بسم الله الرحمن الرحیم
مقاله پیش رو ، گزیده ایست از فرمایشات حضرت علامه آیت الله سید محمد حسین حسینی طهرانی در کتاب رساله مودت که در آن به تبیین وقایع بعد از رحلت پیامبر اکرم و مظلومیت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها پرداخته اند.
گریستن رسول خدا بر مصائب اهل البیت علیهم السلام
از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت است كه فرمود : بيْنَا أَنَا وَ فَاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ إذِ الْتَفَتَ إلَىَّ فَبَكَى . فَقُلْتُ : مَا يُبْكِيكَ يَا رَسُولَ اللَهِ ؟ قَالَ : أَبْكِى مِنْ ضَرْبَتِكَ عَلَى الْقَرْنِ و لَطْمِ فَاطِمَةَ خَدِّهَا وَ طَعْنِ الحَسَنِ فِى فَخِذِهِ وَ السَّمِّ الَّذِى يُسْقَاهُ وَ قَتْلِ الْحُسَيْن.[1]
« در وقتى كه من و فاطمه و حسن و حسين نزد رسول خدا بوديم حضرت نگاهى به من كرد و گريست . عرض كردم : يا رسول الله ! موجب گريه شما چيست ؟ فرمود : از ضربتى كه بر فرق سر تو وارد مىشود ، و از سيلىاى كه به چهره فاطمه مىخورد ، و از زخم و جراحتى كه بر ران حسن وارد ميشود و از سمّى كه او مىآشامد ، و از كشته شدن حسين .»
جريان آتش زدن درب خانه فاطمه زهرا سلام الله عليها
در اين روايت از كيفيت سيلى خوردن فاطمه چيزى بيان نشده كما آنكه از كيفيّت ضربت خوردن أميرالمؤمنين يا شكافته شدن ران حضرت مجتبى و سمّ نوشيدن آن حضرت و كشته شدن حضرت سيّد الشّهدا چيزى بيان نشده است .
ولى در روايتى كه از « دلآئل الإمامة » نقل شده است چنين وارد است كه : چون فرستاده أبوبكر از نزد أميرالمؤمنين عليه السّلام برگشت و گفت كه: على از آمدن و بيعت نمودن امتناع مىورزد ، عمر اصرار نمود كه أبوبكر ، قُنفُذ ـ كه غلام أبوبكر بوده و از أولاد بنى كعب بن عدىّ و از طُلقاى مكّه بود ـ را براى احضار أميرالمؤمنين بفرستد . أبوبكر قُنفذ را با جماعتى به خانه فاطمه براى احضار أميرالمؤمنين فرستاد .
چون اجازه دخول به منزل را به آنها ندادند ، آن جماعت بازگشتند و فقط قُنفذ درب خانه ايستاد و مراجعت ننمود . چون عمر از آن جماعت شنيد كه أميرالمؤمنين عليه السّلام اذن دخول ندادهاند خشمناك شد و با جماعتى به خانه فاطمه با كمال شدّت روى آورد ، و دستور داد مقدارى هيزم درِ خانه انباشتند ، و سپس خودش به صداى بلند فرياد برآورد بطوري كه أميرالمؤمنين و فاطمه بشنوند: اى على ! براى بيعت خارج شو و گرنه خانه را به رويت آتش مىزنم !
فاطمه فرياد برآورد : اى عمر ! تو را با ما چكار ؟! عمر گفت : نمىرويم تا آنكه خانه را به روى ما باز كنيد . و چون ديد كسى درِ خانه را باز نكرد ، در خانه را آتش زد . فاطمه زهرا در پشت درِ مشتعل، او را از ورود به خانه منع ميكرد . عمر با لگد محكم به در كوفت بطوريكه در باز شد و فاطمه به ديوار چسبيد . عمر از روى مقنعه سيلى بر صورت فاطمه زد بطوريكه گوشواره از گوش حضرت به زمين افتاد ، و با تازيانه بر دست آن حضرت زد . فاطمه فرياد كرد : وَا أَبَتَاه ! و با صداى بلند گريه كرد .
عمر ميگويد : چون ناله فاطمه را شنيدم نزديك بود كه قلب من نرم گردد و دست بردارم ؛ ليكن چون كيد محمّد و سيراب شدن على از خون بزرگان عرب از خاطرم گذشت ، فاطمه را مجدّداً به ديوار فشار دادم . فاطمه ناله كرد : وَا أَبَتَاهْ ! هَكَذَا يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ ؟ وَ اسْتَغَاثَتْ بِفِضَّةَ خَادِمَتِها وَ قَالَتْ : لَقَدْ قُتِلَ مَا فِى بَطْنِى مِنَ الْحَمْلِ[2] « اى پدرجان! آيا اينطور با حبيبه تو رفتار مىكنند ؟ و فضّه خادمه خود را صدا كرد و گفت : هر آينه جنينى كه در شكم داشتم كشته شد. »
و آنچه از « كتاب سُلَيم بن قيس هلالى» ظاهر است آنست كه خودِ قنفذ نيز تازيانه بر دست آن حضرت زده است .
نظّام[3] ميگويد : إنّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطنَ فاطمةَ عليها السّلامُ يَومَ البَيعة حتّى ألقَتِ المُحسنَ مِن بَطنِها. و كان يَصيحُ : أَحرِقُوها بمَن فِيها. و ما كانَ فى الدّارِ غيرُ علىٍّ و فاطمةَ وَ الحَسنِ و الحُسينِ.[4]
« در روزى كه مىخواستند أميرالمؤمنين را براى بيعت به مسجد ببرند ، عمر به شكم فاطمه زد ، بطورى كه جنين فاطمه: محسن سقط شد . و عمر فرياد ميزد : اين خانه را با هر كس كه در آن هست آتش بزنيد ! در حالى كه در خانه غير از علىّ و فاطمه و حسن و حسين كس ديگرى نبود.»
ابن قُتَيبه دِينَوَرى متوفّى 276 هجرى ميگويد : فَدَعا بالحَطَب و قال : و الّذى نفسُ عمر بِيَده لَتَخرُجُنَّ أو لأحْرُقَنَّها على مَن فيها . فقيل : يا أبا حَفص ! إنّ فيها فاطمةَ ! فقال : و إنْ ! فخَرَجوا فبايَعوا إلاّ عليًّا فإنّه زعَمَ أنّه قال : حَلَفْتُ أنْ لاَ أخْرُجَ وَ لاَ أضَعَ ثَوْبِى عَلَى عَاتِقِى حتَّى أجْمَعَ الْقُرْءَانَ .
فوَقَفتْ فاطمةُ رضى اللهُ عنها على بابِها ، فقالتْ : لاَ عَهْدَ لِى بِقَوْمٍ حَضَرُوا أَسْوَأَ مَحْضَرٍ مِنْكُمْ ؛ تَرَكْتُمْ رَسُولَ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ [ وَءالِه [وَ سَلَّمَ جِنَازَةً بَيْنَ أَيْدِينَا وَ قَطَعْتُمْ أَمْرَكُمْ بَيْنَكُمْ ، لَمْ تَسْتَأْمِرُونَا وَ لَمْ تَرُدُّوا لنَا حَقًّا.[5]
« در اين هنگام عمر هيزم طلبيد و گفت : سوگند به آن كسيكه نفس عمر در دست اوست ، يا خارج شويد براى بيعت يا آنكه خانه را با هر كس در اوست آتش مىزنم ! به عمر گفتند : اى عمر ! آخر در اين خانه فاطمه است ! گفت : اگر چه فاطمه هم باشد ! و سپس همه را از منزل خارج كردند و از همه بيعت گرفتند ، مگر از على كه نتوانستند از او بيعت بگيرند ، چرا كه او گفت : قسم خوردهام كه از منزل بيرون نروم و لباس بر دوش نيفكنم تا آنكه قرآن را جمع كنم .
در اين حال فاطمه درب منزل ايستاد و گفت : من أبداً با مردمى برخورد نكردهام كه مانند شما اينطور حضورشان زشت و قبيح باشد ؛ شما جنازه رسول خدا را روى دست ما گذاشتيد ، و رفتيد و خودتان براى خود از پيش خود خليفه تعيين كرديد ، و ما را به ولايت أمر خود نپذيرفتيد و حقّ ما را به ما ردّ ننموديد. »
جريان كشاندن أميرالمؤمنين عليه السّلام به مسجد براى بيعت با خليفه ، و حالات و كلمات حضرت زهرا سلام الله عليها
ابن قُتَيبه دِينَوَرى متوفّى 276 هجرى ميگويد : چون على از آمدن براى بيعت خوددارى كرد ، قام عمرُ ، فمَشَى معهُ جماعةٌ حتّى أتَوا بابَ فاطمة ، فَدَقُّوا البابَ ، فلمّا سَمِعتْ أصواتَهم نادَت بأعلَى صوتِها : يَا أبَتِ ! يَا رَسُولَ اللَهِ ، مَاذَا لَقِينَا بَعْدَكَ مِنِ ابْنِ الْخَطَّابِ و ابْنِ أَبِى قُحَافَةَ .[6]
« در اين هنگام عمر برخاست و با او جماعتى حركت كردند تا به خانه فاطمه رسيدند. در را كوفتند ، چون حضرت فاطمه صداى آنان را از پشت در شنيد ، با صدائى هر چه بلندتر فرياد زد: اى پدر من ! اى رسول خدا ! چه بسيار مصائب و آزارهائى كه بعد از تو از عمر بن الخطّاب و أبوبكر به ما رسيد .»
و نيز ميگويد : پس از آنكه از على در مسجد نتوانستند بيعت بگيرند ، فَلَحِقَ علىٌّ بِقَبْر رسولِ اللهَ صلّى اللهُ علَيه [ و ءالِه ] و سلّم يَصيحُ و يَبكى و يُنادى : يَابْنَ اُمِّ إنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنَى .[7]
« على خود را به قبر رسول خدا رسانيده و خود را برروى قبر انداخت و فرياد مىزد و گريه مىكرد و با صداى بلند مىگفت : اى رسول خدا ! اى فرزند مادرم ! امّت تو مرا حقير و ضعيف شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند. »
و نيز ميگويد : أبوبكر ، عمر را براى آوردن على و أفراد ديگرى كه از بيعت امتناع نموده بودند ، فرستاد. آنها همه در خانه على جمع بودند و از بيرون آمدن و بيعت نمودن إبا كردند .
امتناع اميرالمؤمنين از بيعت و دفاع فاطمه زهرا از ايشان به نقل ابن ابىالحديد
ابن أبى الحديد ميگويد : ثُمّ دخلَ عمر فقال لِعلىٍّ : قُم فبايِعْ ! فَتَلكَّأَ و احْتبسَ فأخذ بيَده فقال : قُمْ! فأبَى أن يقومَ، فحملَه و دفعَه كما دفعَ الزُّبيرَ حتّى أمسَكهما خالدٌ و ساقَهما عمر و مَن مَعه سوقًا عنيفًا ، و اجتمعَ النّاسُ ينظُرون و امتَلأتْ شَوارِعُ المدينة بالرِّجال . و رأتْ فاطمةُ ما صنع عمرُ ، فصَرختْ وَ وَلوَلتْ وَ اجتَمع معها نسآءٌ كثيرٌ مِن الهاشميّات و غيرِهنّ ، فخرجتْ إلى باب حُجرتها و نادتْ : يَا أَبَابَكْرٍ! ما أَسْرَعَ ما أَغَرْتُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللَهِ ! وَ اللَهِ لاَ أُكَلِّمُ عُمَرَ حَتَّى أَلْقَى اللَهَ! [8]
مىگويد : « سپس عمر داخل خانه على شد و گفت : اى على برخيز و بيعت كن ! على خوددارى كرد و امتناع ورزيد . عمر دست او را گرفته كشيد و گفت : برخيز ! على از برخاستن إبا كرد . عمر او را به شدّت از جاى خود بلند كرده و با شتاب به بيرون رد كرد ، همچنانكه زبير را قبلاً با شتاب از جاى خود بلند نموده و به بيرون رد كرده بود . خالد بن وليد ، على و زبير را نگاهداشته و عمر و أفراد ديگرى كه با آنها بودند على و زبير را به شدّت با كمال قهر و سختى به طرف مسجد سوق مىدادند ، و مردم همه جمع شده تماشا مىكردند و كوچههاى مدينه از مردم پُر شده بود .
چون فاطمه كردار عمر را نگريست ، فرياد زد و وِلوله كرد و جماعت بسيارى از زنان هاشميّه و غير هاشميّه با فاطمه اجتماع نمودند . فاطمه خارج شد و درِ حجره خود ايستاد و فرياد برآورد :
اى أبابكر ! چقدر زود از روى نخوت و حميّت جاهلى بر اهل بيت رسول خدا حسد ورزيديد ! سوگند به خدا كه من با عمر تكلّم نخواهم كرد تا خداى خودم را ملاقات كنم ! »
ابن قتيبه دينورى ميگويد : وَ خرَجَ علىٌّ كرَّم اللهُ وَجهَه يَحمِلُ فَاطمةَ بنتَ رَسولِ الله صلَّى اللهُ عليه [ و ءَالِهِ ] وَ سلّم علَى دآ بَّةٍ لَيلاً فى مَجالسِ الأنصارِ تَسألُهمُ النُّصرةَ ، فكانوا يقولونَ : يا بِنتَ رسول اللَه ! قد مضَتْ بَيعتُنا لِهذَا الرَّجُل ، و لَو أنّ زوجَكَ و ابنَ عمِّك سَبَق إلينَا قبلَ أبىبكرٍ مَا عَدَلْنا بِهِ . فَيقولُ علىٌّ كرَّمَ اللَهُ وجهَه : أَفَكُنْتُ أَدَعُ رَسُولَ اللَهِ صلّى اللَهُ عَليْهِ[ وَ ءَالِهِ] وَ سَلَّمَ فِى بَيْتِهِ لَمْ أَدفِنْهُ وَ أَخْرُجُ أُنازِعُ النَّاسَ سُلْطَانَهُ ؟ فَقالتْ فاطمةُ: مَا صَنَعَ أَبُوالْحَسَنِ إلّا مَا كَان يَنْبَغِى لَهُ ، وَ لَقَدْ صَنَعُوا مَا اللَهُ حَسِيبُهُمْ وَ طَالِبُهُمْ . [9]
« و على در شب ، فاطمه دختر رسول خدا را سوار بر چارپا مىنمود و به مجالس أنصار مىبرد و از آنها طلب يارى ميكرد . و آنها مىگفتند : اى دختر رسول خدا ! بيعت ما با أبوبكر كارى است كه واقع شده است . اگر شوهر تو و پسر عموى تو علىّ بن أبىطالب قبل از بيعت ما با أبوبكر به ما رجوع ميكرد حتماً ما با او بيعت مىنموديم و از او عدول به بيعت شخص ديگرى نمىكرديم .
على كرّم الله وجهَه ميفرمود : آيا من چنين فردى بوده باشم كه جنازه رسول خدا را دفن نكرده در خانهاش بگذارم و براى گرفتن حكومت او بيرون آمده مشغول جدال و نزاع گردم ؟ و سپس فاطمه مىفرمود : أبوالحسن آنچه عمل كرد همه سزاوار و شايسته بود ، وليكن آن ديگران كه خلافت را ربودند ، كردند آنچه كردند و خداوند خود حساب گيرنده و جزا دهنده آنها خواهد بود .»
اشاره به برخى از مصائب حضرت زهرا سلام الله عليها
و از طرف ديگر ، جسارتها و اهانت هاى علنى و غصب فدك و سهميه آن حضرت از خيبر و از حقوق ذوى القربى ، و مخاصمات و مجادلاتى كه آن بضعه رسول خدا با أبوبكر و عمر مىنمود ، ديگر براى آن مطهّره با انضمام كسالتهاى جسمى و سقط جنين ، نيرو و قوّهاى باقى نگذارده بود ، بالأخص با فقدان پدرى مانند رسول خدا كه سزاوار بود اين امّت از او حمايت كنند و او را تنها نگذارند و به تعزيت و تسليت او برخيزند .
ولى اين امّت أجر رسالت را خوب در دست پيغمبر گذاردند و زهراى صدّيقه را تنها و با دل شكسته ، در بستر بيمارى انداختند ، بطوريكه به روايت ابن قتيبه بيش از هفتاد و پنج روز [10] و به روايت ابن أبى الحديد بيش از هفتاد و دو روز [11] در دنيا بعد از پدر زيست نكرد .
آن قدر حضرت را آزار دادند كه اجازه ورود أبوبكر و عمر را نداد ، و پس از آنكه أميرالمؤمنين را واسطه نمودند و براى ملاقات و عيادت فاطمه آمدند و سلام كردند ، آن حضرت روى خود را برگردانيده و جواب سلام نفرمود ، با آنكه جواب سلام هر مسلمانى واجب است ؛ و لذا معلوم مىشود كه آن حضرت أبوبكر و عمر را مسلمان نمىشناخته است .
حضرت زهرا عليها السّلام پاسخ سلام شيخين را نداد
ابن قتيبه مي گويد : پس از آنكه على را به مسجد بردند و على بيعت نكرد و دل شكسته به سر قبر پيغمبر رفت و گريه مىكرد و صيحه مىزد ، فقال عُمر لأبى بكرٍ رضى الله عنهما : انْطلِقْ بنا إلى فاطمةَ فإنّا قد أغضَبناها. فانطَلَقا جَميعًا فاستَاذَنا علَى فاطمةَ فلَم تَأذَن لَهُما ، فَأَتَيا عليًّا فَكَلَّماه فأدخلَهُما عَليها ، فلمّا قَعَدا عِندَها حوَّلَتْ وَجْهَها إلى الحَآئِطِ ، فسَلَّما عليها ، فلَم تَرُدَّ علَيهِما السّلامَ .[12]
« عمر به أبوبكر گفت : بيا برويم براى ملاقات فاطمه ، زيرا كه ما فاطمه را به غضب آورديم . هر دو آمدند و از فاطمه إذن دخول خواستند ، فاطمه إذن نداد . آنها نزد على آمدند و با او در باره ملاقات فاطمه مذاكره كردند ، أميرالمؤمنين آن دو را به داخل خانه نزد فاطمه آورد . چون عمر و أبوبكر نزد فاطمه نشستند ، فاطمه صورت خود را از آنها گردانيده ، رو به ديوار نمود . آن دو نفر سلام كردند ، فاطمه جواب سلام نگفت .»
سپس ابن قتيبه ميگويد : پس از آنكه أبوبكر مشغول عذرخواهى شد كه علّت آنكه من تو را از إرث محروم كردم آن بود كه من از رسول خدا شنيدم كه مىگفت : لاَنُورَثُ ، مَا تَرَكْنَا فَهُوَ صَدَقَة
« ما إرث نمىگذاريم و آنچه از ما بجاى مىماند صدقه است .»
مناشده حضرت زهرا سلام الله عليها با أبوبكر و عمر
فَقالتْ : أَرَأَيْتُكُمَا إنْ حَدَّثْتُكُمَا حَدِيثًا عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ [و ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ ، تَعْرِفَانِهِ وَ تَفْعَلاَنِ بِهِ ؟ قَالاَ : نَعَمْ . فَقَالَتْ : نَشَدْتُكُمَا اللَهَ أَلَمْ تَسْمَعَا رَسُولَ اللَهِ يَقُولُ : رِضَا فَاطِمَةَ مِنْ رِضَاىَ وَ سَخَطُ فَاطِمَةَ مِنْ سَخَطِى ، فَمَنْ أَحَبَّ فَاطِمَةَ ابْنَتِى فَقَدْ أَحَبَّنِى ، و مَنْ أَرْضَى فَاطِمَةَ فَقَدْ أَرْضَانِى ، وَ مَنْ أَسْخَطَ فَاطِمَةَ فَقَدْ أَسْخَطَنِى ؟ قَالاَ : نَعَمْ ، سَمِعْنَاهُ مِنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ [ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّم قَالَتْ : فَإنِّى أُشْهِدُ اللَهَ وَ مَلَـآئِكَتَهُ أَنَّكُمَا أَسْخَطْتُمَانِى وَ مَا أَرْضَيْتُمَانِى ، وَ لَئِنْ لَقِيتُ النَّبِىَّ لاَءَشْكُوَنَّكُمَا إلَيْهِ ... وَ اللَهِ لاَءَدْعُوَنَّ اللَهَ عَلَيْكَ فِى كُلِّ صَلَوةٍ أُصَلِّيهَا .
«حضرت فاطمه به أبوبكر و عمر فرمود : اگر من از رسول خدا براى شما حديثى نقل كنم ، شما اعتراف مىكنيد و به مضمون آن تسليم هستيد ؟ گفتند : بله . حضرت فاطمه فرمود : شما را به خدا سوگند ميدهم كه آيا شما از رسول خدا نشنيديد كه ميفرمود : رضاى فاطمه از رضاى من است و خشم فاطمه از خشم من است ، كسى كه دختر مرا دوست داشته باشد مرا دوست داشته است ، و كسى كه فاطمه دختر مرا راضى كند مرا راضى كرده است ، و كسى كه او را به غضب در آورد مرا به غضب در آورده است ؟ گفتند : بله ، ما از رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم شنيديم كه اين مطلب را ميفرمود .
فاطمه فرمود : من خدا را و فرشتگان خدا را گواه مىگيرم كه شما دو نفر مرا به غضب درآورديد و مرا راضى نكرديد . و اگر من پدرم رسول خدا را ملاقات كنم شكايت شما دو نفر را به سوى او خواهم برد ... قسم به خدا كه من عقب هر نماز كه بجا مىآورم بر تو اى ابوبكر نفرين خواهم نمود .»
دفن حضرت فاطمه عليها السّلام در شب و عدم إخبار به مردم براى نماز و دفن ايشان
و سابقاً از « اُسد الغابة » نقل كرديم كه حضرت فاطمه وصيّت فرمود كه كسى بر آن حضرت وارد نشود ، و لذا عائشه چون اجازه ملاقات خواست و حتّى به پدر خود خليفه وقت متوسّل شد ، أسماء بنت عميس او را راه نداد و گفت : فاطمه وصيّت نموده ، و لذا علىّ و أسماء او را غسل دادند .[13]
و نيز از «صحيح بخارى» نقل كرديم كه فاطمه را علىّ در شب دفن نمود و خود بر او نماز گزارد و أبوبكر را خبر نكرد. [14]
و علىّ بن برهان الدّين حلبىّ شافعى ميگويد : و قال الواقدىُّ : و ثَبتَ عِندنا أنّ عليًّا كرّم اللهُ وجهَه دَفنَها رَضِى اللهُ عنها ليلاً و صلّى علَيها و معَه العبّاسُ و الفَضلُ رضِى اللهُ عنهم ، و لَم يُعلِموا بِها أحدًا. [15]
« واقدى گويد : در نزد ما به ثبوت رسيده است كه على كرّم الله وجهه فاطمه رضى الله عنها را شب دفن نمود و خود بر او نماز گذارد و با او عبّاس و فضل بن عبّاس رضى الله عنهم ، بودند و هيچكس را براى نماز و دفن فاطمه خبر نكردند .»
علّت معاف شدن قنفذ از پرداخت جريمه در زمان خلافت عمر
سُليم ميگويد : چون مختار بن أبى الصّعق أبياتى را از شعر به عمر نوشت و در آن خيانتهاى عمّال و حكّام او را در بيت المال گوشزد نمود ، عمر به عنوان تنبيه و غرامت نصف حقوق عمّال خود را در آن سال قطع كرد ، وليكن از قنفذ عَدَوىّ چيزى كم ننمود و همان بيست هزار درهمى كه سهم او بود به او داد .
از قنفذ هيچ كم ننمود ، نه ده هزار درهم و نه نصف نصف آن كه پنجهزار درهم باشد ، در صورتى كه از أبوهريره كه عامل او در بحرين بود و حقوق او بيست و چهار هزار درهم بود مبلغ دوازده هزار درهم كم كرد .
سليم ميگويد : من أميرالمؤمنين علىّ بن أبىطالب عليه السّلام را ملاقات كردم و از علّت اين امر سؤال كردم . حضرت فرمود : آيا مىدانى چرا عمر سهميّه قنفذ را كاملاً پرداخت كرد و از او چيزى كم نكرد ؟ عرض كردم : نه ، نمىدانم . حضرت فرمود : به علّت آنكه چون خواستند به خانه فاطمه بريزند و مرا به مسجد ببرند ، چون فاطمه جلو آمد و از ورود عمر و آن جماعت جلوگيرى كرد ، قنفذ همان كسى بود كه فاطمه را با تازيانه زد و اثر آن تازيانه تا وقتى كه فاطمه رحلت نمود مانند دُمْلُج ( بازوبند ) در روى بازوى او باقيمانده بود .[16]
أبان از سليم نيز روايت ميكند كه او ميگويد : من در مسجد رسول خدا با جماعتى كه حلقه وار نشسته بودند برخورد كردم ، در اين جماعت همه هاشمى بودند غير از سلمان و أبوذر و مقداد و محمّد بن أبىبكر و عمر بن أبىسَلمه و قيس بن سعد بن عباده . در اين حال عبّاس بن عبدالمطّـلب از أميرالمؤمنين عليه السّلام سؤال كرد كه : نظريّه شما راجع به جريمه ننمودن قنفذ چيست ؟ عمر همه عمّال خود را جريمه نموده ولى قنفذ را از جريمه كردن عفو نموده است !؟
حضرت نگاهى به اطراف خود كردند سپس اشك در چشمان آن حضرت حلقه زد و فرمودند : آن به شكرانه ضربتى بوده كه قنفذ با تازيانه به فاطمه زد . فاطمه از دنيا رفت ، و روى بازوى او از اثر آن تازيانه مانند بازوبند متورّم بود.[17]
شايد براى بعضى باور كردن تازيانه يا سيلى زدن عمر به دختر رسول خدا مشكل باشد ، ولى از مطالعه در حالات و كيفيّات زندگى او به دست مىآيد كه بسيار مرد غليظ القلب و سنگين دلى بوده و در حالت خشم هيچ چيز غضب او را فرو نمىنشانيده است ، مگر آنكه انتقام خود را از طرف بگيرد.
تازيانه زدن عمر زنان را در جريان مرگ زينب دختر رسول خدا صلّى الله عليه و آله
عمر در زمان رسول خدا در مقابل ديدگان رسول خدا هنگام تشييع جنازه دختر رسول خدا بر سر زنان بنى هاشم كه سوگوارى ميكردند تازيانه زد . رسول خدا او را از اين عمل منع كردند و گفتند : آرام بگير ! گريه كردن بر مرده ناشى از رحمت است و منافات با رضا ندارد .
مرحوم امينى قدّس سرّه از « مُسند » احمد حنبل و «مستدرك» حاكم با إسناد صحيح و« تلخيص المستدرك » و « مسند » ابوداود طيالسى و « استيعاب » ، نقل ميكند از ابن عباس كه قال :
لمَّا ماتَتْ زَينبُ [18] بنتُ رسولِ اللهِ صَلّى اللهُ عليه [ وءالِه ] وَ سلّم قَالَ رَسولُ اللَه صَلّى اللهُ علَيه [ وءَاله ] وَ سلّم : أَلْحِقُوها بِسَلَفِنَا الْخَيِّرِ عُثْمَانَ بْنِ مَظْعُونٍ . فَبَكَتِ النّسآءُ فجَعَل عُمرُ يَضْرِبُهنّ بِسَوطِهِ . فأخَذَ رَسولُ اللهِ صَلّى الله علَيه [ وءَاله ] وَ سلّم يَدَهُ وَ قَال : مَهْلاً يَا عُمَرُ ! دَعْهُنَّ يَبْكِينَ . وَ إيّاكُنَّ وَ نَعِيقَ الشَّيْطَانِ . ـ إلى أن قَالَ : وَ قَعَدَ رَسولُ اللَه عَلَى شَفيرِ القَبر و فاطمةُ إلى جَنبه تَبكى فَجَعَلَ النّبىُّ صَلّى اللهُ علَيه [ وءَاله ] و سلّم يَمسَحُ عَينَ فاطمةَ بِثَوبِهِ رَحمةً لها.[19]
ابن عبّاس ميگويد : « چون زينب دختر رسول خدا از دنيا رفت ، حضرت فرمودند : جنازه او را به بقيع ببريد و در نزد قبر سلف صالح ما عثمان بن مظعون دفن بنمائيد . زنها همه گريه ميكردند ، پس عمر با تازيانه خود شروع به زدن آنها كرد . رسول خدا دست او را گرفته و گفتند : اى عمر ! آرام بگير ، بگذار گريه كنند .
و آنچه مضرّ است بر شما زنها همانا صيحه زدن و فرياد كشيدن و زبان را به شكايت و گلايه از خدا گشودن مىباشد . ( ولى گريه كردن عيب ندارد . )
تا آنكه ميگويد : چون زينب را در بقيع دفن كردند رسول خدا بر لب قبر نشست و فاطمه نيز در كنار پدر گريه ميكرد و رسول خدا اشكهاى فاطمه را با لباس خود از روى مهربانى و شفقت پاك ميكردند .»
سنگدلى خليفه در مرگ رقيّه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و جلوگيرى حضرت از رفتار او
و از بيهقى در « السّنن الكبرى » از ابن عبّاس روايت است كه : أنّه قالَ : بَكَتِ النِّسآءُ عَلَى رُقَيّةَ بِنتِ رسولِ اللهِ رَضِىَ اللهُ عَنهَا فَجَعَل عُمرُ رَضِىَ اللهُ عَنه يَنْهَاهُنَّ ، فَقَالَ رَسولُ اللهِ صَلّى اللَه علَيه [ وَ ءَالِه ] وسلّم : مَهْ ! يَا عُمَرُ !
قالَ : ثُمّ قالَ : إيَّاكُنَّ وَ نَعِيقَ الشَّيطَانِ فَإنَّه مَهْمَا يَكُنْ مِنَ الْعَيْنِ وَ الْقَلْبِ فَمِنَ الرَّحْمَةِ ، وَ مَا يَكُونُ مِنَ اللِسَانِ وَ الْيَدِ فَمِنَ الشَّيْطَانِ .
قالَ : وَ جَعَلَت فاطمةُ رضِىَ اللهُ عَنها تَبكى عَلى شَفِير قَبرِ رُقيّةَ فجَعَلَ رَسولُ اللهِ صَلّى اللهُ علَيه [ و ءَالِه ] وَ سلّم يَمْسَحُ الدُّمُوعَ عَلَى وَجْهِها بِالْيَد ، أو قالَ : بِالثَّوب .[20]
« ابن عبّاس ميگويد : چون رقيّه[21] دختر رسول خدا از دنيا رفت زنان بر او گريه كردند ، پس عمر مشغول شد به منع كردن زنان از گريه و سوگوارى . حضرت رسول الله فرمودند: دست بردار اى عمر !
سپس فرمودند : شما زنها از صيحه و فرياد بيجا و سخنان ناروا خوددارى كنيد . آن سوزش كه در دل پيدا ميشود و آن اشكى كه از چشم ميريزد همه رحمت است ، و آن گفتار بيجا و سخن ناروائى كه بر زبان جارى ميشود و آن سيلى كه دست بر صورت و بر بدن ميزند از شيطان است .
ابن عبّاس ميگويد : فاطمه بر كنار قبر خواهر خود رقيّه ميگريست و حضرت رسول خدا اشكهاى او را با دست خود ( يا با لباس خود ) از روى او پاك ميكرد .»
نهى خليفه از گريه كردن بر سر جنازه
و نسائى و ابن ماجه از أبوهريره روايت ميكند كه : أنّه قال : مَاتَ ميّتٌ فى ءَالِ رسولِ اللهِ صَلّى اللهُ علَيه [ وَ ءَالِه ] وسلّم فَاجتَمَعَ النِّسَآءُ يَبكِينَ علَيه ، فقَامَ عُمرُ يَنْهَاهُنَّ وَ يَطْرُدُهُنّ . فقالَ رسولُ اللهِ صلّى الله عليه [ وءَالِه ] وَ سلّم : دَعْهُنَّ يَا عُمَرُ ! فَإنَّ الْعَيْنَ دامِعَةٌ وَ الْقَلْبَ مُصَابٌ وَ الْعَهْدَ قَرِيب .[22]
« أبو هريره ميگويد : شخصى از آل رسول خدا از دنيا رفت ، زنها بر جنازه او جمع شدند و گريه ميكردند ، عمر برخاست و آنها را از گريه كردن نهى ميكرد و آنها را از جنازه دور مىنمود. حضرت رسول الله فرمودند : اى عمر ! بگذار زنها را به حال خود تا گريه كنند . اشك از ديدگان بدون اختيار ميريزد و بر دل مصيبت وارد شده است و اين زنها تازه با اين جان سپرده بوده و از زمان انس و گفتگوى آنها با او ديرى نپائيده است .»
عمر كه در مقابل رسول خداى صاحب شريعت و نبىّ مرسل إلهى ، بدون كسب تكليف و سؤال و بدون پرسش مسأله ، اينطور تجرّى نموده و تازيانه بر سرِ زنان بنىهاشم و أقوام و أرحام رسول خدا كه عزيز خود را از دست دادهاند و بر جنازهاش حاضر شدهاند ميزند ، تا به حدّى كه رسول خدا او را منع نموده و امر به آرامش و منع از اين عمل نمودند ، او كه از رسول خدا شرم نكرده و دست خود را در چنين موقع خطيرى براى زدن زنان داغديده بدون جرم دراز ميكند ، و گريه را كه طبق كلام رسول خدا علامت رحمت است دليل بر شكايت گرفته با نهايت سنگدلى بستگان و أرحام دختران رسول خدا را ميزند و زنان را مورد آزار قرار ميدهد ؛ چه مانعِ او ميشود كه بعد از رسول خدا براى رسيدن به مقصود خود و سركوبى متخلّفين از بيعت و براى تسليم نمودن أميرالمؤمنين عليه السّلام كه طبق تواريخ و أخبار از مدّتها كينه آن حضرت را در دل مىپروريده است ، درِ خانه را آتش زند و شعله از در بالا گيرد و فاطمه سلام الله عليها بضعه رسول خدا را لطمه زند و با تازيانه بر دستهاى او بنوازد و او
را در ميان در و ديوار عالماً و عامداً بفشرد تا آنكه جنين خود را سقط كند .
فضيحت كار به درجهاى بود كه براى هيچكس مخفى نشد ، و آلام و مصائب حضرت صدّيقه و مظلوميّت او و جنايات أبوبكر و عمر را همه فهميدند و هر چه ديگر خواستند پنهان كنند نشد و كار از كار گذشته بود .
پشيمانى ابوبكر در هنگام مرگ از تعرّض به خانه فاطمه زهرا عليها السّلام
أبوبكر در وقت مردن مىگفت كه : اى كاش سه كارى كه انجام دادم آنها را انجام نداده بودم ؛ فأمّا الثَّلاثُ الّتى فَعَلتُها و وَدِدتُ أنّى تَرَكتُها فَوَدِدْتُ أنّى لم أكُن فَتَّشْتُ بيتَ فاطمةَ ، و ذَكَرَ فِى ذلِكَ كَلامًا كَثيرًا .[23] و بعبارت ديگر: فَوَدِدْتُ أنّى لَمْ أَكْشِفْ بيتَ فاطِمةَ عَنْ شَىْءٍ وَ إن كانُوا قَدْ غَلَقوهُ عَلى الحَرْبِ .[24] و بعبارت ديگر : و إن اُغْلِقَ عَلَى الْحَرْبِ.[25]
« امّا آن سه كار كه انجام دادم و اى كاش انجام نداده بودم ، يكى آنكهاى كاش من درِ خانه فاطمه را نمىگشودم ، و به خانه فاطمه براى تجسّس نمىرفتم گرچه عليه من جنگ بر پا ميكردند. »
ستمها و آزارهائى كه به آن مظلومه مقهوره نمودند ، اوّلين حاصل و نتيجه حكومت آنها بوده و بهترين معرّف از طرز عمل و رفتار بعدى آنهاست .
أشعار حضرت زهرا سلام الله عليها در رثاء پيامبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم
ابن شهر آشوب از آن بضعه رسول خدا اين أشعار را روايت كرده است :
حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از رحلت پدر و مصائبى كه از
ناحيه دشمنان به آن حضرت ميرسيد ، بر سر قبر رسول خدا رفته و صورت بر خاك ميگذارد و بدين أشعار با پدر خود مناجات ميكرد :
قُل للمُغيّبِ تَحتَ أطباقِ الثّرى *** انْ كُنتَ تَسمَعُ صَرخَتي وَ نِدائيا
صُبّتْ عَليَّ مَصائِبٌ لَـوْ أنَّـها *** صُبّتْ عَلى الايَّامِ صِـرنَ لَيَالِـيـا
قدْ كُنْتُ ذاتَ حِمى بِظلِّ مُحمّد *** لاأخْشَى مِن ضَيمَ و كان حماً لِيا
فاليومْ أخشعُ لِلذّلِيلِ وَ أتَّقي *** ضَيْمي وَ أدْفَــعُ ظالِمي برِدائِــيــا
فاذا بَكَـتْ قُمْريّة في لَيلِها *** شَجَناً عَلى غُصْن بَكيتُ صَباحــيا
فلأجْعَلنَّ الحُزنَ بِعَدَكَ مُونِسي *** وَ لأجْعَلَنَّ الدّمْعَ فِيكَ وِ شاحِيا
ماذا عَلي مَنْ شَمَّ تُربةَ أحمد *** أنْ لا يَشُمَّ مَدى الزّمانِ غَوالِيا
«بگو به آن پدر مهربانى كه در زير خاكهاى زمين پنهان شده است : اگر ناله و فرياد مرا گوش ميدهى و سخن مرا مىشنوى ، من با تو راز و نيازهائى دارم . اى پدر جان ! از هنگامى كه تو از دنيا رخت بر بستى ، چنان مصيبتهاى كمرشكنى بر من وارد شد كه هر آينه اگر بر روزهاى روشن دنيا وارد ميشد ، از سنگينى و سختى آن مانند شب ظلمانى تاريك ميشدند .
اى پدرجان ! من در سايه حمايت تو محفوظ بودم ، و تو يگانه حامى اى بودى كه مرا از هر گزند مصون ميداشتى . اى گل روى من ! اى زينت محفل من ! تا تو بودى من از هيچ ظلم و آزارى بيم نداشتم ، ليكن امروز كه از دنيا رفتى و دشمنان تو مرا بى تو ديدند ، بايد براى افراد فرومايه و زبون فروتنى كنم و براى حمايت از دين تو و دفاع از حق علىّ پسرعموى تو چادر بر سر كنم و به مسجد رفته و جلوى ظلم و ستم را بگيرم .
اى پدر مهربان ! اگر گاهگاهى هنگام شب تار ، قُمرى در شاخه درخت به گريه در آيد ، بدان كه من هر روز روشن و هر بامداد تابان بر تو گريه مىكنم . آرى ، از اين به بعد غم و اندوه بر فراق تو مونس من خواهد بود و اشكهاى چشم من چون گردنبندى ، بر سينه من قرار خواهد گرفت . آرى ، كسى كه خاك قبر تو را ببويد و بوى نسيم تربت تو بر مشام او برسد ، ديگر چه نيازى دارد كه در طول مدّت روزگار عطر و غاليه استعمال كند .»
1. مناقب » ابن شهرآشوب ، طبع سُربى ، ج 1 ، ص 383.
2.« بحار الأنوار » از طبع كمپانى ، ج 8 ، ص 231 ؛ و از طبع حروفى ، ج 30 ، ص 294 ، به نقل از جلد دوّم كتاب « دلآئل الإمامة »
3. نظّام رئيس جماعت نظّاميّه است . اسم او نظّام بن ابراهيم بن سيّار بن هانى ، و وفات او در سنه 230 هجرى است . وى بسيارى از كتب فلاسفه را مطالعه نموده و بنا به نقل شهرستانى ، ج 1 ، ص 67 كلام فلاسفه را با كلام معتزله مخلوط نمود .
4. ملل و نِحل » شهرستانى ، طبع اوّل ـ مصر ، ج 1 ، ص 73..
5. الإمامة و السّیاسة ج 1 ، ص 13 و 12 .
6. الإمامة و السّیاسة ج 1 ، ص 13.
7 . الإمامة و السّیاسة ج 1 ، ص 13 و 12 .
8. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغة طبع دار إحياء الكتب العربية ، ج 2 ، ص 19 ، و نيز در ج 1 ، ص 124 ، اين مطلب را آورده است .
9. الإمامة و السّياسة ج 1 ، ص 12..
10. همان ج 1 ، ص 14.
11. شرح نهج البلاغة » ابن أبى الحديد ، ج 16 ، ص 214.
12. الإمامة و السّياسة ج 1 ، ص 13.
13. همان ، ص 143 و 144.
14. همان ، ص 143 و 144.
15. السّيرة الحلبيّة طبع 1382 هجريّه ، ص 399.
16. بحار الأنوار از طبع كمپانى ، ج 8 ، ص 233 ؛ و از طبع حروفى ، ج 30 ، ص 303 ، به نقل از « كتاب سُليم بن قيس هلالى » ؛ و « كتاب سليم بن قيس » ص 134.
17. بحار الأنوار از طبع كمپانى ، ج 8 ، ص 233 ؛ و از طبع حروفى ، ج 30 ، ص 303 ، به نقل از « كتاب سُليم بن قيس هلالى » ؛ و « كتاب سليم بن قيس » ص 134.
18. زينب دختر رسول خدا سنه هشتم از هجرت وفات نمود ، و رسول خدا در فوت او به شدّت محزون شدند .
19. الغدير ج 6 ، ص 159.
20. الغدير ج 6 ، ص 159.
21. رقيّه دختر رسول خدا و در حباله نكاح عثمان بن عفّان بود ، و بنا به نقل تواريخ در اثر فشارها و كتك هاى عثمان از دنيا رحلت نمود.
22. الغدير » ج 6 ، ص 160.
23. مروج الذّهب ج 2 ، ص 308.
24. الغدير ج 7 ، ص 170.
25. المعجم الكبير » طبرانى ، طبع دار إحياء التّراث العربى ـ بيروت ، ج 1 ، ص 62 ؛ و در « الإمامة و السّياسة » ج 1 ، ص 18 وارد است كه : فَلَيتَنى تركتُ بيتَ علىٍّ و إن كان أعلَنَ عَلَىَّ الحربَ . و در « العقد الفريد » طبع ثانى ، ج 4 ، ص 268 وارد است كه: فوددتُ أنّى لم أكشف بيتَ فاطمةَ عن شىءٍ و إن كانوا أغلقوه على الحرب .
|