بسم الله الرحمن الرحیم
اشعاری از مرحوم آیت الله شیخ محمد حسین کمپانی در رثای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
چه نيكو فخر الفلاسفة و الحكماءِ المتألّهين و شيخ الفقهاءِ و العلماءِ المعاصرين؛ مرحوم حاج شيخ محمد حسين إصفهانى معروف به
كُمپانى طاب ثراه سروده است:
1. وَ لِلسِّباطِ رَنَّة صَدَاهَا فِى مَسْمَعِ الدَّهْرِ فَمَا أشْجَاهَا
2. وَ الأثَرُ البَاقِى كَمِثْلِ الدُّمْلُجِ فِى عَضُدِ الزَّهْرَآء أقوَى الحُجَج
3. وَ مِن سَوادِ مَتْنِهَا اسْوَدَّ الْفَضَا يا سَاعَدَ اللهُ الْإمام المُرتَضَى
4. وَ لَسْتُ أدْرِى خَبَرَ المِسْمَارِ سَلْ صَدْرَهَا خِزَانَة الأسْرَارِ
5. وَ فِى جَنِينِ المَجْدِ مَا يدْمِى الحَشَا وَ هَلْ لَهُمْ إخْفَاءُ أمر قَدْ فَشَا
6. وَ البَابُ وَ الْجِدَارُ وَ الدِّمَاءُ شُهُودُ صِدْقِ مَا بِهِ خِفَاءُ
7. لَقَدْ جَنَى الجَانِى عَلَى جَنِينِهَا فَانْدَكَّتِ الجِبَالُ مِنْ حَنِينِها
8. وَ رَضَّ تِلْكَ الْأضْلُعَ الزَّكّية رِزِّية مَا مِثْلُهَا رَزِّية
9. وَ جَاوَزَ الحَدَّ بِلَطْمِ الخَدِّ سَلَّتْ يدُ الطُّغْيانِ وَ التَّعْدِى
10. فَاحْمَرَّتِ العَينُ وَ عَينُ المَعْرِفَة تُذْرِفُ بِالدَّمْعِ عَلَى تِلْكَ الصَّفَة
11. وَ لَا يزِيلُ حَمْزَة العَينِ سِوَى بِيضِ السُّيوفِ يوْمَ ينشَرُ اللِّوَى
12. فَإنَّ كَسْرَ الضِّلعِ لَيسَ ينجَبِر إلّا بِصَمصَامٍ عَزِيزٍ مُقْتَدِر
13. أهَكَذَا يصْنَعُ بِابْنَة النَّبِى حِرْصاً عَلَى المُلْكِ فَيا لَلْعَجبِ [1] 1
1. آن تازيانه كه بر زهراء خورد، ناله و صدائى كرد كه طنين آن در گوش روزگار پيچيده است؛ پس چقدر غصّه و حزن آور بوده است؟
2. و آن اثرى كه در بازوى زهراء همانند دُمَل باقى ماند؛ بهترين و قوىترين دليل براى ضرب تازيانه است.
3. و از سياهى آنچه كه از بازوى او ظاهر شده بود؛ عالم تيره و تار گشت؛ خداوندا إمام مرتضى را در اين مصيبت مدد كن و يارى فرما !
4. و من آنكسى نيستم كه خبر ميخ را بدانم و بفهمم؛ تو از سينه زهراء كه خزينه اسرار است اين مطلب را بپرس !
5. و درباره داستان سقط جنين: محسنى كه صاحب هر گونه فضيلت و شرف است؛ مطالبى است كه دل انسان را خون مىكند. و آيا براى اين جنايت پيشگان ممكن است پنهان دارند خبرى را كه روزگار آنرا فاش ساخته و از چهره آن نقاب برداشته است؟!
6. آرى اينك در و ديوار و خونهائى كه از صديقّه آمده است؛ گواهان راستينى هستند كه در آن خطائى نيست.
7.حقّاً و تحقيقاً آن شخص جنايت پيشه، بر جنين زهراء چنان جنايتى كرد كه از ناله و آه زهراء كوهها پاره پاره و خرد و گسسته شد.
8. و آن استخوانهاى سينه پاك و طاهر و مُطهر را چنان در هم كوفت كه مصيبتى در جهان همانند آن مصيبت نيست ..
9. و با سيلىاى كه بر صورت زهراء نواخت؛ ديگر جنايت را از حدّ به دَر بُرد؛ شلّ و بدون حركت باد دست طغيان و تعدّى .
10. چشمان زهراء از آن سيلى قرمز شد، و چشم عرفان روزگار پيوسته براى اين حالت زهراء اشكبار است..
11. و آن قرمزى ديدگان زهراء را چيزى نمىتواند بر طرف گرداند؛ مگر شمشيرهاى آبدار و بُرنده، در روزى كه پرچمها را بر عليه دشمنان باز كنند؛ و كتيبهها را حركت دهند.
12. زيرا كه شكسته شدن پهلو و ضلع سينه را چيزى منجبر نمىكند، و آن زخم را مرهم نمىنهد مگر شمشير برّنده استوار و با قدرت .
13. آيا اينگونه با دختر پيغمبر رفتار مىكنند؛ براى حرصى كه به حكومت و ولايت دارند؟ اين بسيار عجيب است .
و همچنين آية الله اصفهانى كمپانى در مصيبت حضرت صدّيقه سلام الله عليها، مرثيهاى بسيار جالب و حاوى حقائق، در ديوان شعر
پارسى خود آورده است؛ و ما در اينجا به ذكر دو بند أوّل آن اكتفا مىكنيم:
تا در بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت كعبه ويران شد، حريم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرينش با هزاران اشگ و آه شد چنان، كز دودِ اهش سينه كاشانه سوخت
آتشى در بيت معمورِ ولايت شعله زد تا أبد زان شعله، هر معمور و هر ويرانه سوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه خمّ غدير آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پيمانه[2] سوخت
ليلى حسن قِدَم، چون سوخت از سر تا قدم همچو مجنون، عقلِ رهبر را دل ديوانه سوخت
گلشن فرّخ فر توحيد، آن دم شد تباه كز سُمُومِ شرك، آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت شد طمعه أفعى صفت تا كه از بيداد دونان گوهر يكدانه سوخت
حاصل باغ نبوّت، رفت بر باد فنا خرمنى در آرزوى خامِ آب و دانه سوخت
كرْكَسِ دون، پنجه زد بر روى طاوس أزل عالمى از حسرت آن جلوه مستانه سوخت
آتشى آتشپرستى در جهان أفروخته خرمن إسلام و دين را تا قيامت سوخته
سينهاى كز معرفت گنجينه أسرار بود كى سزاوار فشارِ آن در و ديوار بود؟
طور سيناى تجلّى، مَشعلى از نور شد سينه سيناى وحدت، مشتعل از نار بود
ناله بانو زد أندر خرمن هستى شَرَر گوئى اندر طور غم، چون نخل آتشبار بود
آنكه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود
گردش گردون دون بين، كز جفاى س مرى نقطه پرگار وحدت، مركز مسمار بود
صورتش نيلى شد از سيلى، كه چون سيل سياه روى گيتى[3] زين مصيبت، تا قيامت تار بود
شهريارى شد به بند بندهاى از بندگان آنكه جبريل امينش بنده دربار بود
از قفاى شاه، بانو با نواى جانگداز تا توانائى به تن تا قوّت رفتار بود
گرچه بازو خسته شد، وز كار دستش بسته شد ليك پاى همّتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد ليك بر گردون بلند از دست آن گمراه شد[4]
در «مروج الذهب» آورده است كه: و لمّا قُبضت فاطمة جزَع عليها بَعْلُها على جَزَعاً شديداً و اشتدّ بكاؤهُ و ظهر أنينُه و حَنينُه و قال فى ذلك
لِكُلِّ اجْتِماعٍ مِن خَلِيلَينِ فُرْقَة وَ كُلُّ الَّذى دُونَ المَمَاتِ قَلِيلُ
وَ إنَّ افْتِقادى فاطِماً بَعْدَ أحمَدِ دَليلٌ عَلَى أن لَا يدُومُ خَلِيلُ [5]
« چون فاطمه سلام الله عليها رحلت كرد، براى او شوهرش على جزع شديدى كرد، و گريهاش شدّت يافت؛ و آه و نالهاش ظهور كرد؛ و در اين مصيبت اين دو بيت را إنشاء فرمود: در عاقبت براى هر اجتماعى كه بين دو محبوب صورت گيرد؛ فراق و جدائى است؛ و تمام مصيبتها در برابر مرگ، ناچيز و كم مقدار است. آرى از دست دادن من فاطمه را بعد از احمد؛ دليل بر آنست كه هيچ محبوب و يار مهربانى دوام ندارد و باقى نمىماند.»
.[1] كتاب «وفاة الصّديقة الزَّهرا» عليهما السّلام تأليف سيد عبد الرزّاق موسوى مقرّم ص 36 و ص 37 و اين ابيات را بجهت وفات حضرت صديقه عليهما السّلام در اين موضع انتخاب كرده است وليكن تمام قصيده را كه مُصَدَّر به بيت: جوهرة القدس من الكنز الحنفى، بَدَت فأبدت عاليات الأحرف مىباشد و شامل 109 بيت است؛ در همين كتاب از ص 126 تا ص 131 آورده است.
در نسخه بدل، خمخانه آمده است ..2
. در نسخه بدل، گردون آمده است . 3
ديوان كمپانى» ص 42 و ص 43.4
. مُروج الذَّهب ، طبع مطبعة سعادت مصر، 1367 هجرى قمرى، ج 2، ص 297 و ص 298.5
|