطلاعی ندارد.
پس بنابراین به واسطه سلسله مراتب نفس و این که آن علوم، علوم اکتسابی نیست، و تمام اینها علوم علوم اشراقی است احاطه انبیاء، احاطه پیغمبر اکرم و ائمه معصومین علیه السلام و انبیائی که به مقام واجدیت اسما و صفات رسیدهاند، به واسطه صعود خود به آن علم بهره میگیرند، به واسطه عدم صعود خود به آن علم اطلاعی ندارند. همانطوری که ما برای یادآوری و برای اینکه مسئلهای را به خاطر بیاوریم باید رجوع به نفس کنیم، فکر کنیم، و باید اعمال رویهای خرج بدهیم، و به خود فشار بیاوریم برای اینکه مطلبی که سالها از ذهن ما مختفی است در ذهن خود حاضر کنیم؛ ائمه و انبیایی که واجد صفات کمالیه پروردگار هستند این عمل ما را به واسطه اتصال نفسانی خود به مرحله مافوق انجام میدهند.
پس بنابراین در بسیاری از موارد که ما میبینیم امام علیه السلام میفرماید که : من بر جمیع علوم اطلاع دارم و در بعضی از موارد ما میبینیم من باب مثال امام صادق میفرماید[20]: این مردم خیال میکنند که ما عالم به غیب هستیم در حالی که من به دنبال کنیزم میگشتم و در خاطر نداشتم که در کجاست، این مسئله جمعش به این نحوه است که عرض شد. در آن زمانی که امام معصوم علیه السلام بخواهد استفاده از آن علم کند اطلاعی بر آن علم داشته باشد، نفس خود را از جنبه ملکی بیرون میآورد و جنبه ملکوتی به او میدهد. به واسطه اتصال جنبه ملکی و جنبه ملکوتی آن علم در نفس ملکی آن حضرت ظهور و بروز پیدا میکند.
در آن مواردی که امام علیه السلام نخواهد به واسطه خواست و مشیت خود بر آن علم اطلاع پیدا کند، آن جنبه ملکی نفس آن حضرت که در مرحله نازلی قرار دارد حضرت او را به حال خود باقی میگذارد، در حالی که حضرت در همان حال جامعیت بین ملک و بین ملکوت را دارد و این از عجائب است.
عجب در این است که امام علیه السلام به واسطه ولایت و مقام جامعیت نه تنها غفلت از آن جنبه ملکوتی ندارد ، بلکه، امام به واسطه جامعیت در عین حال که جامع آن نفس ملکوتی است و آن نفس را در خودش مییابد در همان حال جنبه ملکی مسئله در نفس امام مطرح است و لذا ما میبینیم تمام خصوصیات حسنه نفس ملکی بر وجود امام علیه السلام با حفظ جنبه ملکوتی وجود دارد و این همان مسئله جامعیت است.
به واسطه ارتقای انسان به مرحله ملکوتی ممکن است انسان جنبه ملکی را از دست بدهد. [یا] به واسطه هبوط و نزول در عالم دنیا و ملک، انسان جنبه ملکوتی را از دست میدهد.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم[21]
من در جنبه ملکوتی و در عالم اعلی بودم، نزول داده شدم به جنبه ملکی، از آنجا دیگر خبر ندارم! تا وقتی که ما در این مسئله گرفتاریم، از ملکوت خبر نداریم. اگر انسان به واسطه عروج به جنبه ملکوتی صرف برسد از ملک خبر ندارد.
نکته در جامعیت و حدت در مسئله کثرت در این است که نفس انسان به واسطه صعود و نزول پس از صعود و واجدیت جمیع عوالم، واجد جمیع عوالم ملکوتیه و ملکیه خواهد بود؛ به نحوی که در آنِ واحد هم جنبه ملکوتی در انسان وجود دارد و هم جنبه ملکی؛ منتهی مسئله از این قرار است که با حفظ جنبه ملکوتی، انسان از مقتضیات و از لوازم و تبعات و شرائط و حدود و قیود عالم ملک هم بهرهمند میشود، لذا میبینیم امام علیه السلام یا اولیائی که به مقام جمعیت رسیدند با مردم صحبت میکنند، رفت آمد میکنند، آن کارهایی که مربوط به عالم دنیاست آن کارها را انجام میدهند و در عین حال، آن جنبه ملکوتی را در خودشان نگه میدارند، منتهی بخواهند عروج به آنجا پیدا بکنند، میتوانند؛ یعنی در عین حال که واجد آن جنبه ملکوتی هستند ذهن خود را و نفس ملکی خود را که لازمه صحبت و تردد و رفت و آمد و حشر و نشر با افراد این جامعه است، در همان حال این نفس را از این موقعیت میگیرند و به آنجا متصل میکنند.
اتصال نفس ملکی به ملکوتی با حفظ جنبه ملکوتی خواهد بود لذا پیغمبر اکرم در عین حال که میبینیم واجد جمیع علوم اولین و آخرین است بلکه مطلب بالاتر از اینهاست، در عین حال میبینیم آن حضرت در سن طفولیت و حتی پس از بعثت و ائمه علیهم السلام کارهایی انجام میدادند که نشان از عدم اطلاع بوده است و چه بسا [پس از] اطلاع هم خبر میدادند که ما از این موضوع خبر نداریم و مطلع نبودیم، اینها همه به خاطر جنبه نزولی آن نفس ملکی ائمه علیهم السلام و پیغمبر اکرم است.
سید مرتضی در اینجا مطالبی را نقل میکند که حاکی از این است بلا تردید پیغمبر اکرم در زمان حیات خود، قبل از بعثت قطعا قرائت میکرد، و همینطور پس از بعثت، پیغمبر اکرم مینوشت و یکی از همان شواهدی که ذکر میکند همین قضیه است که میگویند : هنگامی که پیغمبر اکرم در بستر وفات افتاده بود و اصحاب به دور آن حضرت جمع شده بودند، حضرت فرمود[22] که:« قلم و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی را که هیچگاه به واسطه آن دچار جهل و مشقت نشوید. » و این حکایت از این میکند که پیغمبر اکرم مینوشتند، بعد میگوید عمر در اینجا مخالفت کرد و فهمید که پیغمبر اکرم منظورشان چیست و چه میخواهند بنویسند، گفت: ان الرجل لیهجر؛ این مرد هذیان میگوید.
خب پیغمبر اکرم تمام مطالب را میدیدند دیگر، متوجه بودند که بر سر اهل بیت آن حضرت و بر سر فرزندان آن حضرت چه میخواهد بیاید، و این مردم و منافقین برای اهل بیتشان چه خوابهایی را دیدهاند!
پرهیز پیامبر از لهو لعب در ایام کودکی
در روایت داریم از امام صادق علیه السلام که فرمودند: « پیغمبر در تمام مدت عمر هیچگاه به لهو و لعب نپرداخت، در تمام مدت قبل از رسالت حتی با اطفال به لهو و لعب نپرداخت، و در حالتی که جوانهای مکه به بازیهای لهو و لعب مشغول بودند، پیغمبر اکرم از آنها دوری میگزید، و هنگامی که پیغمبر طفل بود بازیهایی با بچهها انجام میداد که لهو و لعب نباشد.» داریم که آنها وقتی که در مکه بودند در بسیاری از موارد [مردم] قمار بازی میکردند، پیغمبر داخل در قمار آنها نمیشد، آن مَلک نهی میکرد نمیگذاشت داخل شود. و اصلا به دور آنها نمیرفت.
خود پیغمبر اکرم میفرمودند:« هیچگاه در ایام طفولیت و قبل از اینکه به رسالت برسم هیچ لهو و لعبی را ندیدم الا اینکه آن لهو و لعب در نظر من زشت و ناپسند آمد. جابر بن عبدالله از پیغمبر اکرم این مطلب را روایت میکند .
امیر المومنین علیه السلام میفرماید که :پیغمبر با اطفال مکه بازی میکرد اما بازی او بازی لهو و لعب نبود.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد
[4] - صحيح بخارى، ج 5، ص 47 و 48، باب تزويج النبى (ص) خديجة وفضلها.
[6]-تفسیر نور الثقلین ج3، ص 624
[7] - بحارالانوار، ج 43، ص 191.
[9]-تفسير العيّاشي، ج 2، ص 279 .
[10]-مثنوی معنوی ، دفتر اول.
[11]- سورة البينة، الآية 5
[12]- سورة آل عمران، الآية 67
[13] - تفسير العياشي محمد بن مسعود العياشي ج 2 ص 31. البحار ج 6 : 129 . البرهان ج 2 : 40 . الصافي ج 1 ، ص 616
[14]- سورة الجمعة، جزء من الآية 2
[16]- علل الشرائع الشيخ الصدوق ج 1 ص 126
[17]- سورة العنكبوت، الآية 48
[18]- بصائر الدرجات محمد بن الحسن الصفار ص 245 و 246
[19]- صائر الدرجات محمد بن الحسن الصفار ص 246 و247.
[20] - الكافي الشيخ الكليني ج 1 ص 257.
[21] - ديوان حافظ، طبع پژمان، ص 162.
[22] - امام شناسی ، ج1ص 289.
|