_______________________________________________________________
هو العليم
مقاله پیش رو مختصری است از فرمایشات مرحوم حضرت علامه طهرانی در کتاب امام شناسی راجع به لزوم معرفت امام علیه السلام و پایین بودن میزان معرفت اصحاب امام جواد علیه السلام نسبت به مقام شامخ حضرتش.
_______________________________________________________________
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی سیدنا محمد واله الطاهرین
ولعنة الله علی اعدائهم أجمعین
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
يا ابت انى قد جائنى من العلم ما لم ياتك فاتبعنى اهدك صراطا سويا (سوره مریم ایه 43)
ترجمه:
«اى پدر به درستى كه از جانب خدا به من علمى رسيده است كه آن علم به تو نرسيده بنابراين از من پيروى بنما تا تو را در راه راست و مستوى راهنمائى كنم».
مفاد اين آيه گفتار و احتجاج حضرت ابراهيم عليه السلام است به سرپرست خود آزر كه بت پرست بوده و نسبت به خداى تعالى مشرك بود.
چون در اين آيه وجوب متابعت را منوط به علم حضرت ابراهيم و نبودن علم در آزر نموده است، بنابراين استفاده مي شود كه هر جاهلى لازم است از عالم پيروى كند. یعنى به جاى اراده و اختيار خود در امور، اختيار و اراده او را مقدم بدارد و جايگزين خواسته ها و منويات خود كند. و در اين صورت آن جاهل در اثر متابعت از عالم كامياب شده و از مواهب الهيه كه در صراط مستقيم براى انسان قرار دارد متمتع مىگردد.
به قول بزرگان از اهل علم، در اين گفتار به علت و سبب پيروى نمودن تصريح شده است، و امر حضرت ابراهيم توام با دليل و برهان است و آن اين كه: من علم دارم و تو ندارى، بنابراين لازم است از من پيروى كنى تا تو را به راه سعادت و كمال انسانيت و بروز استعدادات نهفته رهنمون گردم و اين امر متكى بر غريزه فطرى و حكم عقلى رجوع جاهل به عالم است.
لزوم متابعت عامى از عالم
از كليت اين برهان مىتوان دو استفاده نمود:
اول : رجوع عامى به عالم و لزوم تقليد در مسائل شرعيه فرعيه، بلكه لزوم رجوع عامى به اعلم. گرچه من تا به حال در مسائل اجتهاد و تقليد در كتب اصوليه به احدى از بزرگان برخورد نكردهام كه به اين آيه استدلال نموده باشد.
اما رجوع عامى به عالم به علت آن است كه عامى نمىداند و عالم مىداند. و به همين مناط حضرت ابراهيم به سرپرست خود آزر الزام مىكند كه بايد از من متابعت كنى.
اما رجوع عامى به اعلم به جهت آنكه همين مناط بعينه در آن موجود است و آن اينكه اعلم در همه مسائل اطلاع و تبحر و وسعت علم و قدرت استنباطش بيشتر است و عالم نسبت به اعلم اطلاعش كمتر و قدرتش كمتر و علمش تنگ تر و ضعيف تر است، بنابراين در تمام مسائل جهاتى است كه بدانها اعلم راه يافته و آنها را شكافته و دسترسى پيدا نموده است، كه بدان جهات عالم دسترسى پيدا ننموده و به آن دقايق راه نيافته است، و عامى اگر رجوع به اين عالم كند و بدان اعلم رجوع نكند، در اين جهات و دقايق رجوع به غير عالم نموده است و اگر رجوع به اعلم كند در خصوص اين مزايا و خواص نيز از عالم كه همان اعلم است پيروى نموده و با لنتيجه در تمام جهات و خصوصياتى كه خود جاهل است به عالم مراجعه كرده است، چه خصوصياتى كه عالم و اعلم هر دو مىدانند و چه خصوصياتى كه فقط شخص اعلم مىداند. و حضرت ابراهيم به طور مطلق در تمام جهات و خصوصيات و مزايائى كه آزر نمىداند پيروى او را از خود كه داناست لازم شمرده است.
دوم : لزوم پيروى و تبعيت از امام است. و آن اينكه امام بايد حتما اعلم و افضل از جميع امت باشد و بالفرض اگر علمش با بعضى مساوى يا از بعضى كمتر باشد نسبت به آنها امام و مقتدا نخواهد بود.در صورت اول ترجيح بلا مرجح و در صورت دوم ترجيح مرجوح خواهد بود. و بنابراين تمام افراد امت بايد از امام متابعت كنند ؛ چون در امام علمى است كه در هيچ يك از آنها نيست ، و حضرت ابراهيم بر اين اساس به سرپرست خود آزر امر به تبعيت مىكند.
مسئله رجوع جاهل به عالم يك مسئله فطرى و عقلى است، كه در تمام امور مورد نياز است. مريض بايد به طبيب متخصص رجوع كند و بناء و عمله بايد به مهندس و نقشه كش رجوع كنند، و الا مريض هلاك و عمارت كج و خراب خواهد شد.
رجوع شيعيان به امام محمد تقي بعد از شهادت حضرت رضا عليهما السلام
در «بحار الانوار» از كتاب «عيون المعجزات» نقل شده است كه چون حضرت رضا عليه السلام بدرود حيات گفتند سن فرزندشان حضرت امام محمد تقى عليه السلام هفت سال بود، و راجع به امامت آن حضرت در بين مردم بغداد و ساير شهرها اختلاف شد.
در اين حال ريان بن الصلت و صفوان بن يحيى و محمد بن حكيم و عبد الرحمن بن حجاج و يونس بن عبد الرحمن و افراد بسيارى از بزرگان شيعه و موثقين از آنها، همگى در خانه عبد الرحمن بن حجاج كه در محله بركه ذلول بود گرد آمده گريه مىكردند و بر اين مصيبت عظمى كه شهادت امام بود ماتم سرائى نموده مىگريستند. در آن هنگام يونس بن عبد الرحمن به آنها گفت: گريه را كنار گذاريد بيائيد فكرى كنيم و در مسائل دينيه تا زمانى كه ابو جعفر (امام جواد) بزرگ نشده است به چه كسى رجوع كنيم و چه كسى را مرجع و ملاذ خود قرار دهيم؟ ناگهان ريان بن صلت برخاست و گلوى او را محكم بفشرد و چندين لطمه و سيلى هاى متواتر به صورت او بنواخت، و گفت: تو همان كسى هستى كه براى ما به ظاهر مؤمن بودى ولى در باطن خود شك و شرك را پنهان مىداشتى. اگر امر ابو جعفر از طرف خدا باشد، در اين صورت اگر فرضا طفل يك روزه باشد به منزله عالمى بزرگ و شيخى عظيم القدر و ما فوق آن خواهد بود، و اما اگر از طرف خدا نباشد در اين صورت اگر فرضا عمر او هزار سال باشد باز به منزله يكى از مردم عادى خواهد بود، اينطور بايد در حق ابو جعفر تفكر نمود.
در پايان كلام ريان بن صلت تمام آن جمعيت يونس بن عبد الرحمن را سرزنش كردند، و بر آن گفتارش ملامت و توبيخ نمودند.
آن زمان موسم حج بود، از علماى بغداد و ساير شهرها و از فقهاى اين بلاد هشتاد نفر اجتماع نموده قصد حج بيت الله را نمودند، و اول وارد مدينه شده براى آنكه حضرت ابو جعفر را ديدار كنند. در بدو ورود در خانه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام كه خانه بزرگ و خالى بود وارد شدند و همگى روى فرشى گسترده نشستند، در اين حال عبد الله بن موسى وارد شد و در صدر مجلس نشست و شخصى ندا در داد كه: اين است فرزند رسول خدا ! هر كس از شما سئوالى دارد بنمايد. اين جماعت از مسائل مختلفى سئوال كردند و جواب هاى عبد الله كافى نبود، جماعت شيعه مهموم و مغموم شدند و در دل فقهاء تشويش و اضطرابى وارد شد و برخاسته ، مىخواستند مجلس را ترك كنند، و با خود مى گفتند كه: اگر ابوجعفر آمده بو د تمام مسائل را آن طور كه بايد جواب مىگفت و اين جماعت دچار پاسخ هاى ناتمام عبد الله نمىشدند.
ناگهان درى از صدر مجلس باز شد و موفق خادم ، داخل شد و گفت: اين است ابوجعفر كه الآن وارد خواهد شد.
همگى برخاستند و استقبال كردند و بر آن حضرت سلام كردند حضرت داخل شد. در تن خود دو پيراهن داشت و عمامه خود را از دو طرف آويزان كرده و نعل عربى در پاى داشت و نشست. مردم همگى ساكت شدند، همان سئوال كننده قبلى برخا ست و از مسائل خود كه سابقا پرسيده بود از حضرت سئوال كرد. حضرت جواب كافى و شافى فرمودند، به طورى كه همه آنها خوشحال شدند و بر آن حضرت دعا كرده درودها فرستادند، و سپس گفتند عموى شما عبد الله به چنين و چنان فتوا داد.
حضرت رو به عموى خود نموده فرمودند:
لا اله الا الله يا عم عظيم عند الله ان تقف غدا بين يديه فيقول لك: لم تفتى عبادى بما لم تعلم و فى الامة من هو اعلم منك؟!
«اى عمو به درستيكه بسيار بزرگ است نزد خدا آنكه فرداى قيامت در پيش او بايستى سپس از تو سئوال كند چرا فتوا دادى بندگان مرا به چيزى كه نمىدانستى در حالى كه در بين امت از تو شخص داناترى بود؟!».
و از عمر بن فرج رخجى روايت شده كه در آن مجلس، گفتم به ابى جعفر كه: شيعيان تو ادعا مىكنند كه از تمام آب دجله و وزن آن اطلاع دارى و ما كنار دجله منزل داريم ؟! حضرت فرمود: آيا خداوند چنين قدرتى دارد كه اين علم را به پشهاى بياموزد يا نه؟ عرض كردم: بلى قدرت دارد، حضرت فرمود:
انا اكرم على الله من بعوضة و من اكثر خلقه.
«من نزد خداى تعالى از پشه و از بسيارى از مخلوقاتش گرامىترم» (بحار الانوار» ج 12 ص 124.)
مردن در حال عدم شناخت امام، مردن جاهليت است
بارى رواياتى كه از رسول خدا روايت شده و دلالت بر آن دارد كه افرادى كه بدون امام باشند، گمراه هستند بسيار زياد و داراى مضامين مختلفى است. ما امروز يكى از آنها را كه شيعه و سنى بر آن اجماع دارند و صدور آنرا از رسول اكرم قطعى مىدانند ذكر مىكنيم:
من مات و لم يعرف امامه مات ميتة جاهلية
«كسيكه بميرد در حاليكه امام خود را نشناخته است مردن او مانند مردن مردمان جاهليت بوده است».
اما از طريق شيعه اين حديث به چند عبارت روايت شده است.در «روضه كافى» يك روايت و در «بحار الانوار» از «محاسن» برقى و «رجال» كشى و «اكمال الدين» صدوق مجموعا شش روايت بدين مضمون حديث مىكند كه: من مات و ليس له امام مات ميتة جاهلية.
و نيز از «غيبت» نعمانى سه روايت: اول از ابن ابى يعفور و دوم از سماعة بن مهران و سوم از حمران بن اعين كه هر سه نفر با مختصر اختلافى در مضمون مى گويند: ما خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرديم كه مردى است كه شما را دوست دارد و از دشمنان شما بيزارى مىجويد و حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مىشمارد و چنين معتقد است كه امر ولايت در ميان شماست و از شما خارج نيست و هيچگاه ولايت امر به سوى غير آل محمد نخواهد بود الا آنكه مىگويد: آل محمد (منظور اولادهاى مختلف حضرت سجاد و حضرت باقر و بنى الحسن به طور كلى) با هم اختلاف دارند، اگر همه جمع مىشدند و تسليم يكى از آنها مىشدند و او را رئيس و پيشوا مىشمردند ما هم از او پيروى نموده و او را پيشواى خود قرار مىداديم.
حضرت فرمودند:
ان مات على هذا فقد مات ميتة جاهلية.
«اگر بر اين عقيده بميرد بر عقيده مردم جاهليت مرده است».
و نيز سه روايت از كتاب «اختصاص» نقل مىكند، اول - از عمر بن يزيد از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام
قال: سمعته يقول: من مات بغير امام مات ميتة جاهلية امام حى يعرفه قلت: لم اسمع اباك يذكر هذا يعنى اماما حيا، فقال: قد و الله قال ذلك رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم.قال: و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من مات و ليس له امام يسمع له و يطيع مات ميتة جاهلية.
مىگويد: از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام شنيدم كه مىفرمود:
«كسيكه بميرد و امام زندهاى نداشته باشد كه او را بشناسد مانند مردن اهل جاهليت مرده است. عرض كردم: من از پدر شما حضرت صادق عليه السلام نشنيدم كه در روايت خود از رسول در متابعت از امام، قيد حيات و زنده بودن را نموده باشد، حضرت فرمود: سوگند به خدا كه پيغمبر اين طور فرمودند. موسى بن جعفر فرمود: كه رسول خدا فرمودند: كسيكه بميرد و امامى نداشته باشد زنده كه كلام او را بشنود و فرمان او را پذيرفته و اطاعت كند مانند مردمان جاهلى مرده است.
دوم - از محمد بن على الحلبى قال: قال ابو عبد الله عليه السلام: من مات و ليس عليه امام حى ظاهر مات ميتة جاهلية.
مىگويد: حضرت صادق عليه السلام فرمودند: «كسيكه بميرد و در تحت تربيت و فرمان امام زنده و ظاهرى نبوده باشد مانند مردن اهل جاهليت مرده است».
سوم - از ابى الجارود قال: سمعت ابا عبد الله عليه السلام يقول: من مات و ليس عليه امام حى ظاهر مات ميتة جاهلية. قال: قلت: امام حى جعلت فداك؟ قال: امام حى، امام حى.
ابى الجارود مىگويد: از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه مىفرمود: «كسيكه بميرد و امام زنده و ظاهرى نداشته باشد مانند مردمان جاهليت مرده است. عرض كردم فدايت شوم حتما امام بايد زنده باشد؟ حضرت دو مرتبه تكرار فرمود: امام زنده، امام زنده».
|